جمع بندی چگونه بدون ایجاد کدورت در خانواده و اطرافیان، از گناه شرکت در مجالس عروسی دوری کنم؟

تب‌های اولیه

20 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
چگونه بدون ایجاد کدورت در خانواده و اطرافیان، از گناه شرکت در مجالس عروسی دوری کنم؟

سلام...:Sokhan::khab:
من یه نوجوونم ومشکل اختلاف باخوانواده هم طبق معمول توزندگیم هست ویه جمله ی مهم :درکم نمیکنن...به خصوص مامانم...
پدرمن فرهنگی هستش ومادرم خونه دار...وبرای همین مادرم که تحصیلاتش ازمن خیلی کمتره نمیتونه به خوبی درکم کنه ومنوبفهمه....من کاملاآدم قانعی هستم ...بیشترازحدتوان ازخانوادم تاتونستم چیزی نخواستم...درست برعکس خواهروبرادرم...امایه فرق اساسی بین خودموخونواده تازگی هاافتاده..واون اینه که کمی مذهبی ترم...یعنی مذهبی ترشدم...واین چیزیه که منوازچشم خانوادم انداخته بااینکه شایدخرج ومخارجم ازخواهروبرادرم کمترباشه...خانواده ی من میشه گفت مذهبی هستن....نمازمیخونن...روزه میگیرن...مسجدی هستن...زکات وخمسشون اگه کمی دیرترپرداخت میشه اماازش غفلت نمیکنن...مادروخواهرم چادری هستن...پدرم تسبیح دستش میگیره...برادرکوچیکم هم مکبرمسجده وازهمون هفت هشت سالگی فکرکنم تاهمین ده سالگی نمازاشومیخونه....اماچیزایی که من باعث شده فکرکنم مذهبی ترم تویکی دومثال گفتم:
مثلامن تازگی هایادگرفتم غیبت نکنم واینکه میگم تازگی هایعنی هیچکس منوتواین زمینه راهنمایی نکردونگفت غیبت یعنی چی وگناهش چقده وتاوانش چقده...فقط همه گفتن غیبت نکن...وهیچ کس احکامشوکامل باهام نگفت تااینکه خودم دست به کارشدم...درسته که دیره اماشایداگه تلنگری تواین زمینه نبودالانشم نمیشد...امامادرم وخواهرم اصلاغیبت نکردن روشایدبلدنباشن...وقتی به مادرم میگم غیبت نکنه میگه اینکه غیبت نیست ومن کاملامطمئنم که غیبته...مطمئنم...یااینکه من به مجالس عروسی حرام نمیرم ومادرم بشدت ازاین کارمن که بازهم تازگی شروع شده بدش میادووقتی میگم نمیام صداشومیندازه روسرشودادمیزنه که همون خدایی که گفته این چادرواینقدسفت ومحکم بگیر(چون تازگی هاحجابمم کامل ترشده وآرایش هم نمیکنم به هیچ وجه...مگه برای محارمم والبته مادرم این کارمومیپسنده...)گفته اصلاروی حرف مادرنبایدحرف زدومن هرچی میگم آره میدونم اماخداگفته اگه غیرحرف من باشه بایدمخالفت کنی...امامامانم گوشش بدهکارنیست...مادرمن چون زن بیسوادی هستش وحدوداتاپنجم بیشترنخودنده،خیلی چیزارونمیدونه...یه زن قدیمی که همه ی افکارش پوسید وگندیدس وهرچی همش بزنی بوی گندش بیشترمیپیچه توبینیت...
همین امروزبامادرم کلکل داشتیم که مامانم گفت:همه ی دخترای عالم میرن عروسی باهم میگن میخندن میرقصن اونوقت نمیدونم این دختره دیوونس که مثل بقیه نیست...دوستاش همه میان عروسی...همه جامیان...یه دنیامسخره بازی درمیارن....من که به عقل این دختره شک دارم...
وبابامم میگه واقعاعقل نداره که اینجوریه...بایدبرم کتابشونگاه کنم...
ومن فقط گریه میکنم به خاطراین طرز تفکرپدرمدیرم ومادرچادریم واینهمه تفاوت؟
من دختریه روستام که پونزده کیلومتری شهره...توروستای ماهمه چادری ونمازخون هستن وجوری عروسیای گناهومیرن وازهم دیگه غیبت میکنن که انگارخداچندبارزده روسرشونوگفته این کارواجب واجبه...بایدانجامش بدی....
نمیدونم بایدچیکارکنم...:Ghamgin:
عروسی داییموباهربدبختی که بودگذروندم وحتی وادادم ورقصیدم توش...چون آخرین داییم بود واینطوری راضی شدم که توش حاضربشم..خوشحال باشم...آرایشگاه رفتم وخیلی چیزای دیگه...البته که خیلی پشیمون شدم...بازدوباره عروسی دخترعمم وپسرعممه...ونمیخوام ایندفه وابدم ...حتمابایدبرم چون عروسی توخونه ی ماس....وچون زنونه مردونه جداهستش...مردونه افتاده به ماومن جایی برای رفتن ندارم...خیلی تنهام...هیچ کس توی روستامون نمیفهمه منو...حتی دوستام...هم سن وسالام...این مسائل خیلی برام مهمه...چون واقعاچشمای امام زمانموحس میکنم...چشمای شهیداروحس میکنم که دوخته شده به اعمالم...ازخشم خدامیترسم...ازجایی که امام زمانم توش پانذاره وحشت دارم...کمکم کنید...چیکارکنم؟...هیچ کس نیست که باهاش دردودل کنم جزخدا...امیدم به خودشه...حتی امیدی ندارم که شوهری گیرم بیادباهمین عقاید...چون توروستای مااینجورپسری پیدانمیشه واگرم هست تولیست خواستگارای من نیست...بگین توروخداچیکارکنم؟...چجوری توخونه بااینهمه افکارمختلف ادامه بدم؟....چجوری بسازم؟...قسمتون میدم مثل جاهای دیگه اززیرجواب دادنش درنرید...یه چیزی بگین به دردم بخوره...نه مثه بقیه که یه چیزی گفتنورفتن که رفتن...من واقعاکلافم...فقط پونزده سالمه...کسل وبیحوصلم...اصلاامیدی ندارم...زندگی شده کابوس...بابی سوادی مادرم که باعث اینهمه درموندگیم شده نمیتونم بسازم...باافکارسطح پایین پدرم نمیتونم بسازم...باآرایش غلیظ خواهروراحتیش بانامحرم نمیتونم بسازم..باکارای نادرست برادرم که میدونم نتیجه ای جزبلوغ زودرس ندازه نمیتونم بسازم...من تواین خانواده ی پنج نفری چجوری ادامه بدم؟...یه خانواده ی پنج نفری تاحدودی مذهبی ...
منتظرجوابتون هستم...ممنون که وقتتونوبه من دادید.وپای درددلم نشستین..یه چیزدیگه راستی.....عروسی دخترعمموچه کنم؟:pir::Shekastan Del:

با نام و یاد دوست




کارشناس بحث: استاد امین

سلام

خیلی جای خوشحالی دارد که دختری مثل شما در چنین شرایطی توانسته روی اعتقادات خودش بایستد و چنین دغدغه هایی دارد. من به نوبه خودم شما را تحسین می کنم و از خداوند متعال برای شما آروزی موفقیت بیشتر و توان ایستادگی در صراط مستقیم را خواهانم.

