بررسي تطبيقي ختم ولايت از ديدگاه ابن عربي و سيد حيدر آملي...
تبهای اولیه
بررسي تطبيقي ختم ولايت از ديدگاه ابن عربي و سيد حيدر آملي
دكتر سيد مرتضي حسيني شاهرودي
چكيده
ختم ولايت، يكي از مسايل مهم عرفان است كه بسياري از عارفان بزرگ، جنبههاي مختلف آن را مورد بحث قرار دادهاند.
سيد حيدر آملي، از عارفان بزرگي است كه نه تنها به دقت اين مسأله را به بحث گذاشته است بلكه بر خلاف ديگران كه سعي در توجيه سخنان عارف نامدار، ابن عربي، داشتهاند، به صراحت با او به مخالفت برخاسته و با توجه به دلايل عقلي، نقلي و كشفي، نظر وي را مبني بر اين كه حضرت عيسي (ع) خاتم ولايت مطلقه است، رد ميكند و ختم ولايت مطلقه را ويژة حضرت امير مؤمنان (ع) وختم ولايت مقيده را ويژة حضرت مهدي (عج) ميداند.
كليدواژهها : ولايت مطلقه، ولايت مقيده، ختم ولايت.
مقدمه
توحيد و ولايت يا توحيد و موحد كه بر حسب اعتبار متعدد ولي در واقع يك حقيقتند، مهمترين مسألة عرفان به شمار ميروند. موحد حقيقي كه به همة مراتب توحيد دست يافته باشد، وليّ نام دارد و همان گونه كه هر چيزي آغاز و انجامي دارد ولايت نيز آغاز و انجامي دارد كه انجام و پايان ولايت در وجود وليّ خاتم تحقق ميپذيرد كه او را خاتم اولياء مينامند. ابن عربي مشهور به شيخ اكبر بزرگترين عارف مسلمان است كه بيشتر عارفان پس از وي نظريات او را پذيرفته و به شرح و تفسير آن پرداختهاند و كمتر كسي آراي وي را به نقد كشيده است. سيد حيدر آملي كه يكي از بزرگترين عارفان شيعه است در برخي از مسائل به چنين امر خطيري دست زده است. او با نقد دقيق نظرية ابن عربي در مسألة ختم ولايت تصوير آزادترين عارف را از خود ترسيم كرده است. در اين نوشتار به شرح ديدگاههاي آن دو و نقد عميق آملي بر ابن عربي ميپردازيم.
ولايت صفتي الهي و شأني از شؤون ذاتي حق تعالـي است كه اقتضاي ظهور دارد. كريمة «و هو الولي الحميد» (شوري، 28) به وصف بودن آن اشاره دارد. اين صفت نسبت به همه اشياء برابر است؛ يعني او بر همه چيز ولايت دارد و به همه چيز نزديك است و از اين جهت ماسوي الله با يكديگر تفاوتي ندارند (قمشهاي، 5). چنان كه امام كاظم (ع) فرمود: «استوي من كل شيء فليس شيء اقرب اليه من شيء» (مجلسي، 58/38) و در روايت ديگر آمده است كه: «استوي من كل شيء فليس شيء اقرب اليه من شيء فلم يبعد منه بعيد و لم يقرب منه قريب.» (مجلسي، 3/336).
اسم وليّ باطن اسم الله است چون ولايت از الهيت نهانتر است، الهيت نيز باطن حقيقت محمديه است پس ولايت باطن حقيقت محمديه است و حقيقت محمديه ظاهر ولايت و الهيت و صورت آن دو است و ظاهر عين باطن و باطن عين ظاهر است و تفاوت آن دو در تمايز عقلي است ولي در وجود يگانهاند (قمشهاي، 5).
رق الزجاج و رقت الخمر و تشابها فَتشاكل الامر
فكانما خمر و لا قدح و كانما قدح و لا خمر
و به تعبير فارسي:
از صفاي مـي و لـطافت جـام بـه هم آميخت رنگ جـام و مدام
همه جام است و نيست گويي مي يا مدام است و نيست گويي جام
ولايت رقيقة وجود است و همان گونه كه وجود بر حسب ظهور درجات متعدد و متفاوتي از جهت كمال و نقص و شدّت و ضعف دارد، ولايت نيز داراي درجات مختلف است و به صورت تشكيكي بر مراتب مختلف حمل ميگردد. وجود به حكم عينيت با اشياء در همة مراتب، به همه چيز نزديك است و همه چيز هم به او نزديك است و چون حق تعالي حقيقت وجود است، به همه چيز نزديكترين است و اين عاليترين درجة ولايت است.
همان گونه كه با تنزل وجود و نزديك شدن آن به مرز عدم، اوصاف آن منتفي و احكام آن نهان ميگردد و حتي نام وجود از آن سلب ميشود، ولايت نيز اگر تنزل يابد و به عدم قرين گردد، احكام آن رفع و حتي نام آن نيز سلب ميشود؛ از اين رو، به غواسق و ظلمات همچون سنگ و خاك و كفر و فسق ولي گفته نميشود، همان گونه كه موجود گفته نميشود.
همان گونه كه اگر نور وجود و اوصاف آن مقهور ظلمت عدم و احكام آن واقع شود، احكام و آثار آن برداشته ميشود، اگر وجود نيز از اين جايگاه پست بيرون رود و به نور ايمان منور گردد، احكام آن ظاهر و اوصاف آن غالب خواهد شد و به ولايت متصف ميگردد و هر چه به نور ايمان روشنتر شود ولايت آن بيشتر است تا آن كه از مراتب نفوس زميني و آسماني بالاتر رود و به عالم قدس واصل گردد و از آن هم بگذرد و چون به مقام روح اعظم ـ مقام عيسي (ع) ـ برسد، ولايت عامه ختم ميشود و ولايت خاصة محمديه آغاز ميگردد.
هرگاه وجود از اين مرتبه نيز بالاتر رود و از مقام امكان خارج و در حريم قدس لاهوت وارد شود، از امكان به وجوب و فناء في الله و بقاء بالله متحول ميگردد و در اين هنگام، ولايت از شرك نهادن آمرزيده كه فتح مبين است، پاك ميگردد. (اين ولايت به امت مرحومه اختصاص دارد) و سبب سير ولي در يكايك اسماء ميشود تا آن كه به مرتبة همة اسماء برسد و امام و مرجع همة اوليا خاصه و عامه گردد و همة آنان از او مستفيض گردند. آن گاه كه اين ولايت به نهايت شدت خود رسيد، صفت خدا ميگردد، و مصداق الولي الحميد ميشود (قمشهاي، 10).
ولايت بر دو قسم است: 1 ـ عامه، امكاني، خلقي 2 ـ خاصه، وجوبي، حقي.
...
ولايت عامه
ولايت عامه قرب عام و فراگيري است كه شامل همة مؤمنان ميشود، چنان كه كريمة «الله ولي الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الي النور» (بقره، 257) بدان اشاره دارد. ولايت عامه بر دو قسم است:
1 ـ ولايت ارباب سلوك كه ابتداي مقام ولايت است و از مرتبة تخليه آغاز شده و با طي منازل و مراتب متعددي به مرتبة قرب نوافل كه از مراتب فناست، پايان ميپذيرد. صاحب اين ولايت، در مراحل آغازين سلوك، به لطيفة قلب و ايمانِ يقينيِ وهبيِ مجردِ از برهان ميرسد. در ادامة سلوك و نهايت آن، به لطيفة روح و حق اليقين و فتح قريب و بطن دوم و سوم از بطون قرآني، دست مييابد.
2 ـ ولايت ارباب قلوب و واصلان به مقام قرب نوافل و فرايض كه فاني در حق و باقي به اويند. همة اوليايِ واصل و انبيا و رسولان داراي اين مقام هستند و بدين جهت، آن را ولايت عامه ناميدهاند و در برابر آن ولايت خاصه است كه به حقيقت محمديه و اولاد پاك او اختصاص دارد (آشتياني، همان، 903).
اين ولايت پس از تكميل سفر اوّل و آغاز سفر دوم، با فناي در حق و بقايِ به او و خلع وجود امكاني و لبس وجود حقّاني به دست ميآيد (قمشهاي، 2). صاحب اين مرتبه، به مقام احسان و اصول كه مرتبة نخست وصول است و لطيفة سِر يا روح كه سبب اتصال به نهايت مقام قاب قَوسين و بدايت مقام أوْأدْنَي است و فتح مبين و بطن چهارم و پنجم و ششم، نايل ميگردد.
ولايت خاصّه
ولايت خاصّه ولايت محمّديه و اوصياي پاك اوست. از آن جا كه صاحب آن كسي است كه به مقام فنايِ در حق و بقايِ به حق رسيده باشد و بقاي بعد از فنا و فنايِ از دو فنا و صحوِ بعد از محو و تمكينِ بعد از تلوين، براي او مقام باشد نه حال، او فاقد مقام معيّن است و چون همة انبيا در ملكوت و آسمان، داراي مقام خاصي هستند. تنها كسي كه در زمين و آسمان و ملكوت و جبروت، مقام مخصوص ندارند، حقيقت محمّديه است. مقام مخصوص او (اگر بتوان آن را مقام ناميد) مقام أوْأدْنَي است. به تعبير ديگر، ولايت خاصه ولايت كساني است كه ويژگيهاي بشري را از خود دور ساخته و از مقام جبروت فراتر رفته و به عالم لاهوت وارد شدهاند.
به نظر برخي فناي در حق و بقاي به او با خلع وجود امكاني و لبس وجود حقاني كه در پايان سفر اول و آغاز سفر دوم حاصل ميشود، مقام «قاب قوسين» است كه اختصاص به حضرت ختمي مرتبت و اوصيا و وارثان او دارد. ساير انبيا و اوصيا اگر به اين مقام دست يابند، اين مقام براي آنها حال است نه مقام. شاهد بر آن اين است كه حضرت ختمي مرتبت در شب معراج آنان را در افلاك و آسمانها مشاهده كرد و از آن جا كه افلاك و آسمانها (خواه وجود نفسي آنها مقصود باشد و خواه عقلي، امكاني است و نه حقاني، چون وجود حقاني وجود جمعي الهي است ولي وجود آنها فرقي امكاني است) داراي ولايت عامه هستند، پس اين مرتبه از ولايت خاصه يعني مقام قاب قوسين اگر براي آنها حاصل شود حال است نه مقام (قمشهاي، 2).
ولايت خاصه و باطن حقيقت محمّديه، اگر به اسمي و حدّي مقيّد شود، ولايت مقيّده خاصّه است و اگر مطلق از قيود و حدود لحاظ شود (قمشهاي، 2) ولايت مطلقه خاصّه است كه به اعتبار اطلاق، همه اسما و صفات كلي و جزئي را دارد و به اعتبار مظهريت، مظهر همة صفات و منشأ ظهور همة تجليّات است. از اين جهت به اعتبار جامعيت و كليت، واجد همه شؤون و مراتب و نيز مبدأ همة تجليات و ظهورات و نيز متّصف به همه اسماي حسني و صفات علياي الهي است. از اين نگاه، آن حقيقت مطلقه، همان اسم اعظم الهي است كه در تمام مراتب هستي تجلي يافته است.
اين ولايت با وصف اطلاق، در همة مراتب ولايت انبيا و اوليا تجلّي يافته است. ظهور كامل آن در عالم هستي در وجود حضرت ختم نبوت و مشكات تامّ حضرت ختم ولايت است. ظهور آن در ختم ولايت، همانند ظهور آن در ختم نبوت، سبب اجتماع همة اوصاف جمال و جلال در او ميشود.
اين ولايت از كسي است كه به نهايت فنا و محوِ تامّ و مطلق و زوالِ احكام امكاني و تلبس به احكام وجوبي دست يافته، شرك خفي و أخْفَي از وجودش رخت بر بسته بلكه هيچ گاه بدان آلوده نگرديده، در همه اسماء و صفات، سير جمعي كرده؛ به معرفت تفصيلي همة مراتب هستي و فوق آن رسيده، به مقامِ جمعِ همة اسماء و اتحاد با اسمالله تحقق يافته، تحقق در اسماء و فنا در احديتِ وجود و بقاي به آن برايش مقام و ملكه شده؛ از اين مقام نيز ترقي كرده و به مقام احديتِ جمع الجمعِ اسمائي و صفاتي نائل گشته باشد و از اجتماع اسماء ذاتي و مفاتيح غيب اسمائيِ متحققِ در احديتِ ذاتيه و اسماي كليه ثابت در واحديت، قلبي متولد شود كه كمالات آن نامتناهي باشد.
ابتداي اين مقام، كه نهايت مقام قاب قَوسيْن و بدايت مقام أوْأدْنَي است، پايان سير پيامبران اولوالعزم و آغاز سير ويژة خاتم انبيا و خاتم اولياست. به تعبير ديگر سير خلق در سه مرتبه كلي انجام ميشود و پويندگان راه توحيد حقيقي سه گروهند: گروه اول، سالكان محب كه اهل بدايتند و غايت سيرشان وصول به نهايات است. گروه دوم، ارباب قلوب و مجذوبان سالك كه اهل نهاياتند و آغاز سيرشان ابتداي مراتب نهايات و غايت آن قاب قوسين است. گروه سوم، فانيان در ذات حق يعني حبيب خدا و هر كه در محبت او منغمر باشد. اينان اهل نهايت نهاياتند و آغاز سير آنها مقام أوْأدْنَي و غايت آن فناي تام يا وصول به حق است، به گونهاي كه ميان آنها و محبوبشان فرقي نماند. پايان سير اهل بدايات، آغاز سير اهل نهايات است و پايان سير اهل نهايات آغاز سير حبيب است.
صاحب اين مقام داراي فتح مطلق و مرتبة اكمليت و تمحّض و مقام أوْأدْنَي و بطن هفتم قرآن و لطيفة هفتم است و بر همة تعيّنات هستي رياست كلي و تامّ دارد و جمال و جلال او و نيز حسنات و فضايل او حدّ و نهايت ندارد (آشتياني، همان، 893 ـ 904). به نظر نگارنده، مقامات ياد شده از مراتب وجود امكاني است و خاتم انبيا و اوليا، از جهتي فاني از وجود امكاني هستند. بنابراين، هيچ يك از موارد ياد شده مقام آنها نيست بلكه رقيقه و تجلي آنهاست.
...
مقام خاتم انبيا و خاتم اوليا
حقيقت محمديه به حسب باطنِ ذات و مقامِ كليِ ولايت، بر همه مراتب هستي احاطه دارد و اسماء الهي و اعيان ثابته، پرتو مقام تحقق او به اسم الله است. در قرب نوافل، جهتِ عينيِ حق تعالي مظهرِ كاملِ ولي است؛ از اين رو، چشم و گوش و زبان و دست و پاي او ميشود. در قرب فرايض، ذات و جهت خلقي ولي، در جهت حقّي حق تعالي فاني و مستهلك است. مرتبة جمع ميان اين دو قرب به گونهاي است كه اولاً به يكي از آن دو مقيد نيست و ثانياً تعاقب و تناوب ندارد. «اهل معرفت اين مرتبه را مقام جمع الجمع و قاب قوسين و آية كريمة «الذين يبايعونك انما يبايعون الله» (فتح، 10) را ناظر به همين مقام دانستهاند.» (آشتياني، شرح مقدمة قيصري، 892). به نظر برخي از عارفان، مقام حضرت ختمي مرتبت، همين مقام است. به گفتة شيخ شبستري، مقام دلربايش جمع جمع است. ولي به نظر جمعي ديگر، از آن جا كه اين مقام مقيد به اطلاق است، مقام وي بالاتر از آن است و آن مرتبهاي است كه وليّ، صاحبِ قربِ مطلقِ از احوال سه گانة ياد شده باشد و به خاطر نهايت قرب و احاطه و بدون تقيد به چيزي، بتواند به هر يك از سه قرب، ظاهر شود.
مقام خاتم اوليا، باطن مقام خاتم انبياست؛ زيرا ولايت، باطن نبوت است. ظاهر نبوت، اعلام خبر از غيب و باطن آن تصرف در انسانها از طريق اجراي احكام است. به همين دليل است كه «خاتم اوليا در واقع، همان خاتم انبيا» (ترمذي، 487) و حقيقت محمديه است كه در مظاهر همه انبيا و اوليا تجلي يافته و به تعينات اعيان ثابتة اوليا و انبيا مقيد شده است.
حقيقت ولايت نيز مانند حقيقت محمديه، مراتب و ظهوراتي دارد كه هر كدام داراي احكام مختلف و متكثري است كه محيط بر همة مراتبِ ولايت است و همة انبيا و اوليا فرع و تابع اين مقام هستند و به تعبير ابن عربي هر نبي و هر وليّي به هر حسن و كمالي كه دست مييابد، آن را از مشكات خاتم اوليا يافته است. (قيصري، شرح فصوص الحكم، 109) و انبيا و اوليا به سبب مقامشان، از بركات خاتم اوليا كه همان حقيقت ولايت است برخوردارند.
حاصل آن كه حقيقت محمديه همان ولايت مطلقة الهي است كه در نبوت مخفي و به صفات كمال و جمال او ظاهر شده است. اگر ولايت در پوشش نبوت نهان نبود و حقيقت آن آشكار شده بود، لا حترقت الحقيقة المحمدية (قمشهاي، 5 ـ 6) و با از ميان رفتن حقيقت محمديه، آسمان و زمين و آنچه ميان آنهاست ميسوخت و معدوم ميگشت و در هستي غير از واحد قهار باقي نميماند چنان كه حديث شريف «لولاك لما خلقت الافلاك» (مجلسي، 57، 199) بدان اشاره دارد.
ولايت الهي پس از ظهور در حقيقت محمديه، در مواطن مختلف با وصفهاي متعدد ظهور مييابد و در هر عصر و زماني به صورت شخصي ظاهر ميشود. آن حقيقت كه در افراد مختلف ظاهر ميشود، حقيقتي واحد است اگر چه اوصاف متعدد و متفاوت باشد از اين رو تفاوت ميان اولياء محمديه در شرايط و زمينههايي است كه اوصاف معيني ظهور ميكند؛ از اين رو گفتهاند: «اولنا محمّد و آخرنا محمّد و اوسطنا محمّد و كلنا محمّد.» (مجلسي، 26، 16).
مقصود از محمد بودن اشتراك در نام نيست، زيرا با «كلنا محمد» سازگار نيست. بلكه مقصود اين است كه حقيقت ولايت كه در حضرت ختمي مرتبت ظاهر شده است در همه آنها ظاهر شده است. پس اگر گاهي خاتم ولايت محمديه را اميرمؤمنان (ع) دانستهاند و گاهي حضرت مهدي (عج)، اختلاف واقعي نيست زيرا آنان نور و حقيقتي يگانهاند كه تفاوت آنها در شؤون و ظهوراتي است كه به اختلاف زمانها و حكمت بالغة الهي مستند است. از اين ديدگاه خاتم ولايت محمديه همان حقيقت محمديه است كه به صورت اوصياء آن حضرت ظاهر شده است. ميان اوصياء او از جهت آنچه كه به آنها مربوط است تفاوتي نيست، تفاوت در اموري است كه بيرون از ذات آنان است و به دليل همين تفاوت، حضرت مهدي (عج) براي ختم اين ولايت اولويت دارد (قمشهاي، 7).
همين ولايت الهي وجوبي كه اختصاص به حضرت ختمي مرتبت و اوصياء ختميين دارد آن گاه كه از جايگاه وجوب نازل و به مراتب امكان وارد شود، اولين مرتبة آن مرتبة روح الهي است كه به حكم كريمة «و كلمته القاها الي مريم و روح منه» (نساء، 171) مقام عيسي (ع) است و وي اولين و كاملترين وليّ در سير نزول وجوب به امكان است، از اين رو ولايت وي ولايت امكاني و عام است و حال آن كه ولايت حضرت ختمي مرتبت (ص) و اوصياء منصوص وي (ع)، ولايت وجوبي و خاص است و هر كدام ختم ولايت مربوط به خود هستند.
ولايت عيسي (ع) حسنهاي از حسنات خاتم ولايت خاصة محمديه يعني حضرت مهدي (عج) است از اين رو، عيسي (ع) تابع آن حضرت و همانند همة عالم امكان (حتي ابليس و دجال) تحت ولايت و سيطرة اوست، چون همة عالم امكان از ابتدا تا انتها از ظهورات و شؤون آن حضرت است چنان كه «ذكركم في الذاكرين و اسمائكم في الاسماء و قبوركم في القبور» (مجلسي، 102، 132) بدان اشاره دارد. واژههاي ذاكرين، اسماء، اجساد و … همه جمع داراي الف و لام است كه معني استغراق دارد و همه عالم امكان را شامل ميشود (قمشهاي، 7 ـ 8).
...
مقصود از خاتم اوليا
مقصود از ختم ولايت اين نيست كه ولايت از عالم هستي يا دست كم از عالم طبيعت برچيده شود؛ چون چنين چيزي ممكن نيست و تا اسم وليّ كه از اسماي خداي متعالي است باقي است، ولايت و مظاهر آن نيز باقي است. بنابراين تا موجودات هستند، ولايت نيز هست و تا ولايت هست، وليّ نيز هست. مقصود از خاتم اوليا كسي است كه بر حسب حيطة ولايت و مقام اطلاق بر همة ولايتها و نبوتها محيط باشد و نزديكترين خلق به حق تعالي باشد. به تعبير سيد خاتم ولايت كسي است كه پس از او هيچ وليّي به مقام او نرسد و همة اوليا وامدار جود و وجود او باشند (آملي، جامع الاسرار، 805) و به بيان ابن عربي خاتم ولايت مطلق، كسي است كه بر همة اوليا از آغاز تا انجام هستي تقدم داشته باشد و همة اوليا از آغاز تا پايان، تابع و پيرو او باشند (ابن عربي، 1/185) و خاتم ولايت مقيّد كسي است كه اولاً ولايت او خاص باشد و ثانياً با ظهور او، ولايت ختم شود و هيچ وليّي به مقام و منزلت او هرگز ظاهر نگردد (همان).
وليّ حق و حاكم مطلق، حضرت ختمي مرتبت است، چون او مظهر اسم جامع جميع اسماء (الله) بلكه عين اسم جامع است؛ از اين رو از همه كس به حق تعالي نزديكتر است زيرا مظهر عين ظاهر و اسم عين مسمي و تفاوت آن دو به نوع ظهور ذاتي و صفاتي است و چون تفاوت اين دو نوع ظهور به نقص و ضعف نيست بلكه بدين جهت است كه محال است تجلي در مرتبة متجلي باشد، پس حضرت ختمي مرتبت وليّ مطلق است كه عين اسم جامع ميباشد (قمشهاي، 3).
آراي عرفا دربارة خاتم ولايت
به نظر كمّل از اهل معرفت خاتم ولايت مطلقه، اميرمؤمنان (ع) و خاتم ولايت مقيّده، حضرت مهدي (عج) است. كسي كه در برخي از تعابير خود با رأي اكثر عرفا مخالفت ورزيده است، شيخ اكبر و برخي از شارحان وي مانند قيصري است. سخنان ابن عربي در اين زمينه از انسجام لازم برخوردار نيست اگر چه ميتوان گفت كه به نظر ابن عربي، «خاتم ولايت مطلق، حضرت عيسي (ع) و خاتم ولايت مقيّد، خود ابن عربي است.» (آملي، المقدمات، 411).
به نظر شيخ، خاتم ولايت مطلقه در امت پيامبر (ص) كسي است كه برترين فرد در اين امت باشد و او كسي جز حضرت عيسي (ع) نيست؛ بدين خاطر كه وي قطع نظر از ولايت، نبيّ و رسول نيز بوده و فضيلت ولايت او بر فضيلت نبوت و رسالتش افزوده شده است؛ ولي ديگر اوليا اگر چه از فضيلت ولايت برخوردارند، اما از فضيلت نبوت و رسالت بيبهرهاند. بنابراين حضرت عيسي (ع) بر ديگر اولياي محمّديه تقدّم و فضيلت دارد؛ از اين رو او خاتم ولايت مطلقه محمديّه است (ابن عربي، همان). خاتم ولايت بايد تابع شريعت خاتم باشد و شريعت خاتم را از راه كتب و اخبار و احاديث به دست نيارود؛ بلكه يا از طريق وحي و يا بيواسطه از روح مبارك حضرت خاتم (ع) به دست آورد و حضرت عيسي (ع) چنين است؛ زيرا وي در زمان حضرت مهدي (ع) نازل ميشود و بر اساس شريعت حضرت خاتم انبيا، حكم خواهد كرد و نيز به خاطر نبوت خود، شريعت را از وحي و به خاطر قرب او به خاتم انبيا (ص) از روح آن حضرت نيز دريافت ميكند (ابن عربي، همان). حكيم ترمذي نيز به برتري عيسي (ع) در امت حضرت ختمي مرتبت نظر داده است (ترمذي، 420 ـ 421).
قيصري شارح فصوص الحكم با توجه به متن فتوحات مكيّه (2/49) ختم ولايت را به ختم ولايت عامّه و ختم ولايت محمديّه تقسيم ميكند و حضرت عيسي (ع) را خاتم ولايت عامّه مطلقه ميداند (قيصري، 110).
اين سخن ابن عربي و نيز شرح قيصري بر آن، سبب شده است كه برخي نظر ابن عربي را همان رأي ديگر عارفان بدانند؛ زيرا ظاهر سخن وي اين است كه خاتم ولايت عامّه حضرت عيسي (ع) است. چنان كه در جاي ديگر ميگويد: قضاي الهي بر اين قرار گرفته است همان گونه كه دنيا آغاز و انجام دارد، هر آنچه در دنياست نيز، آغاز و انجام داشته باشد. همان گونه كه تشريع، آغاز و انجامي دارد كه انجام و خاتم آن، شريعت حضرت ختمي مرتبت است، ولايت عامّه نيز آغاز و انجامي دارد؛ آغاز آن ويژه حضرت آدم (ع) است و انجام آن اختصاص به حضرت عيسي (ع) دارد. آغاز ولايت عامّه، به وسيلة نبي مطلق (آدم) و پايانش نيز به وسيلة نبي مطلق عيسي (ع) انجام يافته است؛ بنابراين خاتم ولايت عامّه، حضرت عيسي (ع) است (ابن عربي، 2/50). گويي از نظر وي ولايت عامّه و مطلقه يكي است و اين اگر چه خلاف تحقيق است و نميتوان به او نسبت داد ولي از اين كه حضرت عيسي (ع) را گاهي خاتم ولايت عامّه معرفي كرده است و گاهي خاتم ولايت خاصّه محمّديه، اين امر دست كم نشان دهندة اين است كه وي هم خاتم ولايت عامّه است و هم خاتم ولايت مطلقه محمديّه.
