در حلقه مریدان

تب‌های اولیه

197 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
در حلقه مریدان

سلام علیکم و رحمه الله


لازم دیدم که بیاناتی که در تاپیک همه چیز در باره محبت و عشق ارائه می شد رو در تاپیکی مجزا از سر بگیرم...


علت این کار یکی این بود که چون تمرکز بیانات حقیر روی صحبت های یکی از اولیا هست دوست داشتم تمام صحبت هایی که به کار مریدان میاد رو با کمک دوستان شرح و بسط بدیم... اما خب در تاپیک یاد شده تنها میشد به موضوع عشق پرداخت.
گفته
اسم این تاپیک رو گذاشتم در حلقه مریدان یعنی این تاپیک اختصاص داره به مریدها، مرید به اصطلاح به شخصی گفته میشه که خودش رو وارد در وادی جستجو برای کشف حقیقت میدونه و به باتجربه تر از خودش احساس سر سپردگی میکنه...


در حلقه مریدان یعنی ایجاد جمعی که همه رفقای سلوکی هم هستند...


بخش عرفان عملی رو انتخاب کردم برای این بیانات چون فوق العاده کاربردی هست و صحبت هایی بوده که در جمع مریدان زده میشده و مریدان به واسطه ی همین صحبت ها بوده که دچار پیشرفت های روحی و معنوی می شدند.


صحبت ها حاوی مطالب عمیق و حکمت های پنهانی هست که حاوی فلسفه و عرفان نظری و بحث های کلامی و غیره نیست... حاوی مطالبی هست که به نظر حقیر یک مرید تازه کار بیشتر از هر علم دیگه ای بهش نیاز داره ...


جمله های آبی سخنان یکی از اساتید بزرگ این فن هست و جمله های سیاه توضیحات حقیر به اندازه بضاعت و فهم.

در حلقه مریدان تقدیم به همه عزیزان.

با نام و یاد دوست



کارشناس بحث: استاد سمیع

قابل توجه:

موضوع جهت بحث و تبادل نظر میان کاربران باز گذاشته می شود.

خواهشمندم فقط در موضوع اصلی تاپیک مطلب ارسال نمایید

و از هرگونه بحثهای حاشیه ای و نیز گفتگوهای دونفره خودداری نمایید.

با تشکر

:Gol:


سالکی، طالبی، سالهای بسیار مجاهده می کرد، و خدمت مشایخ و غیر مشایخ می کرد بر امیدی، هنوز وقت نیامده بود.

تا در نرسد وعده هر کار که هست
سودت نکند یاری هر یار که هست

بعد از آن که پیری درآمد و نامیدی، روزی به گورستان بیرون رفته بود و از امیدهای خود یاد کرد و بسیار گریست و خشتی زیر سر نهاد، بخفت، در آن خواب کار او تمام گشاده شد و مراد او حاصل شد. برخاست و آن خشت را بر سر و روی می نهاد و هر جا که می رفت با خود می برد از مهمانی، مسجد از سقایه و حمام، تفرج و زیارت، بازار و ...
مرد لطیف و ضعیف همه روز آن خشت را زیر بغل کرده گفتند: چرا این را به گوشه ای نمی نهیی؟ گفت: در گور نیز بالین من این خواهد بود که من چیزی گم کرده بودم مدت مدید و نامیده شده و باز اومیدوار شده و باز نومید شده هزاران هزار بار. روزی سر برین خشت نهادم، آن چیز را بیافتم.

چقدر آدمی می تونه با این داستان خودش رو دلداری بده اول به این معنی که برای همه نامیدی و امید در مسیر الی الله دست داده، اون هم نه یک بار و هزاران بار، سالک اون هست که از حالت گرفتگی نترسه، از دیر باز شدن در نترسه و از نتیجه نگرفتن به ظن خودش نترسه، چه بسا حالی در سالک باشه اما خدا ازش راضی نباشه و چه بسا سالک فسرده باشه و خدا ازش راضی باشه
اما نکته این بیانات نورانی این هست که اگر به واسطه ی چیزی، عملی، شخصی در به روی تو باز شد و یا حتی از جانب خودم میگم احساس کردی که به واسطه فلان چیز داری نزدیک میشی ، اون عمل، اون شخص، اون روش رو ترک نکن... هرکس به تو گفت این کار رو کنار بذار همین جوابی که این مرد به اشخاص داد رو شما بیان کن...

به فراخور حال هر کس اون خشت می تونه تغییر کنه...

یک نکته ی دیگه هم این داستان داره که انشالله از یه زاویه دیگه باز بهش می پردازیم.

تا خود را به چیزی ندادی به کلیت، آن چیز صعب و دشوار می نمایدت، چون خود را به کلی به چیزی دادی، دیگر دشواری نماند.معنی ولایت چه باشد؟ آنکه او را لشکرها باشد و شهرها؟ نی.
بلکه ولایت آن باشد که او را ولایت باشد بر نفس خویشتن و بر احوال خویشتن و بر صفات خویشتن و بر کلام خویشتن، و قهر در محل قهر و لطف در محل لطف.

