جمع بندی من و دوستان صمیمی ام

تب‌های اولیه

20 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
من و دوستان صمیمی ام

سلام
خسته نباشید
ببخشید مزاحم شدم
یه بحثی رو میخوام مطرح کنم که شاید یه کم طول بکشه
یه برنامه ای که از سال سوم راهنمایی توی مدرسه ی ما ایجاد شد فراهم شدن یه فضای بد توی روابط بین بچه ها بود
البته اون موقع این قضیه خیلی کم بود
اونم اینکه دوستی ها به دو دسته تقسیم شد
1.دوستیای معمولی
2.دوستیای خیلی صمیمی یا به قولی عاشق و معشوقی که معمولا توی 90 درصد موارد محبوب هم چهره ی زیبایی داشت
البته دوستی های نوع دوم گاهی برقرار می شد و گاهی هم معشوق محل عاشق نمی ذاشت و این عشق بعد از مدتی از سر عاشق می افتید
من محبت شدید به دوستام از سال سوم راهنمایی برام اتفاق افتاد
البته من کلا حالت اجتماعی داشتم با همه رفیق بودم و با خیلیا هم صمیمی و خیلی از بچه ها هم بهم اعتماد داشتن و ازم مشورت می گرفتن و اینا
از سال دوم توی کلاس زبان با یکی به نام سجاد توی یه کلاس بودیم
خوب تا حدی هم با هم رفاقت داشتیم
او دو سال از من کوچیک تر بود
سال بعدش من رفتم سال سوم راهنمایی
توی مدرسه ی تیزهوشان هم بودم
او هم اون سال تیزهوشان قبول شد و شدیم هم مدرسه ای
بره همین ارتباطمون بیشتر شد
همون سه چهار ماه اول بود که ارتباطمون زیاد شده بود و من
کم کم بهش احساس محبت کردم
او توی مدرسه خیلی دور من میومد دلیلشم اجتماعی بودن من و گرم گرفتنام و شوخیام و اینا بود
توی مدرسه دوتا رفیق 6دونگ داشت که از سوم دبستان باهم بودن
اون دوتا هم وقتی میدیدن سجاد میاد دور من اونا هم میومدن
اسماشونم امیر و نیما بود
کم کم اونا هم شروع به سلام علیک کردن و کم کم رفاقت رو شروع کردن
(من نمیدونم به خاطر غروره یا چیز دیگه نمیدونم رفاقت رو من با کسی شروع نمی کنم مگه خودش بیاد جلو و ...)
بعد هم شماره ی من رو گرفتن و شبش دوتاشون شروع به پیامک دادن کردن
کم کم شدیم یه گروه رفاقت 4 نفره
اون وقتا خیلی بحث بیرون رفتن و اینا نبود همون توی مدرسه و بعدش تماس و پیامک
(من چون خودم یه سری دغدغه ها دارم هیچ وقت با کسی که مشکل اخلاقی داشته باشه دوست نمیشم اگه ببینم یه مشکلی داره یا سعی می کنم راهنماییش کنم و یا جدا میشم)