خاتم ولايت مطلق از نظر وي كسي است كه بر همة اوليا از زمان آدم (ع) تا زمان آخرين وليّ تقدم داشته باشد و همة آنها از آغاز تا پايان، پيرو او باشند و او كسي جز حضرت عيسي (ع) نيست. دلايل او عبارت است از: 1 ـ او برترين فرد در امت حضرت ختمي مرتبت است. 2 ـ وي تابع شريعت حضرت خاتم است و به شريعت وي حكم ميكند. 3 ـ وي شريعت را از كتب و اخبار دريافت نميكند بلكه يا از طريق وحي دريافت ميكند و يا بيواسطه از طريق روح مبارك آن حضرت. مهمترين بلكه تنها دليل وي، برتري حضرت عيسي (ع) بر امت حضرت خاتم (ص) است. وي تأكيد ميكند كه «ختم ولايت عيسي (ع)، سبب يا نشان شرافت خاتم انبياست، زيرا پيامبري بزرگ ولايت امت او را بر عهده گرفته است.» (ابن عربي، 1/150).
...
نقد ديدگاه شيخ در ختم ولايت مطلقه
به گفتة سيّد اين نظريه از ديدگاه اكثر بزرگان اهل معرفت خلاف عقل و نقل و كشف است (آملي، المقدمات، 411). دقت در استدلال شيخ درستي گفتة سيّد را تأييد ميكند؛ زيرا حكم كردن حضرت عيسي (ع) به شريعت خاتم پس از نزول كه يكي از دلايل شيخ است، هيچ گونه دلالتي بر آن ندارد؛ زيرا اگر حضرت عيسي (ع) پس از نزول تابع شريعت خاتم نباشد و به آن حكم نكند، ديگر آن شريعت، خاتم نخواهد بود. از اين گذشته چنين حكمي اختصاص به وي ندارد. در زمان نزول وي، حضرت مهدي (عج) نيز به شريعت خاتم حكم ميكند؛ چنان كه اميرمؤمنان (ع) نيز همين گونه بود. دليل و شاهد ديگر وي نيز كه دريافت شريعت از طريق وحي با استمداد از روح حضرت ختمي مرتبت (ص) بود، اختصاص به حضرت عيسي (ع) ندارد، بلكه هر يك از امامان منصوص همين گونه بودند؛ به همين سبب است كه آنان را «مختلف الملائكة» (مجلسي، 23/245) خواندهاند. از اين گذشته، چرا اگر امير مؤمنان (ع) خاتم ولايت مطلقه باشد، نشان بزرگي و شرافت حضرت خاتم (ص) نباشد بلكه چنان كه خواهيم گفت شرافت امير مؤمنان (ع) با هيچ كس جز حضرت ختمي مرتبت (ص) قابل مقايسه نيست.
همچنين اثبات اين كه حضرت عيسي (ع) برترين فرد امت حضرت خاتم (ص) است، نياز به دليل دارد؛ كه چنين دليلي نه در گفتههاي شيخ وجود دارد و نه در جاي ديگر؛ ولي برتري اميرمؤمنان (ع) هم در اخبار مورد وفاق فريقين بسيار است و هم در گفتههاي اهل معرفت به وفور وجود دارد.[1]
تنها دليل شيخ بر برتري و ختم ولايت حضرت عيسي (ع) فضيلت نبوت اوست. به اعتقاد وي اگر نبوت، رسالت و ولايت در يك شخص باشد، ولايت او از نبوتش و نبوتش بر رسالتش برتر است ولي اگر در اشخاص متعدد باشد يا ولايت يكي از اوليا با نبوت يكي از انبيا سنجيده شود، چنين نيست. به عبارت ديگر، اگر چه ولايت، برتر از نبوت و نبوت برتر از رسالت است، اما وليّ برتر از نبيّ و نبيّ برتر از رسول نيست.
سيّد اين ديدگاه را در مقدمات كتاب نص النصوص آورده است و به نظر ميرسد كه آن را تأييد كرده است ولي آراء وي در همين كتاب و نيز در ديگر آثارش نشان دهندة اين است كه وي نقدي عميق و دقيق بر اين ديدگاه دارد؛ زيرا به گفتة وي، ولايت باطن و حقيقت خلق است (المقدمات، 386 ـ 389). اطلاع بر حقايق معارف الهي از طريق علم و بيان، نبوت است و از طريق كشف و عيان و ذوق و وجدان، رسالت، ولي ولايت دستيابي به معرفت ذات و اسماء و صفات از طريق هويت و ذات است.
نبوت و رسالت با ولايت، دو تفاوت مهم دارند. يكي عمق معرفت آن دو، بدين سبب كه معرفت ولايت به اسماء و صفات و ذات تعلق گرفته است ولي معرفتِ نبوت و رسالت به مظاهرِ اسماء و صفات و ذات. تفاوت ديگر در شيوة كسب اين معرفت است. معرفت نبوت و رسالت از طريق عقل و علم و كشف است؛ ولي معرفت ولايت از طريق ذات و فراتر از عقل و كشف و وجدان است (آملي، همان، 389). معرفت نبوت و رسالت با واسطه است، ولي معرفت ولايت از طريق انطواي ذات وليّ در ذات حق تعالي و انطواي كثرت وي در وحدت اوست.
نقد ديگري كه بر ديدگاه شيخ وارد است و با گفتههاي ديگر وي نيز سازگار است، اين است كه نبوت و رسالت، از مظاهر اسماي ظاهرِ حق تعالي و ولايت از مظاهر اسماي باطنِ اوست و چون اسماي ظاهر، خود از مظاهر اسماي باطن به شمار ميرود، از اين رو ولايت در رديف اسماي ظاهر و در نتيجه همتاي نبوت و رسالت نيست، بلكه محيط بر آن دو است و به همين دليل است كه «علماي امت حضرت ختمي مرتبت از انبياي بنياسرائيل برترند.» (شيباني، 4/77). با آن كه علماي اين امت، فاقد نبوت و رسالتند و اين جز برتري ولايت آنان يا برخورداري آنان از ولايت حضرت ختمي مرتبت (ص) دليلي ندارد و يكي از جهاتي كه حضرت موسي (ع) كه از رسولان اولوالعزم است مأمور به آموختن علم از حضرت خضر (ع) ميشود با آن كه حضرت موسي نبيّ و رسول است ولي حضرت خضر چنين نيست، همين احاطة ولايت حضرت خضر بر ولايت حضرت موسي است.
نقد ديگر بر سخنان شيخ اين است كه همان گونه كه بسياري از عارفان تصريح كردهاند، رسالت و نبوت، زمانمندند و در نتيجه، هم قلمرو زماني آنها محدود و پايانپذير است و هم حوزة مكاني آن؛ ولي ولايت زمانمند نيست؛ بلكه بر زمان و مكان احاطه دارد (آملي، 390؛ ابن عربي، 1/62). از اين رو نبوت و رسالت از مظاهر ولايت مقيّدهاند و ولايت مقيّده پرتوي از ولايت مطلقه است. بنابراين نه ولايت مطلقه را ميتوان با چيزي مقايسه كرد و نه افزوده شدن كمالي مانند ولايت مقيّده يا نبوت و رسالت كه از مظاهر آن است، ممكن است و نه بر كمال و فضيلت آن ميافزايد؛ زيرا آنچه كه بر حسب ظاهر بر ولايت مطلقه افزوده شده است، در واقع مرتبهاي از مراتب خود ولايت مطلقه است؛ نه چيزي عارض بر آن، به تعبير ديگر، ولايت مطلقه در چنان كمال و غنا و استغنا و انبساطي است كه نه چيزي از آن كاسته ميشود و نه چيزي بر آن افزوده ميشود. اگر چنين نبود، با توحيد مقايسه نميشد و حال آن كه بزرگان اهل معرفت آن را ظاهر توحيد و توحيد را باطن آن دانستهاند. همان نسبتي كه ولايت با توحيد دارد، نبوت و رسالت نيز با ولايت دارد؛ همان گونه كه توحيد، باطن ولايت است، ولايت نيز باطن نبوت و رسالت است. به همين سبب است كه «انبيا علم خود را از مشكات رسول خاتم و از طريق وليّ خاتم ميگيرند.» (قيصري، 108).
علاوه بر آنچه گفته شد سيد ديدگاه شيخ را از سه راه مورد انتقاد قرار ميدهد و بطلان آن را آشكار ميسازد. به اعتقاد وي، ديدگاه شيخ بر خلاف عقل و نقل و كشف است.
...
بررسي ديدگاه شيخ با توجه به نقل
1 ـ ديدگاه شيخ فاقد هر گونه دليل نقلي است، نه تنها هيچ نصّي آن را تأييد نميكند، بلكه آيات و روايات متعددي، بر خلاف آن دلالت ميكنند. روايات متعددي كه شيخ نيز آنها را نقل كرده است وجود دارد كه دلالت ميكند بر اين كه حضرت عيسي (ع) پس از فرود آمدن در عصر حضرت مهدي (عج) پيرو آن حضرت خواهد بود. اين نكته مورد توجه بزرگان از اهل معرفت بوده و هست و شيخ نيز كه حضرت عيسي (ع) را ختم ولايت مطلقه ميداند، تصريح كرده است كه حكمت فرود آمدن حضرت عيسي (ع) در عصر حضرت مهدي (عج) به نظر اهل الله اين است كه كمال ولايت حضرت عيسي (ع) بر حضور او نزد حضرت مهدي (عج) و برخورداري از بركات و عنايات آن حضرت متوقف است. بنابراين ميتوان پرسيد: حضرت مهدي (ع) يا كاملتر از حضرت عيسي (ع) است يا مساوي و يا ناقصتر از او. اگر مساوي يا ناقصتر باشد نميتوان سبب كمال يافتن ولايت حضرت عيسي (ع) باشد و چگونه ممكن است خداي حكيم، خاتم ولايت مطلقه را كه به گفتة ابن عربي و ديگران، «چراغي است كه همة انوار قدسية انبيا و اوليا برگرفته از اوست» (قيصري، همان) به اطاعت از كسي كه در كمال پايينتر از اوست فرمان دهد؟ و اين اطاعت نيز سبب كمال او شود؟ مهمتر اين كه، در عين حال كه حضرت عيسي (ع) براي دستيابي به كمال ولايت خود به حضرت مهدي (عج) نيازمند است، حضرت مهدي (عج) هيچ گونه نيازي به او ندارد (آملي، 419). پس حضرت مهدي (عج) از حضرت عيسي (ع) كاملتر است و از آن جا كه به گفتة سيّد حضرت مهدي (عج) قطرهاي از درياي بيكرانة وجود اميرمؤمنان (ع) است، پس حضرت عيسي (ع) قابل سنجش با آن حضرت نيست، از اين رو نه تنها خاتم ولايت مطلقه نيست، بلكه خاتم ولايت مقيّده هم نيست.
2 ـ آيات و روايات بسياري بر ختم ولايت اميرمؤمنان (ع) دلالت دارد كه سيد به تفصيل به آنها پرداخته است (آملي، المقدمات، 405 ـ 456). كه بيان آن در گنجايش اين مقاله نيست.
...
شواهدي از سخنان ابن عربي بر ولايت مطلقه حضرت علي (ع)
1 ـ شيخ بر اين باور است كه نبوت مطلقه و ولايت مطلقه به حقيقت يگانهاي تعلق دارد كه همان حقيقت محمديّه است و حقيقت محمديّه بر حسب ظاهر، نبوت مطلقه است و به حسب باطن، ولايت مطلقه، و نيز ميگويد: همان گونه كه خاتم انبيا فرمود: كنت نبياً و آدم بين الماء و الطين، خاتم اولياء نيز فرمود: كنت ولياً و آدم بين الماء و الطين. اين نشان دهندة ختم ولايت مطلقه است. در ميان اهل معرفت، تنها كسي كه اين روايت را گفتة حضرت عيسي (ع) ميداند، ابن عربي است و حال آن كه به اتفاق كمل از عرفا، اين سخن از اميرمؤمنان (ع) است و بدين دليل، او خاتم ولايت است.
2 ـ به گفتة ابن عربي، همة انبيا و اوليا زير پرچم رسول خدا (ص) قرار دارند چنان كه رسول خدا (ص) فرمود: «آدم و پس از او در قيامت زير پرچم من هستند» (فيض كاشاني، 456) و از آن جا كه «پرچم رسول خدا، لواء حمد در دست علي بن ابيطالب (ع) است» (اخطب خوارزمي، 200) پس او خاتم ولايت مطلقه است (آملي، المقدمات، 443).
3 ـ شيخ با اين كه حضرت عيسي (ع) را خاتم ولايت مطلقه ميداند، قرب اميرمؤمنان (ع) به حضرت رسول (ص) را چنان ميداند كه در انحصار ولايت به آن حضرت نميتوان ترديد روا داشت. وي در ضمن بيان چگونگي آفرينش و تجليّات الهي و با اشاره به حديث گنج نهان، مرتبة نخست آفرينش عالم هستي را «هباء» و نتيجة تجلّي وي بر آن را هيولاي كل ميداند. هيولاي كل حقيقتي است كه قوّه و استعداد مجموعة عالم در آن است و هر موجودي به اندازة استعداد خود، فيض وجود را از او دريافت ميكند. قويترين و تامترين و در عين حال نزديكترين استعداد و قوه در هباء، حقيقت حضرت محمد (ص) بود؛ از اين رو، او سرور همة عالم و نخستين ظهور وجود در عالم تعيّن و كثرت است و نزديكترين مردم به آن حضرت، علي بن ابيطالب است كه اسرار همة انبيا است (ابن عربي، 1/119). به تعبير سيد اين سخن ابن عربي برهان قاطعي است بر انحصار ختم ولايت مطلقه به حضرت علي بن ابي طالب (ع)؛ زيرا ملاك اصلي ختم ولايت، قرب معنوي به خاتم پيامبران (ص) است. روايات متعددي به اين قرب منحصر به فرد، تصريح كردهاند. اطلاق عبارت «و اقرب الناس اليه علي ابن ابيطالب، امام العالمين و سرّ الانبياء اجمعين» (ابن عربي، همان) هم شامل قرب صوري است و هم قرب معنوي يعني هم شهادي و هم غيبي. قرب او به آن حضرت همانند ندارد بنابراين ولايت او نيز همانند ندارد (قمشهاي، 10 ـ 11).
4 ـ وي پيامبران اولوالعزم (غير از خاتم انبيا) را اهل توحيد اسمايي و آن حضرت و وارثان او را مخصوص به توحيد ذاتي ميداند (آشتياني، شرح مقدمه قيصري، 916 ـ 917) و آن جا كه توحيد ذاتي محيط بر توحيد اسمايي است، موحّد به توحيد ذاتي نيز محيط بر موحّد به توحيد اسمايي است پس خاتم ولايت مطلقه، مخصوص به وارثان آن حضرت است نه حضرت عيسي (ع).
5 ـ به گفتة شيخ روز قيامت مقام و منزلت كمترين خليفه از خلفاي پيامبر(ص) ما در نزد خدا از مقام و منزلت بزرگترين پيامبران برتر و والاتر است؛ زيرا خليفة هر پيامبري با همان پيامبر تناسب دارد و چون پيامبر (ص) ما از همة پيامبران برتر است، مقام و منزلت خلفاي او نيز همين گونه است (آملي، 443). شكي نيست كه در دنيا نيز همين گونه است؛ زيرا مراتب اخروي، ثمرة استعداد و عمل دنيايي است، پس خلفاي پيامبر (ص) در دنيا و آخرت بر همة پيامبران برتري دارند. اين سخن دليلي بر برتري اميرمومنان (ع) بر ساير انبيا و خلفاست، مگر آن كه شيخ، اميرمؤمنان (ع) را خليفة پيامبر خدا (ص) نداند!!
6 ـ ابن عربي تصريح ميكند كه همة انبيا و رسولان حتي پيامبر ما، ولايت خويش را از خاتم اوليا ميگيرند (آملي، 444). پيامد آن اين است كه اگر خاتم اوليا حضرت عيسي (ع) باشد، وي بايد بر همة انبيا برتر باشد و حال آن كه چنين نيست؛ زيرا حضرت ابراهيم (ع) بزرگتر و برتر از اوست تا چه رسد به خاتم پيامبران (ص) كه از همة عالم برتر است. ولي اگر خاتم اوليا اميرمؤمنان (ع) باشد، اگر چه همين پيامد را دارد، ولي اشكالي بر آن وارد نميشود؛ بدين دليل كه ولايت علي (ع) از جانب پيامبر (ع) است، زيرا او باطن آن حضرت است و به همين جهت او خاتم اولياست. شاهد بر اين مطلب اين است كه شيخ ميگويد: «خاتم اوليا، حسنهاي از حسنات خاتم انبيا و وارثي از وارثان اوست» (قيصري، 113)، زيرا او از ظهورات و شؤونات خاتم انبياست، چنان كه اميرمؤمنان فرمود: «أنا عبد من عبيد محمد (مجلسي، 3/283) و عبد الشيء من ظهوراته و شئوناته كما أنّ عبادالله من الملك و الملكوت، شئوناته و ظهوراته و الربوبية و العبودية لا يتحقق و لا يمكن أن يكون إلاّ بالظاهرية و المظهرية» (قمشهاي، 14). و نيز امام صادق فرمود: العبودية جوهرة كنهها الربوبية (امام صادق، مصباح الشريعه، باب 100) و عيسي (ع) چنين نيست؛ زيرا نه وارث صوري رسول خدا (ص) است و نه وارث معنوي اوست؛ بنابراين اميرمؤمنان (ع) خاتم ولايت مطلقه است (آملي، المقدمات، 444).
7 ـ فرود آمدن حضرت عيسي (ع) و اقتدا به حضرت مهدي (عج) و پيروي از او كه به تعبير سيد قطرهاي از درياي بيكران امير مؤمنان (ع) است دليلي بر نادرستي مقايسة حضرت عيسي (ع) و امير مؤمنان (ع) و نفي ختم ولايت مطلقه از اوست.
8 ـ به گفتة شيخ، خداي متعال نخست روح نبي مطلق (محمد) و سپس روح ولي مطلق (علي)، آن گاه انبيا و رسولان را آفريد (همو، 420) و چون عيسي (ع) يكي از انبيا و رسولان است، پس آفرينش او در رديف ساير پيامبران است. از سخن شيخ ميتوان فهميد كه قرب معنوي حقيقي علي (ع) ازلي و ويژة آن حضرت است، از اين رو به ختم ولايت سزاوارتر است (همو، 420).
9 ـ به گفتة ابن عربي، علي (ع) «امام العالمين» است (ابن عربي، 1/119). و چون عيسي از عالمين است پس او امام عيسي است و به حكم تقدم امام بر مأموم، علي (ع) بر او مقدم است.
10 ـ به گفتة وي، علي (ع) «سر الانبياء اجمعين» (همان) است و چون سرّ انبيا ولايت آنهاست و عيسي (ع) يكي از انبياست، پس علي (ع) در باطن همة انبيا و از جمله عيسي (ع) حضور دارد و ولايت مطلقة او در همه ولايتهاي مقيّده ساري است و ولايتهاي مقيّده، شؤون و ظهورات ولايت اوست. بنابراين، همان گونه كه هر مقيّدي، كمال خود را از مطلق ميگيرد عيسي (ع) و ديگر اوليا ولايت خود را از او ميگيرند. اشعار منسوب به ملاي رومي نيز ناظر به همين معناست (قمشهاي 11).
11 ـ هر چه مظهر به ظاهر نزديكتر باشد تامتر است و كسي از اميرمؤمنان (ع) به حضرت ختمي مرتبت نزديكتر نيست، چون به تعبير قرآن وي جان آن حضرت است (آل عمران، 61) و چيزي از جان چيزي به خودش نزديكتر نيست (قمشهاي، 13).
12 ـ وي در شب معراج با حضرت ختمي مرتبت بود و بر اسرار وي مطلع بود: حيث اخبره به قبل ان يخبر من نفسه (قمشهاي، 14).
...
ختم ولايت مطلقه امير مؤمنان (ع) در سخنان بزرگان از عرفا
1 ـ مؤيد الدين جندي اولين شارح فصوص الحكم، ولايت مطلقه و ختم آن را ويژة امير مؤمنان (ع) دانسته، او را آدم الاولياء ميخواند. به نظر وي، از آن جا كه صورت آدم (ع) ظهورِ احديتِ جمعِ كمالات اسماييِ است، ظهورِ بخششِ جوديِ امتنانيِ وحدانيِ جمعي، به واسطة او و از او، پديد آمده است. نخستين تعيّن اسمي در مرتبة جمعيِ انساني پس از مرتبة فيض، در شيث و تجليات تنزيهي، در نوح، آن گاه مرتبة تقديس و تنزه و طهارت بالفعل، در ادريس، آن گاه حقايق نبوي، پس از تعيّن آن و ظهور وحداني همة كمالات، در ابراهيم و امامت در فرزندان او، آن گاه حقايق نبوي از طريق ظهور مرتبة جمع باطني پس از سليمان تا عيسي تجلي يافت تا آن كه كمال دعوت باطني در آن به ظهور رسيد، آن گاه اين امر در مرتبة جمعي در مرتبة باطن و ولايت با آدم الاوليا آغاز شد. آدم الاوليا نخستين كسي است كه در ولايت ارثي از نبوت ختميت محمديه، دوم ندارد و او علي بن ابي طالب (ع) است؛ از اين رو حقايقِ جمعيِ كمالي به صورت احديتِ جمعي در مظهرِ كمالاتِ انسانيِ احمديِ جمعي كه اولياء ورثه محمدية الهيه هستند، ظهور يافت تا آن كه ولايت به عيسي بن مريم ختم شد (آملي، المقدمات، 460 ـ 465).
شارح فصوص، ظهور ولايت موروثي را در كسي ميداند كه دوم ندارد و او آدم الاولياء علي بن ابي طالب (ع) است و در عين حال، ختم آن را در عيسي (ع) ميداند. از اين رو بايد سخن وي تبيين گردد. سيد ختم ولايت در سخن جندي را كه به عيسي (ع) اختصاص داده شده است، ولايت عامه و در حقيقت او را خاتم نبوت عامه (يعني نبوت مقيّد انبيا) ميداند. شيث نخستين مظهر اين ولايت و عيسي خاتم اين ولايت است و اين همان چيزي است كه بسياري از بزرگان عرفا گفتهاند نه آن چيزي كه ابن عربي گفته است (آملي، همان، 466). تصريح جندي بر اين كه علي بن ابي طالب (ع) در ولايت، دوم ندارد اشاره به ختم ولايت اوست و نيز انحصار ولايت موروثي كه همان ولايت حضرت ختمي مرتبت (ص) است، گواه بر امر است.
2 ـ شيخ اعظم ابن فارض مصري در چكامة تائيه خود چنين سروده است:
لا تـقـربـوا مـال اليتيـم اشـارة لكّف يـد صـدّت لـه اذا تصّـدت
و ما نال شيئاً منه غيري سوي فتي علي قدمي، في القبض و البسط ما فتي
سعيد الدين فرغاني بيت نخست را اشاره به منع از رسيدن به بحر رؤيت ميداند، بدين دليل كه چنين رؤيتي بر اتحاد بصر با بصيرت و يگانگي نظر دل با نظر ظاهر از طريق غلبة حكم مقام احديتِ جمع توقف دارد كه ويژة حضرت ختمي مرتبت است.
وي در شرح بيت دوم مينويسد: «كسي كه در حال قبضِ حجابيّت و مجاهدة سلوك، از شريعت من، قدم او هيچ تجاوز نكرد و در حال بسطِ كشف و شهود، هر چه مخالفت شرع نمود، رد كرد و به آن اصلاً التفات ننمود، آن جوانمرد از اين ذوق مگر اثري بيابد. و از اين جوانمرد، صاحب قدم به مقام تمكيني حقيقي را ميخواهد كه در وقت تلوين، هيچ از جاي نرفته باشد و سخن مخالف شرع نگفته. و لفظ فتي (جوانمرد) دلالت ميكند كه علي (ع) را ميخواهد.» (فرغاني، 284 ـ 285).
به نظر ابن فارض، مقام رؤيت بصري كه متّحد با بصيرت است. اختصاص به حبيب خدا (ص) و آن در يگانة جمال و جلال احمدي دارد و به هيچ يك از انبيا و اوليا نميرسد؛ مگر آن كه محيط بر انبيا و اوليا و در قبض و بسط همچون حبيب خدا (ص) باشد و او كسي جز«جوانمرد» نيست. و فرغاني، تصريح ميكند كه آن جوانمرد علي (ع) است. پيداست كسي كه در مقام رؤيت و قبض و بسط و ظهور جمال و جلال، چون حضرت ختمي مرتبت (ص) باشد نه تنها به ختم ولايت اولويت دارد، بلكه غير از او، شايسته اين مقام نيست و اين مقام ويژة اوست. علت اختصاص آن حضرت به مقام رؤيت كه از مقامهاي ويژة حضرت ختمي مرتبت است، اين است كه وي به مقام تجلّيِ ذاتي متفرّد و مختّص گشته است و در مقام تمكين و استقامت با حضرت ختمي مرتبت، متّحد شده است و احدي از اوليا و كمِّل از عرفا به مقام وي نرسيدهاند.
به گفتة سيد، عرفاي بزرگ مانند جنيد بغدادي، شبلي، معروف كرخي، بايزيد بسطامي و ديگران نيز، به ختم ولايت مطلقة علي (ع) تصريح كردهاند (آملي، المقدمات، 460).
...
اثبات ختم ولايت اميرمؤمنان (ع) از طريق عقل
1 ـ خاتم ولايت مطلقه بايد مانند خاتم نبوت مطلقه، از همة خلق به خدا آگاهتر باشد و به تعبير ابن عربي، كاملي كه به ارادة الهي، قطب عالم و خليفة الله در خلق باشد، در نزول به عالم عناصر، همة خلق و مراتب آنها را، كه فروتر از او هستند، تا روز قيامت مشاهده كند (آملي، جامع الاسرار، 842). شكي نيست كه جز اميرمؤمنان (ع) كسي داراي چنين احاطة علمي و شهودي نيست و به يقين او عيسي (ع) نيست؛ زيرا چنان كه گفته شد، او به فرزندي از فرزندان علي (ع) و خليفهاي از خلفاي او نيازمند است. از اين رو با علي (ع) برابر يا برتر نيست (همان). از اين گذشته او به علوم قرآن و اسرار پيامبر (ص) آگاه بود ولي عيسي (ع) به انجيل آگاه بود. هم قرآن بزرگتر و جامعتر از انجيل است و هم اسرار حضرت ختمي مرتبت (ص) از اسرار عيسي (ع) بزرگتر و ژرفتر است پس آگاهي علي (ع) از دانش عيسي (ع) كاملتر، گستردهتر و ژرفتر ست، چنان كه خود فرمود: «اگر بساط داوري برايم گسترده شود، براي پيروان تورات، با تورات، براي پيروان انجيل، با انجيل، براي پيروان زبور، با زبور و براي پيروان فرقان، با فرقان داوري خواهم كرد.» (بصائر الدرجات، 134).
