جمع بندی درخواست بررسی سندی حدیثی منقول از حضرت امام علی علیه السلام

تب‌های اولیه

10 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
درخواست بررسی سندی حدیثی منقول از حضرت امام علی علیه السلام

با سلام

لطفا حدیث زیرا بررسی سندی نمایید .

* حدثنا أبي رضي الله عنه قال: حدثنا سعد بن عبد الله، عن أحمد بن - محمد بن عيسى، عن أبيه، عن حماد بن عيسى، عن عمر بن أذينة. عن أبان بن أبي عياش عن سليم بن قيس الهلالي قال: سمعت أمير المؤمنين عليا عليه السلام يقول: احذروا على دينكم ثلاثة: رجلا قرأ القرآن حتى إذا رأيت عليه بهجته اخترط سيفه على جاره ورماه بالشرك، فقلت: يا أمير المؤمنين أيهما أولى بالشرك؟ قال: الرامي، ورجلا استخفته الأحاديث كلما أحدثت أحدوثة كذب مدها بأطول منها، ورجلا آتاه الله عز وجل سلطانا فزعم أن طاعته طاعة الله ومعصيته معصية الله وكذب لأنه لا طاعة لمخلوق في معصية الخالق، لا ينبغي للمخلوق أن يكون حبه لمعصية الله فلا طاعة في معصيته ولا طاعة لمن عصى الله، إنما الطاعة لله ولرسوله ولولاة الامر، وإنما أمر الله عز وجل بطاعة الرسول لأنه معصوم مطهر، لا يأمر بمعصيته وإنما أمر بطاعة أولي الأمر لأنهم معصومون مطهرون لا يأمرون بمعصيته.

( خصال شیخ صدوق ره ، ص 139 )

با نام و یاد دوست




کارشناس بحث: استاد مجید

عروة الوثقی;674239 نوشت:
با سلام

لطفا حدیث زیرا بررسی سندی نمایید .

* حدثنا أبي رضي الله عنه قال: حدثنا سعد بن عبد الله، عن أحمد بن - محمد بن عيسى، عن أبيه، عن حماد بن عيسى، عن عمر بن أذينة. عن أبان بن أبي عياش عن سليم بن قيس الهلالي قال: سمعت أمير المؤمنين عليا عليه السلام يقول: احذروا على دينكم ثلاثة: رجلا قرأ القرآن حتى إذا رأيت عليه بهجته اخترط سيفه على جاره ورماه بالشرك، فقلت: يا أمير المؤمنين أيهما أولى بالشرك؟ قال: الرامي، ورجلا استخفته الأحاديث كلما أحدثت أحدوثة كذب مدها بأطول منها، ورجلا آتاه الله عز وجل سلطانا فزعم أن طاعته طاعة الله ومعصيته معصية الله وكذب لأنه لا طاعة لمخلوق في معصية الخالق، لا ينبغي للمخلوق أن يكون حبه لمعصية الله فلا طاعة في معصيته ولا طاعة لمن عصى الله، إنما الطاعة لله ولرسوله ولولاة الامر، وإنما أمر الله عز وجل بطاعة الرسول لأنه معصوم مطهر، لا يأمر بمعصيته وإنما أمر بطاعة أولي الأمر لأنهم معصومون مطهرون لا يأمرون بمعصيته.
( خصال شیخ صدوق ره ، ص 139 )

با صلوات بر محمد و آل محمد
و سلام و عرض ادب
يحذر على الدين ثلاثة
158- حَدَّثَنَا أَبِي رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ أَبِيهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ أَبَانِ بْنِ أَبِي عَيَّاشٍ عَنْ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ الْهِلَالِيِّ قَالَ سَمِعْتُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيّاً ع يَقُولُ‏ احْذَرُوا عَلَى دِينِكُمْ ثَلَاثَةً رَجُلًا قَرَأَ الْقُرْآنَ‏ حَتَّى‏ إِذَا رَأَيْتَ‏ عَلَيْهِ‏ بَهْجَتَهُ اخْتَرَطَ سَيْفَهُ عَلَى جَارِهِ وَ رَمَاهُ بِالشِّرْكِ فَقُلْتُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَيُّهُمَا أَوْلَى بِالشِّرْكِ قَالَ الرَّامِي وَ رَجُلًا اسْتَخَفَّتْهُ الْأَحَادِيثُ كُلَّمَا أُحْدِثَتْ أُحْدُوثَةُ كَذِبٍ مَدَّهَا بِأَطْوَلَ مِنْهَا وَ رَجُلًا آتَاهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ سُلْطَاناً فَزَعَمَ أَنَّ طَاعَتَهُ طَاعَةُ اللَّهِ وَ مَعْصِيَتَهُ مَعْصِيَةُ اللَّهِ‏ «2» وَ كَذَبَ لِأَنَّهُ لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِي مَعْصِيَةِ الْخَالِقِ لَا يَنْبَغِي لِلْمَخْلُوقِ أَنْ يَكُونَ حُبُّهُ لِمَعْصِيَةِ اللَّهِ فَلَا طَاعَةَ فِي مَعْصِيَتِهِ وَ لَا طَاعَةَ لِمَنْ عَصَى اللَّهَ إِنَّمَا الطَّاعَةُ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِوُلَاةِ الْأَمْرِ وَ إِنَّمَا أَمَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِطَاعَةِ الرَّسُولِ لِأَنَّهُ مَعْصُومٌ مُطَهَّرٌ لَا يَأْمُرُ بِمَعْصِيَتِهِ وَ إِنَّمَا أَمَرَ بِطَاعَةِ أُولِي الْأَمْرِ لِأَنَّهُمْ مَعْصُومُونَ مُطَهَّرُونَ لَا يَأْمُرُونَ بِمَعْصِيَتِهِ.) الخصال، ج‏1، ص:139)
(از سه كس بر دين بايد ترسيد)
158- سليم بن قيس هلالى گويد: شنيدم امير المؤمنين على عليه السّلام مي فرمود: از سه كس بر دين خودتان بترسيد! مردي كه قرآن را فرا گرفته (و به علوم قرآن آشنا شده است) همين كه نشاط و خرمى بر چهره‏اش نشست (و موقعيت اجتماعى به دست آورد) شمشيرش را بروى همسايه خود كشيده و او را هدف تير تهمت شرك قرار دهد گفتم: يا امير المؤمنين كدام يك به شرك سزاوارترند؟ فرمود: آن كه تير تهمت زده است، و مردي كه بازي چه جريانات روز گردد و هر افسانه دروغين كه ساخته شود او دنباله‏اش را درازتر بكشد و مردي كه خدايش عز و جل قدرتى به دست او داده باشد و او گمان كند كه فرمان بردارى او فرمان برى از خدا است و سرپيچى از فرمانش سرپيچى از فرمان خدا در صورتى كه چنين نيست زيرا در راه معصيت خدا از هيچ مخلوقى نبايد اطاعت كرد و مخلوق را نزيبد كه دلبند گناه گردد پس نه در راه معصيت الهى بايد از كسى فرمان برد و نه به فرمان شخص گنه كار بايستى در آمد و فقط مى‏بايست از خداوند و پيغمبرش و جانشينان او فرمان برد و اين كه خداوند دستور فرموده است: فقط از دستورات پيغمبر اطاعت شود براى اين است كه پيغمبر معصوم است و پاك و به نافرمانى خداوند دستور نمي دهد و اين كه فقط به اطاعت جانشينان پيغمبر امر فرموده است براى اين است كه آنان نيز معصومند و پاك و امر به گناه نمي كنند.) الخصال / ترجمه فهرى، ج‏1، ص: 157)

بررسی سندی:
1- محمد بن علی بن الحسین بن بابویه فی الخصال( امامی ثقه جلیل)
2- حَدَّثَنَا أَبِي رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ : علی بن الحسین بن بابویه( امامی ثقه جلیل)
3- سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّه القمی :ِ ( امامی ثقه جلیل)
4- أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى الاشعری: ( امامی ثقه جلیل)
5- عن اَبِيهِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى الاشعری: ( امامی ثقه جلیل علی الظاهر)
6- حَمَّادِ بْنِ عِيسَى الجهنی: ( امامی ثقه جلیل من اصحاب الاجماع)
7- عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ: ( امامی ثقه جلیل)
8- أَبَانِ بْنِ أَبِي عَيَّاشٍ: (امامی ضعیف)
9- سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ الْهِلَالِيِّ: (امامی ثقه)
10- قَالَ سَمِعْتُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيّاً ع(معصوم)
ارزیابی نرم افزار درایه برای این روایت: حدیث ضعیف، اتصال: مسند، نوع سند: عادی.

سلام

با تشکر از شما دوست عزیز

میخواستم بپرسم یعنی میشه سند این روایت ضعیف باشه ؟!

در حالیکه 7 نفر از 9 نفر رجال راوی این حدیث « امامی ، ثقه و جلیل القدر » هستند ! یک نفرشون هم که سلیم بن قیس باشه امامی و ثقه است و از اصحاب امیرالمومنین علیه السلام است .

و دیگر اینکه وجود یکی از اصحاب اجماع یعنی «حماد بن عیسی جهنی » در سلسه سند حدیث باعث تقویت سند و صحت اون نمیشه ؟ سلسله سند تا این شخص صحیح است .

باز هم تشکر ...

عروة الوثقی;676122 نوشت:
با تشکر از شما دوست عزیز

میخواستم بپرسم یعنی میشه سند این روایت ضعیف باشه ؟!

در حالیکه 7 نفر از 9 نفر رجال راوی این حدیث « امامی ، ثقه و جلیل القدر » هستند ! یک نفرشون هم که سلیم بن قیس باشه امامی و ثقه است و از اصحاب امیرالمومنین علیه السلام است .

و دیگر اینکه وجود یکی از اصحاب اجماع یعنی «حماد بن عیسی جهنی » در سلسه سند حدیث باعث تقویت سند و صحت اون نمیشه ؟ سلسله سند تا این شخص صحیح است .

باز هم تشکر ...

