منقلب شدن همسايه ابوبصير با یک جمله ی امام صادق(ع)

تب‌های اولیه

4 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
منقلب شدن همسايه ابوبصير با یک جمله ی امام صادق(ع)

ابوبصير مى گويد: يكى از اعوان و عمال سلاطين جور در همسايگى من زندگى مى كرد. اموالى را از راه حرام به دست آورده بود، منزلش مركز فساد و عيش و نوش و لهو و رقص و غنا بود و من در مجاورت او در رنج و عذاب بودم و راه چاره اى نمى يافتم . بارها او را نصيحت كردم ولى سودى نداشت . تا اين كه سرانجام روزى زياد اصرار كردم تا شايد برگردد، به من گفت : فلانى ! من اسير و گرفتار شيطان شده ام ، به عيش و نوش و گناه عادت كرده ام و نمى توانم ترك كنم . بيمارم ولى نمى توانم خودم را معالجه كنم . تو براى من همسايه خوبى هستى و من همسايه اى بدم . چه كنم اسير هوا و هوسم ، و راه نجاتى نمى يابم . وقتى خدمت امام صادق (ع ) رسيدى احوال مرا بر آن حضرت عرضه بدار، شايد برايم راه نجاتى سراغ داشته باشد.
ابوبصير مى گويد: از سخن آن مرد متاءثر شدم . صبر كردم تا چندى بعد كه از كوفه به قصد زيارت امام صادق (ع ) به مدينه رفتم . وقتى خدمت امام شرفياب شدم ، احوال همسايه و سخنانش را براى آن حضرت بيان كردم فرمود: آنگاه كه به كوفه برگشتى ، آن مرد به ديدن تو مى آيد. به او بگو: جعفر بن محمد گفت :
اخرج مما انت فيه و اءنا اءضمن لك الجنة
از گناهانت دست بردار كه من بهشت را براى تو ضامن مى شوم .
ابوبصير مى گويد: بعد از اين كه كارهايم را انجام دادم به كوفه برگشتم . مردم به ديدنم مى آمدند و در اين ميان مرد همسايه نيز به ديدنم آمد. بعد از احوال پرسى ، خواست بيرون برود، اشاره كردم بمان با تو كارى دارم . وقتى منزل خلوت شد به او گفتم : من احوال تو را به حضرت صادق (ع ) عرض ‍ كردم . فرمود: وقتى به كوفه برگشتى سلام مرا به او برسان و بگو كه تو از گناه دست بردار و من بهشت را برايت تضمين مى كنم .
پيام كوتاه امام آنچنان بر قلب آن مرد نشست كه شروع به گريه كرد. بعد از آن ، به من گفت : فلانى ! تو را به خدا سوگند جعفر بن محمد چنين گفت ؟ من قسم خوردم كه پيام مذكور عين سخن امام است . گفت : همين سخن مرا كافى است . اين را بگفت و از منزل بيرون رفت . تا چند روز ديگر از او خبرى نداشتم . روزى برايم پيام فرستاد كه به نزد من بيا با تو كارى دارم . دعوتش را اجابت كردم و به در خانه اش رفتم از پشت در مرا صدا زد و گفت : اى ابابصير! تمام اموال حرامى را كه به دست آورده بودم به صاحبانش رد كردم حتى لباسهايم را نيز دادم و الآن برهنه و عريان پشت در هستم . اى ابابصير! من به دستور امام صادق (ع ) عمل كردم و از تمام گناهان دست كشيدم .
ابوبصير مى گويد: از توبه و دگرگونى مرد همسايه خشنود شدم و از تاءثير كلام امام به شگفتى افتادم ، به منزل باز گشته ، مقدارى لباس و غذا تهيه كردم و برايش بردم چندى بعد باز مرا خواست ، به منزلش رفتم ديدم بيمار و عليل است . تا مدتى بيمار بود و من مدتى او را عيادت و احوال پرسى و پرستارى مى كردم ، ولى معالجات سودى نداشت . تا اين كه روزى حالش ‍ بسيار بد شد و به حالت احتضار در آمد. بر بالينش نشسته بودم و او در حال جان دادن بود. ناگاه به هوش آمد و گفت :
اى ابوبصير! امام جعفر صادق (ع ) به وعده اش وفا كرد. اين را گفت و دنيا را وداع نمود.
بعد از چندى به سفر حج مشرف شدم و خدمت امام صادق (ع ) رسيدم يك پايم در دالان و پاى ديگرم در صحن خانه بود كه امام صادق (ع ) فرمود: اى ابوبصير! ما درباره همسايه تو، به وعده خودمان وفا كرديم و بهشت را كه برايش ضامن شده بوديم ، داديم .

منتهى الامال ، ج 2، ص 86، بحارالانوار، ج 11، ص 146، المحجة البيضاء، ج 4، ص 263.

سلام
این داستان داستان زندگیست احسنت ولی چرا بایگانی شده
:Ghamgin:

خیلی زیبا بود ...

این برای همه ما هست

ممنون از این داستان

یعنی امام صادق (ع)برای ماهم بهشت را تضمین میکند؟

موضوع قفل شده است