به تعبير ديگر، خاتم ولايت كسي است كه به هر امر ممكني آگاه باشد و حقيقت اشيا را آن گونه كه هست، مشاهده كند و شكي نيست كه علي (ع) اين ويژگي را داشته، چنان كه خود فرمود: «اگر پرده برداشته شود بر يقين من افزوده نميشود» (آمدي، 5/108) و نيز: «مرا از فروترِ عرش بپرسيد به يقين كه من به راههاي آسماني آگاهتر از راههاي زمين هستم» (آملي، جامع الاسرار، 833) و نيز: «به خدا قسم اگر بخواهم همة امور نهان شما را از گذشته و حال و آينده، برايتان بگويم، ميتوانم ولي ميترسم كه به كفرگراييد.» (نوري، 19/492). اينها نشان از احاطة شهودي آن حضرت صاحبِ سرّ، حاملِ علم، وارثِ حقايق و دقايق، آگاهِ به عيان و نهان حضرت ختمي مرتبت بود، چنان كه خود فرمود: «به خدا قسم هيچ آيهاي در شب يا روز، در خشكي يا دريا، در بيابان يا كوهستان فرود نيامد، مگر آن كه ميدانم در چه زماني، در چه موضوعي و دربارة چه كسي فرود آمده است؛ از حقيقت آن پرسيدم و به مغز آن دست يافتم.» (مجلسي، 92/103). و نيز: «از رسول خدا هزار باب از علم آموختم كه از هر بابي هزار باب، گشوده شد.» (مجلسي، 26/29). و رسول خدا (ص) فرمود: «من شهر علمم و علي در آن است؛ پس هر كه ميخواهد به اين شهر درآيد، از در آن درآيد.» (اخطب خوارزمي، 80 ـ 85).
2 ـ امير مؤمنان (ع) به حكم كتاب و سنت، جان حضرت ختمي مرتبت (ص) است. قرآن از اين امر به «انفسنا» (آل عمران، 61) تعبير كرده است و حضرت ختمي مرتبت به علي (ع) فرمود: جان تو جان من، خون تو خون و گوشت تو گوشت من است (طبري، 1/78) و از آن جا كه آن حضرت، از همة انبيا برتر و والاتر است علي (ع) كه مساوي اوست نيز از همة انبيا برتر و والاتر است (آملي، جامع الاسرار، همان).
3 ـ اختصاص ختم ولايت مطلقه به عيسي (ع) يا به دليل نسبت معنوي او به خاتم پيامبران (ص) است يا به علت نسبت صوري او به آن حضرت. هر كدام از اين دو جهت كه در ختم ولايت مؤثر باشد، علي (ع) به اين مقام سزاوارتر از عيسي (ع) است؛ زيرا نسبت معنوي علي (ع) با آن حضرت بر همگان آشكار است و روايات بدان تصريح دارند. و نيز معلوم است كه در اين نسبت هيچ كس همتاي او نيست (آملي، همان). چنان كه شيخ نيز بدان تصريح كرده است و او را نزديكترين كس به خاتم پيامبران (ص) دانسته و وي را اسرار همة انبيا معرفي كرده است (ابن عربي، 1/119). نسبت صوري علي (ع) نيز با آن حضرت همين گونه است، و بر كسي پوشيده نيست.
4 ـ اختصاص ختم ولايت مطلقه به عيسي (ع) نه تنها دليل ندارد بلكه دليل بر خلاف آن وجود دارد؛ زيرا چنان كه اهل معرفت و نيز ابن عربي گفتهاند، خاتم ولايت، حسنهاي از حسنات خاتم پيامبران (ص) است و شكي نيست كه عيسي (ع) چنين نيست؛ زيرا حسنه به تعبير عرفا به معني درجه يا مظهر است. عيسي (ع) در صورتي مظهر حضرت رسول (ص) است كه حقيقت آن دو، يكي باشد و تفاوت آن دو تنها در ظهور و بطون باشد و حال آن كه چنين چيزي قابل اثبات نيست ولي اين امر در مورد علي (ع) از طريق عقل و نقل و كشف اثباتپذير است (آملي، جامع الاسرار، 830).
5 ـ مقام هر پيامبري با مقام كتاب او تناسب دارد؛ بلكه مقام هر پيامبري در ضمن مقام كتاب او، منطوي است؛ از اين رو مقام حضرت عيسي (ع) به اندازة انجيل است و منزلت ختمي مرتبت (ص) به اندازة قرآن. انجيل و صاحب آن كجا و قرآن و صاحب آن كجا؟ كسي كه به حقيقت قرآن دست يافته باشد، بيهمتاست، و پس از قرآن، كسي چون او نيست پس او به ختم ولايت سزاوارتر است؛ بلكه چنين مقامي غير او را نشايد. شكي نيست كه علي (ع) به حقيقت قرآن دست يافته بلكه خود حقيقت آن است، چنان كه فرمود: «به خدا قسم اگر بخواهم، دربارة باي بسمالله چنان گويم كه هفتاد شتر از حمل آن ناتوان باشد» (برسي، 79) كسي كه دربارة يك حرف قرآن چنين آگاهي داشته باشد، دربارة سورهها و تمام قرآن چه ميداند؟ و كسي كه به قرآن چنين احاطه داشته باشد، بر همة علوم اولين و آخرين احاطه دارد؛ چنان كه رسول خدا (ص) فرمود: «هر كه علوم اولين و آخرين خواهد به قرآن بپردازد.» (محمدتقي مجلسي، 5/464).
...
استناد علم و خرقة عرفا به اميرمؤمنان (ع)
استناد علوم رسمي و كسبي مانند فصاحت، بلاغت، تفسير، حديث، فقه، كلام، حكمت به آن حضرت امري است كه ديگران نيز آن را بازگو كردهاند (ابن ابي الحديد، 5 ـ 7). بنابراين در اين نوشتار بدان پرداخته نميشود و تنها اقتباس علوم تصوف، جوانمردي و خرقة اهل رياضت از آن حضرت را به اختصار نقل ميكنيم. مشایخ عرفا سه سند مشهور و يك سند غير مشهور براي خرقة صوري و معنوي خود ارائه كردهاند كه همه به اميرمؤمنان (ع) ميرسد؛ اين چهار سند عبارت است از:
1 ـ سند خرقة شيخ اعظم سعد الدين حمويّه. وي خرقهاش را از ابو علي فارمدي، او از ابوالقاسم كركّاني، او از عثمان مغربي، او از ابو عمر زجّاجي، او از سيد الطايفه جنيد بغدادي، او از سري سقطي، او از معروف كرخي گرفته است و خرقة معروف كرخي دو سند دارد، 1 ـ او از علي بن موسي الرضا، او از موسي الكاظم، او از جعفر الصادق، او از محمد الباقر، او از زين العابدين، او از حسين بن علي، او از امير مؤمنان و او از خاتم انبيا گرفته است. 2 ـ او از داود طايي، او از حبيب عجمي، او از حسن بصري و او از اميرمؤمنان و او از خاتم انبيا گرفته است (آملي، المقدمات، 502 ـ 503).
2 ـ سند خرقة شيخ اعظم شهاب الدين سهروردي. وي خرقهاش را از ضياءالدين عبدالقاهر سهروردي، او از وحيدالدين عمويّه، او از فرج زركاني، او از ابوالعباس نهاوندي، او از محمد بن خفيف، او از جنيد، او از سري سقطي، او از معروف كرخي و او از علي بن موسي الرضا و او از پدرش … دريافت كرده است (آملي، همان، 504).
3 ـ سند خرقة ابي بكر سمناني. وي خرقه و ذكرش را از شمس الدين محمد بن علي اصفهاني، او از محمد بن ابي بكر اسفرايني، و او از سعيد بن مطهر بادرزي، او از نجمالدين خيوقي، او از اسماعيل قيصري، او از شيخ مانيكل، او از شيخ داود خادم الفقرا، او از ابوالعباس بن ادريس، او از ابوالقاسم بن رمضان، او از ابو ايوب طبري، او از عبدالله بن عثمان، از از ابو يعقوب مهرخودي، او از ابو يعقوب سوسني، او از عبدالواحد بن زيد، او از كميل بن زياد نخعي و او از امام معصوم اميرمؤمنان علي (ع) و ايشان از رسول خدا (ص) گرفته است (آملي، همان، 505).
4 ـ سند خرقة نجم الدين تفليسي. وي خرقه را از جمال الدين ابو حامد، او از سه تن از مشايخ يعني شهاب الدين سهروردي و صدر الدين جويني و فخرالدين فارسي گرفته است و فخرالدين فارسي از ابوالفتح بيضاوي، او از ابن شهريار كازروني، او از ابو محمد اكار، او از محمد بن خفيف، او از جنيد و جعفر حذّاء، او از ابو عمرو اصطخري، او از ابو تراب بلخي، او از موسي بن زيد داعي، او از اويس قرني، او از اميرمؤمنان علي بن ابيطالب (ع) گرفته است (آملي، همان، 508).
بزرگان صوفيه خرقة خود را (خواه صوري و خواه معنوي) از طريق ياران اميرمؤمنان (ع) به آن حضرت نسبت ميدهند، نه به غير از او از انبيا و اوليا. و نيز اعتبار خرقه و ذكر و علوم خويش را به سبب همين نسبت ميدانند و اين خود شاهد برتري اميرمؤمنان (ع) بر ساير انبيا و اولياست و نيز تأييدي است بر احاطة ولايت او بر ولايت ديگر اوليا.
اثبات ختم ولايت مطلقة اميرمؤمنان (ع) از طريق كشف
سيّد تصريح ميكند كه «اگر ابن عربي از طريق كشف به ختم ولايت عيسي (ع) دست يافته است، ديگران نيز از طريق كشف به ختم ولايت اميرمؤمنان (ع) دست يافتهاند.» (آملي، همان، 511). آن گاه نمونههايي از مكاشفات خود را بيان ميكند و مينويسد: اگر اعتبار كشف به نقل است، دلايل نقلي بر ختم ولايت اميرمؤمنان (ع) تام و كامل است و اگر به عقل است، دلايل عقلي آن نيز تمامتر و كاملتر است و اگر به خاطر خود كشف است آن هم به دليل موافقت با عقل و نقل، درستتر است. از اين گذشته، كشف شيخ در مقابل كشف بسياري ارباب مكاشفه قرار دارد؛ چنان كه صحابه مانند سلمان و ابوذر و مقداد و بزرگان از عرفا مانند جنيد، شبلي، حمويّه، قونوي و خجندي در اين مسأله با او مخالفند و به خاطر سخنان شيخ نميتوان از نظر اين بزرگان دست برداشت (آملي، همان، 512). از اينها گذشته شيخ بر ختم ولايت عيسي (ع) مكاشفه هم ندارد و اگر داشت به آن اشاره ميكرد؛ چنان كه در موارد لازم به كمتر از آن (رؤيا) نيز اشاره كرده است.
...
ديدگاه شيخ دربارة ختم ولايت مقيّده
به نظر وي، خاتم ولايت مقيّده کسی است كه نخست ولايت او ويژة شريعت خاتم باشد. دوم آن كه با ظهور او، ولايت ختم شود و هيچ وليّي به مقام و منزلت او هرگز ظاهر نگردد. او در مقام و رتبه، فروتر از عيسي (ع) است چون عيسي (ع) پيامبر است و خاتم ولايت مقيّده، پيامبر نيست. اين خاتم در زمان وي به دنيا آمده و ابن عربي او را ديده، با او همراه بوده و نشان ختم ولايت را در او مشاهده كرده است. به گفته وي، پس از خاتم ولايت (كه اينك به دنيا آمده است) كسي ولايت نخواهد داشت، مگر آن كه از مشكات ولايت او برخوردار باشد (ابن عربي، 1/185).
شيخ تصريح ميكند كه خاتم ولايت عامه و مطلقه، عيسي است اما خاتم ولايت خاصه و محمديه، كسي است كه از جهت اصالت خانوادگي و بخشندگي، برترين عرب است كه در سال 595 او را مشاهده كردهام و نشانة ولايت را كه خدا از چشم ديگران پنهان داشته است در شهر فارس بر من آشكار ساخت (آشتياني، شرح فصوص، 455؛ ابن عربي، 2/49).
وي در فصل پانزدهم فتوحات پس از بيان اين كه ولايت خاصة محمديه نيز بايد خاتمي داشته باشد كه در نام و خلقت، همانند حضرت محمد (ص) باشد، تصريح ميكند كه اين خاتم، مهدي منتظر كه شاخته شده است، نيست؛ زيرا مهدي از فرزندان صوري و خاندان آن حضرت است. و حال آن كه خاتم ولايت، از فرزندان معنوي اوست نه از فرزندان حسي و صوري او، (همان، 2/50). به گفته قيصري، اين سخنان اشاره به اين است كه ابن عربي، خاتم ولايت محمديّه است. و اين سخني درست است؛ زيرا وي در رؤيا همين را ديده است (قيصري، 111).
