جمع بندی آیا احساس پدرانه یک دختر به یک مرد و ارتباط با او بد است؟

تب‌های اولیه

29 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
آیا احساس پدرانه یک دختر به یک مرد و ارتباط با او بد است؟

سلام به همه
شاید تعداد کمی از شما مشابه مطلبی که میخوام براتون بازگو کنم رو شنیده باشید.
حدود سه سال پیش با فردی آشنا شدم که کم کم نقشش تو زندگیم پررنگ شد تا جایی که دیگه بدون مشورت و تایید ایشون هیچ کاری نمیکردم.
کمبود محبت نداشتم، تو مشکلات هم غرق نبودم، یه خانواده خوب و صمیمی داشتم، نمیدونم چی شد که با این فرد اینقدر صمیمی شدم!
وضعیت طوری بود که من و ایشون تقریبا هرروز همو میدیدیم (البته بعضی روز ها ساعت ها و بعضی روز ها چند دقیقه)اون قدر به هم نزدیک شده بودیم که احساس میکردم میتونم به عنوان یه دوست خوب بهش تکیه کنم .
یه راهنما و دوست فوق العاده بود ، تشویقم میکرد،درسامو پیگیری میکرد،بهم خیلی روحیه میداد(من همیشه تو درسام موفق بودم ولی از وقتی با ایشون آشنا شده بودم خیلی بهتر از اونیکه بودم شدم)؛مهمترین چیزتوزندگیم درسم بود و این فرد شیوه ی درست خوندن و باعلاقه و هدف و انگیزه درس خوندنو بهم یاد دادو همین بزرگترین دلیل وابستگی من به ایشون بود؛وقتی میدیدمش همه چیز رو فراموش میکردم -به هر حال هر آدمی توی هر سنی مشکلاتی داره -خلاصه اینکه خیلی بهشون وابسته شده بودم واقعا مثل پدرم دوستش داشتم و بارها بهش گفته بودم که برای من مثل پدرمه -
یک سال گذشت و من همچنان احساس خوبی داشتم ولی یه چیزداشت کم کم ناراحتم میکرد، اینکه افراد زیادی صمیمیت مارو میدیدن'من هم برای اینکه سوء تعبیر نشه سعی کردم روابطمو محدود تر کنم وبیشترمراقب رفتارم باشم امابه هیچ عنوان فکرنمیکردم تصمیمم به حدی ایشون رو ناراحت کنه که بخواد بامن اینطور رفتار کنه؛
متوجه میشدم که از من خیلی ناراحته ولی نمیتونستم دلیل تصمیممو بهش بگم؛خوب خجالت میکشیدم!
هرروز که میگذشت رفتارش نسبت به من بدتر و خشن تر میشد،تا این که گاهی اوقات احساس میکردم اصلا منو نمیبینه و میدونستم که از به شدت ناراحت بودن من خبر داره اما با این حال به تحویل نگرفتن من ادامه میداد.
چند ماه همینطور گذشت و چون ساعتها درهفته مجبور به تحمل هم بودیم بیشتربه اعصابمون فشار میومد، چند بار دعوامون شد و فکر این که دیگه به من اهمیت نمیده دیوونم میکرد وهمین باعث میشد ازش عذرخواهی کنم چون اصلا نمیتونستم تحمل کنم اما یه روز بدجوری پیش همه دعوامون شد طوری که من با همون حال اشک ریختن اونجا رو ترک کردم و دیگه به اونجا نرفتم و تا امروز ندیدمش.
الان یک سال و نیم هستش که ندیدمش ولی هنوزم نتونستم فراموشش کنم؛ راستش خیلی پشیمونم از این که همه ی پل های پشت سرمو خراب کردم.
بعدهمه ی اینهاتودرسام دچارضعف خیلی شدیدی شدم واز نظرروحی به حدی رسیده بودم که ساعت ها به یه گوشه ذل میزدم،مدتها بیخودی گریه میکردم، بیرون نمیرفتم، روابطمو تقریباباهمه بهم زده بودم حتی خانواده!- دیگه به درسو اینده هیچ فکری نمیکردم طوری که به یه دختر راضی به نمره قبولی تبدیل شده بودم .
همه ی این ویژگی هاهنوزم درمن وجود داره والان هم بعداز این همه مدت خیلی دوست دارم بازهم ایشون رو ببینم،دوست دارم همه چیز رو جبران کنم اما نمیدونم وقتی منو ببینه چطور باهام برخورد میکنه؟؟؟
هیچ وقت نتونستم دراین مورد با کسی مشورت کنم چون میدونستم از دختر بودن من چه نتیجه‌ای میگیرن و این بیشتر تنهایی رو برام سخت میکرد. خواهش میکنم کمکم کنید؛ میخوام دوباره درسمو بخونم و یه رتبه خوب توکنکور بیارم.
به نظر شما این ارتباط صحیح بود؟
1 - بله؛ لطفا راهنماییم کنید تا بتونم دوباره به روزهای قبل برگردم.
2 - خیر؛ لطفا کمکم کنید فراموشش کنم، چون خودم به تنهایی موفق به این کار نشدم.
ممنون از اینکه برای مطلب من وقت با ارزشتون رو میگذارید.
باتشکر از همه.

یه چیزی تعریف کردی اصلن سر نداره!اون اقا چند سالشه؟(شما احتمالن18-19 سالتونه چون میخاین کنکور بدین)کی هست؟من که درک نمیکنم چرا یه دختر میخاد با مردی باشه که همسن پدرشه!یعنی دوسش داری؟!متاهله؟
با همین چیزایی که تعریف کردی نظرم اینه:
چون میدونسته بهش وابسته شدی میخاسته یه کاری کنه ازش جدا بشی.تا خودشم راحتتر به زندگیش برسه.چون این رابطه را بدون اینده میدیده.و نمیخاسته اینده تورو هم خراب کنه.

درست حدس زدید من 19 سالمه.
اما میخوام بدونم وضعیت تاهل و سن دقیق ایشون ربطی به نیت من برای ارتباط با ایشون داره؟
من مطمئنم که ایشون قصد دور کردن من از خودشون رو نداشتن چون چندین بار بعد از دعوا وقتی که روابط خوب میشد از من میپرسیدن چرا مثل سابق نیستم. فکر نمیکنید شماهم فقط به دختر بودن من توجه کردید و نتیجه گرفتید؟
چرا سر نداره؟ ...

mzahra758;740244 نوشت:
میدونستم از دختر بودن من چه نتیجه‌ای میگیرن

[=arial black]خب خواهر من کل قضیه ای که شما توضیح دادی اینه که :
یه دختر نوزده ساله با یه آقایی همسن پدرشون رابطه داشتن و این رابطه حالشون خوب میکرده
الان انتظار دارین به بقال سر کوچه توجه کنیم و نتیجه بگیریم؟؟؟

به نظرم نیازی به بقال سر کوچه نیست. ..
من خیلی بیشتر از چیزی که شما بیان کردید توضیح دادم.
به نظر شما اگه فردی مطلب منو نخونه و مستقیم نظر شمارو بخونه چه نتیجه‌ای میگیره؟،همون نتیجه‌ای رو میگیره که شما گرفتید یعنی یک نوع رابطه غیر از چیزی که بوده-یعنی همون نوع رابطه ای که من در تمام حرفام سعی میکردم بگم نیست.

mzahra758;740244 نوشت:
ه نظر شما این ارتباط صحیح بود؟
1 - بله؛ لطفا راهنماییم کنید تا بتونم دوباره به روزهای قبل برگردم.
2 - خیر؛ لطفا کمکم کنید فراموشش کنم، چون خودم به تنهایی موفق به این کار نشدم.
ممنون از اینکه برای مطلب من وقت با ارزشتون رو میگذارید.
باتشکر از همه.

به نظر من 14 ساله اگه متوجه شده بودید این فرد خیلی برای درستون توضیحات مفیدی بهتون میده از اول رابطه رو محدود میکردید
بنظرم از اول اول راهنمایی کردنشون، باید خودتون رو بیشتر حفظ میکردید و سنگین تر می بودید
اینطوری می تونستید مدت بیشتری از اطلاعات مفیدشون استفاده کنید
این رابطه تا حدودی صمیمی اشتباه بوده(پیشنهاد میکنم یکم تو خودتون جستجو کنید و با خودتون رو راست باشید)
حالا هم که گذشته ها گذشته
از خودتون بپرسید:
تا کی میخواید به این موضوع فکر کنید؟پس هدفتون چی؟آیندتون چی؟؟
اصلا این رفتار آیا کمک میکنه گذشتتون رو جبران کنید؟؟
یه بار خونده بودم اگه یه خاطره ای به یادآوردنش عذابتون میده سعی کنید با یه کاری خودتون رو مشغول کنید مثلا بدوید و یا روی انقباض ماهیچه مثلا بازوتون تمرکز کنید
برای من در موردی کارساز بوده...
اینها فقط نظرات من بودند
موفق باشید:ok:

ماه گردویی;740272 نوشت:
به نظر من 14 ساله اگه متوجه شده بودید این فرد خیلی برای درستون توضیحات مفیدی بهتون میده از اول رابطه رو محدود میکردید
بنظرم از اول اول راهنمایی کردنشون، باید خودتون رو بیشتر حفظ میکردید و سنگین تر می بودید
اینطوری می تونستید مدت بیشتری از اطلاعات مفیدشون استفاده کنید
این رابطه تا حدودی صمیمی اشتباه بوده(پیشنهاد میکنم یکم تو خودتون جستجو کنید و با خودتون رو راست باشید)
حالا هم که گذشته ها گذشته
از خودتون بپرسید:
تا کی میخواید به این موضوع فکر کنید؟پس هدفتون چی؟آیندتون چی؟؟
اصلا این رفتار آیا کمک میکنه گذشتتون رو جبران کنید؟؟
یه بار خونده بودم اگه یه خاطره ای به یادآوردنش عذابتون میده سعی کنید با یه کاری خودتون رو مشغول کنید مثلا بدوید و یا روی انقباض ماهیچه مثلا بازوتون تمرکز کنید
برای من در موردی کارساز بوده...
اینها فقط نظرات من بودند
موفق باشید:ok:

واقعا ممنونم که نظرتون رو گفتید.
راستش من 16 ساله بودم و همیشه سعی میکردم در روابطم با ایشون حدوحدود رو رعایت کنم.
اینکه میگم ایشون مثل پدرم بودن فقط حرف نیست، ایشون دید منو به زندگی عوض کردن و من به نوعی بخش اعظم تفکرات و عقایدم رو از ایشون کسب کردم به همین خاطر فراموش کردنشون برام سخته، اما همچنان دارم سعی میکنم و از راه حلی که بهم پیشنهاد کردی حتما استفاده میکنم.
باز هم تشکر میکنم.

[="Purple"]سلام ...
یکم میخوام رک صحبت کنم امیدوارم باجنبه باشی...

به نظر من تو دوست داری بیشتر کسایی که جواب میدن گزینه 1 رو انتخاب کنن و راهنماییت کنن یا لاقل اینو بیشتر ترجیح میدی تا گزینه 2!!!

mzahra758;740274 نوشت:
خیلی ها تک بعدی به این مسئله نگاه میکنن.

و باز فکر میکنم از نظر تو کسایی که گزینه 2 رو انتخاب میکنن احتمالا دارن تک بعدی نگاه میکنن!!!

در هرصورت به نظر من همه گزینه 2 رو انتخاب میکنن ...
و خب اینکه دلیل نخواستی واسه انتخابش ، معلومه خودتم موافقی که درست نبوده این رابطه و دلیل نمیخوای واسش،میخوای فراموش کنی!

ولی یه سوال! کسی رو به چشم پدر می دیدی رو یه ساله نمیتونی فراموش کنی؟؟؟

این یعنی رابطه غلط!!!!
صمیمیتت بااون آقا،رابطه ت،گول زدن خودت درباره احساسی که پیدا کردی،باتجربه بودن اون آقا،وابسته کردن تو به خودش و.... همه اینا باعث حال الانت شده ...
اینکه میگی درسات بهتر شده بودن واسه اینکه اون زمان وجود اون اقا به عنوان یه محرک و عامل انگیزه عمل میکرده ولی الان که نیست چون وابسته شده بودی به اون عامل دیگه حس درس رو نداری!
اصلا نمیفهمم چه جوری نمیتونی یه مردمتاهل هم سن باباتو فراموش کنی؟؟؟
تو باید ازش متنفر باشی که علیرغم این همه تفاوت سنی و با آگاهی تموم از کاراش و... وارد زندگیت شده و احساستو و خودتو درگیر خودش کرده و رفته پی زندگیش انگار نه انگار ... دریغ از ذره ای انسانیت!
نه اینکه دنبال راه حل باشی واسه فراموش کردنش....
به هرحال اگه میخوای فراموشش کنی بهتره یکم به خودت خانوادت موقعیتت فکر کنی ببینی واقعا سهم تو فکر کردن به یه مرد میانساله که تازه رفته، سهم تو اینه یا بیشتر از این؟؟؟[/]

با نام و یاد دوست




کارشناس بحث: استاد امین

mzahra758;740244 نوشت:
سلام به همه
شاید تعداد کمی از شما مشابه مطلبی که میخوام براتون بازگو کنم رو شنیده باشید.
حدود سه سال پیش با فردی آشنا شدم که کم کم نقشش تو زندگیم پررنگ شد تا جایی که دیگه بدون مشورت و تایید ایشون هیچ کاری نمیکردم.
کمبود محبت نداشتم، تو مشکلات هم غرق نبودم، یه خانواده خوب و صمیمی داشتم، نمیدونم چی شد که با این فرد اینقدر صمیمی شدم!
وضعیت طوری بود که من و ایشون تقریبا هرروز همو میدیدیم (البته بعضی روز ها ساعت ها و بعضی روز ها چند دقیقه)اون قدر به هم نزدیک شده بودیم که احساس میکردم میتونم به عنوان یه دوست خوب بهش تکیه کنم .
یه راهنما و دوست فوق العاده بود ، تشویقم میکرد،درسامو پیگیری میکرد،بهم خیلی روحیه میداد(من همیشه تو درسام موفق بودم ولی از وقتی با ایشون آشنا شده بودم خیلی بهتر از اونیکه بودم شدم)؛مهمترین چیزتوزندگیم درسم بود و این فرد شیوه ی درست خوندن و باعلاقه و هدف و انگیزه درس خوندنو بهم یاد دادو همین بزرگترین دلیل وابستگی من به ایشون بود؛وقتی میدیدمش همه چیز رو فراموش میکردم -به هر حال هر آدمی توی هر سنی مشکلاتی داره -خلاصه اینکه خیلی بهشون وابسته شده بودم واقعا مثل پدرم دوستش داشتم و بارها بهش گفته بودم که برای من مثل پدرمه -
یک سال گذشت و من همچنان احساس خوبی داشتم ولی یه چیزداشت کم کم ناراحتم میکرد، اینکه افراد زیادی صمیمیت مارو میدیدن'من هم برای اینکه سوء تعبیر نشه سعی کردم روابطمو محدود تر کنم وبیشترمراقب رفتارم باشم امابه هیچ عنوان فکرنمیکردم تصمیمم به حدی ایشون رو ناراحت کنه که بخواد بامن اینطور رفتار کنه؛
متوجه میشدم که از من خیلی ناراحته ولی نمیتونستم دلیل تصمیممو بهش بگم؛خوب خجالت میکشیدم!
هرروز که میگذشت رفتارش نسبت به من بدتر و خشن تر میشد،تا این که گاهی اوقات احساس میکردم اصلا منو نمیبینه و میدونستم که از به شدت ناراحت بودن من خبر داره اما با این حال به تحویل نگرفتن من ادامه میداد.
چند ماه همینطور گذشت و چون ساعتها درهفته مجبور به تحمل هم بودیم بیشتربه اعصابمون فشار میومد، چند بار دعوامون شد و فکر این که دیگه به من اهمیت نمیده دیوونم میکرد وهمین باعث میشد ازش عذرخواهی کنم چون اصلا نمیتونستم تحمل کنم اما یه روز بدجوری پیش همه دعوامون شد طوری که من با همون حال اشک ریختن اونجا رو ترک کردم و دیگه به اونجا نرفتم و تا امروز ندیدمش.
الان یک سال و نیم هستش که ندیدمش ولی هنوزم نتونستم فراموشش کنم؛ راستش خیلی پشیمونم از این که همه ی پل های پشت سرمو خراب کردم.
بعدهمه ی اینهاتودرسام دچارضعف خیلی شدیدی شدم واز نظرروحی به حدی رسیده بودم که ساعت ها به یه گوشه ذل میزدم،مدتها بیخودی گریه میکردم، بیرون نمیرفتم، روابطمو تقریباباهمه بهم زده بودم حتی خانواده!- دیگه به درسو اینده هیچ فکری نمیکردم طوری که به یه دختر راضی به نمره قبولی تبدیل شده بودم .
همه ی این ویژگی هاهنوزم درمن وجود داره والان هم بعداز این همه مدت خیلی دوست دارم بازهم ایشون رو ببینم،دوست دارم همه چیز رو جبران کنم اما نمیدونم وقتی منو ببینه چطور باهام برخورد میکنه؟؟؟
هیچ وقت نتونستم دراین مورد با کسی مشورت کنم چون میدونستم از دختر بودن من چه نتیجه‌ای میگیرن و این بیشتر تنهایی رو برام سخت میکرد. خواهش میکنم کمکم کنید؛ میخوام دوباره درسمو بخونم و یه رتبه خوب توکنکور بیارم.
به نظر شما این ارتباط صحیح بود؟
1 - بله؛ لطفا راهنماییم کنید تا بتونم دوباره به روزهای قبل برگردم.
2 - خیر؛ لطفا کمکم کنید فراموشش کنم، چون خودم به تنهایی موفق به این کار نشدم.
ممنون از اینکه برای مطلب من وقت با ارزشتون رو میگذارید.
باتشکر از همه.

سلام

چنین ارتباطی صحیح نبوده؛ اما نه به این خاطر که بگوییم خدایی ناکرده شما قصد خاصی از این رابطه داشتید. دوست داشتن ها همیشه ناشی از غریزه جنسی و یا حتی داشتن حس همسرانه نیست و می تواند به شکل های دیگری مثل دوستی پدرانه یا ... هم بروز کند. به خصوص در خانم ها که جنبه عاطفی آنها قوی تر است این اتفاق بیشتر می افتد و چه بسا با پسری وارد رابطه می شوند بدون اینکه قصد خاصی داشته باشند. در مورد شما هم ممکن است همین مسئله صادق باشد؛ یعنی با اینکه شما نگاه جنسیتی یا همسرانه به ایشان نداشته اید و مثل پدر به او نگاه می کرده اید، اما به دلیل وجود رفتارهای خاص در ایشان که مورد علاقه شما بوده و به نحوی نیازهای عاطفیتان را جبران می کرده، به ایشان علاقه مند شده اید.

اما چرا این رابطه با اینکه نگاه جنسیتی در آن نبوده بد است؟
اصلی ترین علت آن این است که فرد مورد نظر با شما نامحرم بوده و نه شرع و نه عرف چنین علاقه و رابطه ای را نمی پذیرد. درست که است که شما او را مثل پدر خود می دانستید و با همین نگاه به او علاقه داشتید؛ اما معلوم نیست که نگاه ایشان هم به شما چنین نگاهی بوده باشد. حتی نمی توان ضمانت کرد که در آینده هم این نگاه به همین صورت باقی بماند و به سمت دیگری نرود. لذا اگر شما به آن رابطه ادامه می دادید جدای از اینکه ممکن بودن کوله بار گناهتان ناخودآگاه سنگین شود، از لحاظ اجتماعی هم با مشکلات زیادی مواجه می شدید؛ چنانچه برخی از این مشکلات را در حین همان رابطه دیدید و اصلا همان ها هم موجبات جدایی شما از ایشان را فراهم کرد. تازه این گوشه ای مشکلات این رابطه بوده که شما چشیده اید. بعد از مدتی وابستگی عاطفی شما به ایشان خود معدن مشکلات عدیده ای می شد که شاید مهار کردن آن غیر ممکن بود. حتی با چنین ارتباطی وضعیت ازدواج شما هم در معرض خطر قرار می گرفت؛ چون نه شما می توانستید فردی را به همسر بپذیرید و نه اینکه همسر آینده شما می توانست چنین علاقه ای را تحمل کند.

