قسمت های زیبا از متن کتابها

تب‌های اولیه

29 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
قسمت های زیبا از متن کتابها

اگر ثروتمند نيستي مهم نيست،بسياري از مردم ثروتمند نيستند
اگر جوان نيستي ،همه با چهره ي پيري مواجه مي شوند
اگر تحصيلات عالي نداري با كمي سواد هم مي توان زندگي كرد
اگر سالم نيستي ، هستند افرادي كه با معلوليت و بيماري زندگي مي كنند
اما اگر عزت نفس نداري ، برو بمــير كه هيــچ نداري .. !

نقل از گوته در كتاب يك دقيقه بــراي خــودم از اسپنسر جانســون

چه قدر خوب است که برای تاسف خوردن به حال خودمان نیز زمان مشخص و محدودی در نظر بگیریم. چند دقیقه اشک بریزیم و بعد به استقبال روزی برویم که در پیش رو داریم

موری به طور تمام وقت روی صندلی چرخدار می نشست. و با این حال پر از فکر بکر و نکته بود. مطالبش را روی هر چه به دستش می رسید یادداشت می کرد.
باورهایش را به رشته تحریر در می آورد. درباره زندگی در سایه مرگ می نوشت :

«آن چه را می توانید انجام دهید و آن چه را نمی توانید بپذیرید»
«بپذیرید که گذشته هر چه بوده گذشته، گذشته را انکار نکنید» «بیاموزید تا خود و دیگران را ببخشایید»
«هرگز خیال نکنید فرصتی از دست رفته است»

کتاب سه‌شنبه‌ها با مـــوری از مــيچ آلــبوم

* همیشه داشتن و از دست دادن به مراتب آدم را بیشتر ناراحت میکند تا این که از اول نداشته باشد .

* فقط یک گناه وجود دارد و آن دزدی است .. دروغ که بگویی حق کسی را از دانستن حقیقت می دزدی.

* ناراحت شدن از یک حقیقت بهتر از تسکین یافتن با یک دروغ است .

* او گفت : خیلی می ترسم و من گفتم : چرا؟ و او گفت : چون از ته دل خوشحالم دکتر رسول . خوشحالی این شکلی وحشتناک است . ازش پرسیدم : چرا؟ و او گفت : وقتی دست سرنوشت بخواهد چیزی را ازت بگیرد ، می گذارد این طور خوشحال باشی.

* بعضی از قصه ها نیازی به گفتن ندارند .



کتاب بادبادک بــاز از خــالد حسیــنی

از داشتن چشم اما ندیدن زیبایی
داشتن گوش اما نشنیدن موسیقی
داشتن عقل اما آگاه نشدن از حقیقت
داشتن قلبی که هرگز نتپیده پس هرگز نسوخته
باید ترسیـــد



[=lucida grande]


کتاب مدرسه ی رویایی از تتسوکو کورویاناگی

اگر از چيزهايي كه در زندگي اهميت دارند نگه داري كنيم
اگر با كساني كه دوستشان داريم درست و مطابق با ايمانمان رفتار كنيم
زندگي مان از لرزش دردناك كارهاي ناتمام مصيبت نمي بيند.

کتاب ذره اي ايمان داشته باش از مـيچ آلبوم

هلیا!
احساس رقابت، احساس حقارت است.
بگذار که هزار تیرانداز به روی یک پرنده تیر بیندازند.
من از آنکه دو انگشت بر او باشد انگشت بر می‌دارم.
رقیب، یک آزمایشگر حقیر بیشتر نیست.
بگذار آنچه از دست رفتنی‌ست از دست برود.
تو در قلب یک انتظار خواهی پوسید.

من این را بارها تکرار کردم هلیا!


کتاب بار دیگر شهری که دوست می داشتم از نـادر ابراهـیمی

من از اتفاق های بین مان می ترسم. همین چیزهایی که تو فکر می کنی بی اهمیت هستند...
همین نگاه های سر سری تو...
لعنتی... اینها چیزهایی که هستند که به راحتی می توانند من را عاشق کنند!

