جمع بندی حضرت اسحاق و عیسو و یعقوب

تب‌های اولیه

17 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
حضرت اسحاق و عیسو و یعقوب

سلام در تاریخ های یعقوبی و طبری آمده است که وقتی حضرت اسحاق پیر شد و نابینا گشت دوفرزند ایشان عیسو و یعقوب بودند که عیسو را فرستاد برای شکار آهو تا اورا برکت دهد اما چون مادرشات یعقوب را بیشتر دوست داشت به او گفت از له بز یا گوسفندی را بکش و خورشتی بساز و آن را نزد اسحاق ببر تا تورا برکت دهد و اینچنین شد که یعقوب آن را پیش پدرش برد و اسحاق او را با عیسو اشتباه گرفت و او را به پیامبری رساند حال سوال بنده اینست که مگر پیامبری از جانب خدا نیست؟ سوال دوم اینکه چرا این کتاب های تاریخ معتبر این مزخرفات رو چاپ کردند؟ باتشکر

با نام و یاد دوست




کارشناس بحث: استاد ممسوس

با سلام و احترام

قبل از اینکه وارد بحث شویم بهتر است اصل گزارش را بیان کرده سپس آن را بررسی کنیم. در اغاز به گزارش یعقوبی میپردازیم.

... پس از وفات ابراهيم در شام، اسحاق بجاى او بود و رفقا دختر بتوئيل را بزنى گرفت و او باردار شد و حملش سنگين گرديد. پس خداى عز و جل باسحاق وحى فرمود كه من از شكمش دو امت و دو قوم بزرگ بيرون آورم و كوچك را از بزرگ بزرگتر سازم. رفقا، عيصو و يعقوب را توأمان زاييد و عيصو پيش از يعقوب [بيرون آمد] و يعقوب پس از او بيرون آمد و پاشنه او با پاشنه عيصو بود و يعقوب ناميده شد ( چون یعقوب پاشنه عیصو را گرفته بود او را یعقوب نامیدند)
و در حين ولادت ايشان اسحاق شصت ساله بود. و اسحاق عيصو را دوست داشتى و رفقا يعقوب را. اسحاق در وادى جادو( نام منطقه ای است) ساكن شد و چشمانش از ديدن تار گشته بود ( نابینا شده بود) پسر خود عيصو را گفت شمشير و كمان خود را گرفته بصحرا رو شکاری براى من بگير تا بخورم و پيش از آنكه بميرم تو را دعاى بركت كنم. رفقا مادرش سخن اسحاق را شنيد و يعقوب را گفت براى پدرت خورشى بساز، بسوى گله بشتاب و دو بزغاله بگير و خورشى بساز و نزديك پدرت ببر تا دعاى بركتش بر تو واقع شود
گفت ترسم كه مرا لعنت نمايد. مادرش گفت اگر تو را لعنت نمايد لعنت تو بر من باد. يعقوب رفت و دو بزغاله گرفت و آن دو را سر بريد و خورشى ساخت و نزديك پدر برد، و چون دستان عيصو پرمو بود يعقوب پوست دو بزغاله را بر بازوان خود بست و چون خورش را نزديك پدر نهاد اسحاق گفت آواز آواز يعقوب است ليكن دستها دستهاى عيصو است، سپس او را دعاى بركت و سرورى بر برادرانش گفت. آنگاه عيصو از شكار بازآمد و شکار خود را آورد. اسحاق گفت كسى را كه پيش از تو خورشم داد دعاى بركت گفتم و مبارك خواهد بود. عيصو گفت برادرم يعقوب فريبم داد. اسحاق باو گفت او را بر تو و ديگر برادرانش سرورى دادم. سپس او را دعا كرد و گفت در سرزمين فراز منزل گزينى و اسحاق يعقوب را فرمود كه به حران رود و نزد لابان بن [بتوئيل بن ناحور] برادر ابراهيم باشد. اسحاق از عيصو بر يعقوب بيم داشت و باو فرمود كه از دختران كنعانيان زن نگيرد. يعقوب به حران نزد خالوى خود لابان رفت. عمر اسحق صد و هشتاد و پنج سال بود.[1]
[1] . تاریخ یعقوبی ، ترجمه ج 1 ص 28-29


اکنون به گزارش طبری توجه نمایید

...عيص و يعقوب توأم بودند و مادرشان رفقا دختر بتويل بود و هنگام تولدشان از عمر اسحاق شصت سال گذشته بود و عيص زودتر از شكم مادر در آمد و اسحاق چنانكه گفته‏اند يعقوب را بيشتر دوست داشت و رفقا مادرشان به يعقوب دلبسته بود و پنداشته‏اند كه يعقوب عيص را در كار قربانى كه پس از پيرى و ضعف چشم اسحاق به فرمان وى آوردند فريب داد و بيشتر دعاى اسحاق خاص يعقوب شد و به دعاى پدر بركت متوجه وى شد و اين، عيص را خشمگين كرد و برادر را به كشتن تهديد كرد و يعقوب به فرار از او پيش خال خود لابان به بابل رفت و لابان رعايت او بكرد و دو دختر خويش ليا و راحيل را بدو داد كه آنها را با دو كنيز و دوازده پسر خويش و خواهرشان دينا به شام به مقر پدران خود برد و با عيص آشتى كرد و او زمين را به يعقوب وا گذاشت و در شام برفت تا به سواحل رسيد و از آنجا سوى روم شد و مقر گرفت و چنانكه گويند شاهان يونانى از اعقاب وى بودند

همچنین طبری از سدى روايت كرده‏اند كه اسحاق زنى گرفت كه در يك شكم آبستن دو پسر شد و چون خواست بزايد دو پسر در شكم وى نزاع كردند و يعقوب خواست پيش از عيص در آيد و عيص گفت: «به خدا اگر پيش از من بروى در شكم مادر بمانم و او را بكشم» و عيص پيش از او در آمد و يعقوب پاشنه عيص را گرفت و بيرون شد و او را عيص ناميدند كه عصيان كرد و پيش از يعقوب در آمد و آن ديگر را يعقوب نام دادند كه وقت آمدن عقب عيص گرفته بود. يعقوب در شكم بزرگتر بود ولى عيص پيش از او در آمد.

و دو پسر بزرگ شدند و عيص به نزد پدر محبوب‏تر بود و يعقوب پيش مادر محبوبتر بود و عيص شكارچى بود و چون اسحاق به پيرى رسيد و چشمش نابينا شد به عيص گفت: «پسرم، گوشت شكارى به من بخوران و نزديك من بيا تا ترا دعا كنم چنانكه پدرم مرا دعا كرد.» عيص مردى پر موى بود و يعقوب مو نداشت و عيص به طلب شكار برون شد و مادرش كه سخن اسحاق شنيده بود گفت: «پسرم به سوى گله رو و بزى سر ببر و بريان كن و پوست آنرا به تن كن و پيش پدر بيار و بگو من پسرت عيصم.» يعقوب چنين كرد و چون بيامد گفت: «پدر بخور.» اسحاق گفت: «تو كيستى؟» گفت: «من پسر تو عيصم.» گويد: اسحاق او را لمس كرد و گفت: «لمس لمس عيص است اما بوى يعقوب دارد.» مادر گفت: «اين پسرت عيص است او را دعا كن» اسحاق گفت: «غذاى خويش بيار.» يعقوب غذاى خويش بياورد و اسحاق از آن بخورد و گفت: «نزديك بيا» يعقوب نزديك شد و اسحاق دعا كرد كه پيمبران و شاهان از اعقاب وى باشند و يعقوب برفت و عيص بيامد و گفت: «شكارى را كه خواسته بودى آوردم

اسحاق گفت: «پسرم، برادرت يعقوب جلوتر از تو آمد.» و عيص خشمگين شد و گفت: «به خدا او را ميكشم.» اسحاق گفت: «پسرم يك دعا مانده بيا براى تو بگويم.» و دعا كرد كه نسلش چون خاك فراوان باشد و هيچكس جز خودشان پادشاهشان نشود.
و مادر يعقوب بدو گفت: «پيش خال خود برو.» كه بيم داشت عيص او را بكشد و او سوى خال خود رفت و شب راه مى‏پيمود و روز نهان مى‏شد.[1]



