جمع بندی آیا عرفان نظری شبیه ماتریالیسم است؟

تب‌های اولیه

18 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
آیا عرفان نظری شبیه ماتریالیسم است؟

با سلام. مقدمتاً لازم می دانم تأکید کنم که بنده نه ماتریالیست هستم و نه مخالف عرفان، ولی با مطالعاتی که در این دو مقوله داشتم شباهتهایی در ایندو پیدا کردم، که خواهشمندم کارشناسان مربوطه بنده را روشن کنند:

ماده مثل وجود است: در تعریف ماتریالیستها، هر چه که انتزاعی نیست، مادی است، لذا ماده حقیقت هستی است. اینجا ماتریالیستها به همان چیزی که ما می گوییم وجود، می گویند ماده، فقط مجردات و جوهر هدفمندی که در عالم متجلی شده است، را انکار می کنند.

تجلی: در ماتریالیسم، هر چه که هست، تجلی ماده است و هر عرفان هر چه هست تجلی وجود حقیقی است.

فناناپذیری ماده: همانطور که عدم برای وجود معنا ندارد، در ماتریالیسم هم، به دلیل قانون پایستگی انرژی، ماده معدوم نمی گردد. البته ماتریالیستها بر اساس همین اصل که ماده و انرژی به وجود نمی آیند، مخلوق بودن ماده را انکار می کنند.

مراتب: در عرفان نظری خدا در مرتبۀ ذات تنهاست و هیچ محدودیتی ندارد، ولی در مراتب پایینتر تجلی می کند و احکام موطن را می پذیرد. در ماتریالیسم، ماده وقتی به صورت انرژی است هیچ محدودیتی ندارد، ولی همین انرژی وقتی در صورتهای محدود ظهور می کند، به شکل الکترون و پروتون ظاهر می گردد، و احکام اجسام و مایعات و گازها را می پذیرد.

تناقض در نبودن: ما در بحث علی و معلولی اینگونه به یک واجب الوجود، که همان وجود حقیقی است، می رسیم که اگر چنین وجودی نمی بود، ما نیز نمی بودیم. حال به طور مشابه اگر ماده نمی بود، ما نیز نبودیم، زیرا ما موجوداتی مادی هستیم!

سپاسگذارم

با نام و یاد دوست




کارشناس بحث: جناب استاد

rejection;677740 نوشت:
با سلام. مقدمتاً لازم می دانم تأکید کنم که بنده نه ماتریالیست هستم و نه مخالف عرفان، ولی با مطالعاتی که در این دو مقوله داشتم شباهتهایی در ایندو پیدا کردم، که خواهشمندم کارشناسان مربوطه بنده را روشن کنند:

ماده مثل وجود است: در تعریف ماتریالیستها، هر چه که انتزاعی نیست، مادی است، لذا ماده حقیقت هستی است. اینجا ماتریالیستها به همان چیزی که ما می گوییم وجود، می گویند ماده، فقط مجردات و جوهر هدفمندی که در عالم متجلی شده است، را انکار می کنند.

تجلی: در ماتریالیسم، هر چه که هست، تجلی ماده است و هر عرفان هر چه هست تجلی وجود حقیقی است.

فناناپذیری ماده: همانطور که عدم برای وجود معنا ندارد، در ماتریالیسم هم، به دلیل قانون پایستگی انرژی، ماده معدوم نمی گردد. البته ماتریالیستها بر اساس همین اصل که ماده و انرژی به وجود نمی آیند، مخلوق بودن ماده را انکار می کنند.

مراتب: در عرفان نظری خدا در مرتبۀ ذات تنهاست و هیچ محدودیتی ندارد، ولی در مراتب پایینتر تجلی می کند و احکام موطن را می پذیرد. در ماتریالیسم، ماده وقتی به صورت انرژی است هیچ محدودیتی ندارد، ولی همین انرژی وقتی در صورتهای محدود ظهور می کند، به شکل الکترون و پروتون ظاهر می گردد، و احکام اجسام و مایعات و گازها را می پذیرد.

تناقض در نبودن: ما در بحث علی و معلولی اینگونه به یک واجب الوجود، که همان وجود حقیقی است، می رسیم که اگر چنین وجودی نمی بود، ما نیز نمی بودیم. حال به طور مشابه اگر ماده نمی بود، ما نیز نبودیم، زیرا ما موجوداتی مادی هستیم!

سپاسگذارم


سلام علیکم
وجود این شباهت ها چه چیزی را اثبات می کند؟
موضوع عرفان نظری فقط توحید است و هر بحثی هم در آن صورت گیرد در حول بحث توحید است.در فلسفه هم وجودات غیر مادی اثبات می شود و هم اشرف بودن آنها بر ماده. همچنین ماده مرتبه تنزل یافته وجود است که پایین تر از آن متصور نیست.
حال احکامی که شما برای ماده در بیان ماتریالیست ها گفتید منافاتی با این اخس بودن ماده ندارد.ماده را هر چه تعریف کنید بازهم اخس است و مرتبه نازله وجود و البته محدود.
انرژی هم هر تعریفی داشته باشد با ابزار مادی قابل اندازه گیری یا تشخیص است ولی مجردات در فلسفه با هیچ ابزار مادی قابل بررسی نیستند و به براهین عقلی که قابل مناقشه نیستند اثبات می شوند.
خداوند متعال هم وجود اعلی و اشرفی است که علت همه ی وجودات دیگر است و همه موجودات اعم از مجردات و مادیات در اصل وجود و بقا محتاج اویند و از همین رو خداوند در فلسفه واجب الوجود و باقی موجودات ممکن الوجود نامیده می شوند.
عدم و معدوم مطلق هم در حقیقت چیزی نیست و به طفیل وجود مطرح و درک می شود،زیرا اگر شما به هر چیزی اشاره کنید که آن عدم است یا معدوم مطلق،آن چیز معدوم نبوده که مورد اشاره قرار می گیرد.
البته عدم مضاف در عالم خارج متصور است،مثلا سعید نویسنده است و آشپز نیست،لذا عدم آشپز بودن در مورد سعید قابل تصور است.این را می گویند عدم مضاف که قابل تصور است اما عدم مطلق خیر،قابل تصور نیست و به طفیل وجود معقول و مدرک قرار می گیرد.چون وجود فهم و درک می شود عقل می تواند مقابلش که عدم است را نیز تعقل کند،اما در عالم خارج عدم مطلق وجود ندارد.

سلام بر شما

استاد;680002 نوشت:

حال احکامی که شما برای ماده در بیان ماتریالیست ها گفتید منافاتی با این اخس بودن ماده ندارد.ماده را هر چه تعریف کنید بازهم اخس است و مرتبه نازله وجود و البته محدود.

گرامی، مادۀ محدود، در ماتریالیسم، جرم پیدا می کند و به شکل گاز یا مایع یا جامد، نمود پیدا می کند. این نقص ماده نیست، چنانکه وقتی وجود هم محدود بشود و به همین اشکال حاصل شود، نقص وجود نیست. پس آن مادۀ محدود است که محدود است و نه خود ماده، همانطور که وجودی که در جهان مادی متجلی شده است، ممکن الوجود است، و نه خود وجود.

استاد;680002 نوشت:

انرژی هم هر تعریفی داشته باشد با ابزار مادی قابل اندازه گیری یا تشخیص است ولی مجردات در فلسفه با هیچ ابزار مادی قابل بررسی نیستند و به براهین عقلی که قابل مناقشه نیستند اثبات می شوند.

متوجه منظور شما نمی شوم که این قابل اندازه گیری بودن، قرار است چه چیزی را ثابت کند.

استاد;680002 نوشت:

خداوند متعال هم وجود اعلی و اشرفی است که علت همه ی وجودات دیگر است و همه موجودات اعم از مجردات و مادیات در اصل وجود و بقا محتاج اویند و از همین رو خداوند در فلسفه واجب الوجود و باقی موجودات ممکن الوجود نامیده می شوند.

گرامی، در ماتریالیسم هم به ماده، که نامحدودش را انرژی می گوییم، واجب الوجود است، زیرا مطابق قانون بقای انرژی نه به وجود می آید و نه از بین می رود، و این ماده اگر نبود، جهان مادی هم نمی توانست باشد. این سخن از چه جهت غلط است و با سخن عرفان نظری تفاوت دارد؟

rejection;677740 نوشت:
با سلام. مقدمتاً لازم می دانم تأکید کنم که بنده نه ماتریالیست هستم و نه مخالف عرفان، ولی با مطالعاتی که در این دو مقوله داشتم شباهتهایی در ایندو پیدا کردم، که خواهشمندم کارشناسان مربوطه بنده را روشن کنند:

ماده مثل وجود است: در تعریف ماتریالیستها، هر چه که انتزاعی نیست، مادی است، لذا ماده حقیقت هستی است. اینجا ماتریالیستها به همان چیزی که ما می گوییم وجود، می گویند ماده، فقط مجردات و جوهر هدفمندی که در عالم متجلی شده است، را انکار می کنند.

تجلی: در ماتریالیسم، هر چه که هست، تجلی ماده است و هر عرفان هر چه هست تجلی وجود حقیقی است.

فناناپذیری ماده: همانطور که عدم برای وجود معنا ندارد، در ماتریالیسم هم، به دلیل قانون پایستگی انرژی، ماده معدوم نمی گردد. البته ماتریالیستها بر اساس همین اصل که ماده و انرژی به وجود نمی آیند، مخلوق بودن ماده را انکار می کنند.

مراتب: در عرفان نظری خدا در مرتبۀ ذات تنهاست و هیچ محدودیتی ندارد، ولی در مراتب پایینتر تجلی می کند و احکام موطن را می پذیرد. در ماتریالیسم، ماده وقتی به صورت انرژی است هیچ محدودیتی ندارد، ولی همین انرژی وقتی در صورتهای محدود ظهور می کند، به شکل الکترون و پروتون ظاهر می گردد، و احکام اجسام و مایعات و گازها را می پذیرد.

تناقض در نبودن: ما در بحث علی و معلولی اینگونه به یک واجب الوجود، که همان وجود حقیقی است، می رسیم که اگر چنین وجودی نمی بود، ما نیز نمی بودیم. حال به طور مشابه اگر ماده نمی بود، ما نیز نبودیم، زیرا ما موجوداتی مادی هستیم!

با تشکر از طرح این سوال، و با کسب اجازه از کارشناس این تاپیک؛
مقدمه:
به دلیل اینکه حق سراسر هستی را فرا گرفته و هیچ مجلایی خالی از حضور وجودی حضرت حق نمی‌باشد، هر تئوری و یا نظریه‌‌ی باطلی نیز اینگونه نیست که سراسر باطل باشد و حرفهای حقی را در درون خود نداشته باشد منتهی در تحت بوته نقادی و آزمایش باید مشخص شود که چه مقدارش حق و چه مقدارش باطل است گاهی اوقات ممکن است یک نظریه و یا حتی یک مکتب، حرفهای خوبی برای گفتن داشته باشد که قطعا همین حرفهای خوب و به ظاهر حق، مقتبس از مکتب انبیاء و مکاتب توحیدی حقه است نمونه بارزش داعیه‌های معنویت‌های نوظهور و عرفانهای نوظهور است که با چاشنی قرار دادن سخنان حق در لابلای مطالب باطل خود، جاذبه‌ای را ایجاد کرده و مشتریان خود را جذب می‌کنند. اساسا هر مدلی که از مدل توحیدی اقتباس و نمونه برداری کرده باشد به همان اندازه‌ای که کپی برداری شده، دارای جاذبه و حقانیت است منتهی نکته مهم و حائز اهمیت آن است که این مکاتب، کاملا منطبق بر مکتب توحیدی انبیاء نیستند و تنها مقداری از آنها منطبق بر مکتب توحیدی انبیاء می‌باشد و به همین میزان که منطبق نیستند ناحق اند و انسان را به بیراهه می کشانند.

شبیه همین مطلب، بیان درر بار امیر المومنین در خطبه 50 نهج البلاغة است که می‌فرمایند:‌ إِنَّمَا بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ وَ أَحْكَامٌ تُبْتَدَعُ يُخَالَفُ فِيهَا كِتَابُ اللَّهِ وَ يَتَوَلَّى عَلَيْهَا رِجَالٌ رِجَالًا عَلَى غَيْرِ دِينِ اللَّهِ فَلَوْ أَنَّ الْبَاطِلَ خَلَصَ مِنْ مِزَاجِ الْحَقِّ لَمْ يَخْفَ عَلَى الْمُرْتَادِينَ وَ لَوْ أَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ مِنْ لَبْسِ الْبَاطِلِ انْقَطَعَتْ عَنْهُ أَلْسُنُ الْمُعَانِدِينَ وَ لَكِنْ يُؤْخَذُ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ وَ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ فَيُمْزَجَانِ فَهُنَالِكَ يَسْتَوْلِي الشَّيْطَانُ عَلَى أَوْلِيَائِهِ وَ يَنْجُو الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ الْحُسْنى .
ترجمه:
ابتداى ظهور فتنه‏‌ها هواهايى است كه پيروى میشود، و احكامى كه در چهره بدعت خودنمايى مى‏كند، در اين فتنه‏‌ها و احكام با كتاب خدا مخالفت مى‏شود، و مردانى مردان ديگر را بر غير دين خدا يارى و پيروى مى‏نمايند. اگر باطل از آميزش با حق خالص میشد راه بر حق جويان پوشيده نمیماند. و اگر حق در پوشش باطل پنهان نمى‏گشت زبان دشمنان ياوه گو از آن قطع مى‏گشت. ولى پاره‏اى از حق و پاره‏اى از باطل فراهم شده و در هم آميخته مى‏شود، در اين وقت شيطان بر دوستانش مسلط مى‏شود، و آنان كه لطف حق شاملشان شده نجات مى‏يابند.
پس هر تفکری به هر میزان متضمن حقیقتی از حقایق هستی (ولو آن حقیقت به صورت واژگونه انعکاس داده شود) باشد، دارای جاذبه بوده، صاحب پیروانی می‌گردد و عده‌ای را به خود سرگرم می‌کند اما این به آن معنا نیست که تمام حقیقت در آن مکتب قرار دارد و حتی این به معنای آن نیست که آن حقیقتی هم که در درون خود دارد به صورت نفس الامری اش جلوه داده شده است.
ذی المقدمه:
سخنانی که حضرتعالی به ماترلیستها منتسب نموده‌اید اگر صغرویا صحیح باشد (بنده نسبت به صحت علمی این سخنان بی‌اطلاع بوده و خارج از تخصص اینجانب است) و اگر واقعا آنها، چنین حرفهایی را می‌زنند (و اگر چنین سخنانی به لحاظ قوانین منطقی و فلسفی دارای توالی فاسد نباشد) ، به دلیل آنکه ماده، گوشه‌ای از حقیقت هستی و حصه‌ای از نفس رحمانی که وجود عام منبسط است، می‌باشد، انتساب این خصائص به ماده، جای هیچ استبعاد و استیحاشی ندارد.

منتهی باید به این نکته مهم دقت داشت که ماتریالیست ها به زعم خود گمان می‌کنند که به تمام حقیقت هستی دست یافته اند در حالیکه آنان در جلوه‌ای از جلوه‌های نفس رحمانی توقف کرده اند و حال آنکه این تعصب آنان، باعث بسته شده طریق حق بر آنان و مهر خوردن چشم و گوش جانشان گشته، در اعتقادات، در زمره «واقفیه» قرار گرفته اند.

باید به حال آنان تأسف خورد در جاییکه به سایه‌ای از ظلال حقیقت معتقد گشته‌ اند، چظور در اثر همین دست‌یابی، سر و صدا به راه انداخته و به اصطلاح «با دُمِ خود گردو می شکنند»، غافل از آنکه اگر به صاحب سایه معتقد و ملتزم می‌شدند، به چه شعف و وجدی نائل می‌شدند.

جهت اقناع ذهن کسانی که مطالب فوق مکفِی به حالشان نبود، مثالیرا می‌آورم:
فرض کنید پادشاهی است که دارای وزرایی می‌باشد که هر وزیر نیز نمایندگانی در سرتاسر بلادِ تحتِ حکومتِ پادشاه دارد، حال اگر کوتاه فکری با دیدن نفوذ امری که نماینده‌ی یکی از وزراء دارد، آب از دهانش چکیده، بر این باور باشد که فرمانروا فقط اوست نه کس دیگر، اوست که با این هیمنه بر همه حکمرانی می‌کند اوست که کسی نمی‌تواند حرفی بالای حرفش بزند و اوست که آزاد می‌کند و یا زندانی می‌کند و اوست که ... این زعم به اندازه خود، بهره ای از حق دارد اما تمام حق نیست این کوتاه فکر، تمام حقیقت را درک نکرده است او به بخشی از حقیقت دست یافته است بله، آن نماینده دارای نفوذ امر هست دارای هیمنه سیاسی و نظامی هست دارای ... هست اما اگر این شخص، وزیری را که این نفوذ کذایی را به این نماینده داده، مشاهده کند، عکس العملش چیست؟! اگر با پادشاهی که به این وزیر، قدرت عزل و نصبِ نماینده داده، آشنا شود، چه حالی به او دست می‌دهد؟!! آن شخض کوتاه فکر، در واقع با دیدن نماینده وزیری از وزرای پاشاه، متوقف شد و به حقیقت عظیم‌تر نرسید.

به نام خدا

با سلام: دکتر محسن فرشاد مقاله ای دارند در ارتباط با فیزیک کوانتوم در اشعار عرفانی مولانا،فکر می کنم مطالعه آن برای استارتر محترم بسیار مفید باشد:


