جمع بندی جهانی خارج از ذهن

تب‌های اولیه

12 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
جهانی خارج از ذهن

سلام
چطور شناخت جهان خارج از ذهن ممکن است؟
وقتی از آنچه از جهان خارج از ذهن مطلع می شویم ابتدا با حس ما در می آمیزد. اما باید ثابت شود حس ما خطا نکرده. و این ثابت شده که ممکن است.
میدانم این قضیه یک قضیه ی بدیهی است. اما نیاز به توضیح دارم.

البته شبهه من این است که شناخت جهان خارج از ذهن، آنطور که واقعاً هست، قابل تردید است. چون از طریق حواس اتفاق می افتد.

شاید هیچ یک از دو نفر حواسشان عین همدیگر نباشد، بنابر این تعریف متفاوتی از آنچه درک کرده اند دارند.

با نام و یاد دوست




کارشناس بحث: استاد صادق

یک مشت خاک;696105 نوشت:
[=Arial Narrow]سلام
چطور شناخت جهان خارج از ذهن ممکن است؟
وقتی از آنچه از جهان خارج از ذهن مطلع می شویم ابتدا با حس ما در می آمیزد. اما باید ثابت شود حس ما خطا نکرده. و این ثابت شده که ممکن است.
میدانم این قضیه یک قضیه ی بدیهی است. اما نیاز به توضیح دارم.

البته شبهه من این است که شناخت جهان خارج از ذهن، آنطور که واقعاً هست، قابل تردید است. چون از طریق حواس اتفاق می افتد.

شاید هیچ یک از دو نفر حواسشان عین همدیگر نباشد، بنابر این تعریف متفاوتی از آنچه درک کرده اند دارند.


باسلام وتشکر .
در این باب سخن بسیار است نقداٌ این تحیلیل تقدیم تان می شود :

شناخت صحیح وقتی برای انسان حاصل می‌شود که به صورت روشمند و با ابزار و معیارهای مناسب به دست آید.
در ابتدا باید دربارة تحصیل روشمند شناخت بحث شود، برای کشف مجهول به طور کلی سه راه کار از سوی صاحب‌نظران مطرح شده:
1ـ سیر از جزئی به جزئی دیگر
یعنی دو موضوعی که مشابه یکدیگرند و حکم یکی از آنها معلوم است، همان حکم را برای دیگری اثبات کنیم ،به استناد شباهتی که میان دو موضوع، وجود دارد، مثلاً اگر دو نفر شبیه هم باشند و یکی از آنها با هوش باشدف بگوبیم آن دیگری هم با هوش است. این کار را به اصطلاح منطقی تمثیل می‌گویند .شناختی که از این طریق بدست می‌آید، ارزش علمی ندارد و یقین‌آور نیست.
2ـ سیر از جزئی به کلی با بررسی افراد یک ماهیت و یافتن خاصیت مشترک آنها حکم کنیم که خاصیت مزبور برای آن ماهیت، ثابت و همة افراد آن، تحقق دارد.
این کار را در اصطلاح منطق استقرا می‌نامند و آن را بر دو قسم، تقسیم می‌کنند،
استقراء تام و استقراء ناقص.
فرض استقراء تام در جایی است که همه افراد موضوع بررسی و خاصیت مشترک در همة آنها دیده شده باشد . روشن است که چنین کاری عملاً میسر نیست زیرا اگر همه افراد همزمان یک ماهیت هم قابل بررسی باشند هیچ گاه نمی‌توان افراد گذشته و آیندة آن را مورد تحقیق قرار داد .دست‌کم چنین احتمالی باقی خواهد ماند که در گذشته یا آینده نیز افرادی برای این ماهیت به وجود آمده باشد یا به وجود بیاید.
استقراء ناقص این است که افراد بسیاری از یک ماهیت مورد مشاهده قرار گیرد و خاصیت مشترک بین آنها به همه افراد ماهیت نسبت داده شود، ولی چنین سیر فکری، موجب یقین نخواهد شد، زیرا همواره چنین احتمالی وجود دارد که بعضی از افرادی که مورد بررسی قرار نگرفته‌اند، دارای این خاصیت نباشند. بنابر این از استقراء هم نمی‌شود عملاً نتیجة یقینی و غیر قابل تردید گرفت.
البته برخی در این نوع استقراء یک حکم عقلی را دخالت می دهند و بر اساس حکم می کنند که این یک نوع علم قطعی می شود . غالباً‌علوم تجربی را بر گرفته از روش استقراء می دانند.
3. سیر از کلی به جزئی
یعنی نخست، محمولی برای یک موضوع کلی ثابت شود و بر اساس آن حکم جزئیات موضوع، معلوم گردد، چنین سیر فکری که در منطق قیاس نامیده می‌شود، با شرایطی مفید یقین می‌باشد، یعنی در صورتی که مقدمات آن یقینی باشند و قیاس هم به شکل صحیحی تنظیم شده باشد، منطقین بخش مهمی از منطق کلاسیک را به بیان شرایط ماده و صورت قیاس یقین (برهان) اختصاص داده‌اند.(1)
اما در بارة ابزار شناخت باید گفت:
دربارة ابزار شناخت جای بحث فراوان است ولی قرآن کریم در بیان جامع در این ارتباط فرمود:
«والله أخرجکم من بطون أُمّهاتکم لا تعلمون شیئاً وجعل لکم السمع والأبصار والأفئده؛(2) خدا شما را از شکم مادران‌تان در حالی که چیزی نمی‌دانستید بیرون آورد و برای شما گوش و چشم‌ها و دل‌ها قرار داد، باشد که سپاسگزاری کنید».
از این آیه به دست می‌آید که ابزار شناخت حواس پنجگانه و دل آدمی است .حال باید دید که مراد از دل چیست . آیا شناخت عقلی با شناخت قلبی متفاوت است: قلب معانی مجرد را ادراک می‌کند لکن قلب در ادراک این معانی با ادراک عقل در دو چیز تفاوت دارد:
تفاوت اول این که آنچه را عقل از دور به صورت مفهوم کلی ادراک می‌کند، قلب از نزدیک به عنوان موجود شخصی خارجی که دارای سعة وجودی است ،مشاهده می‌نماید،
تفاوت دوم که نتیجة تفاوت اول است ،این که عقل به دلیل انحصار در حصار ادراک مفهوم از ادراک بسیاری از حقایق عاجز است اما قلب به دلیل ادراک شهودی بر بسیاری از اسرار کلی و بلکه جزئی عالم نیز آگاه می‌شود.(2)
بنابر این بهترین ابزار شناخت حقایق عقل و قلب است . در این میان شناختی که به وسیله قلب به دست می‌آید، روشن‌تر و دقیق‌تر و کامل‌است . بدون واسطه مفاهیم نصیب آدمی می‌شود، بر خلاف شناخت عقلی که از طریق مفاهیم به دست می‌آید.