اما در مورد اینکه می گویید پدر و مادرتان شما را درک نمی کنند باید عرض کنم این مشکل فقط برای شما نیست؛ بلکه خیلی از هم سن و سالهای دیگر شما هم گرفتار این مسئله اند. البته ما نمی گوییم که در همه موارد مقصر پدر و مادرها هستند؛ ولی خب به طور کلی بعضی از پدر و مادرها در این زمینه کم کاری می کنند. با این حال چون ما به پدر و مادر شما دسترسی نداریم، طبیعی است که نمی توانیم راهکاری ارائه دهیم که آنها شما را بیشتر درک کنند؛ بلکه آنچه می شود در اینجا مطرح کرد، نوع تعامل و برخورد شما با آنها و به حداقل رساندن عواقب رفتار آنها نسبت به شماست.

در مورد پایبندی به احکام و موازین دینی شما باید مشکتان را از دو جهت بررسی و رفع کنید. جهت اول این است که پدر و مادر و اطرافیان شما مانع پایبندی شما به مسائل اعتقادی اند و جهت دوم، دغدغه و نگرانی شما نسبت به عدم پایبندی آنها به مسائل دینی و اعتقادی و به عبارتی امر و نهی کردن آنهاست.

در مورد مسئله اول باید عرض کنم بهترین راه این است که شما خودتان را با آنها درگیر نکنید؛ یعنی مثلا اگر آنها غیبت می کنند و شما نمی خواهید بشنوید، وقتی می بینید تذکر دادن فایده ندارد، شما مکان خود را عوض کنید و یا اینکه سرتان را به چیز دیگری گرم کنید. یا مثلا وقتی می بینید آنها تحت هر شرایطی از مجالس گناه نمی گذرند و نرفتن شما هم منجر به دعوا و کدورت می شود، شما به جای اینکه بگویید من نمی آیم و ...، می توانید به آن مجلس بروید؛ منتها تا حد امکان خودتان را از گناه دور کنید؛ مثلا می توانید خود را مشغول به پذیرایی از میهمان ها کنید . یا به کار دیگری مشغول شوید. ما در متون دینی تبصره ای در این باره داریم که می گوید اگر نرفتن شما به آن مجلس موجب ایجاد کدورت می شود، می توانید با رعایت کردن حدودی در آن مجلس حاضر شوید. تفصیل این مسئله را می توانید از کارشناسان بخش احکام جویا شوید. البته این نکته را هم نباید فراموش کرد که سختی کار شما همیشگی نیست؛ بلکه فقط برای مدتی است. وگرنه بعد از اینکه ان شاء الله شما توانستی برای مدتی مقاومت کنی و اطرافیان، شما را با این خصوصیات جدید بشناسند، دیگر کسی از شما انتظار گناه نخواهد داشت و به راحتی می توانید آنگونه که می خواهید رفتار کنید و حتی شرکت نکردن شما در عروسی هایی که با گناه همراه است هم مشکلی ایجاد نخواهد کرد.

اما در مورد دغدغه و نگرانی شما نسبت به خانواده و اطرافیان، باید عرض کنم با مطالبی که در بالا عرض کردم شما قدم اول را برای امر و نهی برداشته اید. همینکه آنها مستقیم و غیر مستقیم متوجه شوند شما از گناه دوری می کنید، یک امر و نهی عملی را انجام داده اید. در کنار این، تذکر زبانی را هم ترک نکنید؛ منتها برای اینکه تذکرات شما اثر گذار باشد باید با حساب و کتاب این کار را انجام دهید. در مورد این مسئله می توانید مطالب مربوط به امر به معروف و نهی از منکری که در این سایت و دیگر سایت ها آمده را مطالعه کنید و با شیوه های گفته شده پیش بروید تا بیشترین اثرگذاری را داشته باشد.

در مورد نگرانی شما برای ازدواج هم باید عرض کنم این نگرانی تا حدودی بجاست؛ منتها نباید اینطور فکر کنید که به هیچ وجه چنین خواستگاری نخواهید داشت. بله این را باید پذیرفت که هیچ وقت نمی توان با کسی ازدواج کرد که صد در صد با افکار و عقاید ما یکی باشد؛ ولی می شود کسی را یافت که تا حدود زیادی از این جهات با ما تناسب داشته باشد. با این حال اگر احساس می کنید جنس خواستگارهای شما غیرمذهبی هستند، می توانید با مدیریت روابط اجتماعی خود تا حدودی خواستگاران مذهبی تر را به سمت خود جذب کنید. مثلا حضور بیشتر و پررنگ تر شما در مجالس و محافل زنانه؛ هیئت ها؛ مساجد؛ کانون های فرهنگی و قرآنی؛ بسیج و ... باعث می شود در کنار خواستگارهای معمولی، خواستگار مذهبی هم داشته باشید. البته توکل به خدا و توسل به اهل بیت علیهم السلام را نباید فراموش کرد؛ چراکه تاثیر این مسئله از هر چیزی بیشتر است.

پیروز و سربلند

دخترکویر;730737 نوشت:
مادرمن چون زن بیسوادی هستش وحدوداتاپنجم بیشترنخودنده،خیلی چیزارونمیدونه...یه زن قدیمی که همه ی افکارش پوسید وگندیدس وهرچی همش بزنی بوی گندش بیشترمیپیچه توبینیت...

دخترکویر;730737 نوشت:
مادرم که تحصیلاتش ازمن خیلی کمتره

دخترکویر;730737 نوشت:
فقط پونزده سالمه

سلام
ببخشید من رک حرف میزنم
اولاً که شما خیلی سواد بالایی ندارید
دوماً مادرتون بی سواد نیست
سوماً زیاد برای مادرتون احترام قائل نیستید
چهارماً شما که ژاندارم خونتون نیستید که از بابا و مامان و برادر و همه میگید و می خواهید به هر قیمتی شده اونارو تغییر بدین!
-----------------------------------------------------------------
در مورد اول و دوم سوم باید بهتون بگم افرادی هستند که پدر و مادرشون کلا بی سواد هستن و خودشون دکتر و مهندس ولی هرگز سوادشون رو به رخ والدین نمیکشن. پس این کار شما خیلی ناپسنده
فرزند هرچی داره از والدین داره
لازمه که بیشتر به والدین احترام بگذارید و حتی پشت سرشون با لحن مودبانه و با حالت بندگی از آنها یاد کنید. در همه موارد مگر در موادی که آنها از شما درخواست کنند کاری را بر خلاف دین خدا انجام دهید که در این صورت هم باز موظف هستید به آنها احترام بگذارید و فقط درخواست غیر دینی آنها را بصورت مودبانه انجام ندهید.

در مورد چهارم هم که باید بگم آخه مشکل خانوادتون چیه مگه؟ واجبات رو که دارن انجام میدن محرمات رو هم ظاهرا دارن دوری میکنن. شما چرا الکی زندگی رو تلخ می کنید؟
با زبون خوش در مواقع غیبت کردن بحث رو عوض کنید، اگر نشد با آرامش ازشون درخواست کنید بحث رو عوض کنن و اگر بازم نشد خودتون اون محیط رو ترک کنید و به اتاق دیگه برید

دخترکویر;730737 نوشت:
یه جمله ی مهم :درکم نمیکنن...به خصوص مامانم...