اندیشه های کوانتومی مولانا

به قول شمس تبريزي صراف معني بود.اما با ديدن شمس تبريزي و مصاحبه با او چه اتفاقي افتاد كه ناگهان كه ناگهان اين چنين متحول شد ، كه از سجاده نشين با وقار بودن ، بازيچه دست كودكان كوچه و بازار گشت. خود مي فرمايد: مي خواره و مست و باده خويم كردي زاهد بودم ، ترانه گويم كردي سجاده نشين باوقاري بودم بازيچه كودكان كويم كردي iشمس چه تاثيري بر مولانا گذاشته و او چه راز سر به مهري را بر وي گشوده است . كه فقيه بزرگ شهر اين چنين واله و شيدا ، و حيران و سرگردان بر سر هر كوي و برزن مي رقصد و سماع مي كند ، و سراز پاي نمي شناسد؟ اين وجد و سرور و اين تحول ناگهاني انسان و رسيدنش به خورشيد نتيجه چه حالت روانشناختي و روحي است كه چنين مولانا را به اسمان برده است؟ مولانا پس از ملاقات با شمس ناگهان دريچه اي از دل اگاهي و كشف و شهود بر روي او باز شده است كه اساس هر علم حقيقي است. مولانا و بقيه را علم دنيائي و زود گذر مي داند. آلبرت اينشتين ، فيزيكدان بزرگ قرن بيستم ميلادي كشف و شهود(intuition) را پايه دانش حقيقي انسان مي داند.(1) پژوهشگران غربي از جمله دكتر موريس باك ، پزشك و فيلسوف كانادائي در كتاب آگاهي كيهاني(Cosmic Consciousness) مولانا را صاحب آگاهي كيهاني مي داند (2) آنچه در اين مقاله مورد تحقيق قرار گرفته است اينست كه برخي از اشعار مولانا با مباني علمي مانند تئوري كوانتوم . كيهان شناسي ، تئوري تكامل و اصل تقارن ها سازگاري فوق العاده اي دارد كه اكنون مورد بحث قرار خواهد گرفت. 1 - سازگاري انديشه هاي مولانا با تئوري كوانتوم. فريتيوف كاپرا ، فيزيكدان آمريكائي در كتاب تائوي فيزيك مي نويسد : عالم كبير از نظر عرفان شرق بافته اي پيچيده است كه تار و پودش پويا و نيرو سرشت است. عالم كبير و هستي بافتي زنده دارد كه به طور دائم حركت و رشد مي كند و تغيير مي پذيرد.فيزيك معاصر نيز اين عالم را نيرو سرشت يا ديناميك مي داند.ماده و جوهر فعال آن از هم تفكيك ناپذيرند. ذره طبق تئوري كوانتوم هرگز ساكن و خاموش نيست. بلكه پيوسته در حالتي از حركت است و گرانش ذرات و واكنش در برابر تنگي محل استقرار خود از طريق حركت ، دليل بي ارامي اساسي ماده است و خصيصه جهان زير اتمي است. عالم كبير ديناميك ، مرتعش ، موزون و همآهنگ و در جنب و جوش است.(3) اكنون به سازگاري انديشه هاي مولانا با تئوري كوانتوم توجه كنيم كه چگونه مولانا از حركات ذرات ابتدائي و جنب و جوش آنان سخن مي گويد: هيچ چيزي ثابت و بر جاي نيست جمله در تغيير و سير سرمدي است ذره ها پيوسته شد با ذره ها تا پديد ايد همه ارض و سماء. تا كه ما آن جمله را بشناختيم بهر هر يك اسم و معني ساختيم ذره ها از يكديگر بگسسته شد باز با شكل دگر پيوسته شد ذره ها بينم كه از تركيبشان صد هزاران آفتاب آمد عيان صد هزاران نظم و آئين خدا علت صوري اين خورشيدها باز اين خورشيد ائين ها بر گرفته سوي گرداب فنا اي زمين پست بي قدر و بها با تمام برها و بحرها انچه داري در طريق كهكشان از ثوابت يا كه از سيارگان جملگي تركيبشان زين ذره ها تا كه روزي مي شويد از هم جدا در ابيات فوق انديشه هاي مولانا با تئوري كوانتوم سازگاري كامل دارد. ما در دو جهان خرد و كلان ، يعني جهان كوانتومي و جهان بزرگتر از اتم ، اين تغيير ، اين عدم ثبات ، و اين سير جاوداني را مي بينيم. در جهان كوانتومي ، طبق مدل نلز بور ، فيزيكدان دانماركي ، الكترون هموتره مانند سياره اي كه به دور خورشيد مي چرخد، به دور هسته اتم به چرخش مي پردازد. يعني الكترون بهيچوجه ثابت نيست. همينطور كه نه تنها سيارات ، بلكه ثوابت مانند خورشيد هم ثابت نيستند ، و امروز ثابت شده كه خورشيد با سرعت 950000 كيلومتر در ساعت به دور مركز كهكشان راه شيري مي چرخد. خود كهكشان راه شيري هم هر دو ميليارد سال يكبار به دور مركز كيهان مي چرخد. با اين قياس خود كيهان هم بايد حدود ده ميليارد سال يكبار به دور ابر كيهاني بچرخد كه ما كوچكترين اطلاعاتي نسبت به آن نداريم. در سطح كوانتومي اتمها هم در جنب و جوش و حركت هستند.اتمها و مولوكولها دائم در حركت هستند. فقط در سرماي صفر مطلق، يعني منهاي 273 درجه سانتيگراد تمام ملوكولها و اتمها از حركت ايستاده و متوقف مي شوند.اتمها و مولكولها در اين حركت دچار تغيير و تكامل مي شوند.معجزه هستي در همين سير سرمدي يا سير جاوداني است. چون ذرات بدون حركت تكاملي نمي توانند حيات را در جائي از عالم به وجود آورند ، پس حركت عامل بزرگ در تكامل هستي است.كه از اشعار مولانا به خوبي استنباط مي شود ، كه در جاي خود به ان پرداخته خواهد شد. تغييردر هستي قوانين بسياري را با خود به ارمغان اورده است.از جمله قوانين سه گانه ترمو ديناميك را كه عبارتند از : قانون بقاي انرژي ، قانون آنتروپي ( كهولت يا بي نظمي ) و قانون عدم توانائي انسان در رسيدن به صفر مطلق. قانون بقاي انرژي مي گويد ، انرژي در عالم ثابت است . نه كم مي وشد و نه زياد .و اگر در جائي در عالم كم شود، براي حفظ تعادل حرارتي جهان ، انرژي در جاي ديگر زياد مي شود. در بقاي انرژي . انرژي ها بهم تبديل مي شوند.(4) لابد خوانندگان مي پرسند چگونه وقتي انرژي ثابت و پايدار است . تغييرات حاصل مي شود؟ جواب ما اينست كه سيرجاوداني هستي و تكامل و تحول اشياء و تحول از جماد به نبات و از نبات به حيوان و از حيوان به انسان هيچ خللي به بقاي انرژي وارد نمي كند.انرژي در عالم باقي است ، و در عين حال تحول و تكامل صورت مي پذيرد بدون اينكه به قانون بقاي انرژي خدشه اي وارد كند. دانش امروز به ما مي گويد كه ملكولها از تركيب اتمها پديد امده اند . به عبارت ديگر پيوستگي انرژي اتمها را پديد اورده است. برخي از دانشمندان بر اين باورند كه ذرات كوچكتري به نام كوآرك اتمها را پديد اورده و اتمها موجب پيدايش عناصر شيميائي مانند هيدرژن، ازت ، اكسيژن . كربن و ديگر عناصر شده اند.ذرات نخستين با پوستن به يكديگر زمين و ستارگان را ساخته اند. در اينجا برداشت من از سماء در شعر مولانا، ستارگان اسمان است. چون اسمان از چيزي ساخته نشده ، اما ستارگان مانند زمين از ذرات نخستين و عناصر شيميائي چون هيدرژن، ازت. كربن . سيليس، كوارتز ، گاز و فلزات مختلف ساخته شده اند. به اين شعر مولانا توجه كنيم : بار ديگر اين ذرات اشنا غرق مي گردند در گردابها مولانا در قرن هفتم هجري ، برابر با قرن سيزدهم ميلادي زندگي مي كرده است. در آن زمان يك تلسكوپ ابتدائي كه در زمان گاليله ساخته شدوجود نداشت ، چه رسد به تلسكوپ قدرتمندي چون تلسكوپ هابل.اما عكسهائي كه تلسكوپ هابل از كهكشانها انداخته و يا مدلهائي از كهكشانها كه به وسيله دانشمندان باتوجه به عكسها و اطلاعاتي كه تلسكوپ هابل و عكسهاي ديگر تلسكوپ هاي جهان مخابره مي كنند طراحي شده اند، همه نشان دهنده شكلي از يك گرداب بزرگ است كه ذرات بهدور مركز گرداب چرخ زده و از ميان آن ذرات ، يك ستاره از ابر و غبار كيهاني زاده مي شود. مولانا با چه ديدي توانسته منظره چرخش ذرات در كهكشانها را مشاهده كند. باز در شعر بعدي مي فرمايد: ذره ها بينم كه از تركيبشان صد هزاران آفتاب ايد عيان نگارنده از اين بيت مولانا يك انديشه و نظريه پيشرفته كيهاني را استنباط مي كند كه بيان ان در زمان مولانا بسيار شگفت آور است.در قرن هفدهم مبلادي ، يعني چهار قرن بعد از مولانا ، گاليله اعلام كرد كه زمين به دور خورشيد ميچرخد.همه مي دانند كه تفتيش عقايد و آباء يسوع با او چه كردند. اگر گاليله مانند مولانا اعلام كرده بود كه در عالم ما به جاي يك خورشيد (يا آفتاب) صدها هزار خورشيد در عالم وجود دارد.قطعا او را ديوانه پنداشته و او را مانند جوردانو برونو ، شاعر و ستاره شناس ايتاليائي به بوته اتش مي سپردند. آيا اين نبوغ علمي مولانا را نمي رساند كه پيش از همه دانشمندان كيهان شناس به وجود صدها هزار آفتاب پي برده بود؟ يكي ديگر از مسائل مورد توجه در اشعار مولانا ، طرح مسئله تكامل لا اقل از نظر عرفاني و فلسفي بوده است. 2 - تئوري تكامل و تفكرات مولانا. در مثنوي مولانا شعر معروف : از جمادي مردم و نامي شدم وز نما مردم ز حيوان سرزدم مردم از حيواني و آدم شدم پس چه ترسم كي ز مردن كم شوم حمله ديگر بميرم از بشر اتا بر آرم از ملائك بال و پر وز ملاك هم بايدم جستن زجو كل شي هالك الا وجهه بار ديگر از ملك پران شوم انچه در وهم نايد آن شوم باز هم در همين زمينه مولانا در دفتر چهارم مثنوي مي فرمايد: آمده اول به اقليم جماد وز جمادي در نباتي اوفتاد سالها اندر نباتي عمر كرد وز جمادي ياد ناورد از نبرد وز نباتي چون به حيواني فتاد نامدش حال نباتي هيچ ياد0 باز از حيوان سوي انسانيش مي كشيد آن خالقي كه دانيش عقل هاي اولينش ياد نيست هم از اين عقلش تحول كردنيست تئوري تكامل كه در قرن نوزدهم ميلادي توسط چارلز داروين در انگلستان در كتاب اصل انواع خود اعلام شد، يك تئوري زيست شناختي بوده است كه طبق آن انسان از نسل حيواني مانند ميمون كه از لحاظ زيست شناختي به انسان شبيه تر از حيوانات ديگر است تكامل يافته ، و تئوري تكامل آنقدر دامنه گسترده اي يافت كه به همه زمينه ها از جمله كيهان شناسي . روانشناسي ، و حقوق و اقتصاد نيز كشيده شد. در كيهان شناسي تئوري انفجار بزرگ ( مه بانگ) تحول بزرگي را در جهان بيني و شناخت عالم ايجاد كرد ، و طبق اين نظريه كيهان پس از انفجار بزرگي در حدود پانزده تا هيجده ميليارد سال پيش از طريق تكامل انرژي و ذرات نخستين پا به عرصه وجود نهاد. اين تكامل ادامه پيدا كرد تا پس از پديدار شدن ستارگان .، خورشيد و كره زمين در پنج ميليارد سال پيش از ابر و غبار كيهاني پديد امدند ، و سپس جماد ، نبات. حيوان و انسان در روي زمين اشكار شدند. مولانا به خوبي اين حركت تكاملي را در ابيات فوق بيان كرده است. آمده اول به اقليم جماد وز جمادي در نباتي افتاد جماد در اصطلاح علمي به اشياء غير ذوي العقول اطلاق مي شود.بنابراين در طبيعت سنگ و خاك و خاشاك را جماد مي گويند. جماد مرحله اول موجوديست كه در روي زمين پديد مي ايد. دانشمندان فرانسوي در كتاب خدا و علم مي نويسند: زمين ابتداء به صورت يك توده مذاب بود كه پس از چرخش و فشار نيروي جاذبه سرد تر شد ، و آنگاه پوسته اي پيدا كرد كه شبيه خمير نان وبد و اگر وري ان راه مي رفتيم درآن فرو مي رفتيم. رفته رفته پوسته زمين سفت تر شد. تا به وضعيت و حالت امروزي آن رسيد(5). به عبارت ديگر پوسته زمين حالت جامد به خود گرفت كه هرچه به طبيعت آن بود ،جماد ناميده شد. اشعار مولانا در بيان سير مراحل هستي از جماد تا انسان و فرشته وبعد از آن پشرو تئوري تكامل است. وقتي مولانا مي فرمايد : از جمادي مردم و نامي شدم وز نما مردم ز حيوان سرزدم اين من كيست كه چنين سير تكاملي را طي مي كند؟ اين من كيست كه اول جماد مي شود،سپس مي ميرد ، و تبديل به نبات يا گياه مي وشد . باز در آن مرحله مرده ،و دو باره زنده شده و به صورت حيوان در آوده ، انگاه در حيواني مرده و در زندگي مجدد آدم شده است . و باز در اين سير تكاملي و استكاملي در هيئت انساني مرده و در تولد دوباره به صورت ملك يا فرشته در مي ايد و سرانجام به جائي خواهد رسيد كه در توهم انسان هم نمي گنجد. اين من مورد بحث بسياري از دانشمندان ، فيلسوفان و انديشمندان قرار گرفته كه اين مقاله گنجايش پرداختن به همه آنها را ندارد. اما مي توان به نظر برخي از آنان اشاره كرد. ژان شارون ، فيزيكدان فرانسوي ، در كتاب رو‍ ح، اين ناشناخته مي نويسد: بدن انسان از ميلياردها ميليارد الكترون درست شده است كه داراي انرژي حياتي و روحي هستند . روح انسان توسط همين الكترونهاي روحاني درست شده ، و من كه در همه جا به كار مي رود ، چيزي جز الكترونهاي روحاني انسان نيست.من جاوداني است، و پس از مرگ كالبد فيزيكي و خاكي ما در عالم به حيات خود ادامه مي دهد. پس از نظر ژان شاذرون ، اين من همان روح انسان يا الكترونهاي روحي اوست كه به صورت ذرات هوشمند و آگاه جاودانه ابتداء به صورت جماد و سپس به شكل نبات و بعد به هيئت حيوان و انسان در آمده و در سير تكاملي خود به صورت ملك و فرا تر ازآن در مي آيد. مولانا مي فرمايد : جمله ذرات عالم در نهان باتو مي گويند روزان و شبان ما سميعيم و بصيريم و هشيم با شما نامحرمان ما خامشيم- چون شما سوي جمادي مي رويد محرم جان جمادان كي شويد؟ در اين ابيات زيبا، مولانا به ذراتي اشاره مي كند كه كه در عالم هوشمند ، بصير و سميع هستند. اين صفات مخصوص ذراتي است كه زنده و آگاه و هوشمند هستند. درست همان الكترونهاي روحاني كه سازنده روح و روان و من انسان هستند.در حركت و سير تكاملي خود به جماد و نبات و گياه و حيوان وانسان و بالاتر از او تبديل مي شود. (6) تائوايست هاي چين كه يك فرقه اهل سلوك و حق هستند ، علامتي دارند كه چشم بزرگي را نشان مي دهد كه ذرآن كهكشانها و ستارگان عالم شناورند. درك نگارنده از اين علامت و نماد انيست كه عالم هستي مانند يك چشم بزرگ بر ما مي نگرد. و ناظر بر اعمال ماست. هم ما را مي نگرد و همچون مادري دلسوز نگران هستي ماست. يعني عالم هستي مي خواهد كه ما با اراده زندگي روحي خود را ساخته و آنرا به تباهي نكشيم. مفهوم تكامل معنوي همين است. هستي علاقمند به تگامل معنوي انسان و حركت ذرات از جماد تا ابر انسان است. مولانا وقتي مي فرمايد ، ما سمعيم و بصيريم و هشيم ..... يعني اينكه ما ذزت عالم كه از نظر ژان شارون همان الكترونهاي عالم هستند ، صداي مه بانگ ( بيگ بنگ) ، و صداي آفرينش را مي شنويم. و چون بصير هستيم بر همه عالم و سير استكمالي موجودات از جماد تا ابر انسان ناظر ، شاهد و آگاه هستيم.. هشيم ، يعني اينكه هشيار و اگاه بوده و در كيهان به صورت يك ذهن و يك روح كيهاني عمل مي كنيم. خردي كه در اشعار مولانا موج مي زند در تمام مكاتب فلسفي و عرفاني جهان استنباط مي شود. در اوپانيشادهاي هند آمده است ، روح زميني در انسان ، و روح خورشيد در آن بالا در واقع يك روح است ، و روح ديگري وجود ندارد. (7) هشياري ذرات در عالم ، آگاهي و روح كيهاني آنها را منعكس مي كند. اين تشابه انديشه و جهان بيني ميان عارفان شرق و باز تاب آن در ادبيات عرفاني نشانه آگاهي عارفان شرق همچون مولاناهاست كه امروز دانش بشري .بر آن صحه مي گذارد. طرح هشياري ذرات عالم در اشعار مولانا، طرح تئو ري وحدت روحي يا پان پسيشيسم است. نظريه وحدت روحي بر روح داشتن همه هستي از جماد گرفته تا ابر خوشه هاي كهكشاني اعتقاد دارد. بسياري از مخالفين فلسفه وحدت روحي اعتقادي به زنده بودن و هشيار و آگاه بودن هستي ندارند. ويتگنشتاين يكي ار فلاسفه بر جسته حلقه وين در يكي از نوشته هاي خودمي نويسد ، نظريه وحدت روحي قابل قبولنيست . شما چطور مي خواهيد باور كنيد كه يك سنگ داراي شعور يا اگاهي است ، اگر چنين تصوري بكنيد ، شمايك خيال پرداز هستيد. (9) اما بر خلاف نظر فيلسوف برجسته اتريشي ، امروز نظريه كوانتوم ، زيست شناسي كوانتومي و نظريه سيستمها ، تئوري وحدت روحي را تاييد مي كنند. طبق مكانيك كوانتومي لوئي دوبروي ، فيزيكدان مشهور فرانسوي ، موجي ذره بنيادي را فرا گرفته است كه شرودينگر ، فيزيكدان اتريشي در معادلات رياضي خود آنرا تابع زاي مي نامد، و معادله به نحوي صورت بندي شده كه مشخص مي شود يك ذره بنيادي مانند الكترون داراي رفتاري هوشمندانه و با شعور است.و اين دقيقا منطبق با شعر مولانا كه تكرار آن لازم است : جمله ذرات عالم در نهان با تو مي گويند روزان و شبان ما سمعيم و بصيريم و هشيم با شما نامحرمان ما خامشيم. يگانگي آگاهي ، و وحدت روحي يكي از اسرار بزرگ هستي است كه درك كامل آن در قلمرو درك خردمندان اگاه و عارفان بيدار دل است. امروز در تفسير تئوري كوانتوم مي توان به اين نتيجه رسيد كه تمام ذرات بنيادي در تكوين ماده از خود نوعي شعور بروز مي دهند. مسلما ، اين شعور متنوع است. آگاهي در ذرات سازنده جماد همان نيست كه در انسان و يا حيوان. بنابراين ، طبق نظر ويتگنشتاين سنگ مانند انسان شعور ندارد. اين درست است. اما اتمهاي سنگ در حد خود داراي شعور هستند.جمع ذرات ابتدائي در جمادات است كه در تكامل و غامضيت خود ، ژن و سلول موجودات 1ر سلولي را مي سازد. آگاهي به معني انرژي سازمان يافته ايست كه از يك موج بسيط شروع شده و در سير تكاملي خود جماد و گياه و حيوان و انسان و ابر انسان را برنامه ريزي مي كند. حتي سير آگاهي متوقف نمي شود ، ممكن است يك كيهان روحي در درون كيهان فيزيكي ما به همان نحو به تكامل برسد. يكي ديگر از مسائل مهمي كه درفيزيك نظري و تئوري كوانتوم مورد بحث قرار مي گيرد ، تقارن ذرات بنيادي است . 3 - مفهوم تقارن در علم و اشعار مولانا. در فيزيك نظري ضدين فلسفه قديم بازتاب گسترده اي يافت و فيزيك ذرات بنيادي ، ساختمان اين ذرات را بر مبناي جمع اضداد پايه گذاري كرد . مفهوم تقارن نيز در پي همين تفكر در فيزيك نظري پديد آمد. در فلسفه چين . ين و يانگ دو عنصر مثبت و منفي مكمل يكديگرند و ذرات بنيادي هم هر يك در علامت ين و يانگ هستند. گرچه مثبت و منفي بودن ذرات يك تفكر رياضي است ، اما يك واقعيت طبيعي در پس آن قراز دارد و همين انديشه ضديت و تقارن ذرات ابتدائي در اشعار مولانا بازتابي ادبي و عرفاني پيدا كرده است.مولانا مي فرمايد: صد هزاران ضد ، ضد را مي كشد بازشان حكم تو بيرون مي كشد هم دو سوزنده چو دودوزخ ضد نور هر دو چون دوزخ ز نور دل نفور پس بناي خلق بر اضداد بود لاجرم جنگي شدند از ضر و سود كه از ضدها ضدها آيد پديد در سويدا روشنائي آفريد صلح اضداد است عمر اين جهان جنگ اضداد است عمر جاودان اين جهان جنگ است چون كل بنگري ذره ذره همچو دين با كافري ان يكي ذره همي پرد به چپ و آن دگر سوي يمين اندر طلب- جنگ فعلي هست از جنگ نهان زين تخالف آن تخالف را بدان ذره اي كو محو شد در افتاب جنگ او بيرون شد از وصف و حساب در عدم هست اي برادر چون بود ضد اندر ضد چون مكنون بود جنگ اضداد در ادبيات و انديشه هاي مولانا به وضوح اورده شده و ايشان به نبروي مكاشفه وجود ذرات و ضد ذرات را دريافته است.او بناي خلقت را بر اضداد گذاشته است.. امروز از لحاظ علمي ثابت شده كه اتم از چهار ذره پروتون و ضد پروتون ، و نوترون و ضد نوترون تشكيل شده است.پروتون يا هسته اتم ، داراي بار الكتريكي 1+ و ضد پروتون 1- است. نوترون داراي بار الكتريكي منفي يا صفر و ضد نوترون هم داراي بار الكتريكي صفر است. پس ، ما در هسته اتم جمع اضداد را مي يابيم. و در ضمن اگر سمت راست را 1+ و سمت چپ را 1ـ بگيريم ، پروتون داراي تقارن راست و چپاست . الكترون ، در مدار اتم همچون ابري در گردش است و در حركت خود به دور هسته اتم ايجاد موجي مي كند كه تابع قانون احتمالات است.الكترون خود داراي ضدي است كه به آن پوزيترون مي گويند.( 10) بار الكتريكي الكترون 1ـ و بار الكتريكي پوزيترون 1+ است. پس يكي ضد ديگريست و متقارن يكديگرند . اما وقتي دو ضد با يكديگر جمع شوند ، موجود كاملي را مي سازند كه ديگر فوق متقارن هستند ، و اصل تقارن و ضدين باطل مي شود. چون يك كل در نظام كامل خود يك دستگاه فوق متقارن است. اين بيت مولانا كه مي فرمايد: كه ز ضدها ضدها آيد پديد از سويدا روشنائي آفريد اشاره به پديده اي مي كند كه فيزيك كوانتوم آنرا تاييد مي كند.- ولاديمير كلر ، فيزيكدان روسي در كتاب فيزيكدانان مي نويسد كه پوزيترون با بار الكتريكي مثبت قابل رويت نيست و الكترون با بار الكتريكي منفي از آن پديد مي آيد. به عبارت ديگر ذره اي ابتدائي كه از بطن ذره اي با حالت متداول پديد آمده است (11). وقتي مولانا مي فرمايد از ضدها ضدها پديد مي آيند ، به اين نظر در فيزيك كوانتومي برخورد مي كنيم كه الكترون از ضد خود يعني پوزيترون زاده مي شود ، و در تاريكي روشنائي پديد مي ايدو ناگهان از تبديل هيدرژن به هليوم در ستارگان نور و حرارت پديد مي ايد. باز مولانا مي فرمايد : در عدم هست اي برادر چون بود ضد اندر ضد چون مكنون بود يعني اي برادر در عدم هستي چگونه است ؟ و چگونه ضد در ضد نهان و پنهان است. ولاديمير كلر ، در همان كتاب مي نويسد : عدم همان انرژي يا الكترون با بار منفي است ؤ و پوزيترون عدم عدم است. بهتر بود فيزيكدان روسي با وارد شدن به حوزه مفاهيم فلسفي ، الكترون را وجود و ضد آن يعني پوزيترون را عدم مي ناميد. اگر الكترون را تز بيانگاريم ، پوزيترون آنتي تز آن خواهد بود . در فلسفه قديم مي گفتند كه از عدم چيزي پديد نمي آيد . امروز از لحاظ علمي ثابت شده كه از عدم يعني پوزيترون ؤ الكترون پديد مي آيدكه سنگ زير بناي ماده اند. به اين ترتيب سروده مولانا به تئوري كوانتوم بسيار نزديك است . چون در عدم ضد ماده قرار دارد و ضد ماده هم به گفته مولانا در ماده پنهان و مكنون است.ابيات ديگر نيز همين معني را در بر دارد. يكي از ابياتي كه به معني واقعي داراي انديشه كوانتومي است ، بيتي است كه مي فرمايد : آن يكي ذره همي پرد به چپ وان دگر سوي يمين اندر طلب اين بيت كه تقارن ذرات در عالم هستي را به تصوير مي كشد ، بدون طرح قضيه در رياضيات محض و با استفاده از مدلهاي فيزيكي عنوان شده ، معذالك همان انديشه كوانتومي و اصل تقارن متبادر به ذهن مي شود. كشف قوانين فيزيك كوانتومي كه توسط ماكس پلانك ، اينشتين ، هايزينبرگ و ديگر بزرگان علم فيزيك به عمل آمده است ، پرده برداشتن از اسرار طبيعت بوده است كه مولانا از طريق مكاشفه و انديشه عرفاني به ان رسيده است. ذره اي كه به چپ و راست مي پرد ما را با اصل تقارن در فيزيك ذرات ابتدائي روبرو مي سازد. در اينجا نظريه هاي علمي با انديشه هاي عرفاني به وحدت ميرسند. و عقايد عرفاني كه در باره كيهان تكويني و سرنوشت هستي ابراز مي شود. . مي تواند مبنائي براي تحقيقات علوم به شمار آيد. از لحاظ فلسفي هم اشعار مولانا رنگ ديالكتيك دارد. بهمين دليل مولانا را هگل شرق مي نامند. وقتي مي گويد : صلح اضداد است عمر اين جهان جنگ اضداد است عمر جاودان بنبان گذار يك جدل فلسفي ( ديالكتيك) و منطق سه پايه در شرق است. از ديدگاه او، عمر اين جهان و تداوم حيات آن در صلح و سازش اضداد با يكديگرند. و در عين حال در جنگ اضدا د است كه جهان عمر جاودان مي يابد . در دستگاه ديالكتيك مولانا ، هر ضدي انتي تز ضد ديگر است. براي مثال ، تاريكي ضد روشنائي است. تاريكي تز و روشنائي آنتي تز آنست. از سازش و كنار آمدن روشنائي و تاريكي و صلح شب و روز است كه كره زمين و كيهان به حيات خود ادامه مي دهد. ضمن سازش و كنار هم بودن ، ضدين مدام باهم در نبرد هستند. در انديشه ايران باستان روشنائي و سپيدي نماد يزدان و تاريكي و سياهي نماد اهريمن است كه در نبرد با يكديگر بسر مي ربند و سرانجام سپيدي و روشنائي ، و پاكي بر سياهي و تاريكي و پلشتي پيروز مي شود. و جنگ و صلح نيز در منطق سه پايه تز و آنتي تز به حساب مي آيند ، و سن تز يا هما نهاد يا وضع مجامع آنها حالت و وضعيتي است كه از جنگ و صلح حاصل مي شود. به عنوان نتيجه از اين بحث بايد نوشت كه در علم ضدين همان ذرات و ضد ذرات هستند كه ذره تز و ضد ذره آنتي تز است ، و از برخورد آنها ذره و يا وضعيت جديدي حاصل مي شود كه آنتي تز آنهاست. براي مثال از برخورد ماده با ضد ماده ، پرتو گاما يا نور حاصل مي شود. نور ( يا فوتون) بارز ترين سن تز يا هما نهاد ضدين الكترون و پوزيترون است. حاصل جنگ و صلح الكترون و پوزيترون يا ماده و ضد ماده همان عمر جاوداني كيهان است.چون وقتي ماده با ضد ماده برخورد كند ، هردو محو شده ئ تبديل به پرتو گاما و نور مي شوند. بدون نور كيهان وجود و دوامي نخواهد داشت. پس جنگ بين اضداد نور ، يعني زندگي ، حيات و آگاهي مي افريند، و صلح ميان آنها نيز اصل جوهر هستي ، يعني انرژي و ماده را خلق مي كند. به راستي اشعار مولانا را از لحاظ علمي مي توان صورت بندي كرد و حتي به صورت منطق و معادلات رياضي در آورد. يكي ديگر از مسائل مهمي كه در فلسفه كوانتوم مطرح است ، كل نگري در علم به ويژه فيزيك و كيهان شناسي است. مولانا يك كل نگر است . بهمين دليل نگاهي به كل نگري و جزء نگري در علم داشته ، آنگاه به انديشه كليت در اشعار مولانا خواهيم پرداخت. 4 - كل نگري در علم و انديشه مولانا مولانا در مثنوي خود مي فرمايد: عقل پنهان است و ظاهر عالمي صورت ما موج يا از وي نمي اين جهان يك فكرتست از عقل كل عقل كل شاهست و صورتها رسل كل عالم صورت عقل كل است اوست باباي هر آنك اهل قل است0 اين سخن هائي كه از عقل كل است بوي آن گلزار سرو سنبل است هش چه باشد عقل كل اي هوشمند عقل جزئي هش بود اما نژند جزو عقل اين از آن عقل كل است جنبش اين سايه زان شاخ گل است صورت آمد چون لباس و چون عصا جز به عقل و جان نجنبد نقش ها جنبشي بيني بگوئي زنده است وين نگوئي كز خرد آكنده است اشعار فوق آكنده از انديشه هايكل نگري در فلسفه و دانش است. در سخن زرتشت كلمه اي امده به نام گئوش اورون كه به معني روان جهان است. نخستين پيامبري كه به روان جهان اشاره كرده است زرتشت است. چون وقتي چيزي روان دارد حتما زنده است ، و زنده بودن او يعني انديشه و عقل داشتن آن . پس در انديشه زرتشت ، جهان زنده و عاقل است .و فلسفه شرق يعني هند و چين هم بر همين ديدگاه تاكيد مي ورزد. با توجه به اشعار فوق . فرهنگ مزد يسنا ، و عرفان خسرواني ايراني در آثار مولانا به اين گونه جلوه كرده است و جهان هستي را نمودي از خرد كل مي داند. مولانا مي فرمايد عقل پنهان است و ظاهر عالمي صورت ما موج ياازوي نمي دكتر سيد جعفر شهيدي در فرهنگ علوم عقلي در باره عقل مي نويسد: در فلسفه ، عقل به معني جوهر مستقل بالذات و بالفعل كه اساس و پايه جهان ماوراء طبيعت و عالم روحانيت است.هر جوهر مجرد مستقلي ذاتا و فعلا عقل است. و چنين موجودي كه ذاتا و فعلا مستقل باشد، همان عقل به معني صادر اول ، دوم ، الخ .... است. عقل جوهريست كه ذاتا و فعلا مجرد باشد و مراد از اين چنين جوهر مجردي كه به نام عقل خوانده شده است ، همان عقل به معني اول ما خلق اله العقل است كه عالم ماوراء را تشكيل مي دهد و عقل به معني عقل انساني كه حاكم بر اعمال و رفتار انسان است ، همان نفس است. روح مجرد انسان را هم عقل گفته اند. (12) اگر عقل را جوهر بالذات فرض كنيم ، از نظر مولانا عالم ظاهر است ، يعني عالم عرض است براي عقلي كه جوهر كل عالم است. به گفته مولانا ، صورت ما ظاهرقضيه است . و جوهر و اصل ما همان عقل است كه در هستي پنهان است. و همانطور كه موج اصل و جوهر دريا نيست ، صورت ، ظاهر و نمود مادي جهان ما نيز اصل نيست و عرض است. ناپايدار و زود گذر . اما عقل به عنوان جوهر پايدار و لايتغير باقي و جاوداني است. مولانا در بيت دوم مي فرمايد: اين جهان يك فكرتست از عقل كل عقل شاهست و صورتها رسل طبق تئوري هاي كيهان شناختي ، كيهان ما حدود پانزده تا هيجده ميليارد سال پيش در اثر يك انفجار بزرگ پديدار شده است. و همانطور كه نوشته شد ، با تكامل به زمان حاضر و اينجا يا فضا - زمان كنوني رسيده است. يك چنين كيهاني با حدود پانصد ميليارد كهكشان تظاهر و نمود عقل كل است كه آنرا اگاهي كل نيز مي توان ناميد. در كتاب بهاگاواد گيتا آمده است كه خداوند داراي دو شخصيت است : يكي مادي ، وديگري معنوي. شخصيت مادي خداوند كيهان فيزيكي است.0(13) يعني همان حدود پانصد ميليارد كهكشاني كه در بالا نوشتم. . شخصيت معنوي خداوند ، عقل ، روح . يا اگاهي كل است كه هر يك ما به عنوان صور ، نمود ، تظاهر ، و مظهرآ ن روح يا عقل كل به وجود مادي ، اما زود گذر و فاني خود ادامه مي دهيم كه فلسفه هند به اين بخش از نمود مادي و شخصيت مادي خداوند مايا مي گويد . وقتي مولانا مي فرمايد : كل عالم صورت عقل كل است ، دقيقا به صورت يك فيلسوف جزمي عقل و طرفدار اصالت عقل جلوه مي كند. افلاطون عالم خود را به دو عالم محسوس و معقول تقسيم مي كند. عالم محسوس عالم مادي است ، در حاليكه عالم معقول عالم مثل است. عالم مثال افلاطوني و عالم معقول او داراي دو وصف تعالي و ثبات است. امادر مقابل عالم محسوس او غير متعالي و زود گذر و فاني است. ژان وال ، نويسنده فرانسوي كتاب مابعدالطبيعه ، در آن كتاب مي نويسد: تعالي و تغيير ناپذيري عالم معقول در تاريخ فلسفه هاي استدلالي ،نظريه وجود در فلسفه پارمنيدس ، مثل افلاطوني، نواسيس( روح) در فلسفه ارسطو ، تصورات بديهي و متمايز دكارت ، رويت خدا در فلسفه مالبرانش. تصورات فطري در فلسفه لايپ نيتس و قضاياي پيش از تجربه كانت ، و تا حدودي ذوات فلسفه هوسرل ، تعبيريست از عالم معقول.(14) در شعر مولانا تقابل عقل با صورت ، يا جوهر و عرض و كل و جزء به صورت ديالكتيك ( جدل عقلي ) طرح شده است . و قتي مي فرمايد : هش چه باشد ، عقل كل اي هوشمند عقل جزئي هش بود اما نژند مي فرمايد : هشياري چيست ، هشياري عقل كل است. پس عقل يا اگاهي ؤ يا روح كل عين هشياريست، و عقل جزئي هم هشيار است ، اما نژند و پريشان است. ما به خوبي فلسفه اصالت عقل را به شكل ديالكتيك ( جدل عقلي) در انديشه مولانا درك مي كنيم ، كه البته توضيح كامل اصالت عقل و ديالكتيك در انديشه مولانا از حوصله اين مقاله خارج است. امروز كل نگري در دانش رسمي مورد توجه دانشمندان قرار گرفته است.= علوم در سه قرن هيجده ، نوزده و بيست ميلادي به سوي تجزيه گرائي و كاهش گرائي خزيد. فريتيوف كاپرا، فيزيكدان آمريكائي و نويسنده كتاب تائوي فيزيك ، در كتاب نقطه عطف نسبت به كاهش گرائي يا تجزيه گرائي علوم امروز انتقاد مي كند ، به ويژه دانش پزشكي امروز را در بوته نقد نشانده و از اينكه پزشكي امروز ايتقدر با انسان مانند يك ماشين و روبات رفتار مي كند ، شكوه كرده و آنرا به ضرر انسان مي داند. او برا ين باور است كه انسان يك موجود چند بعديست و در مداواي امراض انساني بايد روح و روان ، ذهن و كليت روان - فيزيكي او را در نظر گرفت . تقسيم پزشكي به تخصص هاي گوناگون كه حتي ممكن است متخصص چشم راست و چپ هم با يكديگر تفاوت داشته باشند ، امر ناصوابي است ، و يك جراح قلب ، يا مغز ، يا كليه نمي تواند روان شناس نبوده ، و بيمار خود را مانند يك روبات و يا يك خوكچه هندي مورد جراحي و مداوا قرار دهد.در ساير علوم نيز چنين است. متخصص علوم زمين نمي تواند از نجوم و كيهان شناسي بي بهره باشد ، و نمي توان سرنوشت زمين را از سرنوشت ساير سيارات منظومه شمسي جدا دانست. – در واقع هنگامي كه نيوتن ، كيهان را به صورت يك ساعت بزرگ فرض كرد كه خداوند انرا كوك كرده و راه انداخته است ، و دكارت نيز بدن انسان را به انديشه و بدن ، يا انديشه و مصداق ان تقسيم كرد ، تجزيه گرائي در علوم باب شد . و با پيشرفت محير العقول دانش و فن آوري بشري جزء نگري ازكل نگري جدا شد. اما با ظهور تئوري كوانتوم كه عدم قطعيت را در باورهاي علمي و فلسفي پذيرفت ، و عليت را طرد كرده و ناظر و منظور را متحد كرده و جدائي ايندو را در يك سيستم نمي پذيرد ، از جزء نگري دانش كلاسيك جدا شده و به كل گرائي پرداخته است. گويا مولانا در قرن هفتم هجري مي دانسته كه روزي بشرمتفكر به انديشه كل نگري كه او مروج ان بوده باز خواهد گشت.و اين ميراث بزرگ مولانا و عرفان بزرگ شرق است. نتيجه . انچه نوشته شد ، در واقع مصداق اين شعر مولاناست كه : اب دريا را اگر نتوان كشيد هم به قدر تشنگي بايد چشيد منهم قطره اي از اقيانوس انديشه مولانا را چشيدم.در حاليكه بايد كتابها در باره انديشه هاي اين عارف بيدار دل نوشت.اكنون مقاله خود را با سخن بان كي مون دبير كل سازمان ملل دربار ه مولانا به پايان مي رسانم كه در مراسم گرامي داشت هشتصد مين سالگرد تولد مولانا جلال الدين رومي بلخي ، در مقر سازمان ملل گفته است : جهان امروز بيش از هز زمان ديگري نيازمند ترويج افكار مولاناست. صلح و آرامش و گفت و گوي تمدن ها مفاهيمي است كه در اشعار مولانا نهفته است و جامعه جهاني بايد آنرا به عنوان الگوي رفتاري خود قرار دهد. دبير كل سازمان ملل در اين مراسم تصريح كرد كه ياد اين شاعر بزرگ مي تواند به پيشبرد ايده اتحاد تمدنها در سازمان ملل كمك كند. آري ، به راستي امروز ، مكاشفه اي كه زير بناي كشف قوانين بزرگ علمي است و طريقت معرفت انسان كه عرفان ناميده مي شود ، وامدار انديشه هاي والاي مولانا جلال الدين رومي بلخي است و انسان گم كرده ره در اين وادي پر اسرار و جهان متلاطم امروز، تشنه افكار و رهنمودهاي اوست. منابع و مراجع مقاله ا - دكترح. بابك. انديشه هاي بزرگ فلسفي . انتشارات شرق . 1356. ص 167 و 168 .2 dr mauris B ock . cosmic consciousness . Canada . 1937 p 139 4 3- فريتيوف كاپرا . تائوي فيزيك .. ترجمه حبيب دادفرما . انتشارات كيهان . ص 196 و 197 4 peter t . landsberg. Seeking ultimates. 2000 . p . 23 5 jean guitton . I g . bogdanov . dieu et la science. 1991. p. 53 6 - ژان شارون . روح ، اين ناشناخته. ترجمه دكتر محسن فرشاد . شركت سهامي انتشار . ص 256 و 257 7 - Upanishad . www. Daily guru .com 8 - دكتر محسن فرشاد . انديشه هاي كوانتومي مولانا. انتشارات علم . ص 316 9 wittgen stein . encyclopedia of philosophy. Macmillan. V. 6 . pp 28 29 ,ولاديمير كلر. فيزيكدانان . ترجمه دكتر شمس الدين فرهيخته . ص 70 - 10 - 11 - ولاديمير كلر . همان منبع . ص 71 12 - دكتر سيد جعفر شهيدي . فرهنگ علوم عقلي.. انتشارات انجمن حكمت و فلسفه 1361 . ص 363 13 - بهاگاواد گيتا . چنانكه هست . . ترجمه بيد گلي و گروه مترجمان. 14 - ژان وال . مابعدالطبيعه . ترجمه يحيي مهدوي . 1370 انتشارات خوارزمي. ص562
-----------------------------------------------------------------------------------------------

