جمع بندی فرق توحید با فطرت خدا گرا

تب‌های اولیه

14 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
فرق توحید با فطرت خدا گرا

به نام خدا
باعرض سلام و خسته نباشید.تازگی ها مطالعه ی کتاب توحید استاد مطهری رو شروع کردم و همون اوایل به مسئله ای برخوردم.
در مقدمه استاد گفتند که (اگر اشتباه متوجه نشده باشم)توحید فطری نیست/چون اگر فطری می بود الان در جهان دو جبهه نداشتیم.موحدین و منکرین
از طرفی در راه های اثبات خداوند، از فطرت نام برده و گفته اند که احساس وجود خدا در انسان هست یعنی در فطرت و خلقت هر کسی احساس و تمایلی وجود دارد که خودبه خود انسان را به سوی خدا می کشاند.همچنین: کسی که می گوید خداشناسی فطری است یعنی در وجود انسان یک تمایل عالی است و آن تمایل به پرستش است.
آیا مساله ی ذکر شده در مقدمه با مسئله ای که در باب خداشناسی از طریق فطرت مطرح شده منافات ندارد؟آیا این دو همدیگر را نقض نمی کند؟آیا توحید و فطرت خداگرا متفاوت است؟لطفا این دو موضوع را تفکیک کنید.
سوال دیگری که دارم این است :چرا لازم است که حتما در جهان قدرت مطلقی به نام خدا وجود داشته باشد؟چرا نمی گوییم که قدرت خداوند نسبی است و در هر دوره ای خدای خاصی وجود داشته و موجودات خود را خلق کرده؟
لطفا راهنمایی بفرمایید.

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد جلیل

nafan;746531 نوشت:
ه نام خدا
باعرض سلام و خسته نباشید.تازگی ها مطالعه ی کتاب توحید استاد مطهری رو شروع کردم و همون اوایل به مسئله ای برخوردم.
در مقدمه استاد گفتند که (اگر اشتباه متوجه نشده باشم)توحید فطری نیست/چون اگر فطری می بود الان در جهان دو جبهه نداشتیم.موحدین و منکرین
از طرفی در راه های اثبات خداوند، از فطرت نام برده و گفته اند که احساس وجود خدا در انسان هست یعنی در فطرت و خلقت هر کسی احساس و تمایلی وجود دارد که خودبه خود انسان را به سوی خدا می کشاند.همچنین: کسی که می گوید خداشناسی فطری است یعنی در وجود انسان یک تمایل عالی است و آن تمایل به پرستش است.
آیا مساله ی ذکر شده در مقدمه با مسئله ای که در باب خداشناسی از طریق فطرت مطرح شده منافات ندارد؟آیا این دو همدیگر را نقض نمی کند؟آیا توحید و فطرت خداگرا متفاوت است؟لطفا این دو موضوع را تفکیک کنید.

با عرض سلام و خسته نباشید
با مقداری تامل در کلام استاد، شهید مطهری در بحث توحید (مجموعه آثار ج 4ص 27) پاسخ سوال شما واضح می شود.
آنچه بیان کرده اید مبنی بر اینکه « توحید فطری نیست/چون اگر فطری می بود الان در جهان دو جبهه نداشتیم.موحدین و منکرین » اشکالی است که شهید از زبان منکرین فطری بودن توحید مطرح می کند و این بزرگوار در مقام پاسخ آن هستند.(لذا تناقضی بین کلمات شهید بزرگوار وجود ندارد)
لذا در چند خط بعد شهید می فرماید « جواب ما اين است كه مسأله توحيد، مسأله سهل و ممتنع است و اگر كسى به نحو صحيحى اين مسأله را طرح كند، در تصديق آن ترديد نمى‏ كند. همان دانشمندان درجه اوّلى هم كه شما مى‏ گوييد، وقتى وارد بحثشان مى‏ شويد، مى‏ بينيد يك چيزى را پيش خودشان فرض و تصور كرده ‏اند و اسم «خدا» روى آن گذاشته ‏اند، و بعد همه شك ها و شبهه ‏ها و ايرادها را روى همان مفروض خودشان [بنا] كرده ‏اند.» - همان ص 27-
و مقصود شهید نیز این است که اگر مساله ی توحید درست مطرح شود حتی همان منکرین خدا نیز به فطری بودن مساله ی توحید اذعان می کند.
در هر حال فطری بودن توحید به این معناست که هر انسان را، اعمّ از فقير و غنى، عالم و جاهل و داراى هر نوع مقام، شخصيّت، محيط اجتماعى، رسوم، عادات، فرهنگ و تمدّنى كه باشد، زمانى كه او را به حال خود واگذارند و فطرت او از همه مسائل فلسفى، علمى، گفتار خداپرستان و مادّى‏گرايان، عريان شود و تحت تأثير هيچ يك از عوامل خارجى قرار نگيرد، خود به خود، متوجّه نيرويى توانا و مقتدر مى‏ شود كه بر مافوق دنياى محسوس، حكومت مى‏ كند. انسان در اين زمان، خود را جزئى از اجزاى جهان هستى و عالَم را به يك نيروى جاودان و هميشگى، متصّل مى ‏يابد كه خالق او و جهان هستى است.
چنين انسانى با تمام وجود، احساس مى‏ كند كه ندايى لطيف و سرشار از مهر و محبّت و در عين حال، محكم و منطقى، او را به طرف موجودى مى‏ خواند كه ما آن را خدا مى ‏ناميم. اين ندا، همان نداى فطرت پاك و بى‏ آلايش بشر است كه مانند حاكمى نيرومند و مقتدر، فرمان اعتقاد به خدا را صادر مى‏ كند. – آفریدگار جهان ص 35-
البته باید توجه داشت که فطرت تنها اصل وجود خدا را اثبات می کند اما دیگر صفات او مانند ازلی بودن، بی همتا بودن و ... نیاز به براهین دیگر دارد.