توی نگاه اول اون دوتا بچه های بعدی به نظر نمی رسیدن
با سجادم که حدود سه چهار ماه به طور جدی تر بودم و بدی ندیده بودم
بالاخره من با سه نفر رفیق شدم که ازم دوسال کوچیک تر بودن
واقعا بهشون احساس محبت می کردم
بره همین سعی می کردم بیشتر باهاشون باشم و این باعث شده بود که بچه های پایه ی خودم به خاطر این قضیه اذیتم کنند
اما من اهمیتی ندادم و رفاقتم رو ادامه دادم و حتی با خودم بردمشون توی مجموعه ی فرهنگی که خودم متربی بودم تا هم اونا به سوی خدا تربیت شن هم باهم باشم
حالا سوالایی که دارم و خواهش می کنم کارشناسان و دوستان کمکم کنن چون هنوز برام حل نشده
1.اصن این محبت یه دفعه ای ازکجا اومده؟اصن درسته یا نه؟خدای نکرده هوس نباشه؟پس چرا عده ای میگن افراطیه؟نکنه اینم محبت گروه دوم مدرسه ی ما باشه که بالا توضیح دادم؟؟و...(توضیح بدم از این سه تا فقط یکیشون یه کم چهره ی زیبایی داشت)
2.از اون قضیه الان چهار سال میگذره و من الان با دوتاشون رفیقم و رفاقتم با نیما رو یه نفر خراب کرد.من هنوزم واقعا این سه تا رو دوست دارم.خدا میدونه هنوزم زیارت عاشورا که میخونم میگم خدایا به نیت من و سه تا رفیقم.ثوابشو به اونا هم بده.آرزو دارم سه تایی با هم بریم مشهد امام رضا.بریم کربلا.با اینکه مث اون وقت همش باهم نیستیم و شاید اونا هم مث قبل منو دوست نداشته باشن.حالا من در قبال اونا چه وظیفه ای دارم؟باید تلاش کنم تا رابطمون مث قبل شه؟اگه نشه چی؟اصن نیازی به این سه تا هست؟چرا بعد سه سال (این وسطا اتفاقاتی هم افتا.دوسال این وسطا با سجاد هیچ ارتباطی نداشتم.7 یا 8 ماهم با امیر ارتباط نداشتم) و با وجود اینایی که گفتم محبتشون از دلم نرفته؟
3.توی این چهارسال به دلیل اجتماعی بودنم خیلیا ادعا کردن که دوسم دارن و میخوان خیلی باهام رفیق باشن منم پسشون نزدم و باهاشون رفاقت کردم.دو نفر هم بودن که خودم ازشون خوشم اومده بود و رفیق صمیمی شده بودیم.ولی هرچی فکر می کنم حس میکنم این سه تا یه چیز دیگه ان.این امکان داره؟چیکار باید بکنم؟افراط نیست؟این دوستی توش اخلاق هست؟ یا ....
راهنماییم کنید.اگه سوالی هم هست در خدمتم

با نام و یاد دوست




کارشناس بحث: استاد امیدوار

jafari.ali31;681765 نوشت:
سلام
خسته نباشید
ببخشید مزاحم شدم
یه بحثی رو میخوام مطرح کنم که شاید یه کم طول بکشه
یه برنامه ای که از سال سوم راهنمایی توی مدرسه ی ما ایجاد شد فراهم شدن یه فضای بد توی روابط بین بچه ها بود
البته اون موقع این قضیه خیلی کم بود
اونم اینکه دوستی ها به دو دسته تقسیم شد
1.دوستیای معمولی
2.دوستیای خیلی صمیمی یا به قولی عاشق و معشوقی که معمولا توی 90 درصد موارد محبوب هم چهره ی زیبایی داشت
البته دوستی های نوع دوم گاهی برقرار می شد و گاهی هم معشوق محل عاشق نمی ذاشت و این عشق بعد از مدتی از سر عاشق می افتید
من محبت شدید به دوستام از سال سوم راهنمایی برام اتفاق افتاد
البته من کلا حالت اجتماعی داشتم با همه رفیق بودم و با خیلیا هم صمیمی و خیلی از بچه ها هم بهم اعتماد داشتن و ازم مشورت می گرفتن و اینا
از سال دوم توی کلاس زبان با یکی به نام سجاد توی یه کلاس بودیم
خوب تا حدی هم با هم رفاقت داشتیم
او دو سال از من کوچیک تر بود
سال بعدش من رفتم سال سوم راهنمایی
توی مدرسه ی تیزهوشان هم بودم
او هم اون سال تیزهوشان قبول شد و شدیم هم مدرسه ای
بره همین ارتباطمون بیشتر شد
همون سه چهار ماه اول بود که ارتباطمون زیاد شده بود و من
کم کم بهش احساس محبت کردم
او توی مدرسه خیلی دور من میومد دلیلشم اجتماعی بودن من و گرم گرفتنام و شوخیام و اینا بود
توی مدرسه دوتا رفیق 6دونگ داشت که از سوم دبستان باهم بودن
اون دوتا هم وقتی میدیدن سجاد میاد دور من اونا هم میومدن
اسماشونم امیر و نیما بود
کم کم اونا هم شروع به سلام علیک کردن و کم کم رفاقت رو شروع کردن
(من نمیدونم به خاطر غروره یا چیز دیگه نمیدونم رفاقت رو من با کسی شروع نمی کنم مگه خودش بیاد جلو و ...)
بعد هم شماره ی من رو گرفتن و شبش دوتاشون شروع به پیامک دادن کردن
کم کم شدیم یه گروه رفاقت 4 نفره
اون وقتا خیلی بحث بیرون رفتن و اینا نبود همون توی مدرسه و بعدش تماس و پیامک
(من چون خودم یه سری دغدغه ها دارم هیچ وقت با کسی که مشکل اخلاقی داشته باشه دوست نمیشم اگه ببینم یه مشکلی داره یا سعی می کنم راهنماییش کنم و یا جدا میشم)
توی نگاه اول اون دوتا بچه های بعدی به نظر نمی رسیدن
با سجادم که حدود سه چهار ماه به طور جدی تر بودم و بدی ندیده بودم
بالاخره من با سه نفر رفیق شدم که ازم دوسال کوچیک تر بودن
واقعا بهشون احساس محبت می کردم
بره همین سعی می کردم بیشتر باهاشون باشم و این باعث شده بود که بچه های پایه ی خودم به خاطر این قضیه اذیتم کنند
اما من اهمیتی ندادم و رفاقتم رو ادامه دادم و حتی با خودم بردمشون توی مجموعه ی فرهنگی که خودم متربی بودم تا هم اونا به سوی خدا تربیت شن هم باهم باشم
حالا سوالایی که دارم و خواهش می کنم کارشناسان و دوستان کمکم کنن چون هنوز برام حل نشده
1.اصن این محبت یه دفعه ای ازکجا اومده؟اصن درسته یا نه؟خدای نکرده هوس نباشه؟پس چرا عده ای میگن افراطیه؟نکنه اینم محبت گروه دوم مدرسه ی ما باشه که بالا توضیح دادم؟؟و...(توضیح بدم از این سه تا فقط یکیشون یه کم چهره ی زیبایی داشت)
2.از اون قضیه الان چهار سال میگذره و من الان با دوتاشون رفیقم و رفاقتم با نیما رو یه نفر خراب کرد.من هنوزم واقعا این سه تا رو دوست دارم.خدا میدونه هنوزم زیارت عاشورا که میخونم میگم خدایا به نیت من و سه تا رفیقم.ثوابشو به اونا هم بده.آرزو دارم سه تایی با هم بریم مشهد امام رضا.بریم کربلا.با اینکه مث اون وقت همش باهم نیستیم و شاید اونا هم مث قبل منو دوست نداشته باشن.حالا من در قبال اونا چه وظیفه ای دارم؟باید تلاش کنم تا رابطمون مث قبل شه؟اگه نشه چی؟اصن نیازی به این سه تا هست؟چرا بعد سه سال (این وسطا اتفاقاتی هم افتا.دوسال این وسطا با سجاد هیچ ارتباطی نداشتم.7 یا 8 ماهم با امیر ارتباط نداشتم) و با وجود اینایی که گفتم محبتشون از دلم نرفته؟
3.توی این چهارسال به دلیل اجتماعی بودنم خیلیا ادعا کردن که دوسم دارن و میخوان خیلی باهام رفیق باشن منم پسشون نزدم و باهاشون رفاقت کردم.دو نفر هم بودن که خودم ازشون خوشم اومده بود و رفیق صمیمی شده بودیم.ولی هرچی فکر می کنم حس میکنم این سه تا یه چیز دیگه ان.این امکان داره؟چیکار باید بکنم؟افراط نیست؟این دوستی توش اخلاق هست؟ یا ....
راهنماییم کنید.اگه سوالی هم هست در خدمتم

