مادر سردار شهید اطلاعات و عملیات: نمیتوانم گریه کنم
تبهای اولیه
در گفتگوی صدیقه ریاحی با تسنیم مطرح شد [h=1][/h] [h=2]مادر ۲۸ سال است که پسر را ندیده اما مانند دیگر اعضای خانواده بی تابی نمیکند. با آرامش و وقار خاصی استخوانهای کفن پوش پسر را در آغوش میگیرد و زمزمه هایی زیر لب دارد. او بی صدا و آرام با فرزندش وداع میکند.[/h]
نسخه قابل چاپ
«صدیقه ریاحی» مادر سردار شهید تازه تفحص شده منصور سودی فرمانده اطلاعات عملیات تیپ انصار المهدی(عج) از لشکر 31 عاشورا است که به تازگی پیکر مطهرش بعد از 28 سال گمنامی، طی عملیات تفحص در خاک عراق پیدا شده و به کشور بازگشته است. مادر 28 سال است که پسر را ندیده اما مانند دیگر اعضای خانواده بی تابی نمیکند. با آرامش و وقار خاصی استخوانهای کفن پوش پسر را در آغوش میگیرد و زمزمه هایی زیر لب میکند. نوای «خوش گَلدی» اعضای خانواده رو به شهید با لهجههای شیرین زنجانی فضای معراج شهدا را پر کرده است. اما صدای مادر آرام تر از آنست که چیزی شنیده شود. او بی صدا و آرام با فرزندش وداع میکند، بدون آنکه چندان اشکی بریزد. و معتقد است روحیه بشاش شهید در دوران حیاتش اجازه گریه کردن را به او نمیدهد.
او در گفتگو با خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، گفت: منصور فرزند اول خانواده بود. کودکیهایش هم بچه شلوغی بود. مثل بقیه بچهها شور نوجوانی داشت. دستگیر بود و دستش در کار خیر بود و به نیازمندان کمک میکرد. در فامیل افرادی داشتیم که به انقلاب کم لطف بودند، منصور با آنها هم مدارا میکرد و کنار میآمد. برادرش آقا مهدی هم در اخلاق و سیره مثل اوست. هم روحیهاش و هم ویژگیهای رفتاریاش شبیه برادرش شده است.
او خوب تاریخ ها را به خاطر دارد. و در مورد آخرین دیدارش با منصور میگوید: شب آخر یعنی روز 19 مرداد خانه ما بود و در خانه ما پدرش بساط منقل و کباب جگر پهن کرده بود. خصیصه پدرش این بود که زمان اعزام در جیب منصور پول توجیبی میگذاشت اما آن شب منصور اینقدر عجله داشت دیگر حتی شام خود را درست و حسابی نخورد و پول تو جیبی پدر هم فراموش شد. رفت و صبح زود به جبهه اعزام شد و این آخرین رفتنش بود. آن شبی که میرفت من اتفاقا خواب دیدم که یک گلوله به کتف منصور اصابت کرد و بعد هم که خبر شهادتش آمد.
خیلی از شهدای مفقود الاثر سال ها به نظر می رسید که در دست رژیم بعث اسیر باشند. شاید برخی خانواده ها آرزو می کردند نام فرزندشان در لیست اسرای ازاد شده باشد و دوباره بتوانند او را ببینند اما مادر شهید سودی اینطور فکر نمیکرد. او میگوید: اطرافیان دعا میکردند و به من امیدواری میدادند که انشاالله میآید اما من چنین دعایی نمیکردم. خدا نکند منصور اسیر شود. برود دست رژیم بعث و صدام شکنجه شود. و من اینجا با خیال راحت بنشینم. یا آمدنش را آرزو می کردم و یا شهادتش را و اصلا دوست نداشتم که اسیر شده باشد.
انتهای پیام/