nafan;746531 نوشت:
سوال دیگری که دارم این است :چرا لازم است که حتما در جهان قدرت مطلقی به نام خدا وجود داشته باشد؟چرا نمی گوییم که قدرت خداوند نسبی است و در هر دوره ای خدای خاصی وجود داشته و موجودات خود را خلق کرده؟

در عالم هستی موجوداتی هستند که دارای حقایقی می باشند که این حقایق از ذات آنان سرچشمه می گیرید. ما در مورد این موجودات و حقایق آنان می توانیم تصوراتی را در ذهن خود داشته باشیم که این تصورات ممکن است درست یا غلط باشند ولی در هر حال، آنچه ما در مورد حقیقت موجودی تصور می کنیم – چه صحیح باشد یا غلط – تاثیری در حقیقت آن موجود ندارد. (مثل اینکه ما می دانیم خورشید وجود دارد ولی ممکن است در حقیقت آن و اینکه در دل خورشید چه می گذرد با هم اختلاف داشته باشیم با این حال این تصورات دخلی و تاثیری در حقیقت خورشید ندارد)
لذا آنچه مهم است درک درست و صحیح از حقیقت یک موجود است تا بتوانیم درست در مورد آن قضاوت کنیم.
حال ما وقتی به موجودات عالم دقت می کنیم و در مورد اصل وجود آنان تفکر می کنیم، عقل ما را به موجودی رهنمون می سازد که این موجود، وجود خود را از جایی دیگر نگرفته است و وجودش از ذات آن سرچشمه می گیرد که این وجود را اصطلاحاً واجب الوجود می نامند و ما از آن تعبیر به خدا می کنیم.
ذات واجب الوجود اقتضا دارد که همیشه باشد ( و الا اگر در برهه باشد و در برهه ای نباشد دیگر واجب الوجود نخواهد بود و می شود موجودی ممکن الوجود) و همه ی علت ها و قدرت ها به سمت او ختم شود چرا که اگر قائل شویم همه ی قدرت ها در تمام اعصار و زمان ها به او ختم نشود لازمه‌ی این سخن قبول چندین موجود واجب الوجود است (چند خدا) در حالی که در جای خود ثابت شده است که واجب الوجود تنها یک موجود بیشتر نیست.
در نتیجه باید گفت حقیقت عالم بر این مساله استوار است که یک خدا بیشتر نباشد و موجودات همه منتهی به او شوند. (دقت کنید)

در اینجا تنها به یک برهان بر یگانگی واجب الوجود اکتفا می کنیم:
در يك حقيقت خالص، تعدد معنى ندارد.
ايجاد تعدد به طور كلى بواسطه اضافه قيود است و تا وقتى كه قيدى به يك حقيقت وارد نشده است، تعددى در مورد آن حقيقت ايجاد نمى ‏شود. براى روشن شدن موضوع از يك مثال استفاده مى‏ كنيم:
نور را به صورت يك حقيقت محض فرض كنيم. نور مطلق يعنى نورى كه هيچ قيد و شرطى ندارد، نه از نظر زمان، نه مكان، نه شدت، نه ضعف، نه كم و نه زياد شدن، از هيچ نظر قيدى براى آن تصور نكنيم. حال اگر صد بار هم اين نور مطلق را بخواهيم تصور كنيم، جز يك چيز كه همان تصور اول ماست، چيز ديگرى به نظرمان نخواهد رسيد. هر چه تصور كنيم نمى‏ توانيم به دو حقيقت از «نور» برسيم و هميشه فقط يك حقيقت بر ما آشكار مى‏ شود.
در چه صورت مى‏ توانيم دو فرد از «نور» را فرض كنيم؟ تعدد در تصوّر ما از نور موقعى حاصل مى‏ شود كه پاى قيود و شروط در ميان‏
آيد. وقتى كه براى مثال اختلاف مكانى مطرح شود يعنى چراغى در مكان‏ «الف» و چراغى ديگرى در مكان‏ «ب»، يا اختلاف زمانى پيدا شود يعنى چراغى را كه امشب روشن مى‏ كنيم و چراغى را كه ديشب روشن كرديم؛ در اين صورت دو فرد از نور ايجاد مى‏ شود. منبع‏ هاى مختلف نور نيز باعث تعدد در تصور ما از نور مى‏ شود. براى مثال نور آفتاب، نور ماه، نور شعله آتش، نور كرم شب تاب، نور گوهر شب چراغ و .... در اين موارد هر منبع، نورى متفاوت از منبع ديگر دارد.
روشن است كه در همه موارد، حقيقت نور يك چيز است و تعدد به دليل اضافه شدن قيود و شرايط به اين حقيقت به وجود مى ‏آيد.
قيودى مانند اينجا و آنجا، امروز و فردا، جرم خورشيد و جرم ماه يا كرم شب تاب؛ اگر تمام اين قيود را حذف كنيم و فقط اصل حقيقت نور را در نظر بگيريم، در اين صورت پى خواهيم برد جز يك چيز و آن هم اصل حقيقت‏ «نور» چيز ديگرى وجود ندارد. در اين صورت است كه خواهيم دانست آن تعدد افرادى، كه در ابتدا به نظرمان مى‏ رسيد چيزى غير از حقيقت نور است كه از خارج به آن اضافه شده‏ اند.
در مورد موضوع مورد بحث نيز وضعيت به همين صورت است.
ذات خدا، عين هستى مطلق است. هستى مطلق يك هستى بيشتر نيست و چيزى غير از آن وجود ندارد. اين‏ «هستى خالص» به هيچ‏ وجه به صورت دو فرد قابل تصور نيست. تنها در صورتى مى‏ توان براى هستى افرادى تصور كرد كه قيود متفاوتى به آن اضافه شود؛ قيودى مانند مكان، زمان، كميت، كيفيت يا قيود متفاوت ديگر كه در اين صورت تعدد به وجود مى ‏آيد.
اما آيا مى ‏توان قيدى بر ذات خداوند وارد كرد؟ مى‏ دانيم ذات او عين هستى مطلق است. هستى را در صورتى مى‏ توانيم به صورت مطلق تصور كنيم كه عارى از هر قيد و شرطى باشد و الا هستى كه به مكان يا زمان خاص، مقيد شود ديگر هستى مطلق نيست. در اين صورت كه ذات خدا هستى مطلقِ بى‏ قيد و شرط است ديگر نمى ‏توان چيزى غير از آن ذات بى ‏حد و حصر را تصور كرد، چرا كه همچنان كه دانستيم، تعدد از قيد و شرط ناشى مى‏ شود و هستى مطلق فاقد هرگونه قيد و شرطى است. در نتيجه آن ذاتى واحد و يكتاست كه هيچ مثل و مانند و شبيهى براى او قابل تصور نيست.- خدا را چگونه بشناسيم، ص: 37-

باعرض سلام.تا اینجا ممنونم.سوال دیگه ام اینه که اصلا چرا خدا باید کامل و بدون نقص باشه؟چرا علمش احاطه داره به همه چیز؟ چرا نمی گیم ممکنه اشتباهی بکنه؟ چرا نمیگیم مثلا یه صفت بد مثل ظلم داره؟و چرا با این همه سوالاتی که من و امثال من داریم آن هم در چنین زمانی که همه جا پر از فرق و عقاید گوناگون است پیامبری وجود ندارد که هدایتمان کند.راستش چند وقتی است اینطور شده ام و مدام سوالات مختلف می یاد تو ذهنم و تا جواب نگیرم راحت نمیشم.هر چی باخودم میگم ولش کن ببین بقیه دارن چیکار میکنن تو هم بگو درسته و ادامه بده ، نمیشه.نمیتونم مثل خیلیا بدون دلیل و بسته به شرایطی که تو اون متولد شدم راهمو ادامه بدم و عین خیالم نباشه.میخوام از صفر شروع کنم.مثل اونایی که خدا رو نمیشناختن بعد شناختنش.مثل مسیحی ای که با مطالعه مسلمون شده.نمیتونم سمت قرآن برم چون هنوز مطالعه ام به اونجا نرسیده و هنوز که هنوزه راجع به خدا کلی سوال دارم.و فعلا نمیتونم به قرآن اعتماد کنم.فکر نکنین کفر میگم.تو یه مقطعی هستم که خیلی چیزا واسم روشن نشده.به نظرتون راهم اشتباهه؟باید از کجا شروع کنم؟ از قرآن؟از کتابای اعتقادی مثل آثار شهید مطهری؟خیلی دوست دارم با خدا صمیمی باشم ولی چون این سوالا تو ذهنمه نمیشه.نماز میخونم اما همه ش فکرم پیش سوالامه.میدونم تا حدودی از بحث خارج شدم ولی توروخدا همین جا من رو راهنمایی کنید چون دارم دیوونه میشم.میخوام راهمو پیدا کنم.نمیخوام اینطوری و با اعتقادای سست بمیرم.خواهشا همین جا جوابم رو بدین و نفرمایین که رجوع کنم به تاپیکهای قبلی.شاید اصلا عمرم کفاف مطالعه ی این همه تاپیکو نده و نتیجه هم نگیرم.لطفا بگید چیکار کنم؟به نظرتون من الان کافر و بی دین شدم؟دست خودم نیست این ذهن لعنتیم هی سوال براش ایجاد میشه.توروخدا خیلی زود جواب بدین. ممنون.

nafan;747277 نوشت:
چند وقتی است اینطور شده ام و مدام سوالات مختلف می یاد تو ذهنم و تا جواب نگیرم راحت نمیشم.هر چی باخودم میگم ولش کن ببین بقیه دارن چیکار میکنن تو هم بگو درسته و ادامه بده ، نمیشه.نمیتونم مثل خیلیا بدون دلیل و بسته به شرایطی که تو اون متولد شدم راهمو ادامه بدم و عین خیالم نباشه.میخوام از صفر شروع کنم.مثل اونایی که خدا رو نمیشناختن بعد شناختنش.مثل مسیحی ای که با مطالعه مسلمون شده.نمیتونم سمت قرآن برم چون هنوز مطالعه ام به اونجا نرسیده و هنوز که هنوزه راجع به خدا کلی سوال دارم.و فعلا نمیتونم به قرآن اعتماد کنم.فکر نکنین کفر میگم.تو یه مقطعی هستم که خیلی چیزا واسم روشن نشده.به نظرتون راهم اشتباهه؟باید از کجا شروع کنم؟ از قرآن؟از کتابای اعتقادی مثل آثار شهید مطهری؟خیلی دوست دارم با خدا صمیمی باشم ولی چون این سوالا تو ذهنمه نمیشه.نماز میخونم اما همه ش فکرم پیش سوالامه.میدونم تا حدودی از بحث خارج شدم ولی توروخدا همین جا من رو راهنمایی کنید چون دارم دیوونه میشم.میخوام راهمو پیدا کنم.نمیخوام اینطوری و با اعتقادای سست بمیرم.خواهشا همین جا جوابم رو بدین و نفرمایین که رجوع کنم به تاپیکهای قبلی.شاید اصلا عمرم کفاف مطالعه ی این همه تاپیکو نده و نتیجه هم نگیرم.لطفا بگید چیکار کنم؟به نظرتون من الان کافر و بی دین شدم؟دست خودم نیست این ذهن لعنتیم هی سوال براش ایجاد میشه.توروخدا خیلی زود جواب بدین. ممنون.

ضمن عرض سلام مجدد
اینکه شما در مورد دین و اعتقادات خود دغدغه دارید و دنبال پیدا کردن جواب سوالات خود هستید بسیار خوب و مناسب است. اصولاً مبنا نیز این است که اصول دین را باید از راه تحقیق بدست آورد نه تقلید.
لذا شک و پرسش از دیدگاه اسلام مذموم نیست آنچه مذموم است ماندن در شک و گذر نکردن از آن است.
و گذر از این شک میسر نخواهد بود جز با تحقیق و تفحص و پرسیدن از افراد آگاه.
البته دقت کنید که بخشی از تحقیق انسان در مورد یک موضوع، مراجعه به متون همان موضوعی است که ما در مورد آن تحقیق می کنیم. مثلا فردی که در مورد اسلام تحقیق می کند طبعاً به قرآن باید مراجعه داشته باشد و ببیند که قرآن چه می گوید و دنبال چه هدفی است و حتی برخی با مطالعه ی قرآن به حقانیت این دین پی برده اند زیرا همانگونه که می دانید یکی از راه هائی که انسان به حقانیت یک دین پی می برد مراجعه به آموزه های آن دین و سنجیدن آن است. طبعاً اگر آموزه های یک دین عالی و در مسیر رشد انسان باشد و به نحوی تنظیم شده باشد که سود به دیگران باشد انسان را به سمتی خواهد برد که نسبت به حقانیت آن اذعان می دارد.
لذا به شما توصیه می کنیم که در کنار تحقیق در مسائل عقلی که برای اثبات خدا و صفات او در پیش گرفته اید از متن قرآن و آموزه های آن غافل نمانید که بدون شک به شما کمک فراوانی خواهد کرد.

