جمع بندی چگونه بیشتر با والدین خود صمیمی شویم و به آنها نیکی کنیم؟!

تب‌های اولیه

29 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
چگونه بیشتر با والدین خود صمیمی شویم و به آنها نیکی کنیم؟!

السلام علیکم و رحمةالله

مسلماً و بدون شک، یکی از راه های قطعی و حتمی سعادت دنیوی و اخروی، "نیکی به والدین" است...
و قطعاً و یقیناً هم یکی از راه های نشستن بر خاک سیاه، "بدی به والدین " است....
و به عبارت دیگر، احسان به پدر و مادر، راه میانبُر سیر و سلوک و صعود و معراج معنوی است...
به همین سبب، شیطان رجیم ملعون، روی ممانعت از این کار، خیلی مانور می دهد...

بسیاری از جوانان، متأسفانه به دلیل مشکلات فرهنگی یا تربیتی یا غرور و ... رابطه ی صحیحی با والدین خود ندارند.

حال سوال من این است که...
کسانی که رابطه ی صحیح با پدرومادر خود ندارند، و واقعاً هم دوست ندارند اینگونه باشد و می خواهند صمیمی تر شوند و بیشتر محبت کنند باید چگونه عمل کنند؟!
می دانم که باید تدریجی عمل کنند، و نه ناگهانی تا موجب حیرت و گارد گرفتن نشود...
اما لطفا با ذکر جزئیات و مثال، در مورد کسب تدریجی صمیمیت، توضیح دهید...طبق چه مراحلی عمل کنند بهتر است؟!

عدم صمیمیت جوانان هم دارای اشکال مختلف است...
برخی والدین ممکن است بسیار بداخلاق و خشن باشند(البته این به هیچ عنوان نمی تواند توجیهی برای بی احترامی به آنان باشد!)
بعضی از والدین، فرزند بزرگسال خود را همچنان "کودک"می پندارند و واقعاً عین بچه با او رفتار می کنند...
برخی دیگر به ویژه پدران، اصلاً با فرزند خود حرف نمی زنند!
یکی از دوستانم می گوید انقدر پدرش با او حرف نزده که وقتی پدرش وارد خانه می شود، خجالت می کشد به او سلام دهد!!! اصلاً این کار در خانه ی آنها رایج نیست! و اگر کسی انجام دهد موجب بسی حیرت است!
یا شخصی می گفت که اصلاً روم نمیشه تو صورت پدرم نگاه کنم!!! چون شنیدم که لبخند به صورت والدین هم صدقه است، چندبار خواستم انجام بدم نتونستم!!!
یکی هم می گفت که ارتباطش با پدرش فقط و فقط در حد پول گرفتن است! یعنی هرروز پدرش میاد تو اتاقش بهش پول میده و میره! اگر هم خونه نباشه میذاره رو میز اتاقش!
واقعاً هم اینها نمی خواهند که ارتباطشان اینگونه باشد و دوست دارند که بیشتر به والدین خود نزدیک شوند...اما تصور می کنند که نشدنی است...

لطقاً راهنمایی بفرمایید...
احتمالاً سوال خیلی از کاربران سایت هم هست...
تشکر

با نام و یاد دوست




کارشناس بحث: استاد امین

سلام

پاسخ کلی این است که فرد برای برقراری چنین ارتباطی باید شرایط را فراهم و موانع را رفع کند به این صورت که اولا باید روی هدف و انگیزه خود در برقراری چنین ارتباطی کار کند؛ چون هدف و انگیزه برای انجام هر کاری مهم ترین مسئله است که می تواند نقش پررنگی در تشویق فرد داشته باشد. به عنوان مثال توصیه های دینی که در این باره مبنی بر احترام به والدین وارد شده اند می تواند مفید و یکی از این انگیزه ها باشد که هم تاثیر دنیوی دارد و هم اخروی ثانیا فرد باید با مهارت های برقراری رابطه که به طور عمومی مطرح می شود آشنا باشد و آن ها در برقراری ارتباط با والدین خود به کار گیرد ثالثا اگر مانعی از هر طرف در برقراری این رابطه وجود دارد باید رفع شود.

این توصیه های کلی است؛ اما چون خانواده ها و افراد با هم یکی نیستند و ممکن است هر فردی با مانع خاصی روبرو باشد برای همین نمی شود راهکاری داد که برای همه قابل استفاده باشد. باید دید هر فردی که در برقراری ارتباط با دیگر اعضای خانواده مشکل دارد علتش چیست و با رفع آن ها، مسئله را حل کرد. گاهی امکان اینکه فرزند بتواند با استفاده از راهکارهایی مثل شوخی بیشتر؛ مشورت بیشتر؛ همنشینی بیشتر؛ احسان و نیکی بیشتر و ... روابط نزدیک و صمیمی برقرار کند وجود دارد؛ اما گاهی هم ممکن است مسئله با این راهکارها حل نشود و نیاز به همراهی یک بزرگتر صاحب تجربه یا مشاور داشته باشد؛ مثل جایی که پدر یا مادر بداخلاق است و به هیچ وجه نمی شود با او رابطه ای برقرار کرد.

با این حال همانطور که شما هم گفتید آنچه مسلم است این است که ارتباط صحیح و درست و همراه با احترام با والدین از ضروریات است؛ چون نوع رابطه با آنها، هم تاثیر دنیوی دارد و هم اخروی. برای همین اگر فردی احساس می کند رابطه درستی با والدینش ندارد باید هر چه زودتر برای اصلاح این رابطه قدم بردارد. ابتدا خودش به انچه می داند عمل کند؛ چون در غالب موارد ما می دانیم چه کاری خوب است و چه کاری بد و تنها مشکلمان این است که به آن عمل نمی کنیم. اگر رابطه اصلاح شد که چه بهتر؛ اما اگر نشد حتما با یک مشاور یا بزرگتر صاحب تجربه ارتباط بگیرد و در صدد حل مشکل باشد تا خدایی ناکرده خسر الدنیا و الاخرة نشود.


کاری که در این تاپیک می شود انجام داد این است که یک مورد خاص با تمام جزئیات مطرح شود تا بتوان در موردش بحث کرد و مسئله را ریشه یابی کنیم و یا اینکه این تاپیک را به نقل و انتقال تجربه های افراد اختصاص دهیم؛ به این صورت که افرادی که رابطه گرم و صمیمی دارند بگویند چه کرده اند که اینگونه شده و کسانی هم که رابطه سردی دارند بگویند به نظرشان چرا اینطور است و تا به حال چه راه هایی را برای حل مسئله امتحان کرده اند.

پیروز و سربلند

امین;702106 نوشت:
سلام

لذا یا باید یک مورد خاص با تمام جزئیات مطرح شود تا بتوان در موردش بحث کرد و مسئله را ریشه یابی کنیم

من موردمو میگم.پدر و مادر من خیلی به من محبت میکنن.ولی من نمیتونم بهشون محبت کنم.نمیدونم اسمشو بزارم خجالت یا غرور!نمیتونم دوست داشتنمو نشون بدم.سوالی دارین بپرسین.

امین;702106 نوشت:
سلام

خانواده ها و افراد با هم یکی نیستند و برای همین نمی شود راهکار واحد داد. باید دید پدر یا مادر یا هر فرد دیگری که در برقراری روابط با دیگر اعضای خانواده سرد برخورد می کند چه مشکلاتی دارند و با رفع آن ها، مسئله را حل کرد. گاهی امکان اینکه فرزند بتواند با استفاده از راهکارهایی مثل شوخی بیشتر؛ مشورت بیشتر؛ همنشینی بیشتر؛ احسان و نیکی بیشتر و ... روابط نزدیک و صمیمی برقرار کند وجود دارد؛ اما گاهی هم ممکن است مسئله با این راهکارها حل نشود و نیاز به همراهی یک بزرگتر صاحب تجربه یا مشاور داشته باشد؛ مثل جایی که پدر یا مادر بداخلاق است و به هیچ وجه نمی شود با او رابطه ای برقرار کرد.


