اگر خداوند همه چیز را آفریده پس خدا را که آفریده است؟

تب‌های اولیه

26 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
اگر خداوند همه چیز را آفریده پس خدا را که آفریده است؟


با سلام
اصل این سوال از یک اشتباه سرچشمه گرفته است و آن اشتباه در این جمله است "هر موجودی ، مبدأ یا علتی دارد" . در حالی که جمله صحیح آن است که هر پدیده یا هر چیزی که نبوده و سپس به وجود آمده ، مبدأ و علتی لازم دارد.
توضیح آن که: گاهی یک اشتباه یا مغالطه لفظی باعث می شود که مطلبی بسیار ساده به صورت یک سؤال یا اشکال مهم قلمداد شود.
فلاسفه الهی و همه خداپرستان معتقدند که هر معلولی، علت می خواهد و هر پدیده‏ای، پدید آورنده میخواهد و هر آفریده‏ای، آفریدگار می خواهد. از این جمله‏ها به خوبی روشن است چیزی که معلول، پدیده و آفریده نباشد، از این قانون خارج است و چون به عقیده خداپرستان خدا معلول و آفریده شده و پدیده نیست، از این قانون عمومی خارج است.
مادی گرایان یک لفظ را اشتباهاً یا از روی مغالطه عوض کرده‏اند، یعنی به جای این که بگویند هر معلولی، علت می خواهد، گفته‏اند هر موجودی، علت می خواهد. نیز به جای این که بگویند: هر آفریده و پدیده‏ای، آفریدگار و پدید آورنده می خواهد، گفته‏اند، هر چیزی آفریدگار و پدید آورنده می خواهد، سپس پرسیده‏اند که پس آفریدگار و پدید آورنده و علت خدا چیست؟
پاسخ این اشکال آن است که هر موجودی نیاز به آفریدگار ندارد تا بگوییم خدا هم یکی از موجودات است، پس آفریدگار او کیست؟ ، بلکه هر آفریده‏ای آفریدگار می خواهد و خدا آفریده نیست تا به حکم این قانون آفریدگار بخواهد. کاملا روشن است که اگر موجودی فرض شود که همیشه بوده و هیچ گاه معدوم نبوده تا به وجود آید ، نیاز به آفریده و علت نیز نخواهد داشت.
پاسخ سؤال را به بیان ساده‏تر می توان بیان کرد:
اگر کسی سؤالات ذیل را از شما بپرسد، چه پاسخی به آن می دهید:
رطوبت هر چیز از آب است، رطوبت آب از چیست و از کجا است؟
چربی همه غذاها از روغن است، چربی روغن از چه و از کجا است؟
شوری همه چیز از نمک است، شوری نمک از چیست؟
وقتی به اتاق کار خود یا منزل مسکونی خود نگاه می کنید و می بینید روشن است، از خود می پرسید آیا روشنایی از خود اتاق است؟ فوراً به خود پاسخ منفی می دهید، زیرا اگر روشنی اتاق از خود می جوشید، نباید هیچ وقت تاریک بشود، در حالی که پاره‏ای از اوقات تاریک و گاهی روشن است. پس روشنی آن از جای دیگر است. به این نتیجه می رسیم که روشنی اتاق و خانه ما در اثر ذرات یا امواج نور است که به آن تابیده است. آن گاه از خود سؤال می کنیم روشنی خود نور از کجا است؟ پاسخ این است که روشنی نور از خود آن است.
نیز به سؤال‏های قبلی پاسخ می دهیم که رطوبت آب، چربی روغن و شوری نمک از چیز دیگری نیست.
این خاصیت طبیعی و ذاتی آن‏ها است. آب ذاتاً مرطوب است. روغن ذاتاً چرب است و نمک ذاتاً شور است. نیز نور ذاتاً روشن است. در هیچ نقطه جهان نمی توانیم نوری پیدا کنیم که تاریک باشد و چیز دیگر آن را روشن کرده باشد. ذرات نور هر جا باشند، روشن اند و روشنی جزء ذات آن‏ها است.
روشنایی ذرات نور از چیز دیگر و عاریتی نیست. ممکن است ذرات نور از بین برود، ولی ممکن نیست موجود باشند، ولی تاریک! بنابراین اگر کسی بگوید روشنایی هر محوطه‏ای از جهان، معلول نور است، پس روشنایی خود نور از کجا است، فوراً می گوییم روشنایی نور جزء ذات آن است.
هم چنین هنگامی که سؤال شود هستی هر موجودی از خدا است، پس هستی خدا از کیست، پاسخ می دهیم هستی خدا ذاتی او و از خود او است و از جای دیگر نیست، مانند این که بپرسیم اصل وجود و هستی از چه چیزی به وجود آمده است؟ و مبدأ اصل وجود چیست ؟ معلوم است که اصل وجود و هستی از چیزی به وجود نمی آید، چون هر چیز دیگرغیر از وجود، عدم و نیستی است و وجود و هستی از عدم و نیستی به وجود نمی آید.
به عبارت دیگر وجود حق تعالی مساوی با وجود مطلق و اصل و حقیقت وجود است و همان گونه که بی معنا است که سوال کنیم ، اصل و حقیقت وجود چگونه به وجود آمده است ؟ یا مبدأ آن چیست ؟بی معنا است که بگوئیم که خدا چگونه به وجود آمده است؟ چون فرض چنین سوالی این است که خدا نبوده و بعد به وجود آمده است و حالا در مورد چگونگی خدا سوال می کنیم. اما وقتی که وجود خداوند ازلی و ابدی و مساوی با حقیقت و اصل وجود و هستی باشد ، فرض این که خدازمانی نبوده است ، نیز اشتباه است ، پس دیگر نوبت به سوال از چگونگی به وجود آمدن اصلا نمی رسد.
در مورد مثال های زده شده نیز باید توجه داشت که منظور از ذاتی بودن رطوبت برای آب، شوری برای نمک، چربی برای روغن و... هرگز این نیست که مثلاً رطوبت آب چون ذاتی آن است، پس آفریدگاری ندارد، بلکه منظور این است که آفریدگار جهان، آب را طبعاً و ذاتاً مرطوب آفریده است، به طوری که هرگز نمی توان رطوبت را از آب جدا کرد. همان گونه که وجود و هستی را نمی توان از خداوند جدا فرض کرد .این مثال‏ها برای نزدیک کردن مطلب به ذهن زده می شود وگرنه بین این مثال‏ها و موضوع مورد بحث، تفاوت زیادی است، زیرا وقتی می گوییم وجود همه چیز از خدا است و وجود خدا از او است، یعنی آفریده کسی نیست و وجود و هستی، ذاتی او است.
اما وقتی می گوییم روشنایی همه چیز از نور است و روشنایی نور از خود او است، معنایش این نیست که نور آفریدگاری ندارد، بلکه معنایش این است که آفریدگار جهان نور را این طور آفریده است که روشنایی جزء ذات او باشد و روشنائی از نور جدا نیست ، همان گونه که وجود و هستی از خداوند جدا نیست.
جهت آگاهی بیشتر به کتاب علل گرایش به مادیگری ، بحث ریشه نیازمندی اشیاء به علت مراجعه فرمائید.

رضا;22653 نوشت:

