تعریف و ماهیت فرقه ی اهل حق

تب‌های اولیه

1 پست / 0 جدید
تعریف و ماهیت فرقه ی اهل حق

[=&amp]تعریف و ماهیت اهل‌حق[/]

مقدمه

[=&amp]— [/][=&amp]اهل حق به معنى مردان حق[/][=&amp]،[/][=&amp] يكي ا[/][=&amp]زمسلک هاي [/][=&amp]باطنى به حساب مي[/][=&amp] آيند.[/][=&amp] پيروان آنان بيشتر در مغرب ايران زندگى م[/][=&amp]ی [/][=&amp]كنند، اهل حق را با نوعى تسامح «على اللهى» نيز [/][=&amp]می گو[/][=&amp]يند ولى اين مسئله كليت نداشته و آنان على اللهى واقعى نيستند[/][=&amp]. [/][=&amp]اگر چه اين اعتقاد در ميان اهل حق سابقه دارد اما اکنون با روي آوردن مردم به تحصيلات آکادميک و ترويج علوم ديني، اين پديده مبارک در باورهاي اهل حق اثر گذاشته و اکثريت آنان علي اللهي بودن خود را قبول نداشته و آن را تهمتي بر عليه خود تلقي مي کنند.[/][=&amp]— [/][=&amp]
مي توان [/][=&amp]گفت: [/][=&amp]عقايد اهل حق آميخت[/][=&amp]ه ای[/][=&amp] از اعتقادات اديان كهن ايراني و غير ايراني مانن[/][=&amp]د مهرپرستي،[/][=&amp] زرتشتى[/][=&amp]،[/][=&amp] مانوي[/][=&amp]،[/][=&amp] هندو[/][=&amp] و ديگر نحله هاي باطنى است[/][=&amp]. آنان با تصوف هم اشتراکاتي دارند. البته بيشتر اعتقادات آنان برگرفته از اسلام و تشيع [/][=&amp]است[/][=&amp]، [/][=&amp][/][=&amp]گر چه در عقايد آنها انحرافاتي وجود دارد که هيچ کدام را اسلام و شيعه تأييد نمي کند. مانند نگاه غلو آميزي که عده ای از آنها به امامان معصوم و رهبران خود[/][=&amp] دارند. [/][=&amp]
طوايف اهل حق به نامهاى مختلفي مانند: اهل حق، [/][=&amp]آل حق، [/][=&amp]اهل سرّ، يارسان، [/][=&amp]يارستان، [/][=&amp]نُصَيرى [/][=&amp](بيشتر در سوريه به اين نام معروفند)، گوران (در کرمانشاه)، جوران(در تبريز و ترک زبانها) طايفه، طايفه سان، کاکائيه (در عراق)، بگ تاشي و علوي (در ترکيه)، ذکري (در افغانستان) و مسامحتاً [/][=&amp]على اللهى معروف [/][=&amp]می با[/][=&amp]شند[/][=&amp].[/] [=&amp]— [/][=&amp]از نشا[/][=&amp]نه ها[/][=&amp]ى خاص آنان «شارب» است، يعنى موى سبيل خود را [/][=&amp]نمی ز[/][=&amp]نند تا بلند شود. آنان «شارب» را معرّف مسلك خو[/][=&amp]د [/][=&amp]می دا[/][=&amp]نند، و معتقدند كه على(عليه السلام) نيز شارب خود را [/][=&amp]نمی ز[/][=&amp]ده است. از اين جهت زدن شارب را گناهى بزرگ [/][=&amp]می د[/][=&amp]انند. [/][=&amp]از نظر اهل حق اگر کسي از آنها سبيل خود را بزند از اين مسلک خارج شده است.
[/] [=&amp]
[/] [=&amp]ماهيت اهل حق
[/] [=&amp]— [/][=&amp]در باره ماهيت اهل حق و تعريف آن، ديدگاههاي مختلفي وجود دارد.
[/][=&amp][/][=&amp]
ديدگاه اول
[/]برخي از اهل حق، اين فرقه را «آييني مستقل»[=&amp][=&amp][1][/][/][=&amp]مي دانند که شالوده آن قبل از خلقت و در عالم ذر پايه گذاري شده است[/] [=&amp]— [/][=&amp]بطلان اين نظر واضح است زيرا:[/]
1. [=&amp] اهل حق سندي براي اين گفته خود ندارند و هيچ کتاب آسماني و تاريخي به اين مطلب اشاره نکرده است.
[/] 2. [=&amp]هر دين آسماني که از طرف خداوند آمده باشد بايد کتاب آسمانی و پيامبری داشته باشد که در باره اهل حق این مسئله صدق نمی کند.
[/] 3. [=&amp]سنت خداوند بر اين است که پيامبر پيشين، از آمدن پيامبر بعدي خبر مي داده و پيامبر بعدي هم بر او و کتابش صحه مي گذاشته است که این هم در باره ی اهل حق صادق نیست.
