جمع بندی مرز میان نقش خودم و خداوند در زندگی من کجاست؟

تب‌های اولیه

28 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
مرز میان نقش خودم و خداوند در زندگی من کجاست؟

با سلام
و سلام ویژه خدمت کارشناس محترم بحث و جناب طاهر بزرگوار.

من یک چالش فکری دارم که سالهاست درگیرم و هنوز نتونستم جواب مناسبی برای اون پیدا کنم، امیدوارم بتونم مطالبی که در ذهنم هست رو در این پست و تاپیک به خوبی مطرح کنم.

چالش رو با چند تناقض میخوام مطرح کنم:

مورد تناقض اول :

دیروز داشتم در تلویزیون زندگینامه ایت الله بهاالدینی رو تماشا میکردم ، در بخشی از این مستند ، یکی از اطرافیان ایشون تعریف میکرد ، که روزی ایت الله ، به کوه میرن و شب هوس میکنن در کوه بمونن ، اطرافیان هشدار میدن اینجا پلنگ داره و خطرناک هست ولی ایشون اصرار دارن که شب همینجا اقامت میکنن ، ایشون شب برای نماز شب بیدار میشن ، موقع خوندن نماز شب ، پلنگی به سجاده ایشون نزدیک میشه ولی تا لب سجاده میاد و برمیگرده و میره ، بدون اینکه حتی به ایت الله نزدیک بشه....

مورد دوم :
چند وقت پیش یکی از کارشناسان محترم سایت در تاپیکی داستان زیر رو نقل کردند :

نقل قول:
حضرت امام (رضوان الله تعالی علیه) این خانه‌‌ ای که در چهارراه بیمارستان (یخچال قاضی) دارند، خانه ای است که در آن مستأجر بودند و با آقا مصطفی در آن‌جا زندگی می‏کردند. آقا مصطفی هم ظاهرا متأهل بودند. صاحبخانه حضرت امام می‏ آید به امام می‌گوید که می‌خواهیم خانه را بفروشیم؛ یا شما بخرید یا بلند بشوید. امام می‏فرماید چقدر فرصت دارم؟ آن آقا می‌گوید یک هفته. خیلی سخت است که آدم در یک هفته خانه‌اش را جا‌به‌‌جا کند؛ ولی امام می‏فرماید باشد؛ حالا تا جمعه بعد ببینیم خدا چه ‏می‏خواهد. آن آقا گفته بوده مثلا دوازده هزار یا چهارده هزار تومان پول این خانه می‏شود. همان ایام کاروانیانی که می‏خواستند بروند عتبات، آمدند پیش امام و گفتند که ما همان مبلغ دوازده یا چهارده هزار تومان داریم و می‏خواهیم پولمان را پیش شما امانت بگذاریم. به بانک و دولت و این‌ها اطمینان نداریم. امام می‏فرمایند که من امانت قبول نمی‏کنم. اصرار می‏کنند تا این‌که امام می‏فرمایند: من قرض می‏گیرم از شما که تصرف بکنم در آن. فردا صاحب‌خانه می‏آید و امام پول را می‏گذارد جلوی صاحب‌خانه و می‏فرمایند این خانه مال ما تا، ببینیم خدا چه می‏خواهد. امام درسش را ادامه می‏دهد و مشغول کتاب و درس خودش می‌شود.‌ هفته بعد، شب جمعه کاروانی ها برمی‏گردند. امام می‌فرمایند: شما بنا بود چند ماهی سفرتان طول بکشد! نماینده‌شان می‌گوید: آقا! سفر از قصر شیرین به هم خورد و مجبور شدیم برگردیم. اگر می‏شود آن پول را مرحمت کنید. امام می‏فرمایند که پول قرض است و برای قرض هم باید مهلت بدهید؛ تا کی مهلت می‏دهید؟ می‏گویند یک هفته. امام می‏فرمایند باشد؛ ببینیم چه می‏شود، و به درسشان ادامه می‌دهند. معلوم است که دل امام تکان نخورده. تا شب جمعه هفته بعد اتفاقی نمی‌افتد، اما صبح زود برادر حضرت امام -یعنی آقای پسندیده- نزد امام می‏آیند. امام به ایشان می‌فرمایند این‌جا چه کار می‏کنید؟ شما که اراک بودید؟ آقای پسندیده هم مدام عذرخواهی می‌کنند و ببخشید می‌گویند که بدون اطلاع شما اقدام کردیم… . امام می‌پرسند حالا چه شده مگر؟ می‌گوید: املاک پدری را فروختیم و سهم شما را آوردیم. حالا سهم امام چقدر می‏شود؟ دوازده هزار تومان. امام هم می‌فرمایند: خیلی ممنون؛ بگذارید این‌جا. آن کاروانیان هم می‏آیند و آقا پول را به آن‌ها می‌دهد. امام هنوز از جایش تکان نخورده، و فقط به وظیفه شان که تدریس بود اکتفا کرده بودند اما به خاطر اعتماد به وعده الهی صاحب یک خانه بزرگ هم شدند.

حال اگر من نوعی به عنوان شخصیت این داستانها بودم ، احتمالا در داستان اول ، توسط پلنگ دریده میشدم و اگر فوت نمیکردم ، ناقص العضو میشدم و بعد هم دچار سرزنش اطرافیان میشدم که مثلا مگر عقلت کم بود که به حرف بقیه گوش نکردی و در اون جای خطرناک اقامت کردی؟
و اگر به جای امام خمینی در اون داستان دوم بودم ، و میخواستم اون مشی امام رو پیش بگیرم ، احتمالا پول جور نمیشد و بعد هم باز به سرزنش اطرافیان دچار میشدم که میگقتند : " انتظار داشتی تو خونه بشینی و به فکر درس و بحث باشی بعد خدا از اسمون برات پول بفرسته ؟"

مورد تناقض دوم :
فرض کنید اقا پسر خوب و با ایمانی هست که بعد از فارغ التحصیلی برای یافتن شغل تلاش زیادی نمیکنه و طبیعتا شغل مناسبی هم پیدا نمیکنه و بعد از سوی خانواده به منفعل بودن متهم میشه و میگن انتظار داری خدا از غیب برات کار جور کنه؟
حالا همین اقا پسر رو فرض کنید برای خودش کسب و کاری راه میندازه و بعد از کلی زحمت و تلاش ، دچار ورشکستگی میشه ، و بعد دوباره اطرافیان بهش گوشزد میکنن که یادت باشه که اگر خدا نخواد تو به هیچ جا نمیرسی....

یعنی در سناریوی اول متهم میشد که منفعل هست و در سناریوی دوم سرزنش میشه که با اینکه منفعل نیستی ، ولی تلاش تو مهم نیست و باید خدا بخواد که تو به جایی برسی.

مورد تناقض سوم :
در احادیث داریم که کسی که به فکر اخرت خود باشد خدا دنیای او رو اباد میکنه ولی از طرفی برای مبارزه و جهاد و درگیر شدن با مسائل دنیوی ، بسیار تاکید شده و حتی در برخی از داستانهای دینی داریم ، که بسیار نکوهیده شده اند افرادی که بخاطر دین ، ترک دنیا کردند و یا میخواستن دنیا و معیشت دنیوی رو بدون درگیر شدن با مسائل مادی و دنیوی و صرفا از راه معنویات و دعا ، به دست بیارن....

خیلی ذهن من در مورد این موضوع پراکنده هست و نمیدونم چقدر تونستم منظور خودم رو واضح بیان کنم...
شاید اگر بخوام سوال اصلی خودم رو خلاصه تر کنم اینکه:

اساسا مرز میان نقش خود من و خداوند و ماورا در زندگی من چیست؟
یعنی من در زندگی به چه میزان تلاش برای امور دنیوی خودم کنم که متهم به منفعل بودن نشم؟ و چقدر تلاش کنم که تلاش من به "زور زدن بی فایده " تعبیر نشه؟ کجاها استین همت بالا بزنم و نقش خودم رو به عنوان انسان در زندگی ایفا کنم ؟ و کجاها فقط به یک کنج بخزم و نقش خدایی خداوند رو بدون نیاز به تلاش و تدبیر و حتی تعقل خودم ببینم (مثل همون مثالهایی که در بالا از علما زدم )

سپاس.

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد مشکور

مولکول 68;744857 نوشت:
با سلام
و سلام ویژه خدمت کارشناس محترم بحث و جناب طاهر بزرگوار.
من یک چالش فکری دارم که سالهاست درگیرم و هنوز نتونستم جواب مناسبی برای اون پیدا کنم، امیدوارم بتونم مطالبی که در ذهنم هست رو در این پست و تاپیک به خوبی مطرح کنم.
چالش رو با چند تناقض میخوام مطرح کنم:
مورد تناقض اول :
دیروز داشتم در تلویزیون زندگینامه ایت الله بهاالدینی رو تماشا میکردم ، در بخشی از این مستند ، یکی از اطرافیان ایشون تعریف میکرد ، که روزی ایت الله ، به کوه میرن و شب هوس میکنن در کوه بمونن ، اطرافیان هشدار میدن اینجا پلنگ داره و خطرناک هست ولی ایشون اصرار دارن که شب همینجا اقامت میکنن ، ایشون شب برای نماز شب بیدار میشن ، موقع خوندن نماز شب ، پلنگی به سجاده ایشون نزدیک میشه ولی تا لب سجاده میاد و برمیگرده و میره ، بدون اینکه حتی به ایت الله نزدیک بشه....

سلام و تشکر:Gol:

پاسخ به ابهام اول

در خصوص حکایت آیت الله بهاء الدینی ره گفتنی است: بطور طبیعی خوی حیوانات درنده وحشی گری و درندگی است اما انسان در برابر حیوانات وحشی ناتوان نیست گاهی انسان به توسط ابزار و وسایل دفاعی ظاهری مانند سلاح سرد و گرم از خودش دفاع می کند و یا با هیاهو و سرو صدا حیوان درنده را ترسانده و فراری می دهد اما قدرت انسان، صرفاً موکول به قدرتهای ظاهری نیست بلکه قدرت نفسانی و توانایی های روحی انسانهای متکامل و خودساخته بسا بیشتر و عظیمتر از قدرتهای ظاهری است.

کسانی که به مقامات نفسانی و کمالی دست یافته اند و جزو اولیاءالله هستند توانایی های روحی و نفسانی والایی دارند که باذن الله می توانند در امور مهم این عالم تصرف کنند، دفع خطر یک حیوان درنده و یا رام کردن آن حیوان، نسبت به آن امور مهمه، امری ناچیز، عادی، سهل و غیرقابل اعتنایی است. علاوه بر این، از آنجاییکه اولیاء خدا بدلیل قدرتهای نفسانی و اعتقاد راسخی که به حکمت الهی و قضا و قدر الهی دارند، هیچ دلهره و ترس و اضطرابی به دل خود راه نمی دهند و چه بسا همین حالت روحی آنها به حیوان منتقل شده و موجب مصونیت انها می شود، از نظر علمی نیز ثابت شده که هنگام ترس انسان، در مواجهه با حیوان درنده، بخار و ماده ای از سر انسان بصورت بخار متصاعد می شود و حیوان متوجه ترس آدمی شده و انگیزه بیشتری برای حمله و هجوم پیدا می کند. اما کسی که بدلیل ویژگی های پیش گفته ترسی به دل راه نمی دهد، انگیزه حمله حیوان درنده را گرفته و چه بسا حیوان را با ترس از خود دفع می کند.

گذشته از همه اینها، بر اساس اعتقاد به این معنا که "لا مؤثر فی الوجود الا الله" هیچ مؤثری در عالم وجود به جز خدا نیست، و همه کائنات تحت امر و فرمان اویند، اگر اراده خدا بر حفظ جان بنده ای از بندگان خاص و اولیاء مقربش قرار بگیرد، نه تنها حیوانات درنده را رام می کند بلکه از بزرگترین خطرات طبیعی نیز آنها را مصونیت می بخشد.

قضیه آیت الله بهاءالدینی ره داخل در یکی از موارد فوق بوده و یا همه موارد بطور نسبی در تحقق آن نقش داشته اند.

