نگاه شیعیان به سنیان

تب‌های اولیه

10 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
نگاه شیعیان به سنیان



گاهی ادعا می شود کتب معتبر شيعه و اقوال فقهاي ايشان بر اين نکته صراحت دارد که تنها دشمن شيعه سنّيان هستند و از همين رو آنها را «عامّه» و «نواصب» مي خوانند.

پاسخ این است که اين سخن دروغي آشکار و افترايي رسواست و از همين رو حتّي يک عبارت از علماي شيعه را نمی توان نقل کرد که بر اين دروغ دلالت داشته باشد، در حالي که علماي شيعه اهل سنّت را در کتابهاي خود برادران خويش مي خوانند و احاديث ائمّه اهل بيت (عليهم السلام) به حُسن معاشرت با اهل سنّت و دوستي با ايشان تشويق مي کنند. در صحيحه معاوية بن وهب آمده است که گفته: «بدو گفتم: براي ما در رفتار خويش با مردم کوي و برزنمان که بر آيين ما نيستند شايسته کدام است؟ گفت: به پيشوايان خود که از آنها پيروي مي کنيد بنگريد و همان کنيد که آنها مي کنند، به خدا سوگند که ايشان بيماران آنها را عيادت مي کنند و به تشييع جنازه شان مي روند و به آنها يا بر آنها

گواهي مي دهند و امانتشان را ادا مي کنند» (کافي، ج 1، ص 636)

در صحيحه عبدالله بن سنان آمده که گفته است: «از امام صادق (عليه السلام) شنيدم که مي فرمود: شما را به تقواي خداوند عزّوجل سفارش مي کنم و اينکه مردم را بر دوش خود حمل نکنيد که خوار مي شويد. خداوند تبارک و تعالي در قرآن مي فرمايد: (وَقُولُوا لِلنّاسِ حُسْناً) امام (عليه السلام) سپس فرمود: بيماران ايشان را عيادت کنيد و در تشييع جنازه شان شرکت کنيد و به آنها و بر آنها گواهي دهيد و در مساجدشان همراه ايشان نماز گزاريد» (وسائل الشيعه، ج 5، ص 382)

احاديث در اين باره فراوان اند و اگر بخواهيد مي توانيد به وسائل الشيعه، جلد 5، صفحه 477 مراجعه کنيد.

شيخ محمّد ابوزهره اعتراف مي کند که شيعيان به اهل سنّت دوستي ميورزند نه نفرت. او مي گويد: «هم اکنون اماميه اثناعشري در عراق يافت مي شود و شيعيان در عراق، که شماري نزديک به نيم دارند، در اعتقادات و نظم و احوال شخصي و ارث و وصيت و اوقاف و زکات و همه عبادات به مقتضاي مذهب اثناعشري رفتار مي کنند. بيشتر مردم ايران نيز چنين هستند، و شماري از شيعيان در سرزمينهاي سوريه، لبنان و بسياري از کشورهاي اسلامي پراکنده اند و به همسايگان سنّي خود دوستي ميورزند و از کينه توزي کناره مي گيرند». (تاريخ المذاهب الاسلاميه، ج 1، ص 48)

ابن حجر هيتمي پس از آوردن اين آيه: (محمّدٌ رَسُولُ اللهِ والّذينَ مَعَهُ أشِدّاءُ عَلَي الْکُفّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُم) تا آنجا که مي فرمايد: (لِيَغيظَ بِهِمُ الْکُفّارَ) ، و از اين آيه امام مالک نتيجه مي گيرد که رافضياني که به صحابه کينه مي ورزند کافر هستند. او مي گويد: زيرا صحابه بديشان خشم ميورزند و هر که صحابه بديشان خشم ورزند کافر است.

او مي گويد: «اين نتيجه نيکويي است که ظاهر آيه بدان گواهي مي دهد، و سپس شافعي (رض) نيز در اعتقاد به کفر شيعيان با او موافقت مي کند و گروهي از پيشوايان آنها نيز با او هم سخن مي شوند». (الصواعق المحرقه، ص 243)

خلال با سند خود از علي بن عبدالصمد روايتي آورده که مي گويد: «از احمد بن حنبل درباره همسايه ام پرسش کردم که رافضي بود و بر من سلام مي داد. پرسيدم که آيا مي توانم پاسخ سلام او را دهم؟ گفت: نه. اسناد خلال صحيح است» (کتاب السنه، ج 3، ص 493)

علماي شيعه اهل سنّت را در کتابهاي خود برادران خويش مي خوانند و احاديث ائمّه اهل بيت (عليهم السلام) به حُسن معاشرت با اهل سنّت و دوستي با ايشان تشويق مي کنند. در صحيحه معاوية بن وهب آمده است که گفته: «بدو گفتم: براي ما در رفتار خويش با مردم کوي و برزنمان که بر آيين ما نيستند شايسته کدام است؟ گفت: به پيشوايان خود که از آنها پيروي مي کنيد بنگريد و همان کنيد که آنها مي کنند، به خدا سوگند که ايشان بيماران آنها را عيادت مي کنند و به تشييع جنازه شان مي روند و به آنها يا بر آنها گواهي مي دهند و امانتشان را ادا مي کنند» (کافي، ج 1، ص 636).
در صحيحه عبدالله بن سنان آمده که گفته است: «از امام صادق (عليه السلام) شنيدم که مي فرمود: شما را به تقواي خداوند عزّوجل سفارش مي کنم و اينکه مردم را بر دوش خود حمل نکنيد که خوار مي شويد. خداوند تبارک و تعالي در قرآن مي فرمايد: (وَقُولُوا لِلنّاسِ حُسْناً) [1] امام (عليه السلام) سپس فرمود: بيماران ايشان را عيادت کنيد و در تشييع جنازه شان شرکت کنيد و به آنها و بر آنها گواهي دهيد و در مساجدشان همراه ايشان نماز گزاريد» (وسائل الشيعه، ج 5، ص 382).

