جمع بندی ماجرای سقیفه و گمراهی اصحاب

تب‌های اولیه

95 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
ماجرای سقیفه و گمراهی اصحاب

چه چیز باعث به وجود آمدن ماجرای سقیفه و گمراهی اصحاب پس از واقعه غدیر شد؟

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد ممسوس

با سلام و احترام یکی از معضلات و مشکلات جامعه اسلامی در اواخر عصر نبوی اقدامات برخی از افراد در عدم پذیرش فرامین رسول خدا بود که منشا ان عوامل مختلفی است از جمله : نظام قبیلگی عرب، حسادت، خود برتر بینی، عدم شناخت و معرفت به پیامبر و جایگاه او، تعصبات خشک عربی و جاهلی و موارد دیگر این عوامل باعث شد جریان غدیر تحت الشعاع قرار گیرد همچنین پس از رحلت پیامبر جریان سخیف سقیفه روی داد که به عوامل گذشته مربوط میشد. در این بین باید به تحولات اواخر دوران عمر شریف پیامبر اشاره کرد که زمینه ای شد برای فراموشی واقعه غدیر و پیدایش سقیفه
دراین بخش به برخی از این عوامل خواهیم پرداخت

در ابتدا باید بررسی کرد که چرا جریان غدیر به بوته فراموشی سپرده شد با اینکه مدت زمان زیادی از غدیر نمیگذشت چه شد که به محض رحلت پیامبر در حالی که بدن شریف ان حضرت توسط حضرت علی و بنی هاشم غسل داده میشد انصار و مهاجرین در محل سقیفه بنی ساعده جمع شدند و احقیت حضرت علی را نادیده گرفته و ابوبکر را جانشین پیامبر نمودند به جاست که به این مسائل پرداخته شود زیرا پیدایش جریان سقیفه در نادیده گرفتن و فراموشی جریان غدیر رقم میخورد و بهتر است بگوییم جریان سقیفه ریشه در فراموشی غدیر دارد.
تواتر حدیث غدیر
نويسنده محقق علامه امينى در" الغدير" حديث غدير را از 110 نفر از صحابه و ياران پيامبر ص و با اسناد و مدارك و از 84 نفر از تابعين و از 360 دانشمند و كتاب معروف اسلامى نقل كرده است كه نشان مى‏دهد حديث مزبور يكى از قطعى‏ترين روايات متواتر است و اگر كسى در تواتر اين روايت شك و ترديد كند. بايد گفت كه او هيچ روايت متواترى را نمى‏تواند بپذيرد.[1]
نکته مهم این است که چرا با توجه به اهمیت این امر خطیر [ولایت و جانشینی علی (ع)] و تأکید و سفارش پیامبر(ص) بر آن ، واقعه غدیر به فراموشی سپرده شد؟
بی­گمان علل و عوامل مختلفی در فراموشی غدیر دخالت دارند، ولی مهم­ ترین آنها به شرح زیر می­باشد:


[/HR][1] . مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 5 ص 7


1 ـ جای نگرفتن اسلام در قلوب مردم
بسیارى از سران قریش و قبایل اطراف در اواخر عمر پیامبر(ص) در سالهای هشتم و به خصوص نهم هجرت پس از فتح مکه، اسلام آوردند كه اسلام آوردن سران قریش یا بیشتر از روى اكراه بود و یا مقاصد دیگری داشتند. و اسلام آوردن بیشتر قبایل به این صورت بود که وقتی رئیس قبیله اسلام می آورد، تمام افراد قبیله پشت سر رئیس قبیله اسلام می آوردند به همین جهت اسلامشان از روی آگاهی و بینش نبود، و ایمان در قلوبشان نفوذ نکرده بود همچنانکه خداوند در سوره حجرات, به این امر اشاره دارد:
* قَالَتِ الْأَعْرَابُ ءَامَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُواْ وَ لَكِن قُولُواْ أَسْلَمْنَا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْايمَانُ فىِ قُلُوبِكُمْ وَ إِن تُطِيعُواْ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَا يَلِتْكمُ مِّنْ أَعْمَالِكُمْ شَيًْا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ. (سوره حجرات/14)
[برخى از] باديه‏نشينان گفتند: «ايمان آورديم.» بگو: «ايمان نياورده‏ايد، ليكن بگوييد: اسلام آورديم.» و هنوز در دلهاى شما ايمان داخل نشده است. و اگر خدا و پيامبرِ او را فرمان بريد از [ارزشِ‏] كرده‏هايتان چيزى كم نمى‏كند. خدا آمرزنده مهربان است‏.
بدین ترتیب نهضت اسلام، نهضت جوان و نهال نوبنیادی بود که هنوز ریشه­های آن در دلها رسوخ نکرده و اکثریت قابل ملاحظه­ای، آن را از صمیم دل نپذیرفته بودند و همین امر موجب شد كه مردم بعد از پیامبر(ص) به طور جانانه از حق على(ص) دفاع نكنند.

2- احیاى فرهنگ قبیله اى
رسول خدا(ص) در طول دوره­ی رسالتش کوشید تا فرهنگ مبتنی بر نظام قبیلگی را از بین ببرد و جامعه­ای بر اساس ایده­های قرآنی و تقوا بناکند. اما با همه تلاش او، این فرهنگ در بطن جامعه اسلامی به روند خود ادامه داد. اگر چه در زمان پیامبر مکرّم اسلام (ص)، مجالی برای نمود پیدا نکرد. اما به علت نامساعد بودن شرایط, اختلافات قبیله اى ریشه كن نشد. [1]
پیامبر خدا(ص) در دوران حیات خود از آینده­ی جامعه اسلامی سخت نگران بود و با مشاهده یک سلسله حوادث ناگوار این احتمال در ذهن او قوت می­گرفت که ممکن است گروه یا گروه­هایی پس از در گذشت او به دوران جاهلی برگردند و سنن الهی را به دست فراموشی بسپارند. سرانجام هم پس از رحلت رسول خدا (ص) تمایلات نهفته جاهلی آشکار و در سقیفه بنی ساعده ظهور پیدا کرد . بررسی سرگذشت گروهی که در سقیفه بنی ساعده گرد آمده بودند به خوبی نشان می­دهد که در آن روز چگونه تعصب­های قومی و عشیره­ای و افکار جاهلی بار دیگر خود را از خلال گفت و گوهای یاران پیامبر(ص) نشان داد و روشن شد که هنوز تربیت اسلامی در جمعی از آنان نفوذ نکرده و اسلام و ایمان جز سرپوشی بر چهره­ی جاهلیت ایشان نبوده است.[2]
3 ـ احیای فرهنگ اشرافى
به دنبال احیإی فرهنگ قبیله­اى, فرهنگ اشرافى نیز رشد كرد, اشراف در فرهنگ قبیله­اى جایگاه ویژه اقتصادى و سیاسى داشتند. بیش از هفتاد نفر از سران قبایل در جنگ بدر و اُحُد به دست امام علی (ع)كشته شده بودند. و اشرافیت مكه در صدد انتقام و التیام این زخم بودند كه حوادث ناگوارى چون غصب خلافت, حوادث خونین جمل, صفین و نهروان را بوجود آوردند.


[/HR][1] . محمود حیدری آقایی، تاریخ تشیع ج 1 ص 75

[2] . سبحانی فروغ ولایت ص 165


4 ـ حب ریاست و قدرت طلبی
برخى از صحابه با توجه به نفوذى كه در خانه پیامبر(ص) داشتند و به وسیله بعضى از زنان پیامبر(ص) اسرار خانه او را مى دانستند و با توجه به این كه خواهان قدرت بودند و حداقل مقام هاى دوم و سوم را خواهان بودند, وقتى در زمان حیات حضرت رسول مکرّم اسلام(ص) به منصب دست نیافتند، تصمیم گرفتند زمینه ریاست خود را بلافاصله بعد از رحلت پیامبر(ص) فراهم کنند. و با این کار چنان ضربه­اى به وحدت اسلامى زدند كه در طى قرون متمادى مسلمانان نتیجه این اقدام را دیدند و مى بینند.
على(ع) نیز به این امر اشاره دارد و می­فرماید: قومى با حرص, ولع و بخل زیادى، طالب خلافت شدند و آن را از دیگران باز داشتند .
5 ـ ترس از عدالت علی(ع)
اعراب با على(ع) آشنا بودند و سختگیرى­­هاى او را در برابر عدالت و حق در دوران حیات پیامبر(ص) به چشم دیده بودند. و از عدالت او در هراس بودند, و می­دانستند على(ع) اهل طفره و مداهنه و سهل انگارى نیست. وهمین مسأله موجب شد برخی تمایل به خلافت امام علی(ص) نداشته باشند.
6-عقده­ها و کینه­های دیرینه
بسیاری از قبایلی که در مدینه یا بیرون از آن زندگی می­کردند نسبت به علی بی­مهر بوده، کینه او را سخت به دل داشتند، زیرا علی(ع) پرچم کفر این قبایل را سرنگون و قهرمانانشان را به خاک ذلت افکنده بود. اینان، هرچند بعدها پیوند خود را با اسلام محکمتر کرده، به خداپرستی و پیروی از اسلام تظاهر می­کردند، ولی در باطن نسبت به علی(ع) بغض و عداوت داشتند.[1]
آنها درک کرده بودند که با توجّه به لیاقت ها و استعدادهای تیره بنی هاشم، اگر مسئله جانشینی در میان آنان تثبیت شود، هرگز از آن خاندان، برون نخواهد رفت. و از طرفی حضرت علی (ع) نزد قریشیان، به سبب دلاوری هایش در جنگ هایی مانند بدر و اُحُد و به خاک و خون کشیدن بزرگان قریش، چهره ای غیرقابل قبول داشت و این پدیده سبب شد تا آنان به تبلیغات گسترده روی آورده و چهرة علی ع را نزد همه اعراب، زشت جلوه دهند[2]



[/HR][1] . همان ص 168

[2] . پور امینی محمد باقر، مجله پرسمان شماره 83


7-حسادت
برخى از صحابه از قرب و منزلت على(ع) نزد پيامبر(ص) حسد مى بردند. اين حسد به نحوى در ميان اصحاب جلوه گر شده بود كه پيامبر(ص) آن را احساس مى كرد و به آن ها گوشزد مى نمود تا از حسادت خود دست بكشند، به طورى كه على(ع) در جنگ جمل وقتى سخن پيامبر(ص) را به ياد زبير مى اندازد, زبير دست از جنگ مى شويد.

تدابیر رسول خدا در راستای تثبیت جانشینی علی(ع)در اواخر عمر شریفش
پیامبر(ص) به خوبی می­دانست که رحلت او ، مسأله جانشینی اش را با بحران روبه رو خواهدکرد و ممکن است موازنه موجود در جامعه اسلامی را بر هم بزند و میان سران مهاجر با هم و یا مهاجر و انصار درگیری پدید آید و در نتیجه، هر یک از بزرگان صحابه مدّعی جانشینی آن حضرت شده و علی (ع) را از حق الهی خویش محروم سازند، لذا سپاهى به فرماندهى اسامه بن زید را مإمور حركت به سوى شام نمود و اصحاب را تحریص به شركت در آن سپاه نمود و متخلفین را لعن فرمود تا شاید بتواند موانعى را كه برسر راه جانشینى على(ع) پس از رحلتش وجود داشت, برطرف سازد. اما سپاه اسامه با تمام اصرار پیامبر(ص) ، از دستورش تخلف کردند در حالی که هیچ دلیل موجهی برای ماندن یا برگشتن به مدینه نداشتند. پیامبر تنها چاره کار را در این دید تا در آخرین لحظات حیات، نامه ای بنویسد و امت را از فتنه ها برهاند اما كوشش پیامبر(ص) براى مكتوب داشتن آخرین وصیت نیز بی نتیجه ماند. و عمر در مقابل این درخواست پیامبر گفت: « انَّ الرَّجُلَ لَیَهجُرُ حَسبُنا کِتَابُ الله» و پیامبر را به هذیان گویی متهم کرد.[1]
تاریخ در این­جا تنها از یک نفر نام می­برد، اما آشکار است که تنها یک نفر بی آنکه جریان نیرومندی پشتیبانش باشد، نمی­تواند با رسول خدا(ص) مقابله کند.



[/HR][1] . تاریخ تشیع، ج 1 ص 71


شکل گیری جریان سقیفه
از نظر تاریخی سرمنشأ اختلافات در میان مسلمانان و ظهور دیدگاه­های گوناگون در باره رهبری جامعه اسلامی پس از رحلت رسول اکرم(ص)، به هنگام تعیین جانشینی آن حضرت، در سقیفه بنی ساعده پدیدار شد.[1]
شکل گیری جریان سقیفه مبتنی بر ارزش­های جاهلی و قبیله­ای بود و هیچ ارتباطی با قرآن و سنت نداشت. برخی از آنها که در غدیر خم با علی (ع) دست بیعت داده بودند و خود را از صحابه بزرگ رسول خدا(ص) می دانستند ، بلافاصله پس از رحلت حضرت(ص)، در سقیفه بر سر تعیین جانشین، باهم به رقابت پرداخته و حق کسی را که شایسته ترین فرد برای رهبری جامعه نو بنیاد اسلامی است را غصب کردند. در سقیفه سخن بر سر این بود که چه کسی باید حکومت کند نه چه کسی صلاحیت دارد حکومت کند و یا چگونه باید حکومت کند؟
آری، کسانی که در زمان حیات پیامبر(ص) نتوانسته بودند به منصب­های مورد علاقه خود دست یابند، و خواهان قدرت بودند، با استفاده از ارزش­های جاهلی و قبیله­ای، راه را برای به دست گرفتن قدرت و رسیدن به حکومت باز کردند. آنها ارز­ش­های حقیقی را که تقوا ، علم، سبقت در ایمان، جهاد در راه خدا بود را فراموش کرده و ریش سفید بودن را برای خلافت، فضیلت شمردند و با تمسک به قرابت قریش با پیامبر(ص)، خود را مستحق تصدی جانشینی او دانستند. سرعت و شدت عمل اصحاب سقیفه به حدی بود که هرگونه عکس العمل را از امام (ص) گرفت ، امام در حال تغسیل و تکفین بدن پیامبر بود که قدرت طلبان از فرصت استفاده کرده وچنان در گرفتن بیعت سرعت عمل به خرج دادند که آب غسل پیامبر(ص) هنوزخشک نشده بود.