با صلوات بر محمد و آل محمد
وسلام وعرض ادب
پرسشگر گرامی در پاسخ به سوال شما توجه به تقسیمات حدیث لازم است لطفا توجه بفرمایید:
حدیث بعد از قرآن کریم، به عنوان دومین منبع دینی شناخته می‌شود. در میان علمای قدیم شیعه، یعنی تا قبل از احمد بن موسی بن طاووس حلی(قرن هفتم) معاصر محقق حلی و صاحب کتاب «حل الاشکال فی معرفة الرجال» یک اصطلاح بیشتر رایج نبود، و آن هم تقسیم حدیث به صحیح و غیر صحیح است؛[1] یعنی یا یک حدیث را قبول داشته و در کتاب‌هایشان وارد می‌کردند و یا آن‌که قبول نداشته و ردّ می‌کردند. پس اصطلاح صحیح و غیر صحیح در نزد آنان به معنای قبول و یا عدم قبول یک روایت بود، نه به عنوان یک تقسیم چند درجه ای برای احادیث. لذا در کتاب‌هایی مانند «کافی» و «من لا یحضره الفقیه» اثر شیخ کلینی(ره) و شیخ صدوق(ره)، نویسندگانشان بیان می‌کنند که احادیث مورد قبول‌شان را که حجت بین خود و خداوند است، جمع‌آوری نموده‌اند.[2]
عناصر حدیث (متن و سند)
حدیث؛ کلامی است که بیانگر قول، فعل یا تقریر و تأیید معصوم است،[3] و از دو قسمت متن و سند تشکیل شده است. متن حدیث؛ متنی است که بیانگر کلام، فعل و یا تقریر معصوم(ع) باشد، ولی سند حدیث آن چیزی است که به مرور زمان ایجاد می شود؛ زیرا محدثان و راویان، احادیث را برای یکدیگر نقل می‌کردند، نقل این افراد موجب پدید آمدن ضلع دیگری برای حدیث به عنوان سند شد؛ مثلاً وقتی به کتاب کافی نگاه می‌کنیم در روایتی چنین آمده است: محمد بن یعقوب از علی بن ابراهیم از پدرش از نوفلی از سکونی و او از امام صادق(ع) روایت می‌کند که حضرت فرمود:... . به این قسمت از حدیث که اسامی راویان حدیث است و در واقع جزو تعریف اصطلاحی حدیث نیست بلکه از لوازم حدیث می‌باشد، سند گفته می شود.
تقسیم حدیث
تقسیمات حدیث بر اساس دو محور است: محور اول؛ سند و محور دوم؛ بر اساس متن حدیث؛ یعنی برخی از تقسیمات مرتبط با سند و برخی مرتبط با متن حدیث است. البته برخی تقسیمات سندی، اثر مستقیم‌تری در ارزش‌یابی متن حدیث دارند؛ مانند تقسیم حدیث به صحیح و حسن و موثّق و ضعیف که اگر چه بر اساس راویان حدیث است، اما احیاناً به مجموعه حدیث(متن و سند) اطلاق می‌شود.
حدیث از جهت سندی بر دو قسم خبر متواتر و خبر واحد است. متواتر به حدیثی گفته می‌شود که تعداد زیادی آن را نقل کرده‌اند به طوری که بسیار بعید است بر کذب و دروغ با هم تبانی کرده باشند.[4] البته حدیث متواتر به دو قسمت متواتر لفظی و متواتر معنوی تقسیم می‌شود.[5] و واحد؛ به خبری گفته می‌شود که به حدّ تواتر نرسیده است حال چه راویان آن یک نفر باشند یا چند نفر.[6]
بحث اصلی ما درباره‌ی سند حدیث و آن هم سند خبر واحد است که تقسیمات گوناگون و احیاناً متداخلی برای آن ذکر شده است. اهل سنت این تقسیمات را بسیار پر و بال داده و به آن افزوده‌اند، اما در حدیث شیعه این تقسیمات این‌گونه نیست که در اینجا به برخی موارد اشاره می‌شود.
ابتدا به مباحث تقسیم خبر واحد، پرداخته می‌شود؛
خبر واحد دارای تقسیمات زیر است:
1. خبر مرسل: مرسل به خبری گفته می‌شود که برخی از راویان در سلسله سند نیامده باشند و به اصطلاح، سند ما تا معصوم(ع) به خاطر نبودن برخی از راویان، قطع شده است.[7] گاهی در این سند، یک و گاهی چند راوی ذکر نشده است. البته اگر راویان حدیث به طریقی شناخته شده باشند و فقط در حدیث ذکر نشده‌اند؛ مانند آنچه در کتاب «من لا یحضره الفقیه» و کتاب‌های «تهذیب و استبصار» وجود دارد که در آخر کتاب سلسله راویان را ذکر کرده‌اند. در چنین روشی، سند از ارسال خارج شده و مسند می‌شود.[8]
2. خبر مسند: به خبری گفته می‌شود که تمام راویان سلسه سند ذکر شده‌اند؛[9] مانند این روایت: عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنِ ابْنِ أَبِی نَصْرٍ عَنِ ابْنِ بُکَیْرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ (ع).. .[10]
خبر مسند دارای تقسیماتی است:
1– 2. به اعتبار وجود اسم معصوم(ع) در سند یا عدم آن؛ بر «مضمر» و «مصرح» تقسیم می‌شود، مضمر؛ جایی است که راویِ متصل به معصوم(ع)، اسم امام را صراحتاً بیان نکرده و به آوردن ضمیر بسنده می‌کند و می‌گوید: «سألته» یا «قال» یا «عنه»؛ به این معنا که، «از او پرسیدم» یا «گفت» یا «از امام» و از این تعابیر که نام معصوم نیامده است؛[11]مانند: الْحُسَیْنُ بْنُ سَعِیدٍ عَنِ الْحَسَنِ عَنْ زُرْعَةَ عَنْ سَمَاعَةَ قَالَ‏ سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ أَدْخَلَ ... .[12] و به روایاتی که اسم معصوم در آن تصریح شده است، مصرح می‌گویند، که اکثر روایات ما چنین است؛ مانند: مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَجَّالِ عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَیْمُونٍ عَنْ مَعْمَرِ بْنِ عُمَرَ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ (ع‏)... .[13]
2– 2. به اعتبار تعداد راویان به مستفیض و مشهور تقسیم می‌شوند. مستفیض؛ به حدیثی گفته می‌شود که راویان آن در هر طبقه بیش از دو تن یا به قولی زیادتر از سه نفر باشد، ولی به اندازه حدیث متواتر نرسیده باشد (یعنی بیش از یک نفر و کمتر از حد تواتر).[14]
در تعریف حدیث مشهور؛ اختلاف نظر شده است، برخی بین این نوع از حدیث و مستفیض فرقی نگذاشته‌اند و عده‌ای در فرق مشهور با مستفیض گفته‌اند در مشهور لازم نیست که تعداد راویان در هر طبقه به تعداد مستفیض باشد و چه بسا امکان دارد در طبقه‌ای فقط یک نفر حدیث را نقل کرده باشد اگر چه در طبقات دیگر چندین نفر نقل کرده‌اند؛ برای نمونه می‌گویند: حدیث «إنما الأعمال بالنیات» که در طبقه اول، یک نفر آن را روایت کرده است، به عبارت دیگر؛ تنها یک نفر این روایت را از معصوم(ع) به‌طور مستقیم و بی‌واسطه نقل کرده و اگر چه در رتبه‌های بعد کسانی که آن را نقل کرده‌اند زیادتر شده‌اند.[15]
3– 2. به اعتبار ارزشیابی راویان: کسانی که در سلسله سند واقع شده‌اند همگی دارای صفات مشترک و شبیه به هم نیستند، برخی از آنان شیعه امامی‌اند و برخی از دیگر فرقه‌های شیعه یا اهل سنت هستند، از طرفی عده‌ای انسان‌های ثقه و مورد اطمینان و برخی انسان‌های کذّاب و دروغگو، برخی دیگر انسان‌های کم حافظه و برخی دارای حافظه قوی، و ... .
به علت همین تفاوت‌ها که در راویان حدیث وجود دارد، احادیثی که نقل شده به چندین دسته تقسیم می‌شود.
1– 3 – 2. صحیح؛ یعنی حدیثی که سند آن تا معصوم(ع) متصل باشد و تمام راویان در سند و در تمام طبقات، شیعۀ امامی و عادل باشند.[16]
2– 3 – 2. حسن؛ روایتی که در سند آن تا معصوم(ع) راوی امامی و ممدوح (بدون تصریح بر عدالتش) وجود دارد.[17]
3– 3 – 2. موثّق؛ به روایتی گفته می‌شود که در سند آن راویانی وجود دارند که هرچند انسان‌های موثّق و مورد اعتمادی هستند (در حدیث و نقل آن مورد اعتماد‌ند) ولی دارای فساد عقیده‌اند؛ مانند واقفیه، فطحیه و.. به چنین حدیثی احیاناً قوی هم گفته می‌شود.[18]
4– 3 – 2. ضعیف؛ یعنی روایتی که دارای هیچ کدام از صفات راویان انواع سه گانه گذشته نیست.[19]
همان‌طور که در نمودار آمده، خبر ضعیف نیز به دو قسمت مقبول و مردود تقسیم می‌شود. خبر ضعیف مقبول؛ حدیثی است که فقها و محدثان در عین ضعفش، آن را پذیرفته‌اند و به محتوای آن عمل می‌کنند و احیاناً به‌صورت اختصار به آن «مقبوله» گفته می‌شود؛ مانند مقبوله‌ی عمر بن حنظله[20] که در سند این روایت آمده است: مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَى عَنْ دَاوُدَ بْنِ الْحُصَیْنِ عَنْ عُمَرَ بْنِ حَنْظَلَةَ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (ع) عَنْ رَجُلَیْنِ مِنْ أَصْحَابِنَا... .[21] در این روایت؛ محمد بن عیسی و داود را برخی ضعیف شمرده‌اند و از طرفی برای عمر بن حنظله نیز مدح یا مذمتی نرسیده است،[22] ولی این روایت از طرف فقها مورد قبول واقع شده است.
خبر ضعیف مردود: خبر ضعیفی که از طرف علماء رد شده و عمل به آن را جایز ندانسته اند.[23]
با توضیحاتی که داده شد به خوبی روشن می‌شود که با توجه به شرایطی می‌توان به خبر ضعیف عمل کرد، همان‌طور که فقها به خبر ضعیف مقبول عمل می‌کنند.
علاوه بر این؛ در کتاب‌های فقهی استدلالی عباراتی است مبنی بر این‌که ضعف خبر با عمل اصحاب جبران می‌شود. یا گفته شده است: «شهرت، ضعف روایت را جبران می کند».[24] منظور از شهرت در این فقرات، شهرت عملی است. در شهرت عملی، فقها بر طبق روایتی که دارای مشکلاتی از جمله ضعف سند است، عمل کرده‌اند، تا این‌که عمل به این روایت بین فقها مشهور شده است.[25]
بنابراین به خبر ضعیف مقبول و خبر ضعیف مُنجَبر می‌توان عمل کرد.

پی نوشت:
[1]. سیفی مازندارانی، علی اکبر، مقیاس الرّوایه فی علم الدرایة، ص 44، مؤسسه انتشارات اسلامی، قم، 1421ق.

[2]. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، محقق و مصحح: غفاری، علی اکبر، آخوندی، محمد، ج 1، ص 8، دار الکتب الإسلامیة، تهران، چاپ چهارم، 1407ق؛ شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه، محقق و مصحح: غفاری، علی اکبر، ج 1، ص 3، دفتر انتشارات اسلامی، قم، چاپ دوم، 1413ق.

[3]. حریری، محمد یوسف، فرهنگ اصطلاحات حدیث، ص 38، انتشارات هجرت، قم، 1381ش.

[4]. الفضلی، عبدالهادی، اصول الحدیث، ص 72، مؤسسه ام القری، بیروت، 1420ق.

[5]. ر.ک: نمایه «ملاک حدیث متواتر لفظی، معنوی و اجمالی»، سؤال 2412.

[6]. اصول الحدیث، ص 82.

[7]. فرهنگ اصطلاحات حدیث، ص 121.

[8]. اصول الحدیث، ص 175.

[9]. همان، ص 97.

[10]. کافی، ج 3، ص 411.

[11]. اصول الحدیث، ص 100.

[12] . شیخ طوسی، محمد بن حسن، تهذیب ‏الأحکام، ج 10، ص 49، تحقیق: خرسان، دار الکتب الاسلامیة، تهران، 1407ق.

[13]. کافی، ج 3، ص 412.

[14]. فرهنگ اصطلاحات حدیث، ص 123.

[15]. اصول الحدیث، ص 99 و 100.

[16]. جبل عاملی، جمال الدین حسن (فرزند شهید ثانی)، منتقی الجمان، ج 1، ص 4، مؤسسه نشر اسلامی، قم، 1362ش.

[17]. همان، ص 4.

[18]. همان، ص 4.

[19]. اصول الحدیث، ص 108.

[20]. ر.ک: «ترجمه و شرح مقبوله عمر بن حنظله»، سؤال 22636.

[21]. کافی، ج1، ص 67.

[22]. اصول الحدیث، ص 131.

[23]. همان، ص 131.

[24]. برای نمونه نک: نجفی،محمد حسن، جواهر الکلام،ج43، ص 273، دار احیاء الثراث العربی،بیروت،بی تا.

[25]. برگرفته از سؤال «شهرت جابر ضعف سند»، سؤال 8574.

سلام علیکم.
لطفا بیان بفرمایید آیا عبارت زیر از فرمایشات حضرت
علی(ع) است؟ اگر بله سند را بفرمایید در غیر اینصورت اعلام بفرمایید که چنین استنادی معتبر نیست.

"خطاب به مالک اشتر: ای مالک! بدان مردم اغلب بی انصاف و بی منطق و خود محورند، آنان را ببخش. اگر مهربان باشي تو را به داشتن انگیزه های پنهان متهم می کنند، ولي مهربان باش. اگر شریف و درستکار باشي فریبت می دهند، ولي شریف و درستکار باش. نیکی های امروزت را فراموش می کنند، ولي نیکوکار باش. بهترین های خودت را به دیگران ببخش، حتی اگر اندک باشد. در انتها خواهی دید آنچه می ماند میان تو و خدای توست نه میان تو و مردم ..."

alireza123;676973 نوشت:
سلام علیکم.
لطفا بیان بفرمایید آیا عبارت زیر از فرمایشات حضرت علی(ع) است؟ اگر بله سند را بفرمایید در غیر اینصورت اعلام بفرمایید که چنین استنادی معتبر نیست.
"خطاب به مالک اشتر: ای مالک! بدان مردم اغلب بی انصاف و بی منطق و خود محورند، آنان را ببخش. اگر مهربان باشي تو را به داشتن انگیزه های پنهان متهم می کنند، ولي مهربان باش. اگر شریف و درستکار باشي فریبت می دهند، ولي شریف و درستکار باش. نیکی های امروزت را فراموش می کنند، ولي نیکوکار باش. بهترین های خودت را به دیگران ببخش، حتی اگر اندک باشد. در انتها خواهی دید آنچه می ماند میان تو و خدای توست نه میان تو و مردم ..."

با صلوات بر محمد و آل محمد
سلام وعلیکم ورحمه الله و برکاته
مطالب فوق را که آورده اید بنده طی بررسی که کردم از امام علی (ع) نیست، ولی متن کامل نامه امام علی(ع) به مالک اشتر نخعی را خدمت شما ارسال می نمایم تا از آن استفاده کامل را بنمایید:

از فرمان او به مالك اشتر اين فرمان را براى مالك اشتر نخعى نوشت ، هنگامى كه او را امارت مصر و توابع آن داد . در آن هنگام كه كار بر محمد بن ابى بكر آشفته شده بود . اين فرمان درازترين فرمانهاست و از ديگر نامه‏ هاى او محاسن بيشترى در بردارد .
به نام خداوند بخشاينده مهربان اين فرمانى است از بنده خدا ، على امير المؤمنين ، به مالك بن الحارث الاشتر . در پيمانى كه با او مى ‏نهد ، هنگامى كه او را فرمانروايى مصر داد تا خراج آنجا را گرد آورد و با دشمنانش پيكار كند و كار مردمش را به صلاح آورد و شهرهايش را آباد سازد .
او را به ترس از خدا و برگزيدن طاعت او بر ديگر كارها و پيروى از هر چه در كتاب خود بدان فرمان داده ، از واجبات و سنتهايى كه كس به سعادت نرسد مگر به پيروى از آنها ، و به شقاوت نيفتد ، مگر به انكار آنها و ضايع گذاشتن آنها . و بايد كه خداى سبحان را يارى نمايد به دل و دست و زبان خود ، كه خداى جلّ اسمه ، يارى كردن هر كس را كه ياريش كند و عزيز داشتن هر كس را كه عزيزش دارد بر عهده گرفته است . و او را فرمان مى‏دهد كه زمام نفس خويش در برابر شهوتها به دست گيرد و از سركشيهايش باز دارد ، زيرا نفس همواره به بدى فرمان دهد ، مگر آنكه خداوند رحمت آورد .
اى مالك ، بدان كه تو را به بلادى فرستاده‏ام كه پيش از تو دولتها ديده ، برخى دادگر و برخى ستمگر . و مردم در كارهاى تو به همان چشم مى‏نگرند كه تو در كارهاى واليان پيش از خود مى ‏نگرى و درباره تو همان گويند كه تو درباره آنها مى ‏گويى و نيكوكاران را از آنچه خداوند درباره آنها بر زبان مردم جارى ساخته ، توان شناخت .
بايد بهترين اندوخته‏ها در نزد تو ، اندوخته كار نيك باشد . پس زمام هواهاى نفس خويش فروگير و بر نفس خود ، در آنچه براى او روا نيست ، بخل بورز كه بخل ورزيدن بر نفس ، انصاف دادن است در آنچه دوست دارد يا ناخوش مى ‏شمارد . مهربانى به رعيت و دوست داشتن آنها و لطف در حق ايشان را شعار دل خود ساز . چونان حيوانى درنده مباش كه خوردنشان را غنيمت شمارى ، زيرا آنان دو گروهند يا همكيشان تو هستند يا همانندان تو در آفرينش . از آنها خطاها سر خواهد زد و علتهايى عارضشان خواهد شد و ، بعمد يا خطا ، لغزشهايى كنند ، پس ، از عفو و بخشايش خويش نصيبشان ده ، همانگونه كه دوست دارى كه خداوند نيز از عفو و بخشايش خود تو را نصيب دهد . زيرا تو برتر از آنها هستى و ، آنكه تو را بر آن سرزمين ولايت داده ، برتر از توست و خداوند برتر از كسى است كه تو را ولايت داده است . ساختن كارشان را از تو خواسته و تو را به آنها آزموده است .
اى مالك ، خود را براى جنگ با خدا بسيج مكن كه تو را در برابر خشم او توانى نيست و از عفو و بخشايش او هرگز بى‏ نياز نخواهى بود . هرگاه كسى را بخشودى ، از كرده خود پشيمان مشو و هرگاه كسى را عقوبت نمودى ، از كرده خود شادمان مباش .
هرگز به خشمى ، كه از آنت امكان رهايى هست ، مشتاب و مگوى كه مرا بر شما امير ساخته‏اند و بايد فرمان من اطاعت شود . زيرا ، چنين پندارى سبب فساد دل و سستى دين و نزديك شدن دگرگونيها در نعمتهاست . هرگاه ، از سلطه و قدرتى كه در آن هستى در تو نخوتى يا غرورى پديد آمد به عظمت ملك خداوند بنگر كه برتر از توست و بر كارهايى تواناست كه تو را بر آنها توانايى نيست . اين نگريستن سركشى تو را تسكين مى ‏دهد و تندى و سرافرازى را فرو مى ‏كاهد و خردى را كه از تو گريخته است به تو باز مى‏ گرداند .
بپرهيز از اينكه خود را در عظمت با خدا برابر دارى يا در كبريا و جبروت ، خود را به او همانند سازى كه خدا هر جبارى را خوار كند و هر خودكامه ‏اى را پست و بيمقدار سازد . هر چه خدا بر تو فريضه كرده است ، ادا كن و درباره خواص خويشاوندانت و از افراد رعيت ، هركس را كه دوستش مى ‏دارى ، انصاف را رعايت نماى . كه اگر نه چنين كنى ، ستم كرده ‏اى و هر كه بر بندگان خدا ستم كند ، افزون بر بندگان ، خدا نيز خصم او بود . و خدا با هر كه خصومت كند ، حجتش را نادرست سازد و همواره با او در جنگ باشد تا از اين كار باز ايستد و توبه كند . هيچ چيز چون ستمكارى ، نعمت خدا را ديگرگون نكند و خشم خدا را برنينگيزد ، زيرا خدا دعاى ستمديدگان را مى ‏شنود و در كمين ستمكاران است .
بايد كه محبوبترين كارها در نزد تو ، كارهايى باشد كه با ميانه ‏روى سازگارتر بود و با عدالت دمسازتر و خشنودى رعيت را در پى داشته باشد زيرا خشم توده‏هاى مردم ، خشنودى نزديكان را زير پاى بسپرد و حال آنكه ، خشم نزديكان اگر توده‏ هاى مردم از تو خشنود باشند ، ناچيز گردد . خواص و نزديكان كسانى هستند كه به هنگام فراخى و آسايش بر دوش والى بارى گران‏ند و چون حادثه ‏اى پيش آيد كمتر از هر كس به ياريش برخيزند و خوش ندارند كه به انصاف درباره آنان قضاوت شود . اينان همه چيز را به اصرار از والى مى ‏طلبند و اگر عطايى يابند ، كمتر از همه سپاس مى‏ گويند و اگر به آنان ندهند ، ديرتر از ديگران پوزش مى ‏پذيرند . در برابر سختيهاى روزگار ، شكيباييشان بس اندك است . اما ستون دين و انبوهى مسلمانان و ساز و برگ در برابر دشمنان ، عامه مردم هستند ، پس ، بايد توجه تو به آنان بيشتر و ميل تو به ايشان افزونتر باشد .
و بايد كه دورترين افراد رعيت از تو و دشمنترين آنان در نزد تو ، كسى باشد كه بيش از ديگران عيبجوى مردم است . زيرا در مردم عيبهايى است و والى از هر كس ديگر به پوشيدن آنها سزاوارتر است . از عيبهاى مردم آنچه از نظرت پنهان است ، مخواه كه آشكار شود ، زيرا آنچه بر عهده توست ، پاكيزه ساختن چيزهايى است كه بر تو آشكار است و خداست كه بر آنچه از نظرت پوشيده است ، داورى كند . تا توانى عيبهاى ديگران را بپوشان ، تا خداوند عيبهاى تو را كه خواهى از رعيت مستور بماند ، بپوشاند . و از مردم گره هر كينه‏ اى را بگشاى و از دل بيرون كن و رشته هر عداوت را بگسل و خود را از آنچه از تو پوشيده داشته‏اند ، به تغافل زن و گفته سخن چين را تصديق مكن . زيرا سخن چين ، خيانتكار است ، هر چند ، خود را چون نيكخواهان وانمايد .
با بخيلان رأى مزن كه تو را از جود و بخشش باز دارند و نه با حريصان ، زيرا حرص و طمع را در چشم تو مى ‏آرايند كه بخل و ترس و آزمندى ، خصلتهايى گوناگون هستند كه سوء ظن به خدا همه را دربر دارد . بدترين وزيران تو ، وزيرى است كه وزير بدكاران پيش از تو بوده است و شريك گناهان ايشان . مبادا كه اينان همراز و همدم تو شوند ، زيرا ياور گناهكاران و مددكار ستم پيشگان بوده ‏اند . در حالى كه ، تو مى ‏توانى بهترين جانشين را برايشان بيابى از كسانى كه در رأى و انديشه و كاردانى همانند ايشان باشند ولى بار گناهى چون بار گناه آنان بر دوش ندارند ، از كسانى كه ستمگرى را در ستمش و بزهكارى را در بزهش يارى نكرده باشند . رنج اينان بر تو كمتر است و ياريشان بهتر و مهربانيشان بيشتر و دوستيشان با غير تو كمتر است .
اينان را در خلوت و جلوت به دوستى برگزين . و بايد كه برگزيده‏ترين وزيران تو كسانى باشند كه سخن حق بر زبان آرند ، هر چند ، حق تلخ باشد و در كارهايى كه خداوند بر دوستانش نمى ‏پسندد كمتر تو را يارى كنند ، هر چند ، كه اين سخنان و كارها تو را ناخوش آيد . به پرهيزگاران و راست گويان بپيوند ، سپس ، از آنان بخواه كه تو را فراوان نستايند و به باطلى كه مرتكب آن نشده ‏اى ، شادمانت ندارند ، زيرا ستايش آميخته به تملق ، سبب خودپسندى شود و آدمى را به سركشى وادارد .
و نبايد كه نيكوكار و بدكار در نزد تو برابر باشند ، زيرا اين كار سبب شود كه نيكوكاران را به نيكوكارى رغبتى نماند ، ولى بدكاران را به بدكارى رغبت بيفزايد . با هر يك چنان رفتار كن كه او خود را بدان ملزم ساخته است . و بدان ، بهترين چيزى كه حسن ظن والى را نسبت به رعيتش سبب مى ‏شود ، نيكى كردن والى است در حق رعيت و كاستن است از بار رنج آنان و به اكراه وادار نكردنشان به انجام دادن كارهايى كه بدان ملزم نيستند . و تو بايد در اين باره چنان باشى كه حسن ظن رعيت براى تو فراهم آيد . زيرا حسن ظن آنان ، رنج بسيارى را از تو دور مى ‏سازد . به حسن ظن تو ، كسى سزاوارتر است كه در حق او بيشتر احسان كرده باشى و به بدگمانى ، آن سزاوارتر كه در حق او بدى كرده باشى .
سنت نيكويى را كه بزرگان اين امت به آن عمل كرده ‏اند و رعيت بر آن سنت به نظام آمده و حالش نيكو شده است ، مشكن و سنتى مياور كه به سنتهاى نيكوى گذشته زيان رساند ، آنگاه پاداش نيك بهره كسانى شود كه آن سنتهاى نيكو نهاده ‏اند و گناه بر تو ماند كه آنها را شكسته ‏اى . تا كار كشورت به سامان آيد و نظامهاى نيكويى ، كه پيش از تو مردم برپاى داشته بودند برقرار بماند ، با دانشمندان و حكيمان ، فراوان ، گفتگو كن در تثبيت آنچه امور بلاد تو را به صلاح مى ‏آورد و آن نظم و آيين كه مردم پيش از تو بر پاى داشته ‏اند .
بدان ، كه رعيت را صنفهايى است كه كارشان جز به يكديگر اصلاح نشود و از يكديگر بى ‏نياز نباشند . صنفى از ايشان لشكرهاى خدایند و صنفى ، دبيران خاص يا عام و صنفى قاضيان عدالت گسترند و صنفى ، كارگزاران‏اند كه بايد در كار خود انصاف و مدارا را به كار دارند و صنفى جزيه دهندگان و خراجگزارانند ، چه ذمى و چه مسلمان و صنفى بازرگانان‏اند و صنعتگران و صنفى فرودين كه حاجتمندان و مستمندان باشند . هر يك را خداوند سهمى معين كرده و ميزان آن را در كتاب خود و سنت پيامبرش ( صلى الله عليه و آله ) بيان فرموده و دستورى داده كه در نزد ما نگهدارى مى‏شود .
اما لشكرها ، به فرمان خدا دژهاى استوار رعيت‏ند و زينت واليان . دين به آنها عزّت يابد و راهها به آنها امن گردد و كار رعيت جز به آنها استقامت نپذيرد . و كار لشكر سامان نيابد ، جز به خراجى كه خداوند براى ايشان مقرر داشته تا در جهاد با دشمنانشان نيرو گيرند و به آن در به سامان آوردن كارهاى خويش اعتماد كنند و نيازهايشان را برآورد . اين دو صنف ، برپاى نمانند مگر به صنف سوم كه قاضيان و كارگزاران و دبيران‏اند ، اينان عقدها و معاهده ‏ها را مى ‏بندند و منافع حكومت را گرد مى ‏آورند و در هر كار ، چه خصوصى و چه عمومى ، به آنها متكى توان بود . و اينها كه برشمردم ، استوار نمانند مگر به بازرگانان و صنعتگران كه گردهم مى ‏آيند و تا سودى حاصل كنند ، بازارها را برپاى مى ‏دارند و به كارهايى كه ديگران در انجام دادن آنها ناتوان‏اند امور رعيت را سامان مى‏ دهند . آنگاه ، صنف فرودين ، يعنى نيازمندان و مسكينان‏اند و سزاوار است كه والى آنان را به بخشش خود بنوازد و ياريشان كند . در نزد خداوند ، براى هر يك از اين اصناف ، گشايشى است . و هر يك را بر والى حقى است ، آن قدر كه حال او نيكو دارد و كارش را به صلاح آورد . و والى از عهده آنچه خدا بر او مقرر داشته ، بر نيايد مگر ، به كوشش و يارى خواستن از خداى و ملزم ساختن خويش به اجراى حق و شكيبايى ورزيدن در كارها ، خواه بر او دشوار آيد يا آسان نمايد .
آنگاه از لشكريان خود آن را كه در نظرت نيكخواه‏ترين آنها به خدا و پيامبر او و امام توست ، به كار برگمار . اينان بايد پاكدامن‏ترين و شكيباترين افراد سپاه باشند ، دير خشمناك شوند و چون از آنها پوزش خواهند ، آرامش يابند . به ناتوانان ، مهربان و بر زورمندان ، سختگير باشند . درشتيشان به ستم بر نينگيرد و نرميشان برجاى ننشاند . آنگاه به مردم صاحب حسب و خوشنام بپيوند ، از خاندانهاى صالح كه سابقه ‏اى نيكو دارند و نيز پيوند خود با سلحشوران و دليران و سخاوتمندان و جوانمردان استوار نماى ، زيرا اينان مجموعه‏ هاى كرمند و شاخه ‏هاى احسان و خوبى . آنگاه به كارهايشان آنچنان بپرداز كه پدر و مادر به كار فرزند خويش مى ‏پردازند . اگر كارى كرده ‏اى كه سبب نيرومندى آنها شده است ، نبايد در نظرت بزرگ آيد و نيز نبايد لطف و احسان تو در حق آنان هر چند خرد باشد ، در نظرت اندك جلوه كند . زيرا لطف و احسان تو سبب مى ‏شود كه نصيحت خود از تو دريغ ندارند و به تو حسن ظن يابند . نبايد بدين بهانه ، كه به كارهاى بزرگ مى‏ پردازى ، از كارهاى كوچكشان غافل مانى ، زيرا الطاف كوچك را جايى است كه از آن بهره‏مند مى ‏شوند و توجه به كارهاى بزرگ را هم جايى است كه از آن بى ‏نياز نخواهند بود .
بايد برگزيده‏ترين سران سپاه تو ، در نزد تو ، كسى باشد كه در بخشش به افراد سپاه قصور نورزد و به آنان يارى رساند و از مال خويش چندان بهره‏مندشان سازد كه هزينه خود و خانواده‏شان را ، كه بر جاى نهاده ‏اند ، كفايت كند ، تا يكدل و يك رأى روى به جهاد دشمن آورند ، زيرا مهربانى تو به آنها دلهايشان را به تو مهربان سازد . و بايد كه بهترين مايه شادمانى واليان برپاى‏داشتن عدالت در بلاد باشد و پديد آمدن دوستى در ميان افراد رعيت . و اين دوستى پديد نيايد ، مگر به سلامت دلهاشان . و نيكخواهيشان درست نبود ، مگر آنگاه كه براى كارهاى خود بر گرد واليان خود باشند و بار دولت ايشان را بر دوش خويش سنگين نشمارند و از دير كشيدن فرمانرواييشان ملول نشوند . پس اميدهايشان را نيك برآور و پيوسته به نيكيشان بستاى و رنجهايى را كه تحمل كرده‏ اند ، همواره بر زبان آر ، زيرا ياد كردن از كارهاى نيكشان ، دليران را برمى‏انگيزد و از كارماندگان را به كار ترغيب مى ‏كند . ان شاء الله . و همواره در نظر دار كه هر يك در چه كارى تحمل رنجى كرده ‏اند ، تا رنجى را كه يكى تحمل كرده به حساب ديگرى نگذارى و كمتر از رنج و محنتى كه تحمل كرده ، پاداشش مده . شرف و بزرگى كسى تو را واندارد كه رنج اندكش را بزرگ شمرى و فرودستى كسى تو را واندارد كه رنج بزرگش را خرد به حساب آورى . چون كارى بر تو دشوار گردد و شبهه آميز شود در آن كار به خدا و رسولش رجوع كن . زيرا خداى تعالى به قومى كه دوستدار هدايتشان بود ، گفته است : « اى كسانى كه ايمان آورده ‏ايد از خدا اطاعت كنيد و از رسول و الوالامر خويش فرمان بريد و چون در امرى اختلاف كرديد اگر به خدا و روز قيامت ايمان داريد به خدا و پيامبر رجوع كنيد . »
رجوع به خدا ، گرفتن محكمات كتاب اوست و رجوع به رسول ، گرفتن سنت جامع اوست ، سنتى كه مسلمانان را گرد مى ‏آورد و پراكنده نمى‏ سازد . و براى داورى در ميان مردم ، يكى از افراد رعيت را بگزين كه در نزد تو برتر از ديگران بود . از آن كسان ، كه كارها بر او دشوار نمى ‏آيد و از عهده كار قضا برمى ‏آيد . مردى كه مدعيان با ستيزه و لجاج ، رأى خود را بر او تحميل نتوانند كرد و اگر مرتكب خطايى شد ، بر آن اصرار نورزد و چون حقيقت را شناخت در گرايش به آن درنگ ننمايد و نفسش به آزمندى متمايل نگردد و به اندك فهم ، بى‏ آنكه به عمق حقيقت رسد ، بسنده نكند .
قاضى تو بايد ، از هر كس ديگر موارد شبهه را بهتر بشناسد و بيش از همه به دليل متكى باشد و از مراجعه صاحبان دعوا كمتر از ديگران ملول شود و در كشف حقيقت ، شكيباتر از همه باشد و چون حكم آشكار شد ، قاطع رأى دهد .
چرب‏زبانى و ستايش به خودپسنديش نكشاند . از تشويق و ترغيب ديگران به يكى از دو طرف دعوا متمايل نشود . چنين كسان اندك به دست آيند ، پس داورى مردى چون او را نيكو تعهد كن و نيكو نگهدار . و در بذل مال به او ، گشاده دستى به خرج ده تا گرفتاريش برطرف شود و نيازش به مردم نيفتد . و او را در نزد خود چنان منزلتى ده كه نزديكانت درباره او طمع نكنند و در نزد تو از آسيب ديگران در امان ماند .
در اين كار ، نيكو نظر كن كه اين دين در دست بدكاران اسير است . از روى هوا و هوس در آن عمل مى ‏كنند و آن را وسيله طلب دنيا قرار داده ‏اند .
در كار كارگزارانت بنگر و پس از آزمايش به كارشان برگمار ، نه به سبب دوستى با آنها . و بى‏مشورت ديگران به كارشان مگمار ، زيرا به رأى خود كار كردن و از ديگران مشورت نخواستن ، گونه ‏اى از ستم و خيانت است . كارگزاران شايسته را در ميان گروهى بجوى كه اهل تجربت و حيا هستند و از خاندانهاى صالح ، آنها كه در اسلام سابقه ‏اى ديرين دارند . اينان به اخلاق شايسته ‏ترند و آبرويشان محفوظتر است و از طمعكارى بيشتر رويگردان‏اند و در عواقب كارها بيشتر مى ‏نگرند .
در ارزاقشان بيفزاى ، زيرا فراوانى ارزاق ، آنان را بر اصلاح خود نيرو دهد و از دست اندازى به مالى كه در تصرف دارند ، باز مى‏دارد . و نيز براى آنها حجت است ، اگر فرمانت را مخالفت كنند يا در امانتت خللى پديد آورند . پس در كارهايشان تفقد كن و كاوش نماى و جاسوسانى از مردم راستگوى و وفادار به خود بر آنان بگمار .
زيرا مراقبت نهانى تو در كارهايشان آنان را به رعايت امانت و مدارا در حق رعيت وامى ‏دارد . و بنگر تا ياران كارگزارانت تو را به خيانت نيالايند . هر گاه يكى از ايشان دست به خيانت گشود و اخبار جاسوسان در نزد تو به خيانت او گرد آمد و همه بدان گواهى دادند ، همين خبرها تو را بس بود . بايد به سبب خيانتى كه كرده تنش را به تنبيه بيازارى و از كارى كه كرده است ، بازخواست نمايى . سپس ، خوار و ذليلش سازى و مهر خيانت بر او زنى و ننك تهمت را بر گردنش آويزى . در كار خراج نيكو نظر كن ، به گونه‏ اى كه به صلاح خراجگزاران باشد . زيرا صلاح كار خراج و خراجگزاران ، صلاح كار ديگران است و ديگران حالشان نيكو نشود ، مگر به نيكوشدن حال خراجگزاران ، زيرا همه مردم روزي خوار خراج و خراجگزاران‏ند .
ولى بايد بيش از تحصيل خراج در انديشه زمين باشى ، زيرا خراج حاصل نشود ، مگر به آبادانى زمين و هر كه خراج طلبد و زمين را آباد نسازد ، شهرها و مردم را هلاك كرده است و كارش استقامت نيابد ، مگر اندكى . هرگاه از سنگينى خراج يا آفت محصول يا بريدن آب يا نيامدن باران يا دگرگون شدن زمين ، چون در آب فرو رفتن آن يا بى ‏آبى ، شكايت نزد تو آوردند ، از هزينه و رنجشان بكاه ، آنقدر كه اميد مى ‏دارى كه كارشان را سامان دهد . و كاستن از خراج بر تو گران نيايد ، زيرا اندوخته‏ اى شود براى آبادانى بلاد تو و زيور حكومت تو باشد ، كه ستايش آنها را به خود جلب كرده‏اى و سبب شادمانى دل تو گردد ، كه عدالت را در ميانشان گسترده ‏اى و به افزودن ارزاقشان و به آنچه در نزد ايشان اندوخته‏ اى از آسايش خاطرشان و اعتمادشان به دادگرى خود و مدارا در حق ايشان ، براى خود تكيه‏ گاهى استوار ساخته‏اى . چه بسا كارها پيش آيد كه اگر رفع مشكل را بر عهده آنها گذارى ، به خوشدلى به انجامش رسانند . زيرا چون بلاد آباد گردد ، هر چه بر عهده مردمش نهى ، انجام دهند كه ويرانى زمين را تنگدستى مردم آن سبب شود و مردم زمانى تنگدست گردند كه همت واليان ، همه گردآوردن مال بود و به ماندن خود بر سر كار اطمينان نداشته باشند و از آنچه مايه عبرت است ، سود برنگيرند .
سپس ، به دبيرانت نظر كن و بهترين آنان را بر كارهاى خود بگمار و نامه ‏هايى را كه در آن تدبيرها و اسرار حكومتت آمده است ، از جمع دبيران ، به كسى اختصاص ده كه به اخلاق از ديگران شايسته‏تر باشد . از آن گروه كه اكرام تو سرمستش نسازد يا چنان دليرش نكند كه در مخالفت با تو ، بر سر جمع سخن گويد و غفلتش سبب نشود كه نامه‏ هاى عاملانت را به تو نرساند يا در نوشتن پاسخ درست تو به آنها درنگ روا دارد ، يا در آنچه براى تو مى ‏ستاند يا از سوى تو مى ‏دهد ، سهل ‏انگارى كند ، يا پيمانى را كه به سود تو بسته ، سست گرداند و از فسخ پيمانى كه به زيان توست ، ناتوان باشد . دبير بايد به پايگاه و مقام خويش در كارها آگاه باشد زيرا كسى كه مقدار خويش را نداند ، به طريق اولى ، مقدار ديگران را نتواند شناخت . مباد كه در گزينش آنها بر فراست و اعتماد و حسن ظن خود تكيه كنى . زيرا مردان با ظاهر آرايى و نيكو خدمتى ، خويشتن را در چشم واليان عزيز گردانند . ولى ، در پس اين ظاهر آراسته و خدمت نيكو ، نه نشانى از نيكخواهى است و نه امانت .
دبيرانت را به كارهايى كه براى حكام پيش از تو بر عهده داشته ‏اند ، بيازماى و از آن ميان ، بهترين آنها را كه در ميان مردم اثرى نيكوتر نهاده‏ اند و به امانت چهره‏اى شناخته‏اند ، اختيار كن . كه اگر چنين كنى اين كار دليل نيكخواهى تو براى خداوند است و هم به آن كس كه كار خود را بر عهده تو نهاده . بر سر هر كارى از كارهاى خود از ميان ايشان ، رئيسى برگمار . كسى كه بزرگى كار مقهورش نسازد و بسيارى آنها سبب پراكندگى خاطرش نشود . اگر در دبيران تو عيبى يافته شود و تو از آن غفلت كرده باشى ، تو را به آن بازخواست كنند .
اينك سفارش مرا در حق بازرگانان و پيشه‏وران بپذير و درباره آنها به كارگزارانت نيكو سفارش كن . خواه آنها كه بر يك جاى مقيم‏اند و خواه آنها كه با سرمايه خويش اين سو و آن سو سفر كنند و با دسترنج خود زندگى نمايند . زيرا اين گروه ، خود مايه‏ هاى منافع‏اند و اسباب رفاه و آسودگى و به دست آورندگان آن از راههاى دشوار و دور و خشكى و دريا و دشتها و كوهساران و جايهايى كه مردم در آن جايها گرد نيايند و جرئت رفتن به آن جايها ننمايند . اينان مردمى مسالمت‏ جويند كه نه از فتنه ‏گريهايشان بيمى است و نه از شر و فسادشان وحشتى . در كارشان نظر كن ، خواه در حضرت تو باشند يا در شهرهاى تو . با اينهمه بدان كه بسيارى از ايشان را روشى ناشايسته است و حريص‏اند و بخيل . احتكار مى ‏كنند و به ميل خود براى كالاى خود بها مى‏ گذارند ، با اين كار به مردم زيان مى‏رسانند و براى واليان هم مايه ننگ و عيب هستند .
پس از احتكار منع كن كه رسول الله ( صلى الله عليه و آله ) از آن منع كرده است و بايد خريد و فروش به آسانى صورت گيرد و بر موازين عدل ، به گونه‏اى كه در بها ، نه فروشنده زيان بيند و نه بر خريدار اجحاف شود . پس از آنكه احتكار را ممنوع داشتى ، اگر كسى باز هم دست به احتكار كالا زد ، كيفرش ده و عقوبتش كن تا سبب عبرت ديگران گردد ولى كار به اسراف نكشد .
خدا را ، خدا را ، در باب طبقه فرودين : كسانى كه بيچارگان‏اند از مساكين و نيازمندان و بينوايان و زمينگيران . در اين طبقه ، مردمى هستند سائل و مردمى هستند ، كه در عين نياز روى سؤال ندارند . خداوند حقى براى ايشان مقرر داشته و از تو خواسته است كه آن را رعايت كنى ، پس ، در نگهداشت آن بكوش . براى اينان در بيت المال خود حقى مقرر دار و نيز بخشى از غلات اراضى خالصه اسلام را ، در هر شهرى ، به آنان اختصاص ده . زيرا براى دورترينشان همان حقى است كه نزديكترينشان از آن برخوردارند . و از تو خواسته ‏اند كه حق همه را ، اعم از دور و نزديك ، نيكو رعايت كنى . سرمستى و غرور ، تو را از ايشان غافل نسازد ، زيرا اين بهانه كه كارهاى خرد را به سبب پرداختن به كارهاى مهم و بزرگ از دست هشتن ، هرگز پذيرفته نخواهد شد .
پس همت خود را از پرداختن به نيازهايشان دريغ مدار و به تكبر بر آنان چهره دژم منماى و كارهاى كسانى را كه به تو دست نتوانند يافت ، خود ، تفقد و بازجست نماى . اينان مردمى هستند كه در نظر ديگران بيمقدارند و مورد تحقير رجال حكومت . كسانى از امينان خود را كه خداى ترس و فروتن باشند ، براى نگريستن در كارهايشان برگمار تا نيازهايشان را به تو گزارش كنند .
با مردم چنان باش ، كه در روز حساب كه خدا را ديدار مى ‏كنى ، عذرت پذيرفته آيد كه گروه ناتوانان و بينوايان به عدالت تو نيازمندتر از ديگرانند و چنان باش كه براى يك يك آنان در پيشگاه خداوندى ، در اداى حق ايشان ، عذرى توانى داشت .
تيمار دار يتيمان باش و غمخوار پيران از كار افتاده كه بيچاره ‏اند و دست سؤال پيش كس دراز نكنند و اين كار بر واليان دشوار و گران است و هرگونه حقى دشوار و گران آيد . و گاه باشد كه خداوند اين دشواريها را براى كسانى كه خواستار عاقبت نيك هستند ، آسان مى ‏سازد . آنان خود را به شكيبايى وامى ‏دارند و به وعده راست خداوند ، درباره خود اطمينان دارند .
براى كسانى كه به تو نياز دارند ، زمانى معين كن كه در آن فارغ از هر كارى به آنان پردازى . براى ديدار با ايشان به مجلس عام بنشين ، مجلسى كه همگان در آن حاضر توانند شد و ، براى خدايى كه آفريدگار توست ، در برابرشان فروتنى نمايى و بفرماى تا سپاهيان و ياران و نگهبانان و پاسپانان به يك سو شوند ، تا سخنگويشان بى‏ هراس و بى‏لكنت زبان سخن خويش بگويد . كه من از رسول الله ( صلى الله عليه و آله ) بارها شنيدم كه مى ‏گفت : پاك و آراسته نيست امتى كه در آن امت ، زيردست نتواند بدون لكنت زبان حق خود را از قوى دست بستاند . پس تحمل نماى ، درشتگويى يا عجز آنها را در سخن گفتن . و تنگ حوصلگى و خودپسندى را از خود دور ساز تا خداوند درهاى رحمتش را به روى تو بگشايد و ثواب طاعتش را به تو عنايت فرمايد . اگر چيزى مى ‏بخشى ، چنان بخش كه گويى تو را گوارا افتاده است و اگر منع مى ‏كنى ، بايد كه منع تو با مهربانى و پوزشخواهى همراه بود .
سپس كارهايى است كه بايد خود به انجام دادنشان پردازى . از آن جمله ، پاسخ دادن است به كارگزاران در جايى كه دبيرانت درمانده شوند . ديگر برآوردن نيازهاى مردم است در روزى كه بر تو عرضه مى ‏شوند ، ولى دستيارانت در اداى آنها درنگ و گرانى مى‏كنند . كار هر روز را در همان روز به انجام رسان ، زيرا هر روز را كارى است خاص خود .
بهترين وقتها و بيشترين ساعات عمرت را براى آنچه ميان تو و خداست ، قرار ده اگر چه در همه وقتها ، كار تو براى خداست ، هرگاه نيتت صادق باشد و رعيت را در آن آسايش رسد .
بايد در اقامه فرايضى ، كه خاص خداوند است ، نيت خويش خالص گردانى و در اوقاتى باشد كه بدان اختصاص دارد . پس در بخشى از شبانه‏ روز ، تن خود را در طاعت خداى بگمار و اعمالى را كه سبب نزديكى تو به خداى مى ‏شود به انجام رسان و بكوش تا اعمالت بى ‏هيچ عيب و نقصى گزارده آيد ، هر چند ، سبب فرسودن جسم تو گردد . چون با مردم نماز مى ‏گزارى ، چنان مكن كه آنان را رنجيده سازى يا نمازت را ضايع گردانى ، زيرا برخى از نمازگزاران بيمارند و برخى نيازمند . از رسول الله ( صلى الله عليه و آله ) هنگامى كه مرا به يمن مى ‏فرستاد ، پرسيدم كه چگونه با مردم نمازگزارم ؟ فرمود : به قدر توان ناتوانترين آنها و بر مؤمنان مهربان باش .
به هر حال ، روى پوشيدنت از مردم به دراز نكشد ، زيرا روى پوشيدن واليان از رعيت خود ، گونه ‏اى نامهربانى است به آنها و سبب مى ‏شود كه از امور ملك آگاهى اندكى داشته باشند . اگر والى از مردم رخ بپوشد ، چگونه تواند از شوربختيها و رنجهاى آنان آگاه شود . آن وقت ، بسا بزرگا ، كه در نظر مردم خرد آيد و بسا خردا ، كه بزرگ جلوه كند و زيبا ، زشت و زشت ، زيبا نمايد و حق و باطل به هم بياميزند . زيرا والى انسان است و نمى ‏تواند به كارهاى مردم كه از نظر او پنهان مانده ، آگاه گردد .
و حق را هم نشانه‏ هايى نيست كه به آنها انواع راست از دروغ شناخته شود . و تو يكى از اين دو تن هستى : يا مردى هستى در اجراى حق گشاده‏ دست و سخاوتمند ، پس چرا بايد روى پنهان دارى و از اداى حق واجبى كه بر عهده توست دريغ فرمايى و در كار نيكى ، كه بايد به انجام رسانى ، درنگ روا دارى . يا مردى هستى كه هيچ خواهشى را و نيازى را برنمى‏آورى ، در اين حال ، مردم ، ديگر از تو چيزى نخواهند و از يارى تو نوميد شوند ، با اينكه نيازمنديهاى مردم براى تو رنجى پديد نياورد ، زيرا آنچه از تو مى‏ خواهند يا شكايت از ستمى است يا درخواست عدالت در معاملتى .
و بدان ، كه والى را خويشاوندان و نزديكان است و در ايشان خوى برترى‏جويى و گردنكشى است و در معاملت با مردم رعايت انصاف نكنند . ريشه ايشان را با قطع موجبات آن صفات قطع كن . به هيچيك از اطرافيان و خويشاوندانت زمينى را به اقطاع مده ، مبادا به سبب نزديكى به تو ، پيمانى بندند كه صاحبان زمينهاى مجاورشان را در سهمى كه از آب دارند يا كارى كه بايد به اشتراك انجام دهند ، زيان برسانند و بخواهند بار زحمت خود بر دوش آنان نهند . پس لذت و گوارايى ، نصيب ايشان شود و ننگ آن در دنيا و آخرت بهره تو گردد . اجراى حق را درباره هر كه باشد ،
چه خويشاوند و چه بيگانه ، لازم بدار و در اين كار شكيبايى به خرج ده كه خداوند پاداش شكيبايى تو را خواهد داد . هر چند ، در اجراى عدالت ، خويشاوندان و نزديكان تو را زيان رسد . پس چشم به عاقبت دار ، هر چند ، تحمل آن بر تو سنگين آيد كه عاقبتى نيك و پسنديده است .
اگر رعيت بر تو به ستمگرى گمان برد ، عذر خود را به آشكارا با آنان در ميانه نه و با اين كار از بدگمانيشان بكاه ، كه چون چنين كنى ، خود را به عدالت پروده ‏اى و با رعيت مدارا نموده‏ اى . عذرى كه مى‏آورى سبب مى‏شود كه تو به مقصود خود رسى و آنان نيز به حق راه يابند .
اگر دشمنت تو را به صلح فراخواند ، از آن روى برمتاب كه خشنودى خداى در آن نهفته است . صلح سبب بر آسودن سپاهيانت شود و تو را از غم و رنج برده اند و كشورت را امنيت بخشد . ولى ، پس از پيمان صلح ، از دشمن برحذر باش و نيك برحذر باش . زيرا دشمن ، چه بسا نزديكى كند تا تو را به غفلت فرو گيرد . پس دورانديشى را از دست منه و حسن ظن را به يك سو نه و اگر ميان خود و دشمنت پيمان دوستى بستى و امانش دادى به عهد خويش وفا كن و امانى را كه داده‏اى ، نيك ، رعايت نماى . در برابر پيمانى كه بسته‏اى و امانى كه داده ‏اى خود را سپر ساز ، زيرا هيچ يك از واجبات خداوندى كه مردم با وجود اختلاف در آرا و عقايد ، در آن همداستان و هم رأى هستند ، بزرگتر از وفاى به عهد و پيمان نيست . حتى مشركان هم وفاى به عهد را در ميان خود لازم مى ‏شمردند ، زيرا عواقب ناگوار غدر و پيمان شكنى را دريافته بودند . پس در آنچه بر عهده گرفته‏ اى ، خيانت مكن و پيمانت را مشكن و خصمت را به پيمان مفريب . زيرا تنها نادانان شقى در برابر خداى تعالى ، دليرى كنند .
خداوند پيمان و زينهار خود را به سبب رحمت و محبتى ، كه بر بندگان خود دارد ، امان قرار داده و آن را چون حريمى ساخته كه در سايه ‏سار استوار آن زندگى كنند و به جوار آن پناه آورند . پس نه خيانت را جايى براى خودنمايى است و نه فريب را و نه حيله‏گرى را . پيمانى مبند كه در آن تأويل را راه تواند بود و پس از بستن و استوار كردن پيمان براى بر هم زدنش به عبارتهاى دو پهلو كه در آنها ايهامى باشد ، تكيه منماى . و مبادا كه سختى اجراى پيمانى كه بر گردن گرفته‏اى و بايد عهد خدا را در آن رعايت كنى ، تو را به شكستن و فسخ آن وادارد ، بى ‏آنكه در آن حقى داشته باشى .
زيرا پايدارى تو در برابر كار دشوارى كه اميد به گشايش آن بسته ‏اى و عاقبت خوشش را چشم مى ‏دارى ، از غدرى كه از سرانجامش بيمناك هستى بسى بهتر است . و نيز به از آن است كه خداوندت بازخواست كند و راه طلب بخشايش در دنيا و آخرت بر تو بسته شود .
بپرهيز از خونها و خونريزيهاى بناحق . زيرا هيچ چيز ، بيش از خونريزى بناحق ، موجب كيفر خداوند نشود و بازخواستش را سبب نگردد و نعمتش را به زوال نكشد و رشته عمر را نبرد . خداوند سبحان ، چون در روز حساب به داورى در ميان مردم پردازد ، نخستين داورى او درباره خونهايى است كه مردم از يكديگر ريخته‏ اند . پس مباد كه حكومت خود را با ريختن خون حرام تقويت كنى ، زيرا ريختن چنان خونى نه تنها حكومت را ناتوان و سست سازد ، بلكه آن را از ميان برمى ‏دارد يا به ديگران مى ‏سپارد . اگر مرتكب قتل عمدى شوى ، نه در برابر خدا معذورى ، نه در برابر من ، زيرا قتل عمد موجب قصاص مى‏شود . اگر به خطايى دچار گشتى و كسى را كشتى يا تازيانه‏ ات ، يا شمشيرت ، يا دستت در عقوبت از حد درگذرانيد يا به مشت زدن و يا بالاتر از آن ، به ناخواسته ، مرتكب قتلى شدى ، نبايد گردنكشى و غرور قدرت تو مانع آيد كه خونبهاى مقتول را به خانواده ‏اش بپردازى .
از خودپسندى و از اعتماد به آنچه موجب اعجابت شده و نيز از دلبستگى به ستايش و چرب‏زبانيهاى ديگران ، پرهيز كن ، زيرا يكى از بهترين فرصتهاى شيطان است براى تاختن تا كردارهاى نيكوى نيكوكاران را نابود سازد . زنهار از اينكه به احسان خود بر رعيت منت گذارى يا آنچه براى آنها كرده‏ اى ، بزرگش شمارى يا وعده دهى و خلاف آن كنى . زيرا منت نهادن احسان را باطل كند و بزرگ شمردن كار ، نور حق را خاموش گرداند و خلف وعده ، سبب برانگيختن خشم خدا و مردم شود .
خداى تعالى فرمايد : خداوند سخت به خشم مى‏آيد كه چيزى بگوييد و به جاى نياوريد . از شتاب كردن در كارها پيش از رسيدن زمان آنها بپرهيز و نيز ، از سستى در انجام دادن كارى كه زمان آن فرا رسيده است و از لجاج و اصرار در كارى كه سررشته‏ اش ناپيدا بود و از سستى كردن در كارها ، هنگامى كه راه رسيدن به هدف باز و روشن است ، حذر نماى . پس هر چيز را به جاى خود بنه و هر كار را به هنگامش به انجام رسان .
و بپرهيز از اينكه به خود اختصاص دهى ، چيزى را كه همگان را در آن حقى است يا خود را به نادانى زنى در آنچه توجه تو به آن ضرورى است و همه از آن آگاه ‏اند . زيرا بزودى آن را از تو مى ‏ستانند و به ديگرى مى ‏دهند . زودا كه حجاب از برابر ديدگانت برداشته خواهد شد و بينى كه داد مظلومان را از تو مى ‏ستانند . به هنگام خشم خويشتندار باش و از شدت تندى و تيزى خود بكاه و دست به روى كس بر مدار و سخن زشت بر زبان مياور و از اينهمه ، خود را در امان دار باز ايستادن از دشنام گويى و به تأخيرافكندن قهر خصم ، تا خشمت فرو نشيند و زمام اختيارت به دستت آيد . و تو بر خود مسلط نشوى مگر آنگاه كه بيشتر همّت ياد بازگشت به سوى پروردگارت شود .
بر تو واجب آمد كه همواره به ياد داشته باشى ، آنچه كه بر واليان پيش از تو رفته است ، از حكومت عادلانه‏اى كه داشته ‏اند يا سنت نيكويى كه نهاده ‏اند يا چيزى از پيامبر ، ( صلى الله عليه و آله ) كه آورده ‏اند يا فريضه‏اى كه در كتاب خداست و آن را برپاى داشته ‏اند . پس اقتدا كنى به آنچه ما بدان عمل مى ‏كرده ‏ايم و بكوشى تا از هر چه در اين عهدنامه بر عهده تو نهاده‏ ام و حجت خود در آن بر تو استوار كرده ‏ام ، پيروى كنى ، تا هنگامى كه نفست به هوا و هوس شتاب آرد ، بهانه ‏اى نداشته باشى . و جز خداى كس نيست كه از بدى نگهدارد و به نيكى توفيق دهد .
از وصايا و عهود رسول الله ( صلى الله عليه و آله ) با من ترغيب به نماز بود و دادن زكات و مهربانى با غلامانتان . و من اين عهدنامه را كه براى تو نوشته‏ام به وصيت او پايان مى ‏دهم و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم .
و از اين عهد نامه [ كه پايان آن است ]
از خداى مى ‏طلبم كه به رحمت واسعه خود و قدرت عظيمش در برآوردن هر مطلوبى مرا و تو را توفيق دهد به چيزى كه خشنوديش در آن است ، از داشتن عذرى آشكار در برابر او و آفريدگانش و آوازه نيك در ميان بندگانش و نشانه‏ هاى نيك در بلادش و كمال نعمت او و فراوانى كرمش . و اينكه كار من و تو را به سعادت و شهادت به پايان رساند ، به آنچه در نزد اوست مشتاقيم و السلام على رسول الله صلى الله عليه و آله الطيبين الطاهرين

أَبَانِ بْنِ أَبِي عَيَّاشٍ ازشیعیان بوده است و به همین خاطر بوده که سلیم بن قیس هلالی کتابش را برای او حدیث کرده است واینکه شما می گویید ضعیف است اگر از کتاب شیخ بیان کردید او از ابن غضائری گرفته که اولا کل کتاب غضائری انتسابش شک است و در ثانی به تضعیفات ابن غضائری کمتر توجه می شود و تضعیف مخالفین یعنی اهل تسنن بر کسی به خاطر شیعه بودنش این خود مدح می باشد

متن محدث نوری در دفاع از ابان بن ابی عیاش

[=Traditional Arabic][=Traditional Arabic] أبان بن أبي عياش فيروز:

[=Traditional Arabic]راوي كتاب سليم بن قيس، عنه. ضعّفه الشيخ في الرجال‏[=Traditional Arabic][=Traditional Arabic] «5»، و نقل [في‏] الخلاصة عن الغضائري: أن أصحابنا نسبوا وضع كتاب سليم إليه‏[=Traditional Arabic][=Traditional Arabic] «6».

[=Traditional Arabic]و التضعيف موهون كنسبة الوضع بأُمور:

[=Traditional Arabic]______________________________
[=Traditional Arabic] (1) رجال الشيخ: 143/ 19.

[=Traditional Arabic][=Traditional Arabic] (2) رجال الشيخ: 143/ 17، و رجال البرقي: 27.

[=Traditional Arabic][=Traditional Arabic] (3) في حاشية (الأصل): «أبان بن عمران، نسخة بدل»، و ما بين المتن هو الموافق لما في النسخة المطبوعة من رجال الشيخ.

[=Traditional Arabic][=Traditional Arabic] (4) رجال الشيخ: 151/ 185، و فيه: «أبان بن أبي عمران الفزاري الكوفي»، و في هامشه: «في بعض النسخ: ابن عمران بدل أبي عمران، و في أُخرى: ابن عمر». و ذكره في جامع الرواة 1: 8 بعنوان: أبان بن أبي عمرو، مشيراً إلى‏ اختلاف النسخ في ضبطه.

[=Traditional Arabic][=Traditional Arabic] (5) رجال الشيخ: 106/ 36.

[=Traditional Arabic][=Traditional Arabic] (6) رجال العلّامة: 206/ 3.

[=Traditional Arabic][=Traditional Arabic]مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، الخاتمةج‏7، ص: 112
[=Traditional Arabic] الأول: ما قاله الشيخ الجليل أبو عبد اللَّه النعماني في كتاب الغيبة: من أنّه ليس بين جميع الشيعة ممّن حمل العلم و رواه عن الأئمة (عليهم السّلام) خلاف في أنّ كتاب سليم بن قيس الهلالي أصل من [أكبر[=Traditional Arabic][=Traditional Arabic] «1»] كتب الأُصول التي رواها أهل العلم [من‏[=Traditional Arabic][=Traditional Arabic] «2»] حملة حديث أهل البيت (عليهم السّلام). إلى‏ أن قال: و هو من الأُصول التي ترجع الشيعة إليها، و يعوّل عليها[=Traditional Arabic][=Traditional Arabic] «3»، انتهى‏.
[=Traditional Arabic]و إذا انتهت أسانيد الكتاب إلى‏ أبان، فهذا الإجماع يكشف عن وثاقته جدّاً.

[=Traditional Arabic]الثاني: اعتماد البرقي، و الصفار، و ثقة الإسلام في الكافي، و النعماني و الصدوق، و العياشي و غيرهم من المشايخ العظام عليه، كما لا يخفى‏ على‏ من راجع جوامعهم‏[=Traditional Arabic][=Traditional Arabic] «4».

[=Traditional Arabic]الثالث: رواية الأجلّة من أصحاب الإجماع و غيرهم عنه، مثل: حماد بن عيسى‏[=Traditional Arabic][=Traditional Arabic] «5»، و عثمان بن عيسى‏[=Traditional Arabic][=Traditional Arabic] «6»، و عمر بن أُذينة[=Traditional Arabic][=Traditional Arabic] «7»، و إبراهيم بن‏

[=Traditional Arabic]______________________________
[=Traditional Arabic] (1) ما بين المعقوفتين من المصدر.

[=Traditional Arabic][=Traditional Arabic] (2) في الأصل: عطفت جملة «حملة حديث.» بالواو على‏ «أهل العلم» و الظاهر كون الجملة بيانية لا معطوفة، و لهذا أثبتنا ما بين المعقوفتين من المصدر، فلاحظ.

[=Traditional Arabic][=Traditional Arabic] (3) كتاب الغيبة للنعماني: 101 102.

[=Traditional Arabic][=Traditional Arabic] (4) لم نقف على‏ رواية الأول عنه في كتابه المحاسن، و وقفنا على‏ رواية الآخرين عنه، كما في بصائر الدرجات: 218/ 30، و الكافي 1: 35/ 1، و الغيبة للنعماني 86/ 8، و الخصال 1: 41/ 30، و تفسير العياشي 1: 14/ 2 اعتمد فيه على‏ كتاب سليم-، و تهذب الأحكام 4: 126/ 362.

[=Traditional Arabic][=Traditional Arabic] (5) فهرست الشيخ: 81/ 346، في ترجمة سليم بن قيس الهلالي.

[=Traditional Arabic][=Traditional Arabic] (6) فهرست الشيخ: 81/ 346، في ترجمة سليم بن قيس الهلالي.

[=Traditional Arabic][=Traditional Arabic] (7) تهذيب الأحكام 4: 126/ 362.

[=Traditional Arabic][=Traditional Arabic]مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، الخاتمةج‏7، ص: 113
[=Traditional Arabic] عمر اليماني‏[=Traditional Arabic][=Traditional Arabic] «1».
[=Traditional Arabic]الرابع: إنّه من رجال الصادق (عليه السّلام) و لم يضعفه فيه‏[=Traditional Arabic][=Traditional Arabic] «2»، و لا في أصحاب علي بن الحسين (عليهما السّلام)[=Traditional Arabic][=Traditional Arabic] «3» و إنمّا ضعّفه في أصحاب الباقر (عليه السّلام)[=Traditional Arabic][=Traditional Arabic] «4»، و لم يعلم سببه، و لعلّه تضعيف المخالفين.

[=Traditional Arabic]ففي التقريب: متروك، من الخامسة[=Traditional Arabic][=Traditional Arabic] «5»، و ينبغي عدّه من مدائحه.

کتاب سلیم از منابع معتبر محدثینی مانند صدوق کلینی و ... بوده است و یقینا این حدیث نزدآنها معتبر بوده است

در مورد رجال ابن غضائری بخوانید که حتی انتسابش را برخی رد می کنند و نسبت به مخالفان می دهند

https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B1%D8%AC%D8%A7%D9%84_%D8%A7%D8%A8%D9%86%E2%80%8C%D8%BA%D8%B6%D8%A7%D8%A6%D8%B1%DB%8C

در ضمن وقتی اصحاب اجماع مانند
[=Traditional Arabic]حماد بن عيسى‏[=Traditional Arabic][=Traditional Arabic] ،و عثمان بن عيسى‏
از او روایت نقل کرده اند که لایرون ولایرسلون الا عن ثقه پس این شخص یعنی ابان بن ابی عیاش ثقه می باشد

جمع بندی

سوال:
با سلام
لطفا حدیث زیرا بررسی سندی نمایید .
* حدثنا أبي رضي الله عنه قال: حدثنا سعد بن عبد الله، عن أحمد بن - محمد بن عيسى، عن أبيه، عن حماد بن عيسى، عن عمر بن أذينة. عن أبان بن أبي عياش عن سليم بن قيس الهلالي قال: سمعت أمير المؤمنين عليا عليه السلام يقول: احذروا على دينكم ثلاثة: رجلا قرأ القرآن حتى إذا رأيت عليه بهجته اخترط سيفه على جاره ورماه بالشرك، فقلت: يا أمير المؤمنين أيهما أولى بالشرك؟ قال: الرامي، ورجلا استخفته الأحاديث كلما أحدثت أحدوثة كذب مدها بأطول منها، ورجلا آتاه الله عز وجل سلطانا فزعم أن طاعته طاعة الله ومعصيته معصية الله وكذب لأنه لا طاعة لمخلوق في معصية الخالق، لا ينبغي للمخلوق أن يكون حبه لمعصية الله فلا طاعة في معصيته ولا طاعة لمن عصى الله، إنما الطاعة لله ولرسوله ولولاة الامر، وإنما أمر الله عز وجل بطاعة الرسول لأنه معصوم مطهر، لا يأمر بمعصيته وإنما أمر بطاعة أولي الأمر لأنهم معصومون مطهرون لا يأمرون بمعصيته.
( خصال شیخ صدوق ره ، ص 139 )

پاسخ:
سلام علیکم و رحمه الله
پرسشگر گرامی در پاسخ پرسش شما باید عرض شود که:
يحذر على الدين ثلاثة
158- حَدَّثَنَا أَبِي رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ أَبِيهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ أَبَانِ بْنِ أَبِي عَيَّاشٍ عَنْ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ الْهِلَالِيِّ قَالَ سَمِعْتُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيّاً ع يَقُولُ‏ احْذَرُوا عَلَى دِينِكُمْ ثَلَاثَةً رَجُلًا قَرَأَ الْقُرْآنَ‏ حَتَّى‏ إِذَا رَأَيْتَ‏ عَلَيْهِ‏ بَهْجَتَهُ اخْتَرَطَ سَيْفَهُ عَلَى جَارِهِ وَ رَمَاهُ بِالشِّرْكِ فَقُلْتُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَيُّهُمَا أَوْلَى بِالشِّرْكِ قَالَ الرَّامِي وَ رَجُلًا اسْتَخَفَّتْهُ الْأَحَادِيثُ كُلَّمَا أُحْدِثَتْ أُحْدُوثَةُ كَذِبٍ مَدَّهَا بِأَطْوَلَ مِنْهَا وَ رَجُلًا آتَاهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ سُلْطَاناً فَزَعَمَ أَنَّ طَاعَتَهُ طَاعَةُ اللَّهِ وَ مَعْصِيَتَهُ مَعْصِيَةُ اللَّهِ‏ «2» وَ كَذَبَ لِأَنَّهُ لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِي مَعْصِيَةِ الْخَالِقِ لَا يَنْبَغِي لِلْمَخْلُوقِ أَنْ يَكُونَ حُبُّهُ لِمَعْصِيَةِ اللَّهِ فَلَا طَاعَةَ فِي مَعْصِيَتِهِ وَ لَا طَاعَةَ لِمَنْ عَصَى اللَّهَ إِنَّمَا الطَّاعَةُ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِوُلَاةِ الْأَمْرِ وَ إِنَّمَا أَمَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِطَاعَةِ الرَّسُولِ لِأَنَّهُ مَعْصُومٌ مُطَهَّرٌ لَا يَأْمُرُ بِمَعْصِيَتِهِ وَ إِنَّمَا أَمَرَ بِطَاعَةِ أُولِي الْأَمْرِ لِأَنَّهُمْ مَعْصُومُونَ مُطَهَّرُونَ لَا يَأْمُرُونَ بِمَعْصِيَتِهِ.(1)
از سه كس بر دين بايد ترسيد
158- سليم بن قيس هلالى گويد: شنيدم امير المؤمنين على عليه السّلام مي فرمود: از سه كس بر دين خودتان بترسيد! مردي كه قرآن را فرا گرفته (و به علوم قرآن آشنا شده است) همين كه نشاط و خرمى بر چهره ‏اش نشست (و موقعيت اجتماعى به دست آورد) شمشيرش را بروى همسايه خود كشيده و او را هدف تير تهمت شرك قرار دهد گفتم: يا امير المؤمنين كدام يك به شرك سزاوارترند؟ فرمود: آن كه تير تهمت زده است، و مردي كه بازيچه جريانات روز گردد و هر افسانه دروغين كه ساخته شود او دنباله‏ اش را درازتر بكشد و مردي كه خدايش عز و جل قدرتى به دست او داده باشد و او گمان كند كه فرمان بردارى او فرمانبرى از خدا است و سرپيچى از فرمانش سرپيچى از فرمان خدا در صورتى كه چنين نيست زيرا در راه معصيت خدا از هيچ مخلوقى نبايد اطاعت كرد و مخلوق را نزيبد كه دلبند گناه گردد پس نه در راه معصيت الهى بايد از كسى فرمان برد و نه به فرمان شخص گنه كار بايستى در آمد و فقط مى‏ بايست از خداوند و پيغمبرش و جانشينان او فرمانبرد و اين كه خداوند دستور فرموده است: فقط از دستورات پيغمبر اطاعت شود براى اين است كه پيغمبر معصوم است و پاك و به نافرمانى خداوند دستور نمي دهد و اين كه فقط به اطاعت جانشينان پيغمبر امر فرموده است براى اين است كه آنان نيز معصومند و پاك و امر به گناه نمي كنند.(2)

بررسی سندی:
1- محمد بن علی بن الحسین بن بابویه فی الخصال( امامی ثقه جلیل)
2- حَدَّثَنَا أَبِي رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ : علی بن الحسین بن بابویه( امامی ثقه جلیل)
3- سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّه القمی :ِ ( امامی ثقه جلیل)
4- أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى الاشعری: ( امامی ثقه جلیل)
5- عن اَبِيهِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى الاشعری: ( امامی ثقه جلیل علی الظاهر)
6- حَمَّادِ بْنِ عِيسَى الجهنی: ( امامی ثقه جلیل من اصحاب الاجماع)
7- عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ: ( امامی ثقه جلیل)
8- أَبَانِ بْنِ أَبِي عَيَّاشٍ: (امامی ضعیف)
9- سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ الْهِلَالِيِّ: (امامی ثقه)
10- قَالَ سَمِعْتُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيّاً ع(معصوم)
در نتیجه روایت ضعیف، اتصال: مسند، نوع سند: عادی.(3)

منابع:
1- الخصال، ج‏1، ص139.
2- الخصال / ترجمه فهرى، ج‏1، ص: 157.
3- نرم افزار درایه النور.

موضوع قفل شده است