پی‌نوشت‌ها:
1. مصباح، آموزش فلسفه، ج 1، ص 100،
2. نحل (16) آیه 78.
3. معرفت‌شناسی در قرآن، جوادی آملی، ص 299، نشر مرکز اسرا، قم 1378ش.

چطور شناخت جهان خارج از ذهن ممکن است؟
وقتی از آنچه از جهان خارج از ذهن مطلع می شویم ابتدا با حس ما در می آمیزد. اما باید ثابت شود حس ما خطا نکرده. و این ثابت شده که ممکن است.

با سلام و احترام

و با تشکر از توضیحات استاد گرامی.

حواس پنچگانه انسان ایزار شناخت جهان خارج و واقع است

و آنچه در ذهن شکل می گیرد تصاویر اشیاء خارجی و مطابق با آنهاست.

البته شبهه من این است که شناخت جهان خارج از ذهن، آنطور که واقعاً هست، قابل تردید است. چون از طریق حواس اتفاق می افتد.

شاید هیچ یک از دو نفر حواسشان عین همدیگر نباشد، بنابر این تعریف متفاوتی از آنچه درک کرده اند دارند.

اگر شما به وجود مطابق واقع جهان خارج از ذهنتان تردید دارید،پس چگونه و با چه استدلالی،این سؤال را مطرح کردید

حواس بنده و استاد ممکن است راجع به آنچه در ذهن شما بوده و حضرتعالی بوسیله تایپ روی صفحه منتقل کرده اید

خطا کند و ما و هر یک از کاربران دیگر دچار خطا نسبت به ما فی الذهن شما شویم!!!!

از آن گذشته به در یافت پاسختان چطور اعتماد می کنید؟شاید حواس شما دچار خطا شود و پاسخهایی که درک می کنید

همانهایی نباشند که در واقع تحریر شده اند!!!!حواس است دیگر دچار خطا می شود!!!

این تصورات مربوط به سوفسطائیان یا مشککین، همه زندگی را غلط اندر غلط می کند.

شک در جهان واقع پیشینه ای تاریخی دارد قسمتی از آن را برای شما نقل می کنم

که ممکن است برای شما مفید باشد:"شک معروف رنه دکارت فیلسوف و ریاضی دان فرانسوی"

دکارت از خود پرسید: آیا اصل بنیادینی وجود دارد تا بتوانیم تمام دانش و فلسفه را بر آن بناکنیم و نتوان در آن شک کرد؟

راهی که برای این مقصود به نظر دکارت می‌رسید، این بود که به همه چیز شک کند. او می‌خواست همه چیز را از اول شروع کند

و به همین خاطر لازم می‌دانست که در همه دانسته‌های خود (اعم از محسوسات و معقولات و شنیده‌ها) تجدیدنظر نماید.

بدین ترتیب شک معروف خود را که بعدها به روش شک دکارتی معروف شد آغاز کرد. او این شک را به همه چیز تسری داد؛

تا جایی که در وجود جهان خارج نیز شک کرد و گفت: از کجا معلوم که من در خواب نباشم؟ شاید این‌طور که من حس می‌کنم

یا فکر می‌نمایم یا به من گفته‌اند، نباشد و همه این‌ها مانند آنچه در عالم خواب بر من حاضر می‌شود، خیالات محض باشد.

اصلاً شاید شیطانِ پلیدی در حال فریب دادن من است و جهان را به این صورت برای من نمایش می‌دهد؟

دکارت به این صورت به همه چیز شک کرد و هیچ پایه مطمئنی را باقی نگذاشت؛ اما سرانجام به اصل تردید ناپذیری

که به دنبالش بود، رسید. این اصل این بود که:

من می‌توانم در همه چیز شک کنم، اما در این واقعیت که شک می‌کنم، نمی‌توانم تردیدی داشته باشم؛

بنابراین شک کردن من امری است یقینی؛ و از آنجا که شک، یک نحوه از حالات اندیشه و فکر است، پس واقعیت

این است که من می‌اندیشم. چون شک می‌کنم، پس فکر دارم و چون می‌اندیشم، پس کسی هستم که می‌اندیشم.

بدین ترتیب یک اصل تردید ناپذیر کشف شد که به هیچ وجه نمی‌شد در آن تردید کرد. دکارت این اصل را به این صورت بیان کرد:

می‌اندیشم، پس هستم. (اصل کوژیتو) دکارت به هدف خود رسیده بود و فلسفه‌اش را بر اساس همین اصل بنیادین بنا کرد.

(منبع:ویکی پدیا)

[="Arial Narrow"][="DarkOliveGreen"]

اول: نه من تردید به وجود جهان خارج ندارم. اما میدانم من و یک شخص دیگر که غیر از من است، هردو از یک موجود واحد در جهان خارج از ذهن، صورتی در ذهن داریم، اما صورت ما با هم کاملاً یکی نیست، و این نشان میدهد که ضریب خطا وجود داشته، چون حقیقت یکیست اما ادراک افراد متفاوت بوده، بخاطر همین هر کجا هر درکی از جهان داشته باشیم حد اقل از حیث فلسفه و منطق، مردود است.
شبهه من این است. از کجا بدانیم صورتی که در ذهن ما هست مطابق با واقع است؟

دوم: می اندیشم پس هستم، خودش هنوز جای مناقشه دارد.( به بدایه الحکمه..)

سوم: بیشتر مثال بدایه مرا به تردید انداخت، آنجا که می گوید کودک به دنبال شیر است، نه آنکه به دنبال چیزی است که فکر می کند شیر است. اما تجربه نشان داده ادراک شخص می تواند خطا کند و به سراغ چیزی برود که او نبوده. که این در مسائل تجربی رایجست و دلیلش فکر کنم استقراء ناقص اوست. البته معلوم نیست الان در بعضی مسائل پیرامونمان چقدر درست قضاوت کرده ایم و نتیجه گیری کردیم. پس معلوم نیست در آینده رد شود یا نه، از طرفی باز گفته شده: « صرف اینکه چیزی در آینده ممکن است رد شود، دلیل نمی شود الان از پذیرش آن امتناع کنیم». خلاصه مسأله برای من حل نشده هنوز.