بسمه تعالی
با تقدیم سلام و تحیت و نیز عرض خوش آمد محضر جنابعالی

از آنجا که انسان موجودی اجتماعی است به صورت فطری، پیوند جو خواهد بود. اما اینکه متعلق این پیوند و ارتباط چه فرد یا افرادی باشند متاثر از علتی به نام "جاذبه میان فردی" است که جاذبه میان فردی نیز به عواملی نظیر " همجواری " و " حالت عاطفی" بستگی دارد.
به اعتقاد روانشناسان اجتماعی مجاورت و نزدیکی مکانی موجب ارتباط مکرر می شود و ارتباط بین فردی مکرر معمولا به جاذبه می انجامد. به عبارت دیگر چهره آشنا احساسات مثبت را بر می انگیزد. حتی نوزادان معمولا به عکسی که قبلا دید نخستیه اند - بر خلاف عکسی که برای نخستین بار می بینند - لبخند می زنند.
حالت عاطفی بیانگر این است که هنگامی که حالت عاطفی ما مثبت استف تمایل داریم دیگران را دوست بداریم و هرگاه عواطف ما منفی است، تمایل ما خلاف آن است. (عواطف و احساسات ما ممکن است از رفتار همین شخص ناشی شده باشد)
در عین حال باید دانست از جمله مواردی که سبب بروز عاطفه مثبت و در نهایت جاذبه و پیوند می شود " زیبایی " است. تحقیقات نشان می دهد که افراد به اشخاصی که از زیبایی بیشتری برخوردارند جذب می شود ( این فاکتور در مردان قوی تر است ).
با لحاظ این مقدمات روشن می شود که هم عامل زیبایی (عاطفه مثبت) و هم همجواری در سطح و نوع ارتباط شما حضور داشته و نهایتا منجر به تشدید علاقمندی شما شده است. خصوصا اینکه فاکتور مهم سن یعنی دوره نوجوانی را نباید از یاد برد. اقتضای دوره نوجوانی تعلق به گروه و دوستان است. بنابراین تا اینجای کار اتفاقی خلاف هنجار رخ نداده است که سبب نگرانی شما شود، در عین حال بهتر است برای پیشگیری از وابستگی و تبعات آن، رابطه را مدیریت کنید و بواسطه انجام دیگر فعالیتها و گسترش دامنه دوستان، از تشدید ارتباط خودداری کنید.

jafari.ali31;681765 نوشت:
ولی هرچی فکر می کنم حس میکنم این سه تا یه چیز دیگه ان.این امکان داره؟چیکار باید بکنم؟افراط نیست؟این دوستی توش اخلاق هست؟

ممنون از جناب امیدوار اما باید بگم من رفیق زیاد دارم و اصولا آدم اجتماعی هستم ولی در این مورد قضیه فرق میکنه
من واقعا اینا رو متفاوت می بینم
بعدم چرا باید مدیریتش کنم.مگه رفیق صمیمی یعنی چی؟مگه اون رفقایی که مثل برادر می مونن یعنی چی؟مگه زمان جنگ نبوده همچین رفاقتایی؟

jafari.ali31;683959 نوشت:
ممنون از جناب امیدوار اما باید بگم من رفیق زیاد دارم و اصولا آدم اجتماعی هستم ولی در این مورد قضیه فرق میکنه
من واقعا اینا رو متفاوت می بینم
بعدم چرا باید مدیریتش کنم.مگه رفیق صمیمی یعنی چی؟مگه اون رفقایی که مثل برادر می مونن یعنی چی؟مگه زمان جنگ نبوده همچین رفاقتایی؟

بسمه تعالی
با سلام و تحیت خدمت شما دوست عزیز
من هم با شما موافقم! طبعا این افراد دارای خصوصیاتی هستند که زمینه ارتباط و تحکیم آن را فراهم آورده است. در کنار عواملی که قبلا اشاره شد، عامل دیگری که در سطح این رابطه دخیل است، اشتراک نگرش شما ( در ابعاد مختلف اخلاقی، مذهبی، اجتماعی و...) با آنها است. این عوامل باعث شده است تا شما با چشمی متفاوت به دوستان صمیمی خود بنگرید که ایرادی هم ندارد. اما مدیریت از آن جهت لازم است تا از وابسته شدن و آسیبهای آن جلوگیری شود.

سلام علیکم
افراط و تفریط در هیچ کاری پسندیده نیست
و از طرفی رعایت اعتدال همیشه ضامن سلامتی انسان از خطرات و آسیب های محتمل و غیر محتمل بوده است.
بالاخره شما به خاطر احساس خطری این سوال رو مطرح کردید, هر چند در ظاهر صحبتهای طولانی تون , چیزی به ذهن خطور نکرده که موجب بروز خطر بشه, الا اینکه همانطور که استاد اشاره کردند,
وابستگی فی حد نفسه آسیب و آسیب زا هست.
لذا به توصیه های ایشون که تا حدودی موجب تعدیل این روحیه و محبت شما میشه عمل کنید.
انشالله در سنوات آتیه با ازدواج و مشغول به کار شدن, از این مساله و نمونه های آن فارغ بشید.انشالله

سلام ...
منم این دوستی ها رو تویه دانشگاه تجربه کردم و موقع وداع و فارغ التحصیلی هممون خیلی اذیت شدیم ولی هنوزم باهم ارتباط داریم و هنوز هم شیرینیش زیر زبونمه و حتی واسه اون اذیت شدنه هیچ وقت کسی رو نهی نکردم از اینجور رفاقت ها چون دوستامم تویه فاز خودم بودن شاید اون چن سال دانشگاه بیشترین پیشرفت معنوی رو با همین رفقا داشتم ...
من ب همه اینجور رفاقت ها رو توصیه میکنم خیلی لذت بخشه و خیلی چیزا از توش درمیاد مثله گذشت صبر ندیدن عیب و کلا آدم بزرگ میشه ...
البته این یک نظر شخصیه ... الان هممون سر خونه زندگیمونیم و از اون دوران واقعا با خوشی یاد میکنیم ...

جزیره مجنون;684048 نوشت:
سلام ...
منم این دوستی ها رو تویه دانشگاه تجربه کردم و موقع وداع و فارغ التحصیلی هممون خیلی اذیت شدیم ولی هنوزم باهم ارتباط داریم و هنوز هم شیرینیش زیر زبونمه و حتی واسه اون اذیت شدنه هیچ وقت کسی رو نهی نکردم از اینجور رفاقت ها چون دوستامم تویه فاز خودم بودن شاید اون چن سال دانشگاه بیشترین پیشرفت معنوی رو با همین رفقا داشتم ...
من ب همه اینجور رفاقت ها رو توصیه میکنم خیلی لذت بخشه و خیلی چیزا از توش درمیاد مثله گذشت صبر ندیدن عیب و کلا آدم بزرگ میشه ...
البته این یک نظر شخصیه ... الان هممون سر خونه زندگیمونیم و از اون دوران واقعا با خوشی یاد میکنیم ...

خوب اون اذیت شدنه که خیلی سخته؟اصن من دوست ندارم به جدایی فکر کنم
یه حدیث خوندم که اون دنیا یه صفی هست برای برادرانی که در راه خدا همدیگه رو دوست داشتن اونا مستقیم میرن بهشت
منم همین رو می خوام یه رابطه برادری مث هارون و موسی.مثل پیامبر و حضرت علی مگه چه اشکالی داره؟
کسی که بیشتر از پیامبر امام علی رو دوست نداشت.اوشون هم تو مدینه با علی(ع) عهد اخوت بستن
منم میخوام یه عهد اخوت ببندم برای رسیدن به خدا.شاید امسال عید غدیر این کارو کردم یعنی صیغه برادری خوندیم

نقل قول:
وابستگی فی حد نفسه آسیب و آسیب زا هست.

حرف شما درست.بارها هم شده که مثلا به خاطر اینکه سه چهار روز با هم حرف نزدیم اذیت شدم و هزار تا فکر کردم اما بعدش مثلا فهمیدم گوشیش خراب بوده و نتونسته زنگ بزنه
ولی خوب چه طور میشه در حد برادی یکی رو دوست داشت ولی وابسته نشد؟

شهادت;684597 نوشت:
خوب اون اذیت شدنه که خیلی سخته؟اصن من دوست ندارم به جدایی فکر کنم

شما لازم نیس ب جدایی فک کنی جدایی یه اتفاقه ک وقتی بیفته باید باهاش کنار بیای من میگم ب خاطر یه اتفاق ک معلوم نیس کی رخ بده رفاقته ب این زیبایی و ب قول شما معنوی رو از دست ندین ... بالاخره آدم زندگیش خوشی و تلخی رو همیشه باهم داشته نمیشه ک همش خوشی بزنه زیر دلش... جدایی هم بخشی از زندگیه آدمو بزرگ میکنه ... موفق باشین

شهادت;684597 نوشت:
حرف شما درست.بارها هم شده که مثلا به خاطر اینکه سه چهار روز با هم حرف نزدیم اذیت شدم و هزار تا فکر کردم اما بعدش مثلا فهمیدم گوشیش خراب بوده و نتونسته زنگ بزنه
ولی خوب چه طور میشه در حد برادی یکی رو دوست داشت ولی وابسته نشد؟

