مروري بر رويدادها: از تازش ايرانيان به يونان تا مرگ سقراط
تبهای اولیه
- نخست يك پزشك تبعيدي يوناني دربار داريوش كه دلش سخت هواي وطن كرده بود و ميخواست به هربهايي شده به يونان باز آيد داريوش را برانگيخت تا به يونان بتازد. داريوش نقشهي يك لشكركشي به اروپا را كشيده بود، ولي آهنگ تاختن به يونان را نداشت، بلكه شمال يونان وبسفور و دانوب را در برابر ديده داشت. داريوش ميخواست به جنوب روسيه لشكر كشد. زيرا چنين ميپنداشت كه سكاها كه مرزهاي شمال و شمال شرقي كشور او را پي سپر ستوران خويش ميكردند در آنجا خانه دارند. اما وسوسههاي اين پزشك او را بر آن داشت تا مأموراني به يونان بفرستد.
7-2- اين لشكركشي داريوش در برابر ما، دريچهاي بس بزرگ ميگشايد. پرده را از روي سرزمين بالكان به كناري ميبرد و ما را توانا ميسازد كه آن سوي يونان را كه تاكنون از آن هيچ سخن نگفتهايم ببينيم و دانوب را زير چشم بگيريم. هستهي مركزي سپاه او از شوش به راه افتاده و هرچه پيشتر ميرفت گروههايي ديگر به آنان ميپيوستند تا به بسفور رسيدند. در اينجا يونانيان همدست ايران (يعني ايونيان آسياي صغير) پلي از قايقها بر تنگه بسته بودند و لشكر از آن گذشت. يونانيان همدست ايران قايقها را به دهانهي دانوب بردند تا در آنجا نيز پلي ديگر براي لشكريان ايران ببندند. داريوش در كرانههاي درياي سياه تا سرزميني كه اكنون بلغارستان خوانده ميشود و آن هنگام تراس يا تراكيه ناميده ميشد راند و به دانوب رسيد و از دانوب نيز گذشت. داريوش در ادامه راه، چندان كامياب نبود، بنابراين اكنون كه خواهش و گرايش داريوش نسبت به لشكركشي اروپا از ميان رفته بود. به شوش بازگشت و سپاهي در تراكيه زير فرمان سرداري معتمد به نام مگابيز گذاشت. اين سردار دست به فرمانبردار ساختن مردم تراكيه زد و در ميان سرزمينهايي كه به فرمان آورد پادشاهي خردي بود كه نخستين بار اكنون در تاريخ نام آن ميآيد.اين پادشاهي خرد، مقدونيه بود كه مردمش پيوندي نزديك با يونانيان داشتند. چنان كه به امير آن اجازه داده شده بود كه در مسابقات المپيك شركت كند و جايزه ببرد.
7-3- داريوش ميخواست هيس تيه (كه در جنگهاي داريوش، به او خدمتهايي كرده بود)، را پاداش دهد و به او اجازه داد كه شهري در تراكيه براي خود بسازد. اما مگابيز نظري ديگر داشت و شاه را بر آن داشت كه هيس تيه را با خود به شوش برد و به عنوان رايزن در آنجا همچون زنداني نگاه دارد و اين مرد نخست از رسيدن به چنين پايگاهي سخت خشنود شد و آنگاه به حقيقت امر پي برد. دربار ايران او را خسته كرد و دلتنگ شد و هواي شهر خويش يعني مليطيه به سرش افتاد. پس كوشيد تا حادثه آفريني كند. سرانجام توانست در ايونيه شورش برپا كند. داستان پرپيچ و خمي كه منجر به سوختن سارد به دست ايونيان و شكست ناوگان يونان در جنگ لاده (490 پ.م.) شد بسيار بغرنجتر از آن است كه در اينجا گفته شود. داستاني است تيره و پرابهام و پرفريب و پرسنگدلي و كينه كه در آن مرگ هيس تيه به تابناكي ميدرخشيد. شهربان ايراني سارد كه هيس تيه را گرفتار كرد و بنابود او را به شوش بفرستد كمابيش همان نظر مگابيز را داشت. اما، از بيم آنكه چون پاي هيس تيه به شوش برسد باز داريوش را فريب دهد و خود را نجات بخشد سرش را بريده و آن را به دربار فرستاد!
7-4- پاي قبرس و جزاير يوناني به مسابقهاي كه هيس تيه برانگيخته بود كشيده شد و سرانجام پاي آتن نيز بدان كشيده شد. داريوش دريافت كه اشتباه او از آنجا آغاز شده كه به هنگام گذشتن از بسفور به جاي آنكه به چب بتازد به سوي راست رانده است. پس بر آن شد تا سراسر يونان را بگيرد. نخست از جزاير آغاز كرد.
صور و صيدا، شهرهاي بزرگ بازرگاني ساميان، در دست ايرانيان و كشتيهاي فينيقيان و ايونيان همچون ناوگاني در دست ايشان بود. با اين وسيله ايرانيان جزاير را يكي پس از ديگري متصرف شدند.
جنگ ماراتن
7-5- نخستين حمله ايران بر خاك اصلي يونان به سال 490 پ.م. روي داد. حمله از راه دريا بر آتن آغاز شد با نيرويي كه دراز زماني با باريك بيني خاصي آن را آماده كرده بودند. ناوگان حامل اين سپاه هم وسيلهي خاصي براي حمل است داشتند. اين سپاه نزديك ماراتن پياده شد. پارسيان را خائني يوناني به نام هيپياس پسر پيزيسترات كه زماني جبار آتن بود راهنمايي ميكرد. هرگاه آتن به دست پارسيان ميافتاد، او بار ديگر به دستياري پارسيان پايگاه گذشتهي خويش را بازمي يافت. خطر چنان فوري و سخت بود كه مردي كه پيك گذشتهي خويش را بازمي يافت. خطر چنان فوري و سخت بود كه مردي كه پيك دونده بود از آتن به اسپارت رفت و همواره بر زبانش ميرفت كه «لاكدمونيها (اسپارتيان) آتنيها ميخواهتد كه كه به ايشان ياري كنيد و نگذاريد بيگانگان بر يونان دست يابند. ارتري در دست ايشان است و يونان با از دست دادن اين استان ناتوان گشته است».
فيليپ پيد كه نام اين پيك دونده بود فاصلهي ميان آتن و اسپارت را كه به خط مستقيم تقريباً صد ميل و بر روي زمين با كوهها و گذرگاههايي كه در ميان اين دو جاي وجود دارد فاصله بسيار بيشتر است در مدت چهل و هشت ساعت پيمود. اما پيش از آنكه اسپارتيان به ميدان جنگ برسند پيكار درگرفت. آتنيان بر دشمن تاختند. ايشان به شيوهاي شگفت به جنگ پرداختند. ايشان نخستين مردمي بودند از يونان كه به سپاه ماد زدند و بيترس بر آنان تاختند و به چشم ايشان خيره نگريستند. چه تا آن زمان يونانيان از شيندن نام مادها به هراس ميافتادند.
ادامه دارد .........