بنابراین خدا را شکر کنید که تصمیم درستی گرفتید و قبل از اینکه مشکلات شما بیشتر شود این رابطه را تمام کردید و نباید حسرت آن را بخورید؛ بلکه باید تمام تلاش خود را بکنید که او را به طور کلی فراموش کنید. برای فراموش کردن ایشان هم بهترین گزینه گذر زمان است؛ البته به شرطی که به دلتان بفهمانید چنین رابطه ای اشتباه بوده تا دیگر حسرت رابطه با او را نخورد؛ وگرنه اگر دائم یاد او را تازه کنید، گذر زمان هم نمی تواند یاد او را از ذهن شما پاک کند. در کنار این، فکر کردن به ازدواج با یک فردی که از لحاظ های مختلف با شما تناسب داشته باشد کمک زیادی در این فراموشی می کند. لذا از همین الان به خواستگارهایی که برای شما می ایند به طور جدی فکر کنید و سعی کنید هر چه زودتر یکی از آنها را که مناسب شما بودند انتخاب کنید. استفاده از تکنیک های منحرف کردن ذهن نیز به شما کمک می کند؛ به این صورت که هر موقع ایشان به فکر شما آمد خود را به کاری مشغول کنید و نگذارید فکر کردن به او ادامه پیدا کنید. اگر چیزی هست که شما را یاد او می اندازد از خود دور یا حتی معدوم کنید. نزدیک شدن به خدا و اهل بیت و طلب یاری از آنها را فراموش نکنید که کمک زیادی به شما خواهد کرد.

پیروز و سربلند

تا قیام قیامت هم نمیتونم باور کنم اون آقا به شما به چشم دخترش نگاه کرده باشه

یه همچین صمیمیتی بین پدر دخترای واقعی هم نیس حتی ... همیشه یه پرده ای از شرم وجود داره

بعد اون وقت چجوری میشه بین دو نفر که هیچ رابطه ی خونی با هم ندارن وجود داشته باشه؟

حتی اگه از طرف شما بی قصد و غرض بوده

خیلی احتمالش کمه از طرف اون آقا هم همینجوری بوده باشه

سلام خدمت شما کارشناس محترم.
ممنون از اینکه برای پاسخ گویی به من وقت گذاشتید.
باید بگم شما اولین کسی هستید که به نوع صحیح رابطه ای که وجود داشت اشاره کردید، ممنونم.
حق کاملا با شماست،ممکن بود این موضوع ناخواسته آینده من رو متزلزل کنه و همینطور باید بگم ذهنیت دیگران از خودم هم برام خیلی مهمه و معتقدم هیچکس نمیتونه بدون توجه به اطرافش زندگی کنه.
من گفتم به خاطر جلوگیری از سوء تعبیر سعی در کم رنگ کردن این رابطه داشتم اما درواقع نگاه دیگران برای من تلنگری بود که حواسم جمع بشه اما درعین حال دوست نداشتم کلا همه چیز نابود بشه - حالا که فکر میکنم میبینم خیلی هم بهتر شد که دیگه ندیدمش این به نفع من در هردو دنیاست.
به هر حال الان تصمیم جدی برای فراموش کردن ایشون گرفتم و سعی میکنم همینطور که شما فرمودین بعد معنوی روحم رو پرورش بدم و تلاش کنم به خدا نزدیک تر بشم.
دوستان عزیز هم با نظراتشون خیلی بهم کمک کردن، بازهم از همه تشکر میکنم.
ولی درمورد پیشنهادی که دادید،فکر نمیکنید ازدواج برای من که فقط 19 سالمه خیلی زوده؟ من هیچ احساس نیازی در این رابطه ندارم!!!!
علاوه بر این مطمئنم خانوادم به هیچ عنوان راضی نمیشن چون چندین بار توسط دیگران متوجه شدم افرادی هستن که به قصد ازدواج مراجعه میکنن ولی پدرومادرم بدون اینکه بامن درمیون بگذارن جواب منفی میدن.
با تشکر از شما .

حالا نمیخوام. با استار تر کل کل کنم ولی واقعا هستن ادم هایی که انقد زود به مردا( توی هر سنی )اعتماد کنن !!!!!!!!! واقعا چرا یه مرد باید انقد خوب و مهربون باشه ؟؟؟؟

Miss Chadoriii;740890 نوشت:
تا قیام قیامت هم نمیتونم باور کنم اون آقا به شما به چشم دخترش نگاه کرده باشه

یه همچین صمیمیتی بین پدر دخترای واقعی هم نیس حتی ... همیشه یه پرده ای از شرم وجود داره

بعد اون وقت چجوری میشه بین دو نفر که هیچ رابطه ی خونی با هم ندارن وجود داشته باشه؟

حتی اگه از طرف شما بی قصد و غرض بوده

خیلی احتمالش کمه از طرف اون آقا هم همینجوری بوده باشه


سلام،
ممنونم که نظرتون رو گفتید.
چرانمیتونیدباورکنید؟-فکرنمیکنیدداریدبدون اینکه ایشون روبشناسیدقضاوت میکنید-یافکرمیکنیدمردی بانیت خالص وجود نداره ؟؟؟؟
بله حق با شماست همیشه پرده ای از شرم وجود داره و همینطور بگم صمیمیتی که وجود داشت فقط در حدی که قبلا توضیح دادم بود نه بیشتر؛ شاید چون کلمه صمیمیت رو به کار بردم ومرزاون رومشخص نکردم خیلی از دوستان عزیز اشتباه تعبیر کردن.
نمیدونم شایدم همینطور باشه که شما میگید،گاهی اوقات به این فکر میکنم که باید به دیگران نگاه عمیق تری بندازم و همه چیز رو ساده کنار هم قرار ندم.
من فهمیدم که این رابطه صحیح نبود.
اصلا میدونید چرا این مطلبو گذاشتم؟
چون واقعا میخواستم بدونم دارم کار درستی میکنم با نفسم میجنگم و به دیدنش نمیرم(چون من همیشه میتونستم به اونجا برگردم)اگه ذره ای در تصمیمم شک داشتم حالا مطمئنم که 100 درصد میخوام فراموشش کنم.
باتشکراز شما.

guest;740896 نوشت:
حالا نمیخوام. با استار تر کل کل کنم ولی واقعا هستن ادم هایی که انقد زود به مردا( توی هر سنی )اعتماد کنن !!!!!!!!! واقعا چرا یه مرد باید انقد خوب و مهربون باشه ؟؟؟؟

اره واقعا چرااااااا[emoji37] !
ولی من نمیتونم اشتباه خودمو پای اخلاق اون آقا بگذارم. ایشون واقعا خوب بودن و من فکر میکردم این ویژگی ابدیه!!!!!
واقعا هستن دخترهایی که اعتماد میکنن و تا ته جاده اشتباهات رو طی میکنن،خداروشکر میکنم که از این جاده منحرف شدم.

mzahra758;740898 نوشت:
بگم صمیمیتی که وجود داشت فقط در حدی که قبلا توضیح دادم بود نه بیشتر؛ شاید چون کلمه صمیمیت رو به کار بردم ومرزاون رومشخص نکردم خیلی از دوستان عزیز اشتباه تعبیر کردن.
.

