جمع بندی با خواهری که دائم به من گیر می دهد چه کنم؟

تب‌های اولیه

26 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
با خواهری که دائم به من گیر می دهد چه کنم؟

سلام

از نظر روحی خیلی خسته و داغونم،لطفا کمکم کنید

من یک خواهری دارم حدودا15 سال ازمن بزرگتر هست ومجرد هست،وخیلی بد اخلاق البته قبلا بهتر بود ولی چندسالی هست که این رفتارها به اوج خودش رسیده،خیلی ایرادگیره،همش غیبت می کنه،از همه کاری ایراد میگیره،تو همه چی تجسس میکنه،طوری که من اصلا حوزه ی امنی واسه خودم توخونه ندارم!تاجایی که بعد ازاینکه فهمیدم دفترچه خاطراتمو خونده،خیلی احساس حقارت و ناراحتی بهم دست داد، از کوچکترین کارم هم ایرادمیگیره،اشتباهاتم رو به رخم میکشه،منظورم ازاشتباه،مثلا اینکه یه بار ناخواسته، ظرفا رو تمیز نشسته بودم!دراین حد،تویادش میمونه و میکوبه تو سرآدم!دیگه عزت نفس واعتماد بنفسی برام نمونده،درحالی که خودش پراز عیبه! مثلا اگه من دلم بگیره بخوام برم بیرون ازخونه،با حالت طلبکارانه ای میپرسه:کجا میری؟یا اینکه میگه منم باهات میام!یه جورایی آویزونم هست!منم هیچ سوء پیشینه ای ندارم که این رفتارها رو به این چیزها نسبت بدم! واقعا هم اهل هیچ کار غیر شرعی وخلافی هم نیستم!ولی خواهرم زیادی سوءظن داره!نه تنها به من،به همه! به مامان وبابام خیلی گیر میده!طوری که اونا هم جرات ندارن کاری رو که دلشون میخواد بدون اجازه اون انجام بدن!ازش میترسن!البته خواهرم بعضی وقتا خیلی مهربون میشه،همین مهربونیاش باعث میشه کارهای بدشو ببخشم و فراموش کنم،ولی متاسفانه زیاد طول نمیکشه که دوباره بازخم زبون و اخم و تخماش زندگی روبرامون زهرمار میکنه!واقعا دیگه تحملش روندارم ، یک برادر بزرگتر از خودم هم دارم که اون هم مجرد هست،و با اینکه چندباری گفته من زن می خوام،پدرومادرم اهمیتی نمیدن،ومن نگران اون هم هستم،چون رفتارهای مشکوک و بداخلاقی هاش نگران کننده شده،احساس می کنم ،نیاز جنسی بهش فشار میاره،میترسم به گناه آلوده بشه،ولی واقعا کاری ازدست من برنمیاد،چند باری به مامانم اینا گفتم که کاری براش کنن،ولی میگن،تا کار درست وحسابی گیر نیاره براش نمیریم خواستگاری،فقط دارم ذره ذره آب میشم،تمام نشاطمو از دست دادم!افسردگی گرفتم،دیگه خوشحال نیستم،هیچ موضوعی حالمو خوب نمیکنه،یه برادر کوچکتر ازخودم هم دارم که خیلی مظلومه،وخیلی هم مهربونه،تنها عاملی که باعث میشه من برای تغیر انگیزه داشته باشم همین داداشمه،

وتنها دلخوشیم شباست،که هیچ کسی نیست بهم گیر بده،شبا تا صبح گریه می کنم،وهمین گریه ها منوآروم میکنه....
به نظرتون چیکار کنم؟

با نام و یاد دوست




کارشناس بحث: استاد امین

سلام

با وجود این مقدار اختلاف سن، بعضی رفتارهای ایشان نسبت به شما قابل توجیه است؛ چون ایشان به عنوان یک برزگتر نسبت به شما احساس مسئولیت می کند و همین باعث می شود که مثلا از شما بپرسد کجا می روی؟ با کی می روی؟ چرا می روی و ... . لذا این گونه رفتارها را باید به حساب بزرگتر بودن ایشان بگذارید و دلخور نشوید. شما به جای اینکه تند برخورد کنی یا ناراحت شوید، خیلی خونسرد و محترمانه می توانید پاسخش را بدهید. چه اشکالی دارد؟!

در مورد ایرادگیری و تجسس و غیبت و ... هم خب قطعا چنین کارهایی درست نیست؛ حتی اگر خواهر یا مادر یا هر کس دیگری باشد. با این حال برای اینکه رفتار ایشان را اصلاح کنی نمی شود فقط از امر به معروف و نهی از منکر زبانی یا دعوا و جز و بحث استفاده کنی. اولین قدم این است که شما از جانب خودت زمینه های ایرادگیری و سوء ظن و ... را برطرف کنی. مثلا هر وقت می روی بیرون حتی اگر سوال هم نکرد به او بگو کجا می روی و کی بر می گردی؛ گوشی تلفنت را گاهی اوقات در اختیارش قرار بده تا خیالش راحت شد؛ در صندوق یا اتاقت را باز بگذار یا گاهی به همراه خود او همه چیز را بریز بیرون و خاطراتت را با او مرور کن. (هر چند نوشتن خاطره خوب است؛ اما چون دست نوشته هیچ وقت در امان نیست و هر لحظه ممکن است به دست کسی بیفتد، لذا بهتر است که از نوشتن مسائل خصوصی که نباید کسی بداند خودداری کنید). اگر اینگونه رفتار کنید، بعد از مدتی اعتماد او را جلب خواهید کرد و دیگر مورد بازجویی یا تجسس قرار نخواهید گرفت. در کنار این مسئله باید تا می توانید خود را به او نزدیک کنید. نزدیکی و صمیمیت شما با خواهرتان بخش زیادی از این مشکلات را حل خواهد کرد؛ به خصوص که می گویید در مواقعی خیلی مهربان می شود و ...