[/HR][1] . تاریخ طبری، ترجمه ج 1 ص 239-242


navid69;724273 نوشت:
سلام
در تاریخ های یعقوبی و طبری آمده است که وقتی حضرت اسحاق پیر شد و نابینا گشت دوفرزند ایشان عیسو و یعقوب بودند که عیسو را فرستاد برای شکار آهو تا اورا برکت دهد اما چون مادرشات یعقوب را بیشتر دوست داشت به او گفت از له بز یا گوسفندی را بکش و خورشتی بساز و آن را نزد اسحاق ببر تا تورا برکت دهد و اینچنین شد که یعقوب آن را پیش پدرش برد و اسحاق او را با عیسو اشتباه گرفت و او را به پیامبری رساند حال سوال بنده اینست که مگر پیامبری از جانب خدا نیست؟ سوال دوم اینکه چرا این کتاب های تاریخ معتبر این مزخرفات رو چاپ کردند؟
باتشکر

با سلام
آنچه را که شما در طبری و یعقوبی یافته اید کلام نادرستی است که از عهد عتیق گرفته شده
تاریخ و داستان زندگى اسحاق در عهد عتیق در سفر پیدایش به تفصیل بیان شده و از او به عنوان فرزندى یاد شده است که خداوند پیش از تولد و در هنگام پیرى والدینش وعده تولد او را به ابراهیم داده بود و چون این خبر باعث خوشحالى وى و همسرش ساره گردید، این مولود را اسحاق یعنى «خنده» نام نهادند و 8 روز پس از تولد به فرمان خداوند او را ختنه کردند. هنگامى که اسحاق را از شیر گرفتند ابراهیم به این مناسبت جشن بزرگى برپا کرد.
در عهد قدیم ناسازگارى میان اسماعیل و اسحاق و رانده شدن اسماعیل و مادرش از خانه گزارش شده است.
در عهد جدید نیز از زبان پولس نقل شده که اسحاق در کودکى مورد آزار برادر پدرى خود اسماعیل قرار گرفت و خداوند به ابراهیم دستور داد که کنیزش هاجر و پسرش اسماعیل را از خانه بیرون کند، زیرا از نظر آنان پسر کنیز نمى تواند، مانند پسر زن آزاد از دارایى ابراهیم ارث ببرد.

بر خلاف بیشتر مفسران مسلمان و ظاهر آیات قرآن، کتاب مقدس در داستان امتحان ابراهیم، ذبح را به اسحاق نسبت داده و آورده است: خداوند به ابراهیم فرمان داد یگانه پسرش اسحاق را به سرزمین «موریا» برده، وى را در آنجا بر سر یکى از کوهها به عنوان هدیه سوختنى قربانى کند. یهود این ویژگى را از دلایل برترى اسحاق (ع) بر اسماعیل (ع) مى دانند.
بر اساس گزارش همین کتاب اسحاق در سن 40 سالگى به سفارش پدرش و با وساطت خادم او با دختر پسر عموى خود «ربکا» (دختر بتوئیل بن ناحور) ازدواج کرد. ثمره این ازدواج پس از 20 سال نازایى دو پسر همزاد به نامهاى «عیسو» و «یعقوب» بود.

پس از سپرى شدن 137 سال، اسحاق درحالى که پیر و نابینا شده بود، خواست از میان دو فرزندش یکى را به جانشینى خود برگزیند، که یعقوب با اقدام زیرکانه اى این مقام را نصیب خود کرد.

طبرى در تاریخ خود مى گوید: «علماى پیشین اسلام اختلاف کرده اند در اینکه آن فرزندى که ابراهیم (ع) مامور به قربان کردن او شد کدام یک از دو فرزندش بوده، بعضى گفته اند اسحاق بوده، و بعضى دیگر گفته اند اسماعیل، و بر طبق هر دو قول از رسول خدا (ص) نیز روایت وارد شده و ما اگر در بین این دو دسته روایات یک دسته را صحیح مى دانستیم البته بر طبق همان حکم مى کردیم ولیکن روایات هیچکدام بر دیگرى از جهت سند ترجیح ندارد، لذا ناگزیر بر طبق آن روایاتى حکم مى کنیم که موافق با قرآن کریم است، و آن روایاتى است که مى گوید فرزند نامبرده، اسحاق بوده، چون قرآن کریم دلالتش بر صحت این دسته از روایات روشن تر است، و این قول بهتر از قرآن استفاده مى شود.»

طبرى رشته کلام را ادامه داده تا آنجا که مى گوید: «اما اینکه گفتیم دلالت قرآن بر صحت این دسته از روایات روشن تر است براى این بود که قرآن پس از ذکر دعاى ابراهیم خلیل (ع) در موقع بیرون شدن از میان قوم خود با ساره به سوى شام، مى فرماید: "إنی ذاهب إلى ربی سیهدین* رب هب لی من الصالحین" (صافات/ 99- 100) و این دعا قبل از آن بود که اصلا به هاجر برخورد کند، و از او فرزندى به نام اسماعیل به وجود آید.
آن گاه دنبال این دعا اجابت دعایش را ذکر مى کند، و او را به وجود غلامى حلیم بشارت مى دهد، و سپس مساله خواب دیدن ابراهیم (ع) مبنى بر اینکه همین غلام را پس از رسیدن به حد رشد ذبح مى کند بیان مى فرماید.
و از آنجایى که در قرآن کریم بشارت به فرزند دیگرى به ابراهیم داده نشده، و در پاره اى از آیات مانند آیه "و امرأته قائمة فضحکت فبشرناها بإسحاق و من وراء إسحاق یعقوب؛ و زن او ایستاده بود. [از خوشحالى] بخندید و ما وى را به اسحاق و از پى اسحاق به یعقوب مژده دادیم." (هود/ 71) و آیه "فأوجس منهم خیفة قالوا لا تخف و بشروه بغلام علیم فأقبلت امرأته فی صرة فصکت وجهها و قالت عجوز عقیم؛ پس [در دلش] از آنان بیمناک شد. گفتند: مترس، و او را به [تولد] پسرى دانا مژده دادند." (ذاریات/ 28) صراحتا بشارت را درباره ولادت اسحاق ذکر مى کند ناگزیر باید هر جا بشارت دیگرى در این باره دیده شد حمل بر ولادت همین فرزند کنیم.»

آن گاه مى گوید: «کسى اشکال نکند به اینکه این ادعا با بشارت تولد اسحاق از ابراهیم (ع) و تولد یعقوب از اسحاق نمى سازد، و چون بشارت تولد اسحاق توأم با بشارت به تولد یعقوب ذکر شده پس فرزند مورد بحث اسماعیل بوده، براى اینکه صرف توأم ذکر شدن این دو بشارت دلیل بر این نیست که فرزند مورد بحث اسماعیل بوده، ممکن است اسحاق بوده، و یعقوب قبل از جریان قربانى شدن از اسحاق به دنیا آمده باشد، و اسحاق پس از تولد یعقوب به حد سعى رسیده باشد.
و نیز کسى اشکال نکند به اینکه اگر مقصود از فرزند مورد بحث اسحاق باشد به طور مسلم این جریان در غیر کعبه رخ مى داد، و حال آنکه در روایات دارد ابراهیم (ع) دید که قوچى به خانه کعبه بسته شده براى اینکه ممکن است قوچ را از شام به مکه آورده و به خانه خدا بسته باشند.»

طبرى در پیرامون این بحث، متوجه این نکته نشده که ابراهیم (ع) در موقع مهاجرتش به شام تنها از خدا فرزند صالحى خواست، و قید نکرد که این فرزند صالح از ساره باشد یا از غیر او، و با این حال هیچ اجبارى نیست به اینکه ما بشارت بعد از این دعا را بشارت بر ولادت اسحاق از ساره بدانیم.
این هم که گفت: «چون در چند مورد بشارت به فرزند، بشارت به ولادت اسحاق است پس باید هر جاى دیگر قرآن بشارت به فرزندى به ابراهیم دیدیم حمل بر ولادت اسحاق کنیم» صرف نظر از اشکالى که در خود آن موارد هست اصولا این حرف قیاس بدون دلیل است، بلکه نه تنها دلیلى بر صحت آن نیست، دلیل بر خلافش هم هست، و آن این است که در آیات مورد بحث بعد از آنکه خداوند ابراهیم را به وجود فرزندى بشارت مى دهد، و سپس مساله ذبح را ذکر مى کند، مجددا بشارت دیگرى به تولد اسحاق مى دهد، و با این حال هر کسى مى فهمد که بشارت اولى مربوط به تولد فرزند دیگرى غیر اسحاق بوده، و الا حاجتى به ذکر بشارت دومى نبود.
و از آنجایى که علماى حدیث و تاریخ اتفاق دارند بر اینکه اسماعیل قبل از اسحاق به دنیا آمده ناگزیر باید گفت آن بشارتى هم که قبل از بشارت ولادت اسحاق و قبل از مساله ذبح ذکر شده بشارت به تولد اسماعیل است.