nafan;747277 نوشت:
سوال دیگه ام اینه که اصلا چرا خدا باید کامل و بدون نقص باشه؟

وقتی نور را در تصور می کنید صفت روشنائی را لاجرم باید برای آن در نظر بگیرد زیرا نوری که روشنائی نداشته باشد دیگر نور نیست.
ذات خداوند اقتضا می کند که نقصی در او راه نداشته باشد و کامل باشد زیرا اگر نقصی در او باشد و تمام کمال ها را نداشته باشد، می شود موجودی محدود و موجود محدود نمی تواند وجودش از خودش بوده باشد.
براى اثبات اين معنا كه او يك وجود بى‏ انتها است و تمام کمالات را دارد بايد امور زير مورد توجّه قرار گيرد:
1. محدوديّت وجود يعنى آلوده بودن به عدم چرا كه اگر پاى عدم در ميان نباشد محدوديّت مفهومى نخواهد داشت، ما مى ‏گوييم عمر فلان كس محدود است يعنى عمر او سرانجام به عدم منتهى مى‏ گردد، و آلوده به نيستى است، همچنين درباره محدوديّت قدرت و علم و مانند آن.
2. وجود ضد عدم است، و اگر چيزى ذاتاً مقتضى وجود باشد نمى ‏تواند مقتضى عدم گردد.
3. در برهان علّت و معلول اين مطلب ثابت است كه سلسله زنجير مانند علّت و معلول اين جهان بايد به يك نقطه ثابت و ازلى برسد كه آن را واجب الوجود مى ‏ناميم يعنى وجودش از درون ذات او است نه از بيرون بنابراين علّت نخستين جهان ذاتاً اقتضاى وجود دارد.
يكبار ديگر اين سه مقدّمه را با دقّت بخوانيد و در آن خوب بينديشيد، با توجّه به اين مقدّمات روشن مى‏ شود اگر محدوديتى در ذات واجب الوجود حاصل شود بايد از بيرون وجود او باشد، چرا كه محدوديّت طبق مقدّمات فوق به معناى آلودگى به عدم است، و چيزى كه ذاتش اقتضاى هستى دارد هرگز مقتضى عدم و نيستى نخواهد بود، پس اگر محدوديتى در او باشد بايد يك عامل بيرونى داشته باشد، و لازمه اين سخن آيه است كه او واجب الوجود نباشد، چرا كه از نظر حدّ وجودى خود مخلوق ديگر و معلول ذات ديگرى است.
به عبارت ديگر: بدون شك واجب الوجودى داريم (چرا كه سخن از توحيد و يگانگى بعد از اثبات واجب الوجود است) حال اگر واجب الوجود نامحدود باشد مدّعاى ما ثابت است، و اگر محدود باشد اين محدوديّت هرگز مقتضاى ذات او نيست، چون ذات او مقتضى وجود است، نه آلودگى به عدم، پس بايد از بيرون بر آن تحميل شده باشد و مفهوم اين سخن آن است كه علّتى در بيرون او وجود دارد و او معلول آن علّت است، در اين صورت واجب الوجود نخواهد بود، نتيجه اين‏كه او وجودى است نامحدود از هر نظر.( پيام قرآن، ج‏3، ص: 222)

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام علیکم و رحمة الله؛

nafan;746531 نوشت:
آیا توحید و فطرت خداگرا متفاوت است؟

فطرت و توحید با هم از یک نظر تفاوت دارند که تفاوت مهم و اساسی و روشنگر بسیار از امور و ایات قرآن حکیم است.

فطرت، شناخت است و توحید فعل اختیاری من؛ فطرت الله یعنی مردمان با شناخت خداوند متعال مفطور شده اند؛ حالا در برابر این شناخت هر کسی وظیفه ای دارد؛ اولین وظیفه اینست که هر کس در قلب خود نسبت به این شناخت اقرار داشته باشد؛ این اقرار فعل اختیاری من است و پس از آن معرفت است؛ یعنی ابتدا خداوند متعال خودش را به بندگانش می شناساند و پس از آن نوبت بندگان است که آیا نسبت به این معرفت و شناخت تسلیم خواهند بود یا خیر. آن شناخت، فطرت است همان فطرة الله التی فطر الناس علیها و این اقرار همان فعل اختیاری ما که توحید است؛ یعنی اقرار به وحدانیت خداوند متعال.

Naghi;747428 نوشت:
فطرت و توحید با هم از یک نظر تفاوت دارند که تفاوت مهم و اساسی و روشنگر بسیار از امور و ایات قرآن حکیم است.

فطرت، شناخت است و توحید فعل اختیاری من؛ فطرت الله یعنی مردمان با شناخت خداوند متعال مفطور شده اند؛ حالا در برابر این شناخت هر کسی وظیفه ای دارد؛ اولین وظیفه اینست که هر کس در قلب خود نسبت به این شناخت اقرار داشته باشد؛ این اقرار فعل اختیاری من است و پس از آن معرفت است؛ یعنی ابتدا خداوند متعال خودش را به بندگانش می شناساند و پس از آن نوبت بندگان است که آیا نسبت به این معرفت و شناخت تسلیم خواهند بود یا خیر. آن شناخت، فطرت است همان فطرة الله التی فطر الناس علیها و این اقرار همان فعل اختیاری ما که توحید است؛ یعنی اقرار به وحدانیت خداوند متعال.


با سلام خدمت دوستان و استاد گرامی؛
می تونیم یک فرق دیگر هم بین فطرت و توحید بگذاریم و آن این است که آنچه که در فطرت درمی‌یابیم، دارای ابهام است درست است که همه انسان‌ها حتی ملحدین نیز دارای چنین فطرتی هستند اما ملحدین در اثر ابهام و عدم تعیین مصداق، دچار خلط مصداق گشته‌اند و مصداق خدای فطری را غیر از مصداق واقعی آن پنداشته اند. در فطرت، هم در قسمت شناخت و هم در قسمت گرایش، ما با یک نوع ابهام مواجهیم که در سیر بندگی و تهذیب، این ابهام زدوده شده، به حق رهنمون خواهیم شد.

بسم الله الرحمن الرحیم؛

سلام علیکم و رحمة الله؛

نفس الرحمان;747438 نوشت:
درست است که همه انسان‌ها حتی ملحدین نیز دارای چنین فطرتی هستند اما ملحدین در اثر ابهام و عدم تعیین مصداق، دچار خلط مصداق گشته‌اند و مصداق خدای فطری را غیر از

معرفت فطری، یک معرفت مبهم نیست بلکه روشن است؛ اما محجوب می شود که راه برطرف کردن آن تذکر است؛ یعنی همان راهی که پیامبران الهی در مواجهه با مردمان از آن بهره جسته اند؛

روشن شدن این معرفت و خارج شدن از حجاب در برخی حالات برای همه آحاد بشر حاصل می شود که همان شرایط اضطرار است؛ اگر کسی تا به حال در هر شرایطی مضطر شده باشد، می یابد که در آن لحظات خدای خود را بدون هر گونه نقش آفرینی فکر و ذهن و استدلال خوانده است. اینکه در آن لحظات، من و شما و دیگران کسی را می خوانیم به این خاطر است که او را می شناسیم و این شناخت یک شناخت روشن است و نه مبهم.

با احترام

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام علیکم؛

nafan;747277 نوشت:
میخوام از صفر شروع کنم.

نزدیک ترین فرد به من، خودم هستم؛ یعنی اگر قرار باشد پایه و اساسی برای شناخت مواردی خارج از خودم بیابم، اولین قدم می تواند این باشد که به خودم نظر کنم که "من" کیستم.

می گویم: من، چشم دارم؛ من، گوش دارم؛ من، عقل دارم؛ من، قدرت دارم؛ من، علم دارم؛ در همه اینها، این "من" کیست؟ ذات "من" چیست؟ این را می فهمم که من، چشم نیستم؛ یعنی "من" یک چیز است و "چشم" چیز دیگر؛ "به من"، چشم داده شده است، "به من" عقل داده شده است، "به من" روح داده شده است؛ "به من" علم و قدرت داده شده است؛ حالا سوال را یکبار دیگر با طمانینه و آرامش توجه کنیم: "من" کیستم و "ذات من" چیست؟

شما چه پاسخی خواهید داشت؟

Naghi;747559 نوشت:
معرفت فطری، یک معرفت مبهم نیست بلکه روشن است؛ اما محجوب می شود که راه برطرف کردن آن تذکر است؛ یعنی همان راهی که پیامبران الهی در مواجهه با مردمان از آن بهره جسته اند؛

روشن شدن این معرفت و خارج شدن از حجاب در برخی حالات برای همه آحاد بشر حاصل می شود که همان شرایط اضطرار است؛ اگر کسی تا به حال در هر شرایطی مضطر شده باشد، می یابد که در آن لحظات خدای خود را بدون هر گونه نقش آفرینی فکر و ذهن و استدلال خوانده است. اینکه در آن لحظات، من و شما و دیگران کسی را می خوانیم به این خاطر است که او را می شناسیم و این شناخت یک شناخت روشن است و نه مبهم.


می‌دانیم یک منبعی و مرجعی هست اما به درستی تصویر روشنی از او نداریم. یک نجوایی از درون است که چه بسا در غوغای بیرون، شنیده نشود ولی گهگاهی به دلایلی این نجوا شنیده می‌شود.
به هر حال زیاد فرقی بین احتجاب و ابهام نیست. دقیقا مثل کسی که در یک مکانی نشسته است و احساس می‌کند کسی در حال نگاه کردن اوست اما نمی‌شناسدش و نمی‌بیندش.

