نقد و بررسی کتاب «کیمیاگر» نوشته پائولو کوئلیو

تب‌های اولیه

4 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
نقد و بررسی کتاب «کیمیاگر» نوشته پائولو کوئلیو

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام . چندی پیش برای چندمین بار ، تقریبا اکثر کتاب پائولو کوئیلو را خواندم ، جملات زیبایی _ اما نه الزاما خوب _ را در آنجا دیدم ، خواستم با کارشناس محترم و دیگران درمیان بگذارم تا بررسی شود که آیا مطابق با مکتب تشیع میتواند باشد یا خیر؟

در ابتدای بحث یادی میکنیم از حضرت امیرالمومنین علیه السلام با این حدیث :

«نگاه کن چه چیزی گفته می شود ، نگاه نکن چه کسی می گوید»

و بحث را شروع میکنیم به امید اینکه این حدیث در این بحث رعایت شود .

تمامی این نقل قول ها از کتاب کیمیاگر اثر پائولو کوئیلو ترجمه دل آرا قهرمان نشر فرزان روز می باشد :

- پیرمردی به نام ملکیصدق در پاسخ به سوال جوان مبنی بر بزرگترین دروغ عالم می گوید : در زندگی ما لحظه ای فرا می رسد که تسلط بر زندگی را از دست می دهیم و از آن پس ، سرنوشت ، بر هستی ما مسلط می شد . ص 21
- آیا اصلا چیزی به اسم افسانه شخصی با تعریفی که در این کتاب آمده در تشیع داریم ؟

-پیرمرد در پاسخ به سوال افسانه شخصی چیست می گوید : منظور آن چیزی است که تو همیشه آرزو داری که انجام دهی . ص24
- هر یک از ما از ابتدای جوانی می داند که " افسانه شخصی " اش چیست . در آن سن و سال همه چیز روشن و واضح است ، همه چیز امکان پذیر است و آدم نمی ترسد که خیالبافی کند و هر چه را که در زندگی دوست دارد مجسم کند و آرزو کند . ص24

البته با کلام امیرالمومنین مبنی بر اینکه از آرزو های دور و دراز و خیالبافی دوری کنیم آشنایی دارم، منتهی هدف های آیا بزرگ داشتن برای جوان عیب محسوب میشود ؟
-معذالک با گذشت زمان، نیرویی اسرار آمیز شروع به مداخله می کند تا ثابت کند که تحقق " افسانه شخصی " محال است . ص 24
+ برای من پیش آمده که بعد از داشتن آرزو های دور و دراز به دلیل کم همتی نتوانستم آن کار را انجام دهم و رویا هایم خراب شده .

- یک حقیقت بزرگ در این جهان وجود دارد : تو هر که باشی و هر چه بکنی ، وقتی واقعا چیزی را بخواهی این خواست در "روح جهان" متولد می شود. و این ماموریت تو در روی زمین است . ص24 و 25
- تحقق افسانه شخصی تنها وظیفه انسان است . همه چیز در خدمت یک چیز است . ص 25
- پیرمرد با دیدن مردی که تحقق آرزوی شخصی اش _ چوپان شدن برای سفر کردن _ را به خاطر داشتن یک شغل با موقعیت اجتماعی بالاتر و حرف مردم درباره شغل افسانه شخصی او _ چوپان شدن_، به تاخیر افکنده به امید آنکه بعد از پول دار شدن در هنگام پیری به سفر برود گفت : او نفهمیده که انسان همیشه امکان تحقق افسانه شخصی اش را ندارد . ص 25
- جوان چوپان اندیشید : بین میشها و گنج باید یکی را انتخاب کنم .می بایست بین چیزی که به آن عادت کرده بود و چیزی که خیلی دلش می خواست داشته باشد یکی را انتخاب کند . ص 29
+ سوالی که درباره این دو متن از کتاب داشتم این است که از نظر مکتب حقه شیعه آیا ما باید قدم در راه پر خطر و پر از ریسک کشف کردن استعداد ها و علایق و حرکت در این مسیر بگذاریم یا در آنچه که معقول تر است و امن تر ؟

- پس از لطف الاهی که به جوان شد و او توانست همه گوسفندانش را به آسانی بفروشد _ در اصطلاح خارجیها خوش شانسی آورد _ پیرمرد گفت : همیشه همینطور است و ما این را "اصل مساعد" می نامیم . اگر تو برای اولین بار ورق بازی کنی بطور قطع برنده می شوی ، این " شانس تازه کار " هاست . جوان میپرسد : چرا اینطور است ؟ و پیرمرد پاسخ میدهد : چون زندگی میخواهد که به " افسانه شخصی " خودت برسی .
+ اگر به جای کلمه زندگی ، " خداوند متعال " را بگذاریم آیا این حرف ، حرف درستی است ؟

- به این داستان کوتاه که در لابلای کتاب آمده توجه کنید و بگویید که آیا واقعا راز خوشبختی همان است که گفته شده :

نقل قول:

تاجری پسرش را برای آموختن راز خوشبختی نزد خردمندی فرستاد. پسر جوان چهل روز تمام در صحرا راه رفت تا اینکه سرانجام به قصری زیبا بر فراز قله کوهی رسید. مرد خردمندی که او در جستجویش بود، آنجا زندگی می کرد.
به جای اینکه با یک مرد مقدس روبرو شود، وارد تالاری شد که جنب و جوش بسیاری در آن به چشم می خورد، فروشندگان وارد و خارج می شدند، مردم در گوشه ای گفتگو می کردند، ارکستر کوچکی موسیقی لطیفی می نواخت و روی یک میز انواع و اقسام خوراکی های لذیذ چیده شده بود/خردمند با این و آن در گفتگو بود و جوان ناچار شد دو ساعت صبر کند تا نوبتش فرارسد.

خردمند با دقت به سخنان مرد جوان که دلیل ملاقاتش را توضیح می داد، گوش کرد اما به او گفت که فعلا وقت ندار که راز خوشبختی را برایش فاش کند. پس به او پیشنهاد کرد که گردشی در قصر بکند و حدود دو ساعت دیگر به نزد او بازگردد.

مرد خردمند اضافه کرد:«اما از شما خواهشی دارم.» آنگاه یک قاشق کوچک به دست پسر جوان داد و دو قطره روغن در آن ریخت و گفت:« در تمام مدت گردش این قاشق را در دست داشته باشید و کاری کنید که روغن آن نریزد.»

مرد جوان شروع کرد به بالا و پائین کردن پله ها، در حالی که چشم از قاشق برنمی داشت. دو ساعت بعد نزد خردمند بازگشت.

مرد خردمند از او پرسید:« آیا فرش های ایرانی اتاق نهار خوری را دیدید؟ آیا اسناد و مدارک ارزشمند مرا که روی پوست آهو نگاشته شده، دیدید؟»

جوان با شرمساری اعتراف کرد که هیچ چیز ندیده، تنها فکر او این بوده که قطرات روغنی را که خردمند به او سپرده بود، حفظ کند.
خردمند گفت: خب، پس برگرد و شگفتی های دنیای من را بشناس. آدم نمی تواند به کسی اعتماد کند مگر اینکه خانه ای را که در آن سکونت دارد، بشناسد.

مرد جوان این بار به گردش در کاخ پرداخت، در حالی که همچنان قاشق را به دست داشت. با دقت و توجه کامل آثار هنری را که زینت بخش دیوارها و سقف ها بود، می نگریست. او باغ ها را دید و کوهستان های اطراف را، ظرافت گل ها و دقتی که در نصب آثار هنری در جای مطلوب به کار رفته بود، تحسین کرد. وقتی که نزد خردمند بازگشت همه چیز را با جزئیات برای او تعریف کرد. خردمند پرسیدک پس آن دو قطره روغنی که به تو سپردم، کجاست؟

مرد جوان قاشق را نگاه کرد و متوجه شد که آنها را ریخته است.

آن وقت مرد خردمند به او گفت:

« راز خوشبختی این است که همه شگفتی های جهان را بنگری بدون اینکه دو قطره روغن داخل قاشق را فرامش کنی.»

این نقد را هم درخصوص کتاب خواندم که به نظرم نقد خیلی خوبی بود:

http://mojahedat.ir/%D9%86%D9%82%D8%AF-%D9%88-%D8%A8%D8%B1%D8%B1%D8%B3%DB%8C-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%DA%A9%DB%8C%D9%85%DB%8C%D8%A7%DA%AF%D8%B1-%D9%BE%D8%A7%D8%A6%D9%88%D9%84%D9%88-%DA%A9%D9%88%D8%A6%D9%84%DB%8C%D9%88/

اگر از اساتید محترم کسی پاسخگو باشد که کتاب را خوانده باشد ممنون میشوم .

با تشکر

با نام و یاد دوست




کارشناس بحث: جناب استاد

بسمه تعالی

در مورد نقد نوشته های پائولو کوئلیو این سه تاپیک را مطالعه بفرمایید:

http://www.askdin.com/thread6365.html

http://www.askdin.com/thread20040.html

مخصوصا این تاپیک:
http://www.askdin.com/thread32950.html

در جست و جوی خدا;698563 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم

سلام . چندی پیش برای چندمین بار ، تقریبا اکثر کتاب پائولو کوئیلو را خواندم ، جملات زیبایی _ اما نه الزاما خوب _ را در آنجا دیدم ، خواستم با کارشناس محترم و دیگران درمیان بگذارم تا بررسی شود که آیا مطابق با مکتب تشیع میتواند باشد یا خیر؟

در ابتدای بحث یادی میکنیم از حضرت امیرالمومنین علیه السلام با این حدیث :

«نگاه کن چه چیزی گفته می شود ، نگاه نکن چه کسی می گوید»

و بحث را شروع میکنیم به امید اینکه این حدیث در این بحث رعایت شود .

تمامی این نقل قول ها از کتاب کیمیاگر اثر پائولو کوئیلو ترجمه دل آرا قهرمان نشر فرزان روز می باشد :

- پیرمردی به نام ملکیصدق در پاسخ به سوال جوان مبنی بر بزرگترین دروغ عالم می گوید : در زندگی ما لحظه ای فرا می رسد که تسلط بر زندگی را از دست می دهیم و از آن پس ، سرنوشت ، بر هستی ما مسلط می شد . ص 21
- آیا اصلا چیزی به اسم افسانه شخصی با تعریفی که در این کتاب آمده در تشیع داریم ؟

-پیرمرد در پاسخ به سوال افسانه شخصی چیست می گوید : منظور آن چیزی است که تو همیشه آرزو داری که انجام دهی . ص24
- هر یک از ما از ابتدای جوانی می داند که " افسانه شخصی " اش چیست . در آن سن و سال همه چیز روشن و واضح است ، همه چیز امکان پذیر است و آدم نمی ترسد که خیالبافی کند و هر چه را که در زندگی دوست دارد مجسم کند و آرزو کند . ص24

البته با کلام امیرالمومنین مبنی بر اینکه از آرزو های دور و دراز و خیالبافی دوری کنیم آشنایی دارم، منتهی هدف های آیا بزرگ داشتن برای جوان عیب محسوب میشود ؟
-معذالک با گذشت زمان، نیرویی اسرار آمیز شروع به مداخله می کند تا ثابت کند که تحقق " افسانه شخصی " محال است . ص 24
+ برای من پیش آمده که بعد از داشتن آرزو های دور و دراز به دلیل کم همتی نتوانستم آن کار را انجام دهم و رویا هایم خراب شده .

- یک حقیقت بزرگ در این جهان وجود دارد : تو هر که باشی و هر چه بکنی ، وقتی واقعا چیزی را بخواهی این خواست در "روح جهان" متولد می شود. و این ماموریت تو در روی زمین است . ص24 و 25
- تحقق افسانه شخصی تنها وظیفه انسان است . همه چیز در خدمت یک چیز است . ص 25
- پیرمرد با دیدن مردی که تحقق آرزوی شخصی اش _ چوپان شدن برای سفر کردن _ را به خاطر داشتن یک شغل با موقعیت اجتماعی بالاتر و حرف مردم درباره شغل افسانه شخصی او _ چوپان شدن_، به تاخیر افکنده به امید آنکه بعد از پول دار شدن در هنگام پیری به سفر برود گفت : او نفهمیده که انسان همیشه امکان تحقق افسانه شخصی اش را ندارد . ص 25
- جوان چوپان اندیشید : بین میشها و گنج باید یکی را انتخاب کنم .می بایست بین چیزی که به آن عادت کرده بود و چیزی که خیلی دلش می خواست داشته باشد یکی را انتخاب کند . ص 29
+ سوالی که درباره این دو متن از کتاب داشتم این است که از نظر مکتب حقه شیعه آیا ما باید قدم در راه پر خطر و پر از ریسک کشف کردن استعداد ها و علایق و حرکت در این مسیر بگذاریم یا در آنچه که معقول تر است و امن تر ؟

- پس از لطف الاهی که به جوان شد و او توانست همه گوسفندانش را به آسانی بفروشد _ در اصطلاح خارجیها خوش شانسی آورد _ پیرمرد گفت : همیشه همینطور است و ما این را "اصل مساعد" می نامیم . اگر تو برای اولین بار ورق بازی کنی بطور قطع برنده می شوی ، این " شانس تازه کار " هاست . جوان میپرسد : چرا اینطور است ؟ و پیرمرد پاسخ میدهد : چون زندگی میخواهد که به " افسانه شخصی " خودت برسی .
+ اگر به جای کلمه زندگی ، " خداوند متعال " را بگذاریم آیا این حرف ، حرف درستی است ؟

- به این داستان کوتاه که در لابلای کتاب آمده توجه کنید و بگویید که آیا واقعا راز خوشبختی همان است که گفته شده :

این نقد را هم درخصوص کتاب خواندم که به نظرم نقد خیلی خوبی بود:

http://mojahedat.ir/%D9%86%D9%82%D8%AF-%D9%88-%D8%A8%D8%B1%D8%B1%D8%B3%DB%8C-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%DA%A9%DB%8C%D9%85%DB%8C%D8%A7%DA%AF%D8%B1-%D9%BE%D8%A7%D8%A6%D9%88%D9%84%D9%88-%DA%A9%D9%88%D8%A6%D9%84%DB%8C%D9%88/

اگر از اساتید محترم کسی پاسخگو باشد که کتاب را خوانده باشد ممنون میشوم .

با تشکر


با سلام و ادب
توصیه میکنم کتاب شیطان و دوشیزه پریم نوشته این نویسنده را بخوانید.
موضوع قفل شده است