در مورد اینکه عیب و ایراد شما را به رختان می کشد، بهترین کار نشان ندادن عکس العمل منفی است. اگر شما در مقابل ایرادگیری او جبهه بگیرید و مثلا بگویید خودت پر از ایرادی و ... ، دفعه بعد به دنبال ایراد بزرگتری از شما خواهد بود تا به شما بفهماند که ایراد تو بیشتر است. اما اگر با مهربانی و خوشرویی با او برخورد کنی و مثلا در پاسخش بگویی: بله شما درست می گویی و ممنون که تذکر دادی و سعی می کنم از این به بعد این کار را درست انجام دهم و ... نوع رفتار ایشان نسبت به شما تغییر خواهد کرد و دیگر اگر بنا باشد ایرادی هم از شما بگیرد، طوری می گوید که موجب دلخوری شما نشود.

اما در مورد برادرتان باید عرض کنم کاری که از دست شما بر می آید این است که صحبت با پدر و مادر و به خصوص خواهرتان را ادامه دهید تا بتوانید آنها را راضی به ازدواج برادرتان کنید. حتی اگر با صحبت های شما راضی هم نشوند، باز هم بی فایده نخواهد بود؛ چون وقتی برادرتان ببیند در بین اعضای خانواده پشتیبانی دارد که با ازدواج او موافق است، امیدش برای ازدواج بیشتر شده و احتمال لغزشش کم خواهد شد. بنابراین به طور مستمر؛ به شوخی و جدی؛ گاه و بیگاه مسئله ازدواج او را مطرح کنید تا کم کم خانواده رضایت دهند. گاهی اوقات که با آنها تنها می شوی هم می توانی به طور منطقی با آنها صحبت کنی و بگویی که اقدام اولیه برای ازدواج نیاز به شغل و درآمد ثابت ندارد. اتفاقا وقتی ازدواج کند انگیزه بیشتری برای کار خواهد داشت. بعلاوه اینکه با مخالفت شما ممکن است به انحراف کشیده شود که در آن صورت قطعا شما مقصر اصلی این مسئله خواهید بود و باید آن دنیا پاسخگو باشید و ...

پیروز و سربلند

خواهرت مادر فولاد زره هستش.به خاطر دیرازدواجیه.همه درگیرشن.تنها راهشم ازدواجه.من اون موقع ها که زیاد به ازدواج و اینا اهمیت میدادم تو خونه بداخلاق بودم.اصلا اعثاب Smile نداشتم.حتی حوصله خودمم نداشتم.ولی از وقتی برام ازدواج کم اهمیت شده.همش عین دیوونه ها یه لبخند رو لبمه.و از همه چیزه زندگی راضیم.اینکاری که پدر مادر ها در حق بچه هاشون میکنن ظلم واقعا.من فکر میکنم الان که نیازامو سرکوب کردم این همه مدت و دیگه ازدواج برام بی اهمیت شده بخام ازدواج کنم دیگه اون لذت را بهم نمیده و نمیتونه دیگه کسی را خوشبخت کنم.راه حل:1-برا خواهرت شوهر پیدا کن.2-رک به پدر مادرت راجب برادرت بگو که چقدر اذیت میشه.تعارف که نداری باهاشون.3-با گریه کردنت چیزی درست نمیشه.توکل کن به خدا.همیشه لب خند بزن حتی الکی.محقق ها ثابت کردن بر اثر تغییر چهره صورت به صورت لبخند هورمونی ترشح میشه که خوبه(یادم نیست فوایدش چی بود فقط میدونم خوبه)بیشتر در زمان حال زندگی کن.

سوالات.;680988 نوشت:
سلام

از نظر روحی خیلی خسته و داغونم،لطفا کمکم کنید

من یک خواهری دارم حدودا15 سال ازمن بزرگتر هست ومجرد هست،وخیلی بد اخلاق البته قبلا بهتر بود ولی چندسالی هست که این رفتارها به اوج خودش رسیده،خیلی ایرادگیره،همش غیبت می کنه،از همه کاری ایراد میگیره،تو همه چی تجسس میکنه،طوری که من اصلا حوزه ی امنی واسه خودم توخونه ندارم!تاجایی که بعد ازاینکه فهمیدم دفترچه خاطراتمو خونده،خیلی احساس حقارت و ناراحتی بهم دست داد، از کوچکترین کارم هم ایرادمیگیره،اشتباهاتم رو به رخم میکشه،منظورم ازاشتباه،مثلا اینکه یه بار ناخواسته، ظرفا رو تمیز نشسته بودم!دراین حد،تویادش میمونه و میکوبه تو سرآدم!دیگه عزت نفس واعتماد بنفسی برام نمونده،درحالی که خودش پراز عیبه! مثلا اگه من دلم بگیره بخوام برم بیرون ازخونه،با حالت طلبکارانه ای میپرسه:کجا میری؟یا اینکه میگه منم باهات میام!یه جورایی آویزونم هست!منم هیچ سوء پیشینه ای ندارم که این رفتارها رو به این چیزها نسبت بدم! واقعا هم اهل هیچ کار غیر شرعی وخلافی هم نیستم!ولی خواهرم زیادی سوءظن داره!نه تنها به من،به همه! به مامان وبابام خیلی گیر میده!طوری که اونا هم جرات ندارن کاری رو که دلشون میخواد بدون اجازه اون انجام بدن!ازش میترسن!البته خواهرم بعضی وقتا خیلی مهربون میشه،همین مهربونیاش باعث میشه کارهای بدشو ببخشم و فراموش کنم،ولی متاسفانه زیاد طول نمیکشه که دوباره بازخم زبون و اخم و تخماش زندگی روبرامون زهرمار میکنه!واقعا دیگه تحملش روندارم ، یک برادر بزرگتر از خودم هم دارم که اون هم مجرد هست،و با اینکه چندباری گفته من زن می خوام،پدرومادرم اهمیتی نمیدن،ومن نگران اون هم هستم،چون رفتارهای مشکوک و بداخلاقی هاش نگران کننده شده،احساس می کنم ،نیاز جنسی بهش فشار میاره،میترسم به گناه آلوده بشه،ولی واقعا کاری ازدست من برنمیاد،چند باری به مامانم اینا گفتم که کاری براش کنن،ولی میگن،تا کار درست وحسابی گیر نیاره براش نمیریم خواستگاری،فقط دارم ذره ذره آب میشم،تمام نشاطمو از دست دادم!افسردگی گرفتم،دیگه خوشحال نیستم،هیچ موضوعی حالمو خوب نمیکنه،یه برادر کوچکتر ازخودم هم دارم که خیلی مظلومه،وخیلی هم مهربونه،تنها عاملی که باعث میشه من برای تغیر انگیزه داشته باشم همین داداشمه،

وتنها دلخوشیم شباست،که هیچ کسی نیست بهم گیر بده،شبا تا صبح گریه می کنم،وهمین گریه ها منوآروم میکنه....
به نظرتون چیکار کنم؟

سلام
این که یه آدم بداخلاق قر قرو تو خونه دارید خیلی بده.من خودم تو خونه مث خواهر شمام با این تفاوت که در کار کسی تجسس نمیکنم.
ولی اگه جای شما بودم با خوندن دفتر خاطراتم به بدترین نحو ممکن انتقام میگرفتم .

اما تنها راه ممکن....باید برای خواهرتون شوهر پیدا کنید
یکی از نشانه های ترشیدگی بداخلاقی و اینکاراس (خدای ناکرده فکر نکنی من ترشیدم...دلیل بداخلاقی من چیز دیگه ایه)

شما سعی کنین با خونوادتون این مشکل رو درمیون بذارین تا هرچه سریعتر هم برای برادرتون هم برای خواهرتون برای ازدواج اقدام کنن
اگه نشد شما سعی کنین با خواهرتون طبق گفته ها صمیمی بشین و براش یه کاری یا یه برنامه ای جور کنین که سرگرم اون بشه تا کم کم ذهنش از توهماتی که خانم های مجرد میزنن نجاتشون بدین از طرفی میتونین به بهانه ی برادرتون به خواهرتون نزدیک بشین و از اون مشورت بخواین که با این کار
هم به خواهرتون نشون دادین که بزرگ شدین و نگران خونواده هستین هم باعث شدین خواهرتون نگران برادرتون بشه و تو این مسیر کمکتون کنه
ان شاءالله که هر چه سریعتر زندگی آرومی رو تجربه کنین و همه ی حواستون هم به برادر کوچیکتون باشه و باهاش خیلی بازی کنین و بهش بها بدین
از برنامه های کلاسیش بپرسین و کارهایی که تو مدرسه انجام داده و خاطراتی که با دوستانش داره تا برادر کوچکتون این وسط قربانی مشکلات نشن
توکل بر خدا

من هم مشكلي شبيه به شما دارم
واقعاً اوضاع شما رو مي فهمم

سلام ...
بابا آبجی تون پسر ک نیس ک نشه باهاش طرح رفاقت ریخت مثلا خانومین هردوتاتون ب نظر من شما راحت میتونین صفحه خانواده رو ب نفع خودت برگردونی با خواهر بازی ... بدین صورت ک باید یه مدت واقعا واقعا عالیییییییییییییییی صبر داشته باشی اگه ایراد میگیره خوبیشو بگو اگه میری بیرون خودت پیشنهاد بده باهات بیاد برین یه دور بزنین اگه غرغر میزنه طرفش رو بگیر و در همون حین طوری اصلاح کن حرفش رو ک بفهمه یه جور دیگه هم میتونه حرف بزنه ...
و همه اینها اینو میخواد ک تو اگه تنفری از خواهرت تویه وجودت هست رو بیرون بریزی ... اون خواهرته و خواهر بزرگتر هیچ وقت نمیتونه ب فکرت نباشه فقط شاید راهی رو انتخاب کنه ک خیلی اشتباه باشه سعی کن دوسش داشته باشی و بهش نزدیک بشی اون از احساس تنهایی شدید ب عصبانیت پناه برده اگه یه خواهر دلسوز مثه شما داشته باشه ک باهاش حرف بزنه و درددل کنه هیچ وقت قاطی نمیکنه .... فقط باید رو خودت کار کنی ک یه وقت از کوره در نری ...
گریه کردن هم خانوما رو آروم میکنه ولی نه هر شب ک باعث افسردگیت بشه ...
سعی کن یه روح تازه تویه زندگیت بدمی مطمئنم با این مهربونی ک نسبت ب همه خانواده تون داری میتونی کل فضای خونه رو از این رو ب اون رو کنی ...
موفق باشی ...

