عاشقان مدعی خدا

تب‌های اولیه

2 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
عاشقان مدعی خدا

با سلام داستانی نوشته ام در مورد عشق ما به خدا و اما حرفهایش
لطفا بخوانید.......
.
فکر کن معشوقه یا نامزدی داری که عاشقانه دوستش داری و او هم ادعا دارد که عاشق توست.تو برای او بهترین چیزها،شادی و آرامش دائمی رامیخواهی اما میخواهی درمدت نامزدی وتا قبل از ازدواج میزان عشق او را بسنجی که اگر واقعی بود بهترین زندگی را برایش مهیا کنی.
برای امتحان عشق او،از او چند خواسته ی کوچک میخواهی تا انها را همانطور که تو میخواهی دقیق انجام بدهد چون برای تو خیلی مهم است.
به او میگویی روزی یک شاخه گل به من بده.حتی به شاخه گلی مصنوعی یا پژمرده از باغچه از هم راضی هستی،البته عاشق همیشه خواسته معشوقش را به بهترین نحو انجام میدهد.به او میگویی به عنوان نشان ،پارچه ای با ویژگی های خاصی همواره وقتی در میان مردم هست به دست خود ببندد تا همه بفهمند که او معشوق توست و کسی نظر سو به او نداشته باشد وازارش ندهند.
خواسته های دیگری هم از او میخواهی،خواسته های بزرگتر اما برای تو کم ارزش تر، مثل خرید انواع هدیه های کوچک و بزرگ ...
اما به او میگویی بیشترین ارزش برای من،همان چیزهای ساده اما همیشگی است.گل دادن های هر روزه یعنی سر زدن به من،و بستن آن پارچه به عنوان نماد یاد من بودن و حرف من را با جان و دل قبول کردن.یعنی همواره مرا یادت باشد،یک عاشق واقعی هرگز معشوقش را فراموش نمیکند و خواسته هایش را نادیده نمیگیرد.
معشوقه ات با کمال میل،خواسته هایت را میپذیرد وتا مدتی،دقیقا خواسته هایت را به بهترین نحو اجرا میکند،اما کمی که میگذرد انقدر درگیر ارتباط با دوستان دیگرش میشود که کم کم توجهش به تو کم میشود و خواسته هایت برایش کم ارزش.گلهایش پژمرده ویکی درمیان میشود،با چند ببخشیدفاصله اش را از تو بیشتر میکند.پارچه ی نشان را گاهی نمیبندد،چون میگوید دست و پایش را میگیرد ودوستانش مسخره اش میکنند.خلاصه با بهانه ها و توجیه های مختلف از انجام خواسته های کوچکت سر باز میزند
اما هنوز هم همیشه از دور و نزدیک عشقش را به تو ابراز میکند....
با گذشت زمان،گل دادن های هر روزه کم و تمام میشود،چون وقت او را برای بودن در میان دوستانش و انجام کارهای مهمش میگیرد و پارچه نشان را کاملا باز میکند چون نمیخواهد کسی تمسخرش کند و میخواهد ازاد باشد...نظر و نگاه دیگران برایش از نظر تو که دوستت دارد با ارزش تر میشود اما هر بار که می آید با هدایای گرانقیمتی مثل طلا میخواهد علاقه اش را به تو اثبات کند.میگوید آن گل ها بی ارزش اند،من برایت بهترین چیزها را میاورم....
اما تو برایت آن وقت و توجه دائمی،آن با جان و دل خریدن حرفهایت،با ارزش تر از این طلاها بود...تو هنوز هم دوستش داری اما نمیتوانی دیگر عشق او را باور کنی ...
حکایت این داستان ،حکایت ما و خداست....
خدا به ما،به چشم معشوقه ای نگاه میکند که بهترین چیزها را به صورت دائمی برای مایی که ادعای عاشقی اش را داریم،میخواهد...