نفس الرحمان;713774 نوشت:

منتهی باید به این نکته مهم دقت داشت که ماتریالیست ها به زعم خود گمان می‌کنند که به تمام حقیقت هستی دست یافته اند در حالیکه آنان در جلوه‌ای از جلوه‌های نفس رحمانی توقف کرده اند و حال آنکه این تعصب آنان، باعث بسته شده طریق حق بر آنان و مهر خوردن چشم و گوش جانشان گشته، در اعتقادات، در زمره «واقفیه» قرار گرفته اند.

باید به حال آنان تأسف خورد در جاییکه به سایه‌ای از ظلال حقیقت معتقد گشته‌ اند، چظور در اثر همین دست‌یابی، سر و صدا به راه انداخته و به اصطلاح «با دُمِ خود گردو می شکنند»، غافل از آنکه اگر به صاحب سایه معتقد و ملتزم می‌شدند، به چه شعف و وجدی نائل می‌شدند.

با سلام. بهانۀ آنها این است که تا به حال هر چه با علوم ثابت شده، امور مادی بوده، و حتی اصل علیت را ما فقط در تأثیر و تأثر مادّی دیده ایم، یعنی تأثیر علّی یک امر مادی بر امر مادی دیگر.

rejection;714021 نوشت:
با سلام. بهانۀ آنها این است که تا به حال هر چه با علوم ثابت شده، امور مادی بوده، و حتی اصل علیت را ما فقط در تأثیر و تأثر مادّی دیده ایم، یعنی تأثیر علّی یک امر مادی بر امر مادی دیگر.

حرفشان کامل صحیح است؛ من در این سخنشان هیچ حرفی ندارم؛ اما اینها مانند کسانی که بعد از امام هفتم، امامت امامهای بعدی را نپذیرفتند می‌باشند تا آن قسمت که امام هفتم را قبول دارند حرفشان درست است اما در قسمت نفیشان، دیگر عقلشان نکشیده یا عقلشان کشیده اما نفسشان به عقلشان اجازه فهم نداده است. آنها در مذهب واقفیه شدند و اینها در هستی شناسی و جهان بینی.
بعلاوه، هر چه که با علوم تجربی ثابت شده است امور مادی بوده چون امور مادی را زیر بوته آزمایش برده اند اگر امور ماوراء و امور مجرد را هم زیر بوته آزمایش می‌بردند یک نتایج دیگری می گرفتند.
ثالثا، آن علیتی که در میان قوانین علوم مادی یافت می‌شود تنها و تنها در همین جهان ماده کاربرد دارد و به هیچ عنوان در امور غیر مادی وجود ندارد همچنان که این «زمان» مادی در میان مجردات و جهان غیر ماده یافت نمی‌شود و زمان در عوالم بالاتر به صورت «زمان دهری» معنا می‌شود (در عین اینکه زمان است)؛ همچنانکه حرکت در این جهان مادی با حرکت در عوالم غیر مادی متفاوت است در عین حال، در عوالم غیر مادی نیز حرکت هست.

نفس الرحمان;714452 نوشت:

بعلاوه، هر چه که با علوم تجربی ثابت شده است امور مادی بوده چون امور مادی را زیر بوته آزمایش برده اند اگر امور ماوراء و امور مجرد را هم زیر بوته آزمایش می‌بردند یک نتایج دیگری می گرفتند.

ناامیدم کردید دوست عزیز! ماوراء الطبیعه و امور مجرد را چگئنه قرار است زیر بوته ی آزمایش ببرند؟!

rejection;677740 نوشت:
ماده مثل وجود است: در تعریف ماتریالیستها، هر چه که انتزاعی نیست، مادی است، لذا ماده حقیقت هستی است. اینجا ماتریالیستها به همان چیزی که ما می گوییم وجود، می گویند ماده، فقط مجردات و جوهر هدفمندی که در عالم متجلی شده است، را انکار می کنند.

با سلام

تمام کلام فوق سر شار از تناقض است:

1- خود ماده انتزاع از موجودات مادی متحقق در خارج است، ماده یک کل انتزاعی از مصادیق موجود مادی است،ببینید شما به تمام اشیاء اطراف خویش که می رسید می گوئید این یک شیء مادی است

این شیء مادی خاص قابل اشاره است اما مفهوم ماده که بر همه اشیاء صدق می کند یک مفهوم انتزاعی ذهنی است.

برای ماتریالیستها حقیقت هستی مفهومی ندارد چرا که آنها به آنچه واقع است و به حواس در می اید باور دارند،حقیقت برای آنها همان واقعیت است،اگر هم حقیقت را از واقعیت جدا کنند که این هم یک عمل انتزاعی ذهنی

است!

خیر وجود نمی تواند با ماده منطبق گردد تا بگوئیم پس این وجود همان ماده در نظر ماتریالیستها است،بلکه موجود مطابق با مفهوم کلی ماده است نه وجود.(به فرض قابل قیاس بودن این دو مکتب فکری)

ماتریالیستها نه تنها مجردات بلکه آنچه به حواس پنچگانه در نمی آید را باید انکار کنند.

یک سؤال آنها چگونه عقل خویش را باور دارند؟عقل یک مفهوم انتزاعی است که از اعمال و رفتار هدفمند انسان،نظم و تدبیر و غیره حاصل می شود! و خودبخود به حواس در نمی آید!

ماتریالیستها در تست هوش چگونه حکم به هوشمند بودن فرد می کنند؟ هوش انتزاع یک مفهوم در اثر انتخاب و تشخیص درست آزمون های هوش است!!!!

اگر مفاهیم انتزاعی در ماتریالیسم ردّ شود ما اصلا قادر به سخن گفتن با خویش هم نخواهیم بود،هیچ علمی بوجود نخواهد آمد ووو

چرا که تمامی قوانین کلی علم انتزاع ذهن از مصادیق جزئی است!!!!!!!

البته شما فرمودید ماتریالیست نیستید اینها را فقط برای این گفتم که تناقضات موجود در کلام نقل قول شده مشخص گردد.

لطفا منبع مطالبی را هم که از قول ماتریالیستها بیان فرمودید ارائه دهید.

با سپاس

rejection;714514 نوشت:
ناامیدم کردید دوست عزیز! ماوراء الطبیعه و امور مجرد را چگئنه قرار است زیر بوته ی آزمایش ببرند؟!

آزمایش هر چیز به حسب خود آن چیز است. آزمایش مجردات با ابزار مخصوص به خود انجام می‌گیرد. با تجربه عرفانی عارفانی که به مقامات نهایی رسیده‌اند می‌توان کلیات برخی از امور ماورائی را به اثبات رساند.

اگر به زعم ماتریالیسم، ماده همان خداست، چگونه «هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن» را بر ماده تطبیق می‌دهند؟

البته در صورت پاسخ دادن، چراهای دیگری هم در پیش است!

نفس الرحمان;714880 نوشت:
آزمایش هر چیز به حسب خود آن چیز است. آزمایش مجردات با ابزار مخصوص به خود انجام می‌گیرد. با تجربه عرفانی عارفانی که به مقامات نهایی رسیده‌اند می‌توان کلیات برخی از امور ماورائی را به اثبات رساند.

تجربۀ عرفانی قابل انتقال به غیر نیست، بعلاوۀ اینکه خود عرفا نیز معتقد هستند که با کمک نقل و عقل سلیم باید مکاشفۀ مادی را از غیرمادی تشخیص داد. بعلاوه، آنچه ماتریالیست در یک مکاشفه ببیند را یک امر انتزاعی خواهد دانست و نه مجرد.

نفس الرحمان;714880 نوشت:

اگر به زعم ماتریالیسم، ماده همان خداست، چگونه «هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن» را بر ماده تطبیق می‌دهند؟

به این شکل تطبیق می دهند که هر چه تا به امروز شناخته اند، مادی است، و لذا ماده را اول و آخر و ظاهر و باطن همه چیز می انگارند!