و چون عارفان جبری آغاز نکند که من عاجزم او قادرست. می باید که تو قادر باشی بر همه صفات خود. و بر سکوت در موضع سکوت و جواب در محل جواب. و اگر نه صفات او بر وی بلا باشد و عذاب، چون محکوم او نبود حاکم او بود.

حلول ماه نورانی رجب بر همه عزیزان مبارک، انشالله ازین ایام که هوای روحانی عالم مساعد برای خودسازی هست استفاده ببریم.
سرور این امت اعمالش رو در این ماه و دو ماه آینده به شکل عمیق تری چه از لحاظ کیفی و کمی انجام میدادند انشالله ما هم پا به پای حضرت پیش بریم. سفارش خود حضرت و آل مبارکش استغفار در این ماه هست.

ابتدای بیاناتی که برای امروز انتخاب کردم راجع به این هست که اگر کسی قصدش و نیتش صاف هست برای خودسازی، سیر الی الله ، عالم عشق باید خودش رو وقف این کار کنه به کلیت یعنی همه جوره، منظور این نیست آدمی ترک شهر و جماعت کنه منظور این هست که این مسائل برای آدم پر رنگ بشه و جزو اولویت زندگی بشه، اینکه اولویت ادم ازدواج، تحصیل، کار، شغل، خانه سرمایه بشه بعدش ادم توقع داشته باشه در مسیر الی الله به درجات بالا برسه کار آدمی درست نخواهد شد.
خدایا زن خوب بهم بده، شوهر خوب بهم بده، یه مدرک دکتری هم بهم بده که من رو دکتر مفتقر صدا کنن، یه چندتا زمین تو فلان جا بهم بده، یه نون کباب چرب هم برای ناهار بهم بده، بعدش انشالله اگر وقت شد به من ثابت کردی که خدای خوبی هستی منم در راه تو وارد میشم و خودم رو درست میکنم...
هیهات که به این منطق آدمی نفسش از بیماری خارج بشه...
منظور ما این نیست که حتما تو بدبختی آدم نورانی میشه اما مطمئن آدم اول باید اولویتش رو بذاره معنویت، در کنارش دعا کنه برای بهترین ها اگر خدا داد شکر کنه اگر نداد صبر کنه...

اما قسمت دوم این هست که آدم روی خودش کنترل داشته باشه و شروع نکنه ازین چیزی که تو کله خیلی از سالک های خام افتاده بگه که من نمی تونم خودم رو جمع کنم، من اگر خدا میخواست نماز شب می خوندم، خدا از من حال رو گرفته از من حالت مراقبه رو گرفته، من عاجزم....

درست هست که صاحب اراده عالم وجود خدا هست، و همه حول و قوه ها نیست الا بالله اما تو در مقام یک سالک مبتدی تصمیمت رو بذار تغییر وضعیت روحیت، تغییر حالتت تغییر رفتارت تغییر عبادتت، شما یه تکونی به خودت بده خدا هم حواسش بهت هست که از تلاشت راهی بسازه...

سلام
من طلبه هستم یه مدت سخنرانی های آقای بناهیان که درباره مبارزه با هوای نفس هست رو گوش میدادم تونستم تو خودم جستجو کنم و عیب هامو بیدا کنم حسادت از جمله رذایلی هست که تو قلبمه وداره منو به شدت رنج میده آقای بناهیان فرمودند که ما قرار نیست کاری بکنیم فقط باید اعتراف کنیم به گناهانمون و رو اونها اصرار نداشته باشیم ...
منم تقریبا به مدت یک ساله که دارم اعتراف میکنم رنج میکشم ولی هنوز این رذیله تو قلبم هست
حتی چند وقت بیش که امام رضا رفتم از ایشون درخواست کردم منو نجات بدن و راه خودسازی رو به من نشون بدن ولی...
من یک استاد اخلاق دارم که ایشون استاد باطنی داشتند و مراحلی رو هم طی کردند هر وقت من رو میبینن چهرشون گرفته میشه انگار که با یک چیز ناخوشایند برخورد کرده باشن این نوع رفتار رو ایشون فقط با من دارند با همه ی طلبه ها با روی گشاده برخورد دارند ولی فقط با من...
چند وقت بیش که تو جلسه اخلاق ایشون شرکت داشتم ایشون فرمودند کسانی که اهل سلوک هستند وقتی با افرادی برخورد میکنن که باطنشون ظلمانی هست از اونها انرزی منفی میگیرن و باطنشون داغون میشه ی ...
درست من این حال رو( داغون شدن روحیه ) تو چهره ی استادم به طور کاملا واضح میبینم
من اصلا نسبت به ایشون بدگمان نیستم و به حرفی که میزنم یقین دارم
یعنی تواین حوزه همه قلب هاشون نورانی هست و این منم که هیچ امیدی به من نیست و صقوط کرده هستم؟
آیا شیوه ی علمای اهل باطن اینطور بوده که وقتی یه آلوده ای مثل من رو میدیدن چهرشون رو عبوس میکردن و حتی نگاه هم بهش نمی انداختن؟


با سلام خدمت کاربر diamond

به دلیل سوال ایشون مطلبی رو انتخاب کردم که مناسب حالت ایشون باشه. انشالله دیگر عزیزان هم ازین مطلب بهره کافی ببرند.