[/]

یک مشت خاک;696720 نوشت:
همین هر کجا هر درکی از جهان داشته باشیم حد اقل از حیث فلسفه و منطق، مردود است.

چه کسی چنین چیزی گفته است؟

مبنای فلسفه موجود بما هو موجود است!!!

یک مشت خاک;696720 نوشت:
شبهه من این است. از کجا بدانیم صورتی که در ذهن ما هست مطابق با واقع است؟

یک مشت خاک;696720 نوشت:
ول: نه من تردید به وجود جهان خارج ندارم.

این همان تردید به وجود جهان خارج مطابق با تصویر ذهن است فرقی نمی کند.

یک مشت خاک;696720 نوشت:
دوم: می اندیشم پس هستم، خودش هنوز جای مناقشه دارد.( به بدایه الحکمه..)

لطفا آدرس صفحه کتاب را عنایت کنید.

یک مشت خاک;696720 نوشت:
سوم: بیشتر مثال بدایه مرا به تردید انداخت، آنجا که می گوید کودک به دنبال شیر است، نه آنکه به دنبال چیزی است که فکر می کند شیر است. اما تجربه نشان داده ادراک شخص می تواند خطا کند و به سراغ چیزی برود که او نبوده. که این در مسائل تجربی رایجست و دلیلش فکر کنم استقراء ناقص اوست.

بدون استاد خواندید؟

لطفا صفحات را مشخص کنید تا مراجعه کنم.متشکر

[="Arial Narrow"][="DarkOliveGreen"]اگر منطقی نگاه کنیم مجبوریم همینطور بگیم، و بگوییم که صورت شی واحد در ذهن افراد مختلف، متفاوت است که اگر اشتباه نکنم بدیهیست.
شما هنوز جواب مرا رد نکردید. من دلیل آوردم.
چیزی که گفتم ظاهراً در خود بدایه نباشد، اما رجوع کنید به شرح شیروانی هرندی به بدایة الحکمه، در همان قسمت اول درس اول در توضیح غایت، و موضوع، و تعریف حکمت الهیه

فکر می کنم اگر با استاد بخوانم، فرق چندانی نمی کند، چون ساعت درسی محدود است. آنجا هم همین سوالات را احتمالاً میداشتم.

[/]

یک مشت خاک;696780 نوشت:
[=Arial Narrow]اگر منطقی نگاه کنیم مجبوریم همینطور بگیم، و بگوییم که صورت شی واحد در ذهن افراد مختلف، متفاوت است که اگر اشتباه نکنم بدیهیست.
شما هنوز جواب مرا رد نکردید. من دلیل آوردم.
چیزی که گفتم ظاهراً در خود بدایه نباشد، اما رجوع کنید به شرح شیروانی هرندی به بدایة الحکمه، در همان قسمت اول درس اول در توضیح غایت، و موضوع، و تعریف حکمت الهیه

فکر می کنم اگر با استاد بخوانم، فرق چندانی نمی کند، چون ساعت درسی محدود است. آنجا هم همین سوالات را احتمالاً میداشتم.

به نام خدا

با سلام:

کتاب را دیدم همان شرح علی شیروانی هرندی

موضوع مورد اشکال شما در بخش دوم تقسیم وجود به خارجی و ذهنی است.

از صص35تا46 و باید بگویم دلیل شبهات ذهنی شما این است که کل این قسمت بیان آراء مختلف راجع به وجود ذهنی

و ایراد اشکالات و نقد آنهاست.

اما نظر علامه:

حقیقت آن است که تصورات جزئی ما مادی نیستند بلکه دارای تجرد مثالی می باشند(وجود ذهنی اشیاء) بدین معنا که فاقد خود ماده اند ولی آثار

آن را (یعنی مقدار،شکل و مانند آن را) دارا هستند و لذا این صور در مرحله تجرد مثالی نفس تحقق می یابند بدون آنکه در یک جزء از اجزاء بدن و یا قوه ای

که متعلق به یک جزء از بدن باشد منقش شده باشند. ص44

بنابراین وجود ذهنی اشیاء فرقش با وجود خارجی این است که وجود ذهنی بری از ماده است اما شکل و مقدار و اندازه معادل وجود خارجی دارد و در مرحله تجرد برزخی نفس

تحقق می یابند.

این مطلب که تا حدی مقایسه وجود خارجی و ذهنی را به تصویر می کشد پاسخ از اشکال پنجمی بود که بر وجود ذهنی گرفته بودند.

یک مطلب دیگر اینکه برای یادگیری فلسفه بدون استاد لطفا با اهلش که در این سایت الحمد لله کم نیستند حتما مشورت بفرمایید

اساتید بخش عقاید و بخش اخلاق و عرفان عموما فلسفه خوانده اند می توانید با آن بزرگواران مشورت بفرمایید.

شخصا نشنیده ام کسی در علوم عقلی بدون استاد به جایی رسیده باشد.

موفق باشید.

