به یاد شهید ابوترابی
تبهای اولیه
[/HR]
[/HR]
او هدایت و رهبری را به اردوگاه دشمن کشانید و شمههایی بهیادماندنی از صفحات پسندیده الهی را در برابر آنها به معرض نمایش گذاشت، این باعث شد که دشمن بارها به عظمت او اعتراف کند. سرانجام آن مجاهد خستگیناپذیر، در دوازدهم خرداد سال 1379، درحالیکه به همراه پدر بزرگوارشان آیتالله سید عباس ابوترابی عازم مشهد مقدس بودند، به دیدار دوست شتافتند.
شهید چمران، درزمانی که تصور شهادت مرحوم ابوترابی میرفت، درباره ایشان چنین گفتند: «شهید ابوترابی، عارف شیدایی بود که راز و نیازهای عاشقانهاش باخدای بزرگ در نیمههای شب، دل عشاق عالم را آب میکرد. آنقدر آرام و مطمئن بود که گویی از عمق اقیانوس برآمده است. آنچنان ساکت، همچون آسمان که در شبهای پاک پرستاره، در دل شبزندهداران غوغا به پا میکند، اما درعینحال رزمندهای بود که درصحنه نبرد توفان به پا میکرد. فریاد خشمش زهره را آب مینمود. از شیر جسورتر بود و ارادهاش پولاد را خجل میکرد. از هیچ مأموریتی روی برنمیگرداند و در مقابل هیچ دشمنی عاجز نمیشد». حرم تا حرم منشأ تاریخی دارد
آزاده اسماعیل یکتایی لنگرودی نیز از احوالات حاجآقا بینصیب نمانده است و طی یادداشت در آستانه رحلت حجتالاسلاموالمسلمین سید علیاکبر ابوترابی اینگونه از روزی که حرم تا حرم را در رکاب وی بوده توصیف میکند:
وی نهتنها در بین آزادگان شناختهشده بود، بلکه در بین مردم هم جایگاه داشت و هر بار که ایشان در جریان مراسمهای پیادهروی آزادگان، از شهری به شهر دیگر میرفتند، خیل انبوه جمعیت به استقبال ایشان میآمدند. مردم نگاه ویژهای به شخصیت حاجآقا داشتند و چون رفتار ایشان تأسی گرفته از اخلاق دینی حضرت رسول اکرم صلیالله بود، او را یک مدیر و مسئولی مردمی میدیدند.
من در سال ۱۳۷۵ و دریکی از پیادهرویهای حرم تا حرم، افتخار داشتم همراه حاجآقا ابوترابی باشم. از دیدگاه سید آزادگان؛ پیادهروی حرم تا حرم از دو حرکت تاریخی نشأت میگرفت. یکی به تأسی از حرکت جناب اویس قرنی برای دیدار پیامبر صلیالله علیه بود؛ زمانی که اویس نتوانست به دیدار پیامبر صلیالله علیه نائل بیاید و به شهرش بازگشت و پیامبر هم پس از مراجعت به مدینه فرمودند: «من بوی اویس را میشنوم.» و دیگری حرکت حضرت امام رضا علیهالسلام از مدینه بهسوی توس بود. که بنا به نقل تاریخی؛ حدود ۴۰۰۰ نفر در نیشابور، در انتظار رسیدن امام بودند و آن حدیث معروف «لاالهالاالله حصنی فمَن دخل حصنی أمن من عذاب» که به یادگار گذاشتند و حاجآقا ابوترابی بنای حرکت خود را بر این دو حرکت نهاده بود.
شهدا باید شاهد باشند
پیادهروی از حرم حضرت امام شروع و در حرم حضرت معصومه علیهالسلام پایان مییافت. خودشان کاروانها را حرکت میدادند و قبل از حرکت، کاروانها را به مزار شهدای بهشتزهرا سلامالله علیها میبردند و میفرمودند: «در راستای تجدید میثاق با امام و شهدا، شهدا باید شاهد ما باشند.»
پیادهروی هفده روز طول میکشید. حاجی همان ابتدا به آزادهها میگفتند که: «راه طولانی است و اگر کسی توان حرکت را ندارد، نیاید» و اینگونه رفع تکلیف از آنهایی که نمیتوانستند بیایند میکرد.
این مراسم پیادهروی صرفاً یک مراسم نمادین نبود. او در طول مسیر، با ذکر خاطرات مربوط به اسارت به نشر ارزشهای آن دوران میپرداخت. البته این رویه وی نهفقط در پیادهرویها؛ بلکه در تمام سالهای اسارت و پس از اسارت برقرار بود. در تمام سخنرانیها، دقایقی را به ذکر خاطرهای از آن دوران اختصاص میداد.
قطرهای از اقیانوس بیکران
در طول مسیر پیادهروی، بارها ما را به «صبر کردن» دعوت میکردند، همچنان که در دوران اسارت با صبر و استواری بر مشکلات پیروز شدیم، اکنون و در زندگی روزمره هم میتوانیم با صبر بر مشکلاتمان غلبه کنیم. از نکات دیگری که بارها به ما گوشزد کرد، «پرهیز از غیبت» بود. خاطرم نمیآید که حاجی از کسی بدگویی و غیبت کرده باشند. این خصوصیتهای اخلاقی اسلامی او بود که همه را جذب میکرد. شنیده بودم که یکی از افسران بعثی گفته بود که «اگر (حاجآقا) ابوترابی اینگونه است، پس رهبرتان (امام) خمینی چگونه است؟! و اگر او هم اینگونه است، پس من او را هم دوست خواهم داشت!» و حاجآقا هم گفته بودند: «من قطرهای از اقیانوس بیکران امام هستم.»
یکی دیگر از مواردی که همواره به آن تأکید داشت، «ولایتپذیری و اطاعت از رهبری آیتالله خامنهای» بود.
همواره پیشاپیش کاروان حرکت میکرد. در مسیر حرکت، اگر میشنید که خانوادهای از شهدا و ایثارگران مشکلات مالی دارند، فوراً برای رفع مشکل اقدام میکردند.
در طول مسیر به همه افراد کاروان توجه داشت و کسی از توجه ایشان بینصیب نمیماند.
آنقدر ارتحال حاجآقا برای من سنگین بود که من غزلی با عنوان «آیینه استقامت» و همچنین قطعه شعری با عنوان «آواز رهایی» در وصف شخصیت ایشان سرودم و به ایشان تقدیم کردم:
آینه استقامت
دیروز با زخمی از دون، از عشق زیبا سرودی
آری تو عاشقترینی، مجنون و شیدا سرودی
امروز عصری غریب است، تصویری از درد مبهم
سردار آزادگانی، روزی که تنها سرودی
دیدم چه زیبا گسستی، دربند- بندِ اسارت
با یک تبسم صبوری، عشقی مصفا سرودی
در نیمهٔ خون خرداد، تا بارگاه کبوتر
در کوچههای غریبی، سرالرضا را سرودی
گفتم غزل داغدار، دلهای درهمشکسته است
یاد و غمی مانده در من، چون سرو رعنا سرودی
خوش رفتهای ابوترابی، عاشقترین زخمی سال
در ساحل سبز یادم، افتادگی را سرودی
در محفل انس یاران، از شبنم و گل شنیدی
با سفرهای از صداقت، روح مسیحا سرودی
ای شانههای صبورت، آیینه استقامت
عاشقترین لحظهها را، بر موج دریا سرودی
جام سبو سر کشیدی، دیروز با قامتی سبز
یک سجده از سادگی را، در فصل فردا سرودی
آواز رهایی
آزاده صبور من
صخرههای شانه تو را
کدام موج بیامان شکست؟
روشنایی شبان پرستاره تو را
کدام ابر غم به تیرگی نشاند؟
ای استوارتر زکوه!
ای غریب همیشه آشنا!
قصه مقاومت تو را
نسیم به گوش هر درخت میخواند
و کوه در شگفت ماند!