کوتاه بود):

mohsen1990;702119 نوشت:
من موردمو میگم.پدر و مادر من خیلی به من محبت میکنن.ولی من نمیتونم بهشون محبت کنم.نمیدونم اسمشو بزارم خجالت یا غرور!نمیتونم دوست داشتنمو نشون بدم.سوالی دارین بپرسین.


سلام

شما به حرف پدر و مادرت گوش میدی؟

چقدر به خواسته هاشون احترام میذاری؟

تا به حال چه گلایه و شکایتی از شما کردن؟

خودت فکر می کنی چه کارهایی باید براشون میکردی و نکردی؟

امین;702533 نوشت:

سلام

شما به حرف پدر و مادرت گوش میدی؟


درود.در بیشتر موارد.ولی مثلا یه مسئله ای که این چند وقته همش به مادرم میگم اینه که چرا چندسال پیش فکر ازدواجم نبودین والان میخاین بگیرین.و میخام لج کنم باهاتون زن نگیرم.بعدش خودم کوتاه میام البته.ولی در مواردی که کاره یدی بخان انجام میدم.


امین;702533 نوشت:
تا به حال چه گلایه و شکایتی از شما کردن؟

بابام میگه صبح ها سلام نمیکنی.منم میگم از سلام خوشم نمیاد تکراریه هر روز که مینمتون چرا سلام کنم.یکی هم همون بحث ازدوج.پدرم میگه تنبلی.با اینکه تا حالا کاری نشده بخاد و انجام ندم.میگن چرا بلند جواب میدی.دست خودم نیست وقتی نیازهای روحی و جنسیم بهم فشارمیاره حوصله ندارم.اعصابم خورد میشه.فکر میکنم پدرم اون یکیاز برادراموبیشتردوس داره و مادرم هم اون یکی و فقط منم که اضافی هستم.

امین;702533 نوشت:
خودت فکر می کنی چه کارهایی باید براشون میکردی و نکردی؟
دوست دارم مهربون تر باشم.دستشونو ببوسم.ولی خجالت میکشم. بیشتر باهاشون حرف بزنم.بعضی روزها یک کلمه هم با کسی نمیحرفم.

mohsen1990;702546 نوشت:
درود.در بیشتر موارد.ولی مثلا یه مسئله ای که این چند وقته همش به مادرم میگم اینه که چرا چندسال پیش فکر ازدواجم نبودین والان میخاین بگیرین.و میخام لج کنم باهاتون زن نگیرم.بعدش خودم کوتاه میام البته.ولی در مواردی که کاره یدی بخان انجام میدم.
[/][/]
[=#006400][=13]

بابام میگه صبح ها سلام نمیکنی.منم میگم از سلام خوشم نمیاد تکراریه هر روز که مینمتون چرا سلام کنم.یکی هم همون بحث ازدوج.پدرم میگه تنبلی.با اینکه تا حالا کاری نشده بخاد و انجام ندم.میگن چرا بلند جواب میدی.دست خودم نیست وقتی نیازهای روحی و جنسیم بهم فشارمیاره حوصله ندارم.اعصابم خورد میشه.فکر میکنم پدرم اون یکیاز برادراموبیشتردوس داره و مادرم هم اون یکی و فقط منم که اضافی هستم.

دوست دارم مهربون تر باشم.دستشونو ببوسم.ولی خجالت میکشم. بیشتر باهاشون حرف بزنم.بعضی روزها یک کلمه هم با کسی نمیحرفم.



سلام

خب این موارد نشون میده که شما تا حدودی رابطه خوبی با پدر و مادرت داری و نقص هایی که گفتی در مقابل خوبی های اون خیلی ناچیزه. لذا رفع این نقص و کمبود ها سخت نخواهد بود. کافیه شما همین نقص های کم رو رفع کنی تا زمینه رابطه گرم تر و صمیمی تر فراهم بشه. اگه میگن چرا بلند صحبت می کنی خب از این بعد تمرین کن که بلند صحبت نکنی. اگه میگن چرا سلام نمی کنی خب از این به بعد سلام کن. کی گفته تکراریه؟! سلام کردن باعث ایجاد الفت و صمیمیت بیشتر می شه. اگه می گن تنبلی، به جای پاسخ تند، خیلی نرم و خونسرد جواب بده و در عمل هم ثابت کن که تنبل نیستی. البته خیلی از حرف های پدر و مادرها ممکنه به خاطر این باشه که خودشون رو با شما مقایسه می کنن و بعد قضاوت می کنن. در این موارد باید به احترام بزرگتر بودنشون چیزی نگفت و کاری نکرد که رضایت خاطرشون از بین بره.

وقتی این کارها رو انجام دادی کم کم زمینه محبت و صمیمیت بیشتر فراهم میشه. کم کم میتونی راحت تر باهاشون صحبت کنی و حتی درد دلهات رو بهشون بگی.

بنابراین ابتدا باید موانع رو رفع کرد و سپس با تمرین، محبت و صمیمت و احترام و تکریم رو تقویت کرد.

امین;703361 نوشت:

سلام

خب این موارد نشون میده که شما تا حدودی رابطه خوبی با پدر و مادرت داری و نقص هایی که گفتی در مقابل خوبی های اون خیلی ناچیزه. لذا رفع این نقص و کمبود ها سخت نخواهد بود. کافیه شما همین نقص های کم رو رفع کنی تا زمینه رابطه گرم تر و صمیمی تر فراهم بشه. اگه میگن چرا بلند صحبت می کنی خب از این بعد تمرین کن که بلند صحبت نکنی. اگه میگن چرا سلام نمی کنی خب از این به بعد سلام کن. کی گفته تکراریه؟! سلام کردن باعث ایجاد الفت و صمیمیت بیشتر می شه. اگه می گن تنبلی، به جای پاسخ تند، خیلی نرم و خونسرد جواب بده و در عمل هم ثابت کن که تنبل نیستی. البته خیلی از حرف های پدر و مادرها ممکنه به خاطر این باشه که خودشون رو با شما مقایسه می کنن و بعد قضاوت می کنن. در این موارد باید به احترام بزرگتر بودنشون چیزی نگفت و کاری نکرد که رضایت خاطرشون از بین بره.

وقتی این کارها رو انجام دادی کم کم زمینه محبت و صمیمیت بیشتر فراهم میشه. کم کم میتونی راحت تر باهاشون صحبت کنی و حتی درد دلهات رو بهشون بگی.

بنابراین ابتدا باید موانع رو رفع کرد و سپس با تمرین، محبت و صمیمت و احترام و تکریم رو تقویت کرد.

یه چیزی هم که هست من همش گلایه میکنم اینه که تفاوت سنشون با من خیلی زیاده منو درک نمیکنن.من حرفی ندارم باهاشون راجب چی بحرفم!بابام50 سال از من بزرگتره من هرچی هم بگم حرفه منو قبول نمیکنه.ولی حرف برادر بزرگمو قبول میکنه.