[/] 4. [=&amp]اگر در عقايد و آداب اهل حق دقت و مطالعه شود بيش از 80 درصد آن از اديان و مذاهب ديگر گرفته شده است.
[/] 5. [=&amp]اکثر اهل حق اين نظر را قبول ندارند.
[/] 6. [=&amp]اگر واقعاً اهل حق ديني مستقل بود بايستي همه کتابهاي مهم اهل حق يکپارچه بر آن تأکيد مي کردند در حالي که اينگونه نيست و اکثر آنها يا در اين باره چيزي نگفته اند و يا اهل حق را بر گرفته از اسلام یا آيينهاي ديگر مانند آيين زرتشتي و مهر پرستي و... مي دانند.
[/][=&amp][/][=&amp]
ديدگاه دوم
[/]برخي از پژوهشگران هم به خاطر عقايد مشترکي که اهل حق با اسلام دارد، آنرا از «فرقه هاي غالي اسلام»[=&amp][=&amp][2][/][/][=&amp] به شمار مي آورند.
از مستشرقين هم مينورسکي[=&amp][3][/] و ايليا پاولويچ پطرفسکي روسي[=&amp][4][/] اهل حق را منشعب از شيعه مي دانند.[/][=&amp]— [/][=&amp]اگرچه اهل حق را نمي توان جداي از اسلام و تشيع دانست اما مهمترين آموزه هاي اهل حق غلو و حلول و تناسخ است که اسلام و امامان تشيع و همچنين علماي شيعه به شدت با آنها برخورد کرده اند.[/]
[=&amp] [/][=&amp]
ديدگاه سوم
[/][=&amp]عده اي هم اهل حق را[/][=&amp] «مسلکي صوفيانه و عرفاني»[/][=&amp][=&amp][5][/][/][=&amp] مي دانند. [/][=&amp]اشتراکاتي بين اين دو مسلک وجود دارد اما اين نظر هم قابل مناقشه بوده و نمي تواند درست باشد. به خاطر اهمیت این مسئله و تصوری که در بین عامه مردم و حتی اکثر نویسندگان مبنی بر انشعاب اهل حق از تصوف[/][=&amp] وجود دارد[/][=&amp]، برخي تفاوتهاي اهل حق و تصوف را بیان می کنیم:[/] 1. [=&amp]کتابهاي هر کدام کاملاً مستقل بوده و قابل ارجاء به يکديگر نيست؛[/]
2. [=&amp]همانطور که اسم مکانهاي عبادت مسلمانان، يهود و نصاري متفاوت است عبادتگاه اهل حق را «جمخانه» و عبادتگاه تصوف را «خانقاه» مي گويند.[/]
3. [=&amp]روزه ي عده اي از اهل حق سه روز است به نام «روزه مرنوي» که به مناسبت گرفتار شدن سلطان اسحاق در درون غار و زنده ماندن او پس از سه روز، انجام مي گيرد. و اين مسئله در تصوف مطلقا وجود ندارد. روزه ديگري به نام «روزه قولطاسي» نيز دارند که مستحب است. که اين هم در تصوف جايي ندارد؛[/]
4. [=&amp]مؤسس اهل حق شخصي به نام سلطان اسحاق علوي برزنجي کرکوکي و اهل عراق است که اين نام در تصوف جايگاهي ندارد؛[/]
5. [=&amp]نه اهل حق به طور جدي از بزرگان تصوف نامي مي برند يا استنادي به آنها مي کنند و نه تصوف اين کار را مي کنند؛[/]
6. [=&amp]تصوف رهبران خود را «قطب» مي نامند و اهل حق آنها را به نام «سيد» مي شناسند؛[/]
7. [=&amp]نذر و مراسم مربوط به آن که از ارکان آيين اهل حق مي باشد، منحصر به فرد بوده و در تصوف و هيچ فرقه ديگري يافت نمي شود. اکثر اهل حق ها این نوع نذر را نیاز نامیده و به جای نماز انجام می دهند؛[/]
8. [=&amp]از شاخه ها و دوده هاي مهم اهل حق، شاه ابراهيمي، حيدري، باويسي، مصطفايي، شاه هياسي، باباحيدري، ذوالنوري، ميرسوري، آتش بگي و مکتبي(الهي) هستند که در تصوف جايگاه و اسمي ندارند؛
[/] 9. [=&amp]کتاب مقدس اهل حق که مورد اعتقاد، اعتماد و عمل آنهاست، «نامه سرانجام» است که در تصوف به هيچ وجه جايگاهي ندارد؛
[/] 10. [=&amp]از بزرگان اين دو فرقه کسي را نمي يابي يا کتابي پيدا نمي کني که به طور قاطع اين دو را يکي بداند؛
[/] 11. [=&amp]اصولاً همين که نام يکي تصوف و ديگري اهل حق است دليل بر اين است که ايندو يکي به حساب نمي آيند.