دو جناح سپاه پارس عقبنشيني كرد، اما قلب پايدار ماند. آتنيان خونسرد و توانا بودند. به دنبال جناحها تاختند و قلب را در ميان گرفتند. پس بخش عمدهي سپاه پارس راه گريز گرفتند و به كشتيها نشستند. هفت كشتي به دست آتنيان افتاد و ديگر كشتيها به راه افتادند و با يك مانور بيهوده خواستند پيش از بازگشت آتنيان به شهر خويش آتن را تصرف كنند. ولي به هر حال به سوي آسيا راندند.
اينك به گفتار هرودوت در پايان اين جنگ داريوش نقشهي يك لشكركشي به اروپا را كشيده بود، ولي آهنگ تاختن به يونان را نداشت، بلكه شمال يونان وبسفور و دانوب را در برابر ديده داشت. داريوش ميخواست به جنوب روسيه لشكر كشد. زيرا چنين ميپنداشت كه سكاها كه مرزهاي شمال و شمال شرقي كشور او را پي سپر ستوران خويش ميكردند در آنجا خانه دارند. اما وسوسههاي اين پزشك او را بر آن داشت تا مأموراني به يونان بفرستد.
بنگريم كه ما را از پايگاه و شكوه مادها در اين هنگام بهتر آگاه ميسازد:
«از لاكدمونيان (اسپارتيان) دو هزار تن پس از چهاردهم ماه با شتابي فراوان به آتن آمدند تا به گاه جنگ خود را رسانيده باشند. چنان كه سه روزه به آتن رسيدند. با آنكه بس دير به ميدان آمده بودند باز خواستار ديدن كشتگان مادي شدند. پس به ماراتن شتافتند و بر پيكر كشتگان نگريستند و چون به اسپارت بازگشتند آتنيان و كار ايشان را ستودند.»
اتحاد يونانيان نتيجه داد: شكست داريوش
7-6- يونانيان كه نخستين بار از ترس با هم متحد شدند بر ايران پيروز گشتند. اين خبر با خبر شورش مصر در يك زمان به داريوش رسيد و همچنان در ترديد بود كه نخست به كدام يك بپردازد، اما مرگ او را فرو گرفت.
پسرش خشايارشا نخست به مصر رفت و يك شهربان پارسي بر آنجا گمارد. گفتار هرودوت كه بايد به يادداشت كه يونانيي ميهنپرست بود در هنگام شرح اين روي دادها به نهايت هيجان ميرسد! او ميگويد:
«نبود مردمي كه در اين جنگ شركت نكرد؟ كجاست رودي جز رودهاي بزرگ كه آب آن براي سيرابي اين سپاه بسنده باشد؟ مردماني پياده نظام بودند و مردمي سواره نظام. بعضي نيروي دريايي و برخي كشتيهاي دراز براي ساختن پلها و حمل و نقل. گروهي به فراهم آوردن خوار و بار گمارده شدند و جمعي سرگرم هموار ساختن و مرمت راهها گشتند».
خشايار شاه جنگ را ادامه ميدهد
7-7- خشايارشا پا به اروپا نهاد. اما نه چنان كه داريوش كه از فاصلهي نيم ميلي بسفور گذشته بود، بلكه او از هلسپون (=داردانل) گذشت. در شرح گردآوري و بسيج سپاهي گران و راهپيمايي از سارد تا هلسپون هرودوت از تاريخنگاري به شعر سرودن ميگرايد. اين گروه شگرف از تروا با شكوهي فراوان گذشت. و خشايارشا كه ايراني و نسبت به يونان بيگانه بود به گفتهي او همچون يك يوناني آشنا به ادبيات كلاسيك روي برگرداند تا ارگ پريام را بنگرد. بر هلسپون در آبيدوس پلي بسته شد و بر بالاي تپهاي اورنگي مرمرين ساختند. از آنجا سپاه خويش را سراسر زير چشم گرفت.
«چون خشايارشا ديد كه سراسر هلسپون را كشتيها پوشانيده و هر دو كران آن پر است از مردان جنگي، خويشتن را خوشبخت يافت. ولي از آن پس سرشك از ديدگانش سرازير شد. اردوان عموي شاه (كه نخست گستاخانه انديشهي خود را گفته بود كه بهتر است شاه از اين لشكركشي دست بردارد) چون اين بديد گفت: «شاها سبب آن شادي و اين اندوه چيست؟» خشايارشا پاسخ داد كه «غمناكم از اينكه ميبينم عمر آدمي چه كوتاه است و صد سال ديگر از اين سپاه گران يك تن زنده نيست». اين شايد حقيقتي تاريخي نبوده باشد اما سخني است شاعرانه. ناوگان ايران كه از يك كران تا كران ديگر را پوشانيده بود با اين سپاه زميني در راهپيمايي به سوي جنوب پيش راند. اما طوفان سهمگين برخاست و نيروي دريايي را گزندي فراوان رسانيدو 400 كشتي ناپديد گشت و همچنين بسياري كشتيهاي حامل غله. نخست يونانيان بيرون - راندند تا با مهاجمان در درهي تامپه نزديك كوه المپ برابري كنند، اما سپس از راه تسالي عقب نشستند و بر آن شدند تا در جايي به نام ترموپيل در انتظار ايرانيان باشند. در ترموپيل در آن زمان يعني 2400 سال پيش، تخته سنگي بزرگ بود كه دريا در مشرق آن بود و ميان آن تخته سنگ و دريا فاصلهاي بود كه يك گردونه به دشواري از آن ميگذشت. برتري ترموپيل از نظر يونانيان آن بود كه سواره نظام و گردونه در آنجا به كار نميآمد و كمي شمار يونانيان در برابر پارسيان اهميت چنداني نداشت. در اينجا در روزي از سال 480 پ.م. جنگ درگرفت.
[=Century Gothic]7-8- تا سه روز يونانيان در برابر سپاه گران پارس پايداري كردند، بر آن گزند فراوان رسانيدند و بر خودشان چندان چشم زخمي نرسيد. سپس در روز سوم گروهي از پارسيان از پشت يونانيان سر درآوردند.. يك روستايي ايشان را راهنمايي كرده بود. در ميان يونانيان گفتگوي پرشتابي درگرفت. گروهي خواستار عقب نشيني و گروهي ديگر خواهان پايداري بودند. فرمانده همهي اين نيرو لئونيداس طرفدار پايداري بود و گفت كه با خويشتن سيصد تن اسپارتي نگاه خواهد داشت. بازماندهي سپاه يونان ميتواند تا خط دفاعي بعدي عقب نشيني كند. تسپيان كه هفتصد تن بودند از عقب نشيني خودداري كردند و ترجيح دادند بمانند و با اسپارتيان كشته شوند. همچنين يك گروه چهارصد تني از مردم طب برجاي ماندند. از آنجا كه مردم طب بعدها با پارسيان همدست شدند داستاني بر سر زبانها افتاد كه اين گروه را با زور و برخلاف خواست ايشان نگاه داشتند. اما اين امر نظر نظامي ممكن نمينمايد. اين يكهزار و چهارصد تن پايداري كردند و پس از جنگي مردانه همه در خاك و خون افتادند. دو تن اسپارتي كه چشم درد داشتند در ميدان نبودند. چون خبر جنگ به ايشان رسيد يكي چون ناخوش بود كه حركت نميتوانست، ديگري از بندهاش خواست تا او را به ميدان جنگ رهبري كند و در آنجا آنقدر كوركورانه پيكار كرد تا كشته شد...اين گروه خود يك روز تمام تنگه را در برابر پارسيان اجازه داد كه بخش بزرگي از سپاه يونان عقب نشيني كند و همچنين گزند فراواني به دشمن زد و بر حيثيت جنگاوران يونان از جنگ ماراتن نيز بيشتر افزود.
[=Century Gothic]-9- سواره نظام و گروه حمل و نقل ايرانيان آهسته به درون تنگه راه جستند و به سوي آتن راندند. در اين هنگام در ميان نيروهاي دريايي هم زد و خوردهايي ميشد. ناوگان يونان در برابر پيشروي پارسيان عقب نشيني كرد. ولي ناوگان ايران نيز بر اثر ناآشنايي با كرانههاي آن پيرامون و دگرگوني آب و هوا گزند فراوان ديد. تنها بسياري شمار پارسيان موجب شد كه به آتن راه جويند. اينك كه ترموپيل به دست دشمن افتاده ديگر تا تنگهي كرنت خط دفاعي نميشد پديد آورد. بنابراين بسياري از شهرها از جمله آتن به دست دشمن افتاد. مردم اين شهرها يا ميبايستي بگريزند يا در برابر پارسيان سر تسليم فرود آورند. طبها و همهي بئوسيان تسليم شدند و ناچار به سپاه ايران پيوستند. در اين ميان تنها مردم پلاته بودند كه به آتن گريختند. سپس نوبت به آتن رسيد و كوشش فراوان شد تا با شروطي تسليم شوند. اما همهي مردم اين شهر بر آن شدند تا خاك و مال خويش را ترك گويند و به دريا شوند. زنان و كساني كه پيكار نميتوانستند به سالامين و جزاير نزديك آن برده شدند. تنها گروهي از مردم بسيار سالخورده كه حركت نميتوانستند و چند تن معلول در شهر ماندند. پارسيان آتن را گرفتند و سوختند. چيزهاي مقدس همچون پيكرهها كه در آن هنگام سوخته شد چون آتنيان بازگشتند در آكروپول به خاك سپردند و به روزگار ما از خاك بيرون آورده شده است و آثار آتش سوزي بر آنها آشكار است. خشايارشا پيكي سوار به شوش فرستاد تا خبر پيروزي او را برساند و از پسران پيزيسترات كه با خود آورده بود خواست تا ميراث خويش را به دست گيرند و به آيين آتنيان در [=Century Gothic] [=Century Gothic] [=Century Gothic]پارسيان را خائني يوناني به نام هيپياس پسر پيزيسترات كه زماني جبار آتن بود راهنمايي ميكرد. هرگاه آتن به دست پارسيان ميافتاد، او بار ديگر به دستياري پارسيان پايگاه گذشتهي خويش را بازمي يافت. خطر چنان فوري و سخت بود كه مردي كه پيك گذشتهي خويش را بازمي يافت. خطر چنان فوري و سخت بود كه مردي كه پيك دونده بود از آتن به اسپارت رفت و همواره بر زبانش ميرفت كه «لاكدمونيها (اسپارتيان) آتنيها ميخواهتد كه كه به ايشان ياري كنيد و نگذاريد بيگانگان بر يونان دست يابند. ارتري در دست ايشان است و يونان با از دست دادن اين استان ناتوان گشته است». [=Century Gothic] [=Century Gothic]
[=Century Gothic] آكروپول قرباني گذرانند.
7-10- در اين هنگام ناوگان به هم پيوستهي كشور شهرهاي يونان به سالامين آمد و در شوراي جنگي اختلاف بزرگي روي نمود. كرنت و كشورهاي آن سوي اين تنگه خواستار عقب نشيني و سپردن شهرهاي مگار و اژه به دشمن شدند. تميستوكل اصرار ورزيد كه در سالامين به جنگ پردازند. بيشتر اعضاي شورا خواستار عقب نشيني بودند كه كه ناگهان خبر رسيد كه راه عقب نشيني بسته شده است. پارسيان از راه دريا دوري زده و در پشت سالامين گرد آمدهاند. اين خبر را آريستيد دادگر كه دربارهي او سخن گفتيم آورد. خرد و زبان آوري او به تميستوكل ياري بسيار كرد و فرماندهان مردد را مصمم ساخت. اين دو تن يعني آريستيد و تميستوكل كه در گذشته دشمن خوني بودند با جوانمردي كه در آن روزگار كمياب بود دست از دوگانگي برداشتند تا خطر بزرگ را دريابند. در سپيده دم كشتيهاي يونان به جنگ دست بردند.
7-11- ناوگان دشمن از ملتهاي بسياري تشكيل ميشد و چندان يگانگي نداشتند. ولي شمار آن سه برابر يونانيان بود. در يك جناح اين ناوگان فينيقيان و در جناح ديگر ايونيان و مردم جزاير كرانههاي آسيا بودند. بعضي از ايونيان و مردم جزاير سخت پاي فشردند. گروهي ديگر اين را به ياد داشتند كه يوناني هستند. ناويان يوناني بيشتر از آزادان بودند كه براي نگهداري خانهي خويش ميكوشيدند. در ساعتهاي نخستين، جنگ آشفته بود. آنگاه بر خشايارشا كه به نظاره نشسته بود آشكار شد كه ناوگان او در تكاپوي گريز است. گريز منجر به ننگي بزرگ شد.