فریاد مظلومیت تو را
پرنده تا دیار نور برد
ای آبدیدهتر از پولاد
از تو قفل هر سکوت شکست
و پرنده رهایی از شفق سرخگون
آواز رهایی سر داد
[/HR] منابع: سایت: ساجد/پایگاه اطلاعرسانی حوزه
چندسالی از اسارتمان می گذشت بعضی ها خسته و گوشه گیر شده بودند. یک روز حاج آقای ابوترابی برای ما سخنرانی کرد و سفارش کرد تا می توانیم از فرصت پیش آمده برای یادگیری و خودسازی استفاده کنیم، قسم خورد که آرزوی همه اولیای خدا به دست آوردن چنین فرصت هایی بوده تا دور از هیاهوی زندگی خدا را عبادت کنند. بعداز آن شور و شوقی بین اسرا ایجاد شد و هرکس سعی می کرد از وقتش بیشترین استفاده را ببرد، یاد بگیرد و یاد بدهد. سيد علي اكبر ابوترابي
منبع : برگرفته از پايگاه ابوترابي
حاج آقای ابوترابی چند وقتی بود که نماینده مجلس شده بود و به خاطر کارهایش مجلس و آزادگان دائم در حرکت بود اما هنوز خانه ای نداشت. کلی بهش اصرار کردیم و گفتیم: شما توی این رفت و آمدها خیلی اذیت می شوید، بیایید یک خانه بگیرید، قبول نمی کرد. یک خانه ی کوچک 70 متری در جنوب شهر تهران حوالی میدان قیام برایش پیدا کرده بودیم. بعد از اصرار فراوان، حاج آقا فرمودند: بروید به همسرم بگویید بیاید خانه را ببیند، اگر پسندید من قبول می کنم. همسرشان که خانه را دیدند گفتند: این خانه برای ما بزرگ است.
منبع : برگرفته از پايگاه ابوترابي
مرداد 68 توی تکریت بودیم. یک روز صبح عراقی ها به حاج آقای ابوترابی گفتند برای رفتن به اردوگاه تکریت 17 آماده شود. حاج آقا یک ساعت فرصت داشت، وقتی داشت وسایلش را جمع می کرد؛ بچه ها دورش جمع شده بودند و گریه می کردند و نگهبان های عراقی مات و مبهوت نگاه می کردند. در میان گریه و زاری بچه ها، حاج آقا بلند شد و با صدای بلند گفت : "" با مردمان به گونه ای رفتار کنید که اگر مردید بر شما بگریند و اگر زندگی کردید با اشتیاق به سوی شما آیند."" و رفت سمت در اردوگاه. احسان درجه دار عراقی داشت با ناراحتی بیرون رفتن او را نگاه می کرد ، حاج آقا به طرفش رفت، احسان را بغل کرد وگفت: "" برادر احسان من خدمت صادقانه شما را فراموش نخواهم کرد"". احسان هم باصدای بلند گریه می کرد. حجت الاسلام سيد علي اكبر ابوترابي
منبع : برگرفته از پايگاه ابوترابي
سرگرد عراقی چند بار به حاجآقا گفته بود «آقای ابوترابی، اگه {امام} خمینی مثل تو باشه، من مقلدش میشم». حاجآقا هم گفته بود «این چه حرفیه؟ من خودم شاگرد کوچک امام بودهام. امام خیلی مهربونتر و رئوفتر از این حرفهاست». حجت الاسلام سيد علي اكبر ابوترابي
منبع : منبع خاطرات: کتاب "حجت الاسلام
چند سال از دوران اسارتم را با آقای ابوترابی گذراندم . اردوگاه موصلِ1 که بودیم یک روز رفتم پیش حاج آقا و پرسیدم « همه برای حل مشکلاتشان به شما مراجعه می کنند ، این را چه طور تحمل می کنی و خم به ابرو نمی آورید؟» چیزی نگفت . دوباره پرسیدم . از دادن جواب امتناع کرد . بار سوم وقتی اصرارم را دید ، گفت « حسین آقا جون ، دو رکعت نماز و توسل به حضرت زهرا (سلام الله عليها) ، کوه مشکلات را مثل موم نرم می کند. ازآن زمان هر وقت به مشکلی بر می خورم همین کار را می کنم » جت الاسلام علي اكبر ابوترابي
منبع : برگرفته از كتاب "به لطافت باران "، بيژن كياني
حاج آقای ابوترابی بعد از بازگشت از اسارت چندین کاروان پیاده روی را راه اندازی کرد، کاروان پیاده روی از حرم امام خمینی(ره) تا حرم امام رضا( عليه السلام) و پیاده روی به حرم حضرت معصومه(سلام الله عليها) اما به یاد ماندنی ترین آنها کاروان پیاده روی به سمت مرز خسروی برای قرائت دعای عرفه بود... در یکی از سفرهای پیاده روی به سمت مرز خسروی، در اطراف شهر قصرشیرین دیدیم پیرزنی با طفلی در آغوش کنار جاده ایستاده و سراغ قافله سالار کاروان را می گیرد. حاج آقای ابوترابی را پیدا کردیم و پیش پیرزن بردیم... پیرزن با حالتی عجیب و با گریه شروع کرد به سخن گفتن: این نوزاد نوه من است که بیماری لاعلاجی دارد، دیشب به حضرت زهرا(سلام الله عليها) متوسل شدم وقتی که خوابیدم ، بانویی نورانی را در خواب دیدم که به من فرمودند(( فردا کاروانی از زایران فرزندم حسین( عليه السلام) از اینجا عبور خواهند کرد که قافله سالارش یکی از فرزندان ماست. طفلت را پیش او ببر و از او بخواه تا برایش دعا کند . ان شاء الله طفلت را شفا خواهیم داد))).. حاج آقا طفل را در آغوش گرفت و برایش دعا خواند... حجت الاسلام سيد علي اكبر ابوترابي منبع : برگرفته از پايگاه ابوترابي
بعثی ها آقای ابوترابی را به شدت شکنجه کردند . روز بعد ، نمایندگان صلیب سرخ وارد اردوگاه شدند . بعثی ها نگران بودند که آقای ابوترابی موضوع را به صلیبی ها بگوید . آثار شکنجه هم بر بدنش وجود داشت . ایشان با صلیبی ها صحبت کرد ولی هیچ اشاره ای به شکنجه شدنش نکرد . بعد از رفتن نمایندگان صلیب سرخ ، فرمانده اردوگاه ، حاج آقا را خواست و پرسید « می توانستی موضوع را به صلیبی ها بگویی ، چرا نگفتی؟ » گفت « من هیچ وقت مسلمان را به غیر مسلمان نمی فروشم »و اشاره به آیه ای از قرآن کرد. این برخورد سبب جلب اعتماد واحترام افسر ها و نگهبان های عراقی نسبت به آقای ابوترابی شد . حجت الاسلام سيد علي اكبر ابو ترابي
منبع : برگرفته از كتاب "به لطافت باران "، بيژن كياني
[=B Mitra]بعثی ها همیشه سعی می کردند سربازها ودرجه دارهایی را به اردوگاه ها بیاورند که از ما کینه داشته باشند و نتوانیم باهاشون ارتباط برقرار کنیم. یکی از نگهبانها اسمش کاظم بود شیعه بود یک برادرش توی جبهه کشته شده بود ودو تای دیگر هم توی ایران اسیر بودند. روزی که حاج آقای ابوترابی را آوردند اردوگاه، کاظم با بی رحمی آقای ابوترابی را شکنجه کرد، بچه ها پشت پنجره ها ایستاده بودند و بلند بلند گریه می کردند، سر تا پای حاجی غرق خون شده بود. بعد از آن روز هر وقت کاظم از جلوی حاج آقا رد می شد، حاجی بلند می شد و به او سلام می کرد، کاظم هم سعی می کرد مدام از جلوی حاجی رد شود. چند ماهی گذشت یک روز حاج آقا رفت لباس هایش را بشوید کاظم هم دنبالش رفت، کنارش ایستاد و شروع کرد به شستن دست هایش و با حاج آقا صحبت کرد، چند روز بعد باز هم این کار را کرد. یک روز وقتی کاظم کارش با حاج آقا تمام شد رفتیم پیش حاجی گفتیم: چی میگه؟ گفت :کی؟ گفتیم: کاظم دیگه، مثل اینکه دست بردار نیست. گفت : کاظم هم بنده خداست دیگه اصرار کردیم، گفت : کاظم شیعه است می آید سوال های شرعیش را می پرسد. روزی که داشتند حاج آقا را از اردوگاه می بردند کاظم خیلی ناراحت بود و گریه می کرد. حاج آقا که سوار شد؛ کاظم رفت طرف فرمانده و چیزی به او گفت. از فرمانده اش خواسته بود تا به بهانه جلوگیری از فرار حاجی همراه حاج آقا برود ولی در اصل برای اینکه یک روز دیگر با او باشد این درخواست را کرده بود. بعدها بازهم حاج آقا رادیدیم، اما هیچ وقت نگفت بین آنها چه گذشت و کاظم چرا این قدر عوض شده بود. حجت الاسلام سيد علي اكبر ابوترابي
منبع : بر گرفته از پايگاه ابوترابي
دم محرم بود و ما از اینكه نمیتوانستیم برای امام خود عزاداری كنیم، بهشدت ناراحت بودیم. زنده یاد ابوترابی پتویی به خود پیچیده بود و زیر پتو، آرام به سینة خود میزد. پرسیدم: آقا سید! این چه دردی را دوا میكند كه در زیر پتو دستی به سینه بزنی؟ گفت: میخواهم یادم نرود كه محرم است. آن روز من و سیزده تن از اسرا را كتك زدند. بدن برخی از ما تا حدودی قوی بود؛ اما تن نحیف سید ابوترابی چگونه میتوانست تحمل ضربات را بكند؟ البته او تحمل كرد و آهی هم نكشید؛ مبادا روحیه اسرا تضعیف شود. خیلی برای ما سخت بود كه شاهد تنبیه و شكنجه سید باشیم. بعد از اتمام شكنجه، من به خاطر قدرت بدنی قادر به راه رفتن بودم؛ اما جسم ضعیف مرحوم ابوترابی نه؛ لذا سراغش رفته، ایشان را بغل كردم و كشان كشان داخل آسایشگاه بردم. آن موقع بود كه احساس كردم امام حسینعلیهالسلام از دست این قوم هزار چهره چه كشیده است. مرحوم ابو ترابي
منبع : راوي: صارم طهماسبي، ر.ك: ساعت به وقت بغداد، ج2، ص37 و 38
خانهشان طبقه سوم بود. هر وقت کارش داشتیم، سحرها قرار میگذاشتیم، میرفتیم خانهشان. بهمان میگفت «وقتی با ماشین میآیید، از بالای خیابون که شیب داره بیایید. ماشینتون رو هم خاموش کنید. بوق هم نزنین. مبادا همسایهها از خواب بیدار بشن.» خودش هم وقتی میخواست از طبقه سوم پایین بیاید، کفشهایش را در میآورد. حجت الاسلام سيد علي اكبر ابوترابي
منبع : منبع خاطرات: کتاب "حجت الاسلام
[h=1]رکورد دار پیاده روی اربعین کیست؟[/h] [h=3]به یاد سید آزادگان حجت الاسلام سید علی اکبر ابوترابی[/h]
[h=2]مسیر نجف تا کربلا ۸۰ کیلومتر است که معمولاً در ۳ روز به صورت پیاده طی می شود، اما همت بالایی می طلبد که همین مسیر به ظاهر کوتاه را بیشتر از ۱۰۰ بار طی کنی و باز هم مشتاق زیارت آقا باشی![/h]
هزاران مشتاق دلداده ابا عبدالله الحسین در آستانه اربعین حسینی عازم كربلای معلی هستند. مرز چذابه در 110 كیلومتری غرب اهواز یكی از دو مرز در خوزستان است كه محل عبور كاروانهای حسینیان برای شركت در مراسم اربعین حسینی است. زیارت اربعین به قدری در پاسداشت مقام سیدالشهدا(علیه السلام) تأثیر داشته كه زیارت اربعین كه ابتدا به چند ده نفر محدود می شد، امروزه به حضور میلیونی زائران حسینی در كربلا تبدیل شده است.
