مشاعره موضوعی!

تب‌های اولیه

128 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
مشاعره موضوعی!

:Gol:سلام دوستان عرض ادب و احترام:Gol:

با اجازه دوستان در این تایپیک سعی خواهیم کرد

در هر هفته موضوعی رو عنوان کنم

و دوستان علاقمند زحمتش رو می کشند

و با موضوع یاد شده بیت و یا ابیاتی رو برامون میزارن

البته حرف آخر و حرف اول بیت مهم نیست

فقط موضوع و کلمات بکار رفته در شعر

هماهنگی معنایی و مفهومی داشته باشه

برا شروع موضوع این هفته رو عنوان میکنم :

عشق به حضرت یوسف نبی (ع)

هر شعری که شما رو بیاد داستان حضرت یوسف(ع)

میندازه در خدمتیم و منتظر ابیات زیبای شما


سلام و عرض ادب
[="Arial"]یوسف عزیزم رفت ای برادران رحمی
کز غمش عجب بینم حال پیر کنعانی[="#008000"][/]

حافظ

یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور

کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور

بی گناهی کم گناهی نیست در دیوان عشق
یوسف از دامان پاک خود به زندان می رود

صادق;687444 نوشت:
بی گناهی کم گناهی نیست در دیوان عشق
یوسف از دامان پاک خود به زندان می رود

سلام احسنت و ممنونم :Kaf::Kaf::Kaf:
از همه کسانیکه تا کنون همراهی کردند ممنونم
اما این بیت خیلی خیلی منو درگیر خودش کرد
و من این شعر رو مدتها جزء امضاء خودم در چند انجمن قرار داده بودم
خیلی زیباست ممنونم گرامی
:Mohabbat::Mohabbat::Mohabbat:

من از آن حُسن روز افزون که یوسف داشت دانستم

که

عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را

(( بفرمائید دوستان مشاعره موضوعی))
:Sham::Sham::Sham:

به دشواری زلیخا داد از کف دامن یوسف

:Sham::Hedye::Sham:

به آسانی من از کف چون دهم دامان فرصت را؟

یوسف که هلال است نمادی ز جمال است
او گرچه جمال است ولی پر ز کمال است

گر نیست کمالت جمالت به هیچ است
هر جا که کمال است بدان هر دو خصال است

یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت

اول آن کس که خریدار شدش من بودم

چشم یعقوب همین بر رهت ای یوسف نیست

چشم ها کرده چنین شوق تو بسیار سفید

چو یوسف شد به خوبی گرم بازار

شدندش مصریان یک سر خریدار

[="Arial"][="#008000"]ا[="#00FF00"][="#008000"][/][/]مروز توبه بشکنم پرهیز را برهم زنم
کان یوسف خوبان من از شهر کنعان می‌رسد
مست و خرامان می‌روم پوشیده چون جان می‌روم
پرسان و جویان می‌روم آن سو که سلطان [/]می‌رسد[="#008000"][/]

ببین که سیب زنخدان تو چه می گوید

هزار یوسف مصری فتاده در چه ماست

یوسف به این رها شدن از چاه دل مبند

این بار میبرند که زندانیت کنند

حبیبه;687773 نوشت:
یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت

اول آن کس که خریدار شدش من بودم


سلام و عرض ادب ممنونم حبیبه گرامی خوش اومدید بیت بسیار زیبایی رو از شاعر توانا وحشی بافقی گذاشتید (( بافق - یزد))

و البته اون شعر معروف ایشون که میگه ..

شرح پريشاني

دوستان شرح پريشاني من گوش کنيد:Sham:

داستان غم پنهاني من گوش کنيد:Sham:

قصه بي سر و ساماني من گوش کنيد:Sham:

گفت وگوي من و حيراني من گوش کنيد:Sham:

شرح اين آتش جان سوز نگفتن تا کي
سوختم سوختم اين راز نهفتن تا کي

روزگاري من و دل ساکن کويي بوديم
ساکن کوي بت عربده جويي بوديم

عقل و دين باخته، ديوانه رويي بوديم
بسته سلسله سلسله مويي بوديم

کس در آن سلسله غير از من و دل بند نبود
يک گرفتار از اين جمله که هستند نبود

نرگس غمزه زنش اينهمه بيمار نداشت
سنبل پرشکنش هيچ گرفتار نداشت

اينهمه مشتري و گرمي بازار نداشت
يوسفي بود ولي هيچ خريدار نداشت

اول آن کس که خريدار شدش من بودم
باعث گرمي بازار شدش من بودم

عشق من شد سبب خوبي و رعنايي او
داد رسوايي من شهرت زيبايي او

بسکه دادم همه جا شرح دلارايي او
شهر پرگشت ز غوغاي تماشايي او

اين زمان عاشق سرگشته فراوان دارد
کي سر برگ من بي سر و سامان دارد

چاره اينست و ندارم به از اين راي دگر
که دهم جاي دگر دل به دل آراي دگر

چشم خود فرش کنم زير کف پاي دگر
بر کف پاي دگر بوسه زنم جاي دگر

بعد از اين راي من اينست و همين خواهد بود
من بر اين هستم و البته چنين خواهدبود

پيش او يار نو و يار کهن هر دو يکي ست
حرمت مدعي و حرمت من هردو يکي ست

قول زاغ و غزل مرغ چمن هر دويکي ست
نغمه بلبل و غوغاي زغن هر دو يکي ست

اين ندانسته که قدر همه يکسان نبود
زاغ را مرتبه مرغ خوش الحان نبود

چون چنين است پي کار دگر باشم به
چند روزي پي دلدار دگر باشم به

عندليب گل رخسار دگر باشم به
مرغ خوش نغمه گلزار دگر باشم به

نوگلي کو که شوم بلبل دستان سازش
سازم از تازه جوانان چمن ممتازش

آن که بر جانم از او دم به دم آزاري هست
مي توان يافت که بر دل ز منش ياري هست

از من و بندگي من اگر اشعاري هست
بفروشد که به هر گوشه خريداري هست

به وفاداري من نيست در اين شهر کسي
بنده اي همچو مرا هست خريدار بسي

مدتي در ره عشق تو دويديم بس است
راه سد باديه درد بريديم بس است

قدم از راه طلب باز کشيديم بس است
اول و آخر اين مرحله ديديم بس است

بعد از اين ما و سرکوي دل آراي دگر
با غزالي به غزلخواني و غوغاي دگر

تو مپندار که مهر از دل محزون نرود

آتش عشق به جان افتد و بيرون نرود

وين محبت به سد افسانه و افسون نرود
چه گمان غلط است اين ، برود چون نرود

چند کس از تو و ياران تو آزرده شود
دوزخ از سردي اين طايفه افسرده شود

اي پسر چند به کام دگرانت بينم
سرخوش و مست ز جام دگرانت بينم

مايه عيش مدام دگرانت بينم
ساقي مجلس عام دگرانت بينم

تو چه داني که شدي يار چه بي باکي چند
چه هوسها که ندارند هوسناکي چند

يار اين طايفه خانه برانداز مباش
از تو حيف است به اين طايفه دمساز مباش

مي شوي شهره به اين فرقه هم آواز مباش
غافل از لعب حريفان دغا باز مباش

به که مشغول به اين شغل نسازي خود را
اين نه کاري ست مبادا که ببازي خود را

در کمين تو بسي عيب شماران هستند
سينه پر درد ز تو کينه گذاران هستند

داغ بر سينه ز تو سينه فکاران هستند
غرض اينست که در قصد تو ياران هستند

باش مردانه که ناگاه قفايي نخوري
واقف کشتي خود باش که پايي نخوري

گر چه از خاطر وحشي هوس روي تو رفت
وز دلش آرزوي قامت دلجوي تو رفت

شد دل آزرده و آزرده دل از کوي تو رفت
با دل پر گله از ناخوشي خوي تو رفت

حاش لله که وفاي تو فراموش کند
سخن مصلحت آميز کسان گوش کند


مشتاق خدا;687913 نوشت:

سلام و عرض ادب ممنونم حبیبه گرامی خوش اومدید بیت بسیار زیبایی رو از شاعر توانا وحشی بافقی گذاشتید (( بافق - یزد))

و البته اون شعر معروف ایشون که میگه ..

شرح پريشاني

دوستان شرح پريشاني من گوش کنيد:Sham:

داستان غم پنهاني من گوش کنيد:Sham:

قصه بي سر و ساماني من گوش کنيد:Sham:

گفت وگوي من و حيراني من گوش کنيد:Sham:

شرح اين آتش جان سوز نگفتن تا کي
سوختم سوختم اين راز نهفتن تا کي

روزگاري من و دل ساکن کويي بوديم
ساکن کوي بت عربده جويي بوديم

عقل و دين باخته، ديوانه رويي بوديم
بسته سلسله سلسله مويي بوديم

کس در آن سلسله غير از من و دل بند نبود
يک گرفتار از اين جمله که هستند نبود

نرگس غمزه زنش اينهمه بيمار نداشت
سنبل پرشکنش هيچ گرفتار نداشت

اينهمه مشتري و گرمي بازار نداشت
يوسفي بود ولي هيچ خريدار نداشت

اول آن کس که خريدار شدش من بودم
باعث گرمي بازار شدش من بودم

عشق من شد سبب خوبي و رعنايي او
داد رسوايي من شهرت زيبايي او

بسکه دادم همه جا شرح دلارايي او
شهر پرگشت ز غوغاي تماشايي او

اين زمان عاشق سرگشته فراوان دارد
کي سر برگ من بي سر و سامان دارد

چاره اينست و ندارم به از اين راي دگر
که دهم جاي دگر دل به دل آراي دگر

چشم خود فرش کنم زير کف پاي دگر
بر کف پاي دگر بوسه زنم جاي دگر

بعد از اين راي من اينست و همين خواهد بود
من بر اين هستم و البته چنين خواهدبود

پيش او يار نو و يار کهن هر دو يکي ست
حرمت مدعي و حرمت من هردو يکي ست

قول زاغ و غزل مرغ چمن هر دويکي ست
نغمه بلبل و غوغاي زغن هر دو يکي ست

اين ندانسته که قدر همه يکسان نبود
زاغ را مرتبه مرغ خوش الحان نبود

چون چنين است پي کار دگر باشم به
چند روزي پي دلدار دگر باشم به

عندليب گل رخسار دگر باشم به
مرغ خوش نغمه گلزار دگر باشم به

نوگلي کو که شوم بلبل دستان سازش
سازم از تازه جوانان چمن ممتازش

آن که بر جانم از او دم به دم آزاري هست
مي توان يافت که بر دل ز منش ياري هست

از من و بندگي من اگر اشعاري هست
بفروشد که به هر گوشه خريداري هست

به وفاداري من نيست در اين شهر کسي
بنده اي همچو مرا هست خريدار بسي

مدتي در ره عشق تو دويديم بس است
راه سد باديه درد بريديم بس است

قدم از راه طلب باز کشيديم بس است
اول و آخر اين مرحله ديديم بس است

بعد از اين ما و سرکوي دل آراي دگر
با غزالي به غزلخواني و غوغاي دگر

تو مپندار که مهر از دل محزون نرود

آتش عشق به جان افتد و بيرون نرود

وين محبت به سد افسانه و افسون نرود
چه گمان غلط است اين ، برود چون نرود

چند کس از تو و ياران تو آزرده شود
دوزخ از سردي اين طايفه افسرده شود

اي پسر چند به کام دگرانت بينم
سرخوش و مست ز جام دگرانت بينم

مايه عيش مدام دگرانت بينم
ساقي مجلس عام دگرانت بينم

تو چه داني که شدي يار چه بي باکي چند
چه هوسها که ندارند هوسناکي چند

يار اين طايفه خانه برانداز مباش
از تو حيف است به اين طايفه دمساز مباش

مي شوي شهره به اين فرقه هم آواز مباش
غافل از لعب حريفان دغا باز مباش

به که مشغول به اين شغل نسازي خود را
اين نه کاري ست مبادا که ببازي خود را

در کمين تو بسي عيب شماران هستند
سينه پر درد ز تو کينه گذاران هستند

داغ بر سينه ز تو سينه فکاران هستند
غرض اينست که در قصد تو ياران هستند

باش مردانه که ناگاه قفايي نخوري
واقف کشتي خود باش که پايي نخوري

گر چه از خاطر وحشي هوس روي تو رفت
وز دلش آرزوي قامت دلجوي تو رفت

شد دل آزرده و آزرده دل از کوي تو رفت
با دل پر گله از ناخوشي خوي تو رفت

حاش لله که وفاي تو فراموش کند
سخن مصلحت آميز کسان گوش کند



به نام خدا

با سلام:

از اینکه تا این حد محترمانه اشتباه من را تذکر فرمودید متشکرم.

در پناه حق مؤید باشید.

elina822;687905 نوشت:
یوسف به این رها شدن از چاه دل مبند

این بار میبرند که زندانیت کنند


سلام ممنونم از همراهیتون مدیریت گرامی
احیانا تقلب !!؟ نگاه به امضاء من در انجمن و یا خدای نکرده کاغذی چیزی که همراتون نبوده نه ؟

خوش اومدید در خدمتیم

:Hedye::Kaf::Kaf::Hedye:

مشتاق خدا;687923 نوشت:
سلام ممنونم از همراهیتون مدیریت گرامی
احیانا تقلب !!؟ نگاه به امضاء من در انجمن و یا خدای نکرده کاغذی چیزی که همراتون نبوده نه ؟

خوش اومدید در خدمتیم

سلام
الان امضاتون رو نگاه کردم:ok:

من این شعر رو تقریبا پارسال از برنامه مشاعره شبکه اموزش شندیم و توی دفترچم یاداشت کردم

متشکرم:Gol:

[="Tahoma"][="Navy"]دیگر مسیر شهر تماشا عوض شده است
ما گم شدیم و نقشه ی دنیا عوض شده است
دیگر برای عشق به زندان نمی برند!
یوسف دلش گرفت ، زلیخا عوض شده است...
[/]

[="Tahoma"][="Navy"]شنیدن کی بود مانند دیدن
زلیخا دیدن و یوسف شنیدن !!
[/]

ممنونم از همه دوستان مدیر گرامی سرکار خانم elina822

من خواستم تا با این طنز دوستان رو برا فعالیت ترغیب کنم:Gol:
و از شما هم خیلی خیلی ممنونم که بیت زیبا و متناسبی رو در انجمن خودتون قرار دادید

ضمنا از سرکار خانم

ریحانه النبی هم کمال تشکر رو دارم ابیاتشون زیبا و ناب و دست اول بودند

الهی برید کربلا

:Sham::Sham::Sham:

يوسف شود آن کس که خريدار تو باشد

:Gol::Gol::Sham::Sham::Gol::Gol:


عيسي شود آن خسته که بيمارتو باشد



این بیت مطلع غزل زیبایی از شاعر توانا مرحوم صائب تبریزی هست

مشتاق خدا;687938 نوشت:
مدیر گرامی سرکار خانم elina822

من مدیر نیستم . فقط یه همکار اجرایی مبتدی:ok::Nishkhand:

از شما بابت ایجاد چنین تاپیکی متشکرم

یوسف جان مرا از چه ظلمت به در آر

که به جان آمدم از دوری جان خویشتن

ممنونم elina822 گرامی

[TD="class: b, align: center"]گفت یوسف را چو می‌بفروختند
[/TD]
[TD="align: center"]
[/TD]
[TD="class: b, align: center"]مصریان از شوق او می‌سوختند[/TD]
[TD="class: b, align: center"]چون خریداران بسی برخاستند[/TD]
[TD="align: center"]
[/TD]
[TD="class: b, align: center"]پنج ره هم سنگ مشکش خواستند[/TD]
[TD="class: b, align: center"]زان زنی پیری به خون آغشته بود[/TD]
[TD="align: center"]
[/TD]
[TD="class: b, align: center"]ریسمانی چند در هم رشته بود[/TD]
[TD="class: b, align: center"]در میان جمع آمد در خروش[/TD]
[TD="align: center"]
[/TD]
[TD="class: b, align: center"]گفت ای دلال کنعانی فروش[/TD]
[TD="class: b, align: center"]ز آرزوی این پسر سر گشته‌ام[/TD]
[TD="align: center"]
[/TD]
[TD="class: b, align: center"]ده کلاوه ریسمانش رشته‌ام[/TD]
[TD="class: b, align: center"]این زمن بستان و با من بیع کن[/TD]
[TD="align: center"]
[/TD]
[TD="class: b, align: center"]دست در دست منش نه بی سخن[/TD]
[TD="class: b, align: center"]خنده آمد مرد را، گفت ای سلیم[/TD]
[TD="align: center"]
[/TD]
[TD="class: b, align: center"]نیست درخورد تو این در یتیم[/TD]
[TD="class: b, align: center"]هست صد گنجش بها در انجمن[/TD]
[TD="align: center"]
[/TD]
[TD="class: b, align: center"]مه تو و مه ریسمانت ای پیرزن[/TD]
[TD="class: b, align: center"]پیرزن گفتا که دانستم یقین[/TD]
[TD="align: center"]
[/TD]
[TD="class: b, align: center"]کین پسر را کس بنفروشد بدین[/TD]
[TD="class: b, align: center"]لیک اینم بس که چه دشمن چه دوست[/TD]
[TD="align: center"]
[/TD]
[TD="class: b, align: center"]گوید این زن از خریداران اوست
[/TD]
[TD="class: b, align: center"]هر دلی کو همت عالی نیافت[/TD]
[TD="align: center"]
[/TD]
[TD="class: b, align: center"]ملکت بی‌منتها حالی نیافت[/TD]
[TD="class: b, align: center"]آن ز همت بود کان شاه بلند[/TD]
[TD="align: center"]
[/TD]
[TD="class: b, align: center"]آتشی در پادشاهی او فکند[/TD]
[TD="class: b, align: center"]خسروی را چون بسی خسران بدید[/TD]
[TD="align: center"]
[/TD]
[TD="class: b, align: center"]صد هزاران ملک صدچندان بدید[/TD]
[TD="class: b, align: center"]چون بپا کی همتش در کار شد
[/TD]
[TD="align: center"]
[/TD]
[TD="class: b, align: center"]زین همه ملک نجس بیزارشد[/TD]
[TD="class: b, align: center"]چشم همت چون شود خورشید بین[/TD]
[TD="align: center"]
[/TD]
[TD="class: b, align: center"]کی شود با ذره هرگز هم نشین[/TD]

[=arial]آیین عشق بازی دنیا عوض شده است
[=arial]یوسف عوض شده زلیخاعوض شده است
[=arial]سر همچنان به سجده فرو برده ام ولی
[=arial]درعشق سال هاست که فتواعوض شده است
[=arial]خو کن به قایقت که به ساحل نمی رسیم
[=arial]خو کن که جای ساحل دریا عوض شده است
[=arial]آن با وفا کبوتر جلدی که پر کشید
[=arial]اکنون به خانه آمده اما عوض شده است
[=arial]حق داشتی مرا نشناسی به هر طریق
[=arial]من همچنان همانم ودنیا عوض شده است

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمه الله
با تشکر از تاپیک خوب شما

الا ای یوسف مصری که کردت سلطنت مغرور
پــــدر را باز گوی آخر کجا شد مهر فـــــرزندی

خيز و به يك سو فكن پرده‌ی پندار را ////تانگری بی‌حجاب، جلوه‌ی ديدار را
كوكب اقبال را، جلــــوه‌گه راز را ////مهر فروزنده‌ را، ماه شب تار را
صفدر ميدان علی، شير دژ پردلی////مسند دين را ولی، رحمت دادار را
آن‌كه به ميلاد اوست رقص‌كنان كهكشان////داده شكوه دگر ثابت و سيار را
يوسف مهر وجود، كعبه‌ی كنعان عشق ////پرتو غيب و شهود مظهر اسرار را
موج كرامات دوست، بحر خروشان عشق//// در صدف روزگار، گوهر شهوار را
هم‌نفس مصطفی، راهبر اؤليا //// صاحب تيغ دو سر، حيدر كرار را در
در حرم كبريا ديده به دنيا گشود ////تا نگرد چشم دل، مطلع انوار را
شادی بزم زمين، مهر جهان‌تاب داد////مژده‌ای از روشنی، گنبد دوار را
جن و ملك سربه‌سر گوش به فرمان او//// تا به سخن واكند، لعل شكربار را
«مشفق كاشانی»

یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد

:Hedye::Hedye::Hedye:


آن که یوسف به زر ناسره بفروخته بود
یادش بخیر داستان فروختن یوسف رو میخوندم بیاد این بیت افتادم
:Sham::Sham::Sham:
گفتم اینم جالبه البته از عشق زلیخا خبری نیست دران
اما برادرانش عجب معامله ای کردند نه ؟


پیراهنی که اید از او بوی یوسفم

ترسم برادران غیورش قبا کنند

ای یوسف خوش نام ماخوش می‌روی بر بام ما
ای درشکسته جام ما ای بردریده دام ما
ای نور ما ای سور ما ای دولت منصور ما
جوشی بنه در شور ما تا می‌ شود انگور ما
ای دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ما
آتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ما
ای یار ما عیار ما دام دل خمار ما
پا وامکش از کار ما بستان گرو دستار ما
در گل بمانده پای دل جان می‌دهم چه جای دل
وز آتش سودای دل ای وای دل ای وای ما
دیوان شمس (غزلیات)

یوسف كنعان من، كنعان شعرم پیر شد

باز آی از مصر باور كن كه دیگر دیر شد

[="Arial"][="#008000"]یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد

آن که یوسف به زر ناسره بفروخته بود[="#008000"][/][/]

نگارا، جسمت از جان آفریدند

ز کفر زلفت ایمان آفریدند

جمال یوسف مصری شنیدی؟

تو را خوبی دو چندان آفریدند

ز باغ عارضت یک گل بچیدند
بهشت جاودان زان آفریدند

غباری از سر کوی تو برخاست
وزان خاک آب حیوان آفریدند

غمت خون دل صاحبدلان ریخت
وزان خون لعل و مرجان آفریدند

سراپایم فدایت باد و جان هم
که سر تا پایت را جان آفریدند

ندانم با تو یک دم چون توان بود؟
که صد دیوت نگهبان آفریدند

دمادم چند نوشم درد دردت؟
مرا خود مست و حیران آفریدند

ز عشق تو عراقی را دمی هست
کزان دم روی انسان آفریدند

یوسف مصری من باز نگردی تا کی؟

در غم هجر توام، پایمردی تا کی؟

ساقه ام سوخته از صاعقه، طوفان نفرست
یوسفم باش ولی، عطر به کنعان نفرست

مثل تندیس گچی آب برایم مرگ است
سایه ابر نمیخواهم و باران نفرست

دل به تجریش نگاه تو که در بند افتاد
گیسوان پر از پیچ شمیران نفرست

غم همان زیره و این سینه همان کرمان است
پیش من باش، نرو... زیره به کرمان نفرست

دم رفتن، سر این راه تهش در مه گم
به خودت محتاجم، آینه قرآن نفرست

ای دریده پوستین یوسفان *** گرگ برخیزی از این خواب گران
گشته گرگان یک به یک خوهای تو *** می درانند از غضب اعضای تو
ز آنچه می بافی همه روزه بپوش *** ز آنچه می کاری همه ساله بنوش
گر ز خاری خسته ای، خود کشته ای *** ور حریر و قز دری، خود رشته ای
چون ز دستت زخم بر مظلوم رست *** آن درختی گشت و ز آن زقوم رست
این سخنهای چو مار و کژدمت *** مار و کژدم می شود گیرد دمت
حشر پر حرص خس مردار خوار *** صورت خوکی بود روز شمار
زانیان را گنده اندام نهان *** خمر خواران را بود گنده دهان
گند مخفی کان به دلها می رسید *** گشت اندر حشر محسوس و پدید
بیشه ای آمد وجود آدمی *** بر حذر شو زین وجود از آدمی
ظاهر و باطن اگر باشد یکی *** نیست کس را در نجات او شکی
در وجود ما هزاران گرگ و خوک *** صالح و ناصالح و خوب و خشوک
حکم، آن خو راست کان غالبتر است*** چونکه زر بیش از مس آمد آن زر است
سیرتی کاندر وجودت غالب است *** هم بر آن تصویر، حشرت واجب است

[="Tahoma"][="Navy"]بسم الله

[SPOILER]یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور[/SPOILER]

درجهان یوسف اگر از همه زیباتر بود
نمکین تر هم ازاو ، چهره ی پیغمبر بود
حسن و زیبائی یوسف ، نمک روی نبی(ص)
جمع در صورت و سیمای علی اکبر(ع) بود
ما داد دل از زمزمه خواهیم گرفت
دامان حسین را همه خواهیم گرفت
در شام ولادت علی اکبر(ع)
عیدی زکف فاطمه(س)خواهیم گرفت
[/]

[="Arial"][="#008000"]هر تهیدستی ز بی شرمی درین بازارگاه
در برابر ماه کنعان را دکانی چیده است

تر نگردد از زر قلبی که در کارش کنند
یوسف بی طالع ما گرگ باران دیده است[/]

گفتند خلائق که تویی یوسف ثانی

چون نیک بدیدم به حقیقت به از انی

شیرین تر از انی به شکر خنده که گویم

ای خسرو خوبان که تو شیرین زمانی

سلام و عرض ادب ممنونم از همه دوستان

:Sham::Hedye::Hedye::Sham:

باور نمی کردم که این ابیات زیبا و تازه رو در این تایپیک تازه تاسیس بتونم رویت کنم:Mohabbat:
الهی همه با هم بریم کربلا .................................آمین:hamdel:

خب نظرتون چیه موضوع رو عوض کنیم؟
برا اینکه تازه واردها هم متوجه موضوع بشن من یه متن ثابت میزارم
هر کی بیت یا غزلی گذاشت اون رو هم کپی کنه برا نفر بعدی
تا همه بدونن موضوع بیت بعدی چیه؟
:Gol::Sham::Sham::Sham::Sham::Sham::Gol:

------------------------------------------------------------------------------
از اینجا کپی کنید

موضوع مشاعره موضوعی برا سری دوم انتظار هست انتظار منجی شنیدید؟

منتظر ابیات زیباتون هستیم خب شروع میکنیم...:Sham:

منتظر پرچم به دوش عرصه عشق است و ایمان
:Sham:

منتظر آموخته رسم مروت از کریمان
:Sham:

منتظر دریای طوفان زاست از اشک یتیمان
:Sham:

آری ای چشم انتظاران
:Sham:

منتظر باید چو باران
:Sham:

یا چو شبنم در بهاران
:Sham:

روح و جان بخشد به یاران
:Sham:

ورنه آن جان جهان را دست بر دامان ندارد
:Sham:

موضوع مشاعره موضوعی برا سری دوم انتظار هست انتظار منجی شنیدید؟

منتظر ابیات زیباتون هستیم خب شروع میکنیم...

چه سالها که گذشت و بهار منتظر است
بهار ِ زخمی ِ پشت حصار منتظر است

چه سروها که به دست ِ تبر شهید شدند
شقایق ِ دل ِ ما ، داغدار منتظر است

هــــر غروبي را

طلــوعي در پــس است
مـــــا به اميـــــد طلـوعــت مـــانده ايم.....
اَللّهُــــــمَّ عَجِّـــــل لِوَلیِّـکَ الفَـــــرَج

یوسف گم گشته باز آید به کنعان غمخور
کلبه احزان شود روز گلستان غم مخور

تا کی در انتظار گذاری به زاریم
باز آی بعد از اینهمه چشم انتظاریم
.
.
.
شرمم کشد که بی تو نفس میکشم هنوز
تا زنده ام بس است همین شرمساریم

استاد شهریار

موضوع مشاعره موضوعی برا سری دوم انتظار هست انتظار منجی شنیدید؟

هنوزم انتظارو انتظار است

هنوزم دل به سینه بی قرار است


هنوزم خواب میبینم به شبها

همان مردی که بر اسبی سوار است

همان مردی که روز جمعه آید

و این پایان خوب انتظار است

چرا نمی رسی ای منتقم ببین امروز

به نیزه ها شده قرآن به دست شیطانی

دوباره پنجره ها ، زل زدن به غربت شهر

در انتظار شما ای طلوع پایانی

[=BTraffic][=BTraffic]خودم آرام میگیــــرم ، ولی این دل دل ِ عــاشق
[=BTraffic][=BTraffic]
سراپــــا شعله ای ار بیقـــــــراری می کند ما را
[=BTraffic][=BTraffic]
یقین دارم که هُـــــرم دستهــای مهـــــــربان تو
[=BTraffic][=BTraffic]
به شبهـای زمستان ،سخت یاری می کند ما را
[=BTraffic][=BTraffic]
عجب فصلی ست فصـل انتـــــظار دیـــدن رویت
[=BTraffic][=BTraffic]
که حتی در زمستان هم بهـــــاری می کند ما را

دل بیقرار نیست ادا درمی آوریم
چشم انتظار نیست ادا در می آوریم
اصلا دلی که مست ریا و هوس شود
گوشش به کار نیست ادا در می آوریم
برلب دعا و دل غرق شهوت است
این رسم انتظار نیست ادا در می آوریم

[="Arial"][="Navy"]


ای یوسف زهرا به گدایت نظری کن
دارد طمع از چشمه ایثار تو چشمم
تا کی به تمنای تو ای مهدی موعود
گریان شود از طعنه اغیار تو چشمم
چشمم شده بیمار ، نما گوشه چشمی
درمان کند آن نرگس بیمار تو چشمم