جمع بندی شبهاتی در باب معرفت شناسی، حجیت عقل و حجیت علوم حضوری

تب‌های اولیه

4 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
شبهاتی در باب معرفت شناسی، حجیت عقل و حجیت علوم حضوری

بسم الله الرحمن الرحیم
شبهاتی در باب حجیت عقل و علم حضوری
ما از کجا به درستیِ عملکرد عقل اطمینان داریم و از کجا هر چه را عقل تأیید کند، درست و صحیح می‌دانیم؟ در واقع حجیت عقل چگونه اثبات می شود؟ ما برای استفاده از عقل، باید قبلا حجیت آن را ثابت کرده باشیم و به طریقی بدانیم که مجاز به استفاده از عقل در زندگی هستیم. این حجیت با چه ابزاری اثبات می شود؟ با خود عقل؟! این که دور است و محال. (توی پرانتز: اصلا چرا دور محال است؟!) یا مثلاً ممکن است بگوییم حجیت عقل، بدیهی است. اولاً- چرا بدیهی است؟ ثانیاً- همین گزاره‌ی "بدیهی است" را با چه معیاری می‌توانیم بسنجیم که آیا درست است یا غلط؟ یا شاید حجیت عقل را حواله بدهیم به مبحث علوم حضوری. بسیار خوب! برویم سراغ علوم حضوری:
به نظرم (صرف نظر از بحث در باب عقل و حجیت آن)، علوم حضوری پایه های سستی دارد. علم حضوری را چگونه تعریف می‌کنند؟ مثلاً می‌گویند علم حضوری، علمی است که در آن، واقعیت عینی، بدون واسطه (مفهوم یا صورت ذهنی) شهود می‌گردد، و ذات و واقعیت درک شونده (معلوم)، نزد درک کننده (عالم) حاضر می‌شود. این علم خطاناپذیر است و راز خطاناپذیری آن این است که: به علت انطباق علم و معلوم، خطا در این علم غیرممکن و بی‌معناست.
خب هر شبهه‌ای که راجع‌به عقل مطرح است، در مورد علوم حضوری هم قابل طرح است:
اولاً- تعریف و استدلال و اصلاً حرف زدن راجع‌به علوم حضوری با چه معیاری انجام می‌گیرد؟ از کجا معلوم این حرف‌هایی که درمورد علوم حضوری می‌گوییم درست باشد؟ آیا با عقل می‌سنجیم؟ این که نمی‌شود. سؤال‌های زیادی مطرح است: این گزاره‌ی "در علوم حضوری واسطه وجود ندارد" از کجا آمده است؟ معیار سنجش صحت و سقمش چیست؟ چرا امکان دارد واقعیتی بدون واسطه توسط ذهن ادراک شود. وقتی هنوز ساختمان معرفت شکل نگرفته، ما با چه اطمینانی از وجود ذهن و وجود عین صحبت می‌کنیم؟ اصلا چرا مدعی هستیم یک نوعی علم در جهان وجود دارد به نامِ علم حضوری؟
اما سؤال مهم‌تر اینجاست: فرضا که یک همچنین علمی در جهان وجود داشته باشد، روی چه حسابی یک سری از معرفت ها و دانسته‌ها را جزء علوم حضوری طبقه‌بندی می‌کنیم؟ مثلاً می‌گویند "اصل علیت" یا "اصل امتناع تناقض" حضوری است. اگر کسی بپرسد "چرا اینها حضوری است؟" جوابی نداریم. شاید دو اصل ذکرشده، با واسطه ادراک شوند. اینجا واقعا هیچ معیاری وجود ندارد. شاید بگوییم "علوم حضوری خود-معیارند". آیا همین ادعا نیاز به اثبات ندارد؟
ثانیاً- می‌گوییم "در علوم حضوری واسطه وجود ندارد" و بعد نتیجه می‌گیریم که "پس خطایی وجود ندارد". این چه نوع استنتاجی است؟ استنتاج عقلی است؟ چرا این استنتاج معتبر است؟
ثالثاً- به فرض معتبر بودن استنتاج فوق، ما چرا امکانِ خطا در علوم حضوری را فقط به وجود یا عدم وجودِ واسطه ربط می‌دهیم؟ ممکن است هزار و یک دلیل دیگر وجود داشته باشد که باعث بروز خطا بشود. مثلاً ممکن است یک علم حضوری تا بخواهد توسط ذهن ما ادراک شود، تغییر ماهیت بدهد و ما آن شکلِ تغییریافته را حضوراً درک کنیم. مثلاً یک واقعیتی در عالم وجود داشته و وقتی که آمده در ذهن ما نشسته، تغییر ماهیت داده و خودش را مثلاً به عنوان "اصل علیت" جا زده است. در صورتی که واقعیت، چیز دیگری بوده. یا مثلاً ممکن است واقعیتی از طریق یک واسطه و صورت ذهنی، توسط ما ادراک شود ولی ما حواسمان به آن واسطه و صورت ذهنی نباشد و اشتباها فکر کنیم که با یک علم حضوریِ بی‌واسطه مواجهیم. اشکال دیگر: ممکن است یک علم نه صددرصد حضوری و نه صددرصد حصولی باشد؛ بلکه ترکیبی از این دو باشد؛ ولی ما اشتباها آن را صددرصد حضوری فرض کرده باشم. یا بدتر: آن علم صددرصد حصولی باشد و ما صددرصد حضوری در نظرش گرفته باشیم. باز نیاز به معیار داریم. ممکن است آن قسمتی که حصولی است، مولد خطا باشد.
اشکال دیگر: ممکن است یک علمِ حضوری بیاید در ذهن ما؛ و ما هم به درستی ادراکش کنیم. اما به اشتباه درباره‌ی آن حکم صادر کنیم. مثلا علم حضوری "الف" بیاید در ذهن ما؛ ولی ما اشتباه حکم کنیم که این، علم حضوری "ب" است. مثل حرفی که راجع‌به احساس گرسنگی می‌زنند. ما بعضی وقت‌ها احساس گرسنگی می‌کنیم و این احساس را حضوراً درمی‌یابیم؛ در حالی که واقعا گرسنه نیستیم. آن احساسی که در ما به وجود آمده است، واقعا وجود دارد و خطایی در آن نیست. ولی ما اشتباه حکم به گرسنگی کرده ایم. در علوم حضوری دیگر هم، همین روال ممکن است. مثلا ما اشتباهاً حکم به اصل علیت کرده ایم. (و همه‌ی ما –جامعه‌ی بشری- همزمان در حال اشتباه کردنیم. مثل اتفاقی که برای نجوم بطلمیوسی افتاد و همگان تا مدت ها فکر می‌کردند که این هیئت نجومی درست و صواب است.)
نهایتاً انسان کم‌کم به این نتیجه می‌رسد که چون بشر چاره‌ای نداشته است و در برابر توجیه عالم، عاجز بوده است، بالاجبار تن به عقل یا علوم حضوری یا رئالیسم داده است، تا بتواند راحت‌تر زندگی کند و عالم را توجیه کند. شاید این روش در عمل هم جواب داده باشد؛ ولی این توجیه مناسبی نیست و همه‌ی اشکالاتی که بر عمل‌گرایی وارد است، بر این توجیه هم وارد است. به‌راستی چه اجباری وجود دارد که انسان حتما باید به معرفت دست یابد؟ شاید این، عملا غیرممکن باشد. اصلا همه‌ی این حرف‌هایی که نوشته شد، با چه معیاری بود؟ به نظر می‌آید که همه‌ی حرف‌هایی در آشفته‌بازارِ معرفت‌شناسی گفته شده و گفته می‌شود، متأسفانه سه چیز را به طور ضمنی فرض گرفته اند: عقل، علوم حضوری و رئالیسم. خنده‌دار است؛ نه؟!

با نام و یاد دوست




کارشناس بحث: استاد صادق

hamed.mirzaei3;700955 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
شبهاتی در باب حجیت عقل و علم حضوری
ما از کجا به درستیِ عملکرد عقل اطمینان داریم و از کجا هر چه را عقل تأیید کند، درست و صحیح می‌دانیم؟ در واقع حجیت عقل چگونه اثبات می شود؟ ما برای استفاده از عقل، باید قبلا حجیت آن را ثابت کرده باشیم و به طریقی بدانیم که مجاز به استفاده از عقل در زندگی هستیم. این حجیت با چه ابزاری اثبات می شود؟ با خود عقل؟! این که دور است و محال. (توی پرانتز: اصلا چرا دور محال است؟!) یا مثلاً ممکن است بگوییم حجیت عقل، بدیهی است. اولاً- چرا بدیهی است؟ ثانیاً- همین گزاره‌ی "بدیهی است" را با چه معیاری می‌توانیم بسنجیم که آیا درست است یا غلط؟ یا شاید حجیت عقل را حواله بدهیم به مبحث علوم حضوری. بسیار خوب! برویم سراغ علوم حضوری:
به نظرم (صرف نظر از بحث در باب عقل و حجیت آن)، علوم حضوری پایه های سستی دارد. علم حضوری را چگونه تعریف می‌کنند؟ مثلاً می‌گویند علم حضوری، علمی است که در آن، واقعیت عینی، بدون واسطه (مفهوم یا صورت ذهنی) شهود می‌گردد، و ذات و واقعیت درک شونده (معلوم)، نزد درک کننده (عالم) حاضر می‌شود. این علم خطاناپذیر است و راز خطاناپذیری آن این است که: به علت انطباق علم و معلوم، خطا در این علم غیرممکن و بی‌معناست.
خب هر شبهه‌ای که راجع‌به عقل مطرح است، در مورد علوم حضوری هم قابل طرح است:
اولاً- تعریف و استدلال و اصلاً حرف زدن راجع‌به علوم حضوری با چه معیاری انجام می‌گیرد؟ از کجا معلوم این حرف‌هایی که درمورد علوم حضوری می‌گوییم درست باشد؟ آیا با عقل می‌سنجیم؟ این که نمی‌شود. سؤال‌های زیادی مطرح است: این گزاره‌ی "در علوم حضوری واسطه وجود ندارد" از کجا آمده است؟ معیار سنجش صحت و سقمش چیست؟ چرا امکان دارد واقعیتی بدون واسطه توسط ذهن ادراک شود. وقتی هنوز ساختمان معرفت شکل نگرفته، ما با چه اطمینانی از وجود ذهن و وجود عین صحبت می‌کنیم؟ اصلا چرا مدعی هستیم یک نوعی علم در جهان وجود دارد به نامِ علم حضوری؟
اما سؤال مهم‌تر اینجاست: فرضا که یک همچنین علمی در جهان وجود داشته باشد، روی چه حسابی یک سری از معرفت ها و دانسته‌ها را جزء علوم حضوری طبقه‌بندی می‌کنیم؟ مثلاً می‌گویند "اصل علیت" یا "اصل امتناع تناقض" حضوری است. اگر کسی بپرسد "چرا اینها حضوری است؟" جوابی نداریم. شاید دو اصل ذکرشده، با واسطه ادراک شوند. اینجا واقعا هیچ معیاری وجود ندارد. شاید بگوییم "علوم حضوری خود-معیارند". آیا همین ادعا نیاز به اثبات ندارد؟
ثانیاً- می‌گوییم "در علوم حضوری واسطه وجود ندارد" و بعد نتیجه می‌گیریم که "پس خطایی وجود ندارد". این چه نوع استنتاجی است؟ استنتاج عقلی است؟ چرا این استنتاج معتبر است؟
ثالثاً- به فرض معتبر بودن استنتاج فوق، ما چرا امکانِ خطا در علوم حضوری را فقط به وجود یا عدم وجودِ واسطه ربط می‌دهیم؟ ممکن است هزار و یک دلیل دیگر وجود داشته باشد که باعث بروز خطا بشود. مثلاً ممکن است یک علم حضوری تا بخواهد توسط ذهن ما ادراک شود، تغییر ماهیت بدهد و ما آن شکلِ تغییریافته را حضوراً درک کنیم. مثلاً یک واقعیتی در عالم وجود داشته و وقتی که آمده در ذهن ما نشسته، تغییر ماهیت داده و خودش را مثلاً به عنوان "اصل علیت" جا زده است. در صورتی که واقعیت، چیز دیگری بوده. یا مثلاً ممکن است واقعیتی از طریق یک واسطه و صورت ذهنی، توسط ما ادراک شود ولی ما حواسمان به آن واسطه و صورت ذهنی نباشد و اشتباها فکر کنیم که با یک علم حضوریِ بی‌واسطه مواجهیم. اشکال دیگر: ممکن است یک علم نه صددرصد حضوری و نه صددرصد حصولی باشد؛ بلکه ترکیبی از این دو باشد؛ ولی ما اشتباها آن را صددرصد حضوری فرض کرده باشم. یا بدتر: آن علم صددرصد حصولی باشد و ما صددرصد حضوری در نظرش گرفته باشیم. باز نیاز به معیار داریم. ممکن است آن قسمتی که حصولی است، مولد خطا باشد.
اشکال دیگر: ممکن است یک علمِ حضوری بیاید در ذهن ما؛ و ما هم به درستی ادراکش کنیم. اما به اشتباه درباره‌ی آن حکم صادر کنیم. مثلا علم حضوری "الف" بیاید در ذهن ما؛ ولی ما اشتباه حکم کنیم که این، علم حضوری "ب" است. مثل حرفی که راجع‌به احساس گرسنگی می‌زنند. ما بعضی وقت‌ها احساس گرسنگی می‌کنیم و این احساس را حضوراً درمی‌یابیم؛ در حالی که واقعا گرسنه نیستیم. آن احساسی که در ما به وجود آمده است، واقعا وجود دارد و خطایی در آن نیست. ولی ما اشتباه حکم به گرسنگی کرده ایم. در علوم حضوری دیگر هم، همین روال ممکن است. مثلا ما اشتباهاً حکم به اصل علیت کرده ایم. (و همه‌ی ما –جامعه‌ی بشری- همزمان در حال اشتباه کردنیم. مثل اتفاقی که برای نجوم بطلمیوسی افتاد و همگان تا مدت ها فکر می‌کردند که این هیئت نجومی درست و صواب است.)
نهایتاً انسان کم‌کم به این نتیجه می‌رسد که چون بشر چاره‌ای نداشته است و در برابر توجیه عالم، عاجز بوده است، بالاجبار تن به عقل یا علوم حضوری یا رئالیسم داده است، تا بتواند راحت‌تر زندگی کند و عالم را توجیه کند. شاید این روش در عمل هم جواب داده باشد؛ ولی این توجیه مناسبی نیست و همه‌ی اشکالاتی که بر عمل‌گرایی وارد است، بر این توجیه هم وارد است. به‌راستی چه اجباری وجود دارد که انسان حتما باید به معرفت دست یابد؟ شاید این، عملا غیرممکن باشد. اصلا همه‌ی این حرف‌هایی که نوشته شد، با چه معیاری بود؟ به نظر می‌آید که همه‌ی حرف‌هایی در آشفته‌بازارِ معرفت‌شناسی گفته شده و گفته می‌شود، متأسفانه سه چیز را به طور ضمنی فرض گرفته اند: عقل، علوم حضوری و رئالیسم. خنده‌دار است؛ نه؟!


باسلام وتشکر .
در این عجالتا بدین تحلیل توجه نماید :
از آن جا که عقل ذاتا و تکوینا حجت الهی بر مردم است و در کنار حجت ظاهری ،یعنی انبیا و ائمه ،راهنمای انسان به سوی سعادت است ، در همه امور از جمله مسایل خداشناسی معیار و ملاک محسوب می‌شود. اگر عقل اعتباری نداشته باشد، هیچ چیزی قابل اثبات نیست.
اگر همه چیز و یا بسیاری از مسایل اعتقادی از طریق وحی و نبوت اثبات می‌شود ، نبوت و نیاز بشر به راهنمای آسمانی (پیامبر و امام معصوم) به وسیله عقل ثابت می‌شود. چون نبوت به وسیله نبی اثبات نمی‌شود، زیرا این موجب دور می‌شود. چه این که عقل چراغ است و شریعت راه. کسی به کمال می‌رسد که هم چراغ دارد و هم راه. انسانی که چراغ دارد، ولی راه ندارد، یا راه را نمی‌داند، چگونه می‌تواند به هدف برسد؟
از این رو برخی از اندیشوران بزرگ تصریح کرده اند: در برخی امور عقل معیار، در برخی مصباح و چراغ، در بعضی دیگر مفتاح است . در مجموع عقل را در همه محورهای سه گانه معتبر است. معیار و میزان بودن عقل نسبت به برخی از امور و اصول و عقاید به گونه‌ای است که انسان به کمک آن ها ضرورت شریعت وحی را اثبات می‌کند، ولی عقل با تدبر در چشمه سار زلال وحی از تمام غبارهایی که او را تیره و تار نماید ، پاک می‌شود.
بنابراین حضور عقل در دامن شریعت همانند وجود چراغ است که آدمی را به جریان جاودان رسالت و سرچشمه جوشان شریعت هدایت می‌کند. با تمسک به این چراغ است که احکام شریعت مشخص می‌گردد. مفتاح و کلید بودن عقل نسبت به شریعت به این معناست که عقل بعد از آن که به عنوان چراغ وظیفه خود را نسبت به قوانین و مقررات شریعت انجام داد و احکام شریعت را در افق هستی خود به صورت مفاهیم کلی اظهار نمود ،نیاز خود را به شریعت اذعان می‌کند. (1)
در ارزش و اهمیت و اعتبار عقل مباحثی دیگر نیز است که تفصیل آن را در منبع ذیل جویا شوید. (2)
از نظر عقلانی و وحیانی تردیدی در اعتبار و ملاک بودن عقل نیست . این اعتبار ذاتی عقل است که از سوی آموزه‌های وحیانی بر آن تاکید شده است.
درباره راه های شناخت باید قدری بحث شود. در این باره جای بحث فراوان است، ولی اجازه دهید به این آموزه قرآن کریم که بیان جامع در این ارتباط است، اشاره شود که فرمود :
«والله أخرجکم من بطون أُمّهاتکم لا تعلمون شیئاً و جعل لکم السمع و الأبصار و الأفئده؛(3) خدا شما را از شکم مادران‌تان در حالی که چیزی نمی‌دانستید بیرون آورد. برای شما گوش و چشم‌ها و دل‌ها قرار داد، باشد که سپاسگزاری کنید».
از این آیه به دست می‌آید که ابزار و راه های شناخت حواس پنجگانه و عقل آدمی است . اما در خصوص عقل و جایگاه آن که محور اصلی پرسش است باید گفت :
در دیدگاه قرآن، عقل موهبتی الهی است، که آدمی را به سوی حق هدایت می‏کند و از گمراهی نجات می‏دهد. به فرموده علامه طباطبایی: «قرآن شریف، عقل را نیرویی می‏داند که انسان در امور دینی از آن بهره‏مند می‏شود . او را به معارف حقیقی و اعمال شایسته رهبری می‏کند. در صورتی که از این مجرا منحرف گردد، دیگر عقل نامیده نمی‏شود. منظور از عقل در قرآن شریف، ادراکی است که در صورت سلامت فطرت به طور تامّ برای انسان حاصل می‏شود»، (4)
در روایات نیز عقل به عنوان ابزار و راهکار شایسته برای شناخت حقایق تلقی شده است. امام صادق (ع) در یک روایت بسیار جالب و طولانی می‏فرماید:
«عقل است که خدا انسان‏ها را به آن آراسته، روشنی بخش آنان قرار داده است. پس بندگان به واسطه عقل آفریدگار خود را شناخته، خوب را از بد تمییز داده‏ و شناخته‏اند که تاریکی در نادانی و روشنایی در آگاهی است. این آن چیزی است که عقل آنان را به آن رهنمون شده است». (5)
از مجموع روایات در باب خلقت «عقل» استفاده می‏شود که عقل دارای دو قوس صعود و نزول است . از آن به اقبال (روی آوردن) و ادبار (بازگشتن) تعبیر شده است.(6) با توجه به مضامین احادیث و تفاسیر اندیشمندان بزرگ اسلامی اقبال عقل، اقبال به عالم طبیعت، اجسام، مواد و عالم کثرت است. در همین عالم است که عقل در نازل‏ترین مرتبه خود قرار می‏گیرد . مردم آن را گاه در امور معاش و گاه در امور معاد خود به کار می‏گیرند.
عقل نزول کرده همان عقلی است که گاه برای فراگیری علوم مختلف و به دست آوردن و حفظ تجربه‏ها از آن استفاده می‏شود: «العقل حفظ التجارب»(7). اما ادبار عقل، یعنی پشت کردن به این عالم و رجوع به سوی جایگاه اصلی آن که همان عقل توحیدی و الهی است. (8)از عقل به این سو افتاده به عقل اکتسابی، عقل جزیی، عقل بشری، عقل دنیایی، و از عقل به آن سو نظر کرده به عقل آخرتی، عقل الهی، عقل کلی و عقل خدادادی نیز تعبیر می‏کنند.
عقل کل را گفت «ما زاغ البصر» عقل جزوی می‏کند هر سو نظر
عقل «ما زاغ»است نور خاصگان عقل زاغ استاد کور مردگان‏ (9)
اسلام عقل را حجت دانسته است. بسیاری از آیات و روایات به صورت‏های گوناگون بر سندیت و حجیت عقل در معارف صحه گذاشته ، بر تعقل و تفکر در نظام آفرینش تشویق و تأکید کرده است. دعوت فراوان قرآن مجید به تدبر و تفکر بدون این که عقل و نتیجه استدلال عقلی دارای حجیت باشد، بی‏معنا و لغو خواهد بود. از سوی دیگر این که خداوند در موارد متعددی از کفار و مشرکان خواستار اقامه برهان شده، نشانه آن است که استدلال منطقی که توسط قوه عقل صورت می‏گیرد، حجّت است و هر دو طرف خصم می‏توانند برای اثبات مدعای خویش بدان استناد کنند.
قرآن کریم، عقول را به استعمال چیزی که در فطرت آن جا دارد و به رفتن راهی که به حسب طبع خود می‏شناسد و الفت دارد، دعوت می‏کند و آن، ترتیب مطالب معلوم برای کشف مجهولات است. آنچه که فطری عقول است، این است که برای به دست آوردن معلومات واقعی، مقدماتی حقیقی و یقینی ترتیب دهد که برهان منطقی چیزی جز همین نیست.
اگر دلایل و احکام قطعی عقلی حجیت نداشته باشد، گرفتار شکاکیت می شویم که این پدیده نه تنها ما را از دایره انسانیت خارج می کند، بلکه به ورطه حیوانیت و یا بدتر به حیوانیت داخل می کند .

پی‌نوشت‌ها:
1. معرفت در آینه شریعت، ص 211، نشر الزهرا، تهران، 1378 ش .
2.جلوه‌های قرآنی در نگاه امام خمینی، ص 58.
3. نحل (16) آیه 78.
4. بقره (2) آیه 151.
5.تفسیر المیزان،علامه طباطبائی، ج 2، ص 250،دفتر انتشارات اسلامى جامعه‏ مدرسين حوزه علميه قم‏.
6. اصول کافی، ج اوّل، کتاب العقل و الجهل، روایت 35.
7. همان، ص 10- 21.
8.عبدالواحد آمدی، شرح غرر الحکم و دررالکلم، شارح و مترجم: جمال الدین محمد خوانساری، تصحیح میرجلال‏الدین حسینی، مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، چاپ اوّل، 1366 ش، ج اوّل، ص 177
9. صدرالدین شیرازی، شرح اصول الکافی،ج اوّل، ص 403. تصحیح محمد خواجوی، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی تهران، چاپ اوّل، 1366 ش

http://www.askdin.com/thread50221.html
جمع بندی .
سوال :
شبهاتی در باب معرفت شناسی، حجیت عقل و حجیت علوم حضوری .

پاسخ :
در این عجالتا بدین تحلیل توجه نماید :
از آن جا که عقل ذاتا و تکوینا حجت الهی بر مردم است و در کنار حجت ظاهری ،یعنی انبیا و ائمه ،راهنمای انسان به سوی سعادت است ، در همه امور از جمله مسایل خداشناسی معیار و ملاک محسوب می‌شود. اگر عقل اعتباری نداشته باشد، هیچ چیزی قابل اثبات نیست.
اگر همه چیز و یا بسیاری از مسایل اعتقادی از طریق وحی و نبوت اثبات می‌شود ، نبوت و نیاز بشر به راهنمای آسمانی (پیامبر و امام معصوم) به وسیله عقل ثابت می‌شود. چون نبوت به وسیله نبی اثبات نمی‌شود، زیرا این موجب دور می‌شود. چه این که عقل چراغ است و شریعت راه. کسی به کمال می‌رسد که هم چراغ دارد و هم راه. انسانی که چراغ دارد، ولی راه ندارد، یا راه را نمی‌داند، چگونه می‌تواند به هدف برسد؟
از این رو برخی از اندیشوران بزرگ تصریح کرده اند: در برخی امور عقل معیار، در برخی مصباح و چراغ، در بعضی دیگر مفتاح است . در مجموع عقل را در همه محورهای سه گانه معتبر است. معیار و میزان بودن عقل نسبت به برخی از امور و اصول و عقاید به گونه‌ای است که انسان به کمک آن ها ضرورت شریعت وحی را اثبات می‌کند، ولی عقل با تدبر در چشمه سار زلال وحی از تمام غبارهایی که او را تیره و تار نماید ، پاک می‌شود.
بنابراین حضور عقل در دامن شریعت همانند وجود چراغ است که آدمی را به جریان جاودان رسالت و سرچشمه جوشان شریعت هدایت می‌کند. با تمسک به این چراغ است که احکام شریعت مشخص می‌گردد. مفتاح و کلید بودن عقل نسبت به شریعت به این معناست که عقل بعد از آن که به عنوان چراغ وظیفه خود را نسبت به قوانین و مقررات شریعت انجام داد و احکام شریعت را در افق هستی خود به صورت مفاهیم کلی اظهار نمود ،نیاز خود را به شریعت اذعان می‌کند. (1)
در ارزش و اهمیت و اعتبار عقل مباحثی دیگر نیز است که تفصیل آن را در منبع ذیل جویا شوید. (2)
از نظر عقلانی و وحیانی تردیدی در اعتبار و ملاک بودن عقل نیست . این اعتبار ذاتی عقل است که از سوی آموزه‌های وحیانی بر آن تاکید شده است.
درباره راه های شناخت باید قدری بحث شود. در این باره جای بحث فراوان است، ولی اجازه دهید به این آموزه قرآن کریم که بیان جامع در این ارتباط است، اشاره شود که فرمود :
«والله أخرجکم من بطون أُمّهاتکم لا تعلمون شیئاً و جعل لکم السمع و الأبصار و الأفئده؛(3) خدا شما را از شکم مادران‌تان در حالی که چیزی نمی‌دانستید بیرون آورد. برای شما گوش و چشم‌ها و دل‌ها قرار داد، باشد که سپاسگزاری کنید».
از این آیه به دست می‌آید که ابزار و راه های شناخت حواس پنجگانه و عقل آدمی است . اما در خصوص عقل و جایگاه آن که محور اصلی پرسش است باید گفت :
در دیدگاه قرآن، عقل موهبتی الهی است، که آدمی را به سوی حق هدایت می‏کند و از گمراهی نجات می‏دهد. به فرموده علامه طباطبایی: «قرآن شریف، عقل را نیرویی می‏داند که انسان در امور دینی از آن بهره‏مند می‏شود . او را به معارف حقیقی و اعمال شایسته رهبری می‏کند. در صورتی که از این مجرا منحرف گردد، دیگر عقل نامیده نمی‏شود. منظور از عقل در قرآن شریف، ادراکی است که در صورت سلامت فطرت به طور تامّ برای انسان حاصل می‏شود»، (4)
در روایات نیز عقل به عنوان ابزار و راهکار شایسته برای شناخت حقایق تلقی شده است. امام صادق (ع) در یک روایت بسیار جالب و طولانی می‏فرماید:
«عقل است که خدا انسان‏ها را به آن آراسته، روشنی بخش آنان قرار داده است. پس بندگان به واسطه عقل آفریدگار خود را شناخته، خوب را از بد تمییز داده‏ و شناخته‏اند که تاریکی در نادانی و روشنایی در آگاهی است. این آن چیزی است که عقل آنان را به آن رهنمون شده است». (5)
از مجموع روایات در باب خلقت «عقل» استفاده می‏شود که عقل دارای دو قوس صعود و نزول است . از آن به اقبال (روی آوردن) و ادبار (بازگشتن) تعبیر شده است.(6) با توجه به مضامین احادیث و تفاسیر اندیشمندان بزرگ اسلامی اقبال عقل، اقبال به عالم طبیعت، اجسام، مواد و عالم کثرت است. در همین عالم است که عقل در نازل‏ترین مرتبه خود قرار می‏گیرد . مردم آن را گاه در امور معاش و گاه در امور معاد خود به کار می‏گیرند.
عقل نزول کرده همان عقلی است که گاه برای فراگیری علوم مختلف و به دست آوردن و حفظ تجربه‏ها از آن استفاده می‏شود: «العقل حفظ التجارب»(7). اما ادبار عقل، یعنی پشت کردن به این عالم و رجوع به سوی جایگاه اصلی آن که همان عقل توحیدی و الهی است. (8)از عقل به این سو افتاده به عقل اکتسابی، عقل جزیی، عقل بشری، عقل دنیایی، و از عقل به آن سو نظر کرده به عقل آخرتی، عقل الهی، عقل کلی و عقل خدادادی نیز تعبیر می‏کنند.
عقل کل را گفت «ما زاغ البصر» عقل جزوی می‏کند هر سو نظر
عقل «ما زاغ»است نور خاصگان عقل زاغ استاد کور مردگان‏ (9)
اسلام عقل را حجت دانسته است. بسیاری از آیات و روایات به صورت‏های گوناگون بر سندیت و حجیت عقل در معارف صحه گذاشته ، بر تعقل و تفکر در نظام آفرینش تشویق و تأکید کرده است. دعوت فراوان قرآن مجید به تدبر و تفکر بدون این که عقل و نتیجه استدلال عقلی دارای حجیت باشد، بی‏معنا و لغو خواهد بود. از سوی دیگر این که خداوند در موارد متعددی از کفار و مشرکان خواستار اقامه برهان شده، نشانه آن است که استدلال منطقی که توسط قوه عقل صورت می‏گیرد، حجّت است و هر دو طرف خصم می‏توانند برای اثبات مدعای خویش بدان استناد کنند.
قرآن کریم، عقول را به استعمال چیزی که در فطرت آن جا دارد و به رفتن راهی که به حسب طبع خود می‏شناسد و الفت دارد، دعوت می‏کند و آن، ترتیب مطالب معلوم برای کشف مجهولات است. آنچه که فطری عقول است، این است که برای به دست آوردن معلومات واقعی، مقدماتی حقیقی و یقینی ترتیب دهد که برهان منطقی چیزی جز همین نیست.
اگر دلایل و احکام قطعی عقلی حجیت نداشته باشد، گرفتار شکاکیت می شویم که این پدیده نه تنها ما را از دایره انسانیت خارج می کند، بلکه به ورطه حیوانیت و یا بدتر به حیوانیت داخل می کند .

پی‌نوشت‌ها:
1. معرفت در آینه شریعت، ص 211، نشر الزهرا، تهران، 1378 ش .
2.جلوه‌های قرآنی در نگاه امام خمینی، ص 58.
3. نحل (16) آیه 78.
4. بقره (2) آیه 151.
5.تفسیر المیزان،علامه طباطبائی، ج 2، ص 250،دفتر انتشارات اسلامى جامعه‏ مدرسين حوزه علميه قم‏.
6. اصول کافی، ج اوّل، کتاب العقل و الجهل، روایت 35.
7. همان، ص 10- 21.
8.عبدالواحد آمدی، شرح غرر الحکم و دررالکلم، شارح و مترجم: جمال الدین محمد خوانساری، تصحیح میرجلال‏الدین حسینی، مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، چاپ اوّل، 1366 ش، ج اوّل، ص 177
9. صدرالدین شیرازی، شرح اصول الکافی،ج اوّل، ص 403. تصحیح محمد خواجوی، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی تهران، چاپ اوّل، 1366 ش

موضوع قفل شده است