[/] [=&amp]ديدگاه چهارم
[/][=&amp] عده اي هم با توجه به اشتراکاتي که این فرقه کمابيش با اديان و مذاهب ديگر دارد، آنرا [/]«آييني التقاطي»[=&amp]ازمهرپرستي، زردشتي، هندوئيسم، مسيحي، يهودي، مانوي، مزدکي، تصوف و اسلام به حساب مي آورند.[=&amp][6][/][/]

جمع بندي ديدگاهها

[=&amp]— [/][=&amp]با توجه به اينکه هر کدام از صاحبان اين ديدگاهها از زاويه اي موضوع را ديده اند، لذا تنها بخشي از حقيقت را بيان نموده اند. شايد جامعترين تعريف اهل حق اين گونه باشد:[/]
[=&amp]— [/][=&amp]«اهل حق آييني است که در عمده عقايد خود، از غلات مستضعف منتسب به اسلام و در آداب، آييني التقاطي هستند».[/]

[=&amp]— [/][=&amp]توضيح اينکه:
[/]
[=&amp]— [/]اهل غلوند؛[=&amp] چونکه در باره امامان به ويژه امام علي (عليه السلام) غلو مي کنند. و برخي از آنها ممکن است امامان را به مقام الوهيت برسانند و حتي گاهي در باره رهبران خود هم غلو مي کنند.
[/]
— مستضعف فکري و ديني اند؛[=&amp] چون سبب باورهاي باطلشان عدم دسترسي آنان به اهل علم و متصديان فرهنگي و ديني بوده است. اهل حق از دير باز و شايد بخاطر حفظ آيين خود بيشتر زندگي عشايرنشيني را برگزيده و زيستشان نوعاً در مکانهاي دور دست بوده است.[/] [=&amp]—[/][=&amp]شايد يک علتش هم احتياط بيش از حد متدينين و مبلغين ديني، دوري جستن از آنها و پاک ندانستن اهل حق بوده است. اينها سبب شده تا شيادان و غارتگران دين، بتوانند در قالب فرقه سازي و مريدپروري، خواسته هاي نامشروع خود را در ميان اين گونه اقوام و افراد جستجو کنند. [/][=&amp]

منتسب به اسلامند؛
[/]
[=&amp] چونکه از جهتي اسلام فارغ از مسايلي مانند غلو و حلول و تناسخ است که از عقايد مهم اهل حق به حساب مي آيند. و از جهت ديگر اينان اصول و فروع اسلام به ویژه تشیع را اجمالاً پذيرفته اند اما در برخي آنها اشکالاتي وجود دارد که مخالف با اسلام و تشیع است.[/] [=&amp]

در آداب التقاطي اند؛
[/]
[=&amp] به خاطر اينکه بيشترين مشترکات اينان با اديان و فرق گوناگون در آداب است. البته در عقايد هم آموزه هاي انحرافيشان را از اين اديان و فرقه ها اخذ کرده اند. مانند غلو، حلول و تناسخ که از ارکان باورهاي اديان هندو، مسيحي، يهودي، تصوف و... است. اين در حالي است که اسلام با اين پديده ها ي انحرافي بيگانه و به شدت برخورد کرده است. [/] [=&amp]
[/]


[/HR] [=&amp][=&amp][1][/][/][=&amp]گنجينه ياري، سيد کاظم نيک نژاد، ص1-3؛ بيان الحق، قادر طهماسبي، ص111-112[/] .
[=&amp][=&amp][2][/][/][=&amp]فرهنگ فرق اسلامي، محمد جواد مشکور.[/]
[=&amp][=&amp][3][/][/][=&amp]سه گفتار تحقيقي در آيين اهل حق، محمد علي سلطاني، ص48.[/]
[=&amp][=&amp][4][/][/][=&amp]سر سپردگان، محمد علي خواجه دين، ص25.[/]
[=&amp][=&amp][5][/][/][=&amp]ارزش ميراث صوفيه ، عبد الحسين زرين کوب، ص96و97؛ برهان الحق، نورعلي الهي، ص4و5.[/]
[=&amp][=&amp][6][/][/][=&amp] سرسپردگان، محمد خواجه دین، ص112 و113؛خاکسار واهل حق، نور الدین مدرسی، ص117، مشاهیر اهل حق، صدیق صفی زاده، ص2[/] .