از حوزه تا بدر
تبهای اولیه
مجید عامری در بهار 1344 در یک خانواده مذهبی چشم به جهان گشود. از همان کودکی عشق و علاقهٔ بسیاری به علوم اسلامی داشت این علاقه باعث شد که به کلاسهای حوزه قدم بردارد و در محضر اساتیدی بزرگواری همچون حاجآقا نیشابوری (ره) و حاجآقا جاویدی به علمآموزی مشغول شد. با شروع جنگ تحمیلی خود را به میدان جنگ رساند. بارها به منطقه اعزام شد و در عملیات متعددی همچون والفجر مقدماتی، والفجر 3 و خیبر شرکت کرد. گویا چهرهاش هیچگونه خستگی را به خود راه نمیداد و درحالیکه فقط نوزده بهار از عمر گرانبهای خود را سپری کرده بود، در عملیات بدر در جزیره مجنون لباس زیبای شهادت را به تن کرد و جام وصال را سر کشید و در تاریخ 22/12/1363 آسمانی شد و نامش تا ابد بر پیشانی تاریخ درخشان ماند. در ادامه خاطراتی کوتاه از شهید مجید عامری را ازنظر میگذرانید. کی درس میخوانی؟ دوست شهید عامری در بیان خاطرهای از او میگوید: از مجید پرسیدم «تو که همیشه در جبههای، پس کی درس میخوانی؟ چرا به حوزه برنمیگردی و درست را ادامه نمیدهی؟» گفت: «جبهه به حضور ما نیاز دارد مردم و رزمندهها نگاهشان به ماست» گفتم: «پس درست چه میشود؟» گفت: «از قم برایم نوار درسی آوردهاند، بهجای استراحت درس میخوانم تا از دیگران عقب نمانم. خودم میدانم که وظیفه شرعی دیگر من درس خواندن است». در جبهه هم خوب میجنگید، هم خوب درس میخواند و هم خوب تبلیغ میکرد. خوشبوتر دوست دیگر شهید میگوید: همیشه خوشبو بود، مسجد که میآمد خوشبوتر! میگفت: «اگر شما بخواهید پیش یک مقام یا شخص مهمی بروید، چه میکنید؟ سعی نمیکنید بهترین حالت را داشته باشید؟ موقع نماز هم شما در مقابل مهمترین مقام دنیا و آخرت قرار دارید؛ پس هم حواستان را خوب جمع کنید و هم خوشبو باشید.»
همیشه قرآن بخوانید
دوست شهید عامری ادامه داد: مجید میگفت «همیشه قرآن بخوانید.» گفتم: «مگر میشود؟» راه میرفت قرآن میخواند، میخوابید قرآن میخواند، هر کاری که انجام میداد همزمان قرآنش را هم میخواند. قرار گذاشتیم که عصر پنجشنبه به گلزار شهدا برویم. وقتی دنبالش رفتم مادرش گفت: در حمام مشغول غسل مستحبی است.
همینطور که منتظر بودم صدایی به گوشم خورد. صدای قرآن بود. دقت که کردم، دیدم صدای مجید است که دارد در حمام هم قرآن میخواند! چه قدر هم دلنشین میخواند. موقع نماز هم شما در مقابل مهمترین مقام دنیا و آخرت قرار دارید؛ پس هم حواستان را خوب جمع کنید و هم خوشبو باشید منتظر خوشمزه!
خواهر شهید عامری مهربانی و شوخطبعی برادرش در منزل را اینگونه بیان میکند: روز نان پزی بود. مادرم و بقیه زنهای همسایه از صبح تا شب مشغول پختن نان میشدند و فرصتی برای درست کردن ناهار نداشتند. ما هم که همگی مدرسه بودیم. اتفاقاً آن روز خیلی گرسنه بودم و عجیب ضعفم گرفته بود. ولی چون یادم بود که نان پزی داریم و از ناهار خبری نیست با ناامیدی بهطرف خانه برگشتم. وقتی وارد خانه شدم دیدم سفره پهن است و یک غذای لذیذ وسط سفره منتظر ماست! به خاطر درست کردن ناهار از مادرم تشکر کردم؛ ولی او گفت: «از من تشکر نکن. از مجید تشکر کن. او ناهار را درست کرده!» مجید خندید و گفت: «قابل شمارا ندارد.» چقدر خوشمزه بود. حقالناس
مادر شهید عامری گفت: برای نماز شب که بلند میشد، خیلی مواظب بود سروصدا نکند. درها را خیلی آرام باز و بسته میکرد. کفشهایش را در دستش میگرفت و پاورچینپاورچین راه میرفت که نکند یکوقت مزاحم خواب دیگران شود. چون حقالناس است. همیشه میگفت: «ممکن است خدا حق خودش را ببخشد، اما از حقالناس نمیگذرد.»
دائم از ما حلالیت میطلبید و میگفت: اگر باعث اذیت و آزار شما شدهام، مرا حلال کنید.
[/HR] منبع: خبرگزاری دفاع مقدس