شهیده شهناز محمدی زاده

تب‌های اولیه

1 پست / 0 جدید
شهیده شهناز محمدی زاده

بسم الله الرحمن الرحیم

:Gol:شهیده شهناز محمدی زاده :Gol:


در سال 1339 در شهر خرمشهر چشم به جهان گشود.

سال چهارم اقتصاد را می گذراند که جنگ تحمیلی عراق علیه ایران به سرکردگی آمریکای جهان خوار شروع شد و او همچنان از تحصیل محروم ماند.

وی از دوران نوجوانی به مذهب علاقه مند بود و اهمیت می داد مخصوصاً در دورانی که مشغول به تحصیل بود. روز به روز تقوایش بیشتر می شد.

پرهیزگاری ایشان به گونه ای بود که از حجاب کامل برخوردار بود و اعضای خانواده را به شوق و ترغیب وا می داشت. دختری بود که هر وقت می خواست بخوابد با وضو می خوابید و نماز شب را فراموش نمی کرد. او همچنان به فعالیتهای سیاسی و مذهبی خود ادامه می داد.

در مکتب قرآن با خواهران دیگر به فراگیری قرآن مشغول بود و در فرصتهای مناسب به مطالعه کتابهای مذهبی می پرداخت و بیشتر پولی که از پدرش می گرفت به خریدن کتاب اختصاص می داد. شهناز محمدی زاده برای به ثمر رسانیدن انقلاب اسلامی و پاسخ دادن به ندای رهبر عزیزش امام خمینی تلاشهای زیادی می کرد و در تظاهرات و راهپیمایی ها شرکت می کرد و بیشتر اوقات کارهای خود را مخفیانه انجام می داد که مبادا او را از انجام دادن کاری که به عهده داشت منع نمایند.

در پخش کردن اعلامیه ها و عکسهای امام خمینی تاثیر بسزایی داشت تا اینکه انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی به پیروزی رسید. ایشان باز هم از تلاشهای خود دست نمی کشد.

او در جهادسازندگی و بسیج خواهران عضویت داشت و از انقلاب اسلامی پاسداری می کرد.

در دوران انقلاب کارهای بسیاری انجام می داد و به طریقی سعی می کرد بتواند به فقیران و تهیدستان کمک کند به همین خاطر درصدد جمع آوری کردن پول یا لباس برای افراد مستمند می پرداخت و مرتب به ما سفارش می کرد که به نحوی باید به کمک فقیران بشتابیم.

او در دوران جنگ تحمیلی عراق علیه ایران هم چون گذشته به کارهای خود ادامه می داد و با وجود اینکه ما از شهر بیرون رفته بودیم او حاضر نبود به همراه ما بیاید و همیشه خودش را از ما پنهان می کرد که مبادا او را از کاری که در پیش گرفته پشیمان کنیم و به همراهمان بیاوریم.

شهناز محمدی زاده، دوره امدادگری را به خوبی فرا گرفته بود و به همین جهت به کمک و امدادگری به مجروحان جنگ تحمیلی می شتافت و آنها را پانسمان و یا کارهای تزریقاتی و غیره را انجام می داد و به همراه پانزده خواهری که در حزب جمهوری اسلامی باقی مانده بودند کار آذوقه رسانی برای رزمندگان را به عهده داشت انجام وظیفه می نمود.

به گفته یکی از خواهران، قبل از به شهادت رسیدن وصیتش را بر روی کاغذ کلینکس نوشته بود

وی سرانجام در تاریخ هشتم مهر ماه 1359 در حال رساندن آذوقه به رزمندگان در چهار راه گل فروشی بر اثر ترکش خمپاره به همراه دوستش حاجی شاه به شهادت رسید.

وی در هنگام شهادت در وصیتی که یکی از خواهران کرده، بود و گفته بود که؛

سلام مرا به پدر و مادرم برسانید و بگویید مرا ببخشند و از راهی که من انتخاب کرده ام راضی باشند و من خوشحالم که دارم شهید می شوم.