سرگرد شهید خسرو احمد نژاد

تب‌های اولیه

2 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
سرگرد شهید خسرو احمد نژاد


شهید خسرو احمد نژاد به سال 1340 در شهرستان ارومیه چشم به جهان گشود. تحصیلات خود را تا کلاس سوم نظری به پایان رسانید. سپس ترک تحصیل کرد و جهت بهتر و بیشتر و یاری امام عزیز (رض) و جلب رضای خدای خویش، وارد ارتش جمهوری اسلامی شد. همزمان با خدمت در ارتش، با نهادهای انقلابی سپاه پاسداران و سایر نهادهای انقلابی همکاری های صمیمانه ای داشت و در پایگاه های مقاومت شهری به فعالیت شبانه مشغول می شد و در آموزش های مختلف نظامی آنها را یاری می کرد. در اثر رشادت هایی که از خود در منطقه نشان داد، در سطح لشکر به خوبی شناخته شد در اثر علاقه بسیار زیادی که به نبرد با ضدانقلابیون و دشمنان داخلی داشت، خدمت در تهران وی را قانع نساخت و بنا به فرموده امام(رض): منافقین از کفار هم بدترند. ایشان با درخواست و اصرار بیش از پیش خود برای سومین بار به کردستان بازگشت و به خدمت شبانه روزی خویش ادامه داد و باز دشمنان داخلی منطقه از آن جایی که شناخت قبلی از وی داشتند، به وحشت افتاده و بر خود لرزیدند و در صدد برآمدند که ایشان را از میان بردارند و طی نامه ها و سفارش های کتبی و شفاهی ایشان را تهدید به مرگ می کردند. ولی ایشان اعتنایی به این تهدیدها نمی نمود، بلکه به تلاش خود ادامه می داد. این جمله همیشه ورد زبانش بود: (جانبازان مرگ را چنان می طلبند که شاعر قافیه را، بیمار صحت را، زندانی خلاص را و کودکان آدینه را. )

شهید خسرو احمد نژاد در عملیات باز پس گیری لولان و حاجی عمران شرکت فعالانه داشت. این شهید بزرگوار مدت هشت سال خالصانه و بی ریا به خدمت خود ادامه داد و بارها و بارها از خطرات جان سالم به در برد، حتی یک بار در جاده مهاباد ـ میاندوآب که در تعقیب یکی از افراد سرشناس حزب دمکرات بود، در اثر تیراندازی که به ایشان شد، از ناحیه دست مجروح گردید و کنترل ماشین را از دست داد و در اثر خارج شدن از جاده جراحت عمیقی برداشت. تا اینکه در تارخ 1365/03/23 خبر می رسد که تعداد 250 نفر از ضدانقلابیون در اطراف یکی از پایگاه های تابع جمع شده اند و قصد تصرف پایگاه را دارند، شبانه به پایگاه می رود و فرمانده پایگاه را در جریان امر می گذارد و صبح هنگام، بعد از نماز صبح و راز نیاز آخرین با خدای خود همراه 10 تن از سربازان داوطلب جهت شناسایی و تعیین صحت خبر، از پایگاه خارج می شوند و قبل از حرکت به جهت این که بر شهادت خود یقین داشت، تمام مطالب و اطلاعات محرمانه و سری را که هنوز کتباً گزارش نکرده بود، در شش برگ تنظیم می کند و تحویل ارتش می دهد. سرانجام در ساعت 8 صبح روز شنبه مورخه 1365/03/24 با فریب خوردگان دمکرات درگیر می شوند و تا زمانی که اولین تیر بر بدنش اصابت می کند به یقه سربازان تکلیف می کند که برگردند و در آخرین لحظات زندگی این جملات را بر زبان جاری می سازد: ما به محاصره افتاده ایم و تعداد آنها 250 نفر می باشد و شما نمی توانید مقاومت کنید. تمام وسایل نظامی و شخصی خود را به یکی از سربازان می دهد و می گوید که به اولین پایگاه تحویل دهد اما یکی از سربازان و یاران با وفایش به هیچ طریق باز نمی گردد و به شهید بزرگوار می گوید: با شما آمده ام و با شما نیز باز خواهم گشت. شهید در لحظات آخر زندگی خود در حدود 700 تیر تیراندازی کرد و بعد از اتمام فشنگ های خود از اسلحه همرزم شهیدش استفاده نمود. در هنگام شهادت، با این که گلوله بر سرش اصابت کرده بود و فک پائینش نیز قطع شده بود، بعد از قرائت شهادتین، آیه شریفه «انا لله و انا الیه راجعون» شربت گوارای شهادت را نوشید و به لقای معشوق خود شتافت.


با سلام و درود بر رهبر کبیر انقلاب اسلامی و رزمندگان حماسه آفرین سلحشور و شهدای به حق گلگون کفن و امت غیور اسلام و همچنین پدر و مادر و برادران و خواهران عزیزم و تمامی فامیلها و دوستان و آشنایان خواستم چند خط کلام ناقابل را به یاد بگذارم ان شا اله که طلب حلالیت من از همه مورد قبول باشد. باری خانواده گرامی و پدر و مادر عزیزم شرمنده همه شما هستم یک لحظه به خود آمده ام و معشوق خود را باز نیافته ام و تا از دست ندادمش می خواهم به سویش هر چه سریعتر بشتابم وچون حمله شروع شده به هیچ طریقی نتوانستم خودم را قانع کنم واز این قافله عقب بمانم و می خواهم همین امشب به عاشقان کربلا و حسین ملحق شوم.

به به چه سعادتی در کنار پاک باختگان بودن و به ندای (هل من ناصراً ینصرنی) این فرزند برومند اسلام حضرت امام خمینی لبیک گفتن نصیب من شده است خداوند تعالی ان شا الله که هدیه شما پدر و مادرم را قبول بکند. به خدا خیلی خجلم چون در این مدت خدمتم هنوز مورد قبول خدا واقع نشده ام ولی این باز عاجزانه به درگاهش به خاک می افتم و طلب آمرزش می کنم. بارالها می دانم که گناهکارم ولی دوستت می دارم و می خواهم که دوستم داشته باشی و مرا هم جزو کاروان عاشقانت قرار بدهی حسین نیز بعد از خدا امید خانه اوست و عصای دست پدرم باشد و شما مادرم تو را به دا روح مرا غذاب مده هر چه قدر بیشتر گریه کنی بیشتر مرتکب گناه می شود آخر خیلی اذیت کرده ام تو خیلی دین به گردن من داری فقط حلالم بکنید و مواظب بچه ها باشید. اگر جنازه مرا پیدا کردند در باغ رضوان ارومیه دفن بکنید تا در کنار برادران عزیزم حسن دار نهال و داود آقا نژاد باشم.

باز به مادرم می گویم آگاهانه رفتم و خیلی خوشحالم شما ناراحت نباشید همیشه از زندگیتان لذت ببرید و در ضمن به فکر جهان آخرت باشید باز به روح خودم قسمت می دهم که زندگی را برای خودتان تلخ نکنید به سرعت می گذرد وتنها توشه ای که برای آخرت جمع شده می ماند پس چه خوب است که مومن باشیم. در ضمن از همسرم تشکر می کنم چون واقعاً در روزهای آخر زندگی خوب به داد من رسید و یار و همدم خوبی برای من بود دلم می خواهد بعد از مرگ من همسرم خوشبخت شود و هر کاری که صلاح است انجام دهد و در ضمن همسرم سهم و حق شرعی دارند .خدایا این هنوز شعار من است که راض هستم به رضای تو و تازه زندگیم را یافته ام و احساس آرامش می کنم و در آخر التماس دعا از همه دارم بار الها ما را به باطل میل مده پس از آن گه هدایتمان فرمودی همانا بخشنده ی بی عوض و بی منت تویی و خداوندا در روز قیامت تو بر من و خانواده ام و تمامی مومنان از کرم بخشای و توفیق شهادت را هر چه زود تر در راه خودت نصیب من بفرما.