جمع بندی واجب الوجود و علة العلل

تب‌های اولیه

4 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
واجب الوجود و علة العلل

سلام...
یک سوال...اگر این دنیای مادی و همه موجودات و وجودهای غیر مادی،به عبارتی هر موجودی جز آن علت العلل فلاسفه و آن واجب الوجود بالذات موجود، وجود نداشتند، آنوقت خود آن موجودی که علت العلل می خوانیمش هم می شد ممکن الوجود؟ممکن الوجودی که ضرورت وجود ندارد؟
سوالم را طوری دیگری مطرح می کنم، آن موجودی که واجب الوجودش می خوانیم و می گوییم بالذات وصف ضرورت داشته و موجود بوده،آیا به حکم ممکن الوجود هایی مثل این دنیای مادی واجب الوجود به حساب می آید و بدون این موجودات، که یکی از آن ها این دنیای مادیست دیگر واجب الوجود نیست؟؟
باز طور دیگری سوالم را می پرسم...ما می گوییم این دنیا ممکن الوجود است و نیاز به علتی دارد و این علت ها نمی توانند تا بی نهایت ادامه پیدا کنند و لاجرم باید یک جا خاتمه پیدا کند آن واجب الوجود بالذات موجود یا آن علت العلل خاتمه بخش این سلسله علت و معلول هاست...و از این جهت واجب الوجود به حکم موجود بودن این ممکن الوجود هایی چون این دنیای مادی اثبات می شود...سوال اینکه حالا اگر این دنیای مادی و دیگر موجودات غیر مادی به تمامی وجود نداشتند...آنگاه باز معنی داشت و یا ثابت کردنی بود که یک موجود واجب الوجود بالذات موجودی وجود داشته باشد؟؟و آیا معنی داشت که وجود داشته باشد؟؟
سوالام دقیق و مفهوم بود؟؟

با نام و یاد دوست




کارشناس بحث: استاد صادق

پیروز;712681 نوشت:
سلام...
یک سوال...اگر این دنیای مادی و همه موجودات و وجودهای غیر مادی،به عبارتی هر موجودی جز آن علت العلل فلاسفه و آن واجب الوجود بالذات موجود، وجود نداشتند، آنوقت خود آن موجودی که علت العلل می خوانیمش هم می شد ممکن الوجود؟ممکن الوجودی که ضرورت وجود ندارد؟
سوالم را طوری دیگری مطرح می کنم، آن موجودی که واجب الوجودش می خوانیم و می گوییم بالذات وصف ضرورت داشته و موجود بوده،آیا به حکم ممکن الوجود هایی مثل این دنیای مادی واجب الوجود به حساب می آید و بدون این موجودات، که یکی از آن ها این دنیای مادیست دیگر واجب الوجود نیست؟؟
باز طور دیگری سوالم را می پرسم...ما می گوییم این دنیا ممکن الوجود است و نیاز به علتی دارد و این علت ها نمی توانند تا بی نهایت ادامه پیدا کنند و لاجرم باید یک جا خاتمه پیدا کند آن واجب الوجود بالذات موجود یا آن علت العلل خاتمه بخش این سلسله علت و معلول هاست...و از این جهت واجب الوجود به حکم موجود بودن این ممکن الوجود هایی چون این دنیای مادی اثبات می شود...سوال اینکه حالا اگر این دنیای مادی و دیگر موجودات غیر مادی به تمامی وجود نداشتند...آنگاه باز معنی داشت و یا ثابت کردنی بود که یک موجود واجب الوجود بالذات موجودی وجود داشته باشد؟؟و آیا معنی داشت که وجود داشته باشد؟؟
سوالام دقیق و مفهوم بود؟؟

در ابتدا باید اشاره شود که ذات باری تعالی با همه صفات متعالی خود ازلی ذاتی است. مرحوم صدوق در كتاب گرانسنگ "التوحيد" در این باب اشعاري را از امير مؤمنان نقل كرده كه فرمود:
«و لم يزل سيّدي بالحمد معروفاً
:hamdel: و لم يزل سيد بالجود موصوفاً
و كان اذ ليس نورٌ يُستضاءُ به
:Gol: و لا ظلامٌ علي الافاق معكوفاً»؛ (1)
«پروردگار ما در ازل مورد ستايش بود ‌و در ازل متصف به جود و كرم و احسان بود؛ آن هنگامي كه نوري نبود تا از او استضا كند ‌و نه تاريكي در افق ها پديدار».
حضرت در اين كلام تصريح نمود كه خداوند در ازل متصف به صفت جود و كرم و نور بود، در حالي كه هنوز مخلوقي آفريده نشده بود و ستايش مي شد، در حالي كه جهان را هنوز نيافريده بود و اسما و صفات او ستايشگر ذات او بود.
از کلام حضرت بدست می آيد که خداوند قبل از آفرینش هستی نیزواجب الوجود و فیاض بوده است و نمی توان زمانی را فرض نمود که خدا نبوده ویا بی فیض بوده باشد.امام رضا(ع) فرمودند:« ... عَالِمٌ إِذْ لَا مَعْلُومَ وَ خَالِقٌ إِذْ لَا مَخْلُوقَ وَ رَبٌّ إِذْ لَا مَرْبُوبَ وَ إِلَهٌ إِذْ لَا مَأْلُوهَ وَ كَذَلِكَ يُوصَفُ رَبُّنَا وَ هُوَ فَوْقَ مَا يَصِفُهُ الْوَاصِفُون‏... . (2)ــــــ (خدا) عالم و دانا بود در هنگامى كه هيچ معلومى نبود. و خالق و آفريدگار بود در وقتى كه هيچ مخلوق و آفريده اي نبود و ربوبيّت داشت در زمانى كه هيچ مربوبي نبود و معبوديت داشت آنگاه كه هيچ عبادت‏كننده اي نبود كه عبادت كند. پروردگار ما را چنين بايد وصف نمود و آن جناب بالاتر است از آنچه وصف‏كنندگان او را وصف مي كنند.»
اما باید توجه داشت که معنای فرازهای یاد شده از کلام امام هشتم (ع) این است که صفات یاد شده از مقام فعل خداوند انتزاع می شود. (3)
ولی باید گفت صفات فعلی گر چه از مقام فعل خداوند انتزاع می گردد، ولی قبل از تجلی فعل خداوند و خلق موجودی، صفات فعلی او در مقام ذات خدا به تبع ذات به نحو بساطت و اجمال وجود داشته است. ولی در پی خلقت آن صفات از نحوه وجود اجمالی و بسیط به وجود تفصیلی و عینی از مقام فعل انتزاع می شوند. در پی خلقت وصف خالقیت، و در پی پرستیده شدن، معبودیت بر او اطلاق می شود. از این رو در کلام حضرت گفته شده که خداوند قبل از آن که مخلوقی بیافریند،خالق بوده.چه این که قبل از معلوم، عالم بود، چون بالاخره به وجود و ذات خود که علم داشت، گر چه معلومی به معنای مخلوقات نبوده، ولی علم او به ذات و اسمای متعالیش وجود داشته است و به آن ها عالم بوده، قبل از آن معلوم به معنای مخلوق خلق شده باشد و یا به وجود مخلوقات علم داشته، قبل از این که آن ها را بیافریند.(4) با توجه به این حقایق بدست آمد که بر خلاف آن چه در پرسش تصور شده خلقت و افاضه از صفات فعل است ونه از صفات ذات، ولی در عین حال از آن جا که فیض و خلقت در واقع جلوه ذات حق است. لذا می توان فیاضیت خداوند را ازلی تلقی نمود.
نکته دیگر این که از حضرت علی(ع) نقل شده که فرمود: «ابتدع الاشیاء لا من شیء کان و لا من شیء خلق ما کان؛(5)
خداوند اشیا را آفرید،نه از چیزی که بوده و نه از چیزی خلق شده ».
نظیر این بیان در کلام نورانی حضرت زهرا (س) نیز آمده :
«ابتدع الاشیاء لا من شیء کان قبلها؛(6) اشیای آفریده شد، نه از چیزی که قبلاً وجود داشته».
در تبیین این دو کلام نورانی استاد جوادی آملی تحلیل عمیق دارد:
در این دو کلام هم قِدَم ذاتی خداوند بیان شده و هم این قِدَم ذاتی از هر چیزی غیر از خدا سلب گردیده است. ثابت شده که هر چیزی غیر از خداوند متعال حادث است. ازلیت ماده نیز نفی شده، زیرا با بیان این که خداوند از چیزی هستی و موجودات را نیافریده «لا من شیء کان» ازلیت ذاتی حق تعالى ثابت و تفیهم گردیده است. با بیان اینکه جهان را از چیزی نیافریده، توهم قِدَم ذاتی هر موجود دیگری را برطرف نموده «ولا من شیء خلق ما کان».
پس جهان بدون ماده ازلی آفریده شد،یعنی موجود ابداعی و بدون پیشینه است. تنها مبدأ و علت فاعلی داشت، از این رو در تحلیل این نکته گفته شده:
اگر پیدایش وجود را از عدم نمی‌یابیم، دلیل بر عدم امکان آن نیست به خصوص این که کوچک‌ترین دلیل عقلی بر امتناع آن وجود ندارد.
البته این که می‌گوییم دلیل بر امتناع پیدایش وجود از عدم نداریم و وجود می‌تواند از عدم پیدا شود، به آن معنا نیست که وجود چیزی خود به خود از عدم بجوشد. نیستی مایه و مقدمه هستی گردد. بدون هیچ سببی عدم برای خود لباس هستی بپوشد، زیرا پیدایش وجود از عدم به این معنا ملازم با انکار قانون علیت و معلولیت است. نتیجه این می‌شود که شیء بدون این که علتی آن را پدید بیاورد،خود به خود، منقلب به هستی گردد . خلأ را با هستی پر کند، بلکه مقصود ما از پیدایش وجود از عدم این است که اگر چیز سابقه عدم و نیستی داشته باشد، بعداً در سایه علتی نیرومند می‌تواند نیستی را رها کرده ، لباس هستی بپوشد. چنین سابقه‌ای مانع از آن نمی‌شود که در پرتو علتی موجود گردد.(7) پس چه ممکن الوجود فرض وجود بشود یا نه ، واجب الوجود با ازلیت ذاتی و وجوب وجود وجود داشته است .

