***** مشاهیر اخلاق ومعرفت = الگوی های زندگی معنوی *****

تب‌های اولیه

103 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
***** مشاهیر اخلاق ومعرفت = الگوی های زندگی معنوی *****

شیخ احمد مقـدس اردبیلـی،
از مشایخ بزرگ جهان تشیع و از مشاهیر نامی عالـم اسلام، در اوایل قرن دهم هجری در قریه نیار، واقع در دوکیلو متری شهرستان اردبیل پا به عرصه وجـود گذاشت و بعد از رشد و شکـوفایی و بلـوغ وطـی مراحل علمی نزد بزرگـان و کسب کمـالات معنـوی و عرفـانی و صعود به قله رفیع انسانیت به مرتبه ای از دانـش و معرفت، زهـد و تقـوا، معنـویت و ادب رسید که در تمام مجالـس و محافل علمی و معنوی زبانزد خاص و عام و در زهـد ضرب المثل دوران گردیـد و هنـوز هـم پـس از گذشت چهار قـرن در بیـن عالمـان و دانشـوران سخـن از او می‌رود و او الگـویـی بـرای پـارسـایـان و پـرهیزکاران است.
او پـس از سپری نمودن دوران کـودکی و گذراندن تحصیلات ابتدایی به قصد فراگیری علـوم عالیه و کمالات معنوی به نجف اشرف مهاجـرت کـرد و بـرای بهره گیـری از فضـای علمـی و معنـوی نجف،
مجاورت آن خاک اقدس و زندگی در سایه مـولای متقیان امام علی (ع) را بر همه چیز ترجیح داد و با علـم و دانش و بینـش به روشنگری راه بشریت و مبارزه با شیاطیـن و هـواهای نفسانـی بـر خاست. تا جائیکه در مـدت عمـر گـرانمایه خـود فعالیت‌های چشمگیـری در راه احیاء و تـرویج و تبلیغ مکتب انسان ساز اسلام و تـربیت اسـوه‌های علـم و ایمان انجام داده و آثار گرانقـدری از خـویـش به یادگار گذاشت.

مراتب علمی و روحانی مقدس اربیلی :

او تحصیلات خـود را در نجف اشرف و در محضر شاگردان برجسته شهیـد ثـانـی به انتها رسانـد و به درجه اجتهاد نایل گشت. ایـن محقق گرانمایه پـس از شهیـد ثانـی (ره) مرجعیت و ریاست شیعیان را در نجف اشرف به عهده گرفت. وی در زهـد و تقـوا به درجه ای رسیـد که به مقـدس ملقب گردید و در تحقیق و ژرف نگری به اندازه ای دقیق و پرتلاش بـود که در بیـن دانشمندان و نکته بینان به (محقق) معروف گشت.
محقق اندیشمند، ملا احمـد اردبیلـی در طـول عمر پر برکت خـود از هیچ کـوششی برای یادگیری و آموختـن علـوم و فنون گوناگـون دریغ نمی‌کرد و از هر جاکه می‌شنید دانشمندی خوان علـم خـود را به روی طالبان دانش گسترده بی درنگ به خدمتـش می‌شتافت و از علـم و دانش وی بهره می‌جست، در آن زمـان در شهر شیـراز عالمـی وارسته و فیلسـوفـی آگاه به نام جمال الـدیـن محمـود از شـاگـردان مشهور فیلسـوف نامی جمال الدیـن دوانی، حـوزه درس حکمت و فلسفه تشکیل داده بـود و دانـش پژوهان آن دیار از محضرش بهره مند می‌شـدند. محقق اردبیلی نیز بـرای کسب علـوم عقلـی و فنـون فلسفـی به شهر شیـراز رفت و از محضـر وی بهره‌ها گـرفت.
(در کتـاب ریاض العلماء جلـد اول، صفحه 90 و در کتـاب روضات الجنات، جلـد اول، صفحه 82 به این مسافرت اشاره شده است.)

مقدس اردبیلی در گفتار بزرگان
سید مصطفـی تفرشـی که معاصر مقدس اردبیلـی بـود، در کتاب نقـد الـرجـال در تـوصیف او چنیـن می‌نـویسد:
«او در جلالت و اطمینان و امانت مشهورتر از آن است که ذکر شـود و بالاتر از آن است که عبارتـی بتـواند آن را وصف کند او متکلمی فقیه و عظیـم الشان و جلیل القـدر و بلنـد منزلت و با ورع تریـن شخص زمانـش و عابدترین و با تقـواتریـن آنها بـود.» (کتاب نقد الرجال ص 29)
شیخ حر عاملی که خـود از بزرگان دیـن و دانـش است در کتـاب نفیـس «امل الامل» می‌نـویسد:
«المـولی الاجل­ا لاکمل احمد بـن محمد اردبیلی عالمی فاضل، محققـی عابـد، و پارسای عظیـم الشان و جلیل القـدر و معاصر شیخ بهایـی بـود.»(کتـاب امل الامل بخش دوم صفحه 23).
محقق شهیـر حـاج شیخ عبـاس قمـی صاحب مفاتیح الجنان چنیـن می‌نویسد:
«شیخ اجل عالـم ربـانـی، فقیه محقق صمـدانـی معروف به (محقق اردبیلـی) است که در مراتب علـم و فضل و عبادت و زهد و کرامت و وثاقت و تقوا و ورع و جلالت به درجه ای رسیدکه تـوصیف نشـود و در قدس و تقـوا به مرتبه ای رسید که به او مثل زده شـود و به راستی اشعه انوار جمال و پرتو حسـن آن عالم بسیار با فضیلت چنان تجلی کرده که بر هیچ دیده پـوشیده نیست.» (کتاب فوائد الرضـویه صفحه 23) آیت الله میرزا محمد علـی مدرس تبریزی در کتاب ریحانه الادب می‌گوید:
«مقدس اردبیلـی از مفاخر امامیه عهد صفـویه می‌باشـد که بسیار جلیل القدر و عظیم الشان، فقیه، عابد، متکلـم، زاهد، محقق و... و در زهد و تقـوا و عبادت بی بدیل بـود. سلاطیـن و حکام وقت به او احترام خاصی قایل بـودند. به خصـوص شاه عباس صفـوی ارادت خاصـی به او می‌ورزیـد و مکاتباتـی با وی داشت. شاه عباس اصرار فراوان داشت که مقـدس تشریف فـرمای ایران باشـد لکـن او شـرافت اقامت در ارض اقدس نجف را به همه چیز ترجیح داد و قبـول ننمود.

مقدس اردبيلي اسوه درايت و قداست

درياي بيكران هستي، در ژرفاي خود گوهراني را پرورش داده كه گوهر شب چراغ شدند و در تاريكزار زندگي انسانها، مشعلدار و روشنايي آفرين گرديدند.

اينان، با دانش و بينش خود، فروغ و شور و حركت و سرور آفريدند و با راستي و صفا، پاكي دل و صفاي باطن، ساحت حيات انساني را عطرآگين ساختند.

و در هر زمان و هر دياري، سرمشق ارباب دل و الگوي خداباوران گشته اند.

اين فرزانگان وارسته، با تلاش بسيار و رياضتهاي سخت، از لاك خود پرستي و خودمحوري رهيده و خدابين و حقيقت محور شده اند.

در فرهنگ فخيم و زلال شيعي، از اين گوهران ارزشمند بسيار بوده اند كه مانند خورشيد بر تارك تاريخ تشيع درخشيده و در پرتو نور خود، چهره هاي

فروزاني تربيت كرده اند. در اين نوشتار، برآنيم سرزمين جانمان را در معرض ابري پربار و خورشيدي تابان قرار دهيم كه همگان بر پاكي و پارسايي او

گواهي داده اند و او را از پرهيزگارترين، زاهدترين و پاك ترين افراد زمانش خوانده اند.

آري، آن بزرگمرد، علامه احمدبن محمد اردبيلي است كه به محقق و مقدس اردبيلي، نامبردار شده و درباره اش گفته اند:

والأردبيلي من الأعاظم
منه استجاز صاحب المعالم
مقدس ذو ورع و عفة
وفانة في الألف الاالسبعة
[1]

اردبيلي همان بزرگمردي است كه صاحب معالم از او دانش آموخت و اجازه روايت گرفت.

زندگي را با قداست و پاكي و پاكدامني سپري كرد و در سال 993هـ. ق نيز دنيا را به درود گفت.

در زمينه نيكوييهاي اخلاقي و چهره معنوي و ملكوتي او سخنها گفته اند [2]

پاك سرشتي و نيكوييهاي اخلاقي او در تاريخ، زبانزد همگان و ضرب المثل شده است و اين ويژگي او، مانند خلق نيكوي پيامبر - صلي الله عليه و آله - و

شجاعت و استواري امام علي - عليه السلام - و بخشندگي حاتم طايي، شهرت يافته است.

اين فقيه وارسته، فراست و درايت و پژوهش را با پاكي و پرهيزكاري در آميخت. سالها، جبين بندگي برآستان ربوبي بساييد، نفس را از شرّ و شيطنت به

دور داشت، شرك خفي را از صفحه دل زدود، از بارگران خود پرستي رهيد و به درگاه مقدس الهي روي نياز آورد و از دوستي جز خدا گريزان بود.

با اين همه، از كساني نبود كه مقدس بودن و تقدس را حرفه خود قرار دهد و به همين جهت در برابر عوام دستگاهي نداشت، بي تكلف مي زيست و از

هرگونه خودنمايي و عوام فريبي به دور بود. براي خوش آمد گويي عوام و ساده دلان، حقيقت را فداي مصلحت نكرد و در همه عمر، مقدس راستين بماند و

با همين راستي و قداست برفت.

سيره علمي و عملي مرحوم اردبيلي گواه اين نكته است.

او، در مسائل علمي به تحصيل دانشهاي رايج حوزوي بسنده نكرد، بلكه پس از پيمودن اين مرحله، دست به كار شناخت منابع اصيل و مآخذ معتبر دين

شناسي شد و خود را به سرچشمه ها نزديك ساخت. با نوشتن كتاب: زبدةالبيان في احكام القرآن، به سوي حيات عقلي و قلبي و علمي قرآن شتافت و

اين كتاب آسماني را در متن كارهاي علمي و پژوهشي خود قرار داد. نكته ها و برداشتهاي دقيق فقهي را از بوستان وحي الهي چيد و اين گنجينه عظيم

خداوندي را، پشتوانه و سرمايه ديگر پژوهشهاي خود ساخت.

بازگشت او به قرآن، بازگشتي عالمانه بود و همراه با درنگ و تشخيص و اجتهاد بود، چنانكه امامان - عليه السلام - فرموده اند، او، با فهم درست و فراگير

(وَعي) به قرآن مي نگريست و با اين ديد و نگرش، از اين منبع بزرگ توشه و توان راه مي گرفت و بدون پيرايه و پيچ و خمهاي دست و پاگير، حكم خدا را از

كتاب خدا استنباط مي كرد و به ديگران عرضه مي داشت.

درباره روايت نيز، باريك بين بود و نوآوريهاي فراوان داشت.

او، به خوبي مي دانست كه روايات نيز مانند آيات قرآن محكم و متشابه دارند؛ [3] از اين روي، به ظهور روايت بسنده نمي كرد، بلكه به درايت فقهي و

رجالي و عرضه سنت بر قرآن، توجه تام و تمام داشت. گاهي در ضمن مطرح كردن حديثي فقهي، به اصول و قواعد فقهي ديگر و ساير مباحث كلامي و

عقيدتي و اخلاقي فراواني اشاره مي كند. [4]

امام صادق - عليه السلام - مي فرمايد:
«عليكم بالدرايات لابالروايات»
[5]
بر شما باد به درايت، نه روايت.

حقيقت فقاهت و اجتهاد، درايت است. هنر عالم ديني در درايت و ميزان فهم و درك او نمايان مي شود و همين نكته راز نوآوري و نوفهمي فقيهان بوده و هست.

محقق اردبيلي، در عين پاكي و پرهيزگاري، از درايت و هوشمندي ژرف و همه جانبه اي برخوردار بود. چنان نبود كه ارزش مداري و پاك زيستي و

وارستگيهاي اخلاقي، او را از كاوش و پژوهش باز دارد و روح تحقيق و تلاش علمي را از وي بگيرد و نيز از كساني نبود كه در بررسيهاي علمي و پژوهشي

فرو رود و از خود غافل شود.

گزيده سخن آن كه: اردبيلي، مرد علم و عمل، آگاهي و پاكي، روايت و درايت، هوشمندي و معنويت بود و به جرأت مي توان گفت اسوه عالمان راستين و مقدسان راستين بود.


[/HR][1] . ريحانة الادب، ميرزا علي مدرسي، ج5 ـ 6/367، خيام، تهران.
[2] . الاير انيون و الادب العربي، قيس آل قيس، ج3/353، مؤسسة التحقيقات والبحوث الثقافيه.
[3] . بحار الانوار، علامه مجلسي، ج2/185، مؤسسة الوفاء، بيروت.
[4] . مجمع الفائدة والبرهان، محقق اردبيلي، ج5/66؛ ج12/10، انتشارات اسلامي، وابسته به جامعه مدرسين.
[5] . بحار الانوار، ج2/184

یا ربّ

ای صاحبِ مجلس که محفل اخلاق برپا کنی

محافلی چند از تو دیدم و شنیدم و بر دل خوشی کردم
ولی سنگینی دگر بر دلم رفت که چرا محفل تو که از هوس و شهوت دور است
و لفظ هوس بر گرد مجلس تو نگشت
چرا کس بر گرد ان نگردد و نگشت

جز اندکی که از خود گسستند و خو را به صفت و جمال حق متصف کردند
چه شد که جمعیت انبوه گشت بر محافلی که در ان از شهوت سخن رفت و چنان شد که جمعیت در گذاشتن
پست بر هم پیشی گرفتند چنان که نعمت از اعلی به نعمتی دون و پست مشتبه گشت
و بر خواننده عار بود که زبان گشاید که چنین اوصاف از نعماتش او را نشاید

و باز چه شد که دور گشت از گرد تو

خداوند تو را عزت دهد که درس اخلاق دهی و چشمان بنده ای جهنم چون مرا با اشک و عشق در امیختی.
ولی خون چون به دل رود بی تاب گردد
.

آن بزرگوار( مقدس اربیلی ) بر حسب خواهش یک نفر از مقصریـن که از ترس شاه عباس اول به حرم مطهر حضرت امیر المـومنیـن (ع) پناهنـده شـده بـود، نامه ای به ایـن روش بنگاشت. بانـی ملک عرایت عباس بداند اگر چه ایـن مرد اول ظالـم بـود، اکنون مظلوم می‌نماید چنانچه از تقصیر او بگذری شایـد که حق سبحان و تعالـی از پاره ای از تقصیرات تـو بگذرد کتبه بنده شاه ولایت احمد اردبیلی. شاه چنیـن جـواب داد:
به عرض می‌رساند عباس، خدماتی که فرموده بـودید به جان منت داشته به تقدیم رسانید امید که ایـن محب را از دعای خیر فراموش نکنید کلب آستان علی عباس صفوی.
در مورد دیگر مقدس اردبیلی نامه ای به شاه طهماسب صفـوی نوشته و او را برادر خطاب کرد. آن پادشاه از ایـن عنوان سخت مسرور گشت و وصیت نمود که در هنگام رحلت آن نامه را در گفنـش بگذارند که در مـوقع سئوال نکیـر و منکـر به همان عنـوان بـرادری مقـدس احتجاج نماید.» (ریحانه ادب جلد 5 صفحات 7 و 366)
علامه مجلسـی می‌گوید:
«محقق اردبیلـی در ورع و تقـوا و فضل به نهایت مطلـوب رسیده و مـن در متقدمین و متاخریـن مثل او را نشنیده ام. جلالت و وثاقت و امانت وی معروفتـر از آن است که گفته شـود و یا کلمات و عبارات قـادر به بیـان آنها گـردد. فقیه و متکلـم عظیـم الشـان و جلیل القدر و والامقام بـود و با تقـواترین و برترین و پاکتریـن مردم زمانش به حساب می‌آمد.
او به جهت علـم و دانـش وسیعش به محقق اردبیلـی و براثر زهـد و تقوایـش به مقدس اردبیلی مشهور بـود. او از معدود کسانی است که به فیض ملاقات حضـرت ولی عصـر عجل الله تعالـی فـرجه شـریف نایل گشت.»(بحار جلد 1 صفحه 42).

داستـان قبل از ولادت مقـدس اردبیلی :

می گـویند محمد پدر مقدس در قریه ((نیار)) اردبیل زندگـی می‌کرد او روزی در جوانی مشغول آبیاری مزرعه خود بـود. آبی که به آنجا می‌آمد، سیبـی با خود آورد و محمـد آن را بـرگرفت و خـورد ولـی ساعتی بعد از ایـن کرده پشیمان شد زیرا خود را مالک سیب ندانست مجرای آب را به طرف سر بالایش پیـش گرفت و سرانجام به باغی رسید که درختـان از آن، شـاخه به خـارج داده و آن سیب از آنها بـوده است نزد باغبان رفت و حلیت خواست او گفت که ایـن باغ مال مـن و برادرم است مـن سهم خـود را حلال کردم ولـی برادرم در نجف ساکـن است و مـن اختیاری از جانب وی ندارم محمد که سخت ناراحت بود به قصد نجف عزیمت کرد تا ضمـن زیارت بارگاه مـولا علـی (ع) از صاحب نصف سیب نیز حلیت بخواهد.
در نجف نزد وی رفت ولـی او حلال کردن وی را مشروط بر آن داشت که محمـد با دختر وی وصلت کنـد و در تعریف دخترش گفت که وی کر است و کـور و شل ولال، محمـد که با وسایل آن روز آن همه راه آمـده و با تحمل شداید و سختی‌ها به نجف رسیده بـود برگشتـن را بدون اخذ نتیجه معقول نیافت و تـن به قضا داد عقد جاری شد و شب عروسی که محمد منتظر یک موجود کر و لال و کور و شل بـود. دختر خوش جمال و صحیح و سالمـی را مشاهـده کـرد و وقتـی از بیماری و نقایصـی که پدرش در حق وی گفته بود جویاشد، دختر مطالب پدر را چنیـن تعبیر کرد که مراد از کری نشنیدن حرفهای ناصـواب منظور از کوری ندیدن نا محرمان و مقصـود از شل بـودن نرفتـن به جاهای ناباب و مفهوم معنـوی لال بـودن اجتناب از غیبت‌ها و سخـن‌های نـاصـواب است. آری مقدس اردبیلی حاصل ایـن ازدواج و فرزند آن چنان پدری است که در راه ترس از خدا به خاطر نصف سیب آنهمه سختـی‌ها را تحمل نمـود و مـادری که ایـن چنیـن کـر و کـور شل و لال بود.

داستـان قبل از ولادت مقـدس اردبیلی
می گـویند محمد پدر مقدس در قریه ((نیار)) اردبیل زندگـی می‌کرد او روزی در جوانی مشغول آبیاری مزرعه خود بـود. آبی که به آنجا می‌آمد، سیبـی با خود آورد و محمـد آن را بـرگرفت و خـورد ولـی ساعتی بعد از ایـن کرده پشیمان شد زیرا خود را مالک سیب ندانست مجرای آب را به طرف سر بالایش پیـش گرفت و سرانجام به باغی رسید که درختـان از آن، شـاخه به خـارج داده و آن سیب از آنها بـوده است نزد باغبان رفت و حلیت خواست او گفت که ایـن باغ مال مـن و برادرم است مـن سهم خـود را حلال کردم ولـی برادرم در نجف ساکـن است و مـن اختیاری از جانب وی ندارم محمد که سخت ناراحت بود به قصد نجف عزیمت کرد تا ضمـن زیارت بارگاه مـولا علـی (ع) از صاحب نصف سیب نیز حلیت بخواهد.
در نجف نزد وی رفت ولـی او حلال کردن وی را مشروط بر آن داشت که محمـد با دختر وی وصلت کنـد و در تعریف دخترش گفت که وی کر است و کـور و شل ولال، محمـد که با وسایل آن روز آن همه راه آمـده و با تحمل شداید و سختی‌ها به نجف رسیده بـود برگشتـن را بدون اخذ نتیجه معقول نیافت و تـن به قضا داد عقد جاری شد و شب عروسی که محمد منتظر یک موجود کر و لال و کور و شل بـود. دختر خوش جمال و صحیح و سالمـی را مشاهـده کـرد و وقتـی از بیماری و نقایصـی که پدرش در حق وی گفته بود جویاشد، دختر مطالب پدر را چنیـن تعبیر کرد که مراد از کری نشنیدن حرفهای ناصـواب منظور از کوری ندیدن نا محرمان و مقصـود از شل بـودن نرفتـن به جاهای ناباب و مفهوم معنـوی لال بـودن اجتناب از غیبت‌ها و سخـن‌های نـاصـواب است. آری مقدس اردبیلی حاصل ایـن ازدواج و فرزند آن چنان پدری است که در راه ترس از خدا به خاطر نصف سیب آنهمه سختـی‌ها را تحمل نمـود و مـادری که ایـن چنیـن کـر و کـور شل و لال بود.

کرامت‌های شیخ
1 ـ علامه مجلسـی در بحار الانـوار نقل می‌کند که آن بزرگـوار در صحـن نجف اشـرف دلـو را به چاه انـداخت که جهت وضـو از چـاه آب بکشـد، چـون دلو را بیرون کشید دیـد که آن دلـو پر از اشرفـی و دینار طلا است، پـس آن دلـو را دوبـاره در چـاه ریخت و عرض کـرد خـداونـدا احمـد از تـو آب می‌خـواهـد نه طلا.
2 ـ شبی پیامبر خدا را در خواب دید در حالی که حضرت موسی کلیـم الله در خدمت آن بزرگـوار نشسته بـود، پـس حضرت مـوسـی از جناب رسول سئوال کرد که ایـن مرد کیست؟ پیامبر در جـواب فرمود که از خود او سئوال کـن پـس موسی (ع) از مقدس سئوال کرد که تو کیستی؟ مقدس گفت: مـن احمد پسر محمد از اهل اردبیل و در فلان کوچه و در فلان خانه مسکـن دارم موسی (ع) گفت: مـن از اسـم تو سئوال کردم، ایـن همه تفصیل از برای چه بود. مقدس در جواب گفت: خداوند عالم از تو سئوال کـرد که ایـن چیست که در دست تو است، پـس تـو چـرا آنقدر تفصل در جـواب گفتی، موسی (ع) به پیامبر عرض کرد که راست فرمـودی که علمای امت مـن مانند انبیاء بنـی اسرائیل می‌باشند.

صادق;730175 نوشت:
مقدس در جواب گفت: خداوند عالم از تو سئوال کـرد که ایـن چیست که در دست تو است، پـس تـو چـرا آنقدر تفصل در جـواب گفتی،

با سلام و عرض ادب

استاد گرامی جایی خوانده بود که تفصیل موسی سلام الله علی نبینا و آله و علیه به جهت آن بود که محب دوست دارد سخن را با محبوب به درازا کشاند و گرنه می توانست بگوید "هی عصای"!

حبیبه;730186 نوشت:
با سلام و عرض ادب

استاد گرامی جایی خوانده بود که تفصیل موسی سلام الله علی نبینا و آله و علیه به جهت آن بود که محب دوست دارد سخن را با محبوب به درازا کشاند و گرنه می توانست بگوید "هی عصای"!

باسلام .
بلی این سخن درست ودر راستای همان عرض بنده است .
جناب مقدس اردبیلی هم بهانه ی بدست آورد که سخن طولانی تری با آن پیامبر بزرگ الهی بگوید .

3 ـ مقـدس از کثـرت ورع و تقـوا در سفـر زیارت کـربلا که از نجف مشـرف می‌شـده به نماز قصر اکتفا نکرده و احتیاطا نماز را تمام هـم می‌خـواند و در تـوضیح آن می‌فرمـود که طلب علـم واجب است و زیارت ائمه مستحب و از ایـن رو می‌ترسـم که به جهت عمل استحبابی تـرک واجب کـرده و سفـرم سفـر معصیت بـاشـد.

صادق;730496 نوشت:
طلب علـم واجب است
با سلام وعرض ادب ..استاد واقعا این گفته حقیقت دارد؟

همای رحمت;730499 نوشت:
با سلام وعرض ادب ..استاد واقعا این گفته حقیقت دارد؟


علیکم السلام .
چرا که نه ؟

صادق;730501 نوشت:
چرا که نه ؟
استاد لطف میکنید حدیث یا آیه ی که دربارهی این گفته گفته شده را بفرمایید

همای رحمت;730502 نوشت:
استاد لطف میکنید حدیث یا آیه ی که دربارهی این گفته گفته شده را بفرمایید

باسلام وتشکر .
روايت معروفي از وجود مقدس سيدالمرسلين حضرت محمدبن عبدالله (صلي الله عليه وآله) پيش رو داريم كه طلب العلم فريضه علي كل مسلم و مسلمه – طلب و جستجوي علم بر هر مرد و زن مسلمان واجب است ، با چند سوال كلام خود را پيش مي برم ،
فريضه در كلام رسول خاتم به چه معنا است و چه حرمتي دارد ؟
طلب تا چه حدي است ؟
«العلم» يعني چه ؟
همانطور كه مي دانيد فريضه يعني واجب و كلمه فريضه از حضرت پيامبر كه شخصيت ايشان در علم كلام از غلو و اغراق به دور هستند و بدون تعارف سخن مي گويند، يعني قطعاً واجب است و واجبِ زبان پيامبر معناي حكمي دارد هم چنانكه ايشان هر حكمي را اعلام كردند بر هر مرد و زن مسلمان واجب بوده و تخطي از آن تخلف محسوب مي شود .
طلب ، يعني جستجو تحقيق و پژوهش كه در اين معني اختلافي نيست .
العلم : كه اگر معني اين كلمه را مطلقِ «دانستن» بدانيم يعني مورد نظر پيامبر تنها اصل «دانستن» است

صادق;730509 نوشت:
طلب العلم فريضه علي كل مسلم و مسلمه –
با سلام .. اینکه صبورانه پاسخ پرسشهای این حقیر را می دهید بسیارممنونم..استادمنظور من از این پرسش این بود اگردر مدرسه تکالیفمون روبعضا انجام نداده باشیم آیا گناه محسوب شده است

همای رحمت;730513 نوشت:
با سلام .. اینکه صبورانه پاسخ پرسشهای این حقیر را می دهید بسیارممنونم..استادمنظور من از این پرسش این بود اگردر مدرسه تکالیفمون روبعضا انجام نداده باشیم آیا گناه محسوب شده است

باسلام وتشکر .
از دغدغه تان نسبت به وظایف شرعی واخلاقی تقدیر می شود .
نه خیر ، مسله مورد سوال گناه محسوب نمی گردد .
موفق باشید .

4 ـ در کتاب ((وفیات العلماء)) تالیف آقای جلالـی شاهـرودی صفحه 67 در مبحث کرامات شیخ مقـدس اردبیلـی چنیـن آمده است: یکـی از شاگـردان شیخ به نام امیر فضل الله استـرآبادی نقل می‌کنـد: در یکی از حجرات صحـن مقدس حضرت علی (ع) منزل داشتیـم یکی از شب‌ها چـون از مطالعه فارغ شـدم از حجره بیرون آمده مشاهده کردم جناب شیخ به طرف حوض می‌رود نزدیک در که رسید قفل گشوده شد و همچنیـن در دوم و سـوم تا اینکه وارد حـرم مبـارک شـده و سلام کـرد و از ضریح مطهر جـواب آمد که مـن آن صـوت را شنیدم متـوجه شدم که با امام (ع) سخـن می‌گوید در مساله ای، از حرم خارج شد و رفت به طرف مسجد کوفه مـن هـم عقب سر او رفتـم به قسمتی که مرا نبیند چـون نزدیک محراب رسید شنیدم که با کسـی تکلـم می‌کند در همان مساله، پس از آن برگشت به طرف شهر نجف و مـن هم دنبال سرایشان می‌رفتـم تا نزدیک شهر نجف رسیدیـم صبح شـده بـود، نزدیک رفتـم سلام کردم جـواب فرمود، گفتـم: مولای مـن از اول که وارد حرم مطهر شدی همه جا با شما بودم و دیدم و شنیدم، آیا نمی‌فرمایی که آن کـس که با او سخـن می‌گفتید که بود؟ و قضیه چه بود؟ پس حضرتش از مـن عهد و پیمان گرفت تا زنده است به کسی نگویـم مـن قبول کردم پـس فرمود یا ولدی بسیار می‌شود که مسئله ای را می‌خـواهـم سئوال کنـم می‌روم خدمت مولایـم (ع) می‌پرسـم و جواب می‌شنوم امشب هـم رفتـم مسئله ای سئوال کردم، فرمـود: پسرم مهدی (ع) امشب در مسجـد کـوفه هستند، برو از او سئوال کـن و رفتـم خدمت حضرت مهدی عجل الله فرجه، در مسجد کـوفه و آن مساله را از حضرتـش سئوال کردم و جـواب فرمود.

5 ـ معروف است که مقـدس در سفری به اردبیل آمـده، در نیار منزل کرده بـود در آن زمان نیار کدخـدایـی داشت به نام کریـم که مرد عیاشی بـود، شرابخواری می‌کرد و مستی می‌نمود و طبعا مقدس سخت از وی رنجیده خاطر و دلگیر بـود شبـی در خـواب دیدکه به او دستـور می‌دهند برود و کریـم را که مرده است غسل دهد. از خواب بیدار شد و با به یاد آوردن معصیت‌های کریـم آن را ((غیر روحانی)) پنداشت و به خـواب رفت، بار دیگر آن صحنه تکرار شـد ولـی مقـدس باز با همان انـدیشه سر به بالیـن گذاشته، خـوابیـد. برای بار سـوم آن دستـور به او داده شد و خـود وی مورد عتاب قرار گرفت او برخاست و وضوکرد و لباس پـوشیده به در خانه کریم آمد و در زد زن کریـم با حالت گریه پشت در آمد، مقدس حال کریـم را پرسید او گفت مرده است. مقـدس شـرح حـال و چگـونگـی مـرگ وی را سئوال کرد.
زن گفت: کریـم شب مست و خوشحال به خانه آمد، چون هوا خوب بـود گفت که رختخوابـش را در حیاط خانه بیندازم روی آن دراز کشید و به ایـن طرف و آن طرف غلت می‌زد زیرا هـوا خـوب و ستارگان بسیار دیدنـی و زیبا بودند. در ایـن مـوقع که واله بـود، آهـی کشید و خطاب به شخص نامعلـومـی گفت: کـریـم آن نیست که مقـدس عابـد را ببخشـد، کـریـم آن است که کـریـم عاصـی را بیـامرزد.
نیمه‌های شب بـود که وقتی آمدم لحاف را به رویـش بکشـم، دیدم که مـرده است، ایـن گفته روح مقـدس را تکان داد و چنانکه در خـواب دستور یافته بود کریـم را غسل داده شخصا کفـن و دفنش را مباشرت نمود.

صادق;731324 نوشت:
کـریـم آن نیست که مقـدس عابـد را ببخشـد، کـریـم آن است که کـریـم عاصـی را بیـامرزد.

آتش به جانم می زند این گفته های بی بدیل

یا ربّ کریما محسنا ما را مکن خوار و ذلیل

رحلت
ایـن عالم نامی و مرجع بزرگـوار بعد از عمری تعلیـم و تعلـم و خدمت به مکتب تشیع و عالـم اسلام در ماه صفر سال 993 هـ. ق، در شهر نجف اشـرف دار فـانـی را وداع و روح بلنـدش به ملکوت اعلا پیـوست. پیکر مطهرش طـی مراسـم بـی سابقه ای تشییع و در حجره دست راست صحـن مطهر علـوی به خـاک سپـرده شـد.
پایان زندگی هر کس به مرگ اوست جز مرد حق که مرگ وی آغاز دفتر است

آیت الله بهجت در سیروسلوک سابقه ده ها ساله دارد. ایشان از شاگردان عارف کامل حضرت آیت الله سید علی آقای قاضی (ره) و مورد توجه خاص آن استاد بزرگ بوده و در اوان جوانی، مراحلی را در عرفان سپری کرده اند.
بعضی از نزدیکان مرحوم قاضی می گفتند:
« از مقامات و مراحلی که ایشان طی کرده اند اطلاع داریم، ولی عهدی داریم با ایشان که به احدی نگوییم. »
عارف بزرگی چون امام خمینی (قدس سره) به ایشان عنایتی خاص داشته اند. امام بعد از بازگشت به قم در اول انقلاب، در بیت ایشان حضور یافته و به دیدار یکدیگر نایل می آیند.
مؤلف کتاب انوارالملکوت نیز در این باره می نویسد:
« آیت الله العظمی حاج شیخ محمد تقی بهجت فومنی از شاگردان معروف آیت الحق و سند عرفان، عارف بی بدیل مرحوم آقای حاج میرزا علی آقای قاضی تبریزی(ره) در نجف اشرف بوده اند، و در زمان آن مرحوم، دارای حالات و مکاشفات غیبیه الهی بوده و در سکوت و مراقبه، حد اعلایی از مراتب را حایز بوده اند.»
به خاطر همین ویژگی بوده است که مرحوم آقای قاضی عنایت خاصی نسبت به ایشان داشت. آقا ضیاءالدین آملی فرزند آیت الله العظمی حاج شیخ محمد تقی آملی در جلسه درس آیت الله بهجت در حضور ایشان برای حضار نقل کرده بود : به چشم خود دیدم که مرحوم آقای میرزا علی آقای قاضی در نماز به ایشان اقتدا نمودند.
حضرت آیت الله بهجت از آن دسته اولیای خداست که بر خلاف غالب مردم که از عالم غیب اطلاعی ندارند، به قدرت خداوند به مقاماتی رسیده که می تواند عوالمی از غیب را مشاهده کند. شاید کثرت تکرار ذکر« یا ستار » توسط ایشان در خلوت و جلوت، و در حال نشستن و برخاستن از این حقیقت حکایت داشته باشد.
آیت الله مصباح یزدی در این باره می فرماید:
« به نظر می رسد ایشان از نظر مراتب عرفانی و کمالات معنوی در مقامی هستند که غالباً عوالمی از غیب را شاهدند و چه بسا در آن، حقایقی از جمله حقیقت بعضی افراد را آشکارا ( با دیده دل) می بینند، اما چون نمی خواهند افراد را چنین ببینند، غالباً ذکر « یا ستار » را تکرار می کنند و از خداوند می خواهند آنچه را که می بینند بر ایشان پنهان سازد. »

این امور از جمله کراماتی محسوب می شود که از اولیای خدا صادر می گردد، و ظهور کرامات رهاورد مجاهدت و مخالفت با هوا و هوس می باشد، و آیت الله بهجت شخصیتی است که در طول عمر با قصد خالص و توجه به خدا به خودسازی و تهذیب پرداخته است. ظهور کرامات و امور خارق العاده از ایشان امری دور از ذهن نیست؛ بلکه افرادی که با ایشان مصاحبت دارند نمونه های آن را از ایشان مشاهده می‌کنند.
آیت الله مصباح با ذکر چند شاهد مثال در این باره می گوید:
« کسانی که سالیان متمادی با آیت الله بهجت معاشرت داشتند، گاهی چیزهایی از ایشان می دیدند که به اصطلاح «کرامت» و امر خارق العاده است، هر چند طوری برخورد می کردند که معلوم نشود امری که از ایشان به ظهور پیوسته کاملا" یک امر خارق العاده ای است.

چند نمونه را بیان می کنم:
زمانی که حضرت امام(ره) در تبعید به سر می برند ( گویا در ترکیه بودند)، بسیاری از فضلا و بزرگان علاقمند به ایشان، مورد آزار و اذیت دستگاه قرار می گرفتند. به محض اینکه کلمه ای می گفتند یا رفتاری از آنها ظاهر می شد، از منبر بازشان می داشتند و آنها را جلب می کردند و مدت ها زندان بودند و به جاهایی می بردند که دیگران خبر نداشتند. از جمله یادم می آید زمانی آقای جنتی تحت تعقیب قرار گرفتند و ایشان را گرفتند و به واسطه قرائن همه ما نگران بودیم ایشان را خیلی اذیت کنند. آمدم خدمت آقای بهجت (حفظه الله تعالی) و جریان را حضورشان توضیح دادم، ایشان تأملی کردند و فرمودند:« ان شاء الله خبر آزادی ایشان را برای من بیاورید ».
این فرمایش اشاره ای بود به اینکه آقای جنتی به زودی آزاد می شوند و مشکلی نخواهد بود. این سخن را ممکن است هر کسی بگوید، اما فرمایش آقای بهجت در آن موقعیت، مژده ای برای ما بود و ما مطمئن بودیم که آقا می دانند که این جریان ادامه پیدا نمی کند و مشکلی پیش نمی آید،؛ ولی مواردی هم بود که مثلاً به ایشان عرض می کردیم برای شخصی دعا بفرمایید، ولی آقا چنین چیزی نمی گفتند و شخص مورد نظر نیز به زودی آزاد نمی شد.

صادق;732441 نوشت:
ظهور کرامات رهاورد مجاهدت و مخالفت با هوا و هوس می باشد

گرچه ظهور کرامات نباید هدف باشد بلکه "بندگی حضرت دوست" باید هدف باشد ، اما همین جمله ، خلاصه خیلی از معارف الهی و مباحث انسان شناسی است....

نذر آيت اللّه بروجردي

[=nassim-bold]
مرحوم حضرت آية اللّه العظمي آقاي بروجردي مرجع وقت جهان تشيع (رض) در آن زماني كه در شهرستان بروجرد بودند نذر كردند كه اگر خشم و عصبانيت خود را كنترل نكنند و به افراد تندي نمايند يكسال روزه بگيرند. يك روز هنگام مباحثه علمي با يكي از شاگردان خود به خاطر اين كه آن شاگرد مطالب غيرمنطقي و بي ارتباط با موضوع بحث مي گفت طاقت نياوردند و نسبت به او تندي نمودند. و در اين جا بود كه نذر آقاي بروجردي شكسته شد. بعد يك سال روزه گرفتند تا نذر خود را اداء كنند. در اين جا به ياد اين سخن حضرت امام زين العابدين عليه السلام افتادم ، كه در مقام دعا خطاب به پروردگار متعال مي فرمايد: پروردگار! مقام مرا در ميان مردم بالا مبر مگر آن كه به همان اندازه ، مقامم را نزد خودم پايين آور .(صحيفه سجاديه دعاي مكارم الاخلاق)


[/HR]

داستانهايي از علما/عليرضا حاتمي


نمونه دیگر:
« برای خانواده ای حادثه ناگواری پیش آمده بود، به این صورت که در شب عروسی دشمنان عروس آمده بودند و عروس را از خانه اش دزدیده بودند، و کسی اطلاع نداشت که عروس را کجا برده اند. شب عروسی بود. خانواده عروس و داماد جمع شده بودند مراسم عروسی را برگزار کنند و نزدیک غروب دیده بودند عروس نیست. خیلی نگران شده بودند و جاهایی را که احتمال می دادند جستجو کرده بودند.
به هر حال پدر و مادر عروس خیلی دستپاچه می شوند. یکی از دوستان ما که همسایه آنان بود می گوید: چاره ای ندیدم، گفتم: می روم خدمت آقای بهجت عرض می کنم ،ببینم ایشان چه می گویند. با شتاب فراوان و ناراحتی آمدم خدمت ایشان و داستان را گفتم. آقا تأملی کردند و به طور خیلی عادی فرمودند:« بروید حرم، شاید آمده باشد حرم! »
ایشان بر می گردد و مطمئن می شود که باید همین کار را انجام بدهد. به خانواده عروس اطلاع می دهد و آنها می آیند و در بالا سر حضرت معصومه علیها السلام عروس را پیدا می کنند. حالا جریان چه بوده دقیقاً یادم نیست، ولی احتمال نمی دادند که بتوانند او را در چنین موقعیتی پیدا کنند. »
نمونه دیگر:
« یکی از دوستان می گفت: خانم من باردار بود و نزدیک ماه رمضان می خواستم به مسافرت بروم. برای خداحافظی و التماس دعا رفتم خدمت آقای بهجت. ایشان مرا دعا کردند و فرمودند:
« در این ماه خدا پسری به شما عطا خواهد کرد، اسمش را محمد حسن بگذارید. » در حالی که آقا اصلا" اطلاعی نداشتند که خانم من حامله است، و طبعاً راهی برای تشخیص اینکه پسر است یا دختر و در چه تاریخی متولد می شود نبود. اتفاقاً در شب نیمه رمضان بچه ما متولد شد و اسمش را محمد حسن گذاشتیم.
از این گونه امور برای ایشان خیلی ظاهر می شد، اما ابداً ایشان اظهار نمی کنند و همین ها را هم راضی نیستند جایی نقل بشود، ولی برای اینکه مؤمنان بدانند که در این زمان هم خدا به بعضی از بندگانش عنایت دارد و اگر کسانی صادقانه راه بندگی خدا را طی کنند، خدا آنها را راهنمایی می کند؛ که:
« والَّذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا؛حتماً آنان را که در راهِ ما تلاش و مجاهدت کنند، به راه های خود هدایت می کنیم. سوره عنکبوت/ 69 »
راه تکامل و انسانیت بسته نیست و در این زمان نیز کسانی که بخواهند راه تقرب خدا را طی کنند، در سایه عنایات ولی عصر(عج) و احیاناً به دست چنین بندگانی که بین مردم حضور دارند، می توانند به مراتبی از کمال و قرب خدا نایل گردند. اینها همه برای ما می تواند امید بخش باشد و بر ایمان ما بیفزاید.
اینها حقایق ثابتی است. حقایق عینی است که وجود دارد و می توانیم ببینیم و آثارش را درک کنیم و خود را قدری از شیفتگی به دنیا و زرق و برق های آن رها کنیم و بدانیم که لذت و خوشی منحصر به لذت های حیوانی و شیطانی نیست. انسان می تواند به کمالاتی و لذت هایی برسد که قابل مقایسه با لذت های مادی نیست؛ ولی افسوس که ضعف معرفت و ایمان از یک طرف، و هجوم عوامل شیطان داخلی و خارجی، از طرف دیگر آن قدر زیاد است که کمتر به این گوهرهای گرانبها توجه می کنیم. »
آقای مسعودی در این باره می گوید:
« هر کس به خدمت ایشان برسد، اگر توجه داشته باشد می بیند که ایشان در باره جهت خاصی که در او (مخاطب) وجود دارد بحث می کند. وقتی با آقای مصباح درس ایشان می رفتیم غالباً پیش از شروع درس در باره امور سیاسی یا اقتصادی یا امور معیشتی خود بحث می کردیم، زیرا آن زمان وضع معیشتی طلاب (ازجمله ما) خوب نبود، وقتی آقا می آمدند بدون هیچ مقدمه درست در همین باره بحث می کرد، و یقین می کردیم که آقا متوجه هست که چه بحث می کردیم. مثلاً وقتی می گفتیم: چه کار کنیم؟ وضع زندگیمان بد است، قرض داریم، نان شب نداریم، بلافاصله ایشان وقتی می نشستند می فرمودند: طلاب زمان ما هم وضعشان این طور بود. نداشتند، گرسنگی می کشیدند، ولی صبر می کردند. حکایتی از زندگی علمای گذشته را در این باره نقل می کردند.
روزی با آقای مصباح گفتگو می کردیم: چیزی نداریم و نمی شود همیشه با نان خالی زندگی کرد. ایشان آن روز بعد از جلوس فرمودند: یک روز صبح بچه شیخ مرتضی انصاری(ره) نزد او آمد و گفت: هیچ خورشتی نداریم، فقط نان خالی داریم. شیخ فرمود: نان تازه است، معلوم می شود که ایشان نان را خورشت می دانسته اند.
با بیان این مطلب مقداری آرام می شدیم که حداقل همراه نان، پنیر داریم.