با سلام وسپاس ازنکته های ارزشمندی که شما گرامیان در باب شناخت مطرح نموده اید .
به نظر رسید این مسله را با نگاه وحیانی وفلسفی وعرفانی کمی تبیین شود مفید خواهد بود :
در ابتدا باید اشاره نمود از یک نظر تفاوتي بين عقل و ذهن نيست . بر اساس برخي از استعمالات ذهن ، منظور از بهره مندي از ذهن همان تلاش عقلي و به كار انداختن مغز است . ذهن در محاورات علمی و فنی کار بردش متداول نیست .به اصطلاح جزو ابزار و یا منابع شناخت تلقی نمی شود ، در حالی که عقل از ابزار مهم شناخت است.
درباره راه های شناخت جای بحث فراوان است، ولی اجازه دهید بحث را با این آموزه قرآن کریم که بیان جامع در این ارتباط است، آغاز نمایم :
«والله أخرجکم من بطون أُمّهاتکم لا تعلمون شیئاً وجعل لکم السمع والأبصار والأفئده؛(1) خدا شما را از شکم مادران‌تان در حالی که چیزی نمی‌دانستید بیرون آورد. برای شما گوش و چشم‌ها و دل‌ها قرار داد، باشد که سپاسگزاری کنید».
از این آیه به دست می‌آید که ابزار و راه های شناخت حواس پنجگانه و دل آدمی است ؛ مراد از معلومات حواس پنجگانه همان ادراکاتی است که از طریق چشم و گوش و مانند آن به دست می آید. حال باید دید که مراد از دل که یکی از راه های شناخت محسوب شده چیست و آیا شناخت عقلی با شناخت قلبی متفاوت است؟ گرچه قلب همانند عقل معانی مجرد را ادراک می‌کند لکن قلب در ادراک این معانی با ادراک عقل در دو چیز تفاوت دارد:
تفاوت اول این که آنچه را عقل از دور به صورت مفهوم کلی ادراک می‌کند، قلب از نزدیک به عنوان موجود شخصی خارجی که دارای سعة وجودی است ، مشاهده می‌نماید،
تفاوت دوم که نتیجه تفاوت اول است ،این که عقل به دلیل انحصار در حصار ادراک مفهوم از ادراک بسیاری از حقایق عاجز است. اما قلب به دلیل ادراک شهودی بر بسیاری از اسرار کلی و بلکه جزئی عالم نیز آگاه می‌شود.(2)
بنابر این بهترین ابزار شناخت حقایق عقل و قلب است . در این میان شناختی که به وسیله قلب به دست می‌آید، روشن‌تر و دقیق‌تر و کامل ‌است . بدون واسطه مفاهیم نصیب آدمی می‌شود، بر خلاف شناخت عقلی که از طریق مفاهیم به دست می‌آید. اما در خصوص عقل و جایگاه آن که محور اصلی پرسش است :
در دیدگاه قرآن، عقل موهبتی الهی است، که آدمی را به سوی حق هدایت می‏کند و از گمراهی نجات می‏دهد. به فرموده علامه طباطبایی: «قرآن شریف، عقل را نیرویی می‏داند که انسان در امور دینی از آن بهره‏مند می‏شود . او را به معارف حقیقی و اعمال شایسته رهبری می‏کند. در صورتی که از این مجرا منحرف گردد، دیگر عقل نامیده نمی‏شود. منظور از عقل در قرآن شریف، ادراکی است که در صورت سلامت فطرت به طور تامّ برای انسان حاصل می‏شود»، (3)
در قرآن کریم 49 بار از مشتقات ماده «عقل» استفاده شده، واژه‏های دیگری مترادف با عقل تلقی گشته است، همچون حلم (طور/ 32)، نهی (طه/ 54 و 128)، حجر (فجر/ 5‌)، قلب (ق/ 37)، (حج/ 46)، (توبه/ 87 و 127) و لبّ (آل عمران/ 7)، (رعد/ 19)، (زمر/ 18)، (غافر/ 54).
در روایات نیز عقل به عنوان ابزار و راهکار شایسته برای شناخت حقایق تلقی شده است. امام صادق (ع) در یک روایت بسیار جالب و طولانی می‏فرماید:
«عقل است که خدا انسان‏ها را به آن آراسته، روشنی بخش آنان قرار داده است. پس بندگان به واسطه عقل آفریدگار خود را شناخته، خوب را از بد تمییز داده‏ و شناخته ‏اند که تاریکی در نادانی و روشنایی در آگاهی است. این آن چیزی است که عقل آنان را به آن رهنمون شده است». (4)
از مجموع روایات در باب خلقت «عقل» استفاده می‏شود که عقل دارای دو قوس صعود و نزول است و از آن به اقبال (روی آوردن) و ادبار (بازگشتن) تعبیر شده است(5) با توجه به مضامین احادیث و تفاسیر اندیشمندان بزرگ اسلامی اقبال عقل، اقبال به عالم طبیعت، اجسام، مواد و عالم کثرت است. در همین عالم است که عقل در نازل‏ترین مرتبه خود قرار می‏گیرد . مردم آن را گاه در امور معاش و گاه در امور معاد خود به کار می‏گیرند.
عقل نزول کرده همان عقلی است که گاه برای فراگیری علوم مختلف و به دست آوردن و حفظ تجربه‏ها از آن استفاده می‏شود: «العقل حفظ التجارب»(6). اما ادبار عقل، یعنی پشت کردن به این عالم و رجوع به سوی جایگاه اصلی آن که همان عقل توحیدی و الهی است. (7) از عقل به این سو افتاده به عقل اکتسابی، عقل جزیی، عقل بشری، عقل دنیایی، و از عقل به آن سو نظر کرده به عقل آخرتی، عقل الهی، عقل کلی و عقل خدادادی نیز تعبیر می‏کنند.
عقل کل را گفت «ما زاغ البصر»
:Gol: عقل جزوی می‏کند هر سو نظر
عقل «ما زاغ»است نور خاصگان
:Gol: عقل زاغ استاد کور مردگان‏ (8)
لسان آیات و روایات بیانگر این حقیقت است که از نگرش اسلام، عقل جزئی باید به منشأ خود یعنی، عقل کلی متصل شود . عقل بشری رنگ عقل الهی به خود گرفته و عقل دنیایی عقل آخرتی گردد. عقل اکتسابی باید در راستا و خدمت عقل خدادای باشد. عقل کلی همان عقلی است که موجب هدایت و وصول به مقصد می‏شود و عقل الهی همان عقلی است که خود را تحت فرمان الهی قرار داده ، تخطی در برابر او را روا نمی‏دارد، از همین رو برای آن که عقل جزئی و نزول یافته ،با مبدأ خود ارتباط یافته و سیر صعودی خود را به موطن اصلی‏اش آغاز کند، و در پرتو این سیر و اتصال و توجه بتواند راهنمای انسان باشد، در اسلام تعقل و پرهیزگاری، نزدیک با یکدیگر مطرح شده است. (9)
باز عقلی کاورمد از عقل عقل
:Gol: کرد از عقلی به حیوانات نقل‏
عقل کامل را قرین کن با خرد
:Gol: تا که باز آید خرد زان خوی بد(0 1)
اسلام عقل را حجت دانسته است. بسیاری از آیات و روایات به صورت‏های گوناگون بر سندیت و حجیت عقل در معارف صحه گذاشته ، بر تعقل و تفکر در نظام آفرینش تشویق و تأکید کرده است. دعوت فراوان قرآن مجید به تدبر و تفکر بدون این که عقل و نتیجه استدلال عقلی دارای حجیت باشد، بی‏معنا و لغو خواهد بود. از سوی دیگر این که خداوند در موارد متعددی از کفار و مشرکان خواستار اقامه برهان شده، نشانه آن است که استدلال منطقی که توسط قوه عقل صورت می‏گیرد، حجّت است و هر دو طرف خصم می‏توانند برای اثبات مدعای خویش بدان استناد
کنند.
در این باب : انفال/ 22 و یونس/ 100، بقره/ 111، انبیا/ 22.
قرآن و روایات روش چگونگی استفاده از عقل را به صراحت مطرح ننموده و معین نکرده، بلکه با تعابیر گوناگون به آنچه که مردم بر حسب عقل‏های فطری و ادراکات مستقر در جان خود می‏فهمند، حواله داده است. راهی که به حسب فطرت بشری می‏شناسیم چیست؟
علامه طباطبایی پاسخ می‏دهند:
« در هر چه شک می‏کنیم، در این تردیدی نداریم که یک سلسله حقایق خارجی و واقعی و مستقل و جدای از رفتار ما وجود دارد، مانند: مسائل مبدأ و معاد و یا مسایل ریاضی و طبیعی. وقتی بخواهیم به طور یقینی به آن ها دست یابیم، یک مجموعه قضایای اوّلی و بدیهی (که قابل شک هم نیست)، بر می‏گزینیم . سلسله قضایای دیگری را که لازمه دسته اوّل است، بدان اضافه می‏کنیم. با یک ترتیب فکری خاصی مرتّب می‏کنیم . در نهایت مطلوب خود را به دست می‏آوریم.
این اشکال و مواد اولیه، امور بدیهی بوده، به گونه‏ای که فطرت سلیم و بی‏شائبه در آن ها دچار شکست نمی‏شود مگر آن که از عقل و فهم سلیمی برخوردار نباشد. در نتیجه چیزهای ضروری را درست تصور نکرده، مفاهیم تصوری و تصدیقی دیگری را به جای تصور و تصدیق بدیهی می‏گیرد.
قرآن کریم، عقول را به استعمال چیزی که در فطرت آن جا دارد و به رفتن راهی که به حسب طبع خود می‏شناسد و الفت دارد، دعوت می‏کند و آن، ترتیب مطالب معلوم برای کشف مجهولات است. آنچه که فطری عقول است، این است که برای به دست آوردن معلومات واقعی، مقدماتی حقیقی و یقینی ترتیب دهد که برهان منطقی چیزی جز همین نیست. برای آنچه که مربوط به عمل است، مانند سعادت و شقاوت و خیر و شر و نفع و ضرر و چیزهایی که باید اختیار و عمل شود و آن ها که باید ترک شود (که امور اعتباری است)، مقدمات مشهوره یا مسلّمات را ترتیب می‏دهد که جدل منطقی نام دارد. در موارد خیر و شر احتمالی که تنها گمان به خوبی و بدی آن ها داشته و یقینی نیست، برای ارشاد و راهنمایی به خیر و شر گمانی، مقدمات ظنی و گمانی به کار می‏برد و این موعظه و پند است
که در منطق بدان خطابه گفته می‏شود. »(11)
متفکران اسلامی بر اساس همین مطالب منطق اسلامی را پی ریخته‏اند که روش تعقل و چگونگی استفاده از عقل را مطرح و روشن می‏سازد. (12)