پي نوشت ها:
1. شیخ صدوق، التوحيد،نشر جامعه مدرسين، ‌قم، بي تا. ص 309،
2. التوحيد للصدوق ،ص57.
3. محمد سعید مهر ،آموزش کلام اسلامی،قم، 1383ش،ج1 ،ص109 .
4. الهی قمشه ای، حکمت الهی، نشر اسلامی، تهران 1363 ش، ج1، ص28.
5. کلینی اصول کافی نشر دار الکتب الاسلامیه تهران 1380 ق ، ج 135 ـ 136، حدیث 1.
6. طبرسی ، الاحتجاج، نشر موسسه امام صادق قم ج 1، ص 133.
7. جوادی آملی، وحی و رهبری، نشر الزهرا تهران، ص 227 ـ 228.

http://www.askdin.com/thread50713.html
جمع بندی .
سوال :
واجب الوجود و علة العلل .

پاسخ :
در ابتدا باید اشاره شود که ذات باری تعالی با همه صفات متعالی خود ازلی ذاتی است. مرحوم صدوق در كتاب گرانسنگ "التوحيد" در این باب اشعاري را از امير مؤمنان نقل كرده كه فرمود:
«و لم يزل سيّدي بالحمد معروفاً
:hamdel: و لم يزل سيد بالجود موصوفاً
و كان اذ ليس نورٌ يُستضاءُ به
:Gol: و لا ظلامٌ علي الافاق معكوفاً»؛ (1)
«پروردگار ما در ازل مورد ستايش بود ‌و در ازل متصف به جود و كرم و احسان بود؛ آن هنگامي كه نوري نبود تا از او استضا كند ‌و نه تاريكي در افق ها پديدار».
حضرت در اين كلام تصريح نمود كه خداوند در ازل متصف به صفت جود و كرم و نور بود، در حالي كه هنوز مخلوقي آفريده نشده بود و ستايش مي شد، در حالي كه جهان را هنوز نيافريده بود و اسما و صفات او ستايشگر ذات او بود.
از کلام حضرت بدست می آيد که خداوند قبل از آفرینش هستی نیزواجب الوجود و فیاض بوده است و نمی توان زمانی را فرض نمود که خدا نبوده ویا بی فیض بوده باشد.امام رضا(ع) فرمودند:« ... عَالِمٌ إِذْ لَا مَعْلُومَ وَ خَالِقٌ إِذْ لَا مَخْلُوقَ وَ رَبٌّ إِذْ لَا مَرْبُوبَ وَ إِلَهٌ إِذْ لَا مَأْلُوهَ وَ كَذَلِكَ يُوصَفُ رَبُّنَا وَ هُوَ فَوْقَ مَا يَصِفُهُ الْوَاصِفُون‏... . (2)ــــــ (خدا) عالم و دانا بود در هنگامى كه هيچ معلومى نبود. و خالق و آفريدگار بود در وقتى كه هيچ مخلوق و آفريده اي نبود و ربوبيّت داشت در زمانى كه هيچ مربوبي نبود و معبوديت داشت آنگاه كه هيچ عبادت‏كننده اي نبود كه عبادت كند. پروردگار ما را چنين بايد وصف نمود و آن جناب بالاتر است از آنچه وصف‏كنندگان او را وصف مي كنند.»
اما باید توجه داشت که معنای فرازهای یاد شده از کلام امام هشتم (ع) این است که صفات یاد شده از مقام فعل خداوند انتزاع می شود. (3)
ولی باید گفت صفات فعلی گر چه از مقام فعل خداوند انتزاع می گردد، ولی قبل از تجلی فعل خداوند و خلق موجودی، صفات فعلی او در مقام ذات خدا به تبع ذات به نحو بساطت و اجمال وجود داشته است. ولی در پی خلقت آن صفات از نحوه وجود اجمالی و بسیط به وجود تفصیلی و عینی از مقام فعل انتزاع می شوند. در پی خلقت وصف خالقیت، و در پی پرستیده شدن، معبودیت بر او اطلاق می شود. از این رو در کلام حضرت گفته شده که خداوند قبل از آن که مخلوقی بیافریند،خالق بوده.چه این که قبل از معلوم، عالم بود، چون بالاخره به وجود و ذات خود که علم داشت، گر چه معلومی به معنای مخلوقات نبوده، ولی علم او به ذات و اسمای متعالیش وجود داشته است و به آن ها عالم بوده، قبل از آن معلوم به معنای مخلوق خلق شده باشد و یا به وجود مخلوقات علم داشته، قبل از این که آن ها را بیافریند.(4) با توجه به این حقایق بدست آمد که بر خلاف آن چه در پرسش تصور شده خلقت و افاضه از صفات فعل است ونه از صفات ذات، ولی در عین حال از آن جا که فیض و خلقت در واقع جلوه ذات حق است. لذا می توان فیاضیت خداوند را ازلی تلقی نمود.