سلام علیکم
وَ قَضىَ‏ رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُواْ إِلَّا إِيَّاهُ وَ بِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَنًا إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِندَكَ الْكِبرََ أَحَدُهُمَا أَوْ كِلَاهُمَا فَلَا تَقُل لهَُّمَا أُفٍ‏ّ وَ لَا تَنهَْرْهُمَا وَ قُل لَّهُمَا قَوْلًا كَرِيمًا *
وَ اخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلّ‏ِ مِنَ الرَّحْمَةِ وَ قُل رَّبّ‏ِ ارْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّيَانىِ صَغِيرًا
و پروردگارت فرمان داده: جز او را نپرستيد! و به پدر و مادر نيكى كنيد! هر گاه يكى از آن دو، يا هر دوى آنها، نزد تو به سن پيرى رسند، كمترين اهانتى به آنها روا مدار! و بر آنها فرياد مزن! و گفتار لطيف و سنجيده و بزرگوارانه به آنها بگو!
و بالهاى تواضع خويش را از محبّت و لطف، در برابر آنان فرود آر! و بگو: «پروردگارا! همان‏گونه كه آنها مرا در كوچكى تربيت كردند، مشمول رحمتشان قرار ده!»
**
طبق آیه 23 و 24 سوره اسراء (ایات فوق)، احسان به والدین خصوصا وقتی به سن سالخوردگی می رسند دو مصداق بارز دارد:
اول تحمل بدخلقی های آنهاست! اوف و پیف نکردن به آنها است! یعنی از کارهایشان اظهار انزجار نکردن است و این که در این هنگام با آنها بزرگوارانه سخن بگوییم یعنی بدخلقی آنها روی لحن و محتوای سخن ما تأثیر نگذارد! و این یعنی تواضع در مقابل والدین!
تواضع در جایی معنی می یابد که زمینه کبر ورزی باشد! وقتی کسی انسان را تحقیر می کند کاملا زمینه آماده است برای این که انسان در مقابل منیت بخرج دهد!
والدینی که بدخلقی آنها سبب جریحه دار شدن غرور فرزند آنها خصوصا اگر جوان باشد می شود این زمینه را بوجود می اورد که فرزند بد حرف بزند، صدایش را بالا ببرد، و بالاخره عصبانیتش را بروز دهد.
دوم دعا برای آنهاست. دعا برای آرمزش گناهانشان و این که مورد رحمت خداوند قرار بگیرند! چه این که آنها وقتی ما صغیر بودیم ما را تحمل کردن و بر ما بازیگوشی ما رحم نمودند و حالا نوبت ما رسیده است که بر آنها رحم آوریم و از خداوند هم بخواهیم که بر آنها رحم آورد!

[=&quot] برا منم دعا کنید
[=&quot]اخه برا اثبات دروغ یکی از عروسهامون مجبور شدیم همه فامیل رو دعوت کنیم خونه مادرم و درست وقتی که داشتند نهار رو میکشیدند

[=&quot]منم به حرف اومدم و گفتم راستی اون موضوع رو کی مطرح کرد همه گفتند نمیدونیم بعد یکی از خواهرام گفت من از فلانی شنیدم!!!

[=&quot]اسمشش رو گفت پدرم گفت تمومش کنید
[=&quot]من گفتم اخه نمیاد مثل آدم توضیح بده
[=&quot]بعد داداشم ناراحت شد و نمیدونست موضوع چیه

[=&quot]گفت چیزی شده
[=&quot]منم گفتم اره داداشیی
[=&quot]خانمت دو ماه قبل یه جا نشسته این حرفها رو زده پشس سر خانواده و یکی برگشته اومده تلفنی به ما گفته

[=&quot]ضمنا آبجی ... هم تو جلسه بوده اما پشت پرده بوده و نمیدونستند که اونجاست و شاهده
[=&quot]بعدشش مادرم گفت شوخی کرده
[=&quot]برادرم گفت غلط کرده
[=&quot]اون یکی گفت بیخود کرده
[=&quot]و کم کم دعوا شد بابا هم قهر کرد رفت اتاقشش
[=&quot]مادر گریه کرد و عروسمون هم با داداشم رفتند خونشون
[=&quot]الانه همه از دستم شاکی شدند اما من تو خونه راست راست میرم و میام و عین خیالمم نیست اما میدونم رضایت پدر و مادر خیلی مهمه اگر احترام اونها نبود عروسمون رو با زبان روزه اتیش میزدم البته با متلک اخه گاهی میان خونه ما میشینن و زود تشریفشون رو میبرن که نکنه خواهر شوهر بهش بگه عه وا شما که خیلی نازی و.... دعوا بشه [=&quot]

سلام
طاعات قبول
اول اینکه باید توجه کرد تفاوت سنی چقدر هست ....چون به نظر من اول و مهمترین چیز همین هست و نزدیکی با خونواده اینگونه اتفاق میفته که با شناخت احساس صمیمیت بیشتری کنن
بنده با پدرم 21سال و مادرم17سال تفاوت سنی دارم پس باید روابط صمیمی داشته باشم و همینطور هم هست
البته بنده خیلی کم با برادرم صمیمی هستم نه اونقدر که بی محبت ولی این که ایشون بعضی از رازهاشون رو به من نمیگن و از این حیث با پدر و مادرم هم همینگونه رفتار میکنن
میخوام بدونم از لحاظ این هم میشه با پدر و مادر احساس راحتی کرد؟ که همه ی راز ها رو بهشون گفت؟خوب برادرم کلا کم میگه منم یکی در میون....

mohsen1990;703375 نوشت:
یه چیزی هم که هست من همش گلایه میکنم اینه که تفاوت سنشون با من خیلی زیاده منو درک نمیکنن.من حرفی ندارم باهاشون راجب چی بحرفم!بابام50 سال از من بزرگتره من هرچی هم بگم حرفه منو قبول نمیکنه.ولی حرف برادر بزرگمو قبول میکنه.

ما کلاخونوادگی با همدیگه خیلی صمیمی هستیم و برای همین اتفاق بنده با پدرم نشسیتم نود هم نگاه کردم تا با توجه به علایقمون رابطه ی عاطفیمون بیشتر بشه....شما هم میتونین با پدرتون بحث سیاسی کنین و یا اخبار گوش کنین و هم قدم و همراه پدرتون بشین تا کم کم روابطتتون بهتر تر بشه

mohsen1990;702546 نوشت:
دوست دارم مهربون تر باشم.دستشونو ببوسم.ولی خجالت میکشم. بیشتر باهاشون حرف بزنم.بعضی روزها یک کلمه هم با کسی نمیحرفم.

من هم تو این یک مورد تا قبل عید این مدلی بودم ولی وقتی یک هفته رفتم راهیان نور و برگشتم از این خجالت و این پیله ای که به دور خودم کشیده بودم تو بوسیدن دست پدر و مادر بیرون اومدم و الآن راحت شده برام
یکمی خجالت و یکمی غرور مانع میشه

سلام علیکم و رحمه الله

وقتی کسی میخواد با والدینش ارتباط برقرار کنه, بستتگی داره که چقدر اختلاف سنی و طرز تفکر وجود داره.
در کل کار مشکلی هستش مخصوصا برای جوانان امروزی که حوصلشون خیلی کمشده.
تنها چیزی که میتونه آدمو راضی به این کار کنه, همان کسب رضایت الهی هستش.یعنی اگر روابط به روال عادی خیلی صمیمی نباشه, تنها انگیزه ای که میتونه کمک کنه, میزان ایمان و دین داری فرد هستش.
پیامبر اکرم(ص) خیلی حسنین را دوست داشت و آنها را می بوسید و با آنها بازی می کرد, به نحوی که از نبی اکرم (ص) سوال شد: یا رسول الله شما حسنین را بیشتر دوست دارید یا خدا را؟ ایشان فرمودند که من به خاطر خدا حسنین را دوست دارم!