سلام
به نظر من غرغر کردن خواهرای بزرگتر یکی از ویژگی های جدانشدنی شونه ...
ولی خب بهتره شما رابطه تو با خواهرت صمیمانه تر کنی و بیشتر وقتا هم کاری به کارش نداشته باشی و حرفاشو نشنیده بگیری
در مورد سوء ظن واقعا خیلی اخلاق بدیه و به آدم برمیخوره و من نمیدونم اصن به خواهر چه ربطی داره؟؟؟
حالا باز پدر مادر آدم بود یه حرفی... ولی واقعا خواهر دیگه خیلی زوره .... واقعا که خیلی مستبده ...
حالا به هرحال بهتره جوری رفتار کنی که بفهمه تو چیزی واسه قایم کردن نداری
مثلا پسورد گوشی تو بردار در مورد دوستات باهاش حرف بزن برنامه هاتو واسش توضیح بده جوری رفتار کن که انگار ریز و درشت مسائلتو داری میگی و چیزی نیس که اون نمیدونه...
درباره داداشتم خودت گزینه پیشنهاد بده منم دقیقا اینجوری شده بود...
البته نه اینکه بخواد منحرف بشه ولی خب احساس میکردم زیادی به نرم افزارای چت وابسته شده و سرش مدام توی گوشیش بود و من چون رابطه م با داداشم نزدیکه ، اول خودم باهاش حرف زدم و قانعش کردم اگه دختری میخوای که اونم حد و حدود رو رعایت کنه و یه خط قرمزایی رو داشته باشه اول خودت شروع کن و رابطه تو درست کن با اطرافیانت تابعد کسی سر راهت قرار بگیره که واقعا پاک باشه و معتقد ...
بعدشم با مامان بابام حرف زدم که یکم جدی ش بگیرین و اونام قانع شدن که واقعا نباید دست روی دست بزارن و هی بگن نه بزار وضعیت مالی ش بهتر بشه یا وسیله بخره و پس انداز کنه و این حرفا...
البته هنوز ازدواج نکرده ها ولی خب به طور جدی دنبال یه کیس مناسب واسش هستیم :Nishkhand:
ان شالله که خواهرتم زودتر ازدواج کنه و با شروع یه فصل جدید توی زندگیش این بداخلاقی ش برطرف بشه...

سلام
از راهنمایی هاتون واقعا ممنونم
خیلی آروم شدم وقتی فهمیدم،مثل من هم زیاده
اینم اضافه کنم،خواهرم به این وحشتناکی هم که گفتم نیست،اون موقع که این تاپیکو زدم،از نظر روحی حالم اصلا خوب نبود،الان میبینم یکم بزرگنمایی کردم!چون ته دلش واقعا هیچی نیست،ودفترخاطراتمم،خونده چون فکر نمیکرده من ناراحت میشم،منم حساس ودل نازکم ،از این رفتارا زودناراحت میشم.

بعضی وقتا عذاب وجدان میگیرم،از اینکه نسبت به خواهرم اینطور صحبت کردم،چون خواهرم بیشتر از خودش به فکر منه،خواستگارای منو پیگیری میکنه،به من میگه بیخود ردشون نکنم،نگران هست که منم مثل خوش نشم،همه ی حرفاشو به من میزنه،ما با هم خیلی صمیمی هستیم،همه ی جزئیات زندگیشو به من گفته،به خاطر همین فکر میکنه منم مثل خودش از این کارا ناراحت نمیشم،ولی من شخصیتم با اون فرق میکنه،شرایط منم خیلی بهتر از اونه،هم تحصیلی هم موقعیت اجتماعی،بین فامیل هم محبوبیت زیادی دارم،الان میبینم اگه گاهی حسادتی هم پیش بیاد طبیعیه،من باید ،روی خودم بیشتر کار کنم

برای برادرمم هم یه فکرایی کردیم فعلا،خداروشکر اوضاع داره خوب میشه.

شما هم دعا کنید خواهرم با یک انسان خوب ولایق به همین زودی ها ازدواج کنه،چون خواستگار زیاد داشت ولی چون اهل نماز وروزه نبودن ردشون میکرد

mohsen1990;693582 نوشت:
خواهرت مادر فولاد زره هستش..

واقعا،من اگه جای خواهرم بودم ،شاید از این بدتر میشدم.

[="Tahoma"]

امین;693543 نوشت:
قابل توجیح است

منظورتون "توجیه" است دیگر؟:Nishkhand:

96xy;693643 نوشت:
من هم مشكلي شبيه به شما دارم
واقعاً اوضاع شما رو مي فهمم

من از خدا خواستم حالمو خوب کرد،اوضامون داره خوب میشه.

دخترک کبریت فروش;693601 نوشت:
.باید برای خواهرتون شوهر پیدا کنید


تو فکرش هستم،ولی مردم الان بد شدن،دختر پولدار وکم تعداد وخوشگل آنچنانی میخوان،اونم سن پایین،به خاطر همین یکم شرایط ازدواجش سخت تر از قبل شده
خودش از پنجم ابتدایی خواستگار رسمی داشت!ولی هیچکدوم اهل نماز روزه نبودن!ردشون میکرد،خواهرم خیلی خوب بود،این چند سال اخیر یکم بداخلاق وعصبی شده،وگرنه قبلا اصلا اینطور نبود،منم واسه همین ناراحتم.

[="Tahoma"]

سوالات.;680988 نوشت:
یه برادر کوچکتر ازخودم هم دارم که خیلی مظلومه،وخیلی هم مهربونه

خدا براتون حفظش کنه

سوالات.;695446 نوشت:
الان میبینم یکم بزرگنمایی کردم!چون ته دلش واقعا هیچی نیست،ودفترخاطراتمم،خونده چون فکر نمیکرده من ناراحت میشم،منم حساس ودل نازکم ،از این رفتارا زودناراحت میشم.

ظاهرا دوباره بهتون محبت کردند!:Nishkhand:

جزیره مجنون;693909 نوشت:

سعی کن یه روح تازه تویه زندگیت بدمی مطمئنم با این مهربونی ک نسبت ب همه خانواده تون داری میتونی کل فضای خونه رو از این رو ب اون رو کنی ...
موفق باشی ...

دمیدم:khandeh!:

برامون دعا کنید.

hadis24;693934 نوشت:

ان شالله که خواهرتم زودتر ازدواج کنه و با شروع یه فصل جدید توی زندگیش این بداخلاقی ش برطرف بشه...

ان شاءالله:Kaf:

سوالات.;695446 نوشت:
سلام
از راهنمایی هاتون واقعا ممنونم
خیلی آروم شدم وقتی فهمیدم،مثل من هم زیاده
اینم اضافه کنم،خواهرم به این وحشتناکی هم که گفتم نیست،اون موقع که این تاپیکو زدم،از نظر روحی حالم اصلا خوب نبود،الان میبینم یکم بزرگنمایی کردم!چون ته دلش واقعا هیچی نیست،ودفترخاطراتمم،خونده چون فکر نمیکرده من ناراحت میشم،منم حساس ودل نازکم ،از این رفتارا زودناراحت میشم.

بعضی وقتا عذاب وجدان میگیرم،از اینکه نسبت به خواهرم اینطور صحبت کردم،چون خواهرم بیشتر از خودش به فکر منه،خواستگارای منو پیگیری میکنه،به من میگه بیخود ردشون نکنم،نگران هست که منم مثل خوش نشم،همه ی حرفاشو به من میزنه،ما با هم خیلی صمیمی هستیم،همه ی جزئیات زندگیشو به من گفته،به خاطر همین فکر میکنه منم مثل خودش از این کارا ناراحت نمیشم،ولی من شخصیتم با اون فرق میکنه،شرایط منم خیلی بهتر از اونه،هم تحصیلی هم موقعیت اجتماعی،بین فامیل هم محبوبیت زیادی دارم،الان میبینم اگه گاهی حسادتی هم پیش بیاد طبیعیه،من باید ،روی خودم بیشتر کار کنم

برای برادرمم هم یه فکرایی کردیم فعلا،خداروشکر اوضاع داره خوب میشه.

شما هم دعا کنید خواهرم با یک انسان خوب ولایق به همین زودی ها ازدواج کنه،چون خواستگار زیاد داشت ولی چون اهل نماز وروزه نبودن ردشون میکرد

انشالله ک ازدواج میکند ایشان اما بعید میدانم هرچه سن بالاتر میرود بدتر میشود کمتر کسی سنش رفته بالا ازدواج کرده!

این فرهنگ ک دفترچه خاطراتمو نخون یا میای اتاقم در بزن تو ایران جا نیوفتاده مال خارجو فیلماس این ک طبیعیه کلا!

خواهر شما مشکلات روحی روانی دارد ک تو ایران این کلمه رو ب کسی بگی میگه خودت روانی هستی چارتا فوشم میده بهت........
به دلیل ازدواج نکردن میتونه باشه این قضیه .....مثلا چون همسن شما بوده رفتار هایی رو نکرده یا ...میخاد شما هم راحت نباشین.......
شما اول از همه اعتماد ب نفستو ببر بالا.....خونسرد باش قشنگ وقتی ی ایراد ازت میگیره لبخند ملیحی بزن تو چشاش نگاه کن هیچیم نگو!خودش میفهمه.......:khandeh!:
این گیر دادن ها هم بیشتر مال اینه ک اعصاب ایشون از جای دیگه ای خورده....
خلاصه ب خانومی میگفت ترجیح میدم راحت خونه بابام بمونم تا این ک برم خونه ی آسو پاس!
موندن خونه بابا این مشکلاتم داره واسه اطرافیات گرفتاری درست کنی روزی صد بار....
این ک ایشون مهربان هستش گاهی اختلاف رفتار دو قطبی ایشون رو نشون میده.......از تمایلاتشون بگین....چجور آدمیه؟ آهنگی ک گوش میده چ سبکیه؟موضعاتش چیه؟چ خواننده ایه؟کتابایی ک مطالعه میکنه چیه؟ب چ سریلایی علاقه داره؟در صحبت باهاش چ شخصیتی ازش پیدا کردین؟
اگه میشه اینارو بگین در مورد رفتار درمانی کمکتون کنم.......

monji-sec;695476 نوشت:
گاهی اختلاف رفتار دو قطبی ایشون رو نشون میده.......از تمایلاتشون بگین....چجور آدمیه؟ آهنگی ک گوش میده چ سبکیه؟موضعاتش چیه؟چ خواننده ایه؟کتابایی ک مطالعه میکنه چیه؟ب چ سریلایی علاقه داره؟در صحبت باهاش چ شخصیتی ازش پیدا کردین؟
اگه میشه اینارو بگین در مورد رفتار درمانی کمکتون کنم.......

ممنون
ولی شما دیگه خیلی جناییش کردین!اینطوریام نیست بیچاره!سالم سالمه،

من خیلی پیاز داغشو زیاد کردم،خودمم هم کم مقصر نیستم،الان میبینم خودمم یکم لوس تشریف دارم!وگرنه تو زندگی هزارتا اتفاق پیش میاد،آدم نباید زود از کوره در بره،منم موقع طرح سوالم، تو دوره ی خاصی بودم،زیادی چرت وپرت نوشتم فک کنم:Gig:

الان یه نگا به خواهرم میندازم،یه نگا به سوالم،یه نگا به نوشته های شما
خیلی شرمنده ام به خدا،خواهرمو خیلی بد ووحشتناک وزامبی توصیف کرده بودم:Esteghfar:

امین;693543 نوشت:
سلام

با وجود این مقدار اختلاف سن، بعضی رفتارهای ایشان نسبت به شما قابل توجیح است؛ چون ایشان به عنوان یک برزگتر نسبت به شما احساس مسئولیت می کند و همین باعث می شود که مثلا از شما بپرسد کجا می روی؟ با کی می روی؟ چرا می روی و ... . لذا این گونه رفتارها را باید به حساب بزرگتر بودن ایشان بگذارید و دلخور نشوید. شما به جای اینکه تند برخورد کنی یا ناراحت شوید، خیلی خونسرد و محترمانه می توانید پاسخش را بدهید. چه اشکالی دارد؟!