اما تا زمان دیدار و وصال واقعی یعنی آخرت، در این دنیا که همان دوران نامزدیمان است از ما چند خواسته کوچک خواسته تا میزان عشق ما را بسنجد،تا ببیند چقدر حرفهایش را آنطور که خودش گفته انجام میدهیم،که اگر انجام دهیم بهترین زندگی جاودانه را به ما هدیه میدهد
خدا به ما گفته از تو چیزی نمیخواهم تنها چند دقیقه ای از وقتت را برای من بگذار و با من همانجور که من گفته ام حرف بزن، نماز بخوان...
خدا به ما گفته حجاب را رعایت کن تا نشان آن باشد که تو معشوقه منی و همه بفهمند که تو صاحبی داری،تا کسی نگاه چپ به تو نکند و آزارت ندهند و در میان غریبه ها آرامش داشته باشی
اما میدانی فرق این داستان و حکایت خدا چیه؟
اگر ما گل از نامزدمون بخواهیم برای خودمون میخواهیم،اما خدا علاوه بر معشوقه ما، صاحب و افریننده ما هم هست،خیلی چیزها رو بهتر از ما میبیند وهمه چیز را برای خودمان میخواهد
اگر خدا گفته نماز بخون،برای خود ما،برای آرامش خودمون در دنیای نامزدی و اخرت دائمی،برای اینه که در زندگی جاودانه ات، سر بلند و شاد باشی.
اگر گفته حجاب داشته باش برای این است که درگیر آدم های ناسالم نشوی و اذیتت نکنند.برای این است که زندگی مشترک سالمی در آینده داشته باشی،چون وقتی تو با پوششت دل کسی را بلرزانی،بعدا کس دیگری با پوشش دیگری دل همسر تو را خواهد لرزاند و او را نسبت به تو سرد میکند
این قانون خلقت است که اثار رفتار ما به خودمون برمیگردد.
اگه گفته گناه هایی که من میگم رو انجام نده هر کدوم حکمت ها و دلایلی داره برای آرامش خودمون در این دنیا و اینکه در قیامت ،در روز وصال و رسیدن دائمی به معشوق سر بلند باشیم و رو به سوی بهشت همیشگی بگذاریم و دوران کوتاه نامزدیمان به دوران همیشگی ازدواجمان نفروشیم
برای این است که در دنیا و اخرت ارامش داشته باشیم،همان ارامشی که این روزها کمیاب شده است...
اما ما مثل همان نامزد قصه مان،ادعای دوست داشتن خدا را داریم اما انقدر درمیان دوستانمان و حرفهایشان گم میشویم،انقدر تایید و تکذیب دیگران برایمان مهمتر از خدا میشود که به حرفهایش همانطور که گفته عمل نمیکنیم، طبق میل و دلخواه خودمان عمل میکنیم
میگوییم کلی کارهای خوب انجام میدهم،این کارهای کوچک این چنینی که ارزشی ندارد....
به جای گل و پارچه نشان خدا،به جای قبول بی چون و چرای حرفهای ساده خدا،کوه کوه طلا پیشکش خدا میکنیم ...اما آیا این ها جای توجه دائمیان را به او و ارزشی که برای حرفهایش قائل میشویم میگیرد؟
ما انسان هایی که ادعای عاشقی خدا را داریم،خودمان،حرفهایمان،حرفها و واکنش های دوستان و اطرافیانمان را به حرفهای معشوقه مهربان و افرینندمان ارجحیت میدهیم
به راستی به ما میشود گفت عاشق؟؟؟
.
.
.
این داستان در جواب به آنهایی است که اعمال واجب و مهم مثل نماز و حجاب را انجام نمیدهند اما در کارهای خیریه زیادی شرکت میکنند و میگوین نماز فایده ای ندارد....
نظراتتونو در جهت خوب یا بد بودن و بهتر شدن آن اعلام کنید ،ممنون

خیییلی قشنگ بود ممنون

موضوع قفل شده است