داستان های معرفتی شیوانا

تب‌های اولیه

5 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
داستان های معرفتی شیوانا

[="Black"]


بسم الله الرحمن الرحیم



عرض سلام و ادب


نام کتاب : داستانهای معرفتی شیوانا

نویسنده : فرامرز کوثری

[/]

شيوانا يكي از معروفترين نويسندگان مجله در قرن بيستم و پيشگام در داستان سرائي در هند ميباشد .او جايزه پاداما شري كه مربوط به ادبيات هند ميباشد را در سال 1982 از آن خود نمود. در دهه 60 و 70 ميلادي ، آثار ادبي اين داستان سراي معروف همانند Dharmayug و Saptahik Hindustan به صورت سريال در مجله و روزنامه به چاپ رسيد و هم چنين داستان هاي او به صورت سريالهاي تلويزيوني تبديل گرديد و بيندگان بسياري را به خود جلب نمود

در دوران نويسندگي اش او فرهنگ Kumaon را ايجاد نمود كه تا حدودي بعنوان زبان گفتاري كشور هند شناخته شد . مرگ او در زمان 2003 اتفاق افتاد و دولت هند او را بعنوان ياري رسان در ادبيات هند تشريح نمود و دنيا يك رمان نويس معروف را بعد از مرگ شيوانا از دست داد

شيوانا در 17 اكتبر سال 1924 در شهر Rajkot بدنيا آمد جائي كه پدر او وليعهد حكومتي آن شهر بود مادر او محقق زبان سانسكريت و دانشجوي رتبه اول در شهر Lucknow Mahila Vidyalaya بود .بعدها كه پدر او سمت مهمتري در كنسولگري هند گرفت آنها به شهر orcha نقل مكان كرند و پدر او موقعيت مهمتري را گرفت و دوران كودكي شيوانا تحت تاثير مكان هاي مختلف قرار گرفت و بينش او در كارهايش نمايان گرديد و در شهر Lucknow او بعنوان شاگرد اول شناخته شد وقتي او بزرگتر شد بهمراه برادر و خواهرش براي زندگي نزد پدر بزرگ خود رفت و عضو دانشگاه هندي باناراس گرديد در سال 1935 كه شيوانا در سن 12 سالگي بود اولين داستان او در روزنامه هندي كودكان به چاپ رسيد

و در سال 1951 داستان كوتاه او در روزنامه 'Main Murga Hun' به چاپ رسيد و از ان روز به بعد ملقب به شيوانا گرديد

اولين رمان او در اوائل 16 سالگي به چاپ رسيد و او چندين اثر هنري در 10 سال اول زندگيش در روزنامه هندوستان به چاپ رسانيد . داستان Dharmayug به چندين زبان ترجمه گرديد و در سال 1982 او جايزه ادبيات هندي را دريافت نمود .

او در نويسندگي بسيار توانمند بود و بيش از 40 رمان – داستان هاي كوتاه بسيار و صدها مقاله را نوشت ،يكي از مشهورترين آثار هنري او داستان Chaudah Phere ميباشد كه بر اساس سفر او به روسيه پايه ريزي شده است

در اواخر زندگيش شروع به نوشتن شرح زندگي خود كرد و در سال 2005 – دختر او شرح حال مادرش را به نام صداي مادر به چاپ رسانيد و فرزندانش او را به عنوان دوست قديمي ياد مي كنند.

در تاریخ مشرق زمین شیوانا را استاد عشق و معرفت و دانایی می دانند،اما در عین حال کشاورز ماهری هم بود و باغ سیب بزرگی را اداره می کرد. درآمد حاصل از این باغ صرف مخارج مدرسه و هزینه زندگی شاگردان و مردم فقیر و درمانده می شد. درختان سیب باغ شیوانا هر سال نسبت به سال قبل بارور تر و شاداب تر می شدند و مردم برای خرید سراغ او می آمدند.