مولکول 68;744857 نوشت:
حضرت امام (رضوان الله تعالی علیه) این خانه‌‌ ای که در چهارراه بیمارستان (یخچال قاضی) دارند، خانه ای است که در آن مستأجر بودند و با آقا مصطفی در آن‌جا زندگی می‏کردند. آقا مصطفی هم ظاهرا متأهل بودند. صاحبخانه حضرت امام می‏ آید به امام می‌گوید که می‌خواهیم خانه را بفروشیم؛ یا شما بخرید یا بلند بشوید. امام می‏فرماید چقدر فرصت دارم؟ آن آقا می‌گوید یک هفته. خیلی سخت است که آدم در یک هفته خانه‌اش را جا‌به‌‌جا کند؛ ولی امام می‏فرماید باشد؛ حالا تا جمعه بعد ببینیم خدا چه ‏می‏خواهد. آن آقا گفته بوده مثلا دوازده هزار یا چهارده هزار تومان پول این خانه می‏شود. همان ایام کاروانیانی که می‏خواستند بروند عتبات، آمدند پیش امام و گفتند که ما همان مبلغ دوازده یا چهارده هزار تومان داریم و می‏خواهیم پولمان را پیش شما امانت بگذاریم. به بانک و دولت و این‌ها اطمینان نداریم. امام می‏فرمایند که من امانت قبول نمی‏کنم. اصرار می‏کنند تا این‌که امام می‏فرمایند: من قرض می‏گیرم از شما که تصرف بکنم در آن. فردا صاحب‌خانه می‏آید و امام پول را می‏گذارد جلوی صاحب‌خانه و می‏فرمایند این خانه مال ما تا، ببینیم خدا چه می‏خواهد. امام درسش را ادامه می‏دهد و مشغول کتاب و درس خودش می‌شود.‌ هفته بعد، شب جمعه کاروانی ها برمی‏گردند. امام می‌فرمایند: شما بنا بود چند ماهی سفرتان طول بکشد! نماینده‌شان می‌گوید: آقا! سفر از قصر شیرین به هم خورد و مجبور شدیم برگردیم. اگر می‏شود آن پول را مرحمت کنید. امام می‏فرمایند که پول قرض است و برای قرض هم باید مهلت بدهید؛ تا کی مهلت می‏دهید؟ می‏گویند یک هفته. امام می‏فرمایند باشد؛ ببینیم چه می‏شود، و به درسشان ادامه می‌دهند. معلوم است که دل امام تکان نخورده. تا شب جمعه هفته بعد اتفاقی نمی‌افتد، اما صبح زود برادر حضرت امام -یعنی آقای پسندیده- نزد امام می‏آیند. امام به ایشان می‌فرمایند این‌جا چه کار می‏کنید؟ شما که اراک بودید؟ آقای پسندیده هم مدام عذرخواهی می‌کنند و ببخشید می‌گویند که بدون اطلاع شما اقدام کردیم… . امام می‌پرسند حالا چه شده مگر؟ می‌گوید: املاک پدری را فروختیم و سهم شما را آوردیم. حالا سهم امام چقدر می‏شود؟ دوازده هزار تومان. امام هم می‌فرمایند: خیلی ممنون؛ بگذارید این‌جا. آن کاروانیان هم می‏آیند و آقا پول را به آن‌ها می‌دهد. امام هنوز از جایش تکان نخورده، و فقط به وظیفه شان که تدریس بود اکتفا کرده بودند اما به خاطر اعتماد به وعده الهی صاحب یک خانه بزرگ هم شدند.

در خصوص حکایت مربوط به امام خمینی ره گفتنی است: این موضوع نیز مستثنی از موارد فوق نیست یعنی اعتقاد و اعتماد راسخ و کامل به فضل و عنایت الهی و روح توکل عمیق و وثیق به خداوند که در روح متعالی امام ره موج می زند به این معنا که خداوند امر معاش و تأمین امور کسانیکه که در راه او مجاهدت می کنند را وعده فرموده، اعتقاد راسخ به اینکه «"و من یتق الله یجعل له مخرجا *و یرزقه من حیث لا یحتسب، وَمَن يَتَوَكَّل عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسبُهُ ۚ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمرِهِ ۚ قَد جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيءٍ قَدرًا "(طلاق، آیات 2 و 3)؛ و هر کس تقوای الهی پیشه کند، خداوند راه نجاتی برای او فراهم می‌کند، و او را از جایی که گمان ندارد روزی می‌دهد؛ و هر کس بر خدا توکّل کند، کفایت امرش را می‌کند؛ خداوند فرمان خود را به انجام می‌رساند؛ و خدا برای هر چیزی اندازه‌ای قرار داده است!» بدون شک، اگر این اعتقاد همراه با عمل و مجاهدت و تقوا به معنای حقیقی باشد، نتیجه ای جز همان اتفاقی که در این حکایت افتاد نمی رود.

همچنین اعتقاد به این معنا که هیچ برگی از درخت نمی افتد مگر آنکه خدا می داند و همه امور باذن الله محقق می شوند، بعبارتی همه امور، تحت تدبیر و تقدیر حکیمانه الهی هستند، فلذا بنده ای که به حقیقت این معنا دست یافته، هیچ دلهره و اضطرابی در خصوص معاش و امور زندگی و حوادث و اتفاقات حال و آینده به دل راه نمی دهد. و با همه وجود، توجهش را مصروف آنچه وظیفه و شأن اوست اعم از وظایف و شئون بندگی نسبت به حضرت باریتعالی و وظایف و شئون نسبت به تکالیف فردی و وظایف و شئون و تکالیف اجتماعی. چنانکه می بینیم امام ره در مواجهه با این مسأله بدلیل همان اعتقاد قلبی و راسخ به آن معنا، صرف توجهش را به انجاف وظایف و تکالیف خود مصروف ساخته و به حقیقت معنا تسلیم و راضی به تقدیر و تدبیری است که خدای حکیم برای او رقم می زند.

انسانهای عادی بدلیل آنکه از معرفت و ایمان و اعتقاد راسخ به این معانی و معارف، تهیدست یا کم بهره هستند، و نیز در مقام عمل نیز به تقوا و مجاهدت تجهیز نشده اند نه می توانند آن آرامش و اطمینان را نسبت به تقدیر و تدبیر الهی داشته باشند فلذا گمان می کنند که این تدبیر و تلاش انهاست که به ثمر می نشیند فلذا در حال تلاش و مجاهدت نیز دائماً دغدغه و اضطراب و نگرانی دارند در حالیکه همین تدبیر و تلاش آنها نیز از دایره تقدیر الهی خارج نیست و در حقیقت آنچه محقق می شود تقدیر و قضای الهی است. از طرفی چون به تقوا و مجاهدت به معنای واقعی مجهز نیستند از وعده های خداوند نسبت به امداد و دستگیری از بندگان خاص و خوبش و خارج ساختن آنها از بن بست ها و اعطای روزی های وسیع از جایی که گمان نمی بردند نیز بی بهره و محرومند.

ادامه دارد ...:Gol:

مولکول 68;744857 نوشت:
مورد تناقض دوم :
فرض کنید اقا پسر خوب و با ایمانی هست که بعد از فارغ التحصیلی برای یافتن شغل تلاش زیادی نمیکنه و طبیعتا شغل مناسبی هم پیدا نمیکنه و بعد از سوی خانواده به منفعل بودن متهم میشه و میگن انتظار داری خدا از غیب برات کار جور کنه؟
حالا همین اقا پسر رو فرض کنید برای خودش کسب و کاری راه میندازه و بعد از کلی زحمت و تلاش ، دچار ورشکستگی میشه ، و بعد دوباره اطرافیان بهش گوشزد میکنن که یادت باشه که اگر خدا نخواد تو به هیچ جا نمیرسی....

یعنی در سناریوی اول متهم میشد که منفعل هست و در سناریوی دوم سرزنش میشه که با اینکه منفعل نیستی ، ولی تلاش تو مهم نیست و باید خدا بخواد که تو به جایی برسی.


سلام مجدد:Gol:

در پاسخ به ابهام دوم گفتنی است: در فرض مذکور، دو امر مؤثر در موفقیت انسان،(توکل به خدا و تلاش و مجاهدت) با یکدیگر منافاتی ندارند بعبارتی تلاش و مجاهدت فرد، برای دستیابی به توفیق، گرچه شرط لازم هست لکن شرط کافی نیست چنانکه تنها ایمان و اعتقاد و اعتماد به فضل الهی و تمسک به دعا و توسل (روح توکل) بدون تلاش و مجاهدت، نمی تواند زمینه ساز توفیق آدمی باشد.

از اینرو باید برای رسیدن به توفیق و بهروزی و سعادت در دنیا و آخرت در کنار اعتماد و توکل به فضل الهی و تمسک به روح دعا و توسل و اخذ امداد از خدای متعال، با تدبیر و برنامه و حساب شده گام در مسیر تلاش و مجاهدت نهاد. در حقیقت، توکل و اعتماد حقیقی به خداوند، امری جدای از تلاش و مجاهدت نیست چنانکه بسیار شنیده ایم: از تو حرکت از خدا برکت. و یا خداوند می فرماید: فاذا عزمت فتوکل علی الله و چون عزم و تصمیم بر کاری گرفتی بر خدای توکل کن.(آل عمران، 195) بی شک عزم، اراده ای است که توأم با عمل است و در تمام مراحل انجام کار، همراه روح و روان فرد است، در مرحله تصمیم، در گاه آغاز کار، در حین کار و حتی در مراحل پایانی و اتمام کار. بعبارتی عزم در همه آنات و لحظات فرایند کار وجود دارد از این مطلب بدست می آید که خداوند در این آیه شریفه سفارش می کند که در لحظه لحظه انجام کار از رشته توکل به خدا جدا نشوید.

مضافاً اینکه وعده خداوند حق و صادق است و برای هدایت و توفیق بندگانش وعده داده است که "والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا و ان الله لمع المحسنین؛ و آنها که در راه ما (با خلوص نیّت) جهاد کنند، قطعاً به راه‌های خود، هدایتشان خواهیم کرد؛ و خداوند با نیکوکاران است.(عنکبوت، 69) مقصود از این راهها، توفیق و سعادت همه جانبه است، هم در امور دنیوی و هم اخروی و معنوی. و یا در آیات 2 و 3 طلاق تقوا را عاملی برای خروج از بن بستها و اعطای روزی های محاسبه نشده بیان می کند. پس در کنار اعتماد و توکل به فضل الهی و تلاش و مجاهدت، انسان با رعایت تقوا و اهتمام به خیررسانی به دیگران نیز به راههای توفیق همه جانبه دست خواهد یافت.

موفق باشید ...:Gol:

مولکول 68;744857 نوشت:
مورد تناقض سوم :
در احادیث داریم که کسی که به فکر اخرت خود باشد خدا دنیای او رو اباد میکنه ولی از طرفی برای مبارزه و جهاد و درگیر شدن با مسائل دنیوی ، بسیار تاکید شده و حتی در برخی از داستانهای دینی داریم ، که بسیار نکوهیده شده اند افرادی که بخاطر دین ، ترک دنیا کردند و یا میخواستن دنیا و معیشت دنیوی رو بدون درگیر شدن با مسائل مادی و دنیوی و صرفا از راه معنویات و دعا ، به دست بیارن....

با سلام و تشکر:Gol:

وقتی گفته می شود اسلام کاملترین و جامع ترین دین الهی در بین همه شرایع است، یا گفته می شود اسلام دین اعتدال و میانه روی و مسلمانان، امت وسط شمرده شده اند از جهتی بدین معناست که به همه ابعاد و ساحت ها و نیازهای مادی و معنوی ؛ دنیوی و اخروی ؛ فردی و اجتماعی و ... توجه شده و برای انسان در جهت تعالی و کمال در مسیر سعادت دنیوی و ابدی برنامه و تعالیم حیات بخش دارد.

اصولاً اسلام توجه و اهتمام بشریت را هم به پیشرفت علم و دانش مادی و دنیوی (همسو با کمال حقیقی انسان) و هم کسب معارف و علوم معنوی و الهی جلب می کند. هم به رشد و آگاهی عقلانی مورد نیاز در پیشرفت امور مادی و دنیوی توصیه می کند و هم رشد و آگاهی عقل و بینش بشری برای درک معارف هستی و اندیشه های تعالی بخش روح و قلب، جهت سلوک در مسیر کمال و سعادت اخروی را مطمح نظر دارد. بعبارتی هم به سعادت دنیا توجه دارد و هم سعادت آخرت، چنانکه خدای متعال در آموزه های قرآنی به ما مطالبه ی خیر و نیکی های دنیا و آخرت را آموخته (ربنا آتنا فی الدنیا حسنه و فی الاخرة حسنه ...).(بقره، 201)

بنابر این تلاش برای دستیابی به اسباب سعادت هر دو نشئه ممدوح بوده و سفارش شده است. از آنجاییکه اسلام دین اعتدال و میانه روی است. نه، ترک دنیا برای رسیدن به آخرت مورد تأیید اسلام است. چنانکه نبی مکرم اسلام فرمودند: "لا رهبانیة فی الاسلام، یعنی در اسلام گوشه گیری و ترک دنیا جایز نیست." و نه اهتمام صد درصدی به دنیا و مافیها و غفلت از آخرت سفارش شده که موجب دور شدن انسان از بعد حقیقی خویشتن، افتادن در دام شهوات و نفسانیات و ساقط شدن حقیقت انسانی اش می شود.(اولئک کالانعام بل هم اضل)(اعراف، 179) چنانکه در آموزه های قرآنی و روایی، خصوصاً سخنان و حکمتهای امیرمؤمنان علی (ع) بسیار به پرهیز از دنیاگرایی سفارش شده و نیز در لسان ادعیه از زبان معصومین (ع) این معنا را به ما اموخته اند (اللهم لا تجعل الدنیا اکبر همنا و لا مبلغ علمنا).(مفاتیح الجنان، دعای پیامبر اکرم (ص) در نیمه شعبان)

آنچه از نظر اسلام در خصوص برخورداری از دنیا و مافیها مذمت شده، افراط و تفریط است. یعنی:

- یا انسان گرفتار افراط شده و اولاً تمام همتش را در جهت دنیا طلبی مصروف کند بگونه ای که از توجه به آخرت باز مانده و ثانیاً نتواند بین تلاش برای آبادانی دنیا و برخورداری از مواهب مادی با دلبستگی به دنیا تفکیک کند. بعبارتی منافاتی ندارد انسان برای آبادانی دنیا تلاش کند (کار و تولید کند و از مواهب مادی و اسباب رفاه و آسایش به قدر متعارف برخوردار باشد) اما از مسیر بندگی خدا و توجه به آخرت غفلت نکرده و در همان حال، به داشته ها و سرمایه های مادی اش دلبستگی مذموم نداشته باشد.

- و یا گرفتار تفریط شده و برای تحصیل آخرت، کسب و طلب دنیا را تعطیل کرده و همه همتش را مصروف آخرت نماید و به زعم غلط خویش، بخواهد از طریق دعا و توسل زندگی اش را تأمین کند. چنین رویکردی نیز مورد تأیید اسلام نیست زیرا این قبیل افراد، ضمن انکه هیچ تلاشی برای خدمت به دیگران نمی کنند و باری از دوش جامعه برنمی دارند خود نیز باری بر دوش دیگران بوده، و بدلیل زهد منفعلی که اختیار کرده اند معمولاً در فقر و فلاکت زندگی کرده و چهره ی نازیبا و زشتی که مخالف عزت مؤمنانه است از خود نشان می دهند.

در نتیجه، در یک عبارت کوتاه می توان گفت: اسلام با تلاش برای کسب آسایش و رفاه مادی به قدر متعارف مخالف نیست، اما این تلاش نباید: اولاً از طریق حرام و خارج از مدار بندگی باشد ، ثانیاً موجب غفلت انسان از هدف و غرض اصلی آفرینش، یعنی کسب کمالات معنوی و اخروی و توجه به شئون و وظائف بندگی اش نشود. ثالثاً انسان بتواند روح خودش را از دلبستگی به سرمایه ها و داشته های مادی و دنیوی برهاند.

موفق باشید ...:Gol:

با سلام و تشکر از شما جناب مشکور بابت حوصله ای که برای پاسخگویی به خرج دادید.

واقعیت اینکه غالب توضیحاتی که شما درج کردید رو من بارها و بارها شنیدم ، اما اون سوال اصلی که من در این تاپیک درج کردم ، در لابلای نوشته های شما ، جوابش رو نتونستم پیدا کنم ...
من ابهاماتی متفاوتی در مورد موضوع اصلی که در پست اول درج کردم دارم که سعی میکنم به تدریج مطرح کنم....

مشکور;745589 نوشت:
در خصوص حکایت مربوط به امام خمینی ره گفتنی است: این موضوع نیز مستثنی از موارد فوق نیست یعنی اعتقاد و اعتماد راسخ و کامل به فضل و عنایت الهی و روح توکل عمیق و وثیق به خداوند که در روح متعالی امام ره موج می زند به این معنا که خداوند امر معاش و تأمین امور کسانیکه که در راه او مجاهدت می کنند را وعده فرموده، اعتقاد راسخ به اینکه «"و من یتق الله یجعل له مخرجا *و یرزقه من حیث لا یحتسب، وَمَن يَتَوَكَّل عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسبُهُ ۚ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمرِهِ ۚ قَد جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيءٍ قَدرًا "(طلاق، آیات 2 و 3)؛ و هر کس تقوای الهی پیشه کند، خداوند راه نجاتی برای او فراهم می‌کند، و او را از جایی که گمان ندارد روزی می‌دهد؛ و هر کس بر خدا توکّل کند، کفایت امرش را می‌کند؛ خداوند فرمان خود را به انجام می‌رساند؛ و خدا برای هر چیزی اندازه‌ای قرار داده است!» بدون شک، اگر این اعتقاد همراه با عمل و مجاهدت و تقوا به معنای حقیقی باشد، نتیجه ای جز همان اتفاقی که در این حکایت افتاد نمی رود.

چیزی که ما در زندگی اموختیم ، همیشه تلاش توام با توکل بوده
این درست که امام ایمان و توکل بسیار بالایی داشتند ، اما تلاش ایشون برای جور کردن این پول پس چی شده؟ ایا برای جور کردن این پول نباید کمی تلاش میکردند؟ نباید با یک دو نفر صحبت میکردند که ببینند ایا میتونن به ایشون قرض بدن؟ نباید با یک دو نفر نامه نگاری و مثلا تلفن کاری میکردند که ببینند از جایی میتونن این پول رو جور کنن؟
ظاهرا در این داستان امام ذره ای تلاش در راستای جور کردن پول نکردند، ولی معجزه وار پول جور شده، ایا این فرمول خاصی دارد که جاهایی در زندگی هست که میشه بدون تلاش در راستای هدف مادی و صرفا با توکل به خواسته خود رسید/؟

دیروز در مجلسی شرکت کرده بودم که سخنران داستانی با مضمون زیر تعریف کرد.

ظاهرا در زمان هارون ، فردی از کارکنان دولت وقت به امام رضا شکایت میبره که مثلا دولت حق و حقوقات من رو به ازای کارهایی که براشون انجام دادن پرداخت نکردن ، اگر مقدوره شما واسطه بشید و طلب حقوق من رو بکنید چون روی شما رو زمین نمیزنن... و امام رضا ظاهرا جوابی مشابه این میدن که "به خدا توکل کن"

و خلاصه این وسط اتفاقاتی میفته که در نهایت بدون اینکه چه اون کارگر و چه امام رضا اقدامی انجام بدن ، معجزه وار اون فرد به دربار فراخونده میشه و حق و حقوقاتش پرداخت میشه....

صحبت سخنران ، با موضوع شرک خفی بود و مراد سخنران از بیان این داستان این بود که مسبب الاسباب این دنیا ، خداوند است ، پیش بنده ای رو نزنید ، کسی رو غیر خدا در این دنیا کارساز ندونید و .....

اما ایا این مدل داستانها و تفسیرها ، انسان رو به سوی منفعل بودن سوق نمیده؟
اینکه اگر کسی ، حق کسی رو خورد ، توی خونه بشینه و فقط دعا کنه و به خدا توکل کنه و منتظر باشه خدا از غیب براش جور کنه؟
ایا این مدل داستانها بیانگر این نیست که اگر مثلا کسی دنبال کار و کاسبی بود ، اگر کسی نیاز به پول داشت و.... به کسی رو نزنه و به کسی مراجعه نکنه و فقط دعا و توکل کنه تا خداوند از غیب براش کار یا پول برسونه؟

البته جواب این سوال این هست که ما میتونیم به کسی برای مثلا قرض گرفتن رجوع کنیم ، میتونیم موقع مریضی برای درمان به نزد پزشک رجوع کنیم و.... اما باید یادمون باشه ، اگر به کسی برای رفع نیازهامون رجوع میکنیم ، به اون فرد فقط به چشم وسیله نگاه کنیم ، وسیله ای برای تحقق اراده خداوند در مورد خواست ما... خوب قبول ، اما اگر اینطور هست ، پس چرا امام خمینی به نزد کسی بعنوان یک وسیله و یا واسطه برای جور کردن پول مراجعه نکردن؟ چرا در داستان امام رضا ، امام رضا اقدامی در این راستا انجام ندادن؟
اصلا کی باید به نزد فردی بعنوان وسیله رجوع کرد و از طریق اون فرد ، رفع نیاز کرد و کی لازم نیست رجوع کرد و فقط در خونه نشست و به خدا توکل کرد تا همه چیز خودش دست به دست هم بده و مشکلات ما رو مرتفع کنه؟

مولکول 68;747709 نوشت:
چیزی که ما در زندگی اموختیم ، همیشه تلاش توام با توکل بوده
این درست که امام ایمان و توکل بسیار بالایی داشتند ، اما تلاش ایشون برای جور کردن این پول پس چی شده؟ ایا برای جور کردن این پول نباید کمی تلاش میکردند؟ نباید با یک دو نفر صحبت میکردند که ببینند ایا میتونن به ایشون قرض بدن؟ نباید با یک دو نفر نامه نگاری و مثلا تلفن کاری میکردند که ببینند از جایی میتونن این پول رو جور کنن؟
ظاهرا در این داستان امام ذره ای تلاش در راستای جور کردن پول نکردند، ولی معجزه وار پول جور شده، ایا این فرمول خاصی دارد که جاهایی در زندگی هست که میشه بدون تلاش در راستای هدف مادی و صرفا با توکل به خواسته خود رسید/؟

سلام مجدد:Gol:

آنچه بر عهده بنده است تلاش در جهت انجام وظایف و شئون بندگی و خدمت به خلق الله و حرکت در مسیر و مدار صراط مستقیم است، بعبارتی هر کس وظیفه ای که بر اساس شناخت بدان رسیده را با اهتمام و جدیت پیگیری کند و امام (ره) وظیفه اش همان شئون بندگی و خدمت به خلق و رسالت درس و مکتب داری شان بوده که در آن جهت کوتاهی نداشته اند و اولیاء خدا بدلیل اعتماد به وعده های حق خداوند که "ان تنصروا الله ینصرکم" و "و من یتق الله یجعل له مخرجا و یرزقه من حیث لا یحتسب ..." هیچ دغدغه کاذبی به خود راه نمی دهند که بخواهند اضافه بر انجام وظایف و شئون بندگی تلاش غیرضروری بکنند فلذا با این اعتماد و توکل باضافه تلاش و مجاهدت حقیقی در انجام وظایف، کارها سامان می یابد.

مگر نشنیده اید که خداوند در حدیثی قدسی می فرماید: تعجب می کنم از بنده ای که آنچه در عهده و تکفل اوست یعنی طریق بندگی و انجام وظایف و تکالیف را رها کرده و تمام وقت و همتش را مصروف چیزی می کند که در تکفل من است، یعنی روزی دادن بندگان. پس رویکرد امام در مواجهه با این مسأله طبیعی و عادی است و روش عموم مردم در اهتمام بیش از اندازه در جلب روزیهای مقدر و دغدغه کاذب در این مسأله، غیرمتعارف و غیرعادی است.

موفق باشید ...:Gol:

مولکول 68;747715 نوشت:
دیروز در مجلسی شرکت کرده بودم که سخنران داستانی با مضمون زیر تعریف کرد.

ظاهرا در زمان هارون ، فردی از کارکنان دولت وقت به امام رضا شکایت میبره که مثلا دولت حق و حقوقات من رو به ازای کارهایی که براشون انجام دادن پرداخت نکردن ، اگر مقدوره شما واسطه بشید و طلب حقوق من رو بکنید چون روی شما رو زمین نمیزنن... و امام رضا ظاهرا جوابی مشابه این میدن که "به خدا توکل کن"

و خلاصه این وسط اتفاقاتی میفته که در نهایت بدون اینکه چه اون کارگر و چه امام رضا اقدامی انجام بدن ، معجزه وار اون فرد به دربار فراخونده میشه و حق و حقوقاتش پرداخت میشه....

صحبت سخنران ، با موضوع شرک خفی بود و مراد سخنران از بیان این داستان این بود که مسبب الاسباب این دنیا ، خداوند است ، پیش بنده ای رو نزنید ، کسی رو غیر خدا در این دنیا کارساز ندونید و .....

اما ایا این مدل داستانها و تفسیرها ، انسان رو به سوی منفعل بودن سوق نمیده؟
اینکه اگر کسی ، حق کسی رو خورد ، توی خونه بشینه و فقط دعا کنه و به خدا توکل کنه و منتظر باشه خدا از غیب براش جور کنه؟
ایا این مدل داستانها بیانگر این نیست که اگر مثلا کسی دنبال کار و کاسبی بود ، اگر کسی نیاز به پول داشت و.... به کسی رو نزنه و به کسی مراجعه نکنه و فقط دعا و توکل کنه تا خداوند از غیب براش کار یا پول برسونه؟

البته جواب این سوال این هست که ما میتونیم به کسی برای مثلا قرض گرفتن رجوع کنیم ، میتونیم موقع مریضی برای درمان به نزد پزشک رجوع کنیم و.... اما باید یادمون باشه ، اگر به کسی برای رفع نیازهامون رجوع میکنیم ، به اون فرد فقط به چشم وسیله نگاه کنیم ، وسیله ای برای تحقق اراده خداوند در مورد خواست ما... خوب قبول ، اما اگر اینطور هست ، پس چرا امام خمینی به نزد کسی بعنوان یک وسیله و یا واسطه برای جور کردن پول مراجعه نکردن؟ چرا در داستان امام رضا ، امام رضا اقدامی در این راستا انجام ندادن؟
اصلا کی باید به نزد فردی بعنوان وسیله رجوع کرد و از طریق اون فرد ، رفع نیاز کرد و کی لازم نیست رجوع کرد و فقط در خونه نشست و به خدا توکل کرد تا همه چیز خودش دست به دست هم بده و مشکلات ما رو مرتفع کنه؟


سلام مجدد:Gol:

اصولاً توکل به معنای این نیست که گوشه خانه بنشین و فقط دعا کن، بلکه مقصود اینست که بنده در راستای وظایف و تکالیفی که دارد کوشا باشد و ضمن توکل و اعتماد به خدا از خدا بخواهد که این مشکل را مرتفع سازد. این مقام، تنها از آن کسانی است که حقیقتا به روح توحید و توکل و اعتماد صد در صد راه یافته اند فلذا بدون آنکه حتی به کسی متوسل شوند یا تلاش اضافه ای کنند، یا به کسانی بعنوان وسیله متوسل شوند در زمان مشخص، گره از کارشان گشوده می شود. چنانکه در حکایت امام (ره) می بینیم و یا در توصیه امام رضا (ع) بیان گردید.

از طرفی روح توکل با تقاضا از دیگران بعنوان وسیله منافاتی ندارد، در درجات بعدی، انسان می تواند در ضمن توکل به خدا به اسباب و وسایل هم رجوع کند و چه بسا برخی از این طریق نتیجه می گیرند. بنابراین روح توکل دامنه وسیعی دارد و بسته به ایمان و درجات توحید و تقوای افراد متفاوت است. گاهی توکل محض کارگشاست و از آنجاییکه خداوند مسبب الاسباب است، زمینه رفع مشکل را برای بنده ی خالص خویش از طریق بسیج همه کائنات فراهم می سازد و کسانیکه به مقام خالص توحید و عبودیت و بندگی نرسیده اند در رفع مشکلات و گرفتاریها نیز به اسباب و وسایط غیر مسبب الاسباب محتاجند. بعبارت اخری آنکه به حقیقت معنا به "لا مؤثر فی الوجود الا الله" معتقد و مؤمن است در مقام عمل نیز از همان سرچشمه برخوردار است و آنکه گرفتار اسباب و مسببات عادی و مادی است باید به همان ها متمسک شود.