سلام
من بهتون معیار می دم
البته دوست دارم کارشناس محترم هم تایید کنند.
دوستی و محبت اساسا باید موجب رشد و تکامل بشه, موجب آبادانی موجب بروز نشاط
و مرز آن با وابستگی محض که البته بیشتر بین دو نا همجنس بروز میکنه, و شاید مورد شما واقعا خاص باشه,
اونجاست که وابستگی محض انسان رو به خمودیت, انزوا, دوری از فعالیت, دل مشغولی افراطی و خلاصه باز ماندن از ادامه و روند طبیعی زندگی معمولی یک فرد میشه,
حالا
هر چه محبت و دوستی شما به گزینه اول نزدیک تر باشه سلامت رابطه بیشتر خواهد بود
و هر چه به گزینه دوم نزدیک تر باشه خبر از آسیب بودن یا آسیب زا بودن رابطه می ده,
که عقل سلیم حکم میکنه, با دوری از افراد به مرور زمان اثرات و اون دوستی رو کاهش بده,
ببخشید گزینه دیگه ای هم فعلا رو میز نداریم, دادیم به بوشششششششششششش

رفاقت خالی از دوست داشتن نیست

اما وقتی حس کردی وقتی اس نده یا زنگ نزنه اذیت میشی...با اینکه خیلی نگذشته....نگران نه ها...اذیت...اگه به رابطه اونا با دیگری حساس شدی...اگه دیدی هرکاری بخوان میکنی براشون....حتی اگه عرف نپسنده!...اگه دوست داشتی احساست رو بهشون بگی یعنی دم و دقیقه منظورمه ها...بدون کارت بیخ پیدا کرده باید ذهنتو قلبتو ازشون دور کنی...

یاس...;685304 نوشت:
رفاقت خالی از دوست داشتن نیست

اما وقتی حس کردی وقتی اس نده یا زنگ نزنه اذیت میشی...با اینکه خیلی نگذشته....نگران نه ها...اذیت...اگه به رابطه اونا با دیگری حساس شدی...اگه دیدی هرکاری بخوان میکنی براشون....حتی اگه عرف نپسنده!...اگه دوست داشتی احساست رو بهشون بگی یعنی دم و دقیقه منظورمه ها...بدون کارت بیخ پیدا کرده باید ذهنتو قلبتو ازشون دور کنی...

دقیقا...البته مورد آخرش درست نیست و هرکاری هم نمی کنم.اگه با عرف و شرع و اینا در تضاد نباشه انجام میدم ولی رو رابطه هاشون حساسم و اذیت هم میشم
البته من نمیخوام ذهنمو دور کنم
میخوام این وابستگیه از بین بره...میخوام خودم رو درست کنم
تا حالا که راهکار عملی آنچنانی دستم رو نگرفته!!!!

S.A.J;684886 نوشت:
دوستی و محبت اساسا باید موجب رشد و تکامل بشه, موجب آبادانی موجب بروز نشاط
و مرز آن با وابستگی محض که البته بیشتر بین دو نا همجنس بروز میکنه, و شاید مورد شما واقعا خاص باشه,
اونجاست که وابستگی محض انسان رو به خمودیت, انزوا, دوری از فعالیت, دل مشغولی افراطی و خلاصه باز ماندن از ادامه و روند طبیعی زندگی معمولی یک فرد میشه,

ببینید یه چیز هست اونم اینه که باعث آبادانی و نشاط شده
مثلا من هر وقت احساس دلتنگی میکنم میرم قرآن میخونم
یا هر هفته سر قبور شهدای گمنام زیارت عاشورا به نیت چهارتایی مون میخونم، همونجور که گفتم
اما خوب نشانه های وابستگی رو هم دارم
بعد هم راهکار عملی میخوام

یاس...;685304 نوشت:
.بدون کارت بیخ پیدا کرده باید ذهنتو قلبتو ازشون دور کنی...

آهان نکته همینجاست
از نظر دین این دوستی تایید شده است
میتونم هزار تا حدیث بیارم
تازه گفتن که تمام محبتت رو به پای دوستت بریز
حالا میخوام این دوستیه پابرجا باشه اما تو راه درست حرکت کنه
اینو میخوام
و راهکار عملی

دوستان دیگه هم خواهشا نظر بدن که وقتی بحث رو جمع بندی می کنن به یه نتیجه ی درست برسه که هم من استفاده کنم هم هرکس دیگه ای که همچین مشکلی داره!