به همين سبب بايد با آنها (شيعيان) اختلاف کرد. صدوق از علي بن اسباط روايت مي کند که گفته است: «به امام رضا (عليه السلام) عرض کردم: مسأله اي پيش مي آيد که بايد بدان شناخت يابم و در شهري که من در آن زندگي مي کنم عالمي از پيروان تو نيست که از او فتوا گيرم. راوي مي گويد: امام رضا فرمود: نزد فقيه شهر رو و در کار خود از او فتوا بگير، و تو بر خلاف فتوايي رفتار کن که او به تو داده است، زيرا حق در اين کار نهفته است» (عيون اخبار الرضا، ج 1، ص275)

گفته شده که اين روايت سندي ضعيف دارد، زيرا در سند آن نام احمد بن محمّد سياري آمده که در کتب رجال نکوهش شده است. مراجعه کنيد به رجال نجاشي، جلد 1، صفحه 211 و الفهرست، صفحه 66.

با چشم پوشي از سند روايت، ظاهر اين روايت در تجويز مخالفت با قاضي شهر به هنگامي است که از حکم شرعي آگاهي در ميان نباشد و شرايطي اضطراري در کار باشد بي هيچ راهي براي شناخت آن، و چنين فرضي در شرايطي بسيار نادر پيش مي آيد که نمي توان آن را به سان ضابطه اي براي همه احکام شيعه در شرايط عادي صحيح دانست، و از آنجا که اختلاف ميان شيعه و اهل سنّت تقريباً در همه احکام شرعي غير ضروري حاصل است، لذا توقّع مي رود که حکم مورد نظر نيز با ايشان ناهمسويي داشته باشد، و به همين سبب پرسنده را به راهي هدايت مي کند که پيروي از آن او را بيشتر به حقمي رسانَد.

امّا دو حديثي که يکي از آنها را از حسين بن خالد به نقل از امام رضا (عليه السلام) روايت مي کند که فرموده است: «شيعيان ما، تسليم امر مايند و سخن ما را مي ستانند و با دشمنان ما مخالفت ميورزند، و هر که چنين نباشد از ما نيست» و ديگري را که از مفضّل بن عمر به نقل از امام صادق آورده که فرموده است: «دروغ گفته کسي که خود را شيعه ما بنامد و به دستاويزي جز ما چنگ در زند» (الفصول المهمّة، ص 225).

معناي اين دو حديث آشکار است و هيچ اشکالي ندارند، زيرا شيعيان اهل بيت (عليهم السلام) بايد کار خود را بديشان سپرند و سخن ايشان را بستانند و با دشمنانشان به مخالفت برخيزند و اگر نه شيعه نخواهند بود، زيرا شيعيان [ايشان] همان پيروان [ايشان] هستند و پيروي جز به اين امور حاصل نمي شود.

امّا اينکه دشمنان ايشان اهل سنّت يا جز ايشان هستند مسأله ديگري است و ما اين سخن را نمي گوييم، بل سخن ما اين است که «دشمنان ايشان همان نواصب هستند» و ناصبي کسي است که آشکارا با اهل بيت (عليهم السلام) دشمني ورزد، نه آنکه صرفاً به مخالفت با آنها برخيزد.

اگر کسی را باور بر آن است که اهل سنّت همگي ناصبي هستند ناگزير بايد باور يافت که همه آنها دشمنان آشکار اهل بيت اند و گرنه دشمن ايشان شمرده نمي شوند و اين مسأله اي بسيار روشن است.

درباره جايز نبودن عمل به آنچه موافق راه و روش عامّه است به سخن امام صادق (عليه السلام) در مورد دو حديث مختلف استدلال شده که فرموده: آن دو را بر اخبار عامّه عرضه کنيد، هر يک از آنها با اين اخبار هماهنگي داشت رهايش کنيد و آن را که با اخبار آنها ناسازگار بود بدان عمل کنيد...

پاسخ آن است که پايان حديث را نياورده اند تا به خواننده القا کند که مخالفت با عامّه خود در ميان شيعيان، دليلي حکمي است، در حالي که ظاهر عنوان باب و احاديثي که نويسنده در عدم جواز عمل به احاديث موافق با عامّه آورده در حالي است که با ديگر احاديثي که با آراي اهل سنت موافق است، تعارضي داشته باشد و اين بدان معني است که مخالفت عامّه خود دليلي تلقّي نمي شود که فقيه در استنباط احکام شرعي از آن استفاده کند ـ چنانکه نويسنده ادّعا مي کند ـ بلکه آن تنها يکي از ترجيحاتِ دِلالي است که فقيه به هنگام معارضه دو حديث که جمع عرفيِ ميان آن دو امکان ندارد به ترجيح يکي از آن دو تن در مي دهد.

چگونگي ترجيح مخالفت با عامّه آن است که از ائمّه (سلام الله عليهم) احکام ناهمسو و فتاواي متفاوت صادر نمي شود، زيرا عصمت آنها مانع از چنين چيزي است، و اگر روايات ناهمسويي از ايشان گفته آيد، يا دروغي است که بر ايشان بسته شده يا بايد بر تقيّه حمل شود.

