***** زن در آیینه ی وحی و عرفان *****

تب‌های اولیه

69 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
***** زن در آیینه ی وحی و عرفان *****


آسیه همسر فرعون بود ، فرعون روحى استکبارى ، نفسى شریر ، اعتقادى باطل و عملى فاسد داشت .قرآن مجید فرعون را آلوده به علوّ ، ظلم ، جنایت و خونریزى معرفى مى کند ، و از او به عنوان طاغوت یاد مى نماید.آسیه در کنار فرعون به سر مى برد و ملکه بود ، همه چیز براى او و در دسترس وى قرار داشت .او نیز مانند همسرش فرمانروایى داشت و به هر شکلى که مى خواست از خزانه ى کشور و مواهب مملکت بهره مى گرفت .زندگى او در کنار چنان همسرى ، در جنب چنان حکومتى ، در میان چنان دربارى ، با آن همه مکنت و ثروت و غلامان و کنیزان گوش به فرمان ، زندگى بسیار خوشى بود .
زن جوان و قدرتمند ، در چنان حال و هوایى از طریق پیامبر الهى موسى بن عمران صداى حق و نداى حقیقت را شنید ، باطل بودن فرهنگ و عمل شوهرش براى او روشن گشت و نور حق و حقیقت بر قلبش تابید .
با اینکه مى دانست پذیرفتن حق ممکن است به قیمت از دست دادن تمام خوشى ها ، قدرت و مقام ، منصب ملکه بودن و حتى نابودى جانش تمام شود ، ولى حق را پذیرفت ، به آیین پاک الهى ایمان آورد و تسلیم خداوند مهربان شد ، در مقام توبه و عمل صالح براى آبادى آخرتش برآمد .توبه ى او توبه ى آسانى نبود ، به خاطر توبه مى بایست تمام شئون خود را واگذارد و تن به قبول سرزنش ها و شکنجه هاى فرعون و مأمورانش بدهد ، با این همه در عرصه گاه توبه و ایمان و عمل صالح و هدایت درآمد .
توبه ى او براى فرعون و دربارش گران آمد ، زیرا در شهر شهرت پیدا کرد که همسر فرعون ، ملکه ى مملکت ، دست از آیین فرعونى برداشته و به مذهب کلیم اللهى درآمده . باز گرداندن او با تبلیغ و تشویق و تهدید فرعون و درباریانش میسر نشد ، او حق را با قلب روشن خود و عقل فعّالش یافته بود و پوکى و پوچى باطل را درک کرده بود و نمى توانست حق و حقیقت یافته را از دست بدهد و به باطل پوچ و پوک باز گردد .
آرى ، چگونه مى توانست خدا را با فرعون ، حق را با باطل ، نور را با ظلمت ، درستى را با نادرستى ، دنیا را با آخرت ، بهشت را با دوزخ ، سعادت را با شقاوت معامله کند ؟!
آسیه بر ایمان و توبه و انابه اش اصرار داشت ، و فرعون با باز گرداندنش به باطل پافشارى مى کرد .
فرعون در مبارزه با آسیه طَرْفى نبست ، خشمگین شد ، آتش غضبش شعله ور گشت ، در برابر ثابت قدمى او شکست خورد ، فرمان شکنجه ى آسیه را صادر کرد ، آن انسان والا را به چهار میخ کشیدند ، پس از شکنجه هاى سخت محکوم به اعدام شد ، سربازان سنگدل مأموریت یافتند سنگ گران و سنگینى را با قدرت و قوّت از بالا بر بدن او بیندازند ، ولى آسیه به خاطر خدا و به دست آوردن سعادت دنیا و آخرت مقاومت کرد و زیر آن همه شکنجه ، به حضرت محبوب متوسل شد .
به خاطر توبه ى واقعى ، ایمان و جهاد ، صبر و مقاومت ، و یقین و عزم محکمش در قرآن مجید ، براى تمام اهل ایمان از مرد و زن تا روز قیامت به عنوان نمونه معرفى شد تا باب هر عذرى به روى هر گنهکارى در هر عصر و زمانى و در هر موقعیت و شرایطى بسته باشد و معصیت کارى نگوید : راهى به سوى توبه و انابه و ایمان و عمل صالح نداشتم .
وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذِینَ آمَنُوا امْرَأَةَ فِرْعَوْنَ إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِی عِندَکَ بَیْتاً فِی الْجَنَّةِ وَنَجِّنِی مِن فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ وَنَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ (1)
و خداوند براى آنان که اهل ایمانند ، همسر فرعون را به عنوان نمونه معرّفى کرد ، هنگامى که گفت : پروردگارا ! براى من در جوار رحمتت خانه اى در بهشت بنا کن ، و مرا از فرعون و عمل او نجات بده ، و از طایفه ى ستمگران رهایى بخش .
عظمت این زن در سایه ى توبه و ایمان و صبر و مقاومت به جایى رسید که از رسول خدا نقل شده :
اِشْتاقَتِ الْجَنَّةُ اِلى اَرْبَع مِنَ النِّساءِ : مَرْیَمَ بِنْتِ عِمْرانَ ، وَآسِیَةَ بِنْتِ مُزاحِم زَوْجَةِ فِرْعَونَ ، وَخَدِیجَةَ بِنْتِ خُوَیْلِد زَوْجَةِ النَّبِىِّ فِى الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ ، وَفاطِمَةَ بِنْتِ مُحَمَّد(2)
بهشت مشتاق چهار زن است : مریم دختر عمران ، آسیه دختر مزاحم همسر فرعون ، خدیجه دختر خویلد همسر پیامبر در دنیا و آخرت ، و فاطمه (علیها السلام)دختر محمد (صلى الله علیه وآله وسلم) .

پی نوشت ها :
1 ـ تحریم ( 66 ) آیه 11 .
2 ـ کشف الغمه : 1 / 466 ; بحار الأنوار : 43 / 53 ، باب 3 ، حدیث 48 ، .

هرگز نباید نا امید شد !!
مرحوم ملا احمد نراقى در کتاب شریف اخلاقى معراج السعادة ، در باره توبه ى واقعى داستان شگفت آور زیر را نقل مى کند :
او زنى بود جوان ، خوش صدا ، رقاص ، بى توجه به حلال و حرام الهى . در شهر بصره مجلس فسق و فجورى از ثروتمندان و جوانان نبود مگر این که شَعْوانه براى خوشگذرانى آنان در مجلس حاضر مى شد ، او در آن مجالس آوازه خوانى مى کرد ، مى رقصید و بزم آلودگان را گرم مى کرد ، شعوانه را در این امور عدّه اى از دختران و زنان همراهى مى کردند .
روزى براى رفتن به مجلس بدکاران ، با تعدادى از همکارانش از کوچه اى مى گذشت ، شنید از خانه اى ناله و افعان بلند است ، با تعجب گفت : چه خبر است ؟ یکى از همکارانش را براى جستجوى موضوع فرستاد ، ولى از برگشتن او خبرى نشد ، نفر دوم را فرستاد تا از آن مجلس خبرى بیاورد برنگشت ، سومى را به دنبال خبر گرفتن فرستاد و از او به اصرار خواست برگردد و مانند آن دو نفر او را به انتظار نگذارد ، او رفت و بعد از اندک مدّتى بازگشت و گفت : اى خاتون ، این ناله و ماتم بدکاران و فریاد و نعره ى گنهکاران است !
شعوانه گفت : بهتر این است که خود بروم و از آن مجلس خبر بگیرم .نزدیک مجلس آمد ، مشاهده کرد واعظى براى مردم سخن مى گوید : سخنش به این آیه رسیده بود
: إِذَا رَأَتْهُم مِن مَکَان بَعِید سَمِعُوا لَهَا تَغَیُّظاً وَزَفِیراً * وَإِذَا أُلْقُوا مِنْهَا مَکَاناً ضَیِّقاً مُقَرَّنِینَ دَعَوْا هُنَالِکَ ثُبُوراً ( فرقان ( 25 ) آیه 12 ـ 13 .
) .
زمانى که آتش دوزخ ، تکذیب کنندگان قیامت را از مکانى دور ببیند ، خروش و فریاد جهنم را از دور به گوش خود مى شنوند ، چون آن تبهکاران را در زنجیر بسته به محل تنگى از جهنم دراندازند ، در آن حال فریاد واویلا از دل برکشند !
شعوانه چون این آیه را شنید و با قلب و جان به مفهوم آن توجه کرد ، عربده اى کشید و گفت : اى گوینده ! من یکى از گنهکارانم ، من نامه سیاهم ، من شرمنده و خجالت زده ام ، آیا اگر توبه کنم توبه ام در پیشگاه حق مورد پذیرش است ؟ واعظ گفت : آرى ، گناهت قابل بخشش است ، گرچه به اندازه ى شعوانه باشد ! گفت : واى بر من که خود من شعوانه هستم ، مرا چه اندازه آلودگى است که گنهکار را به من مثل مى زنند ، اى واعظ ! از این پس گناه نکنم و دامن آلوده نسازم و به مجلس اهل گناه قدم نگذارم . واعظ گفت : خداوند هم نسبت به تو ارحم الراحمین است .شعوانه به حقیقت توبه کرد ، اهل عبادت و بندگى شد ، گوشت روییده از گناه در بدنش آب شد ، دلش گداخت ، سینه اش سوخت ، ناله و فریادش به نهایت رسید ، در خود نگریست و گفت : آه ! این دنیاى من ، آخرتم چه خواهد شد ، در درونش صدایى احساس کرد : ملازم درگاه باش تا ببینى در آخرت چه مى بینى .

داستان خلقت زن در قرآن زیبا وشنیدنی است .قران در مورد خلقت زن می فرماید:
هو الذی جعلکم من نفس واحده و جعل منها زوجها(1)
او خدایی است که شما را از یک نفس آفرید و جفت او را هم از همان نفس آفرید.
علامه طباطبایی می کوید :
جمله "و خلق منها زوجها " برای بیان این نکته است که زوج آدم "هم نوع و مثل" او بوده و این انسان های موجود همگی به دو فرد [زن و مرد]مثل و شبیه به هم در آفرینش منتهی می شوند بنا بر این آنچه در بعضی تفاسیر آمده که حوا از دنده [چپ]آدم آفریده شده است،بدون دلیل بوده و آیه بر این مطلب دلالت ندارد.(2)
در باره نسل آدم هم فرمود :
آفرینش انسان را از گل آغاز کرد و نسل او را از چکیده آبی پست مقرر فرمود. (3)
بنا بر این نه در ابتدا و نه در تداوم نسل، بین آفرینش زن و مرد فرقی نیست.

1. اعراف(7)،آیه 189.
2. المیزان،ج4،ص136.
3. سجده(32)،آیه 7-8.

در این که مریم از زنان برگزیده خدا می باشد ، شکی نیست اما سخن این است که آیا قرآن دلالت دارد که حضرت مریم برگزیده ترین زن جهان برای همیشه است؟ یا این که برگزیده بودن و برتری او بر همه زنان تا زمان نزول قرآن را اثبات می کند و برای این که بدانیم آیا بعد از نزول قرآن و از زمان پیامبر تا قیام قیامت بانویی در رتبه ایشان یا برتر از ایشان خواهد آمد یا نه؟ باید از خدا و پیامبر خدا که به امر و اراده خدا بر غیب اشراف دارد ، جویا شد.
قرآن در باره برگزیدگی حضرت مریم می فرماید:
«وَ اِذْ قالَتِ الْمَلائِکَةُ یا مَرْیَمُ اِنَّ اللّه‏َ اصْطَفاکِ وَ طَهَّرَکِ وَاصْطَفاکِ عَلی نِساءِ الْعالَمینَ یا مَرْیَمُ اقْنُتی لِرَبِّکِ وَاسْجُدی وَارْکَعی مَعَ الرَّاکِعینَ؛ (1) و آنگاه که ملائکه گفتند: ای مریم همانا خدا تو را برگزیده و پاکیزه ساخته و بر زنان جهان برگزیده است. ای مریم در پیشگاه خدایت خضوع کن و به خاک بیفت و با رکوع‏کنندگان رکوع کن».
در آیه سخن از دو بار برگزیده شدن است:
بار اول او را به عنوان انسان کامل ، ذریه صالح ، شایسته انتساب به پیامبران، الگو و نمونه انسان برگزید و در زمره انبیاء و اولیای بزرگ و برگزیده قرار داده است. او تنها زنی است که در قرآن در زمره «مُصْطَفَوْن» و برگزیدگان نام برده شده است و عنوان "اصطفا و برگزیدگی" در باره هیچ بانوی دیگری در قرآن نیامده است.
او مانند آدم ، ابراهیم ، موسی و عیسی از برگزیدگان شمرده شده و نه فقط بر زنان، بلکه بر همه انسان ها، و قید "علی نساء العالمین " به این اصطفاء و برگزیدگی تعلق ندارد زیرا در اینجا او بر همه و از بین همه زنان و مردان برگزیده شده است .
معنای فراز اول آیه این است که تو را برگزید ، همچنان که در آیه دیگر او و قرینش یعنی آسیه همسر فرعون ، به عنوان الگوی انسان مؤمن برای همه زنان و مردان معرفی شدند:
وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لي‏ عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ وَ نَجِّني‏ مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّني‏ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمينَ وَ مَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْرانَ الَّتي‏ أَحْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا فيهِ مِنْ رُوحِنا وَ صَدَّقَتْ بِكَلِماتِ رَبِّها وَ كُتُبِهِ وَ كانَتْ مِنَ الْقانِتينَ ؛ (2) زن و مرد ، به همسر فرعون مثَل زده است، در آن هنگام كه گفت: «پروردگارا! خانه‏اى براى من نزد خودت در بهشت بساز، و مرا از فرعون و كار او نجات ده و مرا از گروه ستمگران رهايى بخش!» و همچنين به مريم دختر عمران كه دامان خود را پاك نگه داشت، و ما را از روح خود در آن دميديم او كلمات پروردگار و كتابهايش را تصديق كرد و از مطيعان فرمان خدا بود!».
تا اینجا سخن قرآن فقط این است که مریم در زمره برگزیدگان خدا است که غیر از او زن دیگری یعنی همسر فرعون هم از آن جمله است و مردانی همچوم آدم ، ابراهیم و .... .
البته با عنایت به تعریف ها و تمجید های فراوان و بی نظیر قرآن از مریم ، می توان به قطع برداشت کرد که او از آسیه و از همه زنانی که تا زمان نزول قرآن برگزیده شده بودند ( که خدا به همه آنها و تعدادشان آگاه است و غیر از مریم و آسیه از بقیه در قرآن نام نبرده است ) ، برتر بوده است زیرا اگر زنی از او برتر بود یا در رتبه او بود (مانند آسیه که قریب به او بود) در قرآن ذکر می شد و به عنوان الگو معرفی می گشت.
اما برگزیده شدن دوم که عام و بر همه زنان گذشته و آینده (از جمله حضرت زهرا ) است ، مربوط به فضایل ایمانی و انسانی نیست گر چه فضایل ایمانی و انسانی در آن دخالت تام دارد .
برگزیدگی دوم بر خلاف برگزیدگی اول که او و بقیه برگزیدگان از بین همه زنان و مردان برگزیده شده بودند ، فقط از بین زنان است پس معلوم می شود در امری بوده که به زنان اختصاص داشته است.
بار دوم او را از بین همه زنان عالم برگزید تا آیت خودش قرار دهد و حامل نور عیسی گرداند و بدون وجود همسر، فرزندی به او بخشید که از پیامبران بزرگ و صاحب معجزات و کرامات بی‏نظیر بود.
او بار دوم برای مادری عیسی برگزیده شد و چون مادری ، شأن اختصاصی زنان است پس او در این مورد برگزیده از بین همه زنان جهان تا ابد تاریخ است و این فضیلت اختصاص به او دارد:
«وَ الَّتي‏ أَحْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا فيها مِنْ رُوحِنا وَ جَعَلْناها وَ ابْنَها آيَةً لِلْعالَمين؛ (3) و به ياد آور زنى را كه دامان خود را پاك نگه داشت و ما از روح خود در او دميديم و او و فرزندش [مسيح‏] را نشانه بزرگى براى جهانيان قرار داديم!».
پس در این زمینه خاص ایشان برگزیده بر همه زنان جهان است.
با توجه به آنچه گذشت معلوم شد که بیان قرآن اثبات برگزیده بودن مریم و افضل بودن او از حیث ایمان و فضایل بر همه زنان تا زمان نزول قرآن است و بیش از آن دلالت ندارد اما مخاطبان قرآن در زمان پیامبر و امروز ، این برگزیدگی را تا همیشه عمر بشر گمان کردند و وقتی رسول خدا دخترش را "سیده نساء العالمین" معرفی کرد ، با تعجب پرسیدند : مگرمریم برگزیده زنان جهان (و افضل مطلق) نیست؟ ایشان جواب داد که او برتر از زنان عالم خود بود یعنی همه امت ها تا امت اسلام زیرا ایشان مادر عیسی علیه السلام و از امت مسیح بود که آخرین امت قبل از اسلام می باشد . پس در همه امت ها تا زمان اسلام ، زنی به فضیلت حضرت مریم نبوده است .
اما این که آیا در امت آخرین هم زنی هم پایه مریم و بلکه افضل از او خواهد بود یا نه؟ باید به آیات قرآن و به بیان پیامبر رجوع کرد و آیات و روایات دلالت دارد که حضرت زهرا افضل از مریم است :
حضرت زهرا کسی است که خداوند در شأن او ، پدر، شوهر و فرزندانش آیه تطهیر را نازل کرده و او را در آیه مباهله شریک در رسالت شمرده و تنها مصداق "نسائنا" معرفی کرده و پیامبر هم در تفسیر این آیات ، او را از خود و پاره تن خود خوانده است. پس همان طور که خود رسول خدا افضل برگزیدگان به طور مطلق است ، پاره تنش نیز که با او در تطهیر و مباهله و ... شریک است ، افضل برگزیدگان می باشد .
پس افضل بودن حضرت زهرا با استناد به خود آیات قرآن و روایات مؤید آیات است .
روایات هم در مقام بیان و تفسیر آیات است که اگر شما از آیات قرآن افضلیت حضرت مریم را برداشت کرده اید ، برداشت درستی است اما نه از آیه " و اصطفاک علی نساء العالمین" بلکه آیات دیگر این دلالت را دارد و آن هم نه افضلیت بر مطلق زنان بلکه بر زنان همه امت ها تا اسلام ؛ اما از زمان اسلام را نگفته و پیامبر دخترش را که در ایمان و تقوا هم پایه خودش و پاره تنش می باشد ، را برتر از همه ، حتی مریم علیها سلام معرفی می کند هچنان که خودش برتر از همه حتی عیسی علیه السلام بود.
روایات پیامبر بر افضلیت حضرت مریم هم فراوان است و در کتب معتبر شیعه و سنی وارد شده و عالمان معتبر بدانها استناد کرده اند. از جمله این روایات:
«فاطمه بضعه منی؛ (4) فاطمه پاره تن من است».
رسول خدا خطاب به ایشان فرمود:
«يا فاطمة إما ترضين ان تكوني سيدة نساء العالمين؛(5) و وقتی حضرت پرسید پس مریم چه می شود؟ جواب داد: او سید زنان عالم خودش (امت های قبل از اسلام) بود».
امام علی هم بر بالای مزار فاطمه خطاب به رسول خدا فرمود:
«قل يا رسول الله عن صفيتك صبري وعفا عن سيدة نساء العالمين تجلدي؛ (6)ای رسول خدا! از تحمل فراق برگزیده ات صبرم کم شده و چشم پوشیدن از فقدان سیده زنان دو جهان برایم مقدور نیست!».
روایات در اثبات برتری مطلق حضرت زهرا از زنان جهان در دنیا و آخرت بسیار است که به بیان های مختلف در کتب معتبر شیعه و سنی وارد شده و با توجه به آنها همه عالمان شیعه و کثیری از عالمان اهل سنت، ایشان را برگزیده زنان جهان و افضل از زهرای بتول می دانند.
آلوسی بغدادی از مفسران به نام اهل سنت می نویسد:
عقیده من این است که فاطمه بتول افضل زنان گذشته و آینده است؛ زیرا علاوه بر جهات دیگر ، او پاره تن رسول خداست. (7)
علامه شرف الدین در کتاب "الکلمه الغراء فی تفضیل الزهراء" می نویسد:
تعداد زیادی از علمای اهل سنت همچون تقی الدین سبکی ، سیوطی ، بدر ، مقریزی، ابن ابی داود ، مناوی و احمد زینی دحلان بر افضیلیت حضرت زهرا بر حضرت مریم تصریح کرده اند. (8)
بنا بر این نظر گروهی از اهل سنت که حضرت مریم را افضل زنان گذشته و آینده تا قیامت می دانند ، با بیان قرآن و روایات همخوانی نداشته و قول بدون دلیل است بلکه ایشان بعد از حضرت زهرا افضل زنان می باشد.