[/HR][1] . همان ص 75


پیامدهای سقیفه
اتفاقی که در سقیفه افتاد و تصمیمی که بدون حضور بسیاری از بزرگان انصار و مهاجر گرفته شد، پیامد­هایی را به دنبال داشت، از جمله:
1- فراموشی واقعه غدیر و سخن پیامبر در باره ولایت و امامت علی (ع)، که موجب بی حرمتی­هایی از جمله آتش زدن در خانه حضرت فاطمه زهرا(س) شد ، که تا چندی قبل از آن، حتی به مخیله ی مسلمانان هم خطور نمی کرد.[1]
2- تغییر خلافت از مسیر تعیین شده رسالت و غصب خلافت علی (ع)، همان خلافتی که عهد الهی بود، به زمامداری فردی از قریش تنزل یافت و در ادامه به حکومت سلطنتی بنی امیّه تبدیل شد.
حوادث بعد ازسقیفه
اگرچه همه واقعه غدیر را از یاد نبردند و تلاش­ها و مخالفت ­هایی هم در این زمینه انجام شد ولی هر کدام به دلایلی بی نتیجه ماند، این حوادث عبارتند از:
1- تصمیم انصار برای برگرداندن خلافت به حضرت علی (ع)
با توجه به اینکه بسیاری از بزر گان انصار و مهاجر در سقیفه حضور نداشتند و تعیین خلیفه بدون حضور آنها صورت گرفته بود.
انصار بعد از انتخاب خلیفه اول در سقیفه و محرومیت آنها از حاکمیت، امیدوار بودند که خلافت را به علی (ع) برگردانند به همین خاطر در یک جا جمع شده و همدیگر را ملامت نموده و شعار ما جز با علی بیعت نمی­کنیم را سر دادند اما عمر آنها را به توطئه بر ضد مهاجرین متهم ساخته و با رهبرشان با خشونت رفتار کرد.[2]
2- مخالفت بنی هاشم و عده ای از صحابه نزدیک پیامبر(ص) با خلافت ابوبکر
بنی هاشم و عده­ای از صحابه نزدیک مانند سلمان ، ابوذر و مقداد که اندیشه روشنی از جانشینی رسول خدا داشتند و حق حاکمیت را تنها از آن علی (ع) می دانستند، باور نمی­کردند که جز علی(ع) جانشین شود و برای اینکه مخالفت خود را به سمع مهاجر و انصار بلکه همه­ی­ مسلمانان برسانند، در خانه­ی حضرت زهرا(س) متحصّن شده، در اجتماعات آنها حاضر نمی­شدند، ولی این تحصّن سرانجام درهم شکست و مخالفان خلافت مجبور شدند خانه دخت گرامی پیامبر(ص) را ترک گفته و به مسجد بروند.[3]
3- مخالفت گروهی، با انگیزه های سیاسی و رقابت های قبیله ای
گروهی دیگر از متعرضان با انگیزه­های سیاسی و بر اساس رقابت­های قبیله­ای، ابوبکر را شایسته این مقام نمی­دیدند.برای مثال ابوسفیان می گفت تیم و عدی دون شأن ترینِ قریش و طبقات پایین این قبیله هستند و شایستگی حکومت بر قریش را ندارند[4]


[/HR][1] . عاشورا ص 117

[2] . تاریخ تشیع ج 1 ص 79

[3] . فروغ ولایت ص 160

[4] . تاریخ تشیع ج 1 ص 180


فعالیت حضرت زهرا(س) در دفاع از ولایت و امامت
حضرت زهرا(س) به عنوان نمونه عالی و منحصر به فرد زن مسلمان و دختر رسول خدا(ص) اولین کسی بود که به دفاع از علی (ع) برخاست و معتقد بود که امامت اهل بیت(ع) مو جب وفاق امت می­شود.[1]
فاطمه زهرا (س) در همان لحظه‏های آغازین اعلام ولایت امیرالمؤمنین در غدیر خم، و تحقق بیعت عمومی برای ولایت، از پیمان‏شکنی و دوروئی مخالفان غدیر، آگاهی داشت. پیشگویی فاطمه (س )که از علم الهی او سرچشمه می‏گرفت، دیری نپایید که با وقوع سیقیفه به حقیقت پیوست. این کار آنقدر عجولانه انجام شد که عمر می‏گوید: «خلافت و بیعت با ابوبکر با عجله و بدون در نظر گرفتن حکمت و مصلحت انجام شد و خدا بود که ما را از شر آن حفظ نمود سپس می‏گوید: «ما ترسیدیم که اگر بدون بیعت با ابوبکر از آن جا خارج شویم، انصار با شخص دیگری بیعت کنند».[2]
خلیفه دوم در حدیث ابن عباس به این حقیقت اعتراف می­نمایدکه: من فهمیدم که پیغمبر اکرم(ص) می­خواهد خلافت علی را تسجیل کند ولی من برای مصلحت به هم زدم. خلافت از آنِ علی بود ولی اگر به خلافت می­نشست، مردم را به حق و راه راست وادار می­کرد و قریش زیر بار آن نمی رفتند. از این روی وی را از خلافت کنار زدیم.[3]
فاطمه زهرا (س) که این حوادث را از قبل می‏دانست و آن را به علی (ع) نیز یادآوری می­کرد، نمی‏توانست در مقابل آن ساکت و آرام بنشیند و مسئولیت سنگین خویش را در دفاع از «امامت و ولایت» نادیده بگیرد، لذا تلاش می­کرد خفته‏ها را بیدار و غافلان و فراموش کاران را به خود آورد ، و در موارد عدیده‏ای «حدیث غدیر»را که بزرگترین سند ولایت و امامت بو، به مردم یادآوری و گوشزد می‏نمود. حضرت زهرا (س) در پاسخ محمود بن لبید که پرسید چرا امام علی (ع) سکوت کرد و حق خود را نگرفت؟ فرمود: رسول خدا (ص) فرمود : مَثَل امام، مانند کعبه است، مردم باید در اطراف آن طواف کنند، نه آن که کعبه دور مردم طواف نماید. امّا افسوس کسی را مقدّم داشتند که خدا او را کنار زده بود و کسی را کنار زدند که خدا او را مقدّم داشت. تا آنجا که ره‏آورد بعثت را انکار کردند و به بدعت‏ها روی آوردند[4]


[/HR][1] . همان ص 81

[2] . جواد حسینی مجله مبلغان ش 38

[3] . شیعه در اسلام علامه ص 188

[4] . نهج البلاغه دشتی خ 3 ص 45


علل سكوت على(ع)
باتوجه به اینکه علی (ع) پس از پیامبر(ص) شایسته ترین فرد برای ادارة‌ امور جامعة‌ اسلامی بوده و هیچ کس از نظر فضیلت، تقوا، بینش فقهی،‌ قضایی، جهاد و کوشش در راه خدا و سایر صفات عالی انسانی به پایة علی(ع) نمی رسید. از این رو انتظار می رفت که پس از درگذشت پیامبر(ص) بلافاصله علی(ع) زمام امور را در دست گیرد، و رهبری مسلمانان را ادامه دهد. اما عملاً چنین نشد و مسیر رهبری اسلامی پس از پیامبر(ص) منحرف گردید.
امام علی(ع) در خطبه معروف شقشقیه در باره غصب خلافت خود می­فرماید: آگاه باشید، به خدا سوگند! ابابکر، جامه خلافت را بر تن کرد درحالی که می دانست جایگاه من نسبت به حکومت اسلامی چون محور آسیاب است به آسیاب که دور آن حرکت می­کند.[1]
امام در خطبه دیگری، فلسفه سکوت خویش را چنین بیان می­دارد: در شرایطی قرار دارم که اگر سخن بگویم، می­گویند بر حکومت حریص است و اگر خاموش باشم ، می­گویند: از مرگ ترسید! سوگند به خدا، انس و علاقه فرزند ابیطالب به مرگ در راه خدا، از علاقه طفل به پستان مادر بیشتر است! این که سکوت برگزیدم، از علوم و حوادث پنهانی آگاهی دارم که اگر باز گویم مضطرب می­گردید، چون لرزیدن ریسمان در چاه عمیق! [2]
امام(ع) بارها با استدلال ها و احتجاج های متین خود، خلیفه و هواداران او را مورد انتقاد و اعتراض قرار داد، ولی سیر حوادث نشان داد که این گونه اعتراض ها ثمر بخش نبوده،‌ چرا که خلیفه و هوادارانش طالب قدرت بودند. در این هنگام علی(ع) بر سر دو راهی حساس و سرنوشت سازی قرار گرفت. چنانچه امام در خطبه شقشقیه ، اشاره می­کند: رِدای خلافت را رها کرده و دامن جمع نموده، از آن کناره گیری کردم و در این اندیشه بودم که یا باید برای گرفتن حق خود بپاخیزم یا باید صبر پیشه سازم؟ پس از ارزیابی درست، صبر را خردمندانه­تر دیدم، پس صبر کردم در حالی که گویا خار در چشم و استخوان در گلوی من مانده بود و با دیدگان خود می نگریستم که میراث مرا به غارت می­برند.[3]
مهم ترین علل سکوت امام علی (ع) را می­توان در محورهای زیر خلاصه کرد:
1 ـ سفارش پیامبر(ص)
پیامبر(ص) به على(ع) توصیه فرموده بود: در صورتى كه حقت را غصب كردند, اگر تعداد یارانت از تعداد انگشتان دست و پایت فزون شد, براى گرفتن حقت دست به شمشیر ببر و گرنه صبر پیشه نما.
2 ـ حفظ وحدت جامعه اسلامى و نگه داشتن حرمت دین
در رهبری­های الهی و معنوی هدف بالاتر و ارجمند تر از حفظ مقام و موقعیت است و وجود رهبری برای این است که به هدف تحقق ببخشد.[4]
على(ع) خلافت را حق خود مى دانست, اما حرمت دین را برتر از آن مى دید. و اگر دین ضربه مى دید, آن را نمى شد جبران كرد. على(ع) گرچه حق خود را حق دین مى دانست ولى وحدت دینى را لازم­تر از حق خود مى شمرد .
حفظ وحدت اسلامی براي جلوگيري از آسيب هاي ديني و ارتداد مسلمانان، در سخنان امام (ع) جلوه گر است. حضرت مي فرمايد : قريش پس از پيامبر (ص) ، حق ما را گرفت و به خود اختصاص داد. بعد از تأمل به اين نتيجه رسيدم که صبر کردن (بر غصب حق خود ) بهتر از ايجاد تفرقه بين مسلمانان و ريختن خون آن­ها است. مردم تازه مسلمانند و کوچک ترين سستي، دين را تباه مي کند


[/HR][1]

[2] .همان خ 5 ص 51

[3] . همان خ 3 ص 45

[4] . فروغ ولایت ص 166


3 ـ پیدایش مرتدین و پیامبران دروغین
هنگامی که خبر در گذشت پیامبر اکرم(ص) در میان قبایل تازه مسلمان منتشر شد گروهی از آنها پرچم ارتداد و بازگشت به آیین نیاکان را برافراشتند و عملاً با حکومت مرکزی به مخالفت بر خاستند. بنابراین در آن اوضاع و احوال که مهاجر و انصار وحدت کلمه را از دست داده، قبایل اطراف پرچم ارتداد برافراشته، مدعیان دروغگو در استان­های نجد و یمامه به ادعای نبوت برخاسته بودند، هرگز صحیح نبود که امام (ع) پرچم دیگری برافروزد و برای احقاق حق خود قیام کند.[1]
امام در نامه اى به مالك اشتر به باز گشت گروهی از اسلام اشاره کرده ویكى از علل سكوت خود را (پیدایش مرتدین) مى داند.[2]
4ـ كمى یاران و حامیان
امام علی(ع) در خطبه نهج البلاغه, یكى از علل سكوت خود را كمى یاران و حامیان خویش مى­داند ، آنجا که می فرماید: پس از وفات پیامبر(ص) ، به اطراف خود نگاه کرده، یاوری جز اهل بیت خود ندیدم( که اگر مرا یاری کنند، کشته خواهند شد)، پس به مرگ آنان رضایت ندادم. چشم پر از خار و خاشاک را ناچار فرو بستم و با گلویی که استخوان شکسته در آن گیر کرده بود جام تلخ حوادث را نوشیدم و خشم خویش فرو خوردم و بر نوشیدن جام تلخ­تر از گیاه حنظَل، شکیبایی نمودم[3]
امام صادق عليه السلام فرمود: على عليه السلام هزاران شاهد در غدير خم داشت، ولى نتوانست حقّ خود را بگيرد، در حالى كه اگر يك مسلمان دو شاهد داشته باشد، حقّ خود را مى‏گيرد! [4]