با سلام
اصل این سوال از یک اشتباه سرچشمه گرفته است و آن اشتباه در این جمله است "هر موجودی ، مبدأ یا علتی دارد" . در حالی که جمله صحیح آن است که هر پدیده یا هر چیزی که نبوده و سپس به وجود آمده ، مبدأ و علتی لازم دارد.
توضیح آن که: گاهی یک اشتباه یا مغالطه لفظی باعث می شود که مطلبی بسیار ساده به صورت یک سؤال یا اشکال مهم قلمداد شود.
فلاسفه الهی و همه خداپرستان معتقدند که هر معلولی، علت می خواهد و هر پدیده‏ای، پدید آورنده میخواهد و هر آفریده‏ای، آفریدگار می خواهد. از این جمله‏ها به خوبی روشن است چیزی که معلول، پدیده و آفریده نباشد، از این قانون خارج است و چون به عقیده خداپرستان خدا معلول و آفریده شده و پدیده نیست، از این قانون عمومی خارج است.
مادی گرایان یک لفظ را اشتباهاً یا از روی مغالطه عوض کرده‏اند، یعنی به جای این که بگویند هر معلولی، علت می خواهد، گفته‏اند هر موجودی، علت می خواهد. نیز به جای این که بگویند: هر آفریده و پدیده‏ای، آفریدگار و پدید آورنده می خواهد، گفته‏اند، هر چیزی آفریدگار و پدید آورنده می خواهد، سپس پرسیده‏اند که پس آفریدگار و پدید آورنده و علت خدا چیست؟
پاسخ این اشکال آن است که هر موجودی نیاز به آفریدگار ندارد تا بگوییم خدا هم یکی از موجودات است، پس آفریدگار او کیست؟ ، بلکه هر آفریده‏ای آفریدگار می خواهد و خدا آفریده نیست تا به حکم این قانون آفریدگار بخواهد. کاملا روشن است که اگر موجودی فرض شود که همیشه بوده و هیچ گاه معدوم نبوده تا به وجود آید ، نیاز به آفریده و علت نیز نخواهد داشت.
پاسخ سؤال را به بیان ساده‏تر می توان بیان کرد:
اگر کسی سؤالات ذیل را از شما بپرسد، چه پاسخی به آن می دهید:
رطوبت هر چیز از آب است، رطوبت آب از چیست و از کجا است؟
چربی همه غذاها از روغن است، چربی روغن از چه و از کجا است؟
شوری همه چیز از نمک است، شوری نمک از چیست؟
وقتی به اتاق کار خود یا منزل مسکونی خود نگاه می کنید و می بینید روشن است، از خود می پرسید آیا روشنایی از خود اتاق است؟ فوراً به خود پاسخ منفی می دهید، زیرا اگر روشنی اتاق از خود می جوشید، نباید هیچ وقت تاریک بشود، در حالی که پاره‏ای از اوقات تاریک و گاهی روشن است. پس روشنی آن از جای دیگر است. به این نتیجه می رسیم که روشنی اتاق و خانه ما در اثر ذرات یا امواج نور است که به آن تابیده است. آن گاه از خود سؤال می کنیم روشنی خود نور از کجا است؟ پاسخ این است که روشنی نور از خود آن است.
نیز به سؤال‏های قبلی پاسخ می دهیم که رطوبت آب، چربی روغن و شوری نمک از چیز دیگری نیست.
این خاصیت طبیعی و ذاتی آن‏ها است. آب ذاتاً مرطوب است. روغن ذاتاً چرب است و نمک ذاتاً شور است. نیز نور ذاتاً روشن است. در هیچ نقطه جهان نمی توانیم نوری پیدا کنیم که تاریک باشد و چیز دیگر آن را روشن کرده باشد. ذرات نور هر جا باشند، روشن اند و روشنی جزء ذات آن‏ها است.
روشنایی ذرات نور از چیز دیگر و عاریتی نیست. ممکن است ذرات نور از بین برود، ولی ممکن نیست موجود باشند، ولی تاریک! بنابراین اگر کسی بگوید روشنایی هر محوطه‏ای از جهان، معلول نور است، پس روشنایی خود نور از کجا است، فوراً می گوییم روشنایی نور جزء ذات آن است.
هم چنین هنگامی که سؤال شود هستی هر موجودی از خدا است، پس هستی خدا از کیست، پاسخ می دهیم هستی خدا ذاتی او و از خود او است و از جای دیگر نیست، مانند این که بپرسیم اصل وجود و هستی از چه چیزی به وجود آمده است؟ و مبدأ اصل وجود چیست ؟ معلوم است که اصل وجود و هستی از چیزی به وجود نمی آید، چون هر چیز دیگرغیر از وجود، عدم و نیستی است و وجود و هستی از عدم و نیستی به وجود نمی آید.
به عبارت دیگر وجود حق تعالی مساوی با وجود مطلق و اصل و حقیقت وجود است و همان گونه که بی معنا است که سوال کنیم ، اصل و حقیقت وجود چگونه به وجود آمده است ؟ یا مبدأ آن چیست ؟بی معنا است که بگوئیم که خدا چگونه به وجود آمده است؟ چون فرض چنین سوالی این است که خدا نبوده و بعد به وجود آمده است و حالا در مورد چگونگی خدا سوال می کنیم. اما وقتی که وجود خداوند ازلی و ابدی و مساوی با حقیقت و اصل وجود و هستی باشد ، فرض این که خدازمانی نبوده است ، نیز اشتباه است ، پس دیگر نوبت به سوال از چگونگی به وجود آمدن اصلا نمی رسد.
در مورد مثال های زده شده نیز باید توجه داشت که منظور از ذاتی بودن رطوبت برای آب، شوری برای نمک، چربی برای روغن و... هرگز این نیست که مثلاً رطوبت آب چون ذاتی آن است، پس آفریدگاری ندارد، بلکه منظور این است که آفریدگار جهان، آب را طبعاً و ذاتاً مرطوب آفریده است، به طوری که هرگز نمی توان رطوبت را از آب جدا کرد. همان گونه که وجود و هستی را نمی توان از خداوند جدا فرض کرد .این مثال‏ها برای نزدیک کردن مطلب به ذهن زده می شود وگرنه بین این مثال‏ها و موضوع مورد بحث، تفاوت زیادی است، زیرا وقتی می گوییم وجود همه چیز از خدا است و وجود خدا از او است، یعنی آفریده کسی نیست و وجود و هستی، ذاتی او است.
اما وقتی می گوییم روشنایی همه چیز از نور است و روشنایی نور از خود او است، معنایش این نیست که نور آفریدگاری ندارد، بلکه معنایش این است که آفریدگار جهان نور را این طور آفریده است که روشنایی جزء ذات او باشد و روشنائی از نور جدا نیست ، همان گونه که وجود و هستی از خداوند جدا نیست.
جهت آگاهی بیشتر به کتاب علل گرایش به مادیگری ، بحث ریشه نیازمندی اشیاء به علت مراجعه فرمائید.

شما میگویید هر افریده .افریننده ای میخواهد
شما با کدام دلیل ثابت کردین جهان افریده شده که برای ان افریننده قائل میشوید؟
مسلم اگر موجودی به نام خدا بتواند بی اغاز باشد موجودی مثل طبیعت هم میتواند بی اغاز باشد
تا به حال کسی نتوانسته برای طبیعت اغازی پیدا کند(فیزیک)
در فلسفه هم نمیتوان برای چیزی اغازی پیدا کرد
زیرا در این صورت باید گفت ان چیز از عدم امده.که محال است
اشکال اساسی بالا در این جاست که شما اول باید ثابت کنین که جهان اغازی داشته
دوم باید ثابت کنین که جهان برای اغاز نیاز به فاعلی دارد
بعد میرسیم به به مقوله خدا
چطور زمانی که ثابت نشده جهان افریده است شما ان را افریده می نامید؟

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام علیکم

gsaeed;177784 نوشت:
مسلم اگر موجودی به نام خدا بتواند بی اغاز باشد موجودی مثل طبیعت هم میتواند بی اغاز باشد

نخیر اگر میشد طبیعت بی آغاز باشد ما اعتقاد به خدا نداشتیم(دلیل می آورم صبر کنید)

gsaeed;177784 نوشت:
تا به حال کسی نتوانسته برای طبیعت اغازی پیدا کند(فیزیک)

کسی هم نتوانسته بی آغازی آن را پیدا کند!!(هر چند نظریه بیگ بنگ برای جهان آغازی اثبات میکند)

gsaeed;177784 نوشت:
در فلسفه هم نمیتوان برای چیزی اغازی پیدا کرد زیرا در این صورت باید گفت ان چیز از عدم امده.که محال است

از عدم(من لا شیء) نیامده بلکه خدا آن را لامن شیء ایجاد کرده است

gsaeed;177784 نوشت:
اشکال اساسی بالا در این جاست که شما اول باید ثابت کنین که جهان اغازی داشته
دوم باید ثابت کنین که جهان برای اغاز نیاز به فاعلی دارد
بعد میرسیم به به مقوله خدا

شما کمک کنید با هم ثابت میکنیم

سوال: ماده چیست؟

التماس دعا

gsaeed;177784 نوشت:
شما میگویید هر افریده .افریننده ای میخواهد
شما با کدام دلیل ثابت کردین جهان افریده شده که برای ان افریننده قائل میشوید؟
مسلم اگر موجودی به نام خدا بتواند بی اغاز باشد موجودی مثل طبیعت هم میتواند بی اغاز باشد
تا به حال کسی نتوانسته برای طبیعت اغازی پیدا کند(فیزیک)
در فلسفه هم نمیتوان برای چیزی اغازی پیدا کرد
زیرا در این صورت باید گفت ان چیز از عدم امده.که محال است
اشکال اساسی بالا در این جاست که شما اول باید ثابت کنین که جهان اغازی داشته
دوم باید ثابت کنین که جهان برای اغاز نیاز به فاعلی دارد
بعد میرسیم به به مقوله خدا
چطور زمانی که ثابت نشده جهان افریده است شما ان را افریده می نامید؟

با سلام خدمت شما و تشکر از مطالب دوستان عزیز، ما در فلسفه اثبات می کنیم( در ادامه مباحث اگر خواستید دلایل آن را هم ذکر می کنم) که جهان باید یک واجب الوجود داشته باشد، زبراد در غیر این صورت با توجه به بطلان تسلسل اصلا موجودی تحقق نمی یابد. ما اثبات خواهیم کرد که دنیا نمی تواند آن واجب الوجود باشد که فلاسفه اثبات کرده اند، چرا که صفاتی را که عقل برای این واجب اثبات می کند، هرگز نمی تواند در ماده یافت شود؛ پس ماده نمی تواند آن واجب الوجود اثبات شده توسط عقل باشد.
ادامه دارد...

