سردار سخاوت

تب‌های اولیه

6 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
سردار سخاوت

مقدمه

قيس بن سعد بن عباده از اصحاب بزرگ پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و ياران وفادار اميرمؤمنان على عليه‏السلام است. او از نام آوران بزرگ عصر خود و از شخصيتهاى گمنام تاريخ اسلام و تشيع است.
در ميان خصوصيات فردى و اجتماعى قيس، آنچه وى را از ديگر ياران على عليه‏السلام متمايز مى‏سازد، بينش سياسى ـ اجتماعى اوست؛ به گونه‏اى كه مورخان و سيره نويسان وى را يكى از پنج سياستمدار عرب در عصر پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و على عليه‏السلام مى‏خوانند.
او بزرگمردى است كه معاويه او را با صدهزار نفر از ياران خود برابر مى‏داند.
تبار قيس

پدرش رئيس قبيله خزرج، پيشوايى انصار و از افسران ارشد اسلام بود كه دوران جاهليت و پس از ظهور اسلام، رياست و سرورى داشت و قومش پيشوا و بزرگوارى‏اش را مى‏ستودند.
سعد در سال 14 يا 15 ه .ق. در زمان خلافت خليفه دوم، در «حوران» ـ از نواحى شام ـ كشته شد. قبرش در غوطه دمشق مشهور و معروف است.
مادر قيس «فكيهه» دختر عبيدبن دليم بن‏حارثه است.
قيس در سروده‏هاى خود به عظمت خود و خاندانش اشاره مى‏كند و مى‏گويد:
من از قوم يمانين، آقا و رئيس آن قبيله هستم و مردم هم دو دسته‏اند: فرمانده يا فرمانبردار.
اصالت و مقام من برهمگان چيره شده و همه را تحت الشعاع قرار داده است.
و من از اندامى كشيده و قدرتى زياد بهره مى‏برم و از اين جهت بر مردان برترى دارم.(1)
چنان كه پيداست، قيس در مصراع اخير، به شمايل خود اشاره كرده است. او مردى بلند قامت بود. عضلاتى سخت، پيچيده و محكم داشت و موى جلوى سرش ريخته بود. در عصر رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ده نفر از اهالى مدينه بلند قد و رشيد بودند كه طول قامت آن‏ها ده وجب ـ به وجب خودشان ـ بود و قيس در شمار اين گروه جاى داشت.(2)
ابوالفرج اصفهانى مى‏گويد: قيس بلند اندام بود و هنگامى كه بر اسب تنومند و بزرگ مى‏نشست، پاهايش از دو سو به زمين مى‏رسيد. همچنين در چهره‏اش حتى يك تار مو هم وجود نداشت.(3) انصار مى‏گفتند: دوست داشتيم تمامى اموال خود را بدهيم و براى قيس محاسن بخريم. اما با اين همه زيبا روى بود.(4)
آل سعد بن عباده از اصيل‏ترين و شريف ترين خاندان‏هاى انصار به شمار مى‏رفتند و در اسلام و ايمان، سوابق درخشانى داشتند. رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در مناسبت‏هاى مختلف، عنايت خاص خود را به آن‏ها ابراز كرد و خدمات و خصلت‏هاى والاى بزرگان اين خاندان را ستود. آن بزرگوار در غزوه «ذى قَرَدْ»(5) فرمود: خداوندا! رحمت را بر سعد و خاندانش ارزانى دار؛ چه نيك مردى است سعد بن عباده!(6)
سعد بن عباده فرزندانى داشت كه قيس، باهوش‏ترين و مشهورترين آن‏هاست. قيس‏ازاصحاب رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و از ياران خاص اميرمؤمنان و امام حسن مجتبى عليهماالسلام بود. با آن كه قيس فرزند رئيس قبيله بود و موقعيت اجتماعى والايى داشت، پدرش او را به خدمتگزارى رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله گماشت.(7) او در طول ده سال، پيوسته گرداگرد خورشيد وجود رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مى‏گرديد.(8) و پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نيز به وى عنايتى خاص داشت.
قيس مى‏گويد: براى خواندن تعقيبات نماز نشسته بودم كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به من فرمود: مى‏خواهى تو را به يكى از درهاى بهشت راهنمايى كنم؟
گفتم: آرى.
فرمود: فراوان بگو: «لاحول و لا قوّة الاّ باللّه»(9)
او همچنان كه رشد مى‏كرد، از اخلاق محمدى نيز بهره مى‏گرفت. در اكثر غزوات، پرچم انصار در دست سعدبن عباده بود و در پاره‏اى از آن‏ها نيز در دست فرزندش، قيس قرار داشت. رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در موارد متعددى با او مشورت مى‏كرد و گاه نيز او را جانشين خود در مدينه مى‏ساخت. سعد مردى غيور بود. پيامبرخدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله درباره او فرمود: همانا سعد مردى با غيرت است.(10)
سعد و فرزندش مهمان نواز و گشاده دست بودند. روزى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در خانه سعد ميهمان بود. پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله پس از صرف غذا، فرمود:
غذايتان را نيكان خوردند، فرشتگان برشما درود فرستادند و روزه داران بر خوان گسترده شما افطار كردند.
هنگامى كه شتر رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله گم شد، سعد شترى در اختيار آن حضرت گذاشت. پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: خداوند بر شما دو نفر ـ پدر و پسر ـ بركت دهد. اى ابوثابت!(11) برتوبشارت باد كه رستگارشدى. بدون شك به وجود آوردن جانشين‏ها و فرزندان شايسته كار خداست و به آن كس كه اراده كند، خواهد داد و به تحقيق، خداوند متعال فرزندى پاكدامن و نيكوسيرت به تو عنايت فرموده است.(12)
اين خانواده همواره كانون پرورش شخصيت‏هاى بزرگ بوده است. دانشمندان به نامى از اين بيت شريف برخاسته‏اند؛ دانشورانى كه در درياى بيكران فضل و حسن، دُرّى شاهوار هستند و نامشان در كتاب‏هايى چون «انساب» سمعانى، «بغية‏الوعاة» سيوطى، و «الغدير» علامه امينى ثبت است.