براي جدا کردن دو حديث که يکي از سر تقيّه صادر شده و ديگري نه، توجّه مي شود که کدام حديث با احاديث اهل سنّت همسوست، پس اين حديث کنار نهاده مي شود، زيرا احتمال مي رود که بر پايه تقيه بودهباشد، چه اينکه ائمّه (عليهم السلام) از سلاطين ستم و ياران ايشان دوري مي گزيدند و از چالش به فتاواي قاضيان و علماي درباري پهلو تهي مي کردند و گاهي بر پايه تقيه، همچون آنها فتوا مي دادند و بر پايه اين جهت و جهات ديگر بود که اخبار تقيّه به احاديث ائمّه (عليهم السلام) راه يافت.

اگر مخالفت با عامه تنها قاعده ترجيح ميان اخبار متعارض در ميان شيعيان است، و چنان که گفتيم، خود قاعده استنباط احکام شرعي شمرده نمي شود، امّا اهل سنّت مخالفت با رافضيان را قاعده اي گردانيده اند که براساس آن حتي احکامي را که اظهار آن از پيامبر نزد ايشان صحيح و ثابت است، کنار مي نهند.

ابن تيميه مي گويد: «اگر در کاري مستحب، فسادي ترجيحي وجود داشته باشد ديگر مستحب نخواهد بود و از همين رو بعضي فقها قائل به ترک برخي مستحبات شده اند در صورتي که شعار ايشان (شيعه) شده باشد، زيرا در اين صورت ديگر سنّي از رافضي تشخيص داده نمي شود، و البتّه مصلحت جدايي از شيعيان، به سبب کناره گرفتن ايشان و مخالفتشان، از مصلحت اين مستحب بيشتر است، و اين قولي که اظهار شده در پاره اي مواقع که درهم شدگي و اشتباه، فساد ترجيحي بر مصلحتِ انجام آن مستحب دارد به چنين کاري نياز هست» (منهاج السنه، ج 4، ص 154)

با سلام و درود
من چندتا سوال داشتم که می‌خواستم بدونم اما از اونجایی‌ که نمیدونستم تو کدوم تاپیک بپرسم اینجا مینویسم
چندتا سوال از سنی‌هایی‌ که از تو ویدئویی که دیدم و پرسیدن و بحث سرش میکردن برام جالب بود از اونجایی‌ منم دوس دارم بدونم اینارو به عنوان یه شیعه از شما دوستان مدیران عزیز این سایت می‌پرسم :
۱. چرا امام علی‌ دخترش رو به عمر داد اگه از نظر ما شیعه‌ها عمر کافر بوده ؟
۲. آیا واقعیت داره که میگن اسلام شیعه از طریقه یک یهودی ساخت شده ؟
۳. سوال سوم اینه که برام خیلی جالبه و دوس دارم بدونم اینکه خدا تو قران گفته هیچکس جز من از همه‌چیز با خبر نیست اما ما شیعه‌ها میگیم ۱۲ تا امام علم و غیب داشتن و حتی مرگ خودشونم میدونستن از قبل ؟ این سوالیه که خیلی دوس دارم بدونم جوابشو
۴. اینکه می‌خواستم بدونم ما که ۱۲ امام داریم و بعد از امام علی‌ امام حسن و امام حسین امام دوم سوم هستن چرا امام چهارم که یکی‌ از بچه‌های امام حسین بود از بچه‌های امام حسن کسی‌ نیومد ؟ چرا اصلا اون‌یکی پسر امام حسین امام چهارم نشد ؟ مگه یکی‌ از بچه‌های امام حسین فقط معصوم بود ؟ اون یکی‌ پسرش معصوم نبود که امام نشد ؟

این سوال‌هایی‌ هستن که مخ منو گیج کردن اگه می‌شه خواهشا جواب بدین دوس دارم سنی‌ها اینرو می‌پرسن منم جوابشونو بدم پس خواهشا به سوال‌های من جواب بدید
با تشکر

10000;183168 نوشت:
۱. چرا امام علی‌ دخترش رو به عمر داد اگه از نظر ما شیعه‌ها عمر کافر بوده ؟

با سلام

لطف کنید ابتدا در سایت جستجو کنید تا سوالات تکراری نباشد.
برای پاسخ به این سوال حتما به این لینک رجوع کنید:http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=maghalat&id=83


بطور کلی برای اطلاع از مسائل اختلافی شیعه و سنی از لینک زیر که مربوط به یک سایت تحقیقاتی است استفاده
کنید
http://www.valiasr-aj.com/fa/index.php

10000;183168 نوشت:
۲. آیا واقعیت داره که میگن اسلام شیعه از طریقه یک یهودی ساخت شده ؟

پاسخ اين سئوال در دو بخش قابل توجه مي باشد.
1. زندگي نامه عبدالله بن سبا.
2. پايه گذاري تشيع.