[=Century Gothic]صحنههاي حزنانگيز در برابر خشايارشاه [=Century Gothic]
7-12- خشايار شاه ديد كه كشتيهايش از گزند دماغهي تيز كشتيهاي دشمن سوراخ شده و به دست دشمن افتاده و ناويانش كشته شده و در خون خويش غلطانند. در آن هنگام بيشتر كار جنگ دريايي با سوراخ كردن كشتي به وسيلهي زدن دماغه به بدنهي كشتي ديگر و يا جنگ با پاروها و گرفتن پاروهاي دشمن و بيبهره كردن آنان از نيروي تحرك پيش ميرفت. خشايارشا ديد كه گروهي از كشتيهاي شكستهي او تسليم ميشوند. در دريا برخي از سران يوناني را ديد كه به سوي خشكي شنا ميكنند، اما از غير يونانيان بسياري در دريا نابود شدند چون شنا نميدانستند. كوشش كاهلانه خط اول ناوگان ايراني نيز موجب در هم ريختگي و آشفتگي بيشتر شد. بعضي از كشتيهاي ايران از عقب به وسيلهي دماغهي كشتيهاي خودي سوراخ شدند.اين كشتيهاي روزگار كهن بسيار بد ساخت و نامناسب بودند. باد مغربي ميوزيد و بسياري از كشتيهاي شكستهي خشايارشا را در برابر ديدگان او به سوي كرانه ميبرد تا خرد كند. بعضي ديگر را يونانيان به سوي سالامين ميراندند. برخي هم كه گزند ديده، ولي هنوز تواناي كارزار بودند رو به سوي كرانهي زير پاي شاه گذاشتند تا خويشتن را در پشتيباني نيروي زميني گذارند. آن سوتر در دريا اشباح كشتيهاي يوناني ديده ميشد كه كشتيهاي ايراني را دنبال ميكردند. آهسته حادثه پشت حادثه و شوربختي در زير ديدگان او خويشتن را ميگسترانيد. ميتوان تصور كرد كه بسياري پيكها كه ميآيند و ميروند فرمانهاي بيهودهاي را ميرسانند و هر لحظه نقشهي جنگ دگرگون ميشود. بامدادان خشايارشا بر اين آهنگ بيرون شده بود كه كارنامهي فرماندهانش را بر لوحها بنويسد و ايشان را بر طبق پيروزيها و كاميابيهاشان پاداش بخشد. در آفتاب زرين پايان روز نيروي دريايي خويش را پراكنده و غرق شده و نابود گشته مييافت و نيروي دريايي يونان را در سالامين پيروزمند، به هم پيوسته و در كنار هم ميديد. پنداري هنوز باور ندارند كه پيروز شدهاند.
7-13- نيروي زميني ايران تا چند روزي در ترديد به سر برد و سپس راه بازگشت پيش گرفت و تسالي را در نظر داشت، در آنجا زمستان را به سر آورد تا جنگ را سال بعد از سر گيرد. اما خشايارشا مانند داريوش اول اينك به جنگ اروپا بيميل شده بود. ار اينكه پلهاي قايقي را بشكنند به هراس افتاده بود. او با گروهي به سوي هلسپون رفت و پارهي بزرگ سپاه را در تسالي زيرفرمان مردونيوس (مردونيه) گذاشت.
7-14- جنگ همچنان تا سالها ادامه يافت. يونانيان در مصر شورشي نافرجام را دامن زدند و كوشيدند تا قبرس رابگيرند و تا 449 پ.م. جنگ برپا بود. آنگاه بيشتر كرانههاي يوناني آسياي صغير و شهرهاي يوناني درياي سياه آزاد شدند. اما قبرس و مصر همچنان زير فرمان ايران ماندند. هرودوت كه در شهر هاليكارناس در ايوني و در قلمرو ايران زاده شده بود در اين هنگام سي و پنج ساله بود و از اين آشتي گويا بهره گرفته باشد و به گردش بابل و ايران رفته باشد. شايد هم در حدود 438 پ.م. به آتن سفر كرده و تاريخ خود را براي مردم آنجا خوانده باشد.
ادامه دارد .........
[=Century Gothic]قتل خشايارشاه و فروخفتن آرزوي فتح اروپا براي هميشه [=Century Gothic]
7-15- انديشهي اتحاد يونانيان و تاختن بر ايران در زمان هرودوت چندان شگفت نمينمود. بعضي از خوانندگان تاريخ هرودوت اين چنين استنباط ميكردند كه او اين انديشه را ميپراكند. وي از اريستاگر ناپسري هيس تيه ميگويد كه گويا صفحهاي مفرغي داشته كه بر آن نقشهي زمين نقش شده بود و آن را به اسپارتيان نشان ميداد و رودها و كوههاي نگاشته شده بر آن را مينموده است. از زبان اريستاگر گويد كه «اين بيگانگان در پيكار دلير نيستند. شما نيز از سويي در كار جنگ به منتهاي زبردستي رسيدهايد. آنان با تير و كمان و زوبيني كوتاه ميجنگند و به گاه كارزار شلوار بر تن دارند و كلاه بر سر. اما شما اسلحه و انضباط خود را كامل كردهايد. چيره شدن برايشان آسان است. همهي ملتهاي جهان كه داراي زر و سيم و مفرغ و جامههاي گلدوزي شده و جانوران و بردگان نيستند؛ همهي اينها را ميتوانيد اگر بخواهيد از آن خود كنيد». صد سال بعد اين خوابها درست آمد!
7-16- خشايارشا را در كاخش در 465 پ.م. كشتند و از آن پس ايران ديگر آهنگ جنگ اروپا نكرد. از آنچه در امپراطوري بزرگ ايران ميگذشت آنچنان آگاهي كه از كشورهاي خرد يونان مركزي در دست است، نداريم. يونانيان ناگهان دست به پديد آوردن آثار ادبي و آنچه در درون داشتند به كتابت ميسپردند. اين چنين كاري در گذشته از هيچ ملتي ديده نشده بود. پس از 479 پ.م. (پلاته) گويي روان از كالبد حكومتهاي ماد و پارس رخت بربسته بود. امپراطوري ايران رو به تباهي گذاشت. پس از خشايارشا اردشير و خشايارشاي دوم و داريوش دوم از پي يكديگر بر تخت نشستند و در مصر و سوريه شورش روي داد و مادها شوريدند و سپس اردشير دوم و داريوش بر تخت نشستند و اين شاه اخير با برادرش بر سر تاج و تخت پيكار كرد. تاريخ اين دوران ايران همانند روي دادهاي تاريخ بابل و آشور و مصر به روزگارهاي كهن است. آشفتگي به كاخ راه يافت و در آن جنايتها و خونريزيها و فسادها بار آورد. اما اين پيكار اخير موجب پديد آمدن شاهكاري در زبان يوناني شد. زيرا كه اين كوروش دوم (اين در واقع به نام كوروش كوچك معروف شده و هرگز بر اورنگ شاهي ننشست و اگر به تخت ميرسيد كوروش سوم نام ميگرفت.م.) سپاهي از مزدوران گرد آورد و به بابل تاخت و به هنگام پيروزي بر اردشير دوم كشته شد. بنابراين ده هزار تن يوناني كه در سپاه او بودند به رهبري گزنفون به سوي ميهن به راه افتادند (401 پ.م.) و شرح اين بازگشت را گزنفون در كتاب آنابازيس (Anabasis) يا بازگشت نگاشته [=Century Gothic] [=Century Gothic] [=Century Gothic]«چون خشايارشا ديد كه سراسر هلسپون را كشتيها پوشانيده و هر دو كران آن پر است از مردان جنگي، خويشتن را خوشبخت يافت. ولي از آن پس سرشك از ديدگانش سرازير شد. اردوان عموي شاه (كه نخست گستاخانه انديشهي خود را گفته بود كه بهتر است شاه از اين لشكركشي دست بردارد) چون اين بديد گفت: «شاها سبب آن شادي و اين اندوه چيست؟» خشايارشا پاسخ داد كه «غمناكم از اينكه ميبينم عمر آدمي چه كوتاه است و صد سال ديگر از اين سپاه گران يك تن زنده نيست». [=Century Gothic] [=Century Gothic]
[=Century Gothic] كه يكي از نخستين يادداشتهاي شرح جنگ به شمار است.