پی نوشت ها:
1. آل عمران (3) آیه 42.
2. تحریم (66( آیه 11-12.
3. انبیاء (21) آیه 91.
4. الخزاز القمی، کفایه الاثر ، قم ، خیام ، 1401 ق ، ص 37-38 ؛ احمد بن حنبل ، مسند ، بیروت، دار صادر ، ج 4 ، ص 5 و ... .
5. ابی داود ، مسند، بیروت ، دار المعرفه، ص 197 ؛ حاکم نیشابوری ، مستدرک الصحیحین ،ج 7 ، ص 141 و ... .
6. کلینی ، کافی ، تهران ، اسلامیه ، 1363 ش ، ج1 ، ص 459.
7. آلوسی بغدادی ، روح المعانی، بیروت ، دار الکتب العلمیه ، 1415 ق ، ج2 ، ص 150.
8. شرف الدین ، الکلمه الغرّاء ،ص 94.

حجاب کامل اسلامى براى بانوان این است که به غیر از گردى صورت و دست‏ها تا مچ، بقیه بدنشان پوشیده باشد، به طورى که نامحرمى را به خود جلب و جذب نکند؛ خواه این پوشیدگى با چادر باشد و خواه با چیز دیگر، ولى باید پوشش طورى باشد که برآمدگى‏هاى بدن جلب توجه نکند.
قرآن مجید خطاب به پیامبرش فرمود: «به زنان و دختران خود و زنان مؤمنان بگو که: خویشتن را با «جلباب» بپوشند که این کار براى این که به عفت شناخته مى‏شوند و از تعرض محفوظ مى‏مانند، براى آنان بهتر است».(1)
بعضى از مفسّران جلباب را پوششى فراگیر معنا کرده‏اند که از بالاى سر تا پایین پا را مى‏پوشاند و چیزى در حدود اندازه چادر است.(2) البته دیدگاه دیگر جلباب را پوشش تا زانو(3) و دیدگاه سوم جلباب را مقنعه مى‏داند.(4)
بر اساس دیدگاه اوّل مى‏توان گفت: قرآن از چادر یا چیزى مانند آن که تمام بدن را بپوشاند، به عنوان حجاب برتر نام برده است.
علاوه بر این: درباره پوشش حضرت فاطمه(ع) هنگام خروج از منزل و رفتن به مسجد براى دفاع از فدک، همین پوشش نقل شده است.
حضرت فاطمه(ع) مقنعه خویش را بر سر و جلباب بر تن کردند؛(5) یعنى پوششى که تمام تن را از سر تا قدم فرا مى‏گرفته است.
علاوه بر این عقل نیز بر برتر بودن چادر حکم مى‏کند، چون اندام بدن با چادر بهتر محفوظ مى‏ماند.
شاید با استفاده از این موارد و احادیث دیگر فقها بزرگوار بر حجاب برتر بودن حجاب تصریح نموده‏اند.
البته پوشش کامل با مانتو و روسرى نیز مى‏تواند مورد استفاده قرار گیرد، ولى حجاب برتر نیست، زیرا هر چند با مانتو وروسرى پوشش صورت مى‏گیرد، ولى باز حجم بدن مشخص است و با مقایسه با چادر، قطعاً چادر برترى دارد.
آنچه مهم است، مراقبت زن از خود و حجاب و عفت خویش به جهت ایجاد جامعه سالم است. آن چه که بهتر بتواند این هدف را تأمین کند، برتر است، در عین حال در صورت لزوم باید با حفظ عفت و حجاب، زن نقش اجتماعى خود را ایفا کند.

پى نوشت‏ها:
1. احزاب (33) آیه 59.
2. ر.ک: علامه طباطبایى، المیزان؛ شیخ طوسى، تفسیر تبیان.
3. المصباح المنیر، ریشه جلب.
4. راغب اصفهانى، مفردات، ریشه جلب.
5. طبرسى، الاحتجاج، ج 1، ص 98.

از منظر اسلام «انسانیت» آدمی و همة ارزش ها و فضایلی که او را در مسیر سیر و سلوک و عرفان الهی قرار می دهد و در فرجام کار به مقام «خلیفة‌اللهی» می رساند، متعلق به «روح» است. روح مجرد از مذکر و مؤنث بودن است.
روح مجرد،‌ نه مذکر است و نه مؤنث. بنابر این برای همة انسان ها با قطع نظر از جنسیت، راه رسیدن به «عرفان الهی» و نیل به مقام «قرب» باز است.
دوم:با رجوع به قرآن،‌ روایات و تاریخ، زنانی را می یابیم که الگوی همة انسان ها در «عرفان» و فرجام آن که نیل به «قرب الهی» و «وصال حق است» می باشند. کدام مرد را در تاریخ آفرینش هستی می توان یافت که به مقام «عرفان» و «توحید» حضرت فاطمه سلام الله علیها رسیده باشد جز پدر و شوهرش؟!
جمله «ما رأیت إلاّ جمیلاً» حضرت زینب کبرى سلام الله علیها را کسانی می فهمند که بر اوج عرفان و توحید نایل شده باشند.
قرآن حضرت مریم را الگوی تمام انسان ها معرف نموده است که از جهت ایمان ،‌عفت، عرفان و مبارزه با شرک و طاغوت و کژی ها «اُسوه» بودند.
سوم:زنان عارف و خود ساخته و به وصال حق رسیده بسیارند لیکن گمنام زیستند و بی نام و نشان از دنیا رفتند زیرا از یک سو، حیاء و آزرمی که ارزندة‌ترین زینت زنان است مانع از این بود که خود را مشهور کنند.
و از سویی دیگر، زنان برای تهذیب نفس و سیر و سلوک به جای «هجرت مکانی» راه «هجرت مقامی و معنوی» را برگزیدند چه آن که این راه به «اخلاص» و دوری از «ریا و شهرت‌نمایی» نزدیک‌تر و با روح لطیف زنان سازگارتر بود.
چهارم:‌ مطالعه زندگینامه عارفان این واقعیت را به ما تفهیم می کند که چه اندکند مردانی که راه عرفان و سیر و سلوک را با قبول مسئولیت های اجتماعی،‌فرهنگی و سیاسی و تشکیل خانواده، تا پایان زندگی جمع کرده باشند. اما زنان پاک سرشت، خانه‌داری و مسئولیت الهی همسرداری و تربیت فرزندان،‌را با «عرفان» همراه ساختند و از تجرّد زیستی و عزلت و بیابان گردی و کسب شهرت و نام و نشان فاصله گرفتند.
آری در جمع زیستن و به ظاهر با خلق بودن و در عین حال خدا شناختن و عارف گشتن و باطن را به خدا سپردن هنر است.
پنجم: با وجود همه آیات و قوانین که اسلام برای رفع نگاه تبعیض و تحقیر آمیزی که در همه جوامع بشری در مورد زنان وجود داشت، آورده و با همه تلاش‌هایی که پیامبر اسلام و امامان علیهم السلام در این موضوع داشتند، رسوبات تفکر تبعیض‌آمیز دوران جاهلیت در بسیاری از مسلمانان صدر اسلام همچنان وجود داشت .
پس از رحلت پیامبر اکرم(ص) و انحرا ف رهبریت از محور «ولایت و امامت» ، آن رسوبات بیشتر و غلیظ‌ تر شد و باعث شد که زنان نه تنها از حضور در عرصه‌های فعالیت اجتماعی،‌سیاسی و هنری دور بمانند بلکه از حضور در بسیاری از عرصه‌های فرهنگی،‌ علمی و معرفتی و معنوی نیز فاصله بگیرند.
جهت آگاهی از این که زنان از جهت تکوینی و استعدادهای خدادای در آفرینش مسلح‌تر و آماده‌تر از مردان برای «قرب الهی» و حرکت در مسیر عرفان و خودسازی هستند، به کتاب «زن در آیینه عرفان» رجوع شود.

کرامت زن و خروج او از خانه بی اذن شوهر ؟

یکى از اهداف تربیتى اسلام، تحکیم مبانى نظام خانواده است که اساس تمام نظام‏هاى اجتماعى است.
چون این نظام مانند سایر نظام‏ها، نیاز به مدیر دارد، اسلام از میان اعضاى خانواده، شوهر را به عنوان مدیر انتخاب کرده و هزینه زندگى و مسئولیت فرزندان را در بسیارى از موارد برعهده او قرار داده است. همان گونه که حضانت فرزندان را تا مدت محدودى براى مادر (که از عواطف زیادترى برخوردار است) مقرّر فرموده است.
از این رو، رضایت شوهر در خروج از منزل بر اساس مدیریت شوهر و در قبال پرداخت هزینه همسر و تحکیم نظام خانواده و حفظ حقوق مردان و فرزندان است. ثمرات این مدیریت اسلامى در خانواده‏هاى متدین مشهود است.(1)
وجود زن براى بیگانگان و نامحرمان حساس تر از وجود مرد است، چنان که از لحاظ جسمى، زن ضعیف و شکننده تر است.
بنابراین، زن ممکن است مورد تعرض قرار بگیرد که آمارهاى موجود در این باره کاملاً گویا است. حتی در کشورهای غربی که ظاهراً به واسطه آزادی کامل نباید چنین مشکلاتی داشته باشند.
مرد به خاطر حفظ ناموس خویش اجازه نمى‏دهد همسرش بدون اطلاع او از خانه خارج شود. مرد براى اطمینان خاطر خویش و براى مصونیت زن باید در جریان آمد و شد خانمش به خانه و خارج از آن قرار گیرد. با توجه به آسیب پذیرى زن در محافل و همنشینى‏ها به مرد این حق داده شد که براى کنترل همسر خویش به او اجازه خروج از خانه را بدهد یا ندهد.
از طرف دیگر مسئولیتى که مرد براى تأمین نیازمندى‏هاى زندگى دارد، به طور طبیعى و عادى او را به صحنه اجتماع مى‏کشاند، در حالى که زن چنین وظیفه ‏اى ندارد. بنابراین خروج مرد از خانه الزامى است و اذن گرفتن بى معنا است، برخلاف خروج زن.
البته خروج مرد از خانه کاملاً رها شده و بى قید و شرط نیست، بلکه داراى قیود قانونى است، زیرا زن نیز حقوقى دارد که قانوناً مرد را مکلف به حضور نزد زن در شرایط لازم مى‏کند.
خروج زن از خانه همواره نیازمند اذن شوهر نیست، بلکه در مواردى خروج زن از خانه جایز است، از جمله:
1 - کسب علوم واجب و یا انجام تکالیفى که مستلزم خروج از خانه است.
2 - احقاق حق مانند دادخواهى و شکایت به دادگاه یا اداى شهادت و امثال آن .
3 - بر اساس برخى از فتاوا در صورتى که قبل از ازدواج زن در کارى استخدام بوده است، پس از ازدواج نیز به خاطر سابقه استخدام مى‏تواند سر کار خود برود و ازدواج مانع آن نیست.
4 - در صورتى که به صورت شرط ضمن العقد به هنگام ازدواج، جواز خروج از خانه را شرط کرده باشد.

پى‏نوشت‏:
1 . آیت اللَّه فاضل لنکرانى، جامع المسائل، ج 1، ص 462.

[h=3] زن در نظر ابن عربی
[/h]محی الدین ابن عربی که از عرفای بزرگ است در کتاب فصوص الحکم درباره زنان می نویسد: اعلم ایدک الله ان الانسانیة لمّا کانت حقیقة جامعة للرجل و المرأة لم یکن للرجال علی النساء درجة من حیث الانسانیة؛ بدان که انسانیت حقیقتی است واحد و جامع مرد و زن، از این رو مردان از حیث انسانیت بر زنان برتری ندارند.

وی می گوید: مردان و زنان در اصل انسان بودن با هم اشتراک دارند و اختلاف و افتراقشان تنها در ذکورت و انوثت است که امر عارضی است و داخل در جوهره و اصل وجود انسان نیست.
قیصری در شرح فصوص نیز می نویسد: «انّ المرأة باعتبار الحقیقة عین الرجل و باعتبارالتعین یتمیز کل منهما عن الآخر» از نظر حقیقت میان زن و مرد امتیازی نیست و حقیقت زن عین حقیقت مرد است و فقط از جهت تعیّن و تشخیص از یکدیگر ممتازند.

و چون زن و مرد در حقیقت انسانیت مشترکند و انوثت و ذکورت امری عارضی هر دو می توانند مقامات عرفانی را طی کنند.
محی الدین می گوید: «انّ هذه المقامات لیست مخصوصة بالرجال فقد تکون للنساء ایضاً لکن لماکانت الغلبة للرجال تذکر باسم الرجال» طی مقامات عرفانی اختصاص به مردان ندارد بلکه برای زنان نیز هست اما چون اغلب مردانند که در این مسیر قرار می گیرند اسم آنها ذکر کرده است.

در غیر این صورت زنانی چون مریم بنت عمران و آسیه همسر فرعون و خدیجه و فاطمه(س) به این مقام نائل آمدند.

پیر غزنه سنائی در حکایتی که به تعظیم و تکریم کربلا و ذکر مصائب سیدالشهداء اختصاص دارد، با ستایش پیر زنی علوی، عاشق، آرزومند و مشتاق زیارت کربلا، او را به دلیل چنین اخلاص و صدق نیتی از صد مرد برتر می داند.

بود در شهر کوفه پیر زنی
سالخورده و ضعیف و ممتحنی
… کودکی چند زیر دست و یتیم
شده قانع ز کربلا به نسیم
زال هر روز بامداد پگاه
کودکان را فکندی اندر راه
… بر ره کربلا باستادی
بر کشیدی ز درد دل بادی
گفتی اطفال را: همی بویید
وین نکو باد را بینبویید
خط از این باد جمله بردارید
سوی نا اهل و خصم مگذارید
من غلام «زنی» که از صد مرد
بگذرد روز بار و بردا برد

صادق;732817 نوشت:
و از سویی دیگر، زنان برای تهذیب نفس و سیر و سلوک به جای «هجرت مکانی» راه «هجرت مقامی و معنوی» را برگزیدند چه آن که این راه به «اخلاص» و دوری از «ریا و شهرت‌نمایی» نزدیک‌تر و با روح لطیف زنان سازگارتر بود.

با سلام و عرض ادب

استاد گرامی این فراز از کلام شریفتان را اگر شرح بیشتری بفرمائید متشکر می شوم.

حبیبه;735868 نوشت:
با سلام و عرض ادب

استاد گرامی این فراز از کلام شریفتان را اگر شرح بیشتری بفرمائید متشکر می شوم.

باسلام وتشکر .
جناب سر کار عالیه اهل فضل هستید عبارت گویا است .
اگر نیازی به توضیح باشد خود زحمت تبیین آن متن را بکشید .

صادق;736034 نوشت:
اگر نیازی به توضیح باشد خود زحمت تبیین آن متن را بکشید .

با سلام و عرض ادب

استاد بزرگوار ابتدا از حسن ظن حضرتعالی نسبت به حقیر تشکر می کنم.

امید دارم در سخن جنابتان نکاتی را بیابم که از فیوضات حق به اندیشه و دل جنابعالی رسیده است.(فی کل راس حکمة)

بنابراین خواهشم را با عذرخواهی از محضرتان تکرار می کنم،با سپاس

باسلام وعرض ادب ..به نظرم مردان برای تحصیل علم آزادانه میتونند مهاجرت کنند ونزد اساتید حاذق آموزش ببینند ولی خانمها معمولا این آزادی یا اختیار رو ندارند ..

حبیبه;736041 نوشت:
با سلام و عرض ادب

استاد بزرگوار ابتدا از حسن ظن حضرتعالی نسبت به حقیر تشکر می کنم.

امید دارم در سخن جنابتان نکاتی را بیابم که از فیوضات حق به اندیشه و دل جنابعالی رسیده است.(فی کل راس حکمة)

بنابراین خواهشم را با عذرخواهی از محضرتان تکرار می کنم،با سپاس



چون سرکار عالیه بر توضیح آن فراز اصرار دارید در این مجال اندک به اندازه توان ونیاز نکته های عرضه می دارد :

بی شك زنان در صف اول خیل مشتاقان حقیقت ایستاده اند.

اسلام در سیرو سلوك و طی طریقت و رسیدن به حق، تفاوتی بین زن و مرد قائل نشده است و در این راه هر دو را همسان و همراه می داند و چه بسا زنانی كه در این راه، گوی سبقت را از مردان ربوده اند. انسان كامل شدن و به حیات طیبه دست یافتن و خلیفه الله گردیدن، زن و مرد نمی طلبد بلكه تلاش و سعی می خواهد و تهذیب نفس. در آیه ای كه در طلیعه بحث مطرح شد قرآن راه را برای مرد و زن باز گذاشته است .

عرفان و معنویت كه عملش بندگی ، احساسش شرمندگی و نتیجه اش سازندگی است خاص گروه ویژه ای نمی باشد.ثابت نشده كه در طی طریق عرفان، مردان قوی تر از زنان باشند و آنچه كه در بادی امر و سپس در ژرفای بحث می توان بدان دست یافت این است كه زنان در بسیاری از موارد از مردان جلوتر بوده و قوی تر عمل كرده اند و به قول صاحبنظری مناجات و موعظه در زن كاری تر از مرد است.
سنایی كه خود عارفی است بس ارجمند، با همه دید منفی كه در مواردی به زن دارد، عقیده دارد كه زن توان دارد به معرفت دست یابد و حكایتی را نقل می كند كه زن در شناخت حق، از مرد پیش قدم تر است.1

و در جای دیگر اثبات می كند كه توكل زن كه یكی از مقامات مهم و دشوار است، گاهی از مرد بیشتر است و سپس برای اثبات مدعای خود، داستان مردی را نقل می كند كه می خواهد به حج خانه خدا برود و نفقه و آذوقه برای عیال و فرزندان نمی گذارد . زن نه تنها گلایه و شكوه نمی كند، بلكه توكل بر حق می كند.
آنچه مسلم است این است كه هم بنا بر فرموده قرآن و هم به دلیل برهان، طی مدارج اعلای انسانیت خاص مرد یا زن نیست و هر دو باید بر اساس هدف آفرینش سیرو سلوك كنند و انصافا هر گاه شرایط به نحوی برای زنان آماده گردیده است و فضای باز برای فعالیت داشته اند، استعداد های شایانی را از خود نشان داده اند.