سلام

خیلی طبیعیه .. چون سن آن ها با شما و دوران آن ها با شما تفاوت داره .. سعی کنین شما درکشون کنین ..:ok::Gol:...

دخترکویر;730737 نوشت:
که کمی مذهبی ترم...یعنی مذهبی ترشدم

دخترکویر;730737 نوشت:
مادرمن چون زن بیسوادی هستش وحدوداتاپنجم بیشترنخودنده،خیلی چیزارونمیدونه...یه زن قدیمی که همه ی افکارش پوسید وگندیدس وهرچی همش بزنی بوی گندش بیشترمیپیچه توبینیت...

از شما که مذهبی هستین بیشتر انتظار میره که حتی در غیاب مادرتون در موردشون با نرمی و ملاطفت صحبت کنید... (احتمالا حواستون نبوده):ok:

دخترکویر;730737 نوشت:
همین امروزبامادرم کلکل داشتیم که مامانم گفت:همه ی دخترای عالم میرن عروسی باهم میگن میخندن میرقصن اونوقت نمیدونم این دختره دیوونس که مثل بقیه نیست...دوستاش همه میان عروسی...همه جامیان...یه دنیامسخره بازی درمیارن....من که به عقل این دختره شک دارم...
وبابامم میگه واقعاعقل نداره که اینجوریه...بایدبرم کتابشونگاه کنم..

کلکل کار اشتباهیه بنظرم .. کمی منطقی با مادرتون صحبت کنین ... اگر دیدین فایده نداره ... دیگه ادامه ندین ... اگر کار حرام یا گناهی ازتون میخوان شما

مودبانه بگین چون موسیقی حرام و رقص هستش من نمیتونم بیام .. براشون روایت هم بیان کنین .. بگین تو این روایت گفته موسیقی مجالس لهو و لعب و رقص و فلان حرامه ..

بعد اگه گفتن همون خدا گفته به پدر و مادرت بی احترامی نکن ، شما بگین خدا گفته در جایی که مخالف دستورات من باشه اطاعت نکن و

البته بی احترامی هم حتی اگر خدایی نکرده کافر باشن نباید بکنید ...:Gol:

حالا در صحبت کارشناس محترم این بود که اگر باعث کدورت میشه میتونین برین اما خودتون رو سرگرم کنین در آشپزخانه و فلان .. اینم نظر خوبیه:Gol:

دخترکویر;730737 نوشت:
ومن فقط گریه میکنم به خاطراین طرز تفکرپدرمدیرم ومادرچادریم واینهمه تفاوت؟

گریه نکنین ، حالا طرز فکرشون اینطوریه ... با این دید به قضیه نگاه کنین و اصلا ناراحت و عصبانی نشین ... :Gol:

دخترکویر;730737 نوشت:
خیلی تنهام...هیچ کس توی روستامون نمیفهمه منو...حتی دوستام...هم سن وسالام...این مسائل خیلی برام مهمه...چون واقعاچشمای امام زمانموحس میکنم...چشمای شهیداروحس میکنم که دوخته شده به اعمالم...ازخشم خدامیترسم...ازجایی که امام زمانم توش پانذاره وحشت دارم...کمکم کنید...چیکارکنم؟...هیچ کس نیست که باهاش دردودل کنم جزخدا...امیدم به خودشه...حتی امیدی ندارم که شوهری گیرم بیادباهمین عقاید...چون توروستای مااینجورپسری پیدانمیشه واگرم هست تولیست خواستگارای من نیست...بگین توروخداچیکارکنم؟...چجوری توخونه بااینهمه افکارمختلف ادامه بدم؟....چجوری بسازم؟...قسمتون میدم مثل جاهای دیگه اززیرجواب دادنش درنرید...یه چیزی بگین به دردم بخوره...نه مثه بقیه که یه چیزی گفتنورفتن که رفتن...من واقعاکلافم...فقط پونزده سالمه...کسل وبیحوصلم...اصلاامیدی ندارم...زندگی شده کابوس...بابی سوادی مادرم که باعث اینهمه درموندگیم شده نمیتونم بسازم...باافکارسطح پایین پدرم نمیتونم بسازم...باآرایش غلیظ خواهروراحتیش بانامحرم نمیتونم بسازم..باکارای نادرست برادرم که میدونم نتیجه ای جزبلوغ زودرس ندازه نمیتونم بسازم...من تواین خانواده ی پنج نفری چجوری ادامه بدم؟...یه خانواده ی پنج نفری تاحدودی مذهبی ...

درک میکنم.وضعیت سختی هستش .. هر کدوم از ماها اگر تو اون موقعیت بودیم معلوم نبود چه کار میکردیم ...

من بهترین کاری که ازم بر میاد اینه که چون بچه محله امام رضا (ع) هستیم هروقت توفیق زیارت پیدا کردم براتون دعا کنم ... و دعاگو باشم..

رابطتون رو با خدا و امام زمان (عج) قوی کنین و ازشون بخواین که ان شاءالله یه همسر خوب نصیبتون کنن .. همین ترک محرمات و انجام واجبات خیلی خوبه .. خیلی..:Gol:

کتاب زندگینامه ی عرفا رو مطالعه کنین به شرح صدر کمک میکنه .. اگر خواستین من لینکشو میزارم تا دانلود کنین .. اگرم خواستین خودتون از تو اینترنت میتونین پیدا کنین ..:Gol:

سلام عزیزم

یکم نفس بکش وسط حرفات :khandeh!::Gol:

تو کلامت کاملا نوع سختی از گارد گرفتن در مقابل خانوادت رو میشه حس کرد .. بزار یه چیزی رو بهت بگم که خودمم تجربش کردم .. آدم معمولا تو این سنین احساس میکنه عالم و آدم یه طرف و خودش یه طرف ! حس میکنه همه باهاش درافتادن و خودش تنهای تنهاست .. حس میکنه هیچکس دوستش نداره و..

این دوران برای خیلیا بحران روحی سختیه .. و ایراد متاسفانه از مادرپدره که درک نمیکنن فرزند رو و با حرفاشون احساسات نازک و شیشه ای فرزندشون رو جریحه دار میکنن به همین خاطره که شما مادرتون رو اینطور بیسواد خطاب میکنی ولی اینو بدون عزیز دلم که درک متقابل ، خیلی به سواد ربطی نداره ، من مادرپدرهایی رو میشناسم که دکترا دارن اما وضع همینه !! شما اینو خوب درک میکنی که مادرت باید حساسیت بیشتری داشته باشه روی احساسات شما ولی نداره .. خب اولا اینو بدون که فقط تو نیستی که این وضعیت رو احساس میکنی ، این بحران متاسفانه دامن گیر خیلیاست.

ثانیا ، از حالایاد بگیر که با مذاکره و منطق ، نزدیکانت رو متقاعد کنی یا اقلا خنثی کنی .. اگر میتونی گاهی مادرت رو ببر بیرون و تنهایی باهاش صحبت کن ، دستاشو بگیر ببوس و بگو که براش چقدر با ارزشی و با گرمی و احساسات رقیقت تمام مشکلاتتو باهاش در میون بزار ، باهاش دوست شو .. هر چقدر بری تو لاک دفاعی خودت و گوشاتو بگیری ، اونا بیشتر داد میزنن..