یت الله شیخ جواد کربلایی می گوید:
« مرحوم آقای حاج عباس قوچانی که از شاگردان مرحوم آیت الله آقای حاج میرزا علی قاضی (ره) بود، در یک جلسه خصوصی بعد از تعریف و تمجید بسیار از آیت الله بهجت، به بنده فرمود: در سفر خود به ایران برای تشرف به زیارت امام رضا علیه السلام خدمت آقای بهجت رسیدم و در جلسه خصوصی بعد از اصرار زیاد از ایشان خواستم که درباره حالات شخصی و الطاف حق تعالی نسبت به خود و برخی از مکاشفاتشان سخن بگویند. ایشان حدود بیست امر مهم الهی و لطف خاص الهی را که خدا به ایشان عطا فرموده بود برای بنده نقل کردند واز من پیمان گرفتند که به کسی نگویم، ولی بنده یک مورد را به برخی از رفقا گفتم.
من(کربلایی) از آقای قوچانی با اصرار خواستم آن یکی را به بنده بفرمایند. گفت: ایشان فرمود:
« بنده اگر بخواهم پشت سر خودم را ببینم، می بینم. »
سپس فرمود: بعد از چند سال دیگر بنده به ایران مسافرت کردم و خدمت آیت الله بهجت رسیدم. باز در جلسه خصوصی عرض کردم: آنچه را که چند سال پیش به بنده فرمودید آیا در قوه خودش باقی است؟ فرمود: بله. »
یکی از نزدیکان آقا می گوید:
« یک بار به فومن رفته بودم، یک روز مانده به مراجعت خدمت آقای اریب، از علمای فومن رفتم، ایشان چند سکه داد و گفت: یکی از اینها را به آیت الله بهجت بده. وقتی برگشتم آن را خدمت آقا دادم. دوباره که می خواستم به فومن بروم، آیت الله بهجت، 1000 تومان به من داد و فرمود: این را با یک واسطه به آقای اریب بدهید. آن مقدار پول را بردم به یک بازاری دادم و گفتم: این را به آقای اریب بده و نگو چه کسی داده، من در مغازه او نشستم .او رفت و برگشت و دیدم خیلی تعجب کرده است. گفتم: چه شد؟ گفت: وقتی این پول را به آقای اریب دادم، گفت: قسمتی از خانه ما خراب شده بود و تعمیر کار آمده و گفته بود که 1000 تومان می گیرم درست می کنم. من که پولی نداشتم، به تعمیر کار گفتم: فعلاً صبر کن و اینک این پول درست به اندازه مخارج تعمیر خانه است ».
یکی از دوستان می گوید:
« یکی از بستگان نزدیک من به مرض سرطان مبتلی گردید. اطبا گفتند: حتماً باید در اسرع وقت تحت عمل جراحی قرار گیرد، در غیر این صورت غده سرطانی به جاهای دیگر بدن نیز سرایت خواهد کرد. متحیر مانده بودیم که چه کنیم، آیا بیمار را عمل بکنیم یا نه؟ قرار شد خدمت آیت الله بهجت مراجعه و از ایشان طلب استخاره کنیم.
به محضر ایشان رسیدم و مشکل را بازگو نموده و طلب استخاره نمودم، آقا استخاره کرد و فرمود: عمل لازم نیست، و مبلغی پول دادند که برای او صدقه بدهیم، نیز دستور فرمود مقداری آب زمزم را با تربت حضرت سید الشهدا علیه السلام مخلوط کرده ،به قصد شفا هر روز مقداری از آن به مریض بدهید تا بیاشامد، همچنین دستور فرمود:تعداد زیادی از فقرا را اطعام نماییم، و یا هر چند به مقدار کم به آنان صدقه پرداخت کنیم . ضمناً به فقرای و صدقه گیرندگان بگوییم برای سلامتی بیمار دعا کنند.
بلافاصله دستور آقا را مو به مو اجرا کردیم و مریض جهت توسل عازم حرم امام رضا علیه السلام گردید و مدت سه روز در آن حرم شریف به دعا و راز و نیاز پرداخت. حالات بسیار روحانی و عجیبی به او دست داد، پس از برگشت دیگر احساس درد نکرد.
بلافاصله روانه منزل آقا شدم تا ایشان را در جریان بگذارم و دستور بعدی را بگیرم، که در میانه راه بین منزل و مسجد آقا را دیدم. پیش از آنکه سخنی بگویم. آقا پرسید: حال مریض چطور است؟ گفتم: الحمدالله و قضایای مشهد را نقل کردم. آقا فرمود: به همان دستورها عمل کنید، و برای امتحان به پزشک مراجعه کنید.
وقتی مریض به پزشک مراجعه کرد، پزشک معالج از بیمار با تعجب می پرسد: کاری کرده یا جایی رفته اید؟ بیمار می گوید: چطور؟ دکتر با تعجب می گوید: مرض شما به طور ناباورانه کاهش یافته و هیچ احتیاجی به عمل ندارد، و مقدار باقی مانده از غده را با دارو حل می کنیم. اکنون الحمدلله مریض به طور کامل شفا یافته و به زندگی خود ادامه می دهد. آنچه که برای ما جالب توجه بود استخاره ای بود که آقا فرمود و گفتند: نیازی به عمل ندارد.
یکی از طلاب حوزه علمیه می نویسد:
« بنده در اوان طلبگی که در تهران مشغول تحصیل بودم، گاهی برای زیارت به قم مشرف می شدم، و براساس سفارش اکید مرحوم پدرم که می فرمود هر وقت قم رفتی نزد آیت الله بهجت هم برو، خدمت آقا رسیده و عرض ادبی می نمودم. روزی پدرم پرده از علت این سفارش زیاد برداشت و فرمود:
« روزی در مسجد بالا سر واقع در حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه علیها السلام چشمانم به جمال دلربای حضرت ولی عصر(عج) روشن شد، شرم حضور و عظمت حضرت مانع از آن شد که مانند عاشقی که پس از مدتها به معشوقش رسیده با حضرت معاشقه نمایم، ولی پس از چند لحظه دیدم درست در همان مکان و نقطه ای که حضرت را دیده بودم آیت الله بهجت نشسته است. »
این دیدار را مرحوم ابوی یکی از دلایل عظمت آقا و چه بسا مرتبط بودن آن فقیه عظیم الشأن با حضرت ولی عصر(عج) می دانستند.


آقای قدس می گوید:
« یکی از روحانیون مازندران، که اینک رئیس دادگستری یکی از استان های ایران است، برای حقیر نقل کرد: زمانی که آیت الله کوهستانی مازندرانی به رحمت ایزدی پیوستند، آقا زاده آن مرحوم خدمت آیت الله العظمی بهجت مشرف شدند. آقا فرمود:
« آقای شما که رحلت نمودند در آن عالم غوغا بر پا شد. » حقیر پرسیدم :یعنی چه؟ فرمود: بیش از این نمی دانم.
آقای خسرو شاهی نیز در این باره می گوید:
« از یکی از طلاب که در قید حیات است شنیدم : بعد از ازدواج، خانه ای در قم اجاره کردم، پس از استقرار در منزل، از نظر مالی دچار تنگدستی عجیبی شدیم، حتی به این فکر افتادیم که غذای شب را چگونه تهیه کنیم. در شرایطی بودیم که نمی توانستیم از کسی قرض بگیریم. از خانه بیرون آمدم و برای زیارت به حرم حضرت معصومه علیها السلام مشرف شدم، پس از زیارت و هنگام خداحافظی دیدم کسی از پشت سر مقداری پول به من داد و گفت: این باید به شما برسد. برگشتم دیدم آیت الله العظمی بهجت است. در حالی که اصلاً به ایشان اظهار نیازی نکرده بودم. شبیه این قضیه را از یکی دیگر از طلاب نیز شنیده ام.
از اینجا به یاد مطلبی افتادم که آیت الله بهجت فرمود:
« آیا می شود مولایمان از ما بی خبر باشد یا ما را به حال خودمان وا بگذارد؟ اگر طلاب به وظایف خود عمل کنند نگران چیزی نباشند، خود مولا مواظب ما هست. این طور نیست که ما را از چشم بیندازد. »
حجة السلام والمسلمین علم الهدی می گوید:
« یکی از طلاب نقل می کرد که سالی برای تبلیغ می خواستم گیلان بروم، مخارج خانواده را فراهم کردم ولی هزینه راه را نداشتم. ناچار به زیارت کریمه اهل بیت حضرت معصومه (سلام الله علیها) مشرف شدم و گلایه و درد و دل کردم: ما که دربست در اختیار شما اهل بیت علیهم السلام هستیم و می خواهیم شریعت جدّتان را تبلیغ نماییم ولی کرایه راه نداریم، بالاخره بعد از زیارت قصد کردم به نماز جماعت حضرت آیت الله بهجت بروم.
بعد از شرکت در نماز ظهر و عصر، هنگامی که ایشان می خواستند بروند، ناگهان به طرف من که در صف دوم نشسته بودم اشاره نمودند، من خیال کردم با کسی دیگر کار دارد. دوباره اشاره کردند و فرمود:
با تو هستم. بلند شدم و به حضورش رسیدم. فرمود: پشت سر من بیا.
همراه با عده ای در رکاب ایشان رفتیم تا به دم در منزل ایشان رسیدیم. فرمود: اینجا بایست تا برگردم. داخل منزل تشریف بردند و بعد از چند دقیقه کوتاه برگشتند و دویست تومان پول ( که آن زمان خیلی ارزش داشت) به من دادند. عرض کردم: چه کنم؟ فرمود: مگر پول نخواستی؟ جریان یادم آمد.
عرض کردم: این پول زیاد است. فرمود: نه، چند نفر دیگر هم احتیاج دارند. آنها را هم تأمین می کنی. به هر حال خداحافظی کردم و عازم تهران شدم، در خیابان چراغ گاز که ماشین های گیلان از آنجا حرکت می کردند دیدم چند نفر از رفقا نیز می خواهند برای تبلیغ به گیلان بروند ولی پول ندارند. گفتم: نگران نباشید پول رسیده است، اول رفتیم و ناهاری صرف کردیم و بعد سوار ماشین شدیم . به محض رسیدن به مقصد آن دویست تومان نیز تمام شد.
باز می گوید:
« شخصی می گفت: می خواستم به حج مشرف شوم، به حضور آیت الله العظمی بهجت رسیدم و عرض کردم: خداوند بلائی را ازما دور کرد و آن اینکه در مسافرتی ماشین ما به خاطر سرعت زیاد یا اشکال دیگر کاملاً وارونه شد ولی بحمدالله هیچ یک از ما آسیبی ندیدیم.
حضرت آیت الله فرمود: بیست سال یا بیست و پنج سال پیش (تردید از گوینده است) نیز چنین گرفتاری برای شما پیش آمد ولی جان سالم بدر بردید. بعد یادم آمد که آقا راست می فرمایند. »
جناب حجة السلام والمسلمین حاج آقا شوشتری می گوید:
« شخصی خدمت آیت الله بهجت می رسد و می گوید: آقا! من اکثر شب ها برای نماز شب خواب میمانم، چه کار کنم؟ دعایی بفرمایید. آقا می فرمایند: چه ساعت دوست داری بیدار شوی؟ می گوید: ساعت سه نصف شب. آقای بهجت به ایشان می فرمایند: برو ان شاءالله بیدار می‌شوید. »
حاج آقا شوشتری ادامه می دهد:
« اینک چندین سال است از آن جریان می گذرد، و آن شخص به من گفت: از آن تاریخ به بعد هر شب سر همان ساعت بیدار می شوم، هر چند یک ساعت قبل خوابیده باشم، و هیچ گاه نماز شبم ترک نشده است. این از کرامات آیت الله بهجت است.
یکی از اساتید محترم اخلاق، نوشته اند که ایشان روزی به بنده فرمود:
« فلانی، آیا می خواهی آنچه از اول عمرت تا به حال انجام داده ای و آنچه از حال تا آخر عمرت واقع خواهد شد، به تو بگویم؟! »
نیز شخصی از برخی شبهات اعتقادی در رنج بوده، از شهرش به «قم» حرکت می نماید . شبی، آیت الله بهجت را در خواب می بیند و ایشان جواب شبهات را می دهد. آن شخص از خواب که بر می خیزد در صادقه بودن رؤیا، شکی در قلبش پدید می آید و روز جمعه برای مطرح کردن شبهات به خدمت آیت الله بهجت می رسد، لب می گشاید که آنها را مطرح کند، ایشان می فرمایند:
« جواب همان هایی بود که در خواب به تو گفتم، تردید مکن! »

اقتدای مرحوم قاضی به ایشان را، آقازاده مرحوم آیه الله آقا ضیاء الدین آملی این گونه نقل کردند : روزی من و پدرم به محضر آیت الله العظمی بهجت رسیدیم و جمعی در آنجا حاضر بودند، پدرم در آنجا گفتند که قضیه ای را نقل می کنم و می خواهم که از زبان خودم بشنوید و بعد از آن نگوئید که از خودش نشیندیم، و آن اینکه:
« با چشم خودم دیدم که در مسجد سهله یا کوفه (تردید از ناقل است) مرحوم قاضی( استاد اخلاق آیت الله العظمی بهجت ) به ایشان اقتدا نموده بودند. »
با توجه به اینکه تولد معظم له سال 1334 هجری قمری است و سال 1348 ه.ق. به کربلای معلا مشرف و در سال 1352 ه.ق. به نجف اشرف مشرف شدند و سال رجعت ایشان به ایران سال 1364 ه.ق. بوده ، پس سن ایشان در آن هنگام، حدود 30 سال بوده است

زندگی نامه آیت الله کوهستانی :

آیت الله حاج شیخ محمد کوهستانی
در یکی از روزهای سال 1308 قمری ( 1267 ه.ش ) در روستای کوهستان و در خانه علم و تقوا کودکی چشم به جهان گشود که سیمای ملکوتی اش آینده ای بس درخشان را نوید می‌داد. نامش را به نام پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم « محمد » نهادند تا به برکت نام آن حضرت، منشأ حرکت سازنده و حیات بخش در جامعه گردد.
پدرش عالم پارسا و فقیه وارسته آیت الله محمد مهدی کوهستانی از عالمان برجسته و با فضل به شمار می‌آمد.
اجداد ایشان از کاشان می‌باشند که قریب به یک قرن و نیم قبل به مازندران هجرت کردند و نسب معظم له به « ملا محمد شریف کاشانی » که عالمی برجسته و فاضل بود، می‌رسد.
ملا محمد شریف را به عنوان قاضی به قریه «رستمکلا» ـ از توابع شهرستان بهشهر ـ دعوت کردند که بعد یکی از نوادگان او به نام حاج محمد کاشی در کوهستان سکنی گزید و فرزندان او نیز در همان کوهستان ماندگار شدند و به کوهستانی شهرت پیدا کردند.

شیخ مهدی با دختر عالم ربانی مرحوم ملا محمد باقر ازدواج کرد که ثمره این پیوند مبارک تنها یادگارش آیت الله حاج شیخ محمد کوهستانی بود.
مادرش فاطمه کوهستانی ـ همسر حاج شیخ مهدی ـ بانویی باایمان و پاکدامن و مادری خردمند و باکفایت بود. قناعت و ساده زیستی همراه با کیاست و تدبیراز صفات این بانوی صالح به شمار می‌آمد.
از جهت معیشتی وضعیت مناسبی نداشت. اما بسیار سخاوتمند بود و به فقرا و مستمندان رسیدگی می‌کرد و در برآوردن نیازهای آنان می‌کوشید. به خاندان عصمت و طهارت به ویژه سیدالشهداء علیه السلام علاقه بسیار داشت و هفتگی در منزل مراسم روضه و عزا برپا می‌کرد.
از آن جا که وی زنی لایق و مسئولیت شناس بود، با از دست دادن همسر دانشمند خود ضعف و سستی به خود راه نداد بلکه به خوبی از عهده مسئولیت خطیر تربیت تنها یادگارش برآمد و در رشد فکری و تعالی روحی او اهتمام ورزید.
مادر، پس از اتمام دوره مکتب خانه محمد، فرزندش را جهت تحصیل علوم دینی به حوزه فرستاد و به ادامه راه پدرش تشویقش کرد. اسباب و مقدمات تحصیل فرزندش را مهیا می‌ساخت و زحمات و دشواری‌ها را بر خود هموار می‌کرد تا طلبه نوجوانش نبود پدر را احساس نکند و با خیالی آسوده راه پیشرفت و ترقی را بپیماید.
ساده زندگی می‌کرد و لباس کرباس بر تن می‌نمود و در پاسخ آنان که به وی اعتراض می‌کردند که چرا از لباس بهتری استفاده نمی‌کنی و بیشتر به خود نمی‌رسی می‌گفت: فرزندم مشغول تحصیل است. باید طوری زندگی کنم که بتوانم مخارج تحصیل او را فراهم کنم.
آن مادر فداکار آن قدر در جهت تحصیل و رشد علمی فرزندش اهتمام ورزید که یک بار ناچار شد مقداری از زمین‌های مزروعی خود را بفروشد و هزینه زندگی­اش را تأمین کند.
هیچ گاه حاضر نمی‌شد که دیگران مخارج زندگی و تحصیل فرزندش را به عهده بگیرند، معمولاً هزینه و مخارج زندگی اش را علاوه بر داشتن مقداری زمین کشاورزی از طریق هنر دستی مثل کلاه بافی و غیره اداره می‌کرد.

از جمله قضایایی که نشان دهنده علوّ همت و روح بلند آن زن شایسته است آن که وقتی به او خبر دادند یکی از تجار خیرخواه عده­ای از مؤمنین را تشویق نمود که برای مخارج زندگی پسرش اعانه‌ای جمع آوری کنند و برایش به نجف بفرستند، از این خبر برآشفت و به آن تاجر پیغام فرستاد که: « شیخ محمد مقنّی نیست تا برای او جیره جمع کنید. پسرم احتیاج به این پول‌ها ندارد. خودم هزینه اش را تأمین می‌کنم.»
وقتی این سخن به پدر مرحوم آیت الله برهانی رسید، از همت بلند آن مادر شگفت زده شد و گفت: به راستی که او زنی بلند همت و مردآفرین است.
دوران کودکی
مرحوم آیت الله حاج شیخ محمد کوهستانی مشهور به «آقاجان» قسمتی از دوران کودکی خویش را در زمان حیات پدر بزرگوارش گذراند.
استعداد و نبوغ فوق العاده وی، پدر را بر آن داشت که در تعلیم و تربیتش بیشتر بکوشد. در همان اوان طفولیت وی را به مکتب خانه فرستاد تا با قرائت قرآن و خواندن و نوشتن آشنا گردد. خود نیز در تربیت او مراقبت کامل داشت که در آینده فردی مفید و عالمی خدمتگزار شود؛ گویی از پیشانی‌اش، آتیه‌ای پرامید را می‌خواند.
می توان گفت این دوران زودگذر از بهترین روزهای زندگی‌اش بود، چرا که سایه پرمهر و محبت و دست نوازش‌گر پدر را بر سر خود می‌دید و از هدایت‌ها و مراقبت‌های مستمرش بهره مند می‌گشت، ولی افسوس که بیش از هشت بهار از عمرش سپری نشده بود که از نعمت وجود پدر فرزانه خود محروم گشت.
تحصیلات
محمد کوهستانی پس از فراگیری قرآن و فارسی به حوزه علمیه بهشهر رفت. علوم پایه از قبیل صرف، نحو و منطق را در آن جا فرا گرفت.
کتاب « شمسیه» در منطق را نزد عالم فاضل شیخ احمد رحمانی خلیلی خواند. «مطّول» را نزد شیخ محمد صادق شریعتی آموخت و مدتی نیز از محضر عالم فاضل حاج آقا بزرگ کردکویی استفاده نمود.
قسمتی از کتاب « قوانین» را نزد فقیه بزرگ آیت الله آقا خضر اشرفی شاگردی کرد، و قسمتی از فقه یا اصول را از محضر علمی آیت الله حاج سید محسن نبوی اشرفی بهره برد.
بیشتر تحصیلات مقدماتی او در حوزه بهشهر بود ولی در این میان مدتی در حوزه علمیه ساری درس خواند.
چند ماهی نیز در حوزه علیمه بابل در مدرسه « کاظم بیک» و « سقا» نزد اساتید آن سامان به تحصیل پرداخت.
در جوار امام رضا(ع)
آیت الله کوهستانی پس از اتمام علوم پایه و آموختن ادبیات عرب و مقداری از فقه و اصول جهت ادامه تحصیل عازم حوزه مشهد گردید و در مدرسه « میرزا جعفر» (که از مدارس بزرگ و در مجاورت حرم مطهر بود) اسکان یافت تا در جوار ملکوتی حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام از فیوضات و برکات معنوی آن امام رئوف بهره مند گردد.
هجرت به نجف
آیت الله کوهستانی پس از اقامت طولانی در جوار حضرت رضا علیه السلام جهت تحکیم مبانی اجتهاد و رسیدن به مدارج عالیه علمی، حدود سال 1340 قمری رهسپار حوزه بزرگ و پرآوازه نجف اشرف گردید.
در کنار آموختن و ژرف‌اندیش در مسائل اصولی و فقهی، از خودسازی و تهذیب نفس غافل نگشت، گرچه ایشان در مسائل معنوی و اخلاقی استاد به خصوصی نداشت ولی با خط مشی صحیحی که از زندگی و سیره و روش اهل بیت علیهم السلام اتخاذ کرده بود و با عمل و تبعیت محض از احکام شرع مقدس، به درجه ای از تقوا و پارسایی رسید که مورد غبطة بزرگان اخلاق و عرفان حوزه نجف گردیده بود.
سرانجام آیت الله کوهستانی پس از قریب نه سال اقامت در جوار آن امام همام و بهره‌گیری از محضر اکابر علم وعمل و دست یابی به مراتب والای علمی و عرفانی و رسیدن به مرتبه عالی اجتهاد، آهنگ وطن کرد. یعنی پس از قریب بیست سال تلاش علمی و عملی در سال 1348 قمری به زادگاه خویش بازگشت.

حاطه علمی
مرحوم آیت الله کوهستانی در بعد علمی و فقهی از عالمان برجسته به شمار می‌رفت. هر چند زهد و تقوای وی زبانزد همگان بود و مردم از وسعت دامنه علمش بی خبر بودند اما هم اساتید ایشان و هم خواص از شاگردان همواره اعتراف به موقعیت بالای علمی وی می‌نمودند.
در فقه و اصول صاحب نظر، در ادبیات عرب توانمند، در دین شناسی عالمی ژرف نگر و در عرفان عملی عارفی با بصیرت بود.
ثمره این برجستگی و نبوغ فوق العاده اخذ اجازه اجتهاد از اساتید بزرگ حوزه نجف بود. ایشان در حوزه کوهستان تدریس می‌کرد به گونه ای که بسیاری از شاگردان تا سطح عالی را از محضرشان استفاده نموده، آن گاه با اجازه ایشان به حوزه‌های بزرگ نجف و قم و مشهد هجرت کردند.
اساتید آیت الله کوهستانی
آیت الله کوهستانی در دوران تحصیل از استادان زیادی بهره گرفت.
اساتید حوزه بهشهر
1. آیت الله خضر اشرفی:
حاج آقا خضر فرزند عالم ربانی آیت الله شیخ اسماعیل اشرفی ( متوفی 1308ق) مشهور به شریعتمدار از علمای بهشهر بود که پس از پدرش ریاست حوزه علمیه بهشهر و امور دینی به او منتقل شد و حدود 1336 قمری درگذشت.
2. آیت الله حاج سید محسن نبوی اشرفی:
سال‌ها از محضر استادانی چون آیت الله سید محمد کاظم یزدی صاحب « عروه الوثقی» و آیت الله ملا محمد کاظم خراسانی صاحب «کفایه الاصول» و دیگر اساتید بهره مند شد و خود در شمار چهره‌های فاضل و برجسته حوزه نجف درآمد.
اساتید حوزه مشهد
1. آیت الله شیخ نجف علی فاضل استرآبادی:
فقیه فرزانه آیت الله شیخ نجف علی فاضل در سال 1305 قمری در قریه « نوکنده» از توابع شهر « بندر گز» در خانواده ای مذهبی به دنیا آمد.
به مدت چهار سال از محضر آیت الله حاج شیخ علی علامه حائری ( متوفی 1339 هـ . ق) استفاده‌های فراوان برد.
در سال 1340 قمری جهت نیل به مقامات عالی علمی رهسپار نجف اشرف گردید و در آن جا از محضر استوانه‌های علمی شیعه حضرات آیات: محقق نائینی، آقا ضیاء عراقی و سید ابوالحسن اصفهانی فیض برد و به مقام رفیع اجتهاد دست یافت. از ویژگی‌های اخلاقی ایشان پای بندی شدید به عبادت و نوافل و ذکر و دعا بود و بر تهجد و سحر خیزی مداومت داشت.
مرحوم آیت الله کوهستانی ظاهراً کتاب « معالم الاصول» را در مشهد نزد وی خوانده است. فرزند بزرگوارش، آیت الله حاج شیخ محمد فاضل، داماد مرحوم کوهستانی است و این خود موجب ارتباط و نزدیکی هر چه بیشتر آن دو بزرگوار گشته بود.
2. آیت الله العظمی حاج آقا حسین طباطبائی قمی:
آیت الله حاج آقا حسین قمی فرزند حاج سید محمود یکی از مراجع بزرگ تقلید بود.
گفتنی است که مرحوم کوهستانی احترام فوق العاده ای برای مرحوم آیت الله حاج آقا حسین قمی قایل بود. هنگامی که مرحوم حاج آقا حسین قمی در مسیر مسافرت به کوهستان تشریف آورده و دو ـ سه روز در منزل آیت الله کوهستانی اقامت کردند، معظم له هنگام ورود آن مرجع بزرگ، در مقابل ایشان گاو قربانی کردند و نهایت ادب و فروتنی و احترام را نسبت به استاد عالی مقامش ابراز نمودند، تا آن جا که وسایل وضو و تطهیر ایشان را خود فراهم می‌کرد و هنگام نماز برای ایشان سجاده می‌انداخت.
3. آیت الله میرزا محمد کفایی:
معروف به آقازاده نجفی در نیمه شعبان سال 1294 قمری در نجف به دنیا آمد. با تلاش و پشتکار، مقدمات و سطح را خواند و در مکتب پدر نامدار خود شاگردی کرد و از او اجازه اجتهاد گرفت.
بر کتاب « کفایه الاصول» پدر خود نیز حاشیه ای نوشته است. گفته اند علاقه وی به کتاب کفایه به اندازه ای بود که می‌گفت اگر مطلبی از مطالب و معضلات آن فراموشم شود به حرم می‌روم و در آن جا درباره آن مطلب می‌اندیشم و دعا می‌کنم تا آن را بیابم.
اساتید حوزه نجف
درس فقه را از محضر علمی محقق مرحوم آیه الله العظمی میرزا حسین نائینی (ره) و فقیه عصر مرحوم آیت الله العظمی سید ابوالحسن اصفهانی بهره‌مند گشت و درس اصول را نزد محقق ژرف‌نگر مرحوم آیت الله العظمی آقا ضیاء الدین عراقی آموخت.
ایشان همواره از اساتید خود به نیکی و بزرگی یاد می‌کرد ولی در بین آنان مرحوم آیت الله نائینی نزد او از عظمت و ابهت خاصی برخوردار بود و از مبانی اجتهادی وی دفاع می‌کرد.
استعداد سرشار، حضور عالمانه و محققانه در درس‌های اساتید همراه با سابقه علمی در مشهد، ارتباط و مذاکره علمی با فقیه بزرگی چون آیت الله سید محمود شاهرودی و مباحثه با شخصیت‌های بزرگی همچون آیت الله شیخ محمدتقی آملی، از او عالمی فاضل و برجسته ساخته و در شمار فضلای اهل نجف قرار داده بود.
برخی از اساتید ایشان در نجف اشرف به شرح زیر می‌باشند:
1. آیت الله العظمی میرزا محمد حسین نائینی:
مرحوم نائینی متوفی ( 1355ق) از مراجع بزرگ عصر خویش و یکی از رجال تحقیق و ژرف‌نگر در اصول و فقه است.
ایشان علم اصول را با دقت تمام و جدیت خاصی به طوری منظم و به دور از پیچیدگی، پیرایش کرد، اصولیان بزرگ وی را در این امر ستوده و استادی‌اش را پذیرفته‌اند.
2. آیت الله العظمی سید ابوالحسن اصفهانی:
آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی ( متوفی 1365 قمری) یکی از فقها و مراجع بزرگ عصر اخیر است که در کیاست، درایت و حسن اداره حوزه‌های علمیه شهرت بسزا و نام پرآوازه ای دارد.

از تألیفات او « وسیلة النجاة » است که به خاطر جامعیت آن، برخی از فقهای نامدار، از جمله امام خمینی بر آن، حاشیه نوشته‌اند.
3. آیت الله ضیاء الدین عراقی:
ایشان ( متوفی 1361 ق) از فقها و علمای بزرگ است که در شهر اراک به دنیا آمد. مقدمات علوم را در حوزه اصفهان فرا گرفت و سپس به نجف اشرف عزیمت نمود و در آن جا از محضر بزرگانی چون آیات عظام: سید محمد کاظم یزدی صاحب عروه الوثقی، آخوند ملا محمد کاظم خراسانی و سید محمد فشارکی کسب فیض نمود و در شمار فقهای بزرگ تاریخ علمی شیعه قرار گرفت. و پس از درگذشت استاد نامدارش آخوند خراسانی بر کرسی تدریس نشست و قریب شصت سال مشغول به تدریس دروس عالیه بود. در حدود دو هزار فقیه و مجتهد از محضر او بهره گرفتتند.
از ویژگی‌های این محقق بزرگ آن بود که: در بحث بسیار قوی و به طور دائم در مسائل علمی تفکر می‌کرد. زاهد و قانع بود و از دنیا و تجملات آن دوری می‌کرد.
خدمات و جهاد علمی
مهم‌ترین خدمات و مجاهدت‌های مخلصانه آیت الله کوهستانی در عرصه علم و دین، تأسیس حوزه علمیه در روستای « کوهستان» یعنی زادگاه خودش بود.
در سایه پربرکت این مرکز علمی توانست نقش به سزایی در بالندگی و شکوفایی فرهنگ غنی اسلام در استان مازندران ایفا نماید.
ایشان در این باره می‌فرمود:
« وقتی از نجف بازگشتم در فکر بودم که چه کاری انجام بدهم و چگونه وظیفه خود را انجام برسانم؟ چطور با مردم رفتار نمایم؟
تا این که تصمیم گرفتم در ویژگی‌های اخلاقی و رفتاری امامان معصوم علیهم السلام دقت کنم و همان سان که آنان با مردم رفتار می‌نمودند من نیز سیره آن بزرگواران را در رفتار خود با مردم پیاده کنم.
مردد بودم آب و نان خود را بگیرم و به شهرها و روستاها سفر کنم و به طور سیار و خانه به دوش تبلیغ نمایم یا حوزه ای بنا کنم و عده ای را تربیت کنم که آنان به جای من به شهرها و روستاها بروند و اسلام و دین را ترویج کنند.
دیدم اگر بخواهم به طور سیار در مناطق مختلف بروم و وظیفه‌ام را چنین انجام دهم شاید از عهده اش برنیایم و نتوانم به خوبی تبلیغ کنم و مشکلات و زحمات خاص خود را نیز در پی می‌داشت که با وضع مزاجی و روحی من سازگار نبود.
سرانجام با توکل به خدا و توجه حضرت ولی عصر علیه السلام تأسیس حوزه را آغاز کردم و تمام سعی خود را برای تربیت و پرورش نسل جوان به کار گرفتم.»
احداث حوزه علمیه
آیت الله کوهستانی حدوداً از سال 1312 شمسی جهت تشکیل حوزه به جمع آوری و تربیت طلاب علوم دینی همت نمود.
ابتدا که هنوز بنایی ساخته نشده بود حسینیه خویش را در اختیار طلاب گذاشت. به مرور زمان علاقه مندان به علم و دانش از اطراف گرد ایشان حلقه زدند تا سال 1321 شمسی که آمار طلاب و شیفتگان علم فزونی یافت، معظم له چند اتاق در حاشیه حیاط بیرونی خود ساختند و با افزایش بیشتر طلاب و کمبود اتاق به ناچار در منازل محل به عنوان مستأجر اسکان می‌یافتند تا آن که با اصرار طلاب در مورد احداث ساختمان و افزایش خوابگاه،تصمیم به احداث ساختمان مدرسه گرفت و با یاری خدا و توجهات حضرت ولی عصر علیه السلام کلنگ آن را به زمین زد و با تلاش و کوشش همراه با تدبیر و دوراندیشی سه دستگاه ساختمان برای اسکان طلاب بنا کرد.

رحلت آیت الله کوهستانی :
مرحوم آیت الله کوهستانی در سال‌های آخر عمر شریف شان به بیماری برونشیت مزمن و تنگی نفس مبتلا شدند که
در فصل زمستان به علت سرما بیماری شدت پیدا می‌کرد و لازم بود تحت مراقبت ویژه پزشکان قرار گیرد.
پیوسته این کسالت در شدت و ضعف بود تا آن که در تاریخ هشتم شوال 1391 به پیشنهاد بعضی از ارادتمندان به قم عزیمت نمود و پس از معاینات اولیه در بیمارستان آیت الله العظمی گلپایگانی بستری گردیدند و تحت معالجه پزشکان متعهد قرار گرفتند.
باری با عنایت خداوند متعال و تلاش پزشکان بهبودی کامل برای آقاجان حاصل گردید و با کمال رضایت و خرسندی به مازندران مراجعت نمودند. افسوس که این سلامتی چندان به طول نینجامید. بر اثر سرماخوردگی وضع مزاجی ایشان در 28 ذی قعده 1391 به هم خورد و بار دیگر غم و اندوه در چهره ارادتمندان ظاهر گشت.
عروج ملکوتی
سرانجام در حدود ساعت یک بعد از نیمه شب جمعه چهاردهم ربیع الاول برابر با هشتم اردیبهشت سال 1351 شمسی در حالی که سکوت سنگینی فضای منزل آن عالم الهی و آسمان خطه شمال را فراگرفته بود قلب مبارکش از تپش باز ایستاد و خورشید فروزانی که هزاران نفر از پرتو روشنایی او بهره می‌گرفتند غروب کرد و ندای « ارجعی الی ربک » را لبیک گفت و روح بلندش به ملکوت اعلی پرواز نمود.
زندگینامه آقای نخودکی اصفهانی:
شیخ حسنعلی اصفهانی(ره) فرزند علی اکبر فرزند رجبعلی مقدادی اصفهانی(ره)، در خانواده زهد و تقوی و پارسائی چشم به جهان گشود، پدر وی مرحوم ملاّ علی اکبر، مردی زاهد و پرهیزگار و معاشر اهل علم و تقوی و ملازم مردان حق و حقیقت بود و در عین حال از راه کسب، روزی خود و خانواده را تحصیل می‌کرد و آنچه عاید او می‌شد، نیمی را صرف خویش و خانواده می‌کرد و نیم دیگر را به سادات و ذراری حضرت زهرا(ع) اختصاص می‌داد.
در سال 1269 هجری قمری، دختری به وی عنایت شد که مادرش تا چهار ماه پس از وضع حمل حتی قطره ای شیر در سینه نداشت و آنچه دوا و دعا کردند، مؤثر نیفتاد. تا یکی از دوستان، او را به سوی مردی صاحب نفس به نام حاج محمد صادق تخته پولادی هدایت کرد.
ملاعلی اکبر به دلالت دوست خود، به حضور حاجی رسید و عرض حاجت نمود. حاجی به وی دستور داد تا هر
چه دعا و دوا برای زوجه‌اش گرفته است، از وی دور سازد و خود، در حبّه نباتی بدمید و فرمود تا آن را به زوجه خود بخوراند. با انجام دستور حاجی، پس از ساعتی شیر از سینه زن جریان یافت و به خارج راه گشود و همین امر سبب ارادت فراوان ملا علی اکبر به مرحوم حاج محمّد صادق(ره) گردید و مدت بیست و دو سال خدمت ایشان را به عهده گرفت و در این مدت، تحت تربیت و ارشاد وی به مقاماتی معنوی نائل آمد.
ملا علی اکبر در شهر، به کسب خود اشتغال می‌ورزید و در عین حال حوایج آن مرد بزرگ را نیز فراهم می‌ساخت و شبهای دوشنبه و جمعه به خدمت او می‌رفت و در تخت پولاد بیتوته می‌کرد.
مولود مبارک

ااز طرف دیگر مرحوم ملا علی اکبر که فرزند ذکوری نداشت، عهد کرده بود که به اعتاب مقدسه مشرّف و متوسل شود تا خداوند پسری به او کرامت فرماید، این سفر که در سال یازدهم از خدمت او به مرحوم حاجی محمد صادق اتفاق افتاد با حامله شدن عیالش پایان پذیرفت و حاجی قبل از تولّد فرزند به او بشارت پسری داده و سفارش کرده بود که آن پسر را " حسنعلی" نام گذارد.
در سحرگاه یک شب که ملا علی اکبر در تخت پولاد، به خدمت استاد خود سرگرم بود، خبر شادی بخش تولّد نوزاد را از استاد خود می‌شنود و مجدداً در مورد نامگذاری کودک به " حسنعلی" توصیه می‌گردد.
مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی شب دوشنبه و یا جمعه نیمه ماه ذی القعدة الحرام سال 1279 هجری قمری با بشارت قبلی مرحوم حاجی محمّد صادق در اصفهان در محلّه معروف به جهانباره که گویند میهمانسرای سلطان سنجر بوده است، دیده به جهان می‌گشاید.
تربیت دینی و معنوی در خردسالی
مرحوم ملا علی اکبر فرزند دلبند خود را از همان کودکی در هر سحرگاه که خود به تهجّد و عبادت می‌پرداخته، بیدار و او را با نماز و دعا و راز و نیاز و ذکر خداوند آشنا می‌ساخته است و از هفت سالگی او را تحت تربیت و مراقبت مرحوم حاج محمد صادق(ره) قرار می‌داده است. خلاصه ایشان از همان زمان، زیر نظر حاجی به نماز و روزه و انجام مستحبّات و نوافل شب و عبادات پرداخت و تا یازده سالگی، که فوت آن مرد بزرگ اتفاق افتاد، پیوسته مورد لطف و مرحمت خاص استاد خود بود و از آن پس نیز روح بزرگ آن مرحوم همیشه مراقب احوال او بود و در مواقع لزوم او را مدد و ارشاد می‌فرمود.
مرحوم حاج شیخ حسنعلی از دوازده تا پانزده سالگی، تمام سال، شبها را تا صبح بیدار می‌ماندند و روزها همه روز،
بجز ایام محّرمه، با ترک حیوانی روزه می‌گرفتند و از پانزده سالگی تا پایان عمر پر برکتش، هر ساله سه ماه رجب و شعبان و رمضان و ایام البیض هر ماه را صائم و روزه دار بودند و شبها تا به صبح نمی‌آرمیدند.
هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ
از یمن دعای شب و ورد سحری بـود

تحصیلات و اساتید
حاج شیخ حسنعلی اصفهانی از آغاز نوجوانی خود، به کسب دانش و تحصیل علوم مختلف مشغول شدند، خواندن و نوشتن و همچنین زبان و ادبیات عرب را در اصفهان فرا گرفتند و در همین شهر، نزد استادان بزرگ زمان، به اکتساب فقه و اصول و منطق و فلسفه و حِکم پرداختند.
از درس فقه و فلسفه عالم عامل مرحوم آخوند ملا محمد کاشی فایده‌ها بردند و فلسفه و حکمت را از افاضات ذیقیمت مرحوم جهانگیرخان و تفسیر قرآن مجید را از محضر درس مرحوم حاجی سید سینا پسر مرحوم سید جعفر کشفی و چند تن دیگر از علماء عصر آموختند.
سپس برای تکمیل معارف به نجف اشرف و به کنار مرقد مطهر حضرت امیرالمؤنین علیه السلام مشرف شدند. در این شهر، از جلسات درس مرحوم حاجی سید محمد فشارکی و مرحوم حاجی سید مرتضی کشمیری و ملا اسماعیل قره باغی استفاده می‌کردند.
مرحوم حاج شیخ حسنعلی ( نخودکی )، پس از مراجعت از نجف اشرف، در مشهد مقدّس رضوی سکونت اختیار کردند و در این دوره از زمان، از محاضر درس و تعالیم استادانی چون مرحوم حاجی محمد علی فاضل و مرحوم آقا میر سید علی حائری یزدی و مرحوم حاجی آقا حسین قمی و مرحوم آقا سید عبدالرحمن مدرس بهره مند می‌گردیدند و در عین این احوال و در ضمن تحصیل و تدریس، به تزکیه نفس و ریاضات شاقّه موفق و مشغول بودند.
در علوم باطنی، نخستین استاد ایشان، مرحوم حاجی محمد صادق تخت پولادی بود که از هفت سالگی در تحت
مراقبت و مرحمت مخصوص آن مرد بزرگ قرار گرفته؛ لیکن بعد از وفات او، به خدمت سید بزرگوار مرحوم آقا سید جعفر حسینی قزوینی که در شهرضای اصفهان متوطن بود، راه یافت.
احاطه بر علوم
فرزند ایشان می‌گوید: در یادداشتی از ایشان چنین دیدم:
نیست علمی که مرا نیست در آن استقصا
ای بسا گنج که خوابیده به ویرانه ما است
ایشان از جمیع علوم ظاهری و باطنی بهره فراوان داشتند و معتقد بودند که بعد از علم توحید و ولایت و احکام شریعت(فقه) که یادگیری آن واجب است، تحصیل سایر علوم نیز لازم و ممدوح و جهل به آنها مذموم و ناپسند است و مراد از حرمت برخی از علوم و فنون، به کارگیری آنهاست، نه تحصیل و تعلم آنها.
مرحوم پدرم فقه و تفسیر و هیأت و ریاضیات را به طّلاب علوم تدریس می‌فرمودند ولی در فلسفه و علوم الهی با آنکه متبحّر کامل بودند، تدریسی نداشتند و می‌فرمودند طالب این علم باید که اخبار معصومین علیهم السلام را کاملاً مطالعه کرده باشد و علم طبّ را نیز بداند و در حین تحصیل، باید که به ریاضت و تزکیه نفس پردازد زیرا که:
یزکیهم و یعلّمهم الکتاب و الحکمه - ". (1)
پیامبر، مردم را در آغاز تزکیه و تصفیه نموده، سپس کتاب و حکمت به ایشان می‌آموزد. "
ایشان قانون ابوعلی سینا را نزد طبیب معروف و مشهور عصر مرحوم حاج میرزا جعفر طبیب تحصیل و تعلم نمودند.
سفرهای جناب شیخ
مرحوم نخودکی در سال 1303 هجری قمری به سبب پیشامدی که با ظل السلطان حاکم اصفهان برای ایشان رخ داد و منجر به تنبیه حاکم از طریق تصرفات نفسانی گردید، از آن شهر رخت سفر بربستند و در بیست و چهار سالگی، تنها از اصفهان خارج شدند و به عزم مشهد مقدس قدم به راه گذاردند و این نخستین سفر ایشان به آن شهر منّور بود که به قصد زیارت مرقد مطهّر حضرت علی بن موسی الرضا(ع) صورت پذیرفت.
در همان روزهای اول سفر راه را گم می‌کنند و نزدیک غروب آفتاب، در کوه و بیابان سرگردان می‌شوند. در این حال به ذیل عنایت حضرت ثامن الحجج(ع) متوسل می‌گردند و عرضه می‌دارند:
" مولای من! آگاهی که قصد زیارت ترا داشته ام ولی در این وادی سرگردان شده ام. ترا توانائی یاری و مددکاری من هست. از من دستگیری فرما. "
پس از دقایقی به خدمت با سعادت حضرت خضر(ع) تشرّف حاصل می‌کنند و راهنمائی می‌شوند.
مدت توقف ایشان در شهر مقدس مشهد از یکسال کمتر به طول می‌انجامد که تمام این مدت را در حجره ای از حجرات صحن عتیق رضوی که ظاهراً اطاق فوقانی درب بازار سنگتراشان بوده است به تصفیه باطن اشتغال داشته‌اند.
سپس به اصفهان مراجعت می‌کنند و به سال 1304 هجری قمری، بار سفر به طرف نجف اشرف می‌بندند و مدتی نیز در آنجا به تحصیل علوم ظاهری و تزکیه نفس سرگرم بودند تا آنکه مجدداً به اصفهان باز می‌گردند.
در سال 1311 هجری قمری برای دومین بار، به ارض اقدس رضوی مسافرت و تا سال 1314 در آن شهر توقف می‌کنند. در این مدت در مدرسه حاج حسن و فاضل خان سکنی می‌گزینند ولی برای اشتغال به امور معنوی، حجره ای نیز در صحن عتیق به اختیار خود داشته‌اند.
در همین سفر، در مدتی بیش از یکسال، هر شب ختمی از قرآن مجید در حرم حضرت رضا(ع) قرائت می‌کرده اند و روزها در محضر علماء زمان به کسب علوم ظاهر همت می‌نموده اند.
مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی مجدداً در سال 1315 قمری به اصفهان مراجعت نموده و پس از مدتی توقف به نجف اشرف تشرف حاصل کردند و تا سال 1318 در آن شهر سکنی گزیدند و در سنه 1319 بار دیگر به اصفهان بازگشتند، پس از آن، سفری به شیراز کردند و چندی در آنجا مقیم شدند و در این مدت، قانون ابوعلی سینا را نزد طبیب معروف و مشهور عصر مرحوم حاج میرزا جعفر طبیب تحصیل و تعلم نمودند.
ایشان می‌فرمود:
صبح‌ها در مطب حاجی میرزا جعفر به معاینه مریض و نسخه نویسی سرگرم بودم و عصرها کتاب قانون بوعلی را
نزد وی میخواندم.
روش حاجی بر این بود که حق الزحمه‌ای برای معالجه بیماران خود معین نمی‌کرد و هر کس هر مبلغ می‌خواست در قلمدان او می‌گذاشت و اگر بیماری چیزی نمی‌پرداخت حاج میرزا جعفر از وی مطالبه نمی‌فرمود.
درآمد حاجی از مطب خود، روزانه از هشت یا نه ریال تجاوز نمی‌کرد و او هم از کمی درآمد خود شکوه ای نداشت. یک روز که به سر کار خود آمد گفت: خداوندا، امروز میهمان داریم، به فرشتگان خود امر فرما تا وجه لازم را فرود آورند.
آنروز، درآمد مطب، سی و پنج ریال شد و یکروز هم از خدا خواست که فرشتگان را امر کند تا پول برای خرید انگور جهت تهیه سرکه بیاورند، در آنروز هم عایدی وی به چهل و پنج ریال بالغ گردید.
لیکن در روزهای دیگر، نه درآمد وی تغییر محسوسی داشت و نه او عرض حاجتی می‌کرد. در مدتی که من در مطب او سرگرم بودم، سه هزار بیمار را معاینه کردیم و نسخه دادیم و هیچ بیماری برای بهبود مرض خود، محتاج به مراجعه سومین بار نگردید، و تنها در این میان، سه تن از ایشان تلف شدند که حاجی، خود از پیش خبر داده بود.
هر بیمار که از در مطب وارد می‌شد، حاجی نگاهی به رخسار وی می‌کرد و پیش از سؤال و معاینه، نوع بیماری او را تشخیص می‌داد. "