ولایت و خلافت كه مقام معنوی بسیار والایی است، خاص زن و یا مرد نیست وابن عربی در رساله عقله المستوفز، پس از بیان این كه ملاك و معیار خلافت،نیابت انسان از خداوند در عالم، كمال و انسانیت و داشتن صورت الهی است و نه حیوانیت او، كه هر انسانی خلیفه الهی نیست، تاكید می كند كه مقام خلافت و نیابت الهی در انحصار مردان نیست، بلكه زنان نیز به این مقام والای معنوی نایل می گردند كه گفته شد، معیار، كمال و انسانیت است نه حیوانیت و ذكورت و انوثت ،كمال همانطور كه در مردان ظهور می یابد، در زنان نیز ظاهر می شود و انسانیت هم جامع ذكورت و انوثت است. و این دو از حقایق انسانیت نیستند، بلكه از اعراض آنند و لذا پیامبر(ص) به كمال زنان شهادت داد، همانطور كه به كمال مردان

در فتوحات نیز روی این نكته تاكید می كند كه مردان و زنان در انسانیت با هم انبازند و مردان را بر زنان برتری نیست:
"اعلم ایدك الله ان الانسانیه لما كانت خفیفه جامعه للرجال و المراة لم یكن للرجال علی النساء درجه من حیث الانسانیه"2

بدان – خدا یاری ات كند- كه انسانیت حقیقت جامعی است برای مردان و زنان و اینطور نیست كه مردان برزنان از حیث انسانیت برتری داشته باشند.
و جالب توجه این است كه نبوت را كمالی می داند كه مردان و زنان در آن با هم مشترك اند كه در مجلد اول فتوحات در صفحه 477 به آن پرداخته است و در جای دیگر از كتاب گرانسنگ خود ( فتوحات) با مطرح كردن سخنان پیامبر اسلام (ص) كه فرموده است:
النساء شقایق الرجال ( زنان خواهران مردانند) خاطر نشان می كند كه زنان درهمه مراتب حتی در مرتبه قطبیت با مردان همسان و شریكند و البته به خواست و اراده خداوند متعال، هرآنچه را كه ممكن است مردان به آن دست یابند، زنان نیز امكان دستیابی بدان را دارا هستند


این سخن پیامبر(ص) را كه فرموده است:

" حبب الی من دنیا كم ثلاث: النساء و الطیب و جعلت قرة عینی فی الصلوة" از دنیای شما سه چیز را دوست دارم: زن؛ عطر و نور چشمم در نماز است.

سعی می كند بیان كند كه هم ارزی و همنشینی با زنان، انسان را به خداوند نزدیكتر می سازد زیرا خداوند متعال چیزی را محبوب پیامبرش گردانید كه مقرب وی به حق است و نه مبعد او.

و نیز در جای دیگر در كتاب گرانقدر فتوحات وقتی از سرمكتتم بحث می كند، علم به ارزش و قدر زنان و دانستن منزلت و مقام ایشان در وجود و همچنین محبوب دانستن خداوند این طایفه را در نزد پیامبر از" اسرار
اختصاص "دانسته .

ابن عربی تا آنجا كه توانسته است سعی كرده فضیلت و مقام معنوی زنان را حداقل برابری آنان را با مردان ثابت كند و در این راه از هیچ كوششی دریغ نورزیده و از استدلال های خود از احكام فقهی و حتی قاعده صرف و نحو و شكل كلمات و لغات استفاده كرده و حتی گاهی در این راه خود را به تكلف و سختی می اندازد، ولی مطلب مورد نظر خود را ثابت می گرداند و دانستن قدر زنان را میراث نبوی مكرم اسلام دانسته و محبت الهی می داند.

" فمن عرف قدر النساء و سر هن لم یزهد فی حبهن بل من كمال العارف حبهن فانه میراث نبوی و حب الهی"3

همانطور كه ملاحظه می شود ابن عربی اشتیاق عارفان را به زنان، اشتیاق كل به جزء خود می داند و حب آنان را كمال عرفان و میراث نبوی و حب الهی قلمداد می كند.

ابن عربی بر خلاف فقهای اسلام، امامت زنان را در نماز بر مردان جایز می شمرد.4

انسان كامل؛ آیت بزرگ الهی است و مادامی كه در راه فضلیت و معنویت گام بر می دارد، خلیفه الله است و ولی او ست .

براو نوشته شده كه هر كس ولایتش ( شیطان) را بر گردن نهد، به طور مسلم گمراهی می سازد و به آتش سوزان راهنماییش می كند.
ممكن است سوال شود كه اگر زنان، همانند مردان می توانند به مقامات عالیه معنوی دست یابند پس چرا دراین مسیر عده معدودی توانسته اند سیرو سلوك كنند. در پاسخ باید گفت اولاً تعداد اینگونه زنان نه تنها كم نیست كه در جای خود به آن خواهیم پرداخت، بلكه به علل مختلف از جمله ثبت نشدن در تاریخ و یا عدم شناخت و دستیابی به آنان در اثر تعصبات بعضی از مردان، می تواند باشد و در ضمن امكان دسترسی علمی آنان به منابع كم بوده است كه علم و شناخت، قدم اول در این طریق خطیر است و از آن گذشته، همه مردان نیز توانسته اند به این مقام نایل گردند و به نسبت شرایطی كه برایشان موجود و مهیا بوده، رهروانش اندك به نظر می رسد.
به هر حال، خلافت مربوط به مقام انسانیت است نه مربوط به شخص یا صنف خاص، یعنی آدم ( سلام الله علیه) ( بشخصه خلیفه الله نبود، بلكه مقام انسانیت است كه خلیفه الله است، لذا انبیاء و اولیاء الهی، خصوصا عترت طاهره(ع) مقام كامل خلیفه الهی را واجدند و این مقام 5

مطلبی كه باید بدان توجه داشت این است كه راه رسیدن به شناخت حق و كمال می تواند متفاوت باشد. به قدر نفوس مردم راه رسیدن به خداوند وجود دارد. اسماء و صفات حق هم كه لا یتناهی است و در یك تقسیم بندی به دو دسته عمده منقسم می گردد- جلال و جمال – لذا بنابر ویژگی های افراد، زن و مرد می توانند به قرب الهی راه یابند. برای مثال گاهی انسان خوب درك می كند كه خود كمال است ولی كمالات نمی تواند فقط از طریق تعقل و استدلال، نصیب انسان گردد، و گاهی هم بر اساس صفا و رافت به انسان افاضه می گردد. و چنانچه گفتیم زن و مرد دو مظهرند از صفات و اسماء حق و لذا از دو طریق می توانند به معنویات نائل گردند، گاه جهاد فی الله و قیام و قوام و مبارزه برعلیه ستم و كفر و شرك و با مظهریت جلال حق و گاه با مهر و عطوفت و رقت و عاطفه و لطف و صفا و تحت مظهریت جمال حق می تواند رهرو راه كمال گردد.

[h=3]پی نوشت:[/h]1- حكیم سنایی / حدیقه الحقیقه و شریعه الطریقه / ص 143

2- محی الدین عربی / فتوحات مكیه / ج 3/ ص 88/عقله مستوفر/ ص46

3- محی الدین عربی / فتوحات مكیه / ج 3/ ص 78

4- محی الدین عربی / فتوحات مكیه / ج 3/ ص 89

5- محی الدین عربی / فتوحات مكیه/ ج 1/ ص 447

یا قریب غیر بعید

با سلام و ادب

از توضیحات بسیار خوب حضرتعالی متشکرم.

حضور یک زن در فضای مجازی با نیت استفاضه و بهره گیری علمی و معرفتی،هجرت مکانی محسوب نمی شود؟

خداوند به حضرتعالی خیر کثیر عنایت فرماید.

صادق;732817 نوشت:
روح مجرد،‌ نه مذکر است و نه مؤنث. بنابر این برای همة انسان ها با قطع نظر از جنسیت، راه رسیدن به «عرفان الهی» و نیل به مقام «قرب» باز است.
دوم:با رجوع به قرآن،‌ روایات و تاریخ، زنانی را می یابیم که الگوی همة انسان ها در «عرفان» و فرجام آن که نیل به «قرب الهی» و «وصال حق است» می باشند. کدام مرد را در تاریخ آفرینش هستی می توان یافت که به مقام «عرفان» و «توحید» حضرت فاطمه سلام الله علیها رسیده باشد جز پدر و شوهرش؟!

باسلام
نداشتن امام و پیامبر زن به دلیل محصور بودن ارتباطات و ممکن بودن عدم اجازه شوهرشان است؟

پیامبری و رسالت و نبوت تشریعی یک کار اجرایی است،‌و رهبری جامعه، بیان حلال و حرام، واجب و مستحب، مکروه و مباح به عهدة پیامبر الهی می‌باشد. از آن جایی که ایفای این مسئولیت‌ها تماس مستقیم و مداوم با مردم را می‌طلبد، تحمّل این وظیفه به عهدة مرد گذاشته شده است. قرآن می‌فرماید: "ما أرسلنا من قبلک إلاّ رجالاً نوحی إلیهم؛ قبل از تو (ای پیامبر) هیچ کس را جز مردان به عنوان رسول نفرستادیم و به آن وحی کردیم".(1)
اصولاً مجموعه روح وجسم زنان به گونه ای است که پذیرای مسئولیت‌های سنگین و اجرایی مهم نمی‌باشد. از این
رو نه تنها در دنیای قدیم بلکه در عصر حاضر که به اصطلاح عصر تمدن و احیای حقوق زنان است نیز زنان در کارهای اجرای مهم و پست‌های کلیدی قرار نمی‌گیرند.
از دیدگاه اسلام پیامبر نشدن زنان و وظایف دیگری که از زنان برداشته شده است فقط به خاطر ویژگی‌های جسمی و روحی آنان است، و این از ارزش و مقام معنوی زنان نمی‌کاهد، زیرا از منظر وحی الهی، هیچ انسانی بر دیگری مزیت و برتری ندارد، مگر از طریق کمالات معنوی، و ملاک مزیت و برتری، تقوا و پرهیزکاری در همة شئون زندگی است. قرآن می‌فرماید: "یا أیها النّاس إنّا خلقناکم من ذکر و أنثی و جعلنا کم شعوباً و قبائل لتعارفوا إنّ أکرمکم عندالله أتقاکم؛ ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را دسته‌ها و قبیله‌های گوناگون قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید. همانا گرامی ترین شما نزد خدا پرهیزگارترین شما است".(2)
و در جای دیگر فرمود: "هر کس کار شایسته ای انجام دهد، خواه مرد باشد یا زن، در حالی که مؤمن است، او را به حیاتی پاک زنده می‌داریم و پاداش آن‌ها به بهترین اعمالی که انجام می‌دادند خواهیم داد".(3)
پس مرد و زن در معیارهای الهی همتای هم هستند و هر یک تلاش کند به کمال واقعی که قرب پروردگار جهان و وصول به بهشت برین است نایل خواهد شد. واگذار نکردن وظیفة پیامبری، یا مرجعیت به عهدة زنان، بار و مسئولیتی را از دوش آنان برداشتن است، نه کاستن مقام معنوی آنان چنان که رسول خدا(ص) به "اسماء" فرمود: "اگر شما خوب شوهرداری کنید، به ثواب جهاد، نماز جماعت و ... نایل خواهید شد".(4)

پی‌نوشت‌ها:
1. یوسف (12) آیه 109.
2. حجرات (39) آیه 13.
3. نحل (16) آیه‌.
4. عبدالله جوادی آملی، زن در آیینة جلال و جمال، ص 413.


در ابتدا لازم است جایگاه و نقش زن در زمان جاهلیت بررسی شود. زن در جامعه عرب جاهلی مانند دیگر جوامع، از منزلتی برخوردار نبود. غالباً از بیم قحطی، ترس از آلودگی و یا اسیر شدن در جنگ‌ها، دختران خود را، زنده به گور می‌کردند. (1)
زن از هر گونه حقوق سیاسی، اجتماعی و فردی حتی حق ارث، محروم بود. مردان عرب، زن را در ردیف حیوانات و آنان را جزیی از دارایی زندگی خود محسوب می‌کردند. نظام ازدواج بدون هیچ اساسی دستخوش میل و اراده مردان بود حد و مرزی برای تعداد همسران، قائل نبودند. به خاطر شانه خالی کردن از پرداخت مهریه، زنان را اذیت می‌کردند . چنانچه زنی خلافی انجام می‌داد، مهر او از بین می‌رفت. یکی از ازدواج‌های مشهور «نکاح شغار» بود. در این نکاح، ولی دختر، او را به ازدواج کسی درمی‌آورد و مهر او را نکاح زنی که تحت ولایت فرد مقابل بود، برای خود ـ قرار می‌داد؛ به قسمی که هر یک از زن‌ها، صداق دیگری بود، مانند عوض کردن حیوان با حیوان دیگر. (2)
اسلام، مقام و موقعیت انسانیت زن را به او برگرداند و زمینه رشد و تعالی او را فراهم کرد. قرآن زن و مرد را به طور یکسان مورد خطاب قرار داده، خود را چنین معرفی می‌کند:
«این است کتابی که شک و شبهه‌ای در آن نیست و هدایت است برای تقواپیشگان است». (3)تقوا پیشگان زنان و مردانی هستند که با گوش جان سپردن به قرآن و عمل به احکام آن، به رستگاری می‌رسند.
آیات زیر تصریح می‌کند که زن و مرد از نظر کرامت و حرمت یکسانند.
« کسانی که کارهای شایسته کنند، چه مرد باشند و چه زن، در حالی که مؤمن باشند، داخل بهشت می‏شوند»(4)
« هر کس از مرد یا زن کار شایسته کند و مؤمن باشد ،قطعا به او زندگی پاکیزه‏ای حیات (حقیقی) بخشیم».( 5)
«أَنِّی لاَ أُضِیعُ عَمَلَ عَامِلٍ مِّنکم مِّن ذَکرٍ أَوْ أُنثَی؛(6) من عمل هیچ صاحب عملی از شما را از مرد یا زن تباه نمی‏کنم».
از منظر اسلام زن مانند مرد در همه عرصه ها می تواند ظاهر و در فرایند جامعه خود تاثیر گزار باشد ازجمله :
الف:تعلیم و تعلم
بنابر آن چه مورخان نوشته اند، افراد باسواد در جامعه عربستان در هنگام بعثت پیامبر اکرم (ص) انگشت شمار بودند. در چنین هنگامه ای، پیامبر ، پیام خود را با مفاهیمی چون (قرائت)، (قلم) و (تعلیم) آغاز کرد. زنان که تا آن زمان بهره ای از دانش نداشتند، با تشویق و رهنمودهای پیامبر، همگام با مردان، نهضت علمی اسلام را بنیان نهادند، به طوری که دیری نگذشت که جامعه شاهد درخشش صدها زن مسلمان در رشته های مختلف علوم آن عصر بود.
ب: فعالیت های اجتماعی وجهادی
در اسلام زنان در عرصه های اجتماعی نیز نقش بنیادی داشتند.
تاریخ جنگ های صدر اسلام بیانگر آن است که زنان به طور مستقیم و یا غیرمستقیم در جنگ شرکت می‌نمودند. البته غالباً زنان در جنگ ها مسئولیت معالجه مجروحان جنگی و پرستاری از بیماران و انبارداری و حفاظت از وسایل رزمنده‌ها و آبرسانی و تعمیر تجهیزات جنگی و. . . را به عهده داشتند ولی در مواقع لزوم به طور مستقیم وارد جنگ می‌شدند، همان گونه که در جنگ اُحُد نسیبه دختر کعب مشهور به ام‌عماره پس از فرار عده‌ای از مسلمانان از جبهه مستقیماً وارد جنگ شد. در همین نبرد دوازده زخم از شمشیرها و نیزه‌های دشمن برداشت‌. یا هنگامی که جنگ یمامه رخ داد و مسلمانان از برابر کفار فرار کردند ،نسبیه شمشیری برداشت و به سوی دشمن حمله کرد تا آن که در اثر ضربت دشمن یک دست وی قطع شد. (7)
نقش زنان در تدارکات و پشتیبانی جبهه از جمله انتقال و حمل آب و غذا به جبهه‌، آشپزی‌، انتقال مجروحان به پشت جبهه‌، تخلیه شهدأ، تشویق رزمندگان به جنگ با خطابه‌ها و اشعار و ملامت فراریان از جنگ بسیار مؤثر بوده است‌. در جنگ احد، حنین‌، بدر، صفین‌، تبوک و یرموک و. . . نقش فعالی داشتند. از زنان شهیدی که می‌توان از آنان نام برد، ام حکیم است که در جنگ مرج‌الصّفر شرکت کرد. پس از شهادت همسرش در جنگ به دشمن حمله کرد و با تنها سلاح خود، عمود آهنین خیمه‌، هفت نفر از دشمنان را از پای درآورد و پس از نبردی دلاورانه آغوش به روی شهادت گشود. و دیگری ام‌وهب که در روز عاشورا در کربلا به شهادت رسید. (8)
ج: مشارکت سیاسی
زنان در صدر اسلام فعالیت های سیاسی نیز داشتند. البته این بخش کم رنگ تر بود. زنان در صدر اسلام به پیامبر بیعت نمودند وعملا حضور خود در عرصه سیاسی را نشان دادند. نمونه بارز مشارکت سیاسی زنان را می توان در دفاع حضرت زهرا (س) از امام علی جستجو نمود. حضرت برای برگرداندن ولایت به امام در برابر مخالفان ایستاد وخواستار حق امام علی شد.

پی‌نوشت‌ها:
1. قرآن مجید در آیات 58 ـ 59 سوره نحل این عمل زشت را محکوم کرده و می‌فرماید: «و هر گاه یکی از آنان را به دختر مژده آورند، چهره‏اش سیاه می‏گردد، در حالی که خشم (و اندوه) خود را فرو می‏خورد. از بدی آنچه بدو بشارت داده شده، از قبیله (خود) روی می‏پوشاند. آیا او را با خواری نگاه دارد یا زنده به گور کند».
2. چهره زن در آیینه اسلام و قرآن، مرتضی فهیم کرمانی، ص 10،
3. ترجمه آیه دوم سوره بقره.
4. نساء (4) آیه 124.
5. نحل (16) آیه 97.
6. آل عمران (3) آیه 195.
7. برای اطلاع بیشتر به کتاب «نقش زنان مسلمان در جنگ‌» تهیه کننده‌: سپاه پاسداران انقلاب اسلامی مراجعه فرمائید.
8. تاریخ طبری‌، کامل ابن اثیر، تاریخ یعقوبی‌.

چرا اين همه عارف مرد داريم ولي عارف زن نداريم مگه زنها نمي توانند به خدا نزديك بشوند؟




درپاسخ به مطلب زير توجه كنيد .
الف . به نظر مي رسد علت اينكه عرفاي زن درطول تاريخ كم اند وجود تفاوت ميان مردوزن باشد . مردهاي عارف محل رجوع عده زيادي ازمردم بودندوبه علت اينكه مردبودندعده زيادي به آنها مراجعه مي كردند، اماخانم هاي عارفه به علت عفت وپاكدامني خودراازبرخوردبانامحرمان ومردم دورنگه ميداشتندوبه همين علت ناشناخته ماندند.
البته بسياري ازعرفا چه مردوچه زن درطول تاريخ ناشناخته ماندندچون انسان هاي عارف سعي ميكنند ناشناخته بمانند.