به نام خدا

سوال: مقصود از فطری بودن توحید چیست و اگر توحید فطری است چرا ما دو جبهه موحدین و منکرین داریم؟
چرا لازم است که حتما در جهان قدرت مطلقی به نام خدا وجود داشته باشد؟چرا نمی گوییم که قدرت خداوند نسبی است و در هر دوره ای خدای خاصی وجود داشته و موجودات خود را خلق کرده؟
چرا خدا باید کامل و بدون نقص باشد؟

پاسخ:
فطری بودن توحید به این معناست که هر انسان را، اعمّ از فقير و غنى، عالم و جاهل و داراى هر نوع مقام، شخصيّت، محيط اجتماعى، رسوم، عادات، فرهنگ و تمدّنى كه باشد، زمانى كه او را به حال خود واگذارند و فطرت او از همه مسائل فلسفى، علمى، گفتار خداپرستان و مادّى‏گرايان، عريان شود و تحت تأثير هيچ يك از عوامل خارجى قرار نگيرد، خود به خود، متوجّه نيرويى توانا و مقتدر مى‏ شود كه بر مافوق دنياى محسوس، حكومت مى‏ كند. انسان در اين زمان، خود را جزئى از اجزاى جهان هستى و عالَم را به يك نيروى جاودان و هميشگى، متصّل مى ‏يابد كه خالق او و جهان هستى است.

چنين انسانى با تمام وجود، احساس مى‏ كند كه ندايى لطيف و سرشار از مهر و محبّت و در عين حال، محكم و منطقى، او را به طرف موجودى مى‏ خواند كه ما آن را خدا مى ‏ناميم. اين ندا، همان نداى فطرت پاك و بى‏ آلايش بشر است كه مانند حاكمى نيرومند و مقتدر، فرمان اعتقاد به خدا را صادر مى‏ كند.[1]
در این حس تمام افراد مشترکند و لذا می بینیم در دور افتاده ترین اقوام نیز اعتقاد به خدا و میل به پرستش وجود دارد هر چند در مصادق آن درچار اشتباه شده اند.(مثلاً بت را می پرستند)
با توجه به آنچه بیان شد باید گفت وجود جبهه‌ی مخالف در برابر موحدین،به معنای نفی توحید فطری نیست و شکل گیری جبهه‌ی مقابل موحدین یا بدان جهت است که فطرت این افراد دستخوش عوامل خارجی قرار گرفته است یا اینکه آنان در مصداقی که فطرت، به سوی او دعوت می کند (خدا) دچار اشتباه شده اند.

اگر سوال شود که چرا لازم است که حتما در جهان قدرت مطلقی به نام خدا وجود داشته باشد؟چرا نمی گوییم که قدرت خداوند نسبی است و در هر دوره ای خدای خاصی وجود داشته و موجودات خود را خلق کرده؟
پاسخ:
وقتی ما به موجودات عالم دقت می کنیم و در مورد اصل وجود آنان تفکر می کنیم، عقل ما را به موجودی رهنمون می سازد که این موجود، وجود خود را از جایی دیگر نگرفته است و وجودش از ذات آن سرچشمه می گیرد که این وجود را اصطلاحاً واجب الوجود می نامند که ما از آن تعبیر به خدا می کنیم.

ذات واجب الوجود اقتضا دارد که همیشه باشد ( و الا اگر در برهه باشد و در برهه ای نباشد دیگر واجب الوجود نخواهد بود و می شود موجودی ممکن الوجود) و همه ی علت ها و قدرت ها به سمت او ختم شود چرا که اگر قائل شویم همه ی قدرت ها در تمام اعصار و زمان ها به او ختم نشود لازمه‌ی این سخن قبول چندین موجود واجب الوجود است (چند خدا) در حالی که در جای خود ثابت شده است که واجب الوجود تنها یک موجود بیشتر نیست.
در نتیجه باید گفت حقیقت عالم بر این مساله استوار است که یک خدا بیشتر نباشد و موجودات همه منتهی به او شوند. (دقت کنید)
در اینجا تنها به یک برهان بر یگانگی واجب الوجود اکتفا می کنیم:
در يك حقيقت خالص، تعدد معنى ندارد.
ايجاد تعدد به طور كلى بواسطه اضافه قيود است و تا وقتى كه قيدى به يك حقيقت وارد نشده است، تعددى در مورد آن حقيقت ايجاد نمى ‏شود
ذات خدا، عين هستى مطلق است. هستى مطلق يك هستى بيشتر نيست و چيزى غير از آن وجود ندارد. اين‏ «هستى خالص» به هيچ‏ وجه به صورت دو فرد قابل تصور نيست. تنها در صورتى مى‏ توان براى هستى افرادى تصور كرد كه قيود متفاوتى به آن اضافه شود؛ قيودى مانند مكان، زمان، كميت، كيفيت يا قيود متفاوت ديگر كه در اين صورت تعدد به وجود مى ‏آيد.