[/HR][1] . همان ص 166

[2] نهج البلاغه نامه 62 ص 601

[3] . همان خ 26 ص 73

[4] . تفسیر نور قرائتی ج 3 ص 111


5- میدان یافتن منافقین
منافقان وکسانی که به ظاهر اظهار اسلام کردند،‌ همیشه منتظر بودند که در یک فرصت مناسب به اسلام ضربه بزنند، بنابراین حضور آنها در میدان، یکی از عوامل اصلی عدم اعتراض مسلحانه حضرت علی(ع) بود. آن حضرت در مقابل درخواست ابوسفیان برای قیام و مبارزه با ابوبکر و به دست گرفتن حکومت توسط آن حضرت،‌که وعده یاری به او داده بودند، به ماهیت این منافقان و علت اساسی چنین پیشنهادی که ایجاد اختلاف و دو دستگی در میان مسلمانان و فتنه و آشوب و ضربه زدن به اسلام نوپای بود،‌ اشاره می‌کند.[1]
نتیجه گیری
- برای ساختن یک جامعه مؤمن رهبری امام معصوم لازم است تا با تصرفات معنوی و هدایت، جامعه را به سرمنزل مقصود هدایت کند زیرا تا کسی را خداوند هدایت نکند، هدایت دیگران را به او نمی‏سپارد.[2]
وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا.... ( انبياء/73) و آنان را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما هدايت مى‏كردند.
- بررسی دوران حیات پیامبر از بعثت تا رحلت و تحلیل وقایع و اتفاقات دوره 23 ساله رسالت، علل فراموشی غدیر را به خوبی آشکار می­سازد. غدیر به عنوان مهم­ترین رویداد عصر رسول خاتم، که رسالت جهانی پیامبر را با تعیین رهبر و راهنمای پس از او تکمیل و پایداری نهضت اسلامی را تضمین می­کرد ، و موجب نا امیدی تمام دشمنان اسلام شده بود، متأسفانه با برنامه ریزی قبلی برخی از صحابه پیامبر(ص)، پس از رحلت رسول خدا(ص)، به فراموشی سپرده شد و سبب انحراف جریان رهبری جامعه اسلامی از مسیر تعیین شده الهی گردید و فرصت مناسبی برای دشمنان اسلام فراهم ساخت تا دوباره قدرت را در دست گرفته و وقایع تلخی چون صفین، عاشورا و... را بوجود بیاورند.
- در اندیشه سیاسی شیعه، منشأ و سرچشمه حاکمیت، الهی است و به قبول و نفی مردم بستگی ندارد، با این همه، شرط اساسی تحقق این حاکمیت، پذیرش مردم است. هرگاه مردم این حاکمیت را بپذیرند، حاکم از سوی خدا خواهد بود و ارتباط مردم با او نیز یک رابطه ولایی است و این رابطه ولایی، در همه جا جریان دارد.[3]
- مردم و میزان آگاهی آنها از ارزشهای مهم دینی ، نقش بسزایی در روند جریانات و تحولات جامعه دارد. جامعه از رسول خدا اطاعت نکردند و جمعیت انبوهی که در غدیر خم شاهد بر نصب مولا علی (ع) بر امامت امت بودند حاضر نشدند در صحنه حاضر شده، او را یاری کنند. از پیکره اسلام آن دسته‏ای از این هدایت بهره‏مند شدند که حول محور امامت اهل بیت عصمت و طهارت(ع) گرد آمدند که متأسفانه در اقلیت و مظلومیت قرار داشتند اما جهان اسلام هزینه این آسیب بزرگ را پرداخت. اگر غدیر فراموش نمی­شد، عاشورا اتفاق نمی­افتاد و این همه مصائب و مشکلات برای ائمه معصومین(ع) رخ نمی­داد. شیعه وظیفه دارد طبق سفارش پیامبر اکرم(ص)، پیام غدیر را به نسل­­های بعد برساند و از تمام راه‌هاي ممکن و توانايي‌ها و امکانات در جهت ترویج و بزرگداشت واقعه غدیر استفاده نماید، چراکه غدیر سند هویت شیعه است واگر غدیر را از شیعه بگیریم، شیعه ، مشروعیت خود را ازدست می­دهد.



[/HR][1] . روغ ولایت ص 157

[2] . شیعه در اسلام ص 196

[3] . تاریخ تشیع ج 1 ص 13



با سلام

به نكات خوبي اشاره شد اما به اصل مطلب يعني از دخالت جاسوسان يهودي يا همان يهوديان مسلمان نما در تحريف اسلام وقتل رسول خدا ص وشيعيانشان صحبتي نكرديد !

چه كسي بروايت ابن كثير سلفي وذهبي در سقيفه فرياد ميزد با ابوبكر صاحبتان بيعت كنيد ؟

چرا يهوديان به عمر ميگفتند تو والله صاحب مائي ؟

چرا عمر از ترس قتل در فتح ایران شخصا نمی آید اما سوار بر الاغ با صلح وارد قدس میشود تحت حمایت یهودیان وبه او لقب فاروق میدهند بروايت ذهبي و.... و....یهود به عمر میگویند انت والله صاحبنا ... وبروایت واحدی وطبری تو محبوبترین فرد نزد یهودی !!!! ودرسقيفه زيد بن ثابت يهودي فرياد ميزند با صاحبتان ابوبكر بيعت كنيد !

http://www.javdan.blogfa.com/

جزا کم الله خیرا
ضمن تشکر و قدر دانی از کارشناس عزیز ((ممسوس)) و برادر بزرگوار ((خیر البریه)) برای این بزرگواران از درگاه خداوند طلب پاداش و اجری عظیم مینمایم و امیدوارم خداوند بخاطر آنچه که گفتید شما را با رسول خدا (ص) و ائمه ی اطهار (علیهم السلام) محشور گرداند و شفاعت ایشان را شامل حال شما نماید.
با تشکر

با تشکر از دوستان برای شرکت در این پست
متاسفانه روابطی که برخی از خلفا با یهودیان داشتند باعث شد تاثیراتی آنها بر جامعه اسلامی داشته باشند که به برخی از انها اشاره میشود.
یکی از این افراد کعب الاحبار است علی رغم اینکه میگویند وی مسلمان شده است اما در برخی موراد اعتقادات و باورهای یهودی خود را بر دیگران القاء میکرد
چرا کعب الاحبار از دوستان مورد احترام عمر ومعاویه است و اجازه سخنرانی دارد اما مسلمین ندارند ؟!

ابن کثير مي گويد: هنگامي که کعب در زمان خلافت عمر اسلام آورد براي عمر از کتب قديمي که در اختيار داشت حديث نقل مي کرد و عمر نيز به سخنان او گوش فرا مي داد، و مردم را نيز در شنيدن سخنان او آزاد مي گذاشت و مردم نيز مطالب او را اعم از راست و دروغ نقل می­کردند، در حالي که خدا مي داند که اين امت حتي به يک کلمه از آنها نياز نداشت

در دستگاه خلافت عثمان نیز کعب از صاحب نظران، عالمان و مفسران محسوب می شد . عثمان در دریافت دین و احکام آن به او مراجعه می نمود . اباذر در مجلسی کعب را مورد خطاب و عتاب قرار داد عصایش را در حضور عثمان بلند کرد و به سینه کعب کوبید و فرمود: «ای پسر یهودی! چه چیز به تو این قدر جرات داد تا درباره دین ما سخن بگویی .مروج الذهب

اباذر تبعید می شود اما کعب ملازم حضور خلیفه و صاحب منصب شرعی می گردد . کعب حتی در فتنه ای که منجر به قتل عثمان شد آرام ننشست با تمام توان در آتش فتنه دمید و تیرهای مسموم حیله گری یهودی خویش را بر آن فرود آورد و این فکر را نشر داد که خلافت بعد از عثمان به معاویه تعلق خواهد داشت . او در دوران حکومت معاویه فرصت فراوانی یافت تا روایات و مطالب فرسوده و کهن و خرافات و افسانه ها را به نام اسلام و فرهنگ دینی در قالب روایات و قصص در انجمن ها و مسجدها برای مسلمانان نا آشنای شام بازگو کند . معاویه نیز به ترویج او پرداخت و رسما به او دستور داد در شام داستان پردازی کند الاصابه ) )
ابن عباس گوید: روزی نزد معاویه بودیم که آیه 86 سوره کهف را به شکل خاصی خواند من به او اعتراض کردم، معاویه آیه را از عبدالله بن عمر و عاص پرسید او نیز نظر معاویه را تایید کرد . من به عنوان اعتراض گفتم قرآن در خانه ما نازل شده است یعنی ما سزاوار هستیم که درباره آن سخن گفته و اظهار نظر کنیم . معاویه برای حل مساله کسی را دنبال کعب فرستاد تا طبق نظر او اختلاف برطرف شود.درالمنثور

کعب الاحبار به معاويه گفت: عنوان (عمر الفارق) در تورات آمده است. ابن شهاب زهري مي گويد: نخستين کساني که به عمر، لقب فاروق عطا کردند، اهل کتاب بودند و مسلمانان نيز از آنها تأثير پذيرفتند در حالي که هيچ خبري در اين باره که رسول خدا* که عمر را به اين عنوان خطاب کرده باشد به دست ما نرسيده است تاريخ طبري
کعب الاحبار نیز در مورد او می گفت:
کسی را در قرائت تورات آگاه تر از اباهریره نیافتم .
معاویه میدان وسیعی به او داد، او رابه فرمانداری مدینه گماشت و دستور داد قصری عقیق نشان برایش بنا کردند .
تذکرة الحفاظ

ممسوس;750707 نوشت:
کعب الاحبار به معاويه گفت: عنوان (عمر الفارق) در تورات آمده است.

با سلام وتشكر

آيا واقعا كعب راست ميگفت يا براي تمهيد نقشه حزب يهود در اجراي نقشه هايشان و اقناع عوام الناس چنين اخباري ميساخت ؟!

بعبارت ديگر امروز در تورات وتلمود چنين عبارتي در باره عمر نيست ؛ فاروق .....

بهمین دلیل کعب الاحبار بعمر میگوید تو در کتاب ما بشارت داده شدی !!!!

عن كعب أن عمر بن الخطاب قال: أنشدك بالله يا كعب! أتجدني خليفة أم ملكا؟ قال: بل خليفة، فاستحلفه فقال كعب: خليفة والله! من خير الخلفاء، وزمانك خير زمان. "نعيم بن حماد في الفتن".

عمر از اصحاب رسول خدا ص وجانشينش نمی پرسید بلکه از کعب یهودی تفسیر قران را میجست :
وفي ج 5 ص 347 ( وأخرج عبد الرزاق وعبد بن حميد عن قتادة رضي الله عنه ... في قوله تعالى وأدخلهم جنات عدن قال : إن عمر بن الخطاب رضي الله عنه قال : يا كعب ما عدن ؟ قال : قصور من ذهب في الجنة يسكنها النبيون والصديقون وأئمة العدل ) .

عمر یهود و نصارا را تصدیق میکند واصحاب رسول ص را ممنوع الحديث ، اما رسول خدا ص را تهمت هذیان براستی چرا ؟ !


أخبرت عن مسعر بن كدام عن القاسم بن عبد الرحمن قال كان أبو الدرداء من الذين أوتو العلم وأخبرت عن معاوية بن صالح الحضرمي عن عبد الرحمن بن جبير بن نفير قال قال معاويه ألا إن أبا الدرداء أحد الحكماء ألا إن عمرو بن العاص أحد الحكماء ألا إن كعب الأحبار أحد العلماء إن كان عنده لعلم كالثمار وإن كنا فيه لمفرطين
[ الطبقات الكبرى - ابن سعد ]
الكتاب : الطبقات الكبرى

معاويه دوست صميمي خليفه دوم ، مي گفت: آگاه باشید که کعب از علماست ودانشمند، و ما در حقش کوتاهی کردیم ! برخي ديگر هم در قرون بعد او را در زمره نخستين طبقه تابعين آورده اند که از آن جمله اللالکائي در شرح اصول اعتقاد أهل السنة و الجماعة است.



سلام

بحث مفصل با وهابيون در مورد سقيفه و عوامل و نتايج :

احتجاج امام علي عليه السلام

کعب الاحبار چون از علمای یهود و مردی پر تجربه و جهان دیده بود، به اتّکای معلومات و تجربه خود، توانست به زودی در دستگاه خلافت موقعیّت ممتازی به دست آورد و در نزد خلفا تقرّب خاصّی پیدا کند و از این طریق شهرت اجتماعی زیادی بیابد.

او می‏دانست که اگر در مدح خلیفه چیزی بگوید، تقرّبش افزون خواهد شد و از اینرو به خلیفه دوم می‏گفت:ما در کتابهای خود خوانده‏ایم که تو شهید می‏شوی.[1] و با این مدح از خلیفه که آن را مستند به کتابهای دینی یهود می‏کرد نفوذ خود را در قلب خلیفه و در جامعه اسلامی بیشتر می‏ساخت.

کعب الاحبار، اعتماد عمر را به قدری جلب کرده بود که خلیفه در مسائل سیاسی نیز نظر او را جویا می‏شد.از اینرو روزی به وی گفت:آیا صلاح می‏دانی علی را برای خلافت بعد از خود تعیین کنم؟ کعب گفت:چون علی سخت پای بند دین و اجرای احکام آن است و از انحراف افراد چشم‏پوشی نمی‏کند، برای خلافت مناسب نیست.[2] از اینجاست که علمای تاریخ گفته‏اند:کعب الاحبار از علی منحرف بوده است.[3]

کعب نزد خلیفه سوّم نیز مقرّب بود و از اصحاب خاصّ او محسوب می‏شد و خلیفه رأی او را بر رأی ابوذر ترجیح می‏داد.روزی عثمان از جمعی که کعب الاحبار و ابوذر در بین آنان بودند، پرسید:آیا امام می‏تواند مقداری از بیت المال قرض بردارد و هنگامی که توانست بپردازد؟ کعب الاحبار گفت:می‏تواند.ابوذر به کعب گفت: ای یهودی زاده تو دین ما را به ما می‏آموزی؟! عثمان برآشفت و به ابوذر گفت:تو زیاد مرا آزار می‏دهی و به اصحاب من اهانت می‏کنی و ناسزا می‏گویی، باید به شام تبعید شوی.[4]


[/HR][1] . ابن ابی الحدید شرح نهج البلاغه، ج 12 ص 193

[2] . همان ج 12 ص 81،

[3] . همان ج 4 ص 77

[4] . همان ج 8 ص 256


هنگامی که کعب الاحبار در شام اقامت گزید، معاویه که استاندار شامات بود، از وی به طور کامل حمایت می‏کرد و در ترویج افکارش می‏کوشید و در مدح او سخن‏ها می‏گفت:از جمله در ستایش کعب می‏گفت:انّ کعب الاحبار احد العلماء یعنی بی‏شک کعب الاحبار یکی از علما می‏باشد.[1] کعب، در منطقه شام در پرتو حمایت معاویه به ترویج افکار و عقائد خود پرداخت و زیر پوشش تفسیر قرآن هر چه دلش خواست گفت و چون از طرف حکومت حمایت می‏شد، افکار او به سرعت بین مردم منتشر می‏گشت و مردم آنها را می‏پذیرفتند.