رؤياي شيخ اكبر درباره ختم ولايت محمديّه
وي در فصوص الحكم روايتي از رسول خدا (ص) نقل ميكند كه آن حضرت فرمود: «مَثل من در ميان پيامبران مَثل ديوار از خشت است كه تنها جاي يك خشت در آن باقي مانده باشد. آن خشت من هستم كه با قرار گرفتن در جاي خود، آن ديوار تكميل ميگردد. آن گاه مينويسد: جايگاه خاتم اوليا در آن ديوار همانند جايگاه خاتم انبيا در آن است و همان گونه كه با وجود خاتم انبيا ديوار تمام شد، با وجود خاتم اوليا نيز ديوار تكميل ميگردد، با اين تفاوت كه جايگاه خاتم اوليا در آن ديوار همانند جايگاه دو خشت است؛ زيرا شريعت خاتم انبيا ظاهري دارد و باطني. ظاهر آن از خشت نقره و باطن آن از خشت طلا بنا شده است و چون خاتم اوليا بر حسب ظاهر شريعت، تابع شريعت خاتم انبيا است، جايگاه او در آن ديوار همانند خشت نقره است و از آن جا كه بر حسب باطن شريعت، خاتم اوليا، اسرار الهي را از خداي متعالي دريافت ميكند، جايگاه او همانند جايگاه خشت طلاست. پس خاتم اوليا همانند دو خشت است كه يكي نقره و ديگري طلا است (قيصري، 110).
وي با توجه به رؤيايي كه ديده است جايگاه خود را در ميان اوليا همانند جايگاه پيامبر خاتم (ص) در ميان ديگر پيامبران ميداند. به گفته وي در سال 599 در خواب ديده است كه كعبه را كه از خشتهاي طلا و نقره بنا شده، تماشا ميكند، در يك رديف از ديوار بين ركن يماني و ركن شامي جاي خشتي از نقره و در رديف ديگر جاي خشتي از طلا را خالي ميبيند. آن گاه خود را ميبيند كه مانند دو خشت طلا و نقره، در جاي خالي آن دو خشت قرار ميگيرد. از خواب بيدار ميشود و خدا را سپاس ميكند و در تأويل آن ميگويد: «من در نوع خود همچون رسول خدا(ص) در ميان پيامبران(ع) هستم و بسا كه ولايت به من ختم ميگردد و اين كار بر خدا سخت نباشد.» خواب خود را براي يكي از عالمان ميگويد، او نيز همان گونه تعبير ميكند (ابن عربي، 1/319).
تمام دلايل شيخ بر خاتم ولايت بودن خود، رؤياي ياد شده و دليل وي بر نفي خاتم ولايت بودن حضرت مهدي (ع)، انتساب حسّي و صوري وي به خاندان پيامبر(ص) است؛ چنان كه وي هيچ دليلي بر ختم ولايت مطلقه حضرت عيسي (ع) ارائه نكرده است. از اين رو ميتوان پرسيد: مگر انتساب حسّي به خاندان پيامبر (ص) مانع ختم ولايت است؟ از آن جا كه عقل و نقل و كشف هيچ گونه دلالتي بر اين امر ندارد پس اين سخن، ادعايي بدون دليل است. از اين گذشته همان گونه كه حضرت مهدي (عج) از فرزندان حسّي و صوري پيامبر است، از فرزندان معنوي او نيز هست؛ به همين سبب است كه بزرگان از اهل معرفت، وي را از اولياي محمديّه ميدانند. صاحب ولايت محمديّه بودن، حتي اگر خاتم ولايت هم نباشد، نشان اين است كه وي از فرزندان معنوي حضرت ختمي مرتبت (ص) است.
...
نفي ختم ولايت مقيّده از شيخ
1 ـ اگر چه شيخ با بيان رؤيايي، خود را به اشارت خاتم ولايت مقيّد معرفي كرده است، ولي او خاتم ولايت را داراي ويژگيهايي ميداند كه به يقين شامل وي نميگردد. به نظر وي، انسان كامل در دنيا مانند نگين انگشتر است. نگين انگشتر محل ترسيم نشان و علامت پادشاه است كه با آن بر خزانة خود مهر ميزند و با بودن آن مهر، كسي جرأت دست بردن بر خزانه را ندارد. در واقع نقش نگين سلطان، حافظ و نگهدار خزانه و اسرار سلطان است. جايگاه خليفه در جهان همين گونه است؛ تا خليفه در جهان وجود دارد، جهان باقي است و همان گونه كه اگر مهر را از خزانه و نامه بردارند، ديگر خزانه، خزانه نيست و نامه سرّي نخواهد بود، هرگاه انسان كامل كه مهر و ختم عالم است از دنيا برود، دنيا به پايان ميرسد (قيصري، 73 ـ 74).
قيصري در شرح و تأييد نظر ابن عربي تصريح ميكند كه وجود انسان كامل درجهان، سبب بقا و دوام آن است و تصرف در جهان به اجازه و ارادة او انجام ميشود. هيچ امري از باطن به ظاهر نميرسد و هيچ پنهاني آشكار نميگردد مگر به اذن و ارادة انسان كامل كه صاحب اسم اعظم است. اگر انسان كامل از دنيا برود و جانشيني كه در كمال همانند او باشد وجود نداشته باشد، خزانههاي الهي نيز از دنيا به آخرت خواهد رفت، بلكه دنيا به پايان خواهد رسيد؛ با رفتن او از دنيا، آسمان فرو خواهد ريخت، زمين از هم فرو خواهد پاشيد، كوهها متلاشي خواهد شد، خورشيد تيره و تار و خاموش خواهد شد و به طور كلي ويران شده، به آخرت منتقل خواهد شد (قيصري، 74 ـ 75).
كدام يك از اين ويژگيها با ابن عربي سازگار است و با رفتن وي از دنيا، كدام يك از اين حوادث، رخ داده است؟ شكي نيست كه قوام زمين و آسمان بر ولايت انسان كامل وابسته است. آيا چنين چيزي را دربارة ابن عربي ميتوان گفت؟ سيّد مينويسد: ابن عربي كجا و اين مقام كجا؟ بهترين دليل بر نفي ختم ولايت از ابن عربي همين است كه وي از دنيا رفت و هيچ اتفاقي به ويژه حوادث ياد شده، رخ نداد (آملي، المقدمات، 549). خاتم ولايت كسي است كه پس از او قيامت بر پا شود و ديگر مكلفي بر زمين وجود نداشته باشد. شكي نيست كه چنين ويژگي در شيخ ديده نشده است (آملي، جامع الاسرار، 892).
اثبات مقام ختم ولايت مقيّده براي حضرت مهدي (عج) از طريق عقل
1 ـ خاتم ولايت محمديه بايد پس از پيامبر (ص) داناترين و كاملترين خلق و نزديكترين فرد به آن حضرت باشد و شكي نيست كه چنين ويژگي اختصاص به حضرت مهدي (عج) و پدران معصوم او دارد. شاهد بر اين مطلب اتفاق اهل تحقيق است بر اين كه در زمان غيبت، حقيقت قرآن را كسي جز حضرت مهدي (عج) نميشناسد و بيان نميكند و جز او كسي به تأويل آن آگاه نيست و ديگران تنها به وجوهي از قرآن آگاهند نه به همة جنبههاي آن (آملي، المقدمات، 561).
2 ـ ابن عربي ولايت خود را در خواب ديده است و نه در بيداري و حتي ادعاي كشف هم ندارد در حالي كه قائلان به ولايت حضرت مهدي (عج) آن را در بيداري مشاهده كرده و بر اعتقاد خود نه تنها كشف بلكه مكاشفهها دارند (آملي، همان، 578). پيداست كه اگر دو نظريه اين گونه باشند، نه تنها مخالف هم نيستند بلكه با هم قابل مقايسه نيز نيستند. به گفتة سيّد در زمان ما و هر زماني مردم سخناني را كه به بيداري مستند باشد نميپذيرند تا چه رسد به سخني كه دليلش خواب باشد (آملي، همان). وي مكاشفات و رؤياهاي صادق كه با عقل و نقل و كشف سازگار است در مورد خاتم ولايت بودن حضرت مهدي (عج) دارد كه برخي از آنها را بيان كرده است (آملي، همان، 578 ـ 586).
3 ـ نسبت صوري و معنوي حضرت مهدي (عج) به خاتم پيامبران (ص) به هيچ رو قابل مقايسه با نسبت صوري و معنوي شيخ با آن حضرت نيست. نگاهي به جوامع روايي بدين منظور كافي است.
سخنان شيخ دربارة حضرت مهدي (عج)
1 ـ ابن عربي در فتوحات پس از آن كه نوع آفرينش حضرت مهدي (عج) را مانند نوع آفرينش رسول خدا (ص) ميداند و دربارة او ميگويد: «خاتم اوليا و چشم امام همة عالم كه از ما پوشيده و پنهان است، مهدي (عج) سرور آل محمد (ص) است. و خورشيدي است كه آن گاه كه بتابد، ابرها و تاريكيها را از هم بپراكند.» (ابن عربي، 3/327 ـ 329).
2 ـ همچنين ميگويد: خدا خليفهاي دارد كه زمين را از عدل پر كرده … حقيقت دين را آشكار ميكند … اهل حقيقت و شهود و كشف با هدايت الهي، با او بيعت ميكنند … عيسي (ع) در عصر وي پيرو اوست. خداوند گروهي را كه در غيب خويش پنهان داشته، به خدمت او وا ميدارد … او خليفةالله است كه زبان حيوان را ميداند، عدل و دادش جن و انس را فرا ميگيرد … (ابن عربي، همان) توصيف او از حضرت مهدي (عج) منحصر به فرد است؛ به گونهاي كه هيچ وليّي يا نبيّي بدان متصف نميگردد. از اين رو آن حضرت حتي بر اساس توصيف ابن عربي نيز به ختم ولايت خاصه، سزاوارتر است.
...
سخنان عارفان بزرگ دربارة ختم ولايت مقيّده
1 ـ كمال الدين عبدالرزاق كاشاني شارح فصوص الحكم، اين سخن شيخ را كه: «خاتم اوليا تابع خاتم انبياست و اين تبعيت نقصي بر مقام وي نيست.» (قيصري، 109)، شاهدي بر مقام ختميت حضرت مهدي (عج) ميداند كه در آخر الزمان خواهد آمد و همة انبيا و اوليا بدون استثنا در معارف حقيقي و علوم الهي، تابع اويند (آملي، المقدمات، 521).
2 ـ كاشاني در تأويلات، خاتم را كسي ميداند كه به امر وي وصل به مقامات ممكن و محقق گردد و نهايت كمال حاصل و ظاهر شود. به نظر وي خاتم ولايت كسي است كه به وسيلة او صلاح دنيا و آخرت به كمال رسد و با مرگ او نظام كيهاني مختل و واژگون گردد و او كسي جز مهدي موعود كه در آخر الزمان ظهور ميكند، نيست (آشتياني، شرح مقدمة قيصري، 914).
3 ـ صدر الدين قونوي در شرح فصوص الحكم پس از تقسيم امامت به بيواسطه كه مستقيم از طرف خدا منصوب ميگردد و با واسطه كه يكي از اولياي الهي او از نصب ميكند و تقسيم هر كدام به مطلق و مقيد، امامت حضرت مهدي (عج) را از نوع اول ميداند كه خليفةالله است و قلمرو و خلافت او هيچ حدّ و مرزي ندارد؛ چنان كه رسول خدا (ص) خلافت آن حضرت را به خود نسبت نداد و او را خليفة خود نخواند، بلكه او را خليفة الله ناميد (قونوي، 2/24). وي انسان كامل را برزخ ميان وجوب و امكان ميداند كه آينة كامل ذات و اسما و صفات حق تعالي است و به همين علت است كه با رفتنش از زمين، نظام عالم از هم گسيخته خواهد شد (همان، 5/12 ـ 4/12). پيداست كسي كه خلافتش عام و مطلق است بر كسي كه امامتش محدود و مقيد است، تقدم دارد. امامت و خلافت حضرت مهدي (عج) اگر چه در بيواسطه بودن همانند امامت ابراهيم است، ولي در اطلاق و تقييد هيچ شباهتي با آن ندارد؛ از اين رو امامت و خلافت حضرت مهدي (عج) را نميتوان با خلافت هيچ يك از اولياي الهي حتي با انبيا مقايسه كرد چه رسد به مقايسه با شيخ اكبر.
4 ـ سعد الدين حمويّه نيز بر اين باور است كه زماني كه مهدي (عج) ظهور كند، نه تنها از حال و گفتار وي بلكه از بند كفش و خاك زير پاي او اسرار توحيد آشكار ميگردد و به گوش ميرسد (آشتياني، همان). علت آن احاطة ولايت او بر عالم هستي است به گونهاي كه يا استعداد همة موجودات حتي جمادات نيز به فعليت ميرسد و يا استعداد انسان چنان به فعليت ميرسد كه اسرار توحيد را در همة ذرات عالم حتي در جمادات مييابد. چنين امري تنها از خاتم ولايت به ظهور ميرسد و اين نشان ختم ولايت حضرت مهدي (عج) است.
5 ـ جمعي ديگر از بزرگان اهل معرفت نيز به اشاره يا به صراحت حضرت مهدي (عج) را خاتم ولايت دانستهاند همچون عزيزالدين نسفي كه عيسي (ع) را نيز ختم ولايت نميداند و نيز محقق لاهيجي شارح گلشن راز كه به اشاره حضرت مهدي (عج) را ختم ولايت ميداند (آشتياني، همان، 916).