تورات بر خلاف قرآن کریم که کمال اعتناء را به داستان ابراهیم (ع) و دو فرزند بزرگوارش (ع) نموده، این داستان را با کمال بى اعتنایى نقل کرده است، و تنها شرحى از اسحاق که پدر بنى اسرائیل است بیان داشته، و از اسماعیل جز به پاره اى از مطالب که مایه توهین و تحقیر آن حضرت است یادى نکرده، تازه همین مقدار هم که یاد کرده خالى از تناقض نیست، یک بار گفته که «خداوند به ابراهیم (ع) خطاب کرد که من نسل تو را از اسحاق منشعب مى کنم.» بار دیگر گفته که: «خداوند به وى خطاب کرد که من نسل تو را از پشت اسماعیل جدا ساخته و به زودى او را امتى بزرگ قرار مى دهم.»
یک جا او را انسانى وحشى و ناسازگار با مردم و خلاصه موجودى معرفى کرده که مردم از او مى رمیده اند، انسانى که از کودکى نشو و نمایش در تیراندازى بوده و اهل خانه پدر، او را از خود رانده بودند. و در جایى دیگر درباره همین اسماعیل (ع) گفته که: «خدا با او است.»

با سلام و احترام
و عرض پوزش از تاخیر در پاسخگویی

بنده اصل گزارش تاریخی را نقل کردم تا خودتان در مورد ان قضاوت کنید. اکنون ان را بررسی میکنیم. دو گزارش تقریبا با هم شباهت دارد و اختلاف کمی در ان دیده میشود که به ان خواهیم پرداخت.

نکته اول: اینکه در هر دو گزارش بیان شده است که یعقوب پاشنه پای عیصو را گرفته بود و چون عقب او و با گرفتن پاشنه از شکم مادرش خارج شد او را یعقوب نامیدند. ایا میتوان چنین گزارشی را باور کرد. جالب تر اینکه طبری اورده است که این دو زمانی که جنین بودند و در شکم مادر با هم به نزاع برخاستند و یعقوب خواست از شکم مادر خارج شود که عیصو گفت اگر تو اول به دنیا بیایی من در شکم مادر میمانم و او را میکشم از این رو یعقوب کوتاه امد و عیصو اول از شکم خارج شد ایا این مطلب را میتوان پذیرفت یا جزء اسرائیلیات و خرافات است.

نکته دوم : در دو گزارش طبری و یعقوبی سخن از دعای برکت است نه پیامبری زیرا اسحاق گفت برای من غذایی بیاور تا من برای تو دعای برکت کنم این امر ربطی به پیامبری ندارد زیرا پیامبری و نبوت یک امر الهی است که از جانب خداوند اهدا میشود البته برخی از مورخین مثل مستوفی در تاریخ گزیده از ان تعبیر به پیامبری نمودند[1] اما منابع دیگر چنین مطلبی را بیان نکردند.

نکته سوم : مادر یعقوب به او میگوید خورشی برای پدرش مهیا کند تا دعای برکت عوض عیصو بر یعقوب واقع شود و یعقوب میگوید میترسم پدرم مرا لعنت کند و مادرش میگوید اگر لعنت کرد لعنت او بر من باشد. ایا میتوان گفت یک پیامبر الهی پیامبری را لعنت کند؟ ان هم به جهت اینکه قرار است دعا بر شخص دیگری واقع شود. ایا از یک پیامبر الهی بر میآید که به پدرش بخواهد حقه بزند و خود را جای برادرش جا بزند.


[/HR][1] . مستوفی تاریخ گزیده ص 33


نکته چهارم : فریب دادن حضرت اسحاق ایا میتوان باور کرد که پیامبر خدا فرزند خود را نشناسد تا جایی که با پوشیدن پوست بزغاله تصور کند یعقوب، عیصو است؟( زیرا دستان عیصو پر مو بود) ایا میتوان باور کرد که یعقوب پیامبر پدرش را فریب دهد و با پوشیدن پوست بز خودش را به جای برادرش عیصو معرفی کند؟ ایا میتوان باور کرد که همسر اسحاق دروغ بگوید و حضرت یعقوب وقتی پدرش پرسید که هستی بگوید عیصو هستم مگر پیامبران معصوم نیستند پس چطور میتوان قبول کرد که حضرت یعقوب به پدرش دروغ بگوید؟ ایا دعا در باره کسی که به دروغ خود را به جای شخص دیگر معرفی کند مستجاب است ان هم اگر برای پیامبری باشد که البته نیست. همچنین حضرت اسحاق چگونه پیامبری است که از پیامبر پس از خود خبر ندارد و با یک دعا یا ازمایش فرزندش بخواهد به او پیامبری را اعطا کند در حالی که نبوت منصبی الهی است.

نکته پنجم: با نقل این گزارش تاریخی اینگونه تصور میشود که خدا اول پیامبری را خواسته به عیصو بدهد اما یعقوب نگداشته و او پیامبری را تصاحب کرده است پس دعای برکت ربطی به پیامبری ندارد و گزارش مزبور صحت تاریخی ندارد.

بنابر این تا اینجا مشخص شد که این مطالب جز خرافات و اسرائیلیات چیزی نیست که در منابع تاریخی آمده است. اکنون به کتب دیگر مراجعه کنیم.

متاسفانه اینکه این مطالب خرافی در اکثر منابع تاریخی وجود دارد و چون طبری و یعقوبی قبل از مورخان دیگر این مطالب را بیان کردند دیگران هم از انان نقل کردند از باب مثال یاقوت حموی در معجم البلدان میگوید زمان ولادت یعقوب و عیصو با هم نزاع داشتند که این نزاع را حضرت اسحاق میدیده و گفته اعقب یا یعقوب یعنی تو عقبتر از عیصو از شکم مادر بیرون بیا[1] که این هم جزو خرافات است. عجیب اینکه یاقوت حموی سخنی از شکار و پوست بزغاله و غیره نیست.


[/HR][1] . یاقوت حموی، معجم البلدان ، ج 3 ص 97


البته در برخی از منابع تضاد را مشاهده میکنیم مثلا ابن خلدون در تاریخ خود از دوستی این دو برادر سخن گفته است[1] و مقدسی در البدء و التاریخ میگوید من جریان تولد یعقوب در حالی که پاشنه پای برادرش را بگیرد را قبول ندارم.[2]

مقریزی در امتاع السماع[3] و ابن قتیبه در المعارف[4] از مجادله دو برادر و نحوه تولد کذایی سخنی نگفته اند.

پس این گزارشات در منابع تاریخی ضدو نقیض است و برخی مثل مقدسی اصلا ان را قبول ندارند.

برخی از منابع نبوت و پیامبری حضرت یعقوب را پس از ازدواج او و امدنش به فلسطین میدانند. بلعمی در تاریخنامه اورده است که وقتی یعقوب پس از سالها دوری از وطن با زنان و فرزندانش به فلسطین باز گشت با برادرش اشتی کرد و پس از یک سال به پیامبری رسید و پیروان متعددی یافت.[5]

بنابر این گزارش تاریخی پیامبری حضرت یعقوب ربطی به جریان دعای برکت ندارد زیرا سالها بعد از ان واقعه حضرت یعقوب به پیامبری رسید.


[/HR][1] . تاریخ ابن خلدون ج 1 ص 39

[2] . البدء والتاریخ فسوی، ترجمه ج 1 ص 448

[3] . مقریزی، امتاع الاسماع، ج 4 ص 144

[4] . ابن قتیبه، المعارف؛ ص 38

[5] . بلعمی تاریخنامه، ج 1 ص 197


اعتقاد یهودیان

مسلم میتوان گفت این مطالب از اعتقادات یهودیان است که در مورد پیامبران الاهی گفته شده و از این قبیل کم نیست. متاسفانه این مطالب در منابع و کتب تاریخی ما راه پیدا کرده است از این رو برخی از منابع تاریخی نیاز جدی و مبرم به پالایش دارد. یهودیان به عیصو برادر حضرت یعقوب نگاه مثبت و خوبی ندارند و او را به عنوان کسی که میخواهد حق نبوت را از صاحب ان یعنی حضرت یعقوب بستاند معرفی میکنند. یهودیان در مورد یعقوب معتقدند او پیامبری را در قالب دعای برکت با حقه و فریب از پدرش حضرت اسحاق گرفت و در تورات سفر پیدایش فصل 32 در فقرات 24 تا 30 معتقدند حضرت یعقوب با خداوند کشتی گرفت و بر او غلبه نمود و پیامبری را به زور از خداوند اخذ نمود.[1]

این مطالب گوشه ای از اعتقادات تحریفی یهودیان است که به تعبیر ما اسرائیلیاتی است که در منابع تاریخی اسلام راه یافته است.