پی‏نوشت‏‌ها:
1. نحل (16) آیه 78.
2. معرفت‌شناسی در قرآن، جوادی آملی، ص 299، نشر مرکز اسرا، قم 1378ش.
3. بقره (2) آیه 151.
4.تفسیر المیزان، ج 2، ص 250.
5. اصول کافی، ج اوّل، کتاب العقل و الجهل، روایت 35.
6. همان، ص 10- 21.
7. عبدالواحد آمدی، شرح غرر الحکم و دررالکلم، شارح و مترجم: جمال الدین محمد خوانساری، تصحیح میرجلال‏الدین حسینی، مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، چاپ اوّل، 1366 ش، ج اوّل، ص 177
8 . صدرالدین شیرازی، شرح اصول الکافی، تصحیح محمد خواجوی، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی تهران، چاپ اوّل، 1366، ج اوّل، ص 403.
9. مثنوی، دفتر چهارم، ص 1310- 1309.
10 . همان، دفتر اول، 3220 و دفتر پنجم، ص 738.
11. المیزان، ج 5، ص 267 و 256- 255. 2.
12. شرح منطق، محمد مظفر، ترجمه و توضیح: علی شیروانی، انتشارات دارالفکر، قم‏.

با سلام

بنده کارشناس مذهبی نیستم. فقط توضیحاتی در مورد سوال دارم.

نقل قول:
[=Arial Narrow]البته شبهه من این است که شناخت جهان خارج از ذهن، آنطور که واقعاً هست، قابل تردید است. چون از طریق حواس اتفاق می افتد.

اولا مهم است که تعریفی از «شناخت» ارائه شود. به نظر می‌رسد ذهن یک انشان ظرفیت شناخت همۀ ابعاد و همۀ جزئیات جهان را ندارد. همان گونه که فیزیکدادنان مدام نظریه‌های قبلی خود را تعدیل می‌کنند تا صحیح تر باشند. نظریه هم در واقع یعنی شناخت ذهن از جهان یعنی تصویر ذهن از جهان.

ثانیا آن طور که واقعا هست یعنی چه؟ اگر منظور آن طور است که خدا می‌شناسد که ما هرگز نمی‌توانیم به آن شناخت برسیم. وگرنه واقعیت دیگری معنا ندارد چون همۀ واقعیت‌ها چیزهایی هستند که در اذهان هستند وواقعیت چه مفهوم دیگری می‌تواند داشته باشد جز آن چه خدا متصور شده و خواست خود را عینیت بخشیده؟ و آن هم همان شناخت خداست که رسیدن به آن برای بک ذهن انسانی ضعیف ممکن نیست.