حبیبه;714584 نوشت:

1- خود ماده انتزاع از موجودات مادی متحقق در خارج است، ماده یک کل انتزاعی از مصادیق موجود مادی است،ببینید شما به تمام اشیاء اطراف خویش که می رسید می گوئید این یک شیء مادی است

این شیء مادی خاص قابل اشاره است اما مفهوم ماده که بر همه اشیاء صدق می کند یک مفهوم انتزاعی ذهنی است.

با سلام. البته اگر خود کارشناسان گرامی، وارد بحث می شدند و به صلوات فرستادن برای دوستان بسنده نمی کردند بهتر بود، چه بسا پاسخ درستی از سوی کاربری ارسال شود ولی به اعتبار قانون آبی و سبز سایت، به آن میزان که باید به پاسخ توجه نشود، هر چند ما به استدلال کار داریم و نه به شخص.

این ادعای شما درست نیست، و بعینه می تواند در مورد وجود نیز مطرح شود، که وجود یک کل انتزاعی از مصادیق وجودی است. ماده تعریف دقیق خودش را دارد.

حبیبه;714584 نوشت:

برای ماتریالیستها حقیقت هستی مفهومی ندارد چرا که آنها به آنچه واقع است و به حواس در می اید باور دارند،حقیقت برای آنها همان واقعیت است،اگر هم حقیقت را از واقعیت جدا کنند که این هم یک عمل انتزاعی ذهنی

است!

شاید هم مفهومش برایشان ماده است.

حبیبه;714584 نوشت:

خیر وجود نمی تواند با ماده منطبق گردد تا بگوئیم پس این وجود همان ماده در نظر ماتریالیستها است،بلکه موجود مطابق با مفهوم کلی ماده است نه وجود.(به فرض قابل قیاس بودن این دو مکتب فکری)

ماتریالیستها نه تنها مجردات بلکه آنچه به حواس پنچگانه در نمی آید را باید انکار کنند.

در هر دو جمله، صرفاً ادعای شما را داریم و نه هیچ برهان و دلیلی.

حبیبه;714584 نوشت:

یک سؤال آنها چگونه عقل خویش را باور دارند؟عقل یک مفهوم انتزاعی است که از اعمال و رفتار هدفمند انسان،نظم و تدبیر و غیره حاصل می شود! و خودبخود به حواس در نمی آید!

ماتریالیستها در تست هوش چگونه حکم به هوشمند بودن فرد می کنند؟ هوش انتزاع یک مفهوم در اثر انتخاب و تشخیص درست آزمون های هوش است!!!!

عقل و هوش از دید ماتریالیسم، امور مادی هستند، و اعمال عقلی و به کار بردن هوش، ناشی از عملیات اجزای مادی بدن است.

حبیبه;714584 نوشت:

اگر مفاهیم انتزاعی در ماتریالیسم ردّ شود ما اصلا قادر به سخن گفتن با خویش هم نخواهیم بود،هیچ علمی بوجود نخواهد آمد ووو

چرا که تمامی قوانین کلی علم انتزاع ذهن از مصادیق جزئی است!!!!!!!

متوجه منظورتون نمیشم.

حبیبه;714584 نوشت:

البته شما فرمودید ماتریالیست نیستید اینها را فقط برای این گفتم که تناقضات موجود در کلام نقل قول شده مشخص گردد.

هر کس نوشته های من را در سایر پستها بخواند حداقل می داند که من مسلمان هستم.

حبیبه;714584 نوشت:

لطفا منبع مطالبی را هم که از قول ماتریالیستها بیان فرمودید ارائه دهید.

مسلماً بنا به قوانین سایت قادر نخواهم بود، مطالب ماتریالیستها را معرفی کنم یا به آنها لینک بدهم.

rejection;715572 نوشت:
به این شکل تطبیق می دهند که هر چه تا به امروز شناخته اند، مادی است، و لذا ماده را اول و آخر و ظاهر و باطن همه چیز می انگارند!

:khaneh::khaneh:
حتی هیچ انگاران نیز می‌توانند چنین تطبیقی را انجام دهند. مهم آن است که مرجع ضمیر «هو» از همان جهت که اول است آخر باشد نه اینکه از جهات مختلف دارای اوصاف و نسب باشد.

rejection;715572 نوشت:
تجربۀ عرفانی قابل انتقال به غیر نیست، بعلاوۀ اینکه خود عرفا نیز معتقد هستند که با کمک نقل و عقل سلیم باید مکاشفۀ مادی را از غیرمادی تشخیص داد.

اگر پاسخ قبلیِ بنده را با دقت مرور می کردید به پاسخ خودتان می‌رسیدید اما برای ایضاح مضاعف، این را هم مزید بر توضیح گذشته می‌کنم که اگر آراء عارفان در قرون مختلف (از صدر تا کنون) جمع آوری شود همه در باره اصول و کلیات مباحث و مسائل عرفانی متفق اند و حکایت گری آنان پیرامون شهودات شخصی شان، تناقض آلود نیست با جمع آوری این اصول و کلیات می‌توان به نتایج علمی و مستند دست یافت. این، دقیقا همین کاری است که در علم عرفان نظری انجام شده است. درست است که مشاهدات عارفان بعینه قابل انتقال به بنده و امثال بنده نیست اما می‌توان با نظام دادن به اِخبارات عارفان، به علم مدونی که از آموزه‌های سازگار برخوردار است، دست یافت. البته لازم به ذکر است که این، تنها معیار و محک برای صحت و تأیید مباحث علم عرفان نظری نیست و برای مستند ساختن مباحث آن، راههای دیگری نیز وجود دارد که تا حدودی خودتان به آنها اشاره فرمودید.
پس نتیجه آن شد که ماتریالیسم تنها به تجربه امور مادی پرداخته پس بدین معتقدات ملتزم شده است ما گفتیم آنها اگر امور ماورائی را نیز مشاهده و تجربه می کردند بهره بیشتری از حق می‌بردند هرچند که اگر با همین اخلاق، امور ماورائی را هم مشاهده کنند آنجا هم واقفیه گشته، طور دیگری از الحاد را وانمود می‌کنند.
حکایت کوتاه: عده‌ای به دنبال دزد می‌گشتند شخصی بلند فریاد زد: «یافتم، یافتم» همه به گمان اینکه آن شخص دزد را گرفته است دست از جست و جو و تعقیب برداشتند و به نزد این شخص آمدند، دیدند این شخص یک لنگه کشف به دست گرفته، می‌گوید می‌گوید دزد را یافتم البته منظورش از یافتن، پیدا کردن کفش آن دزد است. برخی تا به چهار تا اطلاعات می رسند کوس «انا رجلٌ» سر داده جهان را به هیاهو می‌اندازند در حقیقت این قماش افراد، ظرفیتشان پایین است و به قول محاوره، آدمهای بی جنبه‌ای هستند.

rejection;715572 نوشت:
بعلاوه، آنچه ماتریالیست در یک مکاشفه ببیند را یک امر انتزاعی خواهد دانست و نه مجرد.

قطعا قرار نیست عملکرد یک ماتریالیسم مبنای عمل قرار بگیرد. مانند آن است که گفته می‌شود شخص کور اگر چشم داشته باشد می‌تواند روی ماه مرا ببیند حال اگر نمی‌بیند مشکل از روی ماه من نیست باید تشریف ببرد نزد چشم پزشک، و چشمش را معالجه کند تا بتواند روی ماهِ مرا ببیند.

نفس الرحمان;715625 نوشت:


حتی هیچ انگاران نیز می‌توانند چنین تطبیقی را انجام دهند. مهم آن است که مرجع ضمیر «هو» از همان جهت که اول است آخر باشد نه اینکه از جهات مختلف دارای اوصاف و نسب باشد.



راستش بنده نمی دونم شما اطلاعات کافی ندارید یا اطلاعات کافی دارید ولی نمی تونید منظورتون رو درست برسونید. آنچه که لازم است در بحث خداباوری و مادیگرایی، ثابت شود، صفات واجب است که با عقل ثابت می شود، و نه صفات قرآنی واجب. مسلم است که کمال مطلق بودن خدا از این جهت است که هر صفت کمالی در او هست، ولی از دید فرد مادیگرا، نظر به اینکه هیچ چیز غیرمادی برایش ثابت نشده است، تمامی صفات و کمالات جنبۀ مادی دارند و بدون شک در ماده نیز هستند. مادیگرایان نمی خواهند بگویند الله ما همان مادۀ آنهاست!


نفس الرحمان;715625 نوشت:

اگر پاسخ قبلیِ بنده را با دقت مرور می کردید به پاسخ خودتان می‌رسیدید اما برای ایضاح مضاعف، این را هم مزید بر توضیح گذشته می‌کنم که اگر آراء عارفان در قرون مختلف (از صدر تا کنون) جمع آوری شود همه در باره اصول و کلیات مباحث و مسائل عرفانی متفق اند و حکایت گری آنان پیرامون شهودات شخصی شان، تناقض آلود نیست با جمع آوری این اصول و کلیات می‌توان به نتایج علمی و مستند دست یافت. این، دقیقا همین کاری است که در علم عرفان نظری انجام شده است. درست است که مشاهدات عارفان بعینه قابل انتقال به بنده و امثال بنده نیست اما می‌توان با نظام دادن به اِخبارات عارفان، به علم مدونی که از آموزه‌های سازگار برخوردار است، دست یافت. البته لازم به ذکر است که این، تنها معیار و محک برای صحت و تأیید مباحث علم عرفان نظری نیست و برای مستند ساختن مباحث آن، راههای دیگری نیز وجود دارد که تا حدودی خودتان به آنها اشاره فرمودید. 


بله! درست می گویید و این چرا رخ می دهد؟ زیرا در علم عرفان نظری، بسیاری از این شهودها و عارفانی که ادعای آنها را دارند، به کل خارج از حوزۀ عرفان بوده، یا دروغگو هستند و یا اسیر شهودهای شیطانی گشته اند. آیا شهود عرفانی آن عارف اسلامی که خدا را در شهودش در وحدت محض می بیند مانند شهود عرفانی آن عارف مسیحی است که خدا را در شهودش آشکارا به صورت تثلیث می بیند؟ و آیا تناقضی بین تثلیث و توحید نیست؟ بدون شک هست، ولی بزرگواران علم عرفان آن شهود تثلیثی را قبول نمی کنند.



نفس الرحمان;715625 نوشت:

پس نتیجه آن شد که ماتریالیسم تنها به تجربه امور مادی پرداخته پس بدین معتقدات ملتزم شده است ما گفتیم آنها اگر امور ماورائی را نیز مشاهده و تجربه می کردند بهره بیشتری از حق می‌بردند هرچند که اگر با همین اخلاق، امور ماورائی را هم مشاهده کنند آنجا هم واقفیه گشته، طور دیگری از الحاد را وانمود می‌کنند. 


حالا که تجربه نکرده اند و اگر شهودی برایشان پیش بیاید، تجرد آنچه در شهود دیده اند را چگونه قرار است برایشان ثابت کنید و دهها مشکل دیگر.




نفس الرحمان;715625 نوشت:

حکایت کوتاه: عده‌ای به دنبال دزد می‌گشتند شخصی بلند فریاد زد: «یافتم، یافتم» همه به گمان اینکه آن شخص دزد را گرفته است دست از جست و جو و تعقیب برداشتند و به نزد این شخص آمدند، دیدند این شخص یک لنگه کشف به دست گرفته، می‌گوید می‌گوید دزد را یافتم البته منظورش از یافتن، پیدا کردن کفش آن دزد است. برخی تا به چهار تا اطلاعات می رسند کوس «انا رجلٌ» سر داده جهان را به هیاهو می‌اندازند در حقیقت این قماش افراد، ظرفیتشان پایین است و به قول محاوره، آدمهای بی جنبه‌ای هستند. 


