اعجاز قرآن

تب‌های اولیه

8 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
اعجاز قرآن

اعجاز قرآن (1)


براي اثبات اعجاز قرآن چهار زمينه‌ي اساسي را در نظر مي‌گيريم و اعجاز قرآن را ان شاءا... در اين چهار زمينه اثبات مي‌كنيم . با اثبات اعجاز وحی بقیه­ی چيزها‌يي كه اشاره كرديم خود به خود ثابت مي‌شود.
1- در زمينه‌ي جهان بيني
2- در زمينه‌ي ارزش‌هاي اخلاقي يا مكتب اخلاقي بايد و نبايدها يا ايده‌ئولوژي به معني خاص آن
3- در زمينه‌ي علوم بصري يا تجربي
4- در زمينه‌ي هر نوع هنر.
در زمينه‌ي جهان بيني باید مقايسه‌اي بين جهان بيني كه قرآن عرضه كرده با ساير جهان بيني‌هاي موجود در ميان بشر بكنيم تا معلوم شود مقايسه‌ي آسمان با ريسمان است.
در زمينه‌ي احكام، بايد ونبايدها كه پيش‌تر هم گفتيم انسان چيزي ندارد تا آن را در مقام مقايسه قرار دهد . در زمينه‌ي علوم بصري يا تجربي روی حقايقي از علوم تکیه می­کنیم كه قرآن به آن اشاره مي‌كند. جنبه‌ي سخنوري ، موسيقي و آهنگ قرآن را در زمينه‌ي فن و هنر مورد بررسي قرار مي‌دهيم زیرا اثبات اعجاز قرآن در اين چهار زمينه، كار ما را رو به راه مي‌كند .
قرآن از زبان چه كسي شنيده شده­است؟ در چه وضعيتي نازل شده­ ؟ فردي كه قرآن را آورده، پيش از هر چيز از پرورش پدر ومادر محروم است؛ اين نقص بزرگي است.
1- طبق سنن و قوانين عادي انساني كه دور از نظارت پدر و مادر بزرگ شود بايد خيلي پايين‌تر از آن سطحي باشد كه سايرين به آن مي‌رسند.
2- يك مدرسه هم در محيط زندگی او وجود نداشت تا در آن تحصيل كند و در زمينه‌ي تعليم و تربيت چيزي یاد گيرد.
3- جامعه‌اي كه در آن بود، براي همه‌ي ما شناخته شده است؛ جامعه‌اي بود كه آن جاهليت‌ها را پرورش مي‌داد.
4- اين قسمت از سرزمين در ارتباط با ساير قسمت‌ها و ساير مناطق(كشورهاي ايران و روم و غيره ) آن عصر نبود . خداوند اين منطقه را طوري آفريده بود چيزي نداشت كه ابر قدرت‌هاي آن زمان‌ به طمع آن به اين منطقه یورش ببرند و فرهنگ خود را بر اين سرزمين تحمیل كنند.امپراطور ايران آن زمان از اين سرزمين چشم پوشی و يمن را مستعمره­ی خود مي‌كند. رومي‌ها قسمت شمال و ايراني‌ها قسمت شمال شرقي‌ این سرزمین را اشغال مي‌كنند اما قسمت حجاز خالي و بدون ارتباط با اين‌ها مي‌ماند.
در نتيجه خود داراي فرهنگي نيست كه در پرورش فردي در سطح بالا مؤثر باشد، فرهنگي هم از خارج به اين جا راه نمي‌يابد. تازه به فرض اين‌كه فرهنگي وجود داشته باشد اين انسان در چنين وضعيتي آمد و اين قرآن را عرضه كرد. علاوه بر اين‌ها پس از سن هشت سالگی به خانه‌ي عمويش منتقل مي‌شود، باید بعد از مدت كمي به چوپاني بپردازد؛ يعني صبح زود از شهر خارج مي‌شود و تا غروب آفتاب و گاهی گذشت پاسی از شب در كوه مي‌ماند، نهایتش يك نفر با او بوده­است. تا سن بيست و پنج سالگي زندگی را این­گونه مي‌گذراند. دوران شكل گيری، تربيت ودورانی که مسیر آينده مشخص مي‌شود، خط سيرش تعيين مي‌گردد اين گونه سپری می­شود. كسي كه اين‌­گونه بزرگ شده­باشد حتي توانايي سخن گفتن عادي را هم نبايد داشته باشد. بعد از آن هم از بيست و پنج سالگي تا نزديك مطرح كردن اين برنامه­ی جديد حالت غير عادي برايش برایش پیش نیامده­است. يك تجارت خيلي ساده در محدوده‌ي مكه ودر دوازده سالگي و بيست و پنج سالگي دو سفر خيلي كوتاه به شام داشته که چيزي در اين دو سفر كوتاه دستگير بزرگ‌تر‌ها نمي‌شود تا دستگير يك پسر دوازده ساله شود.اين وضعيت خودش بود. اما وضعيت جامعه‌اي كه در آن زندگی می­کرد بدين ترتيب بود كه چهار علم را از تمام علوم و معارف داشت. راستي چه علومي بودند؟ اين چهار علم عبارت بودند از:
1- تعبير خواب كه مي‌بينيم علم نيست يعني بعضي‌ها استعداد داشتند كه خواب را تعبير كنند.
2- ستاره‌شناسي نه مثل ستاره‌شناس‌ها، بلكه محاسبات خيلي ساده‌ي قديمي انجام می­دادند.
3- فن سخنوري در شعر و نثر قوي‌ترين فني بود كه در آن تخصص داشتند.
4- نسب شناسي بعضي‌ها در نسب شناسي تخصص داشتند. نسب‌ها را حفظ مي‌كردند. آن هم براي افتخار به نژادشان صورت می­گرفت. اين تنها علم و معرفتي بود كه فرهنگ‌ آن‌ها را تشكيل مي‌داد.
جامعه‌ي اين‌ چنيني انتظار مي‌رود چگونه افراد را پرورش دهد .وقتي كه مضامين آثار سخنوري آن زمان را بررسي می­کنیم،متوجه می­شویم تمام مضامين عبارت‌اند از اين كه: شاعر منزل محبوب یا مسائل جنسي را توصیف می­کند یا اسب را می­ ستايد یا غارتگري قريش، شراب خوري، سفاهت در زمان شراب خوري و اشیايي از اين قبيل را وصف می­کند. با اين آثار فرهنگي از كسي كه در اين جو و در اين شرايط بزرگ مي‌شود، چه انتظاري بايد داشت.
به شرايط و احوالي اشاره كرديم كه آورنده‌ي قرآن عليه الصلوات و السلام در آن پرورش يافت گفتيم او پيش از تولد پدرش و در کودکی مادر را از دست داد يعني دو ركن اساسي تربيت. در جامعه‌اي كه پیامبر(ص)زندگی می­کرد مدرسه­ای وجود نداشت تا انسان را تربيت كند . ارتباط اين بخش از زمين با دنياي خارج قطع بود. به فرض اين كه فرهنگ پرورش دهنده و تزكيه کننده‌اي نيز وجود مي‌داشت به اينجا نمي‌رسيد.با این کار اعجاز قرآن را كه در صدد استدلال براي اثبات آن هستيم بهتردرك می­كنيم. البته بدين معني نيست كه بگوييم چون او در اين سطح و در اين شرايط بوده پس نمي‌تواند قرآن را از خود آورده­باشد، در نتيجه قرآن معجزه است نه، بلكه اگر از امكانات بالای پرورشي هم برخوردار ‌بود باز اعجاز قرآن به حال خود باقي می­ماند. اگرتمام جن و انس و همه­ی مخلوقات دیگر با هم همکاری کنند از آوردن چيزي مثل اين قرآن عاجز هستند .
خداوند در مورد بی­سوادی پیامبر(ص) قبل از نزول وحي مي‌فرمايد: اگر آن طور كه مي‌بود در صورتي كه قبل از نزول وحي اصل خواندن و نوشتن مي‌بودي باطل‌كاران، پوچ‌كاران به شك متزلزل كننده مي‌افتادند يعني براي باطل‌كاران فقط جاي شك و ريب بود اين­كه تو قبل از وحي اهل خواندن و نوشتن مي‌بودي و الا براي كساني كه اهل حق هستند و حكم و قضاوتشان بر اساس حق است حتي در عالي‌ترين سطح از خواندن و نوشتن هم مي‌بودي جاي تردیدی نبود. شرايطي كه او در آن زندگي كرد و در آن پرورش يافت آن‌طور نبود كه انسان را حتي به سطح متوسطي هم برساند و اگر همان سنن عادي حاكم مي‌بود، مي‌بايست او از آن سطح پاييني كه ديگران ‌بودند پايين‌تر باشد؛ اما پس از گذشت چهل سال ناگهاني شروع به گفتن سخناني كرد كه در چهار زمينه‌اي­كه اشاره كرديم تمام جن و انس را درمانده کرد. به ویژه در اين چهار زمينه عاجز ماندند از این که مثل آن سخني كه او آورده، بياورند. البته اين چهار زمينه، كلي و اساسي هستند. اين انسان كه پيش از چهل سال يك شخصيت داشت ، ناگهان پس از چهل سال داراي دو شخصيت شد يعني سخن مي‌گفت مثل همان سخنان پيش البته با اين فرق كه از اين به بعد الهام از وحي مي‌گرفت. سخناني كه عجز و ناتواني بشري از آن پديدار بود. وقتي این سخنان بیان مي‌شد مشخص بود كه از بشر صادر مي‌شود در عين حال، در همين شرايطي كه اين شخصيت را داشت ،گاهي سخنان ديگري مي‌گفت كه حالا درصدد اين هستيم كه استدلال قاطع براي معجزه بودن آن‌ها بياوريم . سخناني كه آثار بشري بودن بر آن‌ها ننشسته، وقتي كه انسان آن‌ها را مي‌شنود احساس مي‌كند كه از سرچشمه‌اي صادر مي‌شود كه نه تنها بشري نسيت بلكه بشر و هر مخلوق ديگري را در چنگ و قهر و قدرت خود دارد. هيچ يك از خصوصيات سخنان بشري ازآن مشاهده نمي‌شود. بعد راستين همين تفاوت، همين دو شخصيت كافي است براي اين­كه انسان حق طلب جلوتر نرود، در همين جا موضع خود را مشخص كند، هيچ بشر ديگري يافت نمي‌شود كه در يك زمان دو شخصيت تا اين اندازه دور از هم داشته باشد. اين سخنان که موجب ایجاد دو شخصيتمی­شود از خود گوينده نيست بلكه او تنها مظهري براي اين شخصيت است اگر تعبير شخصيت درست باشد او فقط مظهري است كه از اين مظهر، اين وجود با اين خصوصيات مافوق بشري و مافوق جهان آفرينش جلوه مي‌كند.
وقتي كه حيات بزرگ­ترين دانشمندان را مورد بررسي قرار مي‌دهيم، متوجه مي‌شويم كه از آغاز تا پايان عمر شخصيت واحدي دارند اگر دچار تغيير و تحول مي­شود تنها سير از نقص به سوي درجاتي از كمال است اما هميشه آن شخصيت باقي است . دانشمندی يافت نمي‌شود كه در یک زمان داراي دو شخصيت كاملاً متفاوت باشد. اما اين انسان در يك زمان دو گونه سخن مي‌گويد كه يكي از زمين و دیگری از آسمان است.اين سخن در چهار زمينه، بشر و هر آفريده‌ي ديگری مثل بشر از جن و انس را به عجز واداشته­است . چون تنها جن و انس مخاطب اين قرآن بوده‌اند مبارزه طلبي خطاب به جن و انس انجام گرفته و اگر آفريده‌هايي همچون جن و انس در كرات ديگر باشند چون مطلوب نبوده­اند در اين مبارزه طلبي مطرح نشده­اند . بشر در زمان نزول قرآن و تا امروز از درك اين­كه دركرات ديگر مخلوقاتي مثل انسان و جن باشند، عاجزند؛ بنابراین مبارزه طلبی تنها نسبت به جن و انس انجام شده در حالي كه هر مخلوق ديگري مثل اين‌ها را اضافه بكنيم باز هم مبارزه طلبی نسبت به او صورت مي‌گيرد.
....

اعجاز قرآن (2)



جهان بینی:
مسايلي را در زمينه‌ي جهان‌بيني آورده است و چنان‌كه با دستاورد بشر در اين زمين مقايسه بكنيم، مقايسه‌ي آسمان با ريسمان است .قبلاً به اوج جهان‌بيني فلسفه‌ي ارسطويي و جهان‌بيني عصر حاضر آن­گونه كه بعضي از فلاسفه ارائه داده‌اند،اشاره كرديم. اگر تمام دستاورد بشر را در زمينه‌ي شناخت حقايق جهان هستي و شناخت خداوند خالق آمر و جهان آفرينش و انسان جلو خود قرار دهيم سپس جهان‌بيني را كه اين قرآن عرضه مي‌كند و شناختي كه خداوند جهان آفرين به ما مي‌دهد، باهم مقايسه‌­ کنیم با يك نگاه سريع متوجه مي‌شويم كه اصلاً مقايسه چيز نادرستی است. اين مساله نياز به انديشه و توضیح زياد دارد که در اين­جا به همين اشاره اكتفا مي‌كنيم و مي‌گوييم؛ اگر كسی در باره‌ي خداوند، انسان، جهان آفرينش، روابط خداوند با ايشان و ايشان با او در رابطه‌ي با جهان آفرينش و انسان­ها با يكديگر و درباره‌ي جزئيات اين اركان جهان‌بيني، انسان و تمام تفاصيل جهان‌بيني قرآني شكي دارد آن­ها را مورد مطالعه قرار دهد تا متوجه شود كه چگونه مشکل‌ترين مسايلي كه فلاسفه‌ي تاريخ در حل آن درمانده‌اند واضح و اشكار در اختيار قرار مي‌دهد. چگونه انسان با ملاحظه‌ي اين بينش ناگهان از ظلمات حيرت، گمراهي و سرگرداني بیرون آمده و به نور و هدايت دسترس مي‌يابد؟ درمقابل به اين جهان‌بيني پر از عيب ، نقص و حيرت که دست­آورد بشري است ، نگاه كنید. اگرانسان با تلاش به اين حد از جهان‌بيني دست یافته ،اين ضعف و عجزچيزعارضي نبوده كه بگوييم بر طرف خواهد شد.اصلاً امكان ندارد انسان از اين ضعف و ناتواني رهايي يابد تا بگوييم كه چيزي ديگري با تفاوت زیاد با آن­چه كه تاكنون آورده است، بدست بيايد.اگر عوامل موجود در طول تاريخ (كه مشخص می­کند بشردر بدست آوردن يك بينش كامل و شامل عاجز است) مورد بررسي قرار بگيرد مشخص مي‌شود كه این عجز هميشه با انسان بوده و با او مي‌ماند . جهان‌بيني كه انسان در آينده به آن دست می­يابد در اصل و در جوهر با امروز زياد متفاوت نخواهد بود. نباید فراموش کرد این جهان‌بيني كه انسان به آن دست يافته است يقيناً باید آثار تعاليم پيامبران پيشين (عليهم الصلوت و السلام) بوده باشد كه پس از مرور زمان، تحريفات و دست كاری­هایی که روي آن تعاليم صورت گرفته است به شکل مسايل پراكنده‌اي در آمده باشد؛ بعداً در اختيار فلاسفه قرار گرفته و آن‌را به اين شكل فلسفي در آورده باشند.
جهان‌بيني قرآني:
جهان‌بيني قرآني چگونه شناختي به انسان مي‌دهد؟ «الله» به عنوان خالق آمری در اين جهان‌بيني، معرفي مي‌شودکه برابر با طرحي که داشته هر آفريده‌اي را از ماده‌اي به اندازه‌اي معين ،به‌صورت و كيفيتي مشخص در آورده­است. آفريده‌ها متناسب با آن­چه در زمينه‌ي خلق به آن بخشيده شده، به حركت افتاده‌اند. با وجود كثرت راه روندگان و متحركين، هماهنگي در بين حركات آن‌ها ايجاد كرده­است؛به شیوه­­ای كه هيچ­كدام در حركتش مزاحم ديگري نمي‌شود (در زمينه‌ي خلق كيفيت، كميت و استعداد ، خصوصيات هر آفريده را به آن بخشيده؛ سپس در زمينه‌ي امر اين هماهنگي را تحقق نموده­است) هر موجودي را در مسير حركت خود قرار داده؛حركتي كه از خصوصيات خلقت آن موجود سرچشمه مي‌گيرد و با ديگر حركات هماهنگ است . براي آفريده‌هایي كه داراي علم و اراده هستند اضافه بر اين هماهنگ كردن تسخيري وجبري، حركت در زمينه­ي اختيار تشريع و قانوني فرستاده است تا قسمت اختياري را با بخش تسخيري و جبري و نيز با تمام آفريده‌ها، هماهنگ كند .
خداوند خالق آمر است و طبعاً همه‌ي آفريده‌ها مخلوق و مامور او مي‌باشند. بعضي‌ها مخلوق مامور به امر تسخيري و جبري، بعضي‌دیگر مخلوق مامور به امر تسخيري و جبري، تشريعي، ابتلايي و به اصطلاح اختياري هستند. آن‌گاه با توجه به اين‌كه انسان دو ویژگی علم و اراده را دارد كه قدرت هم پس از اراده مي‌آيد، حركت و جنبش هم به دنبال آن­ها مي‌آيند و به خاطر رابطه‌ي بين انسان و جهان آفرينش اين چنين بيان شده است كه به دلیل عالم بودن انسان، جهان آفرينش آيات آفاق و انفس براي شناختن صفات خدا و آثاري از صفات خدا است كه از عالم شهاده نيست و قدرت ، حركت و كار براي انسان و مسخر او است. جهان آفرینش طوري آفريده شده است كه در مسير خدمت به انسان حركت كند، امكاناتي باشد در اختيار انسان و انسان هم طوري آفريده شده است كه بتواند اين امكانات را آن‌گونه كه شايسته است مورد استفاده قرار دهد .چنین جهان‌بيني شاملي به انسان داده مي‌شود، آن­گاه در مورد امر تشريعي و ابتلايي بيان مي‌شود كه خداوند از بعضي آفريده‌هايش به اسم ملائك كه ماموران اجرايي اوامر تسخيري و ابتلايي او در جهان آفرينش‌اند بعضي از ايشان آن امر تشريعي صادر براي انسان را دريافت مي‌كنند، بدون كم­ترين تصرفي در امر ،آن را تحويل يكي از افراد بشر مي‌دهند، آن فرد بي كم و زياد آن را دريافت مي‌كند و بي كم و زياد ابلاغ می­کند. باید قبل از دیگران به آن عمل کند چون پيشرو و پيشواي ديگران قرار مي‌گيريد .
در اين جهان‌بيني كه براي بازرسي و تحقيق در زمينه‌ي ميزان فرمانبرداری از امر تشريعي، حيات ديگري قرار داده شده است. پس از سپری شدن دوران ابتلا و آزمايش، بهشت و جهنم، انسان‌ها پس از مدتي باز زنده مي‌شوند و به دادگاه احضار می­گردند و هر كدام بر اساس آنچه كه انجام داده اند، محاكمه مي‌شوند. هر كدام به پاداش و مجازات متناسب با حركت خود در دوران امتحان مي‌رسد .
..

درباره‌ي جزيات مسايل كلي و اساسي ،جزيي‌ترين چيزي كه انسان نياز به شناختن داشته باشد، به طور مفصل در اين قرآن شرح و بيان شده است. جزئي‌ترين مسایل در مورد خليفه بودن انسان در زمين، در قرآن بیان شده­است . فلاسفه و مكاتب فلسفي از آغاز تاكنون در مورد خلیفه بودن انسان دچار ابهام ، سرگرداني و حيرت‌ شده­اند. بشر در طول تاريخ با وجود تحمل رنج و زحمت اين دست­آورد را كسب كرده است بايد نتيجه بگيريم كه انسان در این محدوده‌ توانايي دارد بیشتر از این توانايي ندارد وگر نه دست­آوردي نيكوتر کسب می­کرد. همين خود مي‌رساند كه انسان از آوردن جهان‌بيني مثل جهان‌بيني عرضه شده در قرآن، عاجز و ناتوان است چون آن­چه كه بشر آورده قابل مقايسه با آن­چه كه قرآن عرضه كرده است، نيست. اگر بشر مي‌توانست بهتر از این را می­آورد وقتي كه نياورده، پس ناتوان است. ناتوان از آوردن چيزي بهتر از آن­چه كه تا حال آورده ؛نه در حد قرآن و گرنه مي‌آورد. چون عرضه كردن جهان‌بيني با بسياري از تحولات زندگي بشري ارتباط ندارد كه بگوييم پس از طي مراحلي امكان دست‌يابي به چيز ديگري كه در جوهر با آن­چه تاكنون آورده است، فرق داشته باشد وجود دارد چون جهان‌بيني در ارتباط با اين نيست که كسي كه در پايين‌ترين درجه از تحولات زندگي باشد، به بينشي بهتر و بالاتر از اين بينش دست يابد. انتظار نداریم كه تحولات زندگي انسان موجب شود جهان‌بيني به وجود بیاید كه در جوهر با آن­چه تاكنون آورده است تفاوت داشته باشد . انسان با نگاه منصفانه متوجه مي‌شود كه بشر نمی­تواند در زمينه‌ي جهان‌بيني چیزی مثل قرآن بياورد یا بدان دست يابد.

ايدئولوژي:
اما زمينه‌ي ‌دوم یعنی بايد و نبايدها، ايدئولوژي به معني خاص به تعبير امروزي . انسان يك حكم یا بايد و نبايد درست در اختيار ندارد تا مقايسه‌اي انجام دهیم مبادا كسي بگويد كه انسان، بايد و نبايدهايي در اختيار دارد و زمينه‌ي مقايسه آماده ؛زيرا يك تفاوت اساسي وجود دارد، فرستنده­ی قرآن نمي‌گويد كه من از طريق استدلال بدين بايد و نبايدها رسيده‌ام بلكه با دلايل ثابت مي‌كند كه علم او بر انسان و جهان آفرينش احاطه دارد و صدور حكم از طرف او مبتني بر اين علم محيط است. يعني اساس صدور حكم ازطرف او با صدور حكم ازطرف انسان كاملا متفاوت است. انسان ادعا مي‌كند و مي‌‌گويد من از طريق استدلال، بدين مجموعه از بايد و نبايدها رسيده‌ام اما حاكمي كه قرآن را فرستاده است احكام خود را بر اين اساس مبتني نكرده است چون علم محيط دارد و مي‌داند كه چه حركتي ناشي از خلقت خود انسان و هماهنگ با تمام حركات اجزاي اين جهان آفرينش است. به او امر می کند اين حركت را انجام دهد و آن­چه سازگار نيست از آن نهي مي‌كند، اين يك تفاوت اساسي است، همين جا متوجه می­شویم احكام برگرفته از سرچشمه‌ي وحي با بايد نبايدهاي زاده‌ي هوای انسان متفاوت است،همین تفاوت اجازه‌ي مقايسه را از ما سلب مي‌كند.اضافه بر آن­چه كه قبلاً گفتيم وقتي نيك نظر مي‌كنيم چون انسان حكمي در اختيار ندارد اصلاً جايي براي مقايسه نيست. آن­چه انسان می­گوید و آن­چه كه در اين قرآن وجود دارد قابل مقايسه نسيتند.اگرتا اندازه‌اي با طرف كنار بیاییم و بگوييم بفرماييد؛ دستاورد بشررا در اين زمينه ارائه بدهيدتا با آن­چه قرآن آورده است، مقايسه كنيم باز هم متوجه مي‌شويم كه انسان در اين زمينه نيز عاجز مطلق است. قرآن احكامي را عرضه مي‌كند كه اين احكام، موضع‌گيري‌هايي را ایجاب مي‌كنند كه با آفرينش و خلقت موضع‌گيرنده (انسان) و با حركت كل دستگاه جهان آفرينش، سازگار است. سپس احكامي را كه در ارتباط با تحولات سازنده نيست به همان صورتي كه لازم است عرضه نموده و از بيان احكامي كه در ارتباط با اين تحولات می­باشد خودداري كرده­است. اصول و قواعدكلي آن را عرضه كرده و همراه آن ضوابطي تعیین نموده تا در هر زمان متخصصين مؤمن به قرآن، با رعايت ضوابط، از آن قواعد كلي و اصول، احكام جزئي وحركات ناشی از تحولات زندگي را كشف و استنباط كنند. بدين گونه می‌توان گفت براي تمام كردار و حركات خود و جامعه در تمام اين قرآن جواب وجود دارد و بر اساس اصول ثابت و در ارتباط با جهان‌بيني كامل و شامل احكام را مقرر كرده است.
انسان‌ها در زمينه‌ي استناد به احكام بايد و نبايدها هر روز حكمي خلاف (مخالف در اساس) آن­چه كه روز پيش بود، صادرمی­كنند. دو گروه از مجتهدين در دو عصر به وجود می­آیند که دراستنباط مخالف يكديگرند اما اين اختلاف فقط در جزئيات و در تطبيق اصول مقرر است هر دو ناشي از همان اصل است مثلاً در يك شرايط چيزي مباح دانسته شود اما در شرايط دیگر همان چيز حرام دانسته شود. اين نشانه‌ي تزلزل نيست بلكه ضوابطي وجود دارد كه تطبيق اين ضوابط و استنباط جزئيات از آن در ارتباط با ظروف و شرايط و تحولات زندگي است كه تغييرات ظروف و شرايط، احكام جزئي را متغير مي‌كند؛ در حالي كه اصل ثابت است و بشر در آثار احكام و قانون‌گذاري، تزلزل­ دارند. بشراصول ثابتی دراختيار ندارد كه از يك طرف ثابت و هميشگي باشد و از طرفي ديگر در ارتباط با جهان‌بيني و بينش كامل، شامل و حق باشد. تزلزل در زمينه‌ي قانون‌گذاري به همین خاطر است. روزي حكمي وضع مي‌شود كه از يك اصل درست يا نادرست سرچشمه مي‌گيرد، فردای آن روز حكم ديگر وضع مي‌شود كه كاملاً ضد آن اصل است كه حكم اول در ارتباط با آن صادر شده است. كاري به چگونگی اثبات خود اصل نداریم اما روزي چيزي تجويز مي‌شود كه روز ديگر همان مساله ممنوع اعلام مي­گردد، در حالي كه يكي از دو امر (تجويز و منع) با خلقت و آفرينش انسان سازگار است. بشر گرفتار اين تزلزل‌ها وآثار سوئي كه مبتني بر آن است؛ در زمينه‌ي قانون‌گذاري مي‌شود. حاصل کار این که بشر به خود حق قانون‌گذاري داده است .
انسان در زمينه‌ي بايد و نبايدها و مكتب اخلاقي از آوردن چیزی مثل قرآن عاجز و درمانده است. درزمينه‌ي علوم بصري و تجربي احتياط لازم است. در عصر اخير براي بسياري از نويسندگان در مسايل اسلامي شكست روحي در برابر غرب به وجود آمده­است بازتاب طبیعی این وضعیت باعث شده نویسندگان سعی کنند قرآن را با نظرياتي كه از غرب مي‌آيد، تطبيق دهند ؛مثل این­که ارزش و اعتبار قرآن دراين است كه با اين نظريات و تئوري‌ها سازگار باشد در حالي كه آن‌ها هنوز نظرياتی بیش نیستند و هنوز به اثبات نرسيده­اند. ما بايد در اين زمينه كاملاً محتاط باشيم، خيال نكنيم كه ارزش قرآن در اين است كه باید با هرچه از غرب و از سوي كساني كه زور و پول دارند بيايد، سازگار باشد. وقتي كه با چيزي به عنوان يك واقعيت برخورديم و قطعيت آن،ثابت شد؛باید در قرآن به دنبال اصل آن بگرديم كه به اين مطلب اشاره شده است يا نه. قطعاً اگر آن مسايل بيان واقعيت‌هايي تغييرناپذير و از مرحله‌ي تئوري و نظريه گذشته­باشند در قرآن مطلبی مخالف با هيچ يك از آن مسايل يافت نمي‌شود . اگر چيزي واقعيت داشته باشد قرآن (چنان‌كه در آن زمينه توضیحی داشته­باشد) خلاف آن را بيان نكرده است. چرا؟ چون قرآن از سوي كسي مي‌آيد كه همان واقعيت را به وجود آورده است و او همه كارهايش منظم و هماهنگ است، امكان ندارد كه دركارهايش چنان ناهماهنگي وجود داشته­باشد كه در زمينه‌ي تشريع چيزهاي مخالف با آن­چه كه در زمينه‌ي تصميم دارد، داشته باشد.چون تشريع براي اين است كه اين آفريده‌ي داراي علم و اراده هماهنگ با ساير آفريده‌ها باشد. در نتيجه قوانيني كه براي او مي‌فرستد قطعاً با قسمتي كه در زمينه‌ي تجبير و تقسيم حاكم است، هماهنگ و سازگار می­باشد.
.

قرآن كتاب تربیت و تزکیه :
قرآن كتاب پرورش است. هدايتي است براي تربيت و تزكيه انسان. هر مطلبي كه درآن ذكر شده اگر براي تحقق بخشيدن به امر تربيت و تزكيه مطلوب باشد در قرآن وجود دارد و اگر موثر نباشد در قرآن وجود ندارد. نبايد انتظار داشته باشيم كه قرآن مثل كتاب‌هاي علوم بصري و تجربي مسايل علمي را مطرح‌كند و مورد بررسي قرار ‌دهد. هر جوابی را باید از جاي مخصوص خود گرفت. قرآن به انسان جهان‌بيني مي‌دهد بعد جهت‌گيري انسان را تعيين مي‌كند و در اين جهان‌بيني شناختي از جهان آفرينش به انسان مي‌دهد و در ميان اين شناخت ‌ به حقايقي از سنن حاكم بر جهان آفرينش اشاره دارد و مسايلي را مطرح مي‌كند كه در زمينه‌ي علوم بصري است نه به اين خاطركه علوم تجربي را مورد بررسي قرار دهد؛ بلكه در زمينه‌ي دادن جهان‌بيني كامل به انسان است. وقتي مي‌خواهيم ببينيم قرآن در زمينه‌ي فلان مسأله به اثبات رسيده و قطعي، مطلبی دارديا نه، نبايد انتظار داشته باشيم كه اشاره‌ي قرآن به اين امور به صورت طبیعي باشد قرآن در زمينه‌ي پرورش كار مي‌كند حالا چون پرورش نياز به يك جهان‌بيني كامل و شامل دارد و در جهان‌بيني هم بايد شناختي درباره‌ي جهان آفرينش داده شود از اين لحاظ به مسايلي اشاره مي‌شودكه انسان بعضي از آن‌ها را در طول عمر دراز خود درك کرده و شناخته­است . چیزهای زیادی هم باقی مانده که هنوز شناختی در مورد آن­ها کسب نکرده­است. بايد ادب در سخن گفتن در اين زمينه رعايت شود .نباید گفت: فلان علم درتاييد قرآن به عنوان يكی از وسايل پرورش ،بدان اشاره كرده است.
قرآن كتاب علوم تجربي نيست:
قرآن كتاب علوم بصري و تجربي نيست اما به مسايلي از اين علوم اشاره دارد كه بشر با تحمل اين همه رنج و زحمت در اين تاريخ طولانيش به درك بعضي از آن‌ها رسيده است ،مسائل زیادی هم باقی­مانده است تا درک کند. بشر با به­كار گرفتن اين وسايل و صرف اين همه توانايي و با طي اين همه مراحل توانسته يك مساله را به اثبات برساند؛ در حالي كه اين مساله در قرآن به عنوان يك وسيله­ي پرورشی ،بيان شده است. اعجاز قرآن در مورد كروي بودن زمين ؛ قرآن مي‌فرمايد: «يُكَوِّرُ اللَّيْلَ عَلَى النَّهَارِ وَيُكَوِّرُ النَّهَارَ عَلَى اللَّيْلِ» (زمر، آيه‌ي 5) تكوير كه از باب تفعيل است از مصدر تكوير است .یعنی خداوند شب را مي‌آورد گرداگرد روز مي‌پيچاند. تكوير براي اين است كه چيزي به دور يك چيز كروي پيچيده و اجزايش در حالت پيچيدن به هم چسپاند شوند ؛مثل عمامه که به دور سر پيچانده و بعد به هم چسپانيده مي‌شود ، يعني فاصله در بين پيچ‌هاي عمامه نيست. اين­جا مي‌فرمايد كه شب را بر روي روز اين گونه مي‌پيچاند. اين خود نشان مي‌دهد كه روز به صورت يك پوشش مطرح شده که حالت كروي دارد و معلوم است كه خود روز آن روشنايي نيست كه حالت كروي دارد بلكه از اين لحاظ كه كه روز مثل پوششي گرد و كروي براي زمین شده است. اين تعبير براي روز آمده است و شب هم وقتي بر روي روز مي‌آيد مثل اين است كه عمامه‌اي به دور سر پيچيده شود و همين طور روز بدور شب. هرچند اين اشاره براي ارائه­ی يك مساله علم تجربي نیست ؛بلکه هدف بیان گوشه­ای ازجهان‌بيني است. اما مي‌بينيم اين مساله بین انسان­ها جنجال برانگیز بود؛ خيلي ساده بيان شده است. چنین مسایلی فراوانند مثل جريان خورشيد عقيده بر اين بود كه خورشيد به دور زمين مي‌گردد و زمين ثابت است ،برعکس این نظریه هم ارائه شد و تازگي‌ها به اين نتیجه رسيده‌اند كه خورشيد هم گردش دارد كه قرآن به صورت ساده آن را بيان مي‌كند.

فن سخن­وري و آهنگ قرآن:

زمينه‌ي چهارم زمينه‌ي فن و آهنگ است( فن سخنوري و آهنگ قرآن) در بخش هنر، سخنوري ، فصاحت و بلاغت قرآن ميان دانشمندان بحث و گفت­وگوی زيادي انجام گرفته است.فصاحت يعني «آن­چه كه به قالب وظاهر سخن و الفاظ ارتباط دارد» و بلاغت هم يعني «آن­چه­ با مضمون سخن ارتباط دارد.» اصلاً سخن گفتن وسیله­ای است تا انسان آن­چه در درون دارد بيان كند«عَلّمَهُ الْبَيان.» آن سخني ارزش دارد كه اين هدف را تحقق بخشد و انسان را دچار ابهام نكند؛ يعني خلاف آن­چه كه الفاظ برايش وضع شده است از آن صادر نشود، مشخص باشد نه مبهم. مفردات و جمله‌هايي كه در دلالت به معاني، براي انسان هيچ­گونه سردرگمي ايجاد نمي‌كنند؛ فصيح مي‌گوييم ،حالت دوري از ابهامی كه دارند فصاحت گفته می­شود .آشكار است كه به­كار بردن جملات براي بيان امريست كه در ضمير گوينده وجود دارد و مي‌خواهد آن را به شنونده منتقل­کند . اگر فقط هدف سخن گفتن نباشد بلكه رسانيدن پیامی به شنونده باشد و نتيجه‌اي ازانتقال پیام در نظر بگیریم.هر مطلبي­كه بدين­گونه القا شود يك شرايط مناسبي مي‌خواهد اگر آن شرایط فراهم نشود سخن تأثیر ندارد ،مثل این که سخنی گفته نشده­است. اگر سخن گفتن و نگفتن مساوي باشد. نگفتن بهتر است. بلاغت و رسا بودن سخن عبارت است از: يافتن زمينه‌ي مساعد و مناسب براي سخن و القای آن در زمانی که زمینه‌ی آن فراهم شده­است هر سخني آن­چنان القا شود كه ظروف و شرايط ایجاب مي‌كند.
وقتي كه قرآن را در زمينه‌ي فن سخنوري مورد بررسي قرار مي‌هيم بايد اين دو جهت در نظر باشد قرآن در چه وضعیت و شرایطی نازل شد؟ آشكار است كه لغت هم مثل هر پديده­ي ديگری مرحله‌اي از تحول و حركت به سوي كمال را مي‌پيمايد از ساده‌ترين حالت شروع شده و به درجه‌اي رسيده است كه نقشي را كه بر عهده‌ي سخن گذاشته­اند؛ يعني بيان كامل آن­چه در ضمير انسان است،آن نقش را ادا كند. لغت عربي هم مثل ساير لغات اين مسير را پيمود.در سال‌هاي پيش از نزول قرآن اين لغت به اوج خود رسيده بود،آن­چنان كه فن سخن وري يكي از بارزترين هنرهايي بود كه اعرب به آن می­پرداختند.بازاري به اسم عكاظ و هم­چنين بازاري به اسم مَجِنه وجود داشتند در چهار ماه كه درگيري‌ وكشت و كشتار و غارت‌، تعطيل مي‌شد به پاس حرمت اين چهار ماه كه از زمان حضرت ابراهيم (ع) حرمتشان مقرر شده بود در اين بازارها، دستاوردهایی در زمينه‌ي هنرهاي مختلف عرضه مي‌شد يعني هر كس در طول سال در زمينه‌ي هنر چيزي كسب كرده بود،در ماه‌هاي حرام و در يكي از اين بازارها خاصّهً بازار عُكّاظ عرضه مي‌كرد . يكي ازداغ­ترين مسائل بحث سخن­وري بود كه شعرا مي‌آمدند و نتيجه‌ي رنج و زحمت خود را عرضه مي‌كردند.
اوج سخن­وري عرب چند معلقه‌اي بود يعني چند قصيده‌اي­كه شاعران آن‌ها را آويزان مي‌كردند. مبارزه طلبي كردند كه هر كس ادعا دارد كه در فن سخن‌وري استاد است بيايد مثل اين‌ها را بسراید. اوج پيشرفت سخن‌وري در ميان عرب‌ها اين قصايد و معلقات بود كه بعضي از افراد صاحب اين معلقات تا زمان نزول قرآن هم ماندند، يكي از ايشان مسلمان شد، اين فن (فن سخنوري) به­حدي قابل توجه و اهميت بوده که در ميان عرب‌ها وقتي كه قرآن نازل شد براي اين­كه از خود دليلي بر حقانيت خداوند عليم حكيم قدير ارائه بدهد چنان مقرر كرد اين قرآن در فن سخنوري، فصاحت و بلاغت در سطحی باشد كه بشر امكان دسترسي بدان نداشه­باشد.
قرآن در عين اين­كه هدايت است مي‌گوید: مردم شما در فن سخن‌وري به اوج رسيده‌ايد.مهم‌ترين هنري كه شما در آن مسابقه مي‌هيد و درجه­ی افراد را تعيين مي‌كنید، فن سخنوري است.شما تمام امكاناتي را كه انسان در دسترس دارد به­كار گرفته‌ايد و از تمام مراحلي كه لغت براي رسيدن به كمال عبور مي‌كند عبور كرده‌ايد.هر چه كه در امكان زبان است عرضه كرده‌ايد و چون اين فن زمينه‌ي مبارزه طلبي شما قرارگرفته است كم­ترين دريغي در اين زمينه نمی­کنید.بنابراین هر چه در توان داريد، عرضه كرده‌ايد. شما به اوج حركت انسان در لغت و بيان رسيده‌ايد.اكنون به اين هدايت گوش فرا دهيد تا ببینید باچه بياني عرضه مي‌شود. سپس فصاحت و بلاغت كلام خود را با اين هدايت مقايسه كنيد، تا متوجه شويداصلاً تناسبي بين آن­ها وجود ندارد. اگرآن­چه بشرآورده‌است با كلام خدا مقایسه ‌شود نتیجه مثل آسمان و ريسمان است.آيا امكان دارد اين كلام از بشر صادر شود؟ در حالي که همه با هم و با استفاده از نتايج تلاش همه‌ي اهل اين لغت در طول تاريخ، تا اين حد رسيده‌اند که معلقات سبعه ،اوج كمال بشر در اين زمين است. شما تا اين حد رسيده‌ايد اما كدام انسان می­تواند مصدر اين قرآن ‌باشد. تمام ادیبان به اين مرحله رسيده‌اند آیا امکان دارد یک نفر به تنهایی كلامي بياورد كه بقيه نتوانسته­اند چنین چیزی بیاورند؟ چنین چیزی قابل تصور نيست چون اگر اين كلام از بشر سرچشمه مي‌گرفت دیگران زمينه‌ي بيشتري براي ترقي در فن سخن‌وري داشتند. زندگی پیامبر(ص) طوري بوده است كه انتظار نمي‌رفت در سطح متوسطي هم سخن­ور باشد. چوپاني كه يك عمر را در كوه‌ها به سر ‌برده، كودكي كه اركان تربيت (پدر و مادر)را در اختيار نداشته باشد تا در سخن­وري استاد او باشند و... مادام همه‌ي جن و انس از آوردن مثل اين قرآن عاجزند پس بدانيد كه اين كلام منشا بشري ندارد و قرآن اين مبارزه طلبي را كرد و هزار و چهارصد سال هم بر اين مبارزه طلبی گذشت، انسان روز به روز از امكان دستيابي به چيزي نزديك به سطح اين فصاحت و بلاغت قرآني دورتر مي‌شود.
لغت عربی ‌بايد وسيله‌اي باشد در اختیار كساني كه به ميدان مبارزه مي‌آيند تا از آن استفاده كنند، اما روز به روز ضربه‌ي بيشتري بر پیکر آن وارد مي‌شود و نمی­تواند وسيله‌اي كامل براي بيان احساسات درونی باشد. شايد تنها لغتي باشد كه بیش از هر لغت ديگری ضربه دیده­است . از اين به بعد هركس بخواهد از اين لغت به عنوان يك وسيله براي بيان احساسات درونی استفاده كند بايد به قرآن و به علوم قرآنی پناه ببرد. حتي براي فراگيري خود لغت بايد شاگرد قرآن باشد،معلوم است كسي كه چنین وضعيتی پيش رو داشته­باشد از فكر مبارزه با قرآن خیلی دور است. قرآن اين مبارزه طلبي را در فن سخن­وري، فصاحت و بلاغت اعلام کرد؛جن و انس را براي مبارزه دعوت نمود اما از طرف مقابل جز سكوت ودست زدن به كارهاي ناشايست چيزي صادر نشد. اگرمخالفين قرآن می­توانستند يك سوره‌ مثل سوره‌هاي قرآن بياورند و این­کار را می­کردند،مساله تمام می­شد و اين همه دردسر را تحمل نمي‌كردند. چرا آن همه سخن­وردر اين زمينه سكوت مي‌كنند؟ امادر غزوه‌ي بدر هفتاد تن از بزرگان خود را به كشتن و هفتاد تن دیگر را اسير مي‌دهند.همين‌طور در ساير مواضع شكست و ناتواني خود را امضا مي‌كنند و به اضمحلال مي‌رسند. اما در زمينه‌ي معارضه با قرآن سكوت مي‌كنند. اگر سخن­وران عرب می­توانستند به مبارزه با قرآن بپردازند حتماً این کار را می­کردند. آنان تمام امكانات خود را برای مبارزه با این دعوت به کار گرفتند.اگر مي‌توانستند سخني مثل قرآن بیاورند دریغ نمی­کردند. قرآن در زمينه‌ي سخن­وري،فصاحت و بلاغت آن­گونه عرضه شد كه جن و انس ازآوردن شبیه آن درمانده شدند.تاريخ اين درماندگي را به ثبوت رسانيد .
آهنگ و موسيقي قرآن زیاد مورد توجه نویسندگان قرار نگرفته است. سيد (رَحِمَهُ الله) کتاب «تصوير فني در قرآن» را براي اولين بار نوشت، با این کار بابی را در اين زمينه گشود و قدم اول را نهاد.پس از او ديگران درباره‌ي آهنگ و موسيقي قرآن كار کردند. قرآن درزمینه­ی آهنگ و موسيقي هم معجزه است همان‌گونه که در سخن­وري، فصاحت و بلاغت. متاسفانه در زمينه‌ي مورد بحث كار نشده است بنابراین سخن در اين زمينه ابهام دارد چون انسان وقتي كه در زمينه‌اي كار كرده و توانايي خود را به­كار برده باشد آن موقع اگر موضوعی در آن زمينه عرضه گردد، مي‌تواند جوانب آن­را بررسي كند و ارزيابي آن امور برايش آسان مي‌گردد. اما وقتي كه در زمينه‌اي كار نكرده باشد شايد خصوصيات مساله­ای كه در آن زمينه عرضه شده است، درك نكند. آهنگ‌ بر روان انسان تاثير می­گذارد. بعضي از آهنگ‌ها آثار رواني نامطلوب بر انسان وارد مي‌كنند هم­چنان كه بعضي دیگر مايه‌ي تسكين و ايجاد توازن در روان انسان مي‌شوند.آهنگ‌هايي در جهان آفرينش موجودند مثل صداي بعضي از پرندگان،براي انسان بسي دلنشين و آرامش بخشند چون در اين زمينه كارنشده است ابهام در سخن موجود است.

[=Century Gothic]آهنگ و موسیقی قرآن معجزه است. بشر هرگز نمي‌تواند آهنگ و موسيقي مثل آهنگ و موسیقي قرآن بياورد .باید بشر در این زمینه کار کندتا بدين نتيجه برسد،آهنگ قرآن سازگارترین آهنگ با روان انسان است و سازگاري و ناسازگاري هرآهنگ ديگری با روان، بستگي به اين موضوع دارد كه تا چه اندازه از آهنگ قرآن تبعيت كرده يا نكرده است.اگر بشر تمام توان خود را در اين زمينه به­كار گيرد آن موقع عجز او در مورد تولید موسیقی وآهنگی شبیه آهنگ و موسيقي قرآن به خوبي آشكار خواهد شد. بدان نتيجه خواهد رسيد كه سازگارترین آهنگ با روان انسان،آهنگ قرآن است و سازگاری و عدم سازگاري آهنگ­هاي ديگر با روان انسان به ميزان تناسب يا عدم تناسبش با آهنگ قرآن بستگی دارد. بنابراین براي تامين غذاي روان در زمينه‌ي موسیقی به آهنگ قرآن و موسیقی­كه هماهنگ با موسیقی قرآن است ،پناه می­برد.اكنون به مثال­هایي در اين زمينه می­پردازیم؛ گفته‌‌ي پيامبر خدا نوح(عليه­السلام)زمانی­كه به قومش گفت: ما درصدد اين نيستيم كه شما را به زور واداربه پذيرفتن اين دعوت کنیم، مي‌فرماديد: «اَنُلْزِمُكُموها» ملاحظه­ی آهنگ لفظ، ما را متوجه تناسب اين آهنگ با معني كلمات مي‌گرداند.معني در زمينه‌ي اكراه و مجبور كردن است،آهنگ هم يك خصوصيت ویژه­ای دارد، آن حالت اكراه وبه زور واداشتن به­كار، از خود لفظ دریافت مي‌شود «اَنُلْزِمُكُموها.» لفظ ديگری درسوره‌ي توبه وجود دارد،كساني را سرزنش­ می­کند كه براي رفتن به ميدان قتال در راه خدا دعوت می­شوند، اما آن‌ها خود را به زمين مي‌چسبانند و حاضر نيستند در راه خدا جان خود را به خطر بيفكنند. مي‌فرمايد: «مَا لَكُمْ إِذَا قِيلَ لَكُمْ انفِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الأَرْضِ»([1]) كلمه‌ي«اثَّاقَلْتُمْ» كسي كه به زمين؛ يعني به حيات دنيا چسبيده است وقتي كه به دادن جان و مال خود در راه خدا دعوت مي‌شود چون باید مشقت زيادي را تحمل کند تا برخيزد اما شدت ارتباطش با زمين و حيات دنيا آن­چنان است به مجرد اين كه رها شود باز به زمين مي‌افتد و به حيات دنيا مي‌چسبد. اين معني از خود لفظ هم بخوبي حس مي‌شود. همزه‌ی «اثَّاقَلْتُمْ» جریان به زمین چسبیدن و سنگینی چنین فردی را به تصویر می­کشد. مانندسنگ بزرگي است كه براي بلند كردن آن از اهرم استفاده می­کنند. «اثَّاقَ» باز به زمين مي‌افتد و به زمين مي‌چسبد «اِثاقَ» در اين­جا حالت اين انسان تصوير ‌شده­است كه فردی زورکی او را از جاي خود بلند مي‌كند اما به مجرد اين­كه رهايش کردبه زمين مي‌افتد و باز به زمين مي‌چسبد. «اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الأَرْضِ» ملاحظه مي‌كنيد كه چگونه بين آهنگ الفاظ و معاني مراد اين الفاظ تناسب وجود دارد.كه نمونه‌هاي­آن در قرآن فراوان است .چند مثال در زمينه‌ي تركيب بندي‌و جملات بیان می­شود. سوره‌ي «ضحي» را در نظر بگيريد به سه بخش تقسيم شده است، مقصوداصلی و اساسي گمان پیش آمده برای پيامبر خدا عليه الصلاه و السلام (پس از قطع وحی برای مدتی،گمان كرده بود كه خداوند يا او را به كلي ول كرده يا بر اوخشم­گرفته است و موقتاً به خاطر اين خشم وحي را تعطيل كرده­است) را برطرف گرداند. خداوند در پنج آيه‌ي نخست به نشانه­هایی از آفاق استدلال مي‌كند تا این گونه بیان کند مثل این­که چیزی روی نداده­است. می­فرماید: «وَالضُّحَى * وَاللَّيْلِ إِذَا سَجَى»([2]). به دو امر سوگند مي‌خورد كه سوگند در قرآن براي استدلال است. سوگند به چاشتگاه و به شب هنگامي كه از حركت باز مي‌ايستد؛ يعني هنگامي كه تاريكي‌اش به حد اشباع وكمال مي‌رسد و ديگر درجه‌اي نمانده تا بدان برسد . مي‌فرمايد: «وَالضُّحَى» اين به ذهن شنونده القا مي‌شود، تابشي كه روي داد در آغاز طلوع خورشيد ضعيف بود به تدريج قوت گرفت، هر لحظه قوت آن بيشتر شد تا در پرتو افكني زمان چاشتگاه به اوج رسيد و تاريكي با اولين درجه شروع شد. اين کار تمام نشد تا این­که به­تدريج تاريكي رو به كمال رفت و به حالتي رسيد كه از آن بالاتر نرود و از حركت باز ايستاد . مي‌فرمايد:نزول وحي براي تو شروع شده بايد به پایان برسد:« مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَمَا قَلَى»([3]). آری حركت تودر زمينه‌ي دريافت وحي به درجه‌ي كمال مي‌رسد. «وَلَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضَى»([4]) به آنجا مي‌رسي كه زماني می­آیدكه خشنود شوي به خاطر اين كه خدا به تو مي‌دهد، آن قدر مي‌دهد تا خشنود شوي؛يعني به آخرين نقطه‌ي بررسي، از آن پس چيزي نمانده كه به تو داده شود تا رضايت حاصل نگردد. سپس به سه آيه ازآيات انفس استدلال می­شود يعني حوادثي در زندگي خودش روي داده كه يتيم شد و خدا پناهگاهي به او عطا كرد، گمراه بود؛يعني از اين جهان بيني كامل و شامل و مكتب اخلاقي اسلامی محروم بود. خدا او را از آن گمراهي نجات داد و هدايتش نمود. به شدت فقیربودكه خداوند بي نيازش گردانيد. مي‌فرمايد: تو در طول حركت در مسیر زندگي با سه مانع و مشكل بزرگ روبه­رو شدی اگر دستي تو را یاری نمی­کرد و سنن عادي برتو جاري بود هر يك از آن‌ها كافي بود تا تورا خرد كند و از حركت به سوي كمال باز دارد.اما خداوند تو را از آن سه مانع حركت به سوي كمال،رهايي بخشید. حالا كه وحي برايت فرستاده و بيشتر در مسير كمال حرکت کرده­ای چگونه رهايت مي‌كند ؟ يا بر تو خشم مي‌گيرد؟ تو مي‌بيني همه­ی موانع مسير را از سر راهت برداشته­است.آیاپس از اين وضع، رهايت مي‌كند؟ هرگز! مقصود اصلي از انزال سوره‌ي حاصل وكارآن تمام مي‌شود اما مادامي­كه يتيم،گمراه و فقير بودن آن‌گونه كه بر دوش سنگيني‌ می­كند مطرح شده مناسب است توصيه‌هايي در این زمینه بیان شود .چون خودت تلخي يتيم­بودن را چشيده‌اي پس بر يتيمان چيره مشو. چون خودت تلخي آن­گونه فقر را كشيده‌اي پس سائلين را مران . چون خودت در تاريكي آن گمراهي بوده‌اي، پس به ياد مردم باش و نعمت هدايت را براي مردم بازگو كن.بخش توصيه‌ها بعد از تمام شدن مقصود اصلی آمده است .
.