موفق باشید ...:Gol:

با سلام و احترام و ارادت خدمت شما بزرگوار

جناب مشکور ،
گفته های شما کاملا متین ، و بیانگر این مطلب هست که زندگی یک مسلمان بر اساس دو رکن تلاش و توکل دایر میشود که توضیحات مفصل توسط شما درج شده است....
اما مشکلی که این وسط هست ، تفاسیر مختلفی است که من نوعی ، از علما میشنوم ... گاهی بقدری همین عبارت ساده "تلاش توام با توکل" ، تفاسیر سخت و پیچیده ای از سوی روحانیون و علما میشود ، که انسان احساس میکند بر روی لبه تیغی قرار هست حرکت کند چرا که گاها این تلاش ما یا یک تلاش بیهوده هست و یا یک شرک خفی هست که شرک هم بالاترین گناه هست.... و از اونطرف توکل ما بوی تنبلی میگیرد.

یک مثال خیلی ساده میزنم ...

اقا پسری میخواد ازدواج کنه ، بفرض این پسر به امید قول پدرش که به او وعده داده است که در صورت ازدواج ، به او یک واحد مسکونی میدهد و یا مثلا 20 میلیون پول نقد میدهد و یا به امید وام چند میلیونی ازدواج ، این پسر میخواهد وارد گود ازدواج بشود ، ایا این ها امید بستن به غیر خدا نیست؟ ایا اینها شرک نیست؟ و چقدر از ما مسلمانها در زندگی روزمره ، به اینگونه مسائل غیرخدایی دل نمیبندیم؟

و نقطه مقابل این ماجرا ، منفعل شدن و تنبل شدن است ، به نحوی که گاها به قدری انسان ، نقش خداوند را در زندگی خودش پررنگ میکند که اساسا هیچ نقشی برای خودش در زندگی متصور نیست و به انفعال و سکون مبتلا میشه و من واقعا برخی اوقات پای بعضی از منابر که شرکت میکنم ، بعد برام یک علامت سوال به وجود میاد که اصلا چرا وقتی توکل به خدایی که تمام عالم به فرمان اوست ، راهگشای من هست ، چه نیازی به زور زدن من و تلاش و پویایی من، بیش از اندازه هست؟ اصلا این شرکتهای بزرگ خارجی و یا حتی داخلی که مثلا مدیران اینها در زمان راه اندازی مثلا تا روزی 20 ساعت تلاش و کوشش میکرده اند ، نکنه کار عبثی میکرده اند و میکنند ، چرا که اگر در تقدیر اینها رشد و پیشرفت نباشد ، رشدی نخواهد بود و اگر هم رشد ظاهری هم بوده ، برکتی نخواهد بود ، و مثلا اگر این افراد که الان در دنیا سازندگان این دنیای مادی انسانها در حوزه تکنولوژی و صنعت و تولید و... هستند با خود اینگونه میاندیشیده اند که من وظیفه دارم روزی 8 ساعت برای دنیا و معیشت خودم کارکنم و بقیه امور به دست خداست ، ایا واقعا دنیا تا این حد پیشرفت داشت؟

سخنرانی زیر یک سخنرانی حدودا یک دقیقه ای از شیخ احمد کافی هست
ایشون در این سخنرانی اشاره میکنه که وظیفه کاسب این هست که در مغازه اش رو باز کنه ، جنس توی مغازه اش بریزه ، ولی اینکه به مشتری اشاره کنه که بیاد ازش خرید کنه این میشه شرک...

امروزه در بعضی از مغازه ها ، فردی دم در مغازه میایسته و مثلا داد میزنه و تبلیغات مغازه رو انجام میده و به شکلی سعی در جلب توجه مشتری ها داره ، پس ایا طبق گفته اقای کافی این کار شرک محسوب میشه؟ ایا این کار به شکلی تبلیغات نیست؟ اگر تبلیغات هست ، این دنیای امروز که بر اساس تبلیغات و بازاریابی بنا شده ، دنیای شرک هست ... چرا که طرف کارخانه ای ایجاد کرده ، محصولی تولید کرده ، فقط باید این محصول رو به مغازه های خرده فروشی عرضه کنه و دیگه منتظر بشینه بقیه بیان جنسش رو بخرن و "هرگونه تلاشی مازاد بر این " مثل تبلیغات و.... اینها شرک محسوب میشه ، ایا این برداشت درست هست؟ ایا صحبتهای اقای کافی موید این موضوع هست؟

مشکور;747811 نوشت:
عبارتی هر کس وظیفه ای که بر اساس شناخت بدان رسیده را با اهتمام و جدیت پیگیری کند

ممکنه برای این عبارتی که نوشتید ، چند مثال موردی ، مثل مورد امام خمینی بنویسید ...
حتی اگر وجود خارجی هم نداشته باشه ، من باب مثال و روشن شدن بحث بنویسید.

مشکور;747819 نوشت:
بعبارت اخری آنکه به حقیقت معنا به "لا مؤثر فی الوجود الا الله" معتقد و مؤمن است در مقام عمل نیز از همان سرچشمه برخوردار است و آنکه گرفتار اسباب و مسببات عادی و مادی است باید به همان ها متمسک شود.

مفهوم این عبارت این هست که هر چه کسی معتقدتر و مومن تر و متوکل تر شود ، به جای اینکه او به اسباب و مسببات رجوع کند ، اسباب و مسببات به تسخیر او در می ایند و اسباب (مثلا انسانها ) برای رفع حاجات او ، به او مراجعه میکنند و در خدمت او قرار میگیرند؟

یادم میاد چند سال پیش ، تلویزیون ، گزارشی از یک روحانی مسن پخش میکرد ، که ایشون برای امرار معاش خودش ، با همان لباس روحانیت ، به پیشه نجاری مشغول بود و از این راه امرار معاش میکرد. مگر ما چند روحانی و یا عالم و مرجع تقلید داریم که مثل حضرت علی (ع) در کنار علوم دینی ، کار یدی انجام دهند؟
خوب به احتمال زیاد یک عالم تمام زمانش را صرف یادگیری میکند و یا نشر علم و جایی برای این کارهای متفرقه باقی نمیگذارد.
اما کدام مسیر درست است؟ روحانی که فقط پای درس و بحث هست و یا روحانی که مثل اون فرد مذکور ، به شغلی غیر مرتبط مشغول هست؟ ایا ان روحانی هم مثل سایر روحانیون نمیتواند مشغول درس و بحث و مجالس مذهبی شود و چون در مسیر اجرای وظایف خود است، برای رزق و روزی توکل کند به خدا ، و همان روزی که خداوند از راه نجاری قرار است عاید او کند ، از مسیر روحانیت و طلبگی نصیبش کند؟

و اساسا پیام کار کردن حضرت علی (ع) چه بوده؟ ایا مثلا مردم به علم و زمان ایشان ، بی نیاز بوده اند که ایشان به کار بی اهمیت تری به نسبت نشر علم، مثل کشاورزی مشغول میشدند؟

(با عرض پوزش ، شاید برخی از پستها کمی از موضوع پست اول ، منحرف شده باشد ، اما همونطور که اشاره کردم ، این مسائل در طیف وسیعی در ذهن من مثل دانه های تسبیحی سوار بر نخ تسبیحی بصورت مجهول کنار هم قرار دارن )

مولکول 68;747872 نوشت:
ممکنه برای این عبارتی که نوشتید ، چند مثال موردی ، مثل مورد امام خمینی بنویسید ...
حتی اگر وجود خارجی هم نداشته باشه ، من باب مثال و روشن شدن بحث بنویسید.

سلام:Gol:

یکی از بهترین نمونه و اسوه برای این نوع توکل همانا حضرت ابراهیم خلیل الرحمن (ع) است که در آن شرایط حساس به پروردگار خود اعتماد کرد آن گاه که بت پرستان تصمیم گرفتند او را در میان آتش بسوزانند و از بین ببرند . امام صادق (ع) فرمود: هنگامی که ابراهیم را بالای منجنیق گذاشتند و می‌خواستند او را در آتش بیفکنند جبرئیل به ملاقاتش آمد و پس از سلام گفت : آیا نیاز داری که به تو کمک کنم ؟ ابراهیم در جواب گفت : امّا به تو نه ! جبرئیل به حضرت ابراهیم پیشنهاد کرد [ حال که از من کمک نمی طلبی ] پس از خدا نیازت را بخواه . و ابراهیم گفت : همین قدر که از حال من آگاه است کافی است . و سرانجام ، برای این که کار خود را به خدا واگذاشت و به او اعتماد کرد آتش بر او گلستان شد که: وَ قُلنا یا نارُ کُونی بَرداً و سَلاماً عَلی اِبراهیمَ. و ما گفتیم : ای آتش ! سرد و سالم بر ابراهیم باش.

نمونه دیگر یوسف پیامبر است که با آن مقام و عظمت که خدای متعال درباره ی او می‌فرماید : « اِنَّهُ مِن عِبادِنَا المُخلَصینَ » ( او از بندگان مخلص ما بود ) ، هنگامی که احساس کرد یکی از آن دو نفری که در زندان با او به سر می‌برند آزاد خواهد شد گفت وقتی از زندان رهایی یافتی نزد سلطان مصر که رفتی به یاد من نیز باش . قرآن می‌فرماید: وَ قالَ لِلَّذی ظَنَّ اَنَّهُ ناجٍ مِنهُمَا اذکُرنی عِندَ رَبِّکَ فَأَنسیهُ الشَّیطانُ ذِکرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِی السِّجنِ بِضعَ سِنینَ. و به یکی از آن دو که می‌دانست رهایی می‌یابد گفت : مرا نزد اربابت [ : سلطان مصر ] یاد آور ، ولی شیطان یادآوری او را نزد صاحبش از خاطر ببرد و به دنبال آن چند سال در زندان بماند. چون به غیر خدا توسل نمود چند سال زندانی اش طولانی تر شد.

نمونه دیگر از عدم اعتماد و توکل به خدا؛ شخصی به نام حسین بن عُلوان می‌گوید : در مجلسی که برای کسب دانش شرکت کرده بودیم نشسته بودم و هزینه ی سفر من تمام شده بود . یکی از کسانی که در آن جلسه بود گفت : برای این گرفتاری به چه کسی امیدواری ؟ گفتم به فلانی . گفت : به خدا سوگند ، حاجتت برآورده نمی‌شود و به آروزی خود نخواهی رسید و مقصودت حاصل نخواهد شد . گفتم : از کجا می‌دانی خدا تو را بیامرزد ؟ گفت من از امام صادق (ع) شنیدم که فرمود در یکی از کتاب‌ها خوانده‌ام که خدای متعال فرموده است به عزّت و عظمت و شرف و بزرگواری و سلطه ام بر جمیع ممکنات سوگند که آرزوی هر کس را که به غیر من امید بندد نا امید خواهم کرد و لباس ذلّت و خواری بر او خواهم پوشاند و او را از پیش خود می رانم و از فضل خویش دور می‌کنم . آیا در گرفتاری‌ها غیر من را می‌طلبد در صورتی که گرفتاری‌ها به دست من است ؟! آیا به غیر من امید دارد و درِ خانه ی غیر مرا می‌کوبد با آن که کلید های همه ی درهای بسته نزد من است و درِ خانه ی من به روی کسی که مرا بخواند باز است ؟! کیست که در گرفتاری‌های خود به من امید بسته و من امید او را قطع کرده باشم ؟ چه کسی در مشکلات بزرگی که برای او پیش آمده است به من امیدوار گشته که امیدش را قطع کرده‌ام ؟ من آرزوهای بندگانم را پیش خود محفوظ داشتم و آن‌ها به حفظ و نگهداری من راضی نگشتند و آسمان‌ها را از کسانی که از تسبیح من خسته نمی‌شوند [ : فرشتگان ] پر کردم و به آن‌ها فرمان دادم که درهای بین من و بندگانم را نبندند ولی آنان [ : بندگان ] به قول من اعتماد نکردند . آیا کسی که به غیر از من امیدوار است نمی‌داند که اگر برای او حادثه‌ای پیش آید چه کسی غیر از من می‌تواند بدون اذنِ من گرفتاری او را برطرف سازد ؟ پس چرا از من رویگردان است با این که از فضل و کَرَم خود چیزی به او داده‌ام که از من نخواسته بود سپس آن را از او می‌گیرم و برگشت آن را از من نمی‌خواهد و از غیر من می‌طلبد ؟ او درباره ی من چه اندیشه‌ای دارد ؟ من که بدون تقاضا و سؤال به او عطا می‌کنم ، آیا هنگامی که از من بخواهد به او پاسخ نمی‌دهم ؟ ...الخ. ( نقطه های آغاز در اخلاق عملی ، آیت الله محمدرضا مهدوی کنی ، دفتر نشر فرهنگ اسلامی ، ص ۵۲۵)

موفق باشید ...:Gol:

مولکول 68;747883 نوشت:
یادم میاد چند سال پیش ، تلویزیون ، گزارشی از یک روحانی مسن پخش میکرد ، که ایشون برای امرار معاش خودش ، با همان لباس روحانیت ، به پیشه نجاری مشغول بود و از این راه امرار معاش میکرد. مگر ما چند روحانی و یا عالم و مرجع تقلید داریم که مثل حضرت علی (ع) در کنار علوم دینی ، کار یدی انجام دهند؟
خوب به احتمال زیاد یک عالم تمام زمانش را صرف یادگیری میکند و یا نشر علم و جایی برای این کارهای متفرقه باقی نمیگذارد.
اما کدام مسیر درست است؟ روحانی که فقط پای درس و بحث هست و یا روحانی که مثل اون فرد مذکور ، به شغلی غیر مرتبط مشغول هست؟ ایا ان روحانی هم مثل سایر روحانیون نمیتواند مشغول درس و بحث و مجالس مذهبی شود و چون در مسیر اجرای وظایف خود است، برای رزق و روزی توکل کند به خدا ، و همان روزی که خداوند از راه نجاری قرار است عاید او کند ، از مسیر روحانیت و طلبگی نصیبش کند؟

و اساسا پیام کار کردن حضرت علی (ع) چه بوده؟ ایا مثلا مردم به علم و زمان ایشان ، بی نیاز بوده اند که ایشان به کار بی اهمیت تری به نسبت نشر علم، مثل کشاورزی مشغول میشدند؟

(با عرض پوزش ، شاید برخی از پستها کمی از موضوع پست اول ، منحرف شده باشد ، اما همونطور که اشاره کردم ، این مسائل در طیف وسیعی در ذهن من مثل دانه های تسبیحی سوار بر نخ تسبیحی بصورت مجهول کنار هم قرار دارن )


سلام علیکم:Gol:

مهمتر از نوع کار اینکه یدی باشد یا فکری و علمی، انجام تکلیف است. در حقیقت آنکه مشغول انجام تکلیف بر اساس توان و ظرفیتش نباشد مسئول است و در قبال وظیفه اش کوتاهی کرده، اگر پزشکی می تواند پزشک تربیت کند ولی تعلیم را رها کند و برای امرار معاش مطب باز کند در انجام وظیفه اش کوتاهی کرده و یا اگر عالمی دینی می تواند اهل علم و فضل تربیت کند و به جای آن به کار یدی و یا کارهای درآمدزای دیگر مشغول شود نیز در رسالت و وظیفه اش کوتاهی کرده است.