شخصيت والاى قيس

اگر محققى زندگى سراسر افتخار و با بركت قيس را دقيق و بى‏طرفانه مورد مطالعه قرار دهد و ايمان، رفتار، صفات، وضع زمان و محيط و مواضع وى را بررسى كند، او را از اصحاب راستين و نمونه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله خواهد يافت. او مردى است كه در سراسر عمر، رفتارى سنجيده و برادرانه داشت، از خلقى صاف و بى‏آلايش برخوردار بود، جز خدا از كسى نمى‏ترسيد، برخلاف باورهاى مذهبى‏اش عمل نمى‏كرد، از حريم قانون «اللّه» گام بيرون نمى‏نهاد، حتى لحظه‏اى از ياد خدا غافل نمى‏شد، براى برآوردن نياز تهيدستان مى‏كوشيد.
امام متقين، على عليه‏السلام كه از ضماير بندگان و شخصيت وجودى افراد آگاه بود، در منشور حكومتى كه به مردم مصر نوشت، قيس را چنين مى‏شناساند: قيس از كسانى است كه من از ايمان او خشنودم.(13)
مبرّد قيس را چنين ستوده است: قيس مردى شجاع، بخشنده، بزرگوار و... بود.(14)
در «رجال كشّى»، درباره او آمده است:
قيس در دوران جاهليت و عصر اسلام، هماره پيشوا و رهبر بود. او خاندانى بزرگ منش و شريف داشت و نياكانش بدون استثناء رئيس قبيله خويش بودند. اگر او كسى را در پناه خويش مى‏گرفت، ديگر افراد قبايل، پناهنده را نمى‏آزردند. او و پدرش در جاهليت و اسلام، سفره‏اى گسترده داشتند.(15)
در «الاستيعاب»، درباره قيس آمده است:
قيس بزرگ طايفه خود بود و هيچ كس در قبيله او، به بزرگى او نبود.(16)
در «اسدالغابه» نيز آمده است:
قيس از اصحاب نيك و مردان زيرك بود. او يكى از دليرمردان و بزرگان قوم خود به شمار مى‏رفت. او سرپرست قبيله‏اش بود. هيچ فردى در اين زمينه با وى نزاعى نداشت. او از خاندان بزرگ آن قبيله بود. پدرش او را به حضرت رسول صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بخشيد تا به پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله خدمت كند. او پرچم انصار را در دست داشت و همواره با رسول اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بود.(17)
شيخ طوسى قدس‏سره در رجال خود، او را از اصحاب على عليه‏السلام ذكر مى‏كند و مى‏گويد:
قيس ازكسانى بود كه با ابوبكر بيعت نكرد.(18)
ابن ابى‏الحديد معتزلى درباره قيس و نسب او مى‏نويسد:
قيس بن سعد بن عبادة بن دليم خزرجى از اصحاب پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله است. او احاديثى از رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله روايت كرده است. قيس مردى بيش از اندازه كشيده قامت و داراى موهاى بلند ودلير و بخشنده بود... و از بزرگان شيعيان اميرالمؤمنين عليه‏السلام و معتقد به محبّت و ولايت او بود و در همه جنگ‏ها، در التزام ركاب آن حضرت بود.
قيس هرچند كه در مورد صلح امام حسن عليه‏السلام با معاويه، به امام حسن عليه‏السلام اعتراض كرد، ولى از ياران و همراهان او بود. عقيده و ميل او نسبت به آل ابوطالب زياد بود و در اعتقاد و دوستى خود مخلص شمرده مى‏شد.(19)
ابن كثير در باره او مى‏نويسد:
قيس بزرگ قبيله و فرماندهى بود كه سخنانش پرارج شمرده مى‏شد و جملگى به اطاعتش گردن مى‏نهادند. او مردى بزرگوار، با سخاوت و شجاع بود. پدرش يكى از دوازده شخصيتى است كه اسلام آوردن هم كيشان خود را به رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ضمانت كردند.(20)
نويسنده كتاب «تجريد اسماء الصحابه» قيس را از هوشمندان و سخاوتمندان صحابه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله خوانده است.(21)
ابن هلال ثقفى در «الغارات» مى‏نويسد:
قيس مردى بزرگ، شجاع و داراى تجربه بود. او تا پايان عمر، شيعه و خيرخواه على و فرزندانش باقى ماند و با همين عقيده نيز جهان را بدرود گفت.(22)
فضل بن شاذان، راوى معروف سخنان اهل بيت عليهم‏السلام نيز درباره‏اش گفت:
قيس در زمره گروهى بود كه بيش از همه به على عليه‏السلام پيوستند.(23)
حلبى در كتاب «سيره» مى‏نويسد:
هركس برآنچه ميان قيس و معاويه گذشت، آگاهى يابد، از وفور عقل و زيركى وى در شگفتى فرو مى‏رود.
ابن كثير مى‏گويد:
على عليه‏السلام وى را به حكومت و استاندارى مصر برگزيد و او را در زيركى، سياست و چاره انديشى با معاويه و عمروبن عاص برابر ساخت.(24)
ابن شهاب(25) مى‏گويد:
هنگام برپا شدن فتنه‏ها، وقتى سياستمداران عرب را مى‏شمردند، پنج نفر را داراى رأى مى‏دانستند. يكى از آن‏ها، «قيس» و ديگرى، «عبداللّه بن بديل(26) بن ورقاء خزاعى» بود. اين دو همواره با على عليه‏السلام بودند.(27)
امام مجتبى عليه‏السلام نيز به زيركى و سياست قيس اعتماد داشت. آن حضرت به فرمانده لشگرش، عبيداللّه بن عباس ـ كه دوازده هزار سپاهى تحت فرامانش بودند.ـ دستورداد تا در نبرد با معاويه، در مواقع حساس به قيس مراجعه و با او رايزنى كند و در برنامه و سياست اداره لشگر، نظر قيس را به كار بندد.
معاويه نقش قيس را چنان مهم مى‏دانست كه پس از بازگشت قيس از مصر به مدينه، كه با تهديد و ارعاب مردان و اسود بن ابوالبخترى انجام شد، در نامه‏اى مراتب خشم خود را به آن‏ها، تذكر داد و گفت: شما كارى كرديد كه قيس به سوى على رفت. به خدا قسم! اگر شما هزار رزمنده به يارى على مى‏فرستاديد، از اين بدتر نبود كه قيس را وادار ساختيد به على بپيوندد و در كنار او باشد.(28