یک سال تعداد سیب های برداشت شده بسیار زیادتر از قبل بود و همه شاگردان نگران خراب شدن میوه ها بودند. در دهکده ای دور کاهن یک معبد بود که به دلیل محبوبیت بیش از حد شیوانا، دائم پشت سر او بد می گفت و مردم را از خرید سیب های او بر حذر می داشت.
چندین با
ر شاگردان از شیوانا خواستند تا کاهن معبد را گوش مالی دهند و او را جلوی معبد رسوا کنند، اما شیوانا دائما" آنها را به صبر و تحمل دعوت می کرد و از شاگردان می خواست تا صبور باشند و از دشمنی کاهن به نفع خود استفاده کنند. وقتی به شیوانا گفتند که تعداد سیب های برداشت شده امسال بیشتر از قبل است و بیم خراب شدن میواه های میرود٬ شیوانا به چند نفر از شاگردانش گفت که بخشی از سیب ها را با خود ببرند و به مردم ده به قیمت بالا بفروشند، در عین حال به شاگردان خود گفت که هر جا رسیدند درسهای رایگان شیوانا را برای مردم ده بازگو کنند و در مورد مسیر تفکر و روش معرفتی شیوانا نیز صحبت کنند.
هفته
بعد وقتی شاگردان برگشتند با تعجب گفتند که مردم ده نه تنها سیب های برده شده را خریدند بلکه سیب های اضافی را نیز پیش خرید کردند. یکی از شاگردان با حیرت پرسید: "اما استاد سوالی که برای ما پیش آمده این است که چرا مردم آن ده با وجود اینکه سال ها از زبان امین معبدشان بدگویی شیوانا را شنیده بودند ولی تا این حد برای خرید سیب های شیوانا سر و دست می شکستند؟"

شیوانا پاسخ داد: جناب کاهن ناخواسته نام شیوانا را در اذهان مردم زنده نگه داشته بود، شما وقتی درباره مطالب معرفتی و درسهای شیوانا برای مردم ده صحبت کردید، آنها چیزی خلاف آنچه از زبان کاهن شنیده بودند را مشاهده کردند، به همین خاطر این تفاوت را به سیب ها هم عمومیت دادند و روی کیفت سیب های شما هم دقیق شدند و عالی بودن آنها را هم تشخیص دادند. ما سود امسال را مدیون بدگویی های آن کاهن بد زبان هستیم. او باعث شد مردم ده با ذوق و شوق و علاقه و کنجکاوی بیشتری به درس های معرفت روی آودند و در عین حال کاهن خود را بهتر بشناسند! پیشنهاد می کنم به او میدان دهید و بگذارید باز هم بدگویی و بد زبانی اش را بیشتر کند. به همین ترتیب همیشه می توان روی مردم این ده به عنوان خریدار های تضمینی میوه های خود حساب کنید.

هر وقت فردی مقابل شما قد علم کرد و روی دشمنی با شما اصرار ورزید. اصلا" مقابلش نایستید، به او اجازه دهید تا یکطرفه در میدان دشمنی یکه تازی کند. زمان که بگذرد سکوت باعث محبوب تر شدن شما و دشمنی او باعث شکست خودش می شود. در این حالت همیشه به خود بگویید ، قدرت من بیشتر است چرا که او هیچ تاثیری روی من ندارد و من هرگز به او فکر نمی کنم و بر عکس من باعث می شوم تا به طور دائم در ذهن او جولان دهم و او را وادار به واکنش نمایم، این جور مواقع سکوت نشانه قدرت است.

[="Black"]تکه‌ای که دوست نداری…!




شيوانا صبح زود از مقابل مغازه نانوایی عبور می‌کرد. دید نانوا عمدا مقداری آرد ارزان جو را با آرد مرغوب گندم مخلوط می‌کند تا در طول روز به مردم به اسم نان مرغوب گندم بفروشد و سود بیشتری به دست آورد.
شیوانا از مرد نانوا پرسید: “آیا دوست داری با آن بخش از وجودت که به تو دستور این کار را داد و الان مشغول انجام این کار است تمام عمر همنشین باشی!؟”
مرد نانوا با مسخرگی پاسخ داد: “من فقط برای مدتی اینکار را انجام خواهم داد و بعد که وضع مالی‌ام بهتر شد اینکار را ترک می‌کنم و مثل بقیه نانواها آدم درست و صادقی می‌شوم.”
شیوانا سری تکان داد و گفت: “متاسفم دوست من!! هر انسانی که کاری انجام می‌دهد بخشی از وجود او می‌فهمد که قادر به این کار هست. این بخش همه عمر با انسان می‌آید. در نگاه و چهره و رفتار و گفتار و صدای آدم خودش را نشان می‌دهد. کم‌کم انسان‌های اطرافت هم می‌فهمند که چیزی در وجود تو قادر به این جور کارهای خلاف است و به خاطر آن از تو فاصله می‌گیرند. تو کم‌کم تنها می‌شوی و این بخش که تو دیگر دوستش نخواهی داشت همچنان با تو همراه خواهد شد و نهایتا وقتی همه را از دست دادی فقط این بخش از وجودت یعنی بخشی که قادر به فریب است و در کلک زدن مهارت دارد با تو می‌ماند و تو مجبوری تمام عمر با تکه‌ای که دوست نداری زندگی کنی و حتی در آن دنیا با همان تکه همراه شوی!اگر آن‌ها که محض تفنن و امتحان به کار خلافی دست می‌زنند، می‌دانستند که بعد از این تجربه قادر به بازگشت به حالت پاکی و عصمت اولیه نیستند و بخشی از وجود آن‌ها نسبت به توانایی خود در خطاکاری آگاه و بیدار می‌شود و همیشه همراهشان می‌آید، شاید از همان ابتدا هرگز به سمت کار خلاف حتی برای امتحان هم نمی‌رفتند…
[/]