بیش از ۱۳ قرن از واقعه جانسوز عاشورا می گذرد. کربلا که در نخستین اربعین حسینی شاهد حضور جابر بن عبدالله انصاری بود، بعد از آن نیز عاشقان دیگری را زیارت کرد که با پای پیاده از اقصی نقاط جهان در سالروز اربعین سید و سالار شهیدان سراسیمه همراه با عشق آتشین به مولای خویش رهسپار سرزمین حسینی شدند.
سید آزادگان حجت الاسلام سید علی اکبر ابوترابی از جمله آن هاست، وی در خاطرات خود چنین بیان می کند: «در دوران طلبگی در شهر نجف بیش از ۱۰۰ مرتبه این مسیر را پیاده به عشق زیارت امام حسین(ع) طی کرده ام»
این سنت حسنه از چنان اهمیت والایی برخوردار است که صادق امت رسول(ص) این چنین از ارزش پیاده روی به سوی حرم مطهر اباعبدالله الحسین(ع) سخن می گوید: کسى که با پای پیاده به زیارت امام حسین(ع) برود، خداوند به هر قدمى که بر مى دارد یک حسنه برایش نوشته و یک گناه از او محو مى فرماید و یک درجه مرتبه اش را بالا مى برد، وقتى به زیارت رفت، حق تعالى دو فرشته را موکل او مى فرماید که آنچه خیر از دهان او خارج می شود را نوشته و آنچه شر و بد است را ننویسند و وقتى برگشت با او وداع کرده و به وى مى گویند: اى ولىّ خدا! گناهانت آمرزیده شد و تو از افراد حزب خدا و حزب رسول او و حزب اهل بیت رسولش هستی، به خدا قسم! هرگز تو آتش را به چشم نخواهی دید و آتش نیز هرگز تو را نخواهد دید و تو را طعمه خود نخواهد کرد. (کامل الزیارات ص۱۳۴)
در این میان علمای بزرگواری بودند که با وجود مشکلات زیاد مسیر کربلا، خطرات را به جان می خریدند و از نجف تا کربلا را گاه با پای برهنه طی می کردند.
سید آزادگان حجت الاسلام سید علی اکبر ابوترابی از جمله آن هاست، وی در خاطرات خود چنین بیان می کند: «در دوران طلبگی در شهر نجف بیش از ۱۰۰ مرتبه این مسیر را پیاده به عشق زیارت امام حسین(ع) طی کرده ام».
عشق و علاقه حجت الاسلام ابوترابی به حدی بود که پس از آزادی با وجود بسته بودن مرز کربلا در سال ۱۳۷۲، برای نخستین بار و در مرز خسروی، مراسم قرائت دعای عرفه را برگزار کرد.
وی با جمعیت اندکی با نیت باز شدن راه کربلا و پیمودن مسیر زیارت، با پای پیاده از تنگه مرصاد تا مرز خسروی را به مدت ۳ روز پیاده طی کرد.
[/HR] منابع: واحد اطلاع رسانی پیام آزادگان، خبرگزاری حج
یکی از اسرا، که بارها با جاسوسیاش برای عراقیها سبب کتک خوردن بچهها از جمله حاج آقای ابوترابی شده بود، مریض شد. از شدت تب میسوخت و نیاز به پرستاری داشت اما کسی حاضر نبود به کسی که این همه در حق دیگران بدی کرده، رسیدگی کند. عراقیها هم گوشه آسایشگاه رهایش کردند. حاجی شب تا صبح بالای سرش نشست، مدام او را پاشویه میداد و به او رسیدگی می کرد. اسیر مزبور وقتی چشمانش را باز کرد و دید حاجی این گونه دارد از او پرستاری میکند از خجالت سرخ شد و پتو را روی سرش کشید. صدای گریهاش آسایشگاه را پر کرده بود. بعد از آن شده بود مرید حاجی. حاجی با محبتش او را زنده کرد. حجت الاسلام سيد علي اكبر ابوترابي
منبع : منبع خاطرات: کتاب "حجت الاسلام