نامحدود بودن خدا را توضیح داده و چگونگی دلالت آن بر توحید را بیان نمای

تب‌های اولیه

2 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
نامحدود بودن خدا را توضیح داده و چگونگی دلالت آن بر توحید را بیان نمای

همه شرایع آسمانی براساس توحید و یکتاپرستی استوار بوده و بارزترین اصل مشترک در میان آن ها, اعتقاد به توحید است و همه متفکران الهی هم نیز به بیش از یک واجب بالذات معتقد نیستند. در مسئله خلقت ،ربوبیت و عبودیت اقوالی شرک آلود هست , ولی در اصل واجب , قولی که برای ذات واجب الوجود, ثانی و شریکی باشد نقل نشده است .
بعضی هم که شبهه ای مطرح کرده اند خودش و سایرین آن شبهه را ابطال کرده اند. (1) با توجه به این که اصل مسئله شما مربوط به توحید حق تعالی است , در ابتدا مطلبی را که مرحوم علامه طباطبایی در اثبات واجب الوجود دارند هم می آوریم که این مطلب علاوه بر اثبات واجب , یگانگی و غیر متناهی بودن او را نیز ثابت می کند, علاوه بر این , طبق این بیان اصل وجود واجب و وحدت وی بدیهی است نه نظری و می رساند وجود حق تعالی قابل شک نیست .
علامه می نویسد: ما اصل واقعیت را که نقطه مقابل سفسطه است می پذیریم ; زیرا سفسطه انکار اصل واقعیت است و فلسفه اثبات اصل واقعیت . ما هر ذی شعوری را ناچار از پذیرش اصل واقعیت می یابیم و اصل واقعیت را نمی توان اثبات کرد, زیرا این اصل , بدیهی با لذات است و به هیچ وجه قابل اثبات نیست , چون اگربخواهیم این اصل را اثبات کنیم پیش از آن اعتراف کرده ایم که گوینده و شنونده ای هست و استدلال هست ورابطه ای بین دلیل و نتیجه هست , که همه این ها یک سلسله واقعیت هایی هستند که مفروض واقع شده اند, پس قهرااصل واقعیت فی الجمله بدیهی است و قابل اثبات نیست و می دانیم که این واقعیت هستی که در ثبوت وی هیچ شک نداریم هرگز زوال پذیر نیست و ذاتا از قبول رفع و بطلان امتناع دارد; زیرا اگر این واقعیت تحت قید و شرطی و یاحالی و یا زمانی زوال پذیر ولاواقعیت شود, در این صورت یک زمانی هست و یا مقطعی هست و یا حالت و شرطی هست که این واقعیت در آن مقطع زایل شده است پس در کنار سلب واقعیت چندین واقعیت را ناچار اثبات کرده ایم و حتی اگر این قیود را هم طرح کنیم و بگوییم این واقعیت قابل زوال است و لا واقعیت می شود باز ناچار حکم به وجود واقعیت کرده ایم ; زیرا اگر این واقعیت واقعا و حقیقتا زایل شده است پس باز یک واقعیت و حقیقتی هست ;زیرا اگر آن واقعیت حقیقتا زایل نشود و ما توهم زوال کنیم پس اصل واقعیت محفوظ است و اما اگر واقعا زایل شده است پس زوال آن یک واقعیتی است .