دانش قيس

قيس تنها يك مرد سياسى و نظامى نبود، بلكه از همان روزها كه پدر او را به خدمت رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله گماشت، داراى هوشى سرشار بود و از رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله دانش فراوان آموخت. او پس از رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ، از دروازه شهر علم رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ، على عليه‏السلام استفاده كرد و از حضرتش حقايقى را فرا گرفت.(29)
بخشى از عمر قيس نيز در مجاهدت سپرى شد. خطابه‏ها، ادعيه و گفتارهاى برجاى مانده از قيس بن سعد، گواه دانش سرشار اوست.
وى از پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ، اميرمؤمنان عليهماالسلام ، پدرش (سعد)، عبداللّه بن حنظله بن راهب انصارى،(30) عبدالرحمان بن ليلى، عروة‏بن زبير، شعبى، ميمون بن ابى‏شبيب، عريب بن حميد همدانى و... روايت نقل كرده است.
نام شمارى از كسانى كه از قيس روايت مى‏كنند، عبارت است از:
1 ـ انس بن مالك انصارى.(31)
2 ـ بكربن سوادة.(32)
3 ـ عامربن شراحيل شعبى (م 104).(33)
4 ـ ثعلبة بن ابى‏مالك القرظى.(34)
5 ـ عبدالرحمن بن ابى‏ليلى انصارى.(35)
6 ـ عبدالرحمن عبداللّه بن مالك جيشانى (م 77).(36)
7 ـ ابوعبداللّه عروة‏بن زبير بن عوام اسدى مدنى.(37)
8 ـ ابوعمار عريب بن حميد همدانى.(38)
9 ـ ابوميسره عمروبن شرجيل همدانى كوفى(م 63).(39)
10 ـ عمروبن وليد سهمى مصرى (م 103).(40)
11 ـ ابونصر ميمون بن ابى‏شبيب ربعى كوفى (م 83).(41)
12 ـ عزيل بن شرحبل ازدى كوفى.(42)
13 ـ وليد بن عبدة، غلام عمروبن عاص.(43) (شايد اين همان عمروبن وليد باشد.)
14 ـ ابونجيع يسار ثقفى مكى (م 109).(44)
شجاعت قيس

