مرگ را دریابیم قبل از آنکه ما را دریابد

تب‌های اولیه

62 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
مرگ را دریابیم قبل از آنکه ما را دریابد

کل نفس ذائقة الموت : همه کس چشنده مرگ است. آل عمران185
امام علی علیه السلام
: مردم در خوابند و وقتی مردند بیدار می شوند.


سلام خدمت همه بزرگواران از اساتید تا دیگر کاربران

از شما می خواهم در این تاپیک در صورت امکان لطف کنید حدیثی ،روایتی،داستانی،کلیپی،شعری،جمله ای و... که ما را به یاد مرگ بی اندازد و مربوط به مرگ باشد قرار بدهید تا شاید کمی ان شاءالله ....

با نام و یاد دوست




کارشناس بحث: استاد بصیر

قابل توجه:

موضوع جهت بحث و تبادل نظر میان کاربران باز گذاشته می شود.

خواهشمندم فقط در موضوع اصلی تاپیک مطلب ارسال نمایید

و از هرگونه بحثهای حاشیه ای و نیز گفتگوهای دونفره خودداری نمایید.

با تشکر

:Gol:


علی علیه السلام در اسرار و رموز مرگ می فرمایند:

«ایها الناس، کل امری لاق ما یفر منه فی فراره; والاجل مساق النفس، والهرب منه موافاته . کم اطردت الایام ابحثها عن مکنون هذا الامر فابی الله الا اخفاءه . هیهات! علم محزون!»

«هر که از مرگ بگریزد، در همین فرارش با مرگ روبرو خواهد شد! چرا که اجل در کمین جان است و سرانجام گریزها، هم آغوشی با آن است! وه که چه روزگارانی در پی گشودن راز مرگ بودم! اما خواست خدا این بود که این اسرار همچنان فاش نشوند! هیهات! چه دانشی سر به مهر!» .

نهج البلاغه، (صبحی صالح) خطبه 149/1

همچنین مولای متقیان علی علیه السلام میفرمایند :

«شادابی زندگی را افسردگی پیری در پیش است . دوران عافیت به بیماری و درد پایان می پذیرد و سرانجام زندگی جز مرگ نیست . مرگی که دست انسان را از دنیا کوتاه کرده، راه آخرت را پیش پای وی خواهد نهاد . با تن لرزه ها، دردهای جانکاه، اندوه گلوگیر و نگاه فریاد خواه، که از یاران و خویشاوندان و همسران کمک می خواهد، اما کاری از دست کسی بر نمی آید، و گریه هم سودی ندارد . از افتادن در تنگنای گور و تنها و بی کس در گورستان ماندن چاره ای نیست . آن گاه کرم ها، تکه پاره تن او را برده و پوسیدگی، طراوت تن را لگد کوب کرده، و گذشت روزگار همه آثار او را به باد فنا و فراموشی می سپارد . تن های نازنین می گندند و استخوان های محکم پوسیده می شوند، روح در زیر سنگینی اعمال می ماند، و چیزی را که از غیب شنیده بود با چشم یقین می بیند . اما چه سود؟ ! که دیگر بر کارهای نیک چیزی نمی توان افزود و از لغزش ها چیزی نمی توان کاست .»
همان، خ 83، بند 8- 7 .

حجاب چهره جان می شود غبار تنم

خوشا دمی که از آن چهره پرده برفکنم

چگونه طوف کنم در فضای عالم قدس

که در سراچه ترکیب تخته بند تنم

این شاید زیادم مربوط نباشه ولی خب تهش مرگه دیگه:ok:
من چند سال پیش اینو خوندم جایی و بعد تایپ کردمو واسه خودم نگه داشتم.... خیلی طولانیه ولی جالبه البته شاعرشم ناشناسه به یه بار خوندنش می ارزه!!!

بیا تا قدر یکدیگر بدانیم

بیا تا قدر یکدیگر بدانیم****که تا ناگه زیکدیگر نمانیم

بیا تا مهربانی پیشه سازیم ****به مشتی زرق و برق خودرا نبازیم

چه آمد برسر اقوام وخویشان **** که گردید جمعشان این طور پریشان

چرا فامیل ها ازهم جدایند **** چرا دوستان رفیقان بی وفایند

چرا خواهر ز خواهر می گریزد **** برادر با برادر می ستیزد

چرا دختر ز مادر ننگ دارد؟ **** پدر با بچه هایش جنگ دارد؟

چرا مهر ومحبت کیمیا شد؟ **** همه دوستی رفاقت ها ریا شد

ببینیم خنده ای بر روی لبها ****نه روز آرامشی داریم نه شبها

نه کس را لحظه ای آسوده بینیم **** به صد کار جمله را آلوده بینیم

نه پولدار را ز پولش لذتی است **** نه نادار را به جایی عزتی هست

نه آسایش نه آرامش نه راحت **** همه مشتاق یک آن استراحت

نبینی یک نفر را که کسل نیست ****پراست دلها و جای درد دل نیست

همه درگیر نوعی اضطرابند **** چو نفرین گشته دائم در عذابند

به خود آیید عزیزان راه کج شد **** از این رو زندگانیها فلج شد

چو مردم را عوض شد زندگانی **** شده این زندگانی زنده مانی

همه چیز هست و روز خوش نبینم **** مدام سردر گریبان می نشینم

به ظاهر خانه هامان کاخ شاه است **** درونش یک جهان اندوه و آه است

درو دیوارها کاشی وسنگ است **** ولی هر خانه یک میدان جنگ است

تمام خیر وبرکتها برافتاد **** طبیعت باشما مردم در افتاد

چرا اینگونه شداز من کنید گوش **** شده مهرو محبت ها فراموش

دگر از بذل و بخشش ها اثر نیست **** ز انصاف و مروت ها خبر نیست

شده نایاب صفا ومهربانی **** تعارف ها همه سردو زبانی

عمو جان خاله جان دیگر نگوییم **** برای مرگ هم در آرزوییم

یکی حج می رود سالی دو سه بار **** کنارش خواهرش نادارو ناچار

یکی با سود پولهای نزولی ****رود مکه به امید قبولی

یکی از کربلا و شام گوید **** برای فخر بر اقوام گوید

یکی نازد به ماشین و به باغش **** یکی باد تکبر در دماغش

یکی انگار از بینی فیل است ****ازبس خودخواه و مغرور و بخیل است

یکی وقتی به ماشینش سوار است **** فقط مثل بتی از زهرمار است

چنان در غبغبش باد غرور است **** که گویی از نژاد سلم و تور است

تمام کارها گشته ریائی ****نجابت شد عوض با بی حیایی

بزرگترها ندارند احترامی **** به محتاجان نداریم اهتمامی

همه چسبیده جیب و کار خود را **** به فکرند تا ببندند بار خود را

کسی را با کسی کاری نباشد **** اگر باری بود یاری نباشد

فقط دنبال نفع و کار خویشند ****به فکرگرمی بازار خویشند

نه در فکر حلال و نه حرامند **** همه دارند ولی نعمت زوال اند

برای پول درآرند چشم هم را ****به هر گندی نمایند پر شکم را

ز بس حرص و طمع در سینه دارند **** مدام باهم چو دشمن کینه دارند

شرف را مثل کالا می فروشند **** برادرها برادر را بدوشند

هنوز بابا نمرده سردماغ است **** سر میراث دعوا داغ داغ است

همه در عالم دیگر بگردند **** عبوس و مسخ و بی احساس و سردند

چنین مردم دگر خیری نبینند **** اگر قارون شوند بازهم همینند

خلاصه دوستان دانید چکاریم ؟ **** همگی بر خر شیطان سواریم

بیا تا راه دیگر پیش گیریم **** سراغ از اصل و ذات خویش گیریم

بیا تا قدر یکدیگر بدانیم **** غرور و کینه را از خود برانیم

بیا تا دست یکدیگر بگیریم **** ضمانت نیست تا فردا نمیریم





با سلام

بسم الله الرحمن الرحیم

یکی اومد از من پرسید که از مرگ میترسی ؟

گفتم نه ( به رحمت و عفو خدا امید دارم . . .)

اون گفت : من میترسم . از اینکه توی پارچه سفید برم قبر میترسم . . .

خلاصه من یه توضیحاتی دادم که ک اون قبر حالت دنیوی هست و در اصل وارد یه عالم دیگر می شویم و فلان ...

.
.
.

گفت چیکار کنم که نترسم ؟

یه سری توضیحاتی باز دادم که :

کلا ادم باخدا انس داشته باشه ارامش خاصی داره و ان ترس هم رفته رفته کمرنگ میشه . . . فقط یه مدت وقت نیاز هست

.

گفت وقت ندارم . . .
سرطان خون دارم و دکترا جوابم کرده اند . . .
ناراحت شدیم
.

چیکار کنم ؟

گفتم که در این فرصت محدود فقط باهاش خلوت کن
شب ها شب نشینی کن
گریه کن و بخواه ببخشدت . .
.

.

یه لحظه از خواب غفلت بیدار بشی و ببینی که رفتنی هستی و هیچی هم دستت نیست . .

.

سلام

من میخوام حرف دل بزنم یکم::ok:

چه بخوایم چه نخوایم بالاخره مرگ سراغ هرکسی میاد .. چقدر خوبه حداقل هفته ای یک مرتبه بریم قبرستان و علاوه بر زیارت مردگانمون و فاتحه
برای اموات چن دقیقه هم بشینیم و فکر کنیم یه روزی خودمونو میارن اینجا .
:Moshtagh:.. خاک میریزن رومون .. دستمون از دنیا کوتاه میشه .. خدایی که تو این دنیا
کم بهش فک میکردیم کم به دستوراتش عمل میکردیم حالا خودمونیم و خدا و اعمالمون .... :Ghamgin:

اگر همیشه به فکر مرگ باشیم واقعا میتونه کمک کنه تا فکر اعمالمونم باشیم ... اینا رو اول از همه به خودم میگم:Gol::Gol:

[="Georgia"][="Blue"] [=&quot]از نصایح خواجه عبدالله انصاری:
[=&quot]«ای درویش نظر کن به گورستان و غافل مباش چون مستان، تا ببینی چندین مقابر و مزار و خفته در آن نازنینان گلغذار صد هزار، همه جهد کردند و کوشیدند و در آتش حرص و هوس جوشیدند و کلاه از جواهر پوشیدند، مائده ها پر نعیم کردند و سبو ها پر زر و سیم، سوداها کردند تا سوداها بردند و حیل ها نمودند تا نقد ها ربودند و عاقبت مردند و حسرت ها بردند.
[=&quot]انبار خانه ها انباشتند و تخم محبت دنیا در زمین دل کاشتند و آخر رفتند و بگذاشتند ، ناگاه همه را بدر مرگ کشانیدند و شربت مرگر از دست ساقی اجل چشانیدند .
[=&quot]ای عزیز از موت بیاندیش و عمل بردار از پیش و گرنه وای تو که دوزخ بود مأوای تو .
[=&quot]بدان که دوستان خاک، دعای تو را جویانند و به زبان حال گویانند: که ای جوانان غافل و پیران بی حاصل! مگر دیوانه اید که در نمی یابید که ما در خاک خفته ایم و چهره در نقاب کفن نهفته ...»

[/]

سلام.
اینم حرف دل من

چه جوانانی که
دخترانش سرمست جمال خود بودن و پسرانش محو هیکل و دارایشان بودن
و با ارزو های دور و دراز مرگ را فراموش کرده بودن
و مانند دیگران مشغول لهب و لعب خود بودن
اجل انها به سر امد و باید میرفتن اما انها آذوقه و توشه ای برای خود بر نداشتن و رهسپار ان دنیا شدن

:hamdel:
[=arial]مرگ آمد و ما در غفلت دنیا بودیم

حال که شد وقت جدایی چه کنیم؟

این همه فرصت، لیک پی دنیا بودیم

حال که دنیا رفت با خود چه کنیم؟

وقت خدمت به خدا پی شیطان بودیم

حال به فکریم که با خود چه کنیم؟

:Ghamgin:[=arial]

با نام خدا

اکثرا 5 شنبه ها وقت کردید سر بزنید به قبرستان

هم فاتحه ای برا اموات .. .
.

هم اینکه قدری قدم بزنید و تامل کنید
.

اینا اکثرا همون بودند که تا دیروز بیینمون نفس میکشیدند

بعضی هاشون میگفتن بابا مرگ چیه ؟
.

.

فتامل

[="Arial"][="Indigo"]

آیت الله مجتهدی :
آنچه ازسر گذشت ؛ شد سرگذشت!!!
حیف بی دقت گذشت؛ اما گذشت!!!
تا که خواستیم یک «دو روزی» فکرکنیم!!!!!!!
بردرخانه نوشتند؛
درگذشت..‌.

سلام عزیزان ...:Gol:

از خدا بخواهید شهید شویم و در راه کسب آن با مجاهدت و طهارت زبانی، عملی و قلبی (ظاهری و باطنی) تلاش کنیم زیرا اگر شهید نشویم تردید نکنید که روزی خواهیم مرد. بیاییم در حیات و ممات مان مؤمن باشیم زیرا المؤمن کیس، مؤمن زرنگ است. و زرنگی در همه چیز حتی مردن، یعنی انتخاب بهترینها.

التماس دعا ...:Gol:

امیر المؤمنین علی علیه السلام:

در عجبم از مردمی که به دنبال دنیائی هستند که روز به روز از آن دورتر می شوند؛

و غافلند از آخرتی که روز به روز به آن نزدیکتر می شوند.

امام صادق علیه السلام می فرمایند:

ذِكرُ المَوتِ يُميتُ الشَّهَواتِ في النَّفسِ ، و يَقلَعُ مَنابِتَ الغَفلَة ِ، و يُقَوّي القلبَ بمَواعِدِ اللّه ، و يُرِقُّ الطَّبعَ ، و يَكسِرُ أعلامَ الهَوى و يُطفِئُ نارَ الحِرصِ ، و يُحَقِّرُ الدُّنيا؛

ياد مرگ، خواهش هاى نفس را مى ميراند و رويشگاه هاى غفلت را ريشه كن مى كند و دل را با وعده هاى خدا نيرو مى بخشد و طبع را نازك مى سازد و پرچم هاى هوس را درهم مى شكند و آتش حرص را خاموش مى سازد و دنيا را در نظر كوچك مى كند.

بحار الأنوار(ط-بیروت) ج6، ص133، ح32

«فاحذروا عباد الله الموت و قربه، و أعدّوا له عدّته، فإنّه یأتی بامرٍ عظیم، و خطبٍ جلیل، بخیرٍ لا یکون معه شرٌّ أبداً، أو شرٍّ لا یکون معه خیرٌ

أبداً، فمن أقرب إلی الجنة من عاملها؟! و من أقرب إلی النار من عاملها؟!»

ترجمه: ای بندگان خدا! از مرگ و نزدیک بودنش بترسید، و آمادگی های لازم را برای مرگ فراهم کنید، که مرگ جریانی بزرگ و مشکلی

سنگین به همراه خواهد آورد: یا خیری که پس از آن شرّی وجود نخواهد داشت، و یا شرّی که هرگز نیکی با آن نخواهد بود!

پس چه کسی

از عمل کننده برای بهشت، به بهشت نزدیک تر؟ و چه کسی از عمل کننده برای آتش، به آتش نزدیکتر است؟

نهج البلاغه، فرازی از نامه27، ص510، ترجمه محمد دشتی

خوش به حال مردم زرنگ:
آیا بعد از مرگ به سرمایه نیاز نداریم؟
آیا بعد از مرگ به مرکب نیاز نداریم؟
آیا بعد از مرگ به آب و غذا نیاز نداریم؟
آیا بعد از مرگ به لباس و حفاظ از گرما و سرما نیاز نداریم؟
.......................
.......................
امیرالمومنین می فرماید:
در دنیا اینها را در راه خدا انفاق کن (مثل امانت بسپار دست دیگران) تا بعد از مرگ به تو باز گردد.
کی میگه مال دنیا میمونه و باید با دست خالی بریم؟
این هم روشش که بتونیم اینها را با خودمون ببریم اونجا....
بنازم وجودت را یا امیرالمونین که هر کسی تو را داشت , پادشاه است هم در این دنیا هم بعد از مرگ.......
و اما خوش به حال مردم زرنگ که میلیاردرند.........
چطوری؟؟؟
اگه الآن عزرائیل بیاد و بگه وقت رفتنه؟ چی بهش میگیم...؟
میگیم یا ملک یک روز به من وقت بده عوضش همه زندگی و دار و ندارم را حاضرم بدم....
میگه نه...نمیشه...باید بریم...
میگیم بهش یه نصفه روز...
میگه نمیشه...
میگیم یک ساعت وقت بده ...همه دار و ندارم و میدم....
میگه نمیشه....
خوش به حال اونائی که قدر تک تک ساعتهای عمرشون را می دونند و واقعاً میلیاردرند!!!
چون هر ساعتش موقع رویت ملک الموت...میلیاردها ارزش پیدا می کنه..

ممنون میشم این شعر رو بخونید
من که هرموقع خوندم اشکام سرازیر میشه
100بارم بخونم واسه 101بار گریه ام میگیره

[=&quot] ✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿


خواب بودم، خواب دیدم مرده ام/بی نهایت خسته و افسرده ام/

تا میان گور رفتم دل گرفت/ قبر کن سنگ لحد را گل گرفت

روی من خروارها از خاک بود/ وای، قبر من چه وحشتناک بود!

بالش زیر سرم از سنگ بود/ غرق ظلمت، سوت و کور تنگ بود/

هر که آمد پیش، حرفی راند و رفت/ سوره ی حمدی برایم خواند و رفت/

خسته بودم هیچ کس یارم نشد/ زان میان یک تن خریدارم نشد/

نه رفیقی، نه شفیقی، نه کسی/ ترس بود و وحشت و دلواپسی/

ناله می کردم ولیکن بی جواب/ تشنه بودم، در پی یک جرعه آب/

آمدند از راه نزدم دو ملک/ تیره شد در پیش چشمانم فلک/

یک ملک گفتا: بگو دین تو چیست؟/ دیگری فریاد زد: رب تو کیست؟

گر چه پرسش ها به ظاهر ساده بود/ لرزه بر اندام من افتاده بود/

هر چه کردم سعی تا گویم جواب/ سدّ نطقم شد هراس و اضطراب/

از سکوتم آن دو گشته خشمگین/ رفت بالا گرزهای آتشین/

قبر من پر گشته بود از نار و دود/ بار دیگر با غضب پرسش نمود:

ای گنه کار سیه دل، بسته پر/ نام اربابان خود یک یک ببر/

گوئیا لب ها به هم چسبیده بود/ گوش گویا نامشان نشنیده بود/

نامهای خوبشان از یاد رفت/ وای، سعی و زحمتم بر باد رفت/

چهره ام از شرم میشد سرخ و زرد/ بار دیگر بر سرم فریاد کرد:

در میان عمر خود کن جستجو/ کارهای نیک و زشتت را بگو/

هر چه می کردم به اعمالم نگاه/ کوله بارم بود مملو از گناه/

کارهای زشت من بسیار بود/ بر زبان آوردنش دشوار بود/

گرز آتش بر سرم آمد فرود/ چاره ای جز لب فرو بستن نبود/ [=arial narrow]

عمق جانم از حرارت آب شد/


[=verdana]

[=verdana]

روحم از فرط الم بی تاب شد/


[=verdana]

[=verdana]

چون ملائک نا امید از من شدند/


[=verdana]

[=verdana][=&quot]

حرف آخر را چنین با من زدند:

عمر خود را ای جوان کردی تباه/

نامه اعمال تو باشد سیاه/


ما که ماموران حق داوریم/

پس تو را سوی جهنم می بریم/

دیگر آنجا عذر خواهی دیر بود/

دست و پایم بسته در زنجیر بود/

نا امید از هرکجا و دل فکار/

می کشیدندم به خِفّت سوی نار/

ناگهان الطاف حق آغاز شد/

از جنان درهای رحمت باز شد/

مردی آمد از تبار آسمان/

دیگران چون نجم و او چون کهکشان/

صورتش خورشید بود و غرق نور/

جام چشمانش پر از خمر طهور/

چشمهایش زندگانی می سرود/

درد را از قلب انسان می زدود/

بر سر خود شال سبزی بسته بود/

بر دلم مهرش عجب بنشسته بود/

کِی به زیبائی او گل می رسید/

پیش او یوسف خجالت می کشید/

دو ملک سر را به زیر انداختند/

بال خود را فرش راهش ساختند/


غرق حیرت داشتند این زمزمه



آمده اینجا حسین فاطمه؟!

صاحب روز قیامت آمده/


گوئیا بهر شفاعت آمده

سوی من آمد مرا شرمنده کرد/

مهربانانه به رویم خنده کرد/

گشتم از خود بی خود از بوی حسین (ع)/

من کجا و دیدن روی حسین (ع)/

گفت: آزادش کنید این بنده را/

خانه آبادش کنید این بنده را/

اینکه این جا این چنین تنها شده

کام او با تربت من وا شده/

مادرش او را به عشقم زاده است/

گریه کرده بعد شیرش داده است/

خویش را در سوز عشقم آب کرد/

عکس من را بر دل خود قاب کرد/

بارها بر من محبت کرده است/

سینه اش را وقف هیئت کرده است/

سینه چاک آل زهرا بوده است/

چای ریز مجلس ما بوده است/

اسم من راز و نیازش بوده است/

تربتم مهر نمازش بوده است/

پرچم من را به دوشش می کشید/

پا برهنه در عزایم می دوید/

بهر عباسم به تن کرده کفن/

روز تاسوعا شده سقای من

اقتدا بر خواهرم زینب نمود/

گاه میشد صورتش بهرم کبود

تا به دنیا بود از من دم زده

او غذای روضه ام را هم زده/


قلب او از حب ما لبریز بود/

پیش چشمش غیر ما ناچیز بود
/

با ادب در مجلس ما می نشست
/

قلب او با روضه ی من می شکست
/

حرمت ما را به دنیا پاس داشت
/

ارتباطی تنگ با عباس داشت
/

اشک او با نام من می شد روان
/

گریه در روضه نمی دادش امان
/

بارها لعن امیه کرده است
/

خویش را نذر رقیه کرده است
/

گریه کرده چون برای اکبرم
/

با خود او را نزد زهرا (س) می برم
/

هرچه باشد او برایم بنده است
/

او بسوزد، صاحبش شرمنده است
/

در مرامم نیست او تنها شود
/

باعث خوشحالی اعدا شود
/

گرچه در ظاهر گنه کار است و بد
/

قلب او بوی محبت میدهد
/

سختی جان کندن و هول جواب
/

بس بود بهرش به عنوان عقاب
/

در قیامت عطر و بویش می دهم
/

پیش مردم آبرویش می دهم
/

نامه ی اعمال او دست من است
/

ناگهان بیدار گردیدم زخواب
/

از خجالت گشته بودم خیس آب
/

دارم اربابی به این خوبی ولی
/

می کنم در طاعت او تنبلی؟

من که قلبم جایگاه عشق اوست
/

پس چرا با معصیت گردیده دوست؟

من که گِریَم بهر او شام و پگاه
/

پس به نامحرم چرا کردم نگاه؟


من که گوشم روضه ی او را شنید
/

پس چرا شد طالب ساز پلید؟


چشم و گوش و دست و پا و قلب و دل
/

جملگی از روی مولایم خجل
/

شیعه بودن کی شود با ادعا؟

ادعا بس کن اگر مردی بیا
/

پا بنه در وادی عشق و جنون
/

حبّ دنیا را ز قلبت کن برون
/

حبّ دنیا معصیت افزون کند
/

معصیت قلب ولیّ را خون کند
/

باش در شادی و غم عبد خدا
/

کن حسابت را ز بی دینان جدا
/

قلب مولا را مرنجان ای جوان
/

تا شوی محبوب رب مهربان
/

سعی کن حرص و طمع خانه خرابت

نکند/

غافل از واقعه ی روز حسابت نکند/

ای که دم می زنی از عشق حسین بن علی (ع)/

آن چنان باش که ارباب جوابت نکند!





دخترچادری;716907 نوشت:


خیلییییییییییییییییی قشنگ بود مرسی به خاطر پست مفیدت :Gol:

[=arial]مردم براى شما در تاریخ گذشته درس هاى عبرت فراوان وجود دارد. كجایند عمالقه و فرزندانشان (پادشاهان عرب در یمن و حجاز)؟ كجایند فرعون ها و فرزندانشان؟ كجایند مردم شهر رس (درخت پرستانى كه طولانى حكومت كردند) آنان كه پیامبران خدا را كشتند و چراغ نورانى سنت آنان را خاموش ‍ كردند؟ ( نهج البلاغه/ خطبه 182)

[=arial]چرا از مرگ می ترسید
[=arial]چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید
[=arial]چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید...
[=arial]بهشت جاودان آن جاست
[=arial]جهان آنجا و جان آنجاست...
[=arial]نه فریادی نه آهنگی نه آوایی
[=arial]نه دیروزی نه امروزی نه فردایی
[=arial]جهان آرام و جان آرام
[=arial]زمان در خواب بی فرجام
[=arial]خوش آن خوابی که بیداری نمی بیند
[=arial]سر از بالین اندوه گران خویش بردارید
[=arial]در این دوران که آزادگی نام و نشانی نیست
[=arial]در این دوران که هر جا هر که را زر در ترازو، زور در بازوست
[=arial]جهان را دست این نامردم صدرنگ بسپارید
[=arial]که کام از یکدیگر گیرند و خون یکدیگر ریزند
[=arial]همه بر آستان مرگ راحت سر فرود آرید

[=arial](فریدون مشیری)

[=arial]

[=arial]

[=arial]

[=arial]شیخ رجب علی خیاط عارف بزرگ می فرماید:

پیش از آنکه منزل عوض کنید. آرزوهای مرده ها را عملی کنید:

[=arial]
[=arial]آنان آرزو می کنند،

که حتی برای یک لحظه به دنیا برگردند

وعملی مورد رضایت خداوند انجام دهند ...

[=arial]

[=arial]در میان گونه گونه مرگ ها

[=arial]تلخ تر مرگی ست، مرگ برگ ها

[=arial]زان که در هنگامه ی اوج و هبوط

[=arial]تلخی مرگ ست با شرم سقوط

[=arial]وز دگر سو٬ خوش ترین مرگ جهان٬

[=arial]-زانچه بینی٬ آشکارا و نهان-

[=arial]رو به بالا و ز پستی ها رها

[=arial]خوش ترین مرگی ست، مرگ شعله ها ...

[=arial]از مرگ نمی ترسم

[=arial]من فقط نگرانم

[=arial]که در شلوغی آن دنیا

[=arial]مادرم را پیدا نکنم ...
:Ghamgin:

[=arial]

[=&quot]همه دوست دارند به بهشت بروند اما کسی دوست ندارد که بمیرد...!!
[=&quot]بهشت رفتن جرات مردن می خواهد...

باغ بهشت;717088 نوشت:
از مرگ نمی ترسم

من فقط نگرانم

که در شلوغی آن دنیا

مادرم را پیدا نکنم ...

دلتنگ شدم:Ghamgin::Ghamgin::Ghamgin::Ghamgin:


امام علی علیه السلام:hamdel:: بندگان خدا ! برای کسی که آمرزیده نشده،از مرگ سخت تر ،قبر است.پس،از تنگی و فشار و تاریکی و تنهایی قبر بترسید...آن زندگی تنگی که خداوند به دشمن خود نسبت به آن هشدار داده،عذاب قبر است. امالی الطوسی 28 / 31
از همه به خاطر حضورشان در تاپیک تشکر می کنم چه آنها که متنی درج کردند و چه آنهایی که درج نکردند.
:welcome:

امام سجاد علیه السلام:hamdel:: سخت ترین لحظات فرزند آدم سه لحظه است: لحظه ای که فرشته مرگ را می بیند، لحظه ای که از گور خود بر می خیزد و لحظه ای که در پیشگاه خداوند تبارک و تعالی می ایستد. الخصال:119 / 108

به امام صادق(ع) گفتند که : ((مرگ )) را براى ما توصیف کن . فرمود: ((مرگ )) براى
مؤ من بهترین بوى خوش است
که آن را جلوى بینى خود برده و کشد. لذتى تمام برده و به دنبال آن به خواب مى رود و تمام درد و رنج و ناراحتى او از بین مى رود.

امیرالمؤ منین علیه السلام:

((مرگ )) چیزى است که به نعمت هاى جاوید، یا به عذاب هاى دائم بشارت مى دهد، یا چیزى مبهم و نامعلوم است . دوستان و مطیعان ما را به نعمت هاى جاوید و دشمنان و مخالفان ما را به عذاب دائم بشارت مى دهد، مرگى که مبهم و نامعلوم است .

مربوط به مؤ منینى است که در گناه زیاده روى کرده اند، شاید به شفاعت ما برسند و از عذاب نجات یابند و شاید شفاعت ما شامل حالشان نشود و به عذاب گرفتار آیند و عذاب از سیصد هزار سال کمتر نباشد.

[h=1]چرا از مرگ می ترسیم؟!![/h]
علل فراوانی در باره، اینکه چرا بعضی از مرگ می ترسند؟ نقل شده است. یکی از آن علل عدم آشنائی و ندانستن حقیقت مرگ است یعنی جهل نسبت به ماهیت مرگ و اینکه نمی دانند مرگ چیست و به همین دلیل از آن می ترسند. به جهت مجال اندک نوشتار، تنها همین یک مورد را بررسی کرده و دلایل دیگر را به فرصت دیگری می سپاریم.


[/HR]
[h=2]دوست نداریم[/h] یکی از علل کراهت مرگ و نگرانی از مرگ، جهل نسبت به ماهیت مرگ است. چون ما حقیقت مرگ را نمی شناسیم و نمی دانیم که مرگ چیست و چکار می کند؟ به همین دلیل از آن نگرانیم.
از امام جواد(علیه السلام) سوال کردند که چرا بعضی از مسلمان ها مرگ را دوست ندارند و از آن ناراحت می شوند ؟ امام فرمود: "لأنهم جهلوه نکرهوه" چون مرگ و حقیقت آن را نمی شناسند از آن می ترسند. اگر می شناختند که جزء اولیاء خدا بودند و حتماً دوستش می داشتند و نه تنها از آن نمی ترسیدند و نگران نبودند و ناخوش نداشتند بلکه دوستش می داشتند و می دانستند که آخرت، خیلی از دنیا برای آنها بهتر است.
جهت دوم این است که گاهی انسان ها کل عمرشان را به دنیا توجه کردند. دنیا را آباد کردند و آخرت را فراموش کردند.
سپس امام فرمود که: ای بنده خدا می دانی که چرا بچه و انسان مجنون از دارویی که شفابخش و پاک کننده بدن از بیماری هاست، دارویی که همه دردها را از بدن خارج می کند کراهت دارد و بدش می آید؟ گفت: برای این که نمی داند این دارو چقدر برایش مفید است. امام فرمود: به حق همان کسی که پیغمبر را به حق به نبوت مبعوث فرمود اگر کسی واقعاً آماده مرگ باشد و به حق، آمادگی و استعداد مرگ را داشته باشد، آن وقت خواهد دید که مرگ برایش سودمندتر از هر دوائی و هر بیماریی است، البته اگر این آمادگی را داشته باشد.
اگر اینها می دانستند که مرگ آنها را از سختی ها به نعمت ها منتقل می کند حتماً تقاضای مرگ می کردند و بیشتر از هر چیزی که انسان تقاضا می کند، تقاضای مرگ می کردند آن چنان که یک عاقل تقاضای دارو می کند برای از بین رفتن آفات و امراض از بدنش.
از امام موسی بن جعفر(علیه السلام) نقل شده که کنار قبری که آماده کرده بودند کسی را دفن کنند حضرت حضور پیدا کرد و فرمود: "إنّ شیئاً هذا آخره لحقیق ان یزهد فی اوله" دنیایی که آخرش این است سزاوار است که انسان از همان اول به آن دل نبندد

روایت دیگری از امام جواد(علیه السلام) نقل شده که حضرت به عیادت بیماری که در حال احتضار بود رفتند، در حالی که آن بیمار از مرگ خیلی می ترسید و در حال جزع و فزع بود و گریه می کرد. امام به او فرمود که می دانی چرا از مرگ می ترسی؟ برای اینکه مرگ و حقیقت مرگ را نمی شناسی و نسبت به حقیقت مرگ جهل داری. بعد فرمود: آیا شده که یک وقت بدنت دچار بیماری پوستی شده و کثیف شده باشد و آلودگی آن، چنان شدید شده باشد که بیماری پوستی پیدا کرده باشی و چرک و کثافت بدن و لباست را کاملاً گرفته باشد، سپس نیاز به استحمام و آب داشته باشی تا این چرک ها را از بین ببرد و لباس هایت تمیز بشود و این غده های چرکین هم پاک شده و از بین برود چه حالی داشتی وقتی این کار را می کردی؟ گفت: یابن رسول الله چنین حالی برایم اتفاق افتاده، خیلی هم خوشحال شدم و پس از آن راحت شدم.
امام فرمود مرگ همان حمام است. آخرین چیزهایی که از گناه و کثافات بر بدن باقی مانده، مرگ همه آنها را پاک می کند و شخص را وارد عالم بعدی می کند.
پس اولین عامل ترس از مرگ جهل نسبت به ماهیت مرگ است.

[h=2]چرا عده ای از مرگ نمی ترسند؟[/h] علت اینکه برخی می گویند از مردن نمی ترسم چیست؟ آیا جهل و نادانی است یا چیز دیگری است؟
عدم ترس از مرگ از چند حال خارج نیست یا به خاطر این است که شخص استعداد مرگ پیدا کرده و آماده رفتن است و مشکلی هم ندارد.
امام علی(علیه السلام) فرمود: اگر شما استعداد مرگ پیدا کنید دیگر باک ندارید که شما سراغ مرگ بروید یا مرگ به سراغ شما بیاید، سپس فرمود: به خدا قسم فرزند ابیطالب برایش فرقی نمی کند که مرگ بر او واقع بشود یا او بر مرگ واقع بشود چرا که استعداد رفتن را پیدا کرده است.
اگر ایشان به خاطر اینکه استعداد مرگ پیدا کرده و آخرت خود را آباد کرده و به دنیا نپرداخته، از مرگ نگران نیست، خیلی خوب است و حق هم همان است و نباید نگران باشد و بترسد.
هیچ عاقلی ناراحت و نگران نیست که از خرابه به آبادانی برود. اگر ایشان دلبسته به دنیا نیست و مالی ندارد یا اگر مال هم دارد به خاطر عدم دلبستگیش به دنیا علاقه ای به آن ندارد و از مرگ نگران نیست، کار بسیار خوبی است. اگر ایشان واقعاً ماهیت مرگ را شناخته و به حقیقت مرگ پی برده و می بیند که نه تنها مرگ چیز بدی نیست، بلکه انسان را از یک زندگی بد به یک زندگی خوب منتقل می کند.
بنا بر این اگر عدم نگرانی از مرگ به خاطر این است که گناهی ندارد و انسان خوبی است که خوب است اما اگر نه، نمی داند مرگ یعنی چه؟ سکرات موت چیست و انسان با مرگ کجا می رود؟ باید آگاه شود، چرا که حقیقت این است که انسان باید بترسد، زیرا بزرگان می ترسیدند.
امیرالمومنین(علیه السلام) با همه عظمتش مرتب می فرمود: ای فرشتگان الهی با من مرافقت داشته باشید و به تعبیر روایات نگران بودند.

اگر اینها می دانستند که مرگ آنها را از سختی ها به نعمت ها منتقل می کند حتماً تقاضای مرگ می کردند و بیشتر از هر چیزی که انسان تقاضا می کند، تقاضای مرگ می کردند آن چنان که یک عاقل تقاضای دارو می کند برای از بین رفتن آفات و امراض از بدنش

امام حسن(علیه السلام) می فرمود که من علّت ناراحتیم دو چیز است: یکی از دست دادن دوستان و یکی هم جدا شدن از دوستان است که من را ناراحت می کند.
واقع این است که اگر انسان بتواند به گردنه های خطرناک که همین مرگ است، عالم شود و نترسد خوب است. اما واقعاً اگر انسان بداند قرار است کجا وارد شود و کجا می خواهد برود، می ترسد.
حدیث نورانی از امام موسی بن جعفر(علیه السلام) نقل شده که کنار قبری که آماده کرده بودند کسی را دفن کنند حضرت حضور پیدا کرد و فرمود: "إنّ شیئاً هذا آخره لحقیق ان یزهد فی اوله" دنیایی که آخرش این است سزاوار است که انسان از همان اول به آن دل نبندد و بعد فرمود: "إنّ شیئاً هذا أوله تحقیق ان یخاف من آخره" آن چیزی که اولش این است سزاوار است که انسان از آخرش بترسد.
بنابراین، این که ما بدانیم و نترسیم بسیار بعید است.

[h=2]خلاصه سخن[/h] بسیاری از مردم از مرگ می ترسند. برای ترس از مرگ دلایل متعددی وجود دارد. علتی که در اینجا بررسی شد جهل از کیفیت و ماهیت مرگ است.

[h=1]مرگ در نگاه اهل بیت(علیهم السلام)[/h]
مرگ مقوله‌ای است كه همیشه مورد توجه همه اقشار با هر اعتقادی بوده است. اما مرگ را تنها معصومین(علیهم‌السلام) می‌توانند توصیف كنند چرا كه به وحی متصل‌اند و از ماهیت آن به خوبی مطلع . پس در این مطلب مرگ را از منظر اهل بیت(علیهم‌السلام) بررسی می‌نماییم.
1ـ از امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) درخواست شد مرگ را وصف كند، فرمود: برای گروهی نوید به نعمت‌های همیشگی است و برای دسته‌ای وعید به عذاب ابد و برای طایفه‌ای هول و ترس است: "إمّا بشارة بنعیم الأبد و إمّا بشارةٌ بعذاب الأبد، و إمّا تحزین و تهویل."
2ـ از امام مجتبی(علیه‌السلام) سؤال شد: مرگی كه مردم به آن آگاهی ندارند چیست؟ فرمود: بزرگترین سروری است كه بر مؤمنان وارد می‌شود؛ چرا كه از سرای سختی‌ها به نعمت‌های همیشگی انتقال می‌یابند و بزرگترین درد و مصیبت است بر كافران، زیرا از دنیا كه بهشتش محسوب می‌داشتند به آتشی منتقل خواهند شد كه هیچ نابودی و زوال ندارد: "ما الموت الذى جهلوه؟ قال: أعظم سرور یرد علی المؤمنین إذنقلوا عن دارالنّكد إلی نعیم الأبد، و أعظم ثبور یرد علی الكافرین إذنقلوا عن جنّتهم إلی نارلاتبید و لا تنفد."
3ـ امام حسین(علیه‌السلام) در روز عاشورا چهره‌‌ زیبایی از مرگ ترسیم كرد، در حالی كه آن به آن به مرگ نزدیك می‌شد؛ چهره ملكوتی او برافروخته‌تر و گلگون‌تر می‌گشت؛ در آن حال خطاب به یاران با وفا فرمود: "صبراً بنى الكرام، فما الموت إلّا قنطرة یعبر بكم عن البؤس و الضّرّاء إلی الجنان الواسطة و النّعیم الدائمة، فأیّكم یكره أن ینتقل من سجن إلی قصر، و ما هو لأعدائكم إلّا كمن ینتقل من قصر إلی سجنٍ و عذابٍ، إنّ أبى حدّثنى عن رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) إنّ الدّنیا سجن المؤمن و جنّة الكافر و الموت جسر هؤلاء إلی جنانهم و جسر هؤلاء إلی جحیمهم، ما كذبت و لا كذبت"(1)؛
از امام مجتبی(علیه‌السلام) سؤال شد: مرگی كه مردم به آن آگاهی ندارند چیست؟ فرمود: بزرگترین سروری است كه بر مؤمنان وارد می‌شود؛ چرا كه از سرای سختی‌ها به نعمت‌های همیشگی انتقال می‌یابند و بزرگترین درد و مصیبت است بر كافران، زیرا از دنیا كه بهشتش محسوب می‌داشتند به آتشی منتقل خواهند شد كه هیچ نابودی و زوال ندارد.

شكیبایی كنید ای فرزندان مردان بزرگوار، مرگ تنها پلی است كه شما را از ناراحتی‌ها و رنج‌ها به باغ‌های وسیع بهشت و نعمت‌های جاودان منتقل می‌كند. كدام یك از شما از انتقال یافتن از زندان به قصر ناراحتید؟ امّا مردن نسبت به دشمنان شما مانند این است كه شخصی را از قصری به زندان و عذاب منتقل كنند. پدرم از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) نقل فرمود: كه دنیا زندان مؤمن و بهشت كافر است و مرگ، پل آنان به باغ‌های بهشت و پل اینان به جهنم خواهد بود. نه برایم دروغ گفته‌اند و نه من دروغ می‌گویم.
4ـ از امام سجّاد(علیه‌السلام) حقیقت مرگ را جویا شدند. فرمود: "للمؤمن كنزع ثیابٍ و سخةٍ قملةٍ و فكّ قیود و أغلال ثقیلةٍ و الاستبدال بأفخر الثّیاب و أطیبها روائح و أوطیی‌ المراكب و آنس المنازل و للكافر كخلع ثیابٍ فاخرةٍ و النقل عن منازل أنیسةٍ و الاستبدال بأوسخ الثّیاب و أخشنها و أوحش المنازل و أعظم العذاب"(2)؛ مرگ برای مؤمن مانند كندن لباس چركین و پر حشره است و گشودن غل و زنجیرهای سنگین و تبدیل آن به فاخرترین لباس‌ها و خوشبوترین عطرها و راهوارترین مركب‌ها و مناسب‌ترین منزل‌ها و برای كافر مانند كندن لباس فاخر و انتقال از منزل‌های مورد علاقه و تبدیل آن به چرك‌ترین و خشن‌ترین لباس‌ها و وحشتناك‌ترین منزل‌ها و بزرگترین عذاب‌هاست.
5 ـ به امام صادق(علیه‌السلام) عرض شد مرگ را برای ما وصف كن. فرمود: برای مؤمن مانند بهترین بوی خوشی است كه آن را ببوید و آن بوی پاكیزه سبب شود همه‌ درد و رنج از او رخت بربندد و برای كافر مانند گاز گرفتن و گزیدن افعی‌ها و كژدم‌هاست یا شدیدتر: "للمؤمن كأطیب ریح یشمّه فینعس لطیبه و ینقطع التّعب و الألم كلّه عنه و للكافر كلسع الأفاعى و لدغ العقارب أو أشدّ ..." (3). بنابراین، مرگ برای مؤمن به منزله بوییدن بهترین گل و عطر و برای كافر همانند گزیدن مار و عقرب است.
6ـ حضرت موسی بن جعفر(علیهما‌السلام) بر بیماری وارد شد كه در حال بی‌هوشی مرگ بود و به كسی پاسخ نمی‌داد. اطرافیان بیمار گفتند: یابن رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) دوست داریم حقیقت مرگ و وضع بیمار ما را شرح دهید. فرمود: "الموت هو المصفّاة تصفّى المؤمنین من ذنوبهم فیكون آخر ألمٍ یُصیبهم كفّارة آخر وزر بقى علیهم و تصفّى الكافرین من حسناتهم فیكون آخر لذّة أو راحة تلحقهم، و هو اخر ثواب حسنة تكون لهم و أمّا صاحبكم هذا فقد نخل من الذنوب نخلا ً و صفّی من الاثام تصفیة و خلّص حتی نقى كما ینقى الثّوب من الوسخ و صلح لمعاشرتنا أهل البیت فى دارنا دارالأبد" (4)؛ مرگ وسیله و ابزار تصفیه است كه همه باید از آن بگذرند، كه مؤمنان را از گناه پاك می‌كند و آخرین ناراحتی این عالم است و كفّاره آخرین گناهان آنان به شمار می‌رود. در حالی كه كافران را از نعمت‌هایشان جدا می‌كند و آخرین لذّتی است كه به آنان می‌رسد و آخرین پاداش كار خوبی است كه احیاناً انجام داده‌اند. اما این بیمار محتضر شما به طور كلی از گناهانش پاك شد و از معاصی بیرون آمد و خالص شد؛ آن سان كه لباس چركین با شستشو پاك می‌شود. او هم اكنون این شایستگی را پیدا كرد كه در سرای جاوید با ما اهل بیت باشد.(5)
امام حسین(علیه السلام) فرمود: شكیبایی كنید ای فرزندان مردان بزرگوار، مرگ تنها پلی است كه شما را از ناراحتی‌ها و رنج‌ها به باغ‌های وسیع بهشت و نعمت‌های جاودان منتقل می‌كند. كدام یك از شما از انتقال یافتن از زندان به قصر ناراحتید؟ امّا مردن نسبت به دشمنان شما مانند این است كه شخصی را از قصری به زندان و عذاب منتقل كنند.

7 ـ از حضرت جوادالائمه(علیه‌السلام) حقیقت مرگ را جویا شدند. فرمود: "هو النّوم الّذى یأتیكم كلّ لیلة إلّا أنّه طویل مدّته لاینتبه منه إلّا یوم القیامة. فمن رأی فى نومه من أصناف الفرح ما لا یقادر قدره و من أصناف الأهوال ما لا یقادر قدره فكیف حال فرح فى النّوم و وجل فیه. هذا هو الموت. فاستعدّوا له"(6)؛ مرگ همان خوابی است كه هر شب به سراغ شما می‌آید، جز این كه مدّتش طولانی است و انسان از آن تا روز قیامت بیدار نمی‌شود. هر كسی در خوابش آن اندازه از انواع خوشحالی‌ها و اقسام وحشت‌ها می‌بیند كه نمی‌تواند به حساب آورد. پس حال خوشحالی و ترس در خواب چگونه است؟ این همان مرگ است. بنابراین، برای آن آماده شوید.
باری روایات فراوان دیگری در این زمینه به چشم می‌خورد كه حقیقت مرگ در برخی از آنها وصف و در برخی تعریف شده است؛ چنانكه در روایت حضرت موسی بن جعفر(علیهما‌السلام) می‌بینیم همراهان بیمار خواستند مرگ را برای آنان تعریف فرماید و امام(علیه‌السلام) در پاسخ آنان فرمود: "الموت هو المصفّاة"؛ مرگ حقیقتی تصفیه كننده است. پس امری است وجودی و مخلوق؛ آن سان كه در قرآن آمده است: "الّذی خلق الموت و الحیوة لِیبْلُوَكم أیّكم أحسن عملا ً"(7)؛ خدایی كه مرگ و زندگی را آفرید تا شما بندگان را بیازماید تا كدام نیكوكارتر و خلوص اعمالش بیشتر است. بنابراین، حیات و ممات دو نحوه‌ حركت از حركت‌های شیی‌ متحرّك است.
پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) مرگ را در عبارتی شیرین و شیوا چنین وصف فرمود: "یا على... ما خلقت أنت و لا هم لدار الفناء بل خلقتم لدار البقاء ولكنّكم تنتقلون من دار إلی دار"(8)؛ ای علی تو و مردم برای سرای فانی آفریده نشدید، بلكه برای بقا در سرای جاودان خلق گشته و از سرایی به سرایی دگر منتقل خواهید شد.

پی‌نوشت‌ها:
1- بحارالانوار، ج 6، ص 154.
2- همان.
3- بحارالانوار، ج 6، ص 152.
4- همان، ص 155.
5- ر.ك معانی الأخبار صدوق، ص287، باب معنی الموت.
6- بحارالانوار، ج 6، ص 154.
7- سوره‌‌ ملك، آیه‌‌ 2.
8- بحارالانوار، ج37، ص146.
برگرفته از تفسیر موضوعی، آیة‌الله جوادی آملی، ج 4 .
فراوری: سایت تبیان، هدهدی

[h=1]معنای واژه‌‌ مرگ و قبر[/h]
واژه مرگ در فارسی به معنای مردن، جان سپردن، بی جان شدن، از دست دادنِ نیروی حیوانی و حرارت غریزی، فنای حیات، نیست شدن زندگانی، از گیتی رفتن، و درگذشت است. از این واژه در عربی به موت، ممات، فوت، اجل و ... نام می‌برند.
واژه‌‌ قبر به معنای گور و معرّب آن، جایی است كه مرده‌ی‌ آدمی را در آن می‌گذارند. نام‌های دیگر آن، تربت، خاك، نهفت، جدث، حفیر، رمس، ریم، مرقد، مرمس، مضجع، مدفن، روضه، ضریح و ... است.
[h=2]
مرگ در فرهنگ قرآن
[/h]در فرهنگ قرآن مرگ به معنای "وفات" است، نه "فوت"؛ زیرا فوت به معنای زوال و نابودی است، ولی وفات به معنای اخذ تامّ و در اختیار گرفتن تمام و كمال یك حقیقت و انتقال آن به سرای دیگر است. این كار توسّط فرشتگان مأمور وفات صورت می‌گیرد: "قل یتوفّـكم ملك الموت الّذی وُكّل بكم ثمّ إلی ربّكم تُرجعون"(1)؛ كافران می‌گفتند: آیا وقتی مردیم و در روی زمین پراكنده و گم شدیم آیا دوباره زنده می‌شویم. پیامبر در جواب آنان بگو: فرشته مرگ كه بر این كارتان گمارده شده همه‌ وجود شما را می‌گیرد و چیزی از حقیقت شما روی زمین پراكنده و گم نخواهد شد؛ یعنی كه بر این كارتان گمارده شده همه‌‌ وجود شما را می‌گیرد و چیزی از حقیقت شما روی زمین پراكنده و گم نخواهد شد؛ یعنی اولا، مرگ به معنای فنا و نابودی نیست و شما نابود نخواهید شد و ثانیاً، چون تمام حقیقت شما با مردن نزد فرشته مأمور الهی محفوظ است رجوع شما با ارجاع مأمور خدا به سوی پروردگارتان خواهد بود: "ثمّ إلی ربّكم ترجعون"؛ و به جانب او برخواهید گشت. پس مرگ وفات است، نه فوت و انسان، "متوفّی" است، نه "ضالّ" و مرگ توفّی است، نه ضلالت و گم شدن در زمین.
خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض می‌كند و ارواحی را كه نمرده‌اند نیز به هنگام خواب می‌گیرد. سپس ارواح كسانی را كه فرمان مرگشان را صادر كرده نگه می‌دارد و ارواح دیگری را كه باید زنده بمانند بازمی‌گرداند، تا سرآمد معیّنی. در این امر نشانه‌های روشنی است برای كسانی كه اهل اندیشه‌اند.

بنابراین، انسان با انتقال به سرای دیگر سفر جدیدی را آغاز می‌كند و به مقصد نهایی خود می‌رسد: "إلی ربّك یومئذ المساق"(2)؛ هنگام مرگ به سوی پروردگارت رفتن خواهد بود. "النّاس نیام إذا ماتوا انتبهوا"(3)؛ مردم خفته‌اند وقتی مردند بیدار می‌شوند.
حق تعالی گاهی توفّی و اخذ تام و تمام را به خود نسبت داده می‌فرماید: "الله یتوفّی الأنفسَ حین موتها و الّتی لم تمت فی مَنامها فیمسك الّتی قضی علیها الموت و یرسل الأخری إلی أجل مسمّی إنّ فی ذلك لایاتٍ لقوم یتفكّروُن"(4)؛ خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض می‌كند و ارواحی را كه نمرده‌اند نیز به هنگام خواب می‌گیرد. سپس ارواح كسانی را كه فرمان مرگشان را صادر كرده نگه می‌دارد و ارواح دیگری را كه باید زنده بمانند بازمی‌گرداند، تا سرآمد معیّنی. در این امر نشانه‌های روشنی است برای كسانی كه اهل اندیشه‌اند.
بنابراین، مرگ مانند پوسیدن میوه درخت و پراكنده شدن آن در زمین نیست، بلكه عمر بسان میوه شیرین و پرآبی است كه پس از رسیدن، باغبان با كمال دقّت آن را می‌چیند و برای هدفی برتر آماده می‌سازد.
مردن بسان پرواز مرغی از قفس و پر كشیدن به جهانی برتر است، نه به منزله نابود شدن مرغ او و از قفس بیرون انداختن او توسط انسان.

پی‌نوشت‌ها:
1- سوره سجده، آیه 11.
2- سوره‌ قیامت، آیه‌‌ 30.
3- بحارالانوار، ج 50، ص 134.
4- سوره‌ زمر، آیه‌‌ 42.
برگرفته از تفسیر موضوعی، آیة‌الله جوادی آملی، ج 4 .

[h=1]ماهیت مرگ چیست؟[/h] [h=2]
مقدمه:[/h] حقیقت مرگ چیست؟ چه واقعیتی در هنگام مرگ رخ می دهد؟
پاسخ:
تصور ابتدائی که از مرگ به ذهن انسان می رسد چنانکه مادّی گراها هم همان تصور را علم فرض کردند، این است که مرگ باعث می شود انسان نابود و محو بشود از هستی. آیا واقعاً همین است؟ یعنی مرگ باعث نابودی انسان است یا اینکه نه مرگ در واقع انسان را از یک مرحله وارد مرحله دیگری می کند؟ از یک عالم به عالم دیگری سیر می دهد؟
انسان در یک نشئه غروب می کند. هم زمان در نشئه دیگری که وسیع تر و زیباتر و بزرگ تر است طلوع می کند. بنای ما این است که بیشتر این مطالب را از روایات عرض بکنیم زیرا حقیقتاً در این موضوعات علم و عقل اگر حرفی داشته باشد خیلی کم است.
آنچه که از روایات و آیات رسیده خیلی روشن و قابل بیان است. از روایات بر می آید که حقیقت مرگ چیزی جز لباس عوض کردن و منزل عوض کردن، بوییدن گل خوشبو برای بعضی از افراد نیست.
از امام جواد (علیه السلام) نقل شده که به امام سجاد (علیه السلام) گفتند که مرگ چیست؟ فرمود: مرگ برای افراد مختلف فرق می کند... برای مومن مثل در آوردن لباس کثیف آلوده به انواع باکتری ها به تعبیر امروزی ها و رها شدن از قید و بندهای سنگین که به دست و پای انسان بسته شده است، می باشد.
انسان از این قید و بندهای مادی رها می شود و عوض کردن این لباس های کثیف و آلوده و میکروبی به پاکترین و خوشبوترین لباس ها و به دست آوردن رهوار ترین مرکب ها به جای مرکب مادی کند و پر زحمت ، و وارد مأنوس ترین منزل ها شدن است.
این معنای مرگ و حقیقت مرگ است. پس مرگ در واقع چیزی جز لباس عوض کردن نیست، جز از قفس رها شدن نیست، جز برداشتن قید و بند از پا نیست، جز به یک منزل زیباتر و مأنوس تر وارد شدن، یک مرکب و یک وسیله بهتر که همان وجود برزخی باشد پیدا کردن نیست.

برای کافر مرگ مساوی است با عوض کردن لباس بسیار گران قیمت و منتقل شدن از منزل های مأنوس و دوست داشتنی و به جای این لباس ها پوشیدن لباس های کثیف و خشن و دردآور و وارد منزل های وحشتناک و دردناک و عذاب های سخت شدن است

برعکس برای کافر مرگ مساوی است با عوض کردن لباس بسیار گران قیمت و منتقل شدن از منزل های مأنوس و دوست داشتنی و به جای این لباس ها پوشیدن لباس های کثیف و خشن و دردآور و وارد منزل های وحشتناک و دردناک و عذاب های سخت شدن است.
تکرار می کنم که مرگ برای مومن یک معنا و یک حقیقت دارد و برای کافر حقیقتی دیگر دارد. بنابراین نمی توانیم حتی بگوییم مرگ انتقال است، انتقال از کجا به کجا؟ حتی نمی توانیم بگوییم مرگ به معنای عوض کردن لباس است- چه لباسی عوض می شود؟ چه کسی لباس عوض بکند و به چه لباسی عوض بشود ؟
مجددا به امام گفته شد که مرگ چیست؟ فرمودند: که همان خوابیست که شما هر شب در آن فرو می روید. منتها این خواب طولانیست و بیداری از آن نیست تا روز قیامت. آنچه که انسان در خوابش از انواع شادی ها و ناراحتی ها می بیند در مرگ هم همین است. از این روایت بر می آید که مشابهتهای فراوانی بین آنها وجود دارد و واقعاً همین طوراست. عالم خواب و عالم رویا مانند عالم برزخ و عالم مثال است، چنانکه انسان هم با مرگ وارد عالم مثال می شود.
از این روایات فراوان است، روایت دیگری از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است که به امام عرض کردند که مرگ را برای ما توصیف کن امام فرمود: برای مومن همانند بوییدن یک بوی بسیار خوش و عطسه کردن است. با این بوییدن بو، رنج و ناراحتی و درد همه قطع می شود از بین می رود.

از امام جواد (علیه السلام) نقل شده که به امام سجاد (علیه السلام گفتند که مرگ چیست؟ فرمود: مرگ برای افراد مختلف فرق می کند... برای مومن مثل در آوردن لباس کثیف آلوده به انواع باکتری ها به تعبیر امروزی ها و رها شدن از قید و بندهای سنگین که به دست و پای انسان بسته شده است، می باشد

اما برای کافر مثل گزیدن مارهای بسیار سمی، افعیهای بسیار خطرناک و مثل گزیدن عقرب ها یا شدیدتر از آنهاست. به امام گفته شد بعضی می گویند که مرگ شدیدتر از این است که انسان بخواهد با قیچی تیکه تیکه بشود یا با اره بدنش را بخواهند اره بکنند و مثل این می ماند که بخواهند انسان را روی صخره های سخت بکشند یا اینکه مثلاً میله آسیا در چشم انسان بگردانند.
امام فرمود این سخنان صحیح است ولی این خاص بعضی از کافرین و فاجرین است. حتی همه کافرها هم چنین مرگ سختی را ندارند. بعد امام فرمود: نمی بینید هنگام احتضارآنها را، که چقدر حالت شدت و رنج و عذابی در چهره شان وجود دارد......

[h=2]خلاصه سخن:[/h] مرگ نسبت به افراد مختلف ماهیتش فرق می کند برای مومن یک معنا و یک حقیقت دارد و برای کافر حقیقتی دیگر، اما در مجموع مرگ انتقال است، مرگ لباس عوض کردن و رهایی از قید و بندهای مادی است و همین تفاوت است که علاقه امیرالمومنین را به مرگ نشان می دهد.

[h=1]انواع مرگ‏[/h] [h=2]


[/HR][/h] در عـالم آفـریـنـش براى هر كس و هر چیز، مهلتى تعیین شده است؛ برگ درخت در زمانى مـعـین از شاخه جدا مى شود، پرنده در وقت مشخصى به دست صیاد مى افتد، دیگر پدیده ها نیز مهلت ویژه اى دارند؛ چنان كه انسان هم از این قانون الهى مستثنى نیست. همه انسانها با شنیدن نام مرگ ناخداگاه ذهنشان به سمت این مرگ ،یعنی مرگ طبیعی سوق داده می شود وگمانشان از مرگ تنها این نوع از فناست،اما مرگ از جهات مختلف به اقسامی تقسیم می شودکه در زیر به آن اشاره می کنیم.


[/HR] [h=2]مرگ‌ و اقسام‌ آن‌[/h] صرف‌ نظر ازمرگ‌ اضطراری كه‌ به‌ دلیل‌ اختلال در اعضای بدن، رخ می دهد ؛ مرگ‌ به طور کلی به‌ دو نوع‌ طبیعی‌ و ارادی‌ تقسیم‌ می‌شود." مرگ‌طبیعی‌، همان‌ تحول‌ از نقصان‌ به‌ خروج‌، توجه‌ هر سافل‌ به‌ عالی‌ ورجوع‌ هر چیزی‌ به‌ اصل‌ خودش‌ است‌." براساس‌ این‌ ‌تعریف‌ از مرگ‌ طبیعی‌، مرگ‌ برای‌ تمام‌ موجودات‌ و حتی‌ ملائكه‌ نیز رخ‌ خواهد داد چرا كه‌ همه‌ موجودات‌ نشانه‌های‌ خداوند متعال‌ هستند وهمه‌ آنها براساس‌ كلیت‌ اصل‌ بازگشت‌ به‌ سوی‌ خدا، درحال‌ حركت‌ به‌ سوی‌ او هستند. آیه‌ ذیل‌ به‌ خوبی‌ به‌ این‌ نوع‌ مرگ‌ اشاره‌دارد:
«كُل‌ُّ نَفس‌ٍ ذائِقَه‌ُ الْمُوت‌ِ ثُم‌َّ أِلَیْنَا تُرجعُون‌َ» (1) «هر نفسی‌ چشنده‌ مرگ‌ است‌، آنگاه‌ به‌ سوی‌ ما بازگردانیده‌ خواهدشد
مرگ‌ ارادی‌،" این‌ مرگ‌ تنها مخصوص‌ انسان‌ بوده‌ و مقصوداز آن‌، عروج‌ روح‌ به‌ باطن‌ و عوالم‌ برتر در همین‌ دنیاست‌."انسانی‌ كه‌ خود را از اخلاق‌، عقاید و افكار پلید رهایی بخشیده و از مخلوق‌ به‌خالق‌ رو كرده‌ ، و به‌ این‌ حقیقت‌ رسیده‌ كه‌ چیزی‌ در دنیا جز ذات‌ خداوند حقیقت‌ ندارد، درهمین‌ دنیا از برزخ‌ و برزخ‌ها گذشته‌ و عالم‌ برزخ‌ اهل‌ برزخ‌ و حالات‌ آنان‌ رامشاهده کرده، در انتهابه مراتبی نایل می شود که در وهم نمی گنجد. آیات‌ ذیل‌ به‌ خوبی‌ بیانگر این‌ نوع‌ مرگ‌ یعنی‌ مرگ‌ارادی‌ و اختیاری‌ است‌:
«اَلهیكُم‌ التَكاثُر، حتی‌ زُرتُم‌ُ المَقابِر كلاّ سَوف‌َ تَعلَمون‌ ثُم‌َّ كلا سَوف‌َتَعلَمون‌َ، كَلاّ لَو تَعلَمون‌َ عِلم‌َ الیقین‌، لَتروُن‌َّ الجحیم‌َ ثُم‌َّ لَتَروُنَّهَاعَین‌الیَقین‌ ثُم‌َّ لَتُسئَلُن‌َّ یِومئذٍ عَن‌ِ النَّعیم‌ِ»(2)
كسانى كه فساد و منكرات را مشاهده مى‏كنند و هیچ گونه عكس‏العملى از خود نشان نمى‏دهند و نه تنها با دست و بیان جلوگیرى نمى‏كنند بلكه قلبشان هم از گناه ناراحت نیست، اینان مردگانى هستند در میان زنده‏ها

"به نام خداوند رحمتگر مهربان ،تفاخر به بیشتر داشتن، شما را غافل داشت. *،تا كارتان [و پایتان‏] به گورستان رسید*،نه چنین است، زودا كه بدانید*،باز هم نه چنین است، زودا كه بدانید*هرگز چنین نیست، اگر علم الیقین داشتید!*به یقین دوزخ را مى‏بینید. *سپس آن را قطعاً به عین الیقین درمى‏یابید. *سپس در همان روز است كه از نعمتِ [روى زمین‏] پرسیده خواهید شد. "
از آیه‌ 6 و 7 این‌ سوره‌ به‌ روشنی‌ می توان دریافت كه‌ انسان‌ درزندگی‌ دنیوی‌ می‌تواند حجاب‌ها را كنار زده‌ و حقایق‌ اخروی‌ را بیابد، این‌ دریافت‌ همان‌ شهود، احاطه‌ خاص‌ و همان‌ "علم‌الیقین‌" است‌ كه‌ قبل‌ از مشاهده‌ عینی‌برزخ‌ (عین‌الیقین‌) برای‌ انسان‌های‌ِ كامل‌ رخ‌ می دهد.
علی‌بن‌ابی‌طالب‌ سلام‌ الله‌ علیه‌ نیز به‌ حقیقت‌مرگ‌ ارادی‌، كه‌ سیر در عوالم‌ برتر در همین‌دنیاست‌، اشاره کرده اند: (اهل‌ ذكر و یاد خدا و مردان‌ الهی‌ درمقامی‌ هستند كه‌) گویا دنیا را به‌ آخر رسانیده‌ و پشت‌ سر گذاشته‌ ووارد آخرت‌ شده‌اند و در آنجا می‌باشند، و آنچه‌ را كه‌ در آنجاست‌می‌بینند، مثل‌ اینكه‌ به‌ حقایق‌ پنهان‌ و محجوب‌ برزخ‌ در طول‌ اقامت‌خود در آن‌ آگاه‌ شده‌اند و قیامت‌، وعده‌های‌ خود را برای‌ آنان‌ تحقق‌بخشیده‌ است‌. پس‌ برای‌ اهل‌ دنیا از آنچه‌ می‌بینند پرده‌ برداشته‌ و خبرمی‌دهند، به‌ نحوی‌ كه‌ گویا آنان‌ می‌بینند چیزی‌ را كه‌ مردم‌ نمی‌بینند ومی‌شنوند چیزی‌ را كه‌ مردم‌ نمی‌شنوند. (3)

[h=2]
انواع مرگ در اسلام[/h] 1- مرگ دلها
اسلام به روح ونفس آدمی توجه شایانی دارد بدین جهت قرآن كسانى راكه داراى روح بى‏تفاوت و قساوت قلب هستند مردگان دانسته است و به پیامبرش مى‏فرماید: «انّك لاتسمع المَوتى» (4) تو نمى‏توانى مرده‏دلان را شنوا كنى.چنانچه حضرت على علیه السلام نیز درباره انسانى كه شیفته دنیاست مى‏فرماید: «و اماتت الدّنیا قَلبه» (5) دنیا دل او را از كار انداخته است.
در نهج‏البلاغه مى‏خوانیم: كسانى كه فساد و منكرات را مشاهده مى‏كنند و هیچ گونه عكس‏العملى از خود نشان نمى‏دهند و نه تنها با دست و بیان جلوگیرى نمى‏كنند بلكه قلبشان هم از گناه ناراحت نیست، اینان مردگانى هستند در میان زنده‏ها.اگر در قبرستان مردگان به حال افقى هستند، این بى‏تفاوت‏ها مردگان عمودى و زنده‏نما هستند، «فذلك مَیّتُ الاحیاء» (6)
در مناجات‏ها نیز چنین مى‏خوانیم: «وأماتَ قَلبى عَظیمُ جِنایَتى» (7) خدایا! گناهان بزرگ دل مرا میرانده است.
2- مرگ جوامع
همان گونه كه به انسان بى‏حركت و وابسته مرده مى‏گویند، به جوامع بى‏حركتى كه در برابر فسادها بى‏تفاوتند و در حوادث تلخ و شیرین بى‏توجّه و در اقتصاد و فرهنگ وابسته هستند نیز مرده گفته مى‏شود. جامعه‏اى كه امر به معروف و نهى از منكر و انتقاد و آزادى و عدالت ندارد، مرده است. حضرت على علیه السلام مى‏فرماید: «فَالمَوتُ فِى حَیاتِكم مَقهورینَ والحَیاة فى مَوتِكم قاهرین» (8) مرگ در«زندگى توام با شكست‏»شما است!... و زندگى در مرگ پیروزمندانه شما! پس مرگ حقیقى زمانی است که انسان ذلیل باشد.
در حدیث دیگرى آن حضرت فرمودند: «الفَقرُ المَوتُ الاكبر» (9) فقر، همان مرگ بزرگ است. بنابراین جامعه وابسته، بى‏تحرّك و ناتوان، جامعه‏اى مرده است.

هر گاه انسان در خط رهبرى معصوم باقى بماند و حوادث تلخ و شیرین، او را منحرف نكند و طاغوت‏ها و تهدیدهایشان هیچ یك در او اثر نكند و در آن حال بمیرد، شهید مى‏باشد، گرچه خونش بر زمین نریخته باشد

3- مرگ سرخ (شهادت‏)
در قانون خداوند همیشه بهترین وجود دارد و بهترین نوع مردن، شهادت در راه خداوند است. ارزشى كه اسلام به شهادت داده در هیچ مكتبى مشاهده نمی شود.در قرآن در عظمت شهادت و شهدا آیات فراوانى آمده تا جایى كه خطاب به مردم مى‏فرماید: «ولا تَحسبنَّ الّذینَ قُتِلوا فى سَبیلِ اللّهِ امواتاً بَل احیاءٌ عندَ ربّهِم یُرزَقون» (10)
حضرت على علیه السلام مى‏فرماید:" إنّ اكرم الموت القتل و الّذی نفسی‏ بیده لألف ضربة بالسّیف أهون‏ من میتة على الفراش‏"(11) سوگند به آن قدرتى كه جان من در دست اوست، هزار ضربه شمشیر در جبهه جنگ، از مردن در بستر براى من آسانتر و گواراتر است.
در دیدگاه اسلام، بالاتر از شهادت كار نیكى نیست، چنانكه پیامبر صلى الله علیه و آله‏فرمود: «فوقَ كلّ ذِى بِرّ بِرٌّ حتّى یُقتَل فى سبیل‏اللّه فاذا قُتِلَ فى سبیل اللّه فلیس فوقَه بِرّ» (12)برتر از هر خوبى، خوب دیگرى هست تابرسد به شهادت كه هر گاه انسانى در راه خدا كشته شد، دیگر بالاتر از آن خیرى وجود ندارد.
4- مرگ با قصاص واعدام‏
اعدام وقصاص چهارمین نوع مرگ در اسلام است.اگر كسى انسانِ دیگرى را به ناحقّ به قتل رسانده باشد، در اسلام به خانواده و اولیاى مقتول حقّ قصاص مى‏دهند.

[h=2]نتیجه:[/h] اسلام از طرق مختلف به انواع مرگ اشاره کرده است گاهی از طریق آیات وگاهی روایات؛مرگ جوامع را در وابستگی وذلت می داندومرگ دلها را در بی توجهی وبی تفاوتی افراد نسبت به فساد ،وبرترین مرگ را شهادت می خواند.لازم به یادآورى است كه هر گاه انسان در خط رهبرى معصوم باقى بماند و حوادث تلخ و شیرین، او را منحرف نكند و طاغوت‏ها و تهدیدهایشان هیچ یك در او اثر نكند و در آن حال بمیرد، شهید مى‏باشد، گرچه خونش بر زمین نریخته باشد.

پی نوشت :
1-العنکبوت،آیه57
2-التکاثر
3- منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج‏14 ،ص 266
4- النمل، آیه 80 / روم ،آیه 52
5- نهج‏البلاغه، خطبه 85
6- نهج‏البلاغه، حكمت 374
7- مناجات خمسةعشر
8- نهج‏البلاغه، خطبه 51
9- نهج‏البلاغه، حكمت 163
10- ‏آل‏عمران، آیه 169
11- غرر الحكم و درر الكلم ص 242
12-وسائل‏الشیعه، ج 11، ص

[=book antiqua]حجاب چهره جان می شود غبار تنم/خوشا دمی که از این چهره پرده برفکنم
چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانیست/روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم
عیان نشد که چرا آمدم کجا رفتم/دریغ و درد که غافل زکار خویشتنم
چگونه طوف کنم در فضای عالم قدس/که در سراچه ترکیب تخته بند تنم
اگر زخون دلم بوی شوق می آید/عجب مدار که همدرد نافه ختنم
طراز پیرهن زرکشم مبین چون شمع/که سوزهاست نهانی درون پیرهنم
بیا و هستی حافظ زپیش او بردار/که با وجود تو کس نشنود زمن که منم
خواجه حافظ شیرازی

مولوی[=comic sans ms]

[=comic sans ms]به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا درد این جهان باشد

برای من مگری و مگو دریغ دریغ
به دوغ دیو درافتی دریغ آن باشد

جنازه‌ام چو ببینی مگو فراق فراق
مرا وصال و ملاقات آن زمان باشد

مرا به گور سپاری مگو وداع وداع
که گور پرده جمعیت جنان باشد

فروشدن چو بدیدی برآمدن بنگر
غروب شمس و قمر را چرا زبان باشد

تو را غروب نماید ولی شروق بود
لحد چو حبس نماید خلاص جان باشد

کدام دانه فرورفت در زمین که نرست
چرا به دانه انسانت این گمان باشد

کدام دلو فرورفت و پر برون نامد
ز چاه یوسف جان را چرا فغان باشد

[=comic sans ms]دهان چو بستی از این سوی آن طرف بگشا
که های هوی تو در جو لامکان باشد


منبع: http://ganjoor.net/moulavi/shams/ghazalsh/sh911/



[="Tahoma"]

[=franklin gothic medium]چرا باید از مرگ بترسم؟
اگر بمیرم مولایم علی را میبینم و اگر زنده بمانم مولایم مهدی را و هر دو محبوب خدایند و من محبوبان محبوبم را دوست دارم.
حال ای مرگ مختاری، که جانم بستانی و یا مرا به حال خود واگذاری. در هر حال برنده کیست؟
تمثیل:
مرگ دور ما می چرخد و ما خندانیم او پایکوبی کند و ما شادانیم گوید به چه چیز مسروری؟؟؟
گوییم به ولایت خود مغروریم.

به نام خدا

در این دنیا اتفاقی مبارک تر از مرگ وجود ندارد

لحظه ای شیرین تر از لحظه ی مرگ نیست

اگر مرگ رهایی از تنگناها و ظلمت و کدورت دنیا باشد

اگر پرواز در آسمان لا یتناهی وحدت باشد،اگر

سر آغاز وصال محبوب باشد و اگرهایی که هیچ

چشمی ندیده و هیچ گوشی نشنیده و فقط او می داند و بس!

بنام خدا

(بیان حال گنه کاران ، هنگام مرگ)

در شبی تاریک و وحشتناک و سرد
با تنی بیمار و قلبی پر ز درد

گشته بود عالم به چشمانم سیاه
منتظر بودم که مرگ آید ز راه

بچه هایم دور من با حال زار
جملگی در اضطراب و بی قرار

در دو دستم لرزشی افتاده بود
عمر من بگذشته بود اما چه سود؟!

عمر خود را صرف کردم بهر مال
جمع کردم سیم و زر هفتاد سال!

خانه ها چون پادشاهان داشتم
حرص را یک دم فرو نگذاشتم

خلوتم پر کردم از نامحرمان
خلق را سرکیسه کردم بی امان!

نیمی از عمرم پر از پستی گذشت
نیم دیگر هم که در مستی گذشت!

آن خوشی ها کز دلم ایمان گرفت
تا زدم پلکی به هم پایان گرفت

حال بودم منتظر با اضطراب
ناگهان از یک صدا آمد خطاب:

رخت خود بربند وقت رفتن است
دیگر این دنیا نه جای ماندن است

هر چه داری مال و ثروت واگذار
خود بیا ، چیزی ولی با خود میار

گر جمالت داشت صدها سینه چاک
دیگرش باید گذاری زیر خاک

آنچه اینک لذتش در کام توست
بعد از این بازیچهء اقوام توست

از کفت شد هر چه آوردی به چنگ
یک کفن هست و.... تو و.... یک گور تنگ


حبیبه;719080 نوشت:
به نام خدا
در این دنیا اتفاقی مبارک تر از مرگ وجود ندارد
لحظه ای شیرین تر از لحظه ی مرگ نیست
اگر مرگ رهایی از تنگناها و ظلمت و کدورت دنیا باشد
اگر پرواز در آسمان لا یتناهی وحدت باشد،اگر
سر آغاز وصال محبوب باشد و اگرهایی که هیچ
چشمی ندیده و هیچ گوشی نشنیده و فقط او می داند و بس!

هعیییییییییییی خواهر گرامی....
برای اون بدبختی که پر از گناهه چه؟
برای اونی که 4 تا کار درست و به درد بخور برا آخرتش انجام نداده چی؟
برای کسی که گناهانی داره که با 100 سال توبه کردن هم پاک نمیشه چی؟

من فکر میکنم (شخصاً این فکر رو دارم) که بهشت و جهنم... شاید... شاید پیشونی نوشت هستن
اونی که قراره بهشتی بشه ، تمام اسباب براش جور میشه تا بره بهشت
اونی هم که جهنمیه ، اینقدر قفل تو کارش میفته تا بالاخره مجبور بشه گناه کنه و در نتیجه جهنم بر او واجب بشه
من فکر میکنم ، از سرنوشت شاید گریزی نباشه

Reza-D;724002 نوشت:
برای کسی که گناهانی داره که با 100 سال توبه کردن هم پاک نمیشه چی؟

این که نا امیدی از رحمت پروردگار است.

قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ ﴿۵۳/زمر)

در این آیه اینقدر نکته وجود دارد که حیفم می آید فقط ترجمه را بنویسم.

خطاب "ای بندگانِ من" خطاب به گناهکار است(یا عبادی)

یا الهی گر بگویی بنده ام/ بگذرد از عرش اعلی خنده ام

"اسرفوا علی انفسهم" کلام از خطاب به غیاب تغییر کرد،کسانی که به خودشان ظلم کردند

شاید معنیش این باشد موقعی که گناه می کردند گویی در محضر خدا غایب بودند،نبودند

حضوری گر همی خواهی از او غایب مشو حافظ// متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و أهملها

اما "لا تقنطوا من رحمة الله"از رحمت خدا نا امید نشوید

چه کسی نا امید می شود؟ کسی که دلش می خواهد بر گردد اما نمی داند مورد پذیرش قرار می گیرد یا نه؟

بخشش شامل حالش می شود یا نه؟

خداوند اطمینان می دهد نا امید نشوید،"ان الله یغفر الذنوب جمیعا" خدا همه ی گناهانتان را می بخشد،همه اش را.

باز آی هر آنچه هستی باز آی// گر کافر و گبر و بت پرستی باز آی

این درگه ما درگه نومیدی نیست// صد بار اگر توبه شکستی باز آی

چرا؟ با دو تاکید می فرماید:"انّه هو الغفور الرحیم" چون او بخشنده و مهربان است

بخشندگی و رحمت،صفت اوست،پس می بخشد و از خطای بندگانش می گذرد

هر چند بزرگ باشند.

پ.ن

خوب است شأن نزول آیه را مراجعه بفرمائید.

به به چه تاپیکی

مرگ کجایی که دلم تنگ توست
رقص جنون تشنه آهنگ توست

حبیبه;724042 نوشت:
خدا همه ی گناهانتان را می بخشد،همه اش را
:Ghamgin:
ممنون از توضیح زیبایی که فرمودید :Gol:
اما مشکل با با بخشنده بودن خدا نیست خواهر گرامی

فرض کنید شخصی دزدی کرده. همه هم این دزدی رو دیدن و به گوش همه رسیده که فلانی دزده
حالا میاد و عذرخواهی میکنه و بخشیده هم میشه. اصلاً دیگه کاری هم باهاش ندارن
تا اینجا درست؟

خب شرمندگیش چی؟ این آدم دیگه میتونه سر بلند کنه؟
دیگه میتونه تو چشم کسی نگاه کنه؟
آیا دیگه میتونه بدون شرمساری زندگی کنه؟

و یه مطلب دیگه

فرض کنید این آدم میخواد دیگه دزدی نکنه
اما همه چیز زندگیش قطع میشه
نه نونی برای خوردن ، نه آبی برای آشامیدن
و نهایتاً تنها راهی که براش میمونه دزدیه. خب توبهء چنین شخصی چه فایده ای داره؟

حبیبه;724042 نوشت:
این که نا امیدی از رحمت پروردگار است

اگه خدا بهم اجازه بده که یک چیز ، فقط یک چیز ازش درخواست کنم ، ازش میخوام که یه اطاق تاریک و خالی از همه چیز بهم بده
نه کسی بیاد و نه کسی بره. هیچ چیزی هم نباشه. هیچ صدایی هم نیاد. هیچ نوری هم نباشه. فقط یه پتو باشه که بگشم روی سرم و تا ابد همونجا بمونم

این تمام چیزیه که از خدا میخوام چون نه زندگی رو دوست دارم نه مرگ رو و نه آخرت رو. بیشتر از این بخوام توضیح بدم میترسم از موضوع تاپیک دور بشیم

فقط یه سؤال:
آیا میشه از خدا چنین درخواستی کرد؟ که بگیم من نه بهشت رو میخوام و نه جهنم؟ یعنی بجز این دو آیا گزینهء دیگه ای برای انسان وجود داره؟

آن قصر که جمشید در او جام گرفت
آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت

بهرام که گور می‌گرفتی همه عمر
دیدی که چگونه گور بهرام گرفت

[="Navy"]

Reza-D;724073 نوشت:

فقط یه سؤال:
آیا میشه از خدا چنین درخواستی کرد؟ که بگیم من نه بهشت رو میخوام و نه جهنم؟ یعنی بجز این دو آیا گزینهء دیگه ای برای انسان وجود داره؟

چیزی غیر از بهشت و جهنم نیست . نهایت به یکی از این دو باید بریم

اون اعرافی هم که هست موقتی هست و تا تعیین تکلیف
که یا امتحانشونو بدن و یا مورد شفاعت قرار بگیرن

حالا چرا نمیخوای بری بهشت ؟ :Gig:
خوبه خوش میگذره دورهمی[/]

Reza-D;724062 نوشت:
:Ghamgin:
ممنون از توضیح زیبایی که فرمودید :Gol:
اما مشکل با با بخشنده بودن خدا نیست خواهر گرامی

فرض کنید شخصی دزدی کرده. همه هم این دزدی رو دیدن و به گوش همه رسیده که فلانی دزده
حالا میاد و عذرخواهی میکنه و بخشیده هم میشه. اصلاً دیگه کاری هم باهاش ندارن
تا اینجا درست؟

خب شرمندگیش چی؟ این آدم دیگه میتونه سر بلند کنه؟
دیگه میتونه تو چشم کسی نگاه کنه؟
آیا دیگه میتونه بدون شرمساری زندگی کنه؟

و یه مطلب دیگه

فرض کنید این آدم میخواد دیگه دزدی نکنه
اما همه چیز زندگیش قطع میشه
نه نونی برای خوردن ، نه آبی برای آشامیدن
و نهایتاً تنها راهی که براش میمونه دزدیه. خب توبهء چنین شخصی چه فایده ای داره؟

متشکر.

این بستگی دارد به اینکه چه کسی را "رزّاق" بدانیم.

و بستگی دارد به اینکه "مؤلف بین القلوب" را چه کسی بدانیم."ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات سيجعل لهم الرحمن ود"

کسانی که اهل ایمان و عمل صالح باشند،خداوند محبتشان را در دل مردم می اندازد.

بعد از توبه دید مردم نسبت به شخص عوض می شود.

حدیث هم داریم:"کسی که رابطه اش را با خدا اصلاح کند،خدا رابطه ی او را با خلق اصلاح می کند"

مجموع این باورهاست که ایمان انسان را شکل می دهد.

[="Navy"]

حبیبه;724105 نوشت:
متشکر.

این بستگی دارد به اینکه چه کسی را "رزّاق" بدانیم.

و بستگی دارد به اینکه "مؤلف بین القلوب" را چه کسی بدانیم."ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات سيجعل لهم الرحمن ود"

کسانی که اهل ایمان و عمل صالح باشند،خداوند محبتشان را در دل مردم می اندازد.

بعد از توبه دید مردم نسبت به شخص عوض می شود.

حدیث هم داریم:"کسی که رابطه اش را با خدا اصلاح کند،خدا رابطه ی او را با خلق اصلاح می کند"

مجموع این باورهاست که ایمان انسان را شکل می دهد.

در تکمیل صحبت های سرکار خانم
و اینکه آقا رضا گفتید با شرمندگیش چه کنیم
خدا مثل ما نیست که اگر ببخشیم ولی منت رو بگذاریم و تا آخر عمر با نگاهی چیزی به یاد طرف بیاریم که توهمونی که .....

در دعای جوشن کبیر خدارو با این ذکر یاد میکنیم "یا مقیل العثرات" یعنی ای درگذرنده از لغزش ها
استاد فاطمی نیا در تفسیر این جمله فرمودند
این فقط به معنی گذشتن و بخشیدن نیست و خدا همه اثر گناه رو بیرون میکنه و انگار که دوباره از کارخونه بیرون اومدی
هیچ کسی یادش نیست که تو چه گناهی کردی و خود خدا البته که فراموشی نمیگیرد ولی خود را به فراموشی میزند و تو نیز یادت نمی آید که چه کردی که بخوای شرمنده شوی
طرف حساب ما چنین خداییه[/]

شروین;724104 نوشت:
حالا چرا نمیخوای بری بهشت ؟
چون سالهاست دیگه چیزی شادم نمیکنه
خوشحال چرا ، ولی شاد نه!
الان یه پسر دارم که فقط میخوام اون رو خوشبخت کنم. تنها دلیلی هست که برای زندگی دارم
یعنی اگه همین الان بدونم پسرم مشکلی نداره ، دیگه دلیلی برای زندگی ندارم
از طرفی امیدی هم به بهشت رفتن ندارم. در نتیجه اون سؤال رو پرسیدم که آیا میشه آدم بره جایی که نه دنیا باشه ، نه بهشت ، و نه جهنم؟
که گفتید نمیشه! :Nishkhand:

حبیبه;724105 نوشت:
متشکر.
من از شما متشکرم

این قسمت رو نفرمودید:

Reza-D;724062 نوشت:
فرض کنید این آدم میخواد دیگه دزدی نکنه
اما همه چیز زندگیش قطع میشه
نه نونی برای خوردن ، نه آبی برای آشامیدن
و نهایتاً تنها راهی که براش میمونه دزدیه
خب توبهء چنین شخصی چه فایده ای داره؟ وقتی که میدونه دوباره شرایط و جبر زندگی کاری بهش میکنه که دوباره بره دزدی؟

و همینطور این بخش:

Reza-D;724002 نوشت:
من فکر میکنم (شخصاً این فکر رو دارم) که بهشت و جهنم... شاید... شاید پیشونی نوشت هستن
اونی که قراره بهشتی بشه ، تمام اسباب براش جور میشه تا بره بهشت
اونی هم که جهنمیه ، اینقدر قفل تو کارش میفته تا بالاخره مجبور بشه گناه کنه و در نتیجه جهنم بر او واجب بشه

من فکر میکنم ، از سرنوشت شاید گریزی نباشه

Reza-D;724073 نوشت:
اگه خدا بهم اجازه بده که یک چیز ، فقط یک چیز ازش درخواست کنم ، ازش میخوام که یه اطاق تاریک و خالی از همه چیز بهم بده
نه کسی بیاد و نه کسی بره. هیچ چیزی هم نباشه. هیچ صدایی هم نیاد. هیچ نوری هم نباشه. فقط یه پتو باشه که بگشم روی سرم و تا ابد همونجا بمونم

این تمام چیزیه که از خدا میخوام چون نه زندگی رو دوست دارم نه مرگ رو و نه آخرت رو. بیشتر از این بخوام توضیح بدم میترسم از موضوع تاپیک دور بشیم

فقط یه سؤال:
آیا میشه از خدا چنین درخواستی کرد؟ که بگیم من نه بهشت رو میخوام و نه جهنم؟ یعنی بجز این دو آیا گزینهء دیگه ای برای انسان وجود داره؟

بله خودش

"عبادت احرار"

Reza-D;724110 نوشت:
چون سالهاست دیگه چیزی شادم نمیکنه
خوشحال چرا ، ولی شاد نه!
الان یه پسر دارم که فقط میخوام اون رو خوشبخت کنم. تنها دلیلی هست که برای زندگی دارم
یعنی اگه همین الان بدونم پسرم مشکلی نداره ، دیگه دلیلی برای زندگی ندارم
از طرفی امیدی هم به بهشت رفتن ندارم. در نتیجه اون سؤال رو پرسیدم که آیا میشه آدم بره جایی که نه دنیا باشه ، نه بهشت ، و نه جهنم؟
که گفتید نمیشه! :Nishkhand:

من از شما متشکرم

این قسمت رو نفرمودید:

و همینطور این بخش:

ما فکر می کنیم چرخ دنیا به دست ما می چرخد و این تدبیر ماست که حاکم بر سرنوشت ماست،خیر

قارون هم همین اشتباه را کرد:"علی علم عندی"فکر کرد ثروتش را فقط با تدبیر خودش به دست آورده!

روزی انسان می رسد از چه راهی برسد،انتخاب خود انسان است.

حبیبه;724111 نوشت:
"عبادت احرار"
زان یار دلنوازم ، شکری ست با شکایت....

زدید وسط خال (کلاً از استدلال های شما نمیشه فرار کرد :Gol:)
ولی هر گردی گردو نیست
بعضیا هیچ جا جاشون نیست ، چون لیاقتشون فقط خود خداست
بعضیا هم هیچ جا جاشون نیست ، چون لیاقت هیچ چیزی رو ندارن. حتی جهنم


Reza-D;724117 نوشت:
زان یار دلنوازم ، شکری ست با شکایت....

زدید وسط خال (کلاً از استدلال های شما نمیشه فرار کرد :Gol:)
ولی هر گردی گردو نیست
بعضیا هیچ جا جاشون نیست ، چون لیاقتشون فقط خود خداست
بعضیا هم هیچ جا جاشون نیست ، چون لیاقت هیچ چیزی رو ندارن. حتی جهنم


"أتزعم أنّک جرم ضغیر و فیک انطوی عالم أکبر"

کلام نورانی مولا علی علیه السلام:"ای انسان گمان کردی شیء کوچکی هستی در حالیکه عالم بزرگی در درون توست"

موضوع قفل شده است