اینکه می گویند چرا علما و طلبه ها کار یدی نمی کنند در حالیکه علی (ع) مقتدای مسلمین کار یدی می کرده، مثلاً روی زمین کار می کرده یا چاه حفر می کرده و نظائر آن، پاسخش روشن است: علی (ع) که روی زمین کار می کرده بخاطر این بوده که او را از رسالت اصلی اش که کار روی استعدادها و ظرفیت های انسانی و ساختن انسان بوده محروم کرده بودند. وگرنه حضرت (ع) هرگز کار روی استعداد آدمها را رها نمی کرده تا کار یدی کند.

البته در جایی که هر دو ساحت، کار علمی و فکری و شاگرد پروری و کار یدی قابل جمع باشد و تعارضی با هم نداشته باشند منافاتی ندارد که یک عالم به هر دو بپردازد. کمااینکه برخی از علما هر دو را انجام می دادند نظیر آیت الله تربتی (ره) که در کنار تعلیم و تربیت شاگردان به کار کشاورزی هم اشتغال داشته اند. ضمن آنکه بسیاری از فضلا و طلاب در زمان ما نیز در کنار تحصیل و تدریس در مقاطعی (اوقات فراغت و تعطیلی) به کارهای یدی، کشاورزی و نظائر آن، هم اشتغال دارند.

موفق باشید ...:Gol:

مولکول 68;747705 نوشت:
با سلام و تشکر از شما جناب مشکور بابت حوصله ای که برای پاسخگویی به خرج دادید.
واقعیت اینکه غالب توضیحاتی که شما درج کردید رو من بارها و بارها شنیدم ، اما اون سوال اصلی که من در این تاپیک درج کردم ، در لابلای نوشته های شما ، جوابش رو نتونستم پیدا کنم ...
من ابهاماتی متفاوتی در مورد موضوع اصلی که در پست اول درج کردم دارم که سعی میکنم به تدریج مطرح کنم....

سلام علیکم
الگو گیری از فعل معصوم چه رسد به عالم نیازمند بررسی دقیق وجه انجام عمل است!
تنها مستندی که می توان از آن برای پایه ریزی اصول فکری بهره برد آیات غیر متشابه قرآن و نیز احادیث متواتر قطعی الدلالة (مثل حدیث غدیر) است و بس! چون هم سندش قطعی است و هم دلالتش!
پس از پایه ریزی فکری چنانچه برخورد نمودیم با آیه متشابهی و یا روایت غیر متواتری و یا هر فعل شخصیت بزرگی که منافات با این اصول داشت یا توان آن را داریم که در آن تدبر نموده و با عبور از ظاهر آن به معنای تأویلی و باطنی از آن دست پیدا کنیم که هیچ و الا آن را مسکوت گذاشته و خود را برای جرح و تعدیل آن به زحمت نمی اندازیم تا وقتی در این باره فرجی حاصل شود!
این که انسان بخواهد از غیر از نصوص قرآن و احادیث متواتر اصول فکری الهی بیرون بکشد یقینا دچار تناقض خواهد شد و اصلا به اصل فکری نمی رسد و مدام در حال حیرت و بحث و جدل و تغییر موضع است.
بسیاری از آنچه در باره شخصیتهای عرفانی نقل می شود نمی تواند منبعی برای تدوین اصول فکری باشد و همین مسئله بسیاری از آنانی که بدنبال رشد هستند را دچار مشکل نموده است و آنها را درگیر رفتارهای غیر معقول و مشروعی برای رسیدن به مقامات عرفانی نموده است!
اصلا بازگو نمودن این داستانها برای افراد جامعه بدون این که اصول فکری الهی بدرستی برای آنها تبیین شده باشد کار درستی بنظر نمی رسد!
مثلا در باره داستان حضرت امام این ایراد وجود دارد که اسلام با گرفتن قرضی که برنامه ای برای پرداخت آن ندارد مخالف است مگر این که به صاحب پول بگوید: «من برنامه ای برای برگشت دادن پول ندارم! هر وقت پول بدستم رسید به شما بر می گردانم.» حتی در روایاتی فرموده اند که این شخص باید صدقه بگیرد نه قرض و الا این کار نوعی سرقت و فریب است!
البته در قصه امام ممکن است همه اینها به صاحب پول گفته شده باشد ولی ناقل داستان آن را از قلم انداخته باشد! چون اینجور قصه ها کاستی و افزودنی زیادی دارد و نمی توان روی کلمات مندرج در آن استشهادی نمود!
در قصه اول توضیحی که جناب استاد دادند مقبول است زیرا قدرتهای درونی مثل قدرتهای برونی کارآمد است! حالا شما اگر از یکی از این قدرتها برخوردارید بسم الله بروید در قفس شیر نماز بخوانید و الا که مسیر خودکشی را طی نکنید!
اما در باره نقش خود و نقش خداوند در زندگی سؤال بسیار مهم و اساسی است و باید جداگانه مورد بررسی قرار گیرد و اصل فکری الهی در این باره بطور مستند بر اساس نصوص قرآن و احادیث متواتر استخراج شود! که البته بزرگان این کارها را کرده اند و استاد بحث نیز اشاراتی داشتند!
ولی به نظرم کاربر محترم اصل سؤالشان در باره حل تناقض درباره داستانهایی بود که قسمتی از آن را نقل کردند لذا من پاسخی را که به نظرم رسید تنها در همین مورد به عرض رساندم!
موفق باشید!

روح بخش;748172 نوشت:
مثلا در باره داستان حضرت امام این ایراد وجود دارد که اسلام با گرفتن قرضی که برنامه ای برای پرداخت آن ندارد مخالف است مگر این که به صاحب پول بگوید: «من برنامه ای برای برگشت دادن پول ندارم! هر وقت پول بدستم رسید به شما بر می گردانم.» حتی در روایاتی فرموده اند که این شخص باید صدقه بگیرد نه قرض و الا این کار نوعی سرقت و فریب است!
البته در قصه امام ممکن است همه اینها به صاحب پول گفته شده باشد ولی ناقل داستان آن را از قلم انداخته باشد! چون اینجور قصه ها کاستی و افزودنی زیادی دارد و نمی توان روی کلمات مندرج در آن استشهادی نمود!

با سلام و ادب و تشکر از دقت نظر جناب روح بخش:Gol:

در تکمیل سخن ایشان گفتنی است: تصور ما از تلاش برای تهیه پول قرض، آنست که بطور عادی و طبیعی انسان خودش را به آب و آتش بزند و بطوری دغدغه مند تمام هم و غمش تهیه وجه بدهکاری شود بگونه ای که از مسیر عادی زندگی خارج شود و همه اطرافیان متوجه تلاش وی شوند. در حالیکه کسانیکه واجد روح توکل و اعتماد به خدا هستند با طمأنینه و آرامش خاصی اهل تدبیر هم هستند، بعید نیست که امام (ره) نیز در خلال توکل و اعتماد به خدا برای تأمین وجه بدهکاری از طرق عادی و طبیعی، بگونه ای غیرمحسوس، تلاش و تدبیر کرده که حتی از منظر اطرافیانی که ناقل حکایت بوده اند مغفول مانده است. بنابراین توکل و اعتماد امام (ره) به خدای متعال به معنای بی تدبیری و عدم تلاش ایشان نیست. گرچه توضیحاتی که در پستهای پیشین دادیم مبنی بر اینکه توکل صرف و اعتماد صد در صد اولیاء خدا در کنار مجاهدت و تلاش در جهت انجام وظایف و تکالیف، نیز بابی خاص برای گشایش امور و رفع مشکلات است در جای خود قابل اعتنا و واجد اعتبار است. البته تردیدی نیست که این مسیر و طریق، به هیچ وجه عمومیت ندارد.

در خصوص آثار خلوص و بندگی و توکل و اعتماد به خدا حکایات بسیاری از طرق موثق نقل شده که تأییدی بر مطالب پیش گفته ماست. گرچه چنانکه جناب روحبخش فرمودند شاید نتوان چندان به حجیت و اعتبار آنها استناد کرد (به همان دلایلی که ذکر شد) لکن وقتی این قبیل حکایات منقول از احوالات اولیاء خدا را به آیات و روایات در باب توکل و اعتماد به خدا عرضه می کنیم نه تنها تناقضی مشهود نیست بلکه اتفاقاً وجوه تناسب بسیاری بین آنها می یابیم.

موفق باشید ...:Gol:

مشکور;748061 نوشت:
سلام

یکی از بهترین نمونه و اسوه برای این نوع توکل همانا حضرت ابراهیم خلیل الرحمن (ع) است که در آن شرایط حساس به پروردگار خود اعتماد کرد آن گاه که بت پرستان تصمیم گرفتند او را در میان آتش بسوزانند و از بین ببرند . امام صادق (ع) فرمود: هنگامی که ابراهیم را بالای منجنیق گذاشتند و می‌خواستند او را در آتش بیفکنند جبرئیل به ملاقاتش آمد و پس از سلام گفت : آیا نیاز داری که به تو کمک کنم ؟ ابراهیم در جواب گفت : امّا به تو نه ! جبرئیل به حضرت ابراهیم پیشنهاد کرد [ حال که از من کمک نمی طلبی ] پس از خدا نیازت را بخواه . و ابراهیم گفت : همین قدر که از حال من آگاه است کافی است . و سرانجام ، برای این که کار خود را به خدا واگذاشت و به او اعتماد کرد آتش بر او گلستان شد که: وَ قُلنا یا نارُ کُونی بَرداً و سَلاماً عَلی اِبراهیمَ. و ما گفتیم : ای آتش ! سرد و سالم بر ابراهیم باش.

با سلام و تشکر از شما جناب مشکور بابت پاسخگویی دقیق به سوالات

در تاپیک دیگری همین داستان جضرت ابراهیم (ع) درج شده بود که من پرسش زیر رو مطرح کردم که البته هنوز جوابش رو نگرفتم ، دوست دارم پاسخ این سوال رو از زبان شما هم بشنوم:

نقل قول:
داستانی با این مضمون نقل شده هست

که روزی فردی با ایمان سوار برکشتی میشود کشتی در طوفان دریا گرفتار میشود و غرق میشود، فرد بعد از افتادن در دریا ، تمام سعی خود را برای نجات دادن خود انجام میدهد ، در همین حال رو به اسمان میکند و به خدا میگوید ، خدایا من یک عمر بندگی تو را کردم ، حال در این گرفتاری ، مرا از مرگ نجات بده، از اسمان پاسخ میاد که باشه بنده خوبم ، من تو رو نجات میدم ، ناگهان کشتی از راه میرسه و برای اون فرد طناب نجات میندازه و اون فرد کمک اون کشتی رو رد میکنه و میگه من به کمک شما نیاز ندارم ، خدا خودش به من وعده داده که نجاتم میده ، و اون کشتی عبور میکنه ، بعد از چند دقیقه کشتی دوم از راه میرسه و باز هم اون مرد کمک کشتی دوم رو هم رد میکنه و کشتی سوم هم به همین منوال... و در نهایت اون فرد غرق میشه.
اون دنیا در محضر خدا قرار میگیره ، به خدا اعتراض میکنه که خدایا مگر قرار نبود من رو نجات بدی ، پس چی شد؟ خدا خطاب بهش میگه ، خوب نادان ، اون کشتی ها رو من برای نجات تو فرستادم و تو کمک اونها رو رد کردی ، انتظار داشتی خودم شخصا و بدون واسطه نجاتت بدم.

البته که این داستان بالا یک داستان ساختگی هست
اما شاید نعوذبالله کمی شباهت به داستان حضرت ابراهیم داشته باشه . ابراهیم (ع) تمام کمک ها رو رد کرد و در نهایت خداوند معجزه وار او را از اتش نجات داد.

حال تکلیف ما بنده های عادی و معمولی خداوند چیه؟ ایا باید طنابهایی که کشتی ها و اغیار برای ما میندازن رو در گرفتاریهای زندگی بگیریم و یا اینکه مثل حضرت ابراهیم انقدر به خداوند ایمان داشته باشیم که تمام کمکها از غیر خدا رو رد کنیم؟

ایا اگر حضرت ابراهیم بعد از رد کردن کمکها در اتش گرفتار میشد و اتش به گلستان تبدیل نمیشد و کشته میشدند ، ایا در اون دنیا مورد ملامت خداوند قرار نمیگرفت که کمکها، واسطه ای از جانب من بودند و نباید رد میکردی؟ اگر مورد ملامت قرار نمیگیرند ، پس چرا ما انسانهای عادی در بزنگاههای زندگی باید کمک دیگران را قبول کنیم و اگر قبول نکنیم ، پیامدهای حاصل از اون ، در اون دنیا گریبان ما رو خواهد گرفت.

لطفا از این منظر به این سوال پاسخ دهید که ما مامور به وظیفه هستیم نه نتیجه، وظیفه ما چیست فارغ از هر نتیجه ای...

مشکور;748061 نوشت:
نمونه دیگر از عدم اعتماد و توکل به خدا؛ شخصی به نام حسین بن عُلوان می‌گوید : در مجلسی که برای کسب دانش شرکت کرده بودیم نشسته بودم و هزینه ی سفر من تمام شده بود . یکی از کسانی که در آن جلسه بود گفت : برای این گرفتاری به چه کسی امیدواری ؟ گفتم به فلانی . گفت : به خدا سوگند ، حاجتت برآورده نمی‌شود و به آروزی خود نخواهی رسید و مقصودت حاصل نخواهد شد . گفتم : از کجا می‌دانی خدا تو را بیامرزد ؟ گفت من از امام صادق (ع) شنیدم که فرمود در یکی از کتاب‌ها خوانده‌ام که خدای متعال فرموده است به عزّت و عظمت و شرف و بزرگواری و سلطه ام بر جمیع ممکنات سوگند که آرزوی هر کس را که به غیر من امید بندد نا امید خواهم کرد و لباس ذلّت و خواری بر او خواهم پوشاند و او را از پیش خود می رانم و از فضل خویش دور می‌کنم . آیا در گرفتاری‌ها غیر من را می‌طلبد در صورتی که گرفتاری‌ها به دست من است ؟! آیا به غیر من امید دارد و درِ خانه ی غیر مرا می‌کوبد با آن که کلید های همه ی درهای بسته نزد من است و درِ خانه ی من به روی کسی که مرا بخواند باز است ؟! کیست که در گرفتاری‌های خود به من امید بسته و من امید او را قطع کرده باشم ؟ چه کسی در مشکلات بزرگی که برای او پیش آمده است به من امیدوار گشته که امیدش را قطع کرده‌ام ؟ من آرزوهای بندگانم را پیش خود محفوظ داشتم و آن‌ها به حفظ و نگهداری من راضی نگشتند و آسمان‌ها را از کسانی که از تسبیح من خسته نمی‌شوند [ : فرشتگان ] پر کردم و به آن‌ها فرمان دادم که درهای بین من و بندگانم را نبندند ولی آنان [ : بندگان ] به قول من اعتماد نکردند . آیا کسی که به غیر از من امیدوار است نمی‌داند که اگر برای او حادثه‌ای پیش آید چه کسی غیر از من می‌تواند بدون اذنِ من گرفتاری او را برطرف سازد ؟ پس چرا از من رویگردان است با این که از فضل و کَرَم خود چیزی به او داده‌ام که از من نخواسته بود سپس آن را از او می‌گیرم و برگشت آن را از من نمی‌خواهد و از غیر من می‌طلبد ؟ او درباره ی من چه اندیشه‌ای دارد ؟ من که بدون تقاضا و سؤال به او عطا می‌کنم ، آیا هنگامی که از من بخواهد به او پاسخ نمی‌دهم ؟

اساسا ما ادمها در زندگی ظاهرا خیلی به غیر خدا دل میبندیم....

مثال میزنم:
فردی میخواهد ازدواج کند ، برای ازدواجش با خود حساب میکند ، پول مراسم ازدواجش رو از فلان جا وام میگیرد و یا مثلا پدرش کمکش میکند ، و یا برای تهیه مسکن ، به این امید دارد که از فلان بانک وام مسکن بگیرد و با ان پول مسکن بخرد....

بسیاری از ما در زندگی ها خود از این نوع امید بستنها داریم ، ایا اینها امید بستن به غیر خدا نیست ؟ ایا اینها شرک نیست و اشکال ندارد؟
شاید با خود بگوییم در حقیقت طرف داره با خودش برنامه ریزی میکنه ... ولی به نظر من زمانی میتوان اطمینان پیدا کرد که این صرفا یک برنامه ریزی است نه امید بستن به غیر خدا که از طرف سوال کنیم که " اقای فلانی ، اگر پدرت که به تو قول داده در ازدواجت کمک خرجت باشه و یا فلان بانک که به تو وعده وام مسکن داده ، اگر اینها به وعده های خود عمل نکنند تو باز هم حاضری ازدواج کنی ؟ " اگر جوابش مثبت بود معنی این هست که این فرد به غیر خدا احتمالا امید ندارد و اینها رو صرفا وسیله میبینه ... ولی واقعیت اینه که خیلی از ماها ، چون به اینها امید داریم ، اگر اونها وعده هاشون محقق نشه ، ما هم از کارها و برنامه های خود منصرف میشیم و ناامید.

اگر میشه در این مورد توضیح بفرماید و اگر برداشت من اشتباه هست من رو از اشتباه خارج کنید.

مشکور;748092 نوشت:
مهمتر از نوع کار اینکه یدی باشد یا فکری و علمی، انجام تکلیف است.

ما چگونه میتوانیم بفهمیم در شرایط و نقشی که در حال حاضر در زندگی ایفا میکنیم ، همان انتظاری است که خداوند از ما دارد و ما داریم تکلیف رو به خوبی انجام میدیم؟ چگونه بفهمیم نهایت انتظار خداوند از من نوعی چیست؟

روح بخش;748172 نوشت:
اما در باره نقش خود و نقش خداوند در زندگی سؤال بسیار مهم و اساسی است و باید جداگانه مورد بررسی قرار گیرد و اصل فکری الهی در این باره بطور مستند بر اساس نصوص قرآن و احادیث متواتر استخراج شود! که البته بزرگان این کارها را کرده اند و استاد بحث نیز اشاراتی داشتند!
ولی به نظرم کاربر محترم اصل سؤالشان در باره حل تناقض درباره داستانهایی بود که قسمتی از آن را نقل کردند لذا من پاسخی را که به نظرم رسید تنها در همین مورد به عرض رساندم!

با سلام و تشکر از شرکت شما در این بحث

واقعیت اینکه هدف من از راه اندازی این تاپیک همون جمله قرمز رنگ هست که منتهی خواستم با مثالهای مختلف به ابعاد مختلف این موضوع بپردازم و به شکلی از جزء به کل برسم.

مولکول 68;747869 نوشت:
با سلام و احترام و ارادت خدمت شما بزرگوار

جناب مشکور ،
گفته های شما کاملا متین ، و بیانگر این مطلب هست که زندگی یک مسلمان بر اساس دو رکن تلاش و توکل دایر میشود که توضیحات مفصل توسط شما درج شده است....
اما مشکلی که این وسط هست ، تفاسیر مختلفی است که من نوعی ، از علما میشنوم ... گاهی بقدری همین عبارت ساده "تلاش توام با توکل" ، تفاسیر سخت و پیچیده ای از سوی روحانیون و علما میشود ، که انسان احساس میکند بر روی لبه تیغی قرار هست حرکت کند چرا که گاها این تلاش ما یا یک تلاش بیهوده هست و یا یک شرک خفی هست که شرک هم بالاترین گناه هست.... و از اونطرف توکل ما بوی تنبلی میگیرد.

یک مثال خیلی ساده میزنم ...

اقا پسری میخواد ازدواج کنه ، بفرض این پسر به امید قول پدرش که به او وعده داده است که در صورت ازدواج ، به او یک واحد مسکونی میدهد و یا مثلا 20 میلیون پول نقد میدهد و یا به امید وام چند میلیونی ازدواج ، این پسر میخواهد وارد گود ازدواج بشود ، ایا این ها امید بستن به غیر خدا نیست؟ ایا اینها شرک نیست؟ و چقدر از ما مسلمانها در زندگی روزمره ، به اینگونه مسائل غیرخدایی دل نمیبندیم؟

و نقطه مقابل این ماجرا ، منفعل شدن و تنبل شدن است ، به نحوی که گاها به قدری انسان ، نقش خداوند را در زندگی خودش پررنگ میکند که اساسا هیچ نقشی برای خودش در زندگی متصور نیست و به انفعال و سکون مبتلا میشه و من واقعا برخی اوقات پای بعضی از منابر که شرکت میکنم ، بعد برام یک علامت سوال به وجود میاد که اصلا چرا وقتی توکل به خدایی که تمام عالم به فرمان اوست ، راهگشای من هست ، چه نیازی به زور زدن من و تلاش و پویایی من، بیش از اندازه هست؟ اصلا این شرکتهای بزرگ خارجی و یا حتی داخلی که مثلا مدیران اینها در زمان راه اندازی مثلا تا روزی 20 ساعت تلاش و کوشش میکرده اند ، نکنه کار عبثی میکرده اند و میکنند ، چرا که اگر در تقدیر اینها رشد و پیشرفت نباشد ، رشدی نخواهد بود و اگر هم رشد ظاهری هم بوده ، برکتی نخواهد بود ، و مثلا اگر این افراد که الان در دنیا سازندگان این دنیای مادی انسانها در حوزه تکنولوژی و صنعت و تولید و... هستند با خود اینگونه میاندیشیده اند که من وظیفه دارم روزی 8 ساعت برای دنیا و معیشت خودم کارکنم و بقیه امور به دست خداست ، ایا واقعا دنیا تا این حد پیشرفت داشت؟

سخنرانی زیر یک سخنرانی حدودا یک دقیقه ای از شیخ احمد کافی هست
ایشون در این سخنرانی اشاره میکنه که وظیفه کاسب این هست که در مغازه اش رو باز کنه ، جنس توی مغازه اش بریزه ، ولی اینکه به مشتری اشاره کنه که بیاد ازش خرید کنه این میشه شرک...

امروزه در بعضی از مغازه ها ، فردی دم در مغازه میایسته و مثلا داد میزنه و تبلیغات مغازه رو انجام میده و به شکلی سعی در جلب توجه مشتری ها داره ، پس ایا طبق گفته اقای کافی این کار شرک محسوب میشه؟ ایا این کار به شکلی تبلیغات نیست؟ اگر تبلیغات هست ، این دنیای امروز که بر اساس تبلیغات و بازاریابی بنا شده ، دنیای شرک هست ... چرا که طرف کارخانه ای ایجاد کرده ، محصولی تولید کرده ، فقط باید این محصول رو به مغازه های خرده فروشی عرضه کنه و دیگه منتظر بشینه بقیه بیان جنسش رو بخرن و "هرگونه تلاشی مازاد بر این " مثل تبلیغات و.... اینها شرک محسوب میشه ، ایا این برداشت درست هست؟ ایا صحبتهای اقای کافی موید این موضوع هست؟

جناب مشکور اگر فرصت داشتید لطفا فایلی که در پست نقل قول شده رو ضمیمه کردم رو گوش دهید و سوال من رو در زمینه این فایل ، به اقتضای زمان خودتون ، پاسخ دهید.

با تشکر فراوان

مولکول 68;748800 نوشت:
در تاپیک دیگری همین داستان جضرت ابراهیم (ع) درج شده بود که من پرسش زیر رو مطرح کردم که البته هنوز جوابش رو نگرفتم ، دوست دارم پاسخ این سوال رو از زبان شما هم بشنوم:

داستانی با این مضمون نقل شده هست

که روزی فردی با ایمان سوار برکشتی میشود کشتی در طوفان دریا گرفتار میشود و غرق میشود، فرد بعد از افتادن در دریا ، تمام سعی خود را برای نجات دادن خود انجام میدهد ، در همین حال رو به اسمان میکند و به خدا میگوید ، خدایا من یک عمر بندگی تو را کردم ، حال در این گرفتاری ، مرا از مرگ نجات بده، از اسمان پاسخ میاد که باشه بنده خوبم ، من تو رو نجات میدم ، ناگهان کشتی از راه میرسه و برای اون فرد طناب نجات میندازه و اون فرد کمک اون کشتی رو رد میکنه و میگه من به کمک شما نیاز ندارم ، خدا خودش به من وعده داده که نجاتم میده ، و اون کشتی عبور میکنه ، بعد از چند دقیقه کشتی دوم از راه میرسه و باز هم اون مرد کمک کشتی دوم رو هم رد میکنه و کشتی سوم هم به همین منوال... و در نهایت اون فرد غرق میشه.
اون دنیا در محضر خدا قرار میگیره ، به خدا اعتراض میکنه که خدایا مگر قرار نبود من رو نجات بدی ، پس چی شد؟ خدا خطاب بهش میگه ، خوب نادان ، اون کشتی ها رو من برای نجات تو فرستادم و تو کمک اونها رو رد کردی ، انتظار داشتی خودم شخصا و بدون واسطه نجاتت بدم.

البته که این داستان بالا یک داستان ساختگی هست
اما شاید نعوذبالله کمی شباهت به داستان حضرت ابراهیم داشته باشه . ابراهیم (ع) تمام کمک ها رو رد کرد و در نهایت خداوند معجزه وار او را از اتش نجات داد.

حال تکلیف ما بنده های عادی و معمولی خداوند چیه؟ ایا باید طنابهایی که کشتی ها و اغیار برای ما میندازن رو در گرفتاریهای زندگی بگیریم و یا اینکه مثل حضرت ابراهیم انقدر به خداوند ایمان داشته باشیم که تمام کمکها از غیر خدا رو رد کنیم؟

ایا اگر حضرت ابراهیم بعد از رد کردن کمکها در اتش گرفتار میشد و اتش به گلستان تبدیل نمیشد و کشته میشدند ، ایا در اون دنیا مورد ملامت خداوند قرار نمیگرفت که کمکها، واسطه ای از جانب من بودند و نباید رد میکردی؟ اگر مورد ملامت قرار نمیگیرند ، پس چرا ما انسانهای عادی در بزنگاههای زندگی باید کمک دیگران را قبول کنیم و اگر قبول نکنیم ، پیامدهای حاصل از اون ، در اون دنیا گریبان ما رو خواهد گرفت.
لطفا از این منظر به این سوال پاسخ دهید که ما مامور به وظیفه هستیم نه نتیجه، وظیفه ما چیست فارغ از هر نتیجه ای...


سلام مجدد:Gol:

توکل و اعتماد به خدا و درخواست کمک از خدا به این معنا نیست که ما منتظر باشیم که کمک و امداد الهی بنحو خاص، مشخصاً و مستقیماً از طرف خداوند، آنهم از طرق غیرعادی محقق شود، این زعم و گمان باطلی است، زیرا در روایات ما بیان شده که خداوند ابا دارد که از غیر طریق اسباب و مسببات عالم (نظام علی و معلولی) جریان امور را اداره کند. (ابی الله ان یجری الامور الا باسبابها) (مجمع البحرین). فلذا وظیفه عموم مردم صرفنظر از هر نتیجه ای اینست که در کنار توکل و اعتماد به خدا و علاوه بر تلاش و مجاهدت، باید مطالبه خود را از طریق اسباب و مسببات عالم پی جویی کنیم.

در خصوص انبیاء الهی و داستان حضرت ابراهیم (ع) مسأله متفاوت است. از انجاییکه انبیاء الهی بندگان مقرب و برگزیده خداوند هستند ضمن آنکه ذوب در مقام توحید و توکل حضرت احدیت هستند، می توانند مستقیماً از خداوند در شرایط و اقتضائات خاصی چیزی مطالبه کنند و اگر مصلحت الهی مقدر باشد به هر نحو ممکن، اسباب رهایی ایشان از طرق عادی و یا غیرعادی(معجزه) فراهم می گردد. علاوه بر اینکه جناب ابراهیم (ع) که پرچمدار توحید بوده و بدلیل مقام خلیل اللهی می توانسته مستقیماً از خود خداوند تقاضای استعانت بکند نیازی به کمک و یاری حتی جبراییل (ع) گرچه نماینده خدا بوده نیز نداشته است. زیرا ابراهیم (ع) بر این مطلب واقف بود که خدای سبحان به وی مقام خلیل اللهی را عطا فرموده و نیز می دانسته که (الخلیل موافق الخلیل) یعنی دوست موافق دوستش است فلذا از جهتی راضی به رضا و قضای الهی بوده و از جهتی نیز می دانسته است که حتی بدون تقاضا و درخواست از خدای متعال، او به وضعیت ابراهیم (ع) واقف است. از اینرو وقتی درخواست کمک جبرییل (ع) را رد کرد، جبرییل به او گفت: پس از خدایت کمک بخواه، ابراهیم (ع) گفت: او به حال من واقف است، یعنی هر آنچه خواست و مشیت او باشد مورد رضایت من است یعنی همان عبارت حضرت سیدالشهدا (ع) در روز عاشورا که فرمود: "الهی رضا برضائک و تسلیم لامرک لا معبود سواک ..." .

موفق باشید ...:Gol:

مولکول 68;748803 نوشت:
اساسا ما ادمها در زندگی ظاهرا خیلی به غیر خدا دل میبندیم....

مثال میزنم:
فردی میخواهد ازدواج کند ، برای ازدواجش با خود حساب میکند ، پول مراسم ازدواجش رو از فلان جا وام میگیرد و یا مثلا پدرش کمکش میکند ، و یا برای تهیه مسکن ، به این امید دارد که از فلان بانک وام مسکن بگیرد و با ان پول مسکن بخرد....

بسیاری از ما در زندگی ها خود از این نوع امید بستنها داریم ، ایا اینها امید بستن به غیر خدا نیست ؟ ایا اینها شرک نیست و اشکال ندارد؟
شاید با خود بگوییم در حقیقت طرف داره با خودش برنامه ریزی میکنه ... ولی به نظر من زمانی میتوان اطمینان پیدا کرد که این صرفا یک برنامه ریزی است نه امید بستن به غیر خدا که از طرف سوال کنیم که " اقای فلانی ، اگر پدرت که به تو قول داده در ازدواجت کمک خرجت باشه و یا فلان بانک که به تو وعده وام مسکن داده ، اگر اینها به وعده های خود عمل نکنند تو باز هم حاضری ازدواج کنی ؟ " اگر جوابش مثبت بود معنی این هست که این فرد به غیر خدا احتمالا امید ندارد و اینها رو صرفا وسیله میبینه ... ولی واقعیت اینه که خیلی از ماها ، چون به اینها امید داریم ، اگر اونها وعده هاشون محقق نشه ، ما هم از کارها و برنامه های خود منصرف میشیم و ناامید.

اگر میشه در این مورد توضیح بفرماید و اگر برداشت من اشتباه هست من رو از اشتباه خارج کنید.


هیچ منافاتی بین توکل و اعتماد به خدا و توجه داشتن به اسباب و مسببات مادی(وام گرفتن و کمکهای مادی والدین) و حمایتهای معنوی(پشتیبانی والدین و دیگران) نیست. وقتی انسان متوکل و معتمد به خدا بداند که خداوند امور را از طریق اسباب و عللش به جریان می اندازد. و اصولاً همه این اسباب و مسببات مادی وابسته و متکی به لطف و عنایت الهی اند و هیچ استقلالی از خود ندارند، فلذا توجه پیداکردن و بعبارتی برنامه ریزی و تدبیر روی این عوامل، شرک نیست بلکه عین توحید است.

بله اگر توجه صرف و امید و اعتماد صد در صدی به این عوامل و اسباب داشته باشد و برای این عوامل نقش استقلالی قائل باشد بنحوی که اصلاً به نقش خدای متعال که تنها مؤثر در عالم وجود بوده و زمینه ساز حقیقی همه عوامل و اسباب است توجهی نداشته باشد، گرفتار شرک شده است.

موفق باشید ...:Gol:

مشکور;748061 نوشت:
نمونه دیگر از عدم اعتماد و توکل به خدا؛ شخصی به نام حسین بن عُلوان می‌گوید : در مجلسی که برای کسب دانش شرکت کرده بودیم نشسته بودم و هزینه ی سفر من تمام شده بود . یکی از کسانی که در آن جلسه بود گفت : برای این گرفتاری به چه کسی امیدواری ؟ گفتم به فلانی . گفت : به خدا سوگند ، حاجتت برآورده نمی‌شود و به آروزی خود نخواهی رسید

مشکور;748821 نوشت:
هیچ منافاتی بین توکل و اعتماد به خدا و توجه داشتن به اسباب و مسببات مادی(وام گرفتن و کمکهای مادی والدین) و حمایتهای معنوی(پشتیبانی والدین و دیگران) نیست

با سلام و تشکر
پس فرق جوانی که وقتی از او میپرسی تو که پول نداری ، چطور میخوای ازدواج کنی؟ میگه پدرم بهم کمک میکنه ، با حسین بن علوان در چیست؟ ظاهرا هر دو به غیر خدا امید بسته اند ، در حالیکه آن جوان عملش مباح است و خدا او را ناامید نمیکند ولی حسین بن علوان عمل خلاف معنای توحید و توکل انجام داده و از اینرو خدا او را ناامید میکرده؟

واقعا چقدر از ما این روحیه و اعتقاد و تفکر رو داریم که وقتی میگیم پدرمون قراره ما رو کمک کنه یا فلان بانک قراره به ما وام بده ، در جریان باشیم که اینها اصالت ندارند و فقط وسیله ساز خداست.... واقعا چقدر از ما چنین روحیه ای داریم؟ به باور من بسیاری از ما دقیقا به مردم و غیر خدا که قراره راهگشایی برای ما انجام بدن ، به چشم سرچشمه داستان نگاه میکنیم و تمام چشم امیدمون به همون فرد غیر خداست... و حال اینکه علی الظاهر خیلی افراد هم امیدشان ناامید نمیشه .... وام ها گرفته میشه ، پولها و کمکها دریافت میشه ، مجلسها و ازدواجها سرگرفته میشه ، خونه ها خریده میشه ، ماشین ها خریده میشه ، مغازه ها و شرکت ها تاسیس میشه و.... توضیح این ماجرا چیست؟

مولکول 68;748804 نوشت:
ما چگونه میتوانیم بفهمیم در شرایط و نقشی که در حال حاضر در زندگی ایفا میکنیم ، همان انتظاری است که خداوند از ما دارد و ما داریم تکلیف رو به خوبی انجام میدیم؟ چگونه بفهمیم نهایت انتظار خداوند از من نوعی چیست؟
با درک صحیح فلسفه آفرینش که همانا عبودیت و بندگی خداوند است (و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون) و قرار گرفتن در این مدار و تنظیم خود با آن، یعنی توجه کامل داشته باشیم که باید همه امورمان را منطبق با این مدار تدبیر و برنامه ریزی کرده و مدیریت کنیم آنگاه همه احوال و افعال ما می شود عبادت، دیگر زندگی ما می شود تماماً تکلیف محور، از این رو هر کاری که می کنیم خارج از وظیفه و تکلیف نبوده و چون داخل در مدار بندگی و مبرا از حواشی و زوائد است با آنچه مورد رضا و انتظار خدای متعال است منطبق است. برای این منظور تمسک به قرآن و مشی و سلوک و سنت پیامبر و اهل بیت (ع) که مظهر حقیقی صراط مستقیم هستند بعنوان الگوها و نمونه های مدل زندگی دینی راهگشاست. موفق باشید ...

بنام خدا

سلام و ادب

سؤال:
مرز میان نقش انسان و خداوند در زندگی کجاست؟

پاسخ:

ابهامات مطروحه را در چند گزاره جمع بندی می کنیم:

ابهام اول: مگر می شود با اعتماد و توکل به خدا در برابر خطرات و مشکلات ریز و درشت زندگی هیچ دغدغه و نگرانی نداشت؟

نمونه اول: حیوان درنده چگونه به آیت الله بهاءالدینی آسیبی نرسانده است؟
پاسخ: در خصوص حکایت آیت الله بهاء الدینی ره گفتنی است: بطور طبیعی خوی حیوانات درنده وحشی گری و درندگی است اما انسان در برابر حیوانات وحشی ناتوان نیست گاهی انسان به توسط ابزار و وسایل دفاعی ظاهری مانند سلاح سرد و گرم از خودش دفاع می کند و یا با هیاهو و سرو صدا حیوان درنده را ترسانده و فراری می دهد اما قدرت انسان، صرفاً موکول به قدرتهای ظاهری نیست بلکه قدرت نفسانی و توانایی های روحی انسانهای متکامل و خودساخته بسا بیشتر و عظیمتر از قدرتهای ظاهری است. کسانی که به مقامات نفسانی و کمالی دست یافته اند و جزو اولیاءالله هستند توانایی های روحی و نفسانی والایی دارند که باذن الله می توانند در امور مهم این عالم تصرف کنند، دفع خطر یک حیوان درنده و یا رام کردن آن حیوان، نسبت به آن امور مهمه، امری ناچیز، عادی، سهل و غیرقابل اعتنایی است. علاوه بر این، از آنجایی که اولیاء خدا بدلیل قدرتهای نفسانی و اعتقاد راسخی که به حکمت الهی و قضا و قدر الهی دارند، هیچ دلهره و ترس و اضطرابی به دل خود راه نمی دهند و چه بسا همین حالت روحی آنها به حیوان منتقل شده و موجب مصونیت انها می شود، از نظر علمی نیز این مطلب، ثابت شده است. گذشته از همه اینها، بر اساس اعتقاد به این معنا که "لا مؤثر فی الوجود الا الله". اگر اراده خدا بر حفظ جان بنده ای از بندگان خاص و اولیاء مقربش قرار بگیرد، نه تنها حیوانات درنده را رام می کند بلکه از بزرگترین خطرات طبیعی نیز آنها را مصونیت می بخشد.

