ازدواج در سن بالا

تب‌های اولیه

19 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
ازدواج در سن بالا

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:

نقل قول:


بسم الله الرحمن الرحیم.
سلام.
الان که دارم این سوال رو میپرسم حال خوبی ندارم و چنانچه موردی ناجور در سوال دیدید به بزرگی خودتون ببخشید.

من یه دخترم که تازه 27 سالم تموم شده.
اول مشکلم رو مطرح می کنم:
من از ابتدای بچگی تا الان به نوعی تنها بودم. پدرم اعتیاد داره و خیلی پیر شده و برادرم هم متاسفانه چند ماهی است که اعتیاد پیدا کرده. ما 4 نفریم. سالهاست تو خونه طلاق عاطفی بوده و عملا ما یک خانواده تکه پاره ایم که دو به دو اعضای اون هیچ سنخیتی از نظر فرهنگی و اعتقادی و اخلاقی با هم ندارند.
من خودم حجاب دارم و واجبات رو انجام میدم و محرمات رو ترک میکنم.
الان حدود یکسال که تحت فشار عصبی ناشی از تنهایی زیادم. شبها اکثرا دو سه نیمه شب از خواب پا میشم میبینم که پدر و برادرم بیرون از خونه اند و من و مادرم تنهاییم . میگم خدایا اگه مادرم هم نبود و من تنها بودم نمیتونستم شبها بخوابم از ترس اینکه نکنه یکی که میدونه من تو خونه تنهام شب بیاد سراغم از ترس این که نکنه پدر و مادرم به رحمت خدا برن و من بخوام با برادرم زندگی کنم و اون بخواد شبها رفیق هاشو بیاره خونه. این افکار معمولا تا صبح طول میکشه و من عملا زجر میکشم.

حدود سه تا 4 سال پیش خواستگارای خیلی خوبی داشتم که بدلیل مخالفت های شدید پدرم مبنی بر این که دخترم باید درس بخونه و ... نگذاشت من سر و سامون بگیرم. از طرفی از اون موقع به بعد هم چون اذیت و آزارهای فراوان پدر و برادرم رو در حق خودم مادرم و میدیدم با خودم میگفتم آخه می خوای ازدواج کنی که بیفتی زیر دست یکی مثل اینا. چند تا خواستگار خیلی خوب دیگه داشتم که بدلیل رفتارهای نامناسب خانواده ( خونواده تکه پاره ) رفتند و پشت سرشون رو نگاه نکردن. چنذ تا خواستگار هم داشتم که خودم رد کردم چون بهیچ عنوان با روحیات من سازگاری نداشتند.

حالا که phd رو گرفتم و عملا بیکارم و حرف مردم هم درباره این که سنت بالا رفته داره خیلی اذیتم میکنه و از تنهایی هم میترسم باعث شده که شبها خواب اون خواستگارایی که رد کردمو ببینم و تو خواب پشیمون بشم. من ویژگی های شخصیتی خوب و خیلی هنرها دارم اما انگار هیچ کدومشو نمیبینم و فقط به این فکر میکنم که از بین این همه دوستام فقط من بودم که عرضه و لیاقت ازدواج کردن رو نداشتم. تو این سالها تمام صبر و عاطفه ام رو خرج سروکله زدن با پدر و برادر نامربوط و مادر عصبی ام کردم و الان حس میکنم واقعا ته کشیده ام.

تو یه سایتی دیدم که ضررهای ازدواج در سن بالا رو اینطوری لیست کرده بود:
1) از دست دادن شور و شوق زندگی
2) سخت شدن هماهنگی و هم دلی زن و شوهر، چون شخصیت هریک تا آن سن شکل گرفته و تثبیت شده است.
3) بالا رفتن توقعات و مشکل پسندی
4) کم شدن احتمال پیدا کردن همسر مورد نظر
5) زود رنجی و ضعف اعصاب
که بنظرم کاملا درسته و در مورد من صدق میکنه. از کارشناس میخوام از تمام اون چه بلدن استفاده کنن و منو راهنمایی کنن.

یه چیز دیگه هم که توی گلوم گیر گرده و باید بگم اینه که از بین دخترای دهه شصت اونایی تو بجث ازدواج سرشون بی کلاه موند که زیادی بچه های خوبی بودن: با پدر و مادرشون تو این زمینه مخالفت نمیکردن، عرضه دو کلام حرف زدن با جنس مخالف رو تو دانشگاه و ... نداشتن و ازین کار حیا میکردن، از این که خودشون برن برای خودشون دستی بالا بزنن شرم داشتن و منتظر نشستن تا کسی اونا رو معرفی کنه. اجازه دادن که افراد جامعه هر جور بود حقشون رو در تمام زمینه ها خوردن اما به خاطر حیا و کمرویی شون چیزی نگفتن.

من هنرها و توانایی های خیلی زیادی دارم و مطمئنم که اگه زود ازدواج میکردم و بچه دار میشدم میتونستم یه بچه خوب تربیت کنم اما الان دیگه همه چیز رنگ باخته و حقیقت اینه که دخترهای همسن من اکثرا یا به دلیل فرار از تنهایی ازدواج میکنن و یا به دلیل فرار از حرف مردم و فشار جامعه. دیگه نه عشق و علاقه ایی در کاره نه هدف خاصی. اگر هم ازدواج کنند با کسی ازداج میکنند که عملا 34 سال به بالا داره و اون هم شور و شوق زندگیش رو تا حدود زیادی از دست داده و اصلا معلوم نیست برای چی میخواد زن بگیره.

الان عملا از این که یه تابلوی نقاشی خوب بکشم، قرآن حفظ کنم، زبانم رو تقویت کنم ، خیاطی کنم و ... بیشتر لذت می برم تا فکر کردن به سرو کله زدن با یه همسر 34 الی 35 ساله و مادر و پدر و خواهر و برادراش. دیروز یکی زنگ زد خونمون برای خواستگاری. یکی از پسراش هم روحانی بود و ازدواج کرده بود. از خانوادشون خیلی خیلی تعریف کرد که همه قبیله من عالمان دین بودند و ما فلانیم. بعدش خیلی راحت یکساعت تمام پشت سر عروس کوچکش هر چی خواست غیبت کرد و تمام اخلاق های دختر بیچاره رو ریخت رو دایره طوری که مادرم سردرد گرفته بود . این عروس بیچاره دختر خواهر خودش بود و باهاشون غریبه نبود. حالا شما انصاف بدین که من بعد از این همه سال تحمل کردن نیاز عاطفی و غریزی و درس خوندن و بالا کشیدن خودم تو جامعه و تغییر سطح فکر و نگرشم با مطالعه، عروس چنین خانواده ایی بشم که بعدا حتما تو زندگیم اینطوری بگن و اونو بهم بزنن.

ممنون که به حرفهام توجه کردید. اینجا سایت خوبیه و برای کسایی که به مشاوره ( دینی و غیر دینی) خوب دسترسی ندارن مثل آب حیاته.

با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید

:Gol:

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد حامی

سلام خدمت شما خواهر گرامي
سخنان شما را با دقت خواندم و واقعا از شرايطي كه داريد و داشته ايد متأثر شدم. و واقعا جاي تأسف دارد كه ما در حكومت اسلامي نهادهايي نداريم كه از خانم هايي مثل شما حمايت مادي، امنيتي و رواني و شناختي كنند. در همين سايت هم داريم افرادي كه شرايطشان به مراتب بدتر از شما است و اين براي بنده كه جايي را نمي شناسم و سراغ ندارم كه بتواند باري از دوش شما بردارد ناراحت كننده است.
به نظرم شما ظرفيت تان بالاتر از دختران هم سن و سال خودتان است چون با شرايطي كه اشاره كرده ايد توانسته ايد پي اچ دي هم بگيريد. شرايطي كه يك لحظه ذهن را آرام نمي گذارد. اين كه نسبت به ازدواج سرد شده ايد بيشتر به خاطر شرايط جانبي خانواده و مشكلات پدر و برادرتان است وگرنه الان در كشور سن ازدواج بالا رفته است و فرصت ازدواج از شما گرفته نشده است.
خدا شكر شما فرد دينداري هستيد و يك فرد ديندار عمده شادي و نشاطش با باورهاي ديني اش شارژ مي شود. شاهد من اين كه همين مشكلاتي را كه شما داريد اگر فردي داشت كه باورهاي ديني شما را نداشت ظرفيتش به مراتب پايين تر بود و ديو يأس و نااميدي بر كل وجود و رضايت از زندگي اش سايه افكنده بود. بنابراين اگر مردي متدين و همكفو خودتان پيدا كنيد ايشان از نشاط معنوي برخوردار خواهد بود و ان شاالله جبران كنند تأخير در ازدواج مي شود.

حيا و همسرگزيني
مي دونم كه دختران باحيايي مثل شما براي زندگي هدف داريد. اگر با اين هنرها و ذوقي كه شما داريد قرار بود زود همسري انتخاب كنيد براي شما شرايط مهيا بود. شما مشكل تان صرفا داشتن همسر با هر نگرشي نيست. بلكه دنبال كسي هستيد كه همتا و هم سنخ خودتان باشد. و طبيعي است حياي شما اجازه نمي دهد براي داشتن هر همسري از حدود شرعي و اخلاقي پا را فراتر كنيد و به هركسي كه پاپيش مي گذاشت جواب مثبت بدهيد. به عنوان مشاور مي بينم كه ازدواج هاي زيادي كه با ارتباط دوستي شكل گرفته است و يا حدود شرعي در آن در حاشيه بودن توفيق چنداني نداشته اند

چند نكته كاربردي
-خواهرم! به عنوان يك مرد قبول دارم كه شرايط زندگي شما براي مردان كه ظرفيت جسمي بالايي دارند آسان نيست و زود به هم مي ريزند ولي توان و تاب يك زن به خلاف ظاهر غلط اندازش به مراتب بيشتر از مرد است. زن قدرت تحمل دردش و صبوريش بيش از مرد است. زن با شرايط تلخ تنهايي زودتر خودش را وفق مي دهد تا مرد. با اين همه تلخي اي كه كشيده ايد از تجارب تلخ خود براي زندگي خوب آينده استفاده كن و افسوس براي هر ازدواج نخوريد كه شرايط تكه پاره خانواده شما گواه اين است كه بايد هشيار بود.
-تا زماني كه مشغول تحصيل بوديد ذهن شما مشغول بود و افكار ناراحت كننده تا حدود زيادي مهار مي شد. الان هم لحظات زندگي را مديريت كنيد و اشتغال ذهني و بدني داشته باشيد. اين طوري خواب شما هم كامل مي شود و در زمان خواب تا حدود زيادي ظرفيتتان افزايش مي يابد.
-براي ترك اعتياد برادرتان از مشورت با خانواده و اقوام نزديك كمك بگيريد و با مشاوران ملي ترك اعتياد 09628 مشورت كنيد.
-مادرتان نيز شرايط مناسبي ندارد به ايشان كمك كنيد در هفته لحظاتي از منزل فاصله بگيرد زيارت امام زاده ها، پياده روي، ديدن دوستان و اقوام خوب، شركت در نماز جماعت هاي بانشاط و معنوي، شنيدن سخنراني هاي مفيد، توسل به سالار شهيدان آقا امام حسين (ع) و...كمك كننده است.
- از هنرهايي كه داريد و تخصص خودتان براي ايجاد نشاط و اموزش به ديگران در مراكز آموزشي و فرهنگي كمك بگيريد.
- مراقب باشيد نااميد نشويد و فعاليت هاي اجتماعي و هنري تان را كنار نگذاريد و در پژمردگي فرو نرويد. نسبت به ازدواج هم اميدوار باشيد
- از دعا و توسل هم مدد بگيريد كه خداوند هم به زندگي شما سامان دهد هم به زندگي جوانان مجرد مثل شما.

[="Tahoma"][="DarkGreen"]

[/]

[="Tahoma"][="DarkGreen"]

زندگی باید کرد،
گاه با یک گل سرخ،
گاه با یک دل تنگ...
گاه باید رویید در پس این باران...
گاه باید خندید بر غمی بی پایان...
زندگی باوری می خواهد، آن هم از جنس امید...
که اگر سختی راه به تو یک سیلی زد!
یک امید قلبی به تو گوید که خدا هست هنوز..

[/]

[="Tahoma"][="Black"]به نام خدا

در كوتاه مدت ورزش دسته جمعي رو پيشنهاد ميكنم،انسان حداقل براي ساعتي مشكلات رو فراموش ميكنه.
در تجربه اي كه داشتيم خانمهايي كه مشكلات رواني ناشي از مسائل خانوادگي و... داشتند با ورزش بخشي قابل توجهي از مشكلاتشان را تحمل يا حل كردند.
با توصيفات شما از احوالتان ممكن است دچار بيماري هاي رواني و جسمي مانند بيماري قلب شويد پس ورزش براي شما دو برابر ديگران ضروري و واجب است.
در ميان مدت يك شغلي برا خودتون دست و پا كنيد و از كلاس هاي آموزشي و حتما ورزشي استفاده كنيد.[/]

طاهر;743659 نوشت:
من یه دخترم که تازه 27 سالم تموم شده.

سلام خانم گرامی.

میگن وقتی یک مشکلی در جامعه ای همگانی بشه ، تحمل اون راحتتره. خانم عزیز، نمیگم 27 سال برای ازدواج سن کمی هست ، چرا که شاید سن مناسب ازدواج برای خانمها ، اوایل دهه سوم زندگی و حدود بیست سالگی باشه که بنا به سنتهای اشتباه جامعه الان عرف چیز دیگریست ، ولی خیلی ها هستن چه از جنس دختر و چه از جنس پسر ، که خیلی سنهای بیشتری از شما دارن و این شبها و این روزها رو دارن به تنهایی سپری میکنن ، پس اینطور نیست که این مشکل فقط برای شما و تعداد کمی از افراد جامعه باشه ... همینکه بدونید خیلی ها هستن هم مشکل شما ، میتونه از غم درد شما کاهش بده و الحمدلله ، اینقدر شما شخصیت خودساخته و فعال و پویا و عمر بابرکتی هم داشته اید.