اكنون به آهنگ آيات آفاق توجه کنید،آهنگ‌ها با «الف» خاتمه مي‌يابد اما يك مقدار از لحاظ كوتاهي و درازي جملات با بخش دوم كه در زمينه‌ي آيات انفس است، متفاوت است. اين مساله به مقصود سوره ارتباط دارد. هر دو از يك لحاظ شبیه هم هستند چون هر دو براي اثبات امري كه ذكر شد آمده­اند.چون هردو ازآيات آفاق و انفس هستند، از لحاظ طول و كوتاهي بعضي از جملات با هم متفاوتند «وَالضُّحَى * وَاللَّيْلِ إِذَا سَجَى * مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَمَا قَلَى * وَلَلآخِرَةُ خَيْرٌ لَكَ مِنْ الأُولَى * وَلَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضَى» اگرچه بعضي از جملات اين­جا نيز طولاني هستند اما درمجموع داراي جملات طولانی و کوتاه هستند. بخش دوم همه مثل هم جملات طولاني است.«أَلَمْ يَجِدْكَ يَتِيماً فَآوَى * وَوَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدَى * وَوَجَدَكَ عَائِلاً فَأَغْنَى» اما وقتي از مقصود اصلي نزول سوره مي‌گذريم و به توصيه‌هاي كه به صورت تعليق آمده‌اند مي‌رسيم، متوجه می­شویم آهنگ متفاوت است.«فَأَمَّا الْيَتِيمَ فَلا تَقْهَرْ» الف حذف شده­است. «وَأَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ*وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ.» آخرين كلماتي كه در اين سه جمله وجود دارند با معاني متناسب هستند.« فَلا تَقْهَرْ» آن قاف مُفَخّمْ، قاف بزرگ و اين «و» بزرگ و داراي تكرار در حين تلفظ آن حالت چيرگي و قهري را تصوير مي‌كنند كه از آن نهي مي‌شود. راندن سائل هم يك مقدار خفيف‌تر از چيره شدن بر يتيم است، اين­جا به جاي «قاف»، «نون» كه مقداری نرم است به كار رفته «فَلا تَقْهَرْ» اما در مورد هدايت و تبليغ، چون الزامي دركار نيست، نرم و بدون خشونت،صورت می­گیرد. لفظي انتخاب شده است كه حركت آخرآن در منتهاي نرمی و دور از خشونت است. «وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ». آهنگ تركيبات قرآن با معاني مورد نظرتناسب دارند. تعداد زیادی از آیات سوره­ی نجم با «الف» به پایان می­رسد «وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَى * مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَمَا غَوَى * وَمَا يَنْطِقُ عَنْ الْهَوَى»([1]). این آهنگ ادامه می­یابد چون تبیین مسايل اساسي جهان‌بيني و متعلقات آن به پايان می­رسد، آهنگ نیز به­كلي عوض مي‌شود. حالتي را تصوير مي‌كند كه هشدار دهنده­ای از راه دور و با سرعت، دوان دوان مي‌آيد در حالي كه نفس‌هاي بريده بريده­ی او شنيده مي‌شود، هشدارمي‌دهد، سریع خود را جمع كنيد، خطر نزديك شده است. «أَزِفَتْ الآزِفَةُ * لَيْسَ لَهَا مِنْ دُونِ اللَّهِ كَاشِفَةٌ»([2]). اما بعد از اين­كه متوجه عدم تأثیرهشدارمی­شودبا حسرت و غم و اندوه مطالبی مي‌گويد: «أَفَمِنْ هَذَا الْحَدِيثِ تَعْجَبُونَ * وَتَضْحَكُونَ وَلا تَبْكُونَ * وَأَنْتُمْ سَامِدُونَ»([3]). درآيه‌ي­آخراز اين همه سخن گفتن خسته می­شود، آهنگ نیزخسته به نظر می­رسد. پيش از اين­كه مثل چند آيه­ی قبل از خود، به «ن» برسد وكلمه‌ي اخير با «و» و «ن» ختم شود آهنگ تمام مي‌شود. هنگامي‌كه كه به «و» مي‌رسيم از فرط خستگي از حركت باز مي‌ايستد و«ن»ي در كار نيست.«فَاسْجُدُوا لِلَّهِ وَاعْبُدُوا»([4]). سوره به پایان می­رسد. تناسب بين آهنگ با معاني آيات چيزي نيست كه دست كم گرفته شودبلکه مساله­ي بسيار مهمی است كه بايد به آن توجه شود و در اين زمينه مطالعه صورت گیرد تا اوصاف جديدی از قرآن كشف گردد. متاسفانه در گذشته به اين مسأله توجه ویژه نشده است. سيدقطب (رحمه الله عليه) با نوشتن کتاب «تصوير فني در قرآن» اولين کسی است که در این میدان قلم زده‌است.
قرآن در زمينه‌ي فن وهنر سخن­وري و موسیقی در اوج است.جایگاهی که جن و انس نمی­توانند به آن دست پیدا کنند. بدين ترتيب در اين موردنيزمثل زمينه­ها‌ي پيشين اعجاز قرآن بدون هيچ شكي براي بشر ثابت می­گردد.البته اين­ها،چهار زمينه­ی اساسي هستند كه بايد اعجاز قرآن را در آن‌ها ملاحظه‌كرد. بشر در طول تاريخ از به­كار گیری توانایی خود دراين چهار زمينه‌دريغ نكرده است. بدين گونه ثابت مي‌شود كه اصلاً كار كردن در اين چهار زمينه مقتضاي آفرينش انسان است.جهان‌بيني وعلوم تجربي به حس كنجكاوي انسان ارتباط دارند. این حس فطري است بنابراین او را از آغاز پيدايش واداشته است تا در اين دو زمينه كار كند؛ البته كارهم كرده است امانتیجه­ای زحمات او،قابل مقايسه با آن­چه كه در قرآن موجود است، نمی­باشد.
.

ايدئولوژي به معني خاص مكتب اخلاقي، با حس نيكي طلبي و خير خواهي ارتباط­داردکه در انسان موجود می­باشد. انسان مي‌خواهدآن­چه نيك است كسب كند وکارها را به دلیل خير بودن انجام می­دهد؛ همين مساله انسان را واداشته است تا هر چه كه در توان دارد،در زمينه‌ي احكام بايد و نبايدها به خرج دهد وازكم­ترين چيزي دريغ نكند. هنر نیزدر وجود انسان،با حس سومی به نام حس زيبايي و جمال دوستي ارتباط دارد؛اين حس باعث شده كه انسان در تمام دوران زندگي با هنر سر و كار داشته باشد.هیچ عصري از فعاليت انسان در اين زمينه خالي نيست، همان­طور كه آثار باقي مانده از نسل‌هاي گذشته این را ثابت می­کند.
اضافه بر چهار زمينه‌ي اصلي که توضیح داده­شد،­ جهات ديگري هم وجود دارندكه ملاحظه‌ي آن‌ها اعجاز قرآن را ثابت مي‌كند.بايد انسان در اين زمينه‌ها بسيار بينديشد،متاسفانه درگذشته هنگامي­كه مساله‌ي اعجاز قرآن مطرح مي‌شده، بيشتر زمينه‌ي اخير مورد نظر بوده و آن هم قسمت فصاحت و بلاغت­آن، اما اعجاز قرآن منحصر به اين زمينه نيست.
غیر بشری بودن منشأ قرآن:
يكي دیگر ازدلايل اعجاز قرآن این است که از مصدر، غير بشري صادر شده و در باره­ی آينده «پيش­گويي»می­کند. بشر مي‌تواند پيش بيني كند، اما پيش­گويي را نمي‌تواند. افرادی هستند که براي خود ارزش قايل نيستند،در نتيجه پيش‌گويي مي‌كنند، از خود كلماتي مي‌گويند اگر در آينده، دروغ گويی آن­ها ثابت شد،برايشان مهم نيست .گاهي تصادفاً چنان مي‌شود كه ايشان گفته­اند.اگركسي‌ براي خودش ارزش قايل باشد، سخني نمی­گوید که در آینده احتمال دروغ بودن آن ثابت شود.انساني مثل پيامبرخدا (ص) با آن اخلاق والا امكان نداشت چيزي بگويد كه در آينده احتمال كذب آن باشد. انساني كه براي خود ارزش قايل باشد پيش بيني مي‌كند اما پيش‌گويي نمي‌كند. پيش‌بيني بدين معني است كه انسان با توجه به سنن و قوانيني كه در يكي از زمينه‌ها حاكم است، مي‌گويد در آينده فلان امر رخ مي‌دهد اما با يك شرط این مطلب را گفته است (هرچند با زبان نگوید) به اين شرط که اين سنن و قوانين ادامه يابد. گفته است چون بارها اين امر بر اساس اين سنن و قوانين جاری روي داده، در آينده هم بر همين اساس ،روي خواهد داد. جواب در اين گفته نهفته است كه اگر اين سنن و قوانين ادامه پيدا كند اما اگر سنن و قوانين دگرگون شد آن امر هم رخ نمي‌دهد. پيش‌گويي كاركسي است كه بگويد حتماً فلان امر درآينده رخ مي‌دهد. اين پيش­گويي كار كسي است كه سنن و قوانين را دراختيارداشته باشد یا بر سنن و قوانين تسلط داشته باشد و آن­ها را با قدرت خود نگه­داري كند تا آن امر رخ بدهد، يعني ازآينده خبر داشته­باشد و بتواند سنن و قوانين را تا زمان وقوع پيش‌گويي، حفظ كند. اما پيش‌بينی­كننده ،سنن و قوانين را در اختيار ندارد.
پس از بيان تفاوت بين پيش‌گويي و پيش‌بيني، متوجه می­شویم قرآن پيش‌گويي كرده است. قاطعانه ازچيزهاي كه در آينده رخ مي‌دهند خبرداده­است.اين پيش‌گويي نشان مي‌دهد كه گوينده ازآينده خبر داشته­ و سنني را كه در آن زمينه حكومت مي‌كند در اختيار دارد؛ چون سنن و قوانين را در اختيار دارد، قاطعانه اين امر را بيان مي‌كند. مثل مساله‌ي غلبه روم بر دشمنش كه در ابتداي سوره‌ي روم مطرح مي‌كند كه چند سال بعد اين امر صورت مي‌گيرد.این پيش­گويي از لحاظ قاطعيت و از اين لحاظ كه بیان می­کند کشور مغلوب در چند سال آینده کشور غالب را شکست می­دهد،شگفت‌آوراست. پيش­گويي‌هاي­دیگری در قرآن در زمينه‌ي نابودی دشمنان پيامبر خدا (ص) آمده است. اين‌ها هم دلايلي هستند براين­که قرآن از سرچشمه‌اي مافوق مخلوق آمده است که با اثبات اعجاز قرآن در اين زمينه‌ها، ما نتايج فراواني كسب مي‌كنيم.
با توجه به آن چه تاکنون بیان شد متوجه شدیم كه دليل امكان، نتايج محدودي به ما داد، همين­طور دليل حدوث و نظم ، اما اين دليل بسيار مفیداست.به وسیله­ی آن ثابت شد كه اين قرآن از سرچشمه‌ي مخلوق،بشر ، جن و غيره صادر نشده است ؛پس بایدسرچشمه‌اي داشته باشد.بنابراین چاره‌اي نداریم جز اين كه قبول کنیم، سرچشمه‌ي قرآن همان­است كه خود معرفي مي‌كند؛ يعني وجود خداوند ، تمام صفات او،آخرت با تمام جزئیات، عبوديت ، حقانيت این برنامه و... ثابت مي‌شود. چيزي باقی نمی­ماند که نیاز به استدلال داشته باشد. با توجه به آن­چه بیان شد، بایدانسان به وحي گوش فرا دهد و آن­چه در آن موجود است، بشناسد و تسليم شود و ايمان بياورد سپس بر اساس هدايت آن موضع گیری كند .
استاد ناصر سبحانی (رحمة الله علیه..
پایان

[1]- قرآن كريم، سوره‌ي النجم، آيه‌ي 1-3.

[2]- قرآن كريم، سوره‌ي النجم، آيه‌ي 57- 58.

[3]- قرآن كريم، سوره‌ي النجم، آيه‌ي 59- 61.

[4]- قرآن كريم، سوره‌ي النجم، آيه‌ي 62.
موضوع قفل شده است