قيس شمشيردار پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بود و در تمام غزوه‏ها همراه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بود. او پرچم انصار را حمل مى‏كرد و هيبتى داشت كه دل‏هاى شجاعان را مى‏لرزاند.(45)
قيس در اشعار خويش به حضور گسترده‏اش در جنگ‏هاى بدر، حنين، احد، خيبر، نضير، احزاب، فتح مكّه و... اشاره مى‏كند و مى‏گويد:
انّنا انّنا الّذين اذا الفتح شهدنا و خيبراً و حنينا ما، همانان هستيم كه در روز فتح مكه حاضر بوديم، در جنگ خيبر و حنين حضور داشتيم. بعد بدر و تلك قاصمة الظهر واحد و بالنضير اثنينا(46) پس از نبرد بدر كه كمر را مى‏شكست، و جنگ احد، و به يهوديان بنى‏النضير كه دوباره حمله كرديم.
حضور قيس در صحنه‏هاى گوناگون، مخالفان خدا و رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را دچار بيم و هراس مى‏كرد. سخن معاويه در نبرد صفين مشهور است كه گفت: اگر جلوگيرنده فيل (در هجوم اصحاب فيل) جلوى قيس را نگيرد، قيس همه را به نابودى خواهد كشاند.(47)
قيس جنگاورى شكست‏ناپذير بود. او در كليه نبردها با شجاعت، اراده‏اى آهنين و همّتى استوار پا به ميدان مى‏نهاد و دل‏هاى شجاعان را مى‏لرزاند. او هيچ گاه پشت به دشمن نكرد.(48)
منذربن جارود(49) كه سپاهيان و جنگجويان اميرمؤمنان عليه‏السلام را در زاويه(50) ديده بود، چنين مى‏گويد:
قيس يكّه تازى كه بر اسب سرخ گون سوار بود، در حالى كه جامه‏اى سپيد برتن داشت، از برابر ما گذشت. كلاهى سفيد و عمامه‏اى زرد بر سرداشت، تير و كمان بردوش نهاده و شمشيرى به كمربسته بود، پاهايش به زمين كشيده مى‏شد و در بين هزاران سپاهى كه آن‏ها نيز تاجى از كلاه سفيد و عمامه زرد برسرنهاده بودند، در حالى كه پرچمى زرد رنگ به دست داشت، ديده مى‏شد. گفتم: اين كيست؟ گفتند: او قيس بن سعد بن عباده، از انصار است...(51)

زهد قيس

مسعودى درباره زهد او مى‏نويسد:
قيس بن سعد از حيث زهد و ديندارى و پيروى از على عليه‏السلام ، داراى مقامى والاست.
زهد و وارستگى او، از بخشش‏هاى فراوان و بى‏اعتنايى‏اش به سفره رنگين معاويه به خوبى آشكار است.(52)
علاوه براين، خطابه‏هاى شورانگيز و سخنان او نيز نشان دهنده پارسايى اوست.
خشوع قيس

قيس در خوف از خداوند و خشوع و بندگى در برابر پروردگار، به حدى رسيده بود كه روزى هنگام نماز، ناگهان مار بزرگى در سجده‏گاهش هويدا شد. اين خطر، قيس را از حال خوش عبادت خارج نكرد. او با سرخود مار را كنار زد و در پهلوى آن سجده كرد. مار به گردنش پيچيد، ولى او از عبادت بازنايستاد و همچنان آداب نماز را ـ چنان كه شايسته بود.ـ به جاى آورد و پس از پايان نماز، مار را از گردن جدا كرد و به طرفى افكند.(53)
در مورد توجه او به دعا، آمده است كه مسعر از معبد بن خالد نقل مى‏كند: قيس بن سعد همواره در حال دعا بود و به هنگام دعا انگشت سبابه را بالا نگاه مى‏داشت.(54)
امانت دارى قيس

پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مناصب متعددى به قيس تفويض كرد. او كارگزار پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در صدقات مسلمانان بود.(55)
اين منصب خطير معمولاً به افرادى واگذار مى‏شود كه امين و قانع باشند.
لياقت و كاردانى قيس