طاهر;743659 نوشت:
یه چیز دیگه هم که توی گلوم گیر گرده و باید بگم اینه که از بین دخترای دهه شصت اونایی تو بجث ازدواج سرشون بی کلاه موند که زیادی بچه های خوبی بودن: با پدر و مادرشون تو این زمینه مخالفت نمیکردن، عرضه دو کلام حرف زدن با جنس مخالف رو تو دانشگاه و ... نداشتن و ازین کار حیا میکردن، از این که خودشون برن برای خودشون دستی بالا بزنن شرم داشتن و منتظر نشستن تا کسی اونا رو معرفی کنه. اجازه دادن که افراد جامعه هر جور بود حقشون رو در تمام زمینه ها خوردن اما به خاطر حیا و کمرویی شون چیزی نگفتن.

نمیشه در مورد این موضوع به قطعیت سخن گفت که غالب افرادی که از دهه شصتی ها مجرد موندن بچه های خوب و نجیبی هستند ، این نیاز به یک کار اماری داره ... اما یک سوال : در تمام این شرایطی که شما در اون قرار دارید ، از جمله خانواده یا فراهم نشدن شرایط ازدواج از راه مباح و مشروع ، در کدوم یک از اینها شما نقش داشته اید؟ و حال که در برابر این همه ناملایماتی که شما در اون نقشی نداشتید نه تنها خودتون رو از گزند گناه مصون داشته اید بلکه از شرایط به بهترین شکل استفاده کرده اید ، ایا خدایی که به "ذره مثقال " عمل نیک هم پاداش میده ، مگر این جهاد شما در زندگی در محضر خدا گم میشه؟ من میدونم که ازدواج یک نیاز هست که شاید با حرفهایی از جنس حرفهای من این نیازها تامین نشه ، اما به نظر من تا همین جای کار ، شما برنده اید، چه در برابر اونهایی که ازدواج کرده اند و نیازهاشون رو از طریق ازدواج حاصل کرده اند و شما راه صبر رو به جای ارضای نیازها به اجبار پیش گرفتید و چه در برابر اونهایی که ازدواج نکردند و عمرشون رو به گناه و به بطالت گذروندند... و به نظر من در زندگی مهم برنده شدن در محضر خداوند هست ولو به قیمت نرسیدن به لذتهای دنیوی...

راستی من خودم مجردم ، یکوقت فکر نکنید صدام از جای گرم بلند میشه.

طاهر;743659 نوشت:
یه چیز دیگه هم که توی گلوم گیر گرده و باید بگم اینه که از بین دخترای دهه شصت اونایی تو بجث ازدواج سرشون بی کلاه موند که زیادی بچه های خوبی بودن: با پدر و مادرشون تو این زمینه مخالفت نمیکردن، عرضه دو کلام حرف زدن با جنس مخالف رو تو دانشگاه و ... نداشتن و ازین کار حیا میکردن، از این که خودشون برن برای خودشون دستی بالا بزنن شرم داشتن و منتظر نشستن تا کسی اونا رو معرفی کنه. اجازه دادن که افراد جامعه هر جور بود حقشون رو در تمام زمینه ها خوردن اما به خاطر حیا و کمرویی شون چیزی نگفتن.

سلام.
وقت بخیر. امیدوارم مشکلاتتون حل بشه. خدا بزرگه و این 2*2=4 ماست و هیچ وقت هم عوض نمیشه
خانوم محترم، خانوم های محترم
چند شب پیش و شب تاسوعا یکی از بدترین شبهای زندگیم بود
مییخواستم برم مراسم تاسوعا و بعدش برم خونه ی دوستم.

این دوست من گفت که امشب همکارش میاد دنبالش و با هم میریم مراسم تاسوعا.
همکارش یه خانوم 30 ساله ی مجرد. خلاصه اینکه بعدا فهمیدم این قول و قرار به خاطر محرم و عذاداری و اینا نبوده و منظور اینه که یه دختره رو بیارن تو این گیرودار با دوست من آشنا بشن.

رفتیم در خونه ی یه خانم متاهل و ایشون با کلی تاخیر با دختر خانوم مورد نظر رسیدن.
مثل قدیما که دوتا پسر تو یه اتوبوس 40 نفره همه رو به داد میاوردن از پررویی و پرحرفیشون این سه تا هم همون کار رو با ما کردن.
من یکی که از این همه پرحرفی و هرحرفی رو زدن عرق شرم روم نشسته بود.

اون دو تا خانوم رو کاری ندارم بهشون
اون دختر اینجوری بود، بوی عطر رو اتکلنش فرسنگ فرسنگ میرفت.
تقریبا سرلخت بود. آستین ها تا آرنج بالا زده بود و آرایش غلیظی داشت.
دست و پا و صورت و همه و همه کرم زده و ناخن هاش انواع و اقسام هنرهای چینی و هندی روشون داشت.
من واینستادم براندازش کنم بلکه اونقدر جلوم رژه رفتن که نمیشد نیگا نکرد

این دختر خانوم در ته ته ته دلش میدونه که مرگ زن در خودنمایی برای کسیه که آخرش بگه " جلفه، ازش خوشم نمیاد" ولی نمیتونه با شهوتش مقابله کنه
نمیتونه در مقابل حرف مردم که میگن سنت زیاد شده یا بقیه که میگن " چرا دوست پسر نداری" مقاومت کنه همونطور که من نتونستم در مقابل شهوتم مقابله کنم و اصلا به همچین جمعی نرم.

