جمع بندی داستان های قرآنی و بردن آبروی بندگان در قرآن

تب‌های اولیه

5 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
داستان های قرآنی و بردن آبروی بندگان در قرآن

با سلام
یه سوال چند وقته ذهنم رو درگیر خودش کرده. ......
چرا توی قرآن خیلی داستانا مطرح شده که آبروی یک مومن در طول تاریخ رو برده ...
مثلا وقتی زلیخا بیجاره خلوت میکنه و محیط رو آماده می کنه و به یوسف خود رو عرضه می کنه رو باید کل مردم در طول تاریخ بدونن؟؟ .... مثلا این بنده ی خدا تا آخر عمرش توبه میکنه و مسلمان میشه و همسر پیامبر میشه پس چرا باید آبروش توی کل تاریخ بره. ....

یا مثلا درباره همون داستان یوسف چرا برادرهای یوسف که از اولش هم مسلمان بودند و گفتند میکشیم و توبه میکنیم... باید آبروشون توی کل تاریخ بره. نمیشد خدا اسم نیاره و داستان رو بگه و ما عبرت بگیریم حتما باید اسم میاورد و غیبت میکرد. از خدا که بد گویی کردن بعیده. خدایی که خودش میگه مومن باید شبیه من بشه و اسما و صفات من رو به خودش بگیره. بجز کبر و چند تا صفت دیگه مثل خالقیت و ... چرا وقتی میگن آبروی مومن از کعبه بالاتره باید آبروی خیلی ها در قرآن بره؟

البته من میدونم که خیلی از چیزا غیبت نیست و خیلی از حرفا هست که میشه پشت سر فاسق زد. ولی فکر نمی کنم زلیخا فاسق باشه.

تازه این همه میگن پشت سر مرده حرف نزنید.

مبنا چیه؟ مبنای روایی و قرآنی...

خیلی بهم کمک میکنید که جهل هایم برطرف شود. خودم یه جوابایی دادم ولی قلبم آروم نمیشه

یا مثلا یه سوال دیگه کاملا توی یک فضای دیگه چرا ابراهیم میاد و همزبان میشه با مشرکان و به اونها میگه آره این ستاره خدای منه. خب این چه مبنایی ایجاد میکنه برای ما که همزبان بشیم با کافر و حرفاش رو بپذیریم و اشکال نداره؟ کفر بگیم؟ باهاش همزبون بشیم.... این رو توی کدوم فروم بپرسم؟

با نام و یاد دوست


کارشناس بحث: استاد شعیب

با سلام و عرض ادب خدمت شما دوست گرامی
از این که در این سایت خدمت شما هستیم خرسندیم

اولا:
به نظر می رسد خداوند تبارک و تعالی داستان هایی را از تاریخ نقل می کند که بعد تربیتی داشته و آن قسمت نقل شده از داستان که درباره فردی و یا اشخاصی هست یک شیوع و رواج و شهرت خاصی در بین مردم داشته و خداوند بابیان آن اتفاق تاریخی بعد تربیتی اش را روشن می سازد و به واسطه آن نفوس را هدایت می کند.
پس رکن اول در نقل این جریانات شیوع آنهاست و الا هیچ موردی را در قرآن نمی توانید بیابید که خدا راز بین دو نفر را بر ملا کرده باشد و از آن استفاده تربیتی کند.
مثلا جریان یوسف و زلیخا بعد از فرار یوسف از دست زلیخا ، این جریان در بین مردم آن زمان پخش شد تا جایی که زنان مصری زلیخا را برای این کارش سرزنش می کردند که زلیخا مجلس ترنج را برای آنها فراهم آورد و آنها نیز دلباخته یوسف شدند پس این جریان یک موضوع مخفی نبود که خدا آن را بر ملا کرده باشد.
و یا در جریان برادران یوسف و به چاه انداختن و فروش یوسف فی بدائه و در اول کار توسط خدا رسوا و پخش نشد بلکه بعد از پشیمانی آنها و رواج عمومی این قضیه و شهرت آن به عنوان یک داستان تاریخی، توسط خدا در قرآن نقل شده و بعد تربیتی آن مورد بررسی قرار گرفت.

ثانیا:
بیان داستان فساد فاسدان در زمین و نام بردن آنها از باب فسق آنها فساد آنها در زمین و تضییع حقی بود که آنها سبب شده بودند و این نام بردن آنها از آن جنبه هیچ منعی ندارد (همان که خودتان هم اشاره کردید)
و در داستان زلیخا این نقل داستان برای آن برهه از زمانی است که او کافر و بت پرست بوده است و این بیان از آن برهه از زندگی اش هیچ آبرو ریزی برای او نیست چرا که به مقتضای کفر خودش عمل کرده و در آن زمان در لوای ایمان نبوده است که موجب نقص ایشان از باب مومن بودنش بشود.
اما درباره ایمان برادران یوسف در زمان به چاه انداختن یوسف باید گفت که آنها با پشت کردن به ولی خدا(یعقوب ) از دایره ایمان خارج شده بودند غیبت آنها مشکلی در برنداشته است.

ثالثا:
وقتی که ما قرآن را به عنوان کتاب خدا و نازل شده از طرف او دانستیم و بدانیم که خدا عدل مطلق و حکیم علی الاطلاق است باید آموزه های ایمانی خود را از آن بگیریم نه این که بخواهیم دانسته های ایمانی خود را بر قرآن تحمیل کنیم به عبارت دیگر وقتی خدا از برادران یوسف فلان داستان را نقل می کند و به زعم ما فلان مطلب موجب ریختن آبروی آنها می شود باید بدانیم که این بیان مطلب عین حق است و دانسته های ما در این باب نارساست و به عبارت دیگر ما باید دین خودمان را از قرآن بگیریم نه به قرآن دین ساخته خود را تحمیل کنیم.

saber13812002;666815 نوشت:
یا مثلا یه سوال دیگه کاملا توی یک فضای دیگه چرا ابراهیم میاد و همزبان میشه با مشرکان و به اونها میگه آره این ستاره خدای منه. خب این چه مبنایی ایجاد میکنه برای ما که همزبان بشیم با کافر و حرفاش رو بپذیریم و اشکال نداره؟ کفر بگیم؟ باهاش همزبون بشیم.... این رو توی کدوم فروم بپرسم؟

با سلام

به این می گویند جدل احسن . این که شما از مقدمات مسلم نزد مخاطب برای ابطال رای او استفاده می کنی یک بار این جدل احسن زبانی است یک بار این جدل احسن عملی است و این که شما به عنوان مجادل برای پیشبرد هدف حقی برای برهه ای مقدمات خصم را قبول می کنی بدین معنا نیست کهآن را پذیرفته ای بلکه خود را شبیه آن افراد می کنی که آن را قبول دارند و این قبول نه کفر است نه شرک نه انحراف از حق بلکه راهی است برای نشان دادن حق. که خدا به پیامبرش بر این روش دستور می دهد: وجادلهم بالتى هى احسن.(سوره نحل، آیه 125)

در قرآن نمونه هایی از کلام خود خدا نیز داریم که جدال احسن فرموده است:

گروهى از انصار وارد مدینه شدند و به پیامبر اسلام گفتند: تولد حضرت عیسى بدون پدر نشانه ‏ى خدایى و الوهیت اوست! آیه نازل شد، اگر تولد بدون پدر دلیل خدا یا فرزند خدا بودن است، خلقت حضرت آدم مهم‏تر است؛ چون او نه پدر داشت و نه مادر؛ پس چرا آدم را خدا یا فرزند خدا نمى ‏دانید؟ «انّ مثل عیسى عند اللّه كمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له كن فیكون» (آل عمران، 59)
درباره اعتقاد برخی از مشرکان که فرشتگان رادختران خدا می خواندند یک جدال احسن بسیار زیبایی در قرآن هست:
نخست مى فرماید: (از آنها بپرس: آیا پروردگار تو دخترانى دارد و پسران از آن آنها است)! «فَاسْتَفْتِهِمْ أَ لِرَبِّکَ الْبَناتُ وَ لَهُمُ الْبَنُون».(149 صافات)
چگونه آنچه را براى خود نمى پسندید، براى خدا قائل هستید؟ این سخن طبق عقیده باطل آنها است که از دختر سخت متنفر بودند و به پسر سخت علاقمند، چرا که پسران در زندگى آنها در جنگ ها و غارتگرى هاشان نقش مؤثرى داشتند در حالى که دختران کمکى به آنها نمى کردند.
بدون شک، پسر و دختر از نظر انسانى و در پیشگاه خدا از نظر ارزش یکسانند، و معیار شخصیت هر دو پاکى و تقوا است، ولى استدلال قرآن در اینجا به اصطلاح از باب «ذکر مسلّمات خصم» است که مطالب طرف را بگیرند و به خود او بازگردانند.
نظیر این معنى، در سوره هاى دیگر قرآن آمده است، از جمله: در سوره «نجم» آیات 21 و 22 مى خوانیم: «أَ لَکُمُ الذَّکَرُ وَ لَهُ الأُنْثى * تِلْکَ اِذاً قِسْمَةٌ ضِیْزى» ؛ (آیا براى شما پسر است و براى او دختر؟ * این تقسیم غیر عادلانه اى است)!
خدا در جواب آنها می گوید آیا برای خود پسر را برمی گزیند و برای خدا دختر را این قسمت و تقسیم نا عادلانه ای است . این بیان خدا نه از این باب است که فرزند دار بودن خدا را پذیرفته باشد و بخواهد بگوید پسر بهتر از دختر است بلکه می خواهد این نسبت دادن آنها انکار کند.

در داستان حضرت ابراهیم و ستاره پرستان هم این جدل احسن جاری است البته به صورت عملی نه بیانی. او می گوید "هذا ربی" البته نه به این معنا که من آن را می پذیرم بلکه می گوید به اعتقاد شما این خدای من است پس بابد همیشه همراه من باشد و وقتی افول می کند از آن برائت می جوید. و این از باب جدل احسن و اسکات خصم و مجاب کردن اوست. و نه تنها هیچ اشکالی ندارد بلکه از بهترین نوع مجادله هاست.

سوال:
چرا توی قرآن خیلی داستانا مطرح شده که آبروی یک مومن در طول تاریخ رو برده ...
مثلا وقتی زلیخا بیجاره خلوت میکنه و محیط رو آماده می کنه و به یوسف خود رو عرضه می کنه رو باید کل مردم در طول تاریخ بدونن؟؟ .... مثلا این بنده ی خدا تا آخر عمرش توبه میکنه و مسلمان میشه و همسر پیامبر میشه پس چرا باید آبروش توی کل تاریخ بره. ....
یا مثلا درباره همون داستان یوسف چرا برادرهای یوسف که از اولش هم مسلمان بودند و گفتند میکشیم و توبه میکنیم... باید آبروشون توی کل تاریخ بره. نمیشد خدا اسم نیاره و داستان رو بگه و ما عبرت بگیریم حتما باید اسم میاورد و غیبت میکرد. از خدا که بد گویی کردن بعیده. خدایی که خودش میگه مومن باید شبیه من بشه و اسما و صفات من رو به خودش بگیره. بجز کبر و چند تا صفت دیگه مثل خالقیت و ... چرا وقتی میگن آبروی مومن از کعبه بالاتره باید آبروی خیلی ها در قرآن بره؟
البته من میدونم که خیلی از چیزا غیبت نیست و خیلی از حرفا هست که میشه پشت سر فاسق زد. ولی فکر نمی کنم زلیخا فاسق باشه.
تازه این همه میگن پشت سر مرده حرف نزنید.
مبنا چیه؟ مبنای روایی و قرآنی...
جواب:

اولا:
به نظر می رسد خداوند تبارک و تعالی داستان هایی را از تاریخ نقل می کند که بعد تربیتی داشته و آن قسمت نقل شده از داستان که درباره فردی و یا اشخاصی هست یک شیوع و رواج و شهرت خاصی در بین مردم داشته و خداوند بابیان آن اتفاق تاریخی بعد تربیتی اش را روشن می سازد و به واسطه آن نفوس را هدایت می کند.
پس رکن اول در نقل این جریانات شیوع آنهاست و الا هیچ موردی را در قرآن نمی توانید بیابید که خدا راز بین دو نفر را بر ملا کرده باشد و از آن استفاده تربیتی کند.
مثلا جریان یوسف و زلیخا بعد از فرار یوسف از دست زلیخا ، این جریان در بین مردم آن زمان پخش شد تا جایی که زنان مصری زلیخا را برای این کارش سرزنش می کردند که زلیخا مجلس ترنج را برای آنها فراهم آورد و آنها نیز دلباخته یوسف شدند پس این جریان یک موضوع مخفی نبود که خدا آن را بر ملا کرده باشد.
و یا در جریان برادران یوسف و به چاه انداختن و فروش یوسف فی بدائه و در اول کار توسط خدا رسوا و پخش نشد بلکه بعد از پشیمانی آنها و رواج عمومی این قضیه و شهرت آن به عنوان یک داستان تاریخی، توسط خدا در قرآن نقل شده و بعد تربیتی آن مورد بررسی قرار گرفت.

ثانیا:
بیان داستان فساد فاسدان در زمین و نام بردن آنها از باب فسق آنها فساد آنها در زمین و تضییع حقی بود که آنها سبب شده بودند و این نام بردن آنها از آن جنبه هیچ منعی ندارد (همان که خودتان هم اشاره کردید)
و در داستان زلیخا این نقل داستان برای آن برهه از زمانی است که او کافر و بت پرست بوده است و این بیان از آن برهه از زندگی اش هیچ آبرو ریزی برای او نیست چرا که به مقتضای کفر خودش عمل کرده و در آن زمان در لوای ایمان نبوده است که موجب نقص ایشان از باب مومن بودنش بشود.
اما درباره ایمان برادران یوسف در زمان به چاه انداختن یوسف باید گفت که آنها با پشت کردن به ولی خدا(یعقوب ) از دایره ایمان خارج شده بودند غیبت آنها مشکلی در برنداشته است.

ثالثا:
وقتی که ما قرآن را به عنوان کتاب خدا و نازل شده از طرف او دانستیم و بدانیم که خدا عدل مطلق و حکیم علی الاطلاق است باید آموزه های ایمانی خود را از آن بگیریم نه این که بخواهیم دانسته های ایمانی خود را بر قرآن تحمیل کنیم به عبارت دیگر وقتی خدا از برادران یوسف فلان داستان را نقل می کند و به زعم ما فلان مطلب موجب ریختن آبروی آنها می شود باید بدانیم که این بیان مطلب عین حق است و دانسته های ما در این باب نارساست و به عبارت دیگر ما باید دین خودمان را از قرآن بگیریم نه به قرآن دین ساخته خود را تحمیل کنیم.

سوال2:
چرا ابراهیم میاد و همزبان میشه با مشرکان و به اونها میگه آره این ستاره خدای منه. خب این چه مبنایی ایجاد میکنه برای ما که همزبان بشیم با کافر و حرفاش رو بپذیریم و اشکال نداره؟ کفر بگیم؟ باهاش همزبون بشیم.

جواب:
به این می گویند جدل احسن . این که شما از مقدمات مسلم نزد مخاطب برای ابطال رای او استفاده می کنی یک بار این جدل احسن زبانی است یک بار این جدل احسن عملی است و این که شما به عنوان مجادل برای پیشبرد هدف حقی برای برهه ای مقدمات خصم را قبول می کنی بدین معنا نیست کهآن را پذیرفته ای بلکه خود را شبیه آن افراد می کنی که آن را قبول دارند و این قبول نه کفر است نه شرک نه انحراف از حق بلکه راهی است برای نشان دادن حق. که خدا به پیامبرش بر این روش دستور می دهد: وجادلهم بالتى هى احسن.(سوره نحل، آیه 125)

در قرآن نمونه هایی از کلام خود خدا نیز داریم که جدال احسن فرموده است:
گروهى از انصار وارد مدینه شدند و به پیامبر اسلام گفتند: تولد حضرت عیسى بدون پدر نشانه ‏ى خدایى و الوهیت اوست! آیه نازل شد، اگر تولد بدون پدر دلیل خدا یا فرزند خدا بودن است، خلقت حضرت آدم مهم‏تر است؛ چون او نه پدر داشت و نه مادر؛ پس چرا آدم را خدا یا فرزند خدا نمى ‏دانید؟ «انّ مثل عیسى عند اللّه كمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له كن فیكون» (آل عمران، 59)
درباره اعتقاد برخی از مشرکان که فرشتگان رادختران خدا می خواندند یک جدال احسن بسیار زیبایی در قرآن هست:
نخست مى فرماید: (از آنها بپرس: آیا پروردگار تو دخترانى دارد و پسران از آن آنها است)! «فَاسْتَفْتِهِمْ أَ لِرَبِّکَ الْبَناتُ وَ لَهُمُ الْبَنُون».(149 صافات)
چگونه آنچه را براى خود نمى پسندید، براى خدا قائل هستید؟ این سخن طبق عقیده باطل آنها است که از دختر سخت متنفر بودند و به پسر سخت علاقمند، چرا که پسران در زندگى آنها در جنگ ها و غارتگرى هاشان نقش مؤثرى داشتند در حالى که دختران کمکى به آنها نمى کردند.
بدون شک، پسر و دختر از نظر انسانى و در پیشگاه خدا از نظر ارزش یکسانند، و معیار شخصیت هر دو پاکى و تقوا است، ولى استدلال قرآن در اینجا به اصطلاح از باب «ذکر مسلّمات خصم» است که مطالب طرف را بگیرند و به خود او بازگردانند.
نظیر این معنى، در سوره هاى دیگر قرآن آمده است، از جمله: در سوره «نجم» آیات 21 و 22 مى خوانیم: «أَ لَکُمُ الذَّکَرُ وَ لَهُ الأُنْثى * تِلْکَ اِذاً قِسْمَةٌ ضِیْزى» ؛ (آیا براى شما پسر است و براى او دختر؟ * این تقسیم غیر عادلانه اى است)!
خدا در جواب آنها می گوید آیا برای خود پسر را برمی گزیند و برای خدا دختر را این قسمت و تقسیم نا عادلانه ای است . این بیان خدا نه از این باب است که فرزند دار بودن خدا را پذیرفته باشد و بخواهد بگوید پسر بهتر از دختر است بلکه می خواهد این نسبت دادن آنها انکار کند.

در داستان حضرت ابراهیم و ستاره پرستان هم این جدل احسن جاری است البته به صورت عملی نه بیانی. او می گوید "هذا ربی" البته نه به این معنا که من آن را می پذیرم بلکه می گوید به اعتقاد شما این خدای من است پس بابد همیشه همراه من باشد و وقتی افول می کند از آن برائت می جوید. و این از باب جدل احسن و اسکات خصم و مجاب کردن اوست. و نه تنها هیچ اشکالی ندارد بلکه از بهترین نوع مجادله هاست.

موضوع قفل شده است