نقد ناقد به جای منتقد!

نفس الرحمان;715625 نوشت:

قطعا قرار نیست عملکرد یک ماتریالیسم مبنای عمل قرار بگیرد. مانند آن است که گفته می‌شود شخص کور اگر چشم داشته باشد می‌تواند روی ماه مرا ببیند حال اگر نمی‌بیند مشکل از روی ماه من نیست باید تشریف ببرد نزد چشم پزشک، و چشمش را معالجه کند تا بتواند روی ماهِ مرا ببیند. 


ما هم چنین نگفتیم.

rejection;716052 نوشت:
در علم عرفان نظری، بسیاری از این شهودها و عارفانی که ادعای آنها را دارند، به کل خارج از حوزۀ عرفان بوده، یا دروغگو هستند و یا اسیر شهودهای شیطانی گشته اند. آیا شهود عرفانی آن عارف اسلامی که خدا را در شهودش در وحدت محض می بیند مانند شهود عرفانی آن عارف مسیحی است که خدا را در شهودش آشکارا به صورت تثلیث می بیند؟ و آیا تناقضی بین تثلیث و توحید نیست؟ بدون شک هست، ولی بزرگواران علم عرفان آن شهود تثلیثی را قبول نمی کنند.

برادر یا خواهر گرامی؛ هیچ گاه در مُباحِثات علمی در صدد آن نباشید که با گرد و خاک کردن سخنتان را به کرسی بنشانید؛ چون غیر از آنکه ممکن است طرف مقابلتان مهارت بیشتری در این امر داشته باشد، شیوه درست و خداپسندانه‌ای نیست.
لطفا به این عرایضم کاملا دقت کنید و اگر از جولان فکری بالایی برخوردارید و ذهنتان دارای تمرکز لازم نمی‌باشد، چند مرتبه متن را مطالعه بفرمایید تا انشاء الله حق و حقیقت بر شما آشکار شود:
تنها یکی از راههای اثبات وحدت شخصیه‌ وجود (که از مهمترین و اصلی ترین مسائل و مباحث علم عرفان نظری است)، شهود عارفان است. راه دیگری هم برای اثبات این مهم متصور است و آن طریق عقل است و نمونه بارزش، اثر جناب صائن الدین ترکه در تمهید القواعد است. پس نه هر که سر بتراشد قلندری داند؛ نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست؛ کلاهداری و آیین دلبری داند.

اما اینکه ماتریالیسم تجربه عرفانی نداشته، این مشکل بنده نیست مشکل نابینایی‌ای است که او گرفتار آن است و با این نابینایی، حقیقت و حقایق عالم عوض نمی‌شود. اگر چه با بیانی که در پاراگراف بالا عرض نمودم روشن است که لازم نیست برای یافتِ شهودات عارفان، خودْ، تجربه عرفانی داشته باشیم بلکه کلیات (دقت کنید) مباحث عرفانی با دیده عقل نیز قابل اثبات است و فقط کافی است یک دوره کامل کتاب تمهید القواعد جناب صائن الدین را در نزد استاد فن تلمذ کنند (به عنوان ذکر نمونه و مثال).
این داستان به سان ماجرایی است که جناب مولوی به تصویر کشیده است که بنده قبل از نقل آن، به نقل تذکر مهم دیگری از جناب مولانا اشاره می‌کنم (چون احتمال می دهم به نقل این داستان خرده گیری کنید): مولانا تاکید می کند که داستان ها و قصه ها مثل یک پیمانه ای می مانند که دانه ای در آنها نهفته است هر کس که عاقل و دانا است به دنبال اصل موضوع یا همان دانه می گردد و به ظاهر داستان توجهی نمی کند حتی گاهی داستان هایی نقل می شود که به ظاهر هزل هستند و کلمات نامناسب در آنها ذکر شده اما عاقلان به آن توجهی نمی کنند و در پی معنی می گردند ایشان تشبیه می کند که گنج ها را باید در ویرانه ها جستجو کرد... . حالا داستان اصلی از این قرار است: داستان اینطور شروع می شه که یک شیری وارد آخُر می شود و گاو روستایی را می خورد و خودش به جای گاو در آخُر می نشیند... روستایی هم وارد آخُر می شد و از اونجایی که همه جا تاریک بوده! به گمان اینکه گاوش در گوشه آخُر مشغول استراحت هست، به سراغش می رود و شروع به نوازش او می کند... غافل از اینکه آن حیوان شیر است نه گاو... شیر که این وضعیت رو می بینه زبان به سخن باز می کند و می گوید: این بنده خدا خبر نداره چه حیوانی رو داره نوازش می کنه! اگر اینجا چراغی روشن بود با دیدن من از ترس می مرد... خبر ندارد اگر کوه احد من رو ببیند از ترس تکه تکه می شود بعد این آقا از روی نادانی دست نوازش به سر و روی من می کشد... . تاریکی در اینجا نمادی است از جهل و نادانی
حال، در قضیه ماتریالیست‌ها نیز قصه از این قرار است اینها به یک باوری دست یافته‌اند و دیگر قضیه را تمام شده انگاشته اند و بر اساس آن عالم و آدم را تفسیر می‌کنند در حالیکه نقدهای محکم و ریشه‌ای که از طرف دانشمندان مسلمان و غیر مسلمان به ماتریالیست‌ها شده است هنوز که هنوزه، بی جواب مانده است.

هر آنچه که حقیر در این باره با شما مباحثه نمودم ناظر به جوابهای کلی بوده و اصلا متعرض مسائل و ریز موضوعات نشدم در خصوص پاسخ به ریز مسائل و موضوعاتی که جنابعالی مطرح کرده اید بر شما برادر گرامی لازم است کتابهای ذیل را به دقت و به آهستگی مطالعه بفرمایید تا پاسخ‌های جزئی را دریافت کنید:

1- مبانی انسان شناسی در قرآن؛ نوشته نصر الله عبدی
2- انسان موجود ناشناخته؛ نوشته آلکسیس کارل؛ ترجمه حمید عنایت
3-
اصول فلسفه وروش رئالیسم؛ علامه طباطبایی، با مقدمه و پاورقی شهید مرتضی مطهری.
4- رد بر گفتار ررژ پولیت سر در رساله اصول مقدماتی فلسفه؛ سید عبدالله اصغری، با مقدمه آیت الله مکارم شیرازی.
5- سیری در تفکر مادی، نقد و ارزیابی ماتریالیسم و چهار اصل دیالکتیک به زبان ساده؛ محمد دشتی.
6- آفرینش انسان و ماتریالیسم؛ آیت الله محمد رضا نکونام.
7- ... .


نفس الرحمان;716098 نوشت:

برادر یا خواهر گرامی؛ هیچ گاه در مُباحِثات علمی در صدد آن نباشید که با گرد و خاک کردن سخنتان را به کرسی بنشانید؛ چون غیر از آنکه ممکن است طرف مقابلتان مهارت بیشتری در این امر داشته باشد، شیوه درست و خداپسندانه‌ای نیست.

بنده هم به شما توصیه می کنم که ابتدا خودتان به توصیه هایتان عمل کنید و همچنین قدری ملایمتر به بحث بنشینید.

بهتر است منتظر نظر کارشناس باشیم.

پرسش:
با سلام. مقدمتاً لازم می دانم تأکید کنم که بنده نه ماتریالیست هستم و نه مخالف عرفان، ولی با مطالعاتی که در این دو مقوله داشتم شباهتهایی در ایندو پیدا کردم، که خواهشمندم کارشناسان مربوطه بنده را روشن کنند:

ماده مثل وجود است: در تعریف ماتریالیستها، هر چه که انتزاعی نیست، مادی است، لذا ماده حقیقت هستی است. اینجا ماتریالیستها به همان چیزی که ما می گوییم وجود، می گویند ماده، فقط مجردات و جوهر هدفمندی که در عالم متجلی شده است، را انکار می کنند.

تجلی: در ماتریالیسم، هر چه که هست، تجلی ماده است و هر عرفان هر چه هست تجلی وجود حقیقی است.

فناناپذیری ماده: همانطور که عدم برای وجود معنا ندارد، در ماتریالیسم هم، به دلیل قانون پایستگی انرژی، ماده معدوم نمی گردد. البته ماتریالیستها بر اساس همین اصل که ماده و انرژی به وجود نمی آیند، مخلوق بودن ماده را انکار می کنند.

مراتب: در عرفان نظری خدا در مرتبۀ ذات تنهاست و هیچ محدودیتی ندارد، ولی در مراتب پایینتر تجلی می کند و احکام موطن را می پذیرد. در ماتریالیسم، ماده وقتی به صورت انرژی است هیچ محدودیتی ندارد، ولی همین انرژی وقتی در صورتهای محدود ظهور می کند، به شکل الکترون و پروتون ظاهر می گردد، و احکام اجسام و مایعات و گازها را می پذیرد.

تناقض در نبودن: ما در بحث علی و معلولی اینگونه به یک واجب الوجود، که همان وجود حقیقی است، می رسیم که اگر چنین وجودی نمی بود، ما نیز نمی بودیم. حال به طور مشابه اگر ماده نمی بود، ما نیز نبودیم، زیرا ما موجوداتی مادی هستیم!
پاسخ:

وجود این شباهت ها چه چیزی را اثبات می کند؟
موضوع عرفان نظری فقط توحید است و هر بحثی هم در آن صورت گیرد در حول بحث توحید است.در فلسفه هم وجودات غیر مادی اثبات می شود و هم اشرف بودن آنها بر ماده. همچنین ماده مرتبه تنزل یافته وجود است که پایین تر از آن متصور نیست.
حال احکامی که شما برای ماده در بیان ماتریالیست ها گفتید منافاتی با این اخس بودن ماده ندارد.ماده را هر چه تعریف کنید بازهم اخس است و مرتبه نازله وجود و البته محدود.
انرژی هم هر تعریفی داشته باشد با ابزار مادی قابل اندازه گیری یا تشخیص است ولی مجردات در فلسفه با هیچ ابزار مادی قابل بررسی نیستند و به براهین عقلی که قابل مناقشه نیستند اثبات می شوند.
خداوند متعال هم وجود اعلی و اشرفی است که علت همه ی وجودات دیگر است و همه موجودات اعم از مجردات و مادیات در اصل وجود و بقا محتاج اویند و از همین رو خداوند در فلسفه واجب الوجود و باقی موجودات ممکن الوجود نامیده می شوند.
عدم و معدوم مطلق هم در حقیقت چیزی نیست و به طفیل وجود مطرح و درک می شود،زیرا اگر شما به هر چیزی اشاره کنید که آن عدم است یا معدوم مطلق،آن چیز معدوم نبوده که مورد اشاره قرار می گیرد.
البته عدم مضاف در عالم خارج متصور است،مثلا سعید نویسنده است و آشپز نیست،لذا عدم آشپز بودن در مورد سعید قابل تصور است.این را می گویند عدم مضاف که قابل تصور است اما عدم مطلق خیر،قابل تصور نیست و به طفیل وجود معقول و مدرک قرار می گیرد.چون وجود فهم و درک می شود عقل می تواند مقابلش که عدم است را نیز تعقل کند،اما در عالم خارج عدم مطلق وجود ندارد.

موضوع قفل شده است