میخوام بگم خانوم عزیز، این حرف که بگید به خاطر حیاتون سرتون بیکلاه مونده، به نظرم حرف درستی نیست. من صدها برابر دخترهایی که به خاطر حیا موندن دخترهایی رو دیدم که به خاطر بیحیایی موندن

دختری که به خاطر حیا مونده باشه مثل همکلاسی دوران کارشناسی من، که الان 27 سالست به دنبال بهترینه
اما دختری که به خاطر بیحیایی مونده دنبال کمترین و از کمترین کمتر میگرده

لااقل این یکی رو تو این دوسال به عینه دیدم. دخترهای بسیار بسیار زیبایی که به خاطر سابقه ی ناپاک تن به هر خفتی میدن و عملا بین گربه صفتها دست به دست میشن.

برو خداتو شکر کن که مجبور نیستی تمام آرایش های دنیا رو در عزیزترین شب سال انجام بدی تا شاید و شاید یه نفر ازت خوشش بیاد و چندوقتی باهات باشه

من شرمنده ی خودمم به خاطر اینکه به دلیل ندانمکاری و ناتوانی مقابله با شهوت، شرمنده " ابوالفضل العباس " شدم.
امسال، بدترین محرم عمر من بود. به امید اینکه سال بعد جبران کنم.
یا علی

طاهر;743659 نوشت:
از دست دادن شور و شوق زندگی

سنی نداری که.این چه حرفیه اخه.بالای 35 سال.یا حداقل 30 سال این اتفاق ممکنه بیافته.ولی خب کم شدنش تا اون سن را نمیشه منکر شد.

طاهر;743659 نوشت:
سخت شدن هماهنگی و هم دلی زن و شوهر، چون شخصیت هریک تا آن سن شکل گرفته و تثبیت شده است.

من فکر میکنم اگه دوطرف تحصیل کرده و منطقی باشن این مشکل بوجود نمیاد.

طاهر;743659 نوشت:
بالا رفتن توقعات و مشکل پسندی

اینکه یه چیز شخصیه.خب اینجوری نباش.در مورد شخصیت خودته.

طاهر;743659 نوشت:
کم شدن احتمال پیدا کردن همسر مورد نظر

منکه خیلیا را دیدم دوس دارن با دختر بزرگتر از خودشون ازدواج کنن.من خودم از 10 تا دختر 5تاشون بزرگتر یا همسن خودم بودن که رفتم خواستگاری.

طاهر;743659 نوشت:
از کارشناس میخوام از تمام اون چه بلدن استفاده کنن و منو راهنمایی کنن.

فقط کارشناس بگه.پس ما اینجا بوقیم :khandeh!:

طاهر;743659 نوشت:
اگر هم ازدواج کنند با کسی ازداج میکنند که عملا 34 سال به بالا داره و اون هم شور و شوق زندگیش رو تا حدود زیادی از دست داده و اصلا معلوم نیست برای چی میخواد زن بگیره.

الکی امار میدین از خودتون.

طاهر;743659 نوشت:
حدود سه تا 4 سال پیش خواستگارای خیلی خوبی داشتم که بدلیل مخالفت های شدید پدرم مبنی بر این که دخترم باید درس بخونه و ... نگذاشت

همون موقع به پدرتون میگفتین بزارین بیان خواستگارا.الانم بزارین.بیان.تلفنی که نمیفهمین کی خوبه کی بد.شاید پسر خونواده مثل مادرش نباشه که زنگیده خونتون.

با سلام و عرض تسليت ايام
خب شايد چندان مرسوم نباشه كه بنده با اين اي دي وارد اين مسائل شده و اظهار نظر كنم ولي با اجازه از استاد حامي بزرگوار نكاتي بنظرم ميرسه كه شايد براي خواهر گراميمون راه كار عملي قابل اعتنايي باشه .
اول اجازه بديد از برادران بزرگواري كه در اين تاپيك نظر دادند تشكر كنم واقعا فرمايشات بعضي از برادران بسيار قابل تامله مثل :

مولکول 68;744802 نوشت:
ایا خدایی که به "ذره مثقال " عمل نیک هم پاداش میده ، مگر این جهاد شما در زندگی در محضر خدا گم میشه؟

چقدر ديدگاه متعالي ايه كه آدم به اين تلاشهاي زندگي و پنجه در پنجه انداختن با مسائل ومشكلات ، نگاه جهاد في سبيل الله داشته باشه.
مولکول 68;744802 نوشت:
تا همین جای کار ، شما برنده اید، چه در برابر اونهایی که ازدواج کرده اند و ...چه در برابر اونهایی که ازدواج نکردند و عمرشون رو به گناه و به بطالت گذروندند... و به نظر من در زندگی مهم برنده شدن در محضر خداوند هست ولو به قیمت نرسیدن به لذتهای دنیوی...

