تفسیر قرآن برای نوجوانان

تب‌های اولیه

1054 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
تفسیر قرآن برای نوجوانان

سلام علیکم
به نظرم آمد برای این که اسکی های نوجوان بتوانند بهره بیشتری از سایت ببرند بر آن قسمت از جملات قرآنی که فهمش کمتر نیازمند دانستن مقدمات است، به قلم ساده توضیحی نوشته شود!
همچنین این مباحث می تواند برای مربیانی که با نجوانان کار قرآنی انجم می دهند راهگشا باشد!
ظاهرا فهم حدود سیصد جمله از قرآن بسیار ساده است! در عین کاربردی بودن، نیازمند هیچ مقدمه دانشی خاصی نیست!
ان شاء الله خداوند یار باشد در هر روز، یکی از آیات به زبانی که نوجوانان آن را براحتی بفهمند، توضیح داده و تفسیر خواهد شد!
ان شاء الله این کار را با آغاز ماه رمضان شروع می کنیم!
اگر دوستان نظر خاصی دارند ارائه دهند تا در این رزوهای باقی مانده تا ماه مبارک بتوان این نظرات را بررسی قرار داد!

آغاز با نام خدا
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ (فاتحه: 1)
بنام خداوند بخشنده و مهربان!
دوست عزيز سلام.
در اين مجموعه خدا با تو سخن مي­گويد! شيرين است نه؟ معلوم است كه شيرين است. اصلا شيرين­تر از اين هم مگر مي­شود؟!
آیا خدا دارد با من سخن مي­گويد؟!. چه جالب!
بله! او با تو سخن مي­گويد. او به تو مي­گويد چه كارهايي را انجام بده و مواظب باش چه كارهايي را انجام ندهي.
از اين بهتر نمي­شود! خدا مثل يك دوست كه بهتر از هر دوستي، مثل پدر، مادر، معلم، خلاصه چه بگويم بهتر از هر كسي با تو مهربان است. او رحمان و رحيم است. يعني هميشه به تو، به من، به همه رحم مي­كند.
خدا خوب­ترين­هاي جهان را مأمور كرده است كه سخنانش را براي تو توضيح دهند. آن­ها پيامبران و امامان هستند و باز به ديگر انسان­هاي خوب دستور داده است كه در هر زمان، و با هر كس، با توجه به سن و سوادشان تعاليم قرآن مجيد و احاديث امامان را برايشان باز كند و راهنماييشان نمايد.
آيا اين همه دلسوزي كافي نيست كه آدم يقين پيدا كند كه او خیلی مهربان است؟!
خدايا! هر چه دارم از توست و من هر كاري را كه بخواهم انجام دهم، به ياد مهرباني­هايت، نام تو را بر زبان خواهم آورد.
دوست من! من هم دوستيم را با نام خداوند بخشنده و مهربان آغاز مي­كنم.
آنچه در اين مجموعه مطالعه خواهي كرد، توضيحي مختصر در باره آياتي از قرآن مجيد است كه به تناسب سن نوجواني برگزيده شده است.
چون آياتي كه تو به خوبي از پس فهمشان برمي­آيي خيلي زياد است، من هم مجبور شدم توضيح اين آيات را در چند جلد كتاب بياورم. نمي­دانم چند جلد مي­شود، ولي تلاش مي­كنم، مختصر حرف بزنم كه حوصله­ات سر نرود.
اگر بعضي وقتها ديدي كه نتوانستم طوري حرف بزنم كه متناسب سن تو باشد من را ببخش. من هنوز يادم هست كه در سن تو كه بودم دوست داشتم با من چه جوري حرف بزنند.
البته زمانه فرق كرده و نوجوان­ها فهمشان خيلي زياد شده، نمي­دانم آيا مي­توانم آن طور كه دلبخواهشان است با آن­ها ارتباط بر قرار كنم؟ آيا موفق خواهم شد به سهم خودم آن­ها را با قرآن مأنوس كنم و دستشان را در دست قرآن بگذارم؟
الهي كه بتوانم. تو هم دعا كن كه بتوانم.
خدا را چه ديدي يك وقت ديدي روز قيامت دست من را هم گرفتي و به خدا گفتي: «اين هم با من بيايد بهشت، او من را با قرآن مأنوس كرد» خدا هم بگويد:
«باشد قبول».

بدون ترس، بدون اندوه!
مَنْ تَبِعَ هُدايَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (بقره: 38)
هرکس از سخنان من پیروی کند نه دیگر ترسی دارد و نه اندوهی!
*
آدم­ها هر چه بيشتر با خدا باشند و گوش به حرف­هايش بدهند كمتر از چيزي مي­ترسند و يا به خاطر چيزي غمگين مي­شوند. خاصيت ديندار بودن همين است.
ممكن است تو از يكي از همكلاسي­هايت كه قلدر كلاس است بترسي و به همين خاطر مجبور شوي براي او كارهايي انجام دهي حتي كارهاي بد! هميشه هم آرزو كني:
«اي كاش مي­توانستم مقابلش بايستم و نظرم را درباره­اش با صداي بلند بگويم، به او بگويم كه چقدر از كارهايش بدم مي­آيد».
ولي خب هيچ وقت به اين آرزويت نمي­رسي. چون ترسو هستي خودت هم اين را مي­داني، به همين خاطر هي خودت را سركوفت مي­زني و به خودت مي­گويي: «خيلي آدم ترسويي هستي! بيچاره! از پسِ اين پسره قلدر بر نمي­آيي!».
ممكن است تو، خيلي وقت­ها يا بعضي وقت­ها، غمگين باشي. شايد يك روز، دو روز و يا حتي چند روز دلت گرفته باشد و احساس افسردگي كني. انگار صد تا كشتي داشتي و همه غرق شدند. نه حال درس خواند داري و نه تو كلاس ورزش خوب ورزش
مي­كني. فقط به خاطر وقت كشي، مي­افتي جلوي تلويزيون و يا مي­چسبي به بازي­هاي رايانه­اي. خيلي هم لذت نمي­بري چون مي­داني كارت اين نيست، بايد به كارهاي اصلي­ات مشغول شوي. ولي كو حال؟!
حالا اين كه هي مي­گويم «تو»، نه اين كه من اين طور نباشم، نه، منم گاهي مي­ترسم و يا غمگين مي­شوم، پدر و مادرت هم اينطور هستند. اصلا انسان­ها اين طوري هستند. مهم اين است كه چاره چيست؟ چكار بايد كرد؟.
همانطور كه اول گفتم، هر كس بيشتر به حرف­هاي خدا گوش دهد كمتر دچار اين حالت­هاي بد مي­شود. اصلا خدا در قرآن دنبال همين است كه آدم­ها را از ترس و اندوه نجات دهد.
آياتي كه در اين مجموعه مطالعه خواهي كرد و درباره­اشان توضيحاتي را خواهي خواند، به تو كمك خواهند كرد كه كارهايي را انجام دهي و احساس­هايي را داشته باشي كه به خدا نزديك شوي، نزديك و نزديك­تر.
هر كس به خدا نزديك شود ديگر از چه چيزي مي­خواهد بترسد؟! خدا پشتيبان اوست.
هر كس به خدا نزديك شود دلش پر از شادي و قدرت مي­شود ديگر چه چيز مي­خواهد او را غمگين كند؟! خدا به او لبخند مي­زند.
وقتی خدا با من است همه قدرتها, آرامش ها, عزّتها, با من است.
وقتی خدا با من است شیطان و همه زشتیهایش دیگر با من نخواهد بود.
وقتی تو به توصیه های خدا اهمیت بدهی خدا با تو خواهد بود و تو هم با خدا خواهی بود و این اصل هدف آفرینش توست.
آخ كه چقدر شادم! خدا با من است.

قرار با خدا
أَوْفُوا بِعَهْدي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ (بقره: 40)
به عهدی که با من بستید وفادار بمانید تا من هم به عهدی که با شما بستم وفادار بمانم!

به خدا مي­گويي:
خدايا اگر در اين امتحان كمك كني قول مي­دهم که ...
خدايا اگر اين بار آبرويم را حفظ كني قول مي­دهم که ...
خدايا اگر مادرم را خوب كني قول مي­دهم که ...
خدايا اگر ... قول مي­د­هم که ...
از اين حرف­ها خيلي­ها با خدا مي­زنند، حالا هركس طبق مشكلاتي كه در زندگي دارد. از تويِ نوجوان گرفته تا پدر بزرگت. از يك آدم فقير گرفته تا ثروتمند و خيلي پولدار. زن، مرد، با سواد، بيسواد، ديندار، بي­دين، آسيايي، اروپايي، خلاصه همه آدم­ها.
خب تا اينجاي قصه بد نيست. بالاخره آدم­ها از خدا كمك مي­خواهند و خدا هم كمكشان مي­كند. ولي جاي جالب قصه اين جاست كه خيلي از همين مردم، به قول و قراري كه با خدا گذاشته­اند عمل نمي­كنند. به همين خاطر وقتي كه دوباره دچار مشكلي مي­شوند خدا مثل دفعه قبل، زود كارشان را راه نمي­اندازد!.
خدا مي­گويد: «اگر به قول و قرارتان با من عمل نكنيد، من هم كه قول دادم دعايتان را مستجاب كنم، اين كار را نمي­كنم. چطور وقتي با يكي از بندگانم قرار مي­گذاريد، تلاش مي­كنيد به آن پايبند باشيد، چون مي­دانيد كه اگر پايبند نباشيد ضرر مي­كنيد، چرا وقتي نوبت من مي­شود اينقدر بد قول مي­شويد؟ يعني اين رسمش هست؟!. من خداي شما هستم! اينقدر در حقتان مهرباني كردم، حالا اين دست مزد من هست؟! ...»
هر چند خدا خيلي مهربان هست. اگر اين بار درست و حسابي قول بدهي كه هر چه با او قرار گذاشتي به آن عمل كني و از شكستن قول و قرارهاي قبلي­ات واقعاً پشيمان باشي خدا كمكت خواهد كرد و باز با تو دوست مي­شود. ولي بايد مواظب باشي كه خدا همه­ي قلبت را مي­خواند، يه وقت به خدا كلك نزني.
قول هایی که تو به خداوند می دهی یک قسمش مربوط می شود به ترک کارهای زشتی که گاهی انجام می دادی و یک قسمش مربوط می شود به انجام کارهای نیک.
قولی که در رابطه با انجام کارهای نیک می دهی مواظب باش که طبق توانت باشد. قول کاری را ندهی که برای اجامش خیلی به زحمت می آفتی چون این چنین قولهایی اصلا ضمانت اجرا شدن ندارد.
بعضی ها نذر می کنند که فلان مقدار روزه بگیرند و یا روزی فلان مبلغ صدقه بدهند و یا فلان قدر قرآن بخوانند و یا نذرهای دیگر. در همه این موارد باید طبق توانت نذر کنی. خداوند کریم است. به حجم بالایی کار خوب نگاه نمی کند بلکه به صفای دل کسی که کار خوب می کند نگاه می کند. مهم این است که کارت را برای خدا انجام دهی نه برای این که تشویق شوی.
ای کریم! ای مهربان! ای دوست! ای همه زیباییها! با وفا نبودم تو با وفا باش! خودت گفتی بدی را با خوبی پاسخ بگویید!
ای خدا! دستانم را با همه لطفت بفشار! و آنها را هیچ وقت رها مکن!

نماز جماعت
اِرْكَعُوا مَعَ الرَّاكِعينَ. (بقره: 43)
همراه با رکعو کنندگان رکوع کنید!
نماز كه مي­خواني؟ خب الحمد لله، نماز جماعت چي؟ بعضي وقت­ها كه نمازت را به جماعت مي­خواني؟ خب باز هم الحمد لله. مي­داني نماز جماعت چه خاصيتي دارد؟
وقتي عده­اي جمع مي­شوند يكجا و با هم نماز مي­خوانند اعلام مي­كنند كه نمازخوان­ها زياد هستند. اعلان مي كنند كه بعضي فكر نكنند چون خودشان نماز نمي­خوانند، پس خيلي­هاي هم مثل خودشان هستند! و به اين وسيله وجدانشان را راحت كنند. نخير اين طور نيست.
خيلي از نوجوان­ها شكر خدا نماز مي­خوانند. شايد بعضي وقت­ها تنبلي كنند يا بگويند ما هنوز تكليف نشديم، ولي همان­ها هم خيلي وقت­ها نماز مي­خوانند.
وقتي اين طور شايعه مي­شود كه يك كار خوبي كمتر مورد توجه قرار گرفته است، بايد آن­هايي كه اين كار خوب را انجام مي­دهند علني اين كار را انجام دهند تا اين شايعه دروغ از بين برود.
به همين خاطر گفته شده است كه كارهاي واجب را علني و كارهاي مستحبي را مخفيانه انجام دهيد.
پس نماز جماعت يك شعار است، شعار مسلماني، شعار اين كه خيلي­ها با خدا ارتباطشان را حفظ كرده­اند.
بايد كاري كرد كه آدم­هايي كه ارتباطشان را با خدا قطع كرده­اند خيال نكنند در اكثريت هستند، خير، آن­ها در اقليت هستند، تعدادشان كم است. شيطان در گمراه كردن انسان­ها شكست خورده است. خدا، دين، معنويت و خوبي، هميشه پيروز است و كسي نمي­تواند اين­ها را شكست بدهد.
هرچه شيطان­ها شايعه ­كنند كه خدا شكست خورده است، انسان­هاي با خدا، بايد با علني كردن خوبي­هايشان، اين شايعات را بيشتر از بين ببرند. بالاخره تبليغات اثر دارد. شايد بعضي، اين شايعات باورشان بشود و در انجام خوبي­ها سست شوند. بايد اثر اين تبليغات را از بين برد.
و تو با نماز جماعتي كه مي­خواني به سهم خودت، جلوي اين تبليغات را مي­گيري. چقدر كار ارزشمندي انجام مي­دهي!.
خوشا به حالت! براي ما هم دعا كن!
خاصیت دیگر نماز جماعت این است از حال دیگران با خبر می شوی. مسجد محلی برای احوال پرسی بچه های با ایمان است. وقتی می بینی فلانی چند وقتی است به نماز جماعت نمی آید می روی سراغش شاید مریض باشد, شاید رفیق بدی گیرش آمده و به همین خاطر دیگر میل آمدن به مسجد و نماز جماعت ندارد.
خاصیت دیگر نماز جماعت این است که یاد می گیری که از امام اطاعت کنی. امام جماعت سمبول امام معصوم و ولی فقیه است. هر وقت او به رکوع و سجده رفت تو هم برو و هر او سر برداشت تو هم سر بردار! نه زودتر نه دیرتر.
مؤمن زرنگ است با یک تیر چند نشان می زند. احکام اسلامی هم اینگونه است. هر کدامش چند هدف را تعقیب می کند.
خدایا از مسلمان بودن خود, بسیار خوشحالیم.

خودت را از یاد مبر
أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبرِِّ وَ تَنسَوْنَ أَنفُسَكُم (بقره: 44)
آیا مردم را به نیکوکاری امر می کند و خودتان را فراموش کرده اید؟!

ممكن است تو خيلي وقت­ها برادر و خواهرت را نصيحت كني، چه كار خوبي، هميشه اين كار را بكن! حتي مي­تواني دوستانت را هم نصيحت كني. اگر كار بدي كردند بگو: اين كار بدي است خدا خوشش نمي­آيد، ديگر اين كار را نكنيد و وقتي كار خوبي انجام دادند به آنها بگو: كارتون حرف نداره! چه دوستاي خوبي! چه داداش خوبي! چه خواهر ماهي!
ولي بعضي وقت­ها نصيحت­هاي ما اثري ندارد. مي­داني چرا؟ چون خود ما به آنچه مي­گوييم عمل نمي­كنيم!
هي به اين و آن مي­گوييم: اين كار را بكنند، اين كار را نكنند، اين كار خوبي است، اين كار بدي است، چرا اين كار را كردي؟! نبايد اون كار را مي­كردي؟! بشين! پاشو! بيا! نيا! بخور! نخور! بخواب! نخواب! چقدر مي­خوابي؟! چقدر مي­خوري؟! چقدر حرف مي­زني؟! دست نزن! برو كنار! داد نزن! دهنت را ببند! بچه بد! شيطوني نكن! ...
بابا بسه ديگه، طرف خفه شد! اين­قدر كه به ديگران، بكن و نكن مي­گويي، كمي هم به خودت بگو! هر بار كه ديگران را نصيحت مي­كني بايد دو بار خودت را نصيحت كني!
با گفتن، مردم یاد می گیرند؛ ولی با عمل، مردم تربیت می شوند. وقتی به اطرافیانت مطلب خوبی را می گویی آنها اگر آن را ندانند یاد گرفته و اگر یاد داشته باشند برایشان یادآوری می شود. اتفاق دیگری نمی افتد. ولی وقتی از تو کار خوبی را می بینند, این طور نیست که فقط یاد بگیرند بلکه تربیت می شوند. تربیت یعنی تغییر کردن شوق و علاقه.
اگر تربیت مثبت باشد شوق به کارهای خوب ایجاد می شود و اگر تربیت منفی باشد, شوق به کارهای بد به وجود می آید.
هدف از همه موعظه کردنها و امر به معروف کردنها و این همه حرف زدنها این است که افراد تربیت مثبت شوند. یعنی شوق در میل به خوب بودن در آنها ایجاد شود.
وقتی اطرافیانت تو را ببینند که اصلا دروغ نمی گویی و یا اصلا حرف بد نمی زنی و یا اصلا پدر و مادرت را آزار نمی دهی آنوقت اگر با یک جمله ساده به دیگری تذکر بدهی که دروغ نگو! حرف زشت نزن! گوش به حرف والدینت بده! آن دیگری سریع قبول می کند.
ولی اگر خدای نکرده اگر تو این گونه نباشی و از طرفی هم مدام به اطرافیانت تذکر می دهی و هدف را هم این می گویی که می خواهم آنها را تربیت کنم خب دیگر نمی شود مطمئن بود تا واقعا در پی تربیت آنهایی. بیشتر به نظر می رسد تو می خواهی با این موعظه کردنهایت خودت را مطرح کنی و بگویی من آدم خوبی هستم من به فکر شمایم خب اگر به فکر بقیه هستی چرا به فکر خودت نیستی؟! مگر خودت را دوست نداری؟!
خدایا شیطان من را فریب می دهد, مدام این کار را می کند!
خدایا می خواهم من را مردم بیشتر به کارهای خوب بشناسند تا به حرفهای خوب!
خدایا کمک می کنی؟ حتما کمکم خواهی کرد! من باور دارم!

صبور باش!
اسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ (بقره: 45)
از صبر و از نماز کمک بگیرید!

هر وقت دچار مشكلي شدي مواظب باش با تصميم غلط، مشكلت را بيشتر نكني. كافي است كمي صبر كني مثلا يك ساعت يا بيشتر، بستگي دارد مشكلت چقدر مهم باشد.
هر چه مشكل بزرگتر باشد بايد بيشتر صبر كرد، بيشتر فكر كرد تا خدا راه حل را نشان دهد.
با غرّ زدن و داد زدن و يا با غمگين شدن و سر را روي زانو گذاشتن، كاري درست نمي­شود كه بدتر هم مي­شود.
اين­قدر از اين مشكلات و بزرگتر از آن در زندگي هست كه اين مشكل تو در مقابل آن­ها چيزي نيست. ولي همه آن­ها حل مي­شود باور كن!
اگر اين را باور كني از جايت بلند مي­شوي، مي­روي وضو مي­گيري و بعد دو ركعت نماز مي­خواني و با خدا در دل مي­كني آنوقت مي­بيني كه ...
نسيمي، پنجره­اي را به آرامي باز مي­كند و نوري ملايم از آن به داخل اطاق مي­خزد و فكرت ناگهان روشن مي­شود.
چيه چشمهات مي­خنده؟! راه حل مشكلت را فهميدي؟! الهي شكر.
اصلا آمدیم در دنیا تا هی دچار مشکل شویم و بعد با فکر خودمان و با مشورت با دیگران و استفاده از علم و دانش راه حل آن را بیابیم و با تقویت نیروی صبر و حوصله در خود و با استمداد از خداوند آن مشکل را حل کنیم.
یک مشکل که حل شد چشم انتظار مشکل بعدی باشیم. و باز مشکل بعدی و مشکل بعدی بعضی وقتها هم چند مشکل با هم ما را به مبارزه دعوت می کنند و ما هم باید دعوتشان را قبول کنیم.
آماده بودن برای مشکلات ما را در مقابل آنها قوی می کند. اگر باورمان بشود که وظیفه ما در دنیا همین است, دیگر وجود مشکلات و مبارزه با آنها می شود یک کار روزانه و ما از آن شکایتی نخواهیم داشت.
البته در دنیا استراحت هم می کنیم ولی به اندازه فاصله بین دو رینگ مسابقه! وقتی با کمک مربیان کمی خستگی از تنمان رفت و تذکرات لازم را شنیدیم با توان و تجربه ای بیشتر وارد رینگ بعدی می شویم.
البته بعضی از انسانها شاید هیچ مشکلی در زندگی نداشته باشند و یا بسیار مشکلاتشان کم باشند, آنها مثل شاگردهای تنبلی هسند که معلم می داند کار کردن روی آنها هیچ فائده ای ندارد و یقینا مردود خواهند شد. بعضی مردود شدنشان در آزمون جهان هستی یقینی شده است. پس رها شده اند تا مثل حیوانات در این جهان بچرند و خوش باشند. دنیا بهشت آنهاست هرچند برای دیگران مثل زندان است.
وه چه زیباست! که من و تو مردود این کلاس نیستیم و مدام از ما آزمون می گیرند و به ما امیدوارند یک مشکل را حل می کنیم معمایی دیگر را برایمان طراحی می کنند.
وه چه شادم! که از چشم خدایم نیافتادم. بزرگم می پندارد و کوچک حسابم نمی کند!

اسرار فاش می شود!
اللَّهُ مُخْرِجٌ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ. (بقره: 72)
خداوند آنچه را پنهان می سازید بیرون می آورد!

به قول آن شاعر، چرا عاقل كند كاري كه باز آيد پشيماني؟ چرا؟ ها چرا؟
چرا بايد كار زشتي انجام شود كه بعد آدم هي نگران اين باشد كه نكند يك وقتي رسوا شود.
كارهاي زشتي كه خدايي نكرده انجام مي­دهي اگر ربط به ديگران داشته باشد، مثل اين كه آدم بي­گناهي را متهم كرده باشي، يعني كار بدي را خودت انجام داده باشي، ولي به گردن ديگري انداخته باشي، يقين بدان كه رسوا خواهي شد، زيرا خدا يار مظلوم هست و تو با متهم ساختن ديگري به او ظلم كردي. اگر مي­خواهي آبرويت نرود بايد آن فرد را راضي كني و از او عذر خواهي كني و به بقيه هم بگويي كه شيطان تو را گول زده و بي­جهت فلاني را متهم كرده­اي.
يعني اگر خودت، خودت را رسوا كني، آبرويت نمي رود، زيرا خدا دل ديگران را نسبت به تو مهربان مي­كند.
ولي اگر كار زشتي كه انجام دادي ربطي به ديگري نداشته باشد، اگر مي­خواهي ديگران متوجه نشوند، بايد ديگر اين كار را نكني و از خدا بخواهي تا تو را ببخشد. ولي اگر خداي نكرده با خاطر جمعي همچنان به زشتي­هايت ادامه دهي، آن وقت بدون اين كه انتظارش را داشته باشي رسوا خواهي شد. يعني خدا كاري مي­كند تا ديگران بفهمند.
از همه اين حرفها گذشته، همانطور كه اول هم گفتم چرا عاقل كند كاري كه باز آيد پشيماني؟! از اول جلوي فريب شيطان را بگير تا اين همه دردسر به سراغت نيايد.
آبرو مهمترین چیزی است که انسان دارد. حیوانات چیز به نام آبرو نمی شناسند. لذا رسوایی هم برایشان معنی ندارد. ولی انسان بزرگترین دارائیش آبرو و عزّت اوست. این که به او اهمیت بدهند و به حرفش اعتماد کنند.
گناهان پی در پی باعث می شود تا طشت رسوایی انسان از بوم بیافتد و صدایش همه جا برسد و همه بفهمند ما چه کردیم.
حتی ممکن است خداوند فرشته ای به صورت انسان میان اطرافیان ما بفرستد و آن فرشته ما را لو بدهند و به دیگران بگوید ما چه کردیم!
وقتی کسی خیلی گناه بکند گستاخ شده و آن احتیاط های قبل را ندارد. همین بی احتیاطی ها او را رسوا خواهند نمود.
وقتس سخن از رسوایی زده می شود این نیست که آدم نسبت ب گی گناهاش رسوا شود! خیر! وقتی آدمها متوجه شوند ما فلان کار زشت را انجام دادیم سریع با خودشان حساب می کنند که این فرد حتما بارها این کار را انجام داده که حالا رسوا شده است!
همین الان که هنوز آبرویمان محفوظ است اگر خدای نکرده کار زشتی را انجام می دهیم با خداوند عهد کنیم که آن را ترک کنیم و از او بخواهیم در ترک آن کمکمان کند و یقین بدانیم که او کمکمان خواهد کرد.
پشیمانی بعد از آبروریزی فائده ای ندارد چون دلیل پشیمانی آبروریزی است که شناخت نسبت به زشتی گناه.