من فکر میکنم در هیچ کاری نه افراط خوب هست نه تفریط اسلام دین اعتداله و باید همیشه اعتدال رو رعایت کنیم

شهادت;688548 نوشت:
حالا میخوام این دوستیه پابرجا باشه اما تو راه درست حرکت کنه

محبت قلبی با محبت دوستی فرق داره

من دوستم رو دوست دارم اما یادش ک میفتم قلبم نمیزنه براشون....
من کسی رو میشناختم که میگفت هرموقع صدای دوستشو میشنو دل تو دلش نیست...نمیدونم یخ میکنه...ازین حرفا....دوست داره بره پیشش...این دوستی با محبت قلبی(عشق) هست که اصلا خوب نیست...
راهکار عملی فقط دوری و دوستی هست به نظرم(شاید)
من خودم تو این موقعیت ها بودم نمیشه کنترلش کرد خیلی سخته یعنی

خوبه
کسی که جواب نمیده
جناب طاهر جمع بندی بفرمایید

جناب شهادت حواست باشه...
شیطان کم کم آروم آروم پیش میبره
ب هیچ وجه از خط قرمز های شرع و البته عرف عبور نکن
ب هچ وجه خواسته هاتو ک میدونی رگ و ریشه ی غیر شرعی هم توشونه توجیه نکن...سر خودت کلاه نذار که اگه اینجوری بشه صددرصد خسران زده میشی

اینم حرفای آخرم...
فقط حواست باشه خودتو گول نزنی

یاس...;690763 نوشت:
جناب شهادت حواست باشه...
شیطان کم کم آروم آروم پیش میبره
ب هیچ وجه از خط قرمز های شرع و البته عرف عبور نکن
ب هچ وجه خواسته هاتو ک میدونی رگ و ریشه ی غیر شرعی هم توشونه توجیه نکن...سر خودت کلاه نذار که اگه اینجوری بشه صددرصد خسران زده میشی

اینم حرفای آخرم...
فقط حواست باشه خودتو گول نزنی

واقعا ممنون
زحمت کشیدید
خدا رو شکر تو اینا خیلی حواسم هست
اگه کسی خواد جای خدا رو برام بگیره بی برو برگشت خدافظی
هرکی میخواد باشه

سلام دوست عزیز
فکر میکنم حرفهای (یاس...) خیلی منطقی تر و درستتره.
چون وقتی آدم وابسطه کسی میشه هم از خدا و هم از خانواده و هم از زندگی اجتماعیش دور میشه و احساس میکنه زندگی فقط تو دوستان خلاصه میشه و برای خودش نسبت به آینده ایی که با همدیگه ست خیالپردازی میکنه و آیندش رو هم با همین افراد برای خودش تو خیالاتش میسازه و برای مسافرتهای با همدیگه برنامه ریزی میکنه و تقریبا هیچ برنامه ایی نیست که برای خودش مستقلا بتونه بریزه. و وقتی کمی کم محلی از دوستش ببینه به شدت ناراحت میشه و شاید اوایل بتونه این ناراحتی رو برای رفیقش ابراز نکنه ولی بعد از مدتی کم کم ابراز میکنه و وقتی که مدتی بگذره این ناراحتی ها بیشتر میشه و ابراز اونها عادی میشه و بعد از مدتی هم پرده های خجالت از همدیگه برداشته میشه و راحت ناراحتیش رو ابراز میکنه و شاید به قهرهای بچه گانه ی چند ساعته بکشه...
هرچند محبت به همدیگه خیلی زیباست و (هل الدین الا المحبه).
ولی به این نکات توجه داشته باش که تو این سنین خطر وابستگی به دوستان خیلی خیلی زیاده مخصوصا تو جوونهای مذهبی. ولی بعد از ازدواج این موارد دیگه غالبا از بین میره. به نظرم چند تا نکته میاد که به عرضت میرسونم. 1. اینکه سعی کن محدوده ی رفقای خوبت رو زیاد کن و به قولی تک پر نباش. 2. سعی کن با همه خوش اخلاق باشی و با همشون با محبت رفتار کنی. (خوش اخلاق بودن و محبت کردنت به خاطر خدا باشه). 3.اگه بهشون محبت کردی ولی کم محلی دیدی سعی کن هیچوقت ناراحت نشی و اگه ناراحت شدی ابرازش نکنی چون اگه یکبار ابراز کنی شاید عادت کنی. و به خودت این رو القا کن که من به خاطر خدا محبت کردم و دنبال جواب از اینها نیستم بلکه خدا این محبتم رو دیده و خودش جوابم رو داده 4. سعی کن رابطتت رو با خدا بیشتر کنی و بیشترین محبتت رو به خدا و اهل بیت علیهم السلام بکنی. چون وابستگی به هر کسی تو زندگی ممنوعه (حتی فرزند و همسر) الا خدا. چون همه بعد از مدتی از بین میرن و یا همه جا کنارت نیستن ولی خداست که همه جا باهاته و هیچوقت ازت جدا نمیشه و دوریش برات سخت نمیشه و اذیتت نمیکنه.
اینکه میگی روایات زیادی هست که خیلی تشویق به رفیق داشتن و محبت کردن به دوستان و ... میکنه درسته. ولی باید به روایات با دید کلی نگاه کرد چون شاید شما یک روایت رو میخونی ولی روایات دیگه ایی هم کنارش هست که نمی بینی به همین دلیل شاید برداشتی که میکنی ناقص باشه و کلی نباشه.
التماس دعا
یاعلی