اينك كشتارها و شورشها و كينه توزيها و شوربختيها و خيانتها در دوستي و پيمان و زبونيها پستيها فراوان روي ميداد. اما هرودوتي نبود كه آنها را بنگارد. خشايارشاي سومي كه دستش به خون بسياري آغشته بود كوتاه دوراني درخشيدن گرفت. گويند اردشير سوم را با گواس ( Bagoas با گواس از خواجه سرايان و به اردشير بسيار نزديك بود.م.) كشت و آرسس خردترين پسر او را بر تخت نشاند و سپس او را نيز كه در سر انديشهي استقلال و آزادي عمل ميپخت به قتل رسانيد.
[=Century Gothic]درسي كه يونانيان از شكست ايرانيان در فتح اروپاگرفتند [=Century Gothic]
7-17- بدين گونه تاريخ به پيش ميرود. آتن كه زماني پس از شكست ايرانيان رونقي گرفته بود، گرفتار طاعوني شد كه پريكلس بزرگترين فرمانرواي آن به كام مرگ فرو رفت (429 پ.م.) با اين حال، با بازگشت و پراكنده شدن ده هزار تن يوناني در شهرهاي يونان، داستان ناتواني و آشفتگي حكومت ايران به يونانيان آموخت كه ميتوانند با گروهي سپاه دلير و جنگاور بر ايران چيره شوند. (البته اگر روايتهاي يكطرفه هرودوت را از اين مناقشه، باور نماييم).
[=Century Gothic]آتن پس از جنگ با ايرانيان
[=Century Gothic]7-18- تاريخ يونان تا چهل سال پس از پلاته و ميكال داستاني است از صلح و آرامش نسبي. جنگهايي روي داد، ولي آنچنان سخت نبود. تا زماني كه آتن رو به رونق ميرفت براي مردم فرصت و زمان تفكري فراهم شد و اين فرصت و فراغت بر حسب تصادفات و مشخصاتي كه در گروهي خرد از مردم بود بارور شد و ثمرات بسيار پر ارجي به بار آورد.
پديد آمدن روشي در خط براي نمودن صداها و دگرگونيهاي باريك زبان مكالمه موجب پيدا آمدن ادبيات گشت و به راستي كه ادبياتي بس زيبا آفريده شد و هنر مجسمه سازي پيشرفت كرد و دانش نويني كه به دست فيلسوفان ايوني پايه گذاري شده بود بارور شد.
[=Century Gothic]شعلهوري آتش جنگ بين آتن و اسپارت
[=Century Gothic]7-19- پس از گذشت پنجاه سال دشمني اندك آتن و اسپارت به جنگهاي پر كشتار و زيان آوري رسيد كه همهي اين كوششهاي فرهنگي را به كام خويش فرو برد و نابود ساخت.
اين جنگ در تاريخ به نام جنگ پلوپونز شناخته شده است و سي سال طول كشيد و يونان را بيرمق كرد. نخست آتن پيروزي يافت آنگاه اسپارت. سپس شهر طب كه تقريباً در پنجاه ميلي آتن بود، رونقي يافت، چنان كه اسپارت را فرو دست خود قرار داد. بار ديگر آتن پايگاهي برجسته يافت و پيشواي يك اتحاديه شد. اينك داستاني از هم چشميهاي سخت و نفرتها و كينه توزيهاي به وصف نيامدني پديد آمد كه اگر ادبيات بزرگ و تابناكي وجود نداشت قرنها پيش همه به فراموشي سپرده شده بود.
[=Century Gothic]ايران هنوز بازيگر در سرزمين يونان [=Century Gothic]
7-20- در سراسر اين ماجراها ايران گاهي همچون دستيار و متحد يك اتحاديه و گاهي دستيار ديگري پديدار ميشود. در حدود ميانهي سدهي چهارم پ.م. يونان گرفتار يك نفوذ جديد ميشود و آن نفوذ فيليپ پادشاه مقدونيه است. مقدونيه از پشت صحنهي اين چند آشفتگيهاي يونان برخاست. زماني فرا ميرسد كه انديشهي يونانيان از اختلافات و پيكارهاي خانگي خسته ميشود و همه چشم اميد به مقدونيه ميدوزند.
پيكارهاي خونين بينقشه آنچنانكه توسيديد آنها را توصيف كرده ادامه يافت و در آشفتگيهاي آن يك تمدن تابناك نوبنياد رو به نابودي گذاشت. در اين كليات نميتوانيم شرح اين خونريزيها و چگونگي به آتش و خون كشيدن شهرها را بيان كنيم. يونان در كرهاي كه قطر آن يك پا هم باشد چنان جاي ناچيزي را ميگيرد كه تقريباً شناخته نميشود و در يك تاريخ مختصر آدميان سراسر جهان اين قرن كه در آن سالامين و پلاته روي داد و فيليپ به قدرت رسيد بسي ناچيز و نامهم مينمايد. اما آنچه اهميت دارد اثر انديشه و فكر يونانيان است كه بر افكار ملتهاي آيندهي جهان اثر گذاشته است و جزئي جدانشدني از شيوهي انديشهي ما شده است. آن همانا آثار نوشتهاي است كه دورانهاي كوتاه آرامش و فراغت ميان اين آشفتگيها پديد آورده است.
[=Century Gothic]تاريخ خارجي يونان، تيرهتر و تار، امّا تاريخ داخلي آن، روشن و راهبَر و روشنفكران امروز [=Century Gothic]
7-21- پروفسور گيلبرت موري گويد: «تاريخ سياسي خارجي آنان به راستي مانند تاريخ سياسي خارجي ديگر ملتها پر است از جنگها و سياست بازي و بيرحمي و ستم و فريب و نيرنگ. اما تاريخ داخلي آنان است كه اين چنين پرعظمت است. آنان بر سر راه خود با دشواريهايي دست به گريبان بودند كه امروزه بر سر راه ما از آنگونه دشواريها وجود ندارد. ايشان تجربهاي نيز نيندوخته بودند و هرچه ميكردند در آن مبتكر بودند و «آرزوها و بيمها و خشمهاي آنان شايد شديدتر و خشنتر از آن ما بود، با اين همه آنان آتن دوران پريكلس و افلاطون را پديدار كردند».
اين نيروي فكري يوناني كه اينك بيست و پنج قرن است راهبر روشنفكران جهان است و ايشان را الهام ميبخشد پس از جنگ ماراتن و سالامين كه يونان آزاد و دلير گشته بود پديدار گشت. اين نيروي فكري آفريدهي گروهي انگشت شمار بود. گروهي از مردم شهرهاي آتن به عمر يك نسل در وضعي زندگي ميكردند كه براي هر مردمي آن حال پديد آيد ميتوانند چيزهاي نيك و زيبا پديد آورند. اين گروه تأمين داشتند و آزاد بودند و خودبين و گرفتار وسوسهي مخالفت و ستيزه جويي كه در ميان ما فراوان است نبودند. به هنگامي كه جنگ خانگي با اسپارت آغاز شد و با آن محيط سياسي و اجتماعي پرخفقاني به سر آتن سايه افكند، شعلهاي تابناك از انديشه وجود داشت كه در سراسر اين جنگها و تا زمان مرگ اسكندر يعني تقريباً بيش از صد سال ادامه داشت و پرتوافكن بود.
[=Century Gothic]ظهور پريكلس
[=Century Gothic]7-22- مردم آتن كه از پيروزمندي سربلند بودند و سخت شيفتهي آزادي، زماني به سوي اشرافيت گرويدند. آتنيان با رهبري پريكلس، كه فريبكاري بزرگ و رئيس مجلس عمومي و سياستمداري همانند (و همپايهي لينكلن در تاريخ حاضر آمريكا بوده است)، دست به كار نوسازي شهر خويش و توسعهي بازرگاني آن زدند. چندگاهي آتنيان توانستند از اين مرد بلند همت پيروي كنند. پريكلس هم توانايي سياسي داشت و هم در او خواهش و گرايش پديد آوردن آثار زيبا و عميق و والا بود. پريكلس بيش از سي سال فرمانروايي ميكرد. مردي بود با نيروي خارقالعاده و آزادفكري فراوان. اين صفات را بر پيشاني دورانش به يادگار گذاشت. وينكلر ميگويد كه دموكراسي آتن تا زماني «نشاني از چهرهي پريكلس داشت». تكيهي او شايد بيشتر بر دوستان شرافتمند و يك دلش بود. زني بود با تحصيلات استثنايي به نام اسپازي از مردم ملطيه كه پريكلس به سبب محدوديتهاي قانوني آتن نميتوانست با او زناشويي كند، ولي در واقع همسر او بود. اين زن در گرد آوردن مردان پراستعداد در پيرامون پريكلس دستي داشت. همهي نويسندگان بزرگ زمانه او را ميشناختند و بعضي از ايشان خرد او را ستودهاند. پلوتارك گواينكه اين زن را به برپاكردن جنگ پرآشوب و خطرناك با ساموس كه سرانجام [=Century Gothic] [=Century Gothic] [=Century Gothic]نيروي زميني ايران تا چند روزي در ترديد به سر برد و سپس راه بازگشت پيش گرفت و تسالي را در نظر داشت، در آنجا زمستان را به سر آورد تا جنگ را سال بعد از سر گيرد. اما خشايارشا مانند داريوش اول اينك به جنگ اروپا بيميل شده بود. ار اينكه پلهاي قايقي را بشكنند به هراس افتاده بود. او با گروهي به سوي هلسپون رفت و پارهي بزرگ سپاه را در تسالي زيرفرمان مردونيوس (مردونيه) گذاشت. [=Century Gothic] [=Century Gothic]
[=Century Gothic] براي آتن كاميابي داشت متهم ميكند، باز خود او ميگويد كه اين امر به سبب قدرت ساميان كه بازرگاني دريايي آتن را تهديد ميكردند ضروري بود.
7-23- خواهشها و آرزوهاي هر كس در پيرامونيان او اثر ميگذرد. پريكلس خشنود بود به اينكه رهبر آتنيان باشد تا جبار آنان. به رهبري او اتحاديههايي پديد آمد و مستعمرات و پايگاههاي بازرگاني از كرانههاي ايتاليا تا درياي سياه به تصرف آمد و گنجينههاي اتحاديه كه در دلوس بود به آتن آورده شد. از آنجا كه از جانب ايران ايمني داشت غنايم جنگي متحدان آتن را صرف زيبا كردن شهر ميكرد. اين چنين كاري بر حسب داوري امروزي درست نيست، ولي در آن روزگار اين كار پستي و سفلگي و آز شمرده نميشد. مگر آتن اين اتحاديه را پديد نياورده بود، پس هر كارگري سزاوار دستمزد خويش است. اين دوران براي پيشرفت معماران و هنرمندان، دوراني بس شكوفان بود. پارتنون (Parthenon Polyclete) كه ويرانههاي آن هنوز هم زيبا است همچون افسري برتارك شكوهمنديهاي دوران پريكلس ميدرخشد. مجسمه سازاني همچون فيدياس (Phidias) و ميرون (Myron) و پليكلت (Polyclitus) كه آثارشان هنوز باقي است گواه پيشرفت هنر اين دورانند.
7-24- خوانندگان بايد اين سخن تابناك وينكلر را كه: اين آتن نوبنياد تا زماني نقش چهرهي پريكلس را داشت، به ياد داشته باشند. نبوغ خاص اين مرد و محيطي كه او پديد آورده بود موجب آشكار شدن نبوغ پيرامونيان او شد و مردان روشنفكر و روشن بين بزرگ را فراهم آورد. آتن تا زماني نقش چهرهي او را داشت همچنان كه كسي نقاب يا ماسكي بر چهره گذارد و سپس ناگهان از داشتن آن خسته شود و بخواهد آن را به گوشهاي افكند. مردم عادي آتن چندان صفات عالي و كرامت نداشتند. دربارهي آريستيد به هنگام رأيگيري داستاني گفتيم، لويد در كتاب «دوران پريكلس» ميگويد كه آتنيان از شنيدن نام ميلتياد و پيوستن او با جنگ ماراتن سخت پرهيز و نفرت داشتند. خودبيني تعصبآميز رأي دهندگان عادي عليه نوابغي كه آتن را برپا ميكردند شوريد. مردم از سپاسي كه براي مجسمه سازي چون فدياس نشان داده ميشد و او را بر سرهنگان برتر ميداشتند و بخشهايي كه به بيگانهاي چون هرودوت هاليكارناسي ميكردند و گرايش اهانتآميزي كه پريكلس براي همنشيني و همسخني با يك زن ملطي داشت نفرت و كينه داشتند. رفتار پريكلس در ميان جامعه بسيار مرتب بود و همين موجب شد كه مردم كوي و برزن گمان برند كه زندگي خصوصي او غرق در فساد بايد باشد. چنين انديشيدند كه پريكلس رفتاري پرغرور دارد و گاهي نسبت به مردمي كه به ايشان خدمت ميكرد نفرت نشان داده است.
«پريكلس احساس عالي و رفتاري بس برجسته و پاك، بسيار برتر از فهم مردم عامي و همچنين قيافهاي جاذب كه به لبخند نميگراييد و صدايي محكم و يكنواخت و جامههايي ممتاز و متناسب و رفتاري طبيعي داشت كه در برابر هرگونه درشتي طرف هم هرگز بر هم نميخورد. اين رفتارهاي او و ديگر صفات همانندش ستايش همگان را برمي انگيخت. هرگاه كه مردي سفله و بيكس و ياور او را در سراسر روز سرزنش ميكرد و دشنام ميداد همه را با شكيبايي بر خويشتن هموار ميكرد و دم بر نميآورد و همچنان در ميان مردم به رسيدگي به كارهاي فوري و ضروري ميپرداخت. شب هنگام آهسته راه خانه در پيش ميگرفت و آن مرد بيادب و پست به دنبالش ميآمد و همچنان او را با زباني تند و زشت سرزنش ميكرد. چون به هنگام رسيدنش به خانه هوا تاريك شده بود، به يكي از خدمتكاران دستور ميداد كه مشعلي بردارد و آن مرد را به خانهاش برساند. ايون شاعر گويد كه او مغرور و در سخن گفتن خشن و گستاخ بود و خودبيني و نفرت ديگران هم موجب ميشد كه او خود را متكبر نمودار سازد. هيچ گاه به خيابان نميآمد مگر هنگامي كه به ديوان ميرفت يا به سنا. تا زماني كه بر سر كار بود هر كس او را به مهماني ميخواند نميپذيرفت. و به خانهي دوستان و جاهاي عمومي و تفريح گاهها نميرفت. دوران فرمانروايي او زماني دراز بود. هرگز با دوستي بر سر خوان ننشست مگر يك بار كه عروسي اوريپتول برادرزادهاش بود و در آن مجلس هم تا مراسم عقد به پايان رسيد برخاست. بر آن بود كه آزادي مجالس تفريح برتري و امتياز پايگاه را از ميان ميبرد و دوستي و آشنايي با وقار و رسميت ناسازگار است.»
ادامه دارد .........
[=Century Gothic]شكوفايي هنر كمدي در دوران پريكلس [=Century Gothic]
7-25- در آن هنگام هنوز روزنامه نويسي رايج نشده بود كه نقاط ضعف و ناتوانيهاي مردم برجسته و كامياب را بر همگان فاش كند. اما مردم عادي كه كمي واقع بين بودند از هنر كمدي كه در آن زمان پيشرفتي فراوان كرده بود بهره ميگرفتند و دل خنك ميكردند. كمدي نگاران حس تنفر مردم عادي را نسبت به كسان برجسته خشنود ميساختند. اين نويسندگان پيوسته پريكلس و يارانش را لجن مال ميكردند. پريكلس را با كلاه خودي نمودار ميساختند. كلاه خود به چهرهي او برازنده بود و خودش هم ميدانست. اما به هنگامي كه سر او را به سري بدشكل مانند پياز مبدل ساختند موجب دلخوشي و شادي همگان گشت. وجود اسپازي نيز مايهي بهرهبرداري فراوان و داستان پردازيهاي مردم ميشد.
[=Century Gothic]زمانه چرخيد و خورشيد پريكلس غروب كرد
[=Century Gothic]7-26- خيال پردازاني كه از شرارتهاي زمان ما خسته شدهاند همواره آرزو كردهاند كه اي كاش به روزگار برجسته و متعالي پريكلس ميرفتند. اما اگر ايشان به آن آتن ميرفتند خويشتن را در محيطي بسيار نزديك به محيط قهوهخانه و در محيط غيبت روزنامهاي ميبافتند كه در آن همان تهمتهاي زشت و «ميهن پرستي» افراطي و سفلگي عمومي فرمانروا است. چون خاطرهي پلاته و سالامين فراموش شد و به ساختمانهاي نوبنياد خو كردند، پريكلس و عظمت آتن در نظر مردم عادي بسيار زننده و ناخوش آيند نمودار شد. هرگز او را تبعيد نكردند. زيرا كه رفتار پرشكيبايي و آرام كه نسبت به مردم عادي داشت او را از اين امر بركنار ميداشت. اما مردم با گستاخي و دليري به او ميتاختند. وي در تنگدستي زيست و در تهيدستي درگذشت و شايد او از همهي شيادان راستكارتر بود. با اينهمه از اتهامات سخت رهايي نداشت، دشمنانش به راههاي گوناگون در پي آزار او بودند و دست به كار نابودساختن دوستانش زدند.
7-27- تعصب ديني و اتهامات اخلاقي سلاح طبيعي مردم حسود نسبت به پيشوايان است. دامون دوست پريكلس را با رأي عمومي تبعيد كردند. فيدياس را به بيديني متهم ساختند كه بر روي سپر مجسمهي بزرگ بانو خداي آتن كه پيكار ميان يونانيان و آمازونيها را پرداخته بود صورتي از پريكلس و خودش كشيده بود. فيدياس در زندان مرد. انكساغورس كه بيگانهاي بود و پريكلس او را در آتن پذيره شده بود (به هنگامي كه بسياري مردم درستكار آماده بودند كه كاملاً به پرسشهاي معقول پاسخ گويند) سخنان بسيار [=Century Gothic] [=Century Gothic] [=Century Gothic]خشايارشا را در كاخش در 465 پ.م. كشتند و از آن پس ايران ديگر آهنگ جنگ اروپا نكرد. از آنچه در امپراطوري بزرگ ايران ميگذشت آنچنان آگاهي كه از كشورهاي خرد يونان مركزي در دست است، نداريم. يونانيان ناگهان دست به پديد آوردن آثار ادبي و آنچه در درون داشتند به كتابت ميسپردند. اين چنين كاري در گذشته از هيچ ملتي ديده نشده بود. پس از 479 پ.م. (پلاته) گويي روان از كالبد حكومتهاي ماد و پارس رخت بربسته بود. [=Century Gothic] [=Century Gothic]
[=Century Gothic] شگفتي دربارهي خورشيد و ستارگان ميگفت و به كنايه و استعاره و ابهام ميرساند كه خدايان نيستند، بلكه يك روان زنده (nous) هست. ( Anaxagoras يا Anaxagore از فيلسوفان طبيعي و اوليهي يونان است، وي ميگفت كه ماه از معبد دلفي بزرگتر است. به همين جهت و به سبب گفتههايي از اينگونه او را در فشار گذاشتند.م.) كمدي نگاران ناگهان دريافتند كه احساسات ديني ژرفي دارند كه سخت به هيجان ميآيد. انكساغورس از تهديدها و دنبال كردنها گريخت. آنگاه نوبت به اسپازي رسيد كه رأي دادند كه تبعيد شود. پريكلس كه گرفتار تناقضي شگفت شده بود، بر سر برگزيدن زني كه روان و هستهي زندگي او بود و شهر ناحقشناسي كه او خود آن را نجات داده بود و از آن دفاع كرده و زيباترين و فراموش ناشدنيترين شهر جهان ساخته بود، برخاست تا از اسپازي دفاع كند. دچار هيجان ناشي از بشر دوستي شد و به هنگام سخن گفتن گريست. سرشك او اسپازي را اندك زماني نجات بخشيد.
[=Century Gothic]آغاز جنگ با اسپارت
[=Century Gothic]7-28- آتنيان از اينكه پريكلس را خوار كرده بودند خشنود بودند. پريكلس تا هنگامي كه آتنيان او را از فرمانروايي راندند سرگرم خدمت بود. اكنون بيش از سي سال بود كه برايشان فرمان ميراند. در 431 پ.م. جنگ با اسپارت آغاز شد، پلوتارك، پريكلس را متهم ميكند كه چون ميديد محبوبيتش رو به زوال است و جنگي ضروري است تا او را لازم بشمرند، اين جنگ را به راه انداخته بود.