سلام و عرض ا دب خدمت مهدی عباس زاده گرامی

مهدی عباس زاده;187791 نوشت:
سوال: ماده چیست؟

جهان اطراف و پیرامون ما و خود ما که از تعامل اجزاء محیط اطرافمان شکل گرفتیم ماده است

از دیدگاه فیزیک ماده تعریف خود را دارد
که مهمترین استنباطهای پذیرفته آن این است که
1-ماده فرم متراکم انرژی است با استفاده از فرمول معروف انشنین e=m*c^2
2-ماده و انرژی نه خلق میشود و نه نابود میشود بلکه از شکلی به شکل دیگر تغییر می یابد
3- فرمهای مختلفی از انرژی شناخته شده است که بنیادیترین آنها:
نیروی جاذبه(گرانی اجسام وکشش بین سیارات و اجرام آسمانی)
نیروی الکترو مغناطیس (امواج رادیویی نور و X و ...)
نیروی هسته ای ضعیف(موجب تزلزل ثبات هسته های بزرگ میشود و موجب تشعشع رادیو اکتیویته ایزوتوپها ، بمبها و نیروگاه های هسته ای هست)
نیروی هسته ای قوی(نیرویی که موجب پایداری و استحکام هسته اتم (محکم چسباندن نوکلئونها( شامل نوترونها و پروتونها)گرد یکدیگر در هسته اتم ، آزاد شدن آن موجب درخشندگی خورشید و ستاره هاو گرمایش نیروگاه های هسته ای میشود)
دانشمندان امید دارند با یافتن رابطه ای بنیادین یکسانی و تبدیل این نیرو ها را به یکدیگر بیابند
روابط بین اجزاء جهان ماده بر اساس ابعادشان مکانیک و سیستم خاص خود را طلب میکند
در ابعاد زندگی روزمره ما مکانیک نیوتون کارساز و مبین تعامل جهان اطراف است
در ابعاد ریز و زیر اتمی و ذرات بنیادین مکانیک کوانتومی حاکم است که چون ما در جهانی سه بعدی به همراه زمان زندگی میکنیم دریافت عینی و ملموس مکانیک کوانتوم به سختی برایمان قابل درک است
و در ابعاد کیهانی نظریه نسبیت عام انشتین چاره ساز است

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام علیکم

متحیر;188839 نوشت:
-ماده فرم متراکم انرژی است با استفاده از فرمول معروف انشنین e=m*c^2

آیا قبول دارید که طبق فرمول فوق سرعت و حرکت و زمان اجزای جدایی ناپذیر ماده است؟
(باقی مطالب را هم بعدا بهش میپردازیم راستی از تاخیر عذر میخوام مسافرت بودم)

التماس دعا

سلام و عرض ادب خدمت شما دوست عزیز

مهدی عباس زاده;189321 نوشت:
آیا قبول دارید که طبق فرمول فوق سرعت و حرکت و زمان اجزای جدایی ناپذیر ماده است؟

در فرمول معروف انشنین e=m*c^2 با استفاده از عدد ثابت سرعت نور نسبت تراکم بین جرم و انرژی تعیین میشود

در منظر فیزیک
تغییرات فاصله نسبت به زمان برابر سرعت است
پس سرعت منتج از زمان است

از طرفی
گذر زمان کاملاً نسبی است
زمان بواسط شدت تراکم ماده کند و در حد صفر میشود

بنابراین زمان و سرعت وجود مستقلی از خود ندارند
[SPOILER]
عجیب آنکه شدت جرم ماده با یک نسبت نمایی نسبت به سرعت نور به حد بینهایت میل میکند و بر همین پایه است که سرعت نور نهایت سرعت اشیاء جهان است و تنها ذرات بدون جرم به سرعت نور میرسند
[/SPOILER]

خدا آفریننده ندارد، زیرا موجودی نیازمند به آفریننده است كه ممكن الوجود و پدیده باشد، یعنی قبلاً وجود هستی نداشته و برای پدید آمدن نیاز به پدید آورنده داشته باشد، ولی خدا این گونه نیست، یعنی او ممكن الوجود و پدیده نیست، بلكه واجب الوجود و ازلی است و هستی را دارا است و نیاز به بخشندة هستی ندارد. پس هستی مخلوقات از خدا است، ولی هستی خدا از چیزی دیگر نیست، بلكه او خود دارای هستی و بلكه عین هستی است و موجودی كه چیزی را داشته باشد، دیگر در داشتن آن نیاز به دیگری ندارد.
شوری هر چیز از نمك است، ولی شوری نمك ذاتی است، یعنی ذاتاً شور است. چربی همه غذاها از روغن است، ولی چربی روغن ذاتی است.
هستی همة مخلوقات از خدا است، ولی هستی خدا ذاتی است. به دیگر سخن: خدا عین هستی است و موجودی كه عین هستی است و خودِ هستی است، خالی از هستی نیست تا نیازمند به هستی بخش باشد. چیزی نیازمند هستی بخش است كه هستی نداشته باشد، اما خداوند ذاتش هستی است و ذاتش وجود است.
از طرف دیگر اگر خدا مانند سایر موجودات نیاز به علت پدپد آورنده داشته باشد، لازم می آید جملگی جهان معلول بدون علت باشد. واضح است كه معلول بدون علت امكان ندارد. پس برای این كه همه آفریده ها بدون علت نباشند لازم است از خدایی سرچشمه گرفته باشند كه معلولیت در او راه نداشته باشد.
اگر قرار باشد كه خدا نیز علتی داشته باشد و كسی او را به وجود آورده باشد، دیگر خدا نخواهد بود، بلكه موجودی كه او را به وجود آورده، بالاتر از او است و او می تواند خدا باشد. در هر حال باید به موجودی برسیم كه دیگر نیاز به هیچ كس و هیچ چیز نداشته باشد و همان خدا است وگرنه جهان هستی، معلول بدون علت خواهد شد

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام علیکم

متحیر;189540 نوشت:
سرعت نور نهایت سرعت اشیاء جهان است و تنها ذرات بدون جرم به سرعت نور میرسند

دوست عزیز آیا از همین جمله مشخص نیست که زمان جزء جدایی ناپذیر ماده هست؟

دلیل: شما هر ماده ای رو پیدا کنید نهایت سرعتش به سرعت نور میرسد اما همین نور هم در زمان زندگی میکند 300000 متر بر ثانیه سرعت دارد و هیچگاه زمان برای نور صفر نمیشود!!

منظور از زمان فرسایش نیست که شما بفرمایید چون شخص 20 ساله اگر 30000سال با سرعت نور حرکت کند نمیمیرد پس زمان برای او نمیگذرد!!

شما واحد زمان مورد نظر خودتون رو (1 به توان منفی 10000000000000000000000000000000000) ثانیه در نظر بگیرید آیا شما ماده ای سراغ دارید که از زمان با این واحد هم فرار کند؟

سوال خود را دو مرتبه تکرار میکنم آیا شما قبول دارید که زمان جزء جدایی ناپذیر ماده است؟
(ببخشید بنده شاید قریب به یه هفته نباشم)

التماس دعا

gsaeed;177784 نوشت:
شما با کدام دلیل ثابت کردین جهان افریده شده که برای ان افریننده قائل میشوید؟ مسلم اگر موجودی به نام خدا بتواند بی اغاز باشد موجودی مثل طبیعت هم میتواند بی اغاز باشد تا به حال کسی نتوانسته برای طبیعت اغازی پیدا کند(فیزیک) در فلسفه هم نمیتوان برای چیزی اغازی پیدا کرد زیرا در این صورت باید گفت ان چیز از عدم امده.که محال است اشکال اساسی بالا در این جاست که شما اول باید ثابت کنین که جهان اغازی داشته دوم باید ثابت کنین که جهان برای اغاز نیاز به فاعلی دارد بعد میرسیم به به مقوله خدا چطور زمانی که ثابت نشده جهان افریده است شما ان را افریده می نامید؟

باسلام
کسی تا بحال ادعاء نکرده که جهان .ماده قدیم است وازاول بوده است وازطرف دیگر امورمادی حتی سلولهای بدن انسان دائما درحال تغییرهستند وبراساس حرکت جوهری ماده نیز که جزء جواهر است در حال حرکت وبه تبع آن در حال تغییر می باشدوچیزی که دائمادرحال تغییر وتحول است نمی تواند آفرییننده نداشته باشد واین دلیل بر امکان اوست وهر ممکنی نیاز به آفرییننده ای دارد.
اما خداوند متعال غنی بالذات است وواجب الوجود وبراساس قانون علت ومعلول چیزی نیاز به علت دارد که ممکن الوجود باشد.
این طبیعتی که دائما درحال تغییر است باید مبدئی داشته باشد که سرچشمه این تحولات است این سرچشمه اگر وجودش از خودش است ونیاز به چیزی ندارد همان خداست واگر مثل بقیه مظاهر طبیعت که همان ماده ومادیات است نیاز به سرچشمه ای دارد که در آخر به خدا می رسد .

نقل قول:
شما با کدام دلیل ثابت کردین جهان افریده شده که برای ان افریننده قائل میشوید
در فلسفه هم نمیتوان برای چیزی اغازی پیدا کرد

سلام .

دوست عزیز انچه ابتدا دارد(مخلوق) حد همین ابتدا بودن انرا از انتها بودن جدا می کند،انچه باطن است حد همین باطن انرا از حد ظاهرش جدا می کند،وبالعکس(مانند حقیقت و باطن الفاظ و کلام نسبت به خود الفاظ )،ولی انچه حدی نداشته باشد بین ظاهر و باطنش حدی نیست تا باعث تغایر بین ظاهر وباطن گردد؛نتیجتا ظاهر وباطن چنین موجودی عین هم است،یعنی در عین ظاهر بودن باطن است،همین اصل برای اول و اخر بودن چنین موجودی صادق است به عبارتی اول بودن او در عین اولی اخر هم هست ،یعنی حدی بین اولیت و اخریت او نیست تا انرا متمایز نماید،نتیجتا چنین موجودی که هیچ حدی نداشته باشد،اساسا ابتدا داشتن برای او نیز امری محال است.....این مطلبی است که تصور ان مشکل است ،نه تصدیق ان...........

این اجمالش بود..

سلام و عرض ا دب خدمت مهدی عباس زاده گرامی

مهدی عباس زاده;189732 نوشت:
شما هر ماده ای رو پیدا کنید نهایت سرعتش به سرعت نور میرسد

دوست عزیز هیچ ذره دارای جرمی نمیتواند به سرعت نور برسد
زیرا در نزدیک شدن به سرعت نور آنقدر جرم ذرات افزایش پیدا میکند و رو به بی نهایت میگذارد که عملاً هیچ نیرویی برای افزایش سرعت آن جرم و رساندن سرعت آن به حد نور وجود ندارد
به همین خاطر است ذراتی را که سرعتشان را برابر نور میگیرند جرم آنها را برابر صفر فرض میکنند
مثل فوتون
و در سرعت نور گذر زمان وجود ندارد
هر چند در کمتر از سرعت نور به طور نمایی زمان به و جود می یابد و بسط پیدا می کند
برای فوتون که با سرعت نور سیر میکند زمتان معنا ندارد
در سیاهچاله هم چون جرم بسیار چگال شده گذر زمان بطئی کُند و در حد صفر هست

مهدی عباس زاده;189732 نوشت:
سوال خود را دو مرتبه تکرار میکنم آیا شما قبول دارید که زمان جزء جدایی ناپذیر ماده است؟

زمان مستقل از ماده نیست هر جا ماده باشد بسته به شدت چگال جرم و سرعت ماده زمان شکل میگیرد
زمان یک نسبت است برای فهمیدن توالی های تغییرات ماده
اگر این تغییرات نباشد زمان هم نیست
مهدی عباس زاده;189732 نوشت:
(ببخشید بنده شاید قریب به یه هفته نباشم)

با آرزوی سلامتی و بهروزی برای شما
موفق باشید

gsaeed;177784 نوشت:
شما میگویید هر افریده .افریننده ای میخواهد
شما با کدام دلیل ثابت کردین جهان افریده شده که برای ان افریننده قائل میشوید؟
مسلم اگر موجودی به نام خدا بتواند بی اغاز باشد موجودی مثل طبیعت هم میتواند بی اغاز باشد
تا به حال کسی نتوانسته برای طبیعت اغازی پیدا کند(فیزیک)
در فلسفه هم نمیتوان برای چیزی اغازی پیدا کرد
زیرا در این صورت باید گفت ان چیز از عدم امده.که محال است
اشکال اساسی بالا در این جاست که شما اول باید ثابت کنین که جهان اغازی داشته
دوم باید ثابت کنین که جهان برای اغاز نیاز به فاعلی دارد
بعد میرسیم به به مقوله خدا
چطور زمانی که ثابت نشده جهان افریده است شما ان را افریده می نامید؟

[="blue"]با سلام خدمت همه دوستان، دوست عزیز این مطلب درست است چرا که می توان گفت بله ممکن است ماده همان واجب الوجود و منشا تمام موجودات باشد. پس تا اینجا شما هم مثل ما پذیرفتید که عالم باید دارای یک واجب الوجود باشد، اما معتقد اید که همین دنیا آن واجب الوجود است.
در ادامه می گوییم عقل بشری در این رابطه قاضی است و برای واجب الوجود صفاتی را لازم می شمارد که اگر این صفات در ماده باشد ما نیز آن را می پذیریم و اگر نباشد باید آن را نظریه ای باطل دانست.
اولا: عقل می گویید واجب الوجود یعنی موجودی که وجود برای او ضروری است و قائم به نفس است و در وجود داشتن، بی نیاز مطلق است از تمام اشیاء؛ یعنی هیچ نیازی به چیزی یا کسی ندارد و تنها متکی به خود است، زیرا معنای واجب بودن همین است و بطلان تسلسل همین را می گوید. چرا که اگر خود محتاج به چیز دیگری باشد باز سوال ادامه دارد و زنجیره موجودات ختم نمی شود.
و باید پرسید آیا ماده می تواند چنین خصوصیتی داشته باشد یا خیر؛ در علم منطق بیان می شود ماده برای محقق شدن به چند علت نیاز مند است 1-عات مادی 2-علت صوری3-علت فاعلی4-علت غایی، و حداقل 3عامل اول را فلاسفه غرب نیز پذیرفته اند؛ حال سوال اینجاست ماده قطعا به علت مادی و صوری و فاعلی نیاز دارد، یعنی حداقل به ماده تشکیل دهنده خود و شکل و قالب خود نیاز دارد، یعنی قبل از وجود داشتن باید قالبی داشته باشد که در آن ریخته شود و این یعنی نیاز و با بی نیازی و واجب بودن نمی سازد. این یک دلیل که ماده نمی تواند آن واجب الوجود اثبات شده توسط عقل باشد.
ادامه دارد....[/]

[="blue"]دومین خصوصیتی را که توسط عقل برای واجب اثبات می شود عدم ترکیب در واجب متعال است، عقل می گوید حالا که واجب بی نیاز است پس باید مرکب نباشد و به اصطلاح فلاسفه بسیط باشد. اما چرا واجب نمی تواند مرکب باشد؟ به این دلیل است که چون واجب است قطعا باید نیازی به شئ دیگر نداشته باشد بهتر است بگوییم اصلا نباید هیچ نیازی داشته باشد؛ در حالی که اگر مرکب باشد و اجزاء داشته باشد نیاز مند خواهد بود، چرا که ترکیب یعنی دارای اجزاء بودن، اگر شئی دارای اجزاء باشد قطعا برای کامل شدن و ادامه حیات به اجزاء خود نیاز خواهد داشت؛ و این نیاز با بی نیازی اثبات شده توسط عقل سازگاری ندارد.
حال اگر به ماده بنگریم می بینیم تمام اجسام مرکب اند از اجزاء و دارای اتم و مولکول و... می باشند که با واجب الوجود بودن سازگاری ندارد. چرا که برای ادامه حیات به اجزای خود نیاز خواهند داشت. [/]

[="green"] با سلام مجدد، دلیل دیگری مبنی بر اینکه ماده نمی تواند واجب الوجود باشد که توسط متکلمین ارائه شده است این است که: ماده تغییر و تبدل دارد و حرکت می کند، و حرکت و تغییر و تبدل در ذات واجب ممتنع و محال است، پس ماده نمی تواند آن واجب الوجود اثبات شده توسط عقل باشد.
اما چرا در واجب حرکت راه ندارد؟ به این علت است که حرکت همیشه از نقص به سمت کمال است، یعنی آن شئ کمالی را ندارد و با این حرکت می خواهد آن کمال را بدست آورد، لذا حر کت یعنی نبودن حالت بوجود آمده در زمان های قبلی، یعنی کمبود در شئی که حرکت می کند؛ لذا تمام اشیائی که حرکت می کنند قطعا ناقص اند و دارای کمبود هایی هستند و به سمت جبران آن کمبود ها و نقص ها می روند. در حالی که اگر موجودی کامل باشد و هیچ نقصی نداشته باشد حرکت درباره او معنا نخواهد داشت، چرا که حالت منتظره ای ندارد تا بخواهد آن را به فعلیت تبدیل کند. البته این مطلب به این معنا نیست که هر موجودی که حرکت ندارد کامل است، بلکه تنها می خواهیم بیان کنیم هر موجود کامل و عاری از نقص قطعا حرکت ندارد.
از طرفی ما قبلا اثبات کردم در واجب نقص و نیاز وجود ندارد، و واجب جامع جمیع کمالات است و هیچ حالت منتظره ای در او راه ندارد، چرا که او بی نیاز است و هر نقص و کمبودی به معنای نیاز است و با واجب بودن او سازگاری ندارد؛ پس چون واجب حالت منتظره و نقص ندارد، پس حرکت در او راه ندارد، چرا که تمام کمالات را دارد و دیگر چیزی نمی ماند تا با حرکت آن را کسب کند؛ در نتیجه حرکت و تغییر و تبدل در واجب راه ندارد.
لذا می توان نتیجه گرفت چون در ماده تغییر و تبدل و حرکت وجود دارد، نمی تواند آن واجب الوجود اثبات شده توسط عقل باشد، زیرا ما اثبات نمودیم در واجب الوجود حرکت و تغییر و تبدل راه ندارد. [/]

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام علیکم

دوست عزیز جناب متحیر :

متحیر;190370 نوشت:
زیرا در نزدیک شدن به سرعت نور آنقدر جرم ذرات افزایش پیدا میکند و رو به بی نهایت میگذارد که عملاً هیچ نیرویی برای افزایش سرعت آن جرم و رساندن سرعت آن به حد نور وجود ندارد به همین خاطر است ذراتی را که سرعتشان را برابر نور میگیرند جرم آنها را برابر صفر فرض میکنند

این عبارت خودش اثبات کننده آن است که برابر صفر نیست

متحیر;190370 نوشت:
مثل فوتون و در سرعت نور گذر زمان وجود ندارد هر چند در کمتر از سرعت نور به طور نمایی زمان به و جود می یابد و بسط پیدا می کند برای فوتون که با سرعت نور سیر میکند زمتان معنا ندارد

برادر من سرعت = حرکت و حرکت = گذر زمان آیا قبول ندارید که سرعت نور = 300000m/s
آیا زمان برای نور معنا ندارد؟ برای فوتون معنا ندارد؟ پس شما واحد جدیدی برای سرعت نور ارائه دهید

متحیر;190370 نوشت:
در سیاهچاله هم چون جرم بسیار چگال شده گذر زمان بطئی کُند و در حد صفر هست

با توجه به عبارت بنده به نظرم روشن است که کند بودن مانعی برای زماندار بودن به حساب نمی آید!!
این عبارت:
مهدی عباس زاده;189732 نوشت:
شما واحد زمان مورد نظر خودتون رو (1 به توان منفی 10000000000000000000000000000000000) ثانیه در نظر بگیرید آیا شما ماده ای سراغ دارید که از زمان با این واحد هم فرار کند؟

حتی اگر دوست داشتید از این هم کوچکتر در نظر بگیرید اما در هر صورت ماده و مادی همیشه همراه زمان است

متحیر;190370 نوشت:
زمان مستقل از ماده نیست هر جا ماده باشد بسته به شدت چگال جرم و سرعت ماده زمان شکل میگیرد

ماده و مادی هم مستقل از زمان نیست مانند ابعاد سه گانه طول عرض و ارتفاع
متحیر;190370 نوشت:
زمان یک نسبت است برای فهمیدن توالی های تغییرات ماده اگر این تغییرات نباشد زمان هم نیست

فعلا کاری به توالی تغییرات نداریم(مطلب شما درست اما نمیخوام بحث رو پیچیده کنم لطفا همراهی کنید چون اول باید به یه نقطه اشتراک برسیم تا بتونیم با هم سرش بحث کنیم)

پس شما بالاخره بفرمایید تایید مینمایید که ماده(سنگ و چوب و ....) و مادی(جاذبه و ....) هرکجا که باشد زمان برادر دوقلوی(یعنی هیچکدام مستقل از دیگری نیستند ماده و مادی بی زمان معنا ندارد و زمان هم بی ماده معنا ندارد) اوست؟

منتظر جوابم برادر عزیزم

التماس دعا

سلام و عرض ادب خدمت مهدی عباس زاده گرامی

دوست عزیز جِرم فوتون صفر است و در خلأ سرعت آن برابر نور میشود
برای اندازه گیری جرم آن از ثابت پلانک استفاده میکنند :
در نظریه ذره‌ای نور:
نور از ذراتی بنام فوتون تشکیل شده که با سرعت ۲۹۹،۷۹۲،۴۵۸ متر بر ثانیه یا c در خلا منتشر می‌شوند.
برای هر فوتون اندازه حرکتی (momentum) معادل p = h/λ معرفی شده که در آن h ثابت پلانک و λ طول موج فوتون است. در این نظریه فوتون جرم ندارد و جرم سکون آن صفر است، اما جرم معادل با انرژی آن برابر است: m = E/c2 = hν/c2 = h/λc

زمان هم نسبت به ناظر و نسبت به خود فوتون اندازه گرفته میشود
اگر شما هم سرعت و هم راستابا فوتون حرکت کنید شما هیچ زمانی را برای فوتون نمیتوانید اندازه بگیریدیعنی زمان صفر ولی چنانچه فوتون با یک پدیده دیگر مثلاً الکترون برخورد کند فوتون با انتقال انرژی خود به الکترون خود از بین میرود و دیگر نیست ولی الکترون با گرفتن انرژی به یک سطح انرژی بالاتر میرود
چنانچه الکترون دوباره به سطح انرژی قبلش برگردد دوباره فوتون از خود ساطع میکند

مهدی عباس زاده;192266 نوشت:
برادر من سرعت = حرکت و حرکت = گذر زمان آیا قبول ندارید که سرعت نور = 300000m/s آیا زمان برای نور معنا ندارد؟ برای فوتون معنا ندارد؟ پس شما واحد جدیدی برای سرعت نور ارائه دهید

این سرعت برای ناظری غیر از خود فوتون و نور است نه خود فوتون

به همین خاطر است وقتی که شما به آسمان نظاره میکنید شما در حقیقت به گذشته جهان نگاه میکنید نه وضعیت الآن جهان

مهدی عباس زاده;192266 نوشت:
با توجه به عبارت بنده به نظرم روشن است که کند بودن مانعی برای زماندار بودن به حساب نمی آید!!

بله
بسته به چگال بودن زمان میتواند بسیار کند شود

مهدی عباس زاده;192266 نوشت:
ماده و مادی هم مستقل از زمان نیست مانند ابعاد سه گانه طول عرض و ارتفاع

بر طبق نظریه نسبیت عام ما پهنه فضا زمان داریم مکان به طور مطلق فارغ از اشیاء و اجرام وجود ندارد و بر همین منوال هم زمان به طور مطلق وجود ندارد
بلکه فضا زمان با توجه به تحقق ماده و جرم موجودیت دارند

ولی اگر سؤال شنا در مورد پهنه زندگی عادی و طبیعی ما هست که اِشِل زندگی و اندازه های ما استاندارد جهان باشد بله زمان و مکان وجود دارند

مهدی عباس زاده;192266 نوشت:
پس شما بالاخره بفرمایید تایید مینمایید که ماده(سنگ و چوب و ....) و مادی(جاذبه و ....) هرکجا که باشد زمان برادر دوقلوی(یعنی هیچکدام مستقل از دیگری نیستند ماده و مادی بی زمان معنا ندارد و زمان هم بی ماده معنا ندارد) اوست؟

بله حق با شماست ولی نباید فراموش کنید که ابعاد ما جهان شمول نیست یعنی قوانین مکانیک نیوتون حاکم بر جهان پیرامون ما در ابعاد ریز زیر اتم پاسخگو و موجه نیستند و در ابعاد کیهانی هم موجه و توجیه کننده نیستند

موفق باشید

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام علیکم

در هر صورت ما داریم در مورد کل جهان و زمان صحبت میکنیم که لحظه ای از زمان آرام نمیگیرد(با این که خود فوتون هم تغییرات داره و زمان براش میگذره به همین دلیل هم هست که هرچه از خورشید دورتر بشیم مقدار فوتون کمتری به ما میرسد و این هم در اثر فرسایشی است که در فوتون با وجود سرعت نور وجود دارد و محاسبه کنندگان تغییرات معمولا اعداد ریز را برابر صفر در نظر میگیرند حال آن که صفر نیست اما از این مسائل میگذریم و به ادامه اصل سخن میپردازیم)

به این استدلال توجه کنید ببینید برای شما قابل قبول هست یا نه!