بدون شک کعب الاحبار آنجا که مصلحت می‏دانست از دروغ گفتن پرهیز نمی‏کرد.دروغگویی کعب الاحبار به طوری مسلّم و غیرقابل تردید بود که حضرت علی(ع)درباره او فرمود:«انّه لکذّاب»یعنی بی‏تردید کعب الاحبار دروغگوی حرفه‏ای است. (شرح ابن ابی الحدید، ج 4، ص 77)

دروغ‏های بی‏اساس کعب، چون از طرف حکومت تأیید و ترویج می‏شد، در سطح جامعه به طور روز افزونی منتشر می‏گشت و قشرهای وسیعی از مردم ناآگاه آنها را می‏پذیرفتند.مثلا کعب الاحبار به دروغ گفته بود:در هر صبحگاهی کعبه یک بار به بیت المقدّس سجده می‏کند.چون بیت المقدّس قبله یهودیان بود، کعب یهودی زاده که بیشتر عمرش یهودی بود، این دروغ را گفت تا فضیلتی بیش از کعبه برای قبله یهود ثابت کند.



[/HR][1] . تهذیب التهذیب ج 8 ص 439


مطلب قابل توجه در اینجا این است که این دروغ به طوری جا افتاد که قریب هفتاد سال بعد از مرگ کعب الاحبار، طبق حدیث صحیح السّند مردی در مسجدالحرام به امام محمد باقر(ع) می‏گوید:کعب الاحبار گفته است:کعبه در هر صبحگاهی یک بار برای بیت المقدّس سجده می‏کند، امام می‏فرماید:تو چه می‏گویی؟او
می‏گوید:کعب الاحبار راست گفته و من گفته‏اش را قبول دارم.امام می‏فرماید:تو دروغ گفتی و کعب نیز دروغ گفته است.(کافی، ج 4، ص 240)
دروغگویی کعب به اندازه‏ای آشکار بود که حتی معاویه که از وی حمایت می‏کرد، می‏گوید:ما کعب الاحبار را آزمودیم و دانستیم که او دروغ می‏گوید
.[1]در جایی که معاویه به دروغگویی کعب اذعان می‏کند، دیگر نباید به بی‏ اعتباری حدیث‏های او و نیز در بی ‏ارزشی منقولات تاریخیش تردید کرد، بنابراین در مورد آنچه کعب در تفسیر قرآن گفته است، خصوصا در رابطه با تاریخ انبیا، باید اصل را بر بی‏اعتباری آن گذاشت، مگراینکه دلیل دیگری آن را تأیید کند.
کعب الاحبار اعتقادات خاصّ یهود را نیز در جامعه اسلامی القاء می‏کرد.اعتقاد به اینکه خدا را می‏توان دید که یک اعتقاد یهودی بود به وسیله کعب در جامعه مسلمانان القا شد.اعتقاد به رؤیت خدا در بین یهود رواج داشت و آنان می‏گفتند:زمانی خدا به درد چشم مبتلا شد و ملائکه به عیادت او رفتند.
[2] اعتقاد به رؤیت خدا با چشم بدینگونه القا شد که کعب الاحبار گفت:خداوند کلام خود و رؤیت خود را بین موسی و محمّد(ص)تقسیم کرد، سهم موسی این بود که خدا با او سخن گفت و سهم محمّد(ص) این بود که او خدا را با چشم خود دید. بنابراین، اعتقاد به جسم بودن خدا که بر خلاف روح اسلام، در بین بعضی از مسلمانان پیدا شد که می‏گفتند:خدا مانند انسان دارای کالبد و دست و پا و چشم و گوش است.[3] این اعتقاد از طرف افرادی مانند کعب الاحبار در جامعه اسلامی القا شده است.


[/HR][1] . همان

[2] . شهرستانی ملل و نحل ص 48

[3] . شهرستانی ملل و نحل ص 48


او به فردي از صحابه به نام قيس بن خرشه ي قيسي، گفت: « حتي يک وجب از زمين وجود ندارد، مگر در توراتي که خداوند بر پيامبرش موسي بن عمران نازل کرده است، تمام آنچه را که تا روز قيامت بر روي آن زمين اتفاق مي افتد، نوشته است.[1]

شايسته است که چنين روايتي توجه خواننده را به اين نکته جلب کند که اين حديث غيرقابل قبول است، زيرا مساحت زمين ميلياردها کيلومتر مربع است، و در هر کيلومتر مربع آن، ميليونها وجب زمين وجود دارد. و هر جزئي از زمين، ممکن است جاي هزاران رويداد از زمان موسي تا روز قيامت باشد. همه ي اين رويدادها در توراتي که بر موسي عليه السلام نازل شده، ثبت است! در صورتي که تورات املاء شده يا نوشته ي حضرت موسي عليه السلام به چهارصد صفحه نمي رسد، در حالي که شمارش رويدادهاي جهان از زمان موسي عليه السلام تا روز قيامت به ميليونها صفحه بلکه کتابها، نياز دارد. و اگر ما تمام کتابهاي عهد عتيق با تمام کتابهاي پيامبران بعد از موسي عليه السلام و پيش از حضرت مسيح را در نظر بگيريم باز هم تعداد صفحه هايشان به نهصد نمي رسد. پس چگونه امکان دارد که اين چند صفحه ي اندک صدها ميليارد رويداد را در خود ثبت کند! و اگر تنها اتفاقات مرگ و ولادت را از زمان حضرت موسي عليه السلام تا روز قيامت بشماري، به ميلياردها ميليارد مي رسد!

اين اسرائيلي بين المللي بر عقل و انديشه ي جمعي از اصحاب مسلط شده بود و از بازيگريهاي او حتي خليفه ي بزرگ عمر بن خطاب در امان نماند.
نفوذ وي در دستگاه اين خليفه به حدي رسيده بود که نزد عمر آمد و به وي گفت: «يا اميرالمؤمنين وصيت کن، زيرا در طول سه روز آينده مي ميري » عمر گفت: «تو از کجا مي داني؟» کعب گفت: در کتاب خداي بزرگ يعني تورات آن را ديده ام. عمر گفت: تو را به خدا که تو نام عمر بن خطاب را در تورات ديده اي؟ گفت: « نه به خدا، اما صفت و شمايل تو را ديدم که عمرت در حال پايان گرفتن است ». عمر گفت: ولي من احساس درد و ناراحتي در خود نمي کنم.



[/HR][1] . ابن عبدالبر الاستیعاب ج 3 ص 1287


همين که فرداي آن روز شد، کعب نزد خليفه آمد و گفت: «يا اميرالمؤمنين، يک روز از آن سه روز گذشت و دو روز باقي ماند. و پس فرداي آن روز نزد عمر آمد و گفت: يا اميرالمؤمنين دو روز گذشت و يک روز و يک شب مانده تا بامدادان در اختيار تو است. همين که بامداد فرارسيد، عمر براي نماز بيرون شد، افرادي را براي صفهاي جماعت گمارده بود، همين که صفها آراسته شد، آمد و تکبير گفت. در آن ميان ابولؤلؤ وارد جمعيت مردم شد در حالي که در دستش خنجري دو لبه با دستگيره اي در ميان بود و به عمر شش ضربت پياپي وارد ساخت که يکي از آنها زير ناف او خورد که همان نيز باعث قتل وي شد.[1]

در تورات فعلي هيچ گونه خبري که عمر را نام ببرد و يا توصيف کند، وجود ندارد، و ما هيچ کس از علماي يهود ( جز کعب الاحبار ) را سراغ نداريم که مدعي باشد تورات از وجود عمر و قتل او خبر داده و روز مرگ او را تعيين کرده باشد. و اگر چيزي از اين قبيل مطالب بود، به تمام اديان افتخار مي کردند تا اين که به همه ي جهان ثابت کنند که دين يهود، ديني برحق است.

آنچه روشن به نظر مي رسد، اين است که توطئه اي براي قتل خليفه فراهم شده بود، و کعب وزنه اي در اين توطئه بود. زيرا که قتل عمر باعث تضعيف اسلام بود، و کعب به اين مطلب توجه داشت، براي اين که وارد ساختن عنصر خشونت بر ضد خلافت، ثبات و آرامش را از بين مي برد. و از طرفي، شايع کردن يک رويداد پيش از اتفاق افتادنش، باعث اين مي شد که اصحاب به اين خبر کعب نسبت به حادثه اي که رخ نداده و ادعاي او که در تورات است، ايمان پيدا کنند، و او را يک مرجع مورد اطمينان قرار مي داد و به اين ترتيب وي قادر مي شد تا در مسير حوادث و رويدادها منشأ اثر باشد.



[/HR][1] . تاریخ طبری 4 ص 191


به راستي که جمعي از بزرگان اصحاب، بر تمام جعليات کعب از اخبار گذشته و آينده ايمان آورده بودند و نيرنگ وي بر آنها کارگر افتاده بود، و او به اخبار گذشته و آينده ي زمين و اهل زمين بسنده نکرد بلکه از آسمان و عرش نيز خبر مي داد.

ابن عباس روايت کرده است که عمر به کعب الاحبار ( ابن عباس نيز در نزد وي بود ) گفت: چون وفاتم نزديک شده است مي خواهم وصيت کنم تا کسي بعد از من امر خلافت را بر عهده بگيرد، نظر تو درباره ي علي چيست ؟ نظرت را درباره ي علي بگو، و بگو که درباره ي او چه چيزي پيش شما (يهود) وجود دارد، شما که مي پنداريد جريان ما در کتابهايتان نوشته شده است. کعب، در جواب گفت: به نظر من که او شايستگي خلافت را ندارد، زيرا او مردي است پرديانت از هيچ عيبي چشم پوشي نمي کند و از هيچ لغزشي نمي گذرد، و جز به اجتهاد و نظر خود عمل نمي کند و اين روش با سياست سازگار نيست. اما آنچه ما از کتابهاي خويش درمي يابيم اين است که نه او، و نه هيچ يک از فرزندانش به ولايت و خلافت نمي رسند، و اگر او به ولايت برسد ناامني و هرج و مرج شديدي روي خواهد داد!

عمر گفت: چطور چنين چيزي ممکن است ؟ کعب گفت: چون او خونريزي کرده، خداوند سلطنت را بر او حرام کرده است. همانا داود وقتي خواست بيت المقدس را بنا کند، خداوند به او وحي کرد تو نبايد آن را بنا کني زيرا تو خونريزي کرده اي و فقط سليمان مي تواند آن را بسازد!

عمر گفت: آيا داود به حق آن خونها را نريخته بود ؟

کعب جواب داد: « يا امير المؤمنين ! داود نيز به حق خونريزي کرده بود. »
عمر پرسيد: پس، آن طور که در نزد خود مي يابيد، مسأله خلافت به چه کسي منتهي مي شود ؟

کعب جواب داد: ما اين طور مي يابيم که خلافت پس از صاحب شريعت و دو تن از اصحابش به دشمنان او منتقل مي گردد که او با ايشان و ايشان با او جنگيدند و جنگ آنان نيز براي دين بوده است.

پس عمر چند مرتبه به طرف ابن عباس برگشت و گفت: پسر عباس آيا مي شنوي ؟ هان به خدا سوگند من نظير اين حرفها را از رسول خدا صلي الله عليه و اله شنيده ام. شنيدم از پيامبر صلي الله عليه و اله که مي فرمود:

»بني اميه بر منبر من بالا خواهند رفت، و من در خواب ديدم که آنها روي منبرم جست و خيز مي کنند مثل جست و خيز ميمونها. » و درباره ي آنها این آیه نازل شده است:« و ما آن خوابي را که بر تو نمايانديم، و آن درخت لعنت شده ي (بني اميه) در قرآن را جز براي آزمايش مردم قرار نداديم»[1]


[/HR][1] . ابن ابی الحدید شرح نهج البلاغه ج 12 ص 81


کعب نسبت به امام علي عليه السلام کينه مي ورزيد، زيرا او بود که شوکت يهود را در شبه جزيره ي عربستان، درهم شکست. و کعب مي ديد که اگر امام عليه السلام به مقام رهبري و زمامداري برسد، آثار يهود تا ابد محو خواهد شد. از اين رو کعب علاقه شديدي داشت که زمامداري به امويها برسد، زيرا مي دانست سرنوشت اسلام براي آنها اهميت ندارد، و تنها هدف آنها دنياست. با اين حال درصدد گرفتن انتقام از علي نيز هستند، به سبب آنچه از او در جنگ بدر و ديگر جنگها ديده اند. و انتقامجويي آنها از علي کمتر از انتقامجويي کعب نخواهد بود، چون علي عليه السلام دشمن مشترک کعب و بني اميه بود.

