جمع بندی توحید صمدی قرآنی

تب‌های اولیه

46 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
توحید صمدی قرآنی

با سلام خدمت کارشناس محترم پاسخگو و دیگر کاربران :Gol:
لطفا تا حد امکان " توحید صمدی قرآنی " را تبیین و تشریح بفرمایید.
تشکر از شما
یا حسن بن علی علیه السلام:hamdel:



با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد اویس

[=Georgia]با عرض سلام و احترام خدمت همه دوستان و همراهان گرامیم خصوصا جناب مکیال عزیز که زمینه این بحث شریف را فراهم نمودند.

در آغاز فرا رسیدن ایام حزن و اندوه محرم را خدمت همه عزیزانم تسلیت عرض می کنم.

خداوند را شاکرم که به این بنده حقیر بار دیگر توفیق خدمت گزاری به شما سروران را عطا فرمود.
برای تشریح توحید صمدی قرآنی، بهتر است در ابتدا به توحیدی که در اذهان عموم ما است نگاهی کوتاه افکنده و ببینیم این توحید با توحیدی که قرآن کریم در صدد بیان آن است چه تفاوتهایی دارد.

توحیدی که عموم ما بدان معتقدیم برخواسته از براهینی است که در علم کلام برای اثبات وحدانیت خداوند اقامه شده است. در علم کلام از براهینی چون برهان تمانع، برهان امتناع دو قادر بالذات، برهان مبتنی بر وجوب وجود (برهان محال بودن تعدد واجب‌الوجود بالذات)برهان وحدت هماهنگى عالم، برای اثبات وحدانیت خداوند استفاده شده است که این براهین، در کنار براهین دیگری که در علم کلام برای اثبات خداوند به کار می رود(همچون برهان نظم و برهان حدوث و برهان علت و معلول) اساس اعتقادات عموم ما را برای توحید شکل داده اند.

یکی از اشتراکات همه ی این براهین، که موجب انحراف اذهان ما از ادراک حقیقت توحید صمدی قرآنی شده است، دوگانگی در وجودی است که بین همه این براهین محقق است.

یعنی تمامی براهین مذکور در علم کلام، درصدد اثبات وجود خدایی جدای از وجود مخلوقات می باشند.

به عبارت دیگر از منظر عالِم متکلم، خلق، وجودی مستقل و متمایز از حق دارد که حق وی را ایجاد نموده و از عوالم مافوق وی را تدبیر می نماید.

به عنوان مثال، مفاد برهانِ وحدتِ هماهنگى عالم، این است که اگر دو تدبیر و اراده در عالم هستى حاکم باشد، فساد و بى نظمى در عالم یافت مى شود؛ پس نبودن فساد در عالم، دلیل بر وحدت ذات بارى تعالى است.

براهینی از این دست فقط می توانند دورنمایی از وحدت حق سبحانه و تعالی را برای انسان ایجاد کنند، اما هرگز نخواهند توانست معنای دقیق و کاملی را برای حقیقت توحید الهی در ذات و صفات و افعال ارائه نمایند.

در حقیقت می توان گفت این دورنمایی که علم کلام از توحید ارائه می کند هرگز نمی تواند چراغ راه سالک الی الله برای حضور و مراقبت تامه باشد زیرا مفاد این توحید، وجود خداوندی جدای از خلائق است که وجودی واحد دارد و شریکی در تدبیر خلق ندارد. این در حالی است که توفیق نعمت حضور و مراقبت تامه برای سالک الی الله، نیازمند کسب بینش دقیق تر و عمیق تری نسبت به حقیقت توحید است.

[="Georgia"][="Blue"] [=&quot]آشنایی با دو مفهوم وجود و ماهیت
برای ادراک صحیح معنای توحید ناگزیریم به برخی اصطلاحات فنی فلسفی آگاهی پیدا کنیم که از جمله آن اصطلاحات دو مفهوم «وجود» و «ماهیت» است.

[=&quot]ما در پیرامون خود اجسام و اشیای موجود بسیاری را مشاهده می کنیم که هر کدام از آنها مشخصاتی دارند.


[=&quot]در فلسفه تمامی مشخصات و ویژگیهایی که چیستی یک شی را تشکیل می دهند ماهیت شی می نامند. به عبارت دیگر، ذاتیات شیئ را مجموعا ماهیت می نامیم.

[=&quot]به عنوان نمونه، ما چیزی را می بینیم که ساقه دارد، شاخه دارد، برگ دارد و غیره. سپس روی این چیز، نام درخت را می گذاریم. بنابراین، درخت ماهیت این چیز است. همین طور وقتی می گوییم: آن مایع، سرکه یا آب است، ماهیت و به عبارت دیگر چیستی آن را تعیین کرده ایم.

[=&quot]به همین دلیل است که در منطق می گویند: ماهیت در جواب ” آن چیست؟“ می آید. در اصل، خود کلمه ماهیت از ماهویت ( ما+هو به معنای ”آن چیست؟“) آمده است.

[=&quot]در حقیقت می توان گفت هر موجودی که در خارج می بینیم دارای دو حیثیت می باشد یکی حیثیت وجودی و دیگری حیثیت ماهوی. حیثیت وجودی شی عبارت از اصل هستی و موجودیت آن شی است و حیثیت ماهوی عبارت از چیستی آن شی است.

[=&quot] به عبارت دیگر؛ در مقابل ماهیت، وجود شئ قرار دارد. به این معنا که: ما وقتی با یک موجود روبرو می شویم، از آن، دو جنبه را درک می کنیم: یکی چیستی موجود که همان ماهیت آن است؛ مثل سفیدی، درخت بودن، حیوان بودن. می گوییم: این موجود درخت است یا این که حیوان است و با این جمله ماهیت آن را بیان می کنیم.

[=&quot]اما جنبه دیگر، جنبه وجود و هستی شئ است. می گوییم: این موجود که فلان ماهیت را دارد، وجود دارد و یا این که وجود ندارد.

[=&quot]گاه اصل موجودیت یک شی برای ما آشکار است اما ماهیت آن برایمان پنهان است. به عنوان مثال:

[=&quot]از دور می بینیم که موجودی به سمت ما می آید ولی نمی دانیم چه موجودی است. یعنی اصل هستی وی برایمان مسلم است اما نمی دانیم کدامین موجود است؟ لذا هریک از ما چیزی درباره چیستی او می گوید. یکی می گوید: انسان است. دیگری می گوید: او اسب است. شخص دیگر می گوید: آن چه به این سمت می آید، گوسفند است. در واقع، هر کسی می خواهد بگوید که آن موجود، چیست؛ یعنی می خواهد ماهیت آن را بیان کند. پس از مدتی، موجود نزدیک می شود و همه می بینند که اسب است.

[=&quot]نکته ای باید بدان توجه داشت، این است که ممکن است یک ماهیت، وجود خارجی نداشته باشد، اما ممکن نیست که چیزی باشد(خواه در ذهن و خواه در خارج) که ماهیت نداشته باشد. در حقیقت، هر چیزی ماهیت دارد؛ خواه موجود باشد، خواه نباشد. مثلا ماهیت غول شش سر و یا سیمرغ، امری خیالی است. اصولا اگر چیزی ماهیت نداشته باشد، نه تصوری می توان از آن داشت و نه نامی می توان به آن داد.

[=&quot]

[/]

[="Georgia"][="Blue"] [=&quot]ابتدایی ترین آگاهی انسان
تاکنون دانستیم که مفاهیم ماهوی، مفاهیمی هستند که مربوط به ماهیت شئ می باشند؛ یعنی از جنبه چیستی شئ سرچشمه گرفته اند و ذات آن را بیان می کنند. مانند: مفهوم درخت، مفهوم انسان و مفهوم سفیدی که همه مفاهیمی هستند که مربوط به ماهیت این موجودات می باشند.


[=&quot]اکنون در صدد آن هستیم که بگوییم ادراک موجودیت اشیا اولی ترین ادراک انسان است.


[=&quot]همة ما در ابتداي امر مي ‏دانيم كه هم خودمان موجوديم و هم ديگران غير از ما، بداهت اين ادراك به اندازه‏ اي است كه مرحوم جناب علامه طباطبايي در اوايل بداية‌الحكمة مي‏ فرمايند: كودك شيرخوار هم آن را ادراك مي‏ كند، آنجا كه دست دراز مي‌كند تا سینه‌ی مادر را بگيرد و شير بخورد، اگر سرّ كودك را بشكافيد و از او سؤال كنيد: آيا تو هم از وجود ادراكي داري؟ خواهد گفت: بله، من مي‏دانم كه موجودم و اين شیر نيز موجود است و چون وجود دارد به طرف آن دست دراز كردم، زيرا اگر نيست و معدوم بود، هرگز آن را طلب نمي‏ كردم.

[=&quot]ادامه دارد...

[/]

[="Georgia"][="Blue"] [=&quot] لذا ابتدایی ترین ادراك انسان، ادراك وجود است. انسان در اولين مرتبة اداركي خود در متن وجود قرار مي‏ گيرد و از همان ابتدا پنج قوة ادراكي در كودك شروع بكار مي‏كند. كودك تا چشم باز مي ‏كند، از خودش گرفته تا پدر و مادر و زمين و آسمان و ماه و خورشيد و جنگلها و درياها را مي‏بيند كه تمام اينها باعث مي‏ شوند انسان از همان اول با نظام عالم آشنا شود و بيابد كه همه متحقّق و موجودند؛ منتهي از آنجا كه كودك است، در آغاز الفاظ و اسماء را نمي ‏داند، وقتي از پدر و مادر خود اسماي موجوداتي را كه مشاهده مي‏ كند، سؤال كرد، به تدريج با الفاظ و عناوين آنها آشنا مي‏شود، اما ادراك آنها از همان ابتدا برايش حاصل شده است. او از قبل مي‏دانست كه هم خودش موجود بود، هم ديگران غير از خود و هيچ كدام از آنچه را كه ديده، معدوم نبوده‏ اند.

[=&quot]به طور کلی در اين دار هستی، هر شی موجودی به طرف وجود در حرکت است و كسي نيست كه ميل به نيستي داشته باشد؛ یعنی چون همه موجودات هستي دارند فقط به جنس خود متمایلند نه به نقيض خود، لذا در ذاتِ هيچ موجودي ميلي به نقيضِ خود كه عدم است نهفته نيست.

حتي سگي هم كه در خيابان به دنبالتان راه مي‏افتد و سر و صدا مي‏كند، از اين ابتدايي‏ ترين ادراك، بيگانه نيست. چون او شما را موجود مي‏ بيند به سمت شما ميل پيدا مي‏ كند؛ و الا اگر در آن منطقه كسي نباشد، سگ هم به دنبال عدم راه نمي ‏افتد.

[=&quot]شما هم چون گرسنگي و غذا را موجود مي‏ بينيد، به طرف غذا حركت مي‏ كنيد و... تمام موجودات ذي‌شعور مطلقا به دنبال وجود مي‏ گردند و جز وجود را طلب نمي‏ كنند.

[/]

[="Tahoma"]

اویس;741463 نوشت:
با عرض سلام و احترام

با سلام خدمت استاد عزیز و گرامی:Gol:.
اگر برای شما مشقتی ندارد ، استاد عزیز ملتمسانه از شما ادامه بحث را تقاضا می کنم ،
فراموش نکنید. :Ghamgin:

مکیال;743600 نوشت:
استاد عزیز ملتمسانه از شما ادامه بحث را تقاضا می کنم ،
فراموش نکنید.

بسم الله الرحمان الرحیم

با سلام و احترام

توحید آن است که بدانیم تربیت ما به دست ربّ العالمین است و التماس به درگاه او بریم و از حضرتش بخواهیم

که:ربّ زدنی علما" و نیز بدانیم "العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء"و همچنین بدانیم علوم الهی را خزائنی

است نزد خداوند"أنزل من السماء ماء فسالت أودية بقدرها"و قدر ظرف وجودمان گشایش نیابد جز به تسلیم

"فمن يرد الله أن يهديه يشرح صدره للإسلام".

اما مسبب الاسباب، چون نیاز و بیچارگیمان بیند و به جهت شوق و اشتیاقمان به معارف الهی، برگزیند

دست ربّوبیتش از آستین عبد اللهی بیرون آمده و دست طلبمان بگیرد و به سر منزل مقصود رساند.

حبیبه;743662 نوشت:
با سلام و احترام

علیکم سلام خواهر محترمة
ممنون از توجه و مطلب شما و با احترام به نظرتان

حبیبه;743662 نوشت:
اما مسبب الاسباب، چون نیاز و بیچارگیمان بیند و به جهت شوق و اشتیاقمان به معارف الهی، برگزیند

دست ربّوبیتش از آستین عبد اللهی بیرون آمده و دست طلبمان بگیرد و به سر منزل مقصود رساند.


ان شاءالله . سپاس
خدایا ، معرفت ، بصیرت ، اطاعت ، شهادت. یا رب العالمین .

[="Georgia"][="Blue"][=georgia] [=georgia]پس همه ما با حواس پنجگانه خود موجوداتي را ادراك مي‌كنيم، حال يا با چشم، يا با گوش، يا با استشمام و يا با چشیدن و یا با لمس.
ادراک حقیقت وجود که ادراكات اوليه ی انسان است آغازی براي رسيدن به فهم حقايق اشياء است و توجه به آن امري ضروري می باشد، اينجا است كه اولين پله ی قدم نهادن در محيط حکمت را ادراك وجود تشكيل مي‌دهد، زيرا فلاسفه، حکمت را به معرفت حقايق اشياء تعريف نموده‌اند و حکمت بدين تعريف، چیزی جز ادراك حقیقت وجود نیست.


[=georgia] [=georgia]این ادراکی است که همگان به نحوی از آن برخوردارند و گفتیم حتي كودكی که شير را از سینه ی مادر طلب می کند از آن برخوردار بوده و بدین ادراک خود پا در پلة اولین مرتبه حکمت نهاده است.


به طور كلي هر موجودي كه به سرحد ادراك ابتدايي وجود رسيده، آن موجود به همان مقدار پا در پله ی اول فلسفه، يعني فهم حقايق اشياء گذاشته است. و كودك شيرخوار نیز به همين مقدار كه گرسنگي و مريضي را ادراك مي‌كند و براي اعلان نمودن آن شروع به گريه كردن مي‌نمايد، به مقدار ظرفيت وجودي خود، فيلسوف و حكيم است

[=Georgia][=Lotus]آغاز نمودن این سلسله مباحث، بواسطه ادراک ابتدایی حقیقت وجود، آغاز نمودن بر پایه یقین است. یعنی بر خلاف عده‌اي كه اساس فلسفة خود را بر شك و ترديد بنا نهاده‌اند باید بگوییم اساس حکمت و فلسفه را همین ادراک ابتدایی حقیقت وجود اشیا که امری یقینی است، تشکیل می دهد و این پایه گذاری بر یقین، دقیقا همان روشی است که در قرآن کریم موجود است آنجا كه خداوند مي‌فرمايد:[=Lotus]
ذَلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ
(بقره/3)

[=Lotus]و این کتابی است بی هیچ شک برای هدایت پرهیزکارن.

[="Georgia"][="Blue"] [=Lotus]در ذات تمامي موجودات ذي شعور، از جمله انسان، سه اصل تعبيه شده است:

[=Lotus]اصلِ اول: ما موجوديم و داراي آثار هستيم.

[=Lotus] اصلِ دوم: غير از ما نيز اشياء ديگر وجود دارند.

[=Lotus] اصلِ سوم: حقيقتي به نام ادراك نيز وجود دارد. كه به واسطه آن تصديق به موجوديت خويشتن و موجوديت اشياء ديگر صورت گرفته است.

اصل سوم آنجا تقويت مي‌شود كه مي‌بينيم به سمت اشيايي كه طالبشانيم حركت كرده و يا از موجوداتي كه نسبت به آنها تنفر داريم دوري مي‌كنيم زيرا اگر ادراك نباشد هيچكدام از اين امور صورت نمي‌گيرد، پس اين علم تركيبي در متن تمامي موجودات ذي شعور موجود است.

[=Georgia] به عبارت دیگر در هر رشته ی علمي سه ركن اساسي مطرح است:

1- عالِم
2- معلوم
3- ادراك عالِم نسبت به معلوم كه از آن تعبير به «علم» مي‏ كنند
اين سه ركن اساسي در حقيقت همان مرحله اول ادراك انساني است. زيرا هر عالمي كه به دنبال علم مي‏ رود و هر مُدرِكي كه به دنبال مدرَك مي‏ گردد، همان اول، اين سه اصل را مي‏پذيرد:

اول اينكه من هستم
دوم اينكه عالم خارجي هم وجود دارد
سوم اينكه راه ادراك به عوالم خارجي نیز باز است.

و تا كسي اين سه ركن را نپذيرد، هرگز به دنبال علم راه نمي‏ افتد.

اگر كسي در يكي از اين سه ركن اساسي، اشكال وارد كند، راه ادراك به طور كلي برايش بسته مي‏شود.

اویس;743846 نوشت:
در ذات تمامي موجودات ذي شعور، از جمله انسان، سه اصل تعبيه شده است:

اویس;743852 نوشت:
اول اينكه من هستم
دوم اينكه عالم خارجي هم وجود دارد
سوم اينكه راه ادراك به عوالم خارجي نیز باز است.

و تا كسي اين سه ركن را نپذيرد، هرگز به دنبال علم راه نمي‏ افتد.

بسمه الحکیم

با سلام و عرض ادب و تشکر از ادامه این مباحث عالی

استاد گرامی طبق فرمایش حضرتعالی همه ی موجودات ذی شعور از خویش

از جهان خارج و از درک رابطه خویش با آن آگاهند،بنابراین سه رکن مذکور در پست قبل را پذیرفته اند

اما هیچ موجودی غیر از انسان به دنبال علم نیست این مشکل چگونه حل می شود؟

با تشکر

[=Georgia]

حبیبه;744056 نوشت:
بسمه الحکیم

با سلام و عرض ادب و تشکر از ادامه این مباحث عالی

استاد گرامی طبق فرمایش حضرتعالی همه ی موجودات ذی شعور از خویش

از جهان خارج و از درک رابطه خویش با آن آگاهند،بنابراین سه رکن مذکور در پست قبل را پذیرفته اند

اما هیچ موجودی غیر از انسان به دنبال علم نیست این مشکل چگونه حل می شود؟

با تشکر


بسمه المتعالی
با عرض سلام خدمت شما خواهر گرامی و با تشکر از شما به خاطر پیگیری مطالب
به طور کلی همه موجودات عالم ماده، بواسطه‌ی حرکت جوهری خویش خواهان کمال و استکمالند و قبله‌ی حرکت همه آنها در نهایت علم و آگاهی و معرفت الهی است منتهی اینکه در میان موجودات فقط انسان است که مستقیما در پی دانش است بخاطر آن است که فقط انسان، آلت کسب معرفت را که عقل است دارا می باشد اما موجودات دیگربخاطر فقدان این نعمت ناچارند ابتدا در سیر استکمالی خویش مرتبه بالاتری از کمال را یافته تا به تدریج خود را به گوهر انسانیت ارتقا بخشند.

اویس;744088 نوشت:
اما موجودات دیگربخاطر فقدان این نعمت ناچارند ابتدا در سیر استکمالی خویش مرتبه بالاتری از کمال را یافته تا به تدریج خود را به گوهر انسانیت ارتقا بخشند.

عرض سلام و ادب

از پاسخ دقیق حضرتعالی متشکرم.

اما جمله ی نقل قول شده بسیار بدیع است(برای بنده)، این به چه معناست؟

[="Georgia"][="Blue"]

حبیبه;744147 نوشت:
عرض سلام و ادب

از پاسخ دقیق حضرتعالی متشکرم.

اما جمله ی نقل قول شده بسیار بدیع است(برای بنده)، این به چه معناست؟

[=&quot]سلام علیکم
من نیز از حسن توجه شما سپاسگزارم

[=&quot]در سلسله ی صعویِ حرکتِ تمامیِ موجودات، این نفس ناطقه انسانی است که در قله ‌ی تمامی کمالات عالم ماده، وقوف یافته است و چون در متنِ حرکتِ جوهری و استکمالیِ یکایکِ موجوداتِ عالم ماده، وجود غایت و منتها، شرط لازم است، لذا انسان به عنوان غایت حرکت استکمالی تمامی موجودات اختیار شده و تمامی آنها برای تقرب به مقام عقلانیت انسان کامل در حرکتند بلکه به تعبیر دقیق تر به دور کعبه وجودی انسان در طوافند.

[/]

اویس;744153 نوشت:
و تمامی آنها برای تقرب به مقام عقلانیت انسان کامل در حرکتند بلکه به تعبیر دقیق تر به دور کعبه وجودی انسان در طوافند.

متشکر، این مطالب معارف بلندی هستند.

پس با این حساب حقایق همه ی موجودات،مراتبی از حقیقت وجود انسان کامل است.

أتزعم انک جرم صغیر//و فیک انطوی عالم اکبر

[="Georgia"][="Blue"] [=&quot]مسلما تصدیق به این سه حقیقت که ما هستیم و عالم خارجی هم هست و راه ادراک با عوالم خارجی نیز گشوده است برای هرکسی به راحتی ممکن پذیر است و به طور عموم احدی در موجودیت خویش و محیط پیرامون خود شک و شبه ای ندارد.
[=&quot]استاد علامه حسن زاده آملی در ابتدای دروس معرفت نفس می فرمایند:
[=&quot]«وجود است که مشهود ماست، ما موجوديم و جز ما همه موجودند، ما جز وجود نيستيم و جز وجود را نداريم و جز وجود را نمي‌يابيم و جز وجود را نمي‌بينيم..

[=&quot]اینکه ما و همه‌ی جهان پیرامون ما را، «وجود» پر کرده است، نه عدم، امری بدیهی است زیرا در مقابل «حقیقت وجود»، «عدم» قرار دارد و احدی قائل نیست که ما در «نیستی» یا در «جهانی معدوم» به سر می بریم. این بدیهی ترین درس از سلسه دروس معرفت نفس است اما در باطن همین حرف روشن و ابتدایی، سری نهفته است که این درس را در عین وضوح و ابتدایی بودنش، بسیار پیچیده و مبهم می کند.. تا انشالله در آینده‌ی نزدیک به بیان آنها برسیم.[=&quot]
[=&quot]
[/]

[="Georgia"][="Blue"] [=&quot]اما گروهی به نام سوفسطی هستند که همین مطلب روشن را انکار می کنند.
سوفسطائیان بر سه قسمند:

[=&quot]گروه اول از ایشان مي‏گويند: ما و جهان خارج به طور کلی وجود نداريم و خیال می کنیم که هستیم .

[=&quot]گروه دوم وجود خود را پذیرفته، اما براي عالم خارج، حقيقت و واقعيتي قائل نيستند و مي‏گويند: غیر از ما هر چه هست هيچ و پوچ است و ما خيال مي ‏كنيم كه خارجي هست.

[=&quot]گروه سوم كساني هستند كه مي‏ گويند: هم ما موجودیم و هم عالم خارج، اما راه ادراك ما به عالم خارج بسته است و ما اصلاً چيزي نمي‏ فهميم.

[=&quot]ادامه دارد..
[/]

[="Georgia"][="Blue"] [=&quot]

سوفسطی با تکیه بر انکار اصل حقیقت و واقعیت، هیچ یک از سه اصل مذکور را نپذیرفته و معتقد است آنچه را که ما به عنوان واقعیت و حقیقت قائلیم خیال و پنداری بیش نبوده و همچون سرابی است که به صورت آبی برای فرد تشنه در بیابان رخ می نماید و یا همچون نقش دومین چشم دوبین است که عاری از واقعیت بوده اما به دیده ی دوبین، واقعی جلوه می کند.

[=&quot]در نظر سوفسطی وجودی که ما از عالم می پنداریم مثل آن است که ما در یک کشتی در حال حرکت نشسته ایم و ساحل را متحرک می بینیم. در حالی که در واقع، ساحل متحرک نیست بلکه ساکن بوده اما چون کشتی در حال حرکت است و ما نیز بر روی آن نشسته ایم ساحل و اشیای در آن را متحرک می بینیم. در حالی که واقعیت عکس این است.
[=&quot]به تعبیر شیوای سنایی :

[=&quot]آنکه در کشتی است و در دریا

[=&quot]نظرش کژ بود چو نابینا

[=&quot]ظنّ چنان آیدش بخیره چنان

[=&quot]ساکن اویست و ساحلست روان

[=&quot]می نداند که اوست در رفتن

[=&quot]ساحل آسوده است از آشفتن

[=&quot]
[=&quot]آری در نظر سوفسطی تمامی بدیهیات و نظریات و تمامی آنچه را که ما جز حقایق نظام هستی قلمداد می کنیم حظی از واقعیت نداشته و ما فقط بر اساس یک برداشت غلط و اشتباه آنها را واقعی می انگاریم.
[=&quot]
[/]

[="Georgia"][="Blue"] [=&quot]همچنان که ملاحظه می فرمایید این گفتار سوفسطی بسیار سست و بی پایه است و بسیار دور از ذهن می نماید.اما چه عجب که مشاهده می شود برخی از حکمای بزرگ یونان همچون گورگیاس و پروتاگوراس در عداد قائلین به این قول قرار گرفته اند و نامشان در تاریخ به نام سوفسطی ثبت شده است.

[=&quot]این احتمال نیز وجود دارد که حکمای بزرگی چون گورگیاس مراد دیگری از گفتار خود داشته اند که چون مورد فهم دیگران واقع نشده ایشان را به عنوان سوفسطی معرفی کرده اند. زیرا پوچی و بطلان این عقیده به روشنی و بداهت آشکار است و بسیار بعید است که دانشمندان تحصیل کرده ای همچون گورگیاس معتقد به چنین گفتار سخیفی باشند.

[=&quot]خصوصا آنکه هرگز حرفی این چنین بی ریشه و بی اساس در کتابها باقی نمی ماند و این گونه تردیدها و تشکیک ها بعد از چند صباحی از صفحه روزگار محو و نابود می شوند. پس باید ببینیم که در پشت پرده ی این اشکال معروف گروه سوفسطی، که از قبل زمان میلاد مسیح تاکنون بر سر زبانها بوده و مقادیر بسیاری از کتابها را به خود اختصاص داده، چه می باشد؟!

[/]

[="Georgia"][="Blue"]
جناب فروغی در کتاب سیر حکمت در اروپا در بیان احوال سوفسطائیان می گوید:
«در اواخر مائه پنجم پیش از میلاد جماعتی هم از اهل نظر در یونان پیدا شدند که جستجو کشف حقیقت را ضرور ندانسته بلکه آموزگاری فنون را بر عهده گرفته، شاگردان خویش را در فن جدل و مناظره ماهر می ساختند تا در هر مقام، خاصه در مورد مشاجرات سیاسی بتوانند بر خصم غالب شوند. این جماعت به واسطه تتبع و تبحر در فنون شتی که لازمه معلمی بود به «سوفیست» معروف شدند، یعنی دانشور؛ و چون برای غلبه بر مدعی در مباحثه به هر وسیله متشبْث بودند لفظ سوفیست که ما آن را «سوفسطایی» می گوییم عَلَم شد برای کسانی که به جدل می پردازند و شیوه ایشان «سفسطه» نامیده شده است.»(سیر حکمت در اروپا ج 1 ص11)
نکته مهمی که در این عبارت فروغی به چشم می خورد این است که سوفسطائیان بسیار اهل جدل و مناظره بودند و در هرموطنی می توانستند با تکیه بر جدل در مباحثات و مشاجرات بر طرف مقابل خود غلبه یابند.
یکی از ترفند هایی که در جدل مورد استفاده قرار می گیرد، سفسطه یا همان انکار واقعیت است یعنی طرف مناظره چون دائما در صدد برزمین زدن طرف مقابل است لذا در حین مجادله خویش به هرکاری از جمله نفی واقعیت دست می زند تا بتواند به مراد خویش برسد و طرف مقابل را خاموش نماید.

[="Georgia"][="Blue"] [=&quot]
متاسفانه یکی از خصوصیات مباحثی که به مجادله کشیده می شود، لجاجت و انکار اولیات است و افراد در این مرتبه همواره سعی می کنند برای اسکات دیگری و خارج کردن وی از صحنه، از هر شیوه ای استفاده کنند تا جایی که دروغ می گویند، شهادت ناروا می دهند، رشوه می دهند، مغالطه و سفسطه می کنند ووو.

[=&quot]لذا همانطوری که در محکمه ی قضاوت، نمی توان به مدعیات ظاهری طرفین دعوا استناد کرد و بر اساس آنها حکم قطعی صادر نمود، همچنین نمی توان مباحث مستعمل طرفین مجادله را به عنوان یک از واقعیات موجود در نفس الامر تلقی نمود. زیرا بسیاری از این مباحث فاقد از واقعیت و حقیقت بوده و صرفا ناشی از نفس به هیجان آمده ای است که بر هر شیوه ای در تلاش است تا طرف مقابل خویش را خاموش نماید و این چیزی جز حاکم ساختن منیت خود بر طرف مقابل نیست که البته بسیار مذموم نیز می باشد.

[=&quot]حضرت امام ره در حدیث اول کتاب چهل حدیث نقل می نمایند که اصحاب رسول اکرم صلی الله علیه و آله می گویند روزی پیامبر صلی الله علیه و آله بر ما وارد شد و ما در حال مجادله درباره مسائل دینی بودیم. پیامبر سخت برآشفت به طوری که ما هرگز پیامبر را بدان حد خشمگین ندیده بودیم. سپس فرمودند:

[=&quot]«اِنَّما هَلَکَ مَنْ کانَ قَبْلَکُمْ بِهذا، ذَرُوا الْمِراءَ فَاِنَّ الْمُؤْمِنَ لایُمارِى، ذَرُوا الْمِراءِ فَاِنَّ المُمارِى قَدْ تَمَّتْ خَسارَتُه، ذَرُوا الْمِراءِ فَاِنَّ المُمارِى لا اَشْفَعُ لَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ ذَرُوا المِراءِ فَانَا زَعِیمٌ بِثَلاثَةِ اَبْیات فِى الْجَنَّةِ فِى رِیاضِها وَ اَوْسَطِها وَ اَعْلاها لِمَنْ تَرَکَ الْمِراءِ وَ هُوَ صادِقٌ، ذَرُوا الْمِراءِ فَاِنَّ اَوَّلَ ما نَهانِى عَنْهُ رَبِّى بَعْدَ عبادَةِ الاَْوْثانِ الْمِراءُ»[=&quot] [=&quot]([=&quot]بحارالانوار، جلد 2، صفحه 138، حدیث 50)

[=&quot]یعنی اقوام قبل از شما به خاطر همین جر و بحثهاى هوس آلود هلاک شدند. مراء را رها کنید که مؤمن مراء نمى کند، مراء را رها کنید زیرا مراء کننده گرفتار خسارت کامل مى شود، مجادله را رها کنید که من روز قیامت براى جدال کننده شفاعت نمى کنم، مراء را رها کنید که هر کس آن را رها کند هر چند حق بگوید ضامن سه خانه بهشتى براى او هستم; خانه اى در ریاض بهشت (قسمت پائین) و خانه اى در وسط و خانه اى در بالاى بهشت (اشاره به اینکه تمام بهشت در زیر پاى او است) جدال را رها کنید که اولین چیزى که خداوند بعد از بت پرستى مرا از آن نهى کرد مراء بوده است.
[=&quot]
[/]

[="Georgia"][="Blue"] [=&quot]از آنجا که در انجمن اخلاق قلم می زنیم و بسیاری از افراد در این انجمنها گرفتار این رذیله ی اخلاقیِ مجادله هستند و همین وصف باعث حجابی عظیم برای نیل به گوهر معرفت می شود، اجازه دهید به مناسبت پیش آمده، روایات بیشتری را در این باره ملاحظه نماییم.