6 ـ سيّد مينويسد: اكثر قدماي اهل معرفت مانند بايزيد بسطامي، جنيد بغدادي، شبلي، معروف كرخي و پيروان آنان و نيز بيشتر متأخران مانند سعدالدين حمويه، صدرالدين قونوي و عبدالرزاق كاشاني كه همگي صاحب كشف و شهود بودهاند، حضرت مهدي (عج) را ختم ولايت مقيّده ميدانند (آملي، المقدمات، 577).
سرانجام سيّد تصريح ميكند كه به اعتقاد من كوچكترين وزير از وزيران مهدي (عج) درجات و مراتب بسياري بر شيخ و امثال او برتري دارند. نسبت شيخ به كمترين وزير مهدي (عج) مانند نسبت عرش و قلمرو احاطة آن به قلب عارف در سخن بايزيد بسطامي است. بايزيد گفته است: صد هزار هزار برابر عرش و آنچه در عرش و پايينتر از آن وجود دارد در گوشهاي از قلب عارف جاي دهند، عارف به خاطر كوچكي آن و بزرگي وسعت قلب خود، متوجه آن نخواهد شد و وجود آن را در قلب خود احساس نخواهد كرد. سيّد مينويسد: اين نسبت به قلب بايزيد است و گرنه اگر گفته شود: اگر صد هزار هزار برابر عرش و آنچه در عرش و پايينتر از آن وجود دارد، هزاران برابر شود، نسبت به گوشهاي از قلب عارف، چيزي به حساب نميآيد. نسبت شيخ و صد هزار هزار چون او كه هزاران برابر شوند، به گوشة قلب مهدي (عج) چيزي به حساب نميآيد (آملي، جامع الاسرار، 594 ـ 595).
...
پاورقيها:
* ـ تاريخ وصول: 15/6/81 ؛ تاريخ تصويب نهايي: 15/7/82 .
[1]. براي نمونه بنگريد به كتابهاي فراواني كه در مورد تفضيل اميرمؤمنان (ع) بر همگان به جز رسول خدا (ص) نگاشته شده است. مانند: سبعين مناقب، صفي الدين بلخي، گنجينة عرفان، قرباني اردبيلي، الفصول العلية، قمي، فضايل الامام علي (ع)، مغنيه، فضايل و خلافت بلافصل، حسيني فيروزآبادي.
منابع:
ـ صفار، محمد بن حسن؛ بصائر الدرجات، تهران، مؤسسه اعلمي، 1362ش.
ـ ابن عربي، محيي الدين؛ فتوحات مكيه، تحقيق عثمان يحيي، قاهره، الهيئه المصريه العامه، 1392م.
ـ فرغاني، سعيد الدين، مشارق الدراري، انجمن حكمت و فلسفه ايران، 1357ش.
ـ مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، مؤسسة الوفاء، بيروت، 1983م.
ـ آملي، سيد حيدر؛ جامع الاسرار و منبع الانوار، تصحيح هنري كربن و عثمان يحيي، انستيتو ايران و فرانسه، 1347ش.
ـ آمدي، عبدالواحد؛ غرر الحكم و درر الكلم، صيدا، عبدالرسول شراره و شركاء، 1349ق.
ـ اخطب خوارزمي، احمد؛ المناقب، نجف، المكتبه الحيدريه، 1385ق.
ـ نوري، ميرزا حسين؛ مستدرك الوسائل، تهران، المكتبه الاسلاميه، 1382ق.
ـ مجلسي، محمدتقي، روضة المتقين، تهران، بنياد فرهنگ اسلامي، 1393ق.
ـ طبري، حسن؛ كامل بهايي، قم، مؤسسه طبع و نشر، 1376ق.
ـ قونوي، صدر الدين؛ كتاب الفكوك، تصحيح و ترجمه محمد خواجوي، انتشارات مولي، 1371ش.
ـ امام صادق (ع)؛ مصباح الشريعه، بيروت، مؤسسه الاعلمي، 1400ق.
ـ فيض كاشاني، محسن؛ علم اليقين في اصول الدين، تهران، المكتبه الاسلاميه.
ـ ــــــــــــــــــــــ ؛ شرح مقدمه قيصري، دفتر تبليغات اسلامي، چاپ دوم، 1370ش.
ـ لاهيجي، محمد؛ شرح گلشن راز، تهران، زوار، 1374.
ـ آشتياني، سيد جلال الدين؛ شرح فصوص الحكم، انتشارات علمي فرهنگي، 1375ش.
ـ شيباني احسايي، ابن ابي الجمهور؛ عوالي اللثالي، قم، مطبعه سيد الشهدا، 1405ق.
ـ قيصري، محمود؛ شرح فصوص الحكم، قم، انتشارات بيدار.
ـ ترمذي، ختم الاولياء؛ تصحيح عثمان يحيي، بيروت، المطبعه الكاثوليكيه.
ـ ابن ابي الحديد؛ شرح نهج البلاغه، دار الهدي الوطنيه، بيروت.
ـ كاشاني، فتحالله؛ منهج الصادقين، تهران، انتشارات اسلاميه.
ـ قمشهاي، محمدرضا؛ ذيل فص شيثي، مطبع نور، قزوين، 1354.
ـ اصفهاني، حافظ ابو نعيم؛ حلية الاولياء، مصر، مكتبه الخانجي، 1938م.
ـ برسي، حافظ رجب؛ مشارق انوار اليقين، بيروت، دار الاندلس.
ـ ـــــــــــــــ ؛ المقدمات من كتاب نص النصوص، تصحيح هنري كربن و عثمان يحيي، انتشارات توس، چاپ دوم، 1367ش.
موضوع این مقاله با موضوع تاپیک نسبتا جنجالی «ابن عربی خود را از پیامبر و امام زمان (علیهما السلام) افضل و داناتر میداند!» نزدیک هست، گفتم بد نیست این تاپیک دوباره بالا بیاد و در معرض دید دوستان قرار بگیره، صرف نظر از ارزیابی دقیق محتوای اون که اینجا مجال بحثش نیست...
شیخ حیدر آملی اولین شیعه ی صوفی بود که قصد پیوند دادن تصوف و تشیع را داشت.
در مورد پيوند ميان تشيع و تصرف نبايد از نقش مهم سيد حيدر آملي به عنوان تئوريسين اين اقدام در نزد شيعيان غافل بود. او مي خواست تصوف را با تشيع پيوند دهد و در اين راه، از مناسبت حداکثر استفاده را به عمل آورد؛ زيرا در اين دوره شاهد يک نوع آزادي نسبي در مسائل مذهبي از سوي حکومت ها هستيم (شيبي، 1374، ص 794/آملي، 1381/ کريمي زنجاني، 1385/خالدي، 1385/ پازکي 1381). سيد حيدر آملي سعي وافري نموده است تا نشان دهد حقيقت تشيع و تصوف يکي است (آملي، 1381، ص 28).
نزديكسازي تصوف با تشيع از ابداعات سيد حيدر آملي (1368: 719، 787 يا 794) است
( البته قبل از سيدحيدر كسي كه مكتب ابن عربي را به تصوف شيعي نزديك كرد، شمسالدين محمد لاهيجي، مريد سيدمحمد نوربخش، مؤلف شرح مشهور بر گلشن راز محمود شبستري است. شرح او حال و هواي سنت ايراني ابن عربي و نظريه متافيزيكي وحدت وجود را دارد (كوپر 1384: 433).)
ورود سید حیدر به عرصة فكري وي نيز به جهت اهميت مسألة ولايت و خاتمالاوليا در مكتب ابن عربي است. همين موضوع كافي بود تا سيد حيدر ميان تصوف ابن عربي با تشيع رابطهاي نزديك ببيند و ابن عربي از منظر او و حكماي ديگر شيعه پس از او لقب شيخ اكبر بگيرد.
( براي مشاهده نمونههايي از اين تأثرات سيدحيدر از احاديث اهل سنت از طريق آثار عرفاني كساني چون غزالي و ابن عربي و راه يافتن آن در فلسفه، عرفان و حديث اماميه كه خلاف مباني كلامي اماميه است ر.ك. به: (خداياري 1382: 89ـ77).)
تا قرن هشتم در ميان شيعيان از تصوف و صوفي گري خبري نبوده است، تا اين که سيد حيدر آملي (متوفاي 794 هـ) به فکر تلفيق بين تشيع و تصوف افتاد و به عقيده خود، تصوف و تشيع را تلفيق داد و بدين وسيله شيعه صوفي پديد آمد.
[="navy"]
با این حساب اینکه سید حیدر خاتم الاولیاء بودن ابن عربی در مطالب خود ابن عربی را توجیه و خاتم الاولیائی را به حضرت مهدی علیه السلام نسبت دهد امری طبیعی است.
اما اگر کسانی از شاگردان خود ابن عربی یا کسانی که نزدیکتر به ابن عربی بوده اند و این خاتم الاولیائی را اینجور تفسیر نمونده اند بفرمایید تا بیشتر استفاده کنیم.[/]
سلام و سپاس از سید عزیز و از بابت مطالب بسیار مفیدشان
از طریقت محمدیه و اعتقاد شیخ اکبر به این طریقت صحبت شده و گفته شده ایشان 6 دانگ آنرا پذیرفته بالاخص عقاید این طریقت در ولایت نیز مطابق نظرات منصور حلاج بوده .
در این طریقت گفته میشود که خداوند از پشت حضرت آدم صفی الله از یسار و یمین انسانها را بیرون کشید تا نوبت به نبی اکرم رسید
سپس نور خود را بر او تاباند و از نور نبی مسیر هدایت ( حبل و صراط هدایت ) را ایجاد کرد .
و این نظر عجیب است که ابن عربی در عین اینکه به توصیف این طریقت معتقد بوده بر پیامبر افضل تر را نیز معرفی مینماید.
البته درباره عمر و ابوبکر که میتوان حدس زد که از کجا ریشه دارد.
یاحق
شیخ حیدر آملی اولین شیعه ی صوفی بود که قصد پیوند دادن تصوف و تشیع را داشت.در مورد پيوند ميان تشيع و تصرف نبايد از نقش مهم سيد حيدر آملي به عنوان تئوريسين اين اقدام در نزد شيعيان غافل بود. او مي خواست تصوف را با تشيع پيوند دهد و در اين راه، از مناسبت حداکثر استفاده را به عمل آورد؛ زيرا در اين دوره شاهد يک نوع آزادي نسبي در مسائل مذهبي از سوي حکومت ها هستيم (شيبي، 1374، ص 794/آملي، 1381/ کريمي زنجاني، 1385/خالدي، 1385/ پازکي 1381). سيد حيدر آملي سعي وافري نموده است تا نشان دهد حقيقت تشيع و تصوف يکي است (آملي، 1381، ص 28).
نزديكسازي تصوف با تشيع از ابداعات سيد حيدر آملي (1368: 719، 787 يا 794) است
( البته قبل از سيدحيدر كسي كه مكتب ابن عربي را به تصوف شيعي نزديك كرد، شمسالدين محمد لاهيجي، مريد سيدمحمد نوربخش، مؤلف شرح مشهور بر گلشن راز محمود شبستري است. شرح او حال و هواي سنت ايراني ابن عربي و نظريه متافيزيكي وحدت وجود را دارد (كوپر 1384: 433).)
ورود سید حیدر به عرصة فكري وي نيز به جهت اهميت مسألة ولايت و خاتمالاوليا در مكتب ابن عربي است. همين موضوع كافي بود تا سيد حيدر ميان تصوف ابن عربي با تشيع رابطهاي نزديك ببيند و ابن عربي از منظر او و حكماي ديگر شيعه پس از او لقب شيخ اكبر بگيرد.
( براي مشاهده نمونههايي از اين تأثرات سيدحيدر از احاديث اهل سنت از طريق آثار عرفاني كساني چون غزالي و ابن عربي و راه يافتن آن در فلسفه، عرفان و حديث اماميه كه خلاف مباني كلامي اماميه است ر.ك. به: (خداياري 1382: 89ـ77).)
تا قرن هشتم در ميان شيعيان از تصوف و صوفي گري خبري نبوده است، تا اين که سيد حيدر آملي (متوفاي 794 هـ) به فکر تلفيق بين تشيع و تصوف افتاد و به عقيده خود، تصوف و تشيع را تلفيق داد و بدين وسيله شيعه صوفي پديد آمد.
با این حساب اینکه سید حیدر خاتم الاولیاء بودن ابن عربی در مطالب خود ابن عربی را توجیه و خاتم الاولیائی را به حضرت مهدی علیه السلام نسبت دهد امری طبیعی است.
اما اگر کسانی از شاگردان خود ابن عربی یا کسانی که نزدیکتر به ابن عربی بوده اند و این خاتم الاولیائی را اینجور تفسیر نمونده اند بفرمایید تا بیشتر استفاده کنیم.
[="] [/]
با این حساب اینکه سید حیدر خاتم الاولیاء بودن ابن عربی در مطالب خود ابن عربی را توجیه و خاتم الاولیائی را به حضرت مهدی علیه السلام نسبت دهد امری طبیعی است.
اما اگر کسانی از شاگردان خود ابن عربی یا کسانی که نزدیکتر به ابن عربی بوده اند و این خاتم الاولیائی را اینجور تفسیر نمونده اند بفرمایید تا بیشتر استفاده کنیم.