کعب مي گفت: که علي عليه السلام مردي استوار در دين است؛ از هيچ عيبي چشم پوشي نمي کند و از هيچ لغزشي نمي گذرد، و اين کارها با سياست مردمداري سازگار نيست. در صورتي که او فراموش کرده و يا عمدا خود را به فراموشي زده بود که پيامبر صلي الله عليه و اله، عميقتر از همه در دينداري بوده و در عين حال، موفقترين زمامداران تاريخ بوده است.

کعب براي اين که نفوذ خود را گسترش دهد و آينده ي خود را پس از مرگ عثمان تثبيت کند، در نزد معاويه شروع به پيشگويي کرد، تا باعث خوشحالي او شود و بدان وسيله به عاليترين منزلت و مقام برسد.

ابن اثير و طبري نقل کرده اند.[1] موقعي که خليفه سوم از مکه برمي گشت و معاويه و کعب نيز همراه او بودند، ساربان اشعار زير را سروده و با آهنگ مي خواند:


[/HR][1] . ابن اثیر الکامل ، ج 3 ص 76؛ تاریخ طبری ج 4 ص 343


شتران سواري لاغر اندام و ناقه هايي که از لاغري و گرسنگي مانند کمان خميده اند، مي دانند که امير و زمامدار پس از عثمان، علي است.
در حالي که زبير جانشين مورد رضايت است،
و طلحه که حامي و مدافع زبير است، علاقه مند به اوست.

کعب در حالي که پشت سر عثمان حرکت مي کرد گفت: « به خدا سوگند دروغ گفتي، بلکه امير و فرمانروا صاحب استر خاکستري است. » و منظور او معاويه بود و وانمود مي کرد آن خبر را در تورات ديده است .

در حقيقت اين يهودي بين المللي از اين حرفها چند هدف داشت:
1. او بدين وسيله حمله ي خود بر امام علي عليه السلام را پي مي گرفت، با اين نيت که خليفه ي سوم را قانع به دور کردن امام عليه السلام از خلافت کند همان طوري که نسبت به قانع ساختن خليفه ي دوم قبلا در اين مورد، توفيق يافته بود.
2. او آتش حرص و طمع معاويه را براي رسيدن به خلافت، مشتعل مي ساخت.
3. کعب بدين وسيله براي خود نزد معاويه موقعيت ممتازي دست و پا کرد. تاريخ نقل مي کند کعب در زمان عثمان به شام نقل مکان کرد و تحت حمايت معاويه به سر مي برد و معاويه او را از مقربان خود قرار داد، تا اين که آن چه دلخواه اوست، براي تأييد او و برقراري سلطنت او روايت کند.

استاد محمود ابوريه در کتاب خود « أضواء علي السنه المحمديه » نقل کرده است که ابن حجر عسقلاني در کتابش[1] نوشته است: معاويه همان کسي است که در شام به کعب دستور داد هر چه مي خواهد راجع به فضيلت شام و اهل شام داستان و روايت نقل کند.

سزاوار نيست از خاطر ببريم که کعب گفته ي خود را به ساربان خليفه ي سوم: « به خدا سوگند دروغ گفتي، امير پس از عثمان صاحب استر خاکستري رنگ است » آن طور که وانمود مي کرد از تورات نگرفته بود، بلکه از مردمان مورد اطمينان شنيده بود که پيامبر صلي الله عليه و اله همواره در حضور آنها، آنچه را که پس از وي اتفاق خواهد افتاد، بيان مي کرد.

ابوعثمان جاحظ در کتاب خود « السفيانيه » نقل کرده است که ابوذر گفت: او از پيامبر خدا صلي الله عليه و اله شنيد که مي گفت: هر گاه زمام اين امت را آن چشم درشت گلوفراخي که هر چه مي خورد سير نمي شود ( معاويه ) به دست گيرد، بايد اين امت جانب احتياط را بگيرد.

ابوذر نيز در حضور عثمان نقل کرد که پيامبر صلي الله عليه و اله فرمود: « هر گاه فرزندان ابي العاص ( آل مروان از بني اميه ) به سي مرد برسند مال خدا را دست به دست خواهند گرداند و بندگان خدا را خدمتکار خود خواهند کرد، و در دين خدا بدعت خواهند گذاشت.» [2]


[/HR][1] . الاصابه ج 5 ص 335

[2] . کتاب امیر المومنین ص 431


و از جمله مطالب قابل ذکر اين است که پيامبر صلي الله عليه و اله آموختن ( مسائل ديني ) را از روي کتابهاي اهل کتاب نهي فرموده است.

احمد بن حنبل از جابر بن عبدالله و او از عمر بن خطاب نقل کرده است: کتابي را که از بعضي اهل کتاب به دست او رسيده بود، آورد نزد پيامبر صلي الله عليه و اله و براي آن بزرگوار خواند، پيامبر صلي الله عليه و اله خشمگين شد و فرمود: « اي پسر خطاب، به خدايي که جان من در دست اوست، اگر امروز موسي عليه السلام زنده بود راهي نداشت جز اين که از من پيروي کند. »

بخاري از حديث زهري و او از ابن عباس نقل کرده است که گفت: چگونه از اهل کتاب چيزي را مي پرسيد در صورتي که کتاب شما ( قرآن ) که خداوند بر پيامبرش نازل کرده است، تازه ترين کتاب آسماني است، کهنه نشده، خالص ( بدون تحريف ) است، آن را قراءت مي کنيد، و ( قرآن ) براي شما نقل مي کند که اهل کتاب، کتاب خدا را تحريف کرده و تغيير داده اند ؟
و ليکن ابوهريره و عبدالله بن عمرو بن عاص روايت کرده اند که پيامبر صلي الله عليه و اله فرمود: « از بني اسرائيل نقل حديث کنيد، مانعي ندارد! » و اين هر دو نفر از شاگردان کعب الاحبار بودند

روايت شده است که عبدالله بن عمرو بن عاص، به دو محموله از علوم اهل کتاب دست يافت و پيوسته از روي آنها نقل مي کرد ! ابن حجر مي گويد:
ابوهريره - که بيش از همه ي اصحاب روايت نقل کرده است - عبدالله بن عمر و عبدالله بن عمرو بن عاص، از جمله کساني هستند که مطالبي از کعب آموخته اند.

کعب به امام علي عليه السلام و اصحاب مؤمن به رهبري امام - امثال: ابوذر، عمار بن ياسر، مقداد بن اسود، سلمان بن فارسي، ابوطلحه ي انصاري و ديگران - نزديک نمي شد. و هر کس که کتابهاي حديث تأليف دانشمندان شيعه را بخواند، هيچ روايتي را نمي بيند که به کعب الاحبار، يا وهب بن منبه و يا اسرائيلي ديگري منتهي شده باشد. و هر گاه مطلبي از اين قبيل در کتابهاي ايشان پيدا شود، به طور يقين از کتابهاي دانشمندان سني گرفته اند.

و قبلا گذشت که امام عليه السلام راجع به کعب فرمود: « همانا او دروغگوست. » و ائمه ي از فرزندان امام علي عليه السلام همواره احاديث منقول از کعب را تکذيب مي کردند.

زراره بن اعين نقل کرده است که او نزد امام ابوجعفر محمد باقر عليه السلام نواده ي امام علي عليه السلام نشسته بود و امام رو به قبله کرد و فرمود: « بدانيدکه نگاه کردن به سمت قبله عبادت است. »

مردي از بجيله نزد امام عليه السلام آمد عرض کرد: « يا اباجعفر، کعب الاحبار هميشه مي گفت: کعبه در هر بامداد به بيت المقدس سجده مي کند. » آن گاه امام عليه السلام به آن مرد فرمود: نظر تو درباره ي گفتار کعب چيست ؟ آن مرد گفت: کعب الاحبار راست گفته است. امام جعفر در رد گفتار او فرمود: « تو و کعب الاحبار دروغ گفتيد. »
زراره مي گويد: نديدم که امام عليه السلام، با کسي - جز آن مرد - با عبارت: « تو دروغگويي »، روبرو شود. [1]


[/HR][1] . سیره ائمه اثناعشر، سید هاشم معروف الحسنی ج 2 ص 418


همچنین عبدالله بن احمد حنبل در کتاب خود السنه روایتی را به سندی از سریج بن عبید از کعب الاحبار نقل کرده است که در کشتی مجامعت با کنیز و همسر کراهت دارد زیرا کشتی بر روی کف دست خداوند حرکت میکند.[1]

سلفیه و کعب الاحبار

ابن تیمیه می گفت که معظم خرافات و اکاذیب از طریق وهب بن منبه و کعب الاحبار میان مسلمانان رواج یافته است (تفسیر المنار، 8/356- 357)

در اوائل قرن چهاردهم هجری توسط رشید رضا – مؤلف تفسیر المنار و مجله المنار - که یک سلفی با داعیه اصلاح گری بود، موضعگیری بر ضد اسرائیلیات آغاز شد. وی مطالب فراوانی بر ضد اسرائیلیات و شخص کعب الاحبار در تفسیرش نوشت. وی در جایی از همین تفسیر خود او را اینگونه معرفی می کند:

الذی ادخل علی المسلمین شیئا کثیرا من الاسرائیلیات الباطلة و المخترعة و خفی علی کثیر من المحدثین کذبه و دجله لتعبده (تفسیر المنار، 8/57). وی در جلد نهم این تفسیر در چندین مورد از خرافات کعب الاحبار در باره عمر دنیا (ص 472، 476، 498) روایت برخی از صحابه و تابعین از او (ص 506) این تصور کعب که وجبی از زمین نیست مگر آن که خبر آن در تورات آمده است و اشاره اش به صفین وخونریزی در آن (ص 190) و دیگر اسرائیلیات او (ص 414، 476 – 480، 521 و بنگرید : 10/328) بحث کرده است.



[/HR][1] . عبدالله بن احمد حنبل ، السنه ص 154


تأکید خاص رشید رضا روی اسرائیلیات ، همه جا برای حمله به کعب الاحبار و وهب بن منبه است (نیز بنگرید: تفسیر المنار: 1/175). رشید رضا از فریب خوردن محدثان قدیم سخن می گوید (تفسیر المنار:1/8) و گهگاه از نقل تابعین هم از او به عنوان یک نکته منفی یاد می کند اما هیچ اشاره ای به این که خلیفه دوم و سوم تا چه اندازه نسبت به مطالب وی نظر مثبت داشته و شیفته وعظ و نصیحت وی بوده و زمینه را برای توجه دیگر صحابه و تابعین هم فراهم کرده اند ، نکرده است.

حرکت مخالفت و معارضه با کعب الاحبار در دوره جدید به رشید رضا خاتمه نیافت. کسانی مانند محمود ابوریه که کتاب عمده اش اضواء علی السنة المحمدیة و در نقد حدیث سنی بود به شدت بر ضد اسرائیلیات و کعب الاحبار موضع گرفتند و او را به تحریف احادیث و مخدوش کردن اندیشه های اسلامی متهم کرده حرکت او را مغرضانه و از سر عناد با اسلام دانستند.

توطئه قتل عمر
از جمله مطالبی که ابوریه مطرح کرد نقش کعب الاحبار در توطئه برای قتل عمر بود. وی بر اساس نقلهایی که در باره قتل عمر روایت شده و در آنها گفته شده است که کعب الاحبار روزهای پیش از قتل عمر به او خبر داد که تا سه روز دیگر کشته می شود، نوشته است که وی با توطئه گرانی که عمر را به قتل رساندند همکاری داشته ا ست (اضواء، چاپ دارالکتاب الاسلامی، ص 154). پرسش اینها این است که کعب در کدام کتاب آسمانی خوانده بود که خلیفه مسلمانها در فلان زمان معین کشته می شود. به نظر ابوریه، در باره این نقلها هیچ چیزی جز این نمی توان گفت که او در قتل عمر دست داشته است. این مطلبی است که توجه طه حسین را هم جلب کرده و در مقدمه اش بر اضواء از آن یاد کرده است. ابوریه در جایی از این کتاب (پاورقی ص 147) اشاره به مقاله سعید الافغانی می کند که ضمن مقاله ای نوشته بود که اولین صهیونیست عبدالله بن سبأ است. ابوریه می گوید من مقاله ای در رد بر او نوشتم با عنوان این که اولین صهیونیست کعب الاحبار است. الافغانی مقاله مرا در مجله الرساله ش 656 چاپ کرد. ابوریه قصور رشید رضا را در نشان دادن مقصر واقعی جبران کرد؛ هرچه او از جدا کردن کار کعب از خلیفه دوم پرهیز کرده بود ابوریه با زیرکی، فریب خوردن خلیفه را از کعب الاحبار در نقلهای متفاوتی که همگی در منابع اهل سنت آمده - و خود ابوریه هم از اهل سنت است – آورده است.

این مطلب یعنی متهم کردن کعب در قتل عمر، ظاهرا پسند برخی از مولفان دیگر هم قرار گرفته است. این مولفان به طور معمول از سلفی هایی هستند که متاثر از همان حرکت ابن تیمیه در قرن هشتم و در دوره اخیر سلفی های مصر هستند.

از جمله این نویسندگان دکتر عبدالعزیز بن محمد اللمیلم استاد تاریخ است که در کتاب وضع الموالی فی الدولة الامویة این نظریه را مطرح کرده که کعب الاحبار در قتل عمر مشارکت داشته ا ست. نویسنده این کتاب که کتابش در سال 1410 در اردن چاپ شده معتقد است که یک توطئه یهودی - فارسی پشت سر قتل عمر قرار داشته است.

لمیلم نوشته است که آنچه کعب را بر آن داشت تا این راز خود را به نقل از تورات برای عمر بگوید همین بود تا در نفوس مسلمین جایگاه والایی پیدا کرده و به مردم چنین تفهیم کند که در تورات او همه چیز هست و او در هر آنچه می گوید صادق است.

اما شاید مهم ترین نکته اعتنای عمر بن خطاب نسبت به کعب الاحبار است. در باره اعتنای عمر به کعب اخباری در خود همین مقاله، مواردی نقل شده و البته بسیار بسیار بیش از این مقدار است (بنگرید به تاریخ خلفا، ص 94 - 96) . از آن جمله این خبر است که مالک بن انس در کتاب الموطاء (تحقیق ترکی، ص 393) از عطاء بن یسار نقل کرده است که کعب الاحبار همراه عده ای از افراد که محرم بودند از شام به حجاز می آمدند. در وسط راه گوشت صیدی را یافتند. کعب الاحبار فتوا داد که آن را بخورید. وقتی نزد عمر آمدند آن را نقل کردند. عمر پرسید: چه کسی این فتوا را داد؟ گفتند: کعب. عمر گفت: فإنی قد أمرته علیکم حتی ترجعوا. من او را بر شما امیر کردم تا بازگردید (و همین روایت در المصنف عبدالرزاق:4/435).

عثمان هم در خلافتش از کعب الاحبار استفتاء فقهی می کرد ومسأله می پرسید. پرسش او در باره مالی بود که زکاتش پرداخته شده و این که آیا صاحب آن می تواند با آن هر کاری خواست انجام بدهد یا نه؟ این حکایتی است که ابن زنجویه در کتاب الاموال (2/788) نقل کرده است.
بنا به روایت مالک در الموطاء (ص 221) عطاء بن یسار همزمان یک مسأله را از عبدالله بن عمرو بن عاص و کعب الاحبار استفتاء کرد که هر دو پاسخ مشابهی دادند.

عبدالله بن عباس می گوید: در سفری که عمر و کعب الاحبار بودند، رعد و برق و سرما ما را گرفت. کعب به ما گفت: اگر کسی در وقت رعد بگوید: «سبحان من سبح الرعد بحمده و الملائکة من خیفته» بگوید از آنچه در آن رعد است ایمن می ماند. ابن عباس گوید: ما گفتیم و ایمن ماندیم. بعد من عمر را در راه دیدم که سرماخوردگی به بینی او سرایت کرده بود. او را نسبت به آنچه کعب گفته بود آگاه ساختم. عمر گفت: چرا به ما تعلیم ندادید تا بگوییم؟ این خبر را ابن ابی الدنیا در کتاب المطر و الرعد و البرق و الریح (دمام، 1418، ص 121) ابوالشیخ در العظمة(ریاض، 1411، 2 / 1292) و طبرانی در کتاب الدعاء (دارالبشائر،1407 ، 2/1261) نقل کرده اند.

اما کسانی هم از قدیم، نسبت به کعب الاحبار تردیدهایی ابراز داشته اند. از خود عمر نقل شده است که به کعب می گفت : نقل این احادیث را رها می کنی یا آن که تو را به سرزمین میمونها می فرستم (تاریخ دمشق، 50/172) . حتی معاویه هم با اشاره به این که صادق ترین افرادی که از اهل کتاب روایت می کنند همین کعب الاحبار است گفت اگر چه ما او را هم به دروغ گویی نسبت می دهیم.

کعب الاحبار که افکارش از طرف دستگاه حکومت ترویج می‏شد، در تفسیر«بسم اللّه» می‏گوید:«الباء بهائه و السّین سنائه فلا شئ اعلی منه و المیم ملکه»[1] یعنی«باء»در بسم اللّه به معنای حسن و زیبایی خدا و«سین»به معنای علوّ و رفعت اوست.پس چیزی برتر از او نیست و«میم»به معنای ملک و حاکمیّت وی می‏باشد.

این تفسیر رمزی برای«بسم اللّه»از کعب الاحبار نقل شد و چون او مورد عناوین و حمایت عمر و عثمان و معاویه بود تفسیر رمزی او همه جا ترویج و منتشر شد و در محافل علمی به عنوان نظر یک عالم بزرگ و معتبر، زبان به زبان می‏گشت و ثبت دفاتر می‏شد.
نتیجه:
کعب الاحبار یهودی در لباس مسلمان اسرائیلیات فراوانی را وارد دین اسلام نمود.



[/HR][1] . تفسیر قرطبی ج 1 ص 107


ممسوس;751717 نوشت:
توطئه قتل عمر
از جمله مطالبی که ابوریه مطرح کرد نقش کعب الاحبار در توطئه برای قتل عمر بود. وی بر اساس نقلهایی که در باره قتل عمر روایت شده و در آنها گفته شده است که کعب الاحبار روزهای پیش از قتل عمر به او خبر داد که تا سه روز دیگر کشته می شود، نوشته است که وی با توطئه گرانی که عمر را به قتل رساندند همکاری داشته ا ست (اضواء، چاپ دارالکتاب الاسلامی، ص 154). پرسش اینها این است که کعب در کدام کتاب آسمانی خوانده بود که خلیفه مسلمانها در فلان زمان معین کشته می شود. به نظر ابوریه، در باره این نقلها هیچ چیزی جز این نمی توان گفت که او در قتل عمر دست داشته است.

با سلام وتشكر از مطالب مفیدتان

به نظر من سیاستمداران یهود که تجربه ای بیشتر از تازه مسلمانان داشتند این قبیل افراد نفوذی مانند کعب ووهب وتمیم و ...حتی جناب خلیفه دوم که عاشق تورات ویهود بود را بدرون مسلمین میفرستادند تا اسلام را از داخل منهدم و تحریف کنند .

وبا تمام شدن تاریخ مصرف انان آنها را معدوم میکردند وگرنه هیچ دلیلی ندارد که یهود بر علیه دوستان یهودیشان یعنی عمر اقدامی کنند .

همچنانکه امروز هم شاهدیم کارتل ها وماسونهای یهود تازمانیکه افرادی مثل صدام واسامه بن لادن وداعش وطالب و ابوبکر بغدادی ، نوکر و فرمانبر ایشان هستند ایشان را باقی و حمایت میکنند اما به محض اینکه از دستورات اربابان صیهونیست نافرمانی کنند ، فاتحه ایشان را میخوانند !

وسوال مهمتر اينكه چرا يهوديان كه دشمن ترين دشمنان مومنين هستند بنص قرآن ، بيشترين دشمني را با حضرت محمد وعلي وشيعيانشان داشته ودارند وبيشترين دوستي را با عمر ومعاويه ؟؟؟!!!!

خیر البریه;751779 نوشت:
وسوال مهمتر اينكه چرا يهوديان كه دشمن ترين دشمنان مومنين هستند بنص قرآن ، بيشترين دشمني را با حضرت محمد وعلي وشيعيانشان داشته ودارند وبيشترين دوستي را با عمر ومعاويه ؟؟؟!!!!

با سلام و پوزش از تاخیر
عوامل دشمنی یهود با اسلام و پیامبر و حضرت علی
عبارتند از:

حسادت؛ عامل سقوط
نژاد پرستی یهود
مال اندوزی و دنیا طلبى
قساوت و توحش
روحیه ستمگرى

حسادت؛ عامل سقوط
حسادت یکی از ریشه های دین گریزی است و می توان آن را از شعبه های دنیادوستی به شمار آورد، تا جایی که امام صادق(ع) آن را ریشه کفر دانسته و فرموده است: «وَ اِیَّاکُمْ اَنْ یَحْسُدَ بَعْضُکُمْ بَعْضاً فَاِنَّ الْکُفْرَ اَصْلُهُ الْحَسَد؛ مبادا برخی از شما نسبت به دیگری حسودی کند؛ زیرا ریشه کفر حسادت است. (
[=Times New Roman]مجلسی، بحار الأنوار، مؤسسة الوفاء، بیروت - لبنان، 1404 ه . ق، ج 78، ص 217.)قبل از بعثت پیامبر اسلام(ص)،
یهود، در انتظار ظهور پیامبری بود که آنها سیادت اجتماعی آینده خود را در سایه وی مطرح کنند؛ از اینرو به کفار می گفتند که در آینده نزدیک ما با قبول پیامبری خاتم بر شما پیروز خواهیم شد؛ ولی همین که پیامبر(ص) مبعوث شد، از پذیرش دعوت آن حضرت امتناع کردند و به بهانه جویی پرداختند؛ چنانچه قرآن کریم در این زمینه می فرماید: «وَ لَمَّا جَاءَهُمْ کِتَابٌ مِّنْ عِندِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِّمَا مَعَهُمْ وَ کاَنُواْ مِن قَبْلُ یَسْتَفْتِحُونَ عَلیَ الَّذِینَ کَفَرُواْ فَلَمَّا جَاءَهُم مَّا عَرَفُواْ کَفَرُواْ بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلیَ الْکَفِرِین»؛بقره 89« و هنگامی که از طرف خداوند، کتابی برای آنها آمد که موافق نشانه هایی بود که با خود داشتند، و پیش از این، به خود نوید پیروزی بر کافران می دادند [که با کمک آن، بر دشمنان پیروز گردند. با این همه،] هنگامی که [این کتاب، و] پیامبری را که از قبل شناخته بودند نزد آنها آمد، به او کافر شدند. لعنت خدا بر کافران باد!»
در این آیه صحنه ای دیگر از لجاجتها و هواپرستیهای یهود را مطرح می کند که آنها بر اساس بشارتهای تورات، منتظر ظهور پیامبر بودند و حتّی به همدیگر نوید پیروزی می دادند و یکی از دلایل اقامت آنها در مدینه این بود که آنها می دانستند آن شهر، محلّ هجرت پیامبر است و به همین سبب از پیش در آنجا سکنا گزیده بودند؛ ولی بعد از ظهور پیامبر اسلام(ص)، با آنکه نشانه های وی را موافق با آنچه در تورات بود یافتند، کفر ورزیدند. (
[=Times New Roman] تفسیر نور، قرائتی محسن، مرکز فرهنگی درسهایی از قرآن، تهران، چاپ یازدهم، 1383، ج 1، ص345. به نقل از تفسیر نور الثقلین.)

و در آیه بعدی، علت کفر یهود را این گونه بیان می کند: «بِئْسَمَا اشْترََوْاْ بِهِ أَنفُسَهُمْ أَن یَکْفُرُواْ بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ بَغْیًا أَن یُنزَِّلَ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ عَلیَ مَن یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ فَبَاءُو بِغَضَبٍ عَلیَ غَضَبٍ وَ لِلْکَافِرِینَ عَذَابٌ مُّهِین. بقره 90« ولی آنها در مقابل بهای بدی، خود را فروختند که به ناروا، به آیاتی که خدا فرستاده بود، کافر شدند. و معترض بودند، چرا خداوند به فضل خویش، بر هر کس از بندگانش بخواهد، آیات خود را نازل می کند؟! از این رو به خشمی بعد از خشمی [از سوی خدا] گرفتار شدند. و برای کافران مجازاتی خوارکننده است.»
در این زمینه گزارشهایی نیز وجود دارد که ما به دو نمونه اشاره می کنیم:
الف. وقتی بحیرا، راهب مسیحی، رسول خدا(ص) را در کودکی شناخت، ابوطالب را از ادامه سفر به شام منع کرد و گفت: او را از یهود برحذر دار! چون او عرب است و یهود می خواهد پیامبر موعود از بنی اسرائیل باشد و به او حسادت می کند. (
[=Times New Roman] الطبقات الکبری، محمد بن سعد بن منیع أبو عبدالله البصری الزهری، دار صادر، بیروت، ج1، ص123.)
ب. مورخان و مفسران به نقل از ابن عباس آورده اند که یهود، پیش از اسلام به اوس و خزرج می گفتند: به واسطة پیامبر خاتم یا موعود بر شما غلبه خواهیم کرد؛ اما پس از مبعوث شدن آن حضرت، سخن خود را انکار کردند. «معاذ بن جبل» و «بشر بن براء» به آنان گفتند: تقوا پیشه کنید و اسلام آورید! چون خود شما در زمانی که ما مشرک بودیم، محمد(ص) را برای ما وصف می کردید و می گفتید که مبعوث خواهد شد و به واسطة او بر ما پیروز خواهید شد. «سلام بن مشکم» یهودی گفت: کسی که از او سخن می گفتیم، محمد(ص) نیست و چیزی که برای ما شناخته شده باشد، نیاورده است. در اینجا آیة 89 سورة بقره نازل شد.(
[=Times New Roman] سیرة ابن هشام، ج1، ص547؛ التبیان، ج1، ص365؛ درالمنثور، ج1، ص 196. به نقل از پیامبر و یهود حجاز، ص 99.)