[=&quot]پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله مى فرماید: «ماضَلَّ قَوْمٌ بَعْدَ اَنْ هَداهُمُ اللّهُ اِلاّ اُوتُوا الْجَدَلَ» هیچ گروهى را بعد از آن که خدا هدایتشان کرد گمراه نشدند مگر آن که گرفتار جدال شدند».(1)

[=&quot]در حدیثى از امیرمؤمنان على علیه السلام مى خوانیم: «لَعَنَ اللّهُ الذَّیِنَ یُجادِلُونَ فِى دِینِهِ اُولئِکَ مَلْعُونُونَ عَلى لِسانِ نَبِیِّهِ» خداوند لعنت کند کسانى که در دین او مجادله و ستیزه جویى مى کنند، آنها بر زبان پیامبر(صلى الله علیه وآله) مورد لعن قرار گرفته اند».(2)

[=&quot]در حدیث دیگرى از همان امام بزرگوار آمده است که: «اَلْجَدَلُ فِى الدِّینِ یُفْسِدُ الْیَقِینَ» جدال در دین، سبب فساد ایمان و یقین مى شود».(3)

[=&quot]در حدیثى از امام صادق علیه السلام) مى خوانیم: «اِیّاکُمْ وَ الْخُصُومَةَ فِى الدِّینِ فَاِنَّها تُشْغِلُ الْقَلْبَ عَنْ ذِکْرِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ تُورِثُ النِّفاقَ، وَ تَکْسِبُ الضَّغائِنَ، وَتَسْتَجِیرُ الْکِذْبَ» از خصومت در دین (و جدال و پرخاشگرى) بپرهیزید، چرا که فکر انسان را از ذکر خدا به خود مشغول مى دارد و سبب اختلاف و نفاق و کینه و عداوت مى گردد و سبب پناه بردن به دروغ مى شود».(4)

[=&quot]
[=&quot]امام رضا علیه السلام فرمود: اِیّاکَ وَ الْخُصُومَةَ فَاِنَّها تُورِثُ الشَّکَّ وَ تَحْبِطُ الْعَمَلَ وَ تُرْدِى بِصاحِبِها، وَ عَسى اَنْ یَتَکَلّمَ بِشَىء فَلا یُغْفَرُ لَهُ» از خصومت و جدال بپرهیز که سبب شک و تردید مى شود، اعمال انسان را حبط و نابود مى کند و صاحبش را به هلاکت مى کشاند و اى بسا سخنى بگوید که هرگز بخشوده نشود».(5)

[=&quot]ادامه دارد...
[/]

[=Georgia]پیامبرصلى الله علیه وآله فرمود: «لا یَسْتَکْمِلُ عَبْدٌ حَقِیقَةَ الاِْیمانِ حَتَّى یَدَعَ الْمِراءَ وَ الْجَدَلَ وَ اِنْ کانَ مُحِقّاً» انسان حقیقت ایمان را به کمال نمى رساند مگر زمانى که مراء و جدال را ترک گوید هر چند حق با او باشد».(6)

در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) آمده: «اَلْمِراءُ داءٌ رَدِىٌّ وَ لَیْسَ لِلاِْنْسانِ خَصْلَةُ شَرٌّ مِنْهُ وَ هُوَ خُلْقُ اِبْلیسَ وَ نِسْبَتِهِ فَلا یُماری فى اَىِّ حال کانَ اِلاّ مَنْ کانَ جاهِلا بِنَفْسِهِ وَ بِغَیْرِهِ مَحْرُوماً مِنْ حَقایِقِ الدّینِ; مراء (و جر و بحثهاى غیر منطقى) درد بدى است و هیچ صفتى براى انسان بدتر از آن نیست و آن، اخلاق ابلیس و منسوبین به او است و هیچکس در هیچ حالى مراء نمى کند مگر کسى که نسبت به موقعیت خود و دیگران جاهل است، و از حقایق دین محروم مى باشد».(7)

مردى به امام حسین علیه السلام عرض کرد بنشین تا در مسائل دینى با یکدیگر مناظره کنیم. امام در پاسخ او فرمود: «یا هذا اَنَا بَصیرٌ بِدینى مَکْشُوفٌ عَلَىَّ هُداىَ فَاِنْ کُنْتَ جاهِلاً بِدینِکَ فَاذْهَبْ وَ اطْلُبْهُ مالى وَ لِلْمُماراتْ وَ اِنَّ الشَّیْطانَ لِیُوَسْوِسُ لِلرَّجُلِ وَ یُناجیهِ وَ یَقُولُ ناظِرِ النّاسَ فِى الدِّینِ کَىْ لا یَظُنُّوا بِکَ الْعَجْزَ وَ الْجَهْلَ...» اى مرد! من نسبت به دینم آگاهم و هدایتم براى من روشن است تو اگر نسبت به دینت جاهل هستى برو و تحقیق کن مرا با مراء چکار و (بدان) شیطان پیوسته انسان را وسوسه مى کند و در گوش او مى گوید با مردم مناظره و جر و بحث در دین کن تا گمان نکنند تو جاهل و ناتوان هستى».(8)

در حدیث دیگرى از رسول خدا صلى الله علیه وآله آمده است: «اَرْبَعٌ یُمِتْنَ الْقُلُوبَ اَلذَّنْبُ عَلَى الذَّنْبِ وَ کَثْرَةُ مُناقَشَةِ النِساءِ یَعْنى مُحادَتَهُنَّ وَ مُماراتُ الاَْحْمَقِ تَقُولُ وَ یَقُولُ وَ لا یَرْجِعُ اِلى خَیْر وَ مُجالَسَةُ الْمَوْتى فَقَیلِ یا رَسُولُ اللّهِ وَ ما الْمَوْتى قالَ کُلُّ غَنِى مُتْرَفٌ» چهار چیز است که قلب را مى میراند: گناهان پى در پى و گفتگوى زیاد با زنان (ناآگاه) و جر و بحث با احمق. تو چیزى مى گوئى و او چیز دیگر و به نتیجه خوبى نمى رسید و همنشینى با مردگان. بعضى (تعجب کردند و) عرض کردند منظور شما از مردگان چیست اى رسول خدا؟ فرمود: هر ثروتمند غافل و مغرور و مست ثروت».(9)

از امام على علیه السلام وارد است: «جِماعُ الشَّرِ اللِّجاجُ وَکَثْرَةُ الْمُمارَاةِ» کانون شر لجاجت و کثرت جر و بحثهاى بى منطق است».(10)

پینوشت ها:
1.احیاءالعلوم، جلد 3، صفحه 1553.
2.بحارالانوار، جلد 2، صفحه 129، حدیث 13.
3.غررالحکم، حدیث 1177.
4. بحارالانوار، جلد 2، صفحه 128، حدیث 6.
5. همان، صفحه 134، حدیث 30.
6. المحجة البیضاء، جلد 5، صفحه 208.
7. همان، صفحه 135، حدیث 32.
8. همان، حدیث 32.
9. همان، صفحه 128، حدیث 10.
10.غرر، جلد 3، صفحه 376، حدیث 4795.



بسمه الصمد

كلام كامل عرشى حضرت سيد الشهداء امام ابو عبدالله علیه السلام در دعاى شريف عرفه در بيان توحيد صمدى:

كيف يستدل عليك بما هو فى وجوده مفتقر اليك ؟ أ يكون لغيرك من الظهور ما ليس لك حتى يكون هو المظهر لك ؟

متى غبت حتى تحتاج الى دليل يدل عليك ، و متى بعدت حتى تكون الاثار هى التى توصل اليك ؟

عميت عين لا تراك عليها رقيبا، و خسرت صفقه عبدلك تجعل له من حبك نصيبا... ؛

آيا غير تو را نصيبى از ظهور است كه تو از آن بى بهره باشى و آنگاه او تو را ظاهر سازد؟

كى غايب بوده اى كه محتاج به دليلى باشى تا بر تو دلالت كند، كى دور بوده اى كه آثار، ما را به وصلت برساند؟

كور است چشمى كه تو را مراقب خويش نبيند. زيانكار است بنده اى كه از عشقت بهره اى ندارد.

بَدان(مکیال) را هست بر ما(استاد اویس عزیز:Gol:)حق بسیار
چو حق مزدم پاکیزه کردار


علامه ذوالفنون حسن زاده آملی حفظه الله

مکیال;772454 نوشت:
بَدان(مکیال) را هست بر ما(استاد اویس عزیز)حق بسیار
چو حق مزدم پاکیزه کردار

سلام علیکم و رحمه الله

استاد چرا ادامه ندادن این مباحث رو؟

[="Tahoma"]

مفتقر;772858 نوشت:
سلام علیکم و رحمه الله

استاد چرا ادامه ندادن این مباحث رو؟


علیکم السلام و رحمة الله و برکاته:Gol:
نمی دانم؟ شاید به آن لیاقت نرسیده باشیم(البته خودم را عرض می کنم جسارت به دوستان نشود)؟ ان شاءالله ادامه می دهند
و الله مع الصابرین
امام علی علیه السلام : حُسن الصبر طلیعة النصر

مکیال;772999 نوشت:

شاید به آن لیاقت نرسیده باشیم

وَفِي أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ لِّلسَّائِلِ وَالْمَحْرُومِ ...

امیدواریم که خداوند ما رو در مقام سائلین و محرومین بپذیره ...

مفتقر;773271 نوشت:
وَفِي أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ معلوم لِّلسَّائِلِ وَالْمَحْرُومِ ...

امیدواریم که خداوند ما رو در مقام سائلین و محرومین بپذیره ...

"و المالُ مال الله و یدُ الخیر توفیق من الله"

با اجازه استاد اویس عزیز:Gol:

حبیبه;747649 نوشت:
بسمه الصمد

مفتقر;772858 نوشت:
سلام علیکم و رحمه الله

یکی دیگه.;770154 نوشت:
سلام و عرض ادب

با عرض سلام خدمت خواهران و برادران
به نظر شما چرا گفته اند توحید صمدی قرآنی؟ در بین همه اسمای حسنی الهی چرا از نام صمد استفاده شده است؟ نام صمد چه ویژگی دارد؟
ممنون می شوم اگر از دانش تان بارقه ای را نصیب ما بفرمایید.
از دوستان دیگری که متن شان را نقل قول نکردم هم می خواهم اگر نظری دارند بفرمایند.
و در انتها از استاد اویس عزیز:Gol: تقاضا دارم اگر صلاح دانستند توضیح دهند.

مکیال;773744 نوشت:
به نظر شما چرا گفته اند توحید صمدی قرآنی؟

بسمه الصمد

سلام علیکم

مراد از توحید صمدی قرانی همان وحدت وجود است و سرّش در آن است که صمد به معنای وجودی است که جوف ندارد

و چون جوف نداشت هیچ چیز و هیچ جا از او خالی نیست:"مع کل شیء لا بمقارنة و غیر کلّ شیء لا بمفارقه"

در واقع کلام معروف حکمای الهی:"بسیط الحقیقه کل الاشیاء و لا بشئ منها" به همین معناست.

حال چرا قرانی،شاید به این دلیل که حقیقت قران همه ی عوالم وجود از عالم عقل و مثال و ماده را در بر می گیرد

و نوعی بساطت دارد شاید هم مقصود حضرت علّامه حسن زاده ی آملی حفظه الله تعالی(مبدع این اصطلاح) آن بوده

که این توحید را از قران گرفته ایم نه به توهم برخی از فلاسفه و یا متصوفه(الله أعلم)

مکیال;773744 نوشت:
نام صمد چه ویژگی دارد؟

با سلام و احترام

علامه مجلسی قدس سره، روایتی زیبا از حضرت امام محمد باقر علیه السلام نقل می کند که آن حضرت، بسیاری از معارف بلند توحیدی را از حروف «صمد» استخراج کرده اند. این روایت، از اهمیت حروف و آثار و فوائد و بار معنوی حروف پرده بر می دارد. وهب بن وهب قریشی می گوید:از حضرت امام صادق علیه السلام شنیدم که می فرمود: جماعتی از فلسطین خدمت پدرم حضرت امام باقر علیه السلام شرفیاب شدند و مسائلی پرسیدند آن گاه از معانی «الصمد» پرسیدند؛ پدرم فرمود:
تفسیر آن در خودش موجود است؛ «الصمد» پنج حرف است؛ الف آن، دلیل بر انّیت و حقیقت اوست؛ چنان که فرمود: «شهد الله انه لا اله الا هو»؛ [=خدا گواهی می دهد معبودی نیست، مگر او] این، تنبیه و اشاره است به این که او غایب از درک حواس است و حواس، نمی تواند او را درک کند.
لام در «الصمد» دلالت بر الهیّت و این که همانا او «الله» است، دارد و این که الف و لام «الصمد» ادغام شده در کلام ظاهر نمی شوند و به گوش شنیده نمی شوند، بلکه فقط در مقام کتابت و نوشتار ظاهر می شوند [= نوشته می شود؛ ولی خوانده نمی شود که از ویژگی های الف و لام شمسی است] دلیل بر این است که الهیّت او لطیف و خفی است. به وسیلة حواس، ادراک نمی شود و به زبان هیچ توصیف کننده و به گوش هیچ شنونده درنمی آید؛ زیرا تفسیر آن است که او (إله)، کسی است که خلق، از درک ماهیت و کیفیت او به واسطه حس یا وهم، در تحیر و سرگردانی به سر می برد. این، به این دلیل است که او خالق و آفریننده اوهام و حواس است.
این که الف و لام «الصمد» در نوشتن ظاهر می شود، دلیل بر این است که خداوند، ربوبیتش را در آفرینش مخلوقات و ترکیب کردن ارواح لطیف در جسم های کثیف [= متراکم، ضد لطیف] ظاهر کرد؛ به گونه ای که وقتی بنده به خود می نگرد، روحش را نمی بیند؛ همان گونه که الف و لام الصمد در خواندن، دیده [ و شنیده] نمی شود و با هیچ یک از حواس پنجگانه درک نمی شود؛ اما وقتی به کتابت و نوشتار «الصمد» می نگرد، می بیند آنچه [در خواندن] در لطف و خفا بود، ظاهر می شود.
پس هر گاه بنده در ماهیت باری تعالی و کیفیت او بیندیشد، متحیر و سرگردان می شود. و فکر او به چیزی که بتواند آن را تصور کند احاطه نمی یابد، زیرا خداوند – عزوجل- خالق و آفریننده صورت ها است؛ پس زمانی که بنده، به خلقت و آفرینش خود به دقت نگریست، برایش ثابت می شود که خداوند – عزوجل- خالق همة آن ها است و همو است که ارواح ایشان را با اجسادشان به هم آمیخته است.
اما صاد در «الصمد» دلیل بر این است که حق تعالی صادق است و گفته و سخنش صدق است و بندگانش را فراخوانده است که راه صدق و راستی را به راستی پیروی کنند، و به آن ها با صداقت و راستی به جایگاه صدق [=بهشت] وعده داده است [یا این که خداوند وعده داده است بندگانش را به جایگاه صدق، به سبب راستی و صداقت در گفتار و کردارشان]
اما میم در «الصمد» دلیل بر مُلک و سلطنت او است و این که او پادشاه بر حق است همیشه بوده و خواهد بود و سلطنت و پادشاهی او برطرف نخواهد شد.
و دال در «الصمد» دلیل بر دوام ملک و سلطنت و دوام ذات او است [از میم «صمد»، ملک و سلطنت او، و از دال آن، دوام این ملک و سلطنت فهیمده می شود] و این که او بالاتر از عالم کون و فساد [=زوال] است [=تغییر و تبدیل، در ساحت قُدس خداوند متعال راه ندارد]؛ بلکه او، به وجود آورنده همه موجودات است و به واسطه عنایت و فیضِ اراده و مشیت و ایجاد و آفرینش او، موجودات آفریده شده اند.
-------------------------------------
بحار الانوار، ج 3، ص 224، باب 6.

این اشاره هم خالی از لطف نیست که نام شریف صمد تنها یکبار در قرآن آمده است.

سلام علیکم و رحمه الله

توحید صمدی اصطلاحی هست که در مقابل توحید عددی استفاده شده و منظور اون ارائه سر باطنی لا اله الا الله هست.

آدمی چون در جهان مادی به دنیا میاد و در جهان مادی زندگی میکنه خو میکنه به اطراف خودش و ذهنش و فکرش پر میشه از مفاهیم عالم ماده عادت میکنه به شمارش و هرچیزی رو طبق تجربیات فهم خودش از عالم ماده قیاس میکنه در ذهن.

زمانی که بحث راجع به خداوند بلند مرتبه میشه ذهن این قیاس رو برمیداره که خداوند یگانه هست یکی هست یعنی عدد یک هست و خداوند نعوذ بالله یک خدا هست.

و فهم اکثر مسلمین این هست که دو خدا نیست و سه خدا نیست و خدایان نیست و خدا یک دانه هست. یک خدا وجود داره.

اگر زندگی پر خیر و برکت حضرت رسول(ص) سرور این امت رو ببینیم و دیگر جانشینان ایشون خون دل ها خوردند شکنجه ها دیدند از فرزند و مال و ناموس و جان در راه خدا گذشتند برای کلمه لا اله الا الله.

آیا این همه تلاش تنها برای این بود که ثابت بشه دو خداوند وجود نداره و یک خداوند وجود داره؟!!! اگر برداشت ما از توحید این باشه جفا هست به تمامی انبیا و اولیا.

توحید زمانی که عددی فهمیده شد و کج فهمیده شد منتهی به این خواهد شد که شما چنانچه نان از دست نانوا گرفتید مشرک شدید چنانچه دارو از دست دکتر گرفتید مشرک شدید چون خداوند رازق هست خداوند شافی هست و با فرض اینکه خداوند یکی هست دکتر شفا دهنده مریض یا نانوای نان دهنده به مردم خداهای دوم و سوم و شریک خداوند خواهند بود نعوذبالله ...

اما در سیره حضرت رسول(ص)، حضرت امیر(ع)، و دیگر اولیا دیده شده که حرف از خداوند احد رازق و شافی زده شده معتقد به توحید خداوند بودند در حالی که نیاز هاشون رو هم از بازار تهیه می کردند.
امروزه اندیشه های وهابی منشی منکر توسلات به حضرات معصوم، منکر توسلات به اولیای الهی ناشی از همین برداشت اشتباه از توحید هست. حتی اندیشه افراطی جمعی از متصوفه که کار و تلاش و درمان رو تعطیل کرده بودند که بی واسطه کار و بی واسطه اختلاط با بشر و بی واسطه دارو از خداوند به صورت مستقیم دریافت روزی و مایحتاج کنند حاصل پیاده شدن شکل غلط توحید عددی در ذهن فرد بوده. هرچند که بر خداوند اسان هست بدون واسطه روزی بده بدون واسطه شفا بده و بدون واسطه معجزات خودش رو به ظهور برسونه اما عالم هم مصالحی داره که بایستی اون مصالح در نظر گرفته بشه.

در توحیدی که در مصحف شریف هست آیات فراوانی هست پر از رمز و راز... خوندن و شنیدنشون آدمی رو به وجد میاره و طالب این سر عظیم رو مشتاق رفتن به راه خدا...

در این توحید از درختی صدای اننی انا الله بلند میشه ...

از بوی پیرهنی شفای چشم یعقوب(ع) حاصل میشه...

از دست شخصی که بهره ای از علم الکتاب داشت تخت بلقیس به درخواست سلیمان(ع) در چشم بر هم زدن حاضر میشه...

به دعای نوح(ع) جهان غرق در آب میشه...

به گذر عیسی(ع) چشم کور مادر زاد بینا میشه و مرده زنده میشه...

به خاک ریزه های دست سرور این امت مصطفی(ع) لشکر کفر به زانو در میاد... به جمال مبارکش قمر شقه میشه...

به دست مولای عشق علی بن ابی طالب(ع) خورشید از جایگاهش بر میگرده...

به دست معلم غیبی موسی(ع) یعنی خضر(ع) سه آزمایش بزرگ برگذار میشه در اولی خضر سلام خداوند بر او می فرماید: فَأَرَدتُّ أَنْ أَعِيبَهَا ( اراده کردم که عیب وارد کنم در کشتی)

در دومی می فرماید: فَأَرَدْنَا أَن يُبْدِلَهُمَا رَبُّهُمَا خَيْرًا (پس اراده کردیم خداوند و من ) فرزندی نکوتر عوض دهد.

و در سومی می فرماید: فَأَرَادَ رَبُّكَ پس اراده کرد خدای تو که دیوار علم بشه...

در تمامی کلمات مصحف که کم هم نیستند توحیدی رعایت شده که با توحید عددی سازگار نیست. و چون توحید اصل قیوم کتاب مقدس هست تنها میتوانیم به توحیدی اذعان کنیم که عددی نیست و صمدی است.

یکی دیگه.;773756 نوشت:
او (إله)، کسی است که خلق، از درک ماهیت و کیفیت او به واسطه حس یا وهم، در تحیر و سرگردانی به سر می برد. این، به این دلیل است که او خالق و آفریننده اوهام و حواس است.
این که الف و لام «الصمد» در نوشتن ظاهر می شود، دلیل بر این است که خداوند، ربوبیتش را در آفرینش مخلوقات و ترکیب کردن ارواح لطیف در جسم های کثیف [= متراکم، ضد لطیف] ظاهر کرد؛ به گونه ای که وقتی بنده به خود می نگرد، روحش را نمی بیند؛ همان گونه که الف و لام الصمد در خواندن، دیده [ و شنیده] نمی شود و با هیچ یک از حواس پنجگانه درک نمی شود؛ اما وقتی به کتابت و نوشتار «الصمد» می نگرد، می بیند آنچه [در خواندن] در لطف و خفا بود، ظاهر می شود.
پس هر گاه بنده در ماهیت باری تعالی و کیفیت او بیندیشد، متحیر و سرگردان می شود. و فکر او به چیزی که بتواند آن را تصور کند احاطه نمی یابد، زیرا خداوند – عزوجل- خالق و آفریننده صورت ها است؛

سلام و عرض ادب خدمت استاد گرامی
با مطالعه این مطلب سوالی برایم پیش آمد که البته شاید به مبحث توحید صمدی بی ارتباط باشد و شاید هم مرتبط.

میفرماید خلق از درک ماهیت و کیفیت خداوند بواسطه ی حس و وهم عاجز اند زیرا خداوند آفریننده ی اوهام و حواس است.

در دستور العمل تفکر یا توجه عرفانی گفته میشود برای درک حقیقت نفس باید توجه مان را از تمام اجزای بدنی و حواس ظاهری و حتی تمام دانسته های ذهنی و خواطر ،برداریم .بطوریکه انگار تا بحال نه چیزی دیده ایم نه شنیده ایم.در این حال میتوانیم به وجود نفس خود واقف شویم.

آیا اینجا هم میتوان گفت به دلیل اینکه نفس محیط بر حواس و قوای ظاهری و باطنی است،و به نوعی انگار آفریننده ی آنهاست(منظورم همان نیازِ قوای ظاهری و باطنی به توجه و افاضه ی فیض از طرف نفس برای بقای آنهاست)،بنابراین به وسیله ی این قوا و مادامی که محدود و محصور در این حدود ایم ،نمی توانیم به درک از وجود نفس برسیم؟
آیا چون نفس محاط و مسلط بر قوا است ،بوسیله ی قوا نمی توان آن را شناخت؟

گاهی پیش میاید که مطلب خاصی را میخوانیم یا فرد خاصی یا یک جریان خاص در اطرافمان یا ... ،گاهی انسان مسحور میشود،مجذوب میشود،غرق در یک نوع فهم درونی،انگار از اعماق وجود بر حقانیت و حقیقت چیزی صحه میگذاریم،اما نمی توانیم در مقام بیان برآییم.یعنی اگر قرار باشد برای کسی این مطلب را بیان کنیم،نمی دانیم چه باید بگوییم.قابل دفاع نیست. یک سیر عقلی ندارد در بیان.
در این گونه موارد انسان اگر بخواهد در برابر خودش هم به این سوال پاسخ دهد که چه شد، نمی تواند.انگار تمرکز و تلاش بسیااااااری میخواهد تا از هجوم این جذبه خارج شویم بلکه بتوانیم از بیرون به قضیه نگاه کنیم،شاید بفهمیم که چه چیزی باعث این محو شدن و تصدیق میشود.
قصدم از این اطاله ی کلام این بود که بگویم آیا میتوان گفت این نیاز به بیرون آمدن و از بیرون به قضیه نگاه کردن،میتواند چیزی شبیه به منصرف کردنِ تا حد امکانِ توجه ِ نفس از قوا باشد؟میتواند چیزی شبیه به نادیده گرفتن قوا باشد؟

با سپاس و تقدیم احترام:Gol:

[="Tahoma"][="Blue"]

مکیال;773744 نوشت:
به نظر شما چرا گفته اند توحید صمدی قرآنی؟

پاسخ شما همان است که سرکار حبیبه و یکی دیگه و آقای مفقر به آن پاسخ گفتند و بنده پاسخ مضاعفی ندارم فقط این نکته را اضافه کنم که این نام متخذ از اسم شریفی است که بیش از همه اسماءالله دلالت بر شمول و بساطت دارد که به تعبیر مبارک حضرت سیدالشهدا علیه السلام در تفسیر اسم شریف الصمد: الَّذى لا جَوْفَ لَهُ
[/]

یکی دیگه.;774150 نوشت:
سلام و عرض ادب خدمت استاد گرامی
با مطالعه این مطلب سوالی برایم پیش آمد که البته شاید به مبحث توحید صمدی بی ارتباط باشد و شاید هم مرتبط.

میفرماید خلق از درک ماهیت و کیفیت خداوند بواسطه ی حس و وهم عاجز اند زیرا خداوند آفریننده ی اوهام و حواس است.

در دستور العمل تفکر یا توجه عرفانی گفته میشود برای درک حقیقت نفس باید توجه مان را از تمام اجزای بدنی و حواس ظاهری و حتی تمام دانسته های ذهنی و خواطر ،برداریم .بطوریکه انگار تا بحال نه چیزی دیده ایم نه شنیده ایم.در این حال میتوانیم به وجود نفس خود واقف شویم.

آیا اینجا هم میتوان گفت به دلیل اینکه نفس محیط بر حواس و قوای ظاهری و باطنی است،و به نوعی انگار آفریننده ی آنهاست(منظورم همان نیازِ قوای ظاهری و باطنی به توجه و افاضه ی فیض از طرف نفس برای بقای آنهاست)،بنابراین به وسیله ی این قوا و مادامی که محدود و محصور در این حدود ایم ،نمی توانیم به درک از وجود نفس برسیم؟
آیا چون نفس محاط و مسلط بر قوا است ،بوسیله ی قوا نمی توان آن را شناخت؟

گاهی پیش میاید که مطلب خاصی را میخوانیم یا فرد خاصی یا یک جریان خاص در اطرافمان یا ... ،گاهی انسان مسحور میشود،مجذوب میشود،غرق در یک نوع فهم درونی،انگار از اعماق وجود بر حقانیت و حقیقت چیزی صحه میگذاریم،اما نمی توانیم در مقام بیان برآییم.یعنی اگر قرار باشد برای کسی این مطلب را بیان کنیم،نمی دانیم چه باید بگوییم.قابل دفاع نیست. یک سیر عقلی ندارد در بیان.
در این گونه موارد انسان اگر بخواهد در برابر خودش هم به این سوال پاسخ دهد که چه شد، نمی تواند.انگار تمرکز و تلاش بسیااااااری میخواهد تا از هجوم این جذبه خارج شویم بلکه بتوانیم از بیرون به قضیه نگاه کنیم،شاید بفهمیم که چه چیزی باعث این محو شدن و تصدیق میشود.
قصدم از این اطاله ی کلام این بود که بگویم آیا میتوان گفت این نیاز به بیرون آمدن و از بیرون به قضیه نگاه کردن،میتواند چیزی شبیه به منصرف کردنِ تا حد امکانِ توجه ِ نفس از قوا باشد؟میتواند چیزی شبیه به نادیده گرفتن قوا باشد؟

با سپاس و تقدیم احترام


با عرض سلام خدمت شما خواهر گرامی
قبل از پاسخ به سوالتان چند ایراد کوچک در عباراتتان هست که لازم است در ابتدا آنها را تصحیح نمایم:

یکی دیگه.;774150 نوشت:
آیا اینجا هم میتوان گفت به دلیل اینکه نفس محیط بر حواس و قوای ظاهری و باطنی است،و به نوعی انگار آفریننده ی آنهاست(منظورم همان نیازِ قوای ظاهری و باطنی به توجه و افاضه ی فیض از طرف نفس برای بقای آنهاست)

تعبیر آفریننده بودن به نفس نسبت به حواس و قوای ظاهر و باطن تعبیری غیر فنی است اگر چه شما در داخل پرانتز منظورتان را درست بیان نمودید ولی لازم به دقت است که نیاز قوای ظاهر و باطن به نفس به مثابه نیاز مخلوق نسبت به خالق نیست بلکه به مثابه نیاز مظهر به ظاهر است یعنی نیاز شئون به متشان. فتدبر!

یکی دیگه.;774150 نوشت:
بنابراین به وسیله ی این قوا و مادامی که محدود و محصور در این حدود ایم ،نمی توانیم به درک از وجود نفس برسیم؟

کلمه درک غلط است و صحیح ادراک است.

یکی دیگه.;774150 نوشت:
آیا چون نفس محاط و مسلط بر قوا است ،بوسیله ی قوا نمی توان آن را شناخت؟

فکر کنم دچار غلط تایپی شدید چون نفس محاط نیست بلکه محیط و مسلط بر قواست.
و اما پاسخ به سوالهایتان:

یکی دیگه.;774150 نوشت:
آیا اینجا هم میتوان گفت به دلیل اینکه نفس محیط بر حواس و قوای ظاهری و باطنی است،و به نوعی انگار آفریننده ی آنهاست(منظورم همان نیازِ قوای ظاهری و باطنی به توجه و افاضه ی فیض از طرف نفس برای بقای آنهاست)،بنابراین به وسیله ی این قوا و مادامی که محدود و محصور در این حدود ایم ،نمی توانیم به درک از وجود نفس برسیم؟
آیا چون نفس محاط و مسلط بر قوا است ،بوسیله ی قوا نمی توان آن را شناخت؟

ما تا هنگامی که درگیر قوا و توجه به ظهورات و شئونات نفس هستیم غرق در حدودیم و این حدود مانع از مشاهده نفسی است که دارای مقام لایقفی، یعنی بی حدی است. و این حقیقت بی حد، به مثابه حضرت حق سبحانه و تعالی آنگاه مورد ادراک و شهود قرار می گیرد که از توجه به اعضا و قوای ظاهر و باطن منصرف شده و از خلق به درآییم. پس فرمایش شما کاملا درست است.

یکی دیگه.;774150 نوشت:
قصدم از این اطاله ی کلام این بود که بگویم آیا میتوان گفت این نیاز به بیرون آمدن و از بیرون به قضیه نگاه کردن،میتواند چیزی شبیه به منصرف کردنِ تا حد امکانِ توجه ِ نفس از قوا باشد؟میتواند چیزی شبیه به نادیده گرفتن قوا باشد؟

بله این تمثیل به جا و صحیحی است زیرا همچنان که حقیقت گاه از درون به مشاهده در می آید گاه باید از درونیات به طور کامل منصرف شد و به خارج سفر کرد تا با احاطه کامل به قضایا به تحلیل آنها پرداخت.

سلام و عرض ادب استاد گرامی
بسیار بسیار ممنونم .:Gol:
به حدی سپاسدار توجهتان هستم که یک سوال برایم پیش آمد:
یک شاگرد چگونه میتواند حق استاد را به جای آورد؟
شاگرد که چه عرض کنم؟
حدیثی هست که میفرماید هر کس کلمه ای به من بیاموزد مرا بنده ی خود کرده است....
و دیگر هیچ.
ولی سوال من همچنان باقی است.چگونه باید حق استاد را ادا کرد؟

اویس;776391 نوشت:
کلمه درک غلط است و صحیح ادراک است

چرا ؟راجع به تفاوتش توضیح می فرمایید؟

[="Tahoma"][="Blue"]

یکی دیگه.;776410 نوشت:
سلام و عرض ادب استاد گرامی
بسیار بسیار ممنونم .

با عرض سلام خدمت شما خواهر گرامی
من نیز از سعه صدر شما بسیار متشکرم.

یکی دیگه.;776410 نوشت:
به حدی سپاسدار توجهتان هستم که یک سوال برایم پیش آمد:
یک شاگرد چگونه میتواند حق استاد را به جای آورد؟
شاگرد که چه عرض کنم؟
حدیثی هست که میفرماید هر کس کلمه ای به من بیاموزد مرا بنده ی خود کرده است....
و دیگر هیچ.

البته بنده بی مقدارتر از آنم که بار عظیم استادی فرهیختگانی چون شما را به دوش کشم. اگر مطلبی در اینجا گفته می شود نه به خاطر آن است که بنده در اخلاق و عرفان سمت استادی دارم بلکه این گفتارها نقل آموزه هایی است که همچون ضبطی از اساتید جمع نموده ام.
اما اگر جایی استادی یافتید که در حال القای علوم و معارف بود ادای حق او در اهتمام کامل به مباحث و گفت و شنود علمی و تامل و تفکر در آموزه ها و انشالله به کار گرفتن آنها در قلمرو عمل است.

یکی دیگه.;776410 نوشت:
نقل قول نوشته اصلی توسط اویس نمایش پست ها
کلمه درک غلط است و صحیح ادراک است
چرا ؟راجع به تفاوتش توضیح می فرمایید؟

ما کلمه ادراک را بواسطه وضعی که در عرب برای این معنا صورت گرفته است به کار می بریم و در عرب کلمه ادراک به کار رفته است نه درک و استعمال کلمه درک در فارسی ناشی از یک وضع لغوی مستقل نیست و مشیر به همان کلمه ادراک می باشد که به صورت غلط شایع، درک استعمال می شود.
[/]

[="Tahoma"][="Blue"]از جمله مقتضیات اعتقاد به توحید صمدی قرآنی تعظیم در برابر تمامی آیات وجود است یعنی بزرگ شمردن حق تمامی ذرات نظام هستی. اگر تمامی شئون نظام آفریش را به لحاظ حقیقت وجودی که در آنها متبلور است بنگریم جز حسن و بها در آنها مشاهده نخواهیم کرد.
امام علی علیه السلام می فـرمـایـد: (
الا یـنـظـرون الی صغیر ما خلق کیف احکم خلقه واتقن تـرکیبه و فلق له السمع والبصر وسوی له العظم والبشر)
یعنی آیا بـه مـخـلـوقـات کـوچـک پـروردگار نمی نگرند که چگونه به آن ها اسـتحکام بخشیده و ساختار آن ها را از نظر نظم و ترکیب، متقن و اسـتـوار آفـریـده و بـه آنـان گـوش و چـشـم عطا کرده و پوست و اسـتـخـوانـشـان را نظام بخشیده است).
سپس می فرماید: (به همین مـورچـه بـا جـثـه کوچک و اندام ظریفش بنگرید که چگونه لطافت و ظـرافـت آفـرینش او از قلمرو چشم تیزبین و درک انسان باریک بین خـارج اسـت. با وجود کوچکی اندام چه طور بر روی زمین می جنبد و بـرای بـه دست آوردن روزی تلاش می کند. دانه ها را به لانه اش می بـرد و آنـهـا را در جـایـگاه مخصوصی نگه می دارد. در فصل گرما بـرای زمـسـتان ذخیره می کند. روزی مورچگان از خزانه غیب تضمین گـردیـده و خـوراک مـوافـق طبعشان خلق و فراهم شده است. خداوند مـنـان از او غفلت نکرده و از پاداش و تلاشش او را محروم نساخته است، اگرچه آن مورچه در اعماق سنگی سخت و هموار و یا در میان صخره خشک و بی آب قرار داشته باشد. اگر در مجاری خوراک و بـخش های بالا و پایین معده و گوارش آن و عضلاتی که برای حفاظت ایـن دسـتـگاه خلق شده و هم چنین در ساختمان چشم ها و گوش هایش بـیـنـدیشی، متعجب شده و به شگفتی خلقتش اعتراف خواهی کرد. هیچ آفـریـننده و قدرتی در آفرینش این حشره با خدا شریک نبوده است، و اگر طرق خرد را بپیمایی و به انتهای تحقیق برسی، منطق و دلیل بـه تو خواهد گفت: آفریننده این مورچه کوچک همان آفریدگار درخت عـظـیـم الجثه خرما است، زیرا با تمام تفاوت هایی که دارند، هر دو از ساختار دقیق و پیچیده و مشابهی برخوردارند.)
سپس بی درنگ چنین استنتاج می کند:
فـتـبـارک الـله الذی یسجد له من فی السموات والارض طوعا و کـرها(1) ؛
یعنی مبارک و بزرگ است خداوندگاری که آن چه در آسمان ها و زمـیـن اسـت از روی مـیـل و اختیار و یا اکراه و اجبار او را سـجده می کنند و در مقابل ذات اقدس احدیت خضوع می کنند، صورت و جـبـیـن بـرایش به خاک می سایند، و طوق اطاعت و بندگی او را در حـال تندرستی و ناتوانی به گردن می اندازند و از ترس (مقام عدل و حکمت) او زمان اختیار خود را به وی می سپارند.
1- خطبه 185 نهج البلاغه

باسمه العزیز الجبار

اویس;830799 نوشت:
از جمله مقتضیات اعتقاد به توحید صمدی قرآنی تعظیم در برابر تمامی آیات وجود است یعنی بزرگ شمردن حق تمامی ذرات نظام هستی. اگر تمامی شئون نظام آفریش را به لحاظ حقیقت وجودی که در آنها متبلور است بنگریم جز حسن و بها در آنها مشاهده نخواهیم کرد.

عرض سلام و ادب

استاد گرامی در تطبیق توحید صمدی قرآنی با اخلاق و احکام چگونه باید عمل کرد که به همۀ جوانب دین،و در سه بُعد

اندیشه(اندیشه توحیدی) اخلاق(الهی) و عمل(صالح) به شکل هماهنگ و دقیق عمل کرده باشیم؟

در اندیشۀ توحیدی همۀ عالم اسماء اللهند و صرف الربط به حق متعال،از این جهت حرمت و ارزشی عظیم

دارند و این اندیشه خلق و خوی انسان را در ارتباطاتش با خلائق تلطیف می کند،از اشتباهات مردم در حق خویش

می گذرد کینه به دل نمی گیرد و از هیچ خیر خواهی نهان و آشکار در حق آنان دریغ نمی ورزد،امّا گاهی لازم است شخصی

را که شئون الهی خویش را فراموش کرده و حرمت و حریم دیگری را شکسته،متوجه خطایش کرد،در این موقعیت

چگونه باید عمل نمود که یقین داشته باشیم نفسانیّت دخالتی ندارد و فقط موضوع بازگرداندن شخص مفروض

به سوی حق و حقیقت است؟

تعیین این مرزها بسیار دقیق و صعب به نظر می رسد،چاره چیست؟

پ.ن

اگر سؤال بی ربط به موضوع بحث است امر بفرمائید در تاپیک جدیدی مطرح نمایم.

با تشکر

حبیبه;878062 نوشت:
عرض سلام و ادب

استاد گرامی در تطبیق توحید صمدی قرآنی با اخلاق و احکام چگونه باید عمل کرد که به همۀ جوانب دین،و در سه بُعد

اندیشه(اندیشه توحیدی) اخلاق(الهی) و عمل(صالح) به شکل هماهنگ و دقیق عمل کرده باشیم؟

در اندیشۀ توحیدی همۀ عالم اسماء اللهند و صرف الربط به حق متعال،از این جهت حرمت و ارزشی عظیم

دارند و این اندیشه خلق و خوی انسان را در ارتباطاتش با خلائق تلطیف می کند،از اشتباهات مردم در حق خویش

می گذرد کینه به دل نمی گیرد و از هیچ خیر خواهی نهان و آشکار در حق آنان دریغ نمی ورزد،امّا گاهی لازم است شخصی

را که شئون الهی خویش را فراموش کرده و حرمت و حریم دیگری را شکسته،متوجه خطایش کرد،در این موقعیت

چگونه باید عمل نمود که یقین داشته باشیم نفسانیّت دخالتی ندارد و فقط موضوع بازگرداندن شخص مفروض

به سوی حق و حقیقت است؟

تعیین این مرزها بسیار دقیق و صعب به نظر می رسد،چاره چیست؟

پ.ن

اگر سؤال بی ربط به موضوع بحث است امر بفرمائید در تاپیک جدیدی مطرح نمایم.

با تشکر


با عرض سلام و ادب و احترام خدمت شما بانوی گرامی

از سوال دقیق سنجیده عالمانه و هوشمندانه حضرتعالی کمال تشکر و قدردانی را دارم.

در واقع از ناحیه درک عمیق پاسخ به همین سوال است که فرق بین عارف حقیقی با مدعیان عرفان و عارف نمایان روشن می شود.

آنان که از دور دستی بر آتش دارند و از عرفان ناب کوثر زلال ولایت ائمه اطهار علیهم السلام بی نصیبند و صرفا ادعای معرفت به توحید صمدی قرآنی دارند گمان می کنند پایبندی به توحید حقه حقیقه صرفا در گرو اثبات هر آن چیزی است که می بینند و به خیال خود آنچنان غرق در توحید هستند که حتی منکرات را نیز حق پنداشته و از امر به معروف و نهی از منکر روی برگردانند در حالی که عارف حقیقی جامع بین نفی و اثبات است یعنی ضمن آن که گوهر وجود را در تمامی تار و پود موجودات ساری می بیند التزام به حق را به مقتضای قوابل و ظروف ظهورات وجود می انگارد یعنی حق هر شی را به فراخور ظهورات وجود همان شی ادا می کند و اینجاست که ضرورت التزام به عدل و عدالت هویدا می گردد.

آری شارع مقدس الهی عدل را از آن حیث به عنوان دومین اصل از اصول اعتقادیه مسلمین قرار داد که حق را با حساب انگارند و حق هر شیئی را به فراخور ظهورات وجودی همان شی ادا نمایند.

اما اینکه حقوق ملازم هر شئی کدام است و چگونه باید عمل کرد که حق هر شیئی آنگونه که شایسته است ادا شود؟ در این طریق احکام و اخلاقیات و سیره نبوی و علوی بهترین شاخص برای قدم گماردن در این صراط مستقیم است.

اگر می بینی آن فاروق اکبر در لیله الهریر به شماره تکبیراتش 523 نفر از ابطال نامى را به تیغه شمشیر می سپارد و در نیمه شب ناله ی حزین «مَوْلاىَ يا مَوْلاىَ اَنْتَ الْقَوِىُّ وَاَ نَا الضَّعيفُ وَهَلْ يَرْحَمُ الضَّعيفَ اِلا الْقَوِىُّ» به چاه می برد گویای همان توحیدی است که خود در وصفش فرمود: «داخل فی الاشیاء لا بالممازجة و خارج عن الاشیاء لا بالمباینة» حق داخل در تمامی موجودات است اما نه بدان نحو که با آنها ممزوج گردد و خارج از آنها است اما نه بدان نحو که از آنها متباین گردد. پس نیک بیندیش!

خلاصه آنکه اگر گفته اند صراط مستقیم عدل علی علیه السلام از شمشیر تیزتر و از موی باریکتر است معنایش همین است که باید ضمن نگرش توحیدی خود به تمامی اشیایی که پیرامونت قرار دارند بدانی که حق هر موجودی به حسب همان موجود باید ادا شود گاه لازم است این حق با نوازش دست کریمانه ای بر سر یتیمی ادا شود و گاه لازم است با تیغی که به گردن خصمی حواله شده اظهار گردد.

آیین علی بهترین سرمشق برای این سلوک است...

اویس;742015 نوشت:
[=Georgia]از دور می بینیم که موجودی به سمت ما می آید ولی نمی دانیم چه موجودی است. یعنی اصل هستی وی برایمان مسلم است اما نمی دانیم کدامین موجود است؟ لذا هریک از ما چیزی درباره چیستی او می گوید. یکی می گوید: انسان است. دیگری می گوید: او اسب است. شخص دیگر می گوید: آن چه به این سمت می آید، گوسفند است. در واقع، هر کسی می خواهد بگوید که آن موجود، چیست؛ یعنی می خواهد ماهیت آن را بیان کند. پس از مدتی، موجود نزدیک می شود و همه می بینند که اسب است. نکته ای باید بدان توجه داشت، این است که ممکن است یک ماهیت، وجود خارجی نداشته باشد، اما ممکن نیست که چیزی باشد(خواه در ذهن و خواه در خارج) که ماهیت نداشته باشد. در حقیقت، هر چیزی ماهیت دارد؛ خواه موجود باشد، خواه نباشد. مثلا ماهیت غول شش سر و یا سیمرغ، امری خیالی است. اصولا اگر چیزی ماهیت نداشته باشد، نه تصوری می توان از آن داشت و نه نامی می توان به آن داد.
با سلام
اینکه از دور موجودی به سمت ما می آید و نمیدانیم چیست درست است اما میدانیم که لااقل از جانداران است پس باز با ماهیت روبرو هستیم نه وجود
به نظر میاد وجود یک مفهوم انتزاعی است و در خارج وجود ندارد
در واقع ما بواسطه ماهیات عینی چیزی به نام هستی و وجود را انتزاع میکنیم نه اینکه در خارج اثبات میکنیم
یاحق

سوال:
لطفا در مورد توحید صمدی قرآنی توضیحی ارائه فرمایید.

پاسخ:
برای تشریح توحید صمدی قرآنی، بهتر است در ابتدا به توحیدی که در اذهان عموم ما است نگاهی کوتاه افکنده و ببینیم این توحید با توحیدی که قرآن کریم در صدد بیان آن است چه تفاوتهایی دارد.
توحیدی که عموم ما بدان معتقدیم برخواسته از براهینی چون برهان نظم و برهان حدوث و برهان علت و معلول است که در علم کلام برای اثبات وحدانیت خداوند اقامه شده است.یکی از اشتراکات همه ی این براهین، که موجب انحراف اذهان ما از ادراک حقیقت توحید صمدی قرآنی شده است، دوگانگی در وجودی است که بین همه این براهین محقق است. یعنی تمامی براهین مذکور در علم کلام، درصدد اثبات وجود خدایی جدای از وجود مخلوقات می باشند که از عوالم مافوق وی را تدبیر می نماید.
براهینی از این دست فقط می توانند دورنمایی از وحدت حق سبحانه و تعالی را برای انسان ایجاد کنند، اما هرگز نخواهند توانست معنای دقیق و کاملی را برای حقیقت توحید الهی در ذات و صفات و افعال ارائه نمایند و نمی تواند چراغ راه سالک الی الله برای حضور و مراقبت تامه باشد.
توحید صمدی قرآنی در سایه ادراک وجودی پایه ریزی می شود که تمامی نظام هستی را در برگرفته و هیچ شئی از آن خالی نیست.به عبارت دیگر ادراک وجود که همان ادراكات اوليه ی انسان از هر موجودی است، آغازی براي رسيدن به فهم حقايق اشياء است و همین ادراک، اساس حکمت و توحید صمدی قرآنی را تشکیل می دهد.
استاد علامه حسن زاده آملی دروس معرفت نفس را بر مبنای توحید صمدی قرآنی پایه ریزی نموده و در همان آغاز می فرمایند:
«وجود است که مشهود ماست، ما موجوديم و جز ما همه موجودند، ما جز وجود نيستيم و جز وجود را نداريم و جز وجود را نمي‌يابيم و جز وجود را نمي‌بينيم...»(1)
مراد از این وجود همان حق سبحانه و تعالی است که در هر شیئی، ظهور و نمودی خاص دارد.
حضرت سيد الشهداء (علیه السلام) در دعاى شريف عرفه در بيان توحيد صمدى می فرماید: كيف يستدل عليك بما هو فى وجوده مفتقر اليك؟ أيكون لغيرك من الظهور ما ليس لك حتى يكون هو المظهر لك؟متى غبت حتى تحتاج الى دليل يدل عليك، و متى بعدت حتى تكون الاثار هى التى توصل اليك؟عميت عين لا تراك عليها رقيبا، و خسرت صفقه عبدلك تجعل له من حبك نصيبا(2)
یعنی آيا غير تو را نصيبى از ظهور است كه تو از آن بى بهره باشى و آنگاه او تو را ظاهر سازد؟ كى غايب بوده اى كه محتاج به دليلى باشى تا بر تو دلالت كند، كى دور بوده اى كه آثار، ما را به وصلت برساند؟ كور است چشمى كه تو را مراقب خويش نبيند. زيانكار است بنده اى كه از عشقت بهره اى ندارد.
مراد از توحید صمدی قرانی همان وحدت وجود است و سرّش در آن است که صمد به معنای وجودی است که جوف (فضای خالی) ندارد و چون جوف نداشت هیچ چیز و هیچ جا از او خالی نیست.
از جمله مقتضیات اعتقاد به توحید صمدی قرآنی تعظیم در برابر تمامی آیات و مظاهر وجود است یعنی بزرگ شمردن حق تمامی ذرات نظام هستی. اگر تمامی شئون نظام آفریش را به لحاظ حقیقت وجودی که در آنها متبلور است بنگریم جز حسن و بها در آنها مشاهده نخواهیم کرد.امام علی (علیه السلام) در تبیین این توحید می فرماید: الا یـنظرون الی صغیر ما خلق کیف احکم خلقه واتقن تـرکیبه و فلق له السمع والبصر وسوی له العظم والبشر (1)
یعنی آیا بـه مـخـلوقات کـوچک پـروردگار نمی نگرند که چگونه به آن ها اسـتحکام بخشیده و ساختار آن ها را از نظر نظم و ترکیب، متقن و اسـتوار آفـریـده و بـه آنـان گوش و چشم عطا کرده و پوست و استخوانشان را نظام بخشیده است .

پی نوشتها:
1.حسن‌زاده آملی، حسن، دروس معرفت نفس، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1376ش،درس اول، صفحه5
2. مجلسی، محمدباقر (1111ق)، بحارالانوار، تحقیق محمدباقر بهبودی، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1403ق، جلد64، صفحه 142.
3.حکیمی، محمدرضا و دیگران، الحیاة، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1368ش جلد 1 صفحه 143.

موضوع قفل شده است