مرحوم نخودکی در رمضان همان سال به بوشهر و از آنجا بوسیله کشتی، به قصد زیارت بیت الله الحرام، به حجاز سفر می‌کنند. در جدّه، پس از فرود آمدن از کشتی، پیاده به مدینه منوره مشرّف می‌گردند و از آن شهر مقدس، احرام حج بسته و با پای پیاده به طرف مکه رهسپار می‌شوند. در این سفر که به سال 1319 هــ.ق. مصادف با حج اکبر بوده است، با مرحوم حاجی شیخ فضل الله نوری و حاج شیخ محمد جواد بید آبادی که در التزام یکدیگر سفر می‌کردند ملاقات می‌فرمایند.
ایشان پس از حج بیت الله و زیارت اعتاب مقدسه ائمه اطهار(ع)، به ایران مراجعت می‌فرمایند و بعد از مدتی توقف، مجدداً به نجف اشرف تشرف حاصل می‌کنند و باز، پس از چند سال توطن در آن شهر، به اصفهان باز می‌گردند و پس از چند سال اقامت در آن شهر، در سال 1329 قمری، این شهر را به قصد مجاورت در مشهد رضوی، ترک می‌گویند و در آن بلده طیبه، مجاور می‌شوند و از این زمان تا پایان عمر شریفش که سال 1361هــ.ق. بوده، فقط دو سفر کوتاه به اصفهان و یک سفر به سلطان آباد اراک داشته اند.
برنامه جناب شیخ در مشهد
فرزند ایشان نقل می‌کند : پدرم، در کلیه ساعات روز و شب، برای رفع حوائج حاجتمندان و درماندگان؛ آماده بودند.
روزی عرضه داشتم: خوبست برای مراجعه مردم وقتی مقرر شود.
فرمود:" پسرم، لیس عند ربّنا صباح و لا مساء: آن کس که برای رضای خدا، به خلق خدمت می‌کند، نباید که وقتی معین کند".
پدرم در ابتدای شبها پس از انجام فریضه، به نگارش پاسخ نامه‌ها و انجام خواسته‌های مراجعان مشغول و سپس مدتی به مطالعه می‌پرداختند. از نیمه‌های شب تا طلوع آفتاب به نماز و ذکر و نوافل و تعقیبات سرگرم بودند. پس از طلوع خورشید اندکی استراحت می‌فرمودند و بعد از آن تا ظهر به ملاقات و گفتگو با مراجعان و تهیه و ساخت دارو برای بیماران می‌نشستند و بالاخره عصرها برای تدریس به مدرسه میرفتند و پس از آن نیز به پاسخگوئی و رفع نیازمندی محتاجان و گرفتاران مشغول بودند و در تمام سال به تفاوت ایام و اختلاف احوال پس از طلوع آفتاب و یا ساعتی بعد از ظهر استراحتی کوتاه می‌فرمودند.
پدرم، استمداد از ارواح مطهر ائمه هدی(ع) و نیز استمداد از ارواح اولیاء(ره)، را یکی از شرایط سلوک الی الله می‌دانست، از این رو به اعتکاف و زیارت مشاهد متبرکه ائمه(ع) و قبور مقدسه اولیاء اهتمام فراوان می‌ورزیدند.

در انجام فرائض یومیه در اول وقت و اتیان نوافل و بیداری سحرگاهان و تهجد و احیاء شبهای جمعه و لیالی متبرک و روزه درایام البیض و خدمت به خلق بویژه نسبت به سادات و زیارت قبور انبیاء و اوصیاء علی الخصوص در شبها و روزهای جمعه مداومت و مراقبت می‌فرمودند.
در اصفهان هر ساله چند اربعین در کوه‌های " ظفره" به تزکیه نفس می‌پرداختند و همچنین در مساجد و بقاع متبرکه مانند مسجد لنبان و مقبره علی بن سهل اصفهانی و محمد بن یوسف معدان بناء و بابارکن الدین و مزار استاد خود، مرحوم حاجی محمدصادق و همچنین کوه صفه که محل عبادت استاد ایشان بود، به اعتکاف و عبادت مشغول می‌شدند.
در ناحیه نجف اشرف، مسجد کوفه و سهله و مقبره کمیل و میثم تمار، محلهایی بود که بسیار زیارت می‌فرمودند.
شیخ حسنعلی نخودکی چون به کسی دوا یا دعا می‌دادند می‌فرمودند: " ما بهانه ای بیش نیستیم و شفا دهنده اوست، زیرا که این عالم محّل اسباب است و خداوند فرموده است:
"ابی الله ان یجری الامور الا باسبابها:
خداوند از انجام کارها جز به وسیله اسباب و وسائط، ابا و امتناع دارد ".
از اینرو لازم است به هنگام مرض به طبیب مراجعه نمود.
سپس می‌فرمودند: " حضرت موسی (ع) مبتلا به قولنج شد، و هنگامی که برای مناجات با حضرت ربّ الارباب به کوه طور رفت عرض کرد: خداوندا مریض شده ام مرا شفا عنایت فرما.
خطاب شد: یا موسی به طبیب مراجعه کن. عرض کرد: خداوندا پاسخ مردم را چه بگویم، در حالیکه خواهند گفت که تو کلیم اللهی و مرده را زنده میکنی و کور را شفا میدهی، آنگاه برای مرض خود به طبیب مراجعه میکنی؟
خطاب شد: یا موسی ما این گیاهان را عبث نیافریدیم و علم طب را عبث به انسان الهام نکردیم، حال آیا چون تو موسی هستی انتظار داری که این همه را عبث بگذاریم و بی سبب مرض تو را شفا دهیم؟ "
پدرم با آنکه به عبادت و مجاهدت و ریاضت و زیارت و اعتکاف در اماکن متبرک، سخت مداومت و مراقبت داشت، لیکن اظهار می‌فرمود:
روح همه این اعمال، خدمت با اخلاص نسبت به سادات و ذریه حضرت فاطمه زهرا(س) است و بدون آن، اینگونه اعمال، همچون جسمی بی جان می‌باشد و آثاری بر آنها مترتب نمی‌گردد".
وصایای جناب شیخ
فرزند ایشان نقل می‌کند: ایشان وصایای خویش را به شرح زیر به من فرمودند: "ولقد وصینا الذین اوتوا الکتاب من قبلکم و ایاکم ان اتقوا الله.... ".
نیست جز تقوی در این ره توشه اینان و حلوا را بنه در گوشــــه ای
بالتقوی بلغنا ما بلغنا، اگر در این راه، تقوی نباشد، ریاضات و مجاهدات را هرگز اثری نیست و جز از خسران، ثمری ندارد و نتیجه ای جز دوری از درگاه حق تعالی نخواهد داشت. حضرت علی بن الحسین(ع) فرمایند:"انّ العلم اذا لم یعمل به لم یزدد صاحبه الا کفرا و لم یزدد من الله الاّ بعدا"
اگر آدمی، یک اربعین به ریاضت پردازد، اما یک نماز صبح از او قضا شود، نتیجه آن اربعین، هباءً منثوراً خواهد گردید.
بدان که انجام امور مکروه، موجب تنزل مقام بنده خدا می‌شود که به عکس اتیان مستحبات، مرتبه او را ترقی می‌بخشد. بدان که در راه حق و سلوک این طریق، اگر به جایی رسیده ام، به برکت بیداری شبها و مراقبت در امور مستحب و ترک مکروهات بوده است، ولی اصل و روح همه این اعمال، خدمت به ذراری ارجمند رسول (ص) است.
اکنون پسرم، ترا به این چیزها وصیت و سفارش می‌کنم:
اول: آنکه نمازهای یومیه خویش را در اول وقت آنها به جای آوری.
دوم: آنکه در انجام حوائج مردم، هر قدر که می‌توانی بکوشی و هرگز میندیش که فلان کار بزرگ از من ساخته
نیست، زیرا اگر بنده خدا در راه حق، گامی بردارد، خداوند نیز او را یاری خواهد فرمود. "
در این جا عرضه داشتم: پدرجان، گاه هست که سعی در رفع حاجت دیگران، موجب رسوایی آدمی می‌گردد.
فرمودند:" چه بهتر که آبروی انسان در راه خدا بر زمین ریخته شود.
سوم: آنکه سادات را بسیار گرامی و محترم شماری و هر چه داری، در راه ایشان صرف و خرج کنی و از فقر و درویشی در اینکار پروا منمایی. اگر تهیدست گشتی، دیگر تو را وظیفه ای نیست.
چهارم: از تهجد و نماز شب غفلت مکن و تقوی و پرهیز پیشه خود ساز.
پنجـم: به آن مقدار تحصیل کن که از قید تقلید وارهی. "
در این وقت از خاطرم گذشت که بنابراین لازم است که از مردمان کناره گیرم و در گوشه انزوا نشینم که مصاحبت و معاشرت، آدمی را از ریاضت و عبادت و تحصیل علوم ظاهر و باطن باز می‌دارد، اما ناگهان پدرم چشم خود بگشودند و فرمودند:
تصور بیهوده مکن، تکلیف و ریاضت تو تنها خدمت به خلق خدا است".
در این اوقات نیز پدر، مانند سالهای دیگر حیاتش، همه شب تا بامداد بیدار می‌ماند و گاهگاه در دل شبها این دو بیت را ترنم می‌کرد:
زمانه بر سر جنگ است یا علی مددی کمک زغیر تو ننگ است یا علی مددی
گشاد کار دو عالم به یک اشاره توست به کار ما چه درنگ است یا علی مددی
به دستور پزشکان معالج، پدرم به بیمارستان " منتصریه" مشهد انتقال یافت و در آنجا بستری گردید. به خاطر دارم روزی در راه بیمارستان، چشمم به درشکه ای افتاد که در آن مردی و زنی بی حجاب نشسته بودند. چون به خدمت پدر رفتم، فرمود:
" دیگر رفتن ما نزدیکست، اما تو چرا چشم خود را حفظ نکردی؟ "
عرض کردم: بعمد خطایی مرتکب نشدم. فرمود:
می دانم ولی تو که در خیابان جویای کسی نبودی، پس چرا چشم به داخل درشکه انداختی که نگاهت به نامحرمی تصادف کند. "امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده است:
النظرة سهم مسموم من سهام الشیطان. "
تیر زهر آلود و قلب آدمی کاش مادر مرمرا نازادمی
هر نظر ناوکیست زهرآلودکه زشست و کمان ابلیس است
دیدن زلف و خال نامحـرم دانه کیـــد و دام ابلیس است
پس از آن فرمود:
" دیشب، در عالم رؤیا، مرحوم حاج شیخ عباس محدث قمی را دیدم که می‌گفت: بیا که ما در انتظار توایم. "
رحلت
باری از ظهر پنجشنبه واپسین زندگانیشان تا روز یکشنبه دیگر با کسی سخن نگفتند و پیوسته در حال مراقبه بودند. شب جمعه بود که ناگهان سر از بالین برداشتند و دیده بر در گشودند و فرمودند:
" ای شیطان، بر من که سراپا از محبت علی(ع) پر شده ام، دست نخواهی یافت. "
ابیات زیر وصف حال و شرح مآل آن مرد بزرگ بود و خود نیز گاهگاهی به آنها ترنم می‌فرمودند:
ای به ولای تو تولا ی مناز خود و اغیار تبّرای من
سود تو سرمایه سودای منگر بشکافند سراپای من
جز تو نجویند دراعضای من ناد علیاً علیاً یا علــی
بالاخره صبح روز یکشنبه و ساعت آخر عمر ایشان فرا رسید. به دستور پدرم گوسفندی به عنوان نذر حضرت زهرا(س) قربانی گردید و یکی دو ساعت از طلوع آفتاب روز هفدهم شعبان سال 1361 هجری قمری گذشته بود که روح پاکش به جوار حق شتافت.
" الا ان اولیاء الله لا یموتون بل ینقلبون من دارالی دار"
ساعتی نگذشته بود که خبر رحلت آن عارف بزرگ و آن عالم ربانی به سراسر شهر فرا رسید و انبوه جمعیت برای ادای احترام و تودیع او و انجام مراسم مذهبی گرد جنازه اش حاضر شدند.
جنازه آن فقید علم و معرفت بر روی هزاران دست از ارادتمندان اندوهگین و سوگوارش، از محله سعد آباد مشهد در خیابانهای شهر که عموماً به حال تعطیل درآمده بود، عبور می‌کرد تا به ده " سمرقند " بمحل سکونتشان رسید در آنجا بر حسب وصیتشان در آب روان غسل داده شد.
در این هنگام دسته‌های بزرگ سینه زنان که سالها از حرکت ایشان ممانعت می‌شد، در سوک آن مرد جلیل، راه افتاد و جنازه در میان غمی جانکاه، پس از تغسیل و تکفین به شهر حمل گردید و پس از طواف به دور مرقد منور حضرت ثامن الحجج(ع)، در همان نقطه از صحن عتیق که خود پیش بینی و سفارش فرموده بودند، در خاک آرمید.

محل تدفین
سالها پیش پدرم فرموده بودند: وقتی مصمم شدم که به نجف اشرف رحل اقامت افکنم، لیکن در آن هنگام که در یکی از اطاقهای صحن عتیق رضوی در مشهد، به ریاضتی سرگرم بودم، در حال ذکر و مراقبه، دیدم که درهای صحن مطهر عتیق بسته شد و ندا بر آمد که حضرت رضا(ع) اراده فرموده اند که از زوار خویش سان ببینند.
پس از آن، در محلی جنب ایوان عباسی، در همین نقطه که اکنون مدفن پدرم می‌باشد، کرسی نهادند و حضرت بر آن استقرار یافتند و به فرمان آن حضرت درب شرقی و غربی صحن عتیق گشوده شد، تا زوّار از در شرقی وارد و از در غربی خارج گردند. در آن زمان دیدم که پهنه صحن مالا مال از گروهی شد که برخی به صورت حیوانات مختلف بودند و از پیشاپیش حضرتش می‌گذشتند و امام(ع) دست ولایت و نوازش بر سر همه آن زوار حتی آنها که به صور غیر انسانی بودند، می‌کشیدند و اظهار مرحمت می‌فرمودند.
پس از آن سیر و شهود معنوی و مشاهده آن رأفت عام از امام(ع)، بر آن شدم که در مشهد سکونت گزینم و چشم امید به الطاف و عنایات آن حضرت بدوزم. "
پدرم، پس از ذکر این واقعه، محل استقرار کرسی امام(ع) را برای مدفن خود، پیش بینی و وصیت فرمودند و
بالاخره به خواست خدا، قبل از اذان صبح دوشنبه، در همان نقطه مبارک مدفون شدند.(2)
پی‌نوشت‌ها:
1. آل عمران(3) آیه 164.
2. نشان از بی‌نشان‌ها.

توصیه ای که همه بزرگان انتظار آن را زائر حسینی دارند، استفاده شایسته از اماکن مقدس و دعا و توسل در حرم حسینی است . از خواندن زیارت جامعه کبیره غفلت نکنید .محمّد بن مسلم می گوید :
محضر مبارک حضرت ابى عبداللّه (ع ) عرض کردم : هرگاه به زیارت پدر بزرگوارتان حضرت امام حسین (ع ) مى رویم، آیا به همان هیئت و کیفیّتى که به حج مى رویم باشیم ؟
فرمود: بلى .
عرض کردم : پس آنچه بر حاجى لازم است ،بر ما نیز لازم است ؟
فرمود: چه چیزهائى را گفتى ؟
عرض کردم : اشیائى را که بر حاجى لازم مى باشد.
فرمود: بر تو لازم است که با همراهانت خوش رفتار باشى . سخن اندک بگوئى . حتى الامکان تکلّم نکنى مگر به خیر. بر تو لازم است زیاد به یاد خدا باشى . جامه و لباس هایت را نظیف و پاکیزه نگاه دارى . پیش از اینکه به حرم برسى ،غسل نمائى .
خاشع بوده و زیاد نماز خوانده ، بسیار بر محمّد و آل محمّد صلوات بفرستى . به آنچه از تو نیست و مال دیگرى است، احترام گذارده و بر ندارى . به آنچه حلال نیست، نگاه نکرده و چشم خود را از آن فرو ببندى .
وقتى برادر ایمانى خود را نیازمند دیده و ملاحظه کردى که به واسطه نداشتن نفقه از ادامه عمل عاجز است ،به دیدنش رفته، او را کمک کرده و به مواسات و دوستی با او رفتار نمائى .
واجب است از آنچه نهى شده اى و از خصومت و دشمنى و زیاد قسم خوردن و از جدال کردن( که در اثنای آن به خوردن قسم مبادرت مى ورزى) اجتناب و دورى کنى . وقتى به این دستورها عمل کردى، حجّ و عمره و زیارت تو تمام و کامل بوده ، به واسطه صرف نفقه و دور شدن از اهل و عیالت و روى تافتن از آنچه به آن مایل هستى، ...، استحقاق پیدا مى کنى که از سفرت مراجعه کنی ،در حالى که مغفرت و رحمت و رضوان شامل تو شده باشد.(1)
دوش دیدم عاشقى صحرا نورد
:Sham: خواندم از نقش جبینش خطّ درد
در سکوتش یک جهان فریاد بود
:hamdel: از علائق فارق و آزاد بود
گفتم: اى مجنون شیدا عشق چیست ؟
:Gol: پاکبازى چیست، آیا عشق چیست ؟
در جوابم گفت: از خود رستن است
:Sham: تار و پود خویش را بگسستن است
عشق یعنى دادن جان بهر او
:hamdel: لن تنال البرّ حتّى تنفقوا
عشق گوید شمع شو در بزم یار
:Gol: سوختن را پیشه کن پروانه وار
عشق یعنى جان فشاندن در نبرد
:hamdel: عشق یعنى پافشردن همچو مرد
عشق یعنى تیغ حیدر بى نیام
:Sham: عشق یعنى ذوالفقار سرخ فام
حضرت امام صادق (ع ) فرمود:هنگامى که اراده زیارت حضرت حسین (ع ) را نمودى، پس حضرت را با حالى غمگین و اندوه ناک و ناراحت و ژولیده و گرفته ، گرسنه و تشنه زیارت نما. زیرا حضرت کشته شد، در حالى که غمگین و ناراحت و ژولیده و گرفته و گرسنه و تشنه بود. از آن جناب حوائج و خواسته هاى خود را بخواه .سپس از آن جا برگرد و آن مکان شریف را وطن براى خود قرار مده .(2)

من آن مرغ عشقم ایا شمع جمع :Hedye: چو پروانه خاکسترت بوده ام
به امّن یجیب خداى بزرگ
:hamdel: که من عاشق مضطرت بوده ام
اگر خوب ،اگر بد ،مران از درت
:Sham: که من کم ترین ذاکرت بوده ام
در روایات بر دعا کردن در حرم حسینی تاکید و روایت شده که خداوند متعال به عوض شهادت امام حسین علیه السلام چهار خصلت را براى حضرت قرار داده است :
1. خاک کویش را شفا بخش قرار داده ؛
2. دعاى زیر قبه حضرت را مورد اجابت قرار داده ؛
3. فرزندانش را از ائمه قرار داده ؛
4. ایام زیارت زائرانش را جزو عمرشان قرار نداده. (3)
شيخ الطائفه در مصباح متهجد در اعمال جمعه ذكر نموده :
مستحب است دعاى مظلوم را نزد قبر ابى عبد الله الحسين عليه السلام بخوانند و آن دعا اين است:
اللَّهُمَّ إِنِّي أَعْتَزُّ بِدِينِكَ وَ أَكْرُمُ بِهِدَايَتِكَ وَ فُلانٌ يُذِلُّنِي بِشَرِّهِ وَ يُهِينُنِي بِأَذِيَّتِهِ وَ يُعِيبُنِي بِوَلاءِ أَوْلِيَائِكَ وَ يَبْهَتُنِي بِدَعْوَاهُ وَ قَدْ جِئْتُ إِلَى مَوْضِعِ الدُّعَاءِ وَ ضَمَانِكَ الْإِجَابَةَ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَعِدْنِي عَلَيْهِ السَّاعَةَ السَّاعَةَ .
پس خود را بر قبر بيندازد و بگويد :
مَوْلايَ إِمَامِي مَظْلُومٌ اسْتَعْدَى عَلَى ظَالِمِهِ النَّصْرَ النَّصْرَ.
آن قدر مكرر كند النصر را تا نفس بریده شود .(4)
ابن فهد در عدة الداعي از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده:
هر كه براى او حاجتي باشد، پس بايستد نزد سر امام حسين و بگويد:
يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ أَشْهَدُ أَنَّكَ تَشْهَدُ مَقَامِي وَ تَسْمَعُ كَلامِي وَ أَنَّكَ حَيٌّ عِنْدَ رَبِّكَ تُرْزَقُ فَاسْأَلْ رَبَّكَ وَ رَبِّي فِي قَضَاءِ حَوَائِجِي .
حاجت او برآورده مى‏شود إن شاء الله تعالى.(5)

پی نوشت ها:
1-ترجمه کامل الزیارات ،ص 426.
2-همان،ص 429.
3. وسائل الشیعه، ج14، ص 534.
4.مصباح‏المتهجد، ص 279.
5. عده الداعی، ص 65.

شهید دستغیب :

شهید آیه الله سید عبدالحسین دستغیب در شب عاشورای 1292 شمسی در شیراز ، در یک خانوادة روحانی پای به عرصه وجود گذاشت.. ولادت او در شب عاشورا ، سبب گردید که به « عبدالحسین» مسمی شود. دستغیب در 12 سالگی از نعمت داشتن پدر محروم گردید . از همان تاریخ سرپرستی مادر، سه خواهر و دو برادر خویش را بعهده گرفت.
در سال های کودکی ، دروس مقدماتی را خواند . پس از اتمام دروس سطح ، امامت جماعت مسجد باقرخان را عهده دار گردید . پس از گذراندن سال ها رنج و مشقت و فقر شدید مادی ، در سال 1314 به منظور ادامه تحصیل راهی نجف اشرف شد . در آن جا از محضر اساتیدی چون مرحوم آیت ا... حاج شیخ کاظم شیرازی ، آیت ا... حاج سید ابوالحسن موسوی اصفهانی ، آیت ا... العظمی حاج سید میرزا آقا اصطهباناتی و آیت ا... حاج میرزا علی آقا قاضی طباطبایی که یکی از اعاظم اهل معرفت بود ، کسب فیض نمود. در 24 سالگی موفق به کسب درجه اجتهاد از مراجعی چون آیات عظام آقا ضیاء عراقی ، شیخ کاظم شیرازی و سید ابوالحسن اصفهانی گردید . شهید دستغیب صاحب 8 اجازه اجتهاد بود .
بزرگ منشی و ساده زیستی
شهید دستغیب در خانه ای محقر و ساده، زندگی می کرد . از هرگونه تجملات و مظاهر فریبنده دنیا پرهیز می نمود. ارادت به اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام ، تقوی ، زهد ، صبر ، اخلاق حسنه ، قدرت بیان و قلم از صفات بارز وی به شمار می رفت. . عشق به روضه حضرت ابی عبدا... علیه السلام ریشه در جانش داشت . شب های عاشورا لباس سیاه عزا به تن می کرد. غالباً اول وقت به نماز می ایستاد
.به مردم علاقه زیادی داشت . سر و کار ایشان با افراد طبقه 3 جامعه بود که همواره به یاری و حل مشکلات آن ها می شتافت.
با شروع نهضت روحانیت در سال 1341 مبارزه ایشان با رژیم شاه که از زمان رضاخان ادامه داشت، علنی وآشکار گردید . شب های جمعه پس از دعای کمیل سخنرانی سیاسی و تهییج کننده ایشان تا نیمه خرداد 42 در جمع انبوه شنوندگان نقش بزرگی در پیشبرد انقلاب داشت . نوار سخنرانی های ایشان تا اقصی نقاط ایران منتشر می گردید. در خرداد 42 بازداشت و به تهران اعزام گردید. پس از آزادی از زندان مدتی نیز تبعید و در سال 43 نیز مجددا زندانی و تبعید گردید. در سال 56 نیز مدتی زندانی و یا در منزل محاصره و تحت نظر بود. با تمام این فشارها حاضر به مذاکره و مصالحه با رژیم پهلوی نشد. پرچم مبارزات مردم فارس را در این مدت پانزده ساله بر دوش داشت.
پس از پیروزی انقلاب به نمایندگی اول فارس در مجلس خبرگان انتخاب شده و همزمان به درخواست اهالی شیراز و فرمان امام خمینی امامت جمعه را عهده دار شد. مشغول خدمت به مردم مستضعف بود که در تاریخ بیستم آذرماه 1360 مطابق با 14 صفرالخیر 1402 هنگامی که عازم نماز جمعه بود، به دست منافقین از خدا بی خبر به درجه رفیع شهادت نایل گردید و به اجداد طاهرینش پیوست.

سلمان فارسی چگونه سلمان شد؟
کنیه سلمان فارسی (سلمان محمدی ) ابوعبداللّه و نامش روزبه یا ماه­ویه یا بهبود بود و نوه بدخشان ازنژاد منوچهر پادشاه ایران است، ولی بعد از اسلام آوردن می گفت: من فرزند اسلام و از اولاد حضرت آدم می باشم.
او از اطراف رامهرمز یا اهل جی اصفهان است. از او نقل است: در رامهرمز از مادر زاده شدم و پدرم اهل اصفهان است.
او در اسلام به مقامی رسید که پیامبر او را از اهل بیت دانست و فرمود: «سلمان منّا أهل البیت؛ سلمان از ما اهل بیت است» (1)
فضل بن عیسی هاشمی می‌گوید: پدرم از امام صادق (ع) پرسید که این روایت درست است؟ حضرت فرمود: آری. راوی پرسید: یعنی سلمان از فرزندان عبدالمطلب است؟ حضرت فرمود: " از ما اهل بیت است". راوی پرسید: یعنی از فرزندان ابیطالب است؟ حضرت همان پاسخ را تکرار نمود؛ سپس حضرت با دستش به سینه اش اشاره کرد و گفت: " آن چه فکر می‌‌‌‌کنی نیست". یعنی از جهت جسمانی وابسته به اهل بیت نیست، بلکه از جهت روحانی، دین و اخلاق این وابستگی را کسب نموده است.(2)
سلمان یکی از زهّاد بلکه یگانه زاهد دوران است. وی یکی از حواریون پیامبر(ص)بود و در سال 34یا 35هجری در مدائن در 250 یا سیصد و پنجاه سالگی از دنیا رفت. حضرت علی (ع)او را غسل داد و کفن نمود و دفن کرد.(3)
منصور بزرج خدمت امام صادق عرضه داشت: یابن رسول اللّه ! نام سلمان فارسی را از شما زیاد می شنوم ؟ فرمود: «مگو سلمان فارسى ؛ او سلمان محمدى است. مى دانى به چه علّت او را یاد مى کنم ؟ براى سه خصلتى که در او هست: اوّل این که خواسته امیرمؤمنان (ع)را بر خواسته خود مقدّم مى­داشت؛ دوم این که فقرا را دوست مى داشت ؛ سوم این که علم و علما را دوست مى­داشت. سلمان بنده اى صالح و مطیع و تسلیم پروردگار بود و از مشرکان نبود».(4)
سلمان در زهد و پارسایی و تقوا به جایی رسیده بود که سرآمد دوران و مقدم بر دیگران بود. امام صادق (ع)فرمود: «ایمان را ده درجه است. مقداد در درجه هشتم و ابوذر در نهمین درجه و سلمان به دهمین درجه ایمان رسیده است».(5)
ابووائل می گوید: من و رفیقم بر سلمان وارد شدیم. سلمان مقداری نان و نمک حاضر کرد. رفیقم گفت:اگر با این نمک قدری سبزی هم بود، بهتر بود! سلمان آفتابه خود را گرو گذاشت و مقداری سبزی خرید. پس از صرف غذا رفیقم گفت: حمد خدا را که ما را به آن چه داده، قانع گردانید. سلمان گفت: اگر قانع بودی، آفتابه من به گرو نمی­رفت.(6)
سعد بن ابی وقّاص در مرض فوت سلمان از وی عیادت کرد. دید سلمان می گرید. پرسید: چرا گریه می کنی ؟سلمان گفت: از ترس مرگ یا علاقه به دنیا گریه نمی کنم، بلکه می بینیم اطرافم اشیای زیادی از مال دنیا است. سعد می­گوید: دقت کردم دیدم یک کاسه و آفتابه و طشت بیش تر در خانه نیست.(7)
سلمان از طرف خلیفه وقت (عمر بن الخطاب ) حاکم مدائن شد. بعد از مدتی از دنیا رفت. جابر بن عبداللّه انصاری گفت: امیرمؤمنان (ع)در مدینه نماز صبح را با ما خواند و سپس رو به جمعیت کرد و فرمود: سلمان از دنیا رفت. خدا در این مصیبت به شما اجر دهد. سپس عمامه و لباس پیامبر(ص)راپوشید و تازیانه و شمشیر او را برداشت و برناقه غصباء سوار شد و با قنبر به طرف مدائن حرکت کرد. پس از چند لحظه در مدائن جلوی خانه سلمان پیاده شدند. زاذان که در خدمت سلمان بود، به وی گفته بود: چه کسی شما راغسل می دهد؟ سلمان گفت: آن که پیامبر(ص)را غسل داد. زاذان گفت او در مدینه است و شما در مدائن ! چگونه ممکن است ؟ سلمان گفت: همین که چانه ام را بستی، صدای پای ایشان را خواهی شنید.
پیامبر مرا به این مطلب خبر داده است. زاذان می گوید: سلمان از دنیا رفت و چانه اش را بستم. جلوی در آمدم.دیدم علی (ع)و قنبر پیاده شدند. او فرمود: سلمان وفات کرد؟ گفتم آری، قربانت گردم ! بر بالین سلمان آمد و فرمود:خوشا به حال تو، ای سلمان ! سپس او را غسل داد و کفن کرد و نماز بر او گزارد و دفن نمود.(8)

پی نوشت ها:
1.بحارالانوار، ج 18، ص 19.
2. مجلسی، بحار، ج 25، ص 12.
3.محمد علی عالمی، پیغمبر و یاران، ج 3 ص 192.
4. بحارالانوار، ج 22 ص 327.
5.همان ص 331.
6.پیغمبر و یاران، ج 3، ص 206 به نقل از بحارالانوار، ج 22 ص 320.
7.همان، ص 206.
8.همان، ص 232 به نقل از بحار، ج 22 ص 372.

مالک بن حرث ملقب به اشتر سرباز شجاع و فداکار برازنده اسلام و یار باوفا و مورد اعتماد امیرالمؤمنین على (ع) که جانبازی هاى او در جمل و صفین در رکاب حضرت مشهورتر از آن است که در این مختصر آید. چون خبر درگذشت وى به امام رسید، فرمود: مالک با من چنان بود که من با رسول الله. نیز فرمود: مالک چه مالکى؟! اگر او را قطعه سنگى بدانیم سنگى سخت، اگر او را به کوه تشبیه کنیم کوهى عظیم بود، به خدا سوگند که مرگش مردم عراق را خوار و مردم شام را دل شاد ساخت، دگر چون مالک را نیابم.
در سال 38 هجرى امیرالمؤمنین (ع) او را به حکومت مصر گماشت و آن عهدنامه جامع تاریخى را همراه وى ساخت . چون معاویه بشنید ،دهقان روستاى عریش را واداشت که به وى زهر دهد و از این راه او را به شهادت رساند.
مالک علاوه بر شجاعت و دلاورى مردى دانشمند و خردمند و متواضع و زاهد بود. نقل است که روزى مالک با لباسى ژولیده در میان بازار مى گذشت. یکى از بازاریان از روى استهزا کلوخى به وى پرتاب نمود، چون به وى گفتند: او مالک یار امیرالمؤمنین (ع) است ،به خود بلرزید و سراسیمه به دنبالش دویدن گرفت که از او پوزش بخواهد، هنگامى به وى رسید که او در مسجد به نماز مشغول بود، چون مالک از نماز بپرداخت ،آن مرد به دست و پاى مالک بیفتاد، مالک گفت :چرا چنین مى کنى؟! وى گفت: من جسارت کردم ،مرا ببخش. مالک گفت: بیم مدار و آسوده باش که به خدا سوگند به مسجد نیامدم جز بدین منظور که براى تو طلب مغفرت نمایم.
حضرت به دو تن از فرماندهان سپاه خویش به صفین نوشت: اینک مالک بن حرث اشتر را بر شما و سربازان تحت فرماندهى شما امیر ساختم، سخنش را گوش دهید و فرمانش را اطاعت کنید . او را زره و سپر خویش پندارید که وى کسى است که سستى و اشتباه در او راه ندارد . در کارى که شتاب و سرعت در آن لازم بود، اهمال و تأنى نکند . به کارى که تأخیر در آن روا باشد، شتاب نورزد. (1)

پی نوشت:
1.معاریف و معارف ،واژه مالک.

حافظ شیرازى که او را لسان الغیب مى نامند, مردى از تبار علما و داراى سیره و روح عرفا بوده است .اگر چه آوازهء اشعار او در زمان حیاتش از دروازهء شیراز به خارج سرایت کرده بود, ولى مردم زمانش بیش تر او را درجملهء دانشمندان حکمت و فقه و ادبیات و معارف الهى و در زمرهء سالکات متألّه و شمس العرفا مى شناختند. از آن هنگام که اشعارش توسط یکى از هم شاگردان و هم بحث او جمع آورى گشت و به صورت دیوان در آمد, به تدریج شخصیت شعر او بر دیگر ابعاد وجودیش غلبه یافت و به شخصیتى شهرت یافت که در زمان حیاتش از آن احترازداشت .(1) و به غیر آن مشهور بود. محمد گلندام جمع کنندهءاشعارحافظ که با او در کلاس درس قوام الدین حسن بود مى گوید: غالباً استاد ما به حافظ اصرار مى کرد و مى گفت : این شعرها را جمع کن . حیف است که این شعرها از بین برود و حافظ تعلل مى کرد.
از نوشته هاى مورخان و تذکره نویسانِ معاصر با حافظ یا نزدیک به او و هم چنین از دیوان اشعار او, استنباط مى شود خواجهء شیراز از زمرهء علما و دانشمندان شیعهء عصر خویش بوده است .
علامه محیط طباطبایى با ادله و شواهد تاریخى بیان کرده است که : حافظ را در عصر خودش و در عصرهاى بعد به عنوان شیعه مى شناختند.(2)
از گفتار علامه مطهرى نیز شیعى بودن حافظ را مى توان فهمید. او مى گوید: متصوفه مردمى پنهان نبوده اند.سلسله ها داشتند, رشته ها داشتند, استادانشان همه مشخص بوده است , اگر چه حافظ مى گوید:
قطع این مرحله بى همرهى خضر مکن
:Gol: ظلمات است بترس از خطر گمراهى
اما کسى نمى داند استاد و مراد حافظ ـ در تصوف یعنى عرفان ـ چه کسى بوده و علتش این است که شیعه بوده است . تصوف شیعه از تصوف سنى این امتیاز را دارد که کمتر دچار این سلسله ها و این تشریفات بوده است . این حرف ها بیش تر مال متصوفهء اهل تسنن است . متصوفهء واقعى شیعه هم عمیق تر هستند و هم کم تر اهل این حرفه ها هستند که خودشان را شیخ و استاد نشان دهند.(3)
برخى اشعار دیوان حافظ نیز گویاى افکار و اعتقادات شیعى او است . وقتى از تشنگى و مظلومیت اباعبداله (ع)ویاران او یاد مى کند, ظهور کوکب هدایت حضرت ولى عصر(عج)را آرزو مى کند:
رندان تشنه لب را آبى نمى دهد کس
:Gol: گویى ولىّ شناسان رفتند از این ولایت
در زلف چون کمندش اى دل مپیچ
:Gol:کان جا سرها بریده بینى , بى جرم و بى جنایت
چشمت به غمزه ما را خون خورد و مى پسندى
:Gol:جانا روان نباشد خونریز را حمایت
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
:Gol: از گوشه اى بُرون آى , اى کوکب هدایت
در جاى دیگر از خورشید ماه شعبان و ظهورش بعد از ماه رمضان سخن مى گوید:
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد :Sham: عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد
ماه شعبان منه از دست قدح کایى خورشید :Sham: از نظر تا شب عید رمضان خواهد شد(4)

پی نوشت ها:
1.مرتضى مطهرى , .عرفان حافظ, ص 32.
2.همان ,ص 47
3.همان , ص 31
4.همان , ص 31

مختار ؟

مختار بن ابی عبیده ثقفی معروف به «کیسان» از مردم طائف بود و هنگام خلافت عمر، همراه پدر به مدینه رفت. پدرش در واقعه یوم الحجر در عراق به قتل رسید. مختار به بنی هاشم پیوست و هنگام خلافت امیرمؤمنان علی«علیه السلام»، با حضرت در عراق به سر می ‏برد .پس از شهادت حضرت، در بصره سکونت جست. پس از شهادت امام حسین «علیه السلام» با عبیدالله بن زیاد به مخالفت برخاست. ابن زیاد وی را تازیانه زد و به زندان افکند. سپس ابن زیاد به شفاعت عبدالله بن عمر، شوهر خواهرش، او را به طائف تبعید کرد. چون در سال 64ق یزید مرد و عبدالله بن زبیر به طلب خلافت برخاست، با او بیعت کرد و در برخی جنگ های او شرکت کرد. سپس از وی اجازه گرفت که به کوفه رود و مردم را به طاعت او بخواند. ابن زبیر پذیرفت و او به کوفه رفت. در آن جا مردم را به خونخواهی امام حسین فراخواند.