همین که صورت شیخ دیگر لون نمودن گرفت و ناخوش نمود، جز نیاز و عمل صالح و ناله نیمه شب مخفی از خلق، که خدایا این حالت از ما دفع گردان، از پیش چشم ما این پرده را دور گردان سودی نکند.

اکنون چون این پرده آویخته شد، آتش نیازی می باید که آن پرده را بسوزد.

وای بر آنکس که از شیخ آنگاه ذوق بیابد که شیخ با او نفاق کند، و سخن نرم و شیرین گوید. آنگه شاد شود و نداند که خوف در اینجاست...
اما در آنکه پادشاه سخنی میگوید با تهور و درشتی، هیچ خوف نیست، خود سخن میگوید هموار مناسب به حالت شاهی خویش...
تو ز شاهان در حالت اکرام ترس...

خب عزیزان، چند مطلب رو با هم باز میکنیم، یک اگر استاد شما، ولی شما، معلم شما و شیخ شما روی خوش بهتون نشون نداد، سرد برخورد کرد، رو برگردوند شما باید تلاشتون رو بیشتر کنید، استادی اگر استاد باشه هدفش کمک به بچه هاش هست، هر کاری هم می کنه در این جهت هست،
اگر دعا کنه یا نفرین کنه...
اگر لبخند بزنه یا تشر بزنه، اخمش از عدم کنترل نفس نیست، عصبانیتش نفسانی نیست... همه از مواضعی میاد که حساب و کتاب پشتش هست، مودب تر جلوش بشینید، با محبت بیشتری به چهرش نگاه کنید و عملتون رو خالص تر کنید،
برای ترک رذیله اشک ریختن خیلی خوبه، اما نسبت به هر کس که حسادت داشتید دعاش کنید در مورد همون موضعی که حسادت شما تحریک شده، از خدا براش در همون موضع بیشتر بخواید...

و وای و صد وای بر مریدی که لبخند استاد گرمش کنه و ذوقش وقتی بجنبه که استادش تحویلش بگیره... چه هزار هزار مریدی که به واسطه ی همین تفکر تو چاه افتادن و بعد ها هم چاه رفتنشون رو انداختن گردن استادشون...
از مکر خدا بترسید و از مکر اولیای خدا هم سخت بترسید، چه بسا مرید معصیتی بزرگ مرتکب شده باشه و خبرش هم به گوش مراد رسیده باشه و مراد به روی بچه اش نیاره و لبخند با مهر تقدیم مرید کنه...
پناه بر خدا که مرید حتما سقوط خواهد کرد. حتما حتما...
پس چه بهتر که مراد در ظاهر رو ترش به مرید باشه اما در باطن مهرش برای مرید بجنبه...

سلام
از راهنمایی های شما واقعا ممنونم
من این موردو درباره حسادت نمیدونستم من فقط تقریبا هرشب برای اینکه این حس بد از قلبم خارج بشه براش استغفار میکنم اما از حالا به بعد به این توصیه شما هم عمل میکنم

اما درمورد استادم...
من شاید نزدیک به سه یا چهار ماهه که هرجا ایشون رو میبینم سعی میکنم اصلا بهشون نزدیک نشم یا وقتی تو جلسشون شرکت میکنم سعی میکنم خودم رو مخفی کنم تا ایشون من رو نبینن به 2 دلیل یکیش به این خاطره که احساس میکنم وقتی من رو میبینن یا وقتی بهشون سلام میکنم اینقدر بهشون انرزی منفی میدم که اذیتشون میکنم و این قلب منو به شدت درد میاره

دومین دلیل اینه که خودمم وقتی با چنین صحنه ای روبه رو میشم از خودم به شدت نا امید میشم و تمام راه ها رو به روی خودم بسته میبینم نمیدونم آیا کسی هست که حال منو درک کنه؟
آیا شما استادی دارید که در این مورد از ایشون سوال ببرسید که من باید در این وضعیت چه کار کنم؟
یک مدت هست از این وضعیت نا امید شدم وبه خودم تلقین میکنم که این ماجرا برام اهمیت نداره و برای اینکه اذیت نشم فقط بنای کارم رو گذاشتم فرار کردن از استادم احساس میکنم خدا دوست نداره که من به ایشون نزدیک بشم احساس میکنم این یک نوع شرکه و نباید محبت ایشون رو تو قلبم داشته باشم ...

سلام علیکم و رحمه الله

از کاربر diamond به دلیل طرح سوالشون تشکