جمع بندی واقعا عمرو عاص اینگونه بود؟

تب‌های اولیه

13 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
واقعا عمرو عاص اینگونه بود؟

سلام خدمت کارشناس محترم پاسخگو و دیگر عزیزان :Gol:
قرآن بر نیزه کردن و داستان حکمیت و به شهادت رساندن مالک اشتر و ... را به حیله عمروعاص نسبت می دهند. می خواستم بدانم آیا واقعا عمروعاص اینقدر حیله گر بود یا اینکه این موارد هم از تحریفات معاویه لعنه الله علیه بود که با این کار می خواست خودش را کمتر رذل جلوه دهد. یعنی معاویه علیه لعنه انسانی عادی بود که حکومتش را کسی مثل عمرو عاص می چرخانید؟ یعنی بیشتر تفکرات حکومتش بر اساس نظرات عمروعاص بود یا...؟
با تشکر از همه
:Gol:

با نام و یاد دوست




کارشناس بحث: استاد ممسوس

با سلام و احترام و قبولی طاعات
پوزش از تاخیر در امر پاسخگویی
عمرو بن عاص بن وائل سهمی یکی از چهره های حیله گر و فرصت طلب است که از زنی به نام نابغه متولد شد، اما به علت همبستر شدن این زن آلوده با پنج مرد (ابولهب، امیه بن خلف، هشام بن مغیره، و ابوسفیان و عاص بن وائل) ، همه این پنج نفر مدعی پدری او شدند تا این که قرار شد خود نابغه قضاوت کند، او نیز عاص بن وائل را انتخاب کرد (علی رغم این که ابوسفیان می گفت عمرو از صلب من است و شباهتی هم به او داشت)، زیرا نابغه ابوسفیان را بخیل می دانست و می گفت عاص کمک بیشتری به من می کند[1] بدین ترتیب عاص بن وائل به عنوان پدر عمرو انتخاب شد. عاص بن وائل همان عنصر مشرکی است که بعد از فوت قاسم پسر پیامبر (ص) به آن حضرت طعنه ی بسیار زشتی زد (او را العیاذ بالله، "ابتر" و "دم بریده" خواند. یعنی کسی که نسلی (پسری) ندارد تا راه او را ادامه دهد) که به دنبال این طعنه ی زشت سوره ی مبارکه کوثر نازل شده و آیه آخر آن در مذمت این شخص یعنی عاص بن وائل می باشد.[2]
عمرو بن عاص در زمان پیامبر(ص)
وی در زمان پیامبر(ص) دارای چهره ای بسیار منفور و شخصیت پلیدی بود چرا که او همان کسی است که هفتاد بیت شعر سروده بود و کودکان مکه هنگامی که رسول خدا(ص) را می دیدند آن شعرها را با صدای بلند می خواندند و موجب ناراحتی و آزار پیامبر(ص) می شدند از این رو رسول خدا (ص) دعا کردند: خداوندا عمرو مرا هجو کرده ولی من شاعر نیستم و شاعری زیبنده من نیست تا پاسخ سخنش را به شعر گویم پس او را در برابر هر یک از حروف شعرش هزار بار لعن کن[3]
وی همان کسی است که بزرگان قریش گروهی را به سرپرستی او به حبشه فرستادند تا از نجاشی بخواهد مسلمانانی را که برای گریز از دست مشرکان به حبشه هجرت کرده بودند، تسلیم آنان کند ولی نجاشی نپذیرفته و عمروعاص و همراهانش دست خالی بازگشتند.[4]
سرانجام عمروعاص در سال هفتم هجری مسلمان شد و به این شرط که بدهی های گذشته اش بخشیده شود، با رسول خدا(ص) بیعت کرد.[5]
و بنا به نقل بعضی از کتب تاریخ، پیامبر(ص) پس از مسلمان شدن عمرو او را به فرماندهی سریه ذات السلاسل[6]و پس از آن به جمع آوری زکات مردم عمان منصوب کرد[7]
عمر عاص در زمان ابابکر، عمر و عثمان:
عمرو عاص در دوران خلافت ابابکر و عمر از نزدیکترین افراد به آنان محسوب می شد و در فتح شام از فرماندهان سپاه مسلمین بود، در دوران عمر مدتی والی فلسطین شد و سپس مأمور فتح مصر گردید. پس از فتح مصر خودش والی آنجا شد. تا چند سال پس از مرگ عمر در این سمت باقی بود، عثمان او را عزل کرد و او به فلسطین بازگشت و از آن پس به منتقدان عثمان پیوست و به ندرت به مدینه می آمد.[8]
عمرو عاص در زمان خلافت امیر المؤمنین علی (ع)
پس از به قتل رسیدن عثمان و به خلافت رسیدن امیر المؤمنین علی علیه السلام، حضرت علی (ع) معاویه را از حکومت شام عزل نمود، معاویه چون حکومتش را در خطر دید حضرت علی(ع) را عامل قتل عثمان معرفی نموده و خود به عنوان خونخواه عثمان پرچم مخالفت با حکومت عدل حضرت علی (ع) را به دست گرفت. او در این راه از همکاری عمرو عاص بی نیاز نبود لذا نامه ای به عمرو عاص نوشته و از او دعوت به همکاری نمود.
عمرو عاص در جواب نوشت: «نامه ات را خواندم و فهمیدم اما این که از من خواسته ای از دین اسلام خارج شده با تو به وادی ضلالت وارد شوم و تو را در راه باطلت یاری کنم، و به روی امیر المومنین شمشیر بکشم، در حالی که او برادر، ولی، وصی و وارث رسول خداست، هم اوست که دین پیامبر(ص) را (بعد از هجرت پیامبر(ص) به مدینه) ادا کرد و وعده هایش را جامعه عمل پوشاند، هم او که داماد پیامبر (ص) و شوهر بانوی زنان جهان و پدر حسن و حسین(ع) سرور جوانان بهشتی است، از این جهت دعوت تورا نمی پذیرم و اما این که گفته ای من خلیفه عثمانم، با مرگ عثمان تو عزل شده و خلافتت زایل می شود. آیا نمی دانی که ابوالحسن جانش را در راه خدا ایثار کرد و در بستر رسول خدا خوابید و رسول خدا درباره اش فرمود «هر کس من مولای او هستم علی مولای اوست؟[9]



[/HR][1] . ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 6 ص 282 و ج 2 ص 100

[2] . طبرسی مجمع البیان، ج 10 ص 461 بیروت

[3] . سفینةالبحار، ج 3 ص 659 آستان قدس مشهد

[4] . بیهقی، دلائل النبوه، ترجمه ج 4 ص 51

[5] . تاریخ طبری، ترجمه ج 5 ص 1494و 1525؛ اسدالغابه، ابن اثیر ج 3 ص 742

[6] . واقدی، مغازی، ج 2 ص 77

[7] . اسدالغابه ج 3 ص 742

[8] . اسد ا لغابه، ج 4 ص 244، طبقات ابن سعد ج 4، ص 256، قاموس الرجال، تستری ج 8، ص 11.