یه نکته اینکه سید حیدر این بخش از مطالب ابن عربی راجع به ختم ولایت مقیده بودن خودش رو توجیه نکرده بلکه اون رو صریحا تخطئه کرده، از طرف دیگه تا جایی که من اطلاع دارم به نظر می یاد که این نظر ابن عربیه که شاذه(با فرض اینکه بطور قطع ابن عربی خودش رو ختم ولایت مقیده می دونه، چیزی که، همچنانکه در ادامه هم اشاره ای میشه، بعضی در اون مناقشه کردن) وگرنه قاطبه ی اهل تحقیق از عرفا ختم ولایت مقیده رو از آن حضرت مهدی(عج) دونستن، چیزی که در همین مقاله هم ازش بحث شده، فرصت کردین همین مقاله رو ملاحظه ای بفرمایید...
[="]
[/]
نتیجه
با وجود اين شواهد و قرائن به دشواري مي توان گفت ابن عربي به ولايت نوعي يا ختميت ولايت به وسيله خود يا حضرت عيسي قائل است؛ زيرا مطابق آنچه سيد حيدر و ديگران گفته اند نزول جناب عيسي در زمان ظهور حضرت مهدي و منوط بودن استكمالش به حضور در پيشگاه حضرت مهدي، مطابق برخي روايات مورد قبول و استناد ابن عربي، نافي وليّ مطلق بودن اوست.(منصوري لاريجاني، 1381: 374 ـ 375) يعني اگر حضرت عيسي(ع) خاتم ولايت مطلقه بود، لزومی نداشت ولايت او با ظهور حضرت مهدي(ع) كامل شود. اين بديهي است كه فردي كه با ظهورش ولايت حضرت عيسي(ع) را كامل مي كند، قطعاً دايره ولايتش وسيع تر و گسترده تر از ولايت حضرت عيسي(ع) است.(همان، 890 ـ 891)
به علاوه مؤیدالدین جندی شارح فصوص الحکم با استفاده از كلام ابن عربي شهادت داده است كه خاتم ولايت مطلقه حضرت علي(ع) است. عبدالرزاق كاشاني دیگر شارح فصوص نیز به صراحت گفته است خاتم ولايت مقيده حضرت مهدي(ع) است.(همان، 1381: 296)
پس با عنايت به دلایل و شواهد ارائه شده از مجموع سخنان ابن عربي مي توان نتيجه گرفت كه به ولايت ختمي حضرت مهدي(عج) قائل است.…………………………………………..
-منصوري لاريجاني، اسماعيل، 1381، مسافري غريب، احوال و آثار سيدحيدر آملي و بررسي موضوع ولايت در آثارش، شركت چاپ و نشر بين الملل وابسته به موسسه انتشارات اميركبير.
آدرس خود مقاله اینه:
فصلنامه ی علمی ـ پژوهشی اندیشه ی نوین دینی، سال سوم، شماره ی نهم، تابستان 1386. البته باز هم می گم من قصد تطهیر زورکی ابن عربی یا هر کس دیگه ای شبیه اون رو ندارم، چون این مساله اصلا برام موضوعیت نداره...
یه نکته ی دیگه رو هم بگم، فرمودین پیش از کسانی مثل سید حیدر در بین شیعیان خبری از عرفان و تصوف نبود، فارغ از صحت و سقم این قول، این نکته رو هم در نظر داشته باشین که بعد از امثال سید حیدره که نگاه غالب شیعه راجع به امام و مسائلی نظیر اون عمیق تر میشه، به عنوان نمونه این مقاله ای رو که پیش از این در سایت قرار دادم و راجع به وجوهی از تلقی متقدمین از اهل کلام در باب شان امام بحث کرده ملاحظه بفرمایید:
رویکرد کلامی غالب در قرون اولیه ی پس از غیبت در باب علم امام(ع)...
حالا این تلقی متقدمین رو به عنوان نمونه با تلقی همین مقاله و تلقی ای که در این دو مقاله ازش بحث شده مقایسه بفرمایید:تحليلي از شخصيت و اوصاف امامان(ع) از ديدگاه حكمت متعاليه ...
نـظـريـه ی انـسان كامل از عرفان ابـن عربى تا عرفان امام خـمينى...
البته این به هیچ وجه به معنای انکار ریشه های نقلی این نگاه عمیق تر به امام و مسائلی نظیر اون نیست، مثلا راجع به ریشه های نقلی این نگاه عمیق تر به امام دوستان می تونن باب حجت اصول کافی رو ملاحظه بفرمان، و یا همین زیارت جامعه ی کبیره، شاهکار کرامت گونه ی امام هادی(ع): اما، با بعضی قیدها و تبصره ها، به نظر می یاد که درک دینی غالب ما در طول تاریخ بطور کلی عمیق تر شده، این رو با بررسی سیر آرای کلامی و فلسفی و عرفانی تو حوزه های مختلف مثل توحید و انسان کامل می تونین پیگیری بفرمایید، و البته این هم تا حد زیادی طبیعی هست...
سلام علیکم
متاسفانه ( همانطوریکه میدانید ) گروه هائی که خود را صوفی مینامند در ایران مکاتبی برای خود میدوزند تا کیسه ای شود این دلاقی.
اساسا اکثر این افراد حتی سواد و توانائی درک 90 درصد مطالبی را که مثلا همین ابن عربی در فتوحات میگوید ندارند.
اگر از این افراد و تفکرشان که بگذریم
فایده ای دارد نظریات ابن عربی و دیگران که عرض میکنم ذیل فرمایشات سید ضیاء گرامی که تقاضا میکنم به این موضوع توجه بفرمائید و شاید دلیل حر آملی و دیگران از پذیرش تحلیلات متالهین همین دلیل بوده که کاملا بر طریق و مسیر دیانت نبوی است.
آنچه که به نظریات این بزرگان اهمیت و ارزش میبخشد و نواقصی همچون تحلیلات اشتباه و استندادات اشتباه را به دیده اغماض میسپرد : توانائی تحلیل و تفکر و تامل در دیانت است که منجر به خودشناسی و نهایتا خداشناسی و دشمن شناسی میگردد.
این توصیف قرآن است که تامل و تفکر عین دیانت است. لازم نیست آراء و نظرات ابن عربی و امثالهم را 6 دانگ بپذیریم که خودشان نیز بر این عقیده نیستند
ولی لازم است که نظریات متالهین را بخوانیم تا در فهم مفاهیم دینی به اندازه کافی بصیرت و رشد یافته مسیر هدایت را با گامهائی متین تر طی کنیم.
بوالله اگر این تفکر و تعقل نبود واجبات و مستحبات ما همچون لقلقه زبان بود و بیشتر از آن نمیشد چون جان پذیرای آن چیزی است که بشناسدش.
مخلص کلام . خوب است رد یا تائید ما تنها و صرفا برای او باشد ولی عالی تر این است که این دفاع و یا رد با بینشی کامل و جامع انجام گردد.
و من الله التوفیق
یاحق
برادر من seyedziya مطالب شما تا حدودی با مطالب بنده هم جهت است و تا اینجا ثابت شد که ابن عربی در این نظریه اش دچار مشکل بوده و شما با عقل و نقل و شواهدی از کتب عرفا و حتی در برخی موارد از کتاب خودش ، کلام وی را رد کردید.
اما فقط همین یک اشتباه نیست.در یکی از پست ها عرض کردم.در مطالب کتب ابن عربی از مطالب فقهی گرفته تا مطالب معرفتی انحراف و مشکل وجود دارد(البته نه همه اش )
و بنده و شما کمابیش بر سر این مشکلات متفق القول هستیم.
[="DarkRed"]ولی اختلاف اصلی بنده و شما این است که شما با این که این مشکلات را قبول دارید اما میخواهید ورای سنی بودنش کتب وی را پالایش کرده و سره را از ناسره جدا کنید .[/]
[="DarkRed"]به نظر بنده ما برای سلوک الی الله ورای قلب پاک و خلوص نیت و عزم و اراده به لوازمی احتیاج داریم:
معارفی که آن را در قلب و جان خود قرار دهیم و معیار درستی یا نادرستی برایمان باشد.
عقلی سلیم که با آن در معارف و دریافتهایمان تعقل کنیم.
تهذیب نفس و مجاهدت و ...[/]
[="Indigo"]ما صحیح ترین و پاک ترین معارف را در اختیار داریم...عقل سلیم و تهذیب نفس و مجاهدت هم انشاالله داشته باشیم.
با این لوازم دیگر چه نیازی به مطالب کتب امثال ابن عربی است؟؟؟؟
اگر قرار است تفکر کنیم در معارف گهربار اهل بیت علیهم السلام تفکر کنیم.
اگر قرار است ریاضت و مجاهدت داشته باشیم طبق دستورات این بزگواران باشد.[/]
علاوه بر آن روایات بسیار معتبر و صحیحی در کتب اربعه هست با این مضمون که مارا از فراگیری علوم دینی از غیر اهل بیت علیهم السلام نهی و منع میکند.
[="DarkRed"]در ضمن مبحث معرفت خداوند بحث پیچیده ای است...کسی که میخواهد در کتب ابن عربی سره از ناسره را جدا کند باید قبلا در یک جایی درس معرفت خوانده باشد یا نه؟
نمیشود که پای مکتب ابن عربی معرفت آموخت و با همان آموخته ها مطالب کتب وی را پالایش نمود.[/]
بررسي تطبيقي ختم ولايت از ديدگاه ابن عربي و سيد حيدر آملي...
سلام
بعضی بزرگان با تبیین خاتمیت اطلاقی و تقییدی مشکل بیان ابن عربی را حل کرده اند . ضمن اینکه رد و تایید این مباحث خیلی عادی است چه اینکه این از ویژگیهای عالم علم و معرفت است .
امام ع هم نقدی بر بعضی کلمات ابن عربی دارد اما اهل علم می دانند که بعضی نقدها جهت دار است ، از جمله این جهات : حفظ اسرار یا حفظ مصالح عموم یا نگاه کردن از بعدی دیگر به مساله است . لذا حتی ردود هم همیشه رد مطلق نیستند بلکه رد نسبی محسوب می شوند .
موفق باشید
برادر من seyedziya مطالب شما تا حدودی با مطالب بنده هم جهت است و تا اینجا ثابت شد که ابن عربی در این نظریه اش دچار مشکل بوده و شما با عقل و نقل و شواهدی از کتب عرفا و حتی در برخی موارد از کتاب خودش ، کلام وی را رد کردید.
اما فقط همین یک اشتباه نیست.در یکی از پست ها عرض کردم.در مطالب کتب ابن عربی از مطالب فقهی گرفته تا مطالب معرفتی انحراف و مشکل وجود دارد(البته نه همه اش )
و بنده و شما کمابیش بر سر این مشکلات متفق القول هستیم.ولی اختلاف اصلی بنده و شما این است که شما با این که این مشکلات را قبول دارید اما میخواهید ورای سنی بودنش کتب وی را پالایش کرده و سره را از ناسره جدا کنید .
به نظر بنده ما برای سلوک الی الله ورای قلب پاک و خلوص نیت و عزم و اراده به لوازمی احتیاج داریم:
معارفی که آن را در قلب و جان خود قرار دهیم و معیار درستی یا نادرستی برایمان باشد.
عقلی سلیم که با آن در معارف و دریافتهایمان تعقل کنیم.
تهذیب نفس و مجاهدت و ...ما صحیح ترین و پاک ترین معارف را در اختیار داریم...عقل سلیم و تهذیب نفس و مجاهدت هم انشاالله داشته باشیم.
با این لوازم دیگر چه نیازی به مطالب کتب امثال ابن عربی است؟؟؟؟
اگر قرار است تفکر کنیم در معارف گهربار اهل بیت علیهم السلام تفکر کنیم.
اگر قرار است ریاضت و مجاهدت داشته باشیم طبق دستورات این بزگواران باشد.علاوه بر آن روایات بسیار معتبر و صحیحی در کتب اربعه هست با این مضمون که مارا از فراگیری علوم دینی از غیر اهل بیت علیهم السلام نهی و منع میکند.
در ضمن مبحث معرفت خداوند بحث پیچیده ای است...کسی که میخواهد در کتب ابن عربی سره از ناسره را جدا کند باید قبلا در یک جایی درس معرفت خوانده باشد یا نه؟
نمیشود که پای مکتب ابن عربی معرفت آموخت و با همان آموخته ها مطالب کتب وی را پالایش نمود.
جناب وحید اینکه شما با دغدغه ی دینی چنین حرفایی می زنین برای من بسیار محترمه، اما به نظرم مطلب به این سادگی نیست، وقتی جدی تر وارد این مسائل بشین متوجه نکاتی خواهید شد که در بعضی از این مطالب تجدید نظر خواهید کرد...
مطالبی که مطرح فرمودین رو میشه بطور کلی ذیل بحث نسبت دین و عرفان و فلسفه قرار داد، انشاالله اگه عمری بود و توفیقی تاپیک مستقلی در این باره می زنم، البته پیش از این تاپیکی در این رابطه زدم که بحث اون اونطور که باید سامان شایسته ای پیدا نکرد و بعد هم که قفل شد:
نسبت دین، فلسفه، و عرفان [از گوهر دین تا نشخوار قی کرده های دیگران...]
جناب حامد به تفکیک بین ولایت مطلقه و مقیده اشاره کردن، شاید اشاره به این مطلب هم خالی از فایده نباشه، بنا به یک تقریر، ولایت به دو قسم ولایت عامه و ولایت خاصه ی محمدی(ص) تقسیم میشه، هر کدوم از این دو قسم هم به نوبه ی خودشون به مطلقه و مقیده تقسیم می شن، یعنی در اینجا در نهایت چهار قسم داریم...