koosha;744814 نوشت:
من صدها برابر دخترهایی که به خاطر حیا موندن دخترهایی رو دیدم که به خاطر بیحیایی موندن

koosha;744814 نوشت:
دختری که به خاطر حیا مونده باشه مثل همکلاسی دوران کارشناسی من، که الان 27 سالست به دنبال بهترینه
اما دختری که به خاطر بیحیایی مونده دنبال کمترین و از کمترین کمتر میگرده

لااقل این یکی رو تو این دوسال به عینه دیدم. دخترهای بسیار بسیار زیبایی که به خاطر سابقه ی ناپاک تن به هر خفتی میدن و عملا بین گربه صفتها دست به دست میشن.
برو خداتو شکر کن که مجبور نیستی تمام آرایش های دنیا رو در عزیزترین شب سال انجام بدی تا شاید و شاید یه نفر ازت خوشش بیاد و چندوقتی باهات باشه

mohsen1990;744848 نوشت:
تلفنی که نمیفهمین کی خوبه کی بد.شاید پسر خونواده مثل مادرش نباشه

mohsen1990;744848 نوشت:
من خودم از 10 تا دختر 5تاشون بزرگتر یا همسن خودم بودن که رفتم خواستگاری.

واقعا اينها نكات قابل تامليه كه براي خود من خيلي جالب بود كه پسران ما چنين نگاه و ديدگاهي داشته باشند .

و اما نكاتي همكه به ذهن بنده ميرسه :
1- شما به دليل هجمه مشكلات و فرو رفتن در اونها از تمركز براي بدست آوردن راهكار عملي باز مانده ايد و ضمن اينكه داشته هاي خودتون رو ناديده يا غير قابل اعتنا مي انگاريد ، كمي هم در خصوص درك شرايط زندگي متاهلي ، ايده آل انديشيد - البته من اين ايده آل انديشي رو به شخصه مي پسندم اما معتقدم انسان اگر ايده آليست باشه بايد بپذيره كه بهاي اون روهم بايد بپردازه و بهاي اين ايده آليستي در مساله ازدواج ميتونه مجردماندن در تمام عمر باشه بهر حال اين شما هستيد كه بايد انتخاب كنيد كه آيا در آينده زندگي با خانواده خودتون براي شما قابل تحمل تره يا زندگي با فردي كه يك يا چند فاكتور از فاكتورهاي درجه دو يا سه شما رو نداشته باشه -
بله خانواده طرف مقابل خيلي مهم هستند اما بيش از 90 درصد ، خود فرد ،مهمه ،مسائل و لنگي هاي اخلاقي مثل غيبت و بد اخلاقي هاي اينچنيني ، بنظر من قابل حل تر و قابل تحمل تر هست نسبت به مشكلات ومعضلات اخلاقي بسيار بسياربزرگتر ومهمتر بنابراين فكر نكنيد اگر يكنفر مثلا غيبت كرد ، ديگه كلا اين خانواده رو بايد كنار گذاشت ، به خودتون و طرف مقابل فرصت بديد تا يك شناخت حداقلي از هم بدست بياريد . خيلي از مسائلي كه شما تصور ميكنيد مشكلات بزرگي هستند ، مشكل هستند اما بزرگ و لاينحل نيستند و با درايت ومديريت ، قابل حل يا تحملند.
شما به دليل اينكه داراي مدرك دكتري هستيد ، خيلي از كساني كه مايل به وصلت با شما هستند ، تفاوت سطح تحصيلاتي شما با خود يا فرد مورد نظرشان را به عنوان مهمترين عامل بازدارنده تلقي كرده و اساسا اقدام به مطرح كردن كيسها نميكنند لذا در موقعيتهاي مختلف بصورت غير مستقيم -نه در مورد خودتان بلكه بصورت كلي- بيان كنيد كه لزومي در انطباق سطح تحصيلاتي دو نفر براي ازدواج نيست بلكه اگر يك درجه مثلا تفاوت سطح هم باشد مشكلي بوجود نمي آيد تا از اين رهگذر، اطرافيان شما كيسهاي خوب مدنظرشان را كه از نظر تحصيلاتي كمي با شما تفاوت دارند را معرفي كنند (البته اگر واقعا از نظر خود شما تفاوت كم تحصيلاتي قابل اغماض است)
عليرغم اينكه شاغل نيستيد ، در اجتماع حضور داشته باشيد ، در فعاليتهاي فرهنگي ، مسجد ،بسيج و...ارتباطتتان را با دوستان خوب و مورد اعتماد و ارزشمند دوران تحصيل ، محل زندگي و ... حفظ كنيد .


