آسماني ترين هديه ي خداوند
تبهای اولیه
حدود 600سال از ظهور مسيح ميگذشت و تعاليم او آغشته به خرافهها و بدعتها و حقفراموشي و هوسمحوري شده بود؛
- جهان در آتش جهل و زور و زر و تزوير ميسوخت؛
- دختركان معصوم پس از تولد به جاي آغوش گرم مادران در گورهاي سرد، زنده به گور ميشدند؛
- زن چون كالايي خريد و فروش ميشد، به غارت برده ميشد، به ارث مي رسيد و حق هيچگونه انتخابي نداشت؛
- قتل و غارت و شبيخون و جنگ، شغل اكثر مردم حجاز بود و كينه و نفرت، طايفه ها را در كام مرگ ميكشيد؛
- كسرايان در ايران برگردن مظلومان آن چنان فشار ميآوردند كه كمر اكثريت مردم در زير بار ظلم شاهان خميده بود؛
- هيچ ايراني خارج از طبقهی اشراف، حق تحصيل و خواندن و نوشتن نداشت؛
- شاهان خود را سايهی خدا ميناميدند؛ اما بيشتر از دوزخ ابليس، بندگان خدا را در آتش ستم خويش داغ ميكردند؛
- كعبه مركز توحيد، تبديل به بتخانه اي شده بود كه 360 شيطان در آن ايستاده بودند و از مركز توحيد، مردم را به بت پرستي ميخواندند؛
- در روم بندگان خدا را به جرم خداپرستي و حقگويي در ميادين به چنگ حيوانات وحشي ميسپردند تا از تماشاي تكهتكه شدن آنها، لذت حيواني ببرند؛
- همه در بند هم بودند و در حال گرفتار كردن يكديگر و گرفتار شدن به هم.
گويي در روي زمين، كسي به فكر آسمان نبود!
محمد(ص) مردی امين، پاك، راستگو، درستكار، مهربان، جوانمرد و انساني بود. برعكس ديگران كه به زمين دوخته شده بودند، غرق در افكار آسماني بود.
آهسته و با تأمل، با كوله بار انديشهی پاك و فرا زميني از جمعيت جدا ميشد و يكهوتنها به سوي قله جبلالنور ميشتافت. گويي نيرويي عظيم و شگرف و ماورايي همچون مغناطيسي بزرگ او را از دل مكه بر ميگرفت و بر تارك جبل النور و بر پيشاني اين شهر قرار ميبخشيد.
او در سايهی اين كشش شيرين، فاصلهی خانه تا دامنهی جبلالنور و از دامنهی اين كوه تا غار حراء كه در قلهی آن قرار داشت را چابك و استوار ميپيمود و در پيشاني مكه، بر بالاترين نقطهی زمين و نزديكترين فاصله به آسمان آرامش مي يافت. هيچكس نتوانست بفهمد كه او در اين هجرتهاي مكرر و روزانه و از اين صعود به آسمان و قرارگرفتن بر قلهی جبلالنور چه حظ عظيمي مييافت! چه مكاشفهی نابي به او دست ميداد و چگونه از زمين، آسمان را در مينورديد! او چگونه از وراي زمينيان گم شده در خودخواهي، با اين سفر جسماني و روحاني، عروجي آسماني مييافت و نزديك و نزديك به حق ميشد تا:
«... وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلى، ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى، فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى، فَأَوْحى إِلى عَبْدِهِ ما أَوْحى... عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى، عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوى... لَقَدْ رَأى مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْرى... ».[1]
اين حال وقتي همراه با سكوت و انديشه در غار حراء بر محمد(ص) متولي مي شد، او را از قالب يك انسان خارج ميساخت و بر آفرينش غالب ميساخت.
در روز 72 رجب پس از اينكه آن حضرت در غار حراء آرامش يافت باز به سوي آسمان نگريست، اما اين بار جبرئيل را ديد كه به او فرمود: «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذي خَلَقَ» بخوان به نام پروردگارت كه آفريد. محمد(ص) فرمود: من نميتوانم بخوانم! فرشته وحي به او فرمود: بخوان!
او احساس كرد كه به راحتي ميتواند آنچه را جبرئيل به او وحي ميكند، بخواند و همراه فرشته خواند:
«اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذي خَلَقَ، خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ، اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ،
الَّذي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ، عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ».[2]
از این پس امين مكه، رسولالله بود. او با ملكوت آشنا شده و ابلاغ رسالت الهي و وظيفهی رهايي انسان از بند خاك را در وجود خويش احساس ميكرد و آسمانيترين هديهی خداوند به بندگان،(مأموريت الهي خويش) را آغاز كرد.
اينچنين بود كه عطر رياحين بهشتي در آفاق پيچيد و مصداق آيهی دوم سورهی جمعه عزم خويش را جزم هدايت و تزكيه و تعليم مردم نمود:
«هُوَ الَّذي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفي ضَلالٍ مُبينٍ».
او كسي است كه در ميان جمعيت درس نخوانده، رسولي از خودشان برانگيخت كه آيات (هدايت بخشش) را بر آنها ميخواند و آنها را تزكيه ميكند و به آنها كتاب (قرآن) و حكمت ميآموزد و مسلما پيش از آن در گمراهي آشكاري بودند. پيامبر آيههاي نور و صاحب «وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظيمٍ» آرام و انديشمندانه از دامنه جبلالنور به سوي مكه حركت كرد.
آن روز، "خديجه" در منزل بيصبرانه در انتظار محمد(ص) بود. او قبلا از غلامش "ميسره" شنيده بود كه "راهب نصراني" در شام درباره محمد(ص) گفته بود: «هذا نبي الامه و...» .[3]
محمد(ص) به خانه رسيد و دل خديجه با ديدن او زنده شد. غنچهی لبهاي امين مكه شكفته شد كه: خديجه؛ فرشته وحي بر من نازل شد. خديجه سرشار از شور و شعف شد، و به "ورقه بن نوفل" كه از دانشمندان مسيحي بود جريان را خبر داد. ورقه گفت:
به خدا سوگند! او همان ناموس اكبر(جبرئيل) است كه بر موسي نيز نازل مي شد. محمد(ص) بدون هيچ شكي پيامبر اين امت خواهد بود... .[4]
خديجه بر انتخاب خويش آفرين گفت! اشك شوق در چشمانش حلقه زد و با هزاران چشم به سيماي ملكوتي رسول الله(ص) نگريست. احساس كرد چقدر محمد(ص) ملكوتي شده است، چه ماورايي سخن ميگويد و چه دلنشين لبخند ميزند. هالهاي از نور رسالت، سيماي تابناك محمد(ص) را فراگرفته بود و خديجه محو تماشاي جمال محمد(ص) شده بود.
ناگهان خديجه به خود آمد و گفت:
يا رسول الله(ص)؛ من به رسالت شما ايمان دارم، براي ورود به اين دين مرا راهنمايي فرماييد. ميخواهم اولين ايمان آورنده به رسالت شما و وارده شونده به دين اسلام باشم. غنچه لبهاي پيامبر رحمت(ص)، آرام از هم شكفت و فرمود: به يكتايي خداوند و پيامبري من گواهي بده.
خديجه فرمود: اشهد ان لااله الاالله و اشهد ان محمد رسول الله و بدین صورت بانوي مكه و حجاز، ام المؤمنين و اولين مسلمان پس از رسول الله(ص) شد.
در خانهی رسالت، كودكي ده ساله زندگي ميكرد. علي(ع) در روزگار قحطي و تنگدستي ابوطالب به خانه پيامبر آمده بود.[5] او نزد پيامبر(ص) بود و زير نظر آن حضرت تربيت ميشد. از نزديك شاهد صداقت و امانت و رسالت محمد(ص) بود و باهوش و ذكاوت سرشاري كه داشت در ده سالگي به رسالت پيامبر(ص) گواهي داد و سومين مسلمان و در زمرهی: «السابقون السابقون اولئك المقربون»[6] قرار گرفت و گوي سبقت در ايمان را از همگان ربود؛
نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسأله آموز صد مدرس شد
آن گاه بود که عطر معنويت و رايحهی ملكوت و بزم روح و ريحان در جهان پراكنده شد و انسان، دام ابليس را پاره كرد و در هواي انسانيت آزاد شد.
عباسعلي كامرانيان
[1] . سوره نجم، آيات 7 - 15
[2] . قرآن كريم، سوره علق، آيات 1- 4
[3] . اعلام الوري، صفحه 47
[4] . سيره ابن هشام، جلد 1، صفحه 238
[5] . بحارالانوار، جلد 18، صفحه 208
[6] . سوره واقعه، آيات 10و 11