1. عبدالله بن سبأ كيست؟

با مراجعه به كتاب هاي تاريخي براي شناخت سبائيان و عبدالله بن سبا به نقطه مشتركي ميان مؤرخاني كه از او سخن گفته اند برخورد مي كنيم كه خلاصه آن چنين است:
گفته اند عبدالله بن سبا مردي يهودي از اهل صنعاء يمن، در زمان عثمان به ظاهر ايمان آورد ولي پنهاني در ميان مسلمانان مكر و حيله به كار مي برد و در شهرهاي بزرگ اسلامي مانند شام و كوفه و بصره و مصر گردش كرده و در مجامع مسلمين حاضر مي شد و مردم را تبليغ مي نمود بر آنكه پيغمبر اسلام محمد ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ را نيز مانند عيسي بن مريم ـ عليه السلام ـ رجعتي است و همچنانكه هر پيغمبري وصي داشت، وصي محمد ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ هم علي ـ عليه السلام ـ است و او خاتم اوصياء است هم چنانكه محمد ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ خاتم انبياء بود و چون عثمان حق اين وصي را غصب كرده و درباره او ستم نموده است پس بايد قيام كرد و حق را به اهلش باز گردانيم.(1) عثمان را در خانه اش محاصره نموده، تا كار به كشته شدنش انجاميد و همه اين كارها به رهبري و مباشرت عبدالله بن سبا و سبائيان صورت گرفت.

و گويند كه پس از آنكه مسلمانان با علي ـ عليه السلام ـ بيعت كردند و طلحه و زبير براي خون خواهي عثمان به بصره رفتند و بيرون بصره بين حضرت علي ـ عليه السلام ـ و آن دو كه سركرده سپاه جنگ جمل بودند شروع به تفاهم شد، سبائيان ديدند اگر اين تفاهم صورت گيرد مسبب اصلي قتل عثمان كه خود سبائيان بودند مشخص گشته و گرفتار خواهند شد، لذا شبانه تصميم گرفتند به هر وسيله و هر دسيسه اي كه شده آتش جنگ را بر افروزند، پيرو اين تصميم، بنا گذاردند دسته اي از ايشان به حالت استتار ميان سپاه علي و دسته اي ديگر ميان لشگر طلحه و زبير شب هنگام از تاريكي استفاده نموده اين دو لشگر را عليه يكديگر بشورانند و نگذارند كسي از اين راز آگاه شود. كه اين نقشه خطرناك را با موفقيت انجام دادند.(2) و همچنين عبدالله بن سبا بود كه قائل به الوهيت علي ـ عليه السلام ـ بود و مي گفت كه «يا علي در دل من چنين راه يافت كه تو خدايي و من پيغمبر هستم» علاوه بر اين بعد از شهادت اميرالمؤمنين علي ـ عليه السلام ـ كه خبر به عبدالله بن سبا رسيد گفت «علي نمرده است اگر مغز او را در هفتاد انبان مي كردي و هفتاد گواه بر قتل او مي گرفتي باز هم باور نمي كردم. او كشته نشده و نخواهد مرد تا آنكه سراسر زمين از آن او شود».(3) او قائل به اين بود كه حضرت نمرده و بلكه غائب شده و در آينده رجعت خواهد كرد.(4)

اين خلاصه از زندگي نامه عبدالله بن سبا بود كه راوياني چون ابن اثير، ابن خلدون و ابن كثير و... آن را نقل كرده اند كه با مراجعه به منابع اين كتاب در مي يابيم كه به جز كتاب «تاريخ الامم و الملوك» ابوجعفر محمد بن جرير طبري كه متوفي سال 310 هجري قمري مي باشد و نسبت به همه تاريخ نگاران به آن حادثه نزديك بوده منبع ديگري وجود ندارد و همه از كتاب تاريخ طبري نقل قول كرده اند. با توجه به داستان عبدالله بن سبا كه در ضمن حوادث سال 30 ـ 36 هجري قمري بوده بايد خود طبري نيز از طريق شخصي اين داستان را روايت كرده باشد كه آن شخص هم سيف بن عمر تميمي كوفي مي باشد كه وفات او در سال 170 هجري قمري در زمان خلافت هارون الرشيد مي باشد. براي دانستن ارزش روايت سيف بايد اول به كتاب هاي علماء رجال و حديث اهل سنت مراجعه كرد تا ببينيم درباره قوت و ضعف حديث سيف و صحت و وثوق او چه گفته اند.
1. يحيي بن معين (متوفي سال 233 هجري قمري) درباره او گفته «حديث او ضعيف است و سست».
2. نسائي (متوفي سال 303 هجري قمري) گفته «او ضعيف است و حديثش را ترك كرده اند، نه مورد اعتماد است و نه امين».
3. ابو داود (متوفي سال 275 هجري قمري) گفته: «بي ارزش است و بسيار دروغگو است».
4. ابن حبان (متوفي سال 354) گفته: «حديث هائي را كه خود جعل مي كرده، آن را از زبان شخص موثقي نقل مي كرده است» و نيز گويند «سيف متهم به زندقه است و گفته اند حديث جعل مي كرده است».(5)
اين نظريه دانشمندان علم رجال در مورد سيف بوده كه در نيمه نخست قرن دوم هجري يعني يكصد و بيست سال پس از وجود افسانه عبدالله بن سبا مي زيسته و جز او و پيش از او كس ديگري از عبدالله بن سبا نامي نبرده است.

تاريخ نگاران اسلامي مانند ابن شهاب زهري، عروه بن زبير،ابان بن عثمان، ابوبكر بن حزم، موسي بن عقبه و واقدي و جز اينها كه در اواخر روزگار امويان مي زيسته و همه روايات و رويدادها را در كتاب هاي خود ثبت كرده اند هيچ نامي از او نبرده و به هيچ وجه درباره او چيزي ننوشته اند و همچنين بر زبان هيچ يك از امويان مانند معاويه و امثال او كه پول هاي كلان مي دادند تا روايتي به سود آنان و به زيان علي ـ عليه السلام ـ و پيروانش وضع شود، نام او بازگو نشده و تاريخ اسلام در طول قرن اول هجري حتي تا اواخر نيمه نخست قرن دوم، هيچ چيزي از وجود اين قهرمان افسانه اي و انديشه ها و توانايي ها و حيله بازي هاي او نمي داند. در اواخر نيمه نخست قرن دوم هجري اين بازيگر به وسيله سيف بن عمر بر روي صحنه نمايان شد و سيف بن عمر در ميان محدثان و تاريخ نويسان به حيله گري و دروغ پردازي و چاپلوسي نزد حكام عباسي كه در همه موارد با علويان و پيروان آنها از روش دشمنان پيشين آنان پيروي مي كردند مشهور است.