نمونه دوم: امام خمینی (ره) چگونه بدون دغدغه و تلاش، توانسته بدهی مردم را تهیه کند؟
پاسخ:
در خصوص حکایت مربوط به امام خمینی ره گفتنی است: این موضوع نیز مستثنی از موارد فوق نیست یعنی اعتقاد و اعتماد راسخ و کامل به فضل و عنایت الهی و روح توکل عمیق و وثیق به خداوند که در روح متعالی امام ره موج می زند به این معنا که خداوند امر معاش و تأمین امور کسانیکه که در راه او مجاهدت می کنند را وعده فرموده، اعتقاد راسخ به اینکه "و من یتق الله یجعل له مخرجا *و یرزقه من حیث لا یحتسب، وَمَن يَتَوَكَّل عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسبُهُ ۚ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمرِهِ ۚ قَد جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيءٍ قَدرًا "(1)؛ و هر کس تقوای الهی پیشه کند، خداوند راه نجاتی برای او فراهم می‌کند، و او را از جایی که گمان ندارد روزی می‌دهد؛ و هر کس بر خدا توکّل کند، کفایت امرش را می‌کند؛ خداوند فرمان خود را به انجام می‌رساند؛ و خدا برای هر چیزی اندازه‌ای قرار داده است!» بدون شک، اگر این اعتقاد همراه با عمل و مجاهدت و تقوا به معنای حقیقی باشد، نتیجه ای جز همان اتفاقی که در این حکایت افتاد نمی رود. همچنین اعتقاد به این معنا که هیچ برگی از درخت نمی افتد مگر آنکه خدا می داند و همه امور باذن الله محقق می شوند، موجب می شود بنده هیچ دلهره و اضطرابی در خصوص معاش و امور زندگی و حوادث و اتفاقات حال و آینده به دل راه نمی دهد. و با همه وجود، توجهش را مصروف آنچه وظیفه و شأن اوست کند. در واقع آنچه بر عهده بنده است تلاش در جهت انجام وظایف و شئون بندگی و خدمت به خلق الله و حرکت در مسیر و مدار صراط مستقیم است، امام (ره) وظیفه اش همان شئون بندگی و خدمت به خلق و رسالت درس و مکتب داری شان بوده که در آن جهت کوتاهی نداشته اند و اولیاء خدا بدلیل اعتماد به وعده های حق خداوند که "ان تنصروا الله ینصرکم" و ... هیچ دغدغه کاذبی به خود راه نمی دهند که بخواهند اضافه بر انجام وظایف و شئون بندگی تلاش غیرضروری بکنند فلذا با این اعتماد و توکل باضافه تلاش و مجاهدت حقیقی در انجام وظایف، کارها سامان می یابد. ناگفته نماند تصور ما از تلاش برای تهیه پول قرض، آنست که بطور عادی و طبیعی انسان خودش را به آب و آتش بزند و بطوری دغدغه مند تمام هم و غمش تهیه وجه بدهکاری شود بگونه ای که از مسیر عادی زندگی خارج شود و همه اطرافیان متوجه تلاش وی شوند. در حالیکه کسانیکه واجد روح توکل و اعتماد به خدا هستند با طمأنینه و آرامش خاصی اهل تدبیر هم هستند، بعید نیست که امام (ره) نیز در خلال توکل و اعتماد به خدا برای تأمین وجه بدهکاری از طرق عادی و طبیعی، بگونه ای غیرمحسوس، تلاش و تدبیر کرده که حتی از منظر اطرافیانی که ناقل حکایت بوده اند مغفول مانده است. اما انسانهای عادی بدلیل آنکه از معرفت و ایمان و اعتقاد راسخ به این معانی و معارف، تهیدست یا کم بهره هستند، و نیز در مقام عمل نیز به تقوا و مجاهدت تجهیز نشده اند نه می توانند آن آرامش و اطمینان را نسبت به تقدیر الهی داشته باشند و نه می توانند امور را با آرامش تدبیر کنند فلذا گمان می کنند که این تدبیر و تلاش انهاست که به ثمر می نشیند فلذا در حال تلاش و مجاهدت نیز دائماً دغدغه و اضطراب و نگرانی دارند در حالیکه همین تدبیر و تلاش آنها نیز از دایره تقدیر الهی خارج نیست و در حقیقت آنچه محقق می شود تقدیر و قضای الهی است.

ابهام دوم: چه رابطه ای بین تلاش و کوشش خود انسان برای کسب توفیق با خواست و مشیت خدا و توکل به او وجود دارد؟
در پاسخ به ابهام دوم گفتنی است: در فرض مذکور، دو امر مؤثر در موفقیت انسان،(توکل به خدا و تلاش و مجاهدت) با یکدیگر منافاتی ندارند بعبارتی تلاش و مجاهدت فرد، برای دستیابی به توفیق، گرچه شرط لازم هست لکن شرط کافی نیست چنانکه تنها ایمان و اعتقاد و اعتماد به فضل الهی و تمسک به دعا و توسل (روح توکل) بدون تلاش و مجاهدت، نمی تواند زمینه ساز توفیق آدمی باشد. از اینرو باید برای رسیدن به توفیق و بهروزی و سعادت در دنیا و آخرت در کنار اعتماد و توکل به فضل الهی و تمسک به روح دعا و توسل و اخذ امداد از خدای متعال، با تدبیر و برنامه حساب شده، گام در مسیر تلاش و مجاهدت نهاد. در حقیقت، توکل و اعتماد حقیقی به خداوند، امری جدای از تلاش و مجاهدت نیست چنانکه بسیار شنیده ایم: از تو حرکت از خدا برکت. و یا خداوند می فرماید: فاذا عزمت فتوکل علی الله و چون عزم و تصمیم بر کاری گرفتی بر خدای توکل کن.(2) بی شک عزم، اراده ای است که توأم با عمل است و در تمام مراحل انجام کار، همراه روح و روان فرد است، از این مطلب بدست می آید که خداوند در این آیه شریفه سفارش می کند که در لحظه لحظه انجام کار از رشته توکل به خدا جدا نشوید. از طرفی روح توکل با تقاضا از دیگران بعنوان وسیله منافاتی ندارد، در درجات بعدی، انسان می تواند در ضمن توکل به خدا به اسباب و وسایل هم رجوع کند و چه بسا برخی از این طریق نتیجه می گیرند. بنابراین روح توکل دامنه وسیعی دارد و بسته به ایمان و درجات توحید و تقوای افراد متفاوت است. مضافاً اینکه وعده خداوند حق و صادق است و برای هدایت و توفیق بندگانش وعده داده است که "والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا و ان الله لمع المحسنین؛ و آنها که در راه ما (با خلوص نیّت) مجاهدت کنند، قطعاً به راه‌های خود، هدایتشان خواهیم کرد؛ و خداوند با نیکوکاران است.(3) مقصود از این راهها، توفیق و سعادت همه جانبه است، هم در امور دنیوی و هم اخروی و معنوی. و یا در آیات 2 و 3 طلاق تقوا را عاملی برای خروج از بن بستها و اعطای روزی های محاسبه نشده بیان می کند.

یکی از بهترین نمونه و اسوه برای این نوع توکل همانا حضرت ابراهیم خلیل الرحمن (ع) است که در آن شرایط حساس به پروردگار خود اعتماد کرد آن گاه که بت پرستان تصمیم گرفتند او را در میان آتش بسوزانند و از بین ببرند . امام صادق (ع) فرمود: هنگامی که ابراهیم را بالای منجنیق گذاشتند و می‌خواستند او را در آتش بیفکنند جبرئیل به ملاقاتش آمد و پس از سلام گفت : آیا نیاز داری که به تو کمک کنم ؟ ابراهیم در جواب گفت : امّا به تو نه ! جبرئیل به حضرت ابراهیم پیشنهاد کرد [ حال که از من کمک نمی طلبی ] پس از خدا نیازت را بخواه . و ابراهیم گفت : همین قدر که از حال من آگاه است کافی است . و سرانجام ، برای این که کار خود را به خدا واگذاشت و به او اعتماد کرد آتش بر او گلستان شد. نمونه دیگر یوسف پیامبر است که با آن مقام و عظمت که خدای متعال درباره ی او می‌فرماید: «اِنَّهُ مِن عِبادِنَا المُخلَصینَ» (او از بندگان مخلص ما بود)،(4) چون به غیر خدا توسل نمود چند سال زندانی اش طولانی تر شد. و نمونه های دیگر ... .

با این تفصیل، توکل و اعتماد به خدا و درخواست کمک از خدا به این معنا نیست که ما منتظر باشیم که کمک و امداد الهی بنحو خاص، مشخصاً و مستقیماً از طرف خداوند، آنهم از طرق غیرعادی محقق شود، این زعم و گمان باطلی است، زیرا در روایات ما بیان شده که خداوند ابا دارد که از غیر طریق اسباب و مسببات عالم (نظام علی و معلولی) جریان امور را اداره کند. (ابی الله ان یجری الامور الا باسبابها) (5). فلذا وظیفه عموم مردم صرفنظر از هر نتیجه ای اینست که در کنار توکل و اعتماد به خدا و علاوه بر تلاش و مجاهدت، باید مطالبه خود را از طریق اسباب و مسببات عالم پی جویی کنیم.

ابهام سوم: رابطه دنیاطلبی و دینداری از نظر اسلام چگونه است؟
پاسخ: وقتی گفته می شود اسلام کاملترین و جامع ترین دین الهی در بین همه شرایع است، یا گفته می شود اسلام دین اعتدال و میانه روی و مسلمانان، امت وسط شمرده شده اند از جهتی بدین معناست که به همه ابعاد و ساحت ها و نیازهای مادی و معنوی ؛ دنیوی و اخروی ؛ فردی و اجتماعی و ... توجه شده و برای انسان در جهت تعالی و کمال در مسیر سعادت دنیوی و ابدی برنامه و تعالیم حیات بخش دارد. بعبارتی هم به سعادت دنیا توجه دارد و هم سعادت آخرت، چنانکه خدای متعال در آموزه های قرآنی به ما مطالبه ی خیر و نیکی های دنیا و آخرت را آموخته (ربنا آتنا فی الدنیا حسنه و فی الاخرة حسنه ...).(6) آنچه از نظر اسلام در خصوص برخورداری از دنیا و مافیها مذمت شده، افراط و تفریط است. در یک عبارت کوتاه می توان گفت: اسلام با تلاش برای کسب آسایش و رفاه مادی به قدر متعارف مخالف نیست، اما این تلاش نباید: اولاً از طریق حرام و خارج از مدار بندگی باشد ، ثانیاً موجب غفلت انسان از هدف و غرض اصلی آفرینش، یعنی کسب کمالات معنوی و اخروی و توجه به شئون و وظائف بندگی اش نشود. ثالثاً انسان بتواند روح خودش را از دلبستگی به سرمایه ها و داشته های مادی و دنیوی برهاند.

ابهام چهارم: چرا عمده روحانیون ما کار یدی و عملی نمی کنند و صرفاً مشغول کار علمی، فکری و فرهنگی اند در حالیکه امام علی (ع) کار یدی (کشاورزی، حفر چاه و ...) می کردند؟
پاسخ: مهمتر از نوع کار اینکه یدی باشد یا فکری و علمی، انجام تکلیف است. در حقیقت آنکه مشغول انجام تکلیف بر اساس توان و ظرفیتش نباشد مسئول است و در قبال وظیفه اش کوتاهی کرده، اگر پزشکی می تواند پزشک تربیت کند ولی تعلیم را رها کند و برای امرار معاش مطب باز کند در انجام وظیفه اش کوتاهی کرده و یا اگر عالمی دینی می تواند اهل علم و فضل تربیت کند و به جای آن به کار یدی و یا کارهای درآمدزای دیگر مشغول شود نیز در رسالت و وظیفه اش کوتاهی کرده است. اینکه می گویند چرا علما و طلبه ها کار یدی نمی کنند در حالیکه علی (ع) مقتدای مسلمین کار یدی می کرده، مثلاً روی زمین کار می کرده یا چاه حفر می کرده و نظائر آن، پاسخش روشن است: علی (ع) که روی زمین کار می کرده بخاطر این بوده که او را از رسالت اصلی اش که کار روی استعدادها و ظرفیت های انسانی و ساختن انسان بوده محروم کرده بودند. وگرنه حضرت (ع) هرگز کار روی استعداد آدمها را رها نمی کرده تا کار یدی کند. البته در جایی که هر دو ساحت، کار علمی و فکری و شاگرد پروری و کار یدی قابل جمع باشد و تعارضی با هم نداشته باشند منافاتی ندارد که یک عالم به هر دو بپردازد. کمااینکه برخی از علما هر دو را انجام داده و می دهند.

نتیجه ای که از مطالب پیش گفته حاصل می شود اینکه با درک صحیح فلسفه آفرینش که همانا عبودیت و بندگی خداوند است (و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون)(7) و قرار گرفتن در این مدار و تنظیم خود با آن، یعنی توجه کامل داشته باشیم که باید همه امورمان را منطبق با این مدار تدبیر و برنامه ریزی کرده و مدیریت کنیم آنگاه همه احوال و افعال ما می شود عبادت، دیگر زندگی ما می شود تماماً تکلیف محور، از این رو هر کاری که می کنیم خارج از وظیفه و تکلیف نبوده و چون داخل در مدار بندگی و مبرا از حواشی و زوائد است با آنچه مورد رضا و انتظار خدای متعال است منطبق است. بعلاوه هیچ منافاتی بین توکل و اعتماد به خدا و توجه داشتن به اسباب و مسببات مادی(وام گرفتن و کمکهای مادی والدین) و حمایتهای معنوی(پشتیبانی والدین و دیگران) نیست. وقتی انسان متوکل و معتمد به خدا بداند که خداوند امور را از طریق اسباب و عللش به جریان می اندازد. و اصولاً همه این اسباب و مسببات مادی وابسته و متکی به لطف و عنایت الهی اند و هیچ استقلالی از خود ندارند، فلذا توجه پیداکردن و بعبارتی برنامه ریزی و تدبیر روی این عوامل، شرک نیست بلکه عین توحید است.

موفق باشید ...

پاورقی_________________________________

  1. طلاق/ آیات 2 و 3.
  2. آل عمران/ 195.
  3. عنکبوت/ 69.
  4. یوسف/ 24.
  5. مجمع البحرین.
  6. بقره/ 201.
  7. ذاریات/56.
موضوع قفل شده است