بنابراین , اصل واقعیت هستی زوال پذیر نیست ; زیرا از فرض زوالش ثبوتش لازم می آید و چیزی که از فرض زوالش ثبوتش لازم آید قهرا زوالش مستحیل بالذات است , و اگر زوالش مستحیل بالذات باشد پس ثبوت و تحققش ضروری بالذات خواهد بود. پس در اصل واقعیت یک واجب بالذات داریم که به نحو ضرورت ازلی واقعیت است .آن گاه که به سراغ هر یک از موجودات می رویم می بینیم هر یک از این یا سابقه زوال داشته اند ; لاحقه زوال دارند ومی فهمیم که هیچ یک از این ها واجب بالذات و واقعیت مطلق نیستند, بلکه به آن واقعیت مطلق تکیه می کنند که آن همان واجب ازلی است .
بنابراین , مسئله اثبات واجب نیاز به هیچ مبدأ تصدیقی از مسائل فلسفی ندارد, لذا اصل تحقق و وجود واجب بالذات برای هر انسانی بدیهی است و براهینی که برای اثبات واجب اقامه می شود به منظور احیای فطرت او است ودر حقیقت به منزله تنبیه است نه استدلال , حتی همین تقریر تنبیه است نه استدلال ; زیرا اگر واجب همان واقعیت زوال ناپذیر است و برای انسان اصل واقعیت زوال ناپذیر ضروری است , پس با این بیان انسان متنبه می شود که آن اصل و واقعیت زوال ناپذیر واجب تعالی است و دیگر واقعیت های زوال ناپذیر به او متکی است , و اصل هستی وواقعیت زوال ناپذیر گذشته از این که واجب بالذات است یکی است و شریک و مثیل هم نخواهد داشت ; زیراضرورت ازلی واقعیت و چیزی که با هیچ قید و شرطی لاواقعیت نمی شود با اطلاق ذاتی و عدم تناهی او همراه است و اطلاق ذاتی و عدم تناهی مجالی برای فرض شریک و ضد و مانند آن نمی گذارد, لذا دو فرض ندارد. این هم چنان که وجود واجب را ثابت می کند توحید واجب را نیز به اثبات می رساند و مثبت غیر متناهی بودن واجب هم می باشد.(2)
بعد از بیان مرحوم علامه به یکی از ادله غیر متناهی بودن خداوند اشاره می کنیم :
پس محال و ممتنع است که نقیض مقابل خود را پذیرا باشد,
هرگاه انسانی گستردگی عمر نوح را داشته باشد و یا جسمی از نظر حجم با بزرگترین سحابی ها رقابت کند از آن جا محدود است که با نوار و مرز زمان و مکان احاطه شده و در خارج از نوار مرزی از وجود آن خبری نیست . پس محدود بودن ملازم است با آمیختگی با عدم و نیستی .
با توجه به مطالب گذشته روشن می شود اگر محدودیتی در ذات واجب الوجود حاصل شود باید از بیروت وجوداو باشد, چرا که محدودیت طبق مقدمات فوق معنای آلودگی به عدم است و چیزی که ذاتش اقتضای هستی دارد ;یعنی عین هستی است هرگز مقتضی عدم و نیستی نخواهد بود, پس اگر محدودیتی در او باشد باید یک عامل بیرونی داشته باشد و لازمه این سخن آن است که او واجب الوجود نباشد, چرا که از نظر حد وجودی خود مخلوق دیگر ومعلول ذات دیگری است . پس لازمه محدودیت واجب این است که واجب , واجب نباشد به عبارت دیگر بدون شک واجب الوجودی داریم (زیرا که سخن از توحید بعد از اثبات واجب الوجود است . البته برای کسانی که با ثبوت اصل واجب یگانگی او ثابت نشده باشد) حال اگر واجب الوجود نامحدود باشد مدعا ثابت است واگر محدود باشداین محدودیت هرگز مقتضای ذات او نیست , چون ذات او مقتضی وجود است و عین هستی است نه آلودگی به عدم ,پس باید از بیرون بر آن تحمیل شده باشد و مفهوم این سخن آن است که علتی در بیرون او وجود دارد و او معلول آن علت است , در این صورت واجب الوجود نخواهد بود, لذا اگر ما تصور درستی از واجب الوجود داشته باشیم قاطعانه می یابیم که واجب الوجود ضرورتا غیر متناهی است و ممتنع است نا محدود بنا شد ; زیرا حقیقت و واقع محدودیت معلولیت است و وقتی خدا نامحدود و غیر متناهی شد تعدد فرض ندارد ; زیرا تعدد و دوتیت فقط در صورتی است که چیزی با قیدی مانند قید مکان یا زمان یا کمیت یا کیفیت و یا قید دیگری محدود باشد, ولی وقتی توجه داشته باشیم که واجب الوجود مقید به مکان , زمان و سایر حدود و قیود نیست و وجود پاک او عین هستی و هستی محض و مطلق است , هرگز نمی توانیم تعددی برای او تصور کنیم , مثلا وجود خانه های متعدد در کره زمین در صورتی است که هر یک از خانه ها محدود باشد مقداری از سطح زمین را یک خانه فراگرفته , دیوار آن که تمام شد خانه دیگرشروع می شود, لذا در سندخانه ها هم می نویسند فلان خانه از چهار طرف محدود است به ... اما اگر فرضا تمام کرده زمین را یک خانه فراگرفته باشد مسلما جایی برای خانه دوم باقی نمی ماند.
پس غیر متناهی بودن واجب الوجود مساوی است با یگانگی و وحدانیت او.(3)
از بیان گذشته روشن شد که اطلاق و نامحدودی ذاتی است برای واجب ; یعنی مقتضای واجب الوجود بودن نامتناهی بودن است چنان که محدود بودن چیزی حاکی از ممکن الوجود بودن او است که محدود بودن از ناحیه غیرخودش برای او تحمیل شده است , لذا این که گفته اید محدودیت مقتضای ذات واجب باشد ناشی از درست تصورنکردن معنای واجب الوجود است و از این که گفته شد اجتماع نقیضین محال است و این پایه همه مسائل واستدلال ها است , معلوم می شود که چگونه چیزی مستلزم عدم خود نمی شود.
درست تصور کردن هر مسئله کمک زیاد برای حل آن مسئله می کند, گاهی اگر موضوع درست درک شودضرورت ثبوت محمول برایش روشن می شود و یکی از موضوعات مفهوم و معنای ممکن و واجب است .
شما که در مسائل خداشناسی کنجکاو شده اید همه روزه در اطراف خود صدها موجود به نام انسان , ماه ,خورشید, ستاره , و... می بینید, چرا اصلا به فکرتان خطور نکرد که یکی از این ها ممکن است خدا باشد مگر این هایی که در بیرون می بینید موجود نیستند؟ علتش این است که اجمالا می دانید همه این هایی که در منظر من و شماهستند فاقد صلاحیت خدایی هستند, حالا هم چنانکه با تقسیم موجود به واجب و ممکن ضرورة می رسیم , به واجب الوجود با در نظر گرفتن خواص واجب الوجود به یگانگی او پی می بریم , یعنی اگر موجودی دارای این خواص نباشد نمی تواند واجب الوجود باشد, بکله ممکن الوجود است . واجب الوجودی که ذاتش مقتضی وجوداست دارای پنج ویژگی است :