زهرا جان اگه صمیمت از نوع و میزان درستش بوده

چرا خودت رابطه رو کم کردی؟؟ چرا بهمش زدی؟؟

من نمیفهمم این قسمتو واقعن

اگه درست بوده چرا خودت کات کردی

اگه هم غلط بوده ( که ما کاربرا هم میگیم غلط بوده ) چرا سعی میکنی توضیح بدی که بد نبوده و بد برداشت نکنین و اینا ؟؟؟

چرا انقدر توی حرفات تناقض هست دختر خوب؟

Miss Chadoriii;740911 نوشت:
زهرا جان اگه صمیمت از نوع و میزان درستش بوده

چرا خودت رابطه رو کم کردی؟؟ چرا بهمش زدی؟؟

من نمیفهمم این قسمتو واقعن

اگه درست بوده چرا خودت کات کردی

اگه هم غلط بوده ( که ما کاربرا هم میگیم غلط بوده ) چرا سعی میکنی توضیح بدی که بد نبوده و بد برداشت نکنین و اینا ؟؟؟

چرا انقدر توی حرفات تناقض هست دختر خوب؟

احساس میکنم تو حرفام تناقضی وجود نداره بلکه تفاوت در حرفام نشان از تغییر ذهنیت من داره.
قرار نبود که نظر من تغییر نکنه، درست نمیگم؟؟؟
من هنوزم راجع به احساس خودم مطمئنم و همین طور نمیتونم قبول کنم که ایشون نیت خوبی نداشتن اما همونطور که کارشناس محترم گفتن درسته که همه ی روابط بین جنس های مخالف با یک نیت شکل نمیگیره اما زمینه گناه رو فراهم میکنه و من هم به همین دلیل الان این نوع ارتباط رو هم نابود کننده میبینم.(درجواب:بد نبوده، بدبرداشت نکنید...)
در توضیحاتم عرض کردم که نگاه دیگران به این موضوع سبب تصمیم من شد اما حالا دلیلم فرق میکنه و کلا به این نتیجه رسیدم که انسان نباید قدم در جایی بگذاره که احتمال داره به گناه آلوده بشه.

[="Arial"]

mzahra758;740899 نوشت:
اره واقعا چرااااااا[emoji37] !
ولی من نمیتونم اشتباه خودمو پای اخلاق اون آقا بگذارم. ایشون واقعا خوب بودن و من فکر میکردم این ویژگی ابدیه!!!!!
واقعا هستن دخترهایی که اعتماد میکنن و تا ته جاده اشتباهات رو طی میکنن،خداروشکر میکنم که از این جاده منحرف شدم.

بهشت را روی زمین نباید پیدا کرد

دوست داری یه پسره بهشتی ببینی و بدونی چجوری خودشو به بهشت رسوند توی امضام لینکش هست ازت ممنون میشم بری تو تایپیک منو هم دعا کن عزیزم ممنون:Gol:

guest;740975 نوشت:
[="Arial"]

بهشت را روی زمین نباید پیدا کرد

دوست داری یه پسره بهشتی ببینی و بدونی چجوری خودشو به بهشت رسوند توی امضام لینکش هست ازت ممنون میشم بری تو تایپیک منو هم دعا کن عزیزم ممنون:Gol:

ممنون از شما دوست عزیزم.
برات دعا میکنم و میدونم خدا صدای منو میشنوه چرا که خدای منو شما تنها وجودیه که به گذشته، حال، آینده ی کسی که صداش میزنه اهمیت نمیده.
امیدوارم حضورت تو این دنیا بهشتی باشه.
بازم تشکر.

mzahra758;740893 نوشت:
سلام خدمت شما کارشناس محترم.
ممنون از اینکه برای پاسخ گویی به من وقت گذاشتید.
باید بگم شما اولین کسی هستید که به نوع صحیح رابطه ای که وجود داشت اشاره کردید، ممنونم.
حق کاملا با شماست،ممکن بود این موضوع ناخواسته آینده من رو متزلزل کنه و همینطور باید بگم ذهنیت دیگران از خودم هم برام خیلی مهمه و معتقدم هیچکس نمیتونه بدون توجه به اطرافش زندگی کنه.
من گفتم به خاطر جلوگیری از سوء تعبیر سعی در کم رنگ کردن این رابطه داشتم اما درواقع نگاه دیگران برای من تلنگری بود که حواسم جمع بشه اما درعین حال دوست نداشتم کلا همه چیز نابود بشه - حالا که فکر میکنم میبینم خیلی هم بهتر شد که دیگه ندیدمش این به نفع من در هردو دنیاست.
به هر حال الان تصمیم جدی برای فراموش کردن ایشون گرفتم و سعی میکنم همینطور که شما فرمودین بعد معنوی روحم رو پرورش بدم و تلاش کنم به خدا نزدیک تر بشم.
دوستان عزیز هم با نظراتشون خیلی بهم کمک کردن، بازهم از همه تشکر میکنم.
ولی درمورد پیشنهادی که دادید،فکر نمیکنید ازدواج برای من که فقط 19 سالمه خیلی زوده؟ من هیچ احساس نیازی در این رابطه ندارم!!!!
علاوه بر این مطمئنم خانوادم به هیچ عنوان راضی نمیشن چون چندین بار توسط دیگران متوجه شدم افرادی هستن که به قصد ازدواج مراجعه میکنن ولی پدرومادرم بدون اینکه بامن درمیون بگذارن جواب منفی میدن.
با تشکر از شما .

سلام

خواهش می کنم و از اینکه تونستید نتیجه خوبی بگیرید خوشحالم و براتون ارزوی موفقیت دارم.

نه به نظر من اصلا زود نیست. توی وجود هر انسانی احساس نیاز به جنس مخالفت وجود داره؛ حالا ممکنه به دلیل یک سری نگرش های اشتباه که در طول دوران تربیت فراگرفته شده آدم احساس کنه نیازی به ازدواج نداره؛ اما وقتی رابطه با جنس مخالف شکل بگیره اون موقع متوجه میشه که این نیاز از اول بوده و فقط سرکوب شده. لذا این دوران زندگیتون رو که بهترین دوران عمرتونه رو با تنهایی هدر ندین. هر فردی با ازدواج به یک دنیای جدیدی با یک عالمه نگرش جدید وارد میشه که سرعت پیشرفت رو شدیدا زیاد می کنه؛ البته بستگی به این داره که پیشرفت رو چطور معنا کنین.

بنابراین سعی کنید مسئله ازدواج رو با خونواده به شوخی و جدی مطرح کنین تا اونا هم کم کم متوجه بشن که زود نیست و مورد های خوب رو الکی رد نکنن. بهترین مورد های ازدواج الان به سراغ شما میان. اگه الان همه رو رد کنین به امید اینکه 5-6 ساله دیگه ازدواج کنین، مطمئن باشین که دیگه چنین گزینه هایی رو نخواهید داشت. این مسئله رو می تونید از خواهران با تجربه سایت سوال کنید.

پیروز و سربلند

امین;741184 نوشت:
اگه الان همه رو رد کنین به امید اینکه 5-6 ساله دیگه ازدواج کنین، مطمئن باشین که دیگه چنین گزینه هایی رو نخواهید داشت. این مسئله رو می تونید از خواهران با تجربه سایت سوال کنید.