«و چون مردم از او به سبب كار فيدياس بيزار شده بودند و او ميترسيد كه به بازپرسي بكشانندش، آتش جنگي را دامن زد كه هنوز در آن ترديد داشت و اخگري برافروخت كه تا آن زمان خاموش نگه داشته شده بود. با اين شيوه ميخواست اتهامي كه او را به آن تهديد ميكرد منتفي كند و آتش خشم رشكين هم ميهمانش را خاموش كند. زيرا كه حيثيت و اعتبار و قدرت او چنان بود كه در كارهاي سخت و برجسته و در برابر هر خطري جمهوري آتن تنها به او اعتماد ميكرد».
ولي اين جنگ بس دراز و پرخطر بود. از سويي هم آتنيان ناشكيبا بودند. مردي كلئون نام برخاست تا جاي پريكلس را در رهبري بگيرد. همچنين سر و صدايي هم براي پايان دادن به جنگ برخاسته بود، كلئون چنين مينمود كه «مرد به دست آوردن پيروزي است» شاعران محبوب مردم دست به كار شدند كه:
«اي پادشاه ساتيرها Satyrs يا Satyres نيم خداي جنگل كه نزد يونانيها با گوش و دم اسب و در نزد روميها با گوش و دم بز نمودار ميشد.م.....چرا ازشايستگي خويش لاف ميزني».
«و با اين همه به آواي تيزكردن تيغ هراسان ميشوي؟»
[=Century Gothic]مرگ غمانگيز پريكلس [=Century Gothic]
7-29- يك لشكركشي به فرمان پريكلس با ناكامي رو به رو شد و كلئون فرصتطلبي كرد و پريكلس را بازخواست كرد و از پايگاهش خلع و جريمهاش كردند. گويند كه پسر مهترش (كه از اسپازي نبود و از زني پيش از او بود) عليه او به ميدان آمد و اتهامات زشت و باورنكردني بر او وارد ساخت. اين جوان را طاعون درگرفت. آنگاه خواهر پريكلس مرد و سپس آخرين پسر شرعي او درگذشت. چون بر شيوه و رسم زمان حلقهي گل بر خاك سپردن را بر پيكر پسرش گذاشت با آواي بلند گريست. بسي برنيامد كه پريكلس هم به بيماري دچار شد و مرد (429 پ.م).
در سراسر اين داستان كوتاه ميتوان دريافت كه پريكلس تا چه حد با مردم زمان و شهر خويش ناهماهنگ بود. اين پيشرفت انديشه و هنر در آتن بيگمان مرهون اوضاع زمانه و تا حدودي هم معلول پديدآمدن مردم بسيار برجسته بود. جنبش عمومي نبود، بلكه جنبشي بود از گروهي كوچك كه استعدادي شگفت داشتند و در جايي استثنايي پديدار شده بودند.
[=Century Gothic]ظهور سقراط، گزنفون و ايزوكرات [=Century Gothic]
7-30- يك شخصيت رهبري كننده در اين جنبش آتن كه نسبت به زندگي پيرامونش از پريكلس هم بيگانهتر بود و نيز سرچشمهاي اصيل براي عظمت جاوداني آن زمان به شمار ميرود سقراط است كه پسر سنگتراشي بود. در حدود شانزده سال پس از هرودوت ديده به جهان گشود و نزديك مرگ پريكلس آوازهاي در آتن درافكند. سقراط چيزي ننوشت، ولي هميشه در كوي وبرزن و هرجا كه گروهي گرد آمده بودند سخن ميگفت. در آن روزگار جستجوي خرد و دانش رواج گرفته بود. گروههاي گوناگوني از معلمان به نام سوفيست پديد آمده بودند و بر سر حقيقت و زيبايي و شيوهي درست زيستن بحث ميكردند و انديشهي جوانان را با اين گونه بحثها بسط ميدادند. اين از آن رو بود كه در آتن مكتب ديني در ميان نبود.
7-31- سقراط به گروههايي كه اين گونه بحثها را ميكردند راه مييافت. مردي بود با جامهاي نامرتب و قيافهاي ژوليده و پاهاي برهنه، گروهي شاگرد و هواخواه داشت كه پيوسته گرد او را گرفته بودند. روش برهان او بسيار با شك و ترديد دمساز بود و بر آن بود كه تنها فضيلت ممكن همانا رسيدن به دانش راستين است و در پذيرفتن عقايد ديگران تسامحي روا نميداشت و در برابر آنها دم فرو نميبست و كمتر برهاني بود كه ميتوانست از محك استدلال سقراط رو سفيد بيرون آيد. اين شيوه را براي رسيدن به فضيلت و آموختن آن به كار ميبرد، ولي اين شيوه، بسياري از شاگردان و پيروان ناتوان و ناآزموده او را گمراه ميكرد و بياعتقاد و بيايمان و به مبادي اخلاقي بياعتنا ميگشتند و به هر كار ناشايستي دست ميزدند و خودداري نميدانستند. اين ناتوانان خود را مجاز ميدانستند كه به هر منكري دست يازند و براي تشفي خاطر خويش شرارت كنند.
[=Century Gothic]-32- و از جوانان نزديك به او يكي افلاطون بود كه بعدها روش سقراط را در يك رشته مكالمات فلسفي كه نوشت جاويدان كرد. و نيز يك مكتب فلسفي به نام آكادمي بنياد نهاد كه نهصد سال برپا بود. ديگري كسنوفانس (يا گزنفون) بود، يكي از ده هزار تن سرباز يوناني، كه از او ياد كرديم و چگونگي مرگ استاد را گفته است و نيز ايزوكرات يكي از خردمندترين متفكران سياسي يونان و همچنين كريتياس كه به هنگامي كه آتن از اسپارت شكست يافت اسپارتيان او را يكي از جملهي سي جبار خويش بر شهر گماردند تا سازمان آموزش شهر را تباه سازد و خارميد (Charmides) كه در كنار كريتياس در زماني كه سي جبار برانداخته شدند كشته شد و آلكيبيادس (Alcibiades) خائن هوشمند و شگفت كه كوشش فراواني براي كشيدن پاي آتن به جنگ با سيراكوز كه سرانجام نيروي نظامي آتن را نابود كرد به كار برد و به اسپارتيان خيانت ورزيد و به هنگامي كه به سوي دربار ايران براي تدارك شوربختي ديگري يونان ميگريخت كشته شد. اين نامبردگان اخير از كساني هستند كه سقراط ايمان و ميهن پرستي را از ايشان گرفت و چيزي جاي آن نگذاشت.
[=Century Gothic]مرگ سقراط [=Century Gothic]
7-33- خونيترين دشمن سقراط مردي بود آنيتوس نام كه پسرش از شاگردان فدايي و مريد سقراط بود، ولي به مشروب سخت خو گرفته. اين پدر سرانجام سقراط را به جرم «فاسد كردن» جوانان آتن تعقيب كرد و به مرگش محكوم ساختند و شوكرانش خورانيدند (399 پ.م.). مرگ او را افلاطون به گونهاي پرشكوه و زيبا در مكالمهاي به نام فايدون بيان كرده است.
کانون ايرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت