**** زن در آیینه شعر فارسی *****

تب‌های اولیه

134 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
**** زن در آیینه شعر فارسی *****

جرعه ی از حکمت نامه فردوسی :

شاهنامه اثر حکیم ابوالقاسم فردوسی توسی، حماسه‌ای منظوم در بحرمتقارب مثمن محذوف و شامل حدود ۶۰٬۰۰۰ بیت و یکی از بزرگ‌ترین و برجسته‌ترین حماسه‌های جهان است که سرایش آن سی سال به طول انجامید. محتوای این شاهکار ادبی، اسطوره‌ها، افسانه‌ها و تاریخ ایران از ابتدا تا فتح ایران توسط اعراب در سده هفتم است که در چهار دودمان پادشاهی پیشدادیان، کیانیان، اشکانیان و ساسانیان خلاصه می‌شوند و به سه بخش اسطوره‌ای (از عهد کیومرث تا پادشاهی فریدون)، پهلوانی (از قیام کاوه آهنگر تا مرگ رستم) و تاریخی (از پادشاهی بهمن و ظهور اسکندر تا فتح ایران توسط اعراب مسلمان ) تقسیم می‌شود.

فردوسی با سرودن شاهنامه موجب زنده‌شدن و احیای زبان پارسی شد. یکی از مأخذ مهمی که فردوسی برای سرودن شاهنامه از آن استفاده‌کرد، شاهنامه ابومنصوری بود. شاهنامه نفوذ بسیاری در ادبیات جهان داشته‌است و شاعران بزرگی مانند گوته و ویکتور هوگو از آن به نیکی یاد کرده‌اند.

شاهنامه بزرگ‌ترین کتاب به زبان پارسی است که در همه جای جهان مورد توجه قرار گرفته و به همهٔ زبان‌های زندهٔ جهان بازگردانی شده‌است. نخستین بار بنداری اصفهانی شاهنامه را به زبان عربی بازگردانی‌کرد و پس از آن بازگردانی‌های دیگری از شاهنامه (از جمله بازگردانی ژول مل به فرانسوی) انجام‌گرفت.
یکی از تاریخ دانان و مصر شناسان گفت که زبان قبطی و ادبیات کهن مصر در این سرزمین از بین رفت و به فراموشی سپرده شد و امروزه زبان رسمی کشور مصر، عربی است، چون مصریان کسی مثل فردوسی ایرانی را نداشتند.مصر تمدن، تاریخ، فرهنگ و زبانش را از دست داد، ما نمی‌توانیم راجع به فرهنگ مصریان صحبت کنیم چون امروزه کسانی با آن فرهنگ در آنجا حضور ندارند.فردوسی فرهنگ، زبان و تاریخ حماسی ایرانیان را با شاهنامه جاودانه کرد.

فردوسی زمانی شاهنامه را سرود که زبان پارسی دچار آشفتگی بود و او از آشفتگی و افزونی آن جلوگیری کرد. فردوسی در سرودن شاهنامه از پارسی سره بهره‌نبرد و از پارسی دری استفاده‌کرد و شمار واژگان عربی در شاهنامه ۸۶۵ است.

۲ اسفند ۱۳۸۸ پایان هزارهٔ سرایش شاهنامه بود که به این مناسبت، جشن جهانی هزارهٔ شاهنامه با حضور نمایندگان ۱۹۲ کشور عضو
یونسکو در پاریس، فرانسه (مقر یونسکو) با همکاری بنیاد فردوسی برگزار شد. هم‌چنین آیین بزرگداشت هزارهٔ شاهنامه در کشورهای گوناگون به بهانهٔ ثبت آن در یونسکو از جمله برلین، آلمان برگزار شد.

حکیم ابوالقاسم فردوسی توسی (زادهٔ ۱۰۲۰–۹۳۵ در دهکدهٔ پاژ در طابرانتوس) بزرگ‌ترین حماسه‌سرای تاریخ ایران و یکی از برجسته‌ترین شاعران جهان است.

فردوسی نخستین کسی نبود که به آفرینش حماسهٔ ملی ایران دست‌زد. مسعودی مروزی قسمتی از شاهنامه را به وزن ترانه‌های ساسانی ساخته‌بود که از آن فقط چند بیت از سرگذشت کیومرث باقی مانده‌است. پس از او، دقیقی توسی سرگذشت گشتاسپ و ظهور زرتشت را به نظم آورد و چون به دست برده‌ای کشته‌شد، شاهنامهٔ او ناتمام ماند. فردوسی که پیش از مرگ دقیقی و حتی پیش از زمانی که او به سرایش شاهنامه دست‌بزند، در اندیشهٔ سرایش شاهنامه بود، اثری در حدود پنجاه برابر کار دقیقی به وجود آورد و زمانی که به داستان گشتاسپ رسید، هزار بیت دقیقی را در شاهنامهٔ خود نقل‌کرد. آن‌گاه بزرگان زمان مانند حیی قتیبه و علی دیلم او را تشویق‌کردند و او پس از سی سال در حدود «پنج هشتاد بار از هجرت» (سال چهارصد هجری قمری) سرایش شاهنامه را به پایان رساند او در مورد مدت سرایش شاهنامه چنین می‌سراید:

class: nastaliq

[TD="class: b"]بسی رنج بردم در این سال سی
[/TD]

[TD="class: b"]عجم زنده کردم بدین پارسی
[/TD]

[=arial]با سلام ...

بهتر است که با کتاب منظومه علی نامه هم آشنا شویم .

آیت الله العظمی سیستانی : کتاب علی نامه مرا زنده کرد ...
[=arial]
[=arial] [=arial]علی نامه، کهن ترین منظومه حماسی شیعی شناخته شده از نیمه دوم قرن پنجم هجری است و موضوع آن جنگ های جمل و صفین و مناقب و معجزات و کرامات حضرت علی علیه السلام است که شاعری شیعه اثنی عشری به نام ربیع، آن را در بیش از یازده هزار بیت در بحر متقارب مثمن محذوف (مقصور) سروده و در ماه ذی حجه سال 482 هجری به پایان آورده است.
[=arial] [=arial]
[=arial] [=arial]دست­نویس منحصر به فرد علی نامه متعلق به کتابخانه موزه قونیّه(ترکیه) است. کتابت این نسخه در اواخر قرن ششم و یا هفتم و هشتم حدس زده شده است. چاپ عکسی منظومه علی نامه با مقدمه دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی و محمود امیدسالار به همت مرکز پژوهشی میراث مکتوب با همکاری نهادهای
[=arial] [=arial]دیگر به نحوی مطلوب در سال 1388 انتشار یافت.
[=arial] [=arial]

[=arial] [=arial]علی نامه چیست؟

[=arial] [=arial]«علی نامه» نخستین تجربه شعر حماسی شیعه اثنی‌عشری است که هم از نظر قدمت تاریخی حماسه‌های شیعی و هم از نظر دربرداشتن نوادر لغات و ترکیبات فارسی کهن، در کمال اهمیت است. اما این اثر ارزشمند، تاکنون گمنام مانده و در کتب تاریخ ادبیات فارسی به آن اشاره‌ای نشده است. این کتاب حماسی، منظومه‌ای است بازمانده از قرن پنجم که تنها 60 سال پس از خلق نام دارد، «ربیع» شاهنامه به مقابله با آن برخاسته، و یا به تعبیر بهتر به استقبال شاهنامه رفته است. شاعر این منظومه 11 هزار بیتی که «ربیع» نام دارد ضمن احترام به فردوسی و اثر هنریاش، شاهنامه را غیر واقعی میداند و در مقابل آن « حماسه‌ای راستین ».آن هم در قالب جنگهای امام علی بن ابیطالب علیه السلام را ارائه می‌کند.
[=arial] [=arial]

[=arial] [=arial]مآخذ تاریخی علی نامه

[=arial] [=arial]مأخذ تاریخی ربیع روایات«ابومخنف لوط بن یحیی» است که دو کتاب درباره جنگهای«جمل» و «صفین» داشته است. با این ، که این کتابها به ما نرسیده است، از دیگر روایات و قرائن مختلف می‌توان دانست که شاعر علی نامه تا حدودی به متن تاریخ وفادار بوده است و به این لحاظ شعر او در باب تاریخ جنگهای جمل و صفین کتابی ارزشمند به حساب می‌آید.
[=arial] [=arial]
[=arial] [=arial]به اعتقاد کارشناسان، زبان شعر در این منظومه نیز بسیار کهن است و گنجینه ای است از واژگانی که امروز مهجور و فراموش شده‌اند و حتی در کتب همان عصر هم به سختی میتوان مشابهتی برای آنها یافت. این کتاب به لحاظ دستوری و شیوهای بیانی نیز نکاتی در خور توجه در این منظومه یافت می‌شود.
[=arial] [=arial]
[=arial] [=arial]وزن و عروض و قافیه علی نامه

[=arial] [=arial]ربیع این منظومه را در بحر متقارب یعنی همان وزن حماسی زبان فارسی سروده است؛ لذا وزن منظومه علی نامه دقیقا همان وزن است. شاعر عروض را در حد عصر خود می شناسد و به آن پایبند است؛ اما «فعولن فعولن فعولن فعل » شاهنامه فردوسی یعنی برخی ویژگیهای سبکی از یک‌سو و اشتباهات کاتب نسخه‌نویس از سویی دیگر سبب شده تا در برخی صفحات منظومه خطای فاحش عروضی دیده شود و برخی ابیات نیز کاملا موزون نباشد.

[=arial] [=arial]

[=arial] [=arial]اهمیت تاریخی ادبی علی نامه

[=arial] [=arial]خود شاعر میگوید، علی نامه را به تقلید و در جواب شاهنامه سروده است و با توجه به فاصله زمانی اندکش با فردوسی و این که اولین کسی است که شاهنامه را استقبال کرده و جواب داده در اوج اهمیت است. فردوسی در سال 420 رحلت کرده است و علی­نامه در سال 482 سروده شده است.

[=arial] [=arial]

[=arial] [=arial]

[=arial] [=arial][=arial]«علی نامه» مرا زنده کرد


[=arial] [=arial]حجت الاسلام رسول جعفریان در بیان خاطره خود از دیدار با آیت الله العظمی سیستانی، به بیانات ایشان درباره کتاب علی نامه پرداخت و اظهار رضایت زیاد این مرجع بزرگ تقلید را از چاپ این نسخه نفیس که نخستین تجربه شعر حماسی شیعی است را اینگونه توصیف کرد:

« آیت الله سیستانی از چاپ علی نامه ستایش کردند و فرمودند من کتاب زیاد می‌خوانم اما این کتاب را کنار دستم گذاشته‌ام. این کتاب مرا زنده کرد. از مقدمه آن تعریف کردند و فرمودند که من با پدر آقای شفیعی کدکنی آشنایی داشتم. سپس برخی از نکات مقدمه را بیان کرده و از این که احتمال داده شده که اشعاری بعدا اضافه شده از محققان آشنا به این متون خواستند که روی متن کار کنند که کدام یک اصل و کدام یک الحاقی است. تأکید ایشان این بود که یک همچنین کتابی بعد از پنجاه سال از تألیف شاهنامه بسیار اعجاب دارد.»

[=arial]برخی از ابیات علی نامه رو خدمتتون قرار میدم ...

که را مرد خواند ایزد دادگر *** ز حالش ز فرقان بخوان درنگر

پس ار بیش خواهی ز مردان نشان *** تو این قصّۀ جنگ صفّین بخوان

به شهنامه خواندن مزن لاف تو *** نظر کن در آثار اشراف تو

تو از رستم و طوس چندین مگوي *** در این کوي بیهوده گویان مپوي ] ر[

که مغ نامه خواندن نباشد هنر *** علی نامه خواندن بود فخر ]و[ فر

//////////////////////

بفرمود فردوسی را آن زمان *** که تصنیف کن تو کتابی چنان
ز شاهان پیشین سخن یاد کن *** دل غمگنان را بدان شاد کن
بکن شاهنامه مر او را تو نام *** که رغبت نمایند همه خاص و عام
بکردند دلیلان صاحب غرض *** عداوت ]به[ پیدا که بُدشان غرض
به شهنامه خواندن بپرداختند *** کسانی که این مکر برخاستند

////////////////////////////////////////

همی رو به راهی که گفتت امام *** تو گر جست خواهی سراي سلام
چو راه سلامت امین حیدر است *** که هم رهبر و ساقی کوثر است
اگر چند بر دشمن است این طریق *** تو را مهر حیدر درون است رفیق
شنیدي که طرماح طایی چه کرد *** در این راه و چون شد عدو زو به درد

//////////////////////////////////////////////////

به تصویر کشیدن جنگ جمل

چو طلحه مدان گوید و چون زبیر *** مرا اي علی تو گه کار خیر
مرا گوید از ناکثینان مدار *** مترسانمان بیش از ذوالفقار ] ر[
چو رو به شدي گوید اي شیر تو *** نیاید ز تو کار و شمشیر تو
کنون گوید او کم کنم کام تو *** شکسته کنم در دلت کام تو
ندارد همی شرم از انجمن *** که ایدون ستاید همی خویشتن
اگر چند غِرّه شد آن بدگمان *** در انبوهی لشکر بی کران
بسا عبرتا کان ستم کاره مرد *** بخواهد ز ما دید روز نبرد
.
.
.
///////////////////////////////////////
به تصویر کشیدن واقعه صفین

الا یا خردمند فرهنگ جوي *** شنو حال آن کز وفا کرد خوي
به گوش تفضّل برافکن به مهر *** تو این قصۀ همچو تابنده مهر
ز اخبار فرزند عباس راد *** کز اخبار وي شد دل فضل شاد
چنین گوید آن مفخر عزّ و فخر *** در احوال آن نامۀ ابن صخر
که چون حیدر آن نامۀ وي بخواند *** زگفتار وي در تعجب بماند
به من داد آن نامه گفت این بخوان *** بن و بیخ این گفتهها را بدان
من آن نامه برخواندم از اعتبار *** همه کفر بود اندر و آشکار
ولیکن دل عامه و دو سپاه *** به معنیّ آن در نجستند راه
مرا گفت زود آن گهی مرتضی *** که برخواندي این نامۀ پرجفا؟ ] پ[
گوا کردمت گفت حیدر بر این *** که بیرون شد این ظالم از کوي دین
که روزي به مکه درون مصطفی *** چه گفتست با من در این بی وفا

جلوه های توحیدی حکمت فردوسی :

سپاس از جهاندار هر دو جهان
شناسنده هر آشکار و نهان
نگهدار خورشید و دریا تویی
خدایی سرا و ثریا تویی
بترسید او را ستایش کنید
شب تیره پیشش نیایش کنید
بدانید از کردگار جهان
بد و نیک هرگز نماند نهان
که او هست برتر زهر برتری
توانا و داننده از هر دری
دو گیتی پدید آید کاف و نون
چه فرمان دهی برفراز و فزون

جلوه های توحیدی حکمت فردوسی :

[=times new roman]به نام خداوند جان و خرد ** کزین برتر، اندیشه، بر نگذرد

[=Times New Roman]معنی: به نام خداوندی آغاز می کنم که دو نعمت بزرگ عقل و جان را به انسان عطا کرده است زیرا فکر و اندیشه انسان نمی تواند فراتر ازاین برود . به ذهن و اندیشه انسان ،سخنی بالاتر ازاین خطور نمی کند که سخنش را با نام پروردگاری آغاز کند که به انسان جان و خرد بخشیده است.

[=times new roman]خداوند نام و خداوند جای ** خداونـد روزی ده رهنمـای
[=Times New Roman]توضیحات: نام: در حدیثی اسمای الهی نود و نه مورد ذکر شده است. (إنَّ للّه ِ تِسعَة و تِسعینَ إسماً ) و در دعای جوشن کبیر کتاب مفاتیح الجنان شیخ عباس قمی هزار و یک اسم و صفت الهی آمده است./روزی ده : اشاره به صفت رزّاق بودن الهی است (هو الرّزّاق)/ رهنمای: اشاره به هدایتگری خداوند است ( واللّه یهدی مَن یشاء)
[=Times New Roman]معنی : خداوند متعال صاحب اسما و صفات و القاب متعدّد و آفریننده ی جاو مکان(عالم هستی) است. اوست که روزی دهنده موجودات عالم و هدایت کننده آنهاست.

[=times new roman]خداوند کیوان و گردان سپهر ** فروزنده ی ماه وناهید و مهر
[=Times New Roman]توضیحات: کیوان : زحل ، نام یکی از افلاک هفتگانه است./ گردان سپهر: گردان صفت است برای سپهر که قبل از موصوف آمده است./ناهید: زهره از افلاک هفتگانه/ مهر : خورشید از افلاک هفتگانه / مراعات نظیر در بین کلمات: کیوان، سپهر، ماه، ناهید و مهر
[=Times New Roman]معنی : خداوند متعال افلاک هفتگانه ( قمر، عطارد، ناهید، خورشید،مریخ ، مشتری، زحل) و آسمان در حال حرکت را آفریده است و اوست که به خورشید و ماه و ستارگان نور و روشنی بخشیده است.

[=times new roman]ز نام و نشان و گمان برترست ** نگارنـده ی بر شده گوهرست
[=Times New Roman]معنی : ذات اقدس الهی از محدوده ی نام و نشان و فکرو گمان قراتر است و گوهر وجود از همه عناصر و موجودات در عالم هستی بالاتر است.
[=times new roman]بــه بیننــدگــان آفـریننــده را ** نبینی مرنجان دو بیننــده را
[=Times New Roman]توضیحات: فردوسی در این بیت به یکی از عقاید مهم اهل تشیّع اشاره کرده است که وجود خداوند متعال با چشم و وجود مادّی قابل درک نیست .( لاتُدرکُهُ الابصارُ و هو یُدرکُ الابصارَ).
[=Times New Roman]معنی : با چشمان و وجود جسمانی و مادّی نمی توان خدا را درک کرد پس برای این کار بیهوده به چشمانت زحمت مده.

[=times new roman]نیابـد بـدو نیــز اندیشــه راه ** که او برتراز نام واز جایگاه
[=Times New Roman]معنی : انسان حتّی با افکار تیزو اندیشه های باریک بین نیز نمی تواند به وجود خداوند متعال دست یابد زیرا که ذاق اقدس پروردگار فراتر از محدوده اسما و نام ها و مکان ها است. ( خداوند لامکان است.)
[=times new roman]خـرد گر سخـن برگزیند همی ** همان را گزیند که بیند همی
[=Times New Roman]معنی: اگرعقل و اندیشه انسان موضوعی برای قضاوت و داوری برگزیند همان موضوعی را انتخاب می کند که قابل مشاهده و رؤیت باشد. ( وجود خدا ماده نیست در حالی که جسم و وجود انسان از ماده است وجسم ماده هرگز نمی تواند جسمی را که از جنس ماده نیست، درک کند.)
[=times new roman]ستودن نداند کس اوراچوهست ** میـان بنـدگی را ببایدت بست
[=Times New Roman]معنی : هیچ کسی نمی تواند خداوند متعال را آنگونه که شایسته درگاه اوست، ستایش کند پس تو باید کمر بندگی و اطاعت از او به میان ببندی و در بندگی و عبادت او تلاش کنی.
[=times new roman]خردراوجان راهمی سنجداوی ** دراندیشهٔ سخته کی گنجد اوی؟!
[=Times New Roman]معنی : خداوند متعال عقل و جان را به عنوان دو نعمت بزرگ که وسیله تشخیص و سنجش است در اختیار انسان قرار داده است و این دو که خود به وسیله خدا سنجیده و آفریده شده است هرگز نمی تواند به سنجش و شناخت پروردگار بپردازد.عظمت خدای بزرگ در اندیشه اندک و ناچیز ما نمی گنجد.
[=times new roman]بدین آلت رای و جان و زبان ** ستــود آفریننــده را کی توان؟!
[=Times New Roman]معنی:با اسباب و ابزارهایی چون فکر، اندیشه، جان، کلام و ... که انسان در اختیار دارد نمی توان خدا را ستود.
[=times new roman]به هستیش بایدکه خستوشوی ** ز گفتــار بیـــ‌کار یکسـو شوی
[=Times New Roman]توضیح: خستو: اعتراف و اقرار
[=Times New Roman]معنی : تو باید به یگانگی وجود خداوند اعتراف نمایی و از گفتن سخنان بیهوده و نادرست در باره او خودداری کنی.

[=times new roman]پرستنده باشی و جوینده راه ** به ژرفی به فرمانش کردن نگاه
[=Times New Roman]معنی : تو باید خدا را پرستش کنی و راه خدا را که راه مستقیم است جستجو کنی و بایت با تمام وجود از جان و دل به دستورات و فرمان های الهی عمل نمایی.
[=times new roman]منی چون بپیوست با کردگار ** شکست اندر آورد و برگشت کار
[=Times New Roman]معنی: وقتی که (جمشید شاه، هر انسان) در مقابل خداوند بزرگ تکبر و ناسپاسی کرد دچار شکست و ناکامی گردید و بخت و اقبال خوب از وی روی برگرداند.
[=times new roman]به یزدان هرآن کس که شد ناسپاس ** به دلش اندر آید ز هر سو هراس
[=Times New Roman]معنی: هر کس نسبت به خداوند تکبر و ناسپاسی نشان دهد ترس و وحشت از هر جهت بر قلب و دل او سرازیر می شود. برای رسیدن به درجه امنیت و آرامش خاطر باید خدا را سپاس گفت. (الا بذکر الله تطمئن القلوب)

[=Microsoft Sans Serif][=Microsoft Sans Serif][=times new roman] [=Microsoft Sans Serif] [=Microsoft Sans Serif][=Microsoft Sans Serif][=times new roman]




جلوه ی از حکمت فردوسی :

ترا دانش و دین رهاند درست

در رستگاری ببایدت جست

وگر دل نخواهی که باشد نژند

نخواهی که دایم بوی مستمند

به گفتار پیغمبرت راه جوی

دل از تیرگیها بدین آب شوی

چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی

خداوند امر و خداوند نهی

... علی بود جفت بتول

که او را به خوبی ستاید رسول

که من شهر علمم علیم در ست

درست این سخن قول پیغمبرست

گواهی دهم کاین سخنها ز اوست

تو گویی دو گوشم پرآواز اوست

علی را چنین گفت و دیگر همین

کزیشان قوی شد به هر گونه دین

نبی آفتاب و صحابان چو ماه

به هم بستهٔ یکدگر راست راه

منم بندهٔ اهل بیت نبی

ستایندهٔ خاک و پای وصی

حکیم این جهان را چو دریا نهاد

برانگیخته موج ازو تندباد

چو هفتاد کشتی برو ساخته

همه بادبانها برافراخته

یکی پهن کشتی بسان عروس

بیاراسته همچو چشم خروس

محمد بدو اندرون با علی

همان اهل بیت نبی و ولی

خردمند کز دور دریا بدید

کرانه نه پیدا و بن ناپدید

بدانست کو موج خواهد زدن

کس از غرق بیرون نخواهد شدن

به دل گفت اگر با نبی و وصی

شوم غرقه دارم دو یار وفی

همانا که باشد مرا دستگیر

خداوند تاج و لوا و سریر

خداوند جوی می و انگبین

همان چشمهٔ شیر و ماء معین

اگر چشم داری به دیگر سرای

به نزد نبی و علی گیر جای

گرت زین بد آید گناه منست

چنین است و این دین و راه منست

برین زادم و هم برین بگذرم

چنان دان که خاک پی حیدرم

دلت گر به راه خطا مایلست

ترا دشمن اندر جهان خود دلست

نباشد جز از بی‌پدر دشمنش

که یزدان به آتش بسوزد تنش

هر آنکس که در جانش بغض علیست

ازو زارتر در جهان زار کیست

نگر تا نداری به بازی جهان

نه برگردی از نیک پی همرهان

همه نیکی ات باید آغاز کرد

چو با نیکنامان بوی همنورد

از این در سخن چند رانم همی

همانا کرانش ندانم همی

نگاه حکیمانه حکیم فردوسی به زن :

در ابتدا باید اشاره شود :
استناد به تنوع نگرش ها در ساحت درون ساخت ادبیات، به خصوص تحلیل و بازگفت قاموس هر اثر باید گفت در ادبیات کلاسیک به خصوص شعر فردوسی، زن دقیقاً با توجه به اصول داستان نویسی و طراحی ذهنی فردوسی مطرح و ایفای نقش می کند.
زن در شعر فردوسی ایفای نقش تاریخی دارد، در آغاز ا باید گفت آنچه از فحوای اشعار شاهنامه در معرفی شخصیت و جایگاه زن مورد ن نظر قرار می گیرد، فقط بازنگری و انعکاس زن در ذهن و زبان حکیم طوس است. آن هم از زاویه محدود و در بخشی خاص .
زن در نگاه فردوسی به هیچ عنوان موجودی خوارمایه نیست، بلکه حافظ هویت و ارزشهای والای قومی و نژادی خویش است. آنچه از شاهنامه و اشعار فردوسی بر می آید دقیقاً نقطه مقابل تصور بی پایه نسبت به زن را اثبات می کند که در جوامع پیشین رایج بوده است .
مثلا وقتی از زنی خواستگاری می کردند او را به صفاتی یاد می کردند که در خور یک زن مسلمان می باشد. از آن جمله است در داستان بهرام چوبینه هنگامی که بهرام بدست قلون نامی کشته می شود، خاقان در ارسال نامه برای گردیه خواهر بهرام بعنوان خواستگاری و طلب ازدواج خطاب به وی چنین می نویسد:
سوی گردیه نامه بود جدا
که ای پاک دامن زن پارسا
هَمَت راستی و هَمَت مردمی
سرشتت فزونی و دور از کمی
در ادامه نامه باز روی پارسایی و پاکی زن و رأی زنی زن (گردیه) تأکید می ورزد.
ز پیوند از پند و نیکو سخن
چه از نو، چه از روزگار کهن
زپاکی و از پارسایی زن
که هم غمگسار است و هم رأی زن

یکی از مهمترین صفاتی که در شاهنامه برای زنان قائل بوده اند، اصالت نژاد است. وقتی طوس و گیو و دیگر سواران و دلیران در نخجیرگاه به مادر سیاوش برمی خورند، اولین سوالی که از آن فریبنده ماه می کنند از نژاد اوست و او هم در پاسخ طوس و هم در پاسخ کاووس از نژاد و اصالت خانوادگی خویش با افتخار دفاع می کند:

بپرسید از و پهلوان از نژاد

بدویک بیک سرو بن کرد یاد
بدو گفت من خویش گرسیوزم
بشاه آفریدون کشد پروزم
در ادامه همان داستان و در ملاقات با کاووس چنین می گوید:

بدو گفت خسرو نژاد تو چیست

که چهرت بمانند چهر پریست

بگفتا که از مام، خاتونیم
بسوی پدر زآفریدونیم
نیایم سپهدار گرسیوزست

بدآن مرز خرگاه او پروزست

نکته دیگر اینکه در شاهنامه و به استناد آنچه که حکیم طوس به قالب شعر ریخته زنان به لحاظ اظهار نظر و عقیده مانند مردان بوده اند. زن در آن روزگار موجودی خانه نشین صرف نبوده است که در آن انزوای تحمیلی، بسیاری از استعدادها، شایستگیها و سرمایه هایی که خداوند مانند مرد در وجودش به ودیعه گذاشته است، محروم بماند. بلکه او را صاحب رأی و نظر می دانستند و در عمل، حق می دادند تا از عقیده خود دفاع کند.

بدو گفت رأ ی توای شیر زن
درخشان کند دوده و انجمن
در گفتگویی بین گردیه و بهرام چوبین صورت می پذیرد گردیه با صفاتی چنین توصیف می شود:

همی گفت هر کس که این پاک زن
چه نیکو سخن گفت بر انجمن
تو گفتی که گفتارش از دفترست
ز دانش بجا، سب او برتر است
در داستان بهمن، در توصیف همای چنین آمده است:

یکی دخترش بود نامش همای

هنرمند و با دانش و پاکرای

اگرچه نوع دانش و معرفت زنان در شاهنامه در شخصیتهای داستانی متفاوت است، اما «دانش زن» دلیلی است بر اینکه زنان از سطوح معرفتی قابل توجهی برخوردار بوده اند. ما و فردوسی معتقد نیستیم که زنان در تمامی زمینه ها دقیقاً در حد مردانند. اما از آنسوی هم باید مواظب بود که این اختلاف که تا حدی فطری و خدا دادی است به حذف، نادیده گرفتن و خدای نکرده ضعیف و ناتوان دانستن زنان منجر نشود. در شاهنامه زنان حتی در زمان حیات همسر و شوی به مقام ولیعهدی می رسیدند و اگر چنین زنی از توان، شایستگی و معرفت و مایه لازم برای جانشینی پادشاه بهره مند نبود هرگز فردی مانند بهمن همسرش را بدان مسئولیت نمی گمارد. هما وقتی به حکومت و پادشاهی می رسد، دقیقاً از عهدة کشور برمی آید. اهل داد و دهش و بخشش و آبادانی و نیکویی و خدمت به مردم و رفع رنج و تیمار ملت است. مثل یک سیاستمدار توانمند در جهت فقر زادیی و کاهش رنج ضعفاست.

همای آمد و تاج بر سر نهاد

یکی راه و آیین دیگر نهاد
سپه را همه سربسر باد داد
در گنج بگشاد و دینار داد
برای و بداد از پدر در گذشت
همی گیتی از دادش آباد گشت
همی گفت کین تاج فرخنده باد
دل بد سگالان ما کنده باد
همه نیکویی باد کردار ما
مبیناد کس رنج و تیمار ما
توانگر کنیم آنکه درویش بود

نیازش به رنج تن خویش بود


عجم زنده کردی بدین سالها؟..........نه! عجم گور کردی در این سالها

پیمبر بدان فرّ و جاه خودش......چنین گو نبود اندر زمان خودش

تو را سود نیست این سان سخن کوفتن......... مرا با با تو سودی نبود اندرین گوفتن

مگر تازیان را که تازند هم ....... مگر زنده کردن به تازی بوَد

به کل مدح ماهان بگفتی در ان ..... سزاوار ماهان نبود این سان سخن کوفتن

گرت مدح کردی در ان هم خدا ........ ولی مدح کردی در ان غیر خدا

عجم زنده کردن سزای تو نیست ...... عجم را کتاب ست حق اندر سرش

به هر سو که رفتی در این سالها.........همی فوت کردی در این سالها /(فوت دهان)

ندانستی ان روز، ان فرّ با تو چه کرد........ بدان روز شعر تو را خس بداد

چنان مدح کردی در ان رستمی ........ که ان شاه را خوش نیامد بدان کِشتنی

بدین روی ان را ز سر پس بداد ....... چرا چون بدان مدح گفتن همو نیست شد/(او را ستایش نکردی)

بدین سان بگفتی همی سال سی...........عجم زنده کردی بدین پارسی

توانگر کنی آنکه درویش بود..........نه!
توان دادن از غیر حق نیست بود ........ توانگر بدادن سزای یدالله بود.
به رنجِ تنم بنده را سود نیست...... به غیرو کرم بنده را سود نیست.

به اشعار تو بنده را سود نیست...... در این گفت و گو، هم تو را سود نیست

بدان روز اندیشه می کنم که مرا بکوبند این یال و کوپال من / بکوبند این روح و این جان من.

عشقبازی;704384 نوشت:

عجم زنده کردی بدین سالها؟..........نه! عجم گور کردی در این سالها

پیمبر بدان فرّ و جاه خودش......چنین گو نبود اندر زمان خودش

تو را سود نیست این سان سخن کوفتن......... مرا با با تو سودی نبود اندرین گوفتن

مگر تازیان را که تازند هم ....... مگر زنده کردن به تازی بوَد

به کل مدح ماهان بگفتی در ان ..... سزاوار ماهان نبود این سان سخن کوفتن

گرت مدح کردی در ان هم خدا ........ ولی مدح کردی در ان غیر خدا

عجم زنده کردن سزای تو نیست ...... عجم را کتاب ست حق اندر سرش

به هر سو که رفتی در این سالها.........همی فوت کردی در این سالها /(فوت دهان)

ندانستی ان روز، ان فرّ با تو چه کرد........ بدان روز شعر تو را خس بداد

چنان مدح کردی در ان رستمی ........ که ان شاه را خوش نیامد بدان کِشتنی

بدین روی ان را ز سر پس بداد ....... چرا چون بدان مدح گفتن همو نیست شد/(او را ستایش نکردی)

بدین سان بگفتی همی سال سی...........عجم زنده کردی بدین پارسی

توانگر کنی آنکه درویش بود..........نه!
توان دادن از غیر حق نیست بود ........ توانگر بدادن سزای یدالله بود.
به رنجِ تنم بنده را سود نیست...... به غیرو کرم بنده را سود نیست.

به اشعار تو بنده را سود نیست...... در این گفت و گو، هم تو را سود نیست

بدان روز اندیشه می کنم که مرا بکوبند این یال و کوپال من / بکوبند این روح و این جان من.

به فردوس بازی مکن ای پسر
که این کار دارد بسی درد سر
چو فردوس باشد حکیم بزرگ
ز ایران زمین است شخص سترگ

بزرگش نخوانند اهل خرد
که نام بزرگان به زشتی برد

چنین بر می آید که سمت و سوی فرهنگ حاکم بر کشور و منطقه در روزگار ایران باستان بجهتی بوده که به زن امکان بروز لیاقتها و شایستگیها داده شده است، اگر چه به نوعی رنگ و بوی فرهنگ مرد سالاری دیده می شود، اما مرد سالاری مطلق نبوده است. ما معتقد نیستیم در روزگار ما باید معیارها را از دل شاهنامه برای زنان سرمشق کرد، اما نادیده گرفتن جایگاه زنان در ادبیات زنان داستانی از نوع حماسی هم اندکی کم توجهی و کم لطفی است. خاصیت و فایده این مقایسه حداقل این است که در آن روزگار فضا و شرایط به گونه ای بوده که حتی اگر به طور موروثی زن بتواند در مواردی به پادشاهی برسد و بالاترین مسئولیت اجرایی کشور را به عهده بگیرد و در نقطه مقابل آن پس از هزاران سال حتی در عصر و روزگار ما در برخی کشورها از حق شرکت در انتخابات هم محروم باشد، تاسف بار این است که بسیاری از این محرومیت ها در کشورهای اسلامی است. خدای را شکر که تا حضرت امام خمینی (ره) در قید حیات بودند شرایط و چگونگی حضور زنان را بطور معینی روشن کردند.

ناگفته نماند که نقطه مقابل آن افراط در دعوت زنان برای حضور در امور و مسائل و فعالیتهای اجتماعی و سیاسی و . . . . است که می تواند، مصیبتی را ایجاد کند که برخی از کشورهای جهان بر سر زن آورده اند و آن را به شئی و کالا تبدیل کرده و هویت و مقام و شان و منزلت والایش را تا سطوح دردناک غیر انسانی تنزل داده اند، شاید تعجب کنید که «قیدافه » زنی است معاصر اسکندر و چنان قدرتمندانه منطقه حکومتی تحت امر خود را اداره می کند که اسکندر در نامه ارسالی خود از وی چنین یاد می کند:
بنشیند پس نامه بر جریر

زشاهنشه اسکندر شهر گیر
بنزدیک قیدافه هوشمند
شده نام او در بزرگی بلند

چنین گفت فردوسی پاک جفت

اسکندر که در جهانگیری و لشکرکشی زبانزد خاص و عام است در برابر قیدافه در نهایت ادب و احترام رفتار کرده تمام اصول جانبداری و حق حکومت، آنچه در اصول دموکراسی امروز رعایت حق همجواری می نامند، در حق ایشان روا می دارد. حتی برای آزاد ساختن پسر قیدافه از اسارت تلاش می کند و مکاتباتی بین دو پادشاه رد و بدل می شود. جای شگفتی است که نه تنها ضعف و ناتوانی در پاسخ های قیدافه مشهود نیست که بسیار قوی و از موضع قدرت و به زبان امروزین بهره مند از تمام اصول و موازین دموکراسی است.

شگفتی دیگر اینکه حتی قیدافه اسکندر را پند می دهد و او را به آرامش دعوت می کند و در عین حال که به قدرت و کشور گشایی و عظمت اسکندر متعرف است، اما با او پیمان می بندد و حتی در نهایت خردورزی اسکندر را از غرور پادشاهی و خروج از مسیر حق باز می دارد.
از جمله آداب و رسوم گفتنی و ارزشمند دیگر در باره زنان اینکه اگر در خانواده ای بزرگ، پادشاه یا امیری یا پهلوانی می مرد، و باعث کم لطفی و بی توجهی در حق زنان نمی گردید. زنان حتی اگر دستور یا پیشنهادی پس از مرگ شوهر صادر می کردند از نفوذ خاص برخوردار بودند. در حالی که در جامعه امروز ما متأسفانه در تخصیص حقوق قانونی زنان با مرگ شوهر چنان تردید و شک و تزلزلی وارد می شود که ناگهان تمام هستی و زندگی آنها، زیر و رو می شود. چه بسا زنانی که با همسری خوب و علاقمند زندگی می کنند، پس از مرگش چندان دل به دنیا ندارند، زیرا حتی در خانواده از آن جایگاه و اغراز و منزلت قبلی هم برخوردار نیست تا چه رسد به اینکه بخواهد فرزندان و داماد و عروس و … غیره را تحت نظر داشته باشد.
پس از آنکه «دارای سوم» از دنیا می رود، همسرش به بزرگان و نام آوران نامه می نویسد که باید همگی سلطنت اسکندر را بپذیریم. تمام بزرگان مملکت و کشور به دستور و پیشنهاد ایشان توجه و از آن اطاعت می کنند و آن خانم با اطمینان به اسکندر نامه می نویسد که ما همگی پس از دارا تحت فرمان توایم و کسی از حکم شما سر پیچی نخواهد کرد. اینک قسمتی از نامه «دلارای» مادر روشنک و همسر دارا خطاب به اسکندر:
چو شاه زمانه ترا برگزید

سر از رای او کس نیارد کشید
نبشتیم نامه سوی مهتران
به پهلو بزرگان و جنگاوران

که فرمان دارا راست فرمان تو
نپیچد کسی سر زپیمان تو

ستیز با ....:
سخن بس کن از هرمز تُرک زاد............ که اندر زمانه مباد این نژاد...
که این تُرک زاده سزاوار نیست ............ کس اورا به شاهی خریدار نیست
که خاقان نژاداست و بد گوهر است............ به بالا و دیدار چون مادر است

عرب هر که باشد به من دشمن است............... کژ اندیش و بد خوی و اهریمن است
ز شیر شتر خوردن و سوسمار .............عرب را به جایی رسیده است کار
که فر کیانی کند آرزو............. تفو بر تو ای چرخ گردون تفو

سراسر بشمشیر بگذاشتند............ ستم کردن ِ"لوچ" برداشتند
بشد ایمن از رنج ایشان جهان............ "بلوچی" نماند آشکار و نهان!
همه رنج ها خوار بگذاشتند............. در و کوه را، خانه پنداشتند!
ازاینان فراوان و اندک نماند!............. زن و مرد و جنگی و کودک نماند!

چو شب نیمه بگذ شت و تاریک شد ............... جهاندار با کُرد نزدیک شد
برآهیخت شمشیرو اندر نهاد.......... گیا را ز خون بر سر افسر نهاد!
همه دشت از ایشان سر و دست گشت.............. بروی زمین ،کُرد بر، پَست گشت!
بی اندازه، زیشان گرفتار شد ........... "سترگی و نا بخردی "خوار شد
همه بوم-هاشان بتاراج داد!............. سپه را همه "بدره "و "تاج" داد

زگیلان تباهی فزونست از این ..............ز نفرین، پراکنده گشت، آفرین
از آن جا یگه سوی گیلان کشید............... چو رنج آمد از گیل و دیلم پدید...
چنین گفت کای- در ، ز خُردوبزرگ .............. نباید که ماند پی ِشیر گرگ
چنان شد ز کشتن همه بوم رَست ............. که از خون همه روی کشور بشُست
زبس کُشتن و غارت و سوختن............. خروش آمد و نا لۀ مرد و زن
زکشته به هرسویکی توده بود............. گیاها، بمغز سرآلوده بود

و ز آن جایگه شاه لشکر براند....... به هندوستان رفت و چندی بماند...
بفرمان، همه پیش اوآمدند.......... بجان هرکسی چاره جو آمدند
زدریای هندوستان تا دو میل........... در م بود و دیبا و اسبا ن و پیل
بزرگان همه پیش شاه آمدند.......... زدوده دل و نیکخواه آمدند
برسید کسری و بنواخت- شان........... بر اندازه بر، جایگه ساخت- شان
بدل شاد برگشت از آن جا یگاه............. جهانی پر از اسب و فیل و سپاه

"فردوسی"

[=arial]

عشقبازی;706587 نوشت:
عرب هر که باشد به من دشمن است............... کژ اندیش و بد خوی و اهریمن است

الان دقیقا حالتون خوبه ؟ !!

این به قول ادبا " خُزَعبلات" چیه که بهم میبافید ؟!!

" عرب هر که باشد به من دشمن است !!! " ... آخه طفلی کسی مثل علی بن ابیطالب و حسنین علیهم السلام هم عرب هستند . حضرت محمد صلوات الله علیه و اله هم عرب است که سرآمد خلایق روزگار هستند ... حالا نعوذبالله این شاعر اراجیف گوی این شعر میخواهد با این بزرگواران هم که عرب هستند دشمنی کنه ؟!!

الان دقیقا خودت با شاعر شعرت چند چند هستید ؟ !!

[=arial]البته شاید بنده منظور شعر رو هم خوب متوجه نشدم که اگه اینطوری هست بیان کنید تا روشن شویم ...
[=arial]
مثلا شاید شاعر از یک فرد جاهل داشته این جمله رو نقل قول میکرده ؟ !!
[=arial]

عشقبازی;706587 نوشت:
عرب هر که باشد به من دشمن است............... کژ اندیش و بد خوی و اهریمن است
ز شیر شتر خوردن و سوسمار .............عرب را به جایی رسیده است کار
که فر کیانی کند آرزو............. تفو بر تو ای چرخ گردون تفو

سلام
اون وقت چطوری فردوسی این شعر رو هم گفته:

چو نامش زبان را كُنَد بهرمند***تو را مرغ بختت بود در كمند

ز نامش شود اَهرِمَن سرنگون

***بُوَد نزد او ديو و دَد پست و دون

كجا پهلوان زاده همچون علي؟***چه نعمت خدا داده همچون علي؟

صدف باشد عالم ، علي گوهر است

***كه تنها جهان پهلوان حيدر است


((فردوسی))

مگه میشه یه نفر هر دوی این شعرها رو گفته باشه؟!

اسکندر هم وقتی بنا بر نظر ارسطاطالیس حکیم از زمان مرگش با خبر می شود. خردمندانه و بدون اینکه در برابر مرگ بعنوان یک داد و حقیقت غیر قابل انکار، اعتراض کند مادرش را وصی خود قرار می دهد. قبل از آنکه بزرگان روم را به اطاعت از مادر فرا بخواند، مادر را به شکیبایی و تحمل مرگ خود دعوت و توصیه می کند و از محل مالیات و خراج و درآمد مناطق و ممالک تحت فرمان و قدرتش سالانه صدهزار دینار بعنوان بخشش به مردم اختصاص می دهد. نمی دانم این را می شود رد مظالم تلقی کرد یا خیر. اما نمی توان مشابهت های عقیدتی و فکری ملل جهان را نادیده گرفت. نکته دیگر در نامه اسکندر اینست که انسان از زمان مرگ آگاهی ندارد و هر کس را از روزگار بهره و مدت زمان معین و مقدری است.

اعجاب انگیز داستان در شاهنامه به جهت حضور یکپارچه زنان در صحنه های اجرایی کشور، داستان شهر هروم باشد. شهری که بنا به نظر فردوسی یکسر در اختیار زنان بود. شهری که مختص زنان باشد هنوز هم جهان بخود ندیده است. در آن تمام سواران، لشگریان، کشوریان زنان باشند.
پادشاه یا امیر آنان نیز زن، پیک و قاصد و نگهبان و تمام مشاغل و پست ها در اختیار زنان بوده است. حکایت اگر رنگ افسانه (تخلیل) هم داشته باشد، کاری غیر ممکن نیست. وقتی اینک در تمامی مشاغل زنانی وارد شده و این ضرورت انکارضرورت ناپذیر روزگار است، آیا نمی شود اداره یک شهر را در تمامی سطوح به زنان سپرد و حداقل در حد یک تجربه آن را به اجرا و عمل نزدیک کرد؟ اینک چند بیت از ویژگی های آن شهر و چگونگی اداره آن توسط زنان:
همی رفت با نامداران روم

بدان شارسان شد که خوانی هروم
که آن شهر یکسر زنان داشتند
کسی بر در شهر نگذاشتند
وقتی اسکندر فیلسوفی را به همراه پیک خطاب به شهر هروم می فرستد، پیک چنین گزارش میدهد:
چو دانا بنزدیک ایشان رسید
همه شهر زن دید و مردی ندید

همه لشکر از شهر بیرون شدند

بدیدار رومی بهامون شدند
شاید مسأله اعجاب انگیز این باشد که چگونه شهری بدون مرد اداره می شود؟ دقیقاً همان پرسشی که برای اسکندر مطرح بوده و او را مصمم کرده تا از آن شهر و چگونگی اداره آن شهر بازدید بعمل آورد.
مرا رای دیدار شهر شماست

گرآئید نزدیک من هم رواست
چو دیدار یابم برانم سپاه
نباشم فراوان بدین جایگاه
ببینیم تا چیست آیین و فر
سواری و زیبایی و پای و پر
زکار و زره تان بپرسیم نهان
که بی مرد زن چون بود در جهان
بزرگان یکی انجمن ساختند
زگفتارها دل بپرداختند

که ما برگزینیم زن دو هزار
سخن گوی و داننده هوشیار

صادق;704391 نوشت:
به فردوس بازی مکن ای پسر
که این کار دارد بسی درد سر
چو فردوس باشد حکیم بزرگ
ز ایران زمین است شخص سترگ

بزرگش نخوانند اهل خرد
که نام بزرگان به زشتی برد


مرا از حقیقت همی باک نیست ....... همین گفت و گو هم به اصلاح نیست

گرت حق نگفتم مرا لعن باد ............ به جز حق بگفتن مرا محو باد

به گَردش بیایم به سان پلنگ ............... به گفتن بیایم به سان خدنگ

مرا بچه خواندی در این شور و حال .......... به غیر ان نیاید بدین کردگار

اگر بچگی کردم از شور و حال .......... به جر بچگان را نبینی سرِ شوق و حال

اگر سر به دارم بدیدی زمان.......... به جز راستی نیاید به کار زمان

به بازی گرفتن سزایش نبود............ بدان کوبِش قوم هم جزایش نبود

اگر بچه دیدی به کودک ببخش........... اگر حق بدبدی به اویش ببخش

به فکرت فرورفتم از گفتِ تو........... "به فردوس بازی مکن ای پسر"

همی سر بگشتم ز گفتار تو........... مگر گرد بازی بدیدی مرا

اگر او کلامش به ستیز و تهمت رود ........ منم هم توانم به بازی و خِصمت روم


که نام بزرگان به زشتی برد:

رجوع به یزدگرد سوم در شاهنامه/ نوه ی خسرو پرویز

عشقبازی;707292 نوشت:

مرا از حقیقت همی باک نیست ....... همین گفت و گو هم به اصلاح نیست

گرت حق نگفتم مرا لعن باد ............ به جز حق بگفتن مرا محو باد

به گَردش بیایم به سان پلنگ ............... به گفتن بیایم به سان خدنگ

مرا بچه خواندی در این شور و حال .......... به غیر ان نیاید بدین کردگار

اگر بچگی کردم از شور و حال .......... به جر بچگان را نبینی سرِ شوق و حال

اگر سر به دارم بدیدی زمان.......... به جز راستی نیاید به کار زمان

به بازی گرفتن سزایش نبود............ بدان

کوبِش قوم هم جزایش نبود

اگر بچه دیدی به کودک ببخش........... اگر حق بدبدی به اویش ببخش

به فکرت فرورفتم از گفتِ تو........... "به فردوس بازی مکن ای پسر"

همی سر بگشتم ز گفتار تو........... مگر گرد بازی بدیدی مرا

اگر او کلامش به ستیز و تهمت رود ........ منم هم توانم به بازی و خِصمت روم


که نام بزرگان به زشتی برد:

رجوع به یزدگرد سوم در شاهنامه/ نوه ی خسرو پرویز

شما پهلوانید ای عشق باز
سخن گو ودانا پر رمز و راز
ولکن به فردوس بازی مکن
بدین پارسی کار تازی مکن

چو او کاخی از پارسی ساخته ست
در این کار خود عمر خود باخته ست

عجم زنده کرده بدین فارسی
وبرده است رنجی فزون تر ز سی

نباید که آن عشق باز جوان
بکوبد سر آن یل و پهلوان

چو او فخر ایران و توران بود
حکیم بزرگ خراسان بود

اگر چند شما رستم کوچه ی
ولی پیش فردوس چون بچه ی

برخی را تصور آنست که فقط اسلام به حجاب و پرده پوشی و شرم آگینی زنان توصیه و حکم کرده است، در حالی که با مروری هر چند گذرا به شاهنامه درمی یابیم در مورد زنان بر اصل حیاء، پارسایی، پوشیده رویی بخصوص قبل از ازدواج تأکید می کردند که دختران را از چشم نامحرم به دور نگهدارند ، زنان هم پرده پوشی را جزء افتخارات خود دانسته ، آنجا که قرار بوده است به معرفی و بیان فضایل خود بپردازند، اصل دور از مرد زیستن را جزء امتیاز و محاسن و نقاط قوت برمی شمردند :

در داستان تهمینه و ملاقات با رستم وقتی محاسن خودر ا غیر از جمال و زیبایی و… می شمارد ، روی موارد اخلاقی و ارزشی زیر تاکید خاص دارد :
پس پرده اند یک ماه روی

چو خورشید تابان پر از رنگ و بوی
در ادامه می گوید:
ز پرده برون کس ندیده مرا
نه هرگز کس آوا شنیده مرا
در داستان مهراب و زال و رودابه وقتی زال با سهراب ملاقات می کند، گویا سراغ دخترش را می گیرد و یکی از نامداران چنین می گوید :
پس پرده او یکی دختر است
که رویش ز خورشید نیکوتر است
ز سر تا به پایش به کردار عاج
به رخ چون بهشت و به بالا چو عاج
برآن سنت سیمین دو مشکین کمند
سرش گشته چون حلقه پای بند
دهانش چو گلنار و لب ناروان
زسیمین برش دسته دو ناروان
دو چشمش بسان دو نرگس بباغ
مژه تیرگی برده از پر زاغ
بهشتی است سرتاسر آراسته

پر آرایش و رامش و خواسته
در داستان سیاوش نیز به اصل پرده پوشی دختران اشاره دارد. وقتی به پیشنهاد پیران سیاوش از افراسیاب دخترش (فرنگیس) را خواستگاری می کند ، از وجود فرنگیس خبر می دهند.
اینک قسمتی از پیام سیاوش خطاب به افراسیاب :
مرا گفت با شاه ترکان بگوی

که من شاد دل گشتم و نامجوی
پس پرده تو یکی دختر است

که ایوان و تخت مرا درخورست
فرنگیس خواند مادرش
شوم شاد اگر باشم اندر خورش
نمونه دیگر که حتی به رومیان پرداخته و از پرده نشینی دختران رومی نیز خبر می دهد در داستان مهراب است .
مهراب پس از جنگ با فیلقوس پادشاه روم و پیروز شدن بر او از دخترش ( ناهید ) چنین خبر می دهد و خواستگاری می کند :
فرستاده روم را خواند شاه

بگفت آنچ بشنید از نیکخواه
بدو گفت رو پیش قیصر بگوی
اگر جست خواهی همی آبروی
پس پرده تو یکی دختر است
که بر تارک بانوان افسر است
نگاری که ناهید خوانی ورا بر او
رنگ زریّن نشانی ورا

بمن بخش و بفرست با باژ روم
چو خواهی که بی رنج ماندت بوم

صادق;707339 نوشت:
شما پهلوانید ای عشق باز
سخن گو ودانا پر رمز و راز
ولکن به فردوس بازی مکن
بدین پارسی کار تازی مکن

چو او کاخی از پارسی ساخته ست
در این کار خود عمر خود باخته ست

عجم زنده کرده بدین فارسی
وبرده است رنجی فزون تر ز سی

نباید که آن عشق باز جوان
بکوبد سر آن یل و پهلوان

چو او فخر ایران و توران بود
حکیم بزرگ خراسان بود

اگر چند شما رستم کوچه ی
ولی پیش فردوس چون بچه ی


یل پهلوان را نبینی سخن کوفتن............مگر پهلوانی به گفتن بُود نگر خاکشویی به خشتن بُود

خوش ان نیست مدح شاهان برم .............خوش ان بایدش مدحِ ربّم برم.

بدو گفتنش بنده را کار نیست ...............در این رُفتنش بنده را عار نیست.

اگر مدح شاهان کند هر زمان .............همی مدح گویم به جان زمان

ولی مدح شاهان بگفتن سزایش نبود...............همین مدح گفتن سزاوارِ شاهان نبود.

به مدّاح شاهان نسایم زبان ...............به سودای ماهان نخایم دهان

همو عزتش سوی یزدان سوم برفت...................همو دفترش سوی نوّادِ کفار رفت (نوه ی خسرو- پاره کننده نامه ی پیامبر)

اگر پاس دارد به شعر اندرش.............همو پاس دارد به کفر اندرش(به پاس زبان- به پاس کفر)

تو گفتی خمش باشم از بهرِ پاس زبان ............ من انرا نتابم به دیدار پاس زبان

اگر پاس دارد بدین دفترش.............همو حق ندارد به مدّاحِ شاه و برش

توانِ ملامت ندارم در این دفترش................صفوفِ ملامتگران نبینی ملامتگرش

اگر پیش فردوس چون بچه ی کو چه ام ........ ولی پیش معبود چون عاشقی شُهره ام

چنان مدح گویم به شوق و برش ........... دلم شاد گردد به سوی و برش

مرا بر صفِ خود نمایان مبین............... به روی سخن بر لب خودستایان مبین

مرا گِرد فردوس یکسان مبین:
مگر شعرخوانی جز تباهی رود............. همو بذله گویی جز به شاهی رود( شاهی: ریا)

اگر من بگردم به شعر و سران............. همو پی بگردم به گرد گمرهان

شاعران را گمرهان پی می کنند/ عالمان را عاشقان پی می کنند(پی : پیروی کردن)

عشقبازی;707967 نوشت:

یل پهلوان را نبینی سخن کوفتن............مگر پهلوانی به گفتن بُود نگر خاکشویی به خشتن بُود

خوش ان نیست مدح شاهان برم .............خوش ان بایدش مدحِ ربّم برم.

بدو گفتنش بنده را کار نیست ...............در این رُفتنش بنده را عار نیست.

اگر مدح شاهان کند هر زمان .............همی مدح گویم به جان زمان

ولی مدح شاهان بگفتن سزایش نبود...............همین مدح گفتن سزاوارِ شاهان نبود.

به مدّاح شاهان نسایم زبان ...............به سودای ماهان نخایم دهان

همو عزتش سوی یزدان سوم برفت...................همو دفترش سوی نوّادِ کفار رفت (نوه ی خسرو- پاره کننده نامه ی پیامبر)

اگر پاس دارد به شعر اندرش.............همو پاس دارد به کفر اندرش(به پاس زبان- به پاس کفر)

تو گفتی خمش باشم از بهرِ پاس زبان ............ من انرا نتابم به دیدار پاس زبان

اگر پاس دارد بدین دفترش.............همو حق ندارد به مدّاحِ شاه و برش

توانِ ملامت ندارم در این دفترش................صفوفِ ملامتگران نبینی ملامتگرش

اگر پیش فردوس چون بچه ی کو چه ام ........ ولی پیش معبود چون عاشقی شُهره ام

چنان مدح گویم به شوق و برش ........... دلم شاد گردد به سوی و برش

مرا بر صفِ خود نمایان مبین............... به روی سخن بر لب خودستایان مبین

مرا گِرد فردوس یکسان مبین:
مگر شعرخوانی جز تباهی رود............. همو بذله گویی جز به شاهی رود( شاهی: ریا)

اگر من بگردم به شعر و سران............. همو پی بگردم به گرد گمرهان

شاعران را گمرهان پی می کنند/ عالمان را عاشقان پی می کنند(پی : پیروی کردن)

نباید که هجو بزرگان کنی

زبان آوری نزد پیران کنی

خموشی به است از چنین گفت و گوی

برو دفتر از اینچنین شعر، شوی

خدا را بر آن بنده بخشایش است

که خلق از وجودش در آسایش است

چو فردوسی آسایش خلق خواست

چنین حرفها پشت او خود رواست؟

سر خویش گیر و به شاعر مپیچ

که دنیا نیرزد به یک ذرّه،هیچ

اگر عشقبازیّ تو با خداست

خدا گفته هجو بزرگان رواست؟

پ.ن

بابت تمام خطابات مفرد از شما عذر خواهم اقتضای شعر بود.

عشقبازی;707967 نوشت:
بدو گفتنش بنده را کار نیست ...............در این رُفتنش بنده را عار نیست

عشقباز عزیز. نمیدونم مشکل شما دقیقاً چیه
اگر ممکنه یک بار دقیقاً بفرمایید مشکلتون رو (برای اطلاع خودم میخوام بدونم)

شاید پاسخ شما رو بدم ، شاید هم همکلام شدیم :ok:

حبیبه;708010 نوشت:
نباید که هجو بزرگان کنی؟
زبان آوری نزد پیران کنی

خموشی به است از چنین گفت و گوی
برو دفتر از اینچنین شعر، شوی

خدا را بر آن بنده بخشایش است
که خلق از وجودش در آسایش است

چو فردوسی آسایش خلق خواست
چنین حرفها پشت او خود رواست؟

سر خویش گیر و به شاعر مپیچ
که دنیا نیرزد به یک ذرّه،هیچ

اگر عشقبازیّ تو با خداست
خدا گفته هجو بزرگان رواست؟


کاری به اصل بحث و خطاب شعر ندارم. ولی خود شعر زیبا بود :Kaf:

فردوسی در مدح امیرالمومنین

ایا شاه محمود کشور گشای
ز کس گر نترسی بترس از خدای

که پیش تو شاهان فراوان بدند
همه تاجداران کیهان بدند

فزون از تو بودند یک‌سر به جاه
به گنج و کلاه و به تخت و سپاه

نکردند جز خوبی و راستی
نگشتند گرد کم و کاستی

همه داد کردند بر زیر دست
نبودند جز پاک یزدان پرست

نجستند از دهر جز نام نیک
وزان نام جستن سرانجام نیک

هرآن شد که دربند دینار بود
به نزدیک اهل خرد خوار بود

گر ایدون که شاهی به گیتی ترا است
نگویی که این خیره گفتن چرااست

ندیدی تو این خاطر تیز من
نیاندیشی از تیغ خونریز من

که بد دین و بد کیش خوانی مرا
منم شیر نر میش خوانی مرا

مرا غمز کردند کان بد سخن
به مهر نبی و علی شد کهن

هر آن کس که در دلش کین علی است
از او خوارتر در جهان گو که نیست

منم بنده‌ی هر دو تا رستخیز
اگر شه کند پیکرم ریز ریز

من از مهر این هر دو شه نگذرم
اگر تیغ شه بگذرد بر سرم

نباشد جز از بی‌پدر دشمنش
که یزدان بسوزد به آتش تنش

منم بنده‌ی اهل بیت نبی
ستاینده‌ی خاک پای وصی

مرا سهم دادی که در پای پیل
تنت را بسایم چو دریای نیل

نترسم که دارم ز روشندلی
به دل مهر جان نبی و علی

چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی
خداوند امر و خداوند نهی

که من شهر علمم علیم در است
درست این سخن گفت پیغمبر است

گواهی دهم کاین سخن راز او است
تو گویی دو گوشم که آواز او است

چو باشد ترا عقل و تدبیر و رای
به نزد نبی و علی گیر جای

گرت زین بد آید گناه من است
چنین است این رسم و راه من است

به این زاده‌ام هم به این بگذرم
چنان دان که خاک پی حیدرم

ابا دیگران مر مرا کار نیست
بر این در مرا جای گفتار نیست

اگر شاه محمود از این بگذرد
مر او را به یک جو نسنجد خرد

چو بر تخت شاهی نشاند خدای
نبی و علی را به دیگر سرای

گر از مهرشان من حکایت کنم
چو محمود را صد حمایت کنم

جهان تا بود شهریاران بود
پیامم بر تاجداران بود

که فردوسی توسی پاک جفت
نه این نامه بر نام محمود گفت

به نام نبی و علی گفته‌ام
گهرهای معنی بسی سفته‌ام

شاعر : ابوالقاسم فردوسی توسی

از چگونگی پیوندهای زناشویی در شاهنامه می توان دریافت که حکیم طوس به نوعی در امر ازدواج تقدیر باور است. زیرا وقتی یکی از دختران قیصر روم نسبت به گشتاسب که از نظر قیصر فردی از طبقه غیر سلطنتی و اشراف نیست ، اظهار علاقه می نماید و خود گشتاسب به کتایون می گوید تو می توانستی مردان دیگری را انتخاب کنی و محبوب پدر و خانواده هم باشی ، از ثروت و مکنت و گنج هم محروم نشوی، چرا مرا که سنخیّتی با خانواده شما ندارم برگزیدی؟ پاسخ می دهد که با آنچه تقدیر و گردش روزگار رقم می زند، نمی توان مخالفت کرد. به دیگر زبان در شاهنامه به مواردی برمی خوریم که تناسب طبقاتی خانوادگی در امر ازدواج لزومأ واجب نیست. وقتی کتایون از جانب پدر به محرومیت از گنج و تاج و نگین تهدید می شود، گفتگوی گشتاسب با او چنین است :

چو بشنید قیصر برآن برنهاد

که دخت گرامی بگشتاسب داد
بدو گفت با او برد همچنین
نیایی زمن گنج و تاج و نگین
چو گشتاسب آن دید خیره بماند
جهان آفرین را فراوان بخواند
چنین گفت با دختر سرفراز
که ای پروریده بنام و نیاز
ز چندین سر و افسر نامدار
چرا کرد رایت مرا خواستار
غریبی همی برگزینی که گنج
نیابی و با او بمانی برنج
ازین سرفرازان همانی بجوی
که باشد بنزد پدرت آبروی
کتایون بدو گفت کای بدگمان
مشو تیز با گردش آسمان
چو من با تو خرسند باشم ببخت

تو افسر چرا جویی و تاج و تخت

حبیبه;708010 نوشت:
نباید که هجو بزرگان کنی

زبان آوری نزد پیران کنی

خموشی به است از چنین گفت و گوی

برو دفتر از اینچنین شعر، شوی

خدا را بر آن بنده بخشایش است

که خلق از وجودش در آسایش است

چو فردوسی آسایش خلق خواست

چنین حرفها پشت او خود رواست؟

سر خویش گیر و به شاعر مپیچ

که دنیا نیرزد به یک ذرّه،هیچ

اگر عشقبازیّ تو با خداست

خدا گفته هجو بزرگان رواست؟

پ.ن

بابت تمام خطابات مفرد از شما عذر خواهم اقتضای شعر بود.


به ساز و نوایش نگه کردمی......... به گفتار اویش نظر کردمی (او:فردوسی)
ولی کاش این گفت و گو را از انش نبود ............ و گر دیگر او را نباید سرود
اگر دفتر خویش شویِش کنم ............ چه سان
کوبشِ قوم گویِش کنم(ستیز با اقوام)
مرا دفتری نیست اندرین دوختن............. مرا دیگری نیست باشما گوفتن

...........................................................................................
خجل گشتم از روی گفتار تو......... عرق شرم کردم بدین ساز و اواز تو
به فکرت فرورفتم از صورتِ گفتِ تو ............ همی شرم کردم از،سیرتِ لطفِ تو
به تندی مکن از این پس مرا ........... به روی چو ماهت مکن شرمگینم مرا
همی تند رفتن سزای تو نیست.......... زهی تند گفتن سنای تو نیست
به صورت نگه کردی و کوفتی............. به تیر سخن این دلش سوختی
منم این چنین گفت و گو را به نفرین کنم ......... همو صاحبش به سفلین کنم

بگفتی که با شعر هجوش کنم ...............................................
خدایا تو خود شاهد و عادلی. مرا مُهر دشنام گویان زدند
بدین شعر خود بنده را کوفتی ........... دلی زخم کردی و تا ابد کوفتی
وفا می کنم تا نبینی مرا ............... به گردت نگردم از این پس مرا

(پایان)

عشقبازی;708621 نوشت:

به ساز و نوایش نگه کردمی......... به گفتار اویش نظر کردمی (او:فردوسی)
ولی کاش این گفت و گو را از انش نبود ............ و گر دیگر او را نباید سرود
اگر دفتر خویش شویِش کنم ............ چه سان
کوبشِ قوم گویِش کنم(ستیز با اقوام)
مرا دفتری نیست اندرین دوختن............. مرا دیگری نیست باشما گوفتن

...........................................................................................
خجل گشتم از روی گفتار تو......... عرق شرم کردم بدین ساز و اواز تو
به فکرت فرورفتم از صورتِ گفتِ تو ............ همی شرم کردم از،سیرتِ لطفِ تو
به تندی مکن از این پس مرا ........... به روی چو ماهت مکن شرمگینم مرا
همی تند رفتن سزای تو نیست.......... زهی تند گفتن سنای تو نیست
به صورت نگه کردی و کوفتی............. به تیر سخن این دلش سوختی
منم این چنین گفت و گو را به نفرین کنم ......... همو صاحبش به سفلین کنم

بگفتی که با شعر هجوش کنم ...............................................
خدایا تو خود شاهد و عادلی. مرا مُهر دشنام گویان زدند
بدین شعر خود بنده را کوفتی ........... دلی زخم کردی و تا ابد کوفتی
وفا می کنم تا نبینی مرا ............... به گردت نگردم از این پس مرا

(پایان)

مرا ای برادر مکن سرزنش

نکو نام باید که دارد دهش

اگر عفو فرمایی از نیکویی

سزاوار بخشش حقیقت تویی

طریق شما عشقبازی بود

چنین خوی را نی که بازی بود

نه مردان عاشق ببخشند زود؟

طریق مروت نه اینگونه بود؟

من این پاره ها بهر آن گفتمی

که راحت پس از مرگ هم خفتمی

برادر تو بخشش کن و نیک بین

مرا با دعایت مزن بر زمین

نبودست قصد من آزار تو

کنون می روم گر بگویی برو

ولی رسم بخشش به نزد بزرگ

نباشد چنین ناشد و هم سترگ

حبیبه;708627 نوشت:
مرا ای برادر مکن سرزنش
نکو نام باید که دارد دهش

اگر عفو فرمایی از نیکویی
سزاوار بخشش حقیقت تویی

طریق شما عشقبازی بود
چنین خوی را نی که بازی بود

نه مردان عاشق ببخشند زود؟
طریق مروت نه اینگونه بود؟

من این پاره ها بهر آن گفتمی
که راحت پس از مرگ هم خفتمی

برادر تو بخشش کن و نیک بین
مرا با دعایت مزن بر زمین

نبودست قصد من آزار تو
کنون می روم گر بگویی برو

ولی رسم بخشش به نزد بزرگ
نباشد چنین ناشد و هم سترگ


ماشاالله چقدر هنرمند داریم تو سایت. یادمه دو سه نفر دیگه از کاربران هم شعر میگفتن و همه هم زیبا
خواهر کلام شما بسیار زیباست. احسنت بر شما و موفق باشید

حبیبه;708010 نوشت:
نباید که هجو بزرگان کنی

زبان آوری نزد پیران کنی

خموشی به است از چنین گفت و گوی

برو دفتر از اینچنین شعر، شوی

خدا را بر آن بنده بخشایش است

که خلق از وجودش در آسایش است

چو فردوسی آسایش خلق خواست

چنین حرفها پشت او خود رواست؟

سر خویش گیر و به شاعر مپیچ

که دنیا نیرزد به یک ذرّه،هیچ

اگر عشقبازیّ تو با خداست

خدا گفته هجو بزرگان رواست؟

خیلی قشنگ بود:Kaf:

Reza-D;708628 نوشت:
ماشاالله چقدر هنرمند داریم تو سایت. یادمه دو سه نفر دیگه از کاربران هم شعر میگفتن و همه هم زیبا
خواهر کلام شما بسیار زیباست. احسنت بر شما و موفق باشید

سلام علیکم

از عنایت شما به شعر و ادبی که بنده تهی از آنم سپاسگزارم،این از حسن ظن شماست.

سربلند باشید

صادق;707339 نوشت:
چو او فخر ایران و توران بود
حکیم بزرگ خراسان بود

برادر صادق سلام. دلم برات تنگ شده بود
یه پیشنهاد دارم. با وجود شاعرهای خوبی که توی سایت هست ، چرا یه مشاعره راه نمیندازید؟

البته نه مشاعره از نوعی که همه میشناسیم که مثلاً با آخرین حرف شعر نفر قبلی شروع کنی! نه اینجوری نه
مثلاً اینطور که یک موضوع انتخاب بشه و دوستان شاعر متناسب با اون موضوع شعر خودشون رو قرار بدن
بخصوص برای مناسبت ها

حتی میشه از این شعرها در جاهای مختلف استفاده کرد
در خود سایت ، در سایر سایت های مذهبی ، یا حتی در تلویزیون

Reza-D;708631 نوشت:
برادر صادق سلام. دلم برات تنگ شده بود
یه پیشنهاد دارم. با وجود شاعرهای خوبی که توی سایت هست ، چرا یه مشاعره راه نمیندازید؟

البته نه مشاعره از نوعی که همه میشناسیم که مثلاً با آخرین حرف شعر نفر قبلی شروع کنی! نه اینجوری نه
مثلاً اینطور که یک موضوع انتخاب بشه و دوستان شاعر متناسب با اون موضوع شعر خودشون رو قرار بدن
بخصوص برای مناسبت ها

حتی میشه از این شعرها در جاهای مختلف استفاده کرد
در خود سایت ، در سایر سایت های مذهبی ، یا حتی در تلویزیون

باسلام وآرزوی قبولی روزه وعبادات شما .
از محبت تان سپاس گزاری می شود .به گفته آن بزرگ :
کاسه چنینی که صدا می کند
او صفت خویش ادا می کند .

کلام شما نشان از فکر والا ودلیل معرفت بالای تان است .
پیشنهاد بسیار عالی ومتعالی است همین تاپیک را خود شما ایجاد نماید بنده هم تا جای که فرصت وتوفیق باشد مشارکت خواهم نمود .
البته قید نماید که شعر از خود شرکت کنند گان باشد .
این کار چندین فایده دارد از جمله سبب شکوفای استعداد های ذوقی و شعری کار بران می شود .
در هر صورت این طرح را همین امروز عملیاتی نماید .
دیدم که خودشما هم علاقه مند به شعر وشاعری هستید .

صادق;708843 نوشت:
باسلام وآرزوی قبولی روزه وعبادات شما .
از محبت تان سپاس گزاری می شود .به گفته آن بزرگ :
کاسه چنینی که صدا می کند
او صفت خویش ادا می کند .

کلام شما نشان از فکر والا ودلیل معرفت بالای تان است .
پیشنهاد بسیار عالی ومتعالی است همین تاپیک را خود شما ایجاد نماید بنده هم تا جای که فرصت وتوفیق باشد مشارکت خواهم نمود .
البته قید نماید که شعر از خود شرکت کنند گان باشد .
این کار چندین فایده دارد از جمله سبب شکوفای استعداد های ذوقی و شعری کار بران می شود .
در هر صورت این طرح را همین امروز عملیاتی نماید .
دیدم که خودشما هم علاقه مند به شعر وشاعری هستید .

لمحه ای صبر کنید........

این متن را از یکی کاربران نقل و کپی شده:


متن سخنرانی:
حرفها(سخنان معصومین) را اگر گوش دادیدکیف می کنید،علم او را گر یاد دادید کیف می کنید، ولایت را اگر داشته باشید کیف می کنید، برو حرف صاحب ولایت را یاد بگیر برو ببین امیرالمومنین (علیه السلام) چه حرف ها می زندبا خدا چه جور حرف زده عشق بازی چه جور است محبت بازی چه جور است ساخته بازی نکن با حافظ کار درست نمی شه با مثنوی کار درست نمی شه، حافظ چی است!؟ مثنوی چی است!؟ بذار زیرپات برو دعا و یک عالمی پیدا کن برو دعا حضرت سجاد(علیه السلام) را بده به دست یک عالم او بخواند و تو بفهمی عشق بازی چی است بگو محبت بعد بفهم محبت چی است.
یک صلوات بفرست
صلوات حاضرین (اللهم صل علی محمد وال محمد)
ببین چیه این حرفی که می زنم! ببین چیه این حرفی که می زنم!
روز قیامت فرض است دیگه فرض است روز قیامت بیارن جنابعالی، مرا، امینی را بیارن محشر، گناهم نکردم نمازم خوندم روزه ام گرفتم غیبتم نکردم ربا هم نخوردم شرابم نخوردم زنم را هم لخت و عریان به خیابانها نفرستادم در میدان هم به ساز و آواز گوش ندادم سیئاتی که کرده بودم از همشون هم بخشیده شدم حالا مرا آوردن پیش امیرالمونین سلام الله علیه امیرالمونین(علیه السلام) از من بپرسد ببین آشیخ تو مرا دوست داشتی؟ بله من ولی مطلق تو بودم؟ بله مرا روح الارواح می دانستی؟ بله مرا محب خدا می دانستی؟ بله پیمبر را قبول داشتی؟ بله پیامبر گفته بود احب خلق الله الی الله علی بن ابیطالب؟ بله علاقه مرا با خدا می دانستی؟ بله در دنیا یک عشق بازی یک صاحب ولعی یک صاحب ….یک صاحب محبتی مثل من با خدا رفتارکرده با کس دیگر؟ نه نکرده اینا را که می دونستی؟ بله بگو من بهتر بودم حرف مرا بگویی بخوانی گریه کنی یا حافظ مرا با حافظ یک سر گذاشتی مرا با مثنوی یک سر گذاشتی حالا بپرسم حالا بگو من عرض کردم من منبرم منبر نیست ما صحبت میکنیم رفاقت است هریک یک شما مثل روح من می مانید برادریم مامهمان شما صحبت می کنیم حالا محشر است امیرالمونین آمده آمده آنجا بگوید… این جناب ….حافظ آقا ! حافظ مثل من عقل داشت؟ حافظ مثل من علم داشت؟ حافظ مثل من اراده داشت؟
حافظ مثل من حقیقت شناس بود؟ حافظ مثل من نورانی بود؟ حافظ مثل من ربانی بود؟ حافظ مثل من عظمت داشت؟ حافظ مثل من محبت شناس بود؟ حافظ مثل من خداشناس بود؟ حافظ مثل من عالم بود؟ حافظ مثل من محفوظات ملکات نفسانیه داشت؟ حافظ مثل من نفسیات کریمه داشت؟ بابا مرا چرا ضایع کردی ؟چرابا حافظ یکجا گذاشتی؟مثنوی مثنوی مثنوی این کتاب را روز قیامت خواهند آورد روز محشر.. مثنوی اصل اصل الاصول؟! والله اگر صد سال شراب بخوری خدا از اون میگذرد از این کلمه نمی گذرد.
اصل اصل الاصول حرف آورده برای خودش حرف درست کرده اصل اصل الاصول.
اصل اصل الاصول تو همون قرآن است قرآن خون گریه کن قرآن بخوان گریه کن قرآن بخوان اشک بریز ولو انزلنا علی جبل قرآن را اگر به کوهها نازل میشدیم کوه پاره میشد پراکنده میشد از خشیت حق تعالی قلوب ما عمده …ما قرآن فهمیدیم الحمدالله قرآن ما را از دست ما گرفتند ما دیگر قرآن نمی خوانیم …قرآن را از دست ما گرفتند قران رخش را بستند برکت بازار شما را با این برداشتند شما را چطور شد مگر این همدان همدان مدینة المومنین نیست ما در بازار وقتی که می آمدیم هرروز مگه قرآن نمی خوندید دعابخوان گریه کن حافظ چرا می خوانی گریه می کنی؟! دعا بخوان گریه کن برودعای حضرت سجاد(علیه السلام)رابخوان برودعای ابو حمزه بخوان دعای ابو حمزه را والله اگر به کوه ها بفماند کوهها می ترکد برو محب او را ! حافظ حافظ حافظ محبت داره؟ حافظ می فهمد محبت چیه !؟ حافظ می فهمد عشق چی است؟! حافظ می فهمد خدا چی است؟ مثنوی میفهمد خدا چی است؟ پیامبر اعلم است ولی مطلق کافه مردم ما عرفناک حق معرفتک حافظ فهمیده حافظ شناخته پیامبر نشناخته؟! علی نشناخته حافظ شناخته؟! آقا مثنوی میخواندبرودعای ابو حمزه بخوان برادر عزیزم نور چشمم برو بخوان محبت اوست …ثابت می تونی بکنی حافظ راستگوست؟ حافظ عادل .. مثنوی موثق مثنوی عادل ثابت می تونی بکنی ببین حضرت سجاد(علیه السلام) چه میگوید،حضرت سجاد(علیه السلام) چه میگوید میلرزد بالای شتر میلرزد لباس احرام پوشیددورش را گرفتندیابن رسول الله لب الله یابن رسول الله زبانش بسته شده مکه رفته احرام بسته نمی تواند بگوید لبیک میلرزد بدن می لرزد محبت این است دورش ار گرفتند یابن رسول الله مجبوری ازاین لبیک بگو فرمود به کی لبیک بگویم؟ روبروی کی ایستادم ؟ خدای جباریست از زمین وآسمان ملائکه ها یش رادور علی بن الحسین جمع کرده ملادکه دور علی را گرفته اند صدا میکنند علی لبیک بگو لبیک بگویم خدابگوید لاعلیک لبیک ( جمعیت گریه میکنند)
نمازمی خواند بدم میلرزد رنگ میپرد رنگش زرد شده است یابن رسول الله کبر تکبیر بگویم؟!فرمود هرکس نمازبایستدالله اکبر بگوید و غیر از خدا درقلب خودش امیدی رجایی به قدرت کسی بع غنای کسی به ثروت کسی امید داشته باشد وقتی که گفت الله کبر این روایت منصوص است وقتی که گفت الله اکبر خدای تعالی خودش ندا می کندکلاککبرتنی ایهالخائن ایهاالکذاب ای دروغگو … به من میگی الله اکبر دورکعت دردنیا نماز نخوانده حافظ می خواند یک سجده صحیح داره؟
*نوشته فوق کل سخنرانی نیست قسمت های مهمشه

*با اندکی تغییر
لینک :http://miqaat.blogfa.com/post/38/%D8...4%D9%88%DB%8C-

/////////

شیخ عبـد الحسیـن امینى معروف به علامه امینـى صاحب الغدیـر

جهنم;708848 نوشت:
لمحه ای صبر کنید........

با سلام

وقتی تعالیم قران و اهل بیت به زبان شعر در آید و حکمت در قالب آهنگین و مسجع عرضه گردد

و اخلاق لباس الفاظ مقفا پوشد نه تنها که مورد نهی دین نیست که بدان توصیه شده است

رسول خدا صلی الله علیه و اله شاعر مخصوص داشتند،نام فرزدق شاعر اهل بیت علیه السلام

را هم حتما شنیده اید!

از جمله نکات ارزشمند و اخلاقی که در زندگی پهلوانان و قهرمانان شاهنامه مشهود است و موجب شأن زنان می گردد، این است که، زنان به همسر و شوی خویش بسیار وفادارند. راز پوشی و اسرار نگهداری جزء پیمان زناشویی محسوب می شده است. یکی از داستانهای حماسی که اندکی هم رنگ غنایی دارد، داستان شیرین و خسرو پرویز است. دیگر داستان علاقه شدید مهناز به جمشید است که وقتی مهناز شنید که جمشید در هندوستان بدست ضحاک ناپاک کشته شده است، آنقدر در سوگ همسر گریست و خاک بر سر ریخت و بی قراری کرد که زبانزد خاص و عام شد و سرانجام هم از شدت اندوه فراق جمشید تاب نیاورد و با زهر خود را کشت.

به سی روز بی خواب و خور زیستی

زمانی نبودی که نگریستی
سرانجام هم خویشتن را به زهر

بکشت از پی جفت بیداد بهر

جهنم;708848 نوشت:
لمحه ای صبر کنید........

درود به شما
دوست خوبم کلیت این متن که گذاشتید درسته. اما زمانی که ما قرآن و اهل بیت(ع) رو کنار بذاریم و بچسبیم به شعر و شاعری و......
شما اگر با هدف رضای خدا و با هدف ایجاد عشق و محبت در خانواده ، همسرت رو ببری مسافرت خدا بهت پاداش میده! دیگه شعر حداقل از مسافرت ارزشش بیشتر هست یا نه؟! اما اگر کارِ آدم بشه مدام سفر رفتن و خوش گذرانی و مطالعهء دین رو فراموش کنه ، اون موقع بهش از مضرات مسافرت گفته میشه

اگر بنا باشه با دیدی که شما فرمودید نگاه کنیم ، کلاً باید علوم شیمی ، فیزیک ، فلزات ، پزشکی ، دیجیتال و...... رو تعطیل کنیم و همه بریم حوزه

شاهنامه شامل تاریخ ایران هم است.
مثلا، برای بررسی حجاب در ایران قدیم در شاهنامه می‌بینیم هیچگاه زن ایرانی در طول تاریخ تنش را به دیگران نشان نداده است . . .
یا در تخت جمشید یا نقش های بیستون صورت زن نمیبینیم . . .زن ایرانی افتخارش این است که تنش را حتی آفتاب هم ندیده است:

منیژه منم دخت افراسیاب/ برهنه ندیده تنم آفتاب

حکیم فرزانه توس حتی دختران تورانیان ـ دشمنان ایران ـ را نیز «پوشیده روی» می خواند.

همه دخت توران پوشیده روی
همه سرو بالا همه مشک بوی

جنگجو بودن زنان ، هم در نمونه کامل آن داستان گرد آفرید و مقابله با سهراب گفتنی است و هم داستان شهری که زنان عهده دار همه امورند ، شهری موسوم به هروم. و هم داستان کورنگ دختر شهریار زابلستان که در چهارده سالگی در زیبایی و ادب و فرهنگ و نیز جنگجویی و سوارکاری شهرت همه جا را فراگرفته بود :

یکی دخترش بود کز دلبری
پری را به رخ کرده از دل بری
یکی بود مردانه و تیغ زن

سواری سرافراز مردم فکن
به میدان جنگ ار برون آمدی
به مردی ز مردان فزون آمدی

در میان ادبیات منظوم گذشته، شاهنامه تنها کتابی است که زن، نقش اساسی در آن ایفامی کند، در شاهنامه، مازنده گی زنانی را می خوانیم که تأثیر شگرف و عجیبی در ایجاد بعضی از وقایع و حوادث دارند. در شاهنامه، به جزچند مورد جزیی، ماشاهد فعالیت گسترده زن هستم و باتوجه به جامعه مرد سالاری آن دوره، چنین توجه به زن و مادر بسیار جالب به نظرمی رسد. از دواج هایی که در شاهنامه انجام می گیرد، بیشتربرون همسری یا بیگانه همسری است و این خود مؤید این مطلب است که فردوسی، در سرودن شاهنامه، به طور مطلق تخت تأثیر جامعه پدرسالاری نبوده است. زن در شاهنامه مقامی بلند ازجمند دارد و درجای جای شاهنامه ستایش می شود. زناین که در شاهنامه حماسه می آفرینند کمتر از مردان نیستند. در واقع از الحاظ جنسی، با مرد فرق دارند، اما ازلحاظ روحیه و شجاعت و وفاداری چون مردان استوار و پابرجاهستند. برای همین " زنان به تبع مردان اعتباری دارند و برترین زنان، مردانه ترین آنان است ... و مردانه گی فضیلتی است که زنان بزرگوار آز آن بهره یی دارند و یا اززن و مرد، آنان که از مردانه گی بهره مندند بزرگند." ازاین رو گفته اند که ((فرودسی در زنان، مردانه گی را دوست دارد)) در شاهنامه تنها به چند نمونه زن برمی خوریم که دارای جنبه منفی و اهریمنی هستند در کتاب شاهنامه، چهره زنان روشن و پاک است. سرشار از فداکاری و گذشت، پراز پند و نصیحت. درجای جای شاهنامه، در مورد مسایل مهم، از زن نظر خواسته می شود که در قسمت های بعدی به این نظرخواهی ه اشاره خواهد شد. بنا براین نمی توان نقش زن در شاهنامه را نادیده گرفت، افرادی چون سیندخت، تهمینه گردآفرید، رودابه.... زنانی به تمام معناهستند، اینهاهم دلیر و شجاع وبزرگ منش هستند و هم ظرفیت ها وخصوصیت های زنان را داراهستند البته تئودورنولد که اعتقاد دارد که (( زن ها در شاهنامه مقام مهمی را حایز نیستندوجود آنها در منظؤمه، بیشتر یا از راه هوس ویا از راه عشق است)) این نظر را زمانی باید بپذیریم که شاهنامه را، بدون هیچگونه غرض ورزی و برداشت های قبلی، مطالعه نماییم آن وقت متوجه نقش زن خواهیم شد. بنا براین برای شناخت بیشتر زنان در شاهنامه بایست زنده گی آنان را دقیق و بانکته سنجی مطالعه نمود و سپس ابرازعقیده کرد. به طور کلی در شاهنامه همان طور که از زنان نا پارساوبد کنش به رشتی یاد شده، نسبت به زنان نجیب ومهربان نیز اظهار قدر دانی و سپاس گزاری شده است. می توان نظر فروسی را درمورد زنان، دراین شعر خواند.

به گیتی به جز پارسا زن مجوی *** زن بدکنش خواری آرد به روی

دراین مبحث، سعی شده است که زنده گی تعدادی از زنان شاهنامه، که تاثیرزیادی در جریان حوادث داستان داشته اند، بررسی شده و نقش این زنان بیان گردد.
شهرناز وارنوار اولین زنی که در شاهنامه نام برده می شوند، دختران جمشید هستند نام شهرناز وارنواز، کهن ترین اسطوره های هند و ایرانی به شمارمی روند و حتی دلیل برگزاری جشن سال نو (( نوروز)) را رهایی این دو از دست ضحاک دانسته اند. ضحاک بعد از پیروزی برجمشید برتخت می نشیند، ودختران جمشید را به بارگاه خود می برد. چهل سال از حکومت ضحاک می گذرد یک شب ضحاک خواب مب بیند که دومهتر اورا از تخت شاهی سرنگون نموده اند. وحشت زده از خواب برمی خیزد و درمورد خواب خود با ارنواز مشوره می کند:

به شاه گرانمایه گفت ارنوار *** که برا بیاید گشـــــــــــادنـــــت راز
توانیم کردن مگرچاره یــــی *** که بی چاره یی نیــــــست پتیاره یی
سپهبد گشاد آن نهان از نهفت*** همه خواب یک یک بدیشان بگفت

رهایی ارنواز شهر ناز، قبل از حمله فریدون به ضحاک صورت می گیرد. واین نشان دهنده اهمیت این دو زن در نزد فریدون است.
کتایون
یکی از زنان معروف شاهنامه فردوسی، کتایون می باشد. گشتاسپ به خاطر این که نتوانسته تخت کیانی را دردست آورد، از ایران به حالت قهر گونه روی برمی گرداند و به سرزمین روم می رود و در پناه قیصر روم روزگارانی را می گذراند. کتایون دختر قیصر روم شبی خواب می بیند که در انجمنی شرکت کرده و درآن انجمن، فردی از سرزمین بیگانه را به همسری انتخاب نموده است:
کتایون چنان دید یک شب به خواب *** که روشن شدی کشور از آفتاب
یکی انجمن مرد پیداشــــــــــــــــدی *** از انبوی مردم ثریا شــــــــــدی
سرانجمن بود بیگانــــــــــــــــــه یی *** غریبی، دل آزار و فرزانه یی
یکی دسته دادی کتایون بـــــــــه دوی *** وزو بستد ی دسته رنگ وبوی

صبح روزبعد، کتایون خوابش را برای پدر تعریف می کند و قیصر روم نیز درپی خواب دختر، مجلس شوی گزینی برای او برپامی دارد و بزرگان کشور را به جشن دعوت می کند. کتایون فردی که در خواب گزینش کرده، درمجلس می بینند او کسی نیست جز گشتاسب، و اورا به همسری برمی گزیند:

برفتند بیداردل بندگـــــــــــــــان*** کتایون و گل رخ پرســــــــتندگان
چواز دور گشتاسب را دید گفت*** که آن خواب سربرکشید از نهفت
بدان مایه ورنامدارافـــــــسرش *** هم آنکه بیار اســــــت خرم سرش

قیصر روم، انتخاب دخترش را محترم دانسته ومی پذیرد که کتایون با مرد دلخواه خود اردواج کند. درآن زمان کشتاسب هنوز خود را در سرزمین روم، معرفی نکرده بود. بنابراین کتایون بدون توجه به پیشینه گشتاسب، با او ازوداج می کند. درواقع کتایون با فردی عادی از دواج می کند و با این که دختر قیصر روم است و در نازونعمت زنده گی می کند، راضی می شود.

[=times new roman, times, serif] زن از خود خرد و اگاهی دارد و در هنگامه ی سختی و نیاز می اندیشد و راه بهین را بر می گزیند.و با دلیری بدان پای می گذارد و[=times new roman, times, serif] از چیزی نمی هراسد.

همان گونه که فرانک پس از کشته شدن آبتین به دست سربازان ضحاک و خوراک ماران دوش او شدن ، و پس از آن که پسران نوزاد را می کشند فریدون را بر میدارد و راهی برای نجاتش پیدا میکند:

[=times new roman, times, serif]خردمند مام فریدون چو دید
[=times new roman, times, serif] که بر جفت او بر چنان بد رسید
[=times new roman, times, serif] فرانک بدش نام و فرخنده بود

[=times new roman, times, serif] به مهر فریدون دل اگنده بود


[=times new roman, times, serif] ....


[=times new roman, times, serif]دوان مادر آمد سوی مرغزار

[=times new roman, times, serif]

[=times new roman, times, serif]چنین گفت با مرد زنهار دار

[=times new roman, times, serif]که اندیشه ی در دلم ایزدی
[=times new roman, times, serif]
[=times new roman, times, serif]فراز آمد ست از ره بخردی

و پسر را پیش آن مرد زنهار دار پنهان می کند.تا از دست ضحاکیان جان به در برد.

چــو فــرزند را باشــد آئیـن و فر *** گرامی به دل بر چه ماده چه نر

دنياى پاک شعر فردوسى بيش از آنکه خواندنى باشد ديدنى است . زن نژاده و عفيف ايرانى در تمام شاهنامه يک تصوير بيش ندارد. صفات او متعالى است. منتهى اين صفات در افراد گوناگون شدت و ضعف دارد. زنان عفيف و با حياى شاهنامه همواره زيبا هستند. آنان در عين جمال، کمال خلقت را نيز دارا مى باشند. در بيان فردوسى به زن اين امکان داده مى شود که از زبان خودش معرفى شود؛ و مدافع عصمت و پارسايى خويش باشد. «شيرين» از زنان نامدار و برجسته شاهنامه و تاريخ ايران زمين است.
فردوسى جايگاه عالى او را در دربار «خسرو پرويز» از زبان خودش در برابر «شيرويه» توصيف مى کند:

بسى سال بانوى ايران بدم / بهرکار پشت دليران بدم
نجستم هميشه به جز راستى/ ز من دور بُد کژى و کاستى
بسى کس به گفتار من شهر يافت / ز هر گونه يى از جهان بهر يافت
به ايران که ديد از بنه سايه ام / وگر سايه تاج و پيرايه ام ...
چنين گفت شيرين که اى مهتران/ جهان گشته و کار ديده سران
به سه چيز باشد زنان را بهى / که باشند زيباى گاه مهى
يکى آنک با شرم و با خواستست / که جفتش بدو خانه آراستست
دگر آنک فرخ پسر زايد او / ز شوى خجسته بيفزايد او
سه ديگر که بالا و رويش بود / بپوشيدگى نيز مويش بود ...

به اعتقاد فردوسى همانگونه که از زبان شيرين نقل شد، آنچه زن را زيبا و شايسته تخت سرورى مى کند متانت، وقار، عفاف و حجاب است.

چهار حکیم و چهار نگاه متفاوت نسبت به انسان :

░▒▓ ۱. انسان فردوسی
■ چون شاهنامه کتاب نبرد خوبی با بدی است، در آن دو نوع انسان می‌بینیم: انسانی که کارگزار خوبی است و انسانی که کارگزار بدی است.
■ انسان خوب شاهنامه در سه وجه نموده می‌شود: پهلوان، شهید و فرد میانه. رستم نمونه‌ی اول و سیاوش نمونه‌ی دوم و کیخسرو نمونه‌ی سوم است. از ترکیب آن‌ها یک انسان متعادل بیرون می‌آید که بتواند به همه‌ی جوانب زندگی و فطرت بشر پاسخگو باشد.
■ این انسان، زندگی را دوست دارد، ولی، نه آن‌که بخواهد به هر قیمت آن را ادامه دهد. زندگی بدون نام برای او معنا ندارد. نام همان جوهره‌ی زندگی است؛ آن‌چه به آن روح و معنا و چراغ می‌بخشد.
■ در شاهنامه نیرو زندگی را راه می‌برد. منتها باید نیرو تحت قاعده عمل کند. راه درست زندگی از طریق آن نموده می‌شود: ز نیرو بود مرد را راستی!… رستم که نمونه‌ی انسان آرمانی است، تا زنده و کارآمد است، نظم در جهان برقرار می‌ماند. رستم، نه یک تن، بلکه روح و هنجار سامان بشری است. ترکیبی است از نیروی بدنی (زور)، چاره یابی (فکر)، و دادمندی (اخلاق). به هیچ قیمت حاضر نیست که اصول و شرف انسانی زیر پا نهاده شود. از این رو، تا او هست، سرفرازی و پیروزی است.
■ در کنارش سیاوش است که نه با غلبه و قهر، بلکه با نثار جان (که عزیزترین است) نهال هستی را سبز نگاه می‌دارد. می‌خواهد حق انسانیت خود را ادا کرده باشد.
■ با آمدن او به صحنه است که شخصیت رستم به کار می‌افتد، تا چالش میان خوبی و بدی برقرار بماند، و آن‌چه جان‌مایه‌ی زندگی بشری است، یعنی، تلاش و کار همراه با اخلاق، در تکامل بیفتد.
■ فرد میانه، کیخسرو است. هم نیروی قهر آمیز به کار می‌برد، و هم مدارا و گذشت. وجوه مطلوب زندگی در وجود او متعادل می‌شوند، از همین رو، «ندای وقت» را در می‌یابیم، و پیش از آن‌که خزان جسم و خزان روح فرا رسد، از زندگی این جهانی در می‌گذرد و به کل می‌پیوندد، همان جا که مقصد عارفان است.
■ عرفان او عرفان خاکی و رفتن داوطلبانه‌ی او پاسخ به پر شدن «پیمانه» است؛ رفتن از مرحله‌ای به مرحله‌ی دیگری است. پیوستن او به هستی کل، هستی او را به تکامل می‌رساند.

░▒▓ ۲. انسان مولوی
■ دوم انسان مولوی است که دویست و پنجاه سال پس از سرودن شاهنامه پا به جهان می‌نهد. این انسان از پس، دویست و پنجاه سال گام زدن در سنگلاخ قرون، پایش آبله گون شده است، خسته است. اکنون، دیگر فرد خانه‌به‌دوش سرگردانی چون شمس، رستم زمان است که سلاحی جز زبان ندارد و نیرویی جز مغز بر افروخته او را به جلو نمی‌راند. انسان مولوی پایگاه محکمی بر روی خاک نمی‌یابد، از این رو، خود را به آسمان می‌آویزد. نوعی هجرت فضایی است. با بال عشق می‌خواهد به دیار ناپیدا و بی‌کران و بی‌نام سفر کند: «این وطن جایی است کاو را نام نیست».
■ با این حال، انسانی که عرفان و مولوی در طلب آن بوده‌اند، هرچند دست نیافتنی باشد، در چنان درجه‌ای از رفعت قرار دارد که همان گنجیدن او در آرزو و تصور برای فرهنگ ایرانی افتخار بزرگی است. استعفا از معامله با زمین است. نومیدی از کنار آمدن با ممکن و موجود.
■ آن غزل‌های آشوبنده، ده‌ها هزار بیت، مکرر، واگو در واگو، چه می‌خواهد بگوید؟ آیا سرود بی‌قراری بر روی خاک نیست، این مسافرخانه‌ی مهمان کش؟ تنها نبوغ ایرانی و عظمت مولانا توانسته است دورنمای یک قرارگاه دل‌گشا از آن‌ها برآورد و اگر مکانی را نفی می‌کند، مکانی را در برابرش بگذارد.
■ دنیای مولانا امکان زیست در خود نمی‌دهد، زیرا، بیش از حد اثیری و جنبان است، ولی، آموزش گران‌بهایی در آن نهفته است و آن نوعی «وفاق کائناتی» است که از تضادها به دست می‌آید. در این دنیا، همه‌ی اختلاف‌های شناخته شده حل و مزج می‌شوند. کینه در کنار مهر می‌نشیند. جنگ موسی با فرعون به جنگ موسی با موسی تبدیل می‌گردد. ندای صلح کیهانی آن، بی‌قید و شرط و همه‌جاگیر است، و پادزهر و واکنشی است که در برابر تاریخ خونین و دردناکی که بشریت پشت سر نهاده است.
■ اصلاح جهان که در شاهنامه از طریق نبرد خوبی با بدی جریان می‌یافت، در زمان مولوی تبدیل به اصلاح فردی و جهاد با نفس می‌شود. «توران» هر کس در درون خود اوست، و ضحاک هر قوم از میان خود مردم سر بر می‌آورد.
■ مولوی می‌خواست بلیه ی نفس را از ریشه قطع کند، از این رو، بشر را به پیکار بسیار دشواری فرا می‌خواند، ولی، نه آن است که پیام او دور از دسترس بماند. هر مکتب با مسلک می‌تواند یک بعد معنوی ممکن داشته باشد، در عین حال بعد دیگری از آن نشأت کند که فراتر یا فروتر از حد قابل وصول باشد. پیکار با نفس نیز چنین است. در حد اعتدالی خود می‌تواند بشر امروز را که جاذبه‌ی ماده بر او غلبه بیش از پیش دارد، به جریان انسانی‌تری بیفکند. نباید از نظر دور داشت که این دیگر یک تفنن عارفانه نیست، بلکه ضرورت همزیستی جهانی آن را مطلوب می‌نماید.

░▒▓ ۳. انسان سعدی
■ سعدی با آن‌که عارف منش است، انسان او فراموش نمی‌کند که از خاک سرشته شده است؛ نفخه‌ی دوگانه‌ای که گرایش دوگانه به جانب فراز و فرود داشته باشد. انسان سعدی انسان سازش با زمین است، ولی، ناهمواری‌های زندگی خاکی به گونه‌ای است که او مانند «مور افتاده در طاس لغزنده» باید در تلاش مداوم برای یافتن راه نجات به سر برد.
■ او می‌کوشد تا گرایش‌ها و اندیشه‌های معارض را در خود رایگان کند. چون خواستار آن است که زندگی کند، باید بهترین راه را برای آن بیابد. در ایران مغول زده (که پیش از آن هم مصون از زدگی نبوده) نه می‌شد به سبک انسان شاهنامه زندگی کرد و نه زندگی به سبک و سفارش مولوی امکان عملی داشت، پس، می‌بایست راه میانه‌ای برگزید.
■ از این رو، انسان سعدی آمیزه‌ای از آب در می‌آید که می‌شود او را «رند اخلاق‌گرا» نامید. او یک ایرانی کردارگرای خوب است که نمی‌خواهد به انحراف افتد، در عین حال هم نمی‌خواهد از مسیر ممکن خارج شود. آسان‌گیر و سبک‌روح و زیباپرست است.
■ در نظر او وظیفه‌ی اول زندگی کردن است، وظیفه‌ی دوم با اخلاق زندگی کردن.
■ بهره‌وری از زیبایی و حظ لطیف، آن قدر به نظرش طبیعی می‌نماید، که آن را خود جزو اخلاق می‌شناسد. خود را فرزند خاک می‌داند که باید رو به آسمان داشت. پایبند به مقررات شرع است، ولی، چون افق گسترده‌ای دارد تأمل عرفانی و مشاهده‌ی حسن و سیر آفاق و انفس و به طور کلی، عطش دانستن را از خود دور نمی‌دارد.
■ زندگی هر لحظه‌اش دریافت و جذبی است: «هر نفسی که فرو می‌رود ممد حیات است و چون برمی‌آید مفرح ذات». انسان سعدی، به رغم مشکلات میل ندارد که در زندگی مستعفی باشد: پای رونده دارد و زبان گوینده و مغز گیرنده.
■ کل تجربیات روزمره‌ی بشری در سعدی خلاصه شده است. حکمت او گرد آمده از ذره ذره ساعات زندگی است. از این رو، هنوز نکات زنده‌ی بسیاری از سخنانش می‌توان بیرون آورد، و هنوز بزرگ‌ترین منبع ضرب‌المثل در زبان فارسی است. البته، هیچ کس دیگری جز فارسی زبان نمی‌تواند از زبان شیرین او بهره بگیرد، ولی، اندیشه‌اش مانند آن سفر کننده‌ی بی‌دلیل که خود او بود، این چالاکی را دارد که در سراسر جهان به سفر پردازد.

░▒▓ ۴. انسان حافظ
■ انسان حافظ، درد روشن‌بینی دارد، ولی، با آن درد می‌سازد و با آن خوش است:
• اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند

■ او به بهای خودخوری و رنج، روشن‌بین شده است. رند است، و رند کسی است که کم و بیش همه چیز می‌داند و همه کس را می‌شناسد و گول نمی‌خورد، ولو گاه وانمود کند که گول خورده است.
■ مرد روشن‌بین از نوع حافظ، تو در توست، مانند مرغ‌هایی است که برای آن‌که شکار نشوند، رنگ عوض می‌کنند.
■ این انسان، حسرت زیبایی و خلوص و عدل دارد، که در دنیایی که زندگی می‌کند، ضد آن را می‌بیند. دنیایی است آلوده، خراب آباد، پر از نگاه‌های برانداز کننده، لبخندهای مصلحتی، قربان صدقه رفتن‌های دروغی، حرف‌های زمخت، عسرت و حقارت و پوشش ریا چون غشایی از چرک بر روی آن نشسته. همه‌ی کسانی که در آن هستند نام وارونه بر خود نهاده‌اند: دیوانیان، زاهدان، صوفیان، ارباب حل و عقد… آنان چون تنها خود را می‌بینند، فقط یک روی قضایا را می‌بینند، در حالی که حافظ چند روی می‌بیند، او رونده به سوی یقین یقین‌هاست، ولی، می‌داند که به آن نمی‌رسد، زیرا، در آن سوی مرز ادراک انسانی قرار دارد. با این حال، می‌جوید و می‌پوید و همین جست و جو، میوه‌اش روشن‌بینی است:
• این همه شهد و شکر کز سخنم می‌ریزد اجر صبری است کز آن شاخ نباتم دادند

■ انسان حافظ در بیداری به خود می‌پیچد و در خواب، خواب‌های ناخوش می‌بیند. در این بزم آشفته تنها یک بالین هست، آن هم از خار، خالی نیست؛ با پای پیاده به سوی کعبه‌ی «روشن‌بینی» روان است:
• در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم سرزنش‌ها گر کند خار مغیلان غم مخور

■ ولی این رهرو تنها، چنان خود را با دستگاه می‌بیند که «ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت» با او باده‌ی مستانه می‌زنند، و قدسیان، «شعر او را از بر می‌کنند».
■ با این حال، روشن‌بینی او را باز نمی‌دارد که از «شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل» نترسد. زندگی‌اش در میان بیم و امید و شادی و غم به سر می‌رود، اما، دلش خوش است زیر پیمانه‌اش پر است:

• حافظ از مشرب قسمت گله ناانصافی است طبع چون آب و غزل‌های روان ما را بس

از فضایل اخلاقى مورد تأکید در اسلام «عفاف» است. عفاف در اصطلاح به نیروى درونى تعدیل کننده شهوات و غرایز انسان اطلاق مى شود. توجه بسیار آیات و روایات به موضوع عفاف نشان از اهمیت بى حد و حصر این مسئله در اسلام دارد؛ چرا که بدون آن انسان در مسیر اعتدال قرار نمى گیرد، و به سعادت حقیقى خود نائل نمى شود. گویش صحیح عفاف به فتح عین است؛ و نباید آن را مترادف حجاب دانست. بلکه عفاف از ابعاد وسیعى برخوردار است و حجاب یکى از مصادیق آن مى باشد.

عفاف صفت مشترک میان انواع انسان مى باشد، لذا، میان مرد و زن مشترک است. در اصل عفاف، تفاوتى در دو جنس نیست، اما در مصادیق آن تفاوت هاى اندکى وجود دارد. چرا که خیلى از صفات مرد و زن با هم متفاوت است. با توجه به تفاوت هایى که بین این دو جنس وجود دارد، هر نوع اقتضاى صفات و خصلت هاى ویژه خود را دارد. علاوه بر آن، این صفت اختصاص به زمان و مکان خاصى ندارد. ابعاد عفاف جنبه هاى مختلف زندگى بشر را در برمى گیرد. انسان در کردار، گفتار و افکار، دعوت به رعایت عفاف و خویشتن دارى شده است. اهمیت این امر موجب شده است که قسمت عظیمى از دستورات اخلاقى اسلام بدان اختصاص داشته باشد.
شاعران متعهد و هوشمند پارسى زبان اهمیت وافر این مقوله اخلاقى را دریافته اند.
آنان سعى کرده اند ابعاد گوناگون عفاف و حجاب را در جنبه هاى مختلف شعر خود به دیگران و خود بنمایانند، تا با یادآورى آن بتوانند سنگ بناى عفاف را به صورت نهادینه در میان گروههاى مختلف جامعه بنیان نهند. در این میان حکیم «ابوالقاسم فردوسى» از جایگاه ویژه اى برخوردار است.
مى دانیم که موضوع شاهنامه حماسه است. به ظاهر گمان مى رود حماسه جایگاه مردان و نبرد آنان است. اما جستجو و پژوهش در اثر جاودان حکیم توس این نکته را بر ما آشکار مى کند که استاد توس در عین توجه به مردان و پهلوانان از حضور زنان عفیف در صحنه هاى مختلف غافل نبوده است.شاهنامه تنها داستان رزم رستم و اسفندیار و سوگ سیاووش و مرگ سهراب نیست، شاهنامه تنها یادآور نبردهاى خونین ایران و توران نیست. شاهنامه هر چند نامه اى پرسوز و غم انگیز است، اما در عین حال نامه اى پر شور و حیرت انگیز از داستان زنان پاکدامن مى باشد. در مقال بر آن شدیم تا از منظرى نو به اثر گرانسنگ استاد توس بنگریم، و سیماى زنان عفیف شاهنامه را به تصویر کشیم.
دنیاى پاک شعر فردوسى بیش از آنکه خواندنى باشد دیدنى است. گستره اى زیبا و خیال انگیز که بى نهایت دور از ما ولى بسیار نزدیک ماست. ما اکنون در پى آنیم که با گذر از دیواره هاى بلورین و شفاف کلامش از فضاى تنگ روزمرگى رها شویم و در زمانى به کوتاهى یک آن به دنیاى گسترده و رنگارنگ او گام بگذاریم.
در آغاز باید یادآور شوم که پهلوانان، دلیران، زنان و مردان شاهنامه در قسمت اسطوره اى و حماسى و پهلوانى آن پیرو آیین اسلام نیستند، بلکه آنان به دین ایرانیان باستان ـ زرتشت ـ مى باشند. با این وجود زن در سراسر شاهنامه، نمونه تمام عیار زن ایرانى ـ اسلامى است. در عین بهره مندى از فرزانگى، دلیرى، بزرگ منشى، شایستگى، از جوهر زنانه شرمگینى، حیا و عفاف نیز بهره مند مى باشد. چرا که فردوسى خود مسلمانى معتقد است. زن شاهنامه عشق و احترام را هم زمان با هم برمى انگیزد. او والایى و کمال دارد. تصویر شخصیت او تحت الشعاع امیال افراد داستان نیست. حال آنکه در داستان هاى دیگر خاصه در منظومه هاى عاشقانه که شاعران چیره دست ایرانى و غیر ایرانى پرداخته اند. تصویر وى غالبا به تبع داستان ترسیم شده است. یعنى کار شاعر کاوش در وجود استقلالى و باریک شدن در آفرینش و دریافت و بررسى عوامل زندگى ساز او و محیطش نبوده است، زن نژاده و عفیف ایرانى در تمام شاهنامه یک تصویر بیش ندارد. صفات او متعالى است. منتهى این صفات در افراد گوناگون شدت و ضعف دارد. زنان عفیف و با حیاى شاهنامه همواره زیبا هستند. آنان در عین جمال، کمال خلقت را نیز دارا مى باشند. در بیان فردوسى به زن این امکان داده مى شود که از زبان خودش معرفى شود؛ و مدافع عصمت و پارسایى خویش باشد. «شیرین» از زنان نامدار و برجسته شاهنامه و تاریخ ایران زمین است.
فردوسى جایگاه عالى او را در دربار «خسرو پرویز» از زبان خودش در برابر «شیرویه» توصیف مى کند:
بسى سال بانوى ایران بدم
بهرکار پشت دلیران بدم
نجستم همیشه به جز راستى
ز من دور بُد کژى و کاستى
بسى کس به گفتار من شهر یافت
ز هر گونه یى از جهان بهر یافت
به ایران که دید از بنه سایه ام
وگر سایه تاج و پیرایه ام ...
چنین گفت شیرین که اى مهتران
جهان گشته و کار دیده سران
به سه چیز باشد زنان را بهى
که باشند زیباى گاه مهى
یکى آنک با شرم و با خواستست
که جفتش بدو خانه آراستست
دگر آنک فرخ پسر زاید او
ز شوى خجسته بیفزاید او
سه دیگر که بالا و رویش بود
بپوشیدگى نیز مویش بود ...
به اعتقاد فردوسى همانگونه که از زبان شیرین نقل شد، آنچه زن را زیبا و شایسته تخت سرورى مى کند متانت، وقار، عفاف و حجاب است. شاعر اندیشمند و معتقد خراسان پوشیده رویى را از مسائل بسیار مهم برمى شمارد. به گونه اى که آن را هنر زنان و مایه افتخار و سربلندى آنان مى داند. او از زبان شه بانوى ایران، شیرین بیان مى کند:
مرا از هنر موى بُد در نهان
که آن را ندیدى کس اندر نهان
فردوسى مستورى زنان را مایه ارزشمندى و شکوه آنان مى داند. به همین سبب در بسیارى از موارد به جاى واژه «زن» عبارت هایى «پوشیده روى» و «پوشیده رخ» را به کار مى برد. هنگامى که «جندل» فرستاده «فریدون» مى خواهد دختران پادشاه یمن را براى پسران فریدون خواستگارى کند؛ از زبان فریدون دختران او را «پوشیده روى» و «پوشیده رخ» خطاب مى کند، و مى گوید:
ز کار آگهان آگهى یافتم
بدین آگهى تیز بشتافتم
کجا از پس پرده پوشیده روى
تو دارى سه پاکیزه نامجوى ...
سه پوشیده رخ را سه دیهیم جوى
سزا را سزاوار بى گفتگو
حکیم فرزانه توس حتى دختران تورانیان ـ دشمنان ایران ـ را نیز «پوشیده روى» مى خواند.
همه دخت توران پوشیده روى
همه سر و بالا همه مشک بوى
زنان شاهنامه همواره مواظب تن خود هستند، و آن را از چشم دیگران مى پوشانند. و به این امر مى بالند و افتخار مى کنند. به طورى که منیژه با افتخار مى گوید:
منیژه منم دخت افراسیاب
برهنه ندیده تنم آفتاب
قابل ذکر است که حجاب و عفاف زنان شاهنامه سبب خانه نشینى آنان نیست. بلکه زنان در پهنه هاى گوناگون حضور دارند. به گونه اى که حتى تعدادى از آنان مانند «هماى دختر بهمن»، «پوران دخت» و «آزرم دخت» به پادشاهى مى رسند.
در فضاى خاص حماسه شاهنامه فردوسى، جنگاورى و سپاهیگرى زنان عفیف جایگاه ویژه خود را دارد. وصف «گرد آفرید» در جنگ با «سهراب» نمونه بارز پهلوانى زنان پاکدامن شاهنامه است. گرد آفرید عفیف و باوقار با موى پوشیده به نبرد سهراب دلیر مى رود. و آنچنان دلیرانه دفاع مى کند، که اصلاً به فکر سهراب خطور هم نمى کند که هم نبرد او «زن» باشد!
زنى بود بر سان گردى سوار
همیشه بجنگ اندرون نامدار
کجا نام او بود گرد آفرید
زمانه ز مادر چنین ناورید ...
بپوشید درع سواران جنگ
نبود اندر آن کار جایى درنگ
نهان کرد گیسو بزیر زره
بزد بر سر ترک رومى گره
فرود آمد از دژ بکردار شیر
کمر بر میان باد پایى بزیر
بپیش سپاه اندر آمد چو گرد
چو رعد خروشان یکى ویله کرد
که گردان کدامند و جنگ آوران
دلیران و کار آزموده سران
هنگامه نبرد با رها شدن بند زره گرد آفرید سهراب در مى یابد هم نبرد او زن مى باشد.
رها شد ز بند زره موى اوى
درفشان چو خورشید شد روى اوى
بدانست سهراب کو دخترست
سر و موى او از در افسرست
گرد آفرید، سهراب را تا دژ «گژدهم» مى کشاند. هنگامى سهراب که به او اظهار عشق مى کند، با آنکه سهراب دلیر مورد توجه او قرار گرفته است. اما عاقلانه و با تدبیر و به دور از احساس زنانه خود مصالح مردم و کشور را برمى گزیند و پاسخ سهراب جوان را چنین مى دهد:
بخندید و او را به افسوس گفت
که ترکان از ایران نیابند جفت
سپس سهراب بى تجربه را از جنگ با رستم برحذر مى دارد.
زنان تاریخى شاهنامه پوشش ایرانى ـ اسلامى چادر را بر تن مى کنند. آنگاه که شیرین مهین بانوى ایران زمین به عفاف و حجاب خود مى بالد؛ چادر به سر دارد.
بگفت این و بگشاد چادر ز روى
همه روى ماه و همه مشک موى
«گردیه» خواهر «بهرام چوبین» هنگامى که دل نگران بروز جنگ میان بهرام و خسرو پرویز و چشم به راه برادر است. حجاب برتر ایرانى یعنى چادر را هم چون تاجى زیبا و آراسته براى خود برگزیده است.
چو خواهرش بشنید کامد ز راه
برادرش پر درد زان رزمگاه
بینداخت آن نامدار افسرش
بیاورد فرمانبرى چادرش
بیامد بنزد برادر دمان
دلش خسته از درد و تیره روان

خردنامه :

کنون ای خردمند وصف خرد

بدین جایگه گفتن اندرخورد

کنون تا چه داری بیار از خرد

که گوش نیوشنده زو برخورد

خرد بهتر از هر چه ایزد بداد

ستایش خرد را به از راه داد

خرد رهنمای و خرد دلگشای

خرد دست گیرد به هر دو سرای

ازو شادمانی وزویت غمیست

وزویت فزونی وزویت کمیست

خرد تیره و مرد روشن روان

نباشد همی شادمان یک زمان

چه گفت آن خردمند مرد خرد

که دانا ز گفتار از برخورد

کسی کو خرد را ندارد ز پیش

دلش گردد از کردهٔ خویش ریش

هشیوار دیوانه خواند ورا

همان خویش بیگانه داند ورا

ازویی به هر دو سرای ارجمند

گسسته خرد پای دارد ببند

خرد چشم جانست چون بنگری

تو بی‌چشم شادان جهان نسپری

نخست آفرینش خرد را شناس

نگهبان جانست و آن سه پاس

سه پاس تو چشم است وگوش و زبان

کزین سه رسد نیک و بد بی‌گمان

خرد را و جان را که یارد ستود

و گر من ستایم که یارد شنود

حکیما چو کس نیست گفتن چه سود

ازین پس بگو کافرینش چه بود

تویی کردهٔ کردگار جهان

ببینی همی آشکار و نهان

به گفتار دانندگان راه جوی

به گیتی بپوی و به هر کس بگوی

ز هر دانشی چون سخن بشنوی

از آموختن یک زمان نغنوی

چو دیدار یابی به شاخ سخن

بدانی که دانش نیاید به بن

شاه‎نامه فردوسی دارای یک کشش و برد ایران گرایی است که بررسی و دریافت دقیق آن‏، دشوار است، چون ایران‎گرایی در این اثر مانند خونی است که تا کوچک‎ترین اندام‎های پیکر آن دویده است و با تار و پود آن، چنان در آمیخته که گزارش درست آن نیاز به پژوهشی گسترده دارد که در توان این گفتار کوتاه نیست و از این و به چند نکته‎ کلی بسنده می‎کنم.

ایران گرایی شاه‎‎نامه را می‎توان زیر چهار عنوان اصلی برشمرد :
1ـ نگهداشت فرهنگ ایران : از آن جایی که خدای‎‎نامه و تقریبا همه متون تاریخی و ادبی در زبان پهلوی و نیز برگردان‎های فارسی و عربی آن‎ها از دست رفته‎اند، شاه‎نامه مهم‎ترین چشمه‏ی آگاهی ما در بسیاری از زمینه‎ها، چون تاریخ و جغرافی و ادب و هنر و رسم‎های خانوادگی و اجتماعی و آیین‎های اداری و کشوری در ایران باستان به شمار می‎رود .

2ـ آرمان‎ معنوی شاه‎نامه : این آرمان‎ها را می‎توان در شعار نبرد نیکی یا بدی خلاصه کرد. نبرد با بدی یعنی کاربست آرمان‎های اخلاق ایرانی، هم‌چون یکتا‎پرستی، خداترسی، دین‏داری، میهن دوستی، مهر به زن و فرزند، دستگیری از درماندگان، خردمندی، داد‎خواهی، دور‎اندیشی، میانه‎روی، آداب دانی، مهمان‎نوازی، جوان‎مردی، بخشش، سپاس‎گذاری، خشنودی، خرسندی، کوشایی، نرمش یا مدارا، وفاداری، راستی، پیمان‎داری، شرم و آهستگی، خاموشی، دانش‎آموزی، سخن‎رانی، و دیگر و دیگر. در ستایش هر یک از این آرمان‎های اخلاقی یا نکوهش صفت‎های عکس آن، چون : دروغ، آز، خشم، کینه، بی‏داد، کاهلی، پیمان‎شکنی، نیاز، رشک، شتاب ... می‎توان از شاه‎نامه مثال‎های فراوان برشمرد.
اخلاق شاهنامه، ساخته و پرداخته فردوسی نیست، بلکه بخشی از میراث معنونی ایران باستان است که از از آموزش‎های زرتشت و پی شاز او، ریشه گرفته و در زمان ساسانیان گسترش یافته و با عنوان فرهنگ یا آیین صورت منظم و مدون پذیرفته و سپس از آن جا زیر عنوان ادب به آثار فارسی و عربی راه یافته است. ولی دو نفر در این انتقال اخلاق ایرانی ـ و اصولا کل فرهنگ ایران ـ به دوره اسلامی، سهم به سزایی دارند. یکی عبدالله ابن مقفع (روزبه دادویه) در انتقال آن به فرهنگ عرب. و دیگر فردوسی طوسی، در انتقال آن به ایران به بعد از اسلام، فردوسی با این انتقال، آن آسیبی را که از پیروزی تا‏زیان بر پیوستگی فرهنگ ایران رسیده بود، تا حد بسیاری بازسازی کرد.

3ـ پاسداری زبان فارسی: شاه‎نامه چه از نگاه گنجینه واژگان و دستور زبان، چه از نگاه شیوایی بیان و چه از نگه محتوای پرسویه آن، ستبرترین ستون زبان فارسی است. به ویژه نیاز بزرگی که پس از سرایش شاه‎نامه در گروه‎های گوناگون مردم از درباریان و مورخان و سرایندگان و نویسندگان و هنرمندان تا برسد به توده‎های مردم به این کتاب پیدا شد، زبان فارسی را که در آن روزگار سخت در خطر نابودی بود، برای همیشه پایه‎ای نیرومند و استوار بخشید.

4ـ پیام ملی شاهنامه: خلاف آن چه گمان می‎رود، پیام ملی شاهنامه تنها به پاسداری از مرز و بوم ایران محدود نمی‎گردد، بلکه این پیام عبارت است از: دعوی ایرانی در رهبری جهان. فردوسی، خود آورنده این دعوی نیست، بلکه وارث و ناقل آن است:
بنابر باور داشت کهن ایرانی، زمین به هفت کشور بخش شده است و بخش میانی که ایران باشد از همه آباد‎تر و مردمان آن که از آنان به نام آزادگان یاد شده است، بهترین آفریدگار ایزد‎ند. نام آریایی که در اوستا و سنگ‎نوشته‎های هخامنشی آمده است و صورت کهن‎تر ایرانی است نیز به همین معنای آزاده است. بر عکس ایران، کشور‎های دیکر سرزمین‎های تباه و مردمان آن بی‎مایه‎اند که از آنان ـ به ویژه از ترکان و تازیان ـ به نام بندگان یاد رفته است. عنوان پادشاهان ایران « شاه جهان» بود و آن‌ها رسما دعوی رهبری جهان را داشتند. این ملی گرایی که امروزه بدان ناسیونالیسم می‎گویند، و گویا نتیجه هزار سال فرمانروایی بر بخش بزرگی از جهان آن روز بوده باشد، پس از پیروزی تازیان و نژاد‏‎پرستی امویان، ناچار دوباره در مفاخرات نهضت شعوبیه نمودار گردید. شاهنامه فردوسی که نقطه اوج این نهضت در زبان فارسی است، چه به علت وابستگی و امانت‎داری سراینده آن به ماخذ خود و چه به علت وضعیت سیاسی زمان او ـ که ایران هنوز از تازیان رهایی نیافته، گرفتار ترکان گردید بود ـ خواه ناخواه نمی‎توانست به کلی از رگه‎های ناسیو‎نالیسم کهن ایرانی پالوده گردد. این تاثیر نه تنها در شاه‎نامه، و نه تنها در آثار حماسی پس از شاه‎نامه هست، بلکه پی آن را در آثار بسیاری از سرایندگان و نویسندگان پس از فردوسی نیز می‎توان گرفت. این که در آثار کسانی چون غزالی و نظام‎الملک و سعدی که از گمان هرگونه ناسیو‎نالیسم برکنارند، پادشاهان ایران، به ویژه انوشیروان، نمونه‎ی فرمانروای دادگر به شمار می‎روند، نهایت چیزی جز بقایای همان دعوی ایرانی در رهبری جهان نیست. و به طور کلی بیش‎تر جنبش‎های مذهبی و فلسفی و اجتماعی و ملی در ایران، از دورترین زمان مهر‎پرستی تا به امروز و حتی تصوف با همه تبلیغ جهان میهنی خود ـ و به تعبیری درست از همین رو ـ از این دعوی ایرانی در رهبری جهان، کم یا بیش تاثیر پذیرفته‎اند.
با این همه، فرزانه طوس به کمک آن مایه‎های پرتوان مردم دوستی که در او بوده، از یک سو توانسته است از آن بیگانه ستیزی کهن بکاهد و از سوی دیگر، ایران‎گرایی را معنویت دیگری بخشد، بی آن که دعوی ایرانی رهبری جهان را فراموش کند:
بیا تا جهان را به بد نسپریم!
و :
جهان را به ایران نیاز آوریم!

همین معنویت شاهنامه است که عارفان پشمینه‎پوش که دلی سازگار با جهان‎پهلوانی ندارند، گاه زبان به ستایش فردوسی و کارنامه او گشوده‎اند و ایران گرایی شاه‎نامه است که در زمانی که ایران چون بقچه‎ی چل‏تکه‎ای به فرمانروایی‎های ریز و درست وصله خورده بود، سخنوران این سرزمین در هر کجا که زندگی می‎کردند، هنوز سخن از ایران می‎راندند و احساس همبستگی ملی را قلم به قلم به زمان ما رسانیدند. و همین ایران‎گرایی شاهنامه است که جهان افسانه‎ای آن، سرچشمه‏ی الهام سرایندگان و نقاشان می‎گردد و نام زنان و مردان دلاور آن را بر روی نوزادان می‎گذارند. باز همین ایران‎گرایی شاهنامه است که سده‎های پی‎درپی توده‎های مردم را برای شنیدن افسانه‎های دل‎انگیزش به پای هنگامه‏ی نقالان می‎برد و داستان پهلوانی‎های رستم و اسفندیار، مرگ دل‏خراش سهراب و سیاوش، ناجوانمردی‎های گرسیوز و کینه‎توزی‎های افراسیاب را، سینه به سینه به روزگار ما می‎کشاند.
به رسم شگون، سخن را با بیتی چند از استاد طوس در سفارش پاسداری از ایران به پایان می‎بریم:

که ایران چو باغی‏ست خرم بهار،
شکفته همیشه گل کامگار،
پر از نرگس و نار و سیب و بهی؛
چو پالیز گردد ز مردم تهی،
سپر غم یکایک ز بن برکنند،
همه شاخ نار و بهی بشکنند
سپاه و سلیحست دیوار اوی
به پرچینش و بر نیزه‎ها، خار اوی
اگر بفگنی خیره دیوار باغ
چه باغ و چه دشت و چه دریا، چه راغ
نگر تا تو دیوار او نفگنی،
دل و پشت ایرانیان نشکنی،
کزان پس بود غارت و تاختن
خروش سواران و کین آختن
زن و کودک و بوم ایرانیان
به اندیشه‎ی بد منه در میان !