بعضی دخترا تا سنشون کمه اینقدر سخت گیری میکنن و منتظر مورد 100درصد ایده ال هستن .وقتی سنشون رفت بالا بعد میفهمن.دختره رفتم خواستگاریش 28 سالشه.بازم ایراد الکی میگرفت.منم تا تونستم ازش تعریف کردم.که خودشو دست بالا بگیره و با خودش بگه منکه اینقدر خوبم پس حتما یه نفر خیلی خوبم میاد برام .برای بقیه هم بیشتر سخت گیری کنم:khandeh!:

رهگذر آسمان;740262 نوشت:
[=arial black]خب خواهر من کل قضیه ای که شما توضیح دادی اینه که :یه دختر نوزده ساله با یه آقایی همسن پدرشون رابطه داشتن و این رابطه حالشون خوب میکردهالان انتظار دارین به بقال سر کوچه توجه کنیم و نتیجه بگیریم؟؟؟
حق با شماست من نمیدونم این دختر خانم میخواد ما چی بهش بگیم درصورتی که معلوم و واضح هستش،کلا زندگی خیلی بد و کسل کننده شده، صبح پامیشی تا شب همون کارهای تکراری رو باید انجام بدی،همون غم ها وودلتنگی ها وفیلم بازی کردن که نشون بدی یه فرد عادی هستی وهیچ گونه غم وغصه ای نداری،دیگع خسته شدم از فیلم بازی کردن ،حالت خرابه ولی باید نشون بدی که شاد هستی، پیش خونواده پیش رفیقت همیشه غم هات رو پنهان کنی ونتونی اون بغض سنگین وکوه غم رو سینت رو خالی کنیخیلی سخته خیلی

امین;741184 نوشت:
سلام

خواهش می کنم و از اینکه تونستید نتیجه خوبی بگیرید خوشحالم و براتون ارزوی موفقیت دارم.

نه به نظر من اصلا زود نیست. توی وجود هر انسانی احساس نیاز به جنس مخالفت وجود داره؛ حالا ممکنه به دلیل یک سری نگرش های اشتباه که در طول دوران تربیت فراگرفته شده آدم احساس کنه نیازی به ازدواج نداره؛ اما وقتی رابطه با جنس مخالف شکل بگیره اون موقع متوجه میشه که این نیاز از اول بوده و فقط سرکوب شده. لذا این دوران زندگیتون رو که بهترین دوران عمرتونه رو با تنهایی هدر ندین. هر فردی با ازدواج به یک دنیای جدیدی با یک عالمه نگرش جدید وارد میشه که سرعت پیشرفت رو شدیدا زیاد می کنه؛ البته بستگی به این داره که پیشرفت رو چطور معنا کنین.

بنابراین سعی کنید مسئله ازدواج رو با خونواده به شوخی و جدی مطرح کنین تا اونا هم کم کم متوجه بشن که زود نیست و مورد های خوب رو الکی رد نکنن. بهترین مورد های ازدواج الان به سراغ شما میان. اگه الان همه رو رد کنین به امید اینکه 5-6 ساله دیگه ازدواج کنین، مطمئن باشین که دیگه چنین گزینه هایی رو نخواهید داشت. این مسئله رو می تونید از خواهران با تجربه سایت سوال کنید.

پیروز و سربلند

ممنون از توجه شما.
من هیچ وقت نمیتونم درمورد این مسائل با والدینم صحبت کنم، واقعا خجالت میکشم و احساس میکنم هر شرایطی هم پیش بیاد جرئتشو پیدانمیکنم،
از طرفی مطمئنم اصلا موقعیت افرادی که مراجعه میکنن برای والدینم اهمیتی نداره چون فقط رد میکنن!!!!!
به نظر شما کارشناس محترم من چطور میتونم به خانوادم نشون بدم اگه حتی قصد ازدواج نداشته باشم ولی کاملا حق دارم بدونم چه افرادی از چه طبقه ای پا پیش میگذارن، این حداقل حق منه. به نظر شما من چیکار کنم؟
باز هم از تلاش شما برای پاسخ گویی تشکر میکنم.

mohsen1990;741193 نوشت:
بعضی دخترا تا سنشون کمه اینقدر سخت گیری میکنن و منتظر مورد 100درصد ایده ال هستن .وقتی سنشون رفت بالا بعد میفهمن.دختره رفتم خواستگاریش 28 سالشه.بازم ایراد الکی میگرفت.منم تا تونستم ازش تعریف کردم.که خودشو دست بالا بگیره و با خودش بگه منکه اینقدر خوبم پس حتما یه نفر خیلی خوبم میاد برام .برای بقیه هم بیشتر سخت گیری کنم:khandeh!:

باعرض سلام خدمت شما.
من نمیدونم منظور شما از این مطلب چی بوده چون من اصلا با کسی روبرو نشدم که بخوام سخت گیری کنم، و اگه منظور شما والدینم هستن باید بگم در جواب کارشناس محترم گفتم که مطمئنم خانوادم اصلا به طرف مقابل اهمیت نمیدن و فقط رد میکنن(زمان براشون مهمتره)
اما نظر شخصی من درمورد موضوعی که مطرح کردین اینه که خیلی از افراد هم وقتی جواب منفی میشنون میگن فلانی پرتوقع بوده -البته به شما جسارت نمیکنم -
مثلا دختر خانمی که پزشک هستن حق ندارن خواسته هایی متفاوت با یه خانم خونه دار داشته باشن؟ -فقط بحث مادیات نیست -به هر حال شغل بخش مهمی از زندگیه و غیرقابل حذفه.
قبول کنید در بعضی مواقع اقایون خیلی پرتوقع هستن !!!!
بازهم از شما به خاطر توجهتون ممنونم.

mzahra758;741231 نوشت:
باعرض سلام خدمت شما.
من نمیدونم منظور شما از این مطلب چی بوده چون من اصلا با کسی روبرو نشدم که بخوام سخت گیری کنم،
.

درود.نه.منظورم شما نبودین.فقط در ادامه ی تاکید بر حرفای جناب کارشناس عرض کردم.همینطوره که ایشون میگن.

mzahra758;741225 نوشت:
ممنون از توجه شما.
من هیچ وقت نمیتونم درمورد این مسائل با والدینم صحبت کنم، واقعا خجالت میکشم و احساس میکنم هر شرایطی هم پیش بیاد جرئتشو پیدانمیکنم،
از طرفی مطمئنم اصلا موقعیت افرادی که مراجعه میکنن برای والدینم اهمیتی نداره چون فقط رد میکنن!!!!!
به نظر شما کارشناس محترم من چطور میتونم به خانوادم نشون بدم اگه حتی قصد ازدواج نداشته باشم ولی کاملا حق دارم بدونم چه افرادی از چه طبقه ای پا پیش میگذارن، این حداقل حق منه. به نظر شما من چیکار کنم؟
باز هم از تلاش شما برای پاسخ گویی تشکر میکنم.


سلام

خواهش می کنم

شما برای اینکه بتونید حرفتون رو بزنید ابتدا باید این سد رو بکشنید و خجالت رو کنار بذارین. به هر حال بحث یک عمر زندگیه و اگه بنا باشه شما نقشی در انتخاب شریک زندگی آیندتون نداشته باشین، کار سخت میشه.