لذا قدم اول:
اینه که دل شاد کردن والدین را عین عبادت بدانیم....کار سخت را حت میشه.
مثلا الآن 16-17 ساعت باید در این گرمای کشنده آب و غذا نخوریم, چرا برای خیلی ها راحته؟ چون ماه رمضانه و به خاطر خدا تحمل این سختی گوارا میشه.
افرادی که در روزهای معمولی صبحانه مفصل هم خورده اند و ناهارشان که 15 دقیقه دیر میشه؛ کم کم عصبی و ....میشن, چی میشه که در ماه رمضان عین خیالشون نیست؟
پس قدم اول اینه که نیکی به والدین و راضی کردن آنها را عین راضی کردن خدا از خودمون بدونیم :رضالله فی رضاالوالدین

ادامه دارد....

گام دوم :
در گفتگوی با آنها به دلیل اختلاف در علایق و ایده آل ها و خواسته ها, خودمون رو بذاریم کنار و از هر 5 تا حرف آنها 3 تاشو تایید کنیم, اگر چه قلبا با آن موافق نیستیم, البته این به معنای دو روئی نیست.
مثلا شما دوست دارید در آینده در زمینه کامپیوتر فعالیت کنید ولی مثلا پسر خاله تان یک بازاری موفق هست و شما مثلا قراره که 5-6 سال دیگه وارد بازار کار بشید.مادرتان از روی احساسات میگه کاشکی تو هم در آینده بری تو بازار!
حالا همین الآن لازم نیست در برابر گفته مادرتان گارد بگیرید و شروع کنید به بحث که نه خیر بنده میخوام فلان بشم و بهمان.....حالا ایشون از روی احساس یه چیزی گفته و تا 4-5 سال دیگه هزار بار روزگار چرخ میخوره.
یا مثلا شما به پدرت میگی بیا خونه را بدیم به سازنده تا بکوبه و یه جدید بسازه و مشارکت کنیم, ایشان میگه نه بابا کی حال و حوصله آپارتمان نشینی رو داره و ....
اینجا لازم نیست زود ناراحت بشید و برید توی اتاقتان.میتونید با ملایمت برخی از محاسن و معایب این کار را بگید ودر عین حال به حرفهای پدرتان با تعمق بیشتری فکر کنید و فعلا زمینه صحبت را عوض کنید و کشش ندید.
مهم اینه که انتظار نداشته باشید که سریعا حرف شما قبول بشه.اجازه بدید تا در شرایط بهتر مثلا یه بار جلوی عمو و دائی و ....موضوع را مطرح کنید تا از زبان آنها هم با پدرتان صحبت بشه و شما به نوعی پشت صحنه باشید و.........

ادامه دارد........

mohsen1990;703375 نوشت:
یه چیزی هم که هست من همش گلایه میکنم اینه که تفاوت سنشون با من خیلی زیاده منو درک نمیکنن.من حرفی ندارم باهاشون راجب چی بحرفم!بابام50 سال از من بزرگتره من هرچی هم بگم حرفه منو قبول نمیکنه.ولی حرف برادر بزرگمو قبول میکنه.


سلام

درسته که اگه فاصله سنی کم تر بود، برقراری ارتباط راحت تر بود؛ اما نباید این مسئله مانعی برای شما باشه. برقراری رابطه صمیمی در هر شرایطی امکان پذیره؛ فقط شکل و شمایلش یکم فرق میکنه. مثلا ممکنه شما با پدری که سن کمتری داره بتونی هر حرفی رو بزنی و هر شوخی رو بکنی ولی با پدری که سنش زیاده نتونی اینطور رفتار کنی.

با توجه به شرایطی که وجود داره شما نباید انتظار داشته باشی که پدرتون هر حرفی شما میزنی قبول کنه؛ چون اولا شرایط سنیش این اقتضا رو نداره ثانیا ظاهرا شما هنوز نتونستی خودت رو مثل برادرت بهشون ثابت کنی. البته یک مقدارش به سن و سال شما مربوط میشه؛ اما بخش دیگش به عملکرد و نوع رفتار شما بستگی داره. شما اگه اینها رو خوب مدیریت کنی کم کم مثل برادرتون مورد اعتماد پدرتون قرار خواهی گرفت و حرف شما رو هم قبول خواهد کرد؛ البته به شرطی که حرف منطقی باشه.

در مورد اینکه حرفی نداری باهاشون بزنی، باید ببینی علایق و سلایق پدرت چیه. یکی به مسائل سیاسی علاقه داره؛ یکی به مسائل دینی؛ یکی به ورزش و ... . برای اینکه حرف واسه گفتن داشته باشی باید خودت رو یکم وارد اون حیطه کنی. اون موقع دیگه حرف کم نمیاری

گام سوم :
در مورد ارتباطات عاطفی مثل سلام کردن و دست دادن و بوس کردن و بغل کردن هم کمی به خودتون فشار بیارید و تمرین کنید ؛ موضوع حل میشه.اینجا هم باز اعتقادات دینی خیلی کمک میکنه...معصوم (ع) می فرماید نگاه کردن به صورت والدین مثل نگاه کردن به خانه کعبه هستش....خوب چی از این بهتر؟؟؟؟
حتماباید کلی پول بدید و زحمت و گرما و ...که خانه خدا را زیارت کیند , در حالیکه خانه کعبه در کنارتان است؟
فکر می کنید برای چی یکی از نامهای روز قیامت "یوم الحسرت" هستش...؟
حسرت به خاطر همین چیزها و نعماتی هستش که به راحتی میتونیم ازشون استفاده کنیم و نمیکنیم.
در کل هر کار عبادی مشکل هستش مگر برای متقین که از روی عشق به الله اون کار را انجام میدهند.خدائی سلام کردن به پدر و مادر و بوس کردن و گفت و گو خنده با آنها کجا و داوطلبانه روی مین رفتن کجا؟؟!!
این شیطان هستش که دشمن قسم خورده انسانهاست که آنها را از بندگی خدا دورکنه.
هر وقت که احساس سختی در کار خیر می کنید سریع با چشم دل شیطان را ببینید که گوشه اتاق ایستاده و با چشم تردید نگاه میکنه که آیا تیرش به هدف میخوره یا نه؟!
مثل اون صحنه ای که تو سریال یوسف ع داشت صحبتهای یوسف و زلیخارو در اتاق تنها و از میان اجاق آتش نگاه می کرد!
درست در همین لحظه یک دهن کجی به شیطان بکنید و تو دلتون بهش بگید که الآن دهنتو سرویس می کنم و جست بزنید و پدر و مادرتون رو بغل کنید و محکم بوسش کنید.
به همین راحتی میشید "حاج آقا" و "حاج خانم"
مخلص همه حاج آقاها و حاجیه خانمهای اسک دینی هم هستیم.:Gol:

بلا;703579 نوشت:
سلام
طاعات قبول
اول اینکه باید توجه کرد تفاوت سنی چقدر هست ....چون به نظر من اول و مهمترین چیز همین هست و نزدیکی با خونواده اینگونه اتفاق میفته که با شناخت احساس صمیمیت بیشتری کنن
بنده با پدرم 21سال و مادرم17سال تفاوت سنی دارم پس باید روابط صمیمی داشته باشم و همینطور هم هست
البته بنده خیلی کم با برادرم صمیمی هستم نه اونقدر که بی محبت ولی این که ایشون بعضی از رازهاشون رو به من نمیگن و از این حیث با پدر و مادرم هم همینگونه رفتار میکنن
میخوام بدونم از لحاظ این هم میشه با پدر و مادر احساس راحتی کرد؟ که همه ی راز ها رو بهشون گفت؟خوب برادرم کلا کم میگه منم یکی در میون....