البته اولياء الله وعرفارافقط خودخداميشناسد.چه بسا زني ظاهرا مشغول بچه داري وزندگي روزمره باشد ولي جزء اولياء خداوعارف بالله باشد..
ب.در لابلاي اسناد و مدارك معتبر تاريخي ميتوان به وجود چنين بانواني يقين پيدا كرد مثلا جناب ابن جوزي در كتاب خود بخشي با عنوان نساءالعابدات دارد كه داستان زنان صوفي را آورده است.زنان اين عرصه پا به پاي مردان فعاليت كرده اند و روزه هاي طولاني ، شب زنده داري هاي سخت ، چله نشيني هاي بي شمار و هر گونه دشواري را براي عرفان تحمل نموده اند. با بررسى نقش زنان در عالم اسلام درمى يابيم كه همواره بانوان شايسته و متعهد بسيارى وجود داشته اند كه در عرصه هاى مختلف فرهنگ و ادب منشأ ثمرات و بركات فراوانى بوده و آثار قابل توجهى از خود به يادگار گذارده اند
در تاريخ اسلام ، به خصوص مكتب پرارج تشيع نيز زنان فداكار ، عالم و متقى فراوانى وجود داشته اند كه از جمله آنها مىتوان به مادر سيد رضى و سيد مرتضى علم الهدى ، دختر شيخ طوسى و نيز آمنه بيگم دختر ملا محمدتقى مجلسى اشاره نمود .
همچنين ميتوان از بانو مجتهده امين كه در روزگاري قريب به ما ميزيسته نام برد كه از چهار سالگي به فراگرفتن قرآن و از يازده سالگي به تحصيل زبان عربي پرداخت. با اينكه در پانزده سالگي ازدواج كرد، اما هرگز همسرداري و تربيت فرزندان، او را از تحصيل علم باز نداشت. در بيست سالگي به تحصيل فقه و اصول، تفسير و علم حديث پرداخت، بزودي به حكمت و فلسفه و درپي آن به عرفان روي آورد. عليرغم تمام مشكلاتي كه در آن دوران براي تحصيل بانوان متديّن وجود داشت، در چهل سالگي به دنبال سالها تلاش شبانه به ‌روزي به اخذ درجه اجتهاد نائل آمد.
لذا با تحقيق بيشتر در اين موضوع معلوم ميشود كم نبوده اند شير زناني در عرصه هاي علم و حكمت و عرفان كه داراي حالات معنوي بسيار خوشي بوده اند و از خود آثار پر بركتي به جا گذاشته اند
ج.عرفان يعني رسيدن به قدرت علمي و عملي از طريق معرفت و اطاعت عاشقانه خداي متعال. بايد توجه نمود در رسيدن به كمالات عالى انسانى و عرفان بين زن و مرد فرقى نمى‏باشد، همان گونه كه مردان مى‏توانند قدرت و عشق معنوى داشته باشند زنان هم مى‏توانند داراى قدرت و عشق معنوى باشند. عشق در نهاد همه افراد بشر گذاشته شده است و تمام انسان‏ها عاشقند بدون هيچ فرقى بين زن و مرد.
آيات و روايات زيادى تساوى سالكان وصول به عشق حقيقى و حيات روحانى را در زن و مرد به اثبات مى‏رساند. من عمل صالحا من ذكر او انثى و هو مؤمن، فلنحيينه حيوة طيبه... هر كس عمل صالحى انجام دهد مرد باشد يا زن در حالى كه مؤمن هم باشد حتما او را با حيات پاكيزه احياء و زنده مى‏كنيم(نحل، آيه97)
اولاً، اين آيه شريفه تصريح دارد كه در اين باب بين زن و مرد هيچ فرقى نيست.
ثانيا، حيات طيبه متفرع بر عمل صالح و ايمان شده است و اين خود نكته‏اى است كه به ما مى‏فهماند اين حيات طيبه حيات معنوى و زندگى روحانى (و عشق ملكوتى) است وگرنه لزومى نداشت متفرع بر عمل صالح و ايمان شود زيرا بسيارى از كفار و فساق بهترين حيات مادى و زندگى مرفه و به ظاهر پاكيزه را دارند.
ثالثا، فلنحيينه در ادبيات عرب متكلم مع‏الغير از باب افعال است مصدر آن احياء مى‏باشد يعنى زنده كردن و حيات بخشيدن و اين خود دليل ديگرى است كه اين حيات طيبه حيات مادى نيست زيرا انسان‏ها قبل از اين كه عمل صالح انجام دهند و ايمان آورند زنده بودند و حيات مادى داشتند و حيات مادى آنان متفرع بر عمل صالح و ايمان نبود پس اين احياء و زنده كردن به حيات طيبه كه متفرع بر عمل صالح و ايمان است قطعا احياء به حيات معنوى است نه حيات مادى و در واصل گشتن به اين حيات معنوى هيچ فرقى بين مرد و زن گذاشته نشده است.
خداوند تعالى در قسمتى از حديث معراج مى‏فرمايد: فمن عمل برضاى الزمه ثلاث خصال... فاذا احبنى احببته و حببته الى خلقى و افتح عين قلبه الى جلالى و عظمتى، فلا اخفى عليه علم خاصة خلقى؛
هر كس به رضاى من عمل كند سه خصلت را برايش حتم مى‏شمرم... (تا اين كه در ادامه مى‏فرمايد) هرگاه به من محبت (و عشق) ورزد من هم به او محبت مى‏ورزم و محبوب مخلوقاتم قرارش مى‏دهم و چشم قلبش را به روى جلال و عظمت خود مى‏گشايم و علم ويژه خلق خود (و سر باطنى مخلوقاتم) را از او پنهان نمى‏دارم (و به باطن افراد آگاهش مى‏سازم)، (حديث معراج، ارشاد القلوب ديلمى، به نقل از الوافى، ملا محسن فيض كاشانى).
كسى كه چنين مقامى را حائز گردد قطعا عارف مى‏باشد و اين اثر بزرگ فقط متفرع بر اين است كه انسان محبت و عشق فطرى دل را براى حضرت دوست بپروراند و آن عشق نهانى بالفعل را صرف معشوق حقيقى كند نه به دنبال معشوقكان سراب صفت بدود.
در اين حديث شريف هم هيچ فرقى بين مرد و زن نمى‏گذارد، بنابراين هيچ تفاوتى بين عشق در زن و مرد نيست گوى و ميدان براى هر دو آماده است و زنان هم مثل مردان مى‏توانند با عشق و محبت خدا به مدارج و مراحل بالاى كمال برسند.

براى آگاهى بيشتر ر.ك:
1- خودشناسى براى خودسازى محمد تقى مصباح يزدى
2- راه خودسازى جوانان سيد محمد تقى قادرى
3- زن در آيينه جمال و جلال جوادى آملى
.

به نام حق

با سلام و ادب

استاد گرامی پاسخ سؤالم را با مطالعه مطالب ارزشمند فوق گرفتم.متشکرم

با توجه به مجموعه بحث‏ها سلوك عرفانى و رسيدن به مقام كشف و شهود اختصاص به مردان ندارد بلكه زنان و مردان هر دو مى‏توانند در اين مسير حركت كنند و به مقام كمال نايل شوند زيرا
اولاً كمالات انسانى در پرتو عبادت و اطاعت حق است و اين دو ميان زن و مرد مشترك است و در نتيجه راه تكامل آنان نيز مشترك است. ثانياً دعاها و نيايش‏ها از بهترين راه‏هاى تكامل انسانى است، زيرا كمال انسانى در نزديكى به خداوندى است كه علم محض و هستى خالص و قدرت صرف است و راه تخلّق به اخلاق الهى و تقرب به آن كمال عبادت‏ها ونيايش‏ها است، در اين نيايش‏ها هيچ فرقى بين زن و مرد نيست و مهمترين مناجات و دعاها را براى زن‏ها و مردها يكسان تعليم كرده‏اند بنابراين در كمال حقيقى كه در مناجات‏ها و دعاها، عبادت‏ها را اطاعت‏ها ظهور كرده است سهم زن و مرد يكسان است. ثالثاً نصيب و بهره زن‏ها از مناجات و پند و اندرزگيرى، اگر بيش از مردها نباشد، كمتر نيست. زيرا زن موجود عاطفى و رقيق القلب است و در راه ذات اقدس الهى، رقت دل، عاطفه و احساس نقش مؤثرترى دارد بنابراين او مى‏تواند در اين راه از مردها موفق‏تر باشد. رابعاً زن در ميدان مبارزه و جهاد با هواى نفس به دليل داشتن سلاح قوى و نيرومندى به نام دعا و نيايش و در نتيجه گريه مى‏توانند كامياب‏تر باشند چون خداى سبحان در راه تهذيب نفس مسلح‏تر از مردها آفريده شدند. خامساً گرچه جمال براى زنان سرمايه است و بايد آن را به جا مصرف كنند و زكات آن كه عفاف و پاكدامنى است بپردازند «زكاة الجمال العفاف» ليكن جمال حقيقى زنان در انجذاب به سوى جمال مطلق است و بايد در تحصيل آن دقت كنند از اين رو آنها بايد از سرمايه رقت قلب و احساس به عنوان سلاح مبارزه با كفر و فساد و اسباب تحصيل قرب و كمال استفاده كنند.

زن در نماز؟

در مورد حجاب زنان در نماز، در روایات، به دلیل و روایت خاصی در بیان حکمت آن برخورد نکرده ایم، در حالی که اصل وجوب پوشش زنان در آنها بیان شده است. در عین حال که می­دانیم و اطمینان داریم احکام دین اسلام بر اساس مصالح واقعی است که خداوند عالَم به تمام اسرار آن­ها آگاهی داشته و بر بندگان مقرر و معین کرده تا به مصالح واقعی احکام دست یافته و به سعادت و کمال برسند.
همچنین به عنوان یک حکمت عام در احکام دین اسلام می­دانیم که مقررات الهی سنجشی برای میزان تعبد و تسلیم انسان در مقابل پروردگار است که چقدر اهمیت و ارزش به رضای الهی می­نهد. اگر خواستة دل بر خلاف رضای الهی باشد، چگونه عمل خواهد کرد و میزان تعبد و تسلیم او در مقابل آفریدگار جهان و عالِم به تمام اسرار هستی چگونه خواهد بود.
با این توضیحات در مورد حجاب در نماز می گوییم : حکمت پوشش بدن و رعایت حجاب اسلامى بر زن در حال نماز پنهان کردن و مستور نمودن خود از خدا نیست؛ زیرا چیزى از علم خدا پنهان نیست و خداوند بر همه چیز در همه حالات آگاه است، بلکه یکى از حکمت­هاى این حکم رعایت ادب است، یعنى بدون ستر و پوشش لازم، هنگام نماز خواندن، نوعی بى احترامى به حساب می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آید. این مسئله در تمام ادیان در هنگام عبادت وجود داشته و برای زنان این اهمیت ویژه بوده است.
در دین اسلام برای نماز و ایستادن در مقابل پروردگار و راز و نیاز با او، آداب و احکامی قرار داده شده تا انسان آمادگی لازم برای حضور در مقابل پروردگار را پیدا کند. از جمله طهارت قبل از نماز و وضو و رو به قبله ایستادن و ... که برخی از آن موارد آداب مستحب است، مانند لباس پاکیزه پوشیدن، استفاده از عطر و به طور کامل پوشیده بودن. مورد اخیر در مورد زنان واجب است که می تواند به دلائل مختلف باشد، از جمله این که به زنان می­فهماند حجاب و پوشاندن بدن در مقابل دیگران آن قدر اهمیت دارد که خداوند آن را حتی در نماز و راز و نیاز با خود نیز خواسته است. .هم چنین حجاب در نماز نوعی تمرین مستمر و روزانه برای حفظ حجاب و تاکید بر آن در درون جامعه و اجتماع است. در حقیقت همراه نماز، درس عفّت و پوشش مناسب می دهد، تا الگوی رفتاری و کرداری زن مسلمان را معرفی کند. در عین حال پوشش کامل در پنج نوبت در شبانه روز تمرین و تلقین عملی بسیار خوب و مناسبی بر پوشش و حجاب اسلامی زن مسلمان است.
بنابر این می­تواند حجاب ازجمله عواملی باشد که در پاسداشت دائمی پوشش اسلامی زن و جلوگیری از آسیب پذیری او نقش مهمی ایفا کند. اگر بپذیریم اسلام همواره درصدد حفظ حجاب بانوان و مصونیت آنها است و به عفّت و پاکدامنی سفارش می­کند، متوجه می شویم پوشش کامل همسو با این ایده است.
از طرف دیگر نماز خواندن در منظر مردم و در اماکن عمومی و مساجد و مجامع، حجاب کامل می­طلبد، به ویژه برای زنان تا از نگاه دیگران مصون بمانند، مخصوصاً که در نماز رکوع و سجده و نشست و برخاست است، در این صورت حجاب کامل موجب مصون ماندن زنان از نگاه دیگران و باعث حفظ آرامش روحی نمازگزار، نیز پاسداری از عفّت عمومی می­شود و چون تفاوتی بین نوع پوشش نماز گزار در موارد و شرایط متفاوت نیست­، در مواردی نیز که زن در خانه خود ودر جای خلوت است، این حکم در آنجا نیز هست و استثنا نشده است، در عین حال که این احتمال وجود دارد که در هر لحظه نامحرمی داخل خانه و حتی در جای خلوت شده و زن را در حالی که حجاب ندارد، ببیند. در هر حال این مسئله در احساس آرامش زن و احساس حضور در مقابل پروردگار تاثیر بسیار دارد.

هو الجمیل

با سلام و عرض ادب

و با تشکر از مطالب راهگشا،آموزنده و بسیار عالی شما استاد گرانقدر

پوشش زن در نماز می تواند جلوه ی تام و تمام اختفاء مظاهر جمال در حصار جلوات جلالیه حق تعالی باشد.

انسان در موضع عبودیت باید به بهترین صورت نزد پروردگارش حاضر گردد و بهترین صورت زن در نزد حق تعالی زمانی است

که با پوششی از تقوا که جان او را از دستبرد شیطان مصون می دارد و ستری که او را از چشم اغیاردور می دارد نزد خداوند حاضر گردد.

اسلام طرفدار حضور اجتماعی گسترده زنان است اما حضور سالم و پوشیده که باعث نشاط جامعه و سرزندگی و تحکیم آن گردد، نه حضور بی بند و بارانه که باعث هرز رفتن نیروها شده و عفت و پاکی اجتماع را خدشه دار کند. مسئولیت های اجتماعی متوجه عموم مسلمانان از زن و مرد است:
المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولیاء بعض یامرون بالمعروف و ینهون عن المنکر(1)
این آیه گستره مسئولیت اجتماعی زن و مرد را یکسان شمرده و هیچ تفاوتی بین آن دو قائل نشده است.
قرآن دختران شعیب را دارای شغل شبانی شمرده که از شغل های اصلی آن اجتماع بوده ، گر چه اگر برادر داشتند ،این شغل سخت و طاقت فرسا را به او می سپردند و ریحانه بودن خود را با این حضور سخت اجتماعی، از بین نمی بردند، ولی مهم این است که این شغل محکوم نشده و حضور عفیفانه و پوشیده آنها به عنوان الگو یادآوری شده است.
بلقیس زنی فرمانروا است که فرمانروایی اش در قرآن یاد شده ، نه به زبان خدا و نه به زبان پیامبرش سلیمان و نه به زبان اولیای دین محکوم و ناپسند شمرده نشده است.
اصولاً وجوب پوشش برای حضور اجتماعی است. اگر زن ملزم به حضور اجتماعی صحیح نباشد، قانون پوشش برای او لزومی ندارد.
البته اسلام حضور عفیفانه و پوشیده زن را خواهان است. بهره بری جنسی را فقط در محیط زناشویی و خانواده می طلبد .
در هیچ دستوری به زنان گفته نشده با مردان سخن نگویند یا هنگام سخن گفتن چیزی زیر زبان خود بگذارند تا سخن گفتن شان کسی را جذب نکند؛ بلکه در قران دستور داده " نرم و لطیف و با ناز و ادا سخن نگویید که مریض ها در شما طمع کنند. پسندیده،محکم و استوار سخن بگویند"(2)
روایاتی هم که آورده اید، سند معتبری ندارد . آنها هم که سندشان معتبر است ،در حد توصیه و بیان استحباب هستند. در سیره حضرت فاطمه زهرا(س) مواردی نقل شده، مانند مشاهده کردن در حال آرد کردن و زخم شدن دست ایشان ، در ظاهر تضاد داشته ، باید به رفع تضاد ظاهری و جمع بین روایات و توجیه و تبیین درست از روایات نقل شده پرداخت.
هیچ فقیهی نمی تواند بسیاری از شغل ها را برای زنان حرام بداند، ولی بسیاری ازآنها را برای زنان پسندیده نمی شمارند. نمی توان رانندگی کامیون یا تاکسی را برای زن حرام شمرد. این حکم مستند شرعی ندارد ،ولی زنان باید طوری تربیت شوند که این شغل ها را جز در موارد لازم نخواهند و شرایط اجتماعی آنان را به سوی این شغل ها سوق ندهد.
اشکالی که شما را به سوال و اعتراض واداشته، نتیجه تربیت غلط و اقتضاهای نابجایی است که در جامعه پیش آمده است. زنان باید چنان در خانه اداره شوند که احتیاج به داشتن شغل خارج از خانه نیابند . به عهده گرفتن اشتغال برای اداره اجتماع می باشد تا شغل های متناسب و مفید به حال خود و اجتماع را عهده دار شوند.وقتی زن غیر شاغل، استقلال اقتصادی ندارد و همیشه باید چشمش به دست شویش باشد و اگر روزی به هر دلیل از شویش جدا شد یا طبیعت و مرگ او را جدا کرد ، بی پشتوانه مالی می گردد و به فقر و فلاکت بیفتد و ... طبیعی است که سعی می کند برای خود شغل دست و پا کند و از پذیرفتن هیچ شغلی هم ابا ندارد.
با مشکلات اقتصادی و اجتماعی پیش آمده ، زنان مجبورند برای تأمین معیشت زندگی پا به پای مردان کار نمایند. این بر عهده حکومت است که مردان و زنان را به گونه ای تربیت کند و شرایط را به گونه ای اداره و تدبیر کند که زنان برای انجام وظیفه به سوی اشتغال رو آورند . درآمد انگیزه اصلی آنان نباشد و هر شغلی را نپذیرند. امید که حکومت بتواند شرایط ایده آل را فراهم کند . کشور اسلامی الگوی ایده آلی برای جهان اسلام بلکه جهان گردد.

پی نوشت ها:
1.توبه(9)آیه71.
2.احزاب(33)آیه32(فلا تخضعن بالقول فیطمع الذی فی قلبه مرض و قلن قولا معروفا).