در مورد ایرادگیری و تجسس و غیبت و ... هم خب قطعا چنین کارهایی درست نیست؛ حتی اگر خواهر یا مادر یا هر کس دیگری باشد. با این حال برای اینکه رفتار ایشان را اصلاح کنی نمی شود فقط از امر به معروف و نهی از منکر زبانی یا دعوا و جز و بحث استفاده کنی. اولین قدم این است که شما از جانب خودت زمینه های ایرادگیری و سوء ظن و ... را برطرف کنی. مثلا هر وقت می روی بیرون حتی اگر سوال هم نکرد به او بگو کجا می روی و کی بر می گردی؛ گوشی تلفنت را گاهی اوقات در اختیارش قرار بده تا خیالش راحت شد؛ در صندوق یا اتاقت را باز بگذار یا گاهی به همراه خود او همه چیز را بریز بیرون و خاطراتت را با او مرور کن. (هر چند نوشتن خاطره خوب است؛ اما چون دست نوشته هیچ وقت در امان نیست و هر لحظه ممکن است به دست کسی بیفتد، لذا بهتر است که از نوشتن مسائل خصوصی که نباید کسی بداند خودداری کنید). اگر اینگونه رفتار کنید، بعد از مدتی اعتماد او را جلب خواهید کرد و دیگر مورد بازجویی یا تجسس قرار نخواهید گرفت. در کنار این مسئله باید تا می توانید خود را به او نزدیک کنید. نزدیکی و صمیمیت شما با خواهرتان بخش زیادی از این مشکلات را حل خواهد کرد؛ به خصوص که می گویید در مواقعی خیلی مهربان می شود و ...

در مورد اینکه عیب و ایراد شما را به رختان می کشد، بهترین کار نشان ندادن عکس العمل منفی است. اگر شما در مقابل ایرادگیری او جبهه بگیرید و مثلا بگویید خودت پر از ایرادی و ... ، دفعه بعد به دنبال ایراد بزرگتری از شما خواهد بود تا به شما بفهماند که ایراد تو بیشتر است. اما اگر با مهربانی و خوشرویی با او برخورد کنی و مثلا در پاسخش بگویی: بله شما درست می گویی و ممنون که تذکر دادی و سعی می کنم از این به بعد این کار را درست انجام دهم و ... نوع رفتار ایشان نسبت به شما تغییر خواهد کرد و دیگر اگر بنا باشد ایرادی هم از شما بگیرد، طوری می گوید که موجب دلخوری شما نشود.


اما در مورد برادرتان باید عرض کنم کاری که از دست شما بر می آید این است که صحبت با پدر و مادر و به خصوص خواهرتان را ادامه دهید تا بتوانید آنها را راضی به ازدواج برادرتان کنید. حتی اگر با صحبت های شما راضی هم نشوند، باز هم بی فایده نخواهد بود؛ چون وقتی برادرتان ببیند در بین اعضای خانواده پشتیبانی دارد که با ازدواج او موافق است، امیدش برای ازدواج بیشتر شده و احتمال لغزشش کم خواهد شد. بنابراین به طور مستمر؛ به شوخی و جدی؛ گاه و بیگاه مسئله ازدواج او را مطرح کنید تا کم کم خانواده رضایت دهند. گاهی اوقات که با آنها تنها می شوی هم می توانی به طور منطقی با آنها صحبت کنی و بگویی که اقدام اولیه برای ازدواج نیاز به شغل و درآمد ثابت ندارد. اتفاقا وقتی ازدواج کند انگیزه بیشتری برای کار خواهد داشت. بعلاوه اینکه با مخالفت شما ممکن است به انحراف کشیده شود که در آن صورت قطعا شما مقصر اصلی این مسئله خواهید بود و باید آن دنیا پاسخگو باشید و ...

پیروز و سربلند

سلام
حتما از توصیه های شما رو اجرا می کنم،خیلی خوب بود.

سوالات.;695491 نوشت:
ممنون
ولی شما دیگه خیلی جناییش کردین!اینطوریام نیست بیچاره!سالم سالمه،

من خیلی پیاز داغشو زیاد کردم،خودمم هم کم مقصر نیستم،الان میبینم خودمم یکم لوس تشریف دارم!وگرنه تو زندگی هزارتا اتفاق پیش میاد،آدم نباید زود از کوره در بره،منم موقع طرح سوالم، تو دوره ی خاصی بودم،زیادی چرت وپرت نوشتم فک کنم:Gig:

الان یه نگا به خواهرم میندازم،یه نگا به سوالم،یه نگا به نوشته های شما
خیلی شرمنده ام به خدا،خواهرمو خیلی بد ووحشتناک وزامبی توصیف کرده بودم:Esteghfar:

نه بابا بد فکر نکنین:Khandidan!: این اختلالات روانی رو همه دارند!
مثلا من خودم گاهی اوقات با داداش 6 سالم اینقدر خشنم ک میگه داداش میخام بزنمش! ولی گاهی خیلی باهاش مهربونم!
افسردگی و فشار روانی انسان رو به چیز های دیگه گرفتار میکنه

بچه محله امام رضا;695449 نوشت:

منظورتون "توجیه" است دیگر؟:Nishkhand:

:ok: :Gol::Gol:

سلام
من هم این مشکلات رو با خواهر خودم داشتم ولی حدود هفت هشت سال پیش نه توی این سن!غیر عادیه این مسئله...

