اصحاب‌ رقیم‌ چه‌ کسانی‌ بودند؟

تب‌های اولیه

2 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
اصحاب‌ رقیم‌ چه‌ کسانی‌ بودند؟

آنچه‌ از تفاسیر در ذیل‌ آیه‌: "اَمْ حسبتَ اَنَّ اصحابَ الکهف‌ و الرّقیم‌ کانوا من‌ آیاتنا عجباً ؛ آیا گمان‌ کردی‌ اصحاب‌ کهف‌ و رقیم‌ از آیات‌ عجیب‌ ما بودند". برداشت‌ می‌شود این‌ است‌ که‌ اصحاب‌ رقیم‌ اصحاب‌ کهف‌ می‌باشند. "رقیم‌" از "رقم‌" است‌ که‌ به‌ معنای‌ نوشتن‌ و خطّ است‌. پس‌ رقیم‌ در اصل‌ "مرقوم‌" بوده‌ است‌. از ظاهر این‌ داستان‌ در ذیل‌ این‌ آیه‌ و آیات‌ بعد برمی‌ آید که‌ اصحاب‌ کهف‌ و رقیم‌ جماعتی‌ بوده‌اند که‌ هم‌ اصحاب‌ کهف‌ نامیده‌ شده‌اند، و هم اصحاب‌ رقیم‌. اصحاب‌ کهف‌ نامیده‌ شدند، به‌ خاطر این‌ که‌ در کهف‌ (غار) منزل‌ کردند و اصحاب‌ رقیمشان‌ نامیدند. برای‌ این‌ که‌ داستان‌ آنها در سنگ‌ نوشته ای در آن‌ ناحیه‌ پیدا شده‌ است‌، به‌ همین‌ جهت‌ اصحاب‌ رقیم‌ یعنی‌ اصحاب‌ نوشته‌ شدگان‌. اقوال‌ دیگری‌ وجود دارد که‌ اکثر مفسران‌ خصوصاً مرحوم‌ علامه‌ طباطبایی‌ در تفسیر المیزان‌ نمی‌پذیرند. بنابر این‌ "اصحاب‌ رقیم‌" نام‌ دیگری‌ است‌ برای‌ اصحاب‌ کهف‌ (یاران‌ غار)، که‌ نام‌ آنها را بر لوحه‌ای‌ نوشته‌ و بر در غار نصب‌ کردند، آنها گروهی‌ از جوانان‌ باهوش‌ و با ایمان‌ بودند که‌ در زندگی‌ پرزرق‌ و برق‌، میان‌ انواع‌ ناز و نعمت‌ به‌ سر می‌بردند، اما برای‌ حفظ‌ عقیدة‌ خود و مبارزه‌ با طاغوت‌ به‌ همة‌ این‌ها پشت‌ پازدند، و به‌ غاری‌ که‌ از همه‌ چیز تهی‌ بود پناه‌ بردند، و از این‌ راه استقامت‌ و پایمردی‌ خود را در راه‌ ایمان‌ نشان‌ دادند. جهت‌ مطالعه‌ و اطلاعات‌ بیشتر می‌توانید به‌ داستان‌ اصحاب‌ کهف‌ به‌ کتاب‌های‌ معتبر و ترجمه‌ تفسیر المیزان‌، جلد سیزدهم‌، ذیل‌ آیه‌ مراجعه‌ فرمایید.
-----------------------------------------------------
---------------------------------------------
پاورقی:
1 - کهف (18) ، آیه 9.
2 - ترجمه تفسیر المیزان، علامه طباطبایی، ج13، ص 410 - 415 ، با اقتباس و تلخیص.
3 - آیت الله مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج12، ص 352 - 358، با تلخیص و اقتباس.

با سلام
در این که اصحاب رقیم کیانند، بین مفسّران و محدّثان اختلاف نظر است،

بعضى گفته‌اند: رقیم کوهى است که غار اصحاب کهف در آنجا است،
بعضى گفته‌اند: رقیم نام قریه‌اى بوده که اصحاب کهف از آن خارج شدند، به عقیده بعضى رقیم نام لوح سنگى است که قصّه اصحاب کهف در آن نوشته شده است و سپس آن را در غار اصحاب کهف نصب کرده‌اند و یا در موزه شاهان نهاده‌اند، و به عقیده بعضى رقیم نام کتاب است، و به عقیده بعضى دیگر، منظور ماجراى سه نفر پناهنده به غار است(۱) که داستانش چنین مى‌باشد.
در کتاب «محاسن برقى» از رسول خدا – صلّى الله علیه و آله – چنین نقل شده: سه نفر از عابد از خانه خود بیرون آمده و به سیر و سیاحت در کوه و دشت پرداختند، تا به غارى که در بالاى کوه بود رفته و در آن جا به عبادت مشغول شدند، ناگاه (بر اثر طوفان یا…) سنگ بسیار بزرگى از بالاى آن غار، از کوه جدا شد غلتید و به درگاه غار افتاد به طورى که درِ غار را به طور کامل پوشانید، آن سه نفر در درون غار تاریک ماندند، آن سنگ به قدرى درِ غار را پوشانید که حتى روزنه‌اى از غار به بیرون به جا نگذاشت، از این رو آنها بر اثر تاریکى، همدیگر را نمى‌دیدند.
آنها وقتى که خود را در چنان بن بست هولناکى دیدند براى نجات خود به گفتگو پرداختند، سرانجام یکى از آنها گفت: «هیچ راه نجاتى نیست جز این که اگرعمل خالصى داریم آن را در پیشگاه خداوند شَفیع قرار دهیم، ما بر اثر گناه در این جا محبوس شده‌ایم، باید با عمل خالص خود را نجات دهیم».
این پیشنهاد مورد قبول همه واقع شد.
اولى گفت: «خدایا! مى‌دانى که من روزى فریفته زن زیبایى شدم، او را دنبال کردم وقتى که بر او مسلّط شدم و خواستم با او عمل منافى عفّت انجام دهم به یاد آتش دوزخ افتادم و از مقام تو ترسیدم و از آن کار دست برداشتم، خدایا به خاطر این عمل سنگ را از این جا بردار.» وقتى که دعاى او تمام شد ناگاه آن سنگ تکانى خورد، و اندکى عقب رفت به طورى که روزنه‌اى به داخل غار پیدا شد.
دومى گفت: «خدایا! تو مى‌دانى که گروهى کارگر را براى امور کشاورزى اجیر کردم، تا هر روز نیم درهم به هر کدام از آنها بدهم، پس از پایان کار، مزد آنها را دادم، یکى از آنها گفت: من به اندازه دو نفر کار کرده‌ام، سوگند به خدا کمتر از یک درهم نمى‌گیرم، نیم درهم را قبول نکرد و رفت.


من با نیم درهم او کشاورزى نمودم، سود فراوانى نصیبم شد، تا روزى آن کارگر آمد و مطالبه نیم درهم خود را نمود، حساب کردم دیدم نیم درهم او براى من ده هزار درهم سود داشته، همه را به او دادم، و او را راضى کردم این کار را از ترس مقام تو انجام دادم، اگر این کار را از من مى‌دانى به خاطر آن، این سنگ را از این جا بردار.»
در این هنگام ناگاه آن سنگ تکان شدیدى خورد به قدرى عقب رفت که درون غار روشن شد، به طورى که آنها همدیگر را مى‌دیدند ولى نمى‌توانستند از غار خارج شوند.
سومى گفت: «خدایا! تو مى‌دانى که روزى پدر و مادرم در خواب بودند، ظرفى پر از شیر براى آنها بردم، ترسیدم اگر آن ظرف را در آن جا بگذارم و بروم، حشره‌اى داخل آن بیفتد، از طرفى دوست نداشتم آنها را از خواب شیرین بیدار کنم و موجب ناراحتى آنها شوم، از این رو همان جا صبر کردم تا آنها بیدار شدند و از آن شیر نوشیدند، خدایا اگر مى‌دانى که این کار من براى جلب خشنودى تو بوده است، این سنگ را از این جا بردار.»
وقتى که دعاى او به این جا رسید، آن سنگ تکان شدیدى خورد و به قدرى عقب رفت که آنها به راحتى از میان غار بیرون آمدند و نجات یافتند.
سپس پیامبر – صلّى الله علیه و آله – فرمود: «مَنْ صَدَقَ اللهَ نَجا؛ کسى که به راستى و از روى خلوص با خدا رابطه برقرار کند و بر همین اساس، رفتار نماید، رهایى و نجات مى‌یابد.»(۲)
——————————
۱- مجمع البیان، ج ۶، ص ۴۵۲٫
۲- تفسیر نور الثقلین، ج ۳، ص ۲۴۹ و ۲۵۰

موضوع قفل شده است