جمع بندی در تشکیک وجود «ما به الامتیاز عین ما به الاشتراک است»؛ به چه معناست؟

تب‌های اولیه

49 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
در تشکیک وجود «ما به الامتیاز عین ما به الاشتراک است»؛ به چه معناست؟


هو الواحد القهار

با سلام و عرض ادب و تسلیت ایام حزن و اندوه اهل البیت علیهم السلام
یکی از مسائل حکمت متعالیه ، تشکیک در حقیقت وجود است و گونه ای تشکیک تحت عنوان «تشکیک خاصی» مطرح است که در آن بیان می شود، مابه الامتیاز عین مابه الاشتراک است.
و این مطلب مورد نقد برخی محافل علمی فلسفی قرار گرفته و تشکیک خاصی حقیقت وجود را ردّ کرده و باطل دانسته اند.
حال سؤال بنده این است:
«ما به الامتیاز عین مابه الاشتراک است»دقیقا به چه معناست؟
با تشکر

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد اویس

[="Georgia"][="Blue"] [=&quot]بسمه النور

[=&quot]با عرض سلام خدمت شما خواهر گرامی

[=&quot]برای پاسخ به سوال شما لازم است ابتدا توضیح مختصری پیرامون نظرات متاخرین از مشاء پیرامون وحدت وجود ارائه نمایم.

[=&quot]متاخرین از مشاء هر چند قابل به اصالت وجود و اعتباریت ماهیت هستند ولی معتقدند که موجودات خارجی، حقایقی متباین اند، یعنی به تمام ذات خود، از یکدیگر متفاوت و متمایزند و هیچ اشتراکی بین آنها نیست، جز آنکه مفهوم عام وجود بر همه ی آنها صادق است .

ایشان مفهوم عام وجود را عرضی لازم برای همه موجودات خارجیه می دانند، منتهی عرضی که محمول من صمیمه است نه محمول بالضمیمه، یعنی مفهوم وجود در ذات موجودات خارجی اخذ شده است نه اینکه بین عارض و معروض دوئیت باشد و وجود حامل، یعنی مفهموم وجود، غیر از وجود محمول، یعنی حقیقت خارجی وجود باشد.

[=&quot]مشاء متاخر معتقد است این حمل مفهوم وجود بر حقایق خارجی وجود، به نحو تشکیک است، یعنی اطلاق مفهوم وجود بر محمولی همچون حق سبحانه و تعالی اولی و اقدم از اطلاق مفهوم وجود بر محمولات و موجودات دیگر است و قس علی هذا.

[=&quot]ادامه دارد...
[=&quot]

[/]

[="Georgia"][="Blue"] [=&quot]اما در نزد حکیم متاله، تشکیک وجود، معنایی رفیع تر و دقیق تر از این دارد.

[=&quot]صدرالمتالهین بواسطه مبنای رصین و عمیق وحدت شخصی وجود، از این مرتبه فراتر رفته و تشکیک را در حقایق خارجی موجودات و نه در مفهوم وجود، پیاده نموده است.

[=&quot]وی معتقد است موجودات خارجی، حقائقی متباین از یکدیگر نیستند بلکه وجود، حقیقتی واحد است که در خارج، دارای مراتب گوناگون شدت و ضعف قرار گرفته است.

[=&quot]می توان گفت حقیقت وجود، مانند حقیقت نور است که در میان تمامی مراتب مختلف خود، از نور شمع گرفته تا نور خورشید، یک حقیقت است که دارای مراتب شدت و ضعف است و ما به الامتیاز نور، عین مابه الاشتراک آن است، یعنی چیزی که باعث تمایز مرتبه قوی نور از مرتبه ی ضعیف نور می شود، خود نور است، نه اینکه حقیقی خارج از نور، موجب امتیاز و برتری مرتبه ای نسبت به مرتبه دیگری شده باشد.

[=&quot]ادامه دارد...
[/]

[="Georgia"][="Blue"] [=&quot]پس همانطوری که شدت و ضعف نورانیت، از خودِ حقیقتِ نور است و نه چیزی خارج از نور، قوت و شدت در مراتب وجود نیز، از خود وجود است نه امری خارج از وجود.

[=&quot]به عبارت فنی تر، شدید بودن نور شدید، جزء مقوم حقیقت آن نیست تا این که نور ضعیف از نور بودن خارج گردد و وصفی خارج از حقیقت نور هم نیست و صفت ضعیف بودن نور ضعیف، قادح در نور بودن آن نمی‌باشد.
بر این اساس، نمی توان گفت نور ضعیف مرکب از نور و ظلمت است، زیرا ظلمت، امری عدمی است، پس برای نور به اعتبار مراتب مختلف آن به لحاظ شدت و ضعف، دامنه ی پهناوری وجود دارد.

[=&quot]به همین ترتیب حقیقت وجود، نیز امری واحد و دارای مراتب مختلف و متمایز به لحاظ شدت و ضعف و تقدم و تأخر و غیر آن می‌باشد، پس «ما به الامتیاز» در این مراتب گوناگون به «ما به الاشتراک»، و «ما به الاختلاف» به «ما به الاتحاد» بازمی‌گردد. پس خصوصیت هیچ یک از مراتب وجود جزء مقوم وجود نمی‌باشد؛ زیرا وجود امری بسیط است، و امری خارج از وجود هم نیست؛ زیرا اصیل بودن وجود هر آنچه غیر وجود و خارج از آن است را باطل می‌سازد، بلکه خصوصیت در هر مرتبه، مقوم همان مرتبه است.

[=&quot]
[/]

اویس;744168 نوشت:
پس «ما به الامتیاز» در این مراتب گوناگون به «ما به الاشتراک»، و «ما به الاختلاف» به «ما به الاتحاد» بازمی‌گردد.

بسمه النور

با سلام و ادب

استاد گرامی پاسخ سؤال را دریافت نمودم،از شرح بسیار خوب حضرتعالی ،متشکرم.

اما اشکالی که به تشکیک خاصی وارد کرده اند از این قرار است:

"اگر «حقیقت وجود» یک حقیقت تشکیکی است که مابه الامتیاز در آن، عین مابه الاشتراک است، در این صورت دو احتمال در مورد مابه الاشتراک قابل تصوّر است؛ زیرا مابه الاشتراک بین مراتب وجود، که مقیّد به هیچ خصوصیت و قیدی نیست، بلکه لابشرط از هر خصوصیتی و قیدی است (وگرنه مابه الاشتراک نخواهد بود)، یا ضروری الوجود است یا ضروری الوجود نیست. اگر مابه الاشتراک، ضروری الوجود باشد، لازمه اش این است که ضرورتش، بالذّات باشد نه بالغیر؛ یعنی مابه الاشتراک باید به خودی خود، بدون دخالت علّت ،ضروری الوجود باشد؛ زیرا فرض این است که مابه الاشتراک با این که مقیّد به هیچ خصوصیت و قیدی نیست، ضروری الوجود است. بنابراین، او حتی اگر مقیّد به همراهی علّت هم نباشد، باز هم ضروری الوجود است؛ پس ضرورت او بالذّات است نه درگرو علّت (چون اگر ضرورت وجودش درگرو علّت بود، ضرورت مقیّد به صورتی بود که علّت همراهش باشد؛ ولی چنین نبود). پس، روشن شد، لازمه ی فرض اوّل این است که مابه الاشتراک به خودی خود، بدون دخالت علّت، ضروری الوجود باشد و این، مستلزم وقوع تناقض در مراتب وجود امکانی است؛ زیرا وجود امکانی از یک سو به خودی خود ضروری الوجود نیست، بلکه ضرورت وجودش به واسطه ی علّت است، و از سوی دیگر، به خاطر اینکه حکم مابه الاشتراک بین مراتب در همه ی مراتب و از جمله در مرتبه ی وجود امکانی نیز ساری و جاری است، هر وجود امکانی باید به خودی خود و بدون دخالت علّت ضروری الوجود باشد. از این رو، وجود امکانی، هم به خودی خود ضروری الوجود است و هم به خودی خود ضروری الوجود نیست که این امر تناقض در مراتب وجود امکانی است. و اگر ما به الاشتراک مراتب وجود (که مقیّد به هیچ خصوصیت و قیدی نیست) ضروری الوجود نباشد، لازمه اش این است که عدم ضرورت وجودش، بالذّات باشد نه بالغیر؛ یعنی مابه الاشتراک باید به خودی خود، بدون دخالت هر بیگانه ای، فاقد ضرورت وجود باشد؛ زیرا فرض این است که مابه الاشتراک با اینکه مقیّد به هیچ خصوصیت و قیدی نیست، فاقد ضرورت وجود است. پس، او حتی اگر مقیّد به عدم علّت هم نباشد، باز هم فاقد ضرورت وجود است و ضرورت وجود ندارد؛ بنابراین، فقدان ضرورت وجود در او، به خودی خود اوست، نه مستند به غیر (چون اگر با دخالت غیر بود، فقدان ضرورت وجود می باید مقیّد باشد به تحقّق شرطی مثل نبود علّت وجود؛ امّا چنین نیست). پس، روشن شد، لازمه ی فرض دوّم این است که مابه الاشتراک به خودی خود، بدون دخالت غیر، فاقد ضرورت وجود باشد و ضرو رت وجود نداشته باشد، و این بدان معناست که فقدان ضرورت، لازمه ی مابه الاشتراک است؛ زیرا وضع ذات مابه الاشتراک بدون تقیّد به هر خصوصیت و قیدی کافی است در اتّصاف به فقدان ضرورت. پس در هر حال، مابه الاشتراک متّصف به فقدان ضرورت است، و بود و نبود دیگر امور در فقدان ضرورت وجود او هیچ دخالتی ندارد، و این امر خود مستلزم وقوع تناقض در مرتبه ی وجود واجب است؛ زیرا وجود واجب از یک سو به خودی خود ضروری الوجود است، و از سوی دیگر، به خاطر اینکه فقدان ضرورت وجود لازمه ی مابه الاشتراک است، و این مابه الاشتراک عین مرتبه ی وجود واجب است، لازم می آید که مرتبه ی وجود واجب، به خودی خود، ضرورت وجود نداشته باشد. بنابراین، مرتبه ی وجود واجب، هم باید ضرورت بالذّات داشته و هم باید ضرورت بالذّات نداشته باشد که این امر تناقض در مرتبه ی وجود واجب است. پس دیدگاه تشکیک خاصّی در وجود، مستلزم تناقض است؛ یا در مراتب وجود امکانی یا در مرتبه ی وجود واجب. از این رو، دیدگاه یاد شده باطل و ناپذیرفتنی است."

البته اشکالات دیگری هم هست،فی الحال اشکال فوق را چگونه می شود پاسخ داد؟

با سپاس

[="Georgia"][="Blue"]

حبیبه;744172 نوشت:
بسمه النور

با سلام و ادب

استاد گرامی پاسخ سؤال را دریافت نمودم،از شرح بسیار خوب حضرتعالی ،متشکرم.

اما اشکالی که به تشکیک خاصی وارد کرده اند از این قرار است:

"اگر «حقیقت وجود» یک حقیقت تشکیکی است که مابه الامتیاز در آن، عین مابه الاشتراک است، در این صورت دو احتمال در مورد مابه الاشتراک قابل تصوّر است؛ زیرا مابه الاشتراک بین مراتب وجود، که مقیّد به هیچ خصوصیت و قیدی نیست، بلکه لابشرط از هر خصوصیتی و قیدی است (وگرنه مابه الاشتراک نخواهد بود)، یا ضروری الوجود است یا ضروری الوجود نیست. اگر مابه الاشتراک، ضروری الوجود باشد، لازمه اش این است که ضرورتش، بالذّات باشد نه بالغیر؛ یعنی مابه الاشتراک باید به خودی خود، بدون دخالت علّت ،ضروری الوجود باشد؛ زیرا فرض این است که مابه الاشتراک با این که مقیّد به هیچ خصوصیت و قیدی نیست، ضروری الوجود است. بنابراین، او حتی اگر مقیّد به همراهی علّت هم نباشد، باز هم ضروری الوجود است؛ پس ضرورت او بالذّات است نه درگرو علّت (چون اگر ضرورت وجودش درگرو علّت بود، ضرورت مقیّد به صورتی بود که علّت همراهش باشد؛ ولی چنین نبود). پس، روشن شد، لازمه ی فرض اوّل این است که مابه الاشتراک به خودی خود، بدون دخالت علّت، ضروری الوجود باشد و این، مستلزم وقوع تناقض در مراتب وجود امکانی است؛ زیرا وجود امکانی از یک سو به خودی خود ضروری الوجود نیست، بلکه ضرورت وجودش به واسطه ی علّت است، و از سوی دیگر، به خاطر اینکه حکم مابه الاشتراک بین مراتب در همه ی مراتب و از جمله در مرتبه ی وجود امکانی نیز ساری و جاری است، هر وجود امکانی باید به خودی خود و بدون دخالت علّت ضروری الوجود باشد. از این رو، وجود امکانی، هم به خودی خود ضروری الوجود است و هم به خودی خود ضروری الوجود نیست که این امر تناقض در مراتب وجود امکانی است. و اگر ما به الاشتراک مراتب وجود (که مقیّد به هیچ خصوصیت و قیدی نیست) ضروری الوجود نباشد، لازمه اش این است که عدم ضرورت وجودش، بالذّات باشد نه بالغیر؛ یعنی مابه الاشتراک باید به خودی خود، بدون دخالت هر بیگانه ای، فاقد ضرورت وجود باشد؛ زیرا فرض این است که مابه الاشتراک با اینکه مقیّد به هیچ خصوصیت و قیدی نیست، فاقد ضرورت وجود است. پس، او حتی اگر مقیّد به عدم علّت هم نباشد، باز هم فاقد ضرورت وجود است و ضرورت وجود ندارد؛ بنابراین، فقدان ضرورت وجود در او، به خودی خود اوست، نه مستند به غیر (چون اگر با دخالت غیر بود، فقدان ضرورت وجود می باید مقیّد باشد به تحقّق شرطی مثل نبود علّت وجود؛ امّا چنین نیست). پس، روشن شد، لازمه ی فرض دوّم این است که مابه الاشتراک به خودی خود، بدون دخالت غیر، فاقد ضرورت وجود باشد و ضرو رت وجود نداشته باشد، و این بدان معناست که فقدان ضرورت، لازمه ی مابه الاشتراک است؛ زیرا وضع ذات مابه الاشتراک بدون تقیّد به هر خصوصیت و قیدی کافی است در اتّصاف به فقدان ضرورت. پس در هر حال، مابه الاشتراک متّصف به فقدان ضرورت است، و بود و نبود دیگر امور در فقدان ضرورت وجود او هیچ دخالتی ندارد، و این امر خود مستلزم وقوع تناقض در مرتبه ی وجود واجب است؛ زیرا وجود واجب از یک سو به خودی خود ضروری الوجود است، و از سوی دیگر، به خاطر اینکه فقدان ضرورت وجود لازمه ی مابه الاشتراک است، و این مابه الاشتراک عین مرتبه ی وجود واجب است، لازم می آید که مرتبه ی وجود واجب، به خودی خود، ضرورت وجود نداشته باشد. بنابراین، مرتبه ی وجود واجب، هم باید ضرورت بالذّات داشته و هم باید ضرورت بالذّات نداشته باشد که این امر تناقض در مرتبه ی وجود واجب است. پس دیدگاه تشکیک خاصّی در وجود، مستلزم تناقض است؛ یا در مراتب وجود امکانی یا در مرتبه ی وجود واجب. از این رو، دیدگاه یاد شده باطل و ناپذیرفتنی است."

البته اشکالات دیگری هم هست،فی الحال اشکال فوق را چگونه می شود پاسخ داد؟

با سپاس


بسمه البصیر
با عرض سلام خدمت شما خواهر گرامی
اشکالاتی از این دست ناشی از عدم فهم صحیح معنای تشکیک است.
وقتی سخن از تشکیک حقیقت خارجی وجود به میان می آید مراد این است که اصل حقیقت وجود، فارغ از ضرورت یا عدم ضرورت داشتن آن، در بین تمامی مراتب وجود صادق است و این نکته ای است که مستشکل محترم بدان التفات نفرموده است. اگر قرار باشد مرادمان از تشکیک حقیقت وجود، یکی از دو قسم ضروری الوجود یا ممکن الوجود باشد، در این صورت اصلا معنایی برای تشکیک وجود نخواهد بود. زیرا روشن است که مرتبه قوی وجود در مرتبه ضعیف وجود نیست و یا مرتبه ضعیف وجود غیر از مرتبه ضعیف است.
به مثالی که محضرتان تقدیم نمودم توجه فرمایید.
ما نور را یک حقیقت تشکیکی می دانیم که در تمامی مراتب نور این حقیقت وجود دارد. یعنی هم در نور خورشید حقیقت نور موجود است و هم در نور شمع. پس آنچه موضوعیت دارد اصل نور است نه نوری که شدید یا قوی باشد تا کسی اشکال کند و بگوید در مرتبه قوی نور ، مرتبه ضعیف نیست و در مرتبه ضعیف نور ، مرتبه قوی نیست که اگر باشد اجتماع منتاقضین پیش می آید.
لذا باید توجه داشت که در بحث تشکیک حقیقت خارجی وجود، اصل موجودیت خارجی به عنوان حقیقت تشکیکی مدّ نظر است نه وجودی که ضروری الوجود یا ممکن الوجود باشد ولذا اشکال جمع متناقضین و امثال آن پیش نمی آید.

[="Georgia"][="Blue"] [=&quot]ممکن است این سوال برای برخی عزیزان پیش بیاید که چرا این معنا را تعبیر به تشکیک وجود نموده اند؟

[=&quot]در پاسخ بدین سوال باید بگویم:

[=&quot]تشکیک در لغت به معنای شک و تردید و تحیر است.

[=&quot]در ما نحن فیه مایک لفظی داریم به نام وجود که از یک سو دارای یک معنای مشخص است و از سوی دیگر این معنا در مصادیق گوناگون با اختلاف زیادی محقق است یعنی در عین یکی بودن لفظ و معنای وجود، مصادیقی از آن با تقدم و تاخر و اولویت و عدم اولویت محقق است که این اختلاف در مصادیق و یکپارچگی معنای وجود در تمامی آنها، باعث تردید و تحیر بیننده می گردد. از این روی این مسئله را تعبیر به تشکیک نموده اند.

[/]

[="Georgia"][="Blue"] [=&quot]
[=&quot]برای توضیح بیشتر مطالبی که پیرامون دو قسم از تشکیک تقدیم محضرتان نمودم می توان گفت:

[=&quot]تشکیک در نزد فلاسفه مشا به نحو تشکیک عامی، و در در نزد جناب ملاصدرا به نحو تشکیک خاصی مطرح شده است.

[=&quot]به تعبیر آیه الله جوادی آملی در رحیق مختوم: تشکیک عامی آن است که صدق یک مفهوم کلی بر مصادیق خود یکسان نبوده، بلکه به طور مختلف بر افراد خود تطبیق کند.آن مصادیق همه در معنای آن اسم مشترک باشند و در عین حال یکسان نباشند، مثلا کلمه حرارت بر گرماهای متفاوت صدق می کند و یا اشیا در حرارت یکسان نیستند یا سفیدی بر اشیای سفید صدق می کند، اما برخی سفیدترند و برخی کم تر سفیدند، مثلا کلمه سفید بر برف، پنبه و عاج فیل صدق می کند، اما یکی اقدم یا اشد از دیگری است.
در این تشکیک ما به الاختلاف غیر از ما به الاشتراک است; یعنی پنبه، برف و عاج فیل در اصل سفیدی مشترکند، اما در امور دیگر با یکدیگر متفاوتند و همین تفاوت ها باعث شده که یکی سفیدتر از دیگری باشد.
در واقع، این جا اختلاف به امور زاید بر ذات این اشیا است، لذا این نوع تشکیک به تواطؤ بر می گردد، ولی افراد ساده اندیش (عموم مردم) این را تشکیک می پندارند و لذا آن را تشکیک عامی گویند .

[/]

[="Georgia"][="Blue"] [=&quot]فراتر از معنایی که در تشکیک عامی مطرح شد، تشکیک خاصی است .

[=&quot]در تشکیک خاصی دیگر سخن از مفهوم کلی وجود در میان نیست بلکه سخن در اصل حقیقت خارجی وجود است. یعنی همه موجودات خارجی با یکدیگر تفاوت واقعی دارند و از آنجا که تنها وجود است که واقعیت دارد، پس این اختلافات به خود حقیقت وجود بر می گردند، و نیز از آنجا که این موجودات، همگی به یک معنا وجود دارند و حمل وجود بر آنها یکسان و به یک معنا است، پس اشتراکشان نیز راجع به خود اصل حقیقت خارجی وجود است. بر این اساس تقدم و تاخر رتبه موجودات به اصل موجودیت ایشان برگشت می کند یعنی اگر وجود علت مقدم و قوی تر از وجود معلول است این تقدم بخاطر اصل موجودیت است و هکذا...

[=&quot]لذا می گویند در تشکیک خاصی، ما به الاختلاف موجودات عین ما به الاتفاق آنهاست; یعنی تفاوت آنها به خود مرتبه آنها است نه به امور زاید بر ذات. به بیان دیگرمی توان گفت: بنابر مبنای اصالة الوجود چیزی غیر از وجود نداریم، لذا مابه الامتیاز این واقعیات خارجی باید از سنخ ما به الاشتراک آنها باشد. وجود دارای درجات و مراتب متفاوتی است که همگی در وجود بودن مشترک اند و تفاوت آنها به شدت و ضعف و آثار وجود است.در راس سلسله و مراتب وجود خدای متعال قرار دارد که نور وجودش قائم به ذات خود اوست و هیچ شرط و قیدی ندارد، حمل وجود بر او یک قضیه ضروریه ازلیه است و هیچ حیثیت تعلیلی و تقییدی ندارد، اما سایر مراتب وجود وابسته و متعلق به خدای متعال هستند، پس وجود خداوند اصل حقیقت وجود است و سایر مراتب وجود، پرتوی از اویند.

[/]

[="Georgia"][="Blue"]

اما از مشهد عارف، حقیقت واقع از تشکیک خاصی نیز فراتر است تا ببینیم عارف در این باره چه حدیث شهودی دارد...
[/]

حبیبه;744172 نوشت:
"اگر «حقیقت وجود» یک حقیقت تشکیکی است که مابه الامتیاز در آن، عین مابه الاشتراک است، در این صورت دو احتمال در مورد مابه الاشتراک قابل تصوّر است؛ زیرا مابه الاشتراک بین مراتب وجود، که مقیّد به هیچ خصوصیت و قیدی نیست، بلکه لابشرط از هر خصوصیتی و قیدی است (وگرنه مابه الاشتراک نخواهد بود)، یا ضروری الوجود است یا ضروری الوجود نیست. اگر مابه الاشتراک، ضروری الوجود باشد، لازمه اش این است که ضرورتش، بالذّات باشد نه بالغیر؛ یعنی مابه الاشتراک باید به خودی خود، بدون دخالت علّت ،ضروری الوجود باشد؛ زیرا فرض این است که مابه الاشتراک با این که مقیّد به هیچ خصوصیت و قیدی نیست، ضروری الوجود است. بنابراین، او حتی اگر مقیّد به همراهی علّت هم نباشد، باز هم ضروری الوجود است؛ پس ضرورت او بالذّات است نه درگرو علّت (چون اگر ضرورت وجودش درگرو علّت بود، ضرورت مقیّد به صورتی بود که علّت همراهش باشد؛ ولی چنین نبود). پس، روشن شد، لازمه ی فرض اوّل این است که مابه الاشتراک به خودی خود، بدون دخالت علّت، ضروری الوجود باشد و این، مستلزم وقوع تناقض در مراتب وجود امکانی است؛ زیرا وجود امکانی از یک سو به خودی خود ضروری الوجود نیست، بلکه ضرورت وجودش به واسطه ی علّت است، و از سوی دیگر، به خاطر اینکه حکم مابه الاشتراک بین مراتب در همه ی مراتب و از جمله در مرتبه ی وجود امکانی نیز ساری و جاری است، هر وجود امکانی باید به خودی خود و بدون دخالت علّت ضروری الوجود باشد. از این رو، وجود امکانی، هم به خودی خود ضروری الوجود است و هم به خودی خود ضروری الوجود نیست که این امر تناقض در مراتب وجود امکانی است. و

سلام و عرض ادب خدمت استاد گرامی و همراهان معزز
یک اشتباه در این اشکال به نظرم میرسد. خواهشم این است که استاد بزرگوار عرض حقیر را بررسی بفرمایند .
ایشان نتیجه گرفته اند که ما به الاشتراک باید ضروری الوجود باشد .تا اینجا در استدلال ایشان صحبت از ما به الاشتراک موجودات امکانی بود . اما یک مرتبه در ادامه ی استدلال شان،ذکر کرده اند که موجودات امکانی باید واجب الوجود باشند . درحالیکه در اینجا هم باید ذکر میکردند:ما به الاشتراکِ موجودات امکانی.
که به تناقضی هم نمیرسیم.ما به الاشتراک موجودات امکانی واجب الوجود است.
با سپاس و تقدیم احترام

یکی دیگه.;745722 نوشت:
سلام و عرض ادب خدمت استاد گرامی و همراهان معزز
یک اشتباه در این اشکال به نظرم میرسد. خواهشم این است که استاد بزرگوار عرض حقیر را بررسی بفرمایند .
ایشان نتیجه گرفته اند که ما به الاشتراک باید ضروری الوجود باشد .تا اینجا در استدلال ایشان صحبت از ما به الاشتراک موجودات امکانی بود . اما یک مرتبه در ادامه ی استدلال شان،ذکر کرده اند که موجودات امکانی باید واجب الوجود باشند . درحالیکه در اینجا هم باید ذکر میکردند:ما به الاشتراکِ موجودات امکانی.
که به تناقضی هم نمیرسیم.ما به الاشتراک موجودات امکانی واجب الوجود است.
با سپاس و تقدیم احترام

با سلام
در حد فهم من از قضیه نظرم این است که تصحیح شما وارد نیست. چون حقیقت وجود امکانی هم هم چیزی جز همان مابه الاشتراک که وجود باشد نیست. پس حتی اگر می گفت ما به الاشتراکِ موجودات امکانی. باز مشکلی حل نمی شد.

یکی دیگه.;745722 نوشت:
.تا اینجا در استدلال ایشان صحبت از ما به الاشتراک موجودات امکانی بود . اما یک مرتبه در ادامه ی استدلال شان،ذکر کرده اند که موجودات امکانی باید واجب الوجود باشند . درحالیکه در اینجا هم باید ذکر میکردند:ما به الاشتراکِ موجودات امکانی.

بسمه البارئ

با سلام و عرض ادب خدمت خواهر خوبم

خب اصلا اشکال به همین دلیل وارد شده است که قول به تشکیک خاصی تناقض درونی دارد و باعث می شود یا ممکن الوجود

ضروری الوجود شود و یا ضرورت وجود واجب باطل گردد،که استاد گرامی مطلب را تبیین فرمودند،گرچه بنده لازم است مطالب

جناب استاد اویس را بار دیگر با دقت مطالعه کنم.

حبیبه;745801 نوشت:
خب اصلا اشکال به همین دلیل وارد شده است که قول به تشکیک خاصی تناقض درونی دارد و باعث می شود یا ممکن الوجود

ضروری الوجود شود و یا ضرورت وجود واجب باطل گردد،که استاد گرامی مطلب را تبیین فرمودند،گرچه بنده لازم است مطالب

جناب استاد اویس را بار دیگر با دقت مطالعه کنم.

با سلام
البته اشکال کننده جملات را با دقت انتخاب کرده است. چون می دانسته که ممکن است پاسخگو بگوید هنگام بررسی مابه الاشتراک، ممکن الوجود و واجب الوجود هر دو ضروری الوجود هستند. یکی به دلیل وجوب بالذات بودن مابه الاشتراک و دیگری به دلیل ضرورت علی و معلولی. به همین دلیل از عبارت :

هر وجود امکانی باید به خودی خود و بدون دخالت علّت ضروری الوجود باشد.

استفاده کرده است. مشکلِ اشکال کننده این بوده است که اگر وجود واجب بالذات است و این وجود مابه الاشتراک بین ممکن الوجود و واجب الوجود است، پس ممکن الوجود هم واجب بالذات است. فقط لقمه را خیلی چرخانده است. همان حرف متکلمان است که میگویند شما مخلوقات را خدا می دانید.
من خودم این اشکال را در تاپیک:
http://www.askdin.com/thread42692.html

پرسیده ام که نهایتاً به قاعده بسیط الحقیقه و حمل حقیقه بر رقیقه انجامید ولی مشکل من حل نشد.

موفق باشید

aminjet;746006 نوشت:
من خودم این اشکال را در تاپیک:
http://www.askdin.com/thread42692.html

پرسیده ام که نهایتاً به قاعده بسیط الحقیقه و حمل حقیقه بر رقیقه انجامید ولی مشکل من حل نشد.

به نام حق

با سلام

این مشکل از طریق نظریه "وجود رابط و مستقل" که ملا صدرا در اسفار مطرح کرده است بهتر حل می گردد.

شهید مطهری در تبیین این نظریه می فرماید:

این که گفته شده همة وجودات وجود رابط ‌اند و وجود مستقل فقط ذات باری تعالی است، مربوط به حقیقت وجود عینی و خارجی است و مراد از آن این است که هر معلول نسبت به علت هستی بخش خود (باری تعالی) وجود شیء است، و ایجاد شیء عین اضافه و نسبت و ارتباط است، زیرا هر معلول وجودش عین تعلق و وابستگی به علتش است، نه این که ذاتی دارد و تعلقی که تعلقش به علت غیر از ذاتش باشد، بلکه ذاتش عین تعلقش به علت است.
بنابر این نه تنها وجود آدمیان بلکه وجود عالم و آدم (تمام غیر الله) وجودشان نسبت به حضرت حق تعالی، عین ربط، فقر، نیاز و وابستگی است. اگر لحظه‌ای عنایت حق از آن سلب شود، از هستی ساقط می‌شوند.

این مثال هم برای فهم موضوع خوب است:

وقتی منظرة زیبایی را در ذهن و قوة خیال خود می‌سازید و تصور می‌کنید، آن منظره چنان به توجه نفس شما وابسته است

که اگر لحظه‌ای توجه نفس از آن گرفته شود، آن منظرة زیبا محو و نابود می‌شود و دیگر وجود و تحقق در ذهن شما ندارد.

عالم و آدم نیز وجودشان نسبت به خداوند شبیه این مثال است، گرچه وابستگی جهان به حق تعالی فراتر از این مثال‌ها است.

(مثال نقل قولی از یک استاد فلسفه است)

حبیبه;746762 نوشت:
این مشکل از طریق نظریه "وجود رابط و مستقل" که ملا صدرا در اسفار مطرح کرده است بهتر حل می گردد.

با سلام
مشکل من این است که نوعی از خلق وجود دارد که به ابداع معروف است. یعنی خلق بدون ماده قبلی. سوال من این بود که برای خلق از نوع ابداع چه اتفاقی می افتد؟
دایره وجود گسترش می یابد؟
یا اینکه واجب الوجود بخشی از وجودش را با شیء جدید به اشتراک می گذارد؟

البته صرفاً از دیدگاه وحدت تشکیکی انتظار پاسخگویی داشتم. که البته توسط کارشناس متهم به دیدگاه وحدت شخصی شدم و ایشان فرمودند این سوال شما ناشی از سیطره وحدت شخصی بر تفکراتتان است. نهایتاً به حمل حقیقه و رقیقه انجامید.

من هم گفتم خلق کردن بر اساس حمل حقیقه بر رقیقه نوعی حمل کردن است وگرنه موجود جدیدی انگار خلق نمی شود.

که متهم شدم به خروج از فلسفه و استفاده از عبارات ذوقی. :Nishkhand:

موفق باشید.

سلام علیکم

aminjet;746892 نوشت:
مشکل من این است که نوعی از خلق وجود دارد که به ابداع معروف است. یعنی خلق بدون ماده قبلی. سوال من این بود که برای خلق از نوع ابداع چه اتفاقی می افتد؟
دایره وجود گسترش می یابد؟
یا اینکه واجب الوجود بخشی از وجودش را با شیء جدید به اشتراک می گذارد؟

اصلا مفهوم ابداع ملازم با تمایز بین مبدِع و بدیع است،برای اینکه وقتی شما مبدع(خداوند) را با بدیع(مخلوق) دو چیز فرض می کنید

خود به خود یک وجه افتراق بین آنها پیش می آید،زیرا اگر هیچ تمایزی بین آنها نباشد لازمه اش این می شود که یکی باشند

و این خلاف فرض است چرا که در ابداع باید مبدع و بدیع باشند،البته شما بهتر می دانید که ابداع ابتدا به مجردات تعلق گرفته است

همان نظر معروف ملاصدرا:(نخستین صادر) و سپس سلسله عقول و از تجلیات آنها سایر مراتب وجود که آخرین آن عوالم ماده می شود

بنابراین،آنچه از کلام حضرتعالی نقل قول کردم لازم نمی آید.

حبیبه;746901 نوشت:
سلام علیکماصلا مفهوم ابداع ملازم با تمایز بین مبدِع و بدیع است،برای اینکه وقتی شما مبدع(خداوند) را با بدیع(مخلوق) دو چیز فرض می کنیدخود به خود یک وجه افتراق بین آنها پیش می آید،زیرا اگر هیچ تمایزی بین آنها نباشد لازمه اش این می شود که یکی باشندو این خلاف فرض است چرا که در ابداع باید مبدع و بدیع باشند،البته شما بهتر می دانید که ابداع ابتدا به مجردات تعلق گرفته استهمان نظر معروف ملاصدرا:(نخستین صادر) و سپس سلسله عقول و از تجلیات آنها سایر مراتب وجود که آخرین آن عوالم ماده می شودبنابراین،آنچه از کلام حضرتعالی نقل قول کردم لازم نمی آید.
یا خدا من که یه کلمه نفهمیدم چی به چیه،تدبیع ادبع چیه ساده بگید مام بفهمیم جریان چیه

با عرض سلام و تشکر

حبیبه;746901 نوشت:
اصلا مفهوم ابداع ملازم با تمایز بین مبدِع و بدیع است،برای اینکه وقتی شما مبدع(خداوند) را با بدیع(مخلوق) دو چیز فرض می کنید

خود به خود یک وجه افتراق بین آنها پیش می آید،زیرا اگر هیچ تمایزی بین آنها نباشد لازمه اش این می شود که یکی باشند

و این خلاف فرض است چرا که در ابداع باید مبدع و بدیع باشند،

پس بنابراین فرض اول درست است یعنی در وحدت تشکیکی ابداع معادل افزایش گستره وجود می شود.
یادم است که کارشناس بحث می گفت علت، وجود را به جعل بسیط به مخلوق می دهد و من گفتم چطور معطی چیزی را بدهد که خودش آن چیز را از دست ندهد. مگر این که آن را به اشتراک بگذارد. که ایشان اشتراک را نمی پذیرفتند و می گفتند که در عالم ماده اینگونه است که اگر معطی چیزی را بدهد خودش باید از دست بدهد ولی در عالم غیر مادی الزاماً اینگونه نیست ولی اثباتی نداشتند. فقط یک مثال داشتند که وقتی معلم علمی به شاگرد می آموزد، علم در شاگرد ایجاد می شود بدون این که معلم علم خودش را از دست بدهد.
که البته با تعابیری که من از علم و رابطه نفس با آن دارم این مثال کارساز نیست و از نظر من هم معلم و هم شاگرد به یک خزانه علم ازلی مشترک دسترسی می یابند نه این که معلم علم را در شاگرد ابداع کند.
از طرفی من ابداع را معادل تبدیل عدم به وجود گرفتم و آن را غیر ممکن عنوان کردم. ایشان فرمودند که عدم به وجود تبدیل نشده بلکه
چیزی که در ذهن وصفش عدم بوده در خارج وصفش تغییر کرده و موجود شده است.
که من این یکی را دیگر اصلا نفهمیدم که چند بر چند. مگر وجود یک وصف است؟ مگر آنچه در ذهن عدم بوده در خارج غیر عدم بوده؟
موفق باشید

پسر زمستان;746917 نوشت:
یا خدا من که یه کلمه نفهمیدم چی به چیه،تدبیع ادبع چیه ساده بگید مام بفهمیم جریان چیه

این مطالب ساده نمی شوند،اصطلاحات خاص فلسفی است بنابراین برای فهمش نیاز به آموختن علوم مقدماتی دارید.

بسمه العلیم

سلام علیکم

aminjet;746924 نوشت:
پس بنابراین فرض اول درست است یعنی در وحدت تشکیکی ابداع معادل افزایش گستره وجود می شود.

نه دقیقا،مگر اینکه آن را معادل فیضان وجود و یا تجلی و یا ظهور بگیرید.

aminjet;746924 نوشت:
یادم است که کارشناس بحث می گفت علت، وجود را به جعل بسیط به مخلوق می دهد و من گفتم چطور معطی چیزی را بدهد که خودش آن چیز را از دست ندهد. مگر این که آن را به اشتراک بگذارد. که ایشان اشتراک را نمی پذیرفتند و می گفتند که در عالم ماده اینگونه است که اگر معطی چیزی را بدهد خودش باید از دست بدهد ولی در عالم غیر مادی الزاماً اینگونه نیست ولی اثباتی نداشتند.

خب این همان تجافی است که در عوالم امر و یا در باره حق تعالی پذیرفتنی نیست و اسم صمد خداوند هم به همین معناست یعنی تجافی نمی پذیرد.

aminjet;746924 نوشت:
چیزی که در ذهن وصفش عدم بوده در خارج وصفش تغییر کرده و موجود شده است.

البته این فقط یک مثال است و در مثل مناقشه نیست و برای تقریب به ذهن استفاده شده و درک معقول را با تشبیه به محسوس آسان می کند

گرچه این مثال تشبیه معقول به محسوس هم به آن معنا نیست.اما به نظرم مثال خوبی است،چرا که در این مثال معلم بدون اینکه چیزی از علمش

کم شود آن را به شاگردش انتقال می دهد و تجلی علم معلم در کلامش ظهور یافته و یا در کتابتش و می تواند به نوعی با فیضان و جود الهی منطبق گردد.

بحث وجود منبسط و یا نفس الرحمان را هم اگر در عرفان پی بگیرید شاید کمی از مشکلاتتان حل شود،اما وجود رابط و مستقل در حکمت متعالیه برای درک

ارتباط خالق به مخلوق و همینطور نحوه ی وجود مخلوق از خالق بسیار خوب است.

اویس;744975 نوشت:
در این تشکیک ما به الاختلاف غیر از ما به الاشتراک است; یعنی پنبه، برف و عاج فیل در اصل سفیدی مشترکند، اما در امور دیگر با یکدیگر متفاوتند و همین تفاوت ها باعث شده که یکی سفیدتر از دیگری باشد.
در واقع، این جا اختلاف به امور زاید بر ذات این اشیا است، لذا این نوع تشکیک به تواطؤ بر می گردد،

سلام و ادب خدمت استاد گرامی
اشاره شده که اختلاف در امور زائد بر ذات این اشیاء است که با یکدیگر متفاوت اند و همین تفاوت ها باعث شده یکی از دیگری سفید تر باشد.
برای درک بهتر موضوع ممکن هست بفرمایید در همین مثال پنبه و برف و عاج فیل ،اموری که در اینها متفاوت اند که باعث شده یکی از دیگری سفید تر باشد چیست؟

در تشکیک عامی ،حمل مفهوم عام وجودد بر حقایق خارجی وجود،به نحو تشکیک است.یعنی حقایق خارجی وجود که فکر میکنم منظور همان موجودات متفاوت است ،با هم متفاوت اند.
در تشکیک خاصی،اختلافات به اصل حقیقت وجود بر میگردد.در اینجا هم گفته میشودموجودات با هم تفاوت واقعی دارند.ولی چون تنها وجود است که واقعیت دارد،همه ی این تفاوت ها به وجود برمیگردد و تشکی در اصل حقیقت وجود است.
با همه ی این تفاصیل،فکر میکنم هنوز هم متوجه تفاوت تشکیک عامی و خاصی نشده ام. و در ذهنم هر دو یک مفهوم به نظر میرسد.
مشکل من کجاست استاد؟ میشه راهنمایی بفرمایید؟
ممنونم

[="Georgia"][="Blue"]

یکی دیگه.;747143 نوشت:
سلام و ادب خدمت استاد گرامی
اشاره شده که اختلاف در امور زائد بر ذات این اشیاء است که با یکدیگر متفاوت اند و همین تفاوت ها باعث شده یکی از دیگری سفید تر باشد.
برای درک بهتر موضوع ممکن هست بفرمایید در همین مثال پنبه و برف و عاج فیل ،اموری که در اینها متفاوت اند که باعث شده یکی از دیگری سفید تر باشد چیست؟

با عرض سلام و احترام خدمت خواهر گرامی

آنچه در پنبه و برف و عاج فیل موجب اختلاف در سفیدی هر یک از اینهاست اجزای تشکیل دهنده ی هر یک از اینها می باشد زیرا مسلم است که تفاوت این سه در سفیدی، یعنی سفیدتر بودن برخی نسبت به برخی دیگر، امری عارضی و چسبیده شده ی از بیرون نیست بلکه این تفاوت به خصوصیات اجزای تشکیل دهنده ی هریک از این سه بر می گردد.

یکی دیگه.;747143 نوشت:
در تشکیک عامی ،حمل مفهوم عام وجودد بر حقایق خارجی وجود،به نحو تشکیک است.یعنی حقایق خارجی وجود که فکر میکنم منظور همان موجودات متفاوت است ،با هم متفاوت اند.
در تشکیک خاصی،اختلافات به اصل حقیقت وجود بر میگردد.در اینجا هم گفته میشودموجودات با هم تفاوت واقعی دارند.ولی چون تنها وجود است که واقعیت دارد،همه ی این تفاوت ها به وجود برمیگردد و تشکی در اصل حقیقت وجود است.
با همه ی این تفاصیل،فکر میکنم هنوز هم متوجه تفاوت تشکیک عامی و خاصی نشده ام. و در ذهنم هر دو یک مفهوم به نظر میرسد.
مشکل من کجاست استاد؟ میشه راهنمایی بفرمایید؟
ممنونم

برای روشن تر شدن معنای تشکیک عامی و خاصی توضیحات بیشتری را در پستهای بعدی تقدیم حضرتان خواهم نمود.
[/]

[="Georgia"][="Blue"] [=&quot]در علم منطق، الفاظ را به دو قسم مشترک لفظی و مشترک معنوی تقسیم نموده اند:

[=&quot]مشترک لفظی به الفاظی گفته می[=&quot] [=&quot]شود که دارای معانی متعدد بوده، بر هر معنا به صورت مستقل وضع شده و بر آن دلالت می[=&quot] [=&quot]کنند و تنها اشتراکشان در لفظی است که بر آنها دلالت می[=&quot] [=&quot]کند مانند کلمه شیر که هم بر شیر جنگل صادق است و هم بر شیر خوراکی.

[=&quot]مشترک معنوی به لفظی گفته می[=&quot] [=&quot]شود که گرچه دارای مصادیق متفاوتی است و این مصادیق به نوعی با هم اختلاف نیز دارند، اما همة آنها در اصل معنا مشترکند و اختلافشان فقط در این است که مصادیق متعددی از این معنای واحد هستند. مانند مفهوم انسان که بر مصادیق متفاوتی چون علی و حسن و حسین صادق است اما همه آنها در اصل انسانیت با هم مشترکند.
ادامه دارد...

[/]

[=Georgia] اما قسم دیگری غیر از دو قسم بالا نیز وجود دارد که از یک جهت شببه مشترک لفظی و از جهت دیگر شبیه مشترک معنوی است که به آنها الفاظ مشکک می گویند. این الفاظ شبیه مشترک لفظیاند بدان جهت که مدلول این الفاظ همانند مدلول مشترک لفظی تفاوتهای زیادی با هم دارند به نحوی که گاهی گمان میشود دو معنای کاملا مخالف هم هستند، مثل سیاهی که دارای دو مصداق شدید و ضعیف است. در نگاه اول به نظر میرسد تفاوتی که در سیاهی شدید و ضعیف وجود دارد فقط از حیث تعدد در مصداق سیاهی بودن نیست، بلکه علاوه بر آن گویا اصل معنای سیاهی در این دو با هم متفاوت است.

و اما این الفاظ شبیه مشترک معنوی هستند زیرا از طرف دیگر با دقت بیشتر معلوم میشود که سیاهی شدید و ضعیف، در اصل معنای سیاهی، با هم اختلافی ندارند. بنابراین گرچه دید ابتدایی آنها را مشترک لفظی گمان میکند، اما با دقت معلوم میشود که چنین نیستند و اختلافشان فقط در شدت برخورداری از اصل معنا است.

همین امر باعث شده است این الفاظ را مشکک یعنی به شک اندازنده بنامند که انسان را به شک می­اندازد که آیا آنها از سنخ مشترک لفظی­اند یا مشترک معنوی.
ادامه دارد...

[="Georgia"][="Blue"] [=&quot]اما در عین حال این قسم، یعنی الفاظ مشکک، با مشترک معنوی همچون کلمه انسان متفاوت هستند. زیرا بر خلاف مصادیق سیاهی که در خود سیاهی با هم اختلاف دارند، مصادیق معنای انسان در خود معنای انسانیت هیچ اختلافی با هم ندارند. همین امر باعث شده است منطقیین پس از تقسیم الفاظ به مشترک لفظی و معنوی، خود مشترک معنوی را به متواطی و مشکک تقسیم نمایند.

[=&quot]

[=&quot]متواطی به مفاهیمی گفته شد که صدق آنها بر مصادیقشان به نحو یکسان است. مانند: مفهوم کلی آب که به صورت یکسان بر مولکولهای متعددش صدق می کند.

[=&quot]مشکک به مفاهیمی گفته می شود که صدق آنها بر مصادیقشان متفاوت است. مثل صدق مفهوم سیاهی بر مصادیق شدید و ضعیف آن.
ادامه دارد...


[/]

[="Georgia"][="Blue"] [=&quot]
[=&quot]با توجه به توضیحاتی که داده شد دانسته می شود که مصادیق مفهوم مشکک در عین اینکه در اصل معنای مفهوم مشترک هستند، اختلافاتی نیز با هم دارند. بنابراین می[=&quot] [=&quot]توان گفت مصادیق مفهوم مشکک باید دو حیثیت داشته باشند، یعنی از یک جهت با هم مشترک باشند که این جهت مشترک همان اصل معنا است و از جهت دیگر با هم اختلافاتی داشته باشند تا اطلاق مشکک بر آنها صحیح باشد و همین جهت اختلاف، وجه تمایز آنها از مصادیق مفهوم متواطی گردد. به همین دلیل می[=&quot]­[=&quot]توان در مفاهیم مشکک، این دو حیثیت را از هم تفکیک کرده و به آن اشاره کرد.

[=&quot]بر این اساس مفهوم مشکک را به دو قسم عامی و خاصی تقسیم نموده اند.
ادامه دارد...

[/]

[="Georgia"][="Blue"] [=&quot]تشکیک عامی، به تشکیکی گفته می[=&quot] [=&quot]شود که مابه[=&quot] [=&quot]الاختلاف مصادیق، غیر از مابه[=&quot] [=&quot]الاتفاق باشد. یعنی مصادیق متعدد این مفهوم در همان معنایی که با هم اشتراک دارند اختلاف نداشته باشند، بلکه اختلاف[=&quot]­[=&quot]شان در چیزی خارج از آن معنا باشد. مثلا اختلافی که در سفیدی برف و سفیدی دندان وجود دارد از این سنخ است. اگرچه سفیدی در هر دو یکی است، اما اختلاف این دو سفیدی به خود مفهوم سفید بودن برنمی[=&quot] [=&quot]گردد بلکه اختلاف آنها ناشی از اجزای تشکیل دهند دو شی برف و دندان است.

[=&quot] اما تشکیک خاصی فراتر از مفاهیم است و بر خلاف قسم پیشین ، متعلق به حوزة الفاظ و مفاهیم نیست و آن عبارت است از نحوه ای تمایز میان دو شی ء که در عین اشتراک از هم متمایزند و مابه الاتفاق میان آنها عین مابه الافتراق است ؛ مثلاً در تمایز اجزا و مراتب زمان ، مثل دیروز و امروز، مابه الاختلاف عین مابه الاشتراک است ، یعنی سبب اختلاف «دیروز» و «امروز»، حقیقت زمان و عامل اشتراک آنها نیز همان زمان است.

[/]

حبیبه;747023 نوشت:
اسم صمد خداوند هم به همین معناست یعنی تجافی نمی پذیرد.

بسمه الصمد

صمد يعنى چه ؟

از جناب ابن بابويه در توحيد از حضرت سيد الشهداء امام ابى عبدالله الحسين عليه السلام ،نقل است که:

در باب تفسير قل هو الله احد فرمودند:

الصمد الذى لا جوف له ؛ صمد آن كسى است كه براى او جوف نيست .یعنی: اجوف نيست ، جاى خالى ندارد، پر

است.اگر يك خردل را، يك ذره را از حيطه وجودى او به در ببرى ، او را اجوف دانسته اى نه صمد.

سلام و عرض ادب استاد
پس از دقت در مطالبی که حضرتعالی تبیین فرمودید،نهایتا به این دسته بندی رسیدم. استدعا دارم اگر اشتباهی دارد ،اصلاح بفرمایید.
الفاظ یا مفاهیم به دو گروه تقسیم میشوند:

    [*=1]مشترک لفظی:تنها اشتراکشان در لفظ است و در واقع دارای معنای متفاوتی هستند
    [*=1]مشترک معنوی:دارای مصادیق متفاوتی هستند.اما در اصل معنا مشترکند.
[INDENT=2]مشترک معنوی خود به دو گروه تقسیم میشود:
[/INDENT]

    [*=3]متواطی:به مفاهیمی گفته میشود که صدق آنها بر مصادیقشان یکسان است.مانند مفهوم آب یا انسان.(1)
    [*=3]مشکک:به مفاهیمی گفته میشود که صدق آنها بر مصادیقشان متفاوت است .
[INDENT=5]مشکک هم به دو گروه تقسیم میشود(2)[/INDENT]

    [*=5]تشکیک عامی:مانند سیاهی و سفیدی
    [*=5]تشکیک خاصی:مانند وجود یا زمان
[INDENT=5]
[/INDENT]
اویس;747495 نوشت:
آنچه در پنبه و برف و عاج فیل موجب اختلاف در سفیدی هر یک از اینهاست اجزای تشکیل دهنده ی هر یک از اینها می باشد زیرا مسلم است که تفاوت این سه در سفیدی، یعنی سفیدتر بودن برخی نسبت به برخی دیگر، امری عارضی و چسبیده شده ی از بیرون نیست بلکه این تفاوت به خصوصیات اجزای تشکیل دهنده ی هریک از این سه بر می گردد.

اما قبلا گفته شد که این اختلاف به امور زائد بر ذات این اشیاء برمیگردد.این موضوع برایم سوال شد که آیا خصوصیات اجزای تشکیل دهنده ی این اشیاء،ذاتشان را تشکیل نمی دهند؟
مطلب زیر در فهم این معنا راهگشا بود:
کثرت موجودات:
    [*=1]کثرت ذاتی
[INDENT=2]کثرت ذاتی به دو گروه تقسیم میشود:[/INDENT]

    [*=3]طولی: مربوط به موجوداتي است كه در ميان آنها رابطة علي و معلولي وجود دارد
    [*=3]عرضی: مربوط به موجوداتي است كه در ميان آنها هيچگونه رابطة علي و معلولي وجود ندارد
    [*=1]کثرت عَرَضی:كثرتي است كه از ناحية ماهيات به وجود سرايت مي‌كند و مستقيماً و بالذات به وجود مربوط نمي‌شود. به همين جهت باصطلاح كثرت بالعَرَض است همانند اختلاف بين انسان و حيوانات و جمادات و گياهان. اين اختلاف و كثرت در حقيقت به ماهيات مختلف مربوط مي‌شود و مستقيماٌ به وجود استناد ندارد و به همين جهت است كه آن را كثرت عَرَضي ناميده‌اند.
برای فهم بهتر کثرت ذاتی و کثرت عرَضی میتوان به مثال نور توجه کرد:

روزي آفتابي كه خورشید در آسمان در حال تابيدن است را تصور كنيد. نور خورشيد در حياط خانه مي‌تابد و از آنجا به داخل اتاق منعكس مي‌شود و از داخل اتاق به درون سالنِِ كنار اتاق منعكس مي‌گردد و از آنجا نيز به داخل اتاقي كه در پشت راهرو است منعكس مي‌شود. اكنون مي‌پرسيم, نور خورشيد در آسمان و نور خورشيد در حياط خانه و همچنين نور آن در اتاق اول و در سالن و در اتاق دوم همگي يك نوراند يا چند نور؟
در پاسخ اين سؤال هم مي‌توانيم بگوييم كه همگي يك نور واحداند, زيرا همة اين نورها انعكاسات مختلف نور خورشيدند, پس در حقيقت يك نور واحداند و هم مي‌توانيم بگوييم كه نورهاي مختلفي هستند. زيرا هريك از اين انعكاسات يك درجه و مرتبة خاصي از نور هستند كه با درجة قبلي و بعدي خودش متفاوت است. يعني اين نورها در عين حال كه يك نور هستند با يكديگر از لحاظ شدت و ضعف متفاوت‌اند

اما همین مثال نور را میتوان برای توضیح کثرت عرَضی هم بسط داد.به نحوی که:

نور علاوه بر اختلافي كه در درجات خود پيدا مي‌نمايد, مي‌تواند اختلاف ديگري هم پيدا كند. مثلا فرض كنيد نوري كه به داخل اتاق مي‌تابد از درون شيشه‌هايي با رنگهاي مختلف عبور كند مسلما نور در اثر عبور از اين شيشه‌ها رنگهاي متفاوتي پيدا مي‌كند ولي اين تفاوت در نور به خاطر تفاوت درجات نور نيست بلكه در اثر عبور از شيشه‌هاي گوناگون است. به همين ترتيب هستي و وجود هنگامي كه با ماهيتهاي مختلف مرتبط مي‌شود اختلاف پيدا مي‌كند.


[INDENT=3][/INDENT]
مثال دیگر در باره ی کثرت عرَضی میتواند تفاوت نور ماه و نور خورشید باشد.که این تفاوت به ماهیت ماه و خورشید یا خصوصیت جسمانی ماه وخورشید بر میگردد و در نتیجه عرَضی است.
تفاوت میان شدت و ضعف سیاهی یا شدت و ضعف سفیدی هم از همین نوع است.

[INDENT=5]
[/INDENT]

-------------------------------------------------------------------------------------------------------
1.در نگاه اول به نظر میرسد دو انسان مثلا علی و حسن میتوانند در اصل معنای انسانیت هم با هم متفاوت باشند.احتمالا این یک نگاه عرفانی است و دخلی به فلسفه ندارد!!
2. البته تشکیک خاصی از دایره ی لغات و مفاهیم خارج است و صرفا به دلیل کمک به طبقه بندی در ذهن در اینجا ذکر نمودم.

[=Georgia]

یکی دیگه.;748496 نوشت:
سلام و عرض ادب استاد
پس از دقت در مطالبی که حضرتعالی تبیین فرمودید،نهایتا به این دسته بندی رسیدم. استدعا دارم اگر اشتباهی دارد ،اصلاح بفرمایید.
الفاظ یا مفاهیم به دو گروه تقسیم میشوند:

مشترک لفظی:تنها اشتراکشان در لفظ است و در واقع دارای معنای متفاوتی هستند
مشترک معنوی:دارای مصادیق متفاوتی هستند.اما در اصل معنا مشترکند.

مشترک معنوی خود به دو گروه تقسیم میشود:

متواطی:به مفاهیمی گفته میشود که صدق آنها بر مصادیقشان یکسان است.مانند مفهوم آب یا انسان.(1)
مشکک:به مفاهیمی گفته میشود که صدق آنها بر مصادیقشان متفاوت است .

مشکک هم به دو گروه تقسیم میشود(2)

تشکیک عامی:مانند سیاهی و سفیدی
تشکیک خاصی:مانند وجود یا زمان

نقل قول نوشته اصلی توسط اویس نمایش پست ها
آنچه در پنبه و برف و عاج فیل موجب اختلاف در سفیدی هر یک از اینهاست اجزای تشکیل دهنده ی هر یک از اینها می باشد زیرا مسلم است که تفاوت این سه در سفیدی، یعنی سفیدتر بودن برخی نسبت به برخی دیگر، امری عارضی و چسبیده شده ی از بیرون نیست بلکه این تفاوت به خصوصیات اجزای تشکیل دهنده ی هریک از این سه بر می گردد.
اما قبلا گفته شد که این اختلاف به امور زائد بر ذات این اشیاء برمیگردد.این موضوع برایم سوال شد که آیا خصوصیات اجزای تشکیل دهنده ی این اشیاء،ذاتشان را تشکیل نمی دهند؟
مطلب زیر در فهم این معنا راهگشا بود:
کثرت موجودات:

کثرت ذاتی

کثرت ذاتی به دو گروه تقسیم میشود:

طولی: مربوط به موجوداتي است كه در ميان آنها رابطة علي و معلولي وجود دارد
عرضی: مربوط به موجوداتي است كه در ميان آنها هيچگونه رابطة علي و معلولي وجود ندارد
کثرت عَرَضی:كثرتي است كه از ناحية ماهيات به وجود سرايت مي‌كند و مستقيماً و بالذات به وجود مربوط نمي‌شود. به همين جهت باصطلاح كثرت بالعَرَض است همانند اختلاف بين انسان و حيوانات و جمادات و گياهان. اين اختلاف و كثرت در حقيقت به ماهيات مختلف مربوط مي‌شود و مستقيماٌ به وجود استناد ندارد و به همين جهت است كه آن را كثرت عَرَضي ناميده‌اند.

برای فهم بهتر کثرت ذاتی و کثرت عرَضی میتوان به مثال نور توجه کرد:
روزي آفتابي كه خورشید در آسمان در حال تابيدن است را تصور كنيد. نور خورشيد در حياط خانه مي‌تابد و از آنجا به داخل اتاق منعكس مي‌شود و از داخل اتاق به درون سالنِِ كنار اتاق منعكس مي‌گردد و از آنجا نيز به داخل اتاقي كه در پشت راهرو است منعكس مي‌شود. اكنون مي‌پرسيم, نور خورشيد در آسمان و نور خورشيد در حياط خانه و همچنين نور آن در اتاق اول و در سالن و در اتاق دوم همگي يك نوراند يا چند نور؟
در پاسخ اين سؤال هم مي‌توانيم بگوييم كه همگي يك نور واحداند, زيرا همة اين نورها انعكاسات مختلف نور خورشيدند, پس در حقيقت يك نور واحداند و هم مي‌توانيم بگوييم كه نورهاي مختلفي هستند. زيرا هريك از اين انعكاسات يك درجه و مرتبة خاصي از نور هستند كه با درجة قبلي و بعدي خودش متفاوت است. يعني اين نورها در عين حال كه يك نور هستند با يكديگر از لحاظ شدت و ضعف متفاوت‌اند

اما همین مثال نور را میتوان برای توضیح کثرت عرَضی هم بسط داد.به نحوی که:

نور علاوه بر اختلافي كه در درجات خود پيدا مي‌نمايد, مي‌تواند اختلاف ديگري هم پيدا كند. مثلا فرض كنيد نوري كه به داخل اتاق مي‌تابد از درون شيشه‌هايي با رنگهاي مختلف عبور كند مسلما نور در اثر عبور از اين شيشه‌ها رنگهاي متفاوتي پيدا مي‌كند ولي اين تفاوت در نور به خاطر تفاوت درجات نور نيست بلكه در اثر عبور از شيشه‌هاي گوناگون است. به همين ترتيب هستي و وجود هنگامي كه با ماهيتهاي مختلف مرتبط مي‌شود اختلاف پيدا مي‌كند.
مثال دیگر در باره ی کثرت عرَضی میتواند تفاوت نور ماه و نور خورشید باشد.که این تفاوت به ماهیت ماه و خورشید یا خصوصیت جسمانی ماه وخورشید بر میگردد و در نتیجه عرَضی است.
تفاوت میان شدت و ضعف سیاهی یا شدت و ضعف سفیدی هم از همین نوع است.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------
1.در نگاه اول به نظر میرسد دو انسان مثلا علی و حسن میتوانند در اصل معنای انسانیت هم با هم متفاوت باشند.احتمالا این یک نگاه عرفانی است و دخلی به فلسفه ندارد!!
2. البته تشکیک خاصی از دایره ی لغات و مفاهیم خارج است و صرفا به دلیل کمک به طبقه بندی در ذهن در اینجا ذکر نمودم.


از تامل و اندیشه و فهم دقیق و مطالعه و تحقیق شما سرکار گرامی کمال تشکر و قدردانی را دارم.
انشالله خداوند به یمن گام های استواری که در راه فهم اسرار و حقایق قرآن و عترت برمی دارید ضمیر شما را به نور ازلی و ابدی خویش روشن نماید.

سلام و عرض ادب و احترام
استاد گرامی مرهون زحمات و لطف وعنایت حضرتعالی هستم. سپاسگزارم.

یکی دیگه.;745722 نوشت:
یک اشتباه در این اشکال به نظرم میرسد. خواهشم این است که استاد بزرگوار عرض حقیر را بررسی بفرمایند .
ایشان نتیجه گرفته اند که ما به الاشتراک باید ضروری الوجود باشد .تا اینجا در استدلال ایشان صحبت از ما به الاشتراک موجودات امکانی بود . اما یک مرتبه در ادامه ی استدلال شان،ذکر کرده اند که موجودات امکانی باید واجب الوجود باشند . درحالیکه در اینجا هم باید ذکر میکردند:ما به الاشتراکِ موجودات امکانی.
که به تناقضی هم نمیرسیم.ما به الاشتراک موجودات امکانی واجب الوجود است.
با سپاس و تقدیم احترام

برای توضیح بیشتر عرض میکنم که:
حبیبه;744172 نوشت:
و از سوی دیگر، به خاطر اینکه حکم مابه الاشتراک بین مراتب در همه ی مراتب و از جمله در مرتبه ی وجود امکانی نیز ساری و جاری است، هر وجود امکانی باید به خودی خود و بدون دخالت علّت ضروری الوجود باشد.

به چه صورت از قسمت قرمز رنگ،قسمت آبی را نتیجه گرفته اند؟
آیا این قسمت خاص در استدلال ایشان مشکلی ندارد؟
من فکر میکنم این اشکال ناشی از خلط مفهوم و مصداق باشد. وجودات امکانی مصادیق وجود اند و این اصل مفهوم وجود است که باید واجب الوجود باشد.همانطور که استاد هم اشاره فرمودند که:
اویس;744962 نوشت:
وقتی سخن از تشکیک حقیقت خارجی وجود به میان می آید مراد این است که اصل حقیقت وجود، فارغ از ضرورت یا عدم ضرورت داشتن آن، در بین تمامی مراتب وجود صادق است و این نکته ای است که مستشکل محترم بدان التفات نفرموده است.

یکی دیگه.;748786 نوشت:
به چه صورت از قسمت قرمز رنگ،قسمت آبی را نتیجه گرفته اند؟
آیا این قسمت خاص در استدلال ایشان مشکلی ندارد؟
من فکر میکنم این اشکال ناشی از خلط مفهوم و مصداق باشد. وجودات امکانی مصادیق وجود اند و این اصل مفهوم وجود است که باید واجب الوجود باشد.همانطور که استاد هم اشاره فرمودند که:
نقل قول نوشته اصلی توسط اویس نمایش پست ها

بسمه البصیر

سلام و عرض ادب خواهر عزیز

بحث پیرامون تشکیک خاصی ملاصدرا است که ماسوی الله را ظهورات یک وجود واحد دانسته است،و می دانید که جناب ملاصدرا اصالت وجودی بوده اند

بنابراین وقتی راجع به وجود امکانی و واجب سخن می گویند مقصودشان همان وجود در ظهورات مختلف است پس مستشکل ماهرانه اشکال کرده است

چرا که در اصل وجود بین ممکن و واجب فرقی نیست بلکه تفاوت در ظهور و ظاهر است.

البته اشکالاتی که مطرح می شود بیش از این است که اگر جناب اویس اجازه فرمایند مطرح خواهم نمود.

حبیبه;748810 نوشت:
را که در اصل وجود بین ممکن و واجب فرقی نیست بلکه تفاوت در ظهور و ظاهر است.

سلام و احترام خواهرم
بنده هم همین را عرض میکنم.اینکه اصل وجود مشترک هست و واجب الوجود.ولی این مستلزم این نیست که حتما باید در تمام ممکنات و مصادیق هم ظهور و تجلی ،واجب باشد.که اگر اینگونه باشد به نظرم باید بی نهایت وجود امکانی داشته باشیم و به این صورت موجودات امکانی اصلا تمام شدنی نخواهند بود.

یکی دیگه.;748815 نوشت:
سلام و احترام خواهرم
بنده هم همین را عرض میکنم.اینکه اصل وجود مشترک هست و واجب الوجود.ولی این مستلزم این نیست که حتما باید در تمام ممکنات و مصادیق هم ظهور و تجلی ،واجب باشد.که اگر اینگونه باشد به نظرم باید بی نهایت وجود امکانی داشته باشیم و به این صورت موجودات امکانی اصلا تمام شدنی نخواهند بود.

عرض سلام و ادب

خب عزیزم اشکال مستشکل این است که اگر یک وجود است،آن وجود واجب تعالی است و ضروری الوجود،پس وجود امکانی معنایی ندارد.

البته این مفهوم کلام آنان است و به نظر ابتدایی اتفاقا اشکال بجایی می آید.

[=Georgia]

یکی دیگه.;748786 نوشت:
سلام و عرض ادب و احترام
استاد گرامی مرهون زحمات و لطف وعنایت حضرتعالی هستم. سپاسگزارم.
نقل قول نوشته اصلی توسط یکی دیگه. نمایش پست ها
یک اشتباه در این اشکال به نظرم میرسد. خواهشم این است که استاد بزرگوار عرض حقیر را بررسی بفرمایند .
ایشان نتیجه گرفته اند که ما به الاشتراک باید ضروری الوجود باشد .تا اینجا در استدلال ایشان صحبت از ما به الاشتراک موجودات امکانی بود . اما یک مرتبه در ادامه ی استدلال شان،ذکر کرده اند که موجودات امکانی باید واجب الوجود باشند . درحالیکه در اینجا هم باید ذکر میکردند:ما به الاشتراکِ موجودات امکانی.
که به تناقضی هم نمیرسیم.ما به الاشتراک موجودات امکانی واجب الوجود است.
با سپاس و تقدیم احترام
برای توضیح بیشتر عرض میکنم که:
نقل قول نوشته اصلی توسط حبیبه نمایش پست ها
و از سوی دیگر، به خاطر اینکه حکم مابه الاشتراک بین مراتب در همه ی مراتب و از جمله در مرتبه ی وجود امکانی نیز ساری و جاری است، هر وجود امکانی باید به خودی خود و بدون دخالت علّت ضروری الوجود باشد.
به چه صورت از قسمت قرمز رنگ،قسمت آبی را نتیجه گرفته اند؟
آیا این قسمت خاص در استدلال ایشان مشکلی ندارد؟
من فکر میکنم این اشکال ناشی از خلط مفهوم و مصداق باشد. وجودات امکانی مصادیق وجود اند و این اصل مفهوم وجود است که باید واجب الوجود باشد.همانطور که استاد هم اشاره فرمودند که:
نقل قول نوشته اصلی توسط اویس نمایش پست ها
وقتی سخن از تشکیک حقیقت خارجی وجود به میان می آید مراد این است که اصل حقیقت وجود، فارغ از ضرورت یا عدم ضرورت داشتن آن، در بین تمامی مراتب وجود صادق است و این نکته ای است که مستشکل محترم بدان التفات نفرموده است.

با عرض سلام خدمت همه همراهان گرامی
با توضیحی که در پاسخ به اشکال سرکار حبیبه تقدیم نمودم و سرکار یکی دیگه نیز به برخی مواضع آن اشاره نمودند بهتر است وقتمان را بیشتر صرف اشکالی که از اساس باطل است ننماییم زیرا همانطوری که به عرض محضر رساندم تشکیک خاصی جناب ملاصدرا مبتنی بر اصل موجودیت خارجی است که این اصل موجودیت، اعم از وجود واجب و وجود امکانی می باشد لذا این اشکال که وجود در خارج، یا واجب است یا ممکن، ناشی از عدم ادراک صحیح مبنای اصالت الوجود جناب ملاصدرا است .

اگر چه با مطالبی که سرکار حبیبه در پستهای مختلف بیان داشتند به نظر می رسد هنوز از پاسخی که به این اشکال دادم قانع نشده و یا شاید خودشان نیز این اشکال را وارد بدانند که اگر چنین است توصیه حقیر به سرکار حبیبه تمرکز بر همان مبنای اصالت وجود جناب ملاصدرا است. معنایی که جناب ملاصدرا از اصالت وجود ارائه می دهد اعم از وجود واجب و وجود ممکن است و اساسا اطلاق وجود واجب و وجود ممکن، تعبیری غیر فنی است زیرا وجود یک حقیقت است و به دو قسم واجب و ممکن تقسیم نمی شود فتدبر!

در هر حال به نظر این حقیر اگر می خواهیم از کانال مباحث مربوط به تشکیک خاصی جناب ملاصدرا به تقویت بنیه توحیدی خویش بپردازیم بهتر است به جای هدر دادن وقت در اشکال این و آن و غرق شدن مباحث لفظی دیگران، در صدد مهیای دو امر ضروری باشیم:

[=Calibri]1- اندکی سکوت و خلوت و تامل شبانه برای فهم معنایی که ملاصدرا با مبانی دقیقی همچون اصالت وجود درصدد ارائه آن است.
[=Calibri]2- تشنگی برای فهم معنایی که عارف از تشکیک ارائه می دهد. معنایی که در پست های بالا اشاره گردید که از مبنای ملاصدرا دقیق تر است. معنایی که با کمترین معونه، آدمی را به عمیق ترین معنای توحید برساند. قال الله تعالی: نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرید..

اویس;748918 نوشت:
اگر چه با مطالبی که سرکار حبیبه در پستهای مختلف بیان داشتند به نظر می رسد هنوز از پاسخی که به این اشکال دادم قانع نشده و یا شاید خودشان نیز این اشکال را وارد بدانند که

بسمه العالی

با سلام و عرض ادب

خیر استاد گرامی بنده برای دانستن پاسخ این اشکال سؤال را مطرح نمودم و شخصا به امکان فقری معتقدم

نه امکان ماهوی.از توضیحات و توصیه های بسیار خوب حضرتعالی سپاسگزارم.

[="Georgia"][="Blue"]

حبیبه;748925 نوشت:
سمه العالی

با سلام و عرض ادب

خیر استاد گرامی بنده برای دانستن پاسخ این اشکال سؤال را مطرح نمودم و شخصا به امکان فقری معتقدم

نه امکان ماهوی.از توضیحات و توصیه های بسیار خوب حضرتعالی سپاسگزارم.

بسمه المتعالی
ضمن عرض سلام و احترام
خداوند را بخاطر این نعمت عظمایی که به شما مرحمت فرموده شاکرم.
[/]

اویس;748927 نوشت:
[=Georgia]

بسمه المتعالی
ضمن عرض سلام و احترام
خداوند را بخاطر این نعمت عظمایی که به شما مرحمت فرموده شاکرم.

بسمه المنعم

از حضرتعالی متشکرم.

استاد گرامی امکان دارد چگونگی سلوک فکری و علمی و همینطور عملی این طریقه را بیان بفرمائید؟

[="Georgia"][="Blue"]

حبیبه;748930 نوشت:
بسمه المنعم

از حضرتعالی متشکرم.

استاد گرامی امکان دارد چگونگی سلوک فکری و علمی و همینطور عملی این طریقه را بیان بفرمائید؟


بسمه الرحیم
انشالله به زودی در شرح مشرب عرفان در خصوص تشکیک اخص توضیحاتی ارائه خواهم داد که عهده دار سلوک فکری و عملی این طریقه نیز خواهد بود.
[/]

[="Georgia"][="Blue"] [=&quot]اهل عرفان هر چند سخن از تشکیک به میان آورده اند اما در نزد ایشان، تشکیک در وجود نیست بلکه به طور کلی باید گفت تشكيكى كه عارف قبول دارد غير از تشكيكى است كه حكيم مشائى بدان معتقد است كه قائل به حقائق متبائنه در وجود است،
[=&quot]همچنین تشکیک عارف، غير از تشكيكى‏[=&quot] [=&quot]است كه مبنای حکمت متعالیه است و تشكيك در مراتب حقیقت واحده ی وجود می‌داند.
[=&quot]اگرچه هم حکیم مشاء و هم حکیم متاله و عارف، قائل به اصالت وجود و اعتباريت ماهيت اند.
[=&quot]تشكيك وجود در نزد عارف، به بزرگى و كوچكى مظاهر و مجالى وجود بر می گردد مثلا يك قطره آب و يك بركه آب و يك نهر و يك درياچه و يك دريا آب، همه آب هستند، و تشكيك در وجود آنها نیست بلكه تفاوت در وسعت و ضيق ظهورات آب است.
[=&quot]به تعبیر دیگر سرّ اختلاف موجودات و پديد آمدن كثرات از منظر عرفاني آن است كه هرچند خداوند در همه ‌چيز ظهور مي‌كند، اما اين ظهور در همه مساوری و يك‌سان نبوده، بسته به ظرفيت قوابل شدت و ضعف مي‌يابد؛‌ به گونه‌ای كه در يك مظهر به نحو كامل ظهور مي‌کند و در مظهر ديگر ‌چنان نازل و كم‌فروغ است كه گويا اصلاً ظهوري نکرده است.
[/]

بسمه النور

با سلام و عرض ادب خدمت استاد اویس گرامی:

منتظر ادامه بحث تشکیک در وجود از منظر اهل عرفان هستیم،اگر ادامه این بحث را بفرمائید

ان شاالله استفاده خواهیم کرد.با سپاس

بسمه الحکیم

با سلام و ادب

استاد گرامی:این متن را از حضرت علامه حسن زاده آملی در موضوع "نفی تشکیک وجود در اصطلاح اهل نظر"

مشاهده نمودم و در آن تشکیک صدرایی نیز ظاهرا نفی شده است:

از جمله اعتراضات كمّل اهل توحيد بر مبانى توحيديه فلسفه رائج مشاء , اعتراض بر تشكيك وجود بدان نحو

كه متاخرين از مشاء پنداشته اند مى باشد بيان يكى از وجوه آن اين كه :



در منظر افق اعلاى كمّل اهل توحيد و چون وجود مشترك بين وجودات خاصه به اشتراك معنوى است نه اشتراك لفظى كه شر ذمه اى

به پندار حذر از شرك قائل شده اند كه بعضى از آنها واجب را ماهيت مجهول الكنه پنداشته اند , و بعضى ديگر از آنها وجود را در واجب

اصيل و در ممكنات ماهيت را اصيل و وجود را اعتبارى انگاشته اند. و نه اشتراك معنوى بدان نحو كه مشاء قائل اند كه موجودات را حقائق

متباينه و ملزومات وجود مطلق مى دانند , و وجود مطلق را خارج محمول و معروض تشكيك كه آن را به تشكيك بر ملزومات متباينه حمل

مى كنند. و نه اشتراك معنوى بدان نحو كه صاحب اسفار مى داند يعنى حقيقت واحده ذات مراتب به تشكيك بلكه اشتراك معنوى بدين

معنى كه حقيقت واحده به وحدت شخصيه ذات مظاهر است.