[="Tahoma"][="DarkRed"]روزی زنی نزد شیوانا استاد معرفت آمد و به او گفت که همسرش نسبت به او و فرزندانش بی‌تفاوت شده است و او می‌ترسد که نکند مرد زندگی‌اش دلش را به دیگری سپرده باشد.
شیوانا از زن پرسید: “آیا مرد نگران سلامتی او و بچه‌هایش هست و برایشان غذا و مسکن و امکانات رفاهی را فراهم می‌کند؟!”
زن پاسخ داد: “آری، در رفع نیازهای ما سنگ تمام می‌گذارد و از هیچ چیز کوتاهی نمی‌کند!”
شیوانا تبسمی کرد و گفت: “پس نگران نباش و با خیال راحت به زندگی خود ادامه بده!”

دو ماه بعد دوباره همان زن نزد شیوانا آمد و گفت: “به مرد زندگی‌اش مشکوک شده است. او بعضی شبها به منزل نمی‌آید و با ارباب جدیدش که زنی پولدار و بیوه است صمیمی شده است. زن به شیوانا گفت که می‌ترسد مردش را از دست بدهد.”
شیوانا از زن خواست تا بی‌خبر به همراه بچه ها به منزل پدر برود و واکنش همسرش را نزد او گزارش دهد.
روز بعد زن نزد شیوانا آمد و گفت شوهرش روز قبل وقتی خسته از سر کار آمده و کسی را در منزل ندیده هراسان و مضطرب همه جا را زیر پا گذاشته تا زن و بچه‌اش را پیدا کند و دیشب کلی همه را دعوا کرده که چرا بی‌خبر منزل را ترک کرده اند..
شیوانا تبسمی کرد و گفت: “نگران مباش! مرد تو مال توست. آزارش مده و بگذار به کارش برسد. او مادامی که نگران شماست، به شما تعلق دارد.”

شش ماه بعد زن گریان نزد شیوانا آمد و گفت: “ای کاش پیش شما نمی‌آمدم و همان روز جلوی شوهرم را می‌گرفتم. او یک هفته پیش به خانه ارباب جدیدش یعنی همان زن پولدار و بیوه رفته و دیگر نزد ما نیامده و این نشانه آن است که او دیگر زن و زندگی را ترک کرده است و قصد زندگی با زن پولدار را دارد.”
زن به شدت می‌گریست و از بی‌وفایی شوهرش زمین و زمان را دشنام می داد.
شیوانا دستی به صورت خود کشید و خطاب به زن گفت: “هر چه زودتر مردان فامیل را صدا بـزن و بی‌مقدمه به منزل ارباب پولدار بروید. حتماً بلایی سر شوهرت آمده است!”
زن هراسناک مردان فامیل را خبر کرد و همگی به اتفاق شیوانا به در منزل ارباب پولدار رفتند.
ابتدا زن پولدار از شوهر زن اظهار بی‌اطلاعی کرد. اما وقتی سماجت شیوانا در وارسی منزل را دید تسلیم شد.

سرانجام شوهر زن را درون چاهی در داخل باغ ارباب پیدا کردند. او را در حالی که بسیار ضعیف و درمانده شده بود از چاه بیرون کشیدند.
مرد به محض اینکه از چاه بیرون آمد به مردان اطراف گفت که سریعاً به همسر و فرزندانش خبر سلامتی او را بدهند که نگران نباشند.
شیوانا لبخندی زد و گفت: این مرد هنوز نگران است. پس هنوز قابل اعتماد است و باید حرفش را باور کرد.

بعداً مشخص شد که زن بیوه ارباب هر چه تلاش کرده بود تا مرد را فریب دهد موفق نشده بود و به خاطر وفاداری مرد او را درون چاه زندانی کرده بود.

یک سال بعد زن هدیه ای برای شیوانا آورد.
شیوانا پرسید: “شوهرت چطور است؟!”
زن با تبسم گفت: “هنوز نگران من و فرزندانم است؛ دیگر نگران از دست دادنش نیستم!”[/]