البته این به این معنا نیست که شما برید پیش خونواده و مستقیم بگید من می خوام ازدواج کنم یا می خوام بدونم کی میاد و کی میره؛ چون این جلوه خوبی نداره. شما می تونید از صحبت های غیر مستقیم در مورد ازدواج شروع کنید. مثلا با مادرتون صحبت کنید و بگید چند سالش بوده که ازدواج کرده و جریانات ازدواجش رو بپرسید. از انگیزه ها و ایده آل هاش سوال کنید و ... . این باعث میشه که کم کم مادرتون در این باره با شما راحت تر برخورد کنه. بعد هم بهش بگید به نظرتون آدم باید چه ملاک هایی برای ازدواج داشته باشه؟ کی باید ازدواج کنه؟ یا ... ؟ اگه اینطوری پیش برید بدون اینکه حساسیتی ایجاد بشه کم کم خونوادت به شما اعتماد می کنن و جریان خواستگارها رو هم با شما در میون می ذارن.

متاسفانه غالب فرزندان حتی با داشتن سن زیاد برای پدر و مادر مثل یه بچه دو ساله ان و این باعث میشه خیلی از حد و مرزهایی که نباید بین والدین و فرزندان ادامه پیدا کنه، همینطوره ادامه پیدا کنه که نمونش همین مسئله ازدواجه. اگه طرفین در این باره با هم راحت باشن قطعا جلوی خیلی از انحرافات و مشکلات ناشی از جهل گرفته میشه. چه از جانب والدین و چه از جانب فرزندان.

امین;741506 نوشت:

سلام

خواهش می کنم

شما برای اینکه بتونید حرفتون رو بزنید ابتدا باید این سد رو بکشنید و خجالت رو کنار بذارین. به هر حال بحث یک عمر زندگیه و اگه بنا باشه شما نقشی در انتخاب شریک زندگی آیندتون نداشته باشین، کار سخت میشه.

البته این به این معنا نیست که شما برید پیش خونواده و مستقیم بگید من می خوام ازدواج کنم یا می خوام بدونم کی میاد و کی میره؛ چون این جلوه خوبی نداره. شما می تونید از صحبت های غیر مستقیم در مورد ازدواج شروع کنید. مثلا با مادرتون صحبت کنید و بگید چند سالش بوده که ازدواج کرده و جریانات ازدواجش رو بپرسید. از انگیزه ها و ایده آل هاش سوال کنید و ... . این باعث میشه که کم کم مادرتون در این باره با شما راحت تر برخورد کنه. بعد هم بهش بگید به نظرتون آدم باید چه ملاک هایی برای ازدواج داشته باشه؟ کی باید ازدواج کنه؟ یا ... ؟ اگه اینطوری پیش برید بدون اینکه حساسیتی ایجاد بشه کم کم خونوادت به شما اعتماد می کنن و جریان خواستگارها رو هم با شما در میون می ذارن.

متاسفانه غالب فرزندان حتی با داشتن سن زیاد برای پدر و مادر مثل یه بچه دو ساله ان و این باعث میشه خیلی از حد و مرزهایی که نباید بین والدین و فرزندان ادامه پیدا کنه، همینطوره ادامه پیدا کنه که نمونش همین مسئله ازدواجه. اگه طرفین در این باره با هم راحت باشن قطعا جلوی خیلی از انحرافات و مشکلات ناشی از جهل گرفته میشه. چه از جانب والدین و چه از جانب فرزندان.


سلام،
ممنون از راهنمایی های مفید شما.
چشم حتما به توصیه های شما عمل میکنم،امیدوارم نتیجه ای خوش آیند در انتظارم باشه.
بازهم تشکر از شما کارشناس محترم.

امین;741506 نوشت:
متاسفانه غالب فرزندان حتی با داشتن سن زیاد برای پدر و مادر مثل یه بچه دو ساله ان و این باعث میشه خیلی از حد و مرزهایی که نباید بین والدین و فرزندان ادامه پیدا کنه، همینطوره ادامه پیدا کنه که نمونش همین مسئله ازدواجه. اگه طرفین در این باره با هم راحت باشن قطعا جلوی خیلی از انحرافات و مشکلات ناشی از جهل گرفته میشه. چه از جانب والدین و چه از جانب فرزندان.

منم همینجوری بودم.تازه من ادمیم که خیلی پررو ام بین دوستام.به خودم گفتم من مردم.نباید خجالتی باشم.اگه الان نتونم به پدر مادرم حرفی بزنم.بعدا تو جامعه چجوری زندگی کنم.به پسرها پیشنهاد میکنم.این رفتارشونو بزارن کنار.واز این درونگرایی فاصله بگیرن.به خاطر شرم و حیای زیاد از حد.نمیتونستم بگم زن میخام.و خیلی هم ضرر کردم تا بگم.ولی بالاخره گفتم و خودمو خالی کردم.هر چند گفتند اگه میگفتی قبلن هم نمیتونستیم کاری کنیم چون موقعیتش نبود.ولی همیشه هر چی تو دلته بگو.یه دفعه شروع کن به حرف زدن اولش سخته ولی یکم که اولشو گفتی بقیه حرفات میاد.

عنوان: آیا احساس پدرانه یک دختر به یک مرد و ارتباط با او بد است؟

خلاصه سوال:
مدتی با مردی در ارتباط بودم و او را مثل پدرم دوست داشتم. او در درسم به من خیلی کمک کرد؛ اما بعد از مدتی رابطه ما به دلایلی بهم خورد. الان از اینکه رابطه را قطع کردم پشیمانم. به نظر شما این ارتباط صحیح بود؟ نمی دانم باید دوباره با او ارتباط بگیرم یا او را فراموش کنم؟

