ترديد دارم كه حقّ با على ـ عليه السّلام ـ است يا معاويه!

تب‌های اولیه

9 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
ترديد دارم كه حقّ با على ـ عليه السّلام ـ است يا معاويه!

با اين كه «ابن حجر» (شايد در كتاب اصابه ى خود) در فضيلت اميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ نوشته است: از كشته شدن عمّار معلوم شد كه حقّ با على ـ عليه السّلام ـ بوده است: [="DarkGreen"]«ظَهَرَ بِقَتْلِ عَمّارٍ أَنَّ الصَّوابَ كانَ مَعَ عَلِىٍّ ـ عليهالسّلام ـ .»[/](1) زيرا پيغمبر اكرم ـ صلّى اللّه عليه وآله وسلّم ـ درباره ى عمار فرمود:
[="#006400"]
«آخِرُ شَرابِكَ اللَّبَنُ وَ تَقْتُلُكَ الْفِئَةُ الْباغِيَةُ.»[/] آخرين نوشيدنى تو شير است و گروه متجاوز تو را مى كشد.(2)

در عين حال در كتاب صواعق مى نويسد: هر دو طرف (على ـ عليه السّلام ـ و معاويه) مجتهد بودند: يكى مُخْطِئ و ديگرى مُصيب، و: «لِلْمُصيبِ أَجْرانِ وَ لِلْمُخْطِىءِ أَجْرٌ واحِدٌ.» مجتهدى كه نظرش مطابق واقع است دو اجر، و مجتهدى كه نظرش مخالف با واقع و خطا است، يك اجر دارد. (3)

مى گويد: [="Red"]چه مى دانم حق با كيست (على يا معاويه)، شايد حق با معاويه باشد[/]، و ما در شبهه و ترديد هستيم، براى ما معلوم نشد كه حق با على ـ عليه السّلام ـ بوده است يا با معاويه! همان معاويه كه در كوفه بر روى منبر گفت:«إِنِّى وَ اللّه‏ِ، ما قاتَلْتُكُمْ لِتُصَلُّوا وَ لا لِتَحِجُّوا، وَ لا لِتُزَكُّوا؛ إِنَّكُمْ لَتَفْعَلُونَ ذلِكَ، وَ لكِنّى قاتَلْتُكُمْ لاِءَتَأَمَّرَ عَلَيْكُمْ.» (4)

به خدا سوگند، من با شما براى اين نجنگيدم كه نماز بخوانيد يا حج به جا آوريد و يا زكات بدهيد، زيرا شما خود اين كارها را مى كنيد، بلكه تنها براى اين جنگيدم كه بر شما حكومت كنم! همان معاويه كه مُغيرة بن شعبه با آن خباثتش، وقتى از پيش او آمد، گفت:«جِئْتُ مِنْ عِنْدِ أَخْبَثِ النّاسِ.» از نزد خبيثترين مردم آمدم. (5)
ولى خوارزمى در مناقب درباره ى على ـ عليه السّلام ـ نقل مى كند كه رسول اكرم ـ صلّى اللّه عليه وآله وسلّم ـ فرمود:

[="Blue"]«مَنْزِلَةُ عَلِىٍّ مِنِّى مِثْلُ مَنْزِلَتِى مِنْ رَبِّى.» (6) منزلت على ـ عليه السّلام ـ نسبت به من همانند منزلت من نسبت به پروردگارم مى باشد. [/]

كه دلالتش از حديث منزلت: «أَنْتَ مِنِّى بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسى ـ عليهم السّلام ـ .» (7)؛ (تو ـ على عليه السّلام ـ نسبت به من، به منزله ى هارون نسبت به حضرت موسى ـ عليهماالسّلام ـ هستى) اقوى است، هر چند سند حديث منزلت متواتر است و سند اين روايت در حدّ تواتر نيست.

1. الاصابة، ج 4، ص 466.