خدا خوش وعده است!
لَن يُخْلِفَ اللَّهُ عَهْدَه‏ (بقره: 80)
هر گز خداوند خلاف وعده اش عمل نمی کند!

خدا وقتي قراري با تو بگذارد يقيناً به آن عمل مي­كند. وقتي مي­گويد: «اگر اين كار را انجام بدهي من آن كار را خواهم كرد»، سر حرفش هست.
مثلا خدا مي­گويد: «از كسي در حق تو بدي كرد از او بگذر و او را ببخش! اگر اين كار را بكني من هم از بدي­هايت مي­گذرم، كاري مي­كنم كه شيطان نتواند به راحتي تو را فريب دهد و تو گولش را بخوري و دوباره برگردي به همان بدي­ها».
يا مثلا مي­گويد: اگر هميشه كمي از پول تو جيبي كه از پدر و مادرت مي گيري براي دادن به نيازمندان كنار بگذاري من كاري مي­كنم كه بيشتر پول گيرت بياد».
يا با تو قرار مي­گذارد كه: «اگر رازي از كسي شنيدي و او را رسوا نكردي، من هم نمي­گذارم كسي رازهايت را به بقيه بگويد».
خداوند به خوبها وعده های خوب و به بدها وعده های وحشناکی داده است و سر وعده خود نیز هست.
خداوند فرموده است وقتی نیازمندی نیاز به پول داشت به او پول قرض بدهید آنهم قرض الحسنه نه قرض ربوی. قرض ربوی این است که او را ملزم کنید تا وقتی می خواهد پول را برگرداند حتما مبلغی را به آن اضافه کند. مثلا هزار توان را بعد از یکماه هزار و پانصد تومان برگرداند.
خداوند در قرآن فرموده است وقتی به او قرض الحسنه دهید و در مقابل این قرض چیزی از او نگیرید من به شما ربا خواهم داد آنهم تا هفتصد برابر و حتی بیشتر از آن. ولی اگر رباخواری کنید من برکت آن چولی را که گرفته اید از بین می برم یعنی شما در زندگی آنقدر دچار مشکلات می شوید که باید چندین برابر آن پول را خرج کنید تا شاید مشکلاتتان رفع شود.
ما با مطالعه در زندگی اطرافیانمان می توانیم این واقعیت را بخوبی درک کنیم که آنهایی که با ربا خواری زندگی می کنند زندگی فلاکت باری دارند و آنها که با قرض دادن به دیگران به آنها کمک می کنند از زندگی پر برکت و آبرومندی برخوردار هستند. این یعنی همان وعده خداوند.
خداوند وعده داده است که از راه معصیت نمی توانید به آرزوهای خودتان برسید. تنها راه رسیدن به آرزوها این است که از راه درست آن وارد شوید. کسی با دروغ گفتن نمی تواند خودش را از رسوایی خلاص کند. الان اگر با دروغ گفتن خودش را خلاص کند چند وقت دیگر آبرویش به وسعت بیشتری خواهد ریخت.
با تقلب کردن هم نمی شود در درس موفق بود. شاید مدرک تحصیلی را بگیرد ولی این مدرک برای او فائده ای ندارد. اگر فردی درست درس بخواند می تواند مدرک واقعی بگیرد و هرجا که برود می تواند شغل مناسبی هم داشته باشد.
خداوند وعده داده است که هرکسی من را خیرخواه خودش بداند و به دستورات و توصیه های من عمل کند زندگی خوبی در دنیا و بخصوص در آخرت خواهد داشت.
وعده های خدای مهربان را جدی بگیر!

زیبا بگو!
قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً (بقره: 83)
با مردم زیبا سخن بگو!

با اطرافيانت قشنگ صحبت كن! همانطوري كه دوست داري با تو قشنگ حرف بزنند.
خصوصا وقتي ديگران ناراحت هستند بايد بيشتر دركشان كني و با آن­ها ملايم­تر صحبت بكني. نبايد مثل خود آن­ها، با داد و بيداد پاسخشان را بدهي، زيرا اين مشكل را بيشتر مي­كند!
قشنگ سلام كن! زيبا احوال پرسي كن! ياد بگير مثل آدم بزرگ­ها،­ از كلمات مختلفي استفاده كني. شايد اولش همسن و سالهايت مسخره­ات كنند، ولي مهم نيست، كم كم به اين جور حرف زدنت عادت مي­كنند.
وقتي آدم عادت كند نيكو و جالب سخن بگويد، جلوي خيلي از مشكلاتي که به خاطر بد حرف زدن به وجود مي­آيد گرفته مي­شود.
ما آدمها خیلی زودتر از حیوانات عصبانی می شویم. و وقتی عصبانی شدیم آنوقت دهان خود را باز می کنیم و هرچه به زبانمان می آید می گوییم. در آن موقع بیشتر از کلمات زشت استفاده می کنیم, کلماتی که بیشتر بیتواند مخاطب ما را آزار دهد! در واقع ما با سلاح کلمات به قلب طرف مقابل حمله می کنیم و عواطف او را به شدت مجروح می سازیم.
ما انسانها متأسفانه از قدرت سخن گفتن خود برای آزار دیگران استفاده وسیعی می کنیم. با این شرایط است که قرآن ما را به نیکو سخن گفتن دعوت می کند, نیکو سخن گفتن در هنگامی ارزش فوق العاده دارد که معمولا انسانها در آن وضعیت زشت سخن می کویند.
اصولا به وقت وزیدن تند باد های سهمگین معلوم می شود کدام درخت ریشه بیشتر و محکمتری در زمین دارد. وقت بروز خشم و خستگی و افسردگی و گرسنگی و تشنگی و دیگر حالات خطرآفرین, معلوم می شود یک انسانی چقدر خوش اخلاق است و چقدر بد اخلاق است. اخلاق به خصوصیاتی می گویند که برای انسان به صورت عادت درآمده است و در هیچ شرایطی انسان از آن فاصله نمی گیرد.
اگر خوش زبانی برای فردی به صورت یک خُلق و سرشت درآمده است, هنگام بروز هیچ حالت خطرناکی حرف زشت از دهان او خارج نمی شود.
در واقع این چنین انسلان خوش اخلاقی شرمی دارد که نمی گذارد او به دیران حرف زشت بزند. او فقط از بزرگترهای خود خجالت نمی کشد بلکه از همسن و سالها و حتی از آنها که از کوچکتر هستند نیز خجالت می کشد. شرم او غیر از شرک دیگران است. شرک دیگران بیشتر همراه با ترس است. لذا آدمها بیشتر از بزرگترها شرم دارند. ولی انسانی که دارای اخلاق خوش و خوب است شرمش با ترس همراه نیست بلکه با احترام همراه است.
تو اگر خوش زبان باشی خجالت می کشی که به دیگران بی احترامی کنی. انگار همه اطرافیانت و حتی غریبه ها پدرت هستند, پدری که به طور ناخودآگاه همیشه احترامش را نگه می داری.
شرم که رفت همه خوبیها با او می روند و وقتی بیاید هیچ خوبی نیست که نیاید.

به جز خدا دوستی نیست!
مَا لَكُم مِنْ دُونِ اللَّهِ مِن وَلىٍ وَ لَا نَصِير (بقره: 107)
غیر از خداوند برای شما دوست و کمکاری نیست!

تو از دوستت چه توقعاتي داري؟ مطمئناً اينقدر رشد كرده اي كه بگويي:
«من توقع دارم دوستم بيش از ديگران من را درك كند، از من به خاطر كارهاي خوبم تشكر كند و من را به خاطر كارهاي بدي كه گاهي از من سر مي­زند مدام سرزنش نكند، اين طور نباشد اگر من كار اشتباهي كردم، قضاوت كلي در باره من بكند. مثلا بگويد تو كلاً آدم تنبلي هستي و يا تو آدم لجبازي هستي. خلاصه همان كه گفتم، من را خوب درك كند.
و از طرفي اگر از او كمكي خواستم، بدون منّت كمكم كند. حتي اگر بارها هم، كمك خواستم بدون غر زدن و اين كه يك جوري نگاهم كند كه خجالت بكشم، با روي باز، كمكم كند. اصلا بالاتر، دوست دارم خودش بفهمد من الان به چي نياز دارم، بدون آن كه از او بخواهم خودش به فكر من باشد.
توقع دارم دوست من، بيشتر از من دوستم داشته باشد اگر او از يادم رفت من از يادش نروم.
دوست دارم كه دوستم ...».
خب تا همين جا كافي است، منظورت را فهميدم، حق با توست! يك دوست، يعني هميني كه تو گفتي. ولي تا حالا اين چنين دوستي داشتي؟
البته قبل از اين كه به سؤالم پاسخ بدهي فكر كنم يكي ديگر از خصوصيات يك دوست را فراموش كردي بگي: دوست آدمي نيست كه هميشه به دل تو گوش كند. او فكر مي كند، ببيند چي برايت خوب و چي بد است. اصلا فرق بين دوست خوب و دوست بد، همين است. دوست بد كاري به خير و صلاح ما ندارد، ولي دوست خوب با وجودي كه مي­داند ممكن است ما از دست او ناراحت شويم، ولي بازهم نمي­گذارد ما فريب شيطان را بخوريم.
خدا، همه خصوصيات يك دوست خوب را در بالاترين حد، دارد:
وقتي كار خوبي مي­كنيم خوشحال مي­شويم اين خوشحالي را خدا در ما به وجود آورده است، اين خوشحالي تشكر خدا از ماست.
وقتي كار بدي مي­كنيم ناراحت مي­شويم، اين ناراحتي علامت اين است كه خدا ما را بخشيده است.
قبل از اين كه از او چيزي بخواهيم، خودش مي­فهمد ما به چي نياز داريم نياز ما را تأمين مي­كند.
اگر دعايي بكنيم و اين دعا، خواسته خوبي نباشد، يعني به صلاحمان نباشد، به دعايمان توجه نمي­كند، ولي اگر خيلي اصرار كنيم با ناراحتي خواسته­امان را انجام مي­دهد. ولي بعدا خودمان پشيمان مي­شويم و مي­گوييم «اي كاش به حرفمان گوش نمي داد».
خداي خوبم دوستت دارم خيلي!
خیلی دوستت دارم خدای خوبم!
دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم به اندازه وسعت دلم!
خدایا دلم را به اندازه ای که باید دوستت بدارم وسعت بده!
خدایا به اندازه وسعت دلم, دوستیت را در دلم جای بده!

با دلیل حرف بزن!
هاتُوا بُرْهانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ (بقره: 111)
اگر راست می گویید دلیلهای خود را بیاورید!

با دليل حرف بزن! بي دليل حرف نزن!
حرف بي دليل زدن يك جور دروغ گفتن است.
وقتي كسي حرفي مي­زند، مي­خواهد بگويد: «اين حرف من درست است و عين واقعيت است»، خب اگر درست است دليلش كو؟!
دليلش مي­تواند اين باشد كه خودت ديده ­اي، خب بگو: «من خودم ديده­ ام». يا اگر از كسي شنيده­ اي بگو: «از فلاني شنيده­ ام».
وقتي چيزي را مي­شنوي، نمي­تواني بگويي آن را ديده­ ام. گاهي دليل يك چيزي، حدسي است كه مي زني است، خب بگو: «اين طوري حدس مي­زنم».
شايد هم دليلش عقلي است، چيزهايي را كنارهم مي­گذاري و نتيجه مي­گيري كه، قضيه اين طوري است. بايد آن چيزها را براي ديگري هم بگويي، بگويي: «من اين­ها را كنار هم گذاشتم و نتيجه­اش اين شد» درست نيست وقتي از تو مي پرسند چرا اين حرف را مي­زني، هي بگويي: «خب همين طوري است ديگر من كه دروغ نمي­گويم» و بعد هم ناراحت شوي كه چرا حرفت را نمي­پذيرند، كسي قصد ندارد حرفت را نپذيرد و يا فكر كند تو دروغ مي­گويي، مي­خواهند بفهمند تو بر چه اساسي اين حرف را مي­زني.
بعضي­ها، همه اين­ها را با هم غاطي مي­كنند، مقداري از يك ماجرايي را ديده­اند و مقداري را هم شنيده­اند و مقداري را هم خودشان حدس زده­اند و بعد مي­گويند: «من اين طور شنيده­ ام» و يا مي­گويند: «من اين طور ديده­ ام» و يا مي­گويند: «من اين طور فكر مي­كنم»
خب اين جور حرف زدن دروغ است! بايد بگويي: «اين قدرش را شنيده­ ام و اين قدرش را ديده­ ام و اين قدرش را هم خودم حدس مي­زنم، حدس من هم به اين دليل است».
وقتي اين طور واضح صحبت كني، طرف مقابلت را كمك كردي ­تا ­درباره­ آنچه مي­گويي درست قضاوت كند.
البته بعضی وقتها ما خیال می کنیم واقعیت همین است که می گوییم. اشکال ندارد. نباید که در همه چیز شک کرد. آنوقت نمی شود زندگی کرد. مهم آن است که هروقت تردید کردیم به دنبال از بین بردن تردید خود باشیم و تا آن وقت به دیگران بگوییم که ما در این مسئله تردید داریم.
نکته مهم دیگر این است که دیگران را برای «با دلیل حرف زدن» تحت فشار قرار ندهیم. این که هرچه گفتند بگوییم: چرا؟ کی گفته, دلیلش چیه؟ من قبول ندارم! ...
با دیگران راه بیایم و به آنها سخت نگیریم, لازم نیست که هرچه گفتند قبول کنیم و لازم هم نیست بگوییم که قبول نکردیم! آنها حرفی می زنند ما هم گوش می دهیم, همین! با تجربه ای که از آدمهای اطرافمان پیدا می کنیم می توانیم آنها را بشناسیم و بفهمیم از چه کسانی و در چه مواقعی اگر دلیل حرفهایش را بخواهیم به ما چه پاسخی خواهد داد. آیا پاسخش قانع کننده است یا خیر.
خدایا هر چه با منطق باشیم باز بدون گذشت تو بی منطقیم!

خدا همه جا هست!
أَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ (بقره: 115)
هر کجا روی کنید، آنجا خداست!

يكي از دانش آموزان بيش از ديگران مورد توجه معلمش بود، بقيه به او حسادت مي­كردند.
معلم براي اين كه ثابت كند اين دانش آموز عقلش بيشتر از بقيه است به هر كدام يك صد توماني داد و گفت: «اين پول را يك جايي كه هيچ كس متوجه نشود پنهان كنيد!»
هر يك از آن­ها رفت و جايي صد توماني را مخفي كرد، ولي آن دانش آموزي كه عقلش بهتر كار مي­كرد جايي را نتوانست پيدا كند.
معلمش از او پرسيد: «چرا نتوانستي جايي را پيدا كني؟!» دانش آموز پاسخ داد:
«شما گفته بوديد بروم جايي اين پول را مخفي كنم كه هيچ كس متوجه نشود، خب من هر جا رفتم مخفي كنم، ديدم آن­جا خدا هست و او متوجه مي­شود كه پول را كجا مخفي كرده­ام».
معلم گفت: «به شماها نگفتم اين يكي عقلش بهتر از همه شما كار مي­كند؟! پس من بايد او را بيشتر دوست داشته باشم، بي­خود به او حسادت نكنيد! برويد عقلتان را بكار بياندازيد!
خب راست مي­گويد، هر جا كه بروي پولت را مخفي كني و يا هر كار ديگري بكني بالاخره هيچ كس آن­جا نباشد خدا كه هست.
بايد همان­طور كه در حضور ديگران مواظب كارهايتان هستيد، وقتي هم كه تنهاييد، باز بايد مواظب باشيد.
اگر اين­جوري مواظب كارهايتان باشيد، من هم به اندازه اين پسر خوب، شما را دوست خواهم داشت. خدا هم شما را بيشتر از بقيه دوست خواهد داشت.
آدم­هاي حسود بجاي اين كه ببينند چرا يكي بهتر از آن­ها شده است، فقط تلاش مي­كنند او را از چشم بقيه بياندازند. خب اين اتفاق هم اصلا نمي­افتد بلكه ديگران او را بيشتر دوست خواهند داشت».
هیچ چیز را در این جهان نمی شود با خداوند مقایسه کرد البته برای مثل زدن اشکال ندارد ولی هیچ مثلی دقیقا مثل خداوند نیست. مثلا نمی شود گفت خداوند دقیقا مثل باد است که همه جا هست ولی دیده نمی شود. زیرا باد همه جا نیست, نور هم همه جا نیست, ولی در آنجا که نور نیست خدا هست. باد و نور شدت و ضعف و کم و زیاد دارد ولی خداوند کم و زیاد و شدت و ضعف ندارد.
خداوند هرچند مثل شعله آتش است و از هر طرفی که او را نگاه کنی نمی توانی بگویی کدام طرف آن جلوی آتش و کدام طرف پشت آن است. ولی شعله آتش هم دقیقا مثل خدا نیست زیرا خداوند بالا و پایین ندارد ولی شعله آتش بالا و پایین دارد.
مهم این نیست که خداوند را به چیزی مثال بزنی مهم آن است که بدانی هرجا که باشی و به هر طرف که رو کنی همان طرف خداوند است. و نه فقط تو که هر کسی و هر موجودی به هر سو که رو کند همانجا خداوند است. اصلا همه­ی عالَم محضر خداوند است و همه در حضور اویند. و او آنها را می بینند و آنها نیز وجودش را درک می کنند هرچند او را به چشم نمی بینند.

سلام
ببخشید بین متنها پیام دادم.یه پیشنهاد داشتم ...
:Mohabbat:
این که قرآن را از نظر مباحث علم بشر که در قرآن آمده مثل اثر انگشت و طریق باران آمدن و گرد بودن کره زمین و... هم
بیان کنید قطعا هم برای نوجوانان هم برای جوانان جالب و زیباست.
:ok::Norani:

هادی کیست؟
إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدى (بقره: 120)
هدایت خداوند فقط هدایت است!

هادي به كسي مي­گويند كه، بلد است ديگران را درست راهنمايي كند و مشكلاتشان را حل نمايد و به آن­ها بگويد، چه كار بكنند و چه كار نكنند تا در زندگي آدم خوشبختي باشند، غم و غصه نداشته باشند و به هر چه مي­خواهند برسند.
هادي آدم­ها را تربيت مي­كند كه:
1) در زندگي هدف داشته باشند، بدانند بالاخره بعد از اين همه روز و شب كردن، و عمر گذراندن، قرار است به كجا برسند.
2) به آن­ها ياد مي­دهد تا بهترين هدف­ها را انتخاب كنند، ممكن است آن­ها هدف­هايي را انتخاب كنند كه ارزش زندگيشان، بيشتر از آن هدف باشد.
3) كمكشان مي­كند تا خود را آماده رسيدن به آن هدف ارزشمند بكنند. يادگرفتني­ها را ياد بگيرند، انجام دادندي­ها را انجام دهند. خلاصه درست و حسابي در جاده زندگي راه بيافتند تا كم كم به جاهاي خوبِ زندگي برسند.
4) هر وقت خسته و نااميد شدند به آن­ها روحيه مي­دهد. به آن­ها اميد مي­دهد. به آن­ها مي­گويد: «گول شيطان را نخوريد، او اين حالت­هاي بد را در شما به وجود آورده است، بايد شيطان را لعنت كنيد و دست بر زانو بگيريد و بگوييد: يا علي، و بلند شويد. همه چي درست مي­شود. غصه نخوريد». خلاصه حسابي به آن­ها انرژي مي­دهد.
5) اگر در مسير زندگي دچار اشتباه شدند كاري مي­كند كه به خاطر اشتباهاتشان، خيلي ضرر نكنند. بالاخره آدميزاد است ديگر، گاهي خطا مي­كند، قرار نيست تا آخر عمرش چوب چندتا اشتباهش را بخورد.
حالا اين هادي كيست؟ والدين ما؟ معلم­هاي ما؟ آيا هادي علماي ديني هستند؟ آيا كتاب هم مي­تواند هادي باشد؟
خب البته همه اين­ها يك جورايي هادي هستند و ما را هدايت و راهنمايي مي­كنند، ولي اگر در پنج موردي كه گفتم درست دقت كني، مي­فهمي بقيه همه اين خصوصيات را ندارند و يا لااقل كمي از هر كدامش را دارند.
دوست من! هادي فقط خداست و بس. ديگران هم كه ما را راهنمايي مي­كنند خدا به دلشان انداخته كه ما را دوست داشته باشند، خدا عقلشان را رشد داده تا بعضي از حرف­هايشان درست باشد و ما از آن حرف­ها چيزهاي زيادي ياد بگيريم.
خداوند فقط هادی ما انسانها نیست بلکه هادی همه موجودات است. همه موجودات آنچه که برای رشد خود نیاز داشته باشند در اختیار دارند. در کتابها و همچنین در برنامه های تلویزیونی بارها و بارها مشاهده کردی که موجودات مختلف جهان هستی چگونه زندگی می کنند و خود را با هرگونه شرایط زندگی هماهنگ می سازند.
تنها فرقی که انسانها با دیگر موجودات دارند این است که شیطان آنها را وسوسه نموده و راهی دیگر را به آنها نشان می دهد و آنها می توانند انتخاب کنند و گوش به سخن خدا یا شیطان بدهند ولی افسوس که بیشتر انسانها فریب می خورند و بد انتخاب می کنند.

خدایا قبول کن!
رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّميعُ الْعَليمُ (بقره: 140)
پروردگارا از ما قبول کن تو می شنوی و آگاهی

وقتي به كسي هديه­اي مي­دهي:
به چشمانش نگاه مي­كني ببيني­چه طوري به هديه­ات نگاه مي­كند، خيلي خوشحال مي­شود يا نه.
همان­جا با ذوق و شوق هديه­ات را باز مي­كند يا مي­گذارد كناري تا بعداً ببيند داخلش چي هست.
از هديه­ات تشكر مي­كند يا فقط لبخند مي زند شايد لبخند هم نزند.
پيش ديگران از هديه­ات تعريف مي­كند و يا اصلا هيچ حرفي از آن نمي­زند.
هديه ات را مورد استفاده قرار مي­دهد يا مثل يك چيز اضافي مي­گذارد كنار.
آن را به كس ديگري هديه مي­دهد يا فقط براي خودش نگه مي­دارد.
در يك مناسبت ديگر او هم به تو هديه مي­دهد يا فقط «دست بگير» دارد.
... ...
خلاصه هديه دادن يك چيز است و نوع برخورد با هديه يك چيز ديگر و حتي مهمتر.
خدا به ظاهر كارخوبي كه تو براي او انجام مي­دهي يعني به حجم وزيادي آن، كاري ندارد، مهم براي او اين است كه تو چقدر تنها خوشحالي او را در نظر داشتي و يا تعريف و خوشحالي ديگران را هم در نظر گرفته­اي.
مهم آن است كه او ببيند تو چقدر به ياد او هستي، اصلا اهميت ندارد ديگران از ارتباط تو با خدا چقدر بدانند.
هر وقت مي­خواهي به خدا بگويي: «من به يادت هستم» با انجام دادن يك كار خوب و هديه كردن آن به او اين را بگو. همانطور خشك و خالي كه نمي شود.
حتي وقتي يك صلوات مي­فرستي يعني يك كار خوب انجام دادي. بازهم مي گويم، كاري به اين نداشته باش ديگران هم فهميدند كه تو به ياد او هستي يا نه.
جالب است بداني از ميان ذكرها، «لا اله الا الله» ­بي­رياترين ذكر است، زيرا وقتي آن را مي­گويي لبانت تكان نمي­خورد. پس خيلي وقت­ها از اين ذكر استفاده كن.
آخر هر كارت هم، از خدا بخواه كه: پروردگارا، از من بپذير! تو دعايم را مي­شنوي و مي­داني كه فقط تو را در انجام اين كار در نظر داشتم.
دیگران اگر چیزی داشته باشند از تو دارند, اصلا مگر دیگران چی دارند؟! فوقش کمی تشویق می کنند و بخاطر کار خوب ما تشکر می کنند! مگر غیر از این است؟! ممکن است جائزه ای هم بدهند و برایمان دست هم بزنند, خب بعدش چی؟! همین؟! اینها ارزش این را ندارد که انسان, خدا را رها کند و برای بنده اش کاری انجام دهد. اصلا چه کسی ارباب را رها می کند چشم به دست غلام او دارد؟!

خدا بیخبر نیست!
مَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُون‏ (بقره: 127)
خداوند از آنچه انجام می دهید بیخبر نیست!

خدا از هيچ كار ما بي خبر نيست. کارهای ریز و درشت, مخفی و علنی, همه گفته ها و نگفته ها, حرفهایی که فقط توی ذهن می آیند و به هزار و یک دلیل به زبان نمی آیند, بله همه را خدا می داند و از آنها غافل و بیخبر نیست.
بعضی ها شاید خیال کنند خداوند نسبت به کارهای کوچک و به ظاهر کم اهمیت بیخبر است و بیشتر کارهای مهم و چیزهای کلی را می داند. ولی این خیالی بیش نیست. خداوند از هیچ چیز بی خبر نیست.
او نه تنها از آنچه ما انسانها انجام می دهیم که از آنچه حیوانات هم انجام می دهند آگاه است. او هر حرکتی را در این جهان رصد می کند و از آن غافل نیست. حرکت فرو افتادن یک برگ را و ذره ای که در دل خاک مشغول جوانه زدن است. هیچ تر و خشکی نیست مگر آن که او از همه چیزش آگاه است.
خدا مثل يك دوربين مخفي مي­ماند كه همه جاي اطاقت، توي مدرسه، توي خيابان، حتي تو لباسات اين دروبين را كار گذاشته اند. نگران شدي؟ چرا؟ مگه كار بدي كردي؟! جاي نگراني نداره. مگر همه دوربين­ها بد هستند؟! خيلي­ها دوست دارند دوربين تلویزيون آن­ها را نشان بدهد حتي بزرگترها!
اگر كسي براي دزدي داخل يك فروشگاه بشود، مواظب است كه جلوي دوربين­هاي آنجا قرار نگيرد. ولي بقيه چي؟ بقيه که دزد نیستند؟ آنها اگر يكي از اين دوربين­ها را پيدا كنند آن را به يكديگر نشان مي­دهند. حتي ممكن است جلوي يكي از دوربين دست تكان بدهند و لبخند بزنند.
بيخبر نبودن خدا, هم ترس دارد و هم آدم را خوشحال مي­كند. بستگي دارد كه چكار مي­خواهي بكني.
اگر بخواهی کار خوب بکنی با خودت می گویی: «خدا می داند و همین برای من بس است بقیه لازم نیست بفهمند» وقتی این را بگویی دیگر ریاکاری نمی کنی, هی خودت را به نمایش نمی گذاری. خودت هستی و خدای خودت. خیلی کیف دارد که آدم خودش باشد و خدای خودش!
اگر بخواهی کار بدی بکنی با خودت می گویی: «خدا می داند و همین کافی است که من این کار را نکنم. حتما باید از دیگران خجالت بکشم؟! مگر خدا آنقدر بزرگ نیست که از او شرم کنم؟!» وقتی این را به خودت گفتی همیشه وجودش را احساس می کنی, همیشه. وقتی آدمی همیشه وجود خدا را احساس کند نمی دانی که به مرور به چه جاهایی می رسد!! به آن بالاها, بالاهای خیلی دور, بازهم دورتر, دورتر از آن ستاره دور. اصلا می دانی چرا ستاره ها چشمک می زنند؟ یعنی بیا بالا! آن پایین نمان! آن پایین خفه ات می کند. چشمانت را کور می سازد. فقط چهار تا آدم را می بینی, فقط برای آنها حساب باز می کنی. ولی این بالا خدا را می بینی!
چشم برای آن است که خدا را ببینی. اگر خدا را نبینی و وجودش را حس نکنی, چه فرق می کنی با آدمهای نابینا. تازه بعضی آدمهای نابینا شاید خدا را ببینند. پس آنوقت بیناتر از همه می شوند!

سخنان درست را خدا می زند!
الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرينَ (بقره: 147)

همه حرف­هاي خدا، درست و عين واقعيت است. نبايد در آنها شك كرد.
هركس بيشتر به سخنان خداوند گوش دهد بهتر متوجه مي­شود كه چقدر اين سخنان راست و درست است.
فقط خدا اين خصوصيت را دارد كه همه حرف­هايش درست است. ديگران هم به همان مقدار كه حرف­هاي خدا را فهميده باشند، سخنانشان درست است.
شايد تو هم تجربه كرده باشي كه به حرف بعضي ها گوش كردي ولي بعد فهميدي كه حرف­هاي او غلط بوده است؛ آن­وقت با خودت گفتي: «اي كاش گوش به حرفش نمی دادی!»
البته هر كسي بعضي از سخنانش درست است كه با تجربه به آن­ها رسيده است. ولي بسياري از سخنانش نيز غلط است، اشتباه است. وقتي اين سخنان را به ديگران مي­گويد، آن­ها به او ايراد مي­گيرند. اگر هم عده­اي را وادار كند كه گوش به سخنانش دهند، بعدا خودشان مي فهمند كه نبايد گوش به حرف­هايش مي­دادند.
بيخود نيست كه دانشمندان مدام نظرياتشان را عوض مي­كنند. هر چه بيشتر مطالعه مي­كنند بيشتر متوجه مي­شوند كه بعضي از سخنانشان درست نبوده است.
با اين همه شيطان همه تلاشش را مي­كند تا نگذارد انسان­ها گوش به سخنان خداوند بدهند. اصلا كاري مي­كند كه آن­ها به هر سخني گوش دهند جز آنچه خداوند مي­گويد. او كاري مي­كند تا مردم در باره سخنان خداوند شك كنند. يك شك بيخودي و بدون دليل.
تو دوست خوبم از همين اول سال­هاي بلوغ و رشدت، حواست را جمع كن تا هر چه بيشتر با حرف­هاي خداوند آشنا شوي و به همه آن­ها گوش دهي و اصلا هم در درستي آن­ها ترديد نكني.
خدا چون دوستت دارد كمكت خواهد كرد تا در اين راه روز به روز موفق­تر باشي.
حرفهای خدا آنقدر ساده و صمیمی است که هرکسی آنها را می فهمد و اگر بخواهد می تواند به آنها پایبند باشد.
افسوس و صد افسوس که انسانها به حرفهای خدا گوش نمی دهند و بیخود و بی جهت در آنها تردید می کنند. مثلا مدام می گویند: چرا نماز بخوانیم؟ چرا حجاب داشته باشیم؟ چرا خمس و زکات بدهیم؟ چرا قرآن بخوانیم؟ چرا باید همه جا راست بگوییم؟ بعضی وقتها باید دروغ گفت!! چرا نباید از کسی کینه داشته باشیم؟ خب بعضی ما را اذیت می کنند! چرا باید در مقابل کفار بایستیم و جز خداوند را صاحب قدرت ندانیم؟ بالاخره آنها هم قدرت دارند! چرا وقتی پول داریم باید در خرج کردن صرفه جویی کنیم و به فکر نیازمندان باشیم؟ اگر خدا می خواست خودش به آنها کمک می کرد! حتما خودش می خواسته که آنها همانطور نیازمند باشد!! چرا و چرا و چرا؟؟؟
سؤال خوب است البته برای فهمیدن نه برای رد کردن.
خدایا با من بیشتر حرف بزن, حرف زدن تو اصلا من را خسته نمی کند! من هم با تو حرف می زنم و اصلا خسته نمی شوم.

بهترنی مسابقه
اِسْتَبِقُواْ الْخَيرَْات (بقره: 148)
برای انجام کارهای خوب از یکدیگر پیشی بگیرید!

جور واجور مسابقه هست. از مسابقات ورزشي گرفته كه خودش صد­ها رشته دارد تا مسابقات فرهنگي و ادبي و هنري. در تمام اين مسابقات تنها به بعضي جايزه مي­دهند و از ابتدايش هم فقط بعضي مي­توانند شركت كنند.
ولي در مسابقه خوبي­ها، همه مي­توانند شركت كنند. نه سن خاصي دارد و نه معلومات خاصي مي­خواهد و در ضمن به همه هم جايزه مي­دهند. به يكي بيشتر، به يكي كمتر.
مسابقه خوبي­ها هزاران رشته دارد كه هر كسي با توجه به موقعيتي كه دارد مي­تواند در يك يا چند تا از آن­ها شركت كند. برايت چند مثال مي­زنم:
وقتي كسي نياز به كمك دارد، هر كس زودتر كمكش كند او بُرده است. كسي هم كه تصميم داشته كمك كند ولي دير آماده كمك شده است، او هم برنده است منتها با جايزه كمتر.
يكي كار زشتي مي­كند و چند نفر او را تماشا مي­كنند هر كس زودتر به او بگويد: «كارت زشت است»، او برنده است.
وقتي با كسي دعوايت مي­شود هر كس زودتر كوتاه بيايد او برنده است. بگذار طرف مقابلت حرف آخر را بزند. كسي برده است كه با «سكوت» به حرف­هاي طرف مقابل پاسخ بدهد.
هی نگو: «هنوز وقت دارم و چیزی از عمرم نگذشته که بخواهم نگران باشم!» نه, باید نگران بود, درست است اصل عمرت هنوز مانده و بیشتر زمان را در آینده داری ولی سفری که بعد از مردن آغاز خواهی کرد آنقدر طولانی و سخت است که به توشه زیادی برای آن سفر نیاز داری.
والدینت چند سال پول پس انداز کردند تا بتوانند خانه بخرند, شاید هم هنوز خانه نخریدند و مثل من مستأجرند! حالا برای خریدن بهشت چقدر باید کار خوب پس انداز کرد؟! خیلی زیاد. البته باید خدا به کارهای خوب ما برکت دهد و هر کدامش را میلیونها برابر کند و الا چه کسی می تواند بهشت را بخرد؟! بهشتی که هرچه بخواهی در آن هست, بهشتی که همیشه هست! می دانی همیشه یعنی چه؟ بهشتی که در آن یک مزه را دوبار نمی چشی!!
برای رفتن به دانشگاه چقدر باید درس خواند و بعد کنکور داد؟! برای رفتن بهشت چی؟ بازهم می گویی هنوز نوجوانی و جوانی و فرصت زیاد داری؟! تازه تضمینی هم نیست که به سن پیری برسی! مگر کم بودند آدمهایی که در سن نوجوانی و جوانی عمرشان سر رسیده است؟! خب البته جای نگرانی نیست زیرا کسی که تمام تلاشش را می کند تا از عمرش بیشترین استفاده را بکند وقتی در سن پایین خدا جانش را می گیرد, درست مثل یک آدمی که صد سال عمر کرده است و همیشه در تلاش بوده با او برخورد می کند. مهم این است که آدم در این دنیا ثابت کند که من اهل تلاشم. مثلا کسی که تا صد و تا هزار بشمارد به این وسیله ثابت کرده است که شمردن بلد است لازم نیست تا آخر عددهای دنیا را بشمارد و اصلا مگر می تواند همه عددها را بشمارد؟!

بیادش باش!
اذْكُرُوني‏ أَذْكُرْكُمْ (بقره: 125)
بیادم باشید تا بیادتان باشم!

در ميان همه اطرافياني كه دوستشان داري، خدا دوست داشتني­ترين است.
هميشه به يادش باش! آن­وقت او هم به ياد تو خواهد بود. اگر او هميشه به ياد تو باشد، روز به روز، زندگي­ات زيباتر مي­شود. زودتر از همه دوستانت بزرگ مي­شوي. بيشتر از همه آن­ها مي­فهمي.
باور كن! آن­ها كه به ياد خدا هستند، اخلاقشان آن­قدر خوب است كه همه دوستشان دارند.
به ياد خدا بودن به اين است كه يقين كني او تو را هميشه و همه جا مي­بيند و صدايت را مي­شنود، وقتي كار خوبي انجام دهي به تو لبخند مي­زند، ولي از كارهاي بدت ناراحت مي­شود.
مي­تواني روزي صد بار بگويي: «سبحان الله» يعني: خدا زيبا است، هيچ عيبي ندارد، مثل آسمان آبي است و مثل دريا بزرگ است و مثل گل خوشبوست.
می توانی روز صد بار بگویی: «الله اکبر» یعنی خدا بزرگترین است بزرگتر از هر چه فکرش را بکنی پس همان بهتر که فکرش را نکنی! خدا بزرگتر از همه و در همه چیز است. در مهربانی, در کمک کردن, در شنیدن و دیدن, در بخشیدن, حتی در مجازات کردن و عقوبت نمودن. اصلا نمی شود گفت خدا از کی و چی بزرگتر است! زیرا اصلا کی, چی دارد که بگوییم خدا آن چیز را از آن کسی بیشتر دارد؟!
می توانی در روز صد بار بگویی: «الحمد لله» یعنی همه ستایشها برای خداست. فقط از خدا باید تعریف کرد زیرا هر چه هر کس دارد خدا به او داده است. تو وقتی سیر می شوی از غذا تشکر می کنی یا از مادرت که غذا برایت درست کرده و از پدرت که پولش را داده؟ وقتی کسی برایت کاری می کند و یا یک زیبایی چشمانت را خیره می سازد و یا از چیزی کیف می کنی از خدا تشکر کن و بگو: «الحمد لله» البته از دیگران هم تشکر کن زیرا خداوند دوست دارد که همه آنها که واسطه رسیدن رحمت خداوند به ما هستند مورد تشکر و سپاس قرار بگیرند.
می توانی در روز صد بار بگویی: «لا اله الا الله» یعنی هیچ «اله» ی نیست که من واله و حیران او باشم و چون پروانه سرگشته شمع وجودش گردم جز «الله». و این جمله عمیق ترین و زیبا ترین و در عین حال ساده ترین سخن دنیا است. آنقدر ساده است که برای تلفظش لازم نیّت لبانت را حرکت دهی.
می توانی روزی صد بار بگویی: «اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم» از خداوند بخواه تا پیامبر اسلام و اهل بیت معصوم او را بیشتر مورد رحمت خودش قرار دهد و با ظهور امام زمان مرهمی بر زخم آنها و بر زخم ما و همه انسانها بگذارد. ما هرچه داریم بخاطر فدارکاریهای بزرگان دین است. پس به یاد آنها بودن درست به یاد خدا بودن است. اصلا به یاد خدا بودن به معنای به یاد اینان بودن است!
خوشا بحالت! که از همین حالا می توانی این سخنان را درک کنی و خودت را غرق یاد خدا کنی. براي ما هم دعا كن!

خدا تشکر می کند!
مَن تَطَوَّعَ خَيرًْا فَإِنَّ اللَّهَ شَاكِرٌ عَلِيم (بقره: 158)
هرکس که خوبی را انجام دهد خداوند از او تشکر می کند و از کارش با خبر است!

وقتي ما كار خوبي را انجام مي دهيم دوست داريم ديگران بفهمند، به خاطر همين وقتي ديگران نگاهمان مي كنند با انرژي بيشتري كار مي كنيم. از همان زمان كه بچه تر بوديم وقتي كارهايي که از نظر خودمان جالب بود انجام مي داديم به بزرگترهاي دور و برمان مي گفتيم: «نگاه کن! نگاه كن! من دارم چكار مي كنم!».
و اگر به دور از چشم ديگران كاري را انجام مي داديم دوست داشتيم يك طوري ديگران را از كاري كه كرديم با خبر كنيم.
و از طرفي اگر ديگران از كار خوب ما مطلع بشوند ولي بي تفاوت از كنار قضيه بگذرند ما ناراحت مي شويم آخه توقع داريم لااقل يك لبخندي بزنند. لبخند ديگران كمترين تشكر آنها از كار خوب ماست.
خيلي از آدمها بخاطر اين كه ديگران از كارهاي آنها تشكر نمي كنند، كارهاي خوبشان را تعطيل مي كنند. ولي آنها احتمالا خبر دارند كه خدا, هم از كارهاي خوبشان با خبر است و هم از آنها تشكر مي كند.
تو هم شايد از اين مسئله بيخبر بودي، حالا كه با خبر شدي ديگر مجبور نيستي خودت را به زحمت بياندازي هي به اين و آن بگويي چه كارهايي را كردي و يا منتظر باشي ببيني ديگران كي و چقدر از تو تشكر مي كنند. نه از تشكرشان دلت به كارت گرم بشود و نه از تشكر نكردنشان در كارت سست بشوي. بي خيال همه اين حرفها. همين كه خدا بداند و بهترين تشكرها را از تو بكند برايت بيشتر از همه دنيا بايد بيارزد.
تشكر خدا اينطوري است كه خدا كاري مي كند كه ديگران به طور اتفاقي متوجه كارهاي خوب تو بشوند و آن وقت ديگران خيلي بيشتر تو را دوست خواهند داشت تا خودت به آنها بگويي.
تشکر خداوند, یک تشکر خشک و خالی نیست. همه چیز خدا اصیل و واقعی است. خیلی واقعی است. بقیه که تشکر می کنند فوقش می کویند: بارک الله, آفرین! شاید هم یه جایزه به تو بدهند ولی وقتی خدا تشکر می کند کار خوبت را چندین برابر می بیند شاید ده برابر ببیند و شاید هم هفتصد برابر و حتی بیشتر, بستگی دارد به این که چقدر این کار را برای خدا انجام داده باشی.
خدا وقتی تشکر می کند کاری می کند تو بیشتر آن کار خوب را تکرار کنی و یا کارهای خوب دیگر را انجام دهی و آنوقت هی به مزدت اضافه می کند بازهم اضافه می کند. کارهای خوبت باعث می شود دیگران هم برای تو دعا کنند و آنوقت باز مزدت اضافه می شود. آنقدر اضافه که بتوانی با آن بهشت را بخری!
اصلا آمدی در این دنیا تا بهشت را بخری. «ثواب» پولی است که بابت خریدن بهشت می دهی. این که می گویند فلان کار ثواب دارد یعنی تو می توانی با جمع کردن این ثوابها و مواظبت از آنها بهشت را بخری. مواظبت از ثوابها به این معنا است که با گناه کردن آنها را از بین نبری. اگر هم کناهی کردی سریع از خداوند معذرت خواهی کنی.
خدایا خالصم کن!

خدایا خیلی دوستت دارم
الَّذينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ (بقره: 165)
آنانی که خدا را باور دارند محبتشان به خداوند زیاد است!

«دوست داشتن» اولين تجربه هر انساني در زندگي است.
وقتي به دنيا آمدي مادرت را خيلي دوست داشتي، كافي بود كمي مادرت تو را تنها بگذارد، آن وقت مدام گريه مي­كردي. وقتي از خواب بلند مي­شدي، اگر مادرت كنارت نبود باز گريه مي­كردي.
كم كم كه پدرت را شناختي وقتي او از خانه مي­رفت، گريه مي­كردي و مي­گفتي: «منم ميام، من را هم با خودت ببر».
وقتي غريبه­ها مي­خواستند تو را ببوسند و يا بغلت كنند، خيلي وقت­ها وحشت مي­كردي و باز گريه مي­كردي.
خلاصه خيلي از گريه­هاي تو به خاطر همين دوست داشتن­ها بود. بعد كه بزرگتر شدي، دوستاني پيدا كردي، وقتي مادرت مي­گفت: «امروز قرار است خاله­ات به منزل ما بيايد» مي پرسيدي: «علي هم مياد؟» منظورت پسر خاله­ات بود. خيلي دوست داشتي با او بازي كني.
بعدها كه بزرگتر شوي، نسبت به همسرت و فرزندانت نيز اين چنين احساسي خواهي داشت. اصلا دوستي و محبت همه زندگي آدم­ها را تشكيل مي­دهد.
اصلا مي­داني چرا مادرت و بعد پدرت اين­قدر به توجه دارند؟
تو وقتي به دنيا آمدي خيلي ضعيف بودي، اگر كسي مواظبت نبود، اصلا فرصت پيدا نمي­كردي بزرگ شوي. خدا قلب مادرت را برايت مهربان كرد. خدا كاري كرد كه پدرت با همه مشكلات زندگي دست و پنجه نرم كند تا تو زندگي راحتي داشته باشي.
البته خدا خيلي بيشتر از اين­ها به تو لطف داشته، مثلا همين صورت قشنگي كه داري، تا حالا فكر كردي چه ريزه­كاري­هايي خداوند روي صورت بكار برده است؟
برو مقابل آينه بايست و به صورتت نگاه كن! ...
به ابروهاي سياهت نگاه كن! مثل سايه­بان نمي­گذارد آفتاب چشمانت را اذيت كند. به مژه­هايت نگاه كن!، نمي­گذارد گرد و غبار داخل چشمانت شود. به پلك­هايت نگاه كن! مثل برف پاك كن­، مدام چشمان قشنگت را تميز مي­كند. و بعد ببين اگر ابرو و مژه نمي­داشتي، چقدر زشت بودي! و يا اگر ابروهايت سياه نبودند، چقدر خورشيد چشمانت را مي­زد!
اگر چيزهايي را كه خدا به تو داده است خوب بشناسي، مي­بيني كه بيشترين توجه را خدا به تو دارد. تازه ديگران را هم خدا واداشته تا به تو توجه كنند.
ايمان يعني آرامش. كساني كه به خدا ايمان دارند، وقتي مي­بينند چقدر خداي خوب و مهرباني دارند، ديگر احساس تنهايي نمي­كنند، نمي ترسند، افسرده نمي­شوند، آرامش را به خوبي احساس مي كنند. دلشان پر مي­شود از محبت او.
خوشا به حالشان، خوشا به حال تو كه در اول نوجواني، آفتاب ايمان، به همه جاي قلبت سرك كشيده و تو پر از نور شدي، پر از نور.
قدر خودت را بدان! براي ما هم دعا كن!

قانون شرطبندی
لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ (بقره: 188)
اموال یکدیگر را از راه نادرست مصرف نکنید!

مي خواهم برايت از شطرنج، پاستور و شرط­بندي بگويم.
دو تا قانون را هميشه به خاطر بسپار:
قانون اول اين كه: هر پولي كه از يك نفر به نفر ديگر منتقل مي­شود، بايد با اجازه خدا باشد. چون مالك اصلي همه آن­چه ما داريم خداوند است. خدا به ما پول داده است تا با آن زندگي خود را بچرخانيم.
پس پولي كه در اختيار ماست امانت است. بايد كسي كه اين پول­ها را به ما داده است بگويد، به چه كسي و با چه معامله­اي مي­تواني اين پول­ها را منتقل كني. اگر غير از اين باشد فرد خيانت در امانت كرده است.
مثلا كساني كه به مأموران دولتي رشوه مي­دهند تا كارشان انجام شود، گوش به حرف خدا نداده­اند، زيرا خدا اين كار را اجازه نداده است. بنابرين آن كسي كه رشوه مي­گيرد حق ندارد از آن استفاده كند.
قانون دوم اين كه: آدم نبايد كاري كند كه بقيه فكر كنند اين فرد معصيت­كار است. يعني ظاهر كارهاي ما هم نبايد شباهت به گنه­كارها داشته باشد.
بعضي از جوان­ها با اين كه بچه­هاي خوبي هستند، يك قيافه­اي براي خودشان درست مي­كنند كه آدم خيال مي­كند اين­ها خيلي وضعشان خراب است. خب اين­ها نبايد كاري كنند كه بقيه در باره­اشان اين جوري فكر كنند.
با توجه به اين دو قانون، شرط­بندي كلاً كار درستي نيست.
در هيچ بازي، وقتي باختي، كسي حق ندارد تو را مجبور كند كه بايد فلان مقدار پول به من بدهي و يا بايد براي «تيم ما» نوشابه بخري.
حالا اگر خودت دوست داري اين كار را بكني اشكالي ندارد. اسمش مي­شود «هديه». ولي نبايد كسي تو را مجبور بكند. مثلا به تو بگويد: «ما قرار گذاشتيم كه تو اين كار را بكني». بيخود قرار گذاشتيد، خدا از اين قرارها خوشش نمي­آيد. زيرا اين قرارها بالاخره باعث دلخوري مي­شود. حتي ممكن است كار به دعوا بكشد.
اما اگر يك بازي بكني كه سر «برد و باخت» نباشد يعني همين جوري بازي كنيد، دوستانه. در اين مورد هم بايد ببيني مردم در باره كارشما نظرشان چيست، آيا معمولاً اين بازي كه شما مي­كنيد بر سر آن «برد و باخت» مي­كنند؟
مثلا كمتر آدم­ها با شطرنج «برد و باخت» مي­كنند، ولي با پاستور بسياري اين كار را مي­كنند. حالا اگر تو با دوستانت پاستور بازي كنيد، هر چند هم «برد و باخت» نباشد ولي كارتان شبيه قماربازها است و قماربازها آدم­هاي معصيت­كار هستند. زيرا آن­ها پول­هايشان را بدون اجازه خدا به يكديگر منتقل مي­كند. پس بايد از آن­ها و از كاري كه شبيه به كار آن­هاست پرهيز كني.
تيله بازي هم اين طوري است. گردو بازي هم اين طوري است و ...
حواست را جمع كن كه همه راه­ها شيطان را ببندي، خداوند تو را کمک خواهد کرد.

تجاوزگری!
لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدينَ (بقره: 190)
به حقوق یکدیگر تجاوز نکنید زیرا خداوند تجاوزکاران را دوست ندارد!