اما آيا مى ‏توان قيدى بر ذات خداوند وارد كرد؟ مى‏ دانيم ذات او عين هستى مطلق است. هستى را در صورتى مى‏ توانيم به صورت مطلق تصور كنيم كه عارى از هر قيد و شرطى باشد و الا هستى كه به مكان يا زمان خاص، مقيد شود ديگر هستى مطلق نيست. در اين صورت كه ذات خدا هستى مطلقِ بى‏ قيد و شرط است ديگر نمى ‏توان چيزى غير از آن ذات بى ‏حد و حصر را تصور كرد، چرا كه همچنان كه دانستيم، تعدد از قيد و شرط ناشى مى‏ شود و هستى مطلق فاقد هرگونه قيد و شرطى است. در نتيجه آن ذاتى واحد و يكتاست كه هيچ مثل و مانند و شبيهى براى او قابل تصور نيست[1]


اگر سوال شود چرا خدا باید کامل و بدون نقص باشد؟

درپاسخ میگوئیم
وقتی نور را تصور کنید صفت روشنائی را لاجرم باید برای آن در نظر بگیرد زیرا نوری که روشنائی نداشته باشد دیگر نور نیست.
ذات خداوند اقتضا می کند که نقصی در او راه نداشته باشد و کامل باشد زیرا اگر نقصی در او باشد و تمام کمال ها را نداشته باشد، می شود موجودی محدود و موجود محدود نمی تواند وجودش از خودش بوده باشد.
براى اثبات اين معنا كه او يك وجود بى‏ انتها است و تمام کمالات را دارد بايد امور زير مورد توجّه قرار گيرد:

1- محدوديّت وجود يعنى آلوده بودن به عدم چرا كه اگر پاى عدم در ميان نباشد محدوديّت مفهومى نخواهد داشت، ما مى ‏گوييم عمر فلان كس محدود است يعنى عمر او سرانجام به عدم منتهى مى‏ گردد، و آلوده به نيستى است، همچنين درباره محدوديّت قدرت و علم و مانند آن.

2- وجود ضد عدم است، و اگر چيزى ذاتاً مقتضى وجود باشد نمى ‏تواند مقتضى عدم گردد.

3- در برهان علّت و معلول اين مطلب ثابت است كه سلسله زنجير مانند علّت و معلول اين جهان بايد به يك نقطه ثابت و ازلى برسد كه آن را واجب الوجود مى ‏ناميم يعنى وجودش از درون ذات او است نه از بيرون بنابراين علّت نخستين جهان ذاتاً اقتضاى وجود دارد.(2)

يكبار ديگر اين سه مقدّمه را با دقّت بخوانيد و در آن خوب بينديشيد، با توجّه به اين مقدّمات روشن مى‏ شود اگر محدوديتى در ذات واجب الوجود حاصل شود بايد از بيرون وجود او باشد، چرا كه محدوديّت طبق مقدّمات فوق به معناى آلودگى به عدم است، و چيزى كه ذاتش اقتضاى هستى دارد هرگز مقتضى عدم و نيستى نخواهد بود، پس اگر محدوديتى در او باشد بايد يك عامل بيرونى داشته باشد، و لازمه اين سخن آيه است كه او واجب الوجود نباشد، چرا كه از نظر حدّ وجودى خود مخلوق ديگر و معلول ذات ديگرى است.

به عبارت ديگر: بدون شك واجب الوجودى داريم (چرا كه سخن از توحيد و يگانگى بعد از اثبات واجب الوجود است) حال اگر واجب الوجود نامحدود باشد مدّعاى ما ثابت است، و اگر محدود باشد اين محدوديّت هرگز مقتضاى ذات او نيست، چون ذات او مقتضى وجود است، نه آلودگى به عدم، پس بايد از بيرون بر آن تحميل شده باشد و مفهوم اين سخن آن است كه علّتى در بيرون او وجود دارد و او معلول آن علّت است، در اين صورت واجب الوجود نخواهد بود، نتيجه اين‏كه او وجودى است نامحدود از هر نظر (3)


پی‌نوشت
[1] آيت الله العظمى ناصر مكارم شيرازی، آفریدگار جهان، یک جلد، چاپ سوم، قم،مدرسه الامام على بن
ابى طالب‏، ص 35

(2) آیه الله مکارم شیرازی، خدا را چگونه بشناسيم، یک جلد، چاپ اول، تهران، كانون انتشارات محمدى، 1362، ص: 37.
(3) آیه الله مکارم شیرازی، پیام قرآن، ده جلد، چاپ نهم، تهران، دار الكتب الاسلاميه‏، 1386، ج 3، ص 222

موضوع قفل شده است