بعضی وقتا یکی یه کاری انجام میده که باعث میشه آدم اعصابش خورد بشه و ممکنه خشن رفتار کنه.
مثلا گاهی اوقات خواهر زادم که 4-5 سالشه میاد یهو بی هوا منو میزنه خوب منم اعصابم خورد میشه.(یه بار داشتم چایی میخوردم اومد از پشت حولم داد تمام چایی داغ ریخت روم بعد از چند ثانیه دوباره همین کارو تکرار کرد.دیگه داشتم دیوونه میشدم)
ولی اگه بی دلیل این طوری میشن به نظرم طبیعی نیست و ممکنه مشکل روانی باشه.(البته من تخصص ندارم نظرم رو گفتم)
حالا که به خوذم نگاه میکنم میبینم عجب زندگی خوبی دارم.نه مثل شما که همیشه یکی کنارم باشه بزنه سرم.حتی اگه تو درسام چند تا تجدید هم بیارم معمولا بهم زیاد کاری ندارن.

الان چند هفته ای از این ماجرا می گذره،خوشبختانه مشکل من حل شده،:solh:50 درصد این مشکل به خودم مربوط بود،چون خیلی حساس وزودرنج ولوسم:dokhtar:،با خواهرم نشستیم صحبت کردیم،گفتم از چه کارهاییش ناراحت میشم،خودشم خیلی تاسف خورد،فکر نمیکرد من اینهمه حساس باشم،به خیال خودش چون با من صمیمیه،اینقد راحت باهام صحبت میکرده،ازم معذرت خواهی کرد وگفت که سعی می کنه خودشو اصلاح کن

به همه ی کسانی که این مشکلو دارن ،توصیه میکنم،بشینید راجع به مشکلتون حرف بزنید،خیلی کمک می کنه

اینجا مشکل از من بود که هر چی ناراحتم میکرد همونموقع نمیگفتم،بجاش عقده میشد رو دلم،وباعث میشد از خواهرم متنفر بشم،ولی بعد از اینکه باهاش نشستیم صحبت کردیم،دیدم اون هم از یکسری کارای من ناراحته،که بهش حق دادم،حالا با هم قرار گذاشتیم با هم مهربون تر باشیم،حقوق همدیگه رو هم رعایت کنیم:doosti:

تازه خواهرم ازمنم خواسته کمکش کنم،تا بتونه خودشو اصلاح کنه:yes::nishkand:

مرسی که با نظراتتون قوت قلبی بودین برام:Gol:

عنوان: با خواهری که دائم به من گیر می دهد چه کنم؟

سوال:
سلام/ از نظر روحی خیلی خسته و آشفته ام. لطفا کمکم کنید. من یک خواهری دارم که حدودا 15 سال از من بزرگتر و مجرد است. ایشان خیلی بد اخلاق است. البته قبلا بهتر بود؛ ولی چند سالی هست که این رفتارها به اوج خودش رسیده. خیلی ایرادگیر می گیرد و دائم غیبت می کند و در هر چیزی تجسس می کند؛ طوری که من اصلا حوزۀ امنی برای خودم در خانه ندارم! آخرین بار هم فهمیدم که دفترچه خاطراتم را خوانده و بعد از آن خیلی احساس حقارت و ناراحتی به من دست داد. او دائم اشتباهاتم را به رخم می کشد؛ مثلا یک بار ناخواسته ظرف ها را تمیز نشسته بودم! همین مسئله در یادش می ماند و همیشه به خاطر آن مرا سرزنش می کند! دیگر عزت نفس و اعتماد بنفسی برایم نمانده. این در حالی است که خودش پر از عیب است! مثلا اگر من دلم بگیرد و بخواهم از خانه بیرون بروم با حالت طلبکارانه ای می پرسد:کجا می روی؟ یا اینکه می گوید من هم با تو می آیم! من هم هیچ سوء پیشینه ای ندارم که این رفتارها را به این چیزها نسبت بدهم! واقعا هم اهل هیچ کار غیر شرعی و خلافی هم نیستم!ولی خواهرم زیادی سوءظن دارد! نه تنها به من، بلکه به همه! به پدرم و مادرم هم خیلی گیر می دهد؛ طوری که آنها هم جرات ندارند کاری را که دلشان می خواهد بدون اجازه او انجام بدهند و از او می ترسند!
البته خواهرم بعضی وقتها هم خیلی مهربان می شود و همین مهربانی هایش باعث می شود کارهای بدش را ببخشم و فراموش کنم؛ ولی متاسفانه زیاد طول نمی کشد که دوباره با زخم زبان و اخم و تخماش زندگی را برایمان زهرمار می کند!

یک برادر بزرگتر از خودم هم دارم که او هم مجرد هست و با اینکه چند باری گفته من زن می خواهم، پدر و مادرم اهمیتی نمی دهند و من نگران او هم هستم؛ چون رفتارهای مشکوک و بداخلاقی هایش نگران کننده شده و احساس می کنم نیاز جنسی به او فشار می آورد و می ترسم به گناه آلوده شود؛ ولی واقعا کاری از دست من بر نمی اید. چند باری به مادرم گفتم که کاری برایش بکنند؛ ولی می گویند تا کار درست و حسابی گیر نیاورد برایش به خواستگاری نمی رویم.
دارم ذره ذره آب می شوم. تمام نشاطم را از دست دادم و افسردگی گرفتم. دیگر خوشحال نیستم. هیچ موضوعی حالم را خوب نمی کند. یک برادر کوچکتر از خودم هم دارم که خیلی مظلوم است و خیلی هم مهربان است؛ در حدی که تنها عاملی که باعث می شود من برای تغیر انگیزه داشته باشم همین برادرم است.
دلم به شبها خوش است؛ چون دیگر هیچ کسی نیست که به من گیر بدهد. شبها تا صبح گریه می کنم و همین گریه ها من را آرام می کند ...
به نظرتان چیار کنم؟

پاسخ:
سلام/ با وجود این مقدار اختلاف سن، بعضی رفتارهای ایشان نسبت به شما قابل توجیه است؛ چون ایشان به عنوان یک برزگتر نسبت به شما احساس مسئولیت می کند و همین باعث می شود که مثلا از شما بپرسد کجا می روی؟ با کی می روی؟ چرا می روی و ... . لذا این گونه رفتارها را باید به حساب بزرگتر بودن ایشان بگذارید و دلخور نشوید. شما به جای اینکه تند برخورد کنی یا ناراحت شوید، خیلی خونسرد و محترمانه می توانید پاسخش را بدهید. چه اشکالی دارد؟! اتفاقا اگر بخواهید در مقابل سوالاتش جبهه بگیرید و جواب سربالا بدهید، گیر دان ایشان بیشتر خواهد شد؛ در حالی که اگر بر عکس عمل کنید بعد از مدتی خواهید دید که دیگر این گیر دادن ها به حداقل می رسد.
در مورد ایرادگیری و تجسس و غیبت و ... هم خب قطعا چنین کارهایی درست نیست؛ حتی اگر خواهر یا مادر یا هر کس دیگری باشد. با این حال برای اینکه رفتار ایشان را اصلاح کنی نمی شود فقط از امر به معروف و نهی از منکر زبانی یا دعوا و جز و بحث استفاده کنی. اولین قدم این است که شما از جانب خودت زمینه های ایرادگیری و سوء ظن و ... را برطرف کنی. مثلا هر وقت می روی بیرون حتی اگر سوال هم نکرد به او بگو کجا می روی و کی بر می گردی؛ گوشی تلفنت را گاهی اوقات در اختیارش قرار بده تا خیالش راحت شود؛ درب صندوق یا اتاقت را باز بگذار یا گاهی به همراه خود او همه چیز را بریز بیرون و خاطراتت را با او مرور کن. (هر چند نوشتن خاطره خوب است؛ اما چون دست نوشته هیچ وقت در امان نیست و هر لحظه ممکن است به دست کسی بیفتد، لذا بهتر است که از نوشتن مسائل خصوصی که نباید کسی بداند خودداری کنید). اگر اینگونه رفتار کنید، بعد از مدتی اعتماد او را جلب خواهید کرد و دیگر مورد بازجویی یا تجسس قرار نخواهید گرفت. در کنار این مسئله باید تا می توانید خود را به او نزدیک کنید. نزدیکی و صمیمیت شما با خواهرتان بخش زیادی از این مشکلات را حل خواهد کرد؛ به خصوص که می گویید در مواقعی خیلی مهربان می شود و ...
در مورد اینکه عیب و ایراد شما را به رختان می کشد، بهترین کار نشان ندادن عکس العمل منفی است. اگر شما در مقابل ایرادگیری او جبهه بگیرید و مثلا بگویید خودت پر از ایرادی و ... ، دفعه بعد به دنبال ایراد بزرگتری از شما خواهد بود تا به شما بفهماند که ایراد تو بیشتر است. اما اگر با مهربانی و خوشرویی با او برخورد کنی و مثلا در پاسخش بگویی: بله شما درست می گویی و ممنون که تذکر دادی و سعی می کنم از این به بعد این کار را درست انجام دهم و ... نوع رفتار ایشان نسبت به شما تغییر خواهد کرد و دیگر اگر بنا باشد ایرادی هم از شما بگیرد، طوری می گوید که موجب دلخوری شما نشود.
نکته آخر در مورد بخش اول سوال شما اینکه این وضعیت همیشه ادامه نخواهد داشت و خیلی زود تمام می شود؛ چون با ازدواج هر یک از شما و دور شدنتان از هم قدر همدیگر را بیشتر خواهید دانست و حسرت این روزها را خواهید خورد.

اما در مورد برادرتان باید عرض کنم کاری که از دست شما بر می آید این است که صحبت با پدر و مادر و به خصوص خواهرتان را ادامه دهید تا بتوانید آنها را راضی به ازدواج برادرتان کنید. حتی اگر با صحبت های شما راضی هم نشوند، باز هم بی فایده نخواهد بود؛ چون وقتی برادرتان ببیند در بین اعضای خانواده پشتیبانی دارد که با ازدواج او موافق است، امیدش برای ازدواج بیشتر شده و احتمال لغزشش کم خواهد شد. بنابراین به طور مستمر؛ به شوخی و جدی؛ گاه و بیگاه مسئله ازدواج او را مطرح کنید تا کم کم خانواده رضایت دهند. گاهی اوقات که با آنها تنها می شوی هم می توانی به طور منطقی با آنها صحبت کنی و بگویی که اقدام اولیه برای ازدواج نیاز به شغل و درآمد ثابت ندارد. اتفاقا وقتی ازدواج کند انگیزه بیشتری برای کار خواهد داشت. بعلاوه اینکه با مخالفت شما ممکن است به انحراف کشیده شود که در آن صورت قطعا شما مقصر اصلی این مسئله خواهید بود و باید آن دنیا پاسخگو باشید و ...(1)

نتیجه:
همیشه گیر دادن ها به معنای تجسس نیست؛ بلکه بخش زیادی از آن برای دلسوزی است؛ منتها ممکن است شیوه بروز این دلسوزی خیلی مطلوب نباشد. لذا اگر شما نگاهتان را مثبت کنید و در مقابل ایشان عکس العمل مناسبی داشته باشید، این مشکل حل خواهد شد.

(1) سایت انجمن گفتگوی دینی، انجمن مشاوره، کارشناس: امین، تاریخ: 1394/11/14

موضوع قفل شده است