بخشی از کتاب «مکالمه ی غیر حضوری» نویسنده: علیرضا اسفندیاری

مرا با حقیقت بیازار. اما هرگز با دروغ ، آرامم نکن !
جان شیفته _ رومن رولان

پُک زدن به سیگار هیچ معنایی ندارد الّا نوعی لجاجت با خود، و حتی لجاجت در تداوم ِ نوعی عادت. عجیب ترین خوی ِ آدمی این است که می داند فعلی بد و آسیب رسان است، اما آن را انجام می دهد و به کرات هم. هر آدمی
، دانسته و ندانسته ، به نوعی در لجاجت و تعارض با خود بسر می برد ، و هیچ دیگری ویرانگرتر از خود ِ آدمی نسبت به خودش نیست.
سلوک ـ محمود دولت آبادی

آدم‌بزرگ‌ها عاشق عدد و رقم اند. وقتی با اونا از یک دوست تازه حرف بزنی، هیچوقت ازتون در مورد چیزهای اساسی سوال نمی‌کنن، هیچوقت نمی‌پرسن آهنگ صداش چطوره؟ چه بازی‌هایی رو دوست داره؟ پروانه جمع می‌کنه یا نه؟
می‌پرسن چندسالشه؟ چندتا برادر داره؟ وزنش چقدره؟ پدرش چقدر حقوق می‌گیره؟
و تازه بعد از این سوالاس که خیال می‌کنن طرف رو شناختن!

اگه به آدم بزرگا بگی که یک خونه قشنگ دیدم از آجر قرمز که جلو پنجره‌هاش غرق گل شمعدونی و بومش پر از کبوتر بود، محاله بتونن مجسمش کنن. باید حتما بهشون گفت یک خونه چندمیلیون‌تومنی دیدم تا صداشون بلند بشه که وای چه قشنگ!

نباید ازشون دلخور شد.بچه ها باید نسبت به آدم بزرگها گذشت داشته باشند.

شازده کوچولو / آنتوان دو سنت اگزوپري

اگر دلت گرفته...سکوت کن ،
این روزها کسی معنای دلتنگی را نمی فهمد !

مثل همه عصرها_ زویا پیرزاد

اگر بیشعورها عاشق می شوند فقط به یک دلیل است: می خواهند در هیچ چیز کم نیاورند از جمله عشق !

بیشعوری_دکتر خاویر کرمنت

اثر انگشت ما
از قلب هایی که لمسشان کردیم هیچ وقت پاک نمی شود .
زن‌ها _ چارلز بوکوفسکی

موجودات، همیشه به خاطر نقطه ضعف هایشان توی دردسر می افتند ...
مگس ها باید چیز های چسبناک را خیلی دوست داشته باشند ،
و شب پره ها، شعله را ،
و آدم ها، عشق را ...!!

هربر لوپوریه _ کتاب خزه _ ترجمه احمد شاملو

طرز ﺧﻮﺩﮐﺸﯽ ﺩﺭ ﻫﺮ ﮐﺲ ، ﻣﻨﺤﺼﺮ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺷﻪ...!
ﯾﮑﯽ ، ﺩﯾﮕﻪ ﺷﯿﮏ، ﻧﻤﯽ ﭘﻮﺷﻪ..
ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﻪ، ﺁﺭﺯﻭﯾﯽ ﻧﻤﯿﮑﻨﻪ..
ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﻪ ﺗﺤﺼﯿﻞ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻧﻤﯿﺪﻩ..
یکی دیگه به خودش نمیرسه...
ﯾﮑﯽ مدام ﺗﺮﺍﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﮔﻮﺵ ﻣﯿﺪﻩ..
ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺵ، عکس ﯾﺎﺩﮔﺎﺭﯼ ﻧﻤﯿﮕﯿﺮﻩ...!
یکی محبت نمی کنه ...!
یکی دیگه محبت نميپذيره ...!
و.....
اینگونه است که ﺍﮐﺜﺮ ﺁﺩﻣﻬﺎ در ٣٠ ﺳﺎﻟﮕﯽ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﻧﺪ و ﺩﺭ ٨٠ ﺳﺎﻟﮕﯽ ﺩﻓﻦ میشوند...!
پائولو كوئيلو