سلام

طاعات شما هم قبول باشه

بهترین حالت اینه که فرزندان در تمام کارهای خود با پدر و مادرشان مشورت کنن؛ چون اون ها تجربه ای دارن که فرزندان به این راحتی نمی تونن اون رو کسب کنن. لذا هر چه مسائل اصلی و سرنوشت ساز خودشون رو از اونها دور نگه دارند، بیشتر ضرر می کنن؛ چون خودشون رو از مشورت یک مشاور با تجربه محروم کردن.

البته این به این معنا نیست که هر چیزی رو بلافصله بگن. باید شرایط زمانی و مکانی و محیطی رو هم در نظر گرفت. مثلا اگه پسر یا دختری به کسی علاقه مند بشه، در غالب موارد اگر همون اول بگه من به فلانی علاقه دارم، خونواده بلافاصله مخالفت می کنن. کار درست در این شرایط اینه که اصل مسئله نباید از پدر و مادر مخفی بمونه و به طور پنهانی رابطه ادامه پیدا کنه؛ اما لزومی هم نداره که از علاقه خودشون به طرف چیزی بگن؛ بلکه می تونن کاری کنن که شرایط برای اقدام رسمی فراهم بشه و ...

[="Arial"]سلام
البته تو هر چیز باید اعتدال رعایت شه
بیش از حد صمیمی بودن هم شاید مشکلآتی داشته باشه!
من فاصله سنی زیادی با پدرم دارم
ولی باهم خیلی صمیمی و دوست هستیم!-

عارف;703599 نوشت:
گام دوم :
در گفتگوی با آنها به دلیل اختلاف در علایق و ایده آل ها و خواسته ها, خودمون رو بذاریم کنار و از هر 5 تا حرف آنها 3 تاشو تایید کنیم, اگر چه قلبا با آن موافق نیستیم, البته این به معنای دو روئی نیست.
مثلا شما دوست دارید در آینده در زمینه کامپیوتر فعالیت کنید ولی مثلا پسر خاله تان یک بازاری موفق هست و شما مثلا قراره که 5-6 سال دیگه وارد بازار کار بشید.مادرتان از روی احساسات میگه کاشکی تو هم در آینده بری تو بازار!
حالا همین الآن لازم نیست در برابر گفته مادرتان گارد بگیرید و شروع کنید به بحث که نه خیر بنده میخوام فلان بشم و بهمان.....حالا ایشون از روی احساس یه چیزی گفته و تا 4-5 سال دیگه هزار بار روزگار چرخ میخوره.
یا مثلا شما به پدرت میگی بیا خونه را بدیم به سازنده تا بکوبه و یه جدید بسازه و مشارکت کنیم, ایشان میگه نه بابا کی حال و حوصله آپارتمان نشینی رو داره و ....
اینجا لازم نیست زود ناراحت بشید و برید توی اتاقتان.میتونید با ملایمت برخی از محاسن و معایب این کار را بگید ودر عین حال به حرفهای پدرتان با تعمق بیشتری فکر کنید و فعلا زمینه صحبت را عوض کنید و کشش ندید.
مهم اینه که انتظار نداشته باشید که سریعا حرف شما قبول بشه.اجازه بدید تا در شرایط بهتر مثلا یه بار جلوی عمو و دائی و ....موضوع را مطرح کنید تا از زبان آنها هم با پدرتان صحبت بشه و شما به نوعی پشت صحنه باشید و.........

ادامه دارد........


ولی به نظر من آدم باید محکم رو حرفش وایسته تا پشیمون نشه بعدا...
بالاخره زندگی ماست اونا می تونن بهمون پیشنهاد بدن کمک و راهنمایی مون کنن نه اینکه به جای ادم تصمیم بگیرن!!!
من به خاطر بابام رشته ای رو انتخاب کردم که دوس نداشتم و توش شکست خوردم الانم به مقاطع بالاتر فکرنمیکنم چون به زور میرفتم دانشگاه و زده شدم بااینکه تصمیم داشتم تادکتراشو بخونم و اگه تسلیم نمیشدم لااقل اگرم ادامه نداده بودم اون چیزی رو که دوس داشتم خونده بودم نه صرفا واسه مدرک!
من عاشق بابامم خیلی دوست داشتنیه ... گاهی بادیدن بعضی جوونا میگم خوبه هنوز نسل بابام هستن وگرنه می موندیم معنی مرد چیه!!!!
ولی بااین همه استقلال منو قبول نمیکنه توی اکثر تصمیم گیری هام دخالت میکنه و به جام تصمیم می گیره ...
چون کارش مدیریته فکر میکنه ما هم جزء سیستمش هستیم و باید نظرات اون اعمال بشه
خب بستگی به ظرفیتها علائق و توانایی اشخاص باید تصمیم گرفت و هیچکسی بهتر از خود شخص نمیتونه بفهمه واقعا تو چه زمینه ای موفقه چه علایقی داره و چه توانایی هایی...
گاهی انقدر به جات و برات تصمیم می گیرن که شخصیت وابسته ای پیدا میکنی ...
و گاهی حتی توی انتخاب رنگ لباس مورد علاقه ت می مونی ... چون انقدر بهت القا شده که تو باید نظر دیگران رو بپرسی که یادت میره اصل خودتی!
البته من از دانشگاه به اینور دیگه این رفتارامو کنار گذاشتم و سعی کردم مستقل باشم هرچند به مذاق پدرومادرم چندان خوش نیومد و این باعث کمی فاصله بین مون شد!
من تازه توی دانشگاه یکی دو هفته از پدرو مادرم جداشدم و معنی استقلالو کمی فهمیدم ...
حتی اجازه خرید و بیرون رفتن با دوستان هم بهم نمیدن!! کلا دوست باب از نظر اونا وجود نداره و همه نا باب هستن!!
از نظر اونا توی همه محیطا احتمال خطر وجود داره و کلا منو میخوان توی یه محیط استریل نگه دارن
باید کارت بزنی تو خونه ما... ساعت اومدن ساعت رفتن مکان مشخص...
همه دوستام بهم میگن خیلی پدرومادر سخت گیری داری ... من دوسشون دارم ولی انقدر کنترل کردنشون ناراحتم میکنه...
همه دوستام مانتویی هستن و کاملا همو می شناسیم چون باهرکدوم کمتر از 7 سال نبودم و خانوادمم میشناسن ولی باز واسشون فرقی نداره کلا با دوست مشکل دارن.... بیرون رفتن فقط با خانواده!!!
گاهی فکر میکنم بهم اعتماد ندارن و وقتی بهشون اعتراض میکنم میگن اینطور نیست ولی نمیگن دلیل این رفتارشون چیه؟؟؟؟
این در حالیه که همه دوستام پدرو مادرشون زمانی بهشون اجازه جایی رفتنو میدن که من همراه دخترشون باشم
میگن اگه فلانی هست برو اشکالی نداره
همه منو قبول دارن و بیشتر از این دلم می سوزه که پدر ومادر دوستام به خاطر من میزارن بچه شون بیاد بیرون و پدرومادر خودم انقدرم منو قبول ندارن!
البته بگما اخلاق مامان بابامه کلا واسشون فرق نداره دختر پسر! واسه داداشمم همین جوریه...
به همه دوستاش گیر میدن... و به اکثر کاراش ایراد می گیرن!
حتی الان که بیچاره کار گیر آورده و مث بچه آدم میره سرکار و واقعا خسته کوفته برمیگرده ولی تا دودقیقه میخواد واسه خودش باشه بره بیرون بادوستاشٰ تفریح کنه رستوران بره کوه بره یاحتی استخر!!! انقدر اذیت میکنن از دماغش درمیارن ...
بالاخره آدم یه زمانی نیاز داره با دوستاش باشه و نه با خانواده !
ولی پدرو مادر من جمع دوستان رو اصلا قبول ندارن و فقط دوست دارن بچه هاشون توی محیط خانواده فامیل اشنایان و کلا ادمایی که اونا تعیین میکنن باشن و باکسی خارج این جمع رابطه دوستانه ای نداشته باشن...
بابام کلا خودش آدمیه که یه لحظه نمی شینه وخیلی کاریه و مدام توی سفره...
گاهی شده توی دو روز 3 شهرو بره و یا اول هفته یه جا وسط هفته یه جا واخرش یه جای دیگه باشه و حتی توی خونه م مدام گوشی ش زنگ میخوره و خیلی خیلی فعاله!
جوری که بین همه فامیل دوستان و اشنایان و همکاراش معروفه به ادمی که خیلی اکتیوه ...
واسه همین هی میگه واسه زندگیتون هدف داشته باشین وقتتونو هدر ندین به بطالت نگذرونین به خاطر اون همه فعالیتی که خودش داره مارو تنبل میدونه!
البته بابام خیلی خانواده دوسته و همه هم و غمش بچه هاشن...
علیرغم تمام مشغله هاش همیشه عیدوتابستون برنامه سفر میریزه اخرهفته ها گردش بین هفته منزل اقوام و
کلا نبودنشو خیلی زیاد جبران میکنه ...
واسه من نمونه یه مرد کامله و عاشقـــــــــــــشم و واقعا واسه بابام می میرم
ولی این خود رایی ش گاهی دلگیرم میکنه ...