اضافه بر همه اينها اگر قهرمان حوادثي كه عثمان در درون مدينه و بيرون آن بر آنها دچار شده بود، همين يهودي بيگانه بوده است بايد نزد عثمان و فرمانداران او شناخته شده و معروف باشد در صورتي كه آنچه به نظر مي رسد اين است كه عثمان و كارگزاران او به هيچ وجه از ابن سبا نام نبرده اند و تاريخ هم گوياي اين نيست كه عثمان از او نزد كسي گله و شكايتي كرده باشد بلكه او علي ـ عليه السلام ـ و عمار و اباذر غفاري را متهم مي كردكه مردم را بر ضد او مي شورانند و ازآنان پيش مردم شكوه مي كرد. در موارد و موقعيت هاي ديگر نيز عثمان حتي اشاره اي دور به اين يهودي بيگانه اي كه ادعا مي كنند دنيا را شورانيده و بر ضد او برانگيخته، نكرده است و معقول نيست كه وضع ابن سبا بر عثمان و كارگزارانش پوشيده بماند در حالي كه او اصحاب شايسته پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ را مانند عمار و ابن مسعود را تازيانه مي زند و اباذر را تعقيب و به سرزمين دور و خالي از سكنه تبعيد مي كند ودر آنجا فوت مي كند اما چگونه ممكن است در مورد اين مرد يهودي سكوت اختيار كرده باشد؟

در نتيجه در مورد عبدالله بن سبا چنين مي توان گفت كه داستان زندگي او افسانه اي بيش نيست. كه توسط سيف بن عمر ساخته و پرداخته شده است.

2. پايه گذار تشيع؟

كساني كه تشيع را ساخته سبائيان مي دانند مي پندارند كه تشيع از آثار و نتايج كشته شدن عثمان است و به وسيله عبدالله بن سبا كه عقيده داشته علي ـ عليه السلام ـ وصي پيامبر اكرم اسلام ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ و داراي حق الهي در خلافت است پديده آمده است و در نتيجه پايه گذار تشيع را عبدالله بن سبا مي دانند، براي اين منظور بايد قبل از پرداختن به پايه گذار تشيع بايد كلمه شيعه را بررسي كرد كه به چه معناست.

شيعه در لغت به معني دوستان، ياران، پيروان(6) و بر تابعان شخص معيني اطلاق مي شود و به همين خاطر چون شيعيان به ولايت حضرت علي ـ عليه السلام ـ و به پيروي از مكتب روحاني آن حضرت اعتقاد دارند، آنان را شيعه علي ـ عليه السلام ـ يعني پيروان علي ـ عليه السلام ـ گفته اند.(7) در قرآن نيز در موارد متعددي شيعه به معني پيروان و ياران آمده است «هذا من شيعته و هذا من عدوه» موسي با دو نفر رو برو شد كه يكي از پيروان او و ديگري دشمن او بود.(8)

با توجه به توضيح بالا بايد ديد كه كلمه شيعه از كي و توسط چه كسي بر ياران حضرت نهاده شد.
با بررسي تاريخ اسلام بالاخص تاريخ 23 ساله تبليغ اسلام در مكه و مدينه به روشني ثابت مي شود كه تشيع در حوزه اسلام به وسيله خود پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ پايه گذاري شده چرا كه پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ در موارد متعددي كساني را كه به دوستي و ولاي علي ـ عليه السلام ـ معروف بودند شيعه خوانده مانند: «پيامبر به حضرت علي ـ عليه السلام ـ مي فرمايند: تو و شيعيانت در حوض كوثر بر من وارد مي شويد در حالي كه سيراب شده ايد».(9)

با اين بيان ادعاي شكل گيري تشيع و اعتقاد به خلافت بلافصل علي ـ عليه السلام ـ كه به وسيله ابن سبا و پس از كشته شدن عثمان مي باشد، نظريه اي باطل و
بي اساس خواهد بود. چرا كه علاوه بر روايات شيعي، محدثان اهل تسنن نيز بر اين اعتقادند كه اين عقيده از زمان پيامبر اكرم اسلام ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ وجود داشته همانند روايتي كه ابن عساكر از جابربن عبدالله نقل مي كند كه: «ما در محضر پيامبر اكرم اسلام ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ بوديم، ناگهان علي ـ عليه السلام ـ وارد شد پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ فرمودند: سوگند به خدايي كه جانم در دست اوست اين مرد و شيعيانش در روز قيامت، رستگار خواهند بود».(10)
علاوه بر اين حضرت پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ چندين بار حضرت علي ـ عليه السلام ـ را جانشين و خليفه بعد از خود معرفي مي كند كه از آن جمله در اولين ابلاغ علني اسلام پس از سه سال پنهاني، پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ حضرت علي ـ عليه السلام ـ را جانشين خود معرفي مي كند و آخرين آن در غدير خم بود كه هم از طريق اهل تسنن و هم شيعه روايت شده بنابراين خلافت بلافصل حضرت و همچنين نهادن كلمه شيعه بر پيروان امام علي ـ عليه السلام ـ از زمان پيامبر اكرم اسلام ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ و به وسيله خود آن حضرت بوده.
افزون بر اين ها آنچه كه درباره عقايد ابن سباء گفته شده است هيچ كدام در مذهب تشيع قابل قبول نمي باشد و ممكن نيست كه پيروان عبدالله بن سباء، پيشواي خود را انكار كرده و در عين حال سبئيه باشند.