تو، من، همه مردم، همه حيوانات و گياهان اصلا همه چيز، حتي خدا، داراي حقوقي هستند.
وقتي مي­گويند فلاني داراي حقوقي است يعني ديگران موظف هستند كه چيزهايي را در باره او رعايت كنند. مثلا:
اگر بدون جهت شاخه درختي را بشكند حقوق درخت را رعايت نكرده است.
و يا اگر مواظب آب و غذاي حيوانات خانگي نباشد و يا وقتي مي­خواهد روي اسب يا الاغ بار بگذارد، بيش از توانش اين كار را بكند.
به طور كلي آزار دادن حيوانات كار بسيار زشتي است زيرا آزار دادن حيوانات ناديده گرفتن حقوق آن­ها است.
تهمت زدن، مسخره كردن، بدگويي نمودن، زير پا گذاشتن قول و قرارها، تراساندن، استفاده بدون اجازه از اموال ديگران ... همه نمونه­هايي از رعايت نكردن حقوق مردم است.
در ميان عموم مردم، معلمين ما، دوستان ما، خويشان ما، خواهر و برادر ما، پدر و مادر ما و از همه مهمتر خداوند و پيامبران و امامان و عالمان ديني از حقوق بيشتري برخوردار هستند. يعني همان نمونه­هايي كه براي حقوق مردم گفتيم، درباره این افراد بايد بيشتر مورد توجه قرار گيرد.
خلاصه اين كه اگر حقوق مخلوقات خداوند و حقوق خود خداوند رعايت نشود، ما هم مي­شويم جزء تجاوزگران. يعني كساني كه از حريم و خط قرمز انسان­ها عبور مي­كنند.
یکی از بهانه هایی که غالبا برای تجاوز به حقوق دیگران آورده می شود این است که: «دیگران هم حق من را خورده اند!» پاسخ این بهانه این است که: هر کسی باید از همان کسی که حقش را خورده است حقش را بگیرد, نه از دیگران؛ دیگران چه تقصیری دارند؟! بسیاری از آدمها که در کودکی محبت ندیده اند انتقام آن را می خواهند از همه افراد جامعه اشان بگیرند! خب بقیه چه گناهی دارند؟! یا مثلا فردی از یک صنف مثلا از صنف دکترها و یا روحانیون و یا راننده ها و یا یک کارمند دولت حقی از او را خورده اند حالا با همه افراد آن صنف لج شده و می خواهد با همه بد تا کند و به حقوق آنها تجاوز نماید!
در گرفتن حق باید انصاف داشت. و الا سنگ روی سنگ بند نمی شود, هرکسی باید تاوان گناهِ نکرده را پس بدهد.
اگر کسی نتوانست حقش را بگیرد نباید خود را به آب و آتش بزند که حتما این کار را بکند. گرفتن حق, ارزش این همه سختی کشیدن را ندارد. انسان می تواند آن را حواله به روز قیامت بدهد. شاید هم بهتر باشد از ابتدا حقش را ببخشد.
البته بخشیدن حق درموردی است که قدرت گرفتن آن را داشته باشد. بخشیدن در جایی که نمی تواند نبخشد, نامش بخشش نیست بیشتر عجز و ترس است.
ببخش! تا خداوند هم از حق خودش درباره تو بگذرد!
ببخش! تا دیگران هم از حق خودشان بگذرند!

چقدر کار خوب!!
أَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنينَ (بقره: 195)
نیکی کنید زیرا خداوند نیکی کنندگان را دوست دارد!

مي داني چقدر كار خوب و آسان هست كه مي تواني انجام دهي؟ خيلي زياد!:
رعایت بهداشت محیطی (مثل بيرون نيانداختن آشغال از شيشه ماشين).
حفظ نظم و پاكيزگي (مثل مرتب نمودن وسائل شخصي و زدن مسواك).
احترام به معلم (مثل حرف نزدن با ديگري هنگام تدریس معلم).
پايبندي به قوانين (مثل عبور از خيابان از محلهاي خط كشيده شده).
احسان به والدین (مثل انجام خواسته هاي مادر بدون غر زدن).
انجام وظائف عبادی (مثل خواندن نمازهای پنجگانه در وقت خودش).
انجام وظائف اجتماعی (مثل درست درس خواندن و در آینده خدمتی مفید به جامعه نمودن).
خیرخواهی نمودن درباره دیگران (مثل امر به معروف نمودن و نهی از منکر کردن).
کمک به نیازمندان (مثل صدقه دادن به فقرا).
برخورد زیبا (مثل سلام گرم و پر نشاط کردن به دیگران).
بخشش و چشم پوشی (مثل گذشتن از کسی که بدی به تو کرده است).
کمک به خود (مثل ورزش کردن و یا پر خوری نکردن ویا زیاد نخوابیدن و یا تنبلی نکردن)
صله رحم نمودن (مثل تماس گرفتن با خویشاوندان لااقل هر شش ماه یکبار)
...
هر چه بيشتر كار خوب كني خوب­تر خواهي بود و خدا تو را بيشتر دوست خواهد داشت و وقتي خدا تو را بيشتر دوست داشته باشد نزد ديگران نيز دوست داشتني­تر خواهي شد.
هر چه بیشتر کار خوب کنی, از کار بد بیشتر بدت می آید در نتیجه گول وسوسه های شیطان را نخواهی خورد و مرتکب کارهای زشت نخواهی شد.
هر چه بیشتر کار خوب کنی, کارهای خوبت را بیشتر از یاد خواهی برد و در انجام آنها مغرور نخواهی شد. اگر مغرور شوی ارزش کارهای خوبت از بین می رود.
هر چه بیشتر کار خوب کنی, شیطان از تو بیشتر خشمگین می شود در نتیجه بیشتر به سراغت می آید. البته این بد نیست زیرا تو دیگر آدم معمولی قبلی نیستی, برای شیطان مهم شدی و او تو را بیشتر وسوسه خواهد کرد و خدا هم بیشتر تو را کمک خواهد نمود. مثل ایران اسلامی که بعد از انقلاب تلاش کرده است تا کشور نمونه ای باشد و به همین خاطر کشورهای زورگو هم بیشتر مزاح او می شوند گرچه کاری از پیش نمی برند.
هر چه بیشتر کار خوب کنی, کارهای خوب تری را خواهی شناخت و از فرصت کوتاه عمر استفاده مطلوب تری خواهی برد.

مثل همه باش!
أَفيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفاضَ النَّاسُ (بقره: 199)
حرکت کنید از همانجایی که مردم حرکت کردند.

اكثر مردم كشور خوب ما ايران، آدم­هاي خوبي هستند، لباس­هايشان ساده است، موهايشان را ساده شانه مي­كنند، زندگي معمولي دارند، كارهاي عجيب و غريب نمي­كنند، از كلمات ناجور استفاده نمي­كنند.
خلاصه كارهايشان «تابلو» نيست. اين جور نيست كه انگشت نما باشند.
تو هم مثل همين مردم باش!
لباس كه مي­خري آستينش خيلي كوتاه نباشد، اصلا چه بهتر كه لباس آستين كوتاه نپوشي.
موهايت را هميشه مرتب و كوتاه نگه دار و از يك طرف سرت فرق بگذار!
با شلوارك بيرون از خانه نيا، توي خانه هم خيلي جالب نيست از شلوارك استفاده كني.
نماز كه مي­خواني خيلي بلند نخوان، سعي كن اصلا جوگير نشوي. راحت و معمولي باش! خيلي معمولي.
درباره غذا، اين­قدر سخت گير نباش! ...
اين را دوست دارم! اين را دوست ندارم! پياز توي غذا را نمي­خورم! پياز بيرون غذا را مي­خورم! يك ذره دنبه هم حالم را به هم مي­زند! اصلا فقط دنبه مي­خورم! رويه­ي ماست را نمي­خورم! فقط رويه ماست را من بايد بخورم! ...
بابا دست بردار! اينقدر خودت را اسير اين چيزها نكن! هروقت ازت پرسيدند: «اين را مي­خوري؟» بگو: «بله دست شما درد نكند». اين قدر براي خودت قانون نداشته باش.
اگر مي­خواهي وقتي بزرگ شدي، بزرگ­تر از هم سن و سال­هايت باشي، تلاش كن از الان ساده باشي.
البته یک وقت هست کاری را که مردم می کنند خداوند نمی پسندد آنوقت تو هم نباید بپسندی. مثلا ممکن است بسیاری از مردم رقصیدن در مجلس عروسی را کار زشتی ندانند ولی خداوند کلا از رقص خوشش نمی آید و آن را کار سبک و بی فائده و حتی پر ضرری بداند, پس تو هم نباید این کار را بکنی.
وقتی نظر جامعه با خداوند مقابل هم قرار گرفت باید خدایی بود تا اجتماعی!
و یا مثلا والدینت از پوشیدن یک لباس خاصی و یا درست کردن مد خاصی از مو خوششان نیامد و گفتند اینطوری نباش, هرچند جامعه با آن لباس و یا مو مشکل نداشته باشد ولی نظر والدینت مقدم بر نظر دیگران است. اصل زحمتت را آنها کشیده اند پس حق دارند نظرشان تأمین شود. نباید اینقدر با پدر و مادر بحث کرد و اوقات آنها را تلخ نمود. خداوند اذیت نمودن والدین را اصلا دوست ندارد.
خدایا همه مردم را هدایت کن تا آنها چیزی را بپسندند که تو می پسندی و از چیزی بدشان بیاید که تو بدت می آید.
خدایا از گناهان همه انسانها درگذر! و آنها را ببخش و بیامرز!
خدایا من را هدایت کن تا در قلبم فقط تو باشی!
خدایا من را ببخش تا زشتی گناه همچنان نزدم زشت باشد.

بهترین دعا
رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النَّارِ (بقره: 201)
پروردگارا به ما در دنیا و در آخرت چیزهای خوبی بده و ما را از عذاب دوزخ حفظ کن!

وقتي دعا مي­كني و از خدا خواسته­اي داري خوب فكر كن!، بهترين­ها را بخواه! مثلا سلامتي خواستن از خدا خيلي خوب است ولي چيزي بخواه كه سلامتي هم جزئش باشد.
و يا وقتي به خدا مي گويي: «من را در درس­هايم موفق كن!» و يا «پدر و مادرم را سلامتي بده!» و يا «وسوسه شيطان را از من دور كن!» و يا «من را از شر يكي از همكلاسي­هايم حفظ كن!» و يا «...» اينها همه دعاهاي خوبي است منتها بهترين دعا نيست.
بهترين دعا را بايد خود خدا به ما ياد بدهد. به ما بگويد از من چه چيزهايي را بخواهيد و چگونه بخواهيد و بعد چگونه منتظر باشيد تا من خواسته شما را برآورده كنم.
دعاي معروفي است كه خيلي­ها آن را در قنوت (دعاي دست) نمازشان مي­خوانند.
اين دعا يكي از آيات قرآن است. قبل از اين كه خدا اين دعا را به ما ياد بدهد مي­گويد: «بعضي از خدا فقط خواسته­هاي دنيايي دارند. اين­ها هيچ بهره­اي در آخرت نخواهند داشت». بعداً مي­فرمايد: ولي بعضي اين گونه دعا مي­كنند: «خدايا به ما، هم در دنيا لطف كن و هم در آخرت و ما را از آتش حفظ كن».
همه ما در دنيا به صورت موقت و مثل يك مسافر، زندگي مي­كنيم و دير يا زود خواهيم رفت و خواهیم مرد. حتما هم لازم نيست پير شويم و بعد بميريم. هر وقت سهميه­مان تمام شود به ما خواهند گفت: «بفرماييد!».
آنوقت بدنمان را شستشو مي­دهند و با كافور و صدر, خوشبو مي­سازند و لباسي سفيد بر تنمان مي­كنند و ما را در اطاقكي كه زير زمين ساخته­اند، در قبر، مي­خوابانند و مي­گويند: «حالا بخواب تا وقتي كه خدا روز قيامت تو را بيدار كند و پرونده­ات را بررسي كند، ببيند چه كارها كردي و چه كارها نكردي. آنوقت تصميم بگيرد به بهشت بروي يا به دوزخ».
خدا كساني را به دوزخ مي­برد كه قدر بهشت را نمي­دانند و به اندازه­اي در دوزخ مي­مانند كه قدر بهشت را بفهمند.
البته اين كه ما در دنيا مسافر هستيم دليل نمي شود كه زندگي خوبي نداشته باشيم. زندگي خوب, ما را آماده زندگي بهتر در آخرت مي­كند. به همين خاطر بايد از خدا بخواهيم كه به ما در زندگي دنيا خيلي لطف داشته باشد.
وقتي به آنچه گفتم خوب فكر كني، مي بيني بهترين خواسته از خدا اين است كه از او بخواهي:
«پروردگارا! به ما در دنيا لطف كن! تا بتوانيم زندگي خوبي داشته بشيم. در آخرت هم به ما لطف كن تا آن­جا هم زندگي خوبي داشته باشيم. و ما را بدون اين كه به دوزخ ببري از اول به بهشت ببر! ما قدر بهشتت را مي­دانيم و براي رسيدن به آن، به كمك تو، همه تلاشمان را مي­كنيم»

خدا چقدر می داند!!
اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما في‏ أَنْفُسِكُمْ (بقره: 235)
بدانید که خداوند آنچه درون شماست می داند!

آدم تو ذهنش چه فكرها كه نمي­كند!. بعضي از آن­ها واقعا خجالت آور است. مثلا:
يكي دارد حرف مي­زند و دیگری در ظاهر خيلي مؤدب، مشغول گوش دادن به حرف­هاي اوست، ولي در ذهنش مدام غر مي­زند كه: «بابا بس كن ديگه، خفه كردي ما را».
پدرش به او كاري را مي­گويد كه انجام دهد، ولي او خسته است و يا دارد تلويزيون تماشا مي­كند، در ظاهر گوش به حرف پدرش مي دهد، ولي در ذهنش مدام به پدرش اعتراض مي­كند. حتي ممكن است سر پدرش داد بكشد! البته در همان ذهنش، جرأت كه ندارد واقعا اين كار را بكند و البته نبايد هم اين چنين جرأتي را داشته باشد.
در صف نانوايي مدت­ها ايستاده است، وقتي نوبتش مي­شود نانوا يكي از دوستان و آشنايان خودش را زودتر از او راه مي­اندازد. او مي­ترسد و يا خجالت مي­كشد اعتراض كند. در ذهنش اين كار را مي­كند، شايد كار را بجاي باريك هم بكشاند و يك كشيده تو صورت نانوا بزند البته باز هم در ذهنش!
...
اگر بدت نيايد مي­خواهم بگويم اصولا آدم­هاي ترسو و خجالتي، بين آنچه در ذهشان مي­گذرد و بين آنچه انجام مي­دهند تفاوت زيادي وجود دارد.
تلاش كن:
يا حرفت را بدون ترس و خجالت بزني..
و يا كسي را كه به تو زور مي­گويد ببخشي و در ذهنت با او درگير نشوي..
و يا يك جورايي به او حق بدهي يعني او را درك كني. ممكن است او اگر دلائل كارش را به تو بگويد تو قانع شوي..
و يا بديش را آنقدر بزرگ نكني كه او را مستحق اين همه فحش و ناسزا در ذهنت بداني، خودت را بگذار جاي او، شايد تو هم اگر در موقعيت او بودي مثل او و يا بدتر از او رفتار مي­كردي.
هرچه ذهنت را ساکت تر کنی آرامش بیشتری خواهی داشت و برای هر کاری آماده تر خواهی بود. مثلا درست را بهتر خواهی فهمید, نمازت را با توجه بیتشری می خوانی, موقع اصطکاک با دیگران کمتر خشمگین می شوی, کارهایت را با آینده نگری بیشتری انجام می دهی.
اصلا فکر کن میکروفونی در ذهنت گذاشته اند به گونه ای که همه حرفهای ذهنی ات را بقیه خواهند شنید. درست است که این تنها یک فرض است و واقعیت ندارد ولی این همه فرشتگان صدای ذهنت را می شنوند چه؟ آیا آنهم یک فرض است و واقعیت ندارد؟! واقعیت دارد. نه تنها فرشتگان که بسیاری از انسانهای مؤمن و صالح نیز صدای ذهن تو را می شنوند. آیا نزد آنها نمی خواهی آبروداری کنی؟! مگر فقط باید نزد اطرافیانت آبرویت را حفظ کنی. آنها که مهمتر هستند.
خدایا در همه جا به یادم بیانداز که وجود دارد و هستی و می بینی و می شنوی و فرشتگانت همه چیز را می نویسند!

منت نگذار!
لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى (بقره: 264)
صدقه های خود را با منت گذاشتن و آزار دادن باطل نکنید!

كار خوب يك چيز است، خراب نكردن آن يك چيز ديگر است. كار خوب مثل كشيدن يك نقاشي و يا درست كردن يك كاردستي است. هرچه براي نقاشي و يا كاردستي بيشتر زحمت كشيده باشي در نگهداري از آن و اين كه خداي نكرده خراب نشود بيشتر تلاش مي­كني.
اگر قرار باشد كار خوبي كه درباره دوستت انجام دادي هي به رخ او بكشي، خب كارت را خراب كرده اي، دوستت را از نظر روحي آزار داده اي.
دوست من! وقتی کاری برای کسی انجام می دهی نه تنها به یاد او نیاور بلکه خودت هم سعی کن آن را فراموش کنی.
وقتي مي­خواهي كاري براي كسي انجام دهي, مثلا به درخواست مادرت بروي چيزي بخري, زود اين كار را بكن. اگر با تأخير اين كار را بكني مادرت را آزار داده اي.
اصلا وقتی کسی از کسی دیگر می خواهد کاری برای او انجام دهد در واقع آبرویش را گرو می گذارد. برای این که شخصیتش حفظ شود باید سریع کارش را راه انداخت.
و يا كار خوبي را كه انجام مي­دهي آن را كوچك حساب كن و بگو «قابل شما را ندارد» اگر آن را بزرگ حساب كني خب معلوم است هميشه وقتي او را مي­بيني بياد كاري مي­افتي كه برايش انجام داده اي و اين باعث مي­شود تا دوستت در نظرت كوچك شود.
خلاصه حواست را جمع كن تا كارهاي خوبت را خراب نكني. كار خوب وقتي خراب مي شود اثرش را از دست مي دهد. اثر كار خوب اين است كه آدم در دل ديگران جا باز مي­كند. كار خوبِ خراب شده, نمي­تواند اين خاصيت را داشته باشد.
نكته آخر اين كه در دين اسلام به هر كار خوبي «صدقه» مي­گويند. «صدقه» فقط پول دادن به آدم فقير نيست.
«صدقه» نشان صدق انسان است. نشان این است که انسان درآنچه ادعا می کند صادق است. انسان ادعا می کند آدم خوبی است, ایمان به خدا دارد, خب فقط ادعا که نمی شود, باید ادعا را ثابت کرد, باید در ادعاها صادق بود. «صدقه» همان کاری است که فردی انجام می دهد تا بگوید من در ادعایم صادق و راستگویم.
وقتی کسی از کنار نیاز نیازمندان و فقرا به راحتی می گذرد و پولهایش را فقط خرج خودش می کند چگونه این فرد می تواند ادعا کند من انسانم؟! اگر انسانی باید به فکر انسانها باشی.
وقتی کسی می بیند دوستش کار زشتی انجام می دهد و او می تواند با گفتن یک سخن سنجیده و سخنی که هم قشنگ باشد و هم زیبا گفته شود او را ارشاد نمی کند چطور می تواند بگوید من دوست این فرد هستم؟! دوست که نمی تواند بدِ شدن دوستش ببیند!
خدایا من را و دوستم را توفیق بده تا هر کار خوبی را انجام دهیم و برای این کارهای خوب سر کسی منّت نگذاریم.
خدایا صدقه های ما را قبول کن و آنها را از هر گونه زشتی پاکیزه گردان!
خدایا از تو ممنونیم که با قرآنت ما را هدایت می کنی!

مشق شب
لَايُكلَِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَهَا (بقره: 286)
خداوند هیچ کس را بیش از توانش موظف نمی کند!

از تكاليفي كه معلمت مي دهد راضي هستي؟ زياد نيست؟ كارهايي كه مادر يا پدرت بر عهده ات مي گذارند چطور؟ شايد بعضي وقتها به روحياتت توجه نمي شود. مثلا اين كه الان خسته اي و يا دوست داري بازي كني و يا سرت درد مي كند و يا اعصابت به هم ريخته و يا ...
بالاخره هركسي دوست دارد وقتي به او تكليفي مي كنند وضعيتش را درك كنند و بعد كارشان را به او بگويند.
فرقي هم نمي كند اين كار به نفع خود او باشد و يا نفعش به ديگري برسد.
آدمها بخاطر اين كه درك درستي از يكديگر ندارند وقتي كاري را بر عهده كسي مي گذارند رعايت انصاف را نمي كنند. اولا بيش از حد توانش از او توقع دارند و ثانيا اسثناء هم سرشان نمي شود. خب البته همه، هميشه اينگونه نيستند. ولي همه، لااقل بعضي وقتها، همين طوري هستند كه گفتم.
و از طرفي هم نمي شود گفت هيچ كاري را از ما نخواهند انجام دهيم! بالاخره نسبت به تربيت ما مسؤوليت دارند، بايد تكليفي را بر عهده ما بگذارند تا با انجام آن رشد كنيم.
در اين ميان خداوند خيلي جالب و مخصوص است زيرا او تكليفش دقيقا طبق توانمنديهاي ما و با توجه به حال و حوصله ماست.
مثلا همين نماز...
اولا وقتش زياد است. از وقتي اذان مي گويند تا زماني كه وقت نماز تمام مي شود مي تواني هر ساعتي را كه خواستي براي خواندن نماز انتخاب كني. گرچه هرچه زودتر نماز بخواني بهتر است ولي كسي نبايد تو را براي خواندن نماز اول وقت مجبور كند.
ثانيا بسته به توانايت آن را مي تواني انجام دهي. اگر نمي تواني درست بايستي, تكيه بده! نمي تواني، بشين! نمي تواني، دراز بكش! نمي تواني وضو بگيري تيمم بگير! خوب بلد نيستي جملات عربي را تلفظ كني، خب برو ياد بگير! و تا آنوقت هرطور كه بلدي بخوان! اشكالي ندارد.
ثالثا اگر يادت رفت نماز بخواني يا خداي نكرده فريب شيطان را خوردي و عمدا آن را ترك كردي خب بعدا بخوان، خدا تو را مي بخشد. البته به شرط آن كه از كارت پشيمان باشي.
يا مثلا روزه ...
اگر به تشخيص دكتر روزه براي سلامتي ات ضرر دارد نبايد روزه بگيري. مي تواني وقتي سلامتيت را دوباره به دست آوردي قضاي آن را بجا بياوري و يا اگر تشنگي خيلي روت فشار آورد مي تواني كمي آب بخوري، البته ممكن است نظر مرجع تقليدت اين باشد كه بعدا قضاي آن را هم بگيري.
خداوند را به خاطر دستورات بسيار مفيدش سپاسگزاريم. او هميشه به فكر ماست!
خداوند را به خاطر اینهمه مهربانیش دوست داریم بیشتر از هر چیز و هر کس, کیست که اینقدر به فکر ما باشد؟ هیچ کس!

فقط یک دین
إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ (آل عمران: 19)
دین نزد خداوند ففط اسلام است!

شايد برايت اين سؤال پيش آمده باشد، ديني كه يهودي­ها، مسيحي­ها و زردشتي­ها دارند و يا ديني كه بودايي­ها دارند چه ديني است؟ آيا خدا دين آن­ها را قبول دارد؟
خداوند هرگاه پيامبري را براي هدايت انسان­ها مي­فرستاده تغييراتي در قوانين پيامبر قبلي مي­داده است، تا معلوم شود چه كساني گوش به سخنان اين پيامبر جديد مي­دهند و چه كساني لجبازي مي­كنند و مي­گويند: «ما كاري به اين پيامبر جديد نداريم و پيرو همان پيامبر قبلي هستيم!»
پيامبر جديد همان حرف­هاي پيامبر قبلي را مي­زد و چيزهاي جديدي هم بر آن مي­افزوده و البته به دستور خداوند تغييراتي هم در قوانين پيامبر قبلي مي­داده و موقعي هم که شروع به راهنمايي مردم نسبت به دين جديد مي­كرد, در دين قبلي حرف­هاي نادرست و غلطي داخل شده بود. يعني حرف­هاي شيطاني به جاي حرف­هاي خدايي به خورد مردم داده مي­شد.
آن­ها كه اعتقاد به دين جديد پيدا نمي­كردند، پيرو همان دين قبلي مي­ماندند و خودشان هرچه مي­خواستند به آن اضافه مي­كردند و به مردم مي­گفتند: «اين­ها همه حرف­هاي خداست!»
مثلا حضرت عيسي كه آمد، بايد پيروان حضرت موسي به دين ايشان در مي­آمدند، ولي خيلي­ از آن­ها اين كار را نكردند و راه خودشان را جدا نمودند و بعد نامشان را گذاشتند «يهودي» و به دروغ گفتند: «ما پيرو حضرت موسي هستيم!». واقعا اگر پيرو حضرت موسي مي­بودند بايد به حرف­هاي حضرت عيسي گوش مي­دادند.
و زماني كه پيامبر اسلام آمد، بايد همه­ي پيروان حضرت عيسي به دين اسلام در مي­آمدند، ولي خيلي­ از آن­ها اين كار را نكردند و نام خودشان را گذاشتند «مسيحي». مي­گفتند: «ما پيرو حضرت عيسي - كه همان مسيح باشد – هستيم» با اين كه در انجيل، كتاب آسماني آن­ها خبرِ آمدن پيامبري در سرزمين حجاز آمده بود و حتي خصوصيات ظاهري اين پيامبر را هم، بزرگان مسيحي مي­دانستند، ولي شيطان آن­ها را گول زد و آن­ها به مردم گفتند: «اين، آن پيامبري كه قرار بود بيايد نيست!»
دين­هايي مثل بودايي هم كه اصلا ربطي به پيامبران ندارد و از اساس ساختگي است.
خداوند ديني را قبول دارد كه مردم هر زماني پيرو و تسليم پيامبر زمان خود باشند. «اسلام» يعني تسليم حق بودن، و مسلمان كسي است كه تسليم حرف حق باشد. پيامبران همه حقيقتا از طرف خدوند سخن مي­گفتند. لذا هركس گوش به حرف آن­ها ندهد گوش به حرف خدا نداده است. و كسي كه گوش به حرف خدا ندهد كافر است. يعني منكر حرف خداست.
خدایا اسلامت را پذیرفتیم و ارزشش را دانستیم و توفیق فهمش را یافتیم و با خونمان پاسداریش کردیم و با همه توانمان به آن پایبند شدیم و از اعماق دلمان دوستش داشتیم.
خدایا این همه که گفتیم همه به لطف تو بود, و لطفت اگر بیشتر شود ما هم در این مسیر بهتر و محکم تر حرکت خواهیم کرد.