نقل قول:
[=Arial Narrow]هیچ یک از دو نفر حواسشان عین همدیگر نباشد، بنابر این تعریف متفاوتی از آنچه درک کرده اند دارند.

چه راهی برای مقایسۀ این دو تعریف هست؟ چه کسی می‌تواند دو تعریف را مقایسه کند. جز کسی که به هر دو ذهن احاطه دارد؟ و حتی چنین کسی چگونه دو ذهن متفاوت را مقایسه می‌کند؟ مثلا آیا می‌شود گفت آنچه من سبز می‌بینم شما آبی می‌بینید؟ چگونه می‌شود همچین مقایسه‌ای کرد و آیا این مقایسه معنایی دارد. باید قبل از این مقایسه معیاری برای بررسی یکسان بودن تصویر دو ذهن داشت. همان گونه که در فیزیک معیاری برای همزمان بودن دو اتفاق در دو نقطه متمایز تعریف می‌شود. یعنی همزمان بودن یا نبودن تعریف و معیار دارد. یکسان بودن تصویر دو ذهن هم باید معیار لازم دارد. تا این معیار نباید صحبت از تصور یکسان معنا ندارد چون این سوال پیش می‌آید که یکسان یعنی چه.

http://www.askdin.com/thread49935.html
جمع بندی -1
سوال :
جهانی خارج از ذهن ؟

پاسخ :
در این باب سخن بسیار است نقداٌ این تحیلیل تقدیم تان می شود :
شناخت صحیح وقتی برای انسان حاصل می‌شود که به صورت روشمند و با ابزار و معیارهای مناسب به دست آید.
در ابتدا باید دربارة تحصیل روشمند شناخت بحث شود، برای کشف مجهول به طور کلی سه راه کار از سوی صاحب‌نظران مطرح شده:
1ـ سیر از جزئی به جزئی دیگر
یعنی دو موضوعی که مشابه یکدیگرند و حکم یکی از آنها معلوم است، همان حکم را برای دیگری اثبات کنیم ،به استناد شباهتی که میان دو موضوع، وجود دارد، مثلاً اگر دو نفر شبیه هم باشند و یکی از آنها با هوش باشدف بگوبیم آن دیگری هم با هوش است. این کار را به اصطلاح منطقی تمثیل می‌گویند .شناختی که از این طریق بدست می‌آید، ارزش علمی ندارد و یقین‌آور نیست.
2ـ سیر از جزئی به کلی با بررسی افراد یک ماهیت و یافتن خاصیت مشترک آنها حکم کنیم که خاصیت مزبور برای آن ماهیت، ثابت و همة افراد آن، تحقق دارد.
این کار را در اصطلاح منطق استقرا می‌نامند و آن را بر دو قسم، تقسیم می‌کنند،
استقراء تام و استقراء ناقص.
فرض استقراء تام در جایی است که همه افراد موضوع بررسی و خاصیت مشترک در همة آنها دیده شده باشد . روشن است که چنین کاری عملاً میسر نیست زیرا اگر همه افراد همزمان یک ماهیت هم قابل بررسی باشند هیچ گاه نمی‌توان افراد گذشته و آیندة آن را مورد تحقیق قرار داد .دست‌کم چنین احتمالی باقی خواهد ماند که در گذشته یا آینده نیز افرادی برای این ماهیت به وجود آمده باشد یا به وجود بیاید.
استقراء ناقص این است که افراد بسیاری از یک ماهیت مورد مشاهده قرار گیرد و خاصیت مشترک بین آنها به همه افراد ماهیت نسبت داده شود، ولی چنین سیر فکری، موجب یقین نخواهد شد، زیرا همواره چنین احتمالی وجود دارد که بعضی از افرادی که مورد بررسی قرار نگرفته‌اند، دارای این خاصیت نباشند. بنابر این از استقراء هم نمی‌شود عملاً نتیجة یقینی و غیر قابل تردید گرفت.
البته برخی در این نوع استقراء یک حکم عقلی را دخالت می دهند و بر اساس حکم می کنند که این یک نوع علم قطعی می شود . غالباً‌علوم تجربی را بر گرفته از روش استقراء می دانند.
3. سیر از کلی به جزئی
یعنی نخست، محمولی برای یک موضوع کلی ثابت شود و بر اساس آن حکم جزئیات موضوع، معلوم گردد، چنین سیر فکری که در منطق قیاس نامیده می‌شود، با شرایطی مفید یقین می‌باشد، یعنی در صورتی که مقدمات آن یقینی باشند و قیاس هم به شکل صحیحی تنظیم شده باشد، منطقین بخش مهمی از منطق کلاسیک را به بیان شرایط ماده و صورت قیاس یقین (برهان) اختصاص داده‌اند.(1)
اما در بارة ابزار شناخت باید گفت:
دربارة ابزار شناخت جای بحث فراوان است ولی قرآن کریم در بیان جامع در این ارتباط فرمود:
«والله أخرجکم من بطون أُمّهاتکم لا تعلمون شیئاً وجعل لکم السمع والأبصار والأفئده؛(2) خدا شما را از شکم مادران‌تان در حالی که چیزی نمی‌دانستید بیرون آورد و برای شما گوش و چشم‌ها و دل‌ها قرار داد، باشد که سپاسگزاری کنید».
از این آیه به دست می‌آید که ابزار شناخت حواس پنجگانه و دل آدمی است .حال باید دید که مراد از دل چیست . آیا شناخت عقلی با شناخت قلبی متفاوت است: قلب معانی مجرد را ادراک می‌کند لکن قلب در ادراک این معانی با ادراک عقل در دو چیز تفاوت دارد:
تفاوت اول این که آنچه را عقل از دور به صورت مفهوم کلی ادراک می‌کند، قلب از نزدیک به عنوان موجود شخصی خارجی که دارای سعة وجودی است ،مشاهده می‌نماید،
تفاوت دوم که نتیجة تفاوت اول است ،این که عقل به دلیل انحصار در حصار ادراک مفهوم از ادراک بسیاری از حقایق عاجز است اما قلب به دلیل ادراک شهودی بر بسیاری از اسرار کلی و بلکه جزئی عالم نیز آگاه می‌شود.(2)
بنابر این بهترین ابزار شناخت حقایق عقل و قلب است . در این میان شناختی که به وسیله قلب به دست می‌آید، روشن‌تر و دقیق‌تر و کامل‌است . بدون واسطه مفاهیم نصیب آدمی می‌شود، بر خلاف شناخت عقلی که از طریق مفاهیم به دست می‌آید.