من در گام دوم زمین خوردم

عارف;703602 نوشت:
درست در همین لحظه یک دهن کجی به شیطان بکنید و تو دلتون بهش بگید که الآن دهنتو سرویس می کنم و جست بزنید و پدر و مادرتون رو بغل کنید و محکم بوسش کنید.به همین راحتی میشید "حاج آقا" و "حاج خانم"مخلص همه حاج آقاها و حاجیه خانمهای اسک دینی هم هستیم.:Gol:[/SIZE][/SIZE]
من اینکارو کردم بابام فکر کرد دیوونه شدم.جاتون خالی الان دارم از تیمارستان کامنت میزارم.فقط نمیدونم چرا دکترا نتونستن تشخیص بدن دیوونه نشدم.رفیق ناباب عارف Smile ولی جدی اینجوری جست بزنیم با یه چوبی چیزی میزننمون.

rainygirl;703633 نوشت:
ولی به نظر من آدم باید محکم رو حرفش وایسته تا پشیمون نشه بعدا...
بالاخره زندگی ماست اونا می تونن بهمون پیشنهاد بدن کمک و راهنمایی مون کنن نه اینکه به جای ادم تصمیم بگیرن!!!
من به خاطر بابام رشته ای رو انتخاب کردم که دوس نداشتم و توش شکست خوردم الانم به مقاطع بالاتر فکرنمیکنم چون به زور میرفتم دانشگاه و زده شدم بااینکه تصمیم داشتم تادکتراشو بخونم و اگه تسلیم نمیشدم لااقل اگرم ادامه نداده بودم اون چیزی رو که دوس داشتم خونده بودم نه صرفا واسه مدرک!
من عاشق بابامم خیلی دوست داشتنیه ... گاهی بادیدن بعضی جوونا میگم خوبه هنوز نسل بابام هستن وگرنه می موندیم معنی مرد چیه!!!!
ولی بااین همه استقلال منو قبول نمیکنه توی اکثر تصمیم گیری هام دخالت میکنه و به جام تصمیم می گیره ...
چون کارش مدیریته فکر میکنه ما هم جزء سیستمش هستیم و باید نظرات اون اعمال بشه
خب بستگی به ظرفیتها علائق و توانایی اشخاص باید تصمیم گرفت و هیچکسی بهتر از خود شخص نمیتونه بفهمه واقعا تو چه زمینه ای موفقه چه علایقی داره و چه توانایی هایی...
گاهی انقدر به جات و برات تصمیم می گیرن که شخصیت وابسته ای پیدا میکنی ...
و گاهی حتی توی انتخاب رنگ لباس مورد علاقه ت می مونی ... چون انقدر بهت القا شده که تو باید نظر دیگران رو بپرسی که یادت میره اصل خودتی!
البته من از دانشگاه به اینور دیگه این رفتارامو کنار گذاشتم و سعی کردم مستقل باشم هرچند به مذاق پدرومادرم چندان خوش نیومد و این باعث کمی فاصله بین مون شد!
من تازه توی دانشگاه یکی دو هفته از پدرو مادرم جداشدم و معنی استقلالو کمی فهمیدم ...
حتی اجازه خرید و بیرون رفتن با دوستان هم بهم نمیدن!! کلا دوست باب از نظر اونا وجود نداره و همه نا باب هستن!!
از نظر اونا توی همه محیطا احتمال خطر وجود داره و کلا منو میخوان توی یه محیط استریل نگه دارن
باید کارت بزنی تو خونه ما... ساعت اومدن ساعت رفتن مکان مشخص...
همه دوستام بهم میگن خیلی پدرومادر سخت گیری داری ... من دوسشون دارم ولی انقدر کنترل کردنشون ناراحتم میکنه...
همه دوستام مانتویی هستن و کاملا همو می شناسیم چون باهرکدوم کمتر از 7 سال نبودم و خانوادمم میشناسن ولی باز واسشون فرقی نداره کلا با دوست مشکل دارن.... بیرون رفتن فقط با خانواده!!!
گاهی فکر میکنم بهم اعتماد ندارن و وقتی بهشون اعتراض میکنم میگن اینطور نیست ولی نمیگن دلیل این رفتارشون چیه؟؟؟؟
این در حالیه که همه دوستام پدرو مادرشون زمانی بهشون اجازه جایی رفتنو میدن که من همراه دخترشون باشم
میگن اگه فلانی هست برو اشکالی نداره
همه منو قبول دارن و بیشتر از این دلم می سوزه که پدر ومادر دوستام به خاطر من میزارن بچه شون بیاد بیرون و پدرومادر خودم انقدرم منو قبول ندارن!
البته بگما اخلاق مامان بابامه کلا واسشون فرق نداره دختر پسر! واسه داداشمم همین جوریه...
به همه دوستاش گیر میدن... و به اکثر کاراش ایراد می گیرن!
حتی الان که بیچاره کار گیر آورده و مث بچه آدم میره سرکار و واقعا خسته کوفته برمیگرده ولی تا دودقیقه میخواد واسه خودش باشه بره بیرون بادوستاشٰ تفریح کنه رستوران بره کوه بره یاحتی استخر!!! انقدر اذیت میکنن از دماغش درمیارن ...
بالاخره آدم یه زمانی نیاز داره با دوستاش باشه و نه با خانواده !
ولی پدرو مادر من جمع دوستان رو اصلا قبول ندارن و فقط دوست دارن بچه هاشون توی محیط خانواده فامیل اشنایان و کلا ادمایی که اونا تعیین میکنن باشن و باکسی خارج این جمع رابطه دوستانه ای نداشته باشن...
بابام کلا خودش آدمیه که یه لحظه نمی شینه وخیلی کاریه و مدام توی سفره...
گاهی شده توی دو روز 3 شهرو بره و یا اول هفته یه جا وسط هفته یه جا واخرش یه جای دیگه باشه و حتی توی خونه م مدام گوشی ش زنگ میخوره و خیلی خیلی فعاله!
جوری که بین همه فامیل دوستان و اشنایان و همکاراش معروفه به ادمی که خیلی اکتیوه ...
واسه همین هی میگه واسه زندگیتون هدف داشته باشین وقتتونو هدر ندین به بطالت نگذرونین به خاطر اون همه فعالیتی که خودش داره مارو تنبل میدونه!
البته بابام خیلی خانواده دوسته و همه هم و غمش بچه هاشن...
علیرغم تمام مشغله هاش همیشه عیدوتابستون برنامه سفر میریزه اخرهفته ها گردش بین هفته منزل اقوام و
کلا نبودنشو خیلی زیاد جبران میکنه ...
واسه من نمونه یه مرد کامله و عاشقـــــــــــــشم و واقعا واسه بابام می میرم
ولی این خود رایی ش گاهی دلگیرم میکنه ...

سلام علیکم و رحمه الله
بابت پاسخ مفصل شما ممنونم...ولی چند نکته :
عنوان تاپیک درخواست راهنمائی برای ایجاد ارتباط خوب و صمیمی با والدین هستش.
شما ارتباط خوبی با آنها دارید و در واقع هم عاشقشون هستید و از آن مهمتر اینه که ارتباط شما نمود حارجی داره و از قوه به فعل رسیده است و این خیلی خوبه.

به نظرم شما بهتر از هرکسی دیگر میتونید در این تاپیک استارتر را راهنمائی کنید ولی متاسفانه فقط به جنبه های ناخوشایند والدینتون اشاره کردید.
این موارد که فرمودید میتونست برای یک تاپیک دیگر با یک عنوانی دیگر خیلی مفید باشه ولی آن قسمت از سخنان مفید برای این تاپیک را نفرموده اید.
به احتمال زیاد در مقوله کنترل والدین شما دچار افراط شده اند ولی چیزی که مهم هستش و به درد این تاپیک میخوره اینه که آنها آنچنان مهارتی دارند که با وجود اینهمه اعمال فشار , شما ارتباط خوبی دارید و از آن حیث لذت می برید.
این به نظر من مهارت آنها (و همچنین شما) را نشان میده.

موردی را که بنده عرض کردم با این مورد فرق داره.
در برخی از خانواده ها همانطور که بعضا هم اشاره ای کردند دوستان, حتی در یک سلام و احوالپرسی ساده مشکل دارند ..تا چه برسد به اینکه برای فرزندشان رشته هم انتخاب کنند...بعید می دونم که برخی ز والدین به دلیل زیاد بودن فاصله بین هم حتی تا قبل از وارد دانشگاه شدن فرزندشان از انتخاب رشته فرزندشان اطلاعی هم داشته باشند...و یا حتی اگر اطلاعی هم داشته باشند , بیشتر ترجیح می دهند که خودشان را سنگین نگه دارند و حرفی نزنند...زیرا می دونن که حرفشون روی زمین میمونه.

اینجا بود که عرض کردم واسه ایجاد ارتباط بیشتر صریح و محکم و یا با عصبانیت نظرات خود را اعلام نکنند و کمی با ملایمت و کش دار کردن قضیه به بهانه تعامل و همصحبتی بیشتر و یا اینکه با افراد تحصیل کرده فامیل نزدیک (مثلا در مورد همان انتخاب رشته) مشورت کنند و میتونن به همون نزدیکانشان مشکل را بگن که مثلا فلانی من فلان رشته را دوست دارم و اگر با والدینم ازت مشورت خواستیم کمی هوای ما رو داشته باش.
وگرنه کسی راضی نیست که اگر به سن بلوغ و رشد فکری مناسب رسیده, والدینش به جای او تصمیم بگیرند.
یه مورد خارج از تاپیک را هم عرض کنم : شما باید خودتون یک مادر باشید تا از نگرانیهای مادرتان در این دوره وزمونه آگاهی پیدا کنید و در واقع شرایط بیش از حد خرابه جامعه باعث رفتارهای بیش از حد محتاطانه آنها شده است!
موفق باشید

عارف;704436 نوشت:


عنوان تاپیک درخواست راهنمائی برای ایجاد ارتباط خوب و صمیمی با والدین هستش.

این موارد که فرمودید میتونست برای یک تاپیک دیگر با یک عنوانی دیگر خیلی مفید باشه ولی آن قسمت از سخنان مفید برای این تاپیک را نفرموده اید.

عنوان تاپیک این هست ولی جناب " امین" گفتن مطلب کلی هست و نمیشه نسخه کلی پیچید
تجربیات شخصی رو بیان کنین چه اونایی که رابطه گرمی دارن و چه اونایی که رابطه سردی دارن!!!!

[="Purple"]

rainygirl;704964 نوشت:

من فقط امیدوار بودم شما یه راه حل بدین من چه جوری میتونم رابطه مو با دوستام بیشتر کنم و پدرومادرمو نسبت به جمع دوستانه خوشبین!

ایا این سوال جواب نداره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:Moteajeb!:[/]

rainygirl;706341 نوشت:

ایا این سوال جواب نداره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:Moteajeb!:

سلام دوست خوبم سعی کن خانوادتو با دوستات اشنا کنی این بهترین کاره
هم اعتماد خانوادت جلب میشه هم ارتباطت با اونها قوی تر
من و دوستم الا ن 7ساله باهمیم

اگر ما درک کنیم که پدرو مادرمان چه احساسی نسبت به فرزندانشان دارن و یا چه نگرانی هایی ،‌شاید بهتر بتوانیم رفتار هایشان را قبول کنیم ،‌و برخورد درستی در مقابل داشته باشیم
وقتی میخواهی کسی را درک کنی ،‌اگر خودت را جایش بگذاری آسان میشود
مثالا فکر کنیم ما پدر یا مادر شدیم و فرزندمان جوان شده و تفکراتش کاملا با ما فرق کرده ،‌ما که روزی برای خودمان کسی بودیم ،‌رفتارمان مورد پذیرش جامعه مان و خودمان بود ، حالا فرزندمان تفکر مارا قبولمان ندارد ،‌رفتار های ما را نمیپسندد . همان فرزندی که حرف زدن و راه رفتن را آرام آرام به او آموختیم ،‌غذا در دهانش می گذاشتیم ،‌به ما وابسته بود و احساس نیاز میکرد ،‌با حمایت ما بزرگ شد و همه چیز یاد گرفت ،‌حالا دیگر نیازش به ما کم شده و از ما دور شده ،‌تا یک اختلاف نظر پیش می آید ،‌می گوید این دیگر چه پدر و مادر بی فکریست که من دارم ،‌ ،‌اصلا من را درک نمیکنند ،‌خیلی از هم دوریم .
چه احساسی میشوید :Ghamgin:

[="Navy"]واقعا مسئله مهمیه. من خودم همیشه از پدرم بدم میومد با اینکه در طول عمرم حتی یکبار صداش رو روی ما بلند نکرد چه برسه بخواد بزنه . ولی با خانواده وقت نمیگذروند. حتی عید خونه عموم ما تنها میرفتیم اون بعدا خودش میرفت . تو عمرم فقط یکبار مارو برد مسافرت و ... همینا باعث شد من ازش بدم بیاد . الانم که چند سالیه از مادرم جدا شده فقط 2 ماه یکبار میرم محل کارش میبینمش اونم فقط 5 دقیقه . فقط هم بخاطر ترس از عاق والدین . با اینکه خیلی مهربونه . ولی همین ارتباط برقرار نکردن کارو به اینجا رسوند . منم شدیدا گوشه گیر شدم و اصلا نمیتونم به کسی محبت کنم. مثلا نمیتونم به مادرم یا خواهر برادرم احساسی نشون بدم با اینکه حاضرم جونمو بدم براشون.
ولی دارم از الان سعی میکنم این بلا سر بچه خودم نیاد . شبا که میرم خونه حدود نیم ساعت قربون صدقش میرم و الفاظی رو براش به کار میبرم که تا حالا بکار نبردم برای کسی. که از الان عادت کنم و اونم عادت کنه وگرنه وقتی بزرگ بشه دیره
[/]

[="Purple"]

Qazal74;706350 نوشت:
سلام دوست خوبم سعی کن خانوادتو با دوستات اشنا کنی این بهترین کاره
هم اعتماد خانوادت جلب میشه هم ارتباطت با اونها قوی تر
من و دوستم الا ن 7ساله باهمیم

عزیزم شما خوندی مطالبمو؟؟؟
گفتمکه باهیشکدوم از دوستام کمتر از 7سال دوست نیستم و با همه صمیمی م و دوستی طولانی دارم و کاملا شناخت دارن:\[/]

عنوان: چگونه می توان با والدین رابطه ای گرم و صمیمی برقرار کرد؟

سوال:
سلام/ مسلماً و بدون شک، یکی از راه های قطعی و حتمی سعادت دنیوی و اخروی، "نیکی به والدین" است و قطعاً و یقیناً هم یکی از راه های نشستن بر خاک سیاه، "بدی به والدین " است. به عبارت دیگر، احسان به پدر و مادر، راه میانبُر سیر و سلوک و صعود و معراج معنوی است. به همین سبب، شیطان رجیم ملعون، برای ممانعت از این کار، خیلی تلاش می کند.
بسیاری از جوانان، متأسفانه به دلیل مشکلات فرهنگی یا تربیتی یا غرور و ... رابطه ی صحیحی با والدین خود ندارند. حال سوال من این است که کسانی که رابطه صحیحی با پدر و مادر خود ندارند و واقعاً هم دوست ندارند اینگونه باشد و می خواهند صمیمی تر شوند و بیشتر محبت کنند باید چگونه عمل کنند؟!
می دانم که باید تدریجی عمل کنند و نه ناگهانی تا موجب حیرت و گارد گرفتن نشود. اما لطفا با ذکر جزئیات و مثال، در مورد کسب تدریجی صمیمیت، توضیح دهید...طبق چه مراحلی عمل کنند بهتر است؟!
عدم صمیمیت جوانان هم دارای اشکال مختلف است. برخی والدین ممکن است بسیار بداخلاق و خشن باشند (البته این به هیچ عنوان نمی تواند توجیهی برای بی احترامی به آنان باشد!). بعضی از والدین، فرزند بزرگسال خود را همچنان "کودک" می پندارند و واقعاً عین بچه با او رفتار می کنند. برخی دیگر به ویژه پدران، اصلاً با فرزند خود حرف نمی زنند!
یکی از دوستانم می گوید انقدر پدرش با او حرف نزده که وقتی پدرش وارد خانه می شود، خجالت می کشد به او سلام دهد!!! اصلاً این کار در خانه آنها رایج نیست و اگر کسی انجام دهد موجب بسی حیرت است! یا شخصی می گفت که اصلاً روم نمی شود توی صورت پدرم نگاه کنم!!! چون شنیدم که لبخند به صورت والدین هم صدقه است و چندبار خواستم انجام بدهم اما نتوانستم!!!
یکی هم می گفت که ارتباطش با پدرش فقط و فقط در حد پول گرفتن است! یعنی هر روز پدرش به اتاقش می رود و به او پول می دهد و می رود و اگر هم خانه نباشد پول را روی میز اتاقش می گذارد!
واقعاً هم اینها نمی خواهند که ارتباطشان اینگونه باشد و دوست دارند که بیشتر به والدین خود نزدیک شوند؛ اما تصور می کنند که نشدنی است.
لطقاً راهنمایی بفرمایید

پاسخ:
سلام/ پاسخ کلی این است که فرد برای برقراری چنین ارتباطی باید شرایط را فراهم و موانع را رفع کند به این صورت که اولا باید روی هدف و انگیزه خود در برقراری چنین ارتباطی کار کند؛ چون هدف و انگیزه برای انجام هر کاری مهم ترین مسئله است که می تواند نقش پررنگی در تشویق فرد داشته باشد. به عنوان مثال توصیه های دینی که در این باره مبنی بر احترام به والدین وارد شده اند می تواند مفید و یکی از این انگیزه ها باشد که هم تاثیر دنیوی دارد و هم اخروی ثانیا فرد باید با مهارت های برقراری رابطه که به طور عمومی مطرح می شود آشنا باشد و آن ها در برقراری ارتباط با والدین خود به کار گیرد ثالثا اگر مانعی از هر طرف در برقراری این رابطه وجود دارد باید رفع شود.
این توصیه های کلی است؛ اما چون خانواده ها و افراد با هم یکی نیستند و ممکن است هر فردی با مانع خاصی روبرو باشد برای همین نمی شود راهکاری داد که برای همه قابل استفاده باشد. باید دید هر فردی که در برقراری ارتباط با دیگر اعضای خانواده مشکل دارد علتش چیست و با رفع آن ها، مسئله را حل کرد. گاهی امکان اینکه فرزند بتواند با استفاده از راهکارهایی مثل شوخی بیشتر؛ مشورت بیشتر؛ همنشینی بیشتر؛ احسان و نیکی بیشتر و ... روابط نزدیک و صمیمی برقرار کند وجود دارد؛ اما گاهی هم ممکن است مسئله با این راهکارها حل نشود و نیاز به همراهی یک بزرگتر صاحب تجربه یا مشاور داشته باشد؛ مثل جایی که پدر یا مادر بداخلاق است و به هیچ وجه نمی شود با او رابطه ای برقرار کرد.
با این حال همانطور که شما هم گفتید آنچه مسلم است این است که ارتباط صحیح و درست و همراه با احترام با والدین از ضروریات است؛ چون نوع رابطه با آنها، هم تاثیر دنیوی دارد و هم اخروی. برای همین اگر فردی احساس می کند رابطه درستی با والدینش ندارد باید هر چه زودتر برای اصلاح این رابطه قدم بردارد. ابتدا خودش به انچه می داند عمل کند؛ چون در غالب موارد ما می دانیم چه کاری خوب است و چه کاری بد و تنها مشکلمان این است که به آن عمل نمی کنیم. اگر رابطه اصلاح شد که چه بهتر؛ اما اگر نشد حتما با یک مشاور یا بزرگتر صاحب تجربه ارتباط بگیرد و در صدد حل مشکل باشد تا خدایی ناکرده خسر الدنیا و الاخرة نشود.
(1)

نتیجه:
تعیین اهداف و تقویت انگیزه برای اصلاح ارتباط و همچنین یادگیری مهارت های ارتباطی و رفع موانع ارتباط صحیح، برای اصلاح روابط لازم و ضروری است. با این حال چون ممکن است برخی موانع توسط خود فرد قابل شناسایی و رفع نباشد، کمک گرفتن از مشاور راهگشاست.

(1) سایت انجمن گفتگوی دینی، انجمن مشاوره، کارشناس: امین، تاریخ: 1394/11/20

موضوع قفل شده است