شیخ مفید ؟
در میان دانشمندان اسلامی، بزرگانی یافت می شوند که در پیشرفت احکام الهی درجوامع تاثیر بسیار داشته، آثاری جاویدان ازخود به جای گذاشته اند شیخ مفید، در شمارچنین دانشمندانی جای دارد.
نامش محمد بن محمد بن نعمان بن عبدالسلام و کنیه اش ابو عبدالله است و دریازدهم ذی قعده (سالروز میلاد حضرت ثامن الحجج علی بن موسی الرضاعلیه السلام)درسال 336 ه .ق. (در منطقه سویقه از توابع عکبری در شمال بغداد ) دیده به جهان گشود. (1)
شیخ طوسی، در کتاب رجال خود، دربخش کسانی که از ائمه روایت نقل نکرده اند،از این عالم گرانسنگ این گونه یاد می کند:
«محمد بن محمد بن نعمان دانشمندی بزرگ و موثق است.» (2) او در فهرست می نویسد: «محمد بن محمد به نعمان معروف به «ابن معلم » از متکلمان امامیه است و در زمان او ریاست علمی و دینی شیعه به اومنتهی گردید. در علم فقه و کلام بر هر کس برتری داشت. دانشمندی حاضر جواب بود ونزدیک به 200 جلد کتاب از او به یادگار مانده است. (3)
ابن شهر آشوب در مورد وی می نویسد:شیخ مفید ابو عبدالله محمد بن محمد بن نعمان از شاگردان ابو جعفر بن قولویه بود وحضرت ولی عصر او را به «شیخ مفید» ملقب فرمود. (4)
نجاشی - که خود از زمره شاگردان آن عالم گرانمایه است.- در باره استادش می گوید:
استاد ما - رضی الله عنه - مقام والای او درعلم و کلام و روایت و وثاقت، مشهورتر ومعروفتر از آن است که به وصف آید. (5)
جایگاه و مقام علمی و دینی شیخ مفیدزمانی بهتر روشن می گردد که عصر وی موردبررسی قرارگیرد.
عصر حیات
در عصر شیخ مفید، شیعیان از آزادی بیشتری برخوردار بودند و وجود عالم بزرگواری چون شیخ مفید در میان آنان به اعتبارشان می افزود. شیخ از پراکندگی شیعیان ممانعت ورزید، آنان را از خطر تفرقه نجات داد، با اعتبار خویش اوضاع اسفبارآن ها را سامان بخشید و آن ها را به اوج عزت رسانید. شیخ مفید در محله کرخ بغداد - که مرکز شیعیان بود.- می زیست و مسجدمعروف «براثا»- که اکنون زیارتگاه شیعیان است.- محل تدریس وی بود. (6)
از سوی دیگر، دوران شیخ مفید دوران رونق مباحث کلامی و اصولی در میان دانشمندان اهل سنت بود. پیش از وی،شیعیان در مسائل کلامی و اصولی حلقه های درس تشکیل داده بودند و شیخ صدوق - که ریاست علمی و دینی شیعیان را عهده داربود.- سبک ساده ای در تصنیف و تالیف کتب پیش گرفت و بر همان شیوه نیز فتوا داد.
سبک ساده بیانی صدوق، جهت تفهیم مسایل کلامی و اعتقادی سودمند بود، ولی باپیشرفت علمای اهل سنت در آن علوم، ادامه آن سبک سبب رکود جامعه شیعی می شد. براین اساس، ایجاد یک تحول، ضروری به نظرمی رسید. در این زمان شیخ مفید با استفاده از مبانی علم کلام و اصول راه بحث و استدلال را بر شیعیان گشود; ابواب فقه را با دقت موردتجزیه و تحلیل قرار داد، هر موضوعی را درجایگاه خویش بیان کرد و با این روش، جامعه مسلمانان را با روش صحیح استدلال آشناساخت (7)
شیخ مفید نه تنها نزد علمای شیعه بلکه نزد علمای اهل سنت نیز مقامی والا داشت وآن ها نیز او را می ستودند.
ابن ندیم - که از معاصران او بود.- در باره وی می نویسد:«دانشمندی با هوش و بافراست است. من او را دیده ام، دانشمندی عالیقدر است. (8)
ابن حجر عسقلانی در باره وی می نویسد:«مفید بسیار پارسا و فروتن وپاسدار علم بود. گروهی از دانشمندان ازمحضر او بهره جستند. او چنان در مکتب تشیع والامقام است که معروف است بر هردانشمندی منت (حق) دارد.» (9)
شیخ مفید در مناظره از قدرت خارق العاده ای بر خوردار بود و مخاطب خویش رابه خوبی اقناع می کرد.
خطیب بغدادی - که از علمای اهل سنت وهم عصر شیخ مفید بود.- می گوید: «او، اگرمی خواست، قدرت داشت ثابت کند که ستون چوبی از طلا است ». نام های چند تن ازعلمای اهل سنت - که شیخ مفید اغلب باآن ها مناظره می کرد.- عبارت است از: علی بن عیسی رمانی، قاضی ابوبکر باقلانی و قاضی عبدالجبار معتزلی.
شیخ مفید و تبعید
شیخ مفید در عصر عضدالدوله دیلمی وحکومت آل بویه - که دوران عزت و اقتدارشیعه بود.- می زیست و اکثر مناظرات وی درهمین دوران صورت گرفت. شیخ در زمان وفات عضدالدوله 34 ساله بود. البته این دوران آزادی برای شیخ و شیعیان چندان پایدار نبود; زیرا به زودی دوران دستگیری وتبعید شیخ و دوستانش آغاز شد.ابن اثیر ازآن دوران این گونه یاد می کند: «در سال 409ه . سلطان الدوله، پسر بهاءالدوله، ابن سهلان را به حکومت بغداد منصوب کرد.چون او وارد بغداد شد، ابو عبدالله بن نعمان،فقیه شیعه، راتبعید کرد. (10)
استادان شیخ
شیخ مفید از علمای بزرگوار شیعه ودانشمندان اهل سنت بهره برد. نام های شماری از استادان شیخ عبارت است از:
1 - جعفر بن محمد قولویه قمی.
2 - ابو غالب زراری.
3 - ابن جنید اسکافی.
4 - ابو حفص عمر بن محمد (معروف به ابن زیات).
5 - ابوالحسن علی بن مالک النحوی.
شاگردان شیخ
در محضر او جمع کثیری از دانش پژوهان شیعه و سنی حضور یافتند و بهره های وافرجستند. نام های شماری از شاگردان موفق شیخ چنین است:سید رضی، سید مرتضی،شیخ طوسی، ابوالعباس نجاشی (رجالی مشهور) و سالار بن عبدالعزیز(سلار). همه این دانشمندان، از بزرگان شیعه به شمارمی آیند; در نشر احکام الهی سهم به سزایی داشتند و منشا خیرات فراوان بودند.
آثار شیخ مفید
شیخ در سایه پشتکار فراوان در کلیه علوم اسلامی تالیف و تصنیف دارد و تقریبا از همه موضوعات علمی ودینی سخن به میان آورده است. ذهبی - که خود از بزرگان و علمای اهل سنت است.- از کتابهای این دانشمند شیعی باعبارت «تصانیف بدیعة و کثیرة » یادمی کند. (11)
و نجاشی، شاگرد با ارزش شیخ، 175 کتاب برای وی ذکر می کند. نامهای شماری ازکتابهای او عبارت است از: عیون و محاسن،مختصری در غیب، مصابیح النور، اصول الفقه، فرائض شرعیه، ایمان ابی طالب،مسایل اهل خلاف، الایضاح فی الامامة،الارشاد، کشف السرائر.... (12)
ابن شهر آشوب در کتاب خویش 52 کتاب را بر می شمارد و افزون بر آنچه شیخ طوسی ونجاشی ذکر کرده اند، از 15 کتاب دیگر نام می برد بر این اساس، شمار کتابهای شیخ 190 عنوان می شود. (13)
افول ستاره
نجاشی، شاگرد عالیقدر شیخ، از زمان فراق استاد چنین می گوید: «مفید (ره) سه شب مانده به آخر ماه رمضان سال 413 ه . وفات یافت و ولادتش روز یازدهم ذی قعده سال 336 ه. بود. شریف مرتضی ابو القاسم علی بن حسین (سید مرتضی) در میدان اشنان برپیکر او نماز گزارد. میدان با وجود وسعت فراوانی که داشت، از کثرت معیت به تنگ آمده بود. بعد از نماز، جسد مطهرش را درخانه اش به خاک سپردند. چند سال بعد او رابه مقابر قریش، کنار مرقد حضرت امام موسی بن جعفرعلیه السلام منتقل ساختند. (14)

پی نوشت ها:
1 - البته گروهی معتقدند در سال 338 به دنیاآمده است.(رجال، نجاشی، ص 403).
2 - رجال، شیخ طوسی، ص 514.
3 - فهرست، شیخ طوسی، ص 157.
4 - معالم العلماء، ابن شهر آشوب، ص 112.
5 - رجال، نجاشی، ص 399.
6 - مفاخر اسلام، علی دوانی، ج 3، ص 241.
7 - همان، ص 242.
8 - فهرست ابن ندیم، ص 266.
9 - لسان المیزان، ابن حجرعسقلانی، ج 5، ص 368.
10 - مفاخر اسلام، ج 3، ص 253.
11 - میزان الاعتدال، ذهبی، ج 4، ص 26 و 30.
12 - رجال، نجاشی، ص 399.
13 - معجم رجال الحدیث، ج 17، ص 207.
14 - رجال، نجاشی، ص 402.

زندگی حضرت آیت ا.. فاضل لنکرانی ؟

دوران کودکی و تحصیل
آیت‌الله حاج‌محمد فاضل لنکرانی درذیقعده 1350 ق/ 1310 ش در قم به دنیا آمد. پدرش آیت‌الله حاج شیخ عبدالله فاضل موحدی مشهور به فاضل لنکرانی در 1314 ق در حومه‌ی لنکران، جمهوری آذربایجان به دنیا آمد.( 1)
آیت‌الله محمد ‌فاضل لنکرانی دوره‌ ابتدایی را در قم گذراند. پس از پایان دوره‌ ابتدایی به دلیل علاقه به دروس دینی در مدرسه‌ فیضیه به تحصیل علوم دینی پرداخت.. از هم مباحثه‌ای های وی در مدرسه فیضیه حاج سید‌مصطفی خمینی بود که نقش مهمی در پیشرفت علمی استاد داشت.( 2) وی قسمتی از مطوّل و بخشی از شرح لمعه را نزد آیت‌الله حسنعلی منتظری و قسمتی دیگر را نزد شیخ‌اسدالله نوراللهی نجف‌آبادی خواند، رسایل و مکاسب را نزد چند تن از اساتید حوزه چون، پدرش آیت‌الله فاضل موحدی، آیت‌الله آقا شیخ عبدالجواد جبل عاملی سدهی و ‌آیت‌الله شیخ مرتضی حائری بهره برد.( 3)
آیت‌الله لنکرانی به دلیل شور و علاقه به تحصیل علوم دینی در زمان کوتاهی دوره‌های ادبیات عربی و سطوح را که معمولاً طلاب دیگردر 8 یا 9 سال به پایان می‌رسانند ،در مدت 6 سال گذراند، در سن 19 سالگی وارد آخرین مرحله‌ تحصیلات حوزوی یعنی درس خارج فقه گردید.(4 )پس از تشکیل کلاس های آیت‌الله بروجردی در قم، وی در درس خارج فقه ایشان شرکت جست .پس از پایان درس همراه استاد در درس خارج فقه آ‌یت‌الله بروجردی شرکت می‌کرد و از جوان ترین شاگردان استاد بود. آیت‌الله لنکرانی از همان روزهای نخست تقریرات درس خارج فقه آیت‌الله بروجردی را به عربی می‌نوشت، که پس از چند سال نگارش تقریرات با نظارت و به دستور استاد جلد اول تقریرات با عنوان نهایةالتقریر که مشتمل بر قسمت زیادی از مباحث صلاة بود ،به چاپ رساند. چند سال بعد جلد دوم آن را منتشر کرد. ایشان حدود یازده سال در درس فقه ‌آیت‌الله بروجردی شرکت کردو علاوه بر بحث صلاة مباحث خمس و آخرین آن کتاب قضا، که به اتمام نرسید ، نزد آیت‌الله بروجردی تلمذ کرد . تقریرات آ‌ن دروس را نیز نگاشت. او مدتی نیز در درس اصول آیت‌الله بروجردی شرکت جسته و قسمت اعظم مباحث عقلی را نوشت( 5)
پس ازتشکیل کلاس های درس اصول امام خمینی، آیت‌الله لنکرانی از همان ابتدا در کلاس های ایشان حاضر شده، دروس امام را نیز تقریر می‌کرد. زمانی که در سال 1352 ش به یزد تبعید شده بود، پنج جلد از شرح تحریرالوسیله امام را به اتمام رساند.پس از آن نیز به این کار ادامه داد و 25 جلد از این شرح را منتشر کرد. وی در مجموع به مدت 9 سال از دروس امام بهره برد. در 18 ربیع‌الاول 1386 از امام خمینی اجازه‌ امور حسبیه را دریافت کرد و از آن برای تأسیس مدارس دینی و تبلیغات اسلامی بهره برد.( 6)
آیت‌الله فاضل لنکرانی خیلی زود به درجه اجتهاد رسید. یعنی در 25 سالگی به اجتهاد رسید و این امر مورد تأیید آیت‌الله بروجردی قرار گرفت. پس از وفات آیت‌الله بروجردی در 1340 ش. وی در سن 30 سالگی خود مسایل دینی را استنباط می‌کرد. ایشان علاوه بر دروس فقه و اصول، در درس های فلسفه و حکمت علامه طباطبایی نیز شرکت جسته و قسمتی از مباحث منظومه سبزواری و کتاب اسفار ملاصدرای شیرازی را از ایشان آموخت.
در نخستین سال های تحصیل ‌، تدریس نیز می‌کرد.نخستین تدریس وی مربوط به کتاب حاشیه‌ ملاعبدالله و معالم بود. بعدها شرح لمعه را شروع کرد و طلبه‌های بیش تری در درس وی حاضر می‌شدند. سپس به تدریس رسائل و مکاسب مشغول شد. مکاسب را پنج دوره و کفایة‌الاصول را شش دوره تدریس کرد. در سال 1360 ش ایشان به تدریس درس خارج فقه و اصول پرداختند و در مدت 25 سال گروه کثیری از طلاب از محضر وی بهره‌منده شدند. (7)
مبارزات
آیت‌الله فاضل لنکرانی از همان ابتدای مبارزات امام خمینی در دهه‌ 1340 ش از اقدامات ایشان حمایت می‌کرد. وی ضمن تحصیل علوم دینی در مکتب امام خمینی، مباحث سیاسی رادر چارچوب مسائل حوزوی دنبال می‌کرد، به نحوی که عضو گروهی از استادان حوزه‌ی علمیه قم شد که بعدها با عنوان جامعه مدرسین حوزه علمیه قم شناخته گردید.( 8 )این تشکل روحانیون سیاسی در موارد مختلف به حمایت از امام خمینی پرداخت. از جمله پس از تبعید امام خمینی به عراق در زمانی که رژیم پهلوی می‌پنداشت با تبعید امام مسئله ایشان خاتمه یافته است. اما پس از فوت آیت‌الله حکیم در سال 1349 ش، دوازده نفر از روحانیون طرفدار امام تصمیم گرفتند علنی مرجعیت امام را طی اعلامیه‌ای به اطلاع مردم برسانند، آیت‌الله فاضل لنکرانی نیز در زمره‌ افرادی بود که این بیانیه را امضا کرد.( 9)این بیانیه در آن دوران تأثیر بسزائی در تداوم نهضت امام خمینی به جای گذاشت. (10)
آیت‌الله فاضل لنکرانی درحمایت از نهضت امام خمینی در اکثر اعلامیه‌هایی که در این باره منتشر می‌شد ،مشارکت داشت. چند بار توسط ساواک دستگیر و سپس تبعید شد. ( 11) از اعلامیه‌های بسیاری که امضای آیت‌الله فاضل در بین آن ها وجود دارد، می‌توان به موضوع چند اعلامیه اشاره کرد که عبارتند از:
1ـ اعتراض و اعلام نظر روحانیت تبریز به هیئت اعزامی دولت، درباره‌ وقایع تبریز در پی چهلم شهدای قم در اسفند 1356‌ـ فاجعه‌ 29 بهمن تبریز ـ‌نامه‌ی جمعی از عالمان و استادان به آیت‌الله صدوقی درباره‌ فجایع یزد ـ نامه به آیت‌الله شریعتمداری درباره‌ حمله ساواک به خانه وی در اردیبهشت 1357( 12)
آیت‌الله فاضل لنکرانی پس از پیروزی انقلاب اسلامی، مدتی مسئولیت دادگاه انقلاب شهرستان قم را به امر امام خمینی بر عهده گرفت. سپس به عنوان نماینده‌ی استان مرکزی در نخستین دوره‌ی مجلس خبرگان رهبری حضور یافت. ایشان پس از پیروزی انقلاب اسلامی کم تر به فعالیت های سیاسی روی آورد و بیش تر هم خود را به تقویت نهاد حوزه پرداخت، در ارتباط با مراجع تقلید به عنوان ارشد شورای مدیریت حوزه علمیه قم مطرح شد و به مدت ده سال ریاست عالی این شورا را بر عهده داشت. پس از رحلت آیت‌الله اراکی به عنوان مرجع اعلم، جامعه روحانیت مبارز او را به عنوان یکی از سه مرجع مسلم تقلید در کنار آیت‌‌الله خامنه‌ای و میرزا جوادتبریزی معرفی ‌کرد..( 13)
ایشان علاه بر تأسیس مرکز اعزام مبلغ برای ترویج مکتب تشیع و تربیت فقیهان و مجتهدان، مرکز فقهی ائمه اطهار که مرکزی آموزشی و پژوهشی است، تأسیس کرد که در این مرکز علاوه بر آموزش محققان و تألیف کتاب ها، کتابخانه تخصصی فقه را راه‌اندازی کرد. (14)
آیت‌الله محمد‌فاضل لنکرانی سرانجام پس از مدتی عارضه‌ قلبی در روز 26 خرداد 1386 دار فانی را وداع گفت. پیکر آن مرحوم روز 28 خرداد طی تشییع جنازه‌ باشکوهی در حرم حضرت معصومه (س) به خاک سپرده شد .

پی نوشت ها:
1. اطلاعات، شماره 20348، 28 آبان 1373، ص 7؛ گلشن ابرار، ج 6، خلاصه‌ای از زندگی اسوه‌‌های علم و عمل، تهیه و تدوین جمعی از پژوهشگران پژوهشکده باقرالعلوم (ع)
2. ستارگان هدایت، رسالت،‌شماره 2462، 26 تیر 1373، ص 4.
3. خبرگان ملت، شرح حال نمایندگان مجلس خبرگان رهبری، دفتر دوم، دبیرخانه مجلس خبرگان رهبری، قم، 1379ش، ص 536.
4. همان ، ص 7.
5. خبرگان ملت،‌ص 537 ـ 538.
6. همان،‌ص 540؛ گلشن ابرار،‌ج 6، ص 580.
7. اطلاعات، همان منبع، ص 7.
8. مرجعی مدافع استقلال حوزه، هم میهن،‌شماره 29، پیاپی، 93، 27 خرداد 1383، ص 3.
9. روحانی، ‌حمید، نهضت امام خمینی، ج1ص 81.
10. همان ، ص 85 ـ 86.
11. ستارگان هدایت، ص 4.
12. گلشن ابرار، همان ، ص 573.
13. مرجعی مدافع استقلال حوزه، ص 3.
14. همان

علامه محمد تقی جعفری؟
محمدتقی جعفری در سال 1304، در تبریز به دنیا آمد ودر سال 1377چشم از جهان فروبست
وی تحصیلات ابتدایی را در دبستان اعتماد آغاز کرد، اما در کلاس پنجم به دلیل فقر مالی ناگزیر مدرسه را رها کرد و برای امرار معاش به کار مشغول شد.
پس از مدتی نیمی از روز را به کار پرداخت و نیمی دیگر را به تحصیل مشغول شد. سپس برای ادامه تحصیل عازم تهران شد و از درس آیت‌الله شیخ محمدرضا تنکابنی و همچنین میرزا مهدی آشتیانی که در مدرسه مروی تشکیل می‌شد، بهره‌برد.
محمدتقی جعفری پس از تحصیل در تهران به قم رفت . بعد از یک سال و نیم اقامت در این شهر در سال 1327 رهسپار نجف شد. در این شهر وارد مدرسه صدر شد و درس خارج را شروع کرد.
وی از محضر آیات عظام شیخ محمدکاظم شیرازی، سیدابوالقاسم خوئی، سید محمود شاهرودی، سید محسن طباطبائی حکیم، سیدعبدالهادی شیرازی، سیدهادی میلانی و سیدجمال گلپایگانی بهره‌های فراوان برد.
او دروس فلسفی و عرفانی را نزد شیخ صدرای قفقازی و شیخ مرتضی طالقانی فراگرفت. همزمان به مطالعه کتب علوم انسانی پرداخت و با اندیشه‌ها و معارف شرق و غرب آشنا شد.
پس از طی مراحل فوق به تدریس درس خارج و فقه و اصول به ویژه کتاب‌های مکاسب و کفایه پرداخت . قسمت‌هایی از تقریرات درسی آیت‌الله خوئی و آیت‌الله سید عبدالهادی شیرازی را به رشته تحریر در‌آورد.
پس از 10 سال اقامت در نجف در سال 1337 عازم ایران شد و به خدمت آیت‌الله بروجردی رسید. آیت‌الله بروجردی از وی خواست در قم بماند و به تدریس ادامه دهد اما آب شور قم به مزاج علامه سازگار نبود و وی ناچار شد قم را به سوی مشهد ترک کند.
علامه محمدتقی جعفری یک ‌سال در مشهد ماند و سپس رهسپار تهران شد و در مدرسه مروی به تدریس پرداخت.
وی درخواست آیات عظام شیخ محمدتقی آملی و سید احمد خوانساری را برای عهده‌داری مسئولیت امام‌جماعت مسجد نپذیرفت و به کار تدریس و تحقیق و تألیف پرداخت.
بعدها با استادانی چون مرتضی مطهری، بدیع‌الزمان فروزانفر و دکتر محمدابراهیم آیتی آشنا شد و مورد توجه و عنایت آنان قرار گرفت.
از ویژگی‌‌های علامه، تلاش مداوم ایشان برای اتصال حوزه و دانشگاه و علوم قدیم و جدید بود. او به دلیل آشنائی با زبان حوزویان و دانشگاهیان آثاری به یادگار گذاشت که مورد توجه هر دو قشر قرار گرفت.
علامه جعفری با اشراف به فقه، فلسفه، هنر و زیبائی شناسی در اسلام و نیم‌قرن فعالیت علمی و پژوهشی، بیش از 100 جلد کتاب و رساله تحریر کرد.
همچنین 27 جلد کتاب در زمینه شرح و تفسیر نهج‌البلاغه و 15 جلد کتاب در زمینه تفسیر مثنوی معنوی مولوی نگاشت. .
وی بیش از 70 جلسه بحث و گفت و گو با شخصیت‌های بین‌المللی از جمله برتراند راسل، روژه‌گارودی، پروفسور عبدالسلام و پروفسور روزنتال داشته است.
وی به دلیل علاقه به هنر و ادبیات، بیش از 100 هزار شعر و قصیده و نظم فارسی و عربی و همچنین بخش‌هائی از ادبیات غرب را حفظ بود .آثار هنری ایشان همچنان یکی از منابع اصیل هنر از دیدگاه فلسفه و حکمت اسلامی است.
استاد محمدتقی جعفری فیلسوف و اندیشمند بزرگ دنیای اسلام، 25 آبان سال 1377 در 73 سالگی، در اثر سکته مغزی در یکی از بیمارستان‌های لندن به دیار باقی شتافت.
پیکر این عالم فرزانه در جوار امام رضا (ع) به خاک سپرده شد.