[9] . ابن جوزی، تذکرة الخواص ص84



پرچم‌دار سامري‌هاي امت پيامبر (ص) كيست؟

یکی از کسانی که به عنوان سامری این امت معرفی شده است عمروعاص می‌باشد، اما روایتی که او را به عنوان سامری معرفی کرده با بقیه روایات تفاوت دارد از این جهت که در آخرت پرچم سامری‌ها در دست او می‌باشد و سامری‌ها تحت لوای او وارد صحرای محشر می‌شوند.[1]

بعضی از مردم در زمان رسول خدا (ص) به آن حضرت ایمان آوردند ولی بعد از شهادت ایشان دچار فتنه شدند، اما عمروعاص هیچ گاه ایمان نیاورد. او هم زمانی که کافر بود دشمنی سختی با رسول خدا داشت و هم زمانی که اسلام آورد در زیر نقاب نفاق به دشمنی با حضرتش پرداخت و بعد از شهادت آن بزرگوار این دشمنی را با وصی پیامبر در آخرین حد توان خویش ادامه داد.

پدرش عاص بن وائل بعد از مرگ ابراهیم فرزند پیامبر به حضرتش دشنام داد و ایشان را ابتر خواند و آیه شریفه «ان شانئک هو الابتر»[2] در شان او نازل شد و تا ابد مهر ننگ بر پیشانی او باقی ماند. عمروعاص در مصر بالای منبر رفت و گفت: دویست هزار درهم دادم تا این آیه شریفه سوره مبارکه کوثر را از قرآن حذف کنند اما گفتند نمی‌شود.[3]

تلاش عمرو عاص براي ترور پيامبر (ص)

قتل پیامبران بالاترین گناهی است که بشر بر روی کره خاکی مرتکب می‌شود. شاید هیچ گناهی به زشتی و پلیدی این عمل نباشد که حجت خدا و کسی که خداوند متعال برای هدایت بشر و به جهت نجات انسان از تاریکی‌ها بر روی کره خاکی مبعوث کرده است به قتل برسد.

عمرو عاص از این گناه هم صرف نظر نکرد و طرح ترور پیامبر را ریخت و به همراه هم دستانش در عقبه به پیامبر حمله کرد که البته این ترور با معجزه الهی نافرجام ماند.4

منابع

[1] . الشیخ الحویزی، تفسیر نورالثقلین، ج 5 ص 241-242

[2] . سوره کوثر آیه 3

[3] . تاویل الایات الظاهره، 550 سوره زخرف

[4] . دیلمی، ارشادالقلوب، ترجمه رضایی، ج 2 ص 242


حسادتي كه عمروعاص را رو در روي علي (ع) قرار داد

شخصیت عمروعاص مالامال از شیطنت، حسادت و کینه‌ورزی به حضرت علی (ع) بود. او به خاطر این حسادت شدید حاضر بود لشکر اسلام در مقابل کفار و مشرکین شکست بخورد و عده‌ای از مسلمانان به شهادت برسند تا اندکی از آتش حسادت درونش آرام گیرد. در جنگ ذات السلاسل بار اول پرچم به دست ابوبکر، بار دوم به دست عمر و بار سوم به دست عمروعاص بود که در هر سه بار سپاه اسلام هزیمت شد و شکست سختی خورد. پیامبر از این شکست‌ها و فرار فرماندهان جنگی بسیار ناراحت شدند و پرچم را به دست حیدر کرار امیرالمومنین (ع) سپردند.

ایشان با استفاده از تاکتیک خاصی سپاه اسلام را به طور مخفیانه تا نزدیکی اردوگاه دشمن رسانده و در پشت کوهی مخفی کردند. عمرو عاص یقین کرد که با این تاکتیک حتما مسلمانان به فرماندهی حضرت علی (ع) پیروز می‌شوند، لذا به دلیل حسادت به حضرت علی (ع) تلاش کرد نتیجه جنگ را به نفع کفار تغییر دهد.

تلاش عمرو عاص برای مانع تراشی در تدبیر امیرالمومنین (ع)

وقتی عمرو عاص كردار و تدبير آن حضرت را ديد يقين پيدا كرد كه پيروزى جنگ به دست على (ع) است، پس رو به ابوبكر كرده و گفت: من به اين بيابان‌ها داناتر از على هستم، در اين بيابان جانوران درنده هستند كه براى ما سخت‏تر از قبيله بنى سليم است و آنها كفتارها و گرگانند كه اگر بيرون آيند مي‌ترسم ما را پاره پاره كنند، پس برو با على در اين باره گفت‌وگو كن كه رخصت دهد ما بالاى دره برويم.

ابوبكر نزد آن حضرت آمده و در اين باره با آن حضرت گفت‌وگو كرد و سخن را به درازا كشاند، ولى امير المؤمنين (ع) يك حرف هم پاسخش را نداد، پس ابوبكر بازگشت و گفت: نه به خدا سوگند كه يك حرف هم پاسخم نداد.
عمرو بن عاص به عمر بن خطاب گفت: تو نيروى سخنت بر على بيش از ابوبكر است تو برو. عمر رفت و با آن حضرت در اين باره سخن گفت، حضرت همچنان كه با ابى بكر رفتار كرده بود با عمر نيز رفتار كرد و پاسخ او را نداد، عمر نيز بازگشت و آنها را آگاه ساخت كه حضرت به او نیز پاسخی نداده است.
عمروعاص از آن دو نتيجه نگرفت و از آن طرف مي‌ديد که تدبير على (ع) بطور مسلم دشمن را شكست خواهد داد و تحمل اين جريان براى او گران است، زيرا خود پيش از او بدين جنگ آمده و شكست خورده و سرافكنده بازگشته بود و اكنون مى‏خواست به هر نيرنگى شده نقشه اميرالمؤمنين (ع) را به هم بزند و لشكر را بالاى دره ببرد و دشمن بى‏خبر كه اطلاعى از آمدن لشكر اسلام به پشت دره نداشت را با اين عمل حسودانه خود آگاه كند.

از اين رو به مسلمانان گفت: سزاوار نيست كه ما به خاطر دستور على خود را تلف كنيم و طعمه گرگان اين بيابان سازيم. بيایيد بالاى اين دره برويم تا از گزند درندگان اين بيابان آسوده خاطر شويم.

هوشیاری مسلمین در مقابل حیله عمروعاص

مسلمين گفتند: نه به خدا سوگند ما اين كار را نخواهيم كرد، زيرا رسول خدا (ص) بما دستور داده كه گوش به فرمان على (ع) باشيم و از دستورات او پيروى نمایيم، آيا دستور او را رها كرده و گوش به حرف تو داده و از تو پيروى كنيم؟ پس همان جا ماندند تا نزديك سپيده صبح شد و آن حضرت با همراهان از چهار سو بر آن گروه حمله‏ور شدند و آنها هم بى‏خبر از همه جا نتوانستند دفاع كنند و
در نتيجه شكست خورده و مسلمانان پيروز شدند.
[1]
[1] . ارشاد مفید ترجمه محلاتی، ج 1 ص 153


سودای کشته شدن عایشه

روايت شده كه عمروعاص به عایشه گفت: آرزو داشتم كه تو در جنگ جمل مرده بودى! عایشه گفت: اى بى‏پدر براى چه؟! گفت: خب، تو به خاطر هدف خود كشته شده و به بهشت مى‏رفتى و من مرگ تو را بزرگترين رسوایى و سرزنش عليه على قرار مى‏دادم .[1] این نقل تاریخی نشان دهنده شعله‌ور بودن آتش حسادت و بغض او نسبت به حضرت علی (ع) است.

تثبیت حکومت معاویه توسط سامری امت

عمروعاص سامری بود که با تلاش وی حکومت فرعونی معاویه تثبیت شد. در مواقف مختلف از جمله در جنگ صفین در لیله الهریر وقتی می‌رفت قتل معاویه قطعی شود این توطئه ننگین او بود که مالک اشتر سردار بزرگ سپاه علی بن ابیطالب را مجبور به عقب نشینی کرد و معاویه را از مرگ و نابودی حتمی نجات داد.

قاریان قرآنی که علی (ع) را تهدید به قتل کردند!

مالك اشتر سربازان دشمن را دنبال كرد تا به لشگرگاهشان برگرداند. سربازى به جا نماند مگر اينكه او را گرفتند، معاويه هم به سرعت روى به فرار گذاشت تا عمروعاص وضع را چنين ديد به معاويه گفت قرآن‌ها را بر فراز نيزه قرار دهيد و آنان را بسوى كتاب خدا بخوانيد، معاويه راى او را پسنديد.

قرآن‌ها را بر فراز نيزه‏ها بلند كردند و قاريان قرآن كه در سپاه على (ع) بودند دست از جنگ كشيدند و برگشتند. جمعيت آنان چهار هزار نفر سواره بود، گويا آنان كوهى از آهن بودند. به حضرت اميرالمؤمنين عرض كردند پى مالك اشتر بفرست كه برگردد از جنگ اين گروه.
حضرت به آنان فرمود اين كار نيرنگ عمروعاص و شيطنت او است، اينان مرد قرآن نيستند و قرآن را قبول ندارند. گفتند ناچار بايد مالك اشتر را برگردانى و گر نه ترا خواهيم كشت يا ترا تسليم دشمن مى‏كنيم.

دعوت معاویه به کتاب خدا شگفت‌آورترین شگفتی‌هاست

حضرت پى مالك فرستاد، مالك سفارش كرد نزديك به پيروزى شده‏ام اكنون وقت برگشتن من نيست؛ سپس مالك اختلاف ياران على (ع) را فهميد و برگشت و با قاريان درشتى كرد و آنان را سرزنش کرد.
آنان هم مالك را سرزنش کردند و سر اسبانشان را برگرداندند. آنها به طرف جنگ برنگشتند و آتش جنگ فرو نشست. اميرالمؤمنين كسی به سوى دشمن فرستاد و از آنان پرسيد: چرا قرآن‌ها را بر فراز نيزه قرار داده‏ايد؟
گفتند: براى خواندن مردم به سوى عمل به آنچه در اين قرآن است كه ما و شما به حكم قرآن عمل كنيم و قيام نمائيم تا حق به جاى خودش برگردد.
اميرالمؤمنين لبخندى بر لبانش نقش بست و از روى تعجب فرمود: پسر ابى سفيان تو مرا به عمل كردن به كتاب خدا دعوت مي‌كنى حال اينكه من كتاب گوياى خدايم؟ اين شگفت آورترين شگفتى‏هاست و كارى عجيب است. بعد به آن قاريان سبك سر فرمود: اين كار نيرنگ عمروعاص است.»[2]

پاسخ امام حسن (ع) به جسارت‌های عمروعاص
عمروعاص به امام حسن (ع) و پدر بزرگوارش جسارت کرد و کریم اهل بیت پاسخی دندان شکن به او داد که در این پاسخ‌ها امام حسن (ع) شخصیت رذل و پلید او را تشریح می‌کند.
عمروعاص به معاويه گفت: «چرا نزد حسن بن على نمى‌فرستى؟ زيرا او روش پدرش را زنده كرده و مردم زيادي گرد او جمع شده‌اند. دستور مى‌دهد و اطاعت مى‌شود، سخن مى‌گويد و پذيرفته مى‌گردد و اين دو امر او را به مقامات بالاترى مى‌رساند. اگر نزد او بفرستى ما او و پدرش را تضعيف كرده و به او و پدرش ناسزا گوئيم و از ارزش او و پدرش بكاهيم تا آنجا كه او گفتار ما را بپذيرد.[3]
پس از حضور امام و جسارت‌های بسیار او و همراهانش به آن حضرت؛ امام حسن (ع) این گونه پاسخ وی را دادند و باطن کثیف و بی مایه او را آشکار ساختند: «اما تو اى عمرو بن عاص، به خاطر احمق بودن شايسته پاسخ‌گوئى نيستى. پى‌جویى اين امور براى تو مانند مگسى است كه به درخت مى‌گويد: بايست كه مى‌خواهم روى شاخه‌هايت بنشينم. درخت به او مى‌گويد: من اصلا متوجه نشستن تو نشدم چگونه نشستن تو بر من دشوار باشد سوگند به خدا گمان نمى‌كنم قدرت داشته باشى كه با من دشمنى كنى تا بر من دشوار آيد، اما من به گفتارت پاسخ مى‌گويم. ناسزا گوئيت به على (ع) آيا از ارزشش مى‌كاهد يا او را از پيامبر دور مى‌گرداند يا عملكردش را در اسلام ناپسند مى‌نمايد يا او را متهم به ظلم در حكم يا رغبتي به دنيا مى‌كند؟ اگر يكى از آنها را بگويى دروغ گفته‌اى....»[4]منابع


[/HR][1] . طبرسی، احتجاج، ترجمه جعفری، ج1 ص 353

[2] . ارشاد القلوب، ج 2 ص 83

[3] . شیخ جواد قیومی، صحیفة الحسن، فارسی ص 229-231

[4] . همان


عمروعاص کسی بود که چند مرد ادعای پدری او را داشتند

و در ادامه فرمودند: «... تو اى عمر وبن عاص، استهزاء كننده ملعون كه نسلت منقطع گرديده، تو از آغاز پرخاشگر بودى، مادرت زناكار بود و در بسترى به دنيا آمدى كه به چند نفر تعلق داشتى و مردان قريش در مورد تو اختلاف كردند.

از آن جمله ابوسفيان بن حرب و وليد بن مغيره و عثمان بن حارث و نضر بن حارث بن كلده و عاص بن وائل، همگى تو را بچه خود مى‌دانستند و از بين آنان كسى پيروز شد كه از جهت نژاد پست‌تر و از جهت مقام پايين‌تر و از جهت زناكارى بيشتر از همه بوده است. آنگاه برخاسته و گفتى: اين محمد را استهزاء مى‌كنم.

عاص بن وائل گفت: محمد مردى است كه فرزند نداشته و نسلش منقطع است، اگر بميرد از بين مى‌رود. خداوند اين آيه را نازل كرد كه استهزاء كننده تو نسلش منقطع است. مادرت نزد قبيله عبد قيس مى‌رفت تا زنا كند، در خانه‌ها و مجالس و دشت‌هاى آنان بدنبال زنا كردن مى‌گشت، آن گاه تو در هر مكانى كه پيامبر با دشمنان برخورد داشت حاضر بودى، در حالى كه از همه دشمن‌تر و تكذيب كننده‌تر نسبت به آن حضرت بشمار مى‌رفتى. آن گاه در ميان افرادى كه در كشتى حاضر بودند و نزد نجاشى مى‌رفتند تا خون جعفر بن ابى طالب و يارانش را بريزند قرار داشتى، اما فريب زشتت به خودت رجوع كرد و آرزويت بر باد رفت و اميدت نا اميد گرديد و تلاشت زائل و كوششت به نتيجه نرسيد و سخن خداوند برتر و سخن كافران پست گرديد
.

و اما سخن تو در مورد عثمان، اى كسى كه كم حيا و بى دينى، آتشى را بر او افروختى، آنگاه به فلسطين گريخته و در انتظار پيش آمدن بلاها بر او بودى، هنگامى كه خبر قتل او به تو رسيد خود را در اختيار معاويه قرار دادى.
دشمن پیامبر (ص) در جاهلیت و اسلام
اى خبيث! دينت را به دنياى ديگرى فروختى و ما تو را بر دشمنى با خود ملامت نكرده و بر محبتتان سرزنش نمى‌كنيم. تو در جاهليت و اسلام دشمن بنى هاشم بودى و پيامبر را به هفتاد بيت شعر هجو كردى. پيامبر فرمود: خداوندا من شعر را به خوبى بلد نيستم و سزاوار نيست كه شعر بگويم، پس عمرو بن عاص را در مقابل هر بيت هزار لعنت بفرست.

آنگاه تو اى عمرو، دنيايت را بر دينت ترجيح مى‌دهى، به نجاشى هدايايى را دادى و دومين بار نزد او كوچ كردى و ماجراى مرحله اول تو را از دوباره رفتن نزد او باز نداشت. در هر مورد نا اميد و شكست خورده باز مى‌گشتى، مقصدت هلاك كردن جعفر و يارانش بود، هنگامى كه اميد و آرزويت زائل گرديد به دوستت عماره بن وليد امرت را واگذاردى...» [1]
منابع

[1] . همان


قصیده تهدید آمیز عمروعاص خطاب به معاویه

شعر عمرو بن عاص به قصيده جلجليه معروف است. عمروعاص از طرف معاويه به حكمرانى مصر گمارده شده بود. وى از ارسال خراج مصر به شام كه مركز حكومت معاويه بود امتناع مى‌جست. معاويه نامه‌اى براى او نوشت و ضمن سرزنش عمروعاص، وى را تهديد نمود.
عمروعاص در جواب معاويه نامه‌اى به نظم نوشت كه به قصيده جلجليه معروف شد. جلجل به معناى زنگوله است. منظور عمروعاص اين است كه اى معاويه، اين من بودم كه تو را به اين جا رساندم و اگر چنانچه سر به سر من بگذارى زنگوله را بدين گونه به صدا در مى‌آورم و آبرويت را مى‌برم.

زنگوله‌ای که به گردن عمروعاص بود

شايد هم منظور عمروعاص اين باشد كه اى معاويه! در جريان تثبيت حكومت تو، زنگوله به گردن من بود و تمامى كارها را من بودم كه به سامان رسانيدم. به هوش باش كه اين زنگوله هنوز هم بر گردن من است و اگر بخواهم همان بلايى را كه بر سر مخالفين تو آوردم بر سر خود تو نيز در خواهم آورد.

قصيده جلجليه 66 بيت دارد و در آن به حقايقى اشاره شده است كه هر مسلمان آزاده و با شرافتى از خواندن آن متأثر مى‌گردد. ترجمه برخى از ابيات قصيده جلجليه از اين قرار است:

ماجراهایی که عمروعاص به معاویه یادآوری کرد ( ترجمه قصیده)

عمروعاص مى‌گويد: «اى معاويه، قضايا را فراموش مكن، اين من بودم كه به مردم گفتم نمازشان بدون وجود تو قبول نيست... اين من بودم كه آنها را برانگيختم تا با سيد اوصياء على (ع) به بهانه خونخواهى آن مرد احمق [عثمان] جنگ كنند.

اين من بودم كه به لشكريانت ياد دادم كه هر گاه ديديد على (ع) چون شير براى كشتن شما به سويتان مى‌آيد شلوارتان را در بياوريد و پشت به او كنيد تا او از شرم از كشتن شما منصرف شود.

اى معاويه، مگر گفت‌وگوى من و ابوموسى اشعرى را فراموش كرده‌اى؟ مگر يادت رفته كه در آن روز چطور جامه خلافت را از قامت على (ع) در آوردم؟ به قدرى راحت اين كار را كردم كه انگار دمپايى از پاى در مى‌آورم. مگر يادت رفته كه جامه خلافت را مانند انگشترى كه به انگشت مى‌كنند بر تو پوشانيدم؟

اى معاويه اين من بودم كه تو را بدون جنگ و دعوا بر فراز منبر نشاندم، گر چه به خدا لياقت آن را نداشتى و ندارى. اين من بودم كه تو را در شرق و غرب پر آوازه نمودم. اگر من نبودم تو مانند زن‌ها در خانه نشسته بودى و بيرون نمى‌آمدى.

اعتراف عمروعاص به حق بودن علی (ع)

اى پسر هند، ما از روى نادانى تو را عليه على يارى نموديم و على كسى بود كه خدا از او به عنوان نبأ عظيم ياد نموده است. وقتى تو را بر سر مسلمين بالا برديم به اسفل سافلين فرو افتاديم. اى معاويه، يادت هست كه چقدر پيامبر مصطفى درباره على وصيت مى‌كرد؟
يادت هست كه پيامبر در غدير خم بر منبر رفت و در حالى كه دست على در دست او بود به امر خداوند گفت: «اى مردم! آيا من بر شما از خودتان سزاوارتر نيستم [ آيا من بر شما ولايت ندارم]؟ همه گفتند: تو بر ما ولايت دارى. آن گاه پيامبر گفت: پس هر كسى كه من مولا و ولى او هستم على نيز ولى اوست.
يادت مى‌آيد پيامبر در آن روز دعا كرد كه «خدايا! على (ع) برادر پيامبر و فرستاده توست، پس دوست او را دوست بدار و دشمنش را دشمن باش». در آن روز وقتى استاد تو [ابوبكر] ديد ديگر گردنبند خلافت على پاره شدنى نيست، آمد و به على تبريك گفت.

اذعان عمروعاص به جهنمی بودن خود و معاویه

اى معاويه ما جايمان در آتش، در درك اسفل جهنم خواهد بود و در فرداى قيامت -كه روز شرمندگى ماست- خون عثمان ما را نجات نخواهد داد. فردا خصم ما على است و او نزد خدا و رسولش عزيز است. در آن روز كه پرده (از كارهاى ما) برافتد، عذر ما چيست؟!
پس واى بر تو و واى بر من! اى معاويه! چه نسبتى مى‌تواند ميان تو و على باشد؟! على چون شمشيرى (بران) است و تو به مانند داسى (كند). على كه چون ستاره آسمانست كجا و تو كه چون ريگى بيش نيستى كجا؟! اى معاويه! آگاه باش كه در گردن من زنگوله‌اى است كه اگر گردنم را تكان بدهم، زنگوله به صدا در خواهد آمد».[1]
آری، سامری این امت با چشم باز، دوزخ را برای خویش انتخاب کرد و جمع بسیاری از بشریت را از آن روز تا این زمان به جهنم رهنمون ساخت.
پیامبر (ص) درباره سامری این امت فرمود: «روز قیامت پرچمی همراه با سامری این امت بر من وارد می‌شود پس خواهم گفت بعد از من با ثقلین (قرآن و عترت)چه کردید؟خواهند گفت: اما قرآن را عصیان کردیم و ترک کردیم و اما عترت را رها کردیم و حقش را ضایع ساختیم. آن گاه من می‌گویم به سمت دوزخ روید در حالی که تشنه هستید و رویتان سیاه است.»[2]
منابع

[1] . سیری در الغدیر، علامه امینی، فارسی، ص 44-47

[2] . مجلسی، بحارالانوار، ج 37 باب 55، خبرالرایات، ص 341


روز عید فطر ، روز هلاکت عمرو بن العاص

مرحوم شیخ مفید در مسارّالشیعه می نویسد: در روز اول شوّال سال 41 هجری ، خداوند یکی از فراعنه این امّت ، یعنی عمرو بن العاص را هلاک کرد و اهل اسلام را از شرّ وجود او خلاص نمود و بدین وسیله بر سرور و شادی مؤمنین افزود.[1]

عمرو بن العاص و رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلم

عمرو بن العاص ، رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلم را در مكّه بسیار اذیّت می كرد و به او دشنام می داد و سر راه آن حضرت سنگ می گذاشت كه وقتی پیامبر اكرم صلّی الله علیه و آله و سلم شبانگاه به طواف بیت خدا می رود ، پاى آن حضرت به آن سنگ ها خورده ، بلغزد و بر زمین افتد. عمرو بن العاص یكى از كسانى بود كه سر راه زینب دختر پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلم را هنگام مهاجرت از مكّه به مدینه گرفتند و آن قدر به كجاوه او زدند كه جنین خود را كه از شوهرش ابوالعاص بن ربیع بود ، سقط كرد. وقتى كه این خبر ناگوار به پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلم رسید ، به سختی ناراحت شد و همه آنان را لعنت كرد.[2]

نقل است که دو ماه بعد از وفات حضرت ابوطالب علیه السلام ، عمرو بن العاص ، نضر بن حارث و عقبة بن أبی معیط ، به همراه هم پوست جنین شتر را گرفتند و در حالی که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلم در کنار کعبه به سجده رفته بود ، بر سر آن حضرت گذاشتند. حضرت سر از سجده برنداشت و در سجده گریه کرد و آن ها را لعنت نمود. پس حضرت فاطمه علیهاالسلام با حالتی گریان نزد پدر آمد و آن پوست جنین شتر را از سر پدرش برداشت.[3]

عمرو بن العاص همان کسی است که امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام در قنوت نمازها و بعد از نماز های خود ، او و بعضی دیگر از دشمنان اهل البیت علیهم السلام را لعن می کردند. در این موضوع چند حدیث ذیل جهت تأسّی به امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام نقل می گردد.