2. مشابه: مناقب اميرالمؤمنين، ج 2، ص 351؛ شرح الاخبار، ج 1، ص 410؛ الانوار العلوية، ص 236. نيز ر.ك: كنزالعمّال، ج 13، ص 538.

3. فتح البارى، ج 1، ص 60؛ تحفة الاحوذى، ج 10، ص 274؛ المستصفى، ص 360.

4. بحارالانوار، ج 44، ص 49؛ ارشاد، ج 2، ص 11 نيز ر.ك: بحارالانوار، ج 44، ص 53؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 16، ص 14 و 45.

5. بحارالانوار، ج 33، ص 169؛ كشف الغمّة، ج 1، ص 418؛ كشف اليقين، ص 474؛ الغدير، ج 10، ص 283؛ احاديث امّ المؤمنين عائشة، ج 1، ص 382.

6. ر.ك: المسترشد، ص 293؛ مناقب آل ابى طالب، ج 2، ص 60؛ بحارالانوار، ج 38، ص 298؛ ميزان الاعتدال ذهبى، ج 3، ص 540؛ الكشف الحثيث، ص 229؛ لسان الميزان ابن حجر، ج 5، ص 161.

7. ر.ك: فضائل الصحابة، ص 13 و 14؛ صحيح مسلم، ج 7، ص 120 و 121؛ سنن ترمذى، ج 5، ص 302، 304 و.
منبع: bahjat.org

valayat;22751 نوشت:
مى گويد: چه مى دانم حق با كيست (على يا معاويه)، شايد حق با معاويه باشد، و ما در شبهه و ترديد هستيم، براى ما معلوم نشد كه حق با على ـ عليه السّلام ـ بوده است يا با معاويه! همان معاويه كه در كوفه بر روى منبر گفت:«إِنِّى وَ اللّه‏ِ، ما قاتَلْتُكُمْ لِتُصَلُّوا وَ لا لِتَحِجُّوا، وَ لا لِتُزَكُّوا؛ إِنَّكُمْ لَتَفْعَلُونَ ذلِكَ، وَ لكِنّى قاتَلْتُكُمْ لاِءَتَأَمَّرَ عَلَيْكُمْ.»

سلام علیکم
امثال ابن حجر که نمی توانند از حب[ معاویه وبنی امیه دست بردارند واز طرف دیگر با احادیث صحیح السندی مثل حدیث ثقلین وسفینه اهل بیت، مدینه علم نبی مواجه هستند که به صراحت حقانیت امیرالمومنین علیه السلام را اثبات می کند مجبور هستند اینطور موضع گیری کنند.
اما قبل از اینها نسائی در قرن چهارم کتاب خصائص امیرالمومنین علیه السلام را نوشت تا به همه اثبات کند که علی(ع) چیز دیگر است ومعاویه ملعون در ترازی نیست که با ایشان سنجیده شود. لذا وقتی مردم دمشق از ایشان خواستند که کتابی در فضایل معاویه بنویسد اباء کرد وبه همین خاطر شهیدش کردند. یا محمد بن یوسف گنجی که کتاب کفایة الطالب را در حقانید وفضیلت امام علی(ع) اسلام نوشت وبه همین علت ایشان را در قرن هفت در دمشق وعلی الظاهر مسجد جامع دمشق شهیدش کردند. ولی این خوش خدمتی را ابن حجر انجام داد که علاوه بر نوشتن الصواعق المحرقه که در ردّ بر امامیه می باشد هر چند در آنجا فضایل امام علی(ع) را هم آورده است ولی در عین حال کتابی می نویسد در فضایل معاویه که مورد لعن حضرت رسول اکرم (ص) بود. وانشاء الله این موارد در پست های بعدی اگر توفیق شد بیان خواهد شد.
اما در باب فضابل امام علی علیه اسلام به چند حدیث معروف ومعتب راشاره می کنم:
1- حدیث مدینه علم نبی:
أَنَا مَدِینَةُ العِلمَ وَعَلِیٌّ بَابُها فَمَن أَرَادَ المَدِینَةَ فَلیَأ تِ البَابَ أَو فَلیَأتِ بَابَهُ أو فَلیَأتِ مِنَ البَابِ أو فَلیَأتِها مِن بَابِها.[1]
من شهر علم هستم وعلی دروازه آن است، پس هر کسی که اراده آن شهر را نموده است، باید از دروازه آن وارد شود.
توضیح حدیث:
گنجی شافعی در توضیح حدیث آورده است: من شهر علم در اوامر ونواهی (الهی) وصلح وجنگ( احکام شان) هستم، وعلی دروازه آن است. علماء از صحابه وتابعین واهل بیت به برتری علی علیه السلام ،زیادی علم، تیز فهمی، گستردگی حکمت، حسن داوری، درستی فتواهایش شهادت داده اند، وابوبکر وعمر وعثمان وغیر آنها از علماء صحابه در احکام با آن حضرت مشورت می کردند ونظر ایشان را در رد ویا تایید حکمی قبول می کردند بخاطر اعترافی که بر علم ایشان، وکثرت فضل، وکمال عقل، ودرستی حکمش داشتند. .[2]
یا اینکه رسول خدا(ص) فرمودند: أقضاهم علی، عالمترین صحابه به علم قضاوت علی است.
صاحب کفایة الطالب در توضیح این حدیث گفته است کسی که عالمترین افراد به علم قضاوت باشد در دیگر علوم هم از دیگران اعلم است چون قاضی باید در علم شریعت، حلال وحرام، اوامر ونواهی الهی آگاه باشد وکس که در قضاوت اعلم است مسلم در این علوم هم اعلم از دیگران است.
وبا وجود اعلم به حکم عقل صریح مقدم داشتن دیگران درست نیست. وبه تصریح خود صحابه وفرمایشات نبی مکرم اسلام امیرالمومنین(ع) اعلم صحابه بوده است.

[/HR][2]. گنجی شافعی، کفایة الطالب، ص223(فأنا مدینة العلم في الأوامر والنواهي وفي السلم والحرب...وعلی بن أبي طالب بابها...فقد قال العلماء من الصحابة والتابعین وأهل بیته بتفضیل علی علیه السلام وزیادة علمه وغزارته وحدة فهمه ووفور حکمته، وحسن قضایاه، و صحة فتواه، وقد کان أبوبکر وعمر وعثمان وغیرهم من علماء الصحابة یشاورونه في الأحکام ویأخذون بقوله في النقض والإبرام اعترافاً منهم بعلمه ووفور فضله ورجاحة عقله وصحة حکمه)


[/HR][1]. حاکم المستدرک، ج3، ص 136-138؛ متقی هندی، کنزالعمال، ج11، ص600، ح32890 و ص614، ح32979؛ خطیب، تاریخ بغداد، ج11، ص49؛ عمدة القارئ، ج11، ص443؛ حموینی، فرائد السمطین، ج1، باب18، ص98، ح67و 68؛ ابن اثیر، أسدالغابة، ج3، ص597؛ قندوزی، ینابیع المودة، ص65؛ گنجی شافعی، کفایة الطالب، باب58، ص220؛ ابن مغازلی، مناقب ابن مغازلی، ص80، ابن عبدالبر، الاستعیاب، ج3، ص205، سهمی، تاریخ جرجان، ص30؛ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج2، ص34؛ زینی دحلان، الفتوحات الاسلامیة، ج1، ص453.