[/HR][1] . تورات، سفر پیدایش فصل 23 فقرات 24 تا 30


واکاوی صحت و سقم گزارشات کتب تاریخی و تفسیری طبری

اکنون باید شخصیت طبری و کتب و تالیفاتش بررسی شود

شخصیت شناسی طبری:

محمد بن جریر بن یزید بن خالد بن کثیر طبری (224 ـ 310ق) متولد آمل طبرستان از مشاهیر علمای مکتب خلفاء در رشته تاریخ و تفسیر است. او در فقه ابتداء پیرو شافعی بود و در نهایت مذهب مستقلی برای خود برگزید و اتباع و مقلدینی نیز یافت. با کمال تأسف طبری در نقل اخبار و تفسیر آیات سوگیری‌های شدیدی در دفاع از مکتب خلفاء از خود روا دانسته است. این سوگیری‌های تاریخی و تفسیری در متن عقیده و اندیشه طبری معنادار می‌نماید. به عنوان نمونه شمس الدین ذهبی در سیر اعلام النبلاء به نقل از محمد بن علی بن سهل می‌نویسد:

در هنگام مذاکره‌ای که محمد بن جریر [طبری] با «صالح بن اعلم» داشت، صحبت از علی بن ابی‌طالب به میان آمد. در اثناء گفتگو طبری ‌پرسید:
اگر کسی ابوبکر و عمر را پیشوای هدایت نداند حکمش چیست؟
او [صالح بن اعلم] گفت: [چنین شخصی] بدعت گذار است.
طبری [با تعجب] پرسید: بدعت گذار؟ بدعت گذار؟ بلکه چنین شخصی را باید کشت.[1]

روشن است که وجود چنین پیش‌فرض‌های کلامی و عقیدتی چگونه می‌تواند تأثیری ژرف بر نقل گزینشی اخبار و روایات، حذف و ایصال‌های گزارش‌ها و روایات صدر اسلام و شأن نزول‌ها و تفاسیر قرآنی و همچنین در گزینش راویان و گزارش‌گران ‌تاریخی داشته باشد.


[/HR][1] . ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج 14 ص 275


نظر برخی از علمای اهل سنت در مورد ورود اسرائیلیات در آثار طبری

محمد حسین ذهبی از مفسرین معاصر عامه است. او که اخیراً در مباحث تفسیری بسیار مورد توجه قرار گرفته است در یکی از تألیفاتش به نام الإسرائیلیات اعتراف می‌کند که طبری و سایر منابع دست اول عامه در اخذ از روایات اسرائیلیات چیزی کم نگذاشته‌اند.[1]

خانم دکتر «آمال محمد» از محققین معاصر اهل سنت ـ که به زبان عبری نیز مسلط است، بعد از تطبیق مطالب منقول در تفسیر طبری با نسخه‌های مختلف تورات، در کتاب خود الاسرائیلیات فی تفسیر الطبری، بر این مطلب تأکید می‌کند که قسمتی از تفسیر طبری متخذ از تورات است.

دکتر عبدالصبور مرزوق در مقدمه کتاب الاسرائیلیات فی تفسیر الطبری می‌نویسد:
شکی نیست که اسرائیلیات به کتب تفسیری راه یافته و در این کتاب عنایت و اهتمام خانم دکتر متمرکز بر آن قسم از اسرائیلیات است که در تفسیر طبری نقل شده است.[2]
وی بالخصوص بر روایات منقول از «عبدالله بن سلام»، «کعب الاحبار» و «وهب بن منبّه» تأکید دارد.
مؤلف این کتاب در صفحه 39 می‌نویسد:

گذشتگان دربارۀ اسرائیلیات سهل‌انگاری نموده‌اند و اگر این طور نبود اینهمه اسرائیلیات به دست ما نمی‌رسید. مطالبی که اسلام، عقل و منطق همگی آنها را طرد و رد می‌کند! این کار سبب شده محققین معاصر به تلاشی دست بزنند که ساده و آسان نیست و آن همان مهذّب و منقح کردن این کتب از اسرائیلیات و نصرانیات و اوهام و خرافات است تا پس از تنقیح، درخشان و خالص و سد راه کسانی باشد که در کمین ایرادگیری بر دین و قرآن و سیره پیامبرمان می‌باشند.
سپس عده‌ای از علمای عامه را که با این خرافات به مقابله و معارضه برخاسته‌اند نام برده و سپس می‌نویسد: «نامبردگان به مبارزۀ بی‌امان با این اسرائیلیات و روایاتش پرداخته و در پرهیز و اجتناب از این مطالب پافشاری کرده‌اند».
او سپس دربارۀ عموم مفسرین عامه می‌نویسد:

مفسّرین قصه‌ها و اسرائیلیات را از افواه یهود گرفته و به عنوان تفسیر و بیان قرآن، این مطالب را به وحی ملحق کردند. حال آنکه بدون شک جائز نیست به غیر از گفتار معصوم و چیزی که اسلوب و الفاظ قرآن بر آن دلالت دارد مطلب دیگری بر آن الحاق شود.
[3]

نویسنده این کتاب در صفحه 380 می‌نویسد: «ان مطابقة نصوص الإسرائیلیات عند الطبری بأصولها البریة لیؤکدا لعلاقة بینهما من جهة و یشیر فی نفس الوقت إلی المصادر التی جاءت فیها هذه الروایات».
و در صفحه 381 می‌نویسد: به عنوان نمونه ابن عباس، سلمة بن فضل و عکرمه و قتاده و مجاهد و سعید بن جبیر [اساتید طبری] نقش مهمی در نقل اسرائیلیات ایفا کرده‌اند.


[/HR][1] . ذهبی محمد حسین، الاسرائیلیات، ص 34 وی با اینکه نسبت به مکتب اهل بیت عناد و دشمنی خاصی میورزد اما اعتراف میکند که تاریخ طبری و البدایه و النهایه ابن کثیر پر است از اسرائیلیات

[2] . آمال محمد، الإسرائیلیات فی تفسیر الطبری، مقدمه ص 6


[3] . این مطلبی است که شاگرد مکتب اهل بیت(علیهم السلام) مرحوم شیخ طوسی، هزار سال پیش از این، در مقدمه تفسیر خویش بدان تصریح نموده و آیات شریفه قرآن کریم هم بر آن دلالت دارد: (وَ أَنْ تُشْرِكُوا بِاللَّهِ ما لَمْ ینَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُون) که تفسیر قرآن بدون استناد به معصوم، قول به «ما لا تعلمون» است.


نظر برخی از علمای شیعه دربارۀ آثار طبری

علامه عسکری دربارۀ نقش مخرب و ویرانگر تاریخ طبری و ابن هشام و کتاب بخاری می‌نویسد: اینان [مستشرقین] به طور معمول در جستجوی نقاط ضعف در اسلام، پیامبر و سایر مقدسات هستند و متأسفانه آرزوی خویش را در پاره‌ای از روایات مکتب خلفاء یافته و البته بدون هیچ تردیدی به این گونه کتب که در رأس آنها تاریخ طبری و ابن هشام و صحیح بخاری است روی آورده‌اند.[1]

علامه همچنین بر این اعتقاد است که: «طبری تمام حقایق را وارونه جلوه داده است».[2] علامه امینی بعد از اشاره به ترجمه و شرح حال بعضی از راویان تاریخ طبری می‌نویسد: این گونه مطالب پست و ساختگی، تاریخ ابن عساکر و تاریخ ابن اثیر و ابن کثیر و تاریخ ابن خلدون و ابی الفداء و همچنین کتب افراد دیگری را که کورکورانه دنباله رو طبری شده‌اند سیاه کرده است... آنانی که تصور نمودند آنچه طبری در تاریخش بافته است، حقیقت داشته و لذا تألیفات امروزی نیز پر از مطالب پوچی است که نتیجه دنباله‌روی هواهای نفسانی و برگرفته از این گونه تألیفات پست و بیهوده است.[3]

قاضی زنگه زوری نویسندۀ کتاب تشریح و محاکمه در حقوق آل محمد(صلی الله علیه و آله)، می‌نویسد: من طبری را محاکمه نموده و او را محکوم می‌کنم. آیا تاریخ آل محمد در زندگی مسلمانان به قدر طول و عرض «اوج بن عنق»[4] دخالت نداشته است؟


[/HR][1] . علامه عسکری، سیدمرتضی، نقش ائمه در احیاء دین، 348 درس هشتم.


[2] . همان

[3] . علامه امینی، عبدالحسین، الغدیر، 8/328؛ «وقدسوّدت هاتیك المخاریق المختلقة صحائف تاریخ ابن عساكر وكامل ابن أثیر وبدایة ابن كثیر وتاریخ ابن خلدون وتاریخ أبی الفدا إلى كتب أناس آخرین اقتفوا أثر الطبری على العمى».


[4] . شخصیت موهوم و افسانه ای که طبری او را در دوران حضرت موسی ترسیم کرده است. ج 1 ص 103


با برخی از آراء اندیشمندان دو نحله دربارۀ طبری و آثارش آشنا شدیم؛ اینک به بررسی تفصیلی آسیب‌های روشی و محتوایی دو اثر او و همچنین اندیشه و عقیده طبری که عمدتاً در قالب کتاب تفسیرش نقش بسته است می‌پردازیم. بی گمان تنقیص وی از سوی افرادی همچون علامه امینی و علامه عسکری مرتبط با برخی از مدارک و شواهد زیر بوده است:

برخی از موارد کتمان حقایق :

طبری در تاریخ خود در موارد متعددی اعتراف به کتمان حقایق می‌نماید:
1ـ وقایع مربوط به اختلافات، مشاجرات و درگیری‌های میان ابوذر و عثمان. البته او صرفاً در بخش مربوط به روشن شدن مظلومیت ابوذر ساکت است و به جمله «کرهتُ ذکره» اکتفا می‌کند، اما در توجیه ستم‌های وارده بر او قلم فرسایی نموده است!
2ـ او مسائل بسیار مهمی از تاریخ اسلام را که گاه نقش کلیدی در فهم و شناسایی حق و باطل دارد کتمان نموده و اصولاً اشاره‌ای هم به آنها ننموده است. همانند بازگو نکردن فجایع واقعه حرّه ـ که طی آن لشکریان یزید به مدت سه روز نوامیس مردم مدینه را هتک نموده و اسب‌ها را در حرم رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بستند.
3ـ در مسائل مهم تاریخ امامان (علیهم السلام) از جمله شرح حال امام صادق، امام جواد و امام ‌هادی و امام حسن عسکری و حضرت مهدی (علیهم السلام) است که طبری به هیچ وجه به ایشان حتی کوچک‌ترین اشاره‌ای هم ننموده، با اینکه بر هر مسلمانی روشن است که تاریخ زندگی این بزرگواران و کلمات دُرربار ایشان باعث روشنیِ دل‌ها و آموختن زندگی طیبه و راه و روش حیات با سعادت جامعه است.

طبری در تمام کتاب تاریخش، بیش از یک فراز به تاریخ زندگانی امام هفتم (علیه السلام)

اختصاص نداده، و همه آنچه آورده است اینکه: «و فیها [سنة183ق] مات موسی بن جعفر بن محمد ببغداد.

اعتماد به راویان غیر معتمد، مجهول و دروغ‌گو :

یکی دیگر از اشکالات عمده در تاریخ‌نگاری طبری اعتماد به کذابیان است. به عنوان نمونه به تعدادی از این روات اشاره می‌کنیم:

سیف بن عمر: طبری در نقل حوادث تاریخی بیش از هفتصد مورد از «سیف بن عمر» روایت نقل کرده است.[1] شرح حال «سیف بن عمر» در منابع رجالی و نزد حدیث شناسان حتی عامّی مذهب مشخص است. بعضی رجالیون عامه او را با عنوان«کذاب وضّاع متهم بالکفر و الزندقة» معرفی نموده‌اند.[2]

محمد بن حمید رازی: طبری حدود چهارصد مورد از روایات این فرد بهره برده است. رجالیون عامه در شرح حال او به نقل از «بخاری» نوشته‌اند: «فیه نظر». نسائی گوید: «او ثقه و مورد اعتماد نیست». صالح جرزی گوید: «کسی را در دروغگویی حاذق‌تر و ماهرتر از او ندیده‌ام». ابن خراش گوید: «به خدا قسم که او دروغگو بود». ابوزرعة گوید: «او دروغگو بوده است». این افراد همه از رجالیون عامه می‌باشند.[3]

سلمه بن فضل: طبری حدود سیصد و هفتاد مورد از روایات او را نقل می‌کند. رجالیون عامّه در شرح حال او به نقل از «بخاری» نوشته‌اند: «عنده مناکیر»؛ یعنی مطالب نادرستی نقل می‌کند. نسائی گوید: «دربارۀ او مطالبی می‌گویند» (یعنی مورد ملامت و تضعیف است).[4]

واقدی: طبری حدود چهارصد مورد از او روایت نقل می‌کند. مرحوم شیخ مفید؛[5] علامه عمادالدین طبری مؤلف کامل بهائی[6] و مرحوم علامه میر حامد حسین موسوی هندی «واقدی» را عثمانی مذهب یعنی از مخالفین امیرالمؤمنین(علیه السلام) و از طرفداران افراطی عثمان خلیفه سوم، معرفی کرده‌اند. رجالیون عامه او را تضعیف نموده‌اند. از جمله«یحیی بن معین» می‌گوید: «او بیست هزار حدیث از قول پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) جعل نموده است». شافعی می‌گوید: «کتاب‌های واقدی همه پر از اکاذیب است». ابن راهویه می‌گوید: «از دیدگاه من او از کسانی است که حدیث جعل می‌نموده».

در بین این افراد میتوان به شعیب بن ابراهیم، طلحة بن الاعلم، مهلب بن عقبه، بو معشر نجیح، بسر بن ارطاة، کعب الاحبار، قتاده، ابوهریره و افراد دیگر اشاره کرد که هر کدام به نوعی از منظر علمای علم رجال مورد ضعف، کذب، کفر، زندیق، جعل شک و تردید قرار گرفتند


[/HR][1] . الغدیر علامه ج 8 ص 327

[2] . همان

[3] . مظفر محمدحسن، الافصاح عن احوال روات الصحاح، 3/417ـ418؛ و خطیب بغدادی، احمدبن علی، تاریخ بغداد (3/60ـ 65) مشابه این مطالب را دارد.


[4] . مظفر، محمدحسن، الافصاح عن احوال روات الصحاح، 2/222ـ224.


[5] . شیخ مفید، الجمل، ص 112

[6] . کامل بهایی عماد الدین طبری ج 7 ص 40-42


مرحوم دکتر زرین کوب میگوید

طبری غرض عمده اش آن بوده است که تمام اطلاعات مهم مسلمانها را در باب تاریخ جمع و ضبط کند و چون غالباً در صحت و سقم مآخذ روایات ، تعمقی نکرده و همواره عین روایات را نقل کرده است ، کتاب مهم و عظیم او با وجود جامعیت و وسعت از حیث ارزش و اعتبار محتویات و مندرجات ، همه جا مورد قبول نیست.[1]

طبری در نقل روایتهای اسطوره ای در پی یافتن پیوند متقابل میان عناصر تشکیل دهندة این روایتها ، و تعیین عاملهای مؤثر جغرافیایی ،قومی و نژادی و دینی در شکل بندی آنها ، یا بررسی و تحلیل رمزها و تمثیلهای اسطورهها نبوده است . او در تاریخ نویسی روش «تحقیقی - تحلیلی»نداشته و روایات رایکجا و بی نظر انتقادی پذیرفته و نقل کرده است . او نه اهل تحقیق است و نه اهل انتقاد تاریخی به آن معنی که در نزد بعضی از دانشمندان ایران آن قرن معمول بوده است.

طبری مینویسد خبرهای گذشتگان که در کتابها هست و خواننده عجب داند یا شنونده نپذیرد و صحیح نداند ، از من نیست ، بلکه از ناقلان گفته ام و همچنان یاد کردهام.
هشترودی مطالب بخش نخست تاریخ طبری یعنی داستانهای آفرینش جهان و زمان و انسان در فرهنگهای پیش از اسلام را خرافی می نامد و می نویسد « این داستانها مشحون است از خرافاتی که بر اساس احادیث بنی اسرائیل و زرتشتیان گردآوری و نوشته شده که در برابر نقد تاریخی ایستادگی و پاسخگویی ندارد[2]

ملک الشعراء بهار می نویسند :
اگر از نوشته هایی امثال روایات یهودی که در تواریخ اسلامی مانند طبری و غیره منعکس گردیده است یا کتبی ساختگی و جعلی مانند سفرنامة فیثاغورث که آنهم بدست یهودیان مغرض فرنگ در این اواخر به شکل افسانه نوشته شده است صرفنظر کنیم ، می بینیم که تمام ملل دانای جهان تا امروز به آن کتاب و گویندة بزرگ و خداشناس و موحدش آفرین می فرستند و علمای قرن ما هم مانند بیشتر علما و بزرگان قدیم یونانی که از وصمت بغض و غرض بری بوده اند آن کتاب و گویندة آنرا بزرگ می شمارند[3]
نظر سید جعفر مرتضی عاملی در مورد تاریخ طبری و اسرائیلیات

کتاب«تاریخ الامم و الملوک»نوشته محمد بن جریر طبری، یکی از نمونه کتابهایی است که انباشته از اسرائیلیات و مشحون به اباطیل است که اهل کتاب و داستان سرایان تاریخ طبریو هواپرستان ترسیم‏گر آنها بوده‏اند.تنها نگاهی دقیق به جلد اول از کتاب مذکور می‏تواند این واقعیت تلخ را بنمایاند و مدعای ما را به شکلی قطعی اثبات کند.
و اگر ما می‏خواستیم بطور مفصل وارد بحث شده و تنها از تاریخ طبری مثالهایی را بیاوریم به ناچار خود را در احاطه صدها صفحه می‏یافتیم، اگر نگوییم هزاران!

نتیجه :
کتاب تاریخ طبری مملو از این اسرائیلیات است پس نمیتوان گفت تمامی مطالب تاریخ طبری مورد تایید است بلکه باید صحت و سقم ان بررسی شود.


[/HR][1] . عبدالحسین زرین کوب ، تاریخ ایران بعد از اسلام ، تهران ، امیرکبیر : 1362 ، ص 26 و 27

[2] . مورخان اسلام محسن هشترودی ص 496

[3] . ملک الشعراء بهار ، تاریخ تطور شعر فارسی ، بخش یکم - دفتر چهارم ، بکوشش علیقلی محمودی بختیاری ، مؤسسه مطبوعاتی علمی : 1342 ، برگة 2


جمع بندی

پرسش:

در تاریخ های یعقوبی و طبری آمده است که وقتی حضرت اسحاق پیر شد و نابینا گشت دوفرزند ایشان عیصو و یعقوب بودند که عیصو را فرستاد برای شکار آهو تا اورا برکت دهد اما چون مادرشان یعقوب را بیشتر دوست داشت به او گفت: بز یا گوسفندی را بکش و خورشتی بساز و آن را نزد اسحاق ببر تا تورا برکت دهد و اینچنین شد که یعقوب آن را پیش پدرش برد و اسحاق او را با عیصو اشتباه گرفت و او را به پیامبری رساند حال سوال بنده اینست که مگر پیامبری از جانب خدا نیست؟ سوال دوم اینکه چرا این کتاب های تاریخ معتبر این مطالب را چاپ کردند؟

پاسخ:

قبل از اینکه وارد بحث شویم بهتر است اصل گزارش را بیان کرده سپس آن را بررسی کنیم. در آغاز به گزارش یعقوبی میپردازیم.
... پس از وفات ابراهيم در شام، اسحاق بجاى او بود و رفقا دختر بتوئيل را بزنى گرفت و او باردار شد و حملش سنگين گرديد. پس خداى عز و جل باسحاق وحى فرمود كه من از شكمش دو امت و دو قوم بزرگ بيرون آورم و كوچك را از بزرگ بزرگتر سازم. رفقا، عيصو و يعقوب را توأمان زاييد و عيصو پيش از يعقوب [بيرون آمد] و يعقوب پس از او بيرون آمد و پاشنه او با پاشنه عيصو بود و يعقوب ناميده شد چون یعقوب پاشنه عیصو را گرفته بود او را یعقوب نامیدند.
و در حين ولادت ايشان اسحاق شصت ساله بود. و اسحاق عيصو را دوست داشتى و رفقا يعقوب را. اسحاق در وادى جادو( نام منطقه ای است) ساكن شد و چشمانش از ديدن تار گشته بود ( نابینا شده بود) پسر خود عيصو را گفت شمشير و كمان خود را گرفته بصحرا رو شکاری براى من بگير تا بخورم و پيش از آنكه بميرم تو را دعاى بركت كنم. رفقا مادرش سخن اسحاق را شنيد و يعقوب را گفت براى پدرت خورشى بساز، بسوى گله بشتاب و دو بزغاله بگير و خورشى بساز و نزديك پدرت ببر تا دعاى بركتش بر تو واقع شود
گفت ترسم كه مرا لعنت نمايد. مادرش گفت اگر تو را لعنت نمايد لعنت تو بر من باد. يعقوب رفت و دو بزغاله گرفت و آن دو را سر بريد و خورشى ساخت و نزديك پدر برد، و چون دستان عيصو پرمو بود يعقوب پوست دو بزغاله را بر بازوان خود بست و چون خورش را نزديك پدر نهاد اسحاق گفت آواز آواز يعقوب است ليكن دستها دستهاى عيصو است، سپس او را دعاى بركت و سرورى بر برادرانش گفت. آنگاه عيصو از شكار بازآمد و شکار خود را آورد. اسحاق گفت كسى را كه پيش از تو خورشم داد دعاى بركت گفتم و مبارك خواهد بود. عيصو گفت برادرم يعقوب فريبم داد. اسحاق باو گفت او را بر تو و ديگر برادرانش سرورى دادم. سپس او را دعا كرد و گفت در سرزمين فراز منزل گزينى و اسحاق يعقوب را فرمود كه به حران رود و نزد لابان بن [بتوئيل بن ناحور] برادر ابراهيم باشد. اسحاق از عيصو بر يعقوب بيم داشت و باو فرمود كه از دختران كنعانيان زن نگيرد. يعقوب به حران نزد خالوى خود لابان رفت. عمر اسحق صد و هشتاد و پنج سال بود.[1]
اکنون به گزارش طبری توجه نمایید
...عيص و يعقوب توأم بودند و مادرشان رفقا دختر بتويل بود و هنگام تولدشان از عمر اسحاق شصت سال گذشته بود و عيص زودتر از شكم مادر در آمد و اسحاق چنانكه گفته‏اند يعقوب را بيشتر دوست داشت و رفقا مادرشان به يعقوب دلبسته بود و پنداشته‏اند كه يعقوب عيص را در كار قربانى كه پس از پيرى و ضعف چشم اسحاق به فرمان وى آوردند فريب داد و بيشتر دعاى اسحاق خاص يعقوب شد و به دعاى پدر بركت متوجه وى شد و اين، عيص را خشمگين كرد و برادر را به كشتن تهديد كرد و يعقوب به فرار از او پيش خال خود لابان به بابل رفت و لابان رعايت او بكرد و دو دختر خويش ليا و راحيل را بدو داد كه آنها را با دو كنيز و دوازده پسر خويش و خواهرشان دينا به شام به مقر پدران خود برد و با عيص آشتى كرد و او زمين را به يعقوب وا گذاشت و در شام برفت تا به سواحل رسيد و از آنجا سوى روم شد و مقر گرفت و چنانكه گويند شاهان يونانى از اعقاب وى بودند
همچنین طبری از سدى روايت كرده‏اند كه اسحاق زنى گرفت كه در يك شكم آبستن دو پسر شد و چون خواست بزايد دو پسر در شكم وى نزاع كردند و يعقوب خواست پيش از عيص در آيد و عيص گفت: «به خدا اگر پيش از من بروى در شكم مادر بمانم و او را بكشم» و عيص پيش از او در آمد و يعقوب پاشنه عيص را گرفت و بيرون شد و او را عيص ناميدند كه عصيان كرد و پيش از يعقوب در آمد و آن ديگر را يعقوب نام دادند كه وقت آمدن عقب عيص گرفته بود. يعقوب در شكم بزرگتر بود ولى عيص پيش از او در آمد.
و دو پسر بزرگ شدند و عيص به نزد پدر محبوب‏تر بود و يعقوب پيش مادر محبوبتر بود و عيص شكارچى بود و چون اسحاق به پيرى رسيد و چشمش نابينا شد به عيص گفت: «پسرم، گوشت شكارى به من بخوران و نزديك من بيا تا ترا دعا كنم چنانكه پدرم مرا دعا كرد.» عيص مردى پر موى بود و يعقوب مو نداشت و عيص به طلب شكار برون شد و مادرش كه سخن اسحاق شنيده بود گفت: «پسرم به سوى گله رو و بزى سر ببر و بريان كن و پوست آنرا به تن كن و پيش پدر بيار و بگو من پسرت عيصم.» يعقوب چنين كرد و چون بيامد گفت: «پدر بخور.» اسحاق گفت: «تو كيستى؟» گفت: «من پسر تو عيصم.» گويد: اسحاق او را لمس كرد و گفت: «لمس لمس عيص است اما بوى يعقوب دارد.» مادر گفت: «اين پسرت عيص است او را دعا كن» اسحاق گفت: «غذاى خويش بيار.» يعقوب غذاى خويش بياورد و اسحاق از آن بخورد و گفت: «نزديك بيا» يعقوب نزديك شد و اسحاق دعا كرد كه پيمبران و شاهان از اعقاب وى باشند و يعقوب برفت و عيص بيامد و گفت: «شكارى را كه خواسته بودى آوردم
اسحاق گفت: «پسرم، برادرت يعقوب جلوتر از تو آمد.» و عيص خشمگين شد و گفت: «به خدا او را ميكشم.» اسحاق گفت: «پسرم يك دعا مانده بيا براى تو بگويم.» و دعا كرد كه نسلش چون خاك فراوان باشد و هيچكس جز خودشان پادشاهشان نشود.
و مادر يعقوب بدو گفت: «پيش خال خود برو.» كه بيم داشت عيص او را بكشد و او سوى خال خود رفت و شب راه مى‏پيمود و روز نهان مى‏شد.[2]
بنده اصل گزارش تاریخی را نقل کردم تا خودتان در مورد آن قضاوت کنید. اکنون آن را بررسی میکنیم. دو گزارش تقریبا با هم شباهت دارد و اختلاف کمی درآن دیده میشود که به آن خواهیم پرداخت.
نکته اول: اینکه در هر دو گزارش بیان شده است که یعقوب پاشنه پای عیصو را گرفته بود و چون عقب او و با گرفتن پاشنه از شکم مادرش خارج شد او را یعقوب نامیدند. ایا میتوان چنین گزارشی را باور کرد. جالب تر اینکه طبری اورده است که این دو زمانی که جنین بودند و در شکم مادر با هم به نزاع برخاستند و یعقوب خواست از شکم مادر خارج شود که عیصو گفت اگر تو اول به دنیا بیایی من در شکم مادر میمانم و او را میکشم از این رو یعقوب کوتاه امد و عیصو اول از شکم خارج شد ایا این مطلب را میتوان پذیرفت یا جزء اسرائیلیات و خرافات است؟.
نکته دوم : در دو گزارش طبری و یعقوبی سخن از دعای برکت است نه پیامبری زیرا اسحاق گفت برای من غذایی بیاور تا من برای تو دعای برکت کنم این امر ربطی به پیامبری ندارد زیرا پیامبری و نبوت یک امر الهی است که از جانب خداوند اهدا میشود البته برخی از مورخین مثل مستوفی در تاریخ گزیده از ان تعبیر به پیامبری نمودند.[3] اما منابع دیگر چنین مطلبی را بیان نکردند.
نکته سوم : مادر یعقوب به او میگوید خورشی برای پدرش مهیا کند تا دعای برکت عوض عیصو بر یعقوب واقع شود و یعقوب میگوید میترسم پدرم مرا لعنت کند و مادرش میگوید اگر لعنت کرد لعنت او بر من باشد. ایا میتوان گفت یک پیامبر الهی پیامبری را لعنت کند؟ ان هم به جهت اینکه قرار است دعا بر شخص دیگری واقع شود. ایا از یک پیامبر الهی بر میآید که به پدرش بخواهد حقه بزند و خود را جای برادرش جا بزند.
نکته چهارم : فریب دادن حضرت اسحاق ایا میتوان باور کرد که پیامبر خدا فرزند خود را نشناسد تا جایی که با پوشیدن پوست بزغاله تصور کند یعقوب، عیصو است؟( زیرا دستان عیصو پر مو بود) ایا میتوان باور کرد که یعقوب پیامبر پدرش را فریب دهد و با پوشیدن پوست بز خودش را به جای برادرش عیصو معرفی کند؟ ایا میتوان باور کرد که همسر اسحاق دروغ بگوید و حضرت یعقوب وقتی پدرش پرسید که هستی بگوید عیصو هستم مگر پیامبران معصوم نیستند پس چطور میتوان قبول کرد که حضرت یعقوب به پدرش دروغ بگوید؟ ایا دعا در باره کسی که به دروغ خود را به جای شخص دیگر معرفی کند مستجاب است ان هم اگر برای پیامبری باشد که البته نیست. همچنین حضرت اسحاق چگونه پیامبری است که از پیامبر پس از خود خبر ندارد و با یک دعا یا ازمایش فرزندش بخواهد به او پیامبری را اعطا کند در حالی که نبوت منصبی الهی است.
نکته پنجم: با نقل این گزارش تاریخی اینگونه تصور میشود که خدا اول پیامبری را خواسته به عیصو بدهد اما یعقوب نگداشته و او پیامبری را تصاحب کرده است پس دعای برکت ربطی به پیامبری ندارد و گزارش مزبور صحت تاریخی ندارد.
بنابر این تا اینجا مشخص شد که این مطالب جز خرافات و اسرائیلیات چیزی نیست که در منابع تاریخی آمده است. اکنون به کتب دیگر مراجعه کنیم.
متاسفانه اینکه این مطالب خرافی در اکثر منابع تاریخی وجود دارد و چون طبری و یعقوبی قبل از مورخان دیگر این مطالب را بیان کردند دیگران هم از انان نقل کردند از باب مثال یاقوت حموی در معجم البلدان میگوید زمان ولادت یعقوب و عیصو با هم نزاع داشتند که این نزاع را حضرت اسحاق میدیده و گفته اعقب یا یعقوب یعنی تو عقبتر از عیصو از شکم مادر بیرون بیا[4]
البته در برخی از منابع تضاد را مشاهده میکنیم مثلا ابن خلدون در تاریخ خود از دوستی این دو برادر سخن گفته است.[5] و مقدسی در البدء و التاریخ میگوید من جریان تولد یعقوب در حالی که پاشنه پای برادرش را بگیرد را قبول ندارم.[6]
مقریزی در امتاع السماع[7] و ابن قتیبه در المعارف[8]از مجادله دو برادر و نحوه تولد کذایی سخنی نگفته اند.
پس این گزارشات در منابع تاریخی ضدو نقیض است و برخی مثل مقدسی اصلا ان را قبول ندارند.
برخی از منابع نبوت و پیامبری حضرت یعقوب را پس از ازدواج او و امدنش به فلسطین میدانند. بلعمی در تاریخنامه اورده است که وقتی یعقوب پس از سالها دوری از وطن با زنان و فرزندانش به فلسطین باز گشت با برادرش اشتی کرد و پس از یک سال به پیامبری رسید و پیروان متعددی یافت.[9]
بنابر این گزارش تاریخی پیامبری حضرت یعقوب ربطی به جریان دعای برکت ندارد زیرا سالها بعد از ان واقعه حضرت یعقوب به پیامبری رسید.
مسلم میتوان گفت این مطالب از اعتقادات یهودیان است که در مورد پیامبران الهی گفته شده و از این قبیل کم نیست. متاسفانه این مطالب در منابع و کتب تاریخی ما راه پیدا کرده است از این رو برخی از منابع تاریخی نیاز جدی و مبرم به پالایش دارد. یهودیان به عیصو برادر حضرت یعقوب نگاه مثبت و خوبی ندارند و او را به عنوان کسی که میخواهد حق نبوت را از صاحب ان یعنی حضرت یعقوب بستاند معرفی میکنند. یهودیان در مورد یعقوب معتقدند او پیامبری را در قالب دعای برکت با حقه و فریب از پدرش حضرت اسحاق گرفت و در تورات سفر پیدایش فصل 32 در فقرات 24 تا 30 معتقدند حضرت یعقوب با خداوند کشتی گرفت و بر او غلبه نمود و پیامبری را به زور از خداوند اخذ نمود.[10]
این مطالب گوشه ای از اعتقادات تحریفی یهودیان است که به تعبیر ما اسرائیلیاتی است که در منابع تاریخی اسلام راه یافته است.
واکاوی صحت و سقم گزارشات کتب تاریخی و تفسیری طبری
اکنون باید شخصیت طبری و کتب و تالیفاتش بررسی شود
درباره کتاب تاریخ طبری نقدهای جدی و مهمی به برخی از گزارشات وی وارد است که به برخی از آنها اشاره میکنیم.
یکی از اشکالات عمده در تاریخ ‌نگاری طبری اعتماد به راویان نامعتبر است. به عنوان نمونه به تعدادی از این روات اشاره می‌کنیم:
سیف بن عمر: طبری در نقل حوادث تاریخی بیش از هفتصد مورد از «سیف بن عمر» روایت نقل کرده است.[11] شرح حال «سیف بن عمر» در منابع رجالی و نزد حدیث شناسان حتی عامّی مذهب مشخص است. بعضی رجالیون عامه او را با عنوان«کذاب وضّاع متهم بالکفر و الزندقة» معرفی نموده‌اند.[12]
محمد بن حمید رازی: طبری حدود چهارصد مورد از روایات این فرد بهره برده است. رجالیون عامه در شرح حال او به نقل از «بخاری» نوشته‌اند: «فیه نظر». نسائی گوید: «او ثقه و مورد اعتماد نیست». صالح جرزی گوید: «کسی را در دروغگویی حاذق‌تر و ماهرتر از او ندیده‌ام». ابن خراش گوید: «به خدا قسم که او دروغگو بود». ابوزرعة گوید: «او دروغگو بوده است». این افراد همه از رجالیون عامه می‌باشند.[13]
سلمه بن فضل: طبری حدود سیصد و هفتاد مورد از روایات او را نقل می‌کند. رجالیون عامّه در شرح حال او به نقل از «بخاری» نوشته‌اند: «عنده مناکیر»؛ یعنی مطالب نادرستی نقل می‌کند. نسائی گوید: «دربارۀ او مطالبی می‌گویند» (یعنی مورد ملامت و تضعیف است).[14]
واقدی: طبری حدود چهارصد مورد از او روایت نقل می‌کند. مرحوم شیخ مفید؛[15] علامه عمادالدین طبری مؤلف کامل بهائی[16] و مرحوم علامه میر حامد حسین موسوی هندی «واقدی» را عثمانی مذهب یعنی از مخالفین امیرالمؤمنین(علیه السلام) و از طرفداران افراطی عثمان خلیفه سوم، معرفی کرده‌اند. رجالیون عامه او را تضعیف نموده‌اند. از جمله«یحیی بن معین» می‌گوید: «او بیست هزار حدیث از قول پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) جعل نموده است». شافعی می‌گوید: «کتاب‌های واقدی همه پر از اکاذیب است». ابن راهویه می‌گوید: «از دیدگاه من او از کسانی است که حدیث جعل می‌نموده».
در بین این افراد میتوان به شعیب بن ابراهیم، طلحة بن الاعلم، مهلب بن عقبه، بو معشر نجیح، بسر بن ارطاة، کعب الاحبار، قتاده، ابوهریره و افراد دیگر اشاره کرد که هر کدام به نوعی از منظر علمای علم رجال مورد ضعف، کذب، کفر، زندیق، جعل شک و تردید قرار گرفتند
مرحوم دکتر زرین کوب میگوید
طبری غرض عمده اش آن بوده است که تمام اطلاعات مهم مسلمانها را در باب تاریخ جمع و ضبط کند و چون غالباً در صحت و سقم مآخذ روایات ، تعمقی نکرده و همواره عین روایات را نقل کرده است ، کتاب مهم و عظیم او با وجود جامعیت و وسعت از حیث ارزش و اعتبار محتویات و مندرجات ، همه جا مورد قبول نیست.[17]
طبری در نقل روایتهای اسطوره ای در پی یافتن پیوند متقابل میان عناصر تشکیل دهندة این روایتها ، و تعیین عاملهای مؤثر جغرافیایی ،قومی و نژادی و دینی در شکل بندی آنها ، یا بررسی و تحلیل رمزها و تمثیلهای اسطورهها نبوده است . او در تاریخ نویسی روش «تحقیقی - تحلیلی»نداشته و روایات رایکجا و بی نظر انتقادی پذیرفته و نقل کرده است . او نه اهل تحقیق است و نه اهل انتقاد تاریخی به آن معنی که در نزد بعضی از دانشمندان ایران آن قرن معمول بوده است.
طبری مینویسد خبرهای گذشتگان که در کتابها هست و خواننده عجب داند یا شنونده نپذیرد و صحیح نداند ، از من نیست ، بلکه از ناقلان گفته ام و همچنان یاد کردهام.
هشترودی مطالب بخش نخست تاریخ طبری یعنی داستانهای آفرینش جهان و زمان و انسان در فرهنگهای پیش از اسلام را خرافی می نامد و می نویسد « این داستانها مشحون است از خرافاتی که بر اساس احادیث بنی اسرائیل و زرتشتیان گردآوری و نوشته شده که در برابر نقد تاریخی ایستادگی و پاسخگویی ندارد[18]
ملک الشعراء بهار می نویسند :
اگر از نوشته هایی امثال روایات یهودی که در تواریخ اسلامی مانند طبری و غیره منعکس گردیده است یا کتبی ساختگی و جعلی مانند سفرنامة فیثاغورث که آنهم بدست یهودیان مغرض فرنگ در این اواخر به شکل افسانه نوشته شده است صرفنظر کنیم ، می بینیم که تمام ملل دانای جهان تا امروز به آن کتاب و گویندة بزرگ و خداشناس و موحدش آفرین می فرستند و علمای قرن ما هم مانند بیشتر علما و بزرگان قدیم یونانی که از وصمت بغض و غرض بری بوده اند آن کتاب و گویندة آنرا بزرگ می شمارند.[19]
نظر سید جعفر مرتضی عاملی در مورد تاریخ طبری و اسرائیلیات
کتاب«تاریخ الامم و الملوک»نوشته محمد بن جریر طبری، یکی از نمونه کتابهایی است که انباشته از اسرائیلیات و مشحون به اباطیل است که اهل کتاب و داستان سرایان تاریخ طبریو هواپرستان ترسیم‏گر آنها بوده‏اند.تنها نگاهی دقیق به جلد اول از کتاب مذکور می‏تواند این واقعیت تلخ را بنمایاند و مدعای ما را به شکلی قطعی اثبات کند.
و اگر ما می‏خواستیم بطور مفصل وارد بحث شده و تنها از تاریخ طبری مثالهایی را بیاوریم به ناچار خود را در احاطه صدها صفحه می‏یافتیم، اگر نگوییم هزاران!