ابن أبی الحدید معتزلی در شرح نهج البلاغه می نویسد:
نصر بن مزاحم نقل می کند: علی علیه السلام بعد از ماجرای حکمیّت ، بعد از هر نماز صبح و مغرب ، چند نفر را لعن می کرد که عبارتند از: معاویۀ ، عمرو بن عاص ، أبو موسی اشعری ، حبیب بن مسلمۀ ، عبدالرحمن بن خالد ، ضحّاک بن قیس ، ولید بن عقبۀ.[4]
قَالَ الْحَارِثُ بْنُ الْمُغِیرَةِ النَّضْرِیُّ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: إِنَّ أَبَا مَعْقِلٍ الْمُزَنِیَّ حَدَّثَنِی عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام أَنَّهُ صَلَّى بِالنَّاسِ الْمَغْرِبَ فَقَنَتَ فِی الرَّكْعَةِ الثَّانِیَةِ وَ لَعَنَ مُعَاوِیَةَ وَ عَمْرَو بْنَ الْعَاصِ وَ أَبَا مُوسَى الْأَشْعَرِیَّ وَ أَبَا الْأَعْوَرِ السُّلَمِیَّ ، قَالَ الشَّیْخُ علیه السلام: صَدَقَ فَالْعَنْهُم.[5]
حارث بن مغیره گفت: به حضرت امام صادق علیه السلام عرض کردم: ابامَعقَل از امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام برای من نقل کرد که ایشان در قنوت نماز مغرب ، معاویۀ ، عمرو بن عاص، ابوموسی اشعری و ابو اعور سُلَمِی را لعن می کرده است. حضرت صادق علیه السلام فرمود: درست گفته است ، پس تو نیز ایشان را لعن کن.
عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَعْقِلٍ عَنْ عَلِیٍّ علیه السلام أَنَّهُ قَنَتَ فِی الصُّبْحِ ، فَلَعَنَ مُعَاوِیَةَ وَ عَمْرَو بْنَ الْعَاصِ وَ أَبَا مُوسَى الْأَشْعَرِیَّ وَ أَبَا الْأَعْوَرِ وَ أَصْحَابَهُمْ.[6]
عبدالله بن مَعقِل نقل می کند که امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام که ایشان در قنوت نماز صبح ، معاویۀ ، عمرو بن عاص ، ابو موسی اشعری ، ابو اعور اسلمی ، و یاران ایشان را لعن می کرد.

منابع

[1] . شیخ مفید، مسار الشیعه، ص 32

[2] . ابن ابی الحدید ، شرح نهج البلاغه، ج 6 ص 282

[3] . همان

[4] . ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 2 ص 260

[5] . مجلسی، بحار الانوار،ج 33 ص197

[6] . مستدرک الوسائل، ج 4 ص 410


حضرت علی علیه السلام خطاب به عمرو عاص فرمودند

تو دين خود را تابع دنياى كسى قرار داده اى كه گمراهى و ضلالتش آشكار است و پرده اش دريده ! افراد با شخصيّت و بزرگوار را در همنشينى با خود لكَّه دار مىسازد و انسان حليم و عاقل با معاشرت با او به سفاهت و نادانى میگراید . تو گام به جاى قدم او گذاشتى و بخشش او را خواستار گرديدى ، همچون سگى كه به دنبال شيرى برود ؛ به چنگال او متّكى شده و منتظر قسمتهاى اضافى شكارش باشد كه به سوى او اندازد ( تو با اين كار ) دنيا و آخرتت را تباه كرده اى ! در حالى كه اگر به حقّ مىپيوستى آنچه مىخواستى به آن مىرسيدى . ( چرا كه استعداد كافى دارى ) . اگر خدا به من امكان دهد و دستم به تو و پسر أبو سفيان برسد شما را به جزاى اعمالتان خواهم رساند ، امّا اگر حوادث به نوعى شد كه قدرت بر آن نيافتم و شما باقى مانديد آنچه در پيش داشته و در سراى آخرت براى شما مهيّا گرديده بدتر است . و السّلام
.

آن حضرت در پاسخ به مطلبى كه عمرو عاص در باره اش گفته بود فرمود :

شگفتا بر پسر آن زن بدنام ، كه در ميان مردم شام نشر مىدهد كه من اهل مزاح هستم ، مردى شوخ طبع كه مردم را سرگرم شوخى مىكند ، حرفى باطل گفته و سخنى به گناه انتشار داده است ! آگاه باشيد كه بدترين گفتار ؛ دروغ است ، او سخن مىگويد و دروغ مىگويد ، وعده مىدهد و تخلَّف مىنمايد ، اگر از او چيزى درخواست شود بخل مىكند ، امّا خود سؤال مىكند و اصرار مىورزد ، به پيمان خيانت مىكند ، و پيوند خويشاوندى را قطع مىكند ، به هنگام نبرد سر و صدا راه مىاندازد و تهييج و تحريص مىنمايد ( امّا اين سر و صدا ) تا هنگامى است كه دست به شمشيرها نرفته ، در اين هنگام براى رهايى جانش بهترين نقشهء او بالا زدن جامه و آشكار ساختن عورتش مىباشد [1].

معاويه از عمروعاص پرسيد كداميك از ما دو نفر زيرك تر و حيله گرتريم؟ عمروعاص گفت: من براى امور ناگهانى و تو براى فكر كردن[2]
عمروعاص نيز بعد از ماجراى سقيفه به انصار هجوم برد، چون از بيعت با ابوبكر خوددارى كردند.[3]
على (عليه السلام) فرمود: بدترين وزراى تو كسى است كه براى اشرار قبل از تو وزير باشد.[4]
و در قضيه ى حكميّت، حضرت على (عليه السلام) فرمود: براى قريشى، (عمروعاص) صلاحيت ندارد مگر مانند خودش ابن عباس[5]
عمروعاص در اواخر عمرش درباره ى ماجراى حكميّت گفت: من معاويه را تثبيت كردم[6]
معاویه و عمرو در هجوم به بیت حضرت فاطمه شرکت داشتند.[7]
ابن اعثم كوفى آورده است: (آن گاه كه على نامه اى به وسيله جريربن عبدالله به معاويه فرستاد, وى را به بيعت و اطاعت دعوت كرد. معاويه از اين پيام صلح آميز على آشفته خاطر شد و پى عمروعاص فرستاد تا او را يارى دهد. چون عمروعاص نزد معاويه آمد, ابن سفيان وى را از تمهيدات على آگاه ساخت. عمرو گفت: با على مخالفت و يا جنگ نكن. معاويه گفت: ما به خاطر قطع رحم و تفرقه و شكافى كه بين امت ايجاد نموده و عصيان پروردگارش و نقض بيعت و قتل خليفه با او سر جنگ داريم. عمرو گفت: على از همه مردم در فضايل برتر است و تو هجرت و سابقه او در اسلام و دامادى و قرابت او با پيامبر را ندارى; و شجاعت او را احدى از عرب ندارد و در نزد خدا و رسولش, داراى حسن جمال است. معاويه گفت: راست گفتى. همين طور است كه مى گويى, اما ما به خاطر خون عثمان او را ملزم مى نماييم كه بپذيرد.
عمرو خنديد و گفت: از اين كه اين سخنان را از شما مى شنوم تعجب مى كنم! چراكه از من و تو مى بايد تقاص اين خون را مطالبه نمود. تو در شرايط سخت به استغاثه او پاسخ مثبت ندادى و تعلل ورزيدى و من با اين كه در جلو چشمانم خانه اش را محاصره نمودند به فلسطين گريختم واز مدد به او دريغ نمودم. و افزود: كسى چون من خدعه گر نمى شود و معاويه گفتار عمرو را تأييد كرد[8].