م.ح.;692299 نوشت:
سلام دوست عزیز
فکر میکنم حرفهای (یاس...) خیلی منطقی تر و درستتره.
چون وقتی آدم وابسطه کسی میشه هم از خدا و هم از خانواده و هم از زندگی اجتماعیش دور میشه و احساس میکنه زندگی فقط تو دوستان خلاصه میشه و برای خودش نسبت به آینده ایی که با همدیگه ست خیالپردازی میکنه و آیندش رو هم با همین افراد برای خودش تو خیالاتش میسازه و برای مسافرتهای با همدیگه برنامه ریزی میکنه و تقریبا هیچ برنامه ایی نیست که برای خودش مستقلا بتونه بریزه. و وقتی کمی کم محلی از دوستش ببینه به شدت ناراحت میشه و شاید اوایل بتونه این ناراحتی رو برای رفیقش ابراز نکنه ولی بعد از مدتی کم کم ابراز میکنه و وقتی که مدتی بگذره این ناراحتی ها بیشتر میشه و ابراز اونها عادی میشه و بعد از مدتی هم پرده های خجالت از همدیگه برداشته میشه و راحت ناراحتیش رو ابراز میکنه و شاید به قهرهای بچه گانه ی چند ساعته بکشه...
هرچند محبت به همدیگه خیلی زیباست و (هل الدین الا المحبه).
ولی به این نکات توجه داشته باش که تو این سنین خطر وابستگی به دوستان خیلی خیلی زیاده مخصوصا تو جوونهای مذهبی. ولی بعد از ازدواج این موارد دیگه غالبا از بین میره. به نظرم چند تا نکته میاد که به عرضت میرسونم. 1. اینکه سعی کن محدوده ی رفقای خوبت رو زیاد کن و به قولی تک پر نباش. 2. سعی کن با همه خوش اخلاق باشی و با همشون با محبت رفتار کنی. (خوش اخلاق بودن و محبت کردنت به خاطر خدا باشه). 3.اگه بهشون محبت کردی ولی کم محلی دیدی سعی کن هیچوقت ناراحت نشی و اگه ناراحت شدی ابرازش نکنی چون اگه یکبار ابراز کنی شاید عادت کنی. و به خودت این رو القا کن که من به خاطر خدا محبت کردم و دنبال جواب از اینها نیستم بلکه خدا این محبتم رو دیده و خودش جوابم رو داده 4. سعی کن رابطتت رو با خدا بیشتر کنی و بیشترین محبتت رو به خدا و اهل بیت علیهم السلام بکنی. چون وابستگی به هر کسی تو زندگی ممنوعه (حتی فرزند و همسر) الا خدا. چون همه بعد از مدتی از بین میرن و یا همه جا کنارت نیستن ولی خداست که همه جا باهاته و هیچوقت ازت جدا نمیشه و دوریش برات سخت نمیشه و اذیتت نمیکنه.
اینکه میگی روایات زیادی هست که خیلی تشویق به رفیق داشتن و محبت کردن به دوستان و ... میکنه درسته. ولی باید به روایات با دید کلی نگاه کرد چون شاید شما یک روایت رو میخونی ولی روایات دیگه ایی هم کنارش هست که نمی بینی به همین دلیل شاید برداشتی که میکنی ناقص باشه و کلی نباشه.
التماس دعا
یاعلی

خیلی قشنگ بود و واقعا کاربردی بود برام
ممنون

موضوع قفل شده است