کعب الاحبار یهودی در لباس مسلمان بود
این آدم کسی بود که می خواست قرآن رو تحرف کنه اما شخصیت های بزرگ اسلام مانع شدند
کعب الاحبار می گفت در سوره توبه آمده کسانی از یهود که مال اندوزی می کنند کسانی هستند که باید به آنها بشارت عذاب داد
در حالی که این وسط یک و جا افتاده
سانی از یهود که مال اندوزی می کنند و کسانی این کار رو می کنند باید به آنها بشارت عذاب داد
در روایت آمده میگن ابوذر علیه الرحمه بد جوری به این شخص خائن توپید

نژاد پرستی یهود

نژاد پرستی از مهم ترین تعالیم یهود شمرده می شود؛ به گونه ای که «یهود» و «نژاد پرستی» در طول تاریخ هیچگاه از یکدیگر جدا نبوده؛ بلکه با یکدیگر پیوند عمیقی داشته اند.
این عقیده یهود که خود را نژاد برتر می دانند، بر سایر عقاید آنها مانند چتری سایه افکنده است، تا جایی که حتی آیین حضرت موسی(ع) را در نژاد خود محصور ساخته اند و اگر کسی از غیر نژاد یهود بخواهد این آیین را بپذیرد، برای آنان پذیرفتنی نیست؛ و لذا در میان ملل دیگر، تبلیغی نداشته و ندارند و آیین یهود را آیین انحصاری خویش دانسته اند. همین وضع خاص آنها سبب شده است که در انظار سایر ملل منفور شوند؛ زیرا مردم دنیا کسانی را که برای نژاد خود امتیازی قائل باشند، هرگز دوست ندارند. و ما می بینیم که اسلام با آن شدیداً مبارزه می کند؛ چون نژاد پرستی، شعبه ای از شرک است.( تفسیر نمونه، ناصر مکارم شیرازی، دار الکتب الإسلامیة - تهران، چاپ اول، 1374 ش ، ج1، ص 358 .)
از جمله آیاتی که نژادپرستی آنها را تأیید می کند، این آیه می باشد: «قُلْ یَأَیهَُّا الَّذِینَ هَادُواْ إِن زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیَاءُ لِلَّهِ مِن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُاْ المَْوْتَ إِن کُنتُمْ صَادِقِین f ؛ «بگو: «ای یهودیان! اگر گمان می کنید که [فقط] شما دوستان خدائید نه سایر مردم، پس آرزوی مرگ کنید اگر راست می گویید [تا به لقای محبوبتان برسید]!»( جمعه 6)
هنگامی که پیامبر(ص) جمعی از یهودیان را به دین اسلام دعوت کردند و آنها را از مجازات خدا بیم دادند، آنان در برابر این تهدید حضرت گفتند: «ما را تهدید مکن؛ ما فرزندان خدا و دوستان او هستیم. که اگر بر ما خشم کند، همانند خشمی است که انسان نسبت به فرزند خود دارد؛ یعنی به زودی این خشم فرو می نشیند!» (
مجمع البیان فی تفسیر القرآن، فضل بن حسن طبرسی، انتشارات ناصر خسرو، تهران، چاپ سوم، 1372 ش، ج 3، ص 272. ذیل آیه 18 سوره مائده.)
در آیاتی از قرآن کریم و منابع یهود به نژادپرستی و ادعای برتری این قوم اشاره شده است. «قوم برگزیده» عنوانی است که در تورات و تلمود فراوان به چشم می خورد، به گونه ای که مردم جهان به دو بخش اسرائیلی و غیر اسرائیلی تقسیم شده اند: «اعتقاد یهودیان به اینکه قوم برگزیده ای هستند، در آیین یهود مقوله ای اساسی است و در تلمود آمده است که: یسرائیل (بنی اسرائیل) به دانه زیتون شباهت دارد؛ چون زیتون امکان آمیختن با دیگر مواد را ندارد.» (
موسوعه الیهود، ج5، ص 72 به نقل از پیامبر و یهود حجاز، ص 37 .) این عقیده یهود در رفتارهای آنان تبلور کرده است، تا جایی که در قرآن با ذکر نمونه هایی از آن به نقد و بررسی آنها پرداخته است؛ ازجمله در سوره مائده به یکی از ادعاهای بی اساس و امتیازات موهومی که آنها داشته اند اشاره کرده، می گوید: «وَ قَالَتِ الْیَهُودُ وَ النَّصَارَی نَحْنُ اَبْنَاءُ اللهِ وَ اَحِبَّائَه»؛ «یهود و نصاری گفتند: «ما، فرزندان خدا و دوستان [خاصّ] او هستیم.»مائده 18 این تنها امتیاز موهومی نیست که آنها برای خود قائل شدند؛ بلکه در آیات دیگر بارها به این گونه ادعاهای آنان اشاره شده است؛ به طور مثال: در آیه 111 سوره بقره ادعای آنها را درباره اینکه غیر از آنان کسی داخل بهشت نمی شود و بهشت مخصوص یهود و نصاری است بیان کرده و ابطال می نماید «وَ قالُوا لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاَّ مَنْ کانَ هُوداً أَوْ نَصاری تِلْکَ أَمانِیُّهُمْ قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ».
و در آیه 80 همین سوره ادعای یهود را مبنی بر اینکه آتش دوزخ جز ایام معدودی به آنان نمی رسد ذکر نموده و آنها را سرزنش می کند. (
«وَ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلاَّ أَیَّاماً مَعْدُودَةً قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللَّهِ عَهْداً فَلَنْ یُخْلِفَ اللَّهُ عَهْدَهُ أَمْ تَقُولُونَ عَلَی اللَّهِ ما لا تَعْلَمُون ».)
از آیات مورد بحث استفاده می شود که روح تبعیض نژادی یهود - که امروزه نیز در دنیا سرچشمه بدبختیهای فراوان شده است - از آن زمان در یهود بوده و آنان برای نژاد بنی اسرائیل امتیازات موهومی قایل بوده و هستند. متأسفانه همچنان آن روحیه بر آنها حاکم است و در واقع، پیدایش کشور غاصب اسرائیل نیز از همین روح نژاد پرستی است.
آنها نه فقط در این دنیا برای خود برتری قایل هستند؛ بلکه معتقدند که «این امتیازات نژادی در آخرت نیز به کمک آنها می شتابد و گنهکارانشان برخلاف افراد دیگر، تنها مجازات کوتاه مدت و خفیفی خواهند دید و همین پندارهای غلط، آنها را آلوده انواع جنایات، بدبختیها و سیه روزیها کرده است.»( تفسیر نمونه ج 1 ص 324)
مسلم است که قومی با این همه ادعا و سراسر غرور، هرگز حاضر نخواهد شد ،از پیامبری تبعیت کند که از قوم و قبیله آنها نمی باشد.

مال اندوزی و دنیا طلبی
در تاریخ بشر، ملتی در پول پرستی و مال اندوزی همچون قوم یهود دیده نشده است. آنها برای به دست آوردن مال هر راهی را پیش می گیرند؛ گرچه با شرف و حیثیت انسانی مخالف باشد. آنها برای رسیدن به این مقصود، تمام راههای مشروع و غیر مشروع را پیموده و تا حد پرستش، با حرص و آز خاص به جمع آوری مال پرداخته اند تا جایی که حضرت عیسی بن مریم 7به آنها فرمود: «لاَ تَعْبُدُوا رَبَّیْن، اَللهُ وَ الْمَالُ؛ دو پرودگار که عبارتند از خدا و پول را نپرستید.» ( چهره یهود در قرآن، عنیف عبدالفتاح ص 81
علت این امر را می توان تفکر مادی پیروان این دین دانست که به جز ظاهر زندگی مادی به چیزی دیگر ایمان نداشته و زندگانی جاوید سرای دیگر، از نظر آنها مفهومی ندارد. به همین دلیل شهید مطهری می گوید: «یهود معتقد به معاد نیست.»
( آشنایی با قرآن شهید مطهری ج 6 ص 259 انتشارات صدرا چ سوم 1377)
«ویل دورانت» نیز معتقد است که: «یهود به جهان پس از مرگ معتقد نیست و پاداش و کیفر را منحصر به زندگی دنیا می داند.» ( ویل دورانت تاریخ تمدن ج 2 ص 345)
قرآن آنان را حریص ترین و دنیاگرا ترین مردم دنیا می داند و می فرماید که: یهودیان حریص ترین مردمان بر زنده ماندن و برخوردار شدن از عمری طولانی هستند. آنان به هر نوع زندگی دنیوی - هر چند پست باشد - حریص و دل بسته اند؛ آنچنان به این دنیا دل بسته اند که فرد فرد یهود، خواهان عمر طولانی هزار ساله هستند؛ آنچنان که اشتیاق یهود به زندگی دنیا، حتی از مشرکان فزون تر است و روش و منش یهود، نمایانگر حرص شدید آنان بر زندگانی دنیا و ترس از مرگ است( تفسیر راهنما هاشمی رفسنجانی ج 1 ص 217)
در سوره بقره به این مضامین اشاره دارد و می فرماید: «وَلَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلَی حَیَاةٍ وَمِنَ الَّذِینَ أَشْرَکُواْ یَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَمَا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذَابِ أَن یُعَمَّرَ وَاللّهُ بَصِیرٌ بِمَا یَعْمَلُونَ»؛ « و آنها را حریص ترین مردم- حتی حریصتر از مشرکان- بر زندگی [این دنیا،] خواهی یافت [تا آنجا] که هر یک از آنها آرزو دارد هزار سال عمر به او داده شود! در حالی که این عمر طولانی، او را از کیفر [الهی] باز نخواهد داشت. و خداوند به اعمال آنها بیناست .» ( بقره 96)
به راستی روشن می شود که اگر گروهی به این دنیا دل بسته اند، ثروت بزرگ ترین معبود آنها می شود و با دلایل روشن نیز هدایت نخواهند شد و با تبلیغ دین مخالفت خواهند کرد و این خصلت ذاتی آنها باعث می شود که با هر پیامبری مخالفت ورزند و این مخالفت با پیامبر اسلام(ص) شدیدتر خواهد بود؛ چرا که در آیین اسلام دنیا دوستی منشأ هر گناه و خطایی شمرده شده است؛ چنانچه امام صادق(ع) درباره پی آمد دنیادوستی می فرماید: «رَأْسُ کُلِّ خَطیِئَةٍ حُبُّ الدُّنّیَا؛ دنیادوستی منشأ هر خطایی است.»( کلینی ،کافی ج 2 ص 31)
و یهود که در آن زمان به ثروتهای فراوانی رسیده بود، با بهانه های مختلف با پیامبر(ص) به مخالفت می پرداخت.

قساوت و توحش
یکی از ویژگیهای بارز یهودیان، قساوت قلب آنهاست که باعث می شود مخالفت عادی به دشمنی و مخالفتهای علنی تبدیل شود؛ به گونه ای که عامل بسیاری از جنگها و درگیریها می شود. در منطق قرآن، قساوت قلب و خدا فراموشی، نشانه گمراهی سخت و آشکار توصیف شده و مانع پذیرش حق و تابش نور الهی بر قلبها می باشد. کسانی که قلبشان دچار قساوت و سختی می باشد، در گمراهی شدید و آشکاری به سر می برند؛( تفسیر راهنما ج 16 ص 57)
چنانچه در آیه 22 سوره زمر این گونه آمده: «وَیْلٌ لِّلْقَاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ مِّنْ ذِکْرِ اللَّهِ أُوْلَئکَ فیِ ضَلَالٍ مُّبِین»؛ « وای بر آنان که قلبهایی سخت در برابر ذکر خدا دارند! آنها در گمراهی آشکاری هستند! »
«گوستاو لوبون» فرانسوی می گوید: اگر ما بخواهیم صفات یهود را در چند کلمه خلاصه کنیم، باید بگوییم: یهود مانند انسانهائی هستند که تازه از جنگل وارد شهر شده و همیشه از صفات انسانی بی بهره بوده اند؛ چرا که همچون پست ترین مردم روی زمین زندگی می کنند.
همیشه بنی اسرائیل مردمی وحشی، سفاک و بی غیرت بوده اند، حتّی در زمانی که آنها بر کشورهای خود حکومت می کردند، باز هم از سفاکی خود دست بر نداشته اند و بی پروا وارد جنگ شده و چون از پای در می آمدند، به مشتی خیالات غیر انسانی و بی اساس پناه می بردند. خلاصه آنکه، میان یهود و حیوانات هیچ فرقی نمی توان گذاشت. ( الیهود فی تاریخ الحضارات الاولی، ترجمه عادل، ص 58)
قرآن این ویژگی یهود را این گونه ذکر می کند که: قلبهای بنی اسرائیل در نتیجه لجاجتها، بهانه جوییها و عصیانگریهای آنان، علی رغم دریافت آیات و معجزه های فراوان، به سختی گرایید و از درک معارف و آیات الهی ناتوان شد که این سختی و نفوذناپذیری همانند سنگ و از آن سخت تر شد، آنگاه که می فرماید: «ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُم مِّن بَعْدِ ذَالِکَ فَهِیَ کاَلحِْجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَ إِنَّ مِنَ الحِْجَارَةِ لَمَا یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهَارُ وَ إِنَّ مِنْهَا لَمَا یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاءُ وَ إِنَّ مِنهَْا لَمَا یهَْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ وَ مَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُون»؛ «سپس دلهای شما بعد از این واقعه سخت شد همچون سنگ، یا سخت تر! چرا که پاره ای از سنگها می شکافد، و از آن نهرها جاری می شود و پاره ای از آنها شکاف برمی دارد، و آب از آن تراوش می کند و پاره ای از خوف خدا [از فراز کوه] به زیر می افتد [اما دلهای شما، نه از خوف خدا می تپد، و نه سرچشمه علم و دانش و عواطف انسانی است!] و خداوند از اعمال شما غافل نیست.»( بقره 74)
قساوت قلب و سنگدلی آنها را تاریخ در تمام اعصار و قرون خود روشن کرده است؛ برای مثال می توان به کشتارهای وحشیانه کودکان و زنان فلسطینی، جنایت قانا، و روستاهای دیر یاسین و بیت دراس و بسیاری دیگر اشاره کرد.
نژاد پرستی از مهم ترین تعالیم یهود شمرده می شود؛ به گونه ای که «یهود» و «نژاد پرستی» در طول تاریخ هیچگاه از یکدیگر جدا نبوده؛ بلکه با یکدیگر پیوند عمیقی داشته اند
در اینجا مشخص می شود که قومی با این همه قساوت، نه تنها به ندای حق؛ یعنی اسلام که دین رحمت است، لبیک نمی گوید؛ بلکه با آن مخالفت می کند.

روحیه ستمگری
یکی دیگر از خصوصیات یهود، روحیه ستمگری و سرکشی آنهاست؛ به طوری که تاریخ پر ماجرای یهود نشان می دهد آنها علاوه بر انکار آیات الهی، در کشتن پیامبران و منادیان حق، فوق العاده جسور بوده، مجاهدانی را که به حمایت آنها برمی خاستند از دم شمشیر می گذراندند.( تفسیر نمونه ج 2 ص 479)
از جمله پیامبرانی که به دست آنها به قتل رسیدند، یحیی و زکریا بودند که فقط به خاطر آنکه آنها را از فحشاء و منکرات منع می کردند، مستحق قتل شدند؛ چنانچه می خواستند هارون، جانشین حضرت موسی(ع) را به قتل برسانند. و برای حضرت عیسی چوبه های دار نصب کردند.
در قرآن ، آمده است: «لَقَدْ اَخَذْنا میثاقَ بَنی اسْرائیلَ وَ اَرْسَلْنا اِلَیهِمْ رُسُلاً کُلَّما جآئَهُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوی اَنْفُسُهُمْ فَریقاً کَذَّبُوا وَ فَریقاً یقتُلوُنَ»؛ « ما از بنی اسرائیل پیمان گرفتیم و رسولانی به سوی آنها فرستادیم، [ولی] هر زمان پیامبری حکمی بر خلاف هوسها و دلخواه آنها می آورد، عده ای را تکذیب می کردند و عده ای را می کشتند. » ( مائده 70)
و همچنین در آیه 21 سوره آل عمران، بعد از آنکه خداوند کشتن پیامبران الهی را عملی ناحق و غیر قابل توجیه دانسته، بنی اسرائیل را قاتل پیامبران الهی و حامیان آنان معرفی نموده است و به بنی اسرائیل، به جهت قتل چهل و سه پیامبر و صد و دوازده آمر به معروف و ناهی از منکر وعده عذاب دردناک می دهد ( ج 2 ص 368) و می فرماید: «إِنَّ الَّذِینَ یَکْفُرُونَ بَِآیَاتِ اللَّهِ وَ یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیرِْ حَقٍ ّ وَ یَقْتُلُونَ الَّذِینَ یَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِیم»؛ « کسانی که نسبت به آیات خدا کفر می ورزند و پیامبران را بناحق می کشند، و [نیز] مردمی را که امر به عدالت می کنند به قتل می رسانند، به کیفر دردناک [الهی] بشارت ده! »
افرادی با این روحیه سرکش که کشتن پیامبران الهی آنقدر برایشان راحت به نظر می رسد، هیچ گاه نسبت به احکام الهی و امر و نهی خداوند خاضع نخواهند بود و همین خصلت، خود عاملی است که با اسلام - که دین عبادت و بندگی است و همه را به فروتنی و تواضع نسبت به خداوند دعوت می کند - مخالفت ورزند.
نتیجه:
با توجه به مباحث مطرح شده و بررسی ای که انجام شد، برای دشمنی یهود با دینداری، به ویژه اسلام، عواملی را می توان ذکر می کرد که هر کدام برگرفته از خصایص و ویژگیهای خاصی از قوم یهود می باشد و این خصائص نسبت به پیامبر(ص) و دین مبین اسلام شدت خاصی گرفته است. عواملی که در این مقاله به آنها پرداخته شد، عبارت اند از: حسادت نسبت به پیامبر(ص)؛ نژاد پرستی، مال اندوزی و دنیا طلبی، قساوت قلب و توحش، و روحیه ستمگری.

با سلام

براي تكميل بحث ، علت رويگرداني وتنفر اصحاب از دين اسلام در اواخر عمر رسول خدا ص چه بود ؟!

بزبان ساده تر چرا مردم از دين اسلام خسته شدند ودلشان هواي جاهليت كرد تا سقيفه را بوجود آوردند ومصائب بعدي ؟

آنچه كه از تاريخ بر مي آيد اينست كه از آنجا كه اكثريت مردم بنده دنيا هستند چون ميديدند كه يهوديان اطرافشان در رفاه و نعمت زندگي ميكنند وزندگي بهتري از مسلمين دارند ، دين محمد ص را مايه فقر وسبب افتراق جماعت قريش وبدبختي قوم عرب ميدانستند و با سقيفه به دين جاهلي ويهود منقلب شدند ، انقلبتم علي اعقابكم .


چه کسی در جنگ احد فریاد میزد که محمد (ص) کشته شد به دین اولتان برگردید ؟!

چرا قريش رسول خداص را مایه بدبختی عرب و سبب تفرق جمعشان و مایه فقرشان میدانستند آنجا که میگفتند :

وَعَابَ دِينَنَا، وَفَرَّقَ جَمَاعَتَنَا، وَسَبَّ آلِهَتَنَا،سیره ابن اسحاق وهشام و...
«يا بُنَي! اوصيک بدين الاباء و الاجداد و اياک و دين محمد فانه سبب فقرنا و لا يهولنّک قول محمد من البعث و النشور»؛ ابوسفيان كهف نفاق وشرك گفت : اي فرزندم! تو را به آئين پدران و نياکانت سفارش مي‌کنم و از دين محمد بر حذر مي‌دارم، زيرا اين دين سبب فقر و بيچارگي ما شده و سخن محمد در باره‌ي حشر و روز قيامت تو را نترساند. - محقق اردبيلي، حديقة الشيعه، ص 355.



با سلام وتسلیت اربعین شهادت ریحانة النبی ص

بطور خلاصه اقدامات عمر فرمانده عملیات سقیفه برای یهودیسازی دین اسلام وتحریف وتغییر وتبدیل آن از آیات وصحاح سنت :

اول انکه در اواخر عمر رسول الله ص بکمک دوستان رومیش در عقبه تبوک قصد ترور رسول خدا ص را داشتند بنص آیه 74 توبه .

دوم دیدند موفق نشدند در حذف فیزیکی پیامبر ص ، با استفاده از جنگ نرم مثل مسجد ضرار در 5 شنبه شوم با ممانعت از نوشتن وصیت سرنوشت ساز رسول خاتم وتهمت هذیان بسترسازی برای اقدامات بعدی را انجام دادند .

سوم چون حزب نفاق دیدند هنوز اسلام وجود دارد ونام محمد ص منتشر است با سیاستی دقیق وموثرتر وحساب شده ابتدا دستور خشن ممانعت از احادیث رسول خدا وحبس بزرگان اصحاب مانند ابن مسعود وابودرداء و... را صادر کردند .

چهارم در زمان خلافت عمر وی با دستور به تجرید قرآن رسول خدا ص از روایات رسول الله ، و آزادی کامل به یهودیانی مانند کعب الاحبار و وهب بن منبه وتمیم داری ، اسرائیلیات را جایگزین آن احادیث تجرید شده نمودند واسلام را به یهودی جاهلی تبدیل کردند .

پنجم عثمان که با سیاست عمر در شورای 6 نفره خلیفه شد تا کار ناتمام عمر را تمام کند با دستور به تحریق قران محمد ص که در مصاحف اصحاب پراکنده ودر قرائات مختلف منتشر بود ، قران مورد دلخواه حرب سقیفه را با زور وشمشیر منتشر وبه امصار فرستاد که خلفای سفاک بعدی مانند مروان حکم وحجاج یوسف وخلفای عباسی (سرکوب شنبوذیان که بقرائت ابن مسعود در نماز میخواندند) نیز کمک شایانی به حزبشان نمودند .

رابطه حجیت قران و تحریف آن ، نقض غرض

خیر البریه;757258 نوشت:
براي تكميل بحث ، علت رويگرداني وتنفر اصحاب از دين اسلام در اواخر عمر رسول خدا ص چه بود ؟!

اگر جریان مخالفت برخی از اصحاب با اسلام را بررسی کنیم منشا آن به دوران حیات پیامبر اسلام باز میگردد دستان پنهانی که خواهان به قدرت نرسیدن بنی هاشم بودند در زمان خود پیامبر دست به اقدامات وحشتناکی زدند از جمله ان ترور پیامبر در بازگشت از تبوک و حجة الاسلام بود. نمونه و شاهد تاریخی آن صحیفه ملعونه است که برخی از آنان هم قسم شده و صحیفه ای را امضا کردند که به هر نحو ممکن نگذارند بنی هاشم پس از پیامبر جانشین آن حضرت شود خصوصا حضرت علی که عناد خاصی با آن حضرت داشتند در حالی که در گذشته بارها پیامبر به جانشینی حضرت علی تصریح کرده بودند که از جمله آنان واقعه غدیر خم است در حالی که برخی از آنان به حضرت علی تبریک گفتند ولی بعد از رحلت پیامبر به آن حضرت خیانت کردند البته پیامبر از تمام وقایعی که اتفاق میافتاد و در اینده واقع میشد مطلع بودند. از نمونه های دیگر تمرد از پیامبر و مخالفت با ان حضرت جریان شک کردن خلیفه دوم به نبوت پیامبر در جریان صلح حدیبیه بود که خلیفه دوم بعدها خود به این موضوع اعتراف کرد.در حالی که پیامبر لا ینطق عن الهوا ان هو الا وحی یوحی است همچنین میتوان به موضوع تخلف از جیش اسامه اشاره کرد که پیامبر متخلفین را لعنت نمود. علاوه بر آن واقعه قرطاس یا همان قلم و دوات موید مطلب ماست که عمر و یا به قول برخی از منابع عده ای گفتند ان الرجل لیهجر .

این مسائل مشتی بود از خروار که در دوران خود پیامبر اتفاق افتاد دیگر چه رسد به دوران پس از وفات پیامبر که هر چه خواستند کردند از عدم شرکت در دفن و کفن پیامبر گرفته تا تشکیل سقیفه بنی ساعده و غصب حق حضرت علی از غصب فدک گرفته تا هجوم به خانه دختر پیامبر و ضرب و شتم آن حضرت از ادعای نامیرایی پیامبر توسط خلیفه دوم گرفته تا بدعت گزاریهای وی از منع و نقل کتابت حدیث گرفته تا سوار کردن بنی امیه بر گرده مردم.
بی جهت نبود که برخی از مسلمین پس از پیامبر مرتد شدند و پیامبران دروغین به وجود آمدند و انصار به خود اجازه دادند که بدون اجازه بنی هاشم در سقیفه جمع شوند و برای جامعه اسلامی از خودشان خلیفه تعیین کنند با اینکه به احقیت و افضلیت حضرت علی علیه السلام کاملا واقف بودند. جای سوال است که چرا انصار اول به سقیفه رفتند؟ واضح است یکی از دلایلش این است که وقتی دیدند مهاجرین دست به چنین اقداماتی در زمان حیان و روزهای آخر عمر پیامبر میزنند آنها میگویند مگر ما کمتر از مهاجرین هستیم چرا خلافت به آنان برسد پیامبر و دینش به ما مدیون هسند ما بودیم که به پیامبر جا و مکان دادیم و یاریش کردیم ما بودیم که مهاجرین از مکه را تحویل گرفتیم پس ما از انان به خلافت سزاوارتریم.

از حضرت امام محمد باقر علیه السلام روایت است که فرمودند: مردم، بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله همگی به جز سه نفر مرتد شدند. و آن سه نیز مقداد، ابوذر و سلمان بودند اما همین مردم پس از زمان اندکی متوجه اشتباه و گناه خویش گشته (و برگشتند.)

باید دانست همانطور که در قرآن کریم آیاتی در تعریف اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شده آیاتی هم در مذمّت و نکوهش ایشان به وفور می­توان یافت و در اینجاست که عده­ای فقط به آیاتی که در مورد اصحاب راستین و مدح ایشان نازل شده چنگ زده و با تغافل از آیات مذمّت اصحاب، جمیع اطرافیان و اصحاب پیامبرصلی الله علیه و آله را در دسته افراد ممدوح وارد کرده و بدین طریق تمام اعمال و کردار همه اصحابی را که البته خود از ایشان راضی هستند و محبّت ایشان در دلشان رسوخ کرده توجیه و ذمّ از ایشان را ممنوع کرده­اند.
به علاوه اینکه مسلماً و یقیناً در بین اصحاب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله افراد منافقی نیز وجود داشته­ اند که تمام فرق اسلامی با تکیه به آیات قرآن بر آن معتقدند.
چند مورد از آیاتی که اصحاب را نکوهش کرده است، در ذیل بیان می­شود.
1 ـ )یا ایها الذین آمنوا ما لکم اذا قیل لکم انفروا فی سبیل الله اثاقلتم الی الارض ارضیتم بالحیوه الدنیا.

ای کسانی که ایمان آوردید شما را چه شده که چون برای جهاد در راه خدا امر شوید بخاک زمین دل بسته­ اید آیا راضی به زندگانی دنیا عوض حیات ابدی آخرت شده­ اید.
2 ـ )الّا تنفروا یعذبکم عذاباً الیماً و یستبدل قوماً غیرکم.(بدانید که اگر در راه دین خدا برای جهاد بیرون نشوید خدا شما را به عذابی دردناک معذب خواهد کرد و قومی

دیگر برای جهاد بجای شما برمی­ گمارد.
3ـ )لو کان عرضاً قریباً و سفراً قاصداً لا تبعوک و لکن بعدت علیهم الشقه و سیحلفون بالله لو استطعنا لخرجنا معکم یهلکون انفسهم و الله یعلم انهم لکاذبون.(

ای رسول اگر این مردم را برای منفعت آنی و فوری و سفر کوتاه تفریحی دعوت کنی البته تو را پیروی خواهند کرد لیکن از سفری که مشقتی دارد می­ پرهیزند و به زودی به خدا سوگند می­خورند که اگر توانایی داشتیم همانا برای سفر آماده می­شدیم اینان خود را به دست هلاکت می­سپارند و خدا می­داند که آنها به حقیقت دروغ می­گویند.

موضوع قفل شده است