این بود سرگذشت جرثومه فساد و سامری امت که اول شوال سال (41 ه ق )در سن 90 سالگی در گذشت.

منابع

[1] . طبرسی، احتجاج، ترجمه ص 396

[2] شیخ صدوق امالی ، 132

[3] . ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 6 ص 30

[4] . نهج البلاغه کتاب 23

[5] . منقری، وقعة الصفین، ص 500

[6] . تاریخ طبری ج 4 ص 52

[7] . منقری وقعة الصفین ص 163

[8] . دینوری، اخبارالطوال، ترجمه ص 195-196- 197 ؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ترجمه ص 465-466-467


ممسوس;708769 نوشت:
این بود سرگذشت جرثومه فساد و سامری امت که اول شوال سال (41 ه ق )در سن 90 سالگی در گذشت.

[=arial black]با سلام خدمت جناب استاد ممسوس گرامی و عزیز:Gol: و تشکر از پاسخگویی شما :Moteajeb!:
و اینکه عید سعید فطر و سالروز هلاکت عمروبن عاص علیه لعنه را به شما تبریک می گویم:hamdel::Gol:
عالی بود.

با سلام و احترام خدمت شما و تبریک عید سعید فطر و همچنین تبریک دوم برای به درک رفتن عمروعاص در روز عید فطر
جا دارد که مثل مولایمان علی علیه السلام این سامری یعنی عمروعاص و ارباب خبیثش معاویه را لعنت کنیم
لعن الله معاویه و لعن الله عمروعاص:ok:

پرسش:
قرآن بر نیزه کردن و داستان حکمیت و به شهادت رساندن مالک اشتر و ... را به حیله عمروعاص نسبت می دهند. آیا واقعا عمروعاص اینقدر حیله گر بود؟

پاسخ:
عمرو بن عاص بن وائل سهمی یکی از چهره های حیله گر و فرصت طلب است که از زنی به نام نابغه متولد شد، اما به علت همبستر شدن این زن آلوده با پنج مرد (ابولهب، امیه بن خلف، هشام بن مغیره، و ابوسفیان و عاص بن وائل) ، همه این پنج نفر مدعی پدری او شدند تا این که قرار شد خود نابغه قضاوت کند، او نیز عاص بن وائل را انتخاب کرد (علی رغم این که ابوسفیان می گفت عمرو از صلب من است و شباهتی هم به او داشت)،

زیرا نابغه ابوسفیان را بخیل می دانست و می گفت عاص کمک بیشتری به من می کند[1] بدین ترتیب عاص بن وائل به عنوان پدر عمرو انتخاب شد. عاص بن وائل همان عنصر مشرکی است که بعد از فوت قاسم پسر پیامبر (صلی الله علیه وآله) به آن حضرت طعنه ی بسیار زشتی زد (او را العیاذ بالله، "ابتر" و "دم بریده" خواند. یعنی کسی که نسلی (پسری) ندارد تا راه او را ادامه دهد) که به دنبال این طعنه ی زشت سوره ی مبارکه کوثر نازل شده و آیه آخر آن در مذمت این شخص یعنی عاص بن وائل می باشد.(2)

عمرو بن عاص در زمان پیامبر(صلی الله علیه وآله)
وی در زمان پیامبر(صلی الله علیه وآله) دارای چهره ای بسیار منفور و شخصیت پلیدی بود چرا که او همان کسی است که هفتاد بیت شعر سروده بود و کودکان مکه هنگامی که رسول خدا(صلی الله علیه وآله) را می دیدند آن شعرها را با صدای بلند می خواندند و موجب ناراحتی و آزار پیامبر(صلی الله علیه وآله) می شدند از این رو رسول خدا (صلی الله علیه وآله) دعا کردند: خداوندا عمرو مرا هجو کرده ولی من شاعر نیستم و شاعری زیبنده من نیست تا پاسخ سخنش را به شعر گویم پس او را در برابر هر یک از حروف شعرش هزار بار لعن کن[3]

وی همان کسی است که بزرگان قریش گروهی را به سرپرستی او به حبشه فرستادند تا از نجاشی بخواهد مسلمانانی را که برای گریز از دست مشرکان به حبشه هجرت کرده بودند، تسلیم آنان کند ولی نجاشی نپذیرفته و عمروعاص و همراهانش دست خالی بازگشتند.[4]
سرانجام عمروعاص در سال هفتم هجری مسلمان شد و به این شرط که بدهی های گذشته اش بخشیده شود، با رسول خدا(صلی الله علیه وآله) بیعت کرد.[5]
و بنا به نقل بعضی از کتب تاریخ، پیامبر(صلی الله علیه وآله) پس از مسلمان شدن عمرو او را به فرماندهی سریه ذات السلاسل[6]و پس از آن به جمع آوری زکات مردم عمان منصوب کرد[7]

عمرو عاص در زمان ابابکر، عمر و عثمان:
عمرو عاص در دوران خلافت ابابکر و عمر از نزدیکترین افراد به آنان محسوب می شد و در فتح شام از فرماندهان سپاه مسلمین بود، در دوران عمر مدتی والی فلسطین شد و سپس مأمور فتح مصر گردید. پس از فتح مصر خودش والی آنجا شد. تا چند سال پس از مرگ عمر در این سمت باقی بود، عثمان او را عزل کرد و او به فلسطین بازگشت و از آن پس به منتقدان عثمان پیوست و به ندرت به مدینه می آمد.[8]

عمرو عاص در زمان خلافت امیر المؤمنین علی (علیه السلام)
پس از به قتل رسیدن عثمان و به خلافت رسیدن امیر المؤمنین علی (علیه السلام)، حضرت علی (علیه السلام)معاویه را از حکومت شام عزل نمود، معاویه چون حکومتش را در خطر دید حضرت علی(علیه السلام)را عامل قتل عثمان معرفی نموده و خود به عنوان خونخواه عثمان پرچم مخالفت با حکومت عدل حضرت علی (علیه السلام)را به دست گرفت. او در این راه از همکاری عمرو عاص بی نیاز نبود لذا نامه ای به عمرو عاص نوشته و از او دعوت به همکاری نمود.

عمرو عاص در جواب نوشت: «نامه ات را خواندم و فهمیدم اما این که از من خواسته ای از دین اسلام خارج شده با تو به وادی ضلالت وارد شوم و تو را در راه باطلت یاری کنم، و به روی امیر المومنین شمشیر بکشم، در حالی که او برادر، ولی، وصی و وارث رسول خداست، هم اوست که دین پیامبر(صلی الله علیه وآله) را (بعد از هجرت پیامبر(صلی الله علیه وآله) به مدینه) ادا کرد و وعده هایش را جامعه عمل پوشاند، هم او که داماد پیامبر (صلی الله علیه وآله) و شوهر بانوی زنان جهان و پدر حسن و حسین(علیه السلام)سرور جوانان بهشتی است،

از این جهت دعوت تورا نمی پذیرم و اما این که گفته ای من خلیفه عثمانم، با مرگ عثمان تو عزل شده و خلافتت زایل می شود. آیا نمی دانی که ابوالحسن جانش را در راه خدا ایثار کرد و در بستر رسول خدا خوابید و رسول خدا درباره اش فرمود «هر کس من مولای او هستم علی مولای اوست؟[9]

اعتراف عمروعاص به حق بودن علی (علیه السلام)
اى پسر هند، ما از روى نادانى تو را عليه على يارى نموديم و على كسى بود كه خدا از او به عنوان "نبأ عظيم" ياد نموده است. وقتى تو را بر سر مسلمين بالا برديم به "اسفل سافلين" فرو افتاديم. اى معاويه، يادت هست كه چقدر پيامبر مصطفى درباره على وصيت مى‌كرد؟

يادت هست كه پيامبر در غدير خم بر منبر رفت و در حالى كه دست على در دست او بود به امر خداوند گفت: «اى مردم! آيا من بر شما از خودتان سزاوارتر نيستم [ آيا من بر شما ولايت ندارم]؟ همه گفتند: تو بر ما ولايت دارى. آن گاه پيامبر گفت: پس هر كسى كه من مولا و ولى او هستم على نيز ولى اوست.
يادت مى‌آيد پيامبر در آن روز دعا كرد كه «خدايا! على (علیه السلام)برادر پيامبر و فرستاده توست، پس دوست او را دوست بدار و دشمنش را دشمن باش». در آن روز وقتى استاد تو [ابوبكر] ديد ديگر گردنبند خلافت على پاره شدنى نيست، آمد و به على تبريك گفت.

اذعان عمروعاص به جهنمی بودن خود و معاویه
اى معاويه ما جايمان در آتش، در "درك اسفل" (طبق زیرین دوزخ)جهنم خواهد بود و در فرداى قيامت -كه روز شرمندگى ماست- خون عثمان ما را نجات نخواهد داد. فردا خصم ما على است و او نزد خدا و رسولش عزيز است. در آن روز كه پرده (از كارهاى ما) برافتد، عذر ما چيست؟!
پس واى بر تو و واى بر من! اى معاويه! چه نسبتى مى‌تواند ميان تو و على باشد؟! على چون شمشيرى (بران) است و تو به مانند داسى (كند). على كه چون ستاره آسمانست كجا و تو كه چون ريگى بيش نيستى كجا؟! اى معاويه! آگاه باش كه در گردن من زنگوله‌اى است كه اگر گردنم را تكان بدهم، زنگوله به صدا در خواهد آمد».[10]
آری، سامری این امت با چشم باز، دوزخ را برای خویش انتخاب کرد و جمع بسیاری از بشریت را از آن روز تا این زمان به جهنم رهنمون ساخت.

پیامبر (صلی الله علیه وآله) درباره سامری این امت فرمود: «روز قیامت پرچمی همراه با سامری این امت بر من وارد می‌شود پس خواهم گفت بعد از من با ثقلین (قرآن و عترت)چه کردید؟خواهند گفت: اما قرآن را عصیان کردیم و ترک کردیم و اما عترت را رها کردیم و حقش را ضایع ساختیم. آن گاه من می‌گویم به سمت دوزخ روید در حالی که تشنه هستید و رویتان سیاه است.»[11]

کلید واژه : عمروعاص، نیرنگ، معاویه، شام
منابع

[1] . ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 6 ص 282 و ج 2 ص 100، مرعشی، قم، 1404ق
[2] . طبرسی مجمع البیان، ج 10 ص 461 ، ناصر خسرو، تهران، 1372ش
[3] . سفینةالبحار، ج 3 ص 659 آستان قدس، مشهد، بی تا
[4] . بیهقی، دلائل النبوه، ترجمه ج 4 ص 51، دارالکتب العلمیه بیروت، 1405ق
[5] . تاریخ طبری، ترجمه ج 5 ص 1494و 1525؛اساطیر، تهران، 1375، ابن اثیر ، اسدالغابه، ج 3 ص 742، دارالفکر بیروت 1409ق
[6] . واقدی، مغازی، ج 2 ص 77، موسسه الاعلمی، بیروت، 1409 ق
[7] . اسدالغابه ج 3 ص 742
[8] . اسد الغابه، ج 4 ص 244، طبقات ابن سعد ج 4، ص 256، دارالکتب العلمیه، بیروت، 1410ق، قاموس الرجال، تستری ج 8، ص 11، نشر کتاب تهران 1387
[9] . ابن جوزی، تذکرة الخواص ص84، سید رضی، قم 1418ق
[10] . سیری در الغدیر، علامه امینی، فارسی، ص 44-47، نشر فقاهت، قم، 1379ش
[11] . مجلسی، بحارالانوار، ج 37 باب 55، اسلامیه، تهران، 1363 ق

موضوع قفل شده است