دو چیز حتما باید در یک قسمت با هم اختلاف داشته باشند, مثلا شما می توانید یک انسانی مانند خودتان تصورکنید که شکل و قیافه و رنگ و ساختمان درونی و... همه چیز حتی پدر و مادر او و شما یکی باشد, ولی بالاخره جایی که او ایستاده مسلما غیر از مکانی است که شما الآن ایستاده اید و اگر مکان او عیناً همین مکانی است که الآن شما هستید مسلما او شخص دیگر نیست خود شما هستید.
خلاصه دو چیز متعدد باید لااقل در یک قسمت با هم اختلاف داشته باشند (= ما به الامتیاز.
از طرفی حتما یک جهت اشتراکی هم دارند (و لو در اصل هستی و وجود) بنابراین , هر کدام از آن ها به حکم ضرورت باید از دو قسمت ترکیب شده باشد یکی جهت مشترک میان هر دو, دیگر جهت اختلاف , وقتی مرکب شدند ممکن می شود, چون چیزی که مرکب است ضرورتاً و قطعاً ممکن الوجود است .
پس لازمهء دوگانگی ترکیب است و ترکیب فقط در ممکنات امکان دارد, لذا واجب الوجود ممتنع است دو تاباشد(4)
بنابراین , با در نظر گرفتن خواص واجب الوجود یگانگی او ثابت می شود.
اما این که گفته اید دو واجب عین هم باشند فقط مکانشان جدا باشد, اشکالش با بیان گذشته روشن شد مضافاً براین که مکان دار شدن از خواص اجسام است و خداوند جسم نیست .
در مورد علم و سایر صفات الهی , مانند حیات , قدرت , و... هم مطلب از این قرار است که خداوند واجد همه کمالات است , زیرا او سرچشمه همه کمالات است و ممکنات هر چه دارند از او گرفته اند و اگر خداوند فاقد یکی ازکمالات , مانند علم باشد, لازمه اش این است که معطی شی , فاقد شی باشد و این هم محال است .
43