[="Tahoma"][="Navy"]

valayat;22751 نوشت:
در عين حال در كتاب صواعق مى نويسد: هر دو طرف (على ـ عليه السّلام ـ و معاويه) مجتهد بودند: يكى مُخْطِئ و ديگرى مُصيب، و: «لِلْمُصيبِ أَجْرانِ وَ لِلْمُخْطِىءِ أَجْرٌ واحِدٌ.» مجتهدى كه نظرش مطابق واقع است دو اجر، و مجتهدى كه نظرش مخالف با واقع و خطا است، يك اجر دارد. (3)

سلام
اولا در شانیت اجتهاد حرف است . معاویه به چه حسابی حق اجتهاد داشت ؟ اگر معاویه می تواند اجتهاد کند هر مکتب رفته ای هم حق اجتهاد دارد .
ثانیا اجتهاد در چه چیزی ؟ مگر خبر پیامبر ص بر اینکه عمار را گروه طغیانگر می کشند اجتهاد بردار است ؟
اینها تاریکیها و غبارهای تعصب است نه عدم وضوح واقعی مساله
یا علیم[/]

نظر شخصي (جسارت به استارتر تاپيك نباشه)

به نظرم با توجه به روايات و مستندات تاريخي ، ميشه اسم تاپيك رو به اين شكل تغيير داد:

از كجا بدونيم حق با حق بوده يا با باطل؟! :Gig:

معلوم است.
خداوند حق است.
پیامبر او هم حق است.
سخن پسامبر هم حق است.
پیامبر هم فرموده اند:
علی مع الحق والحق مع علی

valayat;22751 نوشت:

در عين حال در كتاب صواعق مى نويسد: هر دو طرف (على ـ عليه السّلام ـ و معاويه) مجتهد بودند: يكى مُخْطِئ و ديگرى مُصيب، و: «لِلْمُصيبِ أَجْرانِ وَ لِلْمُخْطِىءِ أَجْرٌ واحِدٌ.» مجتهدى كه نظرش مطابق واقع است دو اجر، و مجتهدى كه نظرش مخالف با واقع و خطا است، يك اجر دارد. (3)

مى گويد: چه مى دانم حق با كيست (على يا معاويه)، شايد حق با معاويه باشد،

دخالت دادن و تحمیل باورهای شخصی یا فرقه ای بر دین از آفت ها یا واضحتر بگم از مصبت های تحقیق و پژوهش در امور دینی بخصوص در اعتقادات است اجتهاد تعریف و راه و شیوه شناسی خود را دارد و در اصطلاح به تلاش برای رسیدن به حکم شارع مقدس اطلاق می شود یعنی با رصد آیات و روایات دیدگاه و مقصود شارع را کشف کنیم بسی ساده لوحانه است که ادعا شود که چون فردی شناختی نسبت به دین دارد پس مجتهد و هر چه می گوید مقبول شارع و سزاوار اجر می باشد.
برای مطالعه:
اجتهاد در برابر نصوص (اجتهاد غیر مجاز) به معنای مقدم داشتن رأی شخصی بر شرع و تجاوز از شریعت است. اما اجتهاد در نص (اجتهاد مجاز) به معنای تأمل و تعقل در متون دینی و استخراج فروع از قواعد و اصول کلی و کشف اغراض شارع با شیوه های رایج و متعارف نزد عقلاست که فقیهان شیعی و تا حدودی عالمان اهل سنت بر آن مهر تأیید می نهند. (1) بنابراین اجتهاد بر دو گونه است: اجتهاد در مقابل نص که مردود و مذموم است و اجتهاد در نص که ممدوح و صحیح است.
روشن است که اجتهاد در مقابل نص جایز نیست؛ چه چنین اجتهادی، اثبات نوعی نقصان و کمبود در دین است. (2) از این رو، از نظر عالمان فرهیخته مردود است. شیخ طوسی رحمه الله می نویسد: «و الاجتهادُ باطلٌ فی الأحکامِ، فلایصِحُّ هذا الحکمُ بالاجتهاد الباطل». (3) ابن ادریس هم می گوید: «و القیاسُ و الاستحسانُ و الاجتهادُ بالطلٌ عندنا». (4)
اجتهاد در صورتی است که نصی نباشد: (5) (وَما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَلا مُؤْمِنَهٍ إِذا قَضَی الله وَرَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الخِیَرَةُ مِنْ أْمْرِهِمْ وَمَنْ یَعْصِ الله وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبینا)؛ (6) هیچ مرد و زن با ایمانی حق ندارد هنگامی که خدا و پیامبرش امری را لازم بدانند، اختیاری (در برابر فرمان خدا) داشته باشد؛ و هر کس نافرمانی خدا و رسولش را کند، به گمراهی آشکاری گرفتار شده است».