نکته دیگر این که از حضرت علی(ع) نقل شده که فرمود: «ابتدع الاشیاء لا من شیء کان و لا من شیء خلق ما کان؛(5)
خداوند اشیا را آفرید،نه از چیزی که بوده و نه از چیزی خلق شده ».
نظیر این بیان در کلام نورانی حضرت زهرا (س) نیز آمده :
«ابتدع الاشیاء لا من شیء کان قبلها؛(6) اشیای آفریده شد، نه از چیزی که قبلاً وجود داشته».
در تبیین این دو کلام نورانی استاد جوادی آملی تحلیل عمیق دارد:
در این دو کلام هم قِدَم ذاتی خداوند بیان شده و هم این قِدَم ذاتی از هر چیزی غیر از خدا سلب گردیده است. ثابت شده که هر چیزی غیر از خداوند متعال حادث است. ازلیت ماده نیز نفی شده، زیرا با بیان این که خداوند از چیزی هستی و موجودات را نیافریده «لا من شیء کان» ازلیت ذاتی حق تعالى ثابت و تفیهم گردیده است. با بیان اینکه جهان را از چیزی نیافریده، توهم قِدَم ذاتی هر موجود دیگری را برطرف نموده «ولا من شیء خلق ما کان».
پس جهان بدون ماده ازلی آفریده شد،یعنی موجود ابداعی و بدون پیشینه است. تنها مبدأ و علت فاعلی داشت، از این رو در تحلیل این نکته گفته شده:
اگر پیدایش وجود را از عدم نمی‌یابیم، دلیل بر عدم امکان آن نیست به خصوص این که کوچک‌ترین دلیل عقلی بر امتناع آن وجود ندارد.
البته این که می‌گوییم دلیل بر امتناع پیدایش وجود از عدم نداریم و وجود می‌تواند از عدم پیدا شود، به آن معنا نیست که وجود چیزی خود به خود از عدم بجوشد. نیستی مایه و مقدمه هستی گردد. بدون هیچ سببی عدم برای خود لباس هستی بپوشد، زیرا پیدایش وجود از عدم به این معنا ملازم با انکار قانون علیت و معلولیت است. نتیجه این می‌شود که شیء بدون این که علتی آن را پدید بیاورد،خود به خود، منقلب به هستی گردد . خلأ را با هستی پر کند، بلکه مقصود ما از پیدایش وجود از عدم این است که اگر چیز سابقه عدم و نیستی داشته باشد، بعداً در سایه علتی نیرومند می‌تواند نیستی را رها کرده ، لباس هستی بپوشد. چنین سابقه‌ای مانع از آن نمی‌شود که در پرتو علتی موجود گردد.(7) پس چه ممکن الوجود فرض وجود بشود یا نه ، واجب الوجود با ازلیت ذاتی و وجوب وجود وجود داشته است .

پي نوشت ها:
1. شیخ صدوق، التوحيد،نشر جامعه مدرسين، ‌قم، بي تا. ص 309،
2. التوحيد للصدوق ،ص57.
3. محمد سعید مهر ،آموزش کلام اسلامی،قم، 1383ش،ج1 ،ص109 .
4. الهی قمشه ای، حکمت الهی، نشر اسلامی، تهران 1363 ش، ج1، ص28.
5. کلینی اصول کافی نشر دار الکتب الاسلامیه تهران 1380 ق ، ج 135 ـ 136، حدیث 1.
6. طبرسی ، الاحتجاج، نشر موسسه امام صادق قم ج 1، ص 133.
7. جوادی آملی، وحی و رهبری، نشر الزهرا تهران، ص 227 ـ 228.

موضوع قفل شده است