ما بیاییم کوچکترین واحد رو برای زمان در نظر بگیریم مثلا 9999999999 به توان منفی 99999999999999999999999999999999999999999999999999 و فرض کنیم که الآن در حال حاضر در نقطه صفر در زمان قرار داریم آیا قبول دارید که نمیشه زمان از منفی بینهایت شروع شده باشد؟

التماس دعا

سلام و عرض ادب خدمت مهدی عباس زاده گرامی

مهدی عباس زاده;192677 نوشت:
در هر صورت ما داریم در مورد کل جهان و زمان صحبت میکنیم

خدمت شما عرض کردم ما پهنه فضا زمان داریم که با افزایش جرم شئ مورد نظر ما این پهنه خمیده تر میشود و رهایی از چالش آن خمیدگی بسته به سطح انرژی و شتاب شئ مورد نظر دارد
مهدی عباس زاده;192677 نوشت:
با این که خود فوتون هم تغییرات داره و زمان براش میگذره

فوتون تغییرات ندارد به محض تغییر دیگر آن فوتون موجود نیست یا فوتونی دیگر با سطح انرژی دیگری است
فوتون [یا هر ذزه بنیادین زیر اتمی] به محض رؤیت و اندازه گیری« قطعی» دیگر نیست این از ملزومات مکانیک کوانتوم و اصل عدم قطعیت هایزنبرگ است
فوتون یا در اثر پدیده فتو الکتریک با دادن انرژی خود از بین میرود
یا در اتر پدیده کامپتون با تغییر انرژی مواجه میشود یعنی سطح انرژی آن کمتر میشود
به هر حال فوتون با داشتن سرعت نور زمان زده نیست
مهدی عباس زاده;192677 نوشت:
هرچه از خورشید دورتر بشیم مقدار فوتون کمتری به ما میرسد و این هم در اثر فرسایشی است که در فوتون با وجود سرعت نور وجود دارد و محاسبه کنندگان تغییرات معمولا اعداد ریز را برابر صفر در نظر میگیرند حال آن که صفر نیست اما از این مسائل میگذریم و به ادامه اصل سخن میپردازیم

این مطلب شما هیچ بار علمی ندارد و از لحاظ دانش امروز نه صحت دارد و نه قابل بحث است !تصحیح یا بحث در مورد آن هم خارج از موضوع تاپیک است و ادامه آن بستگی متقابل به سطح علمی من و شما در تاپبک یا سایت متناسب به خود را دارد.
مهدی عباس زاده;192677 نوشت:
ما بیاییم کوچکترین واحد رو برای زمان در نظر بگیریم مثلا 9999999999 به توان منفی 99999999999999999999999999999999999999999999999999 و فرض کنیم که الآن در حال حاضر در نقطه صفر در زمان قرار داریم

اگر منظور شما کسری از ثانیه است
بله از لحاظ ریاضی شما بعد از صفر میتوانید هر عددی را اختیار کنید
شما مختار به انتخاب هر کسری از نسبت زمان هستید
ولی اگر منظور شما به سطح تراز انرژی است ما در فیزیک واحد کوچکتری از ثابت پلانک نداریم.

مهدی عباس زاده;192677 نوشت:
آیا قبول دارید که نمیشه زمان از منفی بینهایت شروع شده باشد؟

بله ما زمان منفی نداریم از یک اپسیلون منفی تا بی نهایت منفی در فیزیک چنین زمانهایی مفروض نیست ولی در ریاضی یا تخیل شاید
دوست عزیز زمان یک مبنا است یک اندازه با یک جهت یکسویه رو به جلو است.
اگر رویدادهای جهان را رو به زمان پیدایش پی بگیریم به زمان صفر میرسیم یعنی لحظه ای که از یک تکینه با پیشینه ای نامعین با پدیده ای به نام مهبانگ جهان ماده و پهنه فضا زمان آغاز شده است

موفق باشید

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام علیکم

نه مثل این که قضیه تا روشن نشه نمیشه بحث رو ادامه داد بذارید کاملا قضیه رو روشن کنیم شما استاد و بنده شاگرد

استاد ببخشید آیا فوتون ذره است یا موج؟ ماهیت فوتون رو خوب برای ما روشن کنید.

التماس دعا

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام علیکم

اصلا یه جور دیگه سوالم رو مطرح میکنم چه زمانی میگیم بر یک موج زمان میگذرد و چه زمانی میگیم که بر یک ذره زمان میگذرد؟

التماس دعا

سلام

ببخشید که یک راست میرم سر اصل مطلب

استدلال من که فکر کنم با استدلال کاربر محترم «عباس زاده» شباهت داره اینه: ماهیت زمان ابتدا و ماهیت مکان انتها میخواد، پس وجودی که چنین وجودی رو به وجود آورده باید از هر دوی اونها [یا از مجموعه زمان-مکان] خارج باشه [از آغاز زمان فرو تر و از پایان مکان فرا تر / محیط به مجموعه زمان-مکان] به عبارت ساده زمان براش تعریف نشه و مکان هم نداشته باشه که سر جمع یعنی وجود نداشته باشه (!) حالا چطور میشه وجودی رو تصور کرد که وجود نداره [یا به عبارت بهتر وجود براش تعریف نشده باشه و به قولی از عدم اومده باشه] ؟ جوابش همونطور که هممون تا حالا شنیدیم اینه که از دایره درک انسان و طبعا دسترسی منطق خارجه.

به این ترتیب مشکل چنین استدلالی با مفهوم واجب الوجود فقط در اصرار به وجود واجب الوجود هست، اینکه چرا تعریف نشده، تعریفش نمیکنند. یا شاید حقیقتا همینطوری تعریف میشه؟

با تشکر

61-;199559 نوشت:
سلام

ببخشید که یک راست میرم سر اصل مطلب

استدلال من که فکر کنم با استدلال کاربر محترم «عباس زاده» شباهت داره اینه: ماهیت زمان ابتدا و ماهیت مکان انتها میخواد، پس وجودی که چنین وجودی رو به وجود آورده باید از هر دوی اونها [یا از مجموعه زمان-مکان] خارج باشه [از آغاز زمان فرو تر و از پایان مکان فرا تر / محیط به مجموعه زمان-مکان] به عبارت ساده زمان براش تعریف نشه و مکان هم نداشته باشه که سر جمع یعنی وجود نداشته باشه (!) حالا چطور میشه وجودی رو تصور کرد که وجود نداره [یا به عبارت بهتر وجود براش تعریف نشده باشه و به قولی از عدم اومده باشه] ؟
با تشکر

با سلام و عرض ادب
نتیجۀ استدلال حضرتعالی درست به نظر نمی رسد ؛ زیرا اینگونه نیست که موجود منحصر به موجودات ممکنه باشد که در زمان و مکان هستند، که بگوئیم هر چه مکان و زمان نداشت پس موجود نیست.
وجود در مقایسۀ با موجودات یا برای آنها ضرورت دارد و یا ندارد.
اگر نداشته باشد که آن موجود موجود ممکن و محدود است که فقیر و طالب علت است.
و یا اینکه وجود برای موجود ضرورت دارد و قابل انفکاک از آن نیست، که این موجود واجب الوجود است که از حد و نقصی مبرا است.
توضیح در ضمن مقدماتی:
مقدمه اول) وقتى هستى و موجودات مختلف را لحاظ مى‏كنيم و آنها را با هم مى‏سنجيم، مى‏بينيم كه همه موجودات در يك چيز با هم مشتركند و آن وجود و هستى است. همه آنها وجود دارند گرچه هر كدام نحوه و مرتبه خاصى از وجود را دارند كه در ديگرى غير آن است و آن نحوه خاص وجودى را «ماهيت» مى‏ناميم. پس در هر موجودى دو چيز مى‏يابيم: يكى هستى آن موجود و ديگرى ماهيت، يعنى نحوه و مرتبه وجودى آن كه غير از وجود و هستى آن است.