اصل سوال:
حدود سه سال پیش با فردی آشنا شدم که کم کم نقشش در زندگیم پررنگ شد؛ تا جایی که دیگر بدون مشورت و تایید ایشان هیچ کاری نمی کردم. کمبود محبت نداشتم و توی مشکلات هم غرق نبودم. یک خانواده خوب و صمیمی داشتم؛ اما نمی دانم چه شد که با این فرد اینقدر صمیمی شدم!
وضعیت طوری بود که من و ایشان تقریبا هر روز هم را می دیدیم. آن قدر به هم نزدیک شده بودیم که احساس می کردم می توانم به عنوان یک دوست خوب به او تکیه کنم. یک راهنما و دوست فوق العاده بود و تشویقم میکرد و درس هایم را پیگیری میکرد و به من خیلی روحیه می داد. این فرد شیوه ی درست خواندن و باعلاقه و هدف و انگیزه درس خواندن را ب من یاد داد و همین بزرگترین دلیل وابستگی من به ایشان بود. وقتی می دیدمش همه چیز را فراموش می کردم. واقعا مثل پدرم دوستش داشتم و بارها به او گفته بودم که برای من مثل پدرم است.
یک سال گذشت و من همچنان احساس خوبی داشتم ولی یک چیز داشت کم کم ناراحتم می کرد و آن اینکه افراد زیادی صمیمیت ما را می دیدند. من هم برای اینکه سوء تعبیر نشود سعی کردم روابطم را محدود تر کنم و بیشتر مراقب رفتارم باشم؛ اما به هیچ عنوان فکر نمی کردم تصمیمم به حدی ایشان را ناراحت کند که بخواهد بامن اینطور رفتار کند. متوجه میشدم که از من خیلی ناراحت است؛ ولی نمی توانستم دلیل تصمیمم را به او بگویم؛ چون خجالت می کشیدم!
هر روز که می گذشت رفتارش نسبت به من بدتر و خشن تر میشد، تا این که گاهی اوقات احساس میکردم اصلا من را نمی بیند و می دانستم که از شدت ناراحت بودن من خبر دارد اما با این حال به تحویل نگرفتن من ادامه می داد. چند ماه همینطور گذشت و چون ساعتها در هفته مجبور به تحمل هم بودیم بیشتر به اعصابمان فشار می آمد. چند بار دعوایمان شد و فکر این که دیگر به من اهمیت نمی دهد دیوانه ام می کرد و همین باعث می شد از او عذرخواهی کنم؛ چون اصلا نمی توانستم تحمل کنم؛ اما یک روز بدجوری پیش همه دعوایمان شد؛ طوری که من با همان حال اشک ریختن آنجا را ترک کردم و دیگر به آنجا نرفتم و تا امروز هم ندیدمش.
الان یک سال و نیم است که او را ندیدم؛ ولی هنوزم نتوانستم فراموشش کنم. راستش خیلی پشیمانم از این که همه ی پل های پشت سرم را خراب کردم. بعد از آن در درس هایم دچار ضعف خیلی شدیدی شدم و از نظر روحی به حدی رسیده بودم که ساعت ها به یک گوشه ذل می زدم و مدتها بیخودی گریه می کردم، بیرون نمیرفتم و روابطم را تقریبا با همه بهم زده بودم؛ حتی خانواده! دیگر به درس و اینده هیچ فکری نمی کردم طوری که به یک دختر راضی به نمره قبولی تبدیل شده بودم. همه ی این ویژگی ها هنوزم در من وجود دارد و الان هم بعد از این همه مدت خیلی دوست دارم باز هم ایشان را ببینم. دوست دارم همه چیز را جبران کنم؛ اما نمی دانم وقتی من را ببیند چطور با من برخورد می کند؟؟؟
هیچ وقت نتوانستم در این مورد با کسی مشورت کنم؛ چون می دانستم از دختر بودن من چه نتیجه‌ای می گیرند و این بیشتر تنهایی را برایم سخت میکرد. خواهش می کنم کمکم کنید؛ می خواهم دوباره درسم را بخوانم و یک رتبه خوب در کنکور بیاورم.
به نظر شما این ارتباط صحیح بود؟
1 - بله؛ لطفا راهنماییم کنید تا بتوانم دوباره به روزهای قبل برگردم.
2 - خیر؛ لطفا کمکم کنید فراموشش کنم؛ چون خودم به تنهایی موفق به این کار نشدم.
ممنون از اینکه برای مطلب من وقت با ارزشتان را می گذارید.

پاسخ:
چنین ارتباطی صحیح نبوده؛ اما نه به این خاطر که بگوییم خدایی ناکرده شما قصد خاصی از این رابطه داشتید. دوست داشتن ها همیشه ناشی از غریزه جنسی و یا حتی داشتن حس همسرانه نیست و می تواند به شکل های دیگری مثل دوستی پدرانه یا ... هم بروز کند. به خصوص در خانم ها که جنبه عاطفی آنها قوی تر است این اتفاق بیشتر می افتد و چه بسا با پسری وارد رابطه می شوند بدون اینکه قصد خاصی داشته باشند. در مورد شما هم ممکن است همین مسئله صادق باشد؛ یعنی با اینکه شما نگاه جنسیتی یا همسرانه به ایشان نداشته اید و مثل پدر به او نگاه می کرده اید، اما به دلیل وجود رفتارهای خاص در ایشان که مورد علاقه شما بوده و به نحوی نیازهای عاطفیتان را جبران می کرده، به ایشان علاقه مند شده اید.

اما چرا این رابطه با اینکه نگاه جنسیتی در آن نبوده بد است؟
اصلی ترین علت آن این است که فرد مورد نظر با شما نامحرم بوده و نه شرع و نه عرف چنین علاقه و رابطه ای را نمی پذیرد. درست که است که شما او را مثل پدر خود می دانستید و با همین نگاه به او علاقه داشتید؛ اما معلوم نیست که نگاه ایشان هم به شما چنین نگاهی بوده باشد. حتی نمی توان ضمانت کرد که در آینده هم این نگاه به همین صورت باقی بماند و به سمت دیگری نرود. لذا اگر شما به آن رابطه ادامه می دادید جدای از اینکه ممکن بودن کوله بار گناهتان ناخودآگاه سنگین شود، از لحاظ اجتماعی هم با مشکلات زیادی مواجه می شدید؛ چنانچه برخی از این مشکلات را در حین همان رابطه دیدید و اصلا همان ها هم موجبات جدایی شما از ایشان را فراهم کرد. تازه این گوشه ای مشکلات این رابطه بوده که شما چشیده اید. بعد از مدتی وابستگی عاطفی شما به ایشان خود معدن مشکلات عدیده ای می شد که شاید مهار کردن آن غیر ممکن بود. حتی با چنین ارتباطی وضعیت ازدواج شما هم در معرض خطر قرار می گرفت؛ چون نه شما می توانستید فردی را به همسر بپذیرید و نه اینکه همسر آینده شما می توانست چنین علاقه ای را تحمل کند.
بنابراین خدا را شکر کنید که تصمیم درستی گرفتید و قبل از اینکه مشکلات شما بیشتر شود این رابطه را تمام کردید و نباید حسرت آن را بخورید؛ بلکه باید تمام تلاش خود را بکنید که او را به طور کلی فراموش کنید. برای فراموش کردن ایشان هم بهترین گزینه گذر زمان است؛ البته به شرطی که به دلتان بفهمانید چنین رابطه ای اشتباه بوده تا دیگر حسرت رابطه با او را نخورد؛ وگرنه اگر دائم یاد او را تازه کنید، گذر زمان هم نمی تواند یاد او را از ذهن شما پاک کند. در کنار این، فکر کردن به ازدواج با یک فردی که از لحاظ های مختلف با شما تناسب داشته باشد کمک زیادی در این فراموشی می کند. لذا از همین الان به خواستگارهایی که برای شما می ایند به طور جدی فکر کنید و سعی کنید هر چه زودتر یکی از آنها را که مناسب شما بودند انتخاب کنید. استفاده از تکنیک های منحرف کردن ذهن نیز به شما کمک می کند؛ به این صورت که هر موقع ایشان به فکر شما آمد خود را به کاری مشغول کنید و نگذارید فکر کردن به او ادامه پیدا کنید. اگر چیزی هست که شما را یاد او می اندازد از خود دور یا حتی معدوم کنید. نزدیک شدن به خدا و اهل بیت و طلب یاری از آنها را فراموش نکنید که کمک زیادی به شما خواهد کرد.

نتیجه:
چنین ارتباطی درست نیست؛ حتی اگر نگاه شما به ایشان نگاه پدرانه باشد؛ چون معلوم نیست او هم چنین نگاهی نسبت به شما داشته باشد. جدای از همه اینها وقتی خدا ارتباط بین دو نامحرم را حرام کرده، قطعا دلیل محکمی پشت آن وجود دارد که پذیرش آن به نفع خود ماست.
(1)

(1) سایت انجمن گفتگوی دینی، انجمن مشاوره، کارشناس: امین، تاریخ: 1395/01/15

موضوع قفل شده است