همانطور كه استاد حامي هم فرمودند توسل به معصومين عليهم السلام را فراموش نفرماييد بويژه توسل به حضرت امام حسين عليه السلام كه واقعا سريعترين استجابتها را بهمراه دارد .
تاكيد بسيار بسيارزياد ميكنم كه به توصيه آيت الله بهجت رحمة الله عليه در خصوص تاخير در ازدواج دختران عمل بفرماييد (1)كه بنده به شخصه اين توصيه را به چندين دختر خانم سي سال يا بالاي سي سال گفتم و عمل كردند و همگي ازدواج هاي بحمدلله موفقي در آن سنين داشتند.
نكته ديگر در توصيه هاي آيت الله بهجت كه براي خود بنده بسيار كاربردي بوده اين است كه فرمودند :
"اگر میخواهید در کارتان گره نیفتد و موفق شوید تا میتوانید "استغفار" کنیداگر اثر نکرد جوابگویش من هستم"
اين قيد "تا مي توانيد" خيلي مهم هست يعني يكبار و دوبار و صد بار نه ، تا جايي كه برايتان ممكن است –حتي نيمه شب كه بخواب نمي رويد بجاي فكر و خيال كردن ، استغفار كنيد-مطمئن باشيد اگر درست عمل كنيد نتيجه هم خواهيد گرفت .
بنظر من اگر خواستگار مناسبي براي شما پيدا شد بايد از اقوام نزديك پدري ومادري - هر كدام و در هر سطحي كه مقدوره- براي مراسم خواستگاري و مراحل بعدي اون كمك بگيريد حتي ممكنه اونها نفوذ كلام برروي والدين شما داشته باشند و حرفهايي روكه شما شخصا نميتونيد با والدينتون در مورد ازدواجتون مطرح كنيد اونها بتونند بزنند و همراهي والدينتون و بويژه پدرتون رو جلب كنند البته تاكيد داشته باشيد كه دراين زمينه شان و شخصيت و احترام والدينتون محفوظ بمونه و با نيت دلسوزي ، سخنان شماتت بار بر سر والدينتون فرود نياورند در اينصورت ممكنه حتي كار به لجبازي هم كشيده بكشه وگرهي باز نشه كه هيچ بلكه گره ديگري هم افزوده بشه.

درمورد سنتون : بنظر من هم دير نشده هر چند زود هم نيست . نشاط روحي هم بله به سن بستگي داره اما سن 34-35 سالگي نه زمان از ميان رفتن نشاط روحي است و نه اينكه روحيات افراد يكسان است ، شما برخي افراد را در سنين 40-45 سالگي داراي چنان نشاطي مي يابيد كه يك فرد خمود 30 ساله را در آن نشاط نمي يابيد . لذا سعي كنيد تمركز بيشتري برروي موقعيت خودتان داشته باشيد ، سعي كنيد بجاي فكر كردن به امور منفي و نداشته ها- كه قطعا قاتل نشاط و شادابي روحي و جسمي و چهره شما خواهد بود و سنتان را بيشتر نشان خواهد داد-، فكر كنيد چگونه از سرمايه هاي خداداديتان بهره برداري بهينه كنيد .
راستي برخي مركز مورد اطمينان يا برخي افراد مطمئن هم هستند كه در كار معرفي افراد براي ازدواج ، دست بخير هستند اگر دستتان به اين افراد مي رسد ، به آنها مراجعه كنيد واگر شخصا مايل نيستيد از يك واسطه مورد اعتماد استفاده كنيد .
توسل به سيد الشهدا عليه السلام را در اولويت هر قدم و هر برنامه و هر فكري براي خودتان قرار دهيد .

(1)- ظاهرا در توصیه های آیت الله بهجت (ره) آمده است که؛ دخترانی که می خواهند ازدواج کنند و همسر دلخواهی به خواستگاری آنان نیامده است ،نماز جعفر طیار (ع) بخوانند و پس از آن دعای که در زادالمعاد مجلسی آمده (این دعا از امام جعفر صادق (ع) توسط مفضل بن عمر روایت شده و در مفاتیح در ضمن نماز جعفر طیار ذکر شده است) خوانده شود و بعد از آن به سجده رود و تلاش کند که حتما گریه کند گرچه به مقدار کم و همین که چشمش را اشک گرفت حاجتش را از خدا بخواهد. و این اعمال را تا زمانی که حاجتش روا شود انجام دهد، و اگر حاجتش روا نشد بداند که یا کم خوانده و یا با اعتقاد کامل نخوانده است.

مدیر محتوایی نرم افزارها;744897 نوشت:
واقعا اينها نكات قابل تامليه كه براي خود من خيلي جالب بود كه پسران ما چنين نگاه و ديدگاهي داشته باشند .

منم وقتی حرف از حیا و حجاب از یه دختر امروزی میشنوم تعجب میکنم.

بسم الله الرحمن الرحیم

برای زیستن سن زیاد مهم نیست . . .

عشق مهم هست . . .

[="Tahoma"][="DarkGreen"]

طاهر;743659 نوشت:
با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:

با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید

:Gol:

سلام
وای همچین تیتر زدن ازدواج در سن بالا گفتم نزدیک چهل شاید!