مقدمه دوم) از دو مفهوم وجود و ماهيت، آنچه اصالت، واقعيت و عينيت خارجى دارد، وجود است. وجود همان واقعيت عينى و خارجى است و ماهيت واقعيت خارجى ندارد و جز به‏وسيله ذهن انتزاع و اعتبار نمى‏شود. مغايرت وجود با ماهيت، ذهنى است و گرنه در عالم خارج و در واقع، دو چيز نداريم كه با هم متحد شده باشند. مثلًا در جمله «گچ سفيد است»، ما يك واقعيت خارجى داريم به نام گچ و يك واقعيت خارجى ديگر داريم به نام سفيدى كه هر دو وجود دارند؛ گرچه گچ وجود مستقل دارد ولى سفيدى وجود مستقل ندارد و در ضمن وجود ديگرى حاصل مى‏شود ولى هر كدام واقعيت جداگانه دارند. ممكن است گچ باشد و سفيد نباشد يا سفيد باشد و گچ نباشد. اما در قضيه «انسان موجود است» ما در تحليل عقلى دو چيز داريم يكى وجود انسان و ديگرى ماهيت انسان، كه در ظرف ذهن ما وجود به ماهيت تعلق گرفته است و آن را از تحت عدم خارج كرده است ولى به طور قطع در عالم خارج چيزى به نام ماهيت نداريم تا با وجود متحد شده باشد. مسأله ماهيت و وجود از نوع مثال دوم است نه اول.

مقدمه سوم) مفهوم وجود و هستى، مفهوم واحدى بيش نيست. اين كه مى‏گوييم «انسان موجود است»، «جهان موجود است»، «سفيدى موجود است» و ...، لفظ «وجود» در همه اين قضايا يك مفهوم بيش ندارد و اين طور نيست كه در هر كدام از قضاياى فوق لفظ وجود به حقيقتى غير از ديگرى دلالت كند و فقط در لفظ مشابه باشند. در همه قضاياى فوق لفظ وجود به معناى حقيقت و واقعيت خارجى است.

مقدمه چهارم) وجود كه يك مفهوم بيش نيست و همان واقعيت و عينيت خارجى است، داراى مراتب است يعنى با اين‏كه وجود، حقيقت واحد و بسيط است اما داراى مراتب و درجات شدت و ضعف مى‏باشد مانند حقيقت نور كه نور شمع، نور است و نور خورشيد نيز نور است و هر دو در حقيقت و ذات با هم يكى هستند و تفاوت آنها به شدت و ضعف است نه اين كه نور شمع نور باشد به اضافه تاريكى. كثرتى هم كه ما در وجود مشاهده مى‏كنيم ناشى از همين شدت و ضعف و مراتب و درجات است.

وجودهاى مختلف ما به الاشتراك و ما به الامتياز دارند ولى ما به الاشتراك و ما به الامتياز هر دو، يك چيز مى‏باشد. ما به الاشتراك خود وجود است و ما به الامتياز نيز مراتب شدت و ضعف وجود.

مقدمه پنجم) با توجه به اين كه موجوديت خاصيت ذاتى وجود است، پس شأن وجود بما هو وجود، ضرورت و وجوب مى‏باشد ولى اين دلالت ندارد كه هر موجودى‏ ازلى و ابدى باشد زيرا چه بسا وجودى ناقص و محدود و رشحه‏اى از وجود باشد و دلالت هم ندارد كه هر موجودى گرچه ازلى و ابدى، وجوب ذاتى داشته باشد بلكه چه بسا آن موجود، وجوبش را از غير كسب كرده باشد. موجودات جهان تا زمانى كه وجود دارند همگى وجوب وجود دارند ولى در بعضى اين وجوب، محدود به مرتبه زمانى آنهاست و وجود محدود و ناقص‏اند و در بعضى وجوب گرچه محدود به زمانى نيست و ازلى و ابدى مى‏باشند، ولى ذاتى نيست و حقيقت ذات آنها، معلول است و معلول متأخر از علت و عين فقر و احتياج و ربط به علت است و موجود به وجود علت است و از خود هيچ ندارد.

مقدمه ششم) حقيقت وجود به خودى خود و قطع نظر از هر حيثيت و جهتى كه به آن ضميمه گردد، مساوى با كمال، اطلاق، غنا، شدّت، فعليت، عظمت، جلال، لاحدّى و نوريت است. نقص، تقيّد، فقر، ضعف، امكان، محدوديت و تعيّن همگى از اعدام و نيستى‏ها هستند و يك موجود از آن جهت متصف به اين صفات مى‏گردد كه وجودى محدود و توأم با نيستى است و اين مفاهيم از محدوديت آن وجود انتزاع مى‏شود.

حقيقت وجود نقطه مقابل عدم است و هيچ كدام از اوصاف و شؤون عدم را نمى‏پذيرد.
با توجه به مقدمات فوق معلوم می شود كه حقيقت وجود كه قطعاً واقعيت دارد، در ذات خود واجب است و هيچ نقص، ضعف و نيستى‏اى در آن راه ندارد و ازلى و ابدى و علت تامه است. چنين حقيقتى همان ذات واجب‏الوجود است. با توجه به اين شناخت از حقيقت وجود، وقتى به جهان خلقت مى‏نگريم، همه موجودات را گذران، محدود و همراه با مرتبه‏اى از نقص مى‏يابيم پس مى‏فهميم كه هيچ كدام از اين موجودات و اين جهان، حقيقت وجود نيست بلكه همه وجودهايى معلول هستند كه عين ربط و فقر و احتياج به علت مى‏باشند و علت همان حقيقت وجود است كه كمال مطلق و غنى بالذات است و اين جهان و همه وجودات آن معلول آن علت و جلوه و ظهور و آيت اويند.

در اين استدلال ما از دقت در حقيقت وجود- كه همان حق تعالى است- به حق تعالى رسيديم و هيچ واسطه ديگرى نبود و با شناخت حق تعالى، معلول‏ها را شناختيم و شناخت ما به آيت‏ها بعد از شناخت ما به حق تعالى بود.[1]

[=Calibri][1]. بر گرفته از مجموعه آثار، شهيد مطهرى، ج 6، ص 982- 990.

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام علیکم

61-;199559 نوشت:
به عبارت ساده زمان براش تعریف نشه و مکان هم نداشته باشه که سر جمع یعنی وجود نداشته باشه

مقدمه درست ولی نتیجه غلطه.

بنده عرضم این هست که هر موجود مادی ای نیاز به ابتدا داره پس ما نیاز به موجود مجردی داریم که مبری از ابتدا باشه.

(دیگه پاسخی از بنده نخواهید دید)

التماس دعا

ما در دنیا 2 دانشمند داریم که به حقایقی بسیار باارزش دست پیدا کردند حقایقی که تفسیر این جهان و جهانا های دیگر و زندگی مخلوقات می باشد. اولین دانشمند نیوتن بود که با ذهن کنجکاو و مغرور خود که طاقت دیدن کسی برتر از خود را نداشت ریاضیات و فیزیک طبیعی یا تجربی کلاسیک رو بسیار پیشرفت داده و چه بسا در زمینه هایی خالق آن بوده است.

ولی مورد بحث بنده دانشمند دیگری است که با زندگی پر از تلاطم خود به جهانی دست یافت که همان جهانی است که قران میفرماید که طبیعت روی آن را پوشانده است. البته سالیان پیش یونانیها و فلاسفه بزرگ تا حدودی به واقعیت های موجود پی برده بودند و به کار میبستند ولی این دانشمند از لحاظ علمی و با ارائه یک فرمول کامل حقانیت خدا را اثبات کردند. بله آن دانشمند کسی جز انیشتین نیست. فرمول e=mc2 یک فرمول عادی نیست این فرمول همان خداست. یعنی خدا را اثبات میکند.

توجه کنید. این فرمول میگوید تبدیل انرژی به ماده و تبدیل ماده به انرژی . بزارید از اول شروع کنیم از انفجار بزرگ . در ابتدا چیزی وجود داشت و نداشت و آن چیز خدا بود( باور این که چیزی وجود دارد و در عین حال وجود ندارد بستگی به این دارد که شما چقدر در باره خدا و فلسفه آن مکاشفه و فکر کرده باشین. هرم وقت توانستید رنگی به غیر از 7 رنگ به وجود بیاورید مثلا یک رنگ هشتمی میتوانید به وجود خدا پی ببرید!!!!!!!) خدا برا اساس تصمیمی که میگیرد و دلیل آن تصمیم بر هیچ کس واضح نیست (شاید به دلیل اثبات قدرت خویش یه خود!!!!! یا خلق دنیایی برای خود) دست به خلق این جهان میگیرد آنهم با تبدیل قسمتی از چیز نامرئی یا انرژی خود به ماده من از این به بعد اسم خدا را انرژی یا چیز یا موج مطلق مینامم.