اگر دلت گرفته...سکوت کن ،
این روزها کسی معنای دلتنگی را نمی فهمد !
مثل همه عصرها_ زویا پیرزاد

گفت : چرا همه ش دنبال معنای دیگری هستی....
این یک دوستی ساده است !! -آب دهانم را قورت دادم ...
« دوستی یک زن و مرد هیچ وقت ساده نیست .»
رویای تبت - فریبا وفی

من از وقتی تو نوشته هایم را می خوانی، می نویسم.
از وقتی اولین نامه را نوشتم. نامه ای که نمی دانستم مفهومش چیست.
نامه ای که معنایش را تنها در چشمان تو می یافتم. من هیچ گاه بیش از سه جمله ی اول این نامه چیزی ننوشته ام:
هیچ باوری نداشتن. منتظر چیزی نبودن. امید داشتن به آن که روزی اتفاقی بیفتد.
کلمه ها از زندگی ما عقب هستند.
تو همیشه از آن چه من انتظار داشتم، جلوتر بودی.
تو همیشه غیره منتظره بودی...!
برگرفته از کتاب"غیر منتظره" | کریستین بوبن | مترجم:نگار صدقی

گاهی بی هیچ بهانه یی کسی را دوست داری ، اما گاهی با هزار دلیل هم نمی توانی یکی را دوست داشته باشی !
گریز دلپذیر _ آنا گاوالدا

برای عاشق شدن
نباید یک شخصیت متفاوت را دوست داشت ،
برای عاشق شدن باید یک شخصیت عادی را متفاوت دوست داشت !
زندگی جای دیگریست _ میلان کوندرا

تو در مورد دلتنگی واقعی چیزی نمیدونی چون این تنها زمانی اتفاق می افته،
که کسی رو بیشتر از خودت دوست داشته باشی !

من او را دوست داشتم آنا گاوالدا

برای ملاقات شخصی به یکی از بیمارستانهای روانی رفتیم . بیرون بیمارستان غُلغله بود . چند نفر سر جای پارک ماشین دست به یقه بودند . چند راننده مسافرکش سر مسافر با هم دعوا داشتند و بستگان همدیگر را مورد لطف قرار می دادند .
وارد حیاط بیمارستان که شدیم ، دیدیم جایی است آرام و پردرخت. بیماران روی نیمکتها نشسته بودند و با ملاقات کنندگان گفت وگو میکردند .
بیماری از کنار ما بلند شد و با کمال ادب گفت: من می روم روی نیمکت دیگری مینشینم که شما راحت تر بتوانید صحبت کنید .
پروانه زیبایی روی زمین نشسته بود ، بیماری پروانه را نگاه می کرد و نگران بود که مبادا زیر پا له شود . آمد آهسته پروانه را برداشت و کف دستش گذاشت تا پرواز کند و برود .

ما بالاخره نفهمیدیم
بیمارستان روانی اینور دیوار است یا آنور دیوار ؟ ...

!؟ ...
کمال تعجب _ عمران صلاحی

قلب ، مهمانخانه نيست که آدم‌ ها بيايند
دو سه ساعت يا دو سه روز توي آن بمانند و بعد بروند
قلب ، لانه‌ ي گنجشک نيست که در بهار ساخته بشود
و در پاييز باد آن را با خودش ببرد
قلب؟ راستش نمي دانم چيست،

اما اين را مي دانم که فقط جاي آدمهاي خيلي خوب است!
يک عاشقانه آرام _ نادر ابراهيمي

آرامش خود را به هیچ چیز و هیچ کس وابسته نکن تا همیشه آن را داشته باشی!
مرد تکثیر شده
ژوزه ساراماگو

روباه گفت: تو اگر دوست میخواهی مرا اهلی کن.
شازده کوچولو پرسید: اهلی یعنی چه؟

روباه گفت: یعنی ایجاد علاقه کردن.
شاده کوچولو پرسید: چطوری؟
روباه گفت: با صبوری کردن ...

روباه گفت: ارزش گل تو به قدر ِ عمری‌ـست
که به پاش صرف کرده‌ای ..

شازده کوچولو برای آن که یادش بماند تکرار کرد:
- به قدر عمری‌ـست که به پاش صرف کرده‌ام ..

روباه گفت: انسان‌ها این حقیقت را فراموش کرده‌اند
اما تو نباید فراموشش کنی
تو تا زنده‌ای، نسبت به چیزی که اهلی کرده‌ای مسئولی.
تو مسئول گـُلتی...

شازده کوچولو برای آن که یادش بماند تکرار کرد :
« من مسئول ِ گـُلمَم. »

شازده کوچولو _ آنتوان دوسنت اگزوپری

در زندگی لحظاتی پیش می آید که انسان نه کسی را دوست دارد و نه دلش می خواهد کسی او را دوست داشته باشد ...
شوهر آهو خانم _ علی محمد افغانی

اگر کسی را دوست داری باید او را آن طور که هست دوست داشته باشی نه آن جور که گمان می کنی باید باشد!

آناکارنینا
لئو تولستوی

همیشه که صبر کردن , بخشیدن , ماندن و تحمل کردن به این معنا نیست که همه چیز درست می شود ... لازمه گاهی وقتها دست از این تظاهر کردن برداری ,
باید دست بکشی از بخشیدن کسی که هیچ وقت بخشیدنت را نفهمید
ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﺭ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺑﺨﺸﺶ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﺪ وقتی میمانی و می بخشی فکر می کنند رفتن را بلد نیستی ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﺬﮐﺮ ﺷﺪ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻧﻤﯽ ﻣﺎﻧﻨﺪ ...
ﯾﮑﺠﺎ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﯽ ﺭﻭﻧﺪ ...
گریز دلپذیر _ آنا گاوالدا

کتاب "جای خالی سلوچ" محمود دولت آبادی را ورق میزدم.جایی از کتاب نوشته بود :
"روزگار همیشه بر یک قرار نمیماند. روز و شب دارد، روشنی دارد، تاریکی دارد، کم دارد، بیش دارد.
دیگر چیزی از زمستان باقی نمانده، تمام میشود، بهار می آید".
دیدم گوشه ی همین صفحه نوشته ام : "از یک جایی به بعد، حال آدم خوب نمیشود"...
حرفم را پس گرفتم، خط زدم جمله ی خودم را. اصلأ همانی که دولت آبادی گفته...
از یک جایی به بعد، آدم آرام میگیرد، بزرگ میشود، بالغ میشود، پای تمام اشتباهاتش می ایستد، سنگینی تصمیمی که گرفته را گردن دیگری نمی اندازد، دنبال مقصر نمیگردد، قبول میکند گذشته اش را، انکار نمیکند آن را، نادیده اش نمیگیرد، حذفش نمیکند، اجازه میدهد هرچه هست، هرچه بوده در همان گذشته بماند، حالا باید آینده را بسازد، از نو، به نوعی دیگر.
یاد میگیرد زندگی یک موهبت است، غنیمت است، نعمت است، قدرش را بداند و آن را فدای آدمهای بی مقدار نکند...
همه ی اینها را که فهمید یک آرامشی می آید مینشیند توی دلش، توی روح و روانش.
اینجای زندگی همان جایی است که دولت آبادی گفته اصلا از یک جایی به بعد حال ادم خوب میشود......