و چون در مشهد عارف وجود واجب است زيرا كه وجود قبول وجود و عدم نمى كند پس واجب است كه واجب لذاته باشد

يعنى وجوب وجود , ذات حق سبحانه و تعالى را است كه الصمد است فافهم.



و چون وجود واجب مطلق به اطلاق حقيقى است نه اطلاق مقابل تقييد كه در حقيقت تقييد است بلكه اطلاق ذاتى شمولى احاطى

صمدى كه از آن تعبير به وحدت مطلقه و حقيقيه مى شود كه در آن تعدد و اثنينيّت اعتبار ندارد.

حال سؤال این است که قول ملا صدرا مبنی بر تشکیک در مظاهر چه منافاتی با اطلاق ذاتی شمولی احاطی صمدی دارد؟

با تشکر

بسمه المجیب

با سلام و ادب

استاد بزرگوار همچنان منتظر پاسخ حضرتعالی هستیم.

با سپاس

[="Tahoma"][="Blue"]

حبیبه;774102 نوشت:
بسمه الحکیم

با سلام و ادب

استاد گرامی:این متن را از حضرت علامه حسن زاده آملی در موضوع "نفی تشکیک وجود در اصطلاح اهل نظر"

مشاهده نمودم و در آن تشکیک صدرایی نیز ظاهرا نفی شده است:

از جمله اعتراضات كمّل اهل توحيد بر مبانى توحيديه فلسفه رائج مشاء , اعتراض بر تشكيك وجود بدان نحو

كه متاخرين از مشاء پنداشته اند مى باشد بيان يكى از وجوه آن اين كه :

در منظر افق اعلاى كمّل اهل توحيد و چون وجود مشترك بين وجودات خاصه به اشتراك معنوى است نه اشتراك لفظى كه شر ذمه اى

به پندار حذر از شرك قائل شده اند كه بعضى از آنها واجب را ماهيت مجهول الكنه پنداشته اند , و بعضى ديگر از آنها وجود را در واجب

اصيل و در ممكنات ماهيت را اصيل و وجود را اعتبارى انگاشته اند. و نه اشتراك معنوى بدان نحو كه مشاء قائل اند كه موجودات را حقائق

متباينه و ملزومات وجود مطلق مى دانند , و وجود مطلق را خارج محمول و معروض تشكيك كه آن را به تشكيك بر ملزومات متباينه حمل

مى كنند. و نه اشتراك معنوى بدان نحو كه صاحب اسفار مى داند يعنى حقيقت واحده ذات مراتب به تشكيك بلكه اشتراك معنوى بدين

معنى كه حقيقت واحده به وحدت شخصيه ذات مظاهر است.

و چون در مشهد عارف وجود واجب است زيرا كه وجود قبول وجود و عدم نمى كند پس واجب است كه واجب لذاته باشد

يعنى وجوب وجود , ذات حق سبحانه و تعالى را است كه الصمد است فافهم.

و چون وجود واجب مطلق به اطلاق حقيقى است نه اطلاق مقابل تقييد كه در حقيقت تقييد است بلكه اطلاق ذاتى شمولى احاطى

صمدى كه از آن تعبير به وحدت مطلقه و حقيقيه مى شود كه در آن تعدد و اثنينيّت اعتبار ندارد.

حال سؤال این است که قول ملا صدرا مبنی بر تشکیک در مظاهر چه منافاتی با اطلاق ذاتی شمولی احاطی صمدی دارد؟

با تشکر


با عرض سلام خدمت شما خواهر گرامی
جناب ملاصدرا در برخی از مواضع اسفار به مقتضای مفاهمه با حکمای مشاء از طریق تشکیک خاصی که همان تشکیک ذو مراتب وجود است اقدام نموده اند و برای اینکه مشاء را پله ای بالاتر بیاورند ایشان را که قائل به حقایق متباین وجود هستند به تشکیک ذو مراتب وجود فرا خوانده اند اما این بدان معنا نیست که ملاصدرا صرفا معتقد به تشکیک ذومراتب وجود باشد بلکه در مواضع متعددی از همان کتاب اسفار اشاره به مبنای تشکیک ذو مظاهر وجود دارند.
اشکالی که در سوال سرکار خانم حبیبه موجود است عدم تفکیک میان مبنای وجود ذومراتب و وجود ذو مظاهر در کلام ملاصدرا است.
اشکالی که علامه بر ملاصدرا وارد میکنند مربوط به گفتار ایشان در باب تشکیک ذو مراتب وجود است لذا علامه می فرمایند: «نه اشتراك معنوى بدان نحو كه صاحب اسفار مى داند يعنى حقيقت واحده ذات مراتب به تشكيك بلكه اشتراك معنوى بدين معنى كه حقيقت واحده به وحدت شخصيه ذات مظاهر است»
جناب علامه در عبارت فوق درصدد اثبات تشکیک ذات مظاهر یعنی همان تشکیک اخص عارفان است و این مرتبه ای بالاتر از تشکیک ذو مراتب وجود است. اما این گفتار علامه بدین معنا نیست که نظر ملاصدرا را صرفا محدود به تشکیک ذو مراتب بدانند بلکه خود علامه نیز واقفند که کلام ملاصدرا در اسفار مبنی بر تشکیک ذو مراتب برای ارتقا بخشیدن و بالا آوردن مشاء است وگرنه خود جناب ملاصدرا در برخی مواضع اسفار به تشکیک ذات مظاهر یا همان تشکیک اخص در منظر عارفان اشاره دارند.
[/]

اویس;780796 نوشت:
اشکالی که در سوال سرکار خانم حبیبه موجود است

بسمه العلیم

با سلام و ادب

استاد گرامی از پاسخ بسیار دقیق حضرتعالی متشکرم.

اطلاق شمولی با قید احاطی و صمدی چه تفاوتی دارد؟

[="Tahoma"][="Blue"]

حبیبه;780857 نوشت:
بسمه العلیم

با سلام و ادب

استاد گرامی از پاسخ بسیار دقیق حضرتعالی متشکرم.

اطلاق شمولی با قید احاطی و صمدی چه تفاوتی دارد؟


با عرض سلام خدمت شما خواهر گرامی
اشکالی که در سوال حضرتعالی بود دقیقا همین فرفی بود که در مورد اطلاق شمولی و قید احاطی و صمدی قائل بودید. شما سوال را اینگونه طرح نمودید:

حبیبه;774102 نوشت:
حال سؤال این است که قول ملا صدرا مبنی بر تشکیک در مظاهر چه منافاتی با اطلاق ذاتی شمولی احاطی صمدی دارد؟

این سوال غلط است. زیرا قول ملاصدرا مبنی بر تشکیک در مظاهر با اطلاق ذاتی و شمول احاطی صمدی حق منافاتی ندارد بلکه این دو مطلب بیان یک حقیقت هستند آنچه مورد منافات است قول ملاصدرا مبنی بر وجود ذات مراتب است که با شمول احاظی صمدی حق تفاوت دارد زیرا وجودی که دارای شمول احاطی صمدی باشد مرتبه بردار نیست بلکه در همه جا یک حقیقت است و آنچه دارای مراتب گوناگون میشود مظاهر آن است نه اصل وجود.
[/]

سوال
اینکه در حکمت متعالیه میگویند: «ما به الامتیاز عین مابه الاشتراک است» دقیقا به چه معناست؟

پاسخ:
برای پاسخ به سوال شما لازم است ابتدا توضیح مختصری پیرامون نظرات متاخرین از مشاء پیرامون وحدت وجود ارائه نمایم.

متاخرین از مشاء هر چند قابل به اصالت وجود و اعتباریت ماهیت هستند ولی معتقدند که موجودات خارجی، حقایقی متباین اند، یعنی به تمام ذات خود، از یکدیگر متفاوت و متمایزند و هیچ اشتراکی بین آنها نیست، جز آنکه مفهوم عام وجود بر همه ی آنها صادق است .

مشاء متاخر معتقد است این حمل مفهوم وجود بر حقایق خارجی وجود، به نحو تشکیک است، یعنی اطلاق مفهوم وجود بر محمولی همچون حق سبحانه و تعالی مقدمتر از اطلاق مفهوم وجود بر محمولات و موجودات دیگر .

اما در نزد حکیم متاله، تشکیک وجود، معنایی رفیع تر و دقیق تر از این دارد.

صدرالمتالهین بواسطه مبنای رصین و عمیق وحدت شخصی وجود، از مرتبه مشاء فراتر رفته و تشکیک را در حقایق خارجی موجودات و نه در مفهوم وجود، پیاده نموده است.
وی معتقد است موجودات خارجی، حقائقی متباین از یکدیگر نیستند بلکه وجود، حقیقتی واحد است که در خارج، دارای مراتب گوناگون شدت و ضعف قرار گرفته است.

می توان گفت حقیقت وجود، مانند حقیقت نور است که در میان تمامی مراتب مختلف خود، از نور شمع گرفته تا نور خورشید، یک حقیقت است که دارای مراتب شدت و ضعف است و ما به الامتیاز نور، عین مابه الاشتراک آن است، یعنی چیزی که باعث تمایز مرتبه قوی نور از مرتبه ی ضعیف نور می شود، خود نور است، نه اینکه حقیقی خارج از نور، موجب امتیاز و برتری مرتبه ای نسبت به مرتبه دیگری شده باشد.

به عبارت فنی تر، شدید بودن نور شدید، جزء مقوم حقیقت آن نیست تا این که نور ضعیف از نور بودن خارج گردد و وصفی خارج از حقیقت نور هم نیست و صفت ضعیف بودن نور ضعیف، قادح در نور بودن آن نمی‌باشد.بر این اساس، نمی توان گفت نور ضعیف مرکب از نور و ظلمت است، زیرا ظلمت، امری عدمی است، پس برای نور به اعتبار مراتب مختلف آن به لحاظ شدت و ضعف، دامنه ی پهناوری وجود دارد.

به همین ترتیب حقیقت وجود، نیز امری واحد و دارای مراتب مختلف و متمایز به لحاظ شدت و ضعف و تقدم و تأخر و غیر آن می‌باشد، پس «ما به الامتیاز» در این مراتب گوناگون به «ما به الاشتراک»، و «ما به الاختلاف» به «ما به الاتحاد» بازمی‌گردد. پس خصوصیت هیچ یک از مراتب وجود جزء مقوم وجود نمی‌باشد؛ زیرا وجود امری بسیط است، و امری خارج از وجود هم نیست؛ زیرا اصیل بودن وجود هر آنچه غیر وجود و خارج از آن است را باطل می‌سازد، بلکه خصوصیت در هر مرتبه، مقوم همان مرتبه است.

موضوع قفل شده است