(هیچ و همه چیز) مطلق قسمتی از انرژی خود را در انفجار بزرگ به ماده تبدیل میکند و از هیچ این دنیا به وجود می اید(مصادیقش در قران هست) در میلیارد میلیارد ... میلیاردیم ثانیه این انرژی پرتاب و تبدیل به عناصر و اتمهای لازم برای تشکیل ماده شده و در عین حال ماده و پادماده با هم ساخته میشوند.
میدانید که پادماده چیزی فراتر از تصور و دقیقا عکس العمل ماده است و اندک بسار ناچیز از آن باعث انفجاری بزرگ میشود و دریچه ای به سمت جهان های دیگر باز میکند. در این قیامتی که برپا شده بود میلیونها سال و میلیاردها سال طول کشید تا این جهان امروی ما شکل گرفت ولی هنوز هم از آن انفجار 13 میلیارد سال پیش جهان در حال انبساط میباشد.

در این جهان بزرگ جایی بی نهایت کوچک به نام منظومه شمسی شکل گرفته و بر اساس آن زمین و خودمان.(این جهان بی نهایت است هروقت مغز شما توانست برای بی نهایت انتهایی بیابد می تواند واقعیت کامل خدا را دریافت کند) همه ما و تمام مادیات از انرژی تشکیل شده است انرژی ای که هیچ گاه از بین نمیرود و از نوعی به نوع دیگر تبدیل میشود ماده از اتم و اتم از ذرات ریزی که بین آنها نوعی انرژی و همچنین بین خود اتمها و همچنین خود عناصر و همچنین خود مولکولها و همچنین خود انسانها و تا ... انرژی برقرار است این انرژی در همه چیز هست آن انرژی همان انرژی مطلق یا خداست برای همین قران میفرماید که خدا از رگ گردن به مانزدیکتر است چون ما خود خدا هستیم همه چیز انرژی مطلقه و این انرژی مطلق به اشکال گوناگون درامده انرژی گرمایی، انرژی مغناطیسی، انرژی جاذبه، انرژی عشق، انرژی الکتریسیته، انرژی مغناطیسی و انرژی فرشته ای. فکر میکنید فرشته چیست؟

منظور از فرشته چیست؟ فرشته همان انرژی های متغیری هستند که طول موج مختلفی دارند مثل نور های خورشید و هر کدام کاری را انجام میدهند(چشمها را باید شست جور دیگر باید دید!!) خدا انرژی مطلق و فرشته های همان انرژی های تبدیل شده خدا هستند ما انواع فرشته داریم انرژی فکری انرژی جنسی انرژی غرور انرژی حسادت انرزی یکتاپرستی انرژی دوستی انرژی دشمنی انرژی نفسانی و غیره تمام این انرژی ها یا فرشته ها را خدا در هنگام خلقت انسان در اختیار انسان درآورد(همان معنی بچگانه تعظیم کردن فرشته ها بر انسان که برای عربهای بیسواد آن موقع گفته شد)

مگر یک فرشته که از همه فرشته ها قوی تر بود یا انرژی قویتری بود و آن پاد انسان بود یعنی شیطان بله شیطان همان پادانسان هست و یعنی در اختیار انسان نیامده است و کاملا با انسان متقاوت است مثل ماده و پادماده ( به دلیلی فقط خدا میداند هر چیزی که خلق شد یک پادی هم از خود دارد یعنی یک خراب کننده مثل خوبی و بدی) این پادماده تو همه انرژی (فرشته)های در اختیار انسان دخالت میکند و تمام هدفش نابود کردن معنوی انسان هست

چرا چون ماهیت انسان و بودن انسان به خاطر معنویت و رسیدن به خدا یا انرژی مطلق هست یعنی تمام جوانب بد یا خراب در انرژی انسانی خلل ایجاد میکند در هاله های انسانی خرابی ایجاد میکند و روح انسان یا انرژی انسان را کثیف و سنگین میکند که برای سبک شدن و رهایی انسان از این زشتی ها همه انسانها باید در هنگام معاد از جهنم عبور کنند.

راستی جهنم چیست ؟ همانطور که گفتم این جهان مادی ما یک پرده ای است بر روی حقیقت کدام حقیقت؟ حقیقتی انرژیتیکی این جهان یعنی اصل ماجرا همان روحی بوده همه ماست. ما به واسطه یک اشتباه در بهشت که جایگاهی در همان جهان های موازی نزدیک ماست به این جهان مادی پر از اشتباه امده ایم تا سنجیده بشیم و بعد دارای لیاقت شویم و به دنیای انرژی وارد شویم .(مثل یک بازی بیدلیل و خنده دار ولی خوب خدا اینطور خواسته) در هنگام معاد همه انرژی هایی که به ماده تبدیل شده بودند دوباره به انرژی تبدیل و به سمت خدا میروند به سمت منبع .

تمام کارهایی که ما در این جهان انجام میدهیم از خود انرژی ساطع و در جریان فضایی انرژی تاریک ناشناخته که همه ما را دربر گرفته به فضا پرتاب میشود و با سرعت نور در بینهایت فضا گسترش می یابد.همه زندگی ما عین یک فیلم با کیفیت در فضا پخش میشود( برای همین دانشمندان گفتند میتوانند صدای انسانهای 2000 سال پیش را هم بشنوند) چون همه چیز هست و از بین نمیرود چون انرژی هیچ گاه از بین نمیرود و در فضا پخش میشود برای همین وقتی شما میخوابید و در خواب روح یا همان انرژی به پرواز در می اید و به جهان های موازی اطراف ما در فضا میرود در حین رفتن ما در خواب میتوانیم حوادثی که در گذشته اتفاق افتاده یا در آینده اتفاق خواهد افتاد را ببینیم.

روح ما به جهان های موازی که درجه انرژیتیکی بالایی داشته رفته خود را ریفرش کرده و سبک کرده و تازه کرده و به جسم باز میگردد.در هنگام مرگ قران گفته که تمام جوارح ما به حرف می آیند منظور این است که تمام سلول های بدن شما در حال ضبط زندگی شما هستند و به فضا بخش میکنند و شما در هنگام تبدیل شدن به انرژی و حرکت در فضا و رفتن به جهان های موازی( عالم های برزخی) می توانید زندگی خود را مرور کنید و افسوس بخورید!!! بعد ما وارد یک دنیای پر از انرژي پاک کننده به نام جهنم شده همه انسانها و انهایی که سبکند مثل پیامبرها سریع عبور میکنند ولی آنهایی که سنگینیند باید سبک شوند و سپس وارد دنیای انرژیتیکی خداوندی شده و سرنوشتی نامعلوم در انتظار ما خواهد بود.

جهان های موازی چیست؟
مفهوم جهان های موازی بسیار پیچیده است. این جهان میلیاردهای جهان دیگر دارد که در پیچ و خم هم هستند. تا حالا شده فکر کنید وقتی میخواهیم به مهمانی بروید و آماده میشوید که بروید ولی به دلیل یک مشکل ناخواسته کنسل شده و در خانه میمانید چه اتفاقی می افتد؟ بگزارید بگم تا بفهمید که دنیا از چه قراره و شما چقدر خوابید؟؟!!!! هر کاری که شما انجام نمیدهید همزاد شما و کسی درست عین خودتان یعنی خود خودتان در جهانی مثل همزاد این جهان آن کار را انجام میدهد. مثلا همزاد شما به مهمانی میرود ولی شما نمیروید.

همزاد شما ماشینش تو راه پنچر میشود ولی شما بدون پنچری به مهمانی میروید همزاد شما در راه تصادف کرده و میمیرد ولی شما سالم به مقصد میرسید. ان همزاد ها خود خود شما هستید ولی شما در حال و در عین حال و هر ثانیه میلیاردها جهان میلیاردها احتمال که برای میلیاردها انسان در زمین اتفاق می افتد را انجام میدهید. تمام احتمالات حالت داشته و اتقاق می افتند برای همین شاید صدقه ای شما را از یکی از این احتمالات برهاند و برای همزاد شما این اتفاق بیفتد.
برای همین در خواب صحنه هایی را میبینید مربوط به عملی که خود مرتکب نشدید ولی می بینید که کسی عین شما در خوابتان دارد آن کار را انجام میدهد این همان میلیارد جهان های موازی هست.
این مطالبی که عنوان کردم خیلی ناچیز از اون چیز هایی هست که باید باشه ولی مجالی برای ارائه همه آنها نیست.
بدانید درک آن چیزهایی که گفتم خیلی پیچیده بوده و اگر متوجه نشدید یا کتمان کردید بدانید باید بیشتر مکاشفه کنید و فکر کنید و تحقیق کنید.
همانا حقیقت همیشه تلخ است

موضوع قفل شده است