شرط دوستی
قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُوني‏ يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ (آل عمران: 31)
بگو: اگر خدا را دوست دارید از من یپروی کنید تا خدا هم شما را دوست بدارد!

‹دوست داشتن› احساسي هست كه همه آن را تجربه كرده اند.
آدمها وقتي به دنيا مي آيند اول مادرشان را مي شناسند و او را دوست مي دارند و بعد پدرشان را و بعد اگر برادر يا خواهري داشته باشند و بعد اقوام و خويشانشان را و بعد نوبت مي رسد به دوستان محل و همكلاسي ها و همچنين معلمينشان و شايد هم بعضي از شخصيتهايي برنامه هاي تلوزيوني، سينمايي و ورزشي.
در اين ميان شخصيتهاي مذهبي جايگاه خاصي در احساس آدمها دارند. آدمها هرچه خوبتر باشند محبت بيشتري را نسبت به بزرگان دين در قلبشان حس مي كنند. محبت به اين افراد، محبت به خداوند است. اصلا علاقه به خداوند خودش را با علاقه به پيامبران، امامان و علماء و شخصيتهاي ديني نشان مي دهد.
هميشه علاقه به اين افراد يك امتياز است. بخاطر همين خيلي ها ادعا مي كنند كه اين علاقه را دارند. چون برايشان امتياز مي آورد.
قرآن براي اثبات اين ادعا يك علامت نشان مي دهد و آن اين است كه هركس كسي را دوست دارد بايد از او تبعيت كند و به حرفهايش گوش دهد و ببيند چه چيز او را خوشحال مي كند همان كار را انجام دهد. ببيند از چه چيزهايي خوشش نمي آيد همانها را ترك كند.
بالاخره نمي شود كه آدم كسي را دوست داشته باشد ولي مدام او را ناراحت كند. اين اصلا درست نيست. دوست داشتن همه اش به گفتن ‹دوستت دارم› نيست. بايد دوست داشتن را ثابت كرد. وقتي به مادرت مي گويي دوستت دارم ولي براي يك خريد ساده اينقدر او را اذيت مي كني آنوقت ادعاي دوستيت را نتوانستي ثابت كني.
وقتي مي گويي: «حسين جان دوستت دارم»، «مهدي جان كي مي آيي؟»، ولي راحت دروغ مي گويي و يا كارهاي زشت ديگر را انجام مي دهي ... چي بگم؟!
دوست داشتن مراحل مختلفی دارد. مرتبه اول آن یک احساس محبت در قلب هست نسبت به کسی, همین و نه بیشتر. آنقدر این احساس کم هست که ممکن است فرد آن را به زبان هم نیاورد.
در مراحل بعد این دوستی زیاد و زیادتر می شود. وقتی زیادتر شد, علاوه بر این که مدام به زبان آن را اظهار می کند قلب هم مثل قلب کسی می شود که دوستش داریم. اگر قلب او غمگین باشد قلب ما هم غمگین می شود و اگر شاد باشد قلب ما هم شاد می شود. این دیگر آخر دوستی است. این نامش عشق است. عشق به این است که دو نفر عاشق بدون این که از حال هم خبر داشته باشند به طور مرموزی, «هم احساس هم» خواهند شد. غم و شادیشان مثل هم می شود.
البته بسیاری از ادعاهای عشقی که می شود در حد یک ادعا است و دروغ محض است. عشق کجاست؟! خواب و خیال است!!
دلی که با دل امام زمان گره خورده باشد مثل او می زند! مثل او می گیرد و مثل او باز می شود. با حزن او محزون می شود و با سرور او مسرور می گردد.
ای خدا! در قلبم آنقدر جای گیر که همه اراده ام مال تو باشد.

دختر خانمها
يا مَرْيَمُ اقْنُتي‏ لِرَبِّكِ وَ اسْجُدي وَ ارْكَعي‏ مَعَ الرَّاكِعينَ (آل عمران 43)
ای مریم! بریا پروردگارت فروتنی کن! سجده من و با رکوع کنندگان رکوع کن!

اين بار روي سخنم با دختر خانمهاي عزيز است. البته آقا پسرها هم مي توانند بخوانند. برای آنها هم مفید است.
دخترهاي خوب آيا مي دانيد ...
چرا چند سال زودتر از پسرها بالغ مي شويد؟
چرا بايد زودتر از پسرها از شيطان بترسيد و به خداوند پناه ببريد؟
تا حالا به اين فكر كرديد كه چرا فهم شما دخترهاي نازنين از پسران همسن و سالتان بيشتر است؟ رشد جسميتان نيز همينطور؟
خب البته پسرها بعدا رشدشان از شما بيشتر مي شود ولي در ابتداي بلوغ اين دختران هستند كه زودتر بزرگ مي شوند.
پاسخ به سؤالات فوق در یک جمله خلاصه مي شود: «دخترها نقش بيشتري دارند». در كجا؟ در همه جا، در همه چيز. اگر دختري خودش را از وسوسه هاي شيطان حفظ كند, روي دخترها، پسرها، مردها و زنان اطرافش بيشتر اثر مثبت مي گذارد تا پسر.
به قول امام خميني: «مرد از دامن زن به معراج مي رود». يعني مرد را زن رشدش مي دهد و در زندگي, او را خوشبخت مي سازد.
خب وقتي زن روي مرد اينقدر نقش مثبت دارد، مي تواند باعث سقوط او هم بشود.
شيطان براي گنهكار كردن انسانها دام پهن مي كند، مهمترين دامِ شيطان زن است. پس زن هم دام است و هم زمينه معراج و رشد.
عمل به دستورات خداوند انسان را نسبت به وسوسه هاي شيطان كنترل مي كند. به هم همين خاطر دختران بايد زودتر از پسرها به اين دستورات پايبند بشوند.
حضرت مريم نمونه يك دختر پاك در ميان مردان است. او از زمان كودكي جزء خادمين مسجد بوده است. خادمين مسجد همه مرد بودند. يكي از اين مردان حضرت زكريا است. تا آن زمان اتفاق نيافتاده بود كه خادم مسجد زن باشد.
خداوند به مريم دستور مي دهد كه عبادت كن! و نمازت را به جماعت بخوان! حضورت را در ميان مردان داشته باش ولي اهل عبادت باش! بدون عبادت، بودنت در ميان مردها اصلا درست نيست.
بدون عبادت و بدون عمل به واجبات و ترك كارهاي حرام، هر دختري آسيب مي بيند. متأسفانه خيلي از دخترها آسيب ديده اند. ولي مي توانند جبران كنند. به خداوند مهربان ايمان داشته باشند. يعني باور كنند او آنها را به شدت دوست دارد. اگر دوستشان نمي داشت اينقدر براي آنها نگران نبود. اگر به حرفهاي او گوش دهند و توصيه هايش را جدي بگيرند. همه چيز درست خوهد شد.
خدا مهربانترين است و شيطان بسيار زشت و فريبنده.
دختر خانم! خدای نکرده فریبایی نباشی که فریب دهی, وسوسه کنی, و با چشمان زیبایت بخواهی دلی را ببری, بدهی به دست شیطان!
دختر خانم! تو مادر خواهی شد آنوقت از دامن تو فرزندانت یا به آسمان می روند ویا در عمق زمین, حواست را جمع کن!

دل کندن
لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ (آل عمران: 92)
هرگز به نیکوکاری نخواهید رسید مگر این که از آنچه دوست دارید انفاق کنید!

اگر قرار باشد لباس­هايي را كه بارها پوشيده­اي و ديگر دلت را زده است، در جشن نيكوكاري به بچه­هاي نيازمند بدهي، خيلي كار خوبي نكردي.
و يا مثلا مقداري پول به فقير بدهي كه خيلي كم است آنقدر کم که به آن مقدار از پولت دل بسته نيستي.
و يا آن قسمت از خوراكي را به دوستت بدهي كه كمتر خوشمزه است.
و يا وقتي قرار باشد مقداري از كتاب­هايت را به كتابخانه مدرسه هديه كني، بروي سراغ كتاب­هايي كه هم پاره است و هم خيلي قيمتي ندارد، آن­ها را جمع كني و به مدرسه بدهي. و كتاب­هاي خوشگلت را براي خودت نگداري و با آنها نزد دوستانت پز بدهي.
وقتي آدم مي­خواهد چيزي را ببخشد، مي­خواهد از دل بستگي به آن­ها خلاص شود. وقتي چيزي را كه مي­بخشي دلبسته اش نباشي، اين كه ديگر اسمش «بخشيدن» نيست.
خلاصه اين كه، خوب بودن به اين است كه چيزهايي را كه خيلي دوست داري به ديگراني كه نيازمند هستند بدهي.
اصلا بيا اين اخلاق را داشته باش كه هركس از بعضي از لوازم شخصيت تعريف كرد مثلا گفت: «چه خودكار قشنگي! از كجا خريدي؟» سريع خودكارت را به او بدهي. كار سختي است نه؟ شايد پدر و مادرت هم نگذارند تو اينقدر بخشنده باشي. ولي به نظر من، تو اينقدر بخشنده باش! اصلا بخشندگي فقط به همين است، يعني به «دل كندن» است.
وقتي آدم دلش به لوازم شخصي اش بسته نباشد، ديگر به خاطر اين كه كسي به اين لوازم دست زده است، اينقدر قشقرق بر پا نمي­كند و اعصاب خودش و ديگران را خورد نمي­سازد.
اصلا انفاق کردن به خاطر تمرین «دل کندن» است. و الا خداوند خودش می توانست نیازمندان را بی نیاز کند. خدا که به تو و من و امثال من و تو نیاز ندارد! مگر پولی که من و تو داریم را غیر از خداوند به ما داده است؟!
دنیایی که در آن زندگی می کنیم جایی برای رشد کردن است. نه رشد جسمی! این رشد مال گیاهان و حیوانات هم هست. ما انسانها قدرت روحی امان رشد می کند. بعضی بیشتر دارند و بعضی کمتر. آنها که کمتر دارند باید صبور باشند و تا ضرورتی پیش نیاید, نباید دستشان را نزد یگران دراز کنند و آنها که بیشتر دارند باید دل به دارائیشان نبندند؛ بلکه مازاد بر نیازشان را در راه خداوند انفاق کنند.
فقیر و ثروتمند هر دو نیاز به صبور بودن دارند. یکی برای پنهان کردن فقرش و دیگری برای پنهان نکردن ثروتش. یکی کمتر بگیرد و یکی بیشتر بدهد. خداوند انسانها را بالا و پایین آفرید و بعد به آنها گفت خودتان را به یکدیگر برسانید. فاصله هایتان را کم کنید. اینقدر زندگی اتان با هم فرق نداشته باشد. یکی در خانه سی متری دیگری در خانه هزار متری!
خدای من عاقل است, خالق عقل است, خود عقل است. کارهایش همه حکمت است. بنازم به حکمت و عقلش!

آيه شماره 42 از سوره مبارکه فرقان إِن كَادَ لَيُضِلُّنَا عَنْ ءَالِهَتِنَا لَوْ لَا أَن صَبَرْنَا عَلَيْهَا وَ سَوْفَ يَعْلَمُونَ حِينَ يَرَوْنَ الْعَذَابَ مَنْ أَضَلُّ سَبِيلاً اگر ما بر پرستش خدایانمان استقامت نمی‏کردیم، بیم آن می‏رفت که ما را گمراه سازد! اما هنگامی که عذاب الهی را ببینند، بزودی می‏فهمند چه کسی گمراهتر بوده است! تفسیر 1- مشركین به تأثیر سخنان پیامبر اسلام اعتراف دارند. «لیضلّنا عن آلهتنا» 2- گاهى انسان چنان واژگون فكر مى‏كند كه هدایت را گمراهى مى‏پندارد. «لیضلّنا عن آلهتنا» 3- كسانى كه یك خداى با شعور را نپذیرند، چندین بت بى‏شعور را به عنوان خدا خواهند پذیرفت. «آلهتنا» 4- صبر و مقاومت در همه جا ارزش نیست، گاهى یكدندگى و لجاجت است، همچون صبر و مقاومت در گمراهى و انحراف. «صَبَرنا» 5-برنامه‏هاى اسلام، انسان‏هاى غیر لجوج را جذب مى‏كند وتنها لجوجان محروم مى‏مانند. «لولا أن صَبَرنا علیها»

امان از تفرقه!!
وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَميعاً وَ لا تَفَرَّقُوا (آل عمران: 103)

امان از تفرقه و اختلاف، امان!
هيچ چيز بدتر از تفرقه و اختلاف نيست چون بعدش سوء ظن و بدگويي و تهمت زدن و فحاشي و دعوا و كتك كاري و كينه توزي است.
وقتي تفرقه باشد همدلي و محبت و خنده و شادي نيست و وقتي شادي نباشد زندگي نيست. همه آرزي مرگ مي كنند.
تو اگر حرفهايت منطقي باشد، يعني حرفهايت بر اساس عقل و انصاف و دين باشد و بتواني به خوبي از آنها دفاع كني و طرف مقابلت هم قدرت درك اين حرفها را داشته باشد و انصاف هم داشته باشد, يعني حرف حق را قبول كند, ديگر با هيچ كس كدورت نخواهي داشت. نه تو كه هيچ كس با هيچ كس – به همين شرطي كه گفتم – كدورت نخواهد داشت.
خب حالا اگر حرفت منطقي نباشد و يا نتواني درست حرفت را بزني و يا طرفت حرفت را نفهمد و يا عمدا نخواهد حرف حق را گوش دهد آنوقت اختلاف به وجود مي آيد.
اختلافها در ابتداء با يك دلخوري ساده شروع شده ولي كم كم دلخوريها بيشتر گشته و به يكديگر نسبتهاي زشت داده مي شود مثل:
يك دنده! لجباز! مغرور! بی انصاف!
اين دلخوريها ادامه پيدا مي كند تا جايي كه تو و طرف مقابلت ممكن است از يكديگر حرفهاي درست را هم كه قبلا قبول مي كرديد حالا به صرف اين كه فلاني زده قبول نداشته باشيد.
منطقي نبودن سخن، درست تفهيم نكردن آن، ضعيف بودن فهم طرف مقابل و يا مغرور بودن او چهار عامل مهمي است كه همه اختلافهاي كوچك و بزرگ از آن سرچشمه مي گيرد.
اختلافهاي زيادي بين خود مسلمانان و يا بين آنها و ديگر صاحبان اديان وجود دارد. اين اختلافها باعث ريخته شدن خونهاي زياد و هدر رفتن فرصتهاي عمر بسياري شده است.
دشمنان انسانيت و ايمان, بيشترين بهره را از اين اختلافها مي برند و لذا بيشتر به آن دامن مي زنند.
براي بيرون آمدن از مرداب هر اختلافي, بايد چنگ به ريسمان خداوند زد. اين ريسمان, آگاه شدن به حرفهاي منطقي و آموختن روش درست انتقال آنها و بالا بردن فهم براي درك اين سخنان و مهمتر از همه رعايت انصاف در پذيرش سخن حق است.
مي توان متواضع بودن در مقابل حق را با پذيرش حرفهاي درست اطرفيان شروع كرد. حرفهاي درستي كه در شبانه روز بارها شنیده مي شود و پذيرششان هم خيلي زحمت ندارد.
خداوندا ما را در مقابل پذيرش سخن حق فروتن بنما!
خداوندا با نرم نمودن دل مسلمانها اختلافات آنها را از بين ببر!
خداوندا لذت همزيستي در كنار يكديگر را به همه انسانها بچشان!

[=B Mitra]آيه شماره 43 از سوره مبارکه فرقان[=B Mitra]
همراهی هوا
[=B Mitra]
[=B Mitra]
[=B Mitra]أَ رَءَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَئهُ أَ فَأَنتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلاً[=B Mitra]
آیا دیدی کسی را که هوای نفسش را معبود خود برگزیده است؟! آیا تو می‏توانی‏او را هدایت کنی (یا به دفاع از او برخیزی)؟!
[=B Mitra] 1- ریشه ‏ى بت‏ پرستى، هواپرستى است. «صبرنا على الهتنا - اتّخذ الهه هواه»
2- خداجویى در فطرت هر انسانى وجود دارد، لكن او در مصداق و یافتن حقّ گرفتار اشتباه مى‏شود. «اتّخذ الهه هواه»
3- انبیا مسئولیّتى در هدایت اجبارى هواپرستان ندارند. «أفأنت تكون علیه وكیلا»
4- انسان داراى اختیار است. «أفأنت تكون علیه وكیلا»
5 - تربیت و ایمان باید بدون اجبار و اكراه باشد. «أفأنت تكون علیه وكیلا»

rea1362;711687 نوشت:
آيه شماره 43 از سوره مبارکه فرقان
همراهی هوا
أَ رَءَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَئهُ أَ فَأَنتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلاً
آیا دیدی کسی را که هوای نفسش را معبود خود برگزیده است؟! آیا تو می‏توانی‏او را هدایت کنی (یا به دفاع از او برخیزی)؟!
1- ریشه ‏ى بت‏ پرستى، هواپرستى است. «صبرنا على الهتنا - اتّخذ الهه هواه»
2- خداجویى در فطرت هر انسانى وجود دارد، لكن او در مصداق و یافتن حقّ گرفتار اشتباه مى‏شود. «اتّخذ الهه هواه»
3- انبیا مسئولیّتى در هدایت اجبارى هواپرستان ندارند. «أفأنت تكون علیه وكیلا»
4- انسان داراى اختیار است. «أفأنت تكون علیه وكیلا»
5 - تربیت و ایمان باید بدون اجبار و اكراه باشد. «أفأنت تكون علیه وكیلا»

سلام علیکم
دوست عزیز توجه داشته باشید موضوع تاپیک تفسیر برای نوجوانان است! هم آیات انتخابی باید با ذهن غیر انتزاعی نوجوانان بسازد و هم بیان و توضیح آیات باید با موضوعات مورد ابتلا نوجوانان همخوانی داشته باشد!
خوشحال میشوم آیاتی که انتخاب میکنید و توضیحی که می دهید این دو خصوصیت را داشته باشد!
مشتکرم!

پارسایی
وَ اللَّهُ عَليمٌ بِالْمُتَّقينَ (آل عمران: 115)
و خداوند پرهیزکاران را می شناسد!

پزشك مي داند تو بايد چگونه خودت را از مريض شدن حفظ كني و اگر خداي نكرده مريض شدي چگونه خودت را مداوا كني.
تعمير كار ماشين هم مي داند چگونه مي شود عمر يك ماشين را طولاني تر نمود و از خرابي آن جلوگيري كرد و اگر هم يك وقتي خراب شد باز تعميركار ماشين بايد آن را درست كند.
معمار مي داند يك ساختمان را بايد چگونه ساخت تا در مقابل حوادث ايمن باشد و اگر هم قسمتي از آن در معرض خرابي قرار گيرد بازهم بايد به معمار مراجعه كرد.
و خداوند ...
و خداوند مي داند انسانها چگونه مي توانند خودشان را در مقابل همه حوادث ناگوار زندگي حفظ كنند. خداوند دانشش را در اختيار مردم گذاشته است.
هرچه پزشك و يا تعميركار ماشين و يا مهندس معمار مي داند همه را خداوند به آنها ياد داده است. يعني زمينه هاي يادگيري را براي آنها آماده نموده است.
در ميان همه علوم تنها يك علم است كه خداوند آن را به طور مستقيم به بعضي از انسانها آموخته است و آن دسته از انسانها را مأمور نموده است تا به بقيه اين علم را ياد دهند.
اين انسانها كه همان پيامبران باشند مأمور شدند تا ديگر انسانها را از اين علم بهره مند سازند.
پيامبر اسلام توسط قرآن و احاديث ارزشمند به همه انسانها تا روز قيامت همه وسوسه هاي شيطان و راه مقابله با آنها را به انسانها آموخت و حال نوبت انسانها بود تا از اين علم ارزشمند استفاده كند.
همه آنچه در اسلام آمده است هدفي جز مقابله با شيطان و از بين بردن نقشه هاي او براي از بين بردن انسان, ندارد.
آنها كه شيطان را شناختند و مواظب انواع فريبهاي او بودند نامشان ‹متّقي› است. يعني ‹خودنگهدارنده› يعني افرادي كه خودشان را در مبارزه با شيطان با عمل به محتويات اسلام آنچنان قدرتمند مي سازند كه شيطان هيچ نمي تواند آنها را بر زمين بزند.
آنچه در اين مجموعه مطالعه مي كني گوشه اي از همين راهكارها براي پيروزي بر وسوسه هاي شيطان است.
خداوند انسانهاي پرهيزكار و متقي را گرامي ترين انسانها نزد خداوند, معرفي مي كند.
خدايا تو مهربانيت را به ما ثابت كردي زيرا راه پيروزي بر شيطان را به ما آموختي.
خدايا ما از تو سپاسگزاريم كمكمان كن تا بر شيطان پيروز شويم.
خدايا تو را از اعماق وجودمان دوست داريم زيرا تو مهربانترين هستي.
خدایا دستمان را بگیر! خیابان خیلی شلوغ است! می ترسم کسی زیرم بگیرد و نقش بر زمینم سازد! من را از این خیابان شلوغ رد کن! می دانم که دستت را دراز کرده ای, این منم که باید دستم را دراز کنم و دستت را بگیرم. مگر این شیطان می گذارد؟! لعنت بر شیطان. خدایا دستم را در دستت قرار ده! تا با هدایتهایت هدایت شوم!

نرم باش
لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَليظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ (آل عمران: 159)
اگر خشن باشی و قلب سفت باشد، از اطرافت پراکنده می شوند لذا آنها را عفو کن!

قبل از اين كه اين بحث را مطالعه كني از تو خواهش مي كنم اگر در اطرافت درختي هست به آن نگاه كن و ببين برگهاي آن درخت از كدام قسمت از شاخه هاي آن بيرون آمده اند؟ اگر درختی اطرافت نیست می تونی آن را تصور کنی.
خب اين كار را كردي؟ پاسخت چيست؟ برگهاي درخت از كدام شاخه ها روييده اند؟ آها درست است. پاسخت صحيح است. آنها بر شاخه هاي نرم روييده اند. شاخه هاي سخت چيزي بر آنها نروييده اند. چرا؟ چون سخت هستند و زمخت.
بر سنگ هم چيزي نمي رويد. خاك را هم بايد شخم بزنند و نرم كنند تا بذر را درونش قرار دهند و بعد آبش دهند تا همچنن نرم بماند تا آنچه در آن كاشته اند به نرمي جوانه زند و برويد.
كسي كه اخلاق خوب و نرمي دارد و قلبي مهربان، يقينا دوستان زيادي اطرافش جمع خواهند شد؛ درست مثل برگهايي كه پيرامون آن شاخك روييده اند.
پيامبر اسلام علم زيادي دارد قدرتش نيز زياد است، خيلي هم زيباست، ولي اينها هيچ كدام سبب نشده است تا مردم اطراف او جمع شوند.
پيامبر اسلام اخلاق خوبي دارد، بسيار مهربان است، و اگر اين چنين نمي بود كسي دورش را نمي گرفت.
اگر قرار باشد تو مدام داد بزني و سر چيزهای كوچكي هي بحثهاي بيخود بكني و از آنچه داري به ديگران نبخشي و هي ‹مال خودمه›, ‹مال خودمه› بگويي چه انتظار داري ديگران با تو دوست باشند؟!
اگر كسي سؤالي داشت با لبخند و حوصله پاسخش را بگويي ...
اگر كسي حرف زشتي به تو زد فقط به او بگويي ‹حرف زشت نزن!› ...
اگر مادرت وقتي مشغول ديدن برنامه مورد علاقه ات هستي كاري به تو واگذار كرد و تو بدون غر زدن آن كار را انجام دادي...
اگر برادر و يا خواهرت به وسائلت دست زد، سرشان فرياد نكشي و تنها به آنها بگويي ‹كارت اشتباه بود، نبايد به وسائل شخصي كسي دست بزني›...
خلاصه اگر در برخورد با مشكلاتي كه برايت پيش مي آيد آرامش خودت را حفظ كني يقين بدان روز به روز به دوستانت اضافه خواهد شد و همه دلتنگت مي شوند و تو را دوست خواهند داشت.
ممكن است بعضي ها هم از اخلاق نرمت سوء استفاده كنند، خب بگذار سوء استفاده كنند مهم اين است كه خداوند اين كارت را دوست دارد. براي به دست آوردن دوستي بيشتر خداوند پرداخت نمودن اين هزينه ها اصلا گزاف نيست.
مگر خداوند براي مهربان بودنش، اين همه بندگان بي رحم و ناسپاسش را تحمل نمي كند؟! تو هم اخلاق خداوند را داشته باش و نرمخو باش!

[h=1]تو کنار منی، نمی ترسه دلم![/h]
دل آشوبه گرفته بودم ... اصلاً حالم دست خودم نبود ... نمی دونستم چم شده ....دنبال یه بهانه ای بودم برای اینکه از این وضعیت خارج بشم ...


