من که می دانم او چه کسی است!!!

تب‌های اولیه

4 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
من که می دانم او چه کسی است!!!

[=tahoma][=arial,helvetica,sans-serif]من که می دانم او چه کسی است!!!

پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید. عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند. [/]

[=arial,helvetica,sans-serif]پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: "باید ازشما عکسبرداری بشود تا جائی از بدنت آسیب و شکستگی ندیده باشد[/]
[=arial,helvetica,sans-serif]پیرمرد غمگین شد، گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست.[/]

[=arial,helvetica,sans-serif]پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند.زنم در خانه سالمندان است. هر صبح آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم. نمی خواهم دیر شود![/]

[=arial,helvetica,sans-serif]پرستاری به او گفت: خودمان به او خبر می دهیم. پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد! حتی مرا هم نمی شناسد![/]
[=arial,helvetica,sans-serif]پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟ [/]
[=arial,helvetica,sans-serif]پیرمرد با صدایی گرفته ، به آرامی گفت :

اما من که می دانم او چه کسی است...![/]
[/]

عاشق واقعی را باید هنگام درد و رنج و بلا محک زد
عاشق نه تنها از معشوق دست نمی شوید
بلکه
در عاشقی راسخ تر می شود

[=tahoma][=arial,helvetica,sans-serif]از عارف معروفی سوال کردند چند سال عمر کرده ای؟ نگاهی به طرف کرد و گفت:ــ مقصودت طول زندگی است یا عرض زندگی!طرف تعجب کرد و گفت:ــ عرض و طول یعنی چه؟عارف جواب داد:طول یعنی سالهای عمر و عرض یعنی کار برای مردم٬ کار برای خدا٬ به نفع مردم٬ قدمی در راه خیر٬ محبت به مردم و به دست آوردن دل دیگران ٬ این عرض زندگی است...
دل امانت الهی است ؛ به نظرتون همه آدمها دل دارند؟بله٬ همه به ظاهر دل دارند امـا دل آدم مثل آینه است و اگر رویش غبار بنشیند دیگر هیچ بارانی نمی تواند غبار را بزداید٬ حتی دیگر زندگی را هم نمی بیند٬ شقایق را که تا هست باید زندگی کـرد دیگر نمی فهـمد٬ دیگر اصـلآ دل نـدارد و هـمه دنیا را هـم اگر باغ و گـلستان باشد در نظـرش خاکسـتری می شـود و آن موقـع است که رنـگ و عمـق نگاه من و تو را هـم که دوسـتش داریم٬تیره و تار می بیند و یادش می رود که صاحب دل یعنی خدا عاشقانه نگاهش می کند..
[/]
[/]

تقدیر

مسافري خسته كه از راهي دور مي آمد، به درختي رسيد و تصميم گرفت كه در سايه آن قدري اسـتراحت كند غافـل از اين كه آن درخت جـادويي بود ، درختي كه مي توانست آن چه كه بر دلش مي گذرد برآورده سازد...!
وقتي مسافر روي زمين سخت نشست با خودش فكر كرد كه چه خوب مي شد اگـر تخت خواب نـرمي در آن جا بود و او مي تـوانست قـدري روي آن بيارامد. فـوراً تختي كه آرزويـش را كرده بود در كنـارش پديـدار شـد !!!
مسافر با خود گفت: چقدر گـرسـنه هستم. كاش غذاي لذيـذي داشتم...
ناگهان ميـزي مملو از غذاهاي رنگارنگ و دلپذيـر در برابرش آشـكار شد. پس مـرد با خوشحالي خورد و نوشيد...
بعـد از سیر شدن ، كمي سـرش گيج رفت و پلـك هايش به خاطـر خستگي و غذايي كه خورده بود سنگين شدند. خودش را روي آن تخت رهـا كرد و در حالـي كه به اتفـاق هاي شـگفت انگيـز آن روز عجيب فكـر مي كرد با خودش گفت : قدري مي خوابم. ولي اگر يك ببر گرسنه از اين جا بگـذرد چه؟
و ناگهان ببـري ظاهـر شـد و او را دريد...
هر يك از ما در درون خود درختي جادويي داريم كه منتظر سفارش هايي از جانب ماست. ولي بايد حواسـمان باشد ، چون اين درخت افكار منفي ، ترس ها ، و نگراني ها را نيز تحقق مي بخشد.
بنابر اين مراقب آن چه كه به آن مي انديشيد باشيد...
سخن روز: مردم اشتباهات زندگی خود را روی هم می ریزند و از آنها غولی به وجود می آورند که نامش تقدیر است

اين نوشته ي بالا يكي از ايميلهام بود كه به نظرم اومد در اين تاپيك ثبتش كنم .


موضوع قفل شده است