پاورقی:
1. ابوالفداء الحافظ ابن کثير، البدايه و النهايه، ج7، الطبعة الاولي، 1966م، مکتبة المعارف بيروت، ص167.
2. عسگري، مرتضي،عبدالله بن سبا، مترجم زنجاني، نجفي، هريسي، انتشارات مجمع علمي اسلامي، چاپ سوم، ج1، ص40 ـ 41.
3. مشکور، محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامي، انتشارات آستان قدس رضوي، چاپ چهارم، 1384ش، ص225.
4. همان، ص224.
5. عسگري، مرتضي، عبدالله بن سبا، مترجم زنجاني، نجفي، هريسي، انتشارات مجمع علمي اسلامي، چاپ سوم، ج1، ص70.
6. معين، محمد، فرهنگ فارسي، انتشارات اميرکبير، چاپ چهارم، ج2، (متوسط)، ماده شيعه، ص2113.
7. مشکور، محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامي، چاپ چهارم، 1384ش، انتشارات آستان قدس رضوي، ص270.
8. قصص : 15.
9. ابن حجر، هيثمي المکي، الصواعق المحرقه، مکتبه قاهره، ص32.
10. مجله تخصصي کلام اسلامي، سخنراني، سبحاني، ش52، زمستان 1383ش، ص14.

10000;183168 نوشت:
۳. سوال سوم اینه که برام خیلی جالبه و دوس دارم بدونم اینکه خدا تو قران گفته هیچکس جز من از همه‌چیز با خبر نیست اما ما شیعه‌ها میگیم ۱۲ تا امام علم و غیب داشتن و حتی مرگ خودشونم میدونستن از قبل ؟ این سوالیه که خیلی دوس دارم بدونم جوابشو


در پاسخ به اینکه (آيا كسي غيرازخداوند متعال علم غيب ميداند؟ چرا شيعيان امامان خود را عالم به غيب ميدانند؟) توجه به نکات ذیل لازم است:

1. غيب در لغت:
غيب در لغت به چيزي گفته ميشود كه از ديده پنهان باشد مثل پنهان شدن خورشيد و غروب نمودن آن، و بعدها در مواردي كه از حواس انسان چيزي پنهان باشد و يا از علمش مخفي باشد نيز غيب به كار رفته است و امّا مراد از غيب در اين ‌جا علوم و آگاهي هايي است كه از راههاي غيرعادي به دست آيد، خواه از قبيل شهود باشد و يا غيب و پنهاني.(1)

2. غيب در آيات قرآن:
آيات قرآن در اين زمينه به چند دسته تقسيم ميشوند.

1. آياتي كه علم غيب را مخصوص خداوند ميدانند مثل آيهي ذيل و عِندَهُ مفاتيح الغيب لاَيْعَلَهُما اِلاّ هُو...(2) كليدهاي غيب نزد اوست و جز او كسي آن هارا نمي داند...(3)

2. آياتي كه صريحاً علم غيب را درباره پيامبران و بندگان شايسته خداوند اثبات ميكنند مانند آيه ي عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلي غَيْبِهِ أَحَداً إِلاَّ مَنِ ارْتَضي مِنْ رَسُول(4) خداوند به غيب آگاه است و براسرار غيبش احدي را جز كساني كه مي پسندد از پيامبران اطلاع نمي دهد. و مانند آيهي كه مي گويد: «...چنين نبود كه خداوند شما را از اسرار غيب آگاه كند ولي خداوند از ميان رسولان خود هر كس را بخواهد برمي گزيند، (و قسمتي از اسرار نهان را كه براي مقام رهبري او لازم است در اختيار او مي گذارد) ...»(5)

جمع اين دو دسته آيات اين است كه علم غيب اصالتاً و ذاتاً مال خدا است و خدا مالك حقيقي آن است و او به هركس كه بخواهد تعليم مي دهد، منتهي با اين حال زمام اين عمل بدست اوست و از سلطنت خداوند خارج نمي شود.(6)

در نتيجه ي بيان فوق بخش اوّل سؤال «آيا غير از خداوند كسي ديگر علم غيب مي داند» روشن شد كه بلي ديگران با عنايت خداوند و تعليم او ميتوانند به غيب و آينده... آگاهي پيدا كنند.

امّا قسمت دوّم سؤال كه چرا شيعيان امامان خود را عالم به غيب ميدانند؟

اوّلاً از آيات گذشته روشن شد كه امكان دارد كه افراد شايسته، از طرف خداوند آگاه به غيب شوند، و اين امكان را فلاسفه هم تأييد ميكنند. چنانكه بوعلي سينا مي گويد: «اگر عارفي از غيب خبر داد و آينده درستي آن را ثابت كرد او را تصديق كن...»(7) و مرحوم صدرالمتألهين گفته: «نفس بر اثر اتصال با جهان عقل و يا عالم مثال (جهان صور اشياء) آگاهي هايي (غيبي) كسب مي كند(8) و ثانياً: آيات و روايات دلالت دارند، كه ائمه اطهار ـ عليهم السّلام ـ علم الهي، و آگاهي غيبي خدادادي دارند كه به عنوان نمونه به بعضي از آنها اشاره ميشود:

الف: آيات قرآن:

1. بگو هر چه ميخواهيد انجام دهيد بزودي خداوند و پيامبران و مؤمنان كار شما را خواهند ديد و بزودي به سوي عالم غيب و شهادت باز مي گرديد.»(9) آيهي فوق مي رساند كه عدهاي از مؤمنين همراه پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلّم ـ ناظر اعمال مردمند، و قطعاً اين افراد، انسان‌هاي لايق و شايستهاي بايد باشند، وبه شهادت تمام فرق اسلامي، در اعمال و رفتار شايستهتر از ائمه اطهار ـ عليهم السّلام ـ وجود ندارد، و در روايات هم بيان شده است كه مراد از مؤمنان ائمه ـ عليهم السّلام ـ ميباشند چنانكه امام صادق ـ عليه السّلام ـ فرمود مراد از مؤمنان در آيهي قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَي اللَّهُ... ائمه هستند.(10)

2. ...قل كفي بالل شهيدا...(11) بگو براي شهادت ميان من و شما، خدا و كسي كه علم الكتاب دارد كفايت ميكند»در اين آيه شهادت عالم به تمام كتاب، در رديف شهادت خداوند ذكر شده است، آيهي ديگر مي گويد، «..او يتلوه شاهد منه..»(12) اين شاهد از خاندان رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلّم ـ و از اهلبيت اوست، حال اين كسي كه علم الكتاب را دارا است چه كسي مي باشد. روايات متعددي از طريق شيعه و اهل سنّت، نقل شده كه منظور از اين شاهد كه علم الكتاب را دارد علي ـ عليه السّلام ـ مي باشد.(13) اهميّت «علم الكتاب»‌ داشتن هنگامي روشن مي شود كه در داستان حضرت سليمان و احضار تخت بلقيس توسط كسي كه بهرهاي از علم الكتاب داشت دقت كنيم، «كسي كه بهرهاي از علم الكتاب داشت گفت: من تخت بلقيس را حاضر مي كنم پيش از آنكه چشم به هم بزني...»(14)
وقتي آگاه بودن از برخي از علم الكتاب چنين اثر شگفتانگيزي داشته باشد، مي توان حدس زد كه داشتن همه علمالكتاب چه آثار عظيمتري را در بر خواهد داشت.(15) در نتيجه علي ـ عليه السّلام ـ عالم به غيب و آگاه به علم الكتاب مي باشد، ائمه ديگر با كمك روايت مشمول آيهي فوق قرار مي گيرند چنانكه امام صادق ـ عليه السّلام ـ فرمود به خدا قسم آن كسي كه علم همه كتاب را دارد، ما هستيم، به خدا قسم علم همه كتاب نزد ماست؟(16) آيا با اين حال نمي توانند به إذن الهي، بر غيب آگاهي داشته باشند؟

ب: روايات:

1. از شيعه و سني نقل شده است كه علي ـ عليه السّلام ـ فرمود: «رسول خدا هزار باب علم به من آموخت كه هر بابي هزار باب ديگر مي گشايد و مجموعاً‌ هزارهزار باب تا آنجا كه از هر چه بوده و تا روز قيامت خواهد بود، آگاه شدم و علم منايا و بلايا (مرگها و مصيبتها) و داوري بحق را فرا گرفتم،(17) از روايات فوق به خوبي استفاده ميشود كه علي ـ عليه السّلام ـ (و با تعليم آن حضرت ائمه ديگر) از گذشته و آينده آگاهي دارند.

2. چند روايت مختصر:

از امام صادق ـ عليه السّلام ـ سؤال شد هنگامي كه سؤالي از امام مي شود چگونه و با چه عملي جواب مي دهد، فرمود گاهي به او الهام مي شود و گاهي از فرشته مي شنود و گاهي هر دو(18) و فرمود: امامي كه نداند چه مصيبتي به او مي رسد و كار او به كجا مي انجامد حجّت خدا بر بندگانش نخواهد بود(19) و نيز چند روايت از آن حضرت نقل شده است كه فرمود: هرگاه امام بخواهد چيزي را بداند خداي متعال او را آگاه مي سازد.(20) گذشته از اينها در روايات عديدهاي غيبگويي هاي ائمه ـ عليهم السّلام ـ نقل شده است كه دقيقاً بعدها واقع شده است اين روايات در حدّي مي باشند كه يقين آورند، مانند خبر دادن علي ـ عليه السّلام ـ از آينده خوارج(21) شهادت رشيد هجري(22) و ميثم تمّار(23) و گزارشي از حوادث كربلا(24) و خبر از آينده خود با معاويه(25) و ده ها مورد ديگر از علي ـ عليه السّلام ـ و ائمه ديگر.(26)


پاورقی:
1. مطهري، احمد، كاردان، غلامرضا، علم پيامبر و امام در قرآن، قم، مؤسسه در راه حق، چاپ اوّل، 1361، ص 9ـ12.
2. انعام: 59.
3. نمل: 65، احقاف: 23، ملك: 26، مائده: 116، هود: 49، كهف: 26.
4. جن:26و27
5. آل عمران: 179.
6. علم پيامبر و امام در قرآن، پيشين، ص 17.
7. ابوعلي سينا، التنبیهات والاشارات ، چاپ هشتم، به نقل از علم پيامبر و امام در قرآن، پيشين، ص 74.
8. صدرالمتألهين، حاشية حكمة الاشراق، به نقل از علم پيامبرو امام، پيشين، ص 74.
9. توبه: 105.
10. كليني، محمد بن يعقوب، اصول كافي، دارالكتب الاسلاميّة، ج 2، ص 363 و صدوق، امالي، ص 263.
11. رعد: 43.
12. هود:17
13. ر.ك: سليمان قندوزي حنفي، ينابيع المودة لذوي القربي، تحقيق سيد علي الحسيني، قم، دار الاسوة، چاپ اوّل، 1416 هـ ق، باب 30، ج 6.
14. نمل: 40.
15. مصباح يزدي، محمد تقي، آموزش عقائد، تهران، سازمان تبليغات اسلامي، چاپ سوّم، 1378، ص 322 ـ 324.
16. اصول كافي، پيشين، ج 1، ص 257.
17. ينابيع المودة، پيشين، ص 88، و اصول كافي، ج 1، ص 296.
18. مجلسي، محمد باقر، بحارالانوار، بيروت، داراحياء التراث العربي، چاپ دوّم، 1403، ص 58، ح 26.
19. اصول كافي، پيشين، ج 1، ص 258.
20. همان.
21. نهجالبلاغه، فيضالاسلام، ص 149.
22. بحارالانوار، پيشين، ج 42، ص 136.
23. همان، ج 42، ص124.
24. ابن ابي الحديد، شرح نهچالبلاغة، ج 7، ص 47 ـ 48.
25. نهجالبلاغه، خطبه، 56، ص 146.
26. بحارالانوار، ج 43، ص 328 و... .

10000;183168 نوشت:
۴. اینکه می‌خواستم بدونم ما که ۱۲ امام داریم و بعد از امام علی‌ امام حسن و امام حسین امام دوم سوم هستن چرا امام چهارم که یکی‌ از بچه‌های امام حسین بود از بچه‌های امام حسن کسی‌ نیومد ؟ چرا اصلا اون‌یکی پسر امام حسین امام چهارم نشد ؟ مگه یکی‌ از بچه‌های امام حسین فقط معصوم بود ؟ اون یکی‌ پسرش معصوم نبود که امام نشد ؟


امامت و مقام والاي آن و امام داراي شرايطي خاص است كه خداوند متعال بر اساس

علم ازلي به آن شرايط و تحقق آن در افراد خاص كه امامان دوازده گانه معصوم ـ عليهم

السلام ـ هستند آن بزرگواران را برگزيده است. وقتي حضرت ابراهيم ـ عليه السلام ـ را

خداوند به امامت برگزيد، آن حضرت عرض كرد «آيا اين مقام و منصب الهي به فرزندان من

(از نسل هاي بعدي) هم مي رسد». خداوند فرمود: «عهد من به ستمگران نمي رسد»

و اين پاسخ خداوند اشاره به اين دارد كه امامت و مقام خليفةاللهي شرايطي دارد كه

يكي ازآن شرايط همان عصمت از گناه و ستم مي باشد.

اخبار صحيح با سندهاي خدشه ناپذير حاكي از آن است كه پيامبر خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ به امر خداوند، علي بن ابي طالب را وصي قرار داد و علي بن ابي طالب، حسن و حسين را و حسين علي بن الحسين را و علي بن الحسين محمد بن علي را و محمد بن علي جعفر بن محمدالصادق را و جعفر بن محمد موسي بن جعفر را، و موسي بن جعفر پسرش علي بن موسي الرضا را و علي بن موسي الرضا پسرش محمد بن علي را و محمد بن علي پسرش علي بن محمد را و علي بن محمد پسرش حسن بن علي را و حسن بن علي پسرش حجة الله القائم بالحق را كه اگر از دنيا يك روز بيشتر باقي نمانده باشد، خداوند اين روز را آن قدر طولاني گرداند تا او خروج كند و زمين را همان گونه كه از ظلم و ستم آكنده شده، از عدل و داد پر كند. درود خداوند بر او و پدران پاكش(شيخ صدوق(ره)، من لا يحضره الفقيه، تهران، دارالکتب الاسلاميه، 1410ق، ج4، ص130)

این سوال آخری که پرسیده بودم رو دقیق متوجه نشدم درکل سوال اصلی‌ من این بود که چرا از بین چند فرزندی که امام حسین داشت فقط یکدومش به عنوان امام انتخاب شد از سوی پروردگار عالم ؟ آیا فرزندان دیگش معصوم نبودن ؟

10000;183187 نوشت:
این سوال آخری که پرسیده بودم رو دقیق متوجه نشدم درکل سوال اصلی‌ من این بود که چرا از بین چند فرزندی که امام حسین داشت فقط یکدومش به عنوان امام انتخاب شد از سوی پروردگار عالم ؟ آیا فرزندان دیگش معصوم نبودن ؟

امامت مقامي است كه از طرف خداوند متعال منصوب مي شود و هيچ كس حقّ دخالت در آن را ندارد و اين لياقت و شايستگي يك فرد است كه او را به مقام امامت مي رساند نه اين كه انتخاب و انتصاب شخصي غير از خداوند در آن دخيل باشد و معيارهاي خانوادگي و قبيله اي در آن دخيل باشد. توجه داشته باشید که در هر زمان یک امام که افضل از دیگران است وجود دارد و بقیه ماموم و تابع او هستند.بعد از شهادت امام حسین(ع)،امام سجاد افضل از همه افراد زمان خود و دارای عصمت عالی بودند نه دیگران

موضوع قفل شده است