امام رضا (ع) به حضرت معصومه (ع) لقب "معصومه" داد ه است. این لقب، که از سوى امام معصوم به این بانوى بزرگوار داده شده، گویاى جایگاه والاى ایشان را نشان می دهد.
امام در روایتى فرمود: «مَنْ زَارَ الْمَعصُومَةَ بِقُمْ کَمَنْ زَارَنى؛ (1)هر کس معصومه را در قم زیارت کند، مانند کساست که مرا زیارت کرده است». امام رضا(ع) در روایتى دیگر مى فرماید:
هرکس نتواند به زیارت من بیاید، برادرم را در رى یا خواهرم را در «قم» زیارت کند که ثواب زیارت مرا در مى یابد. (2)
در روایتی از امام رضا(ع)وارد شده است که به سعد بن علی فرمود: برای ما نزد شما قبری است.
سعد به امام‏(ع) گفت: قبر فاطمه معصومه (س) دختر امام کاظم‏(ع) را ‏می گویید؟ امام‏(ع) فرمود: "بلی، هر کس او را زیارت کند ،در حالی که عارف و آگاه به حق او باشد، بهشت بر او واجب است".(3)
بعضی معصومان دیگر نیز به جایگاه بلند حضرت معصومه (س) اشاره نموده اند، از جمله امام صادق (ع) فرمود : "خدای را حرمی است و آن مکه است .پیغمبر را حرمی است که مدینه است .امیرالمؤمنین را حرمی است که کوفه است .ما را حرمی است و آن قم می‏باشد. زنی از فرزندام در آن دفن می‏شود به نام فاطمه. هر که او را زیارت کند، بهشت بر او واجب می‏شود".(4)

پی نوشت ها:
1-سایت تبیان
2-زبدة التصانیف، ج 6، ص 159، به نقل از کریمه اهل بیت، ص 3 .
3- بحارالانوار، ج 48، ص 316؛ مستدرک الوسائل، ج 10، ص 368.
4-. کامل الزیارات، ص 397؛ معارف و معاریف، ج 7، ص 674.

[h=3][/h]زن در فرهنگ ایرانی کانون پرورش ارزش های والای انسانی چون تربیت، عفت، عطوفت، رحمت، عشق و محبت و دهها خصلت دیگر است. شاهد این مدعی سخنان بسیار شعرا و بزرگان در مدح و ستایش زن است.

نظامی گنجوی در اسکندرنامه می سراید:

هزار آفرین بر زن خوب رای

که ما را به مردی شود رهنمای
و اسدی طوسی می گوید:
هنرها ز زن مرد را بیشتر

ز زن مرد بُد در جهان بیشتر
و سعدی نیز در بوستان این گونه می آورد که:

دلارام باشد زن نیکخواه ...
پروین اعتصامی به زیبایی و آگاهانه از حضور ارزشمند زن در خانواده یاد می کند و وی را رکن خانه هستی معرفی می کند.

در آن سرای که زن نیست انس و شفقت نیست
در آن وجود که دل مرد مرده است روان
زن از نخست بود رکن خانه هستی

که ساخت خانه بی پای بست و بی بنیان
زن ار به راه متاعب نمی گداخت چو شمع
نمی شناخت کس این راه تیره را پایان
چو مهر گر که نمی تافت زن به کوه وجود
نداشت گوهری عشق گوهر اندر کان

زن و مرد لباس همدیگرند ؟

قرآن مى‏فرماید:« هن لباس لکم و انتم لباس لهن؛ زنان لباس شما هستند و شما مردان لباس آنانید».
این زیباترین و کامل‏ترین تعبیرى است که خداوند در مورد نحوه روابط همسران بیان فرموده است. موفق‏ترین همسران کسانى هستند که از آغاز زندگى مشترک رابطه‏اى گرم و صمیمى با هم داشته باشند و تا پایان عمر ادامه داشته باشد. همسران برتر آنانند که در کنار هم آرامش مى‏یابند و سرمایه و توشه راه مشترکشان «محبت» است. بنابراین:
1- همان طور که لباس به تن آدمى گرما مى‏بخشد، با گرماى محبت وعلاقه ورزیدن به یکدیگر زندگى مشترک خود را رونق بخشیده و با نشاط نمایید.
2- همان طور که لباس سردى‏ها را مى‏زداید، همسران برتر نیز باید با اجتناب از هر گونه تنش و مشاجره‏اى، از رخنه هرگونه سردى روابط بین خود جلوگیرى نمایند.
3- همان طور که لباس عیوب آدمى را مى‏پوشاند و از چشم عیب جویان و نقالان مجالس لغو دور نگه مى‏دارد، همسران موفق باید عیوب یکدیگر را بپوشانند و محرم اسرار یکدیگر باشند و هر گونه کاستى، ضعف احتمالى اخلاقى و لغزش و خطاهاى یکدیگر را از دید دیگران مستور و پنهان کنند ،نیز ضعف هاى شخصیتى و عیوب طرف مقابل خود را براى هیچ کس بازگو نکنند و هیچ‏گاه نارسایى‏هاى مادى و مالى و... را نزد اعضاى دیگر خانواده نقل نکنند.

امام سجاد(ع)در مورد حقوق متقابل زن و شوهر می‌فرماید:
حق زن این است که بدانی که خدای عزوجل او را مایة تسکین و انس تو قرار داد و بدانی این نعمت از سوی خدا به تو ارزانی شد و باید آن را گرامی بداری و به او مهربانی نشان دهد. اگرچه حق تو بر او واجب تر است، او نیز بر تو حق دارد که به وی ترحم کنی، زیرا او در اختیار تو است و غذا و لباسش را دهی و اگر از روی نادانی حرکتی کند، عفوش نمایی.(1)

1. بحارالانوار، ج 71، ص 5

واقعه عاشورای سال ۶۱ هجری، یكی از مهمترین حوادث تاریخ بشمار می رود و به سبب اهمیت فوق العاده است كه این واقعه از جهات گوناگون مورد دقت و بررسی قرار گرفته؛ شاید بتوان گفت كه در میان همه ی این بررسی ها و دقت ها به نقش زنان كمتر توجه شده است و این درحالی است كه زنان چه قبل از عاشورا و چه در روز عاشورا و چه بعد از روز عاشورا نقش بسیار مهمی داشته اند. رشادتها و از خود گذشتگی های بانوان در كاروان حسینی از مدینه تا مدینه آنقدر بزرگ و درس آموز است كه هر انسانی را به فكر فرو می برد.

ام‌ّ وهب‌، همسر عبدالله بن عمیر کلبی بود و در کوفه می‌زیست‌. وقتی شوهرش تصمیم گرفت برای یاری سیدالشهداء شبانه از کوفه به کربلا برود، اصرار کرد تا او را نیز همراه خویش ببرد.

آنها شبانه به یاران امام پیوستند. روز عاشورا وقتی شوهرش به میدان رفت‌، او نیز چوبی به دست گرفت و عازم میدان شد، اما امام جلوی او را گرفت و فرمود: «بر زنان جهاد نیست‌». پس از آنکه شوهرش به شهادت رسید، خود را به معرکه رساند و به پاک کردن خون از چهره او پرداخت‌، شمر، غلام خود را فرستاد. آن غلام‌، با گرزی که برسر آن بانوی رشید کوبید، او را هم شهید کرد.

فرزند ام‌ّ وهب نیز در عاشورا به شهادت رسید، مادرش روز عاشورا از مشوقان او بود تا به جانبازی و فداکاری بپردازد. وقتی وهب (پسر او) پس از مقداری جنگیدن‌، نزد مادر برگشت و گفت‌: آیا راضی شدی‌؟ مادرش گفت‌: وقتی راضی می‌شوم که در رکاب حسین به شهادت برسی‌.

دوباره رفت و جنگید تا شهید شد. ام وهب‌، اولین زنی بود که از سپاه حسین بن علی به شهادت رسید و تنها زن شهید در کربلا بود.

امام حسین (ع) خطاب به ام وهب فرمودند: «جزیتم من اهل بیتی خیراً ارجعی الی النّساء رحمک الله فقد وضع عنک الجهاد»

«به خاطر حمایت از اهل بیت من‌، به پاداش نیک نایل می‌شوید، به سوی زنان بازگرد، رحمت خداوند بر شما باد، بر تو جهاد نیست‌».

رباب همسر امام حسین ( علیه السلام)، دختر «امرء القیس بن عدی بن اوس » بود . او در کربلا حضور داشت و شاهد شهادت همسر و فرزند شیر خواره اش علی اصغر بود . وی پس از کربلا و اسارت، در مدینه ساکن شد .

در برخی روایات آمده است که در بازگشت اسرا به مدینه، رباب دستور داد تا سقف خانه اش را بردارند و خود و دخترش سکینه، در خانه بی سقف روزگار گذراندند . چون به او گفته می شد که از زیر آفتاب سوزان برخیز . با گریه و شیون می گفت: من با چشمان خود حسین ( علیه السلام) را دیدم که گرمی آفتاب، بدن او را می گداخت .

و این خود نوعی مبارزه و قیام علیه ستم یزید و عمالش بود . رباب با این حرکت، به تحریک احساسات و عواطف مردم پرداخت، تا زمینه را برای قیام های دیگر مردمی فراهم سازد .

حضرت سکینه ؟

سکینه، دختر امام حسین علیه السلام و مادرش رباب دختر امری ءالقیس است. نامش را امینه، امنیه و آمنه ذکر کرده اند. لقب وی را سکینه نهاده اند که به معنی وقار و آرامش است.
همسر او عبدالله اکبر، فرزند امام حسن و پسر عموی اوست که در روز عاشورا در رکاب امام حسین علیه السلام به شهادت رسید(1).
از زمان ولادت حضرت سکینه علیها السلام اطلاع دقیقی در دست نیست؛
امام حسین او را بسیار دوست ‌داشت. وی دارای فضائل و کمالات علمی و ادبی و اخلاقی بود. از این روی عقیله قریش نام گرفت. اشعاری نیز از آن بانو به جا مانده است. (2)
آن بانو در واقعة کربلا همراه همسرشان عبدالله بن حسن المجتبى علیه السلام در سن 15 یا 22 حضور داشته است.
پس از شهادت همسرش همسران دیگری اختیار نمود. (3)
در دوران عمر شریفش به نشر معارف اهل بیت و بر ملا ساختن چهرة واقعی بنی امیه می‌پرداخت. (4) در تاریخ پنجم ربیع الاول 117 در حدود 70 سالگی وفات یافت.
نسبت به مکان فوت و دفن او بین مورخین اختلاف است. برخی محل دفن را قبرستان بقیع می‌دانند که برای انجام
عمره به آن سرزمین آمده بود، برخی دیگر قبرشان را در قبرستان باب الصغیر (دمشق) می‌دانند. (5)
پی‌نوشت‌ها:
1. اعیان الشیعه، ج 35، ص 274.
2. دایرة المعارف فرید وجدی، سکینه.
3. مستدرکات علم الرجال، ج 8، ص 580.
4. نفس المهوم، ص 205.
5. ریاحین الشریعه، ج 3، ص 280.

[h=3]بشیر بن خزیم اسدی گوید :
[/h]
[h=3]زینب دختر علی را در آن روز دیدم، به خدا سوگند زن با حیایی را تا آن روز سخنورتر از او ندیدم؛ [/h]
[h=3]گویا که کلمات را با زبان گویای امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام جاری می نمود، [/h]
[h=3]حضرت زینب سلام الله علیها به مردم اشاره کرد که ساکت شوید. [/h]
[h=3]ناگهان نفس ها در سینه ها حبس شد و زنگ شتران از صدا افتاد. [/h]
[h=3]
[/h]
[h=3]آنگاه فرمود : [/h]
[h=3]ستایش از آن خداست و درود بر پدرم محمد و خاندان پاک و نیکوکارش. [/h]
[h=3]اما بعد : [/h]
[h=3]ای مردم کوفه ، ای مردمان حیله گر و خیانت کار !! [/h]
[h=3]گریه می کنید ؟؟ [/h]
[h=3]اشک چشمانتان خشک نشود و ناله هایتان آرام نگیرد. [/h]
[h=3]همانا که کار شما مانند آن زنی است که رشته ی خود را پس از محکم یافتن، یکی یکی از هم [/h]
[h=3]می گسست ، شما نیز سوگندهای خود را در میان خویش، وسیله ی فریب و تقلب ساخته اید. [/h]
[h=3]آیا در میان شما جز وقاحت و رسوایی ، سینه های آکنده از کینه ، دو رویی و تملق، همچون زبان [/h]
[h=3]پردازی کنیزکان و ذلت و حقارت در برابر دشمنان چیز دیگری نیز یافت می شود ؟ [/h]
[h=3]یا همچون سبزه هایی هستید که ریشه در فضولات حیوانی داشته یا همچون جنازه ی دفن شده [/h]
[h=3]ای که روی قبرش را با نقره تزیین نموده باشند ؟ [/h]
[h=3]چه بد توشه ای برای آخرت فرستاده اید؛ توشه ای که همان خشم و سخط خدا است و در عذاب [/h]
[h=3]جاویدان خواهید بود. [/h]
[h=3]گریه می کنید ؟ زار می زنید ؟ [/h]
[h=3]آری به خدا سوگند که باید گریه کنید، پس بسیار بگریید و کمتر بخندید. [/h]
[h=3]چرا که دامان خود را به ننگ و عار جنایتی آلوده اید که ننگ و پلیدی آن را از دامان خود تا ابد نتوانید [/h]
[h=3]شست. [/h]
[h=3]و چگونه می توانید ننگ حاصل از کشتن فرزند رسول خدا (ص) ، خاتم پیامبران، معدن رسالت، و [/h]
[h=3]سرور جوانان اهل بهشت را از دامان خود بزدایید ؟ [/h]
[h=3]کسی که پناه مومنان شما، فریادرس در بلایای شما، مشعل فروزان استدلال شما بر حق و [/h]
[h=3]حقیقت و یاور شما در هنگام قحطی و خشکسالی بود. [/h]
[h=3]چه بار سنگین و بدی بر دوش خود نهادید ، پس رحمت خدایی از شما دور و دورتر باد. که تلاشتان [/h]
[h=3]بیهوده، دستانتان بریده، معامله تان قرین زیان گردیده است، خود را به خشم خدا گرفتار نموده و [/h]
[h=3]بدین ترتیب خواری و درماندگی بر شما لازم آمده است. [/h]
[h=3]وای بر شما ای مردم کوفه ! [/h]
[h=3]آیا می دانید چه جگری از رسول خدا دریده اید ؟ [/h]
[h=3]چه زنان و دختران با عفت و وقاری را از خاندان او به کوچه و بازار کشانده اید ؟! [/h]
[h=3]چه خونی از آن حضرت بر زمین ریخته اید؟! [/h]
[h=3]و چه حرمتی از او شکسته اید؟! [/h]
[h=3]شما این جنایت فجیع را بی پرده و آشکار به انجام رسانید؛ جنایتی که سر آغاز جنایات دیگری در [/h]
[h=3]تاریخ گشته، سیاه ، تاریک و جبران ناپذیر بوده ، تمام سطح زمین و وسعت آسمان را پر کرده [/h]
[h=3]است. [/h]
[h=3]آیا از اینکه آسمان خون باریده تعجب می کنید؟ در حالی که عذاب آخرت در مقایسه با این امر، [/h]
[h=3]بسیار شدیدتر و خوار کننده تر است و در آن روز کسی به یاری شما نخواهد آمد. [/h]
[h=3]پس مهلت هایی که خدای متعال به شما می دهد موجب خوشی شما نگردد، چرا که خدا در [/h]
[h=3]عذاب کردن بندگان خود شتاب نمی کند، چون ترسی از پایمال شدن خون و ازدست رفتن زمان [/h]
[h=3]انتقام ندارد و همانا که خدای شما همیشه در کمین است. [/h]
[h=3]حذیم می‌گوید: [/h]
[h=3]من، مردم کوفه را دیدم که از استماع این سخنان حیران و سرگردان شده، می‌گریند و دست‌های [/h]
[h=3]خود را به دندان می‌گزند. ملتفت پیرمردی شدم که در کنارم بود. دیدم اشکِ چشمش جاری گشته [/h]
[h=3]و محاسنِ او را تر کرده است، دست‌هایش را به سوی آسمان بالا برده و می‌گوید: [/h]
[h=3]پیران شما بهترین پیران، زنان شما بهترین زنان، جوانان شما بهترین جوانان، نسلتان بهترین و [/h]
[h=3]کریم‌ترین نسل‌ها و فضیلتتان بهترین فضایل است. [/h]
[h=3]پس این شعر را خواند: [/h]
[h=3]پیرانتان بهترین پیرانند و نسلتان بهترین نسل‌ها و هیچ‌گاه خوار و هلاک نمی‌شوند. [/h]

قرآن کریم، احیا کننده حقوق زن است. قرآن در عصر نزولش گامهای بلندی به سود زن و حقوق انسانی او برداشت اما هرگز به بهانه احیای حق زن به عنوان "انسان" و شریک مرد در انسانیت و حقوق انسانی، زن بودن وی را به فراموشی نسپرد.
قرآن زن را همان گونه می‌بیند که در طبیعت هست. از این رو هماهنگی کامل میان فرمانهای قرآن و فرمانهای طبیعت برقرار است. در واقع زن و مرد دو ستاره‌اند در دو مدار مختلف و هر کدام باید در مدار خود و فلک خود حرکت نمایند " نه خورشید را سزد که به ماه برسد و نه شب بر روز پیشی جوید و هر کدام در سپهری شناورند " (سوره یس آیه 40) پس شرط اصلی سعادت هر یک از زن و مرد و در حقیقت جامعه بشری این است که دو جنس هر یک در مدار خویش به حرکت خود ادامه بدهند. آزادی و برابری آنگاه سود می‌بخشد که هیچ کدام از مدار و مسیر طبیعی و فطری خویش خارج نگردند. آنچه در هر جامعه‌ای ناراحتی آفریده است قیام برضد فرمان فطرت و طبیعت است.