کتاب تاریخ طبری مملو از این اسرائیلیات است پس نمیتوان گفت تمامی مطالب تاریخ طبری مورد تایید است بلکه باید صحت و سقم ان بررسی شود.

 

 

پی نوشت ها:

[1] . تاریخ یعقوبی، ترجمه ج 1 ص 28-29، انتشارات علمی فرهنگی، تهران، 1371ش

[2] . تاریخ طبری ترجمه، ج 1 ص 239-242، اساطیر، تهران، 1375ش

[3] . مستوفی تاریخ گزیده ص 33، امیر کبیر، تهران، 1364

[4] . یاقوت حموی، معجم البلدان، ج 3 ص 97، دار صادر، بیروت، 1995م

[5] . تاریخ ابن خلدون ج 1 ص 39، دارالفکر، بیروت، 1408ق

[6] . فسوی، المعرفه والتاریخ، ترجمه ج 1 ص 448، موسسة الرساله، بیروت، 1401ق

[7] . مقریزی، امتاع الاسماع، ج 4 ص 144، دارالکتب العلمیه، بیروت، 1420ق

[8] . ابن قتیبه، المعارف؛ ص 38، هیئة المصریة العامة للکتاب، 1992م

[9] . بلعمی تاریخنامه، ج 1 ص 197، سروش، تهران، 1378ش

[10] . . تورات، سفر پیدایش فصل 23 فقرات 24 تا 30

[11] . الغدیر علامه ج 8 ص 327، مركز الغدير للدراسات الإسلامي، قم، 1416ق

[12] . همان

[13] . مظفر محمدحسن، الافصاح عن احوال روات الصحاح، 3/417ـ418، آل البیت، قم، 1384ش؛ خطیب بغدادی، احمدبن علی، تاریخ بغداد (3/60ـ 65)دارالکتب العلمیه، بیروت، 1417ق، مشابه این مطالب را دارد.

[14] . مظفر، محمدحسن، الافصاح عن احوال روات الصحاح، 2/222ـ224.

[15] . شیخ مفید، الجمل، ص 112، نشر نی، تهران، 1367ش

[16] . کامل بهایی، عماد الدین طبری، ج 7 ص 40-42، نشر مرتضوی، تهران، 1383ش

[17] . عبدالحسین زرین کوب ، تاریخ ایران بعد از اسلام ، تهران ، امیرکبیر : 1362 ، ص 26 و 27

[18] . مورخان اسلام محسن هشترودی ص 496

[19] . ملک الشعراء بهار ، تاریخ تطور شعر فارسی ، بخش یکم، دفتر چهارم ، بکوشش علیقلی محمودی بختیاری ، مؤسسه مطبوعاتی علمی : 1342

 

موضوع قفل شده است