1. اجتهاد اهل سنت، در آغاز، دوره افراط و سپس تفریط و تحدید آن را پشت سرگذاشت و در دوره ی اخیر رو به تعدیل نهاد. برای آگاهی از منابع شیعی ر. ک: مهدی مهریزی، طرح پژوهشی مسأله «اجتهاد و مرجعیت»، آینه پژوهش، ش 28، صص 66-77؛ و برای دستیابی به کتب اهل سنت ر. ک: محسن تهرانی (آقا بزرگ)، حصر الاجتهاد، صص 85-89.
2. حضرت علی علیه السلام می فرماید: «... أَمْ أَنْزَلَ اللهُ سُبْحانَهُ دِیناً ناقِصاً فاستَعانَ بِهِمْ عَلَی إتْمامِهِ أَمْ کانُوا شُرَکاءَ لَهُ فَلَهُمْ أَنْ یَقُولُوا وَ عَلَیْهِ أَنْ یَرْضَی أَمْ أَنْزَلَ اللهُ سُبْحانَهُ دِیناً تامّاً فَقَصَّرَ الرَّسُولُ صلی الله علیه و آله و سلم عَنْ تَبْلِیغِهِ وَأَدائِه». سید رضی، نهج البلاغه؛ ص 27، خطبه ی 18 وَمن کلام له علیه السلام فی ذم اختلاف العلماء فی الفتیا؛ محمدباقر مجلسی، بحارالأنوار، ج 101، ص 270، ب 2.
3.محمد بن حسن طوسی، الخلاف، ج 3، ص 550.
4. ابن ادریس حلی، السرائر الحاوی لتحریر الفتاوی، ج 2، ص 170؛ نیز ر. ک: حسن بن یوسف حلی، مختلف الشیعه، ج 8، ص 392.
5. عبدالحسین شرف الدین، النص و الاجتهاد، ص 74.
6. احزاب 33: 36.

valayat;22751 نوشت:

با اين كه «ابن حجر» (شايد در كتاب اصابه ى خود) در فضيلت اميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ نوشته است: از كشته شدن عمّار معلوم شد كه حقّ با على ـ عليه السّلام ـ بوده است: «ظَهَرَ بِقَتْلِ عَمّارٍ أَنَّ الصَّوابَ كانَ مَعَ عَلِىٍّ ـ عليهالسّلام ـ .»(1) زيرا پيغمبر اكرم ـ صلّى اللّه عليه وآله وسلّم ـ درباره ى عمار فرمود:

«آخِرُ شَرابِكَ اللَّبَنُ وَ تَقْتُلُكَ الْفِئَةُ الْباغِيَةُ.»
آخرين نوشيدنى تو شير است و گروه متجاوز تو را مى كشد.(2)

در عين حال در كتاب صواعق مى نويسد: هر دو طرف (على ـ عليه السّلام ـ و معاويه) مجتهد بودند: يكى مُخْطِئ و ديگرى مُصيب، و: «لِلْمُصيبِ أَجْرانِ وَ لِلْمُخْطِىءِ أَجْرٌ واحِدٌ.» مجتهدى كه نظرش مطابق واقع است دو اجر، و مجتهدى كه نظرش مخالف با واقع و خطا است، يك اجر دارد. (3)