[/HR] تا اینکه تلفن را برداشتم و ناخود آگاه شماره ی یکی از دوستان قدیمی را از دفترچه تلفن دیدم و شماره را گرفتم...
یادم میاد از همان قدیم ها، در دوران دبیرستان هر کدوم از بچه ها که به مشکلی می خوردند، اضطرابی داشتند سراغ او می رفتند و با او درد دل می کردند و بعد با نسخه ای که گویا به آنها می داد حالشان خوب می شد ...
اما من هیچ وقت ازش خوشم نمی آمد ... همیشه فکر می کردم برای خودش دکان باز کرده و از این راه می خواهد خود شیرینی کند و محبوبیت به دست بیاورد ...
آن دوران ها گذشته و من امروز حالم خراب خراب است ... دنبال یک نسخه ای می گردم ... نسخه ای که معجزه کند ... از این آشفتگی خارجم کند... به من آرامش بدهد ... و شاید علی رغم میل باطنی ام باید با او صحبت کنم ...
خدا خدا می کردم گوشی را بر دارد ...
الو ... الو ...
گوشی را برداشت ولی من نتوانستم با او صحبت کنم ... زبانم بند آمده بود ... آخه در اون سال ها من با او خوب رفتار نکرده بودم ... کم پشت سرش حرف نزده بودم ... حالا با چه رویی از او بخواهم نسخه ای برای درد من داشته باشد ...
احتمالاً اسم من را در گوشی اش ذخیره کرده است ... اسم من را گفت ... فلانی تو هستی ... با لکنت زبانی که گرفته بودم و لرزشی که در صدایم بود، در حالی که قلبم داشت از جایش در می آمد سلام کردم ....
با هوش و ذکاوتی که داشت، گویا حس من را پشت تلفن فهمید ... خیلی زیبا و دوستانه شروع به صحبت با من و احوالپرسی کرد ...
رمز موفقیت او این بود که خدا را با تمام وجود در کنارش باور داشت و این بود رمز اطمینان قلب و آرامشش: الَّذینَ آمَنُوا وَ تَطمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِكرِ اللَّهِ أَلا بِذِكرِ اللَّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ"

من فقط می توانستم گوش کنم ... فقط گوش کنم ...
شروع کرد از دوران قدیم گفتن ... از دوستان قدیم یاد کرد ...
کمی حالم بهتر شده بود ... از کلامش آرامش می بارید ... همین که حرف معمولی می زد آدم را آروم می کرد ...
بعد از اتمام دوران دبیرستان، دوران پر تلاطم و آشفتگی ها توانستم رمز کلام معجزه گر او را بفهمم ...
رمزش این بود: قلب خود را خیلی مطمئن کرده بود ... تکیه گاه محکمی برای خودش پیدا کرده بود... در برابر مشکلاتی که بعدها فهمیدیم بسیار با آنها درگیر بوده؛ بیماری، مشکلات خانوادگی، مشکلات اقتصادی و... اطمینان قلب او را قوی کرده بود ...
رمز این اطمینان را از زبان خودش بشنوید:
او می گفت در این دنیای سرگردان پرتلاطم همه ی ما مردم این دوره به دنیال یک گمشده ای هستیم به نام آرامش ... گمشده ای که قدیمی ترها؛ پدر بزرگ و مادر بزرگ هایمان آن را به شکل پر رنگ در زندگی هایشان داشتند ...
رمزش را می دانی چه بود؟!!
گفتم: نه
گفت رمزش در این بود که وابسته به خدا بودند
گفتم چه جوری؟
گفت : چه جوری وابسته به یه نفر میشی ؟
گفتم : وقتی زیاد باهاش حرف می زنم، زیاد میرم و میام .
گفت : آفرین .
زیاد با خدا حرف بزن ...
زیاد با خدا رفت و آمد کن ...!
یواش یواش دلبسته اش می شوی، وقتی وابسته اش شدی، وقتی دلت با او گره خورد، اگر کسی دلت را شکست، غصه نمی خوری ...
وقتی توکلت با خدا باشد، بی انصافی دیگران را در برابر خودت بت نمی کنی برای بد و بی راه گفتن به زمین و زمانه ...
وقتی امیدت با خدا شد، نا امیدی از دیگران برایت لذت بخش می شود ...
وقتی یار و رفیقت خدا شد، نامهربانی نارفیقانی مثل من ناراحتت نمی کند...

او یقین داشت که تنها یاد خداست كه سختی ها را برایش آسان می کند ... نزدیک بودنش را با تمام وجود حس کرده بود: ... نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ (16، ق)

وقتی قلبت با او گره بخورد، تمام فضای دلت از او پر می شود و آن وقت است که آرامش تمام وجودت را لبریز می کند ، اطمینانی پیدا می کنی که مثل کوه به آن تکیه می کنی و احساس می کنی هیچ چیزی نمی تونه تو را از پا در بیاره ...
بله رمز موفقیت او این بود که خدا را با تمام وجود در کنارش باور داشت و این بود رمز اطمینان قلب و آرامشش: الَّذینَ آمَنُوا وَ تَطمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِكرِ اللَّهِ أَلا بِذِكرِ اللَّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ"( آنها كسانى هستند كه ایمان آورده و دلهایشان به یاد خدا آرامش مى‏ گیرد، آگاه باشید كه تنها با یاد خدا دلها آرام می گیرد)
او یقین داشت که تنها یاد خداست كه سختی ها را برایش آسان می کند ... نزدیک بودنش را با تمام وجود حس کرده بود: ... نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ (16، ق)
برای زندگی اش یک چتر انتخاب کرده بود و آن هم چتر خدا بود ...
ای کاش ما هم چتر خدا را همیشه با خود همراه داشته باشیم، چتر او بزرگ ترین چتر ها است و با داشتن آن هیچ اضطرابی به ما راه نخواهد داشت...
و چه زیبا مولایمان علی علیه السلام می فرمایند:یاد خدا، عقل را آرامش مى دهد، دل را روشن مى كند و رحمت او را فرود مى آورد. (غررالحكم، ح1858)

نارفیق
مَنْ يَكُنِ الشَّيْطانُ لَهُ قَريناً فَساءَ قَرينا (نساء : 38)
کسی که شیطان نزدیک او باشد، بد کسی نزدیک اوست!

حال دوستانت خوب هست؟ خوبِ خوب؟ خب الهی شکر! اگر هم خوب نیستند و مریضند ان شاء الله که خداوند شفاشان بدهد! خودت هم خوبی؟ اگر تو هم حال خوشی نداری برایت آرزوی بهبودی می کنم.
بعد از حال و احوال، بگو ببینم حال دوستانت خوب هست؟ این بار منظورم یک حال دیگه است! حال خودت چی؟ وقتی با دوستانت هستی چه احساسهایی در تو زنده شده و یا بیشتر می شود؟ از این احساسها راضی هستی؟ راضیِ راضی؟ بقیه چه؟ پدر و مادرت هم راضی هستند؟ نمی گویند: «از وقتی با فلانی و فلانی رفیق شدی یک جور دیگه شدی؟ تو که قبلا اینجوری نبودی! اگر هم بودی نه اینقدر!» این حرفها را نمی زنند؟
آدمها همیشه توی «حال» به سر می برند! «حال» و «حالت» نامی است برای احساسهای انسانها. «حال» به معنای حائل و مرز است. حالِ آدمها همیشه مرزی بین احساسهای مختلف است. هیچ احساسی به تنهایی همه­ی درون کسی را اشغال نمی کند. وقتی خشمگین هستی کمی هم احساس ترحّم داری، کمی هم می ترسی، کمی هم پشیمانی! ولی خشمت چون بیشتر است دیگران تو را خشمگین می بینند و بدنت تحت تأثیر خشمت هست. دیگر حالات نیز اینطوری است.
به همین خاطر است که «حال» همیشه تغییر حالت می دهد. اطرافیان ما نقش مهمی در تغییر حالات ما دارند.
هرکس به ما نزدیک باشد حالات او بیشتر روی حالات ما تأثیر می گذارد. گرچه نمی شود دقیقا میزان تأثیر و چگونگی آن را مشخص نمود ولی به هر حال این نزدیکی هر چه بیشتر باشد تأثیر آن نیز بیشتر خواهد بود.
وقتی با عطر فروش ارتباط داری، لباست عطری می شود و وقتی با سیگاری رفت و آمد داری، پیراهنت بوی سیگار می گیرد.
آنها که با دوستان ناباب رفت و آمد می کنند، هرچند هم کارهای بد آنها را انجام ندهند، ولی از دورن کم کم در حال تغییر کردن هستند. به مرور به حالات خوبشان، چیزهای دیگری اضافه می شود و وقتی یک حال زشت در آنها کامل شد، خود را بروز می دهد و بعد می بینی این آدم مثبت، چطور منفی شده است.
سرماخوردگی ابتداء با چند تا سرفه ساده و یا کسالت خفیف و یا آبریزش معمولی، شروع می شود و شاید هم کسی آن را جدی نگیرد ولی بعد که ویروسهای سرماخوردگی به همه جای بدن سرایت کردند، آنوقت فرد خانه نشین می شود و بر بستر بیماری می افتد.
شیطان مجموعه همه حالات زشت است. حالات زشت زمانی در انسان تغییر ایجاد می کنند که خود را با حالات خوب درآمیزند. دوستان ناباب این کار را برای شیطان انجام می دهند.
شکر خدا این تغییرات به تدریج اتفاق می افتد و انسان اگر خود را نفریبد می تواند متوجه آنها شود و از شیوعشان جلوگیری کند.
شیطان اگر رفیق شود بد رفیقی خواهد بود. نمی گذارد هیچ خوبی در تو رشد کند. او را لعنت کن و از خود دور ساز! برای این که از او دور شوی باید به خداوند نزدیک شوی و دوستان خدایی بیابی!

[h=1]وعده ای از جانب خدا برای محبوب شدن[/h]

تمام انسان ها از کوچک و بزرگ نیاز دارند که محبوب خانواده و اطرافیان خود باشند؛ به تجربه ثابت شده تا حدودی محبوبیت، اعتماد به نفس و انگیزۀ آدمیان را بیشتر می کند.


[/HR] به عنوان مثال وقتی کودکی را که کار خوبی انجام داده است تشویق می کنیم؛ از او قدردانی می شود و مورد توجه قرار می گیرد؛ انگیزۀ او برای انجام کارهای نیکوتر بیشتر می شود؛ و نیرویی درون او شکل می گیرد که می تواند به خود اعتماد کند. ولی اگر عکس این اتفاق بیفتد؛ قطعا آن کودک دچار سرخوردگی می شود و با خود می گوید وقتی هیچ کس حتی ذره ای توجه هم نکرد، من چرا خودم را خسته کنم. حتی ما، بزرگترها نیز همین رفتار را داریم و گاه برای افزایش اعتماد به نفس درون خود می خواهیم محبوبیتی کسب کنیم، دیگران توجهی کنند، کفی بزنند و احسنتی بگویند.
متاسفانه در برخی لحظات زندگی به علت آن طاقت نحیف بشریمان راه را اشتباه می رویم و برای بدست آوردن توجه دیگران به اموری دست می زنیم که در آن لحظه جلب توجه کرده باشیم؛ ولی غافل از آنجا که آینده قطعاً صدمه و لطمه ای خواهیم خورد که طعم شیرین آن محبوبیت از یادمان خواهد رفت.
گاه این امور در پس خود پیام هایی را به دنبال دارد که باعث می شود دیگران در ظاهر فقط توجه کنند و در باطن هزاران فکر ریز و درشت بکنند.
بسیار در جامعۀ امروز می بینیم که افرادی برای جلب توجه به اموری ناپسند متوسل می شوند؛ و در درون خود می اندیشند که بسیار محبوب دیگران هستند ولی بی خبر از آنجا که این امور تنها شأن آن ها را پایین می آورد و هیچ خاصیت دیگری ندارد.
ویل دورانت در کتاب لذت فلسفه جمله ی قابل توجهی را می گوید: آنچه بجویی و بدست نیاوری عزیز می گردد.
اگر این جمله را در متن زندگی های روزمره خود وارد کنیم، خیلی از کارها را برای بدست آوردن محبوبیت انجام نخواهیم داد.
دیگر یک بانو در محیط خارج، ماهیت خود به راحتی عرضه نمی کند برای اینکه این و آن به او توجه کنند و لبخند به ظاهر دلربا اما در باطن تمسخر آمیز بزنند؛ چرا که فهمیده است باید کمتر ماهیت خود را جلوه کنند تا مردان بیشتر برای بدست آوردن آنها زحمت بکشند.
انسان هایی که اهل فکر و بصیرت هستند و عمق دارند؛ دنبال مد و اینگونه مسائل نمی روند. انسان های با ارزش و متفکر از اندام و زیبایی بدن خود برای کسب محبوبیت استفاده نمی کنند؛ بلکه آنقدر پربار و بزرگ و عمیق هستند که نیازی به اینگونه رفتارها ندارند؛ و به چیزی غیر از نشان دادن اندام، پیروی از مد و ... متمسک می شوند.

دیگر جوان به خاطر اینکه در جمع دوستان محبوب شود و آنها برای او کف بزنند و آفرین های دروغین بگویند، پا به پای آنها در خیابان ها پرسه نمی زند، پای فیلم های کذایی نمی نشیند.
اصلاً قانون طبیعت اینگونه است؛ چیزهای با ارزش در دسترس همگان نیست؛ مانند طلا که معدن چیان باید به سختی استخراجش کنند، یا مروارید که در دل صدف پنهان است. زیرا چیزی که دائماً در معرض دید باشد طراوت و تازگی خود را از دست می دهد.
به قول جناب آقای دکتر امیر مهرداد خسروی انسان هایی که اهل فکر و بصیرت هستند و عمق دارند؛ دنبال مد و اینگونه مسائل نمی روند. انسان های با ارزش و متفکر از اندام و زیبایی بدن خود برای کسب محبوبیت استفاده نمی کنند؛ بلکه آنقدر پربار و بزرگ و عمیق هستند که نیازی به اینگونه رفتارها ندارند؛ و به چیزی غیر از نشان دادن اندام، پیروی از مد و ... متمسک می شوند.
قطعاً اینگونه افراد از طلا بودن خسته و پشیمان نشده اند که بخواهند ادامۀ زندگی را مس گونه زیست کنند.
چندی پیش در تلویزیون گزارشی پخش می شد در مورد افرادی که گوش های خود را عمل می کنند تا به شکل گوش های چهارپایی در بیاید.
هزاران فغان و شیون و اندوه دارد که آیا در این روزگاران آدمیان از انسان بودن خسته شده اند؟ آیا بر این نوع زندگی ها می توان نام زندگی گذاشت؟ آیا بیشتر شبیه مردگی نیست؟
به کدام سمت و سو می رویم که اینگونه عمل می کنیم؟
به دنبال چه هستیم؛ محبوبیت، خود فروشی، دهن کجی یا ....
اگر قصد لج کردن با کسی یا اذیت کردن او را داریم، چرا این راه را انتخاب کرده ایم؟ این مسیری که انتخاب کرده ایم، اولین کسی را که از بین می برد خود ما هستیم، روحمان، انسانیت و وجدانمان ...
آیا بهتر نیست به جای مسیرهای زودگذر برای محبوبیّت، مسیری را انتخاب کنیم که همیشگی و جاودانه باشد، مسیری با ریشه های محکم و پا برجا؛ (وَهَـذَا صِرَاطُ رَبِّكَ مُسْتَقِیمًا قَدْ فَصَّلْنَا الآیَاتِ لِقَوْمٍ یَذَّكَّرُونَ: و راه راست پروردگارت همین است. ما آیات [خود] را براى گروهى كه پند مى ‏گیرند، به روشنى بیان نموده‏ایم.) (انعام/126)
خیلی از ماها برای اینکه محبوب باشیم، مسیرهای زودگذر سخت با درصد ریسک پذیری بالا با جان و دل می پذیریم؛ چرا راه هایی که اثراتش دائمی و مستمر هستند را انتخاب نمی کنیم؟
به عنوان مثال اگر ما به جای پیروی از برخی مسائل و امور و گرایشات؛ سعی کنیم به اطرافیان خود محبت کنیم و با آنها مهربان باشیم قطعاً محبوبیتی دائمی پیدا خواهیم کرد و دوستان و خانواده مان ما را دوست تر خواهند داشت.

اگر دلمان می خواهد که محبوب بشویم باید بکوشیم که فضای دور و بر خود را گیرا جذاب سازیم مثل آهن ربایی که دور و برش همه چیز را به خود جلب می کند؛ برای این کار از غرولند کردن پرهیز کنیم و در اشخاص و اشیا و احوال به دنبال چیزهایی بگردیم که موجب نشاط می شود.

[h=2]برای محبوبیت به تبسم و شادی نیاز داریم[/h] در روایات به این اصل نیز توجه شده است؛ امام علی (علیه السلام) می فرمایند: «کسى که در برخورد با مردم از در الفت و محبت وارد شود، مردم دوستدار وى خواهند بود». (تمیمى آمدى، عبد الواحد بن محمد، غررالحکم، ص 414، ح 9452)
امام باقر (علیه السلام) فرموده اند: «بشّاشیّت و گشاده ‏روئى در برخوردهاى اجتماعى، مایه جلب محبت مردم و قرب به خداوند است» (محدّث نورى، مستدرک الوسائل، ج 8، ص 453)
اگر دلمان می خواهد که محبوب بشویم باید بکوشیم که فضای دور و بر خود را گیرا جذاب سازیم مثل آهن ربایی که دور و برش همه چیز را به خود جلب می کند؛ برای این کار از غرولند کردن پرهیز کنیم و در اشخاص و اشیا و احوال به دنبال چیزهایی بگردیم که موجب نشاط می شود.

[h=2]با مردم مدارا کنیم[/h] پیامبر اکرم (صلی الله و علیه وآله) می‌ فرماید: «امرنی ربی بمداراة الناس کما امرنی بأداء الفرائض»؛ پروردگارم، همان گونه كه مرا به انجام واجبات فرمان داده، به مدارا كردن با مردم نیز فرمان داده است. (كافى (ط-الاسلامیه) ج2، ص117، ح4)
نکته ‌ای که قبل از مدارا با مردم لازم به ذکر است، آن است که انسان باید مردم را دوست داشته باشد. (البته اگر انسان مردم را دوست نداشته باشد در این صورت برایش دشوار است با مردم خوب رفتار کند ولی به خاطر دستورات الهی این فریضه واجب را انجام می‌دهد) اما اگر مردم را دوست داشته باشیم بسیار راحت ‌تر به آنها محبت می ‌کنیم. پس اسلام تأکید کرده است که ما نسبت به مومنان علاقمند باشیم.
در قرآن به انسات تذکر می ‌دهد: «ادْفَعْ بِالَّتی‏ هِیَ أَحْسَنُ»؛ [بدی را] به آنچه خود بهتر است دفع کن (34، فصلت)
در روایات این دستور به ما رسیده است که «حبب حبیب آل محمد وإن کان فاسقاً»؛ محب آل محمد را دوست بدار هر چند گناهکار باشد. (وسائل الشیعة - ج 16)

[h=2]وعده ای قطعی از جانب خداوند[/h] تا به حال دقت کرده اید، افرادی که ایمانشان حقیق است نزد مردم بیشتر محبوب هستند؟
این وعده ی خداوند است که محبت افراد شایسته و با ایمان را خدا در دل های دیگران قرار می دهد. این وعده کذب بردار نیست. (إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا) (مریم/96)

[h=1]کالایی که حتی شیطان هم نمی خرد![/h] انسان برای رشد و تکامل و حیات واقعی در دنیا و آخرت نیاز به ابزار و امکاناتی دارد و بدون اینها زندگی برای او سخت و جانفرساست.
خداوند نیز همه‌ ی ابزار لازم را برای او آفریده و در اختیار او قرار داده است. از چشم و گوش و زبان و اعضای بدن تا قوای مدرکه و مخیله.

هر عضوی از بدن برای کار خاصی خلق شده است. چشم برای دیدن، گوش برای شنیدن، بینی برای بوئیدن و در صورت نقص و بیماری آن عضو از کار می ‌افتد.


[/HR] قلب نیز در سیستم حیاتی بدن وظیفه خاصی دارد؛ کار قلب تحویل اکسیژن و مواد غذایی به تمام ارگان ها و بافت های بدن می ‌باشد.
این کار توسط قلب با پمپاژ خون از ریه ‌ها به تمام نواحی بدن صورت می ‌گیرد. خون سپس توسط قلب به ریه‌ ها باز می ‌گردد و در نتیجه جریانی به صورت مدار شکل می ‌گیرد که شما را در طی شبانه ‌روز و برای سال ها زنده و نگه می ‌دارد.

[h=2]دو قلب برای هر انسان[/h] هر انسانی دارای دو قلب است: قلب ظاهری که همان قلب صنوبری است و قلب روحانی باطنی که حقیقت انسان است.
قلب محور حیات آدمی برای درک و فهم است گاه بر آن مهر زده می‌شود و گاه به وسیله آن تعقل می‌ شود.
قلب مرکز عواطف، درک، فهم، قساوت، غفلت، کینه، رعب، حسرت، شک، آرامش، خضوع و خشوع می ‌باشد. پس قلب مادی با قلب روحانی فرق می‌ کند.
حقیقت وجودی انسان روح یا قلب اوست و تمامی قدرت ‌ها، دانایی ‌ها و توانایی ‌ها که خداوند دارد در محدوده ‌ی انسانی و خلیفة الهی در وجود بشر بالقوه قرار داده شده است. وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِیهَا مَن یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِكُ الدِّمَاء وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ و چون پروردگار تو به فرشتگان گفت: «من در زمین جانشینى خواهم گماشت»، [فرشتگان‏] گفتند: «آیا در آن كسى را مى ‏گمارى كه در آن فساد انگیزد، و خون ها بریزد؟ و حال آنكه ما با ستایش تو، [تو را] تنزیه مى‏ كنیم و به تقدیست مى ‏پردازیم.» فرمود: «من چیزى مى ‏دانم كه شما نمى ‏دانید.» (بقره /30)
حقیقت اسماء و صفات الهی در وجود بشر به امانت گذاشته شده تا شکوفا و فعال گردد، ولی در طول زمان بشر از حقیقت ذاتی خود دور گشته و ناتوان و ضعیف شده است.

حقیقت وجودی انسان روح یا قلب اوست و تمامی قدرت ‌ها، دانایی ‌ها و توانایی ‌ها که خداوند دارد در محدوده ‌ی انسانی و خلیفة الهی در وجود بشر بالقوه قرار داده شده است

[h=2]ضعف و بیماری قلب[/h] وقتی که جریان خون به یک یا چند رگ قلب کم یا قطع می ‌شود در نتیجه خون و اکسیژن به طور کافی به بخشی از قلب نمی ‌رسد و سکته ایجاد می ‌شود و قلب از کار می ‌افتد. زیرا بدن همیشه اکسیژن مصرف می‌ کند تا انسان را زنده نگه دارد لذا باید پیوسته اکسیژن بیشتری از شش ‌ها دریافت کند.
بنابراین خون، مواد غذایی مفید، و اکسیژن که تنفس می ‌شود را به تمام اعضای بدن می ‌رساند. خون همچنین به بدن کمک می ‌کند تا با میکروب ‌ها بجنگد.
روح نیز بسان قلب صنوبری است وقتی ارتباط لحظه‌ای و عمیق او با خدا وجود ندارد، نیرو های روحی به صورت بالقوه در وجود انسان نابود گشته و گرفتاری های مادی ،رنگ و لعاب و جاذبیت دنیا باعث می ‌شود تا انسان سرگرم و غافل گردد.
همچنانکه خون مواد غذایی و اکسیژن را به همه سلول های بدن می‌ رساند. ارتباط با خدا نیز موجب تغذیه مواد لازم و حیاتی روح می ‌شود.
روح انسان که در کالبد فیزیکی و جسم مادی او قرار دارد، نقطه اتصال و ارتباط بین جسم و خدای متعال است که در طول زمان به دلیل جهالت طولانی و دوری از اصل رب، ضعیف و بیمار شده، انبوهی از رنگ ها و دلبستگی ها مثل حب مال، دنیا، گناه معاصی بر گرد این مرکز اتصال پدیدار گشته و این مرکز قدرت را بسته و غیر فعال نگه می ‌دارد و ارتباط انسان را به نیرو های الهی قطع است.

روز قیامت تنها کالایی که ارزشمند و قیمتی است قلب سالم است. قلب سالم قلبی است که پاک و طاهر است و هیچ‌ گونه کینه و کدورت ظلم وگناهی در آن نباشد و هنوز کارایی لازم خود را دارد و می‌ تواند با عوالم دیگر ارتباط برقرار کرده و به رشد و کمال نهایی خود برسد. اما قلبی که بر اثر عصیان و نافرمانی و گناه و کینه و کدورت از کار افتاده شد، دیگر نمی ‌تواند ازعالم الهی تغذیه کند و در نتیجه متاع بی ‌ارزشی است که حتی شیطان هم خریدارش نیست.

تصحیح و تغییر مسیر های نا صواب در زندگی و پیروی از روح خدا موجبات پاکسازی روح و قلب و به معنایی مسیرهای انرژی را فراهم می ‌آورد و سطح هوشیاری را به بالاترین حد خود می ‌رساند.
روح موجودی مجرد است و جسم و قابل تقسیم نیست و حیات و فعالیت ‌های اعضای بدن به او متکی است. علاوه بر اینکه فعل و انفعالات حیاتی انسان وابسته به روح است.
علامه طباطبایی در تفسیر المیزان می ‌فرماید: روح یا قلب مبدأ حیات است و این روح از ناحیه خداست یعنی به خاطر شرافت و برتری نسبت به سایر موجودات به خداوند نسبت داده شده؛ مانند بیتی در نسبت خانه کعبه به خود. چون روح مرکز همه اتصالات به عالم بالا است، باید سنخیت و شباهتی با عالم مجردات داشته باشد و چون روح مجرد است به همین علت خداوند روح را در قرآن به خود نسبت داده است.

[h=2]قلب از کار می ‌افتد[/h] وقتی قلب سالم است، خوب کار می‌ کند، اکسیژن و مواد غذایی را به تک ‌تک اعضای بدن می ‌رساند.
در صورت بیماری و نقصان از کار افتاده می ‌شود و فعالیت های اصلی و حیاتی خود را نمی ‌تواند انجام دهد.
روز قیامت تنها کالایی که ارزشمند و قیمتی است قلب سالم است. قلب سالم قلبی است که پاک و طاهر است و هیچ‌ گونه کینه و کدورت ظلم وگناهی در آن نباشد و هنوز کارایی لازم خود را دارد و می‌ تواند با عوالم دیگر ارتباط برقرار کرده و به رشد و کمال نهایی خود برسد. اما قلبی که بر اثر عصیان و نافرمانی و گناه و کینه و کدورت از کار افتاده شد، دیگر نمی ‌تواند ازعالم الهی تغذیه کند و در نتیجه متاع بی ‌ارزشی است که حتی شیطان هم خریدارش نیست.
یَوْمَ لَا یَنفَعُ مَالٌ وَلَا بَنُونَ (88) إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ (89، شعراء)
روزى كه هیچ مال و فرزندى سود نمى‏ دهد (88) مگر كسى كه دلى پاك به سوى خدا بیاورد (89)


[/HR] منابع: تفسیر المیزان –علامه محمد حسین طباطبایی
تفسیر نمونه – آیة الله مکارم شیرازی

[h=1]می توانیم همنشین امام حسین (علیه السلام) شویم !![/h]


[/HR] در سنین جوانی گاهی انسان فکر می کند که اگر من شخص دیگری بودم و اگر پدر و مادرم شخص دیگری بود و یا اگر موقعیت وجودی و استعدادی من به گونه ی دیگری بود؛ می توانستم بهتر از این که هستم باشم و بعد یک حالت افسردگی در او ایجاد می شود. چون فکر می کند که آن کسی که باید باشد نیست و در آینده هم نخواهد بود. چون ظرفیت وجودی او این گونه نیست.


[/HR] [h=2]ظرف وجودی[/h] هر فردی که در عالم به دنیا می آید یک ظرف وجودی مخصوص به خود دارد و منظور از ظرفیت، استعداد مادی و معنوی، و جسمی و روحی ای است که در انسان ها نهاده شده است (1) و آن همان دل آدمی است.
چنانچه در کلام نورانی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آمده است: إِنَّ للهِ تَعَالَی آنِیةً فِی الْأرْضِ ...(2): به راستی خدای تعالی در زمین ظرف هایی دارد که همان دل ها[ی انسان ها]ست.
اندازه و گنجایش ظرف ها با هم متفاوت است ، ظرف وجودی انسان ها با هم یکسان نیست. مثلاً ممکن است ظرف وجودی فردی به اندازه یک فنجان و ظرف وجودی فردی دیگر به اندازه یک استخر باشد.
وجود این تفاوت ها منافاتی با عدالت خداوند سبحان ندارد؛ زیرا خود این تفاوت ها، میزان سختی تکلیف فرد را مشخص می کند و هر چقدر توانایی انسان در شناخت و سنجش بیشتر باشد، مسئولیت و تکلیف او در انجام کارهای نیک بیشتر خواهد بود. چنان چه در آیه 165 سوره مبارکه انعام، خداوند هدف از این تفاوت ها و وجه تمایز و برتری برخی بر دیگران را ابتلای افراد معرفی میکند: «وَ هُوَ الَّذی جَعَلَكُمْ خَلائِفَ الْأَرْضِ وَ رَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِیَبْلُوَكُمْ فی‏ ما آتاكُمْ إِنَّ رَبَّكَ سَریعُ الْعِقابِ وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحیم‏»: و اوست كسى كه شما را در زمین جانشین [یكدیگر] قرار داد و بعضى از شما را بر برخى دیگر به درجاتى برترى داد تا شما را در آنچه به شما داده است بیازماید آرى پروردگار تو زود كیفر است و [هم] او بس آمرزنده مهربان است.

[h=2]محبوب ترین ظرف وجودی در نزد خداوند[/h] 1. ظرف رقیق تر و استوارتر و با صفاتر
نبی اکرم (صلی الله علیه و آله) در توصیف محبوب ترین ظرف وجودی انسان نزد خداوند فرموده است: فَأحَبُّهَا إِلَی اللهِ تَعَالَی مَا صَفَا مِنْهَا وَ رَقَّ وَ صَلُبَ وَ هِی الْقُلُوبُ فَأمَّا مَا رَقَّ مِنْهَا فأرَقُّهُ [فَالرِّقَّةُ] عَلَی الْإِخْوَانِ وَ أمَّا مَا صَلُبَ مِنْهَا فَقَوْلُ الرَّجُلِ فِی الْحَقِّ لَا یخَافُ فِی اللهِ لَوْمَةَ لَائِمٍ وَ أَمَّا مَا صَفَا مَا صَفَتْ مِنَ الذُّنُوبِ (3): محبوب ترین این ظرف ها در نظر خدا آن است که پاک تر، رقیق تر، و استوارتر باشد.
قلب رقیق تر آن است که به برادران خود رقّت داشته باشد؛
و استوارتر، آن است که در راه خدا حق گوید و از سرزنش هیچ سرزنش گری بیم نداشته باشد؛
و پاک ترین و با صفاترین آن ها آن است که از آلودگی گناهان پاک باشد.

کسی که ظرف وجودیش کوچک است، دعاهای بزرگ او به اجابت نمی‌رسد؛ چون معیارهای ظرف وجود خود را گسترده نکرده است.

2. ظرف وسیع تر و پرگنجایش تر
قلب انسان، محل نزول الطاف و فیوضات الهی است، از این رو دریادلان، بیشترین سهم را از بارش مستمر رحمت خدا و برکات ویژه ی ایامی همچون ماه مبارک رمضان دارند.
چنانچه امیرمومنان علی (علیه السلام) به کمیل می فرمایند: یا کمیل! إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ أوْعِیةٌ فَخَیرُهَا أوْعَاهَا (4)؛ ای کمیل! این دل ها ظرف هایی است که بهترین آن، وسیع ترین و پرگنجایش ترین آن است.
کسی که ظرف وجودیش کوچک است، دعاهای بزرگ او به اجابت نمی‌رسد؛ چون معیارهای ظرف وجود خود را گسترده نکرده است.

[h=2]از کجا بدانیم ظرف وجودی ما کوچک است؟[/h] از آنچه از روایات بر می آید از دو طریق می توان دریافت که ظرف وجودی و دل ما کوچک است یا خیر؛ این دو به قرار زیر هستند:
1. درگیری دل با شبهات اعتقادی و فکری
امام حسن علیه السلام فرمودند:أسْلَمُ الْقُلُوبِ مَا طَهُرَ مِنَ الشُّبُهَاتِ: سالم ترین قلب ها آن است که از آلودگی شبهات پاک باشد. (5)
اگر انسان در مسائل اعتقادی همچون وجود خدا، صفات الهی، حقانیت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و قرآن، مسائل امامت و معاد و امثال آن شک و تردیدی داشته باشد، به حکم عقل و به دستور اولیای دین، باید در اولین فرصت با تحقیق و سوال و مطالعه، در صدد رفع آن برآید، وگرنه این شک و شبهه در قلب او به مانعی غلیظ و شدید تبدیل خواهد شد که وی را از درک و دریافت فیوضات الهی محروم خواهد ساخت. حل دغدغه ها و پرسش های مربوط به باورهای بنیادی دینی را اولین گام های سلوک است.(6)
2. درگیری دل با شهوات و گناهان
از حضرت عیسی مسیح علیه السلام نقل شده است: کذَلِک الْقُلُوبُ مَا لَمْ تَخْرِقْهَا الشَّهَوَاتُ وَ یدَنِّسْهَا الطَّمَعُ وَ یقْسِهَا النَّعِیمُ فَسَوْفَ تَکونُ أوْعِیةً لِلْحِکمَة (7): دل ها تا زمانی که شهوات، آن را ندریده، و حرص و طمع، آن را نیالوده است و نعمت ها آن را سخت نگردانیده، ظرف حکمت خواهد بود.
کسی که ریشه تکبر در دل دارد و خود را برتر از دیگران می بیند، یا به پیشرفت ها و موفقیت های دیگران حسادت می ورزد و یا گرفتار بخل و کینه توزی و غضب و امثال آن است و نیز کسی که همت و هدفش فقط دنیا باشد نمی تواند انتظار داشته باشد که از نورانیت و برکت و مغفرت و رحمت شب های قدر و لحظات بی نظیر ماه رمضان بهره ی شایسته ای برگیرد.

اگر بتوانیم به اندازه توان خود، شبهات فکری و اعتقادی را از دل بزداییم و دل خود را با توکل بر خداوند و سبحان و توسل به معصومین علیهم السلام از درگیری با شهوات و گناهان بزداییم؛ خداوند در شب های قدر و اوقات شریفی مثل شب و روز عید فطر، ظرف وجودی ما را بزرگتر می کند.

[h=2]راه وسیع کردن ظرف وجودی[/h] اگر بتوانیم به اندازه توان خود، شبهات فکری و اعتقادی را از دل بزداییم و دل خود را با توکل بر خداوند و سبحان و توسل به معصومین علیهم السلام از درگیری با شهوات و گناهان بزداییم؛ خداوند در شب های قدر و اوقات شریفی مثل شب و روز عید فطر، ظرف وجودی ما را بزرگتر می کند.
در روز قیامت به انسان با ظرف وجودی به اندازه یک فنجان نمی گویند چرا به اندازه ی یک استخر زحمت نکشیدی؛ بلکه از او می پرسند که چرا ظرف وجودی خود را پُر نکردی و چرا به اندازه ی ظرف وجودی خود زحمت نکشیدی؟
انسان زمانی که می بینید توانایی این را داشته تا بهتر بندگی کند و به رشد بهتری برسد؛ اما با تنبلی، کوتاهی و غفلت خود را از آن محروم کرده؛ حسرت می خورد.

[h=2]مانند «جون» باش[/h] «جون»، برده ای سیاه، روز عاشورا خواست تا به میدان برود؛ ولى امام(علیه السلام) از او خواست که از این کار منصرف شود. اما جون، ضمن پافشارى براى رفتن به میدان به امام(علیه السلام) گفت: به خدا سوگند بویى بد، تبارى پست و رنگى سیاه دارم، پس بهشت را از من دریغ مَدار تا بویم خوش و تبارم نیکو و رویم سپید شود! نه! به خدا سوگند، از شما جدا نمى‌شوم تا اینکه خون سیاهم با خون شما در آمیزد.
او عاقبت در رکاب امام حسین (علیه السلام) شده و با 72 تَن از شهدای کربلا در روز قیامت محشور می شود. این 72 تن یک حشر دارند. یعنی امام حسین (علیه السلام) با آن مقام متعالی و جون با هم یک حشر دارند. وقتی که این فرد با امام حسین (علیه السلام) محشور شده و هم نشین ایشان می شود؛ یعنی اینکه توانسته ظرف وجودی خود را پُر کند.
بنابراین من که ظرف وجودی ام در حد یک فنجان است می توانم هم نشین امام حسینی (علیه السلام) شوم که ظرفیت وجودی او از یک اقیانوس هم بزرگتر است.
بارالها بر محمّد و خاندان پاکش درود فرست و به ما این لیاقت را بده تا در روز قیامت همنشین امام حسین (علیه السلام) شویم. بحق محمّدٍ و آله الطّاهرین صلوات الله علیهم اجمعین و عجّل فی فرج مولانا صاحب الزمان.
عمریست که بر درش تمنا داریم خاریم و سری میان گلها داریم
والله تمام آبروی خود را از نوکری حسین زهرا داریم

پی نوشت ها :
1. تفسیر نمونه، ناصر مکارم شیرازی، ج6، ص69
2. النوادر(للراوندی)، فضل الله بن علی راوندی کاشانی، دارالکتاب، قم، اول، بی تا، ص 7
3. همان
4. تحف العقول، حسن بن علی ابن شعبه حرانی، جامعه مدرسین، قم، دوم، 1404 - 1363ق، ص 169
5. همان، ص 235
6. رسالة لب الباب، مرحوم علامه حسینی تهرانی
7. تحف العقول، پیشین، ص 504

[h=1]داستانی تأثیر گذار[/h]
شاید شما نیز افرادی را دیده باشید که با پدید آمدن کوچکترین مشکل در زندگی، خدا را فراموش کرده و یا با بیان این که خداوند به یاد ما نیست، دست به دامن هر فردی از مومن و کافر می گردند تا مشکل خود را رفع نمایند که بعضاً نیز مشکل آنان برطرف نمی گردد.


[/HR] داستان درباره كوهنوردی است كه می خواست بلندترین قله را فتح كند . بالاخره بعد از سال ها آماده سازی خود، ماجرا جویی اش را آغاز كرد. اما از آنجایی كه آوازه ی فتح قله را فقط برای خود می خواست تصمیم گرفت به تنهایی از قله بالا برود.
او شروع به بالا رفتن از قله كرد ، اما دیر وقت بود و به جای چادر زدن همچنان به بالا رفتن ادامه داد، تا اینكه هوا تاریك تاریك شد.
سیاهی شب بر كوه ها سایه افكنده بود و كوهنورد قادر به دیدن چیزی نبود . همه جا تاریك بود. ماه و ستاره ها پشت ابر گم شده بودند و او هیچ چیز نمی دید .
در حال بالا رفتن بود ، فقط چند قدمی با قله فاصله داشت كه پایش لغزید و با شتاب تندی به پایین پرتاب شد.
در حال سقوط فقط نقطه های سیاهی می دید و به طرز وحشتناكی حس می كرد جاذبه ی زمین او را در خود فرو می برد. همچنان در حال سقوط بود ... و در آن لحظات پر از وحشت تمامی وقایع خوب و بد زندگی به ذهن او هجوم می آورند.
ناگهان درست در لحظه ای كه مرگ خود را نزدیك می دید حس كرد طنابی كه به دور كمرش بسته شده ، او را به شدت می كشد ...
میان آسمان و زمین معلق بود ... فقط طناب بود كه او را نگه داشته بود و در آن سكوت هیچ راه دیگری نداشت جز اینكه فریاد بزند : خدایا كمكم كن ...
ناگهان صدایی از دل آسمان پاسخ داد از من چه می خواهی ؟
- خدایا نجاتم بده
- آیا یقین داری كه می توانم تو را نجات دهم ؟
- بله باور دارم كه می توانی
- پس طنابی را به كمرت بسته شده قطع كن ...
لحظه ای در سكوت سپری شد و كوهنورد که جرأت رها کردن طناب را نداشت تصمیم گرفت با تمام توان اش طناب را بچسبد.
خداوند فرمود: پس چگونه از من کمک نخواستی و به غیر من استعانت جستی و به عبدی از بندگان من امید بستی تا تو را نزد مخلوقی از مخلوقات من ذکر کند، در حالی که آن مخلوق در اختیار من بود و به خاطر همین گناهت مدت ها در زندان به سر بردی

فردای آن روز گروه نجات گزارش دادند كه جسد یخ زده كوهنوردی پیدا شده ... در حالی كه از طنابی آویزان بوده و دستهایش طناب را محكم چسبیده بودند و فقط یک قدم از سطح زمین فاصله داشت ...
این یک داستان بود ... ولی در زندگی خیلی از ما آدم ها چنین ماجراهایی کم و بیش دیده می شوند ... بی اعتمادی به خدا گاهی اوقات ما آدم ها انقدر درگیر مسائل زندگی و دنیا می شویم که یادمان می رود که منبعی داریم با قدرتی عظیم که لایق توکل کردن و تکیه کردن است ... اوست که عظمت و مهربانی اش واقعاً لایق بی اعتمادی های ما ، پشت کردن ها و ندیدن هایش نیست ...
نه او لایق این است که نادیده گرفته شود و نه ما لایق آن هستیم که به غیر او چشم بدوزیم و عالم را غیر از او بدانیم: «خزائن آسمان ها و زمین از آن خداست، ولی منافقان نمی ‌فهمند» [منافقون، آیه 7]
کمی حواسمان به نیت ها، گفتار ها و باورهایمان بیشتر باشد، غیر او را در کارهایمان شریک نکنیم، همه چیز را از او و قدرت او بدانیم و لاغیر؛ چنانچه امام صادق (علیه السلام) می‌فرماید: همین که می‌گویند اگر فلان شخص نبود، مشکل من حل نمی ‌شد، این تفکر با ایمان سازگار نیست. [مجلسی، محمد باقر؛ بحارالانوار، ج71، ص150، حدیث 49]
و چه زیبا خود خدای مهربان نتیجه ی بی اعتمادی به او را زیبا به تصویر کشیده و نتیجه اش را برایمان یادآور شده است: «خداوند در بیان داستان حضرت یوسف (علیه السلام) می‌ فرماید: و به آن یکی از آن دو نفر، که می ‌دانست رهایی می ‌یابد، گفت: مرا نزد صاحبت یادآوری کن. ولی شیطان یادآوری او را نزد صاحبش از خاطر وی برد و به دنبال آن (یوسف) چند سال در زندان باقی ماند.» [یوسف، آیه 42]

همین که می‌گویند اگر فلان شخص نبود، مشکل من حل نمی ‌شد، این تفکر با ایمان سازگار نیست

در رابطه با آیه فوق، عیاشی روایتی را از امام صادق (علیه السلام) در خصوص مدت در زندان ماندن حضرت یوسف (علیه السلام) از ایشان نقل می‌ کند که ایشان فرمود: حضرت یوسف (علیه السلام) هفت سال در زندان ماند و خداوند به یوسف (علیه السلام) وحی نمود که ای یوسف چه کسی موجب خواب دیدن تو شد؟...
چه کسی تأویل رویا را به تو الهام نمود؟
حضرت یوسف گفت: تو ای پروردگار من. خداوند فرمود: پس چگونه از من کمک نخواستی و به غیر من استعانت جستی و به عبدی از بندگان من امید بستی تا تو را نزد مخلوقی از مخلوقات من ذکر کند، در حالی که آن مخلوق در اختیار من بود و به خاطر همین گناهت مدت ها در زندان به سر بردی. [مجلسی، محمدباقر، پیشین، ج71، ص 113]

[h=2]چه می شود که گاهی به خدا بی اعتماد می شویم؟[/h] قرآن کریم در این باره می‌ فرماید: «گروه دیگری در فکر جان خویش بودند. آنها گمان های نادرستی درباره خدا داشتند و می‌ گفتند آیا چیزی از پیروزی نصیب ما می‌ شود؟» [آل عمران، آیه 154]
در حقیقت گاهی اوقات سوء ظن های ما، موجب بی اعتمادی به خدا می شود.
گاهی هم انقدر در جامعه بی اعتمادی و خلف وعده دیده ایم و شنیده ایم که فکر می کنیم در مورد خداوند نیز ممکن است چنین چیزی وجود داشته باشد و حال آنکه حریم کبریائی او منزه از صفات مذموم و ناپسند است.
چنانچه خداوند در قرآن می‌ فرماید: «... خداوند از وعده خود تخلف نمی ‌کند»[آل عمران، آیه 9]
به امید آنکه همیشه طناب های خداوند برای نجات خودمان در زندگی را محکم و باور قوی ببینیم و در شرایطی که باید به او اعتماد کنیم، اعتماد کرده و آن را رها سازیم ...


[h=1]بیماری های حاصل از نگاه حرام[/h]

چرا وقتی افعی انسان را می گزد، گاهی او را از پای در می آورد؟
دلیل علمی این امر آن است كه زهر، رگ ها را تا حد غیر قابل تحملی منبسط می كند، در نتیجه فشار پایین می آید و شخص می میرد.
پژوهش های جدید هورمون های جنسی را به زهر افعی تشبیه می کند... اندازه ی مشخص و محدود از زهر، دوا و اما اندازه ی زیاد از حد آن درد است.
بر اثر گردش این سم ها در بدن چه روی می دهد؟ استمرار نگاه های حرام سبب ترشح بیش از اندازه هورمون های جنسی در بدن می شود و شروع به گردش در بدن به همراه جریان خون می کند ... و مانند سمی مهلک برای اندام های گوناگون بدن مضر می باشد ...

[h=2]فاصله نگاه تا گناه چه قدر است؟[/h] اگر عقل و خرد انسان در اختیار چشم قرار گیرد، پیامد های روانی و غیر روانی فراوانی در پی خواهد داشت که ممکن است انسان را به تباهی بکشاند.
حضرت علی (علیه السلام) فرمود: چشم جاسوس و مأمور دل و نامه رسان عقل است.» (بحارالانوار، محمد باقر مجلسی، ج 104، ص 41، ح 52؛ منتخب میزان الحکمه، محمدی ری شهری، ج 1، ص 504)
در جای دیگر فرمود: چشم پیغام رسان دل است.» (میزان الحکمه، همان، ص 504)
فراموش نکنیم گام اول در روابط نامشروع نگاه آلوده است و کسانی که در این وادی وارد شوند، چه بسا گرفتار عادت مذموم دائمی خواهند شد.
نقطه آغاز بسیاری از گناهان نگاه است، وقتی نگاه رفت، به دنبال آن دل می رود، دل رفت به دنبال آن دین می رود، بسیارند کسانی که گرفتار دام زنا و یا خود کشی و یا دیگر کشی شده اند ولی آغاز آن با یک نگاه بوده است.
در منابع دینی به شدّت روی این مسئله تکیه شده که گناه، گناه می آورد، از جمله امام صادق (علیه السلام) فرمود: نگاه پی در پی در قلب، شهوت ایجاد می کند و همین برای انحراف بیننده کافی است.روان شناسان، چشم چرانی را نوعی بیماری روانی می شمارند. بینایی، یکی از مهم ترین اعضا برای تحریکات جنسی است. اگر فرد تنها از نظر بازی برای ارضای کشش جنسی استفاده کند، دچار نوعی انحراف شده است.
معمولاً شخص نَظَر باز با مشاهده و نگاه ارضا نمی شود و به همین جهت گاه مبتلا به استمناء و خود ارضائی می شود. (دکتر احمد احمدی، روانشناسی نوجوان و جوانان، ص 125 جوانان و روابط، ابوالقاسم حاجی، مرکز مطالعات و پژوهش های حوزه، 1380، ص 136)

نگاه (به نامحرم) تیر زهرآلوده ای از تیرهای شیطان است. هر کس آن را برای خدا ترک کند نه به خاطر غیر او، خدا ایمانی به او می دهد که مزّه آن را می چشد.

منابع دینی نیز قرن ها قبل از روانشناسان، چشم چرانی را نوعی انحراف و بیماری دانسته است رسول خدا (صلی الله و علیه وآله) فرمود: هر عضوی از بنی آدم بهره ای از زنا دارد، و زنای چشم نگاه کردن (به بدن نامحرم) است. (جامع الاخبار، ص 408، ح 1129، به نقل از منتخب میزان الحکمه، ج 1، ص 504، ح 6141)
امام صادق (علیه السلام) فرمود: نگاه (به نامحرم) تیر زهرآلوده ای از تیرهای شیطان است. هر کس آن را برای خدا ترک کند نه به خاطر غیر او، خدا ایمانی به او می دهد که مزّه آن را می چشد. (همان)
یقیناً مراد از مسمومیّت نگاه، مسمومیت جسمی و بدنی نیست بلکه مقصود مسمومیّت روحی و روانی است. این مسمومیّت به طوری است که ویروسش را پخش می کند و به دیگران سرایت می دهد.

[h=2]کاهش آرامش روانی و افزایش التهاب و اضطراب[/h] با توجّه به قدرت و دامنه نفوذ عاطفی زن و مرد بر یک دیگر و نقش حساس آن دو در تأمین نیازهای طبیعی و غریزی، جلوه گری زنان و دختران و جاذبه های جنسی موجب جلب پسران و مردان شده اگر نتواند از نگاه خود داری کند، شدیداً انحراف اذهان و آشفتگی فکر و دل آن ها را در پی دارد.
چشم چرانی آرامش روحی و روانی انسان را نابود ساخته و فرد را دچار اضطراب و تشویش می نماید. (مشکلات جنسی، ناصر مکارم شیرازی،ص 167)
امام علی (علیه السلام) فرمود: «من اطلق طرفه کثر اسفه؛ هر کس چشم خویش را آزاد گذارد، همیشه اعصابش ناراحت بوده (و به آه و حسرت دایمی گرفتار می شود)» (میزان الحکمه، محمدی ری شهری، ج 10، ص 74)

امام علی (علیه السلام) فرمود: «من اطلق طرفه کثر اسفه؛ هر کس چشم خویش را آزاد گذارد، همیشه اعصابش ناراحت بوده (و به آه و حسرت دایمی گرفتار می شود)»

و در جای دیگر فرمود: هر کسی چشم را رها کند زندگی فعلی خود را به رنج و ناراحتی گرفتار نموده است. (منتخب میزان الحکمه، همان، ص 504، ح 61313)
امام صادق علیه السلام بسیار نگاه ها که حسرت طولانی (و همیشگی را در پی دارد. (همان، ج 1، ص 504، ح 6133) از طرف دیگر اگر چشم را از حرام بپوشاند از نظر روحی، راحت و آسوده خواهد بود.

[h=2]بیمار شدن عقل[/h] انسان در سایه پیروی از آموزه های نورانی اسلام، به تکامل می رسد و عقلش رشد می کند و در صورت سرپیچی از دستورهای الهی و دست یازیدن به کردار خلاف شرع همچون چشم چرانی از رحمت الهی دور می شود با خاموش شدن نور الهی در خانه دل، عقل و روح انسان دچار نوعی بیماری می گردد.
علی (علیه السلام) در این باره می فرماید: کسی که با شهوت همراه است جان و عقلش مریض و بیمار است. (میزان الحکمه، ج 10، ص 378 و 386)
و در جای دیگر فرمود: نابودی عقل در هوا (پرستی) و شهوت است. (همان، ج 1، ص 360، ح 4421)
وقتی عقل بیمار شد تصمیم گیری ها و رفتارهای انسان نیز بیمارگونه خواهد بود.

خواستم یه تشکر بکنم از استارتر تاپیک
این مطالب رو من برای شاگردام فرستادم خیلی تشکر کردند

[h=1][/h]
در قرآن کریم می خوانیم:
قلْ مَنْ كانَ عَدُوّاً لِجِبْریلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللّهِ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ وَ هُدىً وَ بُشْرى لِلْمُؤْمِنینَ (بقره/97)
مَنْ كانَ عَدُوّاً لِلّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْریلَ وَ میكالَ فَإِنَّ اللّهَ عَدُوٌّلِلْكافِرینَ (بقره/98)
آنها مى گویند: «ما با جبرئیل دشمن هستیم»! بگو: «كسى كه دشمن جبرئیل باشد (در حقیقت دشمن خداست; چرا كه) او به فرمان خدا، قرآن را بر قلب تو نازل كرده است; در حالى كه كتب آسمانى پیشین را تصدیق مى كند; و هدایت و بشارت است براى مؤمنان».
كسى كه دشمن خدا و فرشتگان و رسولان او و جبرئیل و میكائیل باشد (كافر است; و) خداوند دشمن كافران است.
آیات قرآن و شأن نزول هایى كه پیرامون آنها وارد شده است مى رساند كه جامعه یهود و یا لااقل یهود معاصر با پیامبر، جبرئیل را دشمن داشته و او را فرشته عذاب مى نامیدند تا آنجا كه درباره او مى گفتند كه خداوند به او دستور داده بود كه نبوت را در سلسله فرزندان اسراییل قرار دهد ولى او آن را به فرزندان اسماعیل داد و جمله «خان الأمین» كه نویسندگان جاهل و نادان به شیعه نسبت مى دهند مربوط به این گروه است كه او را به خیانت در عوض كردن محل نبوت متهم كرده و به عللى او را دشمن مى داشتند1 و به مودت میكاییل تظاهر كرده و به جبرییل عداوت مى ورزیدند.
در منابع یهود نیز سخن از جبریل و میکال آمده است ، از جمله در کتاب دانیال جبرئیل به عنوان مغلوب کننده رئیس شیاطین و میکائیل به عنوان حامى قوم اسرائیل معرفى شده است

[h=2]شأن نزول:
[/h]امین الاسلام، علامه طبرسی در تفسیر شهیر "مجمع البیان" در شأن نزول کریمه یاد شده می نویسد:
از ابن عبّاس نقل كرده اند كه: هنگامى كه پیامبر گرامى(ص) وارد مدینه شد، گروهى از یهودیان فدك و پیشواى دینى آنان - «ابن صوریا» - به حضورش رسیدند و به پرسشهاى گوناگون پرداختند؛ ازجمله پرسیدند:
اى پیامبر خدا! خواب شما چگونه است؟
پیامبر(ص) فرمود: به وقت خواب، دو چشم من به خواب عمیق مى روند، امّا در همانحال قلبم بیدار و هوشیار است.
گفتند: شگفتا! ما در كتاب آسمانى خویش خوانده ایم كه خواب آخرین پیامبر خدا همینگونه است كه تو گفتى.
و نیز پرسیدند: به ما بگو كه فرزند از پدر است یا مادر؟
پیامبر(ص) فرمود: هر دو.
پرسیدند: چرا بعضى از كودكان به عموهاى خود شباهت دارند و برخى به داییهاى خویش؟
پیامبر(ص) فرمود: هركدام از نطفه زن یا مرد از دیگرى توانمندتر بود، كودك به آن سو شباهت پیدا مى كند.
پرسیدند: اى پیامبر! همه را درست گفتى. اینك پروردگارت را به ما معرّفى كن.
پیامبر(ص) با نام خدا سوره «قل هواللَّه» را خواند و براى آنان روشنگرى فرمود.
«ابن صوریا» گفت: اى پیامبر خدا! ما آماده ایم به شما بعنوان آخرین پیام آور خدا ایمان بیاوریم. تنها یك پرسش دیگر مانده است.
پیامبر(ص) فرمود: بپرسید.
گفت: كدامیك از فرشتگان، پیام خدا را به شما مى رساند؟
پیامبر(ص) فرمود: جبرئیل.
«ابن صوریا» گفت: او دشمن ما است؛ اوست كه پیام جهاد و كشتار و سختیها را مى آورد. امّا میكائیل پیام آور آسایش و گشایش و راحتى است. اگر میكائیل آورنده وحى به سوى تو بود، ما به تو ایمان مى آوردیم؛ ولى اینك كه آورنده وحى جبرئیل است، به تو ایمان نخواهیم آورد. 2

[h=2]ملت بهانه جو!

[/h]بررسى شأن نزول آیه فوق انسان را بار دیگر به یاد بهانه جوئیهاى ملت یهود مى اندازد که از زمان پیامبر بزرگوار موسى (علیه السلام ) تا کنون این برنامه را دنبال کرده اند، و براى شانه خالى کردن از زیر بار حق هر زمان به سراغ بهانه اى مى روند.
در اینجا چنانکه مشاهده مى کنیم : تنها بهانه این است که چون جبرئیل فرشته وحى تو است و تکالیف سنگین خدا را ابلاغ مى کند ما ایمان نمى آوریم ، ما دشمن او هستیم اگر فرشته وحى میکائیل بود، بسیار خوب بود، ایمان مى آوردیم؟.
از اینان باید پرسید مگر فرشتگان الهى با یکدیگر از نظر انجام وظیفه فرق دارند؟ اصولا مگر آنها طبق خواسته خودشان عمل مى کنند یا از پیش خود چیزى مى گویند؟ آنها همانگونه اند که قرآن معرفى کرده لا یعصون الله ما امرهم : (هر چه خداوند دستور دهد همان را انجام مى دهند) (تحریم 6).
به هر حال قرآن در پاسخ این بهانه جوئیها چنین مى گوید: (به آنها بگو هر کس دشمن جبرئیل باشد (در حقیقت دشمن خدا است ) چرا که او به فرمان خدا قرآن را بر قلب تو نازل کرده است ) (قل من کان عدوا لجبریل فانه نزله على قلبک باذن الله ).
(قرآنى که کتب آسمانى پیشین را تصدیق مى کند) (و هماهنگ با نشانه هاى آنها است ) (مصدقا لما بین یدیه ).
(قرآنى که مایه هدایت و بشارت براى مؤ منان است ) (و هدى و بشرى للمؤ منین ).
در حقیقت در این آیه سه پاسخ به این گروه داده شده است :
نخست اینکه جبرئیل چیزى از نزد خود نمى آورد هر چه هست (باذن الله ) است .
دیگر اینکه نشانه صدق از کتب پیشین در آن وجود دارد چرا که مطابق نشانه هاى آنها است .
سوم اینکه محتواى آن خود دلیل بر اصالت و حقانیت آن مى باشد.
آیه بعد همین موضوع را با تأکید بیشتر توأم با تهدید بیان مى کند و مى گوید: (هر کس دشمن خدا و فرشتگان و فرستادگان او و جبرئیل و میکائیل باشد خداوند دشمن او است ، خدا دشمن کافران است ) (من کان عدوا لله و ملائکته و رسله و جبریل و میکال فان الله عدو للکافرین ).
اشاره به اینکه اینها قابل تفکیک نیستند الله ، فرشتگان او، فرستادگان او، جبرئیل ، میکائیل و هر فرشته دیگر، و در حقیقت دشمنى با یکى دشمنى با بقیه است .
به تعبیر دیگر دستورات الهى که تکامل بخش انسانهاست از سوى خداوند بوسیله فرشتگان بر پیامبران نازل مى شود و اگر تفاوتى بین ماموریتهاى آنها باشد از قبیل تقسیم مسئولیت است نه تضاد در مأموریت ، آنها همه در مسیر یک هدف قرار دارند، بنابراین دشمنى با یکى از آنها، دشمنى با خدا است .
كسى كه دشمن خدا و فرشتگان و رسولان او و جبرئیل و میكائیل باشد (كافر است; و) خداوند دشمن كافران است

[h=2]جبریل و میکال
[/h]نام (جبریل ) سه بار، و نام (میکال ) یکبار در قرآن مجید، در همین مورد آمده است و از همین آیات استفاده مى شود که هر دو از فرشتگان بزرگ و مقرب خدایند (در تلفظات معمولى مسلمین جبرئیل و میکائیل هر دو با همزه و یاء تلفظ مى شود، ولى در متن قرآن تنها به صورت جبریل و میکال آمده است ) جمعى عقیده دارند که (جبریل ) لفظى است عبرانى و اصل آن (جبرئیل ) به معنى (مرد خدا) یا (قوت خدا) است ( (جبر) به معنى (قوت یا مرد) و (ئیل ) به معنى (خدا) است ).
به موجب آیات مورد بحث جبرئیل پیک وحى خدا بر پیامبر، و نازل کننده قرآن بر قلب پاک او بوده است ، در حالى که در سوره نحل آیه 102 واسطه وحى (روح القدس ) معرفى شده .

و در سوره (شعراء آیه 191) مى خوانیم قرآن را روح الامین براى آن حضرت آورده ، ولى همانگونه که مفسران تصریح کرده اند: منظور از روح القدس و روح الامین همان جبرئیل است .
ضمنا احادیثى در دست داریم که به موجب آنها جبرئیل به صورتهاى گوناگون بر پیامبر نازل مى شد و در مدینه جبرئیل غالبا به صورت دحیه کلبى که مردى بسیار زیبا بود بر آن حضرت نمایان مى گشت .
از سوره نجم استفاده مى شود که پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) جبرئیل را دو بار(به صورت اصلیش ) مشاهده کرد.
در کتب اسلامى معمولا چهار فرشته مقرب خدا را جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و عزرائیل شمرده اند که از میان اینها جبرئیل از همه برتر است .
در منابع یهود نیز سخن از جبریل و میکال آمده است ، از جمله در کتاب دانیال جبرئیل به عنوان مغلوب کننده رئیس شیاطین و میکائیل به عنوان حامى قوم اسرائیل معرفى شده .
بعضى از محققان مى گویند در منابع یهود چیزى که دلالت بر خصومت جبریل با آنها داشته باشد دیده نشده ، و این خود مؤ ید آن است که اظهار عداوت یهودیان معاصر پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) نسبت به جبریل یک بهانه بیش نبوده ، تا بوسیله آن از پذیرش اسلام سر باز زنند، چرا که در منابع مذهبى خودشان ریشه اى نداشته است . 3
علامه طباطبایی در تفسیر گرانسنگ المیزان درباب کیفیت خواب پیامبر اکرم(ص) می نویسد:
اینکه رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: چشمم می‌خوابد و قلبم بیدار است تنها در این حدیث نیامده ، بلکه احادیثى بسیار چه از عامه و چه از خاصه در این باب رسیده ، و معنایش این است که آنجناب با خوابیدن از خود بیخود نمی‌شده ، و در خواب می‌دانسته که خواب است ، و آنچه مى بیند در خواب ، مى‌بیند، نه در بیدارى .
و این حالت گاهى در بعضى از افراد صالح پیدا می‌شود، و منشاء آن طهارت نفس و اشتغال بیاد پروردگار، و مقام او است ، علتش هم این است که وقتى نفس آدمى بر مقام پروردگار اشراف یافت ، این اشراف دیگر نمى گذارد از جزئیات زندگى دنیا و نحوه ارتباطى که این زندگى به پروردگار دارد غافل بماند، و این خود یکنوع مشاهده است که براى آنگونه افراد دست می‌دهد و ما از آن می‌فهمیم که آدمى در عالم حیات دنیوى در حال خواب است ، حال چه اینکه راستى بخواب هم رفته باشد، یا باصطلاح ما بیدار باشد، خلاصه آنکسى هم که در نظر ما فرورفتگان در مادیات و محسوسات ، بیدار است ، در نظر آن افراد هوشیار، خواب است. 4


[/HR]1. منشور جاوید، ج3
2. «طبرسى» در «مجمع البیان» این حدیث را از «ابن عباس» نقل كرده و در كتب دیگر مانند: «تفسیر كبیر»، «المیزان»، «المنار» و غیر آن نیز (با تفاوت هائى) آمده است; «بحار الانوار»، ج 9، ص 66 و 283، با اندكى تفاوت; «تفسیر امام حسن عسكرى(علیه السلام)»، ص 406 و 453.
3. تفسیر نمونه، آیت الله مکارم شیرازی
4. تفسیر المیزان، علامه طباطبایی، ذیل آیه کریمه

دشمن شناسی
اللَّهُ أَعْلَمُ بِأَعْدائِكُمْ (نساء: 45)
خداوند به دشمنان شما آگاه تر است!

یکی از واقعیات تلخ این دنیا وجود دشمنی بین انسانها است.
همان اندازه که دوست مثل شکوفه های بهاری به آن آدم جان می دهد, دشمن و بدخواه, جان انسان را می گیرد و زندگی را برای او تلخ می سازد.
دوست مثل گل است و دشمن مثل خار. البته گل را از خار می توان به راحتی تشخیص داد. ولی آیا شناسایی دوست از دشمن به همین راحتی است؟
خیر به همین راحتی نیست! بارها شده است که دشمنی خودش را دوست نشان داده است. و یا ما دوستی را, دشمن فرض کرده ایم.
هرکس خیر ما را بخواهد دوست است. هر کس بد ما را بخواهد دشمن است.
خیرِ ما همیشه در چیزهایی که دوست داریم نیست. شاید بر عکس باشد. می خواهیم بعضی غذاها را بیشتر بخوریم ولی مادرمان نمی گذارد. می خواهیم در امتحان تقلب کنیم ولی همکلاسی مان مانع این کار می شود. می خواهیم فلان بازی رایانه ای را انجام دهیم ولی پدرمان این بازی را برای ما مناسب نمی داند. دوست نداریم فلان قضیه ای که در مدرسه اتفاق افتاده است را والدینمان بفهمند ولی ناظم مدرسه مجبورمان می کند تا پدر و مادرمان را به مدرسه بیاوریم. می خواهیم کمتر تکلیف درسی داشته باشیم ولی دبیرمان مدام تکلیف می گوید.
از طرفی دیگر بعضی طبق دل ما رفتار می کنند و ما از آنها خوشمان می آید! ولی آیا دل, همیشه چیزهای درستی را می خواهد. دل و هوس ما بعضی وقتها خودش بدترین دشمن هستند. مگر اینهمه آدمهایی که دچار انواع گرفتاریها شدند به حرفی غیر از حرف دلشان گوش کرده اند؟! خب نه!
چقدر از مریضیها, آبروریزیها, تصادفها, زندان رفتنها, معتاد شدنها, تجدید و یا مردود شدنها, اخراج شدنهای از سر کار و هزار و یک مشکل دیگر که برای تو و اطرافیانت به وجود آمده است و می آید همه اش بر می گردد به این که آدمها خیلی به حرف دلشان گوش می دهند. اصلا کاری ندارند این چیزی که دلشان می خواهد آیا به نفع است یا به ضرر.
خدای خوبِ ما, به خوبی می داند چه کسی دوست ما است و چه کسی دشمن ما. به ما ملاکهایی داده که با آنها دوست را از دشمن بشناسیم. دین کارش همین آگاهی ها است. دین اسلام برای این است که تو ...
بتوانی بین حرف دل و حرف عقل فرق بگذاری.
بتوانی بین دوست خیر خواه و دوست هوس باز فرق بگذاری.
حتی بتوانی بین یک کشور دوست با یک کشوری که با دورویی خودش را دوست معرفی می کند مثل آمریکا فرق بگذاری.
خداوندا از این همه آگاهی که در اختیارمان گذاشته ای تو را سپاس می گوییم.
خداوندا ما را بر دشمنان پیروز کن!

[h=1]عرش خدا روی دوش کیست؟[/h]

[h=2]یکی از کروبیان و ملک‌پاسبانان حریم کبریایی حضرت حق-جلّ و علا- فرشته مقربی است که در متون معارف مکتوب دینی درباره‌اش گفته‌ شده: او یکی از هشت فرشته حامل عرش خداست.[/h]

در کریمه 16 سوره حاقه می‌خوانیم: وَالْمَلَكُ عَلَى أَرْجَائِهَا وَیَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ یَوْمَئِذٍ ثَمَانِیَةٌ(حاقه/16):[فرشتگان در اطراف آسمان قرار مى گیرند (و براى انجام مأموریتها آماده مى شوند) و آن روز عرش (قدرت) پروردگارت را هشت فرشته برفراز همه آنها حمل مى کنند].
در کثیری از روایات ذیل این آیه، از چهار یا هشت ملک مقرب حامل عرش نام برده شده است که اسرافیل(و در برخی متون: سرافین یا سرافیل) سرآمد آنهاست.
این حاملان عرش، گر چه صریحاً در این آیه تعیین نشده اند که از فرشتگانند یا غیر آن‌ها، ولى ظاهر تعبیراتِ مجموع آیه، نشان مى‌دهد: آنها از فرشتگانند، ولى، مشخص نیست که آیا هشت فرشته اند، یا هشت گروه کوچک یا بزرگ. البته، آنچه در روایات اسلامى آمده، حاملان عرش هم اکنون چهار نفر (یا چهار گروه) هستند، اما در قیامت دو برابر مى شوند، چنان که در حدیثى، از پیغمبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: إِنَّهُمُ الْیَوْمَ أَرْبَعَةٌ فَإِذا کانَ یَوْمُ الْقِیامَةِ أَیَّدَهُمْ بِأَرْبَعَة آخَرِیْنَ، فَیَکُوُنوَن ثَمانِیَةً:«آنها امروز چهار نفرند، و روز قیامت آنها را با چهار نفر دیگر تقویت مى کند، و هشت نفر مى شوند.
باید توجه داشت اگر حاملان هشتگانه عرش، هشت گروه باشند، ممکن است گروه هائى از فرشتگان و گروهى از انبیاء و اولیاء عهده دار این مهم گردند، و به این ترتیب، بخشى از تدبیر نظام آن روز را فرشتگان بر عهده دارند، و بخشى را انبیاء، اما همه، به فرمان خدا است.(1)
رسـول خـدا (صـلى الله عـلیـه وآله ) فـرمـود: مـن سـیـد مـخـلوقـات خـداى - عـزوجـل - هـسـتـم و مـن از جـبـرئیـل و مـیـكـائیـل و اسـرافـیـل و فـرشـتـگـان حامل عرش خداوند و همه فرشتگان مقرب برترم.(2) در روایتی دیگر از حضرتش مروی است: اسرافیل بر جبرئیل تفاخر كرد و گفت : من از تو بهترم ! جبرئیل گفت : از چه جهت تو از من بهترى ؟ جواب داد: براى این كه فرشتگان حامل عرش زیر نظر من هستند و صاحب صورم و مقرب ترین فرشته خدایم ! جبرئیل گفت : من از تو بهترم ، زیرا من امین وحى خدا به سوى انبیاء مى باشم و هر امتى را كه خداوند هلاك كرده ، به دست من بوده است .
خطاب آمد: ساكت باشید! كه به عزت و جلال خودم ، افرادى را خلق كرده ام كه از شما بهترند. سپس حجابهاى قدرت برداشته شد، دیدند كه بر ساق عرش نوشته شده : لا اله الا الله ، محمد رسول الله ، على و فاطمة و الحسن والحسین خیر خلق الله.(3)
در ذیل آیه "فالمدبرات امرا"(نازعات/5)، برابر روایات، جبرئیل موکَّل وحی الهی، بادها و لشکرها، میکائیل موکَّل باران و نباتِ زمین، اسرافیل مأمور رساندن فرمان الهی به ایشان و عزرائیل مامور گرفتن جان ها معرفی شده است.(4) دمیدن در صور مهم‌ترین مسئولیت اسرافیل است. بیشتر مفسران شیعى و برخى از مفسران اهل‌سنت براساس روایات تفسیرى دمیدن در صور را دو بار دانسته‌اند كه در پى نفخه نخست، همگان مى‌میرند و در پى نفخه دوم براى حضور در قیامت زنده مى‌شوند امّا برخى به استناد تعابیر قرآنى «فَزَع، صَعق و احیاء» و برابر پاره‌اى از روایات آن را سه بار و برخى 4 بار (فزع، صعق، احیاء و جمع) دانسته‌اند.(5)
طبق برخی از روایات، اسرافیل آخرین کسی است که در پایان دنیا از سوی خداوند مرگ را درمی یابد و نخستین کسی است که زنده می‌شود و نفخه دوم را برای زنده گرداندن مردگان می‌دمد.
نام اسرافیل در قرآن نیامده است اما ذکر ویژگی‌ها و ماموریت‌های خطیر او، در اخبار و روایات ذیل آیات،فراوان آمده است. افزون بر آنچه گذشت در اخبار و روایات اسلامی، پاره ای دیگر از اوصاف این ملک مقرب این‌گونه به تصویر کشیده شده است:
۱. «اسرافیل،‌ مظهر صفت حیات خداوند دانسته شده است؛ همان گونه که جبرئیل مظهر علم و میکائیل مظهر اراده و عزرائیل مظهر قدرت او می‌باشند. از این رو به اعتقاد برخی، حیات ابدی اخروی موجودات زنده تعلق به نفخه دوم اسرافیل دارد، و نفخه اولی بازگرداندن از ظاهر به باطن است برای این‌که حیات دنیوی به کلی پایان پذیرد.
2. هنگامی که حضرت ابراهیم خلیل توسط منجنیق نمرود به آتش انداخته شد «اسرافیل» اولین فرشته بود که به فرمان خدا به کمک او شتافت.
۳. سه سال همراهی او با پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) قبل از نزول وحی به گونه ای که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) صدای او را می‌شنید، ولی خودش را نمی‌دید.
۴. از وظایف مهم اسرافیل که در روایات بر آن زیاد تأکید شده، دمیدن صور هنگام برپایی قیامت است که بیش‌تر به همین ویژگی شناخته می‌شود.
۵. طبق برخی از روایات، اسرافیل آخرین کسی است که در پایان دنیا از سوی خداوند مرگ را درمی یابد و نخستین کسی است که زنده می‌شود و نفخه دوم را برای زنده گرداندن مردگان می‌دمد. درپاره ای از روایات سخن از این است که «عزرائیل» آخرین کسی است که از جانب خدا قبض روح می‌گردد.
۶. در برخی روایات، او موذن آسمان‌ها دانسته شده است.
۷. در روایات آمده است که این فرشته الهی در برابر عظمت و بزرگی خداوند، خویش را بس حقیر می‌شمارد و خود را با بالی از بال هایش می‌پوشاند. قرآن نیز بدون نام بردن از اسرافیل، از فرشتگانی سخن گفته است که دارای دو یا سه و یا چهار بال می‌باشند. البته مقصود از بال داشتن فرشتگان آن نیست که آن‌ها همچون پرندگان دارای دو بال پُر از پَر باشند، بلکه بدین معناست که آن‌ها نیز دارای چیزی هستند که به وسیله آن از آسمان به زمین و از زمین به آسمان می‌روند.» (6)
8. در پاره‌ای دیگر از احادیث آمده: حاملان عرش الهی، چهار نفر از اولین (یعنی نوح، ابراهیم، موسی و عیسی علیهم السلام) و چهار نفر از آخرین (یعنی محمد صلی الله علیه و آله، علی، حسن و حسین علیهم السلام) هستند و معنای حامل عرش بودن، حامل علم بودن است. و از امام صادق علیه السلام روایت شده که مقصود از عرش، علم است و حاملان آن هشت نفرند که چهار نفر از ما و چهار نفر از کسانی هستند که خدا خواسته است و از امام علی علیه السلام روایت شده که حاملان عرش الهی دانشمندان هستند که خدا علمش را به آنان آموزش داده است و از امام رضا علیه السلام روایت شده که عرش خدا اسم علم و قدرت است. (7)
از این دسته اخیر احادیث استفاده می‌شود که عرش حضرت رحمن که کنایتی است از مرکز زمان داری و تدبیر عالم هستی، با علم و قدرت الهی پیوند دارد و حاملان عرش، حاملان علم خدایند که در صدر آنها پیامبران و پیشوایان پاک آخرین دین الهی اند، با این حال، گروهی از فرشتگان نیز ایشان را در این ماموریت خطیر همراهی می‌کنند.
[h=2]پی‌نوشت‌ها:[/h] 1. نمونه، ذیل آیه شریفه.
2. فرشتگان و تحقیقى قرآنى، روایى و عقلى،‌ على رضا رجالى تهرانى.
3. هفتاد و دو داستان از شفاعت امام حسین (علیه السلام)، ص 40.
4. دائره المعارف قرآن کریم، جلد 3.
5. پیشین.
6. دانشنامه کلام اسلامی،‌ موسسه امام صادق(ع)، شماره 40
7. تفسیر قرآن مهر، جلد بیست و یکم، ص: 214