سید مهدی بن سید مرتضی، معروف به علامه بحرالعلوم، متولد سال 1155 و متوفای 1212، از بزرگان فقهای امامیه و از شخصیت‌هایی است که تمام علمای آن عصر به والایی مقامش معترف بوده، دارای چنان ورع و زهد و تقوایی است که مرحوم شیخ جعفر کاشف‌الغطاء، خاک کفش او را پاک می‌کرد.
مرحوم مامقانی، در کتاب رجال خود، مقام و درجة او را بین وثاقت و عصمت ذکر می‌کند.(1)
برای او کرامات زیادی ذکر شده؛ از جمله این که بارها به محضر امام مشرّف شده بود. یکی از شاگردانش به نام ملا زین‌العابدین گوید: برای زیارت عسکریین با ایشان به سامرا رفته بودیم. در آن جا مشغول نماز شدیم و بحرالعلوم امام جماعت بود. در سلام نماز، مدتی سکوت کرد، فکر کردیم دچار فراموشی یا سهو شده، پس از نماز با اصرار زیادی از وی درخواست کردیم که علت را بیان کند، فرمود: در حال سلام دیدم که حضرت ولی عصر(عج) برای زیارت پدر و جدش وارد حرم شد. نمی‌توانستم نماز را قطع کنم، دچار لکنت زبان شدم، بعد از آن که حضرت زیارت کرد و بازگشت، توانستم باقیماندة نماز را به جا آورم.(2)
روشن است هر کس را مدعی ملاقات با امام شد، نمی‌توان تصدیق کرد، بلکه در صورتی که طرف انسانی با صداقت و با تقوی و صالح باشد و نسبت به وی و اخلاقش شناخت کافی باشد، ممکن است او را تصدیق نمود.
6ـ علامه بحرالعلوم، با اخلاق و رفتار و روش و منش اسلامی، در زندگی دارا بود، ‌و خود را به صفات انسانی اخلاقی آراسته کرده بود، شاگردان و انسان‌های با تقوا و شایسته‌ای را تربیت نمود و با احتاج‌ها و سختی‌هایی که با علمای اهل سنت داشت و آنان را با حقایق شیعه امامیه آشنا می‌ساخت، توانست دربارة اعتقاد به امام زمان و انتظار ظهور حضرت خدمات مهمی را انجام دهد.
او مدت دو سال در مکه معظمه اقامت نمود و در این مدت در مسجدالحرام، مشغول تدریس بود و عقیدة خود را که شیعه امامی است، پنهان می‌نمود، تا بتواند اهل سنت را به سوی خود بکشاند و به صورت پنهانی و یا در ضمن تدریس برخی از حقایق تشیع را برای آنان بیان کند. همین روش باعث شد که برخی از آنان مذهب شیعه را بپذیرند. وی دربارة زمینه‌سازی ظهور امام زمان، بعد از خودسازی و تزکیه نفس با تربیت انسان‌های مؤمن و وارسته، در این راستا، بزرگ‌ترین خدمت را به مکتب اهل بیت(ع) نمود.(3)

پی‌نوشت‌ها:
1. معارف و معاریف، ج 3، ص 65.
2. میرزا محمد تنکابنی، قصص العلماء، ص 172.
3. همان، ص 169 ـ 170.

در مورد ادعای عدم حضور رباب در کربلا چنین نقلی ندیدیم . اگر هم شده باشد ، صحیح نیست.رباب همسر امام حسین دختر امروالقیس (شاعر مشهور عرب ) به همراه دو فرزندش علی اصغر و سکینه در کربلا حضور داشت.(1)
در روز عاشورا که امام حسین (ع ) و علی اصغر شش ماهه ، شربت شهادت نوشیدند. رباب و سکینه همراه با کاروان اسیران روانه کوفه و شام شدند. وی در کـوفه ، در مجلس عبیداللّه ، اولین جلسه مرثیه اش را برپاکرد: از جا برخاست و سر امام را ، در آغـوش گـرفـت و هـمـراه بـا گـریـه گـفـت : وای حسین ، تو را فراموش نمی کنم . تو را در کربلا تشنه کشتند .
به دنبال این سخنان ، از دل آه می کشید و ناله می کرد.اشک می ریخت و اشک می ستاند. پس از شهادت حضرت ابی عبداللّه (ع )، این بانوی داغدار، زندگی کوتاهی را سپری کرد و مدام بر شهادت مظلومانه امام دل می سوزانید و به خواستگاران خود که از بزرگان عرب بودند، پاسخ می داد: کدام یک از شما می تواند جای حسین بن علی را در قلب من بگیرید؟!
اما در مورد حضرت عباس(ع): مادرش «فاطمه کلابیه» است که در سال 26 هجری در مدینه متولد شد.(2)او بزرگ‏ترین فرزند ام البنین بود. وی در هنگام شهادت امام علی‏علیه‏السلام چهارده ساله بود و در کربلا 34 سال داشت. کنیه‏اش «ابوالفضل» و «ابوفاضل» بود . از معروف‏ترین لقب هایش قمر بنی هاشم، سقّا، صاحب لواء ، عملدار، عبد صالح، باب الحوائج است.(3)
عباس با «لبابه»دختر عبیدالله بن عباس (پسر عموی پدرش) ازدواج کرد . از این ازدواج، دو پسر به نام‏های عبیدالله و فضل به وجود آمد. برخی تاریخ نگاران، دو پسر دیگر برای او به نام‏های محمد و قاسم ذکر کرده‏اند.(4)

پی نوشت:
1.فرهنگ عاشورا ص183.
2. معارف و معاریف، ج7، ص 209؛ دایرةالمعارف الشیعه، ج 12، ص 62.
3. اعیان الشیعه، ج 11، ص 476.
4. فرهنگ عاشورا، ص 293.

َاستاد شهید آیت الله مطهری در 13 بهمن 1298 هجری شمسی در فریمان واقع در 75 کیلومتری شهر مقدس مشهد در یک خانواده اصیل روحانی چشم به جهان می گشاید. پس از طی دوران طفولیت به مکتبخانه رفته و به فراگیری دروس ابتدایی می پردازد. در دوازده سالگی به حوزه علمیه مشهد عزیمت و به تحصیل مقدمات علوم اسلامی اشتغال می ورزد.
سال 1316 علی رغم مبارزه شدید رضاخان با روحانیت و مخالفت دوستان و نزدیکان، برای تکمیل تحصیلات خود عازم حوزه علمیه قم می شود.
در دوره اقامت پانزده ساله خود در قم از محضر مرحوم آیت الله العظمی بروجردی (در فقه و اصول) و حضرت امام خمینی (به مدت 12 سال در فلسفه ملاصدرا و عرفان و اخلاق و اصول) و مرحوم علامه سید محمد حسین طباطبائی (در فلسفه: الهیات شفای بوعلی و دروس دیگر) بهره می گیرد. قبل از هجرت آیت الله العظمی بروجردی به قم نیز استاد شهید گاهی به بروجرد می رفته و از محضر ایشان استفاده می کرده است. نیز از محضر مرحوم آیت الله حاج میرزا علی آقا شیرازی در اخلاق و عرفان بهره های معنوی فراوان برده است. از اساتید دیگر استاد مطهری می توان از مرحوم آیت الله سید محمد حجت (در اصول) و مرحوم آیت الله سید محمد محقق داماد (در فقه) نام برد.
وی در مدت اقامت خود در قم علاوه بر تحصیل علم، در امور اجتماعی و سیاسی نیز مشارکت داشته و از جمله با فدائیان اسلام در ارتباط بوده است. در سال 1331 در حالی که از مدرسین معروف و از امیدهای آینده حوزه به شمار می رود ،به تهران مهاجرت می کند. در تهران به تدریس در مدرسه مروی و تألیف و سخنرانی های تحقیقی می پردازد. در سال 1334 اولین جلسه تفسیر انجمن اسلامی دانشجویان توسط استاد مطهری تشکیل می گردد. در همان سال تدریس خود در دانشکده الهیات و معارف اسلامی دانشگاه تهران را آغاز می کند. در سال های 1337 و 1338 که انجمن اسلامی پزشکان تشکیل می شود ،استاد مطهری از سخنرانان اصلی این انجمن است و در طول سال های 1340 تا 1350 سخنران منحصر به فرد این انجمن می باشد که بحث های مهمی از ایشان به یادگار مانده است.
می توان سازماندهی قیام پانزده خرداد در تهران و هماهنگی آن با رهبری امام را مرهون تلاش های او و یارانش دانست. در ساعت 1 بعد از نیمه شب روز چهارشنبه پانزده خرداد 1342 به دنبال یک سخنرانی مهیج علیه شخص شاه به وسیله پلیس دستگیر شده و به زندان موقت شهربانی منتقل می شود. همراه تعدادی از روحانیون تهران زندانی می گردد. پس از 43 روز به دنبال مهاجرت علمای شهرستان ها به تهران و فشار مردم، به همراه سایر روحانیون از زندان آزاد می شود.
پس از تشکیل هیئت های موتلفه اسلامی، استاد مطهری از سوی امام خمینی همراه چند تن دیگر از شخصیت های روحانی عهده دار رهبری این هیئت ها می گردد. پس از ترور حسنعلی منصور ـ نخست وزیر وقت ـ توسط شهید محمد بخارایی کادر رهبری هیئت های موتلفه شناسایی و دستگیر می شود ،ولی از آن جا که قاضی پرونده، مدتی در قم نزد استاد تحصیل کرده بود ،به ایشان پیغام می فرستد که حق استادی را به جا آوردم و بدین ترتیب استاد شهید از مهلکه جان سالم به در می برد.
استاد شهید که به یک نهضت اسلامی معتقد بود ،نه به هر نهضتی، برای اسلامی کردن محتوای نهضت تلاش های ایدئولوژیک بسیاری نمود. در سال 1346 به کمک چند تن از دوستان اقدام به تأسیس حسینیه ارشاد نمود ،به طوری که می توان او را بنیانگذار آن موسسه دانست.
در سال 1348 به خاطر صدور اعلامیه ای با امضای ایشان و علامه طباطبایی و آِیت الله حاج سید ابوالفضل مجتهد زنجانی مبنی بر جمع اعانه برای کمک به آوارگان فلسطینی و اعلام آن طی یک سخنرانی در حسینیه ارشاد دستگیر شد . مدت کوتاهی در زندان تک سلولی به سربرد. از سال 1349 تا 1351 برنامه های تبلیغی مسجدالجواد را زیر نظر داشت . غالباً خود سخنران اصلی بود تا اینکه آن مسجد و به دنبال آن حسینیه ارشاد تعطیل گردید . بار دیگر استاد مطهری دستگیر و مدتی در بازداشت قرار گرفت. پس از آن استاد شهید سخنرانی های خود را در مسجد جاوید و مسجد ارک و غیره ایراد می کرد. بعد از مدتی مسجد جاوید نیز تعطیل گردید. حدود سال 1353 ممنوع المنبر گردید و این ممنوعیت تا پیروزی انقلاب اسلامی ادامه داشت.
مهم ترین خدمات استاد مطهری در طول حیات پر برکتش ارائه ایدئولوژی اصیل اسلامی از طریق درس و سخنرانی و تألیف کتاب است. این امر خصوصاً در سال های 1351 تا 1357 به خاطر افزایش تبلیغات گروه های چپ و پدید آمدن گروه های مسلمان چپ زده و ظهور پدیده التقاط به اوج خود می رسد. پس از حضرت امام، استاد مطهری اولین شخصیتی است که به خطر سران سازمان موسوم به «مجاهدین خلق ایران» پی می برد . دیگران را از همکاری با این سازمان باز می دارد حتی تغییر ایدئولوژی آن ها را پیش بینی می نماید.
در این سال ها استاد شهید به توصیه حضرت امام مبنی بر تدریس در حوزه علمیه قم هفته ای دو روز به قم عزیمت نموده و درس های مهمی در آن حوزه القا می نماید . همزمان در تهران نیز درس هایی در منزل و غیره تدریس می کند .استاد شهید با همکاری تنی چند از شخصیت های روحانی، «جامعه روحانیت مبارز تهران» را بنیان می گذارد ،بدان امید که روحانیت شهرستان ها نیز به تدریج چنین سازمانی پیدا کند.
گرچه ارتباط استاد مطهری با امام خمینی پس از تبعید ایشان از ایران به وسیله نامه و غیره استمرار داشته، ولی در سال 1355 موفق گردید مسافرتی به نجف اشرف نموده و ضمن دیدار با امام خمینی درباره مسائل مهم نهضت و حوزه های علمیه با ایشان مشورت نماید.
پس از شهادت آیت الله سید مصطفی خمینی و آغاز دوره جدید نهضت اسلامی، استاد مطهری به طور تمام وقت درخدمت نهضت قرار می گیرد . در تمام مراحل آن نقشی اساسی ایفا می نماید.
در دوران اقامت حضرت امام در پاریس، سفری به آن دیار نموده و در مورد مسائل مهم انقلاب با ایشان گفتگو می کند .در همین سفر امام خمینی ایشان را مسؤول تشکیل شورای انقلاب اسلامی می نماید. هنگام بازگشت امام خمینی به ایران مسؤولیت کمیته استقبال از امام را به عهده می گیرد .
تا پیروزی انقلاب اسلامی و پس از آن همواره در کنار رهبر عظیم الشأن انقلاب اسلامی و مشاوری دلسوز و مورد اعتماد برای ایشان بود تا اینکه در ساعت بیست و دو و بیست دقیقه سه شنبه یازدهم اردیبهشت ماه سال 1358 در تاریکی شب در حالی که از یکی از جلسات فکری سیاسی بیرون آمده بود ،با گلوله گروه نادان فرقان ،به شهادت می رسد .

سید مهدی بن سید مرتضی، معروف به علامه بحر العلوم، متولد سال 1155 و متوفای 1212، از بزرگان فقهای امامیه و از شخصیت‌هایی است که تمام علمای آن عصر به والایی مقامش معترف بوده، دارای چنان ورع و زهد و تقوایی است که مرحوم شیخ جعفر کاشف‌الغطاء، خاک کفش او را پاک می‌کرد.
مرحوم مامقانی، در کتاب رجال خود، مقام و درجة او را بین وثاقت و عصمت ذکر می‌کند.(1)
برای او کرامات زیادی ذکر شده؛ از جمله این که بارها به محضر امام مشرّف شده بود. یکی از شاگردانش به نام ملا زین‌العابدین گوید:
برای زیارت عسکریین با ایشان به سامرا رفته بودیم. در آن جا مشغول نماز شدیم و بحرالعلوم امام جماعت بود. در سلام نماز، مدتی سکوت کرد، فکر کردیم دچار فراموشی یا سهو شده، پس از نماز با اصرار زیادی از وی درخواست کردیم که علت را بیان کند، فرمود: در حال سلام دیدم که حضرت ولی عصر(عج) برای زیارت پدر و جدش وارد حرم شد. نمی‌توانستم نماز را قطع کنم، دچار لکنت زبان شدم، بعد از آن که حضرت زیارت کرد و بازگشت، توانستم باقیماندة نماز را به جا آورم.(2)
روشن است هر کس را مدعی ملاقات با امام شد، نمی‌توان تصدیق کرد، بلکه در صورتی که طرف انسانی با صداقت و با تقوی و صالح باشد و نسبت به وی و اخلاقش شناخت کافی باشد، ممکن است او را تصدیق نمود.
علامه بحرالعلوم، با اخلاق و رفتار و روش و منش اسلامی، در زندگی، خود را به صفات انسانی اخلاقی آراسته کرده بود. شاگردان و انسان‌های با تقوا و شایسته‌ای را تربیت نمود . با احتجاج‌ها و مناظراتی که با علمای اهل سنت داشت و آنان را با حقایق شیعه امامیه آشنا می‌ساخت، توانست دربارة اعتقاد به امام زمان و انتظار ظهور حضرت خدمات مهمی را انجام دهد.
او مدت دو سال در مکه معظمه اقامت نمود . در این مدت در مسجدالحرام، مشغول تدریس بود و عقیدة خود را که شیعه امامی است، پنهان می‌نمود، تا بتواند اهل سنت را به سوی خود بکشاند و به صورت پنهانی و یا در ضمن تدریس برخی از حقایق تشیع را برای آنان بیان کند. همین روش باعث شد که برخی از آنان مذهب شیعه را بپذیرند. وی دربارة زمینه‌سازی ظهور امام زمان، بعد از خودسازی و تزکیه نفس با تربیت انسان‌های مؤمن و وارسته، در این راستا، بزرگ‌ترین خدمت را به مکتب اهل بیت(ع) نمود.(3)

پی‌نوشت‌ها:
1. معارف و معاریف، ج 3، ص 65.
2. میرزا محمد تنکابنی، قصص العلماء، ص 172.
3. همان، ص 169 ـ 170.

زندگی ابوعلی سینا ؟

ابن سینا یا پورسینا حسین پسر عبدالله در سال 370هجری قمری در بخارا متولد و در سال 428هجری قمری رحلت نمود. (1)وی دانشمند بزرگ و شاگردان دانشمند و کارآمدی مانند، ابوالحسن بهمنیار، ابو منصور طاهر اصفهانی و ابوعبدالله محمد بن احمد معصومی را که هر یک از ناموران روزگار بودند تربیت نمود. (2)
این حکیم بزرگ که بعدها موثرترین چهره در علم و فلسفه جهان اسلامی شد و القابی مانند شیخ الرئیس، حجة
الحق و شرف الملک به او دادند، از آغاز کودکی استعداد و شایستگی عجیبی در فرا گرفتن علوم مختلف داشت.
از آن جا که پدرش عبدالله سخت در تعلیم و تربیت او می کوشید و خانه او محل ملاقات دانشمندان دور و نزدیک بود، ابن سینا تا ده سالگی تمام قرآن و صرف و نحو را آموخت. آن‌گاه به فرا گرفتن منطق و ریاضیات پرداخت. استاد وی در علم ریاضیات "ابو عبدالله ناتلی" بود. پس از آن نزد "ابو سهیل مسیحی" به یادگیری طبیعیات و مابعدالطبیعه و علم طب مشغول شد. در شانزده سالگی در همه علوم زمان خود استاد بود؛ جز در مابعدالطبیعه؛ آن هم به صورتی که در متافیزیک ارسطو آمده بود و با آنکه چهل بار تمام این کتاب را مطالعه کرده بود، نمی توانست آن را بفهمد. تا این که به شرح فارابی بر این کتاب دست یافت و توانست مسائل دشوار آن را درک کند. هنگامی که ابن سینا به هجده سالگی رسید، دیگر احتیاج به خواندن و فراگیری هیچ علمی نداشت؛ چرا که همه علوم را فرا گرفته بود. تنها لازم بود تا فهم خود را از لحاظ عمق افزایش دهد تا آموخته های خود را بهتر درک کند.
در اواخر عمر خود یک بار به شاگرد مورد توجه خویش، جوزانی گفت که در تمام مدت عمر، چیزی بیش از آنچه که در هجده سالگی می دانسته، نیاموخته است. مهارت ابن سینا در علم پزشکی و توانایی وی در معالجه حاکم آن زمان، موجب شد تا مورد محبت حاکم واقع شده، در دربار، موقعیت بسیار خوبی داشته باشد، ولی به سبب آشفتگی اوضاع سیاسی در ماوراء النهر، زندگی بر ابن سینا در زادگاهش دشوار شد. او ناچار بخارا را به مقصد جرجانیه و سپس گرگان ترک گفت. در سال 403هجری قمری، پس از پشت سر گذاشتن سختی ها و مشکلات بزرگی که در این سفر با آن­ها مواجه شد حتی چند تن از دوستانش را در میان راه از دست داد، از کویر شمال خراسان عبور کرد.
بنا به گفته منابع معتبر، ابن سینا در این سفر با عارف و شاعر مشهور "ابو سعید ابوالخیر" ملاقات کرد. وی آرزو داشت که "قابوس بن وشمگیر" را که حامی نامدار علم و ادب بود، در جرجان ببیند؛ ولی هنگامی که به جرجان رسید، قابوس بن وشمگیر از دنیا رفته بود.
چون از این حادثه دلشکسته شد، مدت چندین سال در دهکده ای عزلت گزید. سپس در فاصله سال 405و 406 هجری قمری به ری رفت. در این هنگام آل بویه بر ایران فرمانروایی داشتند. افرادی از این خاندان در ایالات مختلف حکومت می کردند. ابن سینا مدتی در دربار فخرالدوله در ری درنگ کرد. سپس از آن جا برای دیدار یکی دیگر از فرمانروایان این خاندان، شمس الدوله به جانب همدان به راه اقتاد. این سفر برای ابن سینا بخت بلندی داشت؛ چرا‌‌‌‌ که پس از رسیدن وی به همدان، او را برای درمان امیر شمس الدوله که بیمار شده بود و تمامی پزشکان از معالجه وی ناتوان بودند، دعوت کردند. بوعلی توانست شمس الدوله را معالجه کند. به همین دلیل چنان تقربی نزد وی پیدا کرد که عهده دار منصب وزارت گردید. مدت چند سال؛ تا هنگام مرگ امیر، عهده دار این وظیفه سنگین بود. پس از مرگ شمس الدوله بخت از وی روی گردانید. چون از ادامه خدمت در منصب وزارت خودداری کرد، او را به زندان افکندند. در زندان کتاب مشهورش "شفا" را به رشته تحریر درآورد. پس از مدتی توانست از زندان فرار کند. با لباس درویشی از همدان گریخت. ابن سینا از همدان به اصفهان رفت که مرکز بزرگی از علم به شمار می رفت. سال ها بود که آرزوی دیدار آن جا را داشت. در این شهر مورد توجه علاءالدوله قرار گرفت. مدت پانزده سال با آسایش خاطر در آن شهر زندگی کرد. او در این مدت، چندین کتاب مهم نیز نوشت حتی به ساختن رصدخانه پرداخت. اما این آسایش یرای وی دائمی نبود؛ چرا که یک بار اصفهان در معرض حمله مسعود غزنوی یعنی فرزند سلطان محمود غزنوی قرار گرفت. در این حمله بعضی از آثار مهم این حکیم بزرگ از میان رفت.
این امر ضربه بزرگی برای وی بود. علاوه بر آن، بیماری قولنج نیز آزارش می داد. به همین دلیل، دوباره به همدان بازگشت. به سال 428 هجری قمری و در سن پنجاه و هفت سالگی در این شهر از دنیا رفت و در همان جا به خاک سپرده شد. (3)

پی نوشت ها :
1. آموزش و دانش در ایران، ص125.
2. خدمات متقابل اسلام و ایران، ص493.
3. دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ج4، ص 1 به بعد.