پی‌نوشت‌ها:
1. مصباح، آموزش فلسفه، ج 1، ص 100،
2. نحل (16) آیه 78.
3. معرفت‌شناسی در قرآن، جوادی آملی، ص 299، نشر مرکز اسرا، قم 1378ش.

http://www.askdin.com/thread49935.html
جمع بندی -2
سوال :
جهانی خارج از ذهن ؟

پاسخ :
به نظر رسید این مسله را با نگاه وحیانی وفلسفی وعرفانی کمی تبیین شود مفید خواهد بود :
در ابتدا باید اشاره نمود از یک نظر تفاوتي بين عقل و ذهن نيست . بر اساس برخي از استعمالات ذهن ، منظور از بهره مندي از ذهن همان تلاش عقلي و به كار انداختن مغز است . ذهن در محاورات علمی و فنی کار بردش متداول نیست .به اصطلاح جزو ابزار و یا منابع شناخت تلقی نمی شود ، در حالی که عقل از ابزار مهم شناخت است.
درباره راه های شناخت جای بحث فراوان است، ولی اجازه دهید بحث را با این آموزه قرآن کریم که بیان جامع در این ارتباط است، آغاز نمایم :
«والله أخرجکم من بطون أُمّهاتکم لا تعلمون شیئاً وجعل لکم السمع والأبصار والأفئده؛(1) خدا شما را از شکم مادران‌تان در حالی که چیزی نمی‌دانستید بیرون آورد. برای شما گوش و چشم‌ها و دل‌ها قرار داد، باشد که سپاسگزاری کنید».
از این آیه به دست می‌آید که ابزار و راه های شناخت حواس پنجگانه و دل آدمی است ؛ مراد از معلومات حواس پنجگانه همان ادراکاتی است که از طریق چشم و گوش و مانند آن به دست می آید. حال باید دید که مراد از دل که یکی از راه های شناخت محسوب شده چیست و آیا شناخت عقلی با شناخت قلبی متفاوت است؟ گرچه قلب همانند عقل معانی مجرد را ادراک می‌کند لکن قلب در ادراک این معانی با ادراک عقل در دو چیز تفاوت دارد:
تفاوت اول این که آنچه را عقل از دور به صورت مفهوم کلی ادراک می‌کند، قلب از نزدیک به عنوان موجود شخصی خارجی که دارای سعة وجودی است ، مشاهده می‌نماید،
تفاوت دوم که نتیجه تفاوت اول است ،این که عقل به دلیل انحصار در حصار ادراک مفهوم از ادراک بسیاری از حقایق عاجز است. اما قلب به دلیل ادراک شهودی بر بسیاری از اسرار کلی و بلکه جزئی عالم نیز آگاه می‌شود.(2)
بنابر این بهترین ابزار شناخت حقایق عقل و قلب است . در این میان شناختی که به وسیله قلب به دست می‌آید، روشن‌تر و دقیق‌تر و کامل ‌است . بدون واسطه مفاهیم نصیب آدمی می‌شود، بر خلاف شناخت عقلی که از طریق مفاهیم به دست می‌آید. اما در خصوص عقل و جایگاه آن که محور اصلی پرسش است :
در دیدگاه قرآن، عقل موهبتی الهی است، که آدمی را به سوی حق هدایت می‏کند و از گمراهی نجات می‏دهد. به فرموده علامه طباطبایی: «قرآن شریف، عقل را نیرویی می‏داند که انسان در امور دینی از آن بهره‏مند می‏شود . او را به معارف حقیقی و اعمال شایسته رهبری می‏کند. در صورتی که از این مجرا منحرف گردد، دیگر عقل نامیده نمی‏شود. منظور از عقل در قرآن شریف، ادراکی است که در صورت سلامت فطرت به طور تامّ برای انسان حاصل می‏شود»، (3)
در قرآن کریم 49 بار از مشتقات ماده «عقل» استفاده شده، واژه‏های دیگری مترادف با عقل تلقی گشته است، همچون حلم (طور/ 32)، نهی (طه/ 54 و 128)، حجر (فجر/ 5‌)، قلب (ق/ 37)، (حج/ 46)، (توبه/ 87 و 127) و لبّ (آل عمران/ 7)، (رعد/ 19)، (زمر/ 18)، (غافر/ 54).
در روایات نیز عقل به عنوان ابزار و راهکار شایسته برای شناخت حقایق تلقی شده است. امام صادق (ع) در یک روایت بسیار جالب و طولانی می‏فرماید:
«عقل است که خدا انسان‏ها را به آن آراسته، روشنی بخش آنان قرار داده است. پس بندگان به واسطه عقل آفریدگار خود را شناخته، خوب را از بد تمییز داده‏ و شناخته ‏اند که تاریکی در نادانی و روشنایی در آگاهی است. این آن چیزی است که عقل آنان را به آن رهنمون شده است». (4)
از مجموع روایات در باب خلقت «عقل» استفاده می‏شود که عقل دارای دو قوس صعود و نزول است و از آن به اقبال (روی آوردن) و ادبار (بازگشتن) تعبیر شده است(5) با توجه به مضامین احادیث و تفاسیر اندیشمندان بزرگ اسلامی اقبال عقل، اقبال به عالم طبیعت، اجسام، مواد و عالم کثرت است. در همین عالم است که عقل در نازل‏ترین مرتبه خود قرار می‏گیرد . مردم آن را گاه در امور معاش و گاه در امور معاد خود به کار می‏گیرند.
عقل نزول کرده همان عقلی است که گاه برای فراگیری علوم مختلف و به دست آوردن و حفظ تجربه‏ها از آن استفاده می‏شود: «العقل حفظ التجارب»(6). اما ادبار عقل، یعنی پشت کردن به این عالم و رجوع به سوی جایگاه اصلی آن که همان عقل توحیدی و الهی است. (7) از عقل به این سو افتاده به عقل اکتسابی، عقل جزیی، عقل بشری، عقل دنیایی، و از عقل به آن سو نظر کرده به عقل آخرتی، عقل الهی، عقل کلی و عقل خدادادی نیز تعبیر می‏کنند.
عقل کل را گفت «ما زاغ البصر»
:Gol: عقل جزوی می‏کند هر سو نظر
عقل «ما زاغ»است نور خاصگان