گلم من27سالگی عقد کردم.
دوتا ازدوستای صمیمیم 27-28سالشونه ومجردن
یکیشون نه مث شما اما مشکلات خانوادگی عدیده داره

کلی هم دوستای بالای سی مجرد دارم با مشکلات بیشمار خونوادگی
زن بابای بداخلاق
بابای بیکار و بیفکر و...

اما هرکدومشونو نگاه میکنم حس میکنم من متاهل چقد از این دوستان مجرد عقبم!

میدونی چرا؟
چون مسیر زندگیشونو از خونوادشون جدا کردن.
درعینی که باخونواده زندگی میکنن اما یه استقلالی پیدا کردن که باهمون حس استقلال به آرامش لازم رسیدن.

به نظرم دنبال کار با شرایط خیلی عالی نباش
اگه بتونی یه کار مناسب با شرایط متوسط یا حتی کمتر از متوسط که البته امکان رشد داشته باشه گیربیاری
این مشغولیت باعث میشه خیلی از ناآرامیای الانتو نداشته باشی. و از نظرفکری خیلی روی خودت کار کن باید مسیر صحیحی انتخاب کنی تا برای دراومدن از شرایط فعلی دچار مسایل بدتر نشی.
نه مث مامان عصبی از یه زندگی سخت غیرقابل تحمل
نه مث داداش تسلیم شده.
راه صحیح مخصوص به خودت رو پیدا و مردونه دنبال کن.

من دوسه سال قبل عقدم بیکار بودم و خونوادم معمولی بسیار ساده
از اونا که هیچ خونواده ای جذبشون نمیشه
از اونا که تعامل مناسبی با فامیل حتی ندارن
ناامید از زندگی بودم از ازدواج از تجربه شیرین مادر شدن و...
اما سرکار که رفتم اصن دغدغه هام یواش یواش پرید. کم کم برا خودم برنامه ریختم کم کم راهم رو پیدا کردم شکرخدا.
و خدایی شد عقد کردم وگه نه با شرایط جدیدم حتی اگه مجرد هم میموندم آرامش نسبی داشتم. امید داشتم.

با ورزش و حضور در اجتماعات محلی هم بسیار موافقم.
خیلیا هستن که بعد از دیده شدن طوری پسندیده میشن که دیگه شرایط خاص خونوادگیشون ندید گرفته میشه.

دعامیکنم خیلی زود یه سرنوشت خیلی عالی درحد لیاقتت نصیبت بشه.:Gol:[/]

درود
بنده هم خودم در همین شرایط هستم تقریبا،سن بالا،بالاترین مدرک از بهترین دانشگاه کشور،سابقه ی کار بالا،ولی عدم علاقه به ازدواج...
هرکاری هم میکنم نمیتونم دلیلی پیدا کنم که ازدواج کنم احساس میکنم تنهایی زندگی بهتری خواهم داشت ولی اطرافیان خیلی اصرار دارن که برو زن بگیر بدبخت میری میپوسی توی خونه
امیدوارم که هردو موفق باشیم

حامی;744771 نوشت:
خداوند هم به زندگي شما سامان دهد هم به زندگي جوانان مجرد مثل شما.

الهی امین.همه بگین الهی امین:ok:
منم21سالمه ومجرد.تنهانیستی خانمی.تادلت بخوادمجردتواین دنیاهست.:Ghamgin:منکه دعامیکنم هم پسراوهم دختراازدواج کنن والبته خوشبخت هم بشن:Gol:

سلام.

من یه بار شنیدم استاد عباسی تو گلبرگ گفتن درصد طلاق تو دخترهایی که بالای 28 سال ازدواج میکنن بیشتره؟ درسته؟ خوی حق هم دارن دیگه. این همه خودشونون کنترل کردن به گناه نیوفتن و .... حالا باید بیان اخلاق های کج و کوله یکی دیگه رو هم تحمل کنن. این مطلب به نظرم هم در مورد دخترا و هم پسرا صادقه.

[="Navy"]

amirabdi;745067 نوشت:
درود
بنده هم خودم در همین شرایط هستم تقریبا،سن بالا،بالاترین مدرک از بهترین دانشگاه کشور،سابقه ی کار بالا،ولی عدم علاقه به ازدواج...
هرکاری هم میکنم نمیتونم دلیلی پیدا کنم که ازدواج کنم احساس میکنم تنهایی زندگی بهتری خواهم داشت ولی اطرافیان خیلی اصرار دارن که برو زن بگیر بدبخت میری میپوسی توی خونه
امیدوارم که هردو موفق باشیم

میتوانم بپرسم چرا تمایل به ازدواج ندارید؟آیا سابقه ی شکست عاطفی داشتید درگذشته؟
چرا باید یک جوان با شرایط عالی تمایلی به ازدواج نداشته باشد؟حیف نیست خود را از نعمت زندگی مشترک محروم می کنید؟[/]

موضوع قفل شده است