مولانا بزرگترین سرایندة شعر عرفانی در ادبیات فارسی است که بررسی آرا او در بارة زنان می تواند به نوعی نمایندة تلقی عرفان اسلامی از زنان باشد.
این بررسی نشان می دهد که مولانا از سویی تئوری ها ی معرفتی خود را دربارة زن که یکی از مسائل هستی است، بیان می کند و از سوی دیگر روش ها ی عملی انطباق با آن تئوری ها را نشان می دهد. بدین گونه با حکایت ها و تمثیل های خود پلی میان زمین و آسمان می سازد و مریدان خود را با گذراندن از آن به اعتلا می برد.
اغلب تمثیل ها ی مولانا به نماد پردازی و سمبولیزم ختم می شود که سعی شده تا حد امکان بررسی و یادآوری گردد، اما بخش اصلی سمبولیزم زن، در قسمت بعدی مقاله خواهد آمد.
مولانا در معرفی زنان نمونه بیش از همه به زنانی که ادیان توحیدی آنها را معرفی کرده اند، نظر دارد؛ در واقع زنان آرمانی شعر او زنان دینی هستند که آموزه ها ی آسمانی را در خود تحقق بخشیده اند. افزون بر این، امتیازات وجودی ایشان نیز قابل توجه است؛ به گونه ای که نه تنها برتر از زنان، بلکه بالاتر از بسیاری مردان نیز قرار می گیرند. زنان مشهوری که مولانا در شعر خود به آنها پرداخته به قرار زیر است:
[h=4]مریم: درس آموز مردان و زنان [/h]مولانا در میان مشاهیر زنان به حضرت مریم(س) ارادت خاصی دارد. در مثنوی و کلیات شمس بیش از 100 بار به نام مبارک مریم اشاره شده و اوصاف حضرتش محور صور خیال و بیان معانی و معارف قرار گرفته است. از دیدگاه مولانا مریم در عالم وجود، رنگی دیگر داشت که او را از سایران متمایز می ساخت.
وی زنی بود که بر اثر زهد و عبادت و شایستگی ها ی روحی درجه ای پیدا کرد که فرشتة وحی بر او ظاهر شد و وجودش زمینة ظهور معجزة الهی و حاملة مسیح گشت؛ مسیحی که خود برتر از عالم جسم و دنیا بود.
مریم در عفاف و پاکدامنی سرمشق زنان عالم در همه تاریخ است. مولانا لحظه ای را که جبرئیل بر مریم ظاهر شد، به شیوة هنرمندانه تصویر می کند تا پیام خود را در خصوص عفاف مریم هر چه مؤثرتر به خواننده منتقل کند: روح القدس در پیکر مردی جوان در خلوت مریم ظاهر می شود؛ با زیبایی زائدالوصف که اگر یوسف او را می دید، از حیرت دیدارش مانند زنان مصر دست ها می برید. او ناگهان در مقابل مریم ظاهر می شود: همچون گلی که از زمین می روید یا همچو خورشید که از مشرق سر بر می آرد. مریم در آن لحظه عریان و سرگرم شستشو است؛ از دیدن او که نمی داند کیست، لرزه بر اندامش می افتد، چون ماهی که از آب بر خشکی افتاده باشد از فساد مضطرب و هراسان می گردد و در عین بی پناهی و استیصال به خدا پناه می برد. از این پس، مریم فقط زنی سرمشق زنان نیست؛ بلکه انسان کامل و اسوه ای است که باید همة مردان و زنان به او تأسی جویند. لذا مولانا ضمن تکریم و تمجید مریم، وجود او را واسطة بیان معارف قرار می دهد و به این مطلب می پردازد که پناه بردن به حق چه تأثیرها در زندگی دنیوی و اخروی و هنگام مرگ انسان دارد.
مریم حاملة نور خدایی بود؛ چون هنگام زادنش فرا رسید، به اعجاز الهی آب در زیر پایش روان گشت و خرمای تازه از درخت خشکیده برای او مهیا شد. مولانا تصریح می کند که آن آب و خرماها از ابواب و اسباب عادی و مادی نبود؛ بلکه اصل آن از باغ جان و آب لامکان بود؛ باغی که در زمستان هم با معجزة خداوند، برای مریم، زنی که شایستة لطف الهی و عالم جان بود، میوه های تازه می آورد.
اعتماد و وثوق کامل به حق و نه غیر او از بنیان ها ی عقیدتی عرفاست. مولانا به تبیین این موضوع پرداخته، اعتماد مریم را به خداوند، نمونة بارز وثوق به حق می داند. مائده ها ی آسمانی نتیجة این وثوق بود که از جانب خداوند به او می رسید.
از دیگر تعالیم عرفا اظهار نیاز و احتیاج به درگاه خداوند و خواستنی از روی اضطرار است. مولانا در بیان اینکه اگر بنده سراپا نیاز باشد و از سر اضطرار خدا را بخواند، حتماً نیازش برآورده می شود، ولو آنکه به ظاهر محال باشد، باز نمونة کاملی دارد: مریم که سراپا درد و نیاز و اضطرار بود و در برابر غوغاگرانی که او را به ناپاکی و بی حفاظی متهم می کردند، دفاعی نداشت. پس لطف الهی به مصداق «أمن یجیب المضطر اذا دعاه» نیاز و درد مریم را پاسخ گفت و طفل نوزاد در آغوش او لب به سخن گشود.
ملاحظه می گردد که نگاه مولانا به حضرت مریم، تنها نگاه به زنی پارسا و ستایش پارسایی او نیست. او نمی خواهد مریم را فقط سرور زنان پارسا معرفی کند؛ بلکه در وجود وی انسان کاملی را نشان می دهد که تجسم فضائل و تبلور معنویت ها ی بسیار است و باید سرمشق همة سالکان اعم از زن و مرد قرار گیرد. منزلت مریم حتی ناشی از آن نیست که وی مادر پیامبری اولوالعزم است؛ بلکه برعکس، لااقل بخشی از منزلت عیسی بدان است که مادری چون مریم دارد. مولانا در لابلای ارشاد مریدان، به این حقیقت و به نقش مریم در معنویت عیسی مسیح اشاره کرده است:
شیر جان زین مریمان خور چونکه زادة ثانیی
تا چو عیسی فارغ آیی از بنین و از بنات
وجود و شخصیت حضرت مریم از آن درجه والایی برخوردار هست که الهام بخش مولانا در سرودن اشعار باشد، اما توجه وافر مولانا به وی از دیدگاه دیگری هم محل تأمل می باشد. مولانا در قونیه زندگی می کرد؛ یعنی در منتهی الیه غربی فرهنگ و تمدن اسلامی و در همسایگی اروپای مسیحی. طبعاً مخاطبان وی در آن محیط با حضرت مریم آشنایی بیشتری داشتند، برخی از مریدان مولانا قبلاً مسیحی بوده اند و مسیحیان آن دیار هم عاری از ارادت به وی نبودند. لذا وی در ارشاد مخاطبان خود از زمینة ذهنی، دینی و عاطفی ایشان استفاده کرده و مناسب احوالشان سخن گفته است

[h=4]مادر یحیی: صاحب کرامت
[/h]خاله مریم، مادر حضرت یحیی پیامبر (ع) نیز در زمرة زنانی است که وجودشان شایستگی ظهور معجزة الهی را پیدا کرده است. او همزمان با حاملگی مریم و در سنین پیری و یائسگی به تقدیر الهی باردار شد و پیامبری عظیم الشأن به دنیا آورد. مولانا می گوید مادر یحیی چون با مریم روبرو می شد، جنین او در شکم، جنین مریم را در شکمش سجده می برد. وی این امر خارق العاده را به فراست دریافت و به مریم خبر داد که در درون او پیامبر اولوالعزمی هست. مریم گفت من نیز در درون خویش سجده ای از طفل خود حس کرده ام. مولانا پس از طرح این ماجرا، اشکال مقدری را مطرح می کند که اگر کسی بگوید مریم در دوران حملش بیرون از شهر بود و تا فارغ نشد، به شهر باز نگشت، پس چگونه با مادر یحیی چنین افتاد، پاسخ می دهیم که مریم دور از مادر یحیی بود، اما کسی که اهل خاطر باشد هر چه در آفاق غایب است او را حاضر می گردد و با چشم بسته هم می تواند دوست را ببیند، چنانکه گویی پوست و جسم مادی اش مشبک شده و روزنه ها یی برای نفوذ نور حق و دیدار دوست پدید آمده است.
این دو بانوی بزرگوار که مقام مادری آن هم مادری پیامبران را با خود دارند، هر دو در نظر مولانا از کرامت و فراست برخوردار بوده اند و به نیروی الهی از حقایق بزرگی که در درونشان تکوین یافته بود و جهان در انتظار تحولات اساسی آنان بود، آگاهی داشتند.
از دیدگاهی، اگر معجزات الهی را دربارة این زنان و مردان برخوردار از معجزه مقایسه کنیم، نتیجة ظریف و جالبی به دست می آید؛ معجزات مربوط به مردان غالباً در خارج از وجود ایشان اتفاق می افتد: طوفان نوح، ناقة صالح، باد و قوم ثمود، شکافته شدن دریا برای موسی، خون شدن نیل برای فرعونیان، تسخیر باد و اجنه توسط سلیمان، گلستان گشتن آتش بر ابراهیم، زنده شدن مردگان به دست عیسی، شکافته شدن ماه به اشاره حضرت رسول اکرم(ص) و به سخن آمدن سنگریزه در دست حضرتش؛ اما در بارة زنان گرچه تعداد قلیل زنان بهره مند از معجره قابل مقایسه با عدة کثیر مردان نیست معجزات الهی در وجود خود این زنان و نه در خارج از ایشان تحقق پیدا می کند، چنانکه در بارة حضرت مریم و مادر یحیی پیش آمد


[h=4]مادر موسی: مهبط وحی[/h]تصور عمومی چنین است که وحی الهی همواره بر پیامبران نازل شده و پیامبران نیز همگی مرد بوده اند؛ پس وحی هماره بر مردان نازل شده است. در حالی که قرآن از نزول وحی الهی بر زن نیز خبر داده است: مادر موسیکه مولانا هم در خصوص او سخن گفته و داستان پردازی کرده است. وی می گوید که چون جاسوسان خبر تولد موسی را به فرعون رساندند و عوانان به خانة او ریختند تا طفل را پیدا کنند، از جانب خدا وحی آمد که طفل را در تنور بینداز که وی از اصل همان ابراهیم خلیل است که آتش بر او گلستان شد. مادر موسی چنین کرد و عوانان بازگشتند. چون خطر جدی شد، وحی آمد که طفل را در آب انداز، امیدوار باش و شیون مکن که او را به تو باز خواهیم رساند… الخ.
مولانا داستان به آب انداختن موسی را با توجه به مهر و عاطفة مادر و لرزیدن او بر جان فرزندش چنان زیبا و اثرگذار پرداخته است که بیان او با همان داستان ها ی فرعی که در کنارش آمده، الهام بخش شاعر بی نظیر معاصر، پروین اعتصامی شده و او در منظومة زیبای «لطف حق» با لطافت و رأفت زنانه خویش عاطفة مادر موسی را با چیره دستی تمام تصویر کرده و به شعر درآورده است

تفاهم در زندگی مشترک
امیرالمؤمنین علی(ع) می فرماید: «به خدا سوگند (در سراسر زندگی مشترک با فاطمه(س) تا آنگاه که خدای عزیز و جلیل او را قبض روح فرمود هرگز او را خشمگین نساختم و بر هیچ کاری او را اکراه و اجبار نکردم، و او نیز مرا هرگز خشمگین نساخت و نافرمانی من نکرد؛ هر وقت به او نگاه می کردم رنج ها و اندوه هایم برطرف می شد.»
1)
1. بحار، ج43، ص134، کشف الغمه، ج1، ص492، بیت الاحزان، ص37

[h=4]آسیه: مشتاق هدایت فرعون
[/h]زن اولین مربی انسان در زندگی و مظهر اسم ربوبی خداوند است. مادر از رهگذر تربیت فرزند، نقش ماندگاری در تربیت و تأمین صلاح و فلاح جامعه ایفا می کند؛ اما نقش تربیتی زن در پرورش فرزندان خلاصه نمی شود، بلکه او در تعامل با همسر نیز از نیروی مربیگری خود بهره می گیرد. آسیه همسر فرعون مصداق بارز این امر است. او خود هدایت یافته بود و اشتیاقی داشت که فرعون را هم از گمراهی و هلاکت نجات دهد. چون موسی (ع) آیین حق را به فرعون عرضه کرده او را به دین الهی خویش دعوت نمود و فرعون در خلوت خویش با آسیه در بارة این دعوت گفتگو و مشورت کرد، آسیه سر از پا نشناخت؛ اشک ها ریخت، گرم شد، از جا برخاست و گفت: اگر این دعوت به گوش خورشید می رسید، در پی اجابت آن، سرنگون به زیر می آمد، تو چگونه آن را نپذیرفته و جان بر آن نیفشانده ای ؟ هیچ می دانی چه وعده ای به تو رسیده و خداوند چه تفقدی از ابلیسی چون تو کرده است؟
مولانا سخنان شوق انگیز آسیه را به طور مفصل آورده است که ذکر آن در این مجال نمی گنجد.
مختصر آنکه می گوید قطره در هراس از فنا شدن به دست باد و خاک و تف خورشید است؛ اکنون این سعادت را یافته که دریا به تقاضای وی آمده است. اگر قطرة خود را در کف دریا نهی، از تلف شدن ایمن می گردی و دریایی پر گهر می یابی. زنهار درنگ نکنی و این دعوت را که از دریای لطف الهی آمده است، بپذیری.
البته تشویق ها ی آسیه - چنانکه پیشتر گفتیم به بار ننشست و ایمان فرعون را در پی نیاورد؛ زیرا وی بر خلاف سفارش آسیه با وزیر پلید خود ها مان به شور نشست و هامان او را از آستانة سعادت باز گرداند.
اما به هر حال کوششی که آسیه برای نجات فرعون به کار برد و شیوه ظریف تبلیغی، تربیتی که در قالب تمثیل ها و حکایت ها ی مختلف در پیش گرفت، محل توجه و درنگ است

.
[h=4]بلقیس: صاحب عقل صد مرد[/h]مولانا در میان قصص قرآنی که در قالب حکایت ها ی مثنوی آورده و شرح کرده، به ماجرای نامه نوشتن سلیمان به بلقیس و فراخواندن او به حق و حقیقت نیز پرداخته است. وی در وصف بلقیس، از میان تمام صفات او، عقل و بینش وی را با تأکید خاصی می ستاید که سبب شده نکته ها از نامة سلیمان دریابد و به سوی حق رهنمون شود:
رحمت صد توبر آن بلقیس باد
که خدایش عقل صد مَرده بداد
در بیت فوق، «صد» نشانة کثرت است و معنای واقعی ندارد، لکن انتخاب مولانا که از نظر وزن عروضی شعر می توانست «ده» به جای «صد» بیاورد، معنا دار و قابل توجه است.
ستایش عقل بلقیس از آنجا ناشی می شود که در محدودة حواس، گرفتار نماند و در هدهد، حقیقت فراسوی ظاهر را دریافت:
چشمْ هدهد دید و جان عنقاش دید
حس چو کفی دید و دل دریاش دید


[h=4]زنان مصر: نماد عاشقان حق [/h]مولانا آن گاه که از دل سپردن به عشق حق و عقل باختن در جلوة جمالش سخن می گوید، نمونة جالبی دارد: زنان مصر که چون زلیخا یوسف را در مجلس آنان درآورد، محو جمالش گشتند و این بی خودی و ترک عقل موجب رهنمونی آنها به عشق یوسف شد:
چون ببازی عقل در عشق صمد
عشر امثالت دهد یا هفتصد
آن زنان چون عقل ها درباختند
بررواق عشق یوسف تاختند
عقلشان یک دم ستد ساقی عمر
سیر گشتند از خرد باقی عمر
مولانا در میانة این تمثیل نمادین و تأویل جمال یوسف، عبارتی می گوید که بار معنایی متفاوتی دارد. وی مخاطب خام و بی ذوق خود را که البته از ذوق عشق و جمال الهی بدور است، با خطاب «ای کم از زن» مورد عتاب قرار می دهد که:
اصل صد یوسف جمال ذوالجلال
ای کم از زن شو فدای آن جمال
این خطاب در میانة شعر، ساختاری متفاوت با بقیة شعر دارد و متأسفانه از لایه ها ی زیرین ساحت رئالیستی ذهن شاعر حکایت می کند

[h=4]رابعه: باطل السحر ثروت[/h]رابعه از چهره ها ی مشهور عرفان اسلامی در دورة زهد به شمار می رود. یکی از آموزه های عرفانی او ستیز با دنیا پرستی و مظاهر مادی زندگی است که دستمایة نویسندگان کتب عرفانی در پرداختن حکایات و ماجراهای شورانگیز عارفانه شده است. مولانا هم به حکایات منقول دربارة رابعه توجه داشته و دربارة تلقی او از خطر جمع آوری درهم و دینار و انباشت ثروت، ماجرای نمادینی را آورده است. وی می نویسد: روزی خدمتکار رابعه دو درم آورد و به دستش داد. یک درم به دست راست گرفت و یک درم به دست چپ. وقت غذا خوردن گفتند بخور؛ گفت معاذالله! این درم جادوست و آن درم جادوست. من دو جادو را به همدیگر جمع نکنم که ایشان هر دو همنشین شوند، فتنه بیندیشند و تدبیر فراق ما کنند و میان روح و پیکر جدایی افکنند.
ملاحظه می شود که این بانوی بزرگ چه اصل مهمی را با چه زبان ساده ای برای تنبه انسان ها بیان کرده است

.
[h=3]زنان غیر مشاهیر
[/h]مولانا علاوه بر اینکه مشاهیر زنان را با ویژگی ها ی روحی و برتری ها ی شخصیتی آنها به اقتضای سخن ذکر کرده و ستوده، حکایات و ماجراهایی را هم از زنان عادی و غیر مشهور آورده که متضمن ستایش ظرفیت ها ی وجودی زنان و خصائل روحی و اخلاقی ایشان است. از این قبیل است ماجرای کنیزک رومی خواجه مجدالدین عراقی که مولانا او را «صدیقه» می نامید. آن کنیزک کرامات بسیار می گفت و اظهار می کرد که مثلاً نور سبز و سرخ و سیاه دیده یا فرشتگان را مشاهده کرده است. خواجه مجدالدین که از ارادتمندان و مقربان مولانا بود، بد دل شد و غیرت ورزید که دریغا کنیزان خانه، صور غیبی می بینند و خواجه نمی بیند. قصه نزد مولانا برد. مولانا نه تنها کنیزک را انکار نکرد، بلکه موانعی را که موجب محرومیت خواجه از کرامات غیبی شده بود، به بهترین بیان بازگفت.
مولانا همچنین خادمة انس بن مالک را نمونه ای از صدیقان و سرمشق مردان می داند که با اعتماد بر کریمان رازدان حاضر بود در تنور آتش سوزان برود.
وی همچنین از دختری خبر می دهد که پدر فرتوت و بیمار خود را همچون کودکی غذا می داد، می پروراند و خدمت می کرد. چون عمر خلیفة دوم بر او گذشت، گفت: در این زمانه فرزندی چون تو نیست که بر گردن پدر حق داشته باشد. دختر پاسخ داد که با این همه فرق بسیار است میان خدمت پدر که مرا در کودکی می پروراند و این خدمت من؛ او مرا می پروراند و خدمت می کرد و می لرزید که مبادا آفتی به من رسد و من پدر را خدمت می کنم، اما در عین حال از مرگ او ناراضی نیستم تا زحمتش از من منقطع شود؛ «من اگر خدمت پدر می کنم، آن لرزیدن او بر من، آن را از کجا آورم؟ » عمر در برابر این استدلال اعتراف می کند که دختر مزبور فهمیده تر از عمر است.
مولانا آنگاه که می خواهد وثوق به حق و پناه بردن بدو را به مریدان خود تعلیم دهد، از زنان نمونه می آورد و می گوید: در حمله خوارزمشاه به سمرقند، دختری بس زیبا و بی مثال بود که از ترس اسارت دائماً می گفت: «خداوندا کی روا می داری که مرا به دست ظالمان دهی و می دانم که هرگز روا نداری و بر تو اعتماد دارم.» چون شهر را غارت کردند، همه را از جمله کنیزکان آن دختر را به اسیری بردند، اما او را المی نرسید و با همة زیبایی، کسی در او نظر نکرد، زیرا خود را به خدا سپرده بود.
زنان در مواضع مختلفی از آثار مولانا ارشاد مردان را بر عهده گرفته اند. این نقش گاه در حکایات بسیار کوتاه هشدار دهنده خود را نشان می دهد و گاه در داستان ها ی طولانی که متضمن ماجراهای متعدد و آموزه ها ی فراوان است؛ مثل حکایت جوان عاشقی که هفت سال در خیال وصل معشوق گداخته بود؛ معشوق بلند طبعی که:
سایة او را نبود امکان دید
همچو عنقا وصف او را می شنید
تا آنکه روزی تصادفاً فرصتی دست داد و خلوتی حاصل شد. جوان خام طمع، ساده لوحانه تقاضای ناموجه کرد و چون معشوق بانگ برآورد که «مرو گستاخ، ادب را هوش دار»،
گفت آخر خلوتست و خلق نی
آب حاضر، تشنة همچون منی
کس نمی جنبد در اینجا جز که باد
کیست حاضر؟ کیست مانع زین گشاد
گفت ای شیدا تو ابله بوده ای
ابلهی وز عاشقان نشنوده ای
سپس استدلال می کند که باد را می بینی که می جنبد اما باد جنبانی را که در اینجا هست نمی بینی. باد جزوی که با بادبزن ایجاد می کنیم بدون جنباندن بادبزن به وجود نمی آید، چگونه است که از آفرینندة بادها غافلی؟
معشوق پس از این هشدارها انواع بادها را با آثار مختلف شان مثال می زند و یادآوری می کند که همة این بادها از رب العباد و آکنده از امتحان ها ی الهی است. اگر جنباننده را نمی بینی، آثارش را فهم کن.
مرد جوان ادعا می کند که اگر در رعایت ادب ابله است، در وفا و طلب زیرک است. اما معشوقه می گوید ادبت این بود که دیدم، وفایت را که نمی توان دید خودت می دانی! سپس در تمثیل کار او ماجرای خلوت کردن زن صوفی با کفشدوز و خیانت و پستی آن زن را باز می گوید که هنگام مفتضح شدن، به دلایل دروغین و ساختگی روآورد و نتیجه می گیرد که تو نیز مانند زن صوفی خائن هستی و دام مکر گشوده ای چنانکه از هر ناشسته روی لاف زن شرم می کنی، اما از خدای خود شرم نمی کنی.
عاشق در توجیه خواسته ها ی خود می گوید من از باب امتحان چنین گفتم تا ببینم مستور هستی یا نه. گرچه بدون امتحان هم این را می دانستم، اما شنیدن کی بود مانند دیدن؟
معشوق پاسخ می دهد که این حیله ها ی تاریک را نباید پیش بینایان آورد. هر آنچه از مکر و رموز در دل داری، نزد من رسوا و همچو روز آشکار است. اگر پرده پوشی می کنم نباید پررویی کنی؛ بهتر آن است که از خطای خود عذرخواهی کنی، همچنان که آدم در پیشگاه الهی کرد. مولانا به اینجا که می رسد، از قول معشوق پاکدامن به بیان زشتی و کراهت امتحان کردن بنده، خدا را و نیز امتحان کردن مرید، شیخ را می پردازد و مسائل دقیقی را در آداب و سلوک عرفانی بیان می کند.
پرداختن چنین داستان ها یی با شخصیت ها یی که از میان زنان عادی انتخاب شده اند نه از میان مشاهیر، به این منظور بوده است که عامه مردم نپندارند فضائل و برتری ها ی مورد بحث، به بزرگان اختصاص دارد و افراد معمولی از رسیدن به آن مقامات ناتوانند. این روش با اهداف ارشادی و تربیتی مولانا کاملاً انطباق دارد

[h=4]نماد خداوند
[/h]در شعر مولانا «مادر» تمثیلی نمادین از خداوند است. این نماد پردازی از جنبه ها ی مختلف صورت گرفته است:
الف با توجه به اینکه مادر، پناهگاه و مظهر امنیت کودک است، طفل، پناهی جز مادر نمی شناسد و حتی اگر مادر سیلی به صورتش زند، نیز به آغوش وی پناه می برد. تو هم در تمام حوادث خیر و شر به جای دیگری توجه نمی کنی و در همه حال به خداوند خود روی می آری. مولانا این معنی را در قالب سخن خداوند که به وحی دل با موسی گفته است، چنین بیان می دارد:
گفت چون طفلی به پیش والده
وقت قهرش دست هم در وی زده
خود نداند که جز او دیار هست
هم از مخمور هم از اوست مست
مادرش گر سیلیی بر وی زند
هم به مادر آید و بر وی تند
از کسی یاری نخواهد غیر او
اوست جمله ی شر او و خیر او
خاطر تو هم زما در خیر و شر
التفاتش نیست جاهای دگر
ب - در یک غزل زیبای عرفانی با مطلع «دوش چه خورده ای دلا راست بگو نهان مکن» تولد موسی و شیردادن مادر به او الهام بخش مولانا در نمادپردازی حب الهی شده است. در قرآن مجید می خوانیم که چون موسی (ع) علیرغم میل فرعون به دنیا آمد و مادرش بر جان او هراسان شد، خداوند به او وحی کرد که طفل خود را شیر بده و اگر بر او بیمناک شدی در آبش بینداز و اندوهگین مباش که او را به تو باز می گردانیم. از سوی دیگر خداوند پستان دایگان را بر موسی حرام ساخت؛ چنانکه او به شیر هیچکدام میل نکرد و سرانجام مادر موسی به عنوان دایة شیرده انتخاب شد. مولانا این ماجرا را به محبت ازلی خداوند پیوند می دهد و یادآوری می کند که عشق بنده باید «خالصاً لوجه الله» باشد و به دیگری توجه نکند؛ زیرا مقتضای دیدار نخست چنین است: «کای تو بدیده روی من، روی به این و آن مکن»
شیر چشید موسی از مادر خویش ناشتا
گفت که مادرت منم میل به دایگان مکن
این مسأله در جای دیگر هم زمینة نمادپردازی عشق الهی توسط مولانا شده است. چنانکه با اشاره به این نکته که عشق عرفانی ذوالنون و عشق انسانی مجنون، همگی نشانه ای از عشق کبریایی حضرت حق است، زمینه ها ی فطری حب الهی را که موجب بصیرت انسان و رهایی او از فریب و نیرنگ شیطانی می شود، باز می گوید و خاطر نشان می سازد که محبت خداوند پیش از محبت ها ی دیگر به عرفا چشانده شده و لذا ایشان به غیر خدا توجه ندارند، همان گونه که موسی در آغاز تولد با شیر مادر آشنا شده بود و پستان دایگان را هرگز به دهان نگرفت:
کجا عشق ذاالنون، کجا عشق مجنون
ولی این نشانست از آن کبریایی
چو موسی که نگرفت پستان دایه
که با شیر مادر بدش آشنایی
… چراغی است تمییز در سینه روشن
رهاند تو را از فریب و دغایی
ج مهر و محبت مادر به فرزند، مظهر محبت خداوند به بندگان خویش است. مولانا با این اعتقاد می گوید وقتی که بندگان خطاکار توبه کنند و از سر پشیمانی ناله سردهند، عرش الهی چنان از نالة آنان می لرزد که مادر بر فرزند خویش می لرزد؛ لذا خداوند دست این بندگان را می گیرد و آنها را از منجلاب گناه به عالم بالا می کشد:
توبه آرند و خدا توبه پذیر
امر او گیرند و او نعم الامیر
چون بر آرند از پشیمانی حنین
عرش لرزد از انین المذنبین
آنچنان لرزد که مادر بر ولد
دستشان گیرد به بالا می کشد
د نگرش مولانا به رابطه حبی عبد و رب، عمیق و از دل برخاسته است. عرفا در بیان ادبی حب الهی معمولاً این رابطه را در دلدادگی عاشق و معشوق متمثل و نمادین می کنند. اما مولانا به تمثیل دیگری هم که واقعی تر است، توجه دارد: رابطة مادر و فرزند؛ مادر عاشق فرزند خویش است و بر جان او می لرزد و فرزند مشتاق آغوش مادر است و چیزی جز او نمی خواهد. به تعبیر عامیانه که مولانا هم به کار برده، بچه برای آغوش مادر می میرد و اینجاست که شدت اشتیاق بنده به رحمت الهی متمثل می شود:
همچو فرزند که اندر بر مادر میرد
در بر رحمت و بخشایش رحمان میرم
با چنین نگرشی، مبدأ وجود انسان در صورت ذهنی و تصویر خیالی «مادر عشق» نشان داده می شود که شاعر وجود خود را نشأت گرفته از او می داند:
زاده ست مرا مادر عشق از اول
صد رحمت و آفرین بر آن مادر باد
عشق است طریق راه پیغمبر ما
ما زادة عشق و عشق شد مادر ما
امور مثبت دیگری هم که با جانب وجودی انسان ارتباط دارد، با تصویر خیالی مادر ترسیم می گردد و از این طریق «مادر دولت»، «مادر روزه» و «مادر عشرت» در شعر مولانا ظهور می یابد.
ه مولانا به طریق دیگری هم مادر را تمثیلی از خداوند می داند. وی هنگامی که از مقام اولیاء الله سخن می گوید و فرجام کسانی را که از آنها بدگویی می کنند نشان می دهد، تمثیلی از حس مادری در میان حیوانات می آورد: مادر پیل که اگر بچه اش را شکار کنند و بخورند، از شکارچیان انتقام می گیرد:
از پی فرزند، صد فرسنگ راه
او بگردد در حنین و آه آه
آتش و دود آید از خرطوم او
الحذر زان کودک مرحوم او
… هر دهان را پیل بویی می کند
گرد معده ی هر بشر بر می تند
تا کجا یابد کباب پور خویش
تا نماید انتقام و زور خویش
مولانا در ادامة مطلب، حکایت کسانی را می گوید که به سخن ناصحی که ایشان را از شکار بچه فیل حذر می داد، توجهی نکردند و به انتقام مادر فیل گرفتار آمدند. وی سپس حکایت مزبور را به این موضوع ربط می دهد که «اولیا اطفال حقند ای پسر» و کسانی اولیای خداوند را بیازارند و غیبت آنها را کنند، بوی دهانشان آنها را رسوا می کند و خداوند که همچون مادر آن پیل بچه در کمین ایشان است، انتقام آنها را می گیرد:
گوشت ها ی بندگان حق خوری
غیبت ایشان کنی کیفر بری
ها ن که بویای دهانتان خالقست
کی برد جان غیر آن کو صادقست؟…

[h=3]نقش تربیتی مادر
[/h]مربیگری از جمله نقش ها ی مهم مادر در زندگی انسان است که عرصه ای به وسعت هستی را دربرمی گیرد و شامل آموزش پیش پاافتاده ترین مسائل تا مهمترین موجبات سعادت و شقاوت اخروی می گردد. مولانا با اشاره به این مسأله تصریح می کند که چون کودک از مادر می شنود، سخن گفتن می آموزد؛ اگر ناشنوا باشد سخن مادر را نمی شنود و در نتیجه گنگ می ماند. آنکس که بدون تعلیم، ناطق است، خداوند است و نیز حضرت آدم که خدا بدون مادر و دایه تعلیمش داد و مسیح که به اعجاز خداوندی سخن گفت تا پاکی مادر را ثابت کند. غیر از اینها همه به تعلیم مادر نیاز دارند.
ملاحظه می شود که مولانا چنان محو نقش تعلیمی مادر شده است که حتی توجه نمی کند طفل می تواند از طریق کسان دیگری مثل پدر سخن گفتن را بیاموزد. از همین دیدگاه است که «نفس کلی» هم که سبب گویا شدن انسان می گردد، در تصویر مادر نمادینه می شود:
چه ها می کند مادر نفس کلی
که تا بی لسانی بیابد لسانی
مولانا نقش مربیگری مادر را حتی در آن دسته حکایت ها ی مثنوی که از زبان حیوانات نقل می شود(= Fable) نیز به خوانندگان شعر خود منتقل می کند. او در حکایتی می گوید کره اسبی با مادرش آب می خورد؛ نگهبانان و تربیت کنندگان اسب ها سروصدا می کردند و کره اسب می رمید و آب نمی خورد. مادر که متوجه ترس کرة خود شده بود، با خونسردی تجارب زندگی خود را به او منتقل کرد که تا بوده چنین بوده و مزاحمانی وجود داشته اند؛ تو کار خود را بکن و بگذار اینها خودشان را زحمت بدهند. وقت تنگ است؛ پیش از آنکه از تشنگی آسیب ببینی، از آب فراوانی که در اینجا هست استفاده کن. مولانا این آموزش اسب مادر را طبق معمول خود به آموزه ها ی عرفانی پیوند می دهد که:
شهره کاریزی است پر آب حیات
آب کش تا بر دمد از تو نبات…
آب خضر از جوی نطق اولیا
می خوریم ای تشنة غافل بیا…
ما چو آن کره هم آب جو خوریم
سوی آن وسواس طاعن ننگریم
و در واقع می گوید آموزش ها ی مادر به مسائل اولیة زندگی محدود نمی گردد و شامل امور مهم معرفتی مثل بی اعتنایی به وسوسه ها نیز می شود.
کشش فطری و باطنی موجود میان مادر و فرزند، اهمیت نقش تربیتی مادر را بیش از پیش نمایان می سازد. این نقش با توجه به تقدم زمانی وجود مادر بر فرزند و رابطة نَسبی ایشان، به نوعی سرنوشت طفل را رقم می زند و سعادت و شقاوت او را تعیین می کند. چنانکه اگر مادر منشأ شر و گناه باشد، فرزند او نیز از جنس شر و پیوسته به شر خواهد بود و بالعکس. این حقیقت در ذهن مولانا نمادی می سازد از اصلی که در جستجوی فروع خویش است و به آنها می پیوندد. لذا صورت ذهنی «مادر جهنم» ساخته می شود که به دنبال فرزندان خویش، یعنی اهل گناه است و سرانجام آنها را در آغوش خود جای می دهد:
آنکه بوده ست امّه الهاویه
ها ویه آمد مر او را زاویه
مادر فرزند جویان وی است
اصل ها مرفرع ها را در پی است
مولانا در زمینة رابطة سرنوشت فرزند و مادر، گامی هم فراتر رفته و در شعر خود به حدیث نبوی «السعید من سعد فی بطن امه و الشقی من شقی فی بطن امه» (نیکبخت کسی است که در شکم مادرش نیکبخت باشد و بدبخت کسی است که در شکم مادرش بدبخت باشد) اشاره کرده استکه البته از دیدگاه ها ی مختلف، آن را می توان تأویل کرد


[h=3]عواطف مادرانه[/h]مولانا در عوالم مادران غور و تأملی موشکافانه دارد و در جای جای مثنوی و غزل ها ی خویش به گوشه ها یی از عواطف ایشان اشاره کرده است. از دیدگاه او همانطور که پیشتر نیز دیدیم، لرزیدن مادر بر بچه، مثل اعلای نگرانی است:
همچو مادر بر بچه لرزیم بر ایمان خویش
از چه لرزد آن ظریف سر بسر ایمان شده
حتی اگر لحظه ها یی پیش آید که مشکلات و فشارهای زندگی از سویی و نشاط و شیطنت ها ی بی پایان طفل از سوی دیگر عرصه را بر مادر تنگ کند و او از سر عصبانیت مرگ بچه را بخواهد، مولانا مخاطب خود را توجه می دهد که در چنین مواقعی مقصود مادر از مرگ بچه، مرگ خوی بد او و فسادی است که از آن به وجود می آید نه مرگ خود بچه:
مادر ار گوید ترا مرگ تو باد
مرگ آن «خو» خواهد و مرگ «فساد»
میزان توجه و محبت مادر به فرزند چنان است که مولانا در یکی از حکایت ها ی کوتاه خود می گوید: از کسی پرسیدند در ازدواج چگونه زنی باید اختیار کرد؟ پاسخ داد: زنان در تزویج سه گونه اند؛ یکی به تمامی توراست(باکره)، دیگری نیمی توراست(بیوه)، سومی اصلاً تو را نیست(بیوه با بچه):
چون زشوی اولش کودک بود
مهر و کل خاطرش آنجا رود
شدت دلبستگی و وابستگی مادر به فرزند، گاه محک آزمودن مادر در کفر و ایمان می شود؛ چنانکه در ماجرای شکنجه شدن مسیحیان توسط وزیر جهود می خوانیم که آتشی عظیم برپا کردند تا مسیحیانی را که در مقابل بت حاضر به سجده نبودند، در آتش افکنند. زنی را آوردند و طفل از آغوش او برگرفته در آتش افکندند. ترسید و دل از ایمان برکند و خواست به بت سجده کند. طفل به سخن در آمد که مادر من اینجا در امان هستم و خوشم. در آتش درآ تا برهان حق را ببینی. بدین گونه مهر فرزند محک ایمان مادر و محل الهام و تفضل الهی واقع گشت. مولانا در حکایت دیگری هم به ایمان آوردن زن به یمن مادر بودن و به واسطة فرزند وی اشاره کرده است. او می گوید زنی از کافران به قصد امتحان پیامبر(ص) نزد حضرتش آمد. کودک دو ماهة او در آغوشش گویا گشت و بر پیامبری محمد(ص) شهادت داد. مادر در خشم شد. پیامبر با طفل سخن گفت و سرانجام از بهشت حنوط آمد که نمادی از بوی عالم غیب است و دماغ طفل و مادر آن بو را کشیده ایمان آوردند

مقام قدسی مادر

در نظر مولانا که البته الهام گرفته از تعالیم آسمانی است، مادر بودن زن صرف نظر از زحماتی که برای بزرگ کردن طفل متحمل می شود نزد خدا مأجور و منظور است. وی از زنی حکایت می کند که فرزندان بسیاری به دنیا آورده بود، اما همة آنها پس از مدت کوتاهی مرده بودند. آن زن نزد خدا فراوان نالید و شبی باغ بهشتی بی نظیری در خواب دید که بر سر در آن نام وی نوشته بود. ندا آمد که این در پاداش جانبازی صادقانه ای است که وی از خود نشان داده است و مرگ فرزندان از آن جهت بوده که وی بیش از پیش روی به خدا آرد. زن مزبور سپس فرزندان مردة خود را یک به یک در باغ یافته، به درگاه حق اعتراف کرد و
گفت از من گم شد از تو گم نشد
بی دو چشم غیب کس مردم نشد
ملاحظه می شود که در این حکایت، زحمات اولیة مادر شدن و بخصوص دوران حمل و سپس تحمل اندوه مرگ فرزند مایة پاداش زن شده است. در قرآن کریم نیز وقتی از احترام به والدین و ارج نهادن به مادر سخن می رود، از حق مادری و سختی حاملگی و شیر دادن صحبت می شود نه از زحمات دیگری که مادر برای بزرگ کردن فرزند می کشد؛ آن زحمات، خود حق بزرگ دیگری است که مادر بر فرزند خود دارد؛ چنانکه گویند کسی نزد پیامبر(ص) آمد و گفت: مادرم پیر و خرفت شده است. به دست خویش طعامش می دهم و برای قضای حاجت بر دوشش می گیرم و طهارتش می کنم، آیا حق وی گزارده باشم؟ پیامبر فرمود: از صد یکی نگزارده باشی.
به دلیل مقام والا و قدسی مادر، پیامبر فرموده است که بهشت زیر پای مادران است: «الجنة تحت أقدام الأمهات».مولانا در شعر خود به این حدیث نبوی اشاره کرده است که «زیر پای مادران باشد جنان».اما به معنای ایهام آلود آن هم نظر دارد. در عربی جمع جنة به معنی بهشت، «جنان» (به کسر جیم) است، اما «جنان» (به فتح جیم) دل و قلب معنی می دهد. مولانا مصرع مذکور را در میانة بحث دل و ارزش آن نزد خدا آورده از قول خداوند می گوید: تو دل خود را به پیشگاه من هدیه آور که من به تو و شایستگی تو نگاه نمی کنم، بلکه به دل تو و ارزش آن نگاه می کنم. در ارزش و مقام دل همین بس که جایگاه او زیر پای مادران است.
ننگرم در تو، در آن دل بنگرم
تحفه او را آر ای جان بردرم
با تو او چون است هستم من چنان
زیر پای مادران باشد جنان


.
[h=4]غایت زحمات مرد[/h]مثنوی عرصة تبیین غایات زندگی و میدان تربیت مریدان مولوی است. به عبارت دیگر، مولانا از سویی واقعیت ها و حقایق عالم را با جهان بینی عرفانی خویش تفسیر می کند و از سوی دیگر روش عملی زندگی در چنین عالمی را به مخاطبان خود می آموزد و در واقع پیوندی میان زمین و آسمان ایجاد می کند. خانواده از مهمترین عرصه ها یی است که این معنا را می توان در آن پی گرفت. از دیدگاه مولانا قداست پیوند زناشویی و پایبندی زن و شوهر به یکدیگر نمادی از پایبندی انسان به عهد «الست» و عشق ازلی خداوند است و نقطة مقابل آن، روابط سست و متزلزل فحشا و هرزگی است که پذیرفتنی نیست:
اول و آخر تو عشق ازل خواهد بود
چون زن فاحشه هر شب تو دگر شوی مکن
از همین دیدگاه، عشق و محبت زن، انگیزة زحمات طاقت فرسای مردان در فعالیت ها ی روزانه است: خارکش. حمال، آهنگر، دکاندار، تاجر، نجار و … همگی به خاطر دلبر خانه نشین خود زحمت می کشند تا شبانگاه در کنار او از خستگی ها ی روز بیارامند:
ای بسا از نازنینان خارکش
بر امید گلعذار ماه وش
ای بسا حمال گشته پشت ریش(=زخم)
از برای دلبر مه روی خویش
کرده آهنگر جمال خود سیاه
تا که شب آید ببوسد روی ماه
خواجه تا شب بر دکانی چارمیخ
زانکه سروی در دلش کرده ست بیخ
تاجری دریا و خشکی می رود
آن به مهر خانه شینی(=خانه نشینی) می دود
هر که را با مرده سودایی بود
بر امید زنده سیمایی بود
آن دروگر(=درودگر،نجار) روی آورده به چوب
بر امید خدمت مه روی خوب
این دلبران زنده سیما انگیزة شیرین آن زحمات جانفرسا هستند و به زندگی مردان گرما و معنا می بخشند. البته نباید از این نکته غافل بود که نگرش عارفانه، غایت زندگی را بدیشان محدود نمی کند. اینان زندگان این جهانی اند و روزی به کاروان مردگان پیوسته، انس زندگانی را با خود خواهند برد. چاره چیست؟ باید غایت ها را تعالی بخشید و به خاطر زنده ای زندگی کرد که مرگ نداشته باشد:
بر امید زنده ای کن اجتهاد
کو نگردد بعد روزی دو جماد
مولانا معتقد است که هر آنچه انسان بدو عشق می ورزد، عاریه ای از اوصاف الهی دارد که البته جاودانه نیست؛ همچون تابش خورشید است که اصل آن را باید در خورشید جست. لذا مهر دلبران را باید به اصل آن یعنی عشق الهی پیوند داد تا زندگی انسان گرمای حقیقی را بیابد

.
.
[h=4]اختلافات زناشویی[/h]دیگر مسائل زندگی زناشویی هم در سایة عرفان، معانی عمیق تری پیدا می کند. یکی از سوژه ها یی که مولانا به کرات در آثار خود بدان پرداخته، فقر معیشتی است که در واقع برگرفته از زندگی عامة مردم و مریدان و مخاطبان خود اوست. در یکی از حکایت ها ی مثنوی، زنی از فقر و فاقة زندگی نزد شوهر درویش خود می نالد و با او درشتی می کند. مرد که می داند حق با زن است، اعتراف می کند که نفقه بر وی واجب است و قول می دهد که توان و کوشش خود را در این زمینه به کار گیرد، اما با نرمش خاصی، زن را به اندیشه و تدبر دعوت می کند که آیا تحمل این زندگی سخت و جامة خشن و مندرس بدتر است یا طلاق؟
این درشت و زشت تر یا خود طلاق؟
این تورا مکروه تر یا خود فراق؟
مولانا حکایت مزبور را به نکات عرفانی پیوند داده از مخاطبان خود می پرسد که آیا سختی ها ی طاعات و عبادات و رنج و محنت زندگی دنیوی قابل تحمل تر است یا رنج دوری از حق تعالی؟ بدین گونه مریدان خود را به بردباری در برابر ناملایمات فرامی خواند.
اختلافات و کشمکش ها ی زناشویی از مضامینی است که مولانا از جنبه ها ی مختلف تأویلی بدان نگریسته است. او به لحاظ مقام ارشادی خود و به تناسب مسائل و خواسته ها ی مریدان، این کشمکش ها را به گونه ای مطرح می کند که گویی نبض جان همسران در کف اوست و وی همچون طبیبی معنوی در جستجوی نقطة درد و یافتن علل آن است.
مولانا بسیار واقع گرایانه و هنرمندانه در این حکایت ها صحنه پردازی می کند و اعمال و گفتگوهای شخصیت ها را با روانشناسی دقیق بیان می دارد. از لابلای این جنبه ها ی مختلف، خواننده می تواند ابعاد شخصیتی زنان و شوهران آن روزگار، نهاد خانواده و نهایتاً سیمای جامعة آنان را به نظاره بنشیند و تفاوت روحیات زنان و جایگاه ایشان را در آن جامعه با زنان امروزی مقایسه کند و مشترکات آنها را مورد مطالعه و مداقه قرار دهد. برای نمونه دعوای زن اعرابی را با شوهرشبه اختصار مرور می کنیم:
زن اعرابی با شوی خود بر سر فقر و فاقة زندگی می ستیزد و او را سرزنش می کند. مرد او را نصیحت کرده به صبرش فرامی خواند و فضیلت صبر را بازمی گوید: زن پاسخ می دهد که این سخنان فراتر از حد توست و به مقام توکل تعلق دارد که تو از آن بی بهره ای . مرد باز نصیحت می کند که در فقیران به خواری منگر و طعنه مزن؛ کار حق را باید به دیدة کمال نگریست. اگر به دیدة حق بین بنگری، می بینی که غنای واقعی در فقر است. چون بگو مگوهای زن و شوهر بالا می گیرد و زن کوتاه نمی آید، مرد کاسة صبرش لبریز شده، سرانجام تهدید می کند که یا خاموش باش و این ستیزه جویی و گمراه کردن را تمام کن و یا ترک من بگو؛ وگرنه همین حالا «ترک خان و مان کنم.» خشم و تهدید مرد چنان جدی است که جایی برای ادامة دعوا باقی نمی گذارد. زن بهانه جویی و کژخلقی را کنار می گذارد و اسلحة زنان را به دست می گیرد:
زن چو دید او را که تند و توسن است
گشت گریان، گریه خود دام زن است
گفت از تو کی چنین پنداشتم
از تو من اومید دیگر داشتم
زن درآمد از طریق نیستی
گفت من خاک شمایم نی ستی(بانوی بزرگ)
جسم و جان و هر چه هستم آن توست
حکم و فرمان جملگی فرمان توست
سخنان زن در این بخش نسبتاً طولانی است و کاملاً با روانشناسی زناشویی و روابط عاطفی زن و مرد در خانوادة شرقی همخوانی دارد. زن با مکر و حیلة زنانه می گوید: آری از من تبرا کن که توان تبرا داری؛ اما جان من، عذر خواه تبرای توست. من اگر از فقر نالیدم، به خاطر خودم ننالیدم، به خاطر تو نالیدم؛ تو دوای دردهای منی و به همین دلیل نمی خواهم فقیر و بینوا ببینمت.
پس از آن، زن، مرد را به یاد روزگار دلدادگی گذشته می اندازد که عاشق زن بود و زن به میل و مراد وی؛ و سپس اعتراف می کند که خوی شاهانة شوهر را نشناخته و پیش او گستاخی نموده است. حال توبه کرده شمشیر و کفن در دست، گردن در پیش گرفته است که:
از فراق تلخ می گویی سخن
هر چه خواهی کن ولیکن این مکن
زن با چنان شیوة جالبی عذرخواهی می کند که نتیجه ای جز پذیرش عذر نداشته باشد، می گوید: باطن تو شفاعتگر من نزد توست، چنانکه اگر من هم نباشم، او دائماً شفاعتگری مرا می کند. مولانا با طرح این گفتگو نشان می دهد که میل باطنی مرد به سوی بخشش و گذشت زن است. از این رو ممکن است در ظاهر تندی و خشونت کند، اما در باطن و ضمیر دل خود با او سر صلح دارد و چون ذاتاً عاشق و خواهان زن است، سرشتش گریزی از وی ندارد؛ ستیزه ها عارضی و دور از اصالت است. لذا باید به میل باطنی مرد مجال داد. از سخنان مولانا برمی آید که این مجال باید از طرف زن به مرد داده شود. پس می بینیم که زن می گوید: دل من با اعتماد به خلق و خوی خوب تو مرتکب جرم شد؛ پس رحم کن… سر انجام گریه ها ی دلربای او کار خود را می کند:
زین نسق می گفت با لطف و گشاد
در میانه گریه ای بر وی فتاد
گریه چون از حد گذشت و ها ی های
زانکه بی گریه بُد او خود دلربای
شد از آن باران یکی برقی پدید
زد شراری در دل مرد وحید
آنکه بندة روی خوبش بود مرد
چون بود چون بندگی آغاز کرد…
مولانا چون به اینجا می رسد، به اظهار نظریات خویش در روابط زناشویی می پردازد و با اشاره به آیة قرآن مجید که فرموده:«زین للناس حب الشهوات من النساء و البنین» می گوید: چون خدا چنین آفریده، سنت الهی را نمی توان تغییر داد. لذا آدم نمی تواند از حوا ببرد. به عبارت دیگر، علاقه و دلبستگی زن و شوهر به یکدیگر امری فطری و اجتناب ناپذیر است. این دلبستگی به حدی است که مردانی چون رستم زال و حمزه عموی پیامبر هم که مثل اعلای نیرومندی و جنگاوری هستند، در فرمانبرداری اسیر زنان خویش بوده اند؛ حتی از اینها فراتر، خود پیامبر اکرم(ص) که همة عالمیان زیر فرمان کلام او بودند، خطاب به عایشه می گفت: «کلمینی یا حمیرا» (ای حمیرا با من سخن بگو).
مولانا سپس خطاب به مردان می گوید: تو ظاهراً بر زن غالب هستی، اما باطناً مغلوب زن و طالب اویی. این خصیصه ناشی از مهر و محبت و مختص به آدمی است. حیوان که از ارزش وجودی پایین تری برخوردار است، از مهر و محبت بهره ای ندارد و لذا چنین نیست.
با این نگرش، مولانا حکایت را بدانجا ختم می کند که مرد در برابر زن اظهار پشیمانی می کند و خود را تسلیم خواستة او کرده، اعتراض وی را به فقر، اشارت حق می داند و سرانجام از زن پوزش می خواهد:
مرد گفت ای زن پشیمان می شوم
گر بدم کافر مسلمان می شوم
من گنهکار توام رحمی بکن
بر مکن یکبارگیم از بیخ و بن
کافر پیر ار پشیمان می شود
چونکه عذر آرد مسلمان می شود
مولانا از زنانی هم خبر داده است که مایة رنج و عذاب شوهران خود بوده اند؛ مانند آن زنِ «سخت طناز و پلید و راهزن» که هر چه را شوهرش با صد زحمت و کوشش می آورد، تلف می کرد و شوهر چاره ای در تن زدن و سرکشیدن نداشت؛ گوشتی را که برای مهمان می خرید، زن با کباب و شراب می خورد و چون شوهرش می آمد، می گفت گوشت را گربه خورده است. یا زن ناهنجار شیخ حسن خرقانی، عارف مشهور، که چون درویشی از راه دراز به زیارت شیخ آمد و در کوفت، بر ریش وی خندید که آیا
خود تو را کاری نبود آن جایگاه
که به بیهوده کنی این عزم راه
اشتهای گول گردی آمدت
یا ملولی وطن غالب شدت
یا مگر دیوت دو شاخه بر نهاد
بر تو وسواس سفر را در گشاد
درویش بیچاره چون از محل شیخ پرسید، زن گفت: صد هزاران ابله مانند تو توسط وی به گمراهی افتاده اند و اگر تو او را نبینی و سلامت برگردی به صلاح توست. او مانند گوسالة سامری است که معلوم نیست مردم برای چه بر او دست می مالند … درویش به انتظار نشست و با خود اندیشید:
کاین چنین زن را چرا این شیخ دین
دارد اندر خانه یار و همنشین
در همین حال شیخ را دید که بر شیری هیزم نهاده است و خود بر روی هیزم ها نشسته، ماری را به جای تازیانه در دست گرفته است و شیر را می راند. شیخ چون نزدیک شد، سؤال ذهن درویش را به فراست دریافت و گفت: تحمل آن زن از سر هوای نفس و شهوت نیست. اگر من بر آزار او صبر نمی کردم، شیر نر رام من نمی شد و برای من بیگاری نمی کرد؛ انبیاء نیز «از چنین ماران بسی پیچیده اند.»
مولانا درباره اینگونه زنان ناهنجار به مردان توصیه می کند که جور ایشان را بکشند و خود را به خواسته ها ی آنان- ولو ناصواب- تسلیم کنند تا زمینه مجاهده و تهذیب خود را فراهم آورند. لذا می گوید حتی اگر به او تمایل قلبی ندار، حداقل فرض کن که معشوقه ای است خراباتی که هرگاه شهوت بر تو غالب می شود، پیش او می روی و صفات مذموم خود را چون حمیت، حسد و غیرت تخلیه می کنی.
شاید این تلقی مولانا در وهله اول برای خوانندگان ناخوشایند باشد، اما با اندکی تأمل روشن می شود که وی نهایت مدارا را در حق زنان غیر قابل تحمل توصیه می کند؛ چه هر کیش و آیینی در چنین وضعی، رهایی مرد را از یوغ ایشان مجاز می داند، اما مولانا با توجه به تبعات رهاشدن زنان بی سرپرست در جامعه ترجیح می دهد که مرد با تغییر دادن انگیزه ها ی زندگی، وجود چنین زنی را تحمل کند و او را وسیله ای برای تکامل خویش بداند


[h=3]بسنده کردن به یک زن[/h]مولانا معتقد است که در زندگی باید به یک زن اکتفا کرد. وی این مسأله را از سه منظر می نگرد:
1- از منظر نظام آفرینش و رابطه انسان و پروردگار که زندگی زناشویی نمادی از آن است (رابطه نمادین، رابطة دلالی مبتنی بر تشابه است.) خداوند مشتری جان بندگان است و دوست ندارد که بنده به مشتریان متعدد میل کند. از این رو بندگان نباید پذیرای دیگری باشند:
مشتری ماست الله اشتری
از غم هر مشتری هین برترآ
مشتریی جو که جویان تو است
عالم آغاز و پایان تو است
هین مکش هر مشتری را تو به دست
عشقبازی با دو معشوقه بد است
عشاق واقعی در عالم انسانی هم شاهد این حقیقت اند که رسم توحید، پرداختن به معشوقی یگانه است:
چو وحدت است عزبخانة یکی گویان (= موحدان)
تو روح را زجُزِ حق چرا عزب نکنی
تو هیچ مجنون دیدی که با دو لیلی ساخت؟
چرا هوای یکی روی و یک غبب (= غبغب) نکنی؟
2- از منظر خود مردان که معمولاً رفتن در پی زنان متعدد، ناشی از حرص و شهوت ایشان است که صفتی مذموم و ناپسند است:
جانی است تو را ساده، نقش تو از آن زاده
در سادة آن بنگر کان ساده چه تن دارد
آیینة جان را بین هم ساده و هم نقشین
هر دم بت نو سازد گویی که شمن دارد
گه جانب دل باشد، گه در غم گِل باشد
مانندة آن مردی کز حرص دو زن دارد
3- از منظر آزار روحی و رنجش زنانی که شوهرانشان به زنان دیگر میل می کنند؛ زیرا همچنانکه خداوند در قرآن مجید یاد کرده است،مرد هرگز نمی تواند میان زنان خود عدالت را برقرار سازد و طبعاً به یکی بیشتر تمایل خواهد داشت:
هر آنکو صبر کرد ای دل ز شهوت ها درین منزل
عوض دیدست او حاصل به جان زان سوی آب و گل
چو شخصی کو دو زن دارد یکی را دل شکن دارد
بدان دیگر وطن دارد که او خوشتر بُدش در دل
به خصوص اگر زنی، مادر فرزندان مرد باشد، به لحاظ زحماتی که در مقام مادری کشیده است، از دیدگاه مولانا سزاوار چنین آزاری نیست:
… مادر فرزند را بس حقّ ها ست
او نه در خوردِ چنین جور و جفاست

صادق;803458 نوشت:
عشاق واقعی در عالم انسانی هم شاهد این حقیقت اند که رسم توحید، پرداختن به معشوقی یگانه است

با سلام وعرض ادب

استاد گرامی جناب مولوی هم عشق رو تعدد پذیر نمیدونند پس چرا دین اسلام مجوز چند همسری رو به مردها داده ؟من که هرچی

در این مورد اطلاعات کسب میکنم به جایی نمیرسم .(اینکه چطور عشقی که تعدد پذیر نیست میخواد تقسیم بشه ؟!)

با تشکر

همای رحمت;803469 نوشت:
با سلام وعرض ادب

استاد گرامی جناب مولوی هم عشق رو تعدد پذیر نمیدونند پس چرا دین اسلام مجوز چند همسری رو به مردها داده ؟من که هرچی

در این مورد اطلاعات کسب میکنم به جایی نمیرسم .(اینکه چطور عشقی که تعدد پذیر نیست میخواد تقسیم بشه ؟!)

با تشکر


باسلام وتشکر .
مسله مطرح شده از مقوله عشق نیست به گفته مولانا :
عشق های کز پی رنگی ب.د
عشق نبود عاقبت ننگی بود .
عشق جاذبه و کشش قلبی انسان به سوی کمال و جمال است. زیبایی یکی از کمالات است و زیبایی مطلق خدا است، پس در واقع عشق، کشش قلب انسان به سوی خدا است .عشق، انسان را از خودخواهی نجات داده و او را متوجه بیرون از وجود خود می‌کند. اگر عشق انسان به دیگری، خالی از هوای و هوس باشد نشانه‌ای از عشق به کمال مطلق است، ولی بین عشق و هوای نفس شهوت‌گرایی فرق است اما خیلی از جوانان این دو را با یکدیگر اشتباه می‌کنند.
عشق، عامل تکامل بخش انسان و از جمله صفات والای آدمی است. اما هوای نفس عامل تباهی و سقوط انسان به شمار می‌رود.هدف هوای نفس ارضای شهوت است، ولی هدف عشق ماندگاری و حضور معشوق است. عاشق می‌خواهد همه چیز حتى خود را فدا کند. اگر فردی نشانه‌ای از عشق را در دل خویش نسبت به فردی دیگر دارد، می‌باید در درجه نخست به معشوق خود بیندیشد، نه به خویشتن.عشق حقیقی تنها عشق به خدا است، زیرا او زیبایی مطلق و بی هیچ عیب و نقص است . هر چیزی غیر او زایل شدنی و از بین رفتنی و دارای عیب و نقص است ؛ بنابراین هر چیز غیر او نمی توان معشوق واقعی باشد، چون اولا چون ناقص است و کمال مطلق نیست، در حالی که در عشق، معشوق هیچ عیب و نقص ندارد.
هر چیز غیر او زوال پذیر است و عارفان گفته­ اند : آنچه که نپاید، دلبستگی را نشاید. همانند داستان حضرت ابراهیم (ع) که فرمود : «انی لا احب الافلین؛ چیزی را که افول و غروب می­کند و از بین می­رود، دوست نمی­دارم».
پس باید عشق پایدار و جاودانه باشد و آن عشق به خدا است که همیشگی و پایدار است.
البته در سایه این عشق، عشق به مظاهر جمال و زیبایی او، مانند زن و فرزند و گل و درخت و طبیعت و. . . معنا می­یابد.