:Gol: عقل زاغ استاد کور مردگان‏ (8)
لسان آیات و روایات بیانگر این حقیقت است که از نگرش اسلام، عقل جزئی باید به منشأ خود یعنی، عقل کلی متصل شود . عقل بشری رنگ عقل الهی به خود گرفته و عقل دنیایی عقل آخرتی گردد. عقل اکتسابی باید در راستا و خدمت عقل خدادای باشد. عقل کلی همان عقلی است که موجب هدایت و وصول به مقصد می‏شود و عقل الهی همان عقلی است که خود را تحت فرمان الهی قرار داده ، تخطی در برابر او را روا نمی‏دارد، از همین رو برای آن که عقل جزئی و نزول یافته ،با مبدأ خود ارتباط یافته و سیر صعودی خود را به موطن اصلی‏اش آغاز کند، و در پرتو این سیر و اتصال و توجه بتواند راهنمای انسان باشد، در اسلام تعقل و پرهیزگاری، نزدیک با یکدیگر مطرح شده است. (9)
باز عقلی کاورمد از عقل عقل
:Gol: کرد از عقلی به حیوانات نقل‏
عقل کامل را قرین کن با خرد
:Gol: تا که باز آید خرد زان خوی بد(0 1)
اسلام عقل را حجت دانسته است. بسیاری از آیات و روایات به صورت‏های گوناگون بر سندیت و حجیت عقل در معارف صحه گذاشته ، بر تعقل و تفکر در نظام آفرینش تشویق و تأکید کرده است. دعوت فراوان قرآن مجید به تدبر و تفکر بدون این که عقل و نتیجه استدلال عقلی دارای حجیت باشد، بی‏معنا و لغو خواهد بود. از سوی دیگر این که خداوند در موارد متعددی از کفار و مشرکان خواستار اقامه برهان شده، نشانه آن است که استدلال منطقی که توسط قوه عقل صورت می‏گیرد، حجّت است و هر دو طرف خصم می‏توانند برای اثبات مدعای خویش بدان استناد
کنند.
در این باب : انفال/ 22 و یونس/ 100، بقره/ 111، انبیا/ 22.
قرآن و روایات روش چگونگی استفاده از عقل را به صراحت مطرح ننموده و معین نکرده، بلکه با تعابیر گوناگون به آنچه که مردم بر حسب عقل‏های فطری و ادراکات مستقر در جان خود می‏فهمند، حواله داده است. راهی که به حسب فطرت بشری می‏شناسیم چیست؟
علامه طباطبایی پاسخ می‏دهند:
« در هر چه شک می‏کنیم، در این تردیدی نداریم که یک سلسله حقایق خارجی و واقعی و مستقل و جدای از رفتار ما وجود دارد، مانند: مسائل مبدأ و معاد و یا مسایل ریاضی و طبیعی. وقتی بخواهیم به طور یقینی به آن ها دست یابیم، یک مجموعه قضایای اوّلی و بدیهی (که قابل شک هم نیست)، بر می‏گزینیم . سلسله قضایای دیگری را که لازمه دسته اوّل است، بدان اضافه می‏کنیم. با یک ترتیب فکری خاصی مرتّب می‏کنیم . در نهایت مطلوب خود را به دست می‏آوریم.
این اشکال و مواد اولیه، امور بدیهی بوده، به گونه‏ای که فطرت سلیم و بی‏شائبه در آن ها دچار شکست نمی‏شود مگر آن که از عقل و فهم سلیمی برخوردار نباشد. در نتیجه چیزهای ضروری را درست تصور نکرده، مفاهیم تصوری و تصدیقی دیگری را به جای تصور و تصدیق بدیهی می‏گیرد.
قرآن کریم، عقول را به استعمال چیزی که در فطرت آن جا دارد و به رفتن راهی که به حسب طبع خود می‏شناسد و الفت دارد، دعوت می‏کند و آن، ترتیب مطالب معلوم برای کشف مجهولات است. آنچه که فطری عقول است، این است که برای به دست آوردن معلومات واقعی، مقدماتی حقیقی و یقینی ترتیب دهد که برهان منطقی چیزی جز همین نیست. برای آنچه که مربوط به عمل است، مانند سعادت و شقاوت و خیر و شر و نفع و ضرر و چیزهایی که باید اختیار و عمل شود و آن ها که باید ترک شود (که امور اعتباری است)، مقدمات مشهوره یا مسلّمات را ترتیب می‏دهد که جدل منطقی نام دارد. در موارد خیر و شر احتمالی که تنها گمان به خوبی و بدی آن ها داشته و یقینی نیست، برای ارشاد و راهنمایی به خیر و شر گمانی، مقدمات ظنی و گمانی به کار می‏برد و این موعظه و پند است
که در منطق بدان خطابه گفته می‏شود. »(11)
متفکران اسلامی بر اساس همین مطالب منطق اسلامی را پی ریخته‏اند که روش تعقل و چگونگی استفاده از عقل را مطرح و روشن می‏سازد. (12)

پی‏نوشت‏‌ها:
1. نحل (16) آیه 78.
2. معرفت‌شناسی در قرآن، جوادی آملی، ص 299، نشر مرکز اسرا، قم 1378ش.
3. بقره (2) آیه 151.
4.تفسیر المیزان، ج 2، ص 250.
5. اصول کافی، ج اوّل، کتاب العقل و الجهل، روایت 35.
6. همان، ص 10- 21.
7. عبدالواحد آمدی، شرح غرر الحکم و دررالکلم، شارح و مترجم: جمال الدین محمد خوانساری، تصحیح میرجلال‏الدین حسینی، مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، چاپ اوّل، 1366 ش، ج اوّل، ص 177
8 . صدرالدین شیرازی، شرح اصول الکافی، تصحیح محمد خواجوی، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی تهران، چاپ اوّل، 1366، ج اوّل، ص 403.
9. مثنوی، دفتر چهارم، ص 1310- 1309.
10 . همان، دفتر اول، 3220 و دفتر پنجم، ص 738.
11. المیزان، ج 5، ص 267 و 256- 255. 2.
12. شرح منطق، محمد مظفر، ترجمه و توضیح: علی شیروانی، انتشارات دارالفکر، قم‏.

موضوع قفل شده است