شما می توانید کتاب هایی از قبیل آموزش عقاید, و آموزش فلسفه آیت اله مصباح یزدی و پیام قرآن , ج 2و 3وکتاب خدا را چگونه بشناسیم از آیت اله ناصر مکارم شیرازی , منشورعقاید امامیه , و منشورجاوید جلد 2اثر آیت اله جعفر سبحانی و فلسفه آزاد از آیت اله سید رضا صدر و کتاب های شهید مطهری , مخصوصاً علل گرایش به مادی گری و مجموعه آثار و بخش اصول عقاید مراجعه فرمایید 1ـ واجب الوجود عین هستی و وجود است ; 2ـ غیر از هستی نیستی است , یعنی نقیض هستی نیستی است ; 3ـ بود و نبود, هستی و نیستی با هم جمع نمی شود (= اجتماع نقیضین محال است که ابده بدیهیات است و پایه همه استدلالها است ) یعنی در یک آن و زمان نمی شود هم بود باشد هم نبود, مثلا نمی شود فلانی در روز شنبه هم زنده باشد هم نباشد, فلان درخت الان هم سیب داشته باشد هم نداشته باشد. 4وجودی که ذاتا مقتض هستی است (= واجب الوجود) ممتنع است که ذاتا اقتضای عدم داشته باشد, 5ـ محدودیت وجود, یعنی آلوده بودن به عدم , چرا که اگر پای عدم و نیستی در میان نباشد محدودیت مفهومی نخواهد داشت , معیار این کوه البرز و یا سبلان با آن بزرگی محدودیت این است که در اندازه گیری خود به نقطه ای می رسیم که در آن جا اثری از این دو کوه نیست . 1- نمی تواند وجوب وجودش هم مقتضی ذاتش باشد هم مقتضی غیر از خودش , زیرا در این صورت با فرض ارتفاع آن غیر وجود واجب هم مرتفع می شود . 2ـ وجوب و وجودش زاید بر ذاتش نباشد و الا ذاتش محتاج می شود و هر محتاج ممکن است , به عبارت دیگروجود و وجوب عین ذاتش باشد, 3ـ واجب الوجود نباید مرکب باشد, یعنی باید ترکیب بر او ممتنع باشد; زیرا اگر مرکب شد احتیاج به اجزا دارد ونیاز مستلزم امکان است ; 4- واجب نباید جزء غیر از خودش باشد و الا منفعل از این غیر خواهد بود و سر از امکان در می آورد ; 5- واجب موجودی است که دومی برایش ممتنع باشد و موجودی که دومی برایش قابل فرض نباشد نمی تواندواجب الوجود لذاته باشد و رمزش هم این است که لازمهء دوگانگی ترکیب است ; زیرا اگر دو واجب از تمام جهات مانند هم باشند و هیچ گونه تفاوتی نداشته باشند, معنا ندارد که دو تا باشد, حتما یکی خواهد بود.
پاورقی:
1) عبدالله جوادی آملی , شرح اسفار, ج 6 بخش 2 ص 31 .
2) محمد حسین طباطبایی , اصول فلسفه و روش رآلیسم , ج 5 ص 116ـ 127و ص 147و عبداله جوادی آملی , شرح اسفار اربعه ,ج 6 بخش 1 ص 177ـ 181 .
3) ناصر مکارم شیرازی , پیام قرآن , ج 3 ص 189ـ 191; با خدا را چگونه بشناسیم , ص 40ـ 42و جعفر سبحانی , منشورجاوید, ج 2 ص 191 .
4) باب حادی عشر, ص 8و ناصر مکارم شیرازی , خدا را چگونه بشناسیم , ص

موضوع قفل شده است