مى گويد: چه مى دانم حق با كيست (على يا معاويه)، شايد حق با معاويه باشد، و ما در شبهه و ترديد هستيم، براى ما معلوم نشد كه حق با على ـ عليه السّلام ـ بوده است يا با معاويه! همان معاويه كه در كوفه بر روى منبر گفت:«إِنِّى وَ اللّه‏ِ، ما قاتَلْتُكُمْ لِتُصَلُّوا وَ لا لِتَحِجُّوا، وَ لا لِتُزَكُّوا؛ إِنَّكُمْ لَتَفْعَلُونَ ذلِكَ، وَ لكِنّى قاتَلْتُكُمْ لاِءَتَأَمَّرَ عَلَيْكُمْ.» (4)

[=&quot]بسمه تعالی كاربران گرامی سلام علیکم ىر اين نوشتار به اثبات عصمت و وراثت 12 امام معصوم تنها با 1 آیه از قرآن که متاسفانه به آن کمتر توجه شده میپردازیم البته برای فهم دقیق تر باید آیه 31 فاطر هم دیده شود [=&quot]آیه‌ی32 سوره‌ی فاطر: « ثم اورثنا الكتاب الّذین اصطفینا من عبادنا فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابقٌ بالخیراتِ باذن الله ذالك هو الفضل الكبیر».[=&quot]این آیه پس از آیه قبلی «والّذ ی اوحینا إلیك من الكتاب هو الحق مصدقاً لما بین یدیه إن الله بعباده لخبیر بصیر» وراثت ویژه‌ی قرآن را بر عهده‌ی گروهی خاص نهاده و از آنجا که این عمل را خدای متعال انجام داده، که او « بعباده لخبیر بصیر» است؛ پس این وارثان کسانی هستند که شایستگی این وراثت را دارند. و اگر این وارثان از محور قرآن عدول داشته‌باشند چگونه شایستگی وراثت آنرا دارند؟ که این وراثت بُعد عصمت قرآن را هم شامل است. لذا این بزرگواران ذره‌ای از قرآن عدول ندارند و بنابرین در بُعد عصمت همچون قرآن معصومند که ادامه‌ی آیه این موضوع را کاملا تصریح می‌کند.
[=&quot]در ادامه‌ی آیه خدای متعال آنها را با توصیفی دوگانه بر کلّ معصومان تاریخ غیر از رسول خدا برتری داده .
[=&quot]اول: «[=&quot]الّذین اصطفینا من عبادنا...» كه "اصطفی" در كل قرآن گزینشی ربانی است یعنی آنچه نزد خدا انتخاب ‌شده بر ادیان یا بندگانی که عمل انتخاب در بین آنها صورت گرفته برتری دارد. مانند :«ان الله اصطفی لكم الدّین…»(بقره/132). و در اینجا «اصطفی» در بین «عبادنا» صورت گرفته، پس این بزرگواران بر همه‌ی عباد خدا از زمان آدم (علیه‌السلام) [=&quot]تا قیامت کبرا که همه‌ی پیامبران و معصومین پیشین - غیر از پیامبر ([=&quot]صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) - را شامل می‌شود، در نزد خدا برتری دارند. [=&quot]و باز لازمه‌ی این برتری عصمت است، عصمتی برتر و والاتر از عصمت همه‌ی آنها.
[=&quot]دوم: خداوند در ادامه‌ی این آیه ملاک انتخاب را تبیین کرده و «عبادنا» را به سه دسته تقسیم نموده‌اند:
1- «[=&quot]فمنهم ظالم لنفسه» كه شخص ظالم هرگز شایستگی انتخاب شدنِ معصومانه را ندارد.
2- «[=&quot]و منهم مقتصد» كه منظور عادلانند. باز عادلان منهای عصمت شایسته‌ی این انتخاب نیستند.
3- «[=&quot]و منهم سابق بالخیرات» كه الخیرات کلّ خیرات در تاریخ تکلیف است که این بزرگواران معصوم پس از رسول گرامی (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) در کلّ خیرات بر دیگران حتی معصومان پیشین چون حضرت نوح، ابراهیم، موسی و عیسی ([=&quot]علیهم‌السلام) سبقت گرفته‌اند لذا آنان معصومند و عصمتشان برتر و والاتر از عصمت همه‌ی آنهاست.
[=&quot]تا اینجا معلوم می‌شود که بعد از پیامبر گرامی اسلام ([=&quot]صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) کسانی هستند که اولاً معصومند . ثانیاً بر همه‌ی انبیا و اولیای پیشین و پسین برتری دارند و ثالثاً کتاب خدا (قرآن) [=&quot]را به ارث می‌برند که لازمه‌ی این وراثت آن است که خود اولین عاملان به آن و حجتی بر دیگران باشند.
[=&quot]حال این معصومان و این وارثان و حجتهای بعد از نبی مکرم اسلام (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) چه کسانی هستند؟
[=&quot]اگر اینان خلفای سه‌گانه‌اند؛ نه خود آنها ادعای عصمت داشتند و نه علمای سنّی آنان را معصوم می‌دانند و همین علما تصریح کرده‌اند که خلفای سه‌گانه هر کدام اعمالی بر خلاف شریعت انجام داده‌اند.
[=&quot]و یا اگر اینان ائمه‌ی اربعه‌ی فقه سنّی‌اند که باز آنها هم مانند خلفای سه‌گانه‌ اختلاف و اشتباه دارند.
[=&quot]حال که در میان اهل سنّت چنین کسانی نیستند، آیا در بین شیعیان هم نیستند؟ این معاذ‌الله نسبت دروغ دادن به آیه‌ی مبارکه است.بنابرین این افراد همان خاندان معصوم پیامبرند که در غدیر خم و حدیث ثِقلَین یک یک با نامهای مبارکشان معرفی شده‌اند.
[=&quot]یعنی همان دوازده نور پاك به اضافه‌ی صدّیقه‌ی طاهره (علیهاالسّلام)؛ و این آیه دیگر به حدیث نیازی ندارد ([=&quot]نقل از وبگاه انقلاب قرآنی -جواب آیت الله صادقی تهرانی برای اثبات عصمت و امامت اهل بیت و 14 معصوم)با تشکر