مأموريت‏هايى كه پيشوايان معصوم عليهم‏السلام به قيس واگذار كردند، بهترين دليل بر لياقت، كاردانى و درستكارى اوست. انس بن مالك مى‏گويد: در زمان حيات رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ، قيس رياست نيروى انتظامى آن حضرت را برعهده داشت و در مقر فرماندهى مستقر بود. او مأموريت‏هاى شهرى را انجام مى‏داد و دستورهاى امنيتى و انتظامى را در شهر مدينه اجرا مى‏كرد.(56)
سخاوت قيس

هوالبحر من اىّ النّواحى أتيته فلجّته المعروف و الجود ساحله(57) قيس مردى بخشنده و جوانمرد بود و در سايه ايمان و صفات والاى انسانى‏اش، براى همه خير و خوبى مى‏خواست و تلاش مى‏كرد حتى به افرادى كه نمى‏شناخت، سود برساند. او اين خصلت را از نياكانش به ارث برده بود. رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در اين باره فرمود: جود و سخاوت در سرشت اين خاندان نهفته است.(58)
جز اين خاندان در مدينه، خانواده‏اى نبود كه چهار نسل آن پياپى از بخشندگان باشند.(59)
بى‏ترديد، اين شعر اديب صابر ترمذى درباره او صادق است:
رستم به وقت كوشش با او بود جبان حاتم به گاه بخشش پيشش بود بخيل نمونه‏هايى از داستان‏هايى كه در سخاوت او گفته‏اند، چنين است: * * *
مسلمانان كه تعداد آنان سيصد نفر بود، در جنگ خَبَط گرفتار قحطى و گرسنگى شديد شدند. فرمانده (ابوعبيدة بن جراح) دستور جيره بندى آذوقه را داد. مسلمانان به حدى در فشار گرسنگى قرار گرفتند كه يك دانه خرما در بين چند نفر تقسيم مى‏شد. مسلمانان مجبور به خوردن برگ‏هاى خاردار بوته‏ها شدند. برخى گفتند: اگر وضع بدين منوال ادامه يابد، توان مقابله با دشمن را نخواهيم داشت. قيس بن سعد بن عباده گفت: آيا كسى حاضر است خرما در قبال گوساله و بزپروارى از من خريدارى كند، مشروط بر آن كه گوسفند پروارى‏ها را اين جا تحويل دهد و خرما را در مدينه تحويل گيرد؟
عمر با تعجب گفت: اين جوان كه مالى ندارد چگونه نسبت به اموال ديگران تعهد مى‏كند؟! قضا را مردى از جهنيه يافت شد و قيس با او صحبت كرد كه: حاضرى چند پروار به من بفروشى و بهاى آن را در مدينه به صورت چند بار خرما تحويل بگيرى. فروشنده پرسيد: توكيستى؟ او گفت: من قيس فرزند سعد بن عباده هستم. مرد جهنى گفت: چرا از اول نسبت خود را نگفتى؟ ميان من و سعد دوستى وجود دارد، او سرور مردم مدينه است. من اين معامله را مى‏پذيرم، مشروط بر آن كه خرما از نوع خرماى ذخيره و خشك و از خرماى نخلستان‏هاى آل دليم باشد.
قيس شرط را پذيرفت و مرد جهنى گفت: برخى را گواه اين تعهد بگير. تنى چند از مهاجر و انصار گواهى دادند. قيس به مرد جهنى گفت: توهم هركس را مى‏خواهى، گواه بگير. او از جمله كسانى را كه به شهادت طلبيد، عمربود. عمر نپذيرفت و گفت: اين جوان (قيس) تهيدست است و خودش مالى ندارد و ثروت از پدر اوست. فروشنده گفت: گمان نمى‏كنم كه سعد بن عباده در مورد پرداخت چند بارخرما آن هم نسبت به تعهد فرزندش، كوتاهى كند. وانگهى من در اين جوان چهره و كارهاى پسنديده مى‏بينم. در اين مورد ميان عمر و قيس بگو مگويى صورت گرفت، به طورى كه قيس به درشتى با او سخن گفت.

قيس پروارى‏ها را گرفت و سه روز پياپى در هر روز يك پروار مى‏كشت و لشكر را اطعام مى‏كرد و چون روز چهارم رسيد، فرماندهى لشكر او را از اين كار منع كرد و گفت: تو كه مالى ندارى، چرا تعهد خود را سنگين‏تر مى‏كنى؟
ابوعبيده حكم كرد كه قيس ديگر پروار نكشد. قيس گفت: ابوعبيده! آيا تصور مى‏كنى سعدبن عباده كه همواره وام‏هاى مردم را مى‏پردازد، هزينه‏هاى ايشان را تحمل مى‏كند و معمولاً در قحط سالى مردم را اطعام مى‏كند، از پرداخت چند بارخرما در مورد مجاهدان در راه خدا خوددارى مى‏كند؟ نزديك بود كه ابوعبيده ملايم و نرم شود و او را آزاد بگذارد كه عمر گفت: دستور بده كه پروار نكشد؟ ابوعبيده اجازه نداد كه دو پروار باقى‏مانده ذبح شود.
همين كه خبر گرسنگى شديد لشكر به مدينه رسيد، سعدبن عباده گفت: اگر قيس آن چنان باشد كه من او را شناخته‏ام، براى ايشان چيزى تهيه خواهد كرد. چون قيس به مدينه آمد، سعد به ديدارش رفت و گفت: هنگامى كه لشكر دچار كمبود مواد غذايى و گرسنگى شد، چه كردى؟ گفت: براى ايشان پروارى كشتم. گفت: چه خوب، بعد چه كردى؟ گفت: بازهم كشتم. گفت: چه خوب، بعد چه كردى؟ گفت: بازهم كشتم. پدر گفت: چه خوب، بعد چه كردى؟ قيس گفت: ديگر مرا از آن كار نهى كردند. پرسيد: چه كسى نهى كرد؟ گفت: فرمانده. سعد پرسيد: براى چه؟ گفت: مى‏پنداشت كه من مالى ندارم و مى‏گفت كه مال از آن پدر است. من به او گفتم: پدرم معمولاً وام مقروضين بيگانه را مى‏پردازد و متحمل هزينه مى‏شود و در قحط سالى به مردم اطعام مى‏كند، آن وقت تصور مى‏كنى اين كار را براى من انجام نمى‏دهد؟
سعد بن عباده به قيس گفت: چهار قطعه نخلستان از آن تو باشد. سعدبن عباده در اين مورد سندى نوشت و آن سند را نزد ابوعبيده آوردند و اوهم گواهى نوشت. آن را پيش عمر آوردند ولى او از نوشتن گواهى خوددارى كرد. كوچك‏ترين نخلستان او پنجاه بارِ خرما محصول مى‏داد.
مرد جهنى هم همراه قيس آمد. سعدبن عباده خرماى او را پرداخت و جامه‏اى به او داد و او را سواره برگرداند. چون رفتار قيس به اطلاع رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله رسيد، فرمود: او در خاندان جود و بخشش است.(60)
* * *
او اموال فراوان داشت و به نيازمندان قرض الحسنه مى‏داد. روزگارى بيمار شد. بدهكاران چون در پرداخت بدهى شان تأخيركرده بودند، از ديدارش شرم داشتند و به عيادتش نمى‏رفتند. قيس چون تعداد عيادت كنندگانش را اندك يافت، گفت: خداوند ثروتى را كه موجب شود برادران مؤمن كم‏تر از يك ديگر ديدن كنند، نابودسازد. سپس فرمان داد در شهر فرياد بزنند كه قيس همه بدهكارانش را بخشيده است. طولى نكشيد كه مردم به خانه‏اش هجوم بردند. ازدحام جمعيّت چنان بود كه پلّكان در ورودى خانه‏اش خراب شد.(61)
* * *
«جابر» مى‏گويد: با گروهى تحت فرماندهى قيس به مأموريتى اعزام شدم. قيس از مال شخصى خود، شترى براى ما نحر كرد. پس از تشرف به خدمت رسول اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله همراهان موضوع را با آن حضرت در ميان گذاشتند. پيامبراكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: سخاوت و كرم، اخلاق و سرشت اين خاندان است.(62)
* * *
*قيس در سفرى كه از عراق به مدينه آمد، براى تأمين غذاى همراهان هر روز يك شتر از اموال خود را مى‏كشت.(63)
* * *
ابن كثير مى‏نويسد:
قيس ظرف بزرگى داشت كه در سفرها همواره با او بود. هر وقت مى‏خواست غذا بخورد، مناديانش فرياد مى‏زدند: اى مردم، بياييد و از غذاى قيس استفاده كنيد.(64)
به قيس گفتند: آيا بخشنده‏تر از خود سراغ دارى؟
گفت: آرى. روزى همراه عده‏اى در بيابان ميهمان زنى شديم. او ما را بسيارگرامى داشت. وقتى همسرش وارد شد، با خوشرويى فراوان حالمان را پرسيد.
مرد شترى را نحر كرد و روز بعد شترى ديگر سربريد. به او گفتم: باقى مانده گوشت ديروز تازه بود، چرا شتر ديگر سربريدى؟ گفت: ما از گوشت ديروز به ميهمان نمى‏دهيم.
باران مى‏باريد و ما مجبور شديم چند روز در آن جا بمانيم. مرد هر روز شترى نحر مى‏كرد. وقتى ابرها پراكنده شدند و بارندگى تمام شد، آهنگ سفركرديم و صددينار نزد آن‏ها گذاشتم. هنوز مقدارى راه نپيموده بوديم كه صاحبخانه، سوار براسب، با نيزه آخته در دست به ما نزديك شد و گفت: شما پول ميهماندارى به من مى‏دهيد؟ پول‏هاى خود را پس بگيريد و گرنه با اين نيزه حمله مى‏كنم. ما ناگزير صددينار را گرفتيم.(65)