سرت تو کار خودت باشه ، مثلا وقتی غیبت میکنن تو خودتو مشغول یکار دیگه بکن .. نیازی نیست که از باب نصیحت جلوی بزرگترهات در بیای چون اونا خودشون رو عاقل تر از تو میدونن و با خودشون اینطور فکر میکنن که حرفای تو فسقلی :hamdel::Nishkhand: صرفا از روی احساساته در صورتیکه اینطور نیست هااا شما خیلی عاقلی :Gol: بنظرم شما بیشتر از سنت میفهمی ..آفرین.

درمورد عروسی ، من نظر شخصی خودمو میگم ، عروسی برو بگو بخند چه اشکالی داره ؟؟ شاد باش ، بین خانمها آرایش کن زیبا و آراسته باش ، دوست نداشتی نرقص یا مثلا بگو بلد نیستم یا حوصله ندارم ، یجوری رفتار کن که تنش آمیز نباشه بابا .. یجوری نباش که انگار شمشیر رو از رو بستی و اومدی به جنگ تمام رسوم .. یواش یواش ..

از من بتو نصیحت خانم گل ، اطرافیانت رو بعنوان اعضای خانوادت و دوستانت نگهدار و پسشون نزن .. یک وقت حس نکنن که تو زیادی خودتو دست بالا میگیری و اونارو قبول نداری و اینجوری ازت دور نشن !!

همونقدر که بفکر استحکام رابطت با خدا و امامت هستی ، بفکر استحکام رابطت با خانوادت هم باش و تعادل و انصاف رو رعایت کن . یک وقت کاسه داغتر از آش نشی :Cheshmak:

موفق باشی عزیزم :Gol:

لازم نیست همه از ریز اعتقادات آدم با خبر باشن ،
مدارا با مردم نیمی از عقل است . حضرت علی (ع)

دخترکویر;730737 نوشت:
[=arial narrow]سلام...:Sokhan::khab:[=arial narrow]
من یه نوجوونم ومشکل اختلاف باخوانواده هم طبق معمول توزندگیم هست ویه جمله ی مهم :درکم نمیکنن...به خصوص مامانم...
پدرمن فرهنگی هستش ومادرم خونه دار...وبرای همین مادرم که تحصیلاتش ازمن خیلی کمتره نمیتونه به خوبی درکم کنه ومنوبفهمه....من کاملاآدم قانعی هستم ...بیشترازحدتوان ازخانوادم تاتونستم چیزی نخواستم...درست برعکس خواهروبرادرم...امایه فرق اساسی بین خودموخونواده تازگی هاافتاده..واون اینه که کمی مذهبی ترم...یعنی مذهبی ترشدم...واین چیزیه که منوازچشم خانوادم انداخته بااینکه شایدخرج ومخارجم ازخواهروبرادرم کمترباشه...خانواده ی من میشه گفت مذهبی هستن....نمازمیخونن...روزه میگیرن...مسجدی هستن...زکات وخمسشون اگه کمی دیرترپرداخت میشه اماازش غفلت نمیکنن...مادروخواهرم چادری هستن...پدرم تسبیح دستش میگیره...برادرکوچیکم هم مکبرمسجده وازهمون هفت هشت سالگی فکرکنم تاهمین ده سالگی نمازاشومیخونه....اماچیزایی که من باعث شده فکرکنم مذهبی ترم تویکی دومثال گفتم:
مثلامن تازگی هایادگرفتم غیبت نکنم واینکه میگم تازگی هایعنی هیچکس منوتواین زمینه راهنمایی نکردونگفت غیبت یعنی چی وگناهش چقده وتاوانش چقده...فقط همه گفتن غیبت نکن...وهیچ کس احکامشوکامل باهام نگفت تااینکه خودم دست به کارشدم...درسته که دیره اماشایداگه تلنگری تواین زمینه نبودالانشم نمیشد...امامادرم وخواهرم اصلاغیبت نکردن روشایدبلدنباشن...وقتی به مادرم میگم غیبت نکنه میگه اینکه غیبت نیست ومن کاملامطمئنم که غیبته...مطمئنم...یااینکه من به مجالس عروسی حرام نمیرم ومادرم بشدت ازاین کارمن که بازهم تازگی شروع شده بدش میادووقتی میگم نمیام صداشومیندازه روسرشودادمیزنه که همون خدایی که گفته این چادرواینقدسفت ومحکم بگیر(چون تازگی هاحجابمم کامل ترشده وآرایش هم نمیکنم به هیچ وجه...مگه برای محارمم والبته مادرم این کارمومیپسنده...)گفته اصلاروی حرف مادرنبایدحرف زدومن هرچی میگم آره میدونم اماخداگفته اگه غیرحرف من باشه بایدمخالفت کنی...امامامانم گوشش بدهکارنیست...مادرمن چون زن بیسوادی هستش وحدوداتاپنجم بیشترنخودنده،خیلی چیزارونمیدونه...یه زن قدیمی که همه ی افکارش پوسید وگندیدس وهرچی همش بزنی بوی گندش بیشترمیپیچه توبینیت...
همین امروزبامادرم کلکل داشتیم که مامانم گفت:همه ی دخترای عالم میرن عروسی باهم میگن میخندن میرقصن اونوقت نمیدونم این دختره دیوونس که مثل بقیه نیست...دوستاش همه میان عروسی...همه جامیان...یه دنیامسخره بازی درمیارن....من که به عقل این دختره شک دارم...
وبابامم میگه واقعاعقل نداره که اینجوریه...بایدبرم کتابشونگاه کنم...
ومن فقط گریه میکنم به خاطراین طرز تفکرپدرمدیرم ومادرچادریم واینهمه تفاوت؟
من دختریه روستام که پونزده کیلومتری شهره...توروستای ماهمه چادری ونمازخون هستن وجوری عروسیای گناهومیرن وازهم دیگه غیبت میکنن که انگارخداچندبارزده روسرشونوگفته این کارواجب واجبه...بایدانجامش بدی....
نمیدونم بایدچیکارکنم...:Ghamgin:
عروسی داییموباهربدبختی که بودگذروندم وحتی وادادم ورقصیدم توش...چون آخرین داییم بود واینطوری راضی شدم که توش حاضربشم..خوشحال باشم...آرایشگاه رفتم وخیلی چیزای دیگه...البته که خیلی پشیمون شدم...بازدوباره عروسی دخترعمم وپسرعممه...ونمیخوام ایندفه وابدم ...حتمابایدبرم چون عروسی توخونه ی ماس....وچون زنونه مردونه جداهستش...مردونه افتاده به ماومن جایی برای رفتن ندارم...خیلی تنهام...هیچ کس توی روستامون نمیفهمه منو...حتی دوستام...هم سن وسالام...این مسائل خیلی برام مهمه...چون واقعاچشمای امام زمانموحس میکنم...چشمای شهیداروحس میکنم که دوخته شده به اعمالم...ازخشم خدامیترسم...ازجایی که امام زمانم توش پانذاره وحشت دارم...کمکم کنید...چیکارکنم؟...هیچ کس نیست که باهاش دردودل کنم جزخدا...امیدم به خودشه...حتی امیدی ندارم که شوهری گیرم بیادباهمین عقاید...چون توروستای مااینجورپسری پیدانمیشه واگرم هست تولیست خواستگارای من نیست...بگین توروخداچیکارکنم؟...چجوری توخونه بااینهمه افکارمختلف ادامه بدم؟....چجوری بسازم؟...قسمتون میدم مثل جاهای دیگه اززیرجواب دادنش درنرید...یه چیزی بگین به دردم بخوره...نه مثه بقیه که یه چیزی گفتنورفتن که رفتن...من واقعاکلافم...فقط پونزده سالمه...کسل وبیحوصلم...اصلاامیدی ندارم...زندگی شده کابوس...بابی سوادی مادرم که باعث اینهمه درموندگیم شده نمیتونم بسازم...باافکارسطح پایین پدرم نمیتونم بسازم...باآرایش غلیظ خواهروراحتیش بانامحرم نمیتونم بسازم..باکارای نادرست برادرم که میدونم نتیجه ای جزبلوغ زودرس ندازه نمیتونم بسازم...من تواین خانواده ی پنج نفری چجوری ادامه بدم؟...یه خانواده ی پنج نفری تاحدودی مذهبی ...
منتظرجوابتون هستم...ممنون که وقتتونوبه من دادید.وپای درددلم نشستین..یه چیزدیگه راستی.....عروسی دخترعمموچه کنم؟
:pir::Shekastan Del:

سلام خواهر گلم
روی عقاید زیباتون بمونید و بدونید که بعد از چند وقت دیگه همه به راحتی این افکار شما رو میپذیرند
منم همین مشکل رو داشتم، ماهها طول کشید تا همه متوجه شدن که من زیر بار رفتن به مجالس حرام نمیرم و اوایل اذیت می شدم اما الان خیلی راحتم و کامل متوجه شدن موضوع از چه قراره و عقایدم چیه
این مسئله اینقد مهمه که باید حتما از خواستگارتون سوال کنید و گرنه میتونه یک زندگی رو به جهنم تبدیل کنه یا حتی به مرز طلاق بکشونه،

صبر کنید بر این سختی ها، خدا با صابران است .

من تلخی حرف ها و نگاه های تند اقوام رو تحمل کردم الان دارم شیرینیش رو میچشم،
فقط یادتون باشه به پدر و مادرتون نکنه فحش بدید!! یا بگید بی سوادی، یا اینکه فهمت کمه، من دیدم بعضی مذهبی ها اینجوری والدینشون رو امر به معروف و نهی از منکر میکنن و این اصلا درست نیست
فقط براشون ایات و روایات مربوطه رو بیارید و بس.
توهین نباشه:Gol:

امین;731673 نوشت:
سلام


یا مثلا وقتی می بینید آنها تحت هر شرایطی از مجالس گناه نمی گذرند، شما به جای اینکه بگویید من نمی آیم و ...، می توانید به آن مجلس بروید؛ منتها تا حد امکان خودتان را از گناه دور کنید. مثلا می توانید به بهانه اینکه می خواهید در پذیرایی کمک کنید به آشپزخانه رفته یا به کار دیگری مشغول شوید. ما در متون دینی تبصره ای در این باره داریم که می گوید اگر نرفتن شما به آن مجلس موجب ایجاد کدورت می شود، می توانید با رعایت کردن حدودی در آن مجلس حاضر شوید.


پیروز و سربلند

با سلام
تشکر از مطالب خوبتان استاد گرامی
از انجائیکه بنده خود چنین تجربه تلخی را دارم به نظرم بهتر است چند مورد را متذکر شوم با کسب اجازه از شما

اول اینکه در مجالس حرام فقط صرف موسیقی و رقص نیست، که البته این خودش به تنهایی کفایت میکند برای نرفتن، مسئله مهم تر این است که داماد و پدر و برادرش و برخی مردهای دیگر ، در این مجالس بر همه زنان محرم می شوند!!!
یعنی نمیتوان به این عروسی ها رفت و لباس عوض نکرد، و موهای خود را باز نکرد، این غیر ممکن است، ما یکبار در عروسی حاضر شدیم برای اینکه نامحرم ما را نبیند حجاب گرفتیم نزدیک بود خون راه بیفتد!!!!
گفتند بی احترامی کرده اید!!
البته اگرم هم میفرمایید بروند آشپزخانه، لازم به ذکر است تردد آقایان به آنجا بیش از نقاط دیگر است!!! مخصوصا در روستا ها که اصلا خیلی بدتر است
این را بر حسب تجربه چندین ساله ام در این زمینه عرض میکنم.
حالا اگر برویم و آنها باییند و به مایی که مدام حجاب میگیریم از نامحرم چشم چرانی کنند ایا این گناه نیست؟ ایا این اضطرار است؟ آیا نباید کدورتش را به جان خرید؟
و از همه مهم تر، ما وقتی در مجالس حرام حاضر میشویم آن حرام در ما اثر خودش را می گذارد مثل همان فیلم های حرام، همان عکس های حرام که موجب تهییج افراد میشود، آیا سزاست که خود را با اولین حرام در معرض حرام های بعدی قرار دهیم؟

در عروسی ها، در قسمت بانوان، یک افتضاح بازاری هست که نگید، اصلا قابل وصف نیست

با کمی دندان روی جگر گذاشتن و به جان خریدن حرف های تلخ میتوان بعد از چندین ماه یا حتی سال( برای ما که چندین سال بود) دیگران را متوجه این امر کرد
موفق باشید

واقعا برای بنده سوال است یک زن چرا باید خودش را برای زنان دیگر نیمه عریان کند و اندامش را به رخ آنها بکشاند؟!!!:Moteajeb!:

بعد دیگران نگاه کنند و ذوق مرگ شوند از خوشگلی او!!!!
این ادا اطوار ها را باید جلوی شوهر درآورد، زنان در خانه بوی آبگوشت میدهند و همش ژولیده اند بعد میروند عروسی لباس های گران می پوشند و لختی ، اصلا که چی بشه؟به چه هدفی؟ میخواهند به هم بگویند من خوشگل ترم؟! خب بروند خوشگلیشان را خرج شوهرشان کنند که شرعا بر گردنشان است خود را برای همسر آراسته کنند.
و اما رقص!!!! می رقصند که به چی برسند؟ خداوکیلی به چی میخواهند برسند؟ رقص جز برای همسر سبک بازی و بی کلاسی تمام است.

چرا بعضی همه چیز را باهم قاطی کرده اند؟ در مجالس باید سنگین رفتار کرد و لوس بازیها را برای همسر خرج کرد، برخی لوس بازی را برای زنان انجام میدهند و با همسرشان سرسنگین هستند، :doosti:

مردی داشت به سرعت میدوید گفتند کجا میروی؟ گفت زنم رفته بوده عروسی الاناست که برگرده میخوام تا اومد یه نگاه بهش بندازم و از تیپی که زده لذت ببرم!!!
این حکایت ماها شده!!!!!!!!!!!

Zaker;732700 نوشت:
لازم نیست همه از ریز اعتقادات آدم با خبر باشن ،

بله لازم نیست، اما این جز ریز اعتقادات نیست، از اون دونه درشتاشه

مادرم زهراست;732803 نوشت:
با سلام
تشکر از مطالب خوبتان استاد گرامی
از انجائیکه بنده خود چنین تجربه تلخی را دارم به نظرم بهتر است چند مورد را متذکر شوم با کسب اجازه از شما

اول اینکه در مجالس حرام فقط صرف موسیقی و رقص نیست، که البته این خودش به تنهایی کفایت میکند برای نرفتن، مسئله مهم تر این است که داماد و پدر و برادرش و برخی مردهای دیگر ، در این مجالس بر همه زنان محرم می شوند!!!
یعنی نمیتوان به این عروسی ها رفت و لباس عوض نکرد، و موهای خود را باز نکرد، این غیر ممکن است، ما یکبار در عروسی حاضر شدیم برای اینکه نامحرم ما را نبیند حجاب گرفتیم نزدیک بود خون راه بیفتد!!!!
گفتند بی احترامی کرده اید!!
البته اگرم هم میفرمایید بروند آشپزخانه، لازم به ذکر است تردد آقایان به آنجا بیش از نقاط دیگر است!!! مخصوصا در روستا ها که اصلا خیلی بدتر است
این را بر حسب تجربه چندین ساله ام در این زمینه عرض میکنم.
حالا اگر برویم و آنها باییند و به مایی که مدام حجاب میگیریم از نامحرم چشم چرانی کنند ایا این گناه نیست؟ ایا این اضطرار است؟ آیا نباید کدورتش را به جان خرید؟
و از همه مهم تر، ما وقتی در مجالس حرام حاضر میشویم آن حرام در ما اثر خودش را می گذارد مثل همان فیلم های حرام، همان عکس های حرام که موجب تهییج افراد میشود، آیا سزاست که خود را با اولین حرام در معرض حرام های بعدی قرار دهیم؟

در عروسی ها، در قسمت بانوان، یک افتضاح بازاری هست که نگید، اصلا قابل وصف نیست

با کمی دندان روی جگر گذاشتن و به جان خریدن حرف های تلخ میتوان بعد از چندین ماه یا حتی سال( برای ما که چندین سال بود) دیگران را متوجه این امر کرد
موفق باشید



سلام

بله حرف شما کاملا درست. با این حال شرایط یکسان نیست و نمی شود نسخه کلی دارد. باید هر راهکاری به ذهن می رسد ارائه شود تا مخاطب با بررسی همه آنها و تطبیق آن ها با شرایط خودش یکی را انتخاب کند که کمترین ضرر را داشته باشد. رفتن به مجلس گناه در حالت اضطرار و انحراف خود از لوازم گناه هم یکی از این راهکارهاست. ممکن است در جایی به قول شما عملی کردن این مسئله ممکن نباشد. خب در این شرایط کدورت بر حضور در مجلس ترجیح دارد. اما ممکن هم هست در جای دیگر فرد بتواند هم حاضر شود و هم حدود را رعایت کند. خب در این شرایط حضور بر ایجاد کدورت ترجیح دارد. البته منظور از آشپزخانه، حضور در محل آشپزی نبود؛ بلکه منظور حضور در محل پذیرایی بود که جدای از آقایان است که البته هر جایی فرق می کند.

با این حال همانطور که ابتدا هم عرض کردم این کلیت راهکار بود؛ وگرنه در مرحله اجرا باید دقیقش را از مرجع تقلید سوال کرد تا هم معنای و حد و مرز اضطرار به خوبی روشن شود و هم حد و میزان کدورت؛ وگرنه این واضح است که نه هر اضطراری مجوز حضور در مجلس گناه است و نه هر کدورتی چنین اجازه ای را به ما می دهد.

اهمیت نده
ودرمقابل حرف دیگران لبخند بزن
من هفته پیش عروسی بودم
همه رقصیدن جز من
بهمم کلی حرف زدن امامن همش خندیدم و مسخره بازی دراوردم
وجدی نگرفتم حرفاشونو
عروسی تموم شد
ومن موندم یه عالمه خوشحالی:Nishkhand:
لبخند بزن بهشون ویابحث و عوض کن
جواب میده

حرفاتونوقبول دارم..امااون تیکش که میگید"این مسئله ی مهم روبایدازخواستگارم سؤال کنم"...
مشکل اینجاس که من حق هیچ حرفی روندارم تاباخواستگارم بزنم...
حتی جلسه ی خواستگاری اصلاوابدارسمی نیستش...!!!!!!!:Motehayer:
مادرآقاپسربه مادرمن موضوع امرخیررومیگن ومادرم هم به من انتقال میدن ومیپرسن که جوابت چیه واینکه جواب من وپدرت هم فلانه...یعنی بااین خواستگاررفتناشون خیلی غیرمستقیم بهت میفهمونن که بایدازقیافش خوشت بیادوتورویه دختری میبینن که همیشه ذهنت سمت پسرای مردمه وقشنگ میشناسیشون...ولی اینطورنبوده...
وفقط زمانی میتونم باهاشون صحبت کنم که بله رودادم ودیگه اونموقع چه ازعقایدهمدیگه خوشمون بیادچه نیادبایدباهم بسازیم چون اسم رومون رفته ونامزدمحسوب میشیم...وچون محلمون هم کوچیکه خبرابه سرعت نورمیپیچه...وتوحق نداری نامزدی روبهم بزنی...بله دیگه آبروی یه قبیله وسطه...الکی که نیست!!!!!!!!!:god::ghati::samt::Shekastan Del::dokhtar::hey:
وهمین شده که توی محل زندگیمون آمارطلاق به شدت رفته بالاوزوجای جوونمون داره زندگیشون سرچیزای الکی ازبین میره وازهم میپاشه...واقعادیگه اینونمیدونم چیکارکنم!!!!:Sokhan:

موضوع اینه که من قبلااینجوری نبودم وکلی میرقصیدم وخوش بودم توعروسیهامون...وبه همین دلیل الان باهمون موسیقیش هم تحریک میشم...برای همینه که به شدت بارفتن به عروسی مشکل دارم...مشکل رقصیدن تنهانیست...برای همه ی خانوادم سخته قوانین یه ایل آدمودرعرض یه سال ببرم زیرسؤال...دوروبریای من ی جورایی سرسفره معاویه غذامیخورن وپشت سرعلی نمازمیخونن...:ajab:

ریزاعتقادات؟...:Ghamgin:...من واقعابااین موضوعات مشکل دارم....نمیخوام که جاربزنم....ببخشیدا:hey:

نیکوکار;731951 نوشت:
سلام
ببخشید من رک حرف میزنم
اولاً که شما خیلی سواد بالایی ندارید
دوماً مادرتون بی سواد نیست
سوماً زیاد برای مادرتون احترام قائل نیستید
چهارماً شما که ژاندارم خونتون نیستید که از بابا و مامان و برادر و همه میگید و می خواهید به هر قیمتی شده اونارو تغییر بدین!

+سلام...من مادرمودوست دارم...واگه اون به مقدارسوادمن بی احترامی نمیکردهرگزاین کارومنم نمیکردم...مثلاوقتی که یه زن بیسوادرومیبینه که به موفقیت رسیده خیلی تحسینش میکنه وجوری درباره ی تفاوت زن باسوادوبی سوادونتیجه ی زندگیشون میگه ک اگه یه بچه که داره تازه افکاروعقایدوذهنیتش شکل میگیره اون دورواطراف باشه به احتمال زیادازدرس خوندن فراری میشه...واین منوخیلی عصبی میکنه...چون مامانم هنوزم حاضرنیست بپذیره دونستن خیلی بهترازندونسته...این پافشاری وخوشحالیش به خاطرکم سوادبودنشه که منوکلافه میکنه....
بله من قبول دارم سوادبالایی ندارم ومادرم بی سوادنیست...ولی کم سوادهستش..والبته این خیلی وحشتناک نیست برام..چون مادرمامانم باوجودبی سوادبودنشون امابسیارمهربون ودوست داشتنی وازدرک بالایی برخوردارهستن...امابعضی هاازهمون اولش خیلی خوب بایه موضوع برخوردمیکنن وآدمودرکش میکنن وبعضی هاهم بایدروشون کاربشه تابتونن مرهم خوبی باشن...
وبعدش هم اینکه درسته من ژاندارم نیستم وکی گفته به هرقیمتی میخوام خونوادموتغییربدم؟...من درآخر گفتم که چجوری بسازم باهاشون...من که نگفتم بهم کمک کنیدتاخونوادمودوباره ازنوبسازم وهرجوردوست داشتم شکل وشمایلشون بدم؟...برداشتتون اشتباه بوده...
معذرت میخوام خیلی خیلی ببخشید...ولی کاش رک حرف میزدیدتااینقدرتند...
-----------------------------------------------------------------
در مورد اول و دوم سوم باید بهتون بگم افرادی هستند که پدر و مادرشون کلا بی سواد هستن و خودشون دکتر و مهندس ولی هرگز سوادشون رو به رخ والدین نمیکشن. پس این کار شما خیلی ناپسنده
فرزند هرچی داره از والدین داره
لازمه که بیشتر به والدین احترام بگذارید و حتی پشت سرشون با لحن مودبانه و با حالت بندگی از آنها یاد کنید. در همه موارد مگر در موادی که آنها از شما درخواست کنند کاری را بر خلاف دین خدا انجام دهید که در این صورت هم باز موظف هستید به آنها احترام بگذارید و فقط درخواست غیر دینی آنها را بصورت مودبانه انجام ندهید.

در مورد چهارم هم که باید بگم آخه مشکل خانوادتون چیه مگه؟ واجبات رو که دارن انجام میدن محرمات رو هم ظاهرا دارن دوری میکنن. شما چرا الکی زندگی رو تلخ می کنید؟
با زبون خوش در مواقع غیبت کردن بحث رو عوض کنید، اگر نشد با آرامش ازشون درخواست کنید بحث رو عوض کنن و اگر بازم نشد خودتون اون محیط رو ترک کنید و به اتاق دیگه برید

+من کپی برابراصل اونهاهستم وتنهاتفاوتی که دارم همین جدی تربودن واهمیت بیشترم به این مسائله...این حرفابی احترامی محسوب نمیشه براشون...چون من روزی چندین باربدترشو میشنوم...
مریض نیستم که بخوام زندگیموتلخ کنم...اماخب زندگیه...نمیشه تلخیشوببینم وخودموبزنم به اون راه که نه بابازندگی عسله واینا!!!زندگی هرچی زوربزنی تواین دنیاعسل نمیشه...همیشه تلخی هایی داره....بایدبعضی چیزارودرستش کرد...بایددرستش کرد...اگرمیخواست همه چیزازاول تاآخریکسان باشه که زندگی نمیشد...تحول توزندگی لازمه...انتخاب لازمه...خداعقل داده..قدرت تفکرداده...من واسه ی خدایه بنده میشم...داداشم واسه ی خدایکی...اگه من میخواستم تلخی خیلی چیزاواختلافارودرنظرنگیرم وباهمه چیزبسازم تادنیام تلخ نشه،که منواطرافیانم میشدیم بنده ی هم نه بنده ی خدا...من میشدم بنده ی فکروعقل وانتخاب پدرم وپدرم بنده ی پدرش...نمیشه که...

به هرحال ازپاسختون خیلی ممنونم..

[="Tahoma"][="Black"]به نام خدا
سلام

1-خانواده رو نميتونيد تغيير بدين.من باب امر به معروف و نهي از منكر هر از گاهي يك تذكري به شوخي و خنده بدين تا روان خود و خانواده رو آزرده نكنيد.
2-به پدر و مادر بيشتر احترام بگذاريد نقاط مثبت رو ببينيد تا تلخي اعمالشون كم رنگ بشود.
3-خواهر و برادرتون رو با كارهاي جالب و بديع به سمت خود بكشيد.اصطلاحا" هواشونو داشته باشيد(در درس.وقتي پدرو مادر دعواشون ميكنند و زماني كه كاري دارند كمكشون كنيد.)تا اونا جذب شما بشن.
4-دانشگاه كه رفتيد خواستگار زياد خواهيد داشت.پس به دختري بيانديدشيد كه با سواد،با فكر باز،مذهبي و هنرمند است نه دختري با آينده اي تيره و تار.
6-از همين الان براي آينده تون برنامه داشته باشين.كتب ديني،روانشناسي واجب هست مطالعه فرماييد و همينطور هنرهاي خاص بانوان.

و من الله التوفيق[/]

دخترکویر;734029 نوشت:
من میخواستم تلخی خیلی چیزاواختلافارودرنظرنگیرم وباهمه چیزبسازم تادنیام تلخ نشه،که منواطرافیانم میشدیم بنده ی هم نه بنده ی خدا...من میشدم بنده ی فکروعقل وانتخاب پدرم وپدرم بنده ی پدرش...نمیشه که...

سلام
هرچیزی در حد متعادلش خوبه. دیگه هر جور خودتون صلاح می دونید

عنوان: چگونه بدون ایجاد کدورت در خانواده و اطرافیان، از گناه غیبت و شرکت در مجالس عروسی دوری کنم؟

سوال:
من یک دختر پانزده ساله با خانواده ای نسبتا مذهبی هستم. پدرم فرهنگی و مادرم خانه دار است. مذهبی به این معنا که ما در یک روستای کوچک هستیم که همه آنها چادری و نماز خوان هستند؛ منتها گناهانی مثل غیبت و شرکت در عروسی و بزن و برقص را به راحتی مرتکب می شوند. در چنین شرایطی من جدیدا مذهبی تر شده ام؛ طوری که از عقاید خانواده فاصله گرفته ام و غیبت و شرکت در عروسی و ... را کنار گذاشته ام و همین برای من مشکل ساز شده؛ به حدی که پدر و مادرم مرا دیوانه می خوانند. فکر می کنم خانواده و حتی هم سن و سالانم اصلا مرا درک نمی کنند. وقتی به مادر یا خواهرم می گویم غیبت نکنید مادرم می گوید این که غیبت نیست؛ در حالی که من یقین دارم غیبت است. یا جدیدا که من در عروسی های شرکت نمی کنم، مادرم کلی با من دعوا می کند و سرم داد می زند که چرا مثل بقیه دخترها به عروسی نمی آیی و ... . پدرم هم می گوید واقعا این دختر عقل ندارد که اینجوری است و باید برایش کتابش باز کنم!
در این شرایط به خاطر
طرز تفکر پدر مدیرم و مادر چادریم و اینهمه تفاوت من فقط گریه می کنم. نمی دانم باید چکار کنم؟
عروسی داییم را با هر بدبختی که بود گذراندم و حتی وا دادم و رقصیدم و ...؛ چون آخرین داییم بود که البته خیلی پشیمان شدم. چند وقت دیگر دوباره عروسی دختر عمه و پسرعمه ام است و نمی خواهم ایندفعه بلغزم. البته حتما باید در عروسی شرکت کنم؛ چون عروسی در خانه ی ماست و من جایی برای رفتن ندارم؛ ولی نمی دانم باید چکار کنم که مرتکب گناه نشوم؟ این مسائل خیلی برایم مهم است؛ چون واقعا چشم های امام زمان و شهدا را حس می کنم که به اعمال من دوخته شده و از خشم خدا می ترسم. کمکم کنید. چکار کنم؟
با این شرایط حتی امیدی ندارم که شوهری با همین عقاید گیرم بیاید؛ چون در روستای ما اینجور پسری پیدا نمی شود و اگر هم هست در لیست خواستگاران من نیست.شما بگویید چه کنم؟ چطوری در خانه با این همه افکار مختلف ادامه بدهم؟ با بی سوادی مادرم که باعث این همه درماندگیم شده نمی توانم بسازم! با افکار سطح پایین پدرم نمی توانم بسازم! با آرایش غلیظ خواهر و راحتیش با نامحرم نمی توانم بسازم. با کارهای نادرست برادرم که می دانم نتیجه ای جز بلوغ زودرس ندازد نمی توانم بسازم! من در این خانواده ی پنج نفری چطوری ادامه بدهم؟


پاسخ:
خیلی جای خوشحالی دارد که دختری مثل شما در چنین شرایطی توانسته روی اعتقادات خودش بایستد و چنین دغدغه هایی دارد. من به نوبه خودم شما را تحسین می کنم و از خداوند متعال برای شما آروزی موفقیت بیشتر و توان ایستادگی در صراط مستقیم را خواهانم.
اما در مورد اینکه می گویید پدر و مادرتان شما را درک نمی کنند باید عرض کنم این مشکل فقط برای شما نیست؛ بلکه خیلی از هم سن و سالهای دیگر شما هم گرفتار این مسئله اند. البته ما نمی گوییم که در همه موارد مقصر پدر و مادرها هستند؛ ولی خب به طور کلی بعضی از پدر و مادرها در این زمینه کم کاری می کنند. با این حال چون ما به پدر و مادر شما دسترسی نداریم، طبیعی است که نمی توانیم راهکاری ارائه دهیم که آنها شما را بیشتر درک کنند؛ بلکه آنچه می شود در اینجا مطرح کرد، نوع تعامل و برخورد شما با آنها و به حداقل رساندن عواقب رفتار آنها نسبت به شماست.
در مورد پایبندی به احکام و موازین دینی شما باید مشکتان را از دو جهت بررسی و رفع کنید. جهت اول این است که پدر و مادر و اطرافیان شما مانع پایبندی شما به مسائل اعتقادی اند و جهت دوم، دغدغه و نگرانی شما نسبت به عدم پایبندی آنها به مسائل دینی و اعتقادی و به عبارتی امر و نهی کردن آنهاست.
در مورد مسئله اول باید عرض کنم بهترین راه این است که شما خودتان را با آنها درگیر نکنید؛ یعنی مثلا اگر آنها غیبت می کنند و شما نمی خواهید بشنوید، وقتی می بینید تذکر دادن فایده ندارد، شما مکان خود را عوض کنید و یا اینکه سرتان را به چیز دیگری گرم کنید. یا مثلا وقتی می بینید آنها تحت هر شرایطی از مجالس گناه نمی گذرند و نرفتن شما هم منجر به دعوا و کدورت می شود، شما به جای اینکه بگویید من نمی آیم و ...، می توانید به آن مجلس بروید؛ منتها تا حد امکان خودتان را از گناه دور کنید؛ مثلا می توانید خود را مشغول به پذیرایی از میهمان ها کنید . یا به کار دیگری مشغول شوید. ما در متون دینی تبصره ای در این باره داریم که می گوید اگر نرفتن شما به آن مجلس موجب ایجاد کدورت می شود، می توانید با رعایت کردن حدودی در آن مجلس حاضر شوید. تفصیل این مسئله را می توانید از کارشناسان بخش احکام جویا شوید. البته این نکته را هم نباید فراموش کرد که سختی کار شما همیشگی نیست؛ بلکه فقط برای مدتی است. وگرنه بعد از اینکه ان شاء الله شما توانستی برای مدتی مقاومت کنی و اطرافیان، شما را با این خصوصیات جدید بشناسند، دیگر کسی از شما انتظار گناه نخواهد داشت و به راحتی می توانید آنگونه که می خواهید رفتار کنید و حتی شرکت نکردن شما در عروسی هایی که با گناه همراه است هم مشکلی ایجاد نخواهد کرد.
اما در مورد دغدغه و نگرانی شما نسبت به خانواده و اطرافیان، باید عرض کنم با مطالبی که در بالا عرض کردم شما قدم اول را برای امر و نهی برداشته اید. همینکه آنها مستقیم و غیر مستقیم متوجه شوند شما از گناه دوری می کنید، یک امر و نهی عملی را انجام داده اید. در کنار این، تذکر زبانی را هم ترک نکنید؛ منتها برای اینکه تذکرات شما اثر گذار باشد باید با حساب و کتاب این کار را انجام دهید. در مورد این مسئله می توانید مطالب مربوط به امر به معروف و نهی از منکری که در این سایت و دیگر سایت ها آمده را مطالعه کنید و با شیوه های گفته شده پیش بروید تا بیشترین اثرگذاری را داشته باشد.

در مورد نگرانی شما برای ازدواج هم باید عرض کنم این نگرانی تا حدودی بجاست؛ منتها نباید اینطور فکر کنید که به هیچ وجه چنین خواستگاری نخواهید داشت. بله این را باید پذیرفت که هیچ وقت نمی توان با کسی ازدواج کرد که صد در صد با افکار و عقاید ما یکی باشد؛ ولی می شود کسی را یافت که تا حدود زیادی از این جهات با ما تناسب داشته باشد. با این حال اگر احساس می کنید جنس خواستگارهای شما غیرمذهبی هستند، می توانید با مدیریت روابط اجتماعی خود تا حدودی خواستگاران مذهبی تر را به سمت خود جذب کنید. مثلا حضور بیشتر و پررنگ تر شما در مجالس و محافل زنانه؛ هیئت ها؛ مساجد؛ کانون های فرهنگی و قرآنی؛ بسیج و ... باعث می شود در کنار خواستگارهای معمولی، خواستگار مذهبی هم داشته باشید. البته توکل به خدا و توسل به اهل بیت علیهم السلام را نباید فراموش کرد؛ چراکه تاثیر این مسئله از هر چیزی بیشتر است.
(1)

نتیجه:
در شرایطی که اطرافیان همگی گناهی را مرتکب می شوند، ایستادن در مقابل آنها کمی سخت است؛ اما اگر این سختی را با سختی عذاب قیامت و دور ماندن از خدا مقایسه کنیم، توان ما برای مقابله با آن مضاعف خواهد شد. با مدیریت درست و توکل بر خدا پیش بروید و اجازه ندهید چیزی مانع از نزدیک شدن شما به خدا شود.

(1) سایت انجمن گفتگوی دینی، انجمن مشاوره، کارشناس: امین، تاریخ: 1395/01/15

موضوع قفل شده است