valayat;22751 نوشت:
در عين حال در كتاب صواعق مى نويسد: هر دو طرف (على ـ عليه السّلام ـ و معاويه) مجتهد بودند: يكى مُخْطِئ و ديگرى مُصيب، و: «لِلْمُصيبِ أَجْرانِ وَ لِلْمُخْطِىءِ أَجْرٌ واحِدٌ.» مجتهدى كه نظرش مطابق واقع است دو اجر، و مجتهدى كه نظرش مخالف با واقع و خطا است، يك اجر دارد.

سلام

این ابن حجر آن ابن حجر نیست !

شهاب الدین ابن حجر احمد بن علی عسقلانی متوفی 852 معروف بشیخ الاسلام صاحب تصانیف متعدد.که در باره امام علی ع نظری مثبت دارد :

فَائِدَةٌ كانت وَقْعَةُ الْجَمَلِ في سَنَةِ سِتٍّ وَثَلَاثِينَ وَكَانَتْ وَقْعَةُ صَفِّينَ في رَبِيعٍ الْأَوَّلِ سَنَةَ سَبْعٍ وَثَلَاثِينَ وَاسْتَمَرَّتْ ثَلَاثَةَ أَشْهُرٍ وَكَانَتْ النَّهْرَوَانُ في سَنَةِ ثَمَانٍ وَثَلَاثِينَ.
قَوْلُهُ «ثَبَتَ أَنَّ أَهْلَ الْجَمَلِ وَصِفِّينَ وَالنَّهْرَوَانِ بُغَاةٌ، هو كما قال وَيَدُلُّ عليه حَدِيثُ عَلِيٍّ أُمِرْت بِقِتَالِ النَّاكِثِينَ وَالْقَاسِطِينَ وَالْمَارِقِينَ رَوَاهُ النَّسَائِيُّ في الْخَصَائِصِ وَالْبَزَّارُ وَالطَّبَرَانِيُّ وَالنَّاكِثِينَ أَهْلُ الْجَمَلِ لِأَنَّهُمْ نَكَثُوا بَيْعَتَهُ وَالْقَاسِطِينَ أَهْلُ الشَّامِ لِأَنَّهُمْ جَارُوا عن الْحَقِّ في عَدَمِ مُبَايَعَتِهِ وَالْمَارِقِينَ أَهْلُ النَّهْرَوَانِ لِثُبُوتِ الْخَبَرِ الصَّحِيحِ فِيهِمْ أَنَّهُمْ يَمْرُقُونَ من الدِّينِ كما يَمْرُقُ السَّهْمُ من الرَّمِيَّةِ وَثَبَتَ في أَهْلِ الشَّامِ حَدِيثُ عَمَّارٍ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ وقد تَقَدَّمَ وَغَيْرُ ذلك من الْأَحَادِيثِ.
جنگ جمل در سال سى و شش و جنگ صفين در ربيع الأول سال سى و هفت بود كه سه ماه به طول انجاميد، جنگ نهروان نيز در سال سى و هشت هجرى اتفاق افتاد.
اين سخن رافعى كه: «اهل جمل و صفين و نهروان همه متجاوز و ستمگر بودند» گفته درستى است ؛ زيرا جنگ با اين سه گروه به فرمان پيامبر بوده است كه به على فرمود: با ناكثين و قاسطين و مارقين مي‌جنگى، اين روايت را نَسائى در كتاب خصائص و بزّار و طبرانى نقل كرده‌اند. اهل جمل همان ناكثان هستند كه بيعت خودشان را با على شكستند و قاسطين اهل شام هستند ؛ چون عليه حق قيام نموده و از بيعت سرپيچى كردند و مارقين اهل نهروان هستند كه در خبر صحيح نيز آمده است كه آنان از دين همانند خارج شدن تير از كمان بيرون مي‌روند و در باره اهل شام حديث رسول خدا در باره عمار ثابت است كه فرمود: گروهى متجاوز و ستمگر او را مي‌كشند.
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)، تلخيص الحبير في أحاديث الرافعي الكبير، ج4، ص44، تحقيق السيد عبدالله هاشم اليماني المدني، ناشر: - المدينة المنورة – 1384هـ – 1964م.

اما ابنحجر هيثمي. مفتي حجاز و فقيه شافعي مؤلف «الصواعق المحرقة» (متوفي 973 هـ) که کتابی دارد : تطهیر الجنان و اللسان عن الخوض و التفوه بثلب معاویه بن ابی سفیان !

که متعصب شدیدی است و تناقضاتی هم دارد مثلا :

ابن‌ حجر هَيْثمِي‌ در كتاب‌ «الْفَتَاوَي‌ الْحَديثَة‌» پس‌ از آنكه‌ روايت‌ انَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ أبُوبَكْرٍ أسَاسُهَا، وَ عُمَرُ حِيطَانُهَا، وَ عُثْمَانُ سَقْفُهَا وَ عَلِيٌّ بَابُهَا. را نقل‌ كرده‌ است‌: گويد: حَدِيثٌ ضَعِيفٌ، وَ مُعاوِيَةُ حَلْقَتُهَا فَهُوَ ضَعِيفٌ أيضاً
«من‌ شهر علمم‌، و أبوبكر اساس‌ و پيِ آنست‌، و عمر ديوارهاي‌ آنست‌، و عثمان‌ سقف‌ آنست‌، و علي‌ در آنست‌ ! اين‌ حديث‌ ضعيف‌ است‌ و اينكه‌ معاويه‌ نيز حلقۀ در است‌ نيز ضعيف‌ است‌ .

اما در کتاب الصواعق المحرقه از شدت تعصب آنرا قبول کرده است !!!!

حق به این آشکاری شک و شبهه نداره که .
امام علی (ع) عین حق و عدالته