آنچه بدهى كه عوض جويى بدان باشد اين خود عادت سوداگران جوددانى چيست؟ بذل بى‏عوض دور بودن از ريا و از غرض هرچه دارى هركه را بينى بده وآنچه بخشيدى برآن منّت منه * * * «هيثم بن عدى» مى‏گويد: سه نفر در كنارخانه خدا، درباره اين كه سخاوتمندترين مردم در اين زمان كيست، با يك ديگر گفت و گو مى‏كردند. مردى گفت: از همه بخشنده‏تر عبداللّه بن جعفر است.
ديگرى گفت: قيس بن سعد بن عباده و سومى گفت: عرابه اوسى.(66)گفت و گو بالا گرفت و صداى بلندشان به ديگران رسيد. شخصى به آنان گفت: سخن بسيار گفتيد، بهتر است هر يك از شما نزد كسى كه او را بخشنده‏ترين افراد مى‏پندارد، برود تا در عمل معلوم شود كه سخاوتمندترين مردم كيست؟
كسى كه عبداللّه بن جعفر را برگزيده بود، نزد وى رفت و هنگامى او را ملاقات كرد كه پا درركاب كرده بود، به سوى يكى از مزارع خود مى‏رفت. مرد به او گفت: اى پسرعموى پيامبر! من مسافرى غريب و بينوايم كه به درگاهت روى آوردم. عبداللّه پاى خود را از ركاب خارج كرد و گفت: اين شتر و آنچه برآن است، از آنِ تو. جامه‏هاى خز همراه چهارهزاردينار و شمشير على عليه‏السلام بار آن شتر بود.
كسى كه قيس را برتر شمرده بود، نزد وى رفت. قيس خوابيده بود. كنيزش گفت: حاجت خود را بگو. گفت: مردى غريب و در راه مانده‏ام و توان بازگشت به وطن ندارم. كنيز گفت: خواسته ات كوچك‏تر از آن است كه قيس را از خواب بيدار سازم. اين كيسه هفتصد دينار دارد، آن را بردار كه امروز در خانه قيس جز اين چيزى نيست و به جايگاه شتران برو، يك شتر (ناقه) را همراه غلامى برگزين و به سوى وطن خود حركت كن.
قيس از خواب بيدار شد و كنيز ماجرا را تعريف كرد. قيس به شكرانه اين بخشندگى، كنيز را آزاد ساخت.
كسى كه نام عرابه را به عنوان كريم‏ترين افراد مطرح كرده بود، نزد او رفت. عرابه به قصد نماز از خانه بيرون آمده بود. دو تن از غلامانش زيربازوهايش را گرفته بودند؛ زيرا ناتوان بود و ديدگانش درست نمى‏ديد. مرد خود را مسافر انسان بينوا معرفى كرد. عرابه خود را از غلامان جدا كرد و از تأسف دست هايش را بر يك ديگر زد و گفت: آه! به خدا قسم! اكنون جز اين دو غلام چيزى ندارم؛ آنان را به تو بخشيدم.
مرد گفت: من هرگز غلامان را از شما جدا نمى‏كنم.
عرابه گفت: اگر تو آن‏ها را نپذيرى، هردو در راه خدا آزادند. اختيار باتوست؛ مى‏خواهى بگير، مى‏خواهى آزادكن. آن گاه دست دراز كرد و به طرف ديوار رفت تا به كمك ديوار راه خود را ادامه دهد.
مرد نيز غلامان را برگرفت و نزد دوستانش آمد. جمعى كه از ماجرا آگاه بودند، به اتفاق آراء، عرابه را كريم‏ترين فرد معرفى كردند؛ زيرا او آنچه در دسترس داشت، بخشيده بود. «و غاية‏الجود بذل الموجود.»
اگر عبداللّه بن جعفر بيش‏ترين مال را دراختيار آن مرد گذاشت، كار هميشگى خود را انجام داد. قيس نيز فرد كريمى بود كه به كنيزش اجازه داد و دهش داد و او را به شكرانه اين بخشش در راه خدا آزاد كرد؛ ولى كار عرابه تحسين برانگيزتر بود.(67)
* * *
قيس در حيات پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله با خليفه اول و دوم، به سفر رفت. او در طول سفر دست سخاوت گشود و براى آن دو و ديگر همسفران از مال خود بسيار هزينه كرد. ابوبكر به او گفت:
خوب مال پدرت را تباه مى‏كنى، دست نگهدار! چون سفرپايان يافت و به مدينه بازگشتند، پدرش به ابوبكر گفت: مى‏خواستى فرزندم خِسّت ورزد! ماقومى هستيم كه خسّت نتوانيم.(68)
* * *
«ابومنذر» گفت: چون قيس از مصر بيرون آمد، در راه به مردى از «قبيله بلىّ» رسيد كه اسود نام داشت. قيس ميهمان او شد و آن مرد مراتب ميهمان نوازى به جاى آورد. چون آهنگ سفر كرد، چند جامه و چند درهم نزد زنش نهاد. وقتى كه مرد بازگرديد، زن آن جامه‏ها و درهم‏ها را به او داد. صاحبخانه خود را به قيس رساند و گفت: من ميهمان فروش نيستم. قسم به خدا! اگر آنچه را به همسرم دادى، بازپس نگيرى، با اين نيزه شما را خواهم كشت.
قيس به همراهانش گفت: واى برشما! هدايا را از او پس بگيريد.(69)

هوشمندى قيس

در مورد هوش، ذكاوت و استعداد سازماندهى قيس بايد گفت: قيس از چهره‏هاى درخشان اسلام و سياستمداران زيرك، نيرومند، كاردان و با كفايت بود. او همواره مى‏گفت: اگر اين سخن پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را كه «فريب و نيرنگ در آتش است.» نمى‏شنيدم، مكّارترين مردم امت رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بودم.(70)
اگر به اسلام اعتقاد نداشتم، نيرنگى به كار مى‏بستم كه هيچ عربى در مقابل آن تاب مقاومت نداشته باشد.(71)
زندگى قيس گواه روشنى برهوشمندى و زيركى‏اش به شمار مى‏رود. تحركات نظامى او در صحنه‏هاى پيكار، تاكتيك‏هاى كارآمدش در جنگ‏ها و رخدادهاى مهم و تدبيرش در حكمرانى او را فردى محبوب و گرانقدر مى‏نماياند.
على عليه‏السلام برايش احترام ويژه‏اى قائل بود. نظرهايش را بزرگ مى‏داشت و لياقت و هوشمندى‏اش را مى‏ستود. وقتى قيس نزد اميرمؤمنان عليه‏السلام آمد، از مسايلى كه بين او و بزرگان مصر اتفاق افتاده بود، سخن گفت و تحريكات معاويه را براى آن حضرت تشريح كرد. همه دريافتند كه باچه رخدادهاى مهمى دست و پنجه نرم كرده و در راه ايفاى مسؤوليت چه دشوارى‏هايى را به جان خريده است.(72)
اين امر منزلت و مقام قيس را نزد على عليه‏السلام چنان بالا برد كه در تمام مسايل، نظريه‏هاى او را مورد بررسى قرار مى‏داد.(73)
اگرتاريخ اسلام را نيك بررسى كنيم، در مى‏يابيم كه قيس سرآمد سياستمداران است و بى‏ترديد، برپنج سياستمدار مشهور عرب(74) برترى دارد.
در «الاستيعاب» آمده است: قيس در ميان دانايان، صاحب نظران، مديران و فرماندهان هوشمند و زيرك جنگ، فردى بارز و عالى رتبه شمرده مى‏شود و به بزرگوارى و سخاوتمتصف است.(75)
پى‏نوشتها:
* از سروران عزيزم حضرت آقاى حسن ابراهيم زاده و حضرت آقاى عباس عبيرى كه با لطف آن دو عزيز اين يادداشتها قابل نشر شد، تشكر مى‏كنم.
1 ـ و انّى من القوم اليمانين سيّد
وماالنّاس الاّ سيّد و مسودٌ
و بزّ جميع النّاس اصلى و منصبى
و جسم به أعلو الرّجال مريد
2 ـ رجال كشى، ص 73؛ قاموس الرجال، ج 7، ص 397.
3 ـ قاموس الرجال، ج 7، ص 401؛ الأعلام، ج 2، ص 800؛ البيان و التبيين، ج 1، ص 21، ج 2، ص 121، 69 و 98 و ج 3، ص 268، 174.
4 ـ تهذيب الاسماء، ج 2، ص 62؛ تتمّة المنتهى، ص 391.
5 ـ ذى قرد، در فاصله يك روز راه تا مدينه، در راه غطفان است و هم گفته‏اند: به فاصله دو روز از مدينه و در راه خيبر است. (وفاء الوفاء، ج 2، ص 360). اين جنگ در سيره ابن هشام «ذى قرد» و در المغازى، «نمابه» ثبت شده است.
6 ـ ر.ك: الدرجات الرفيعة، ص 334 و المغازى، ج 2، ص 547.
7 ـ اسدالغابة، ج 4، ص 215؛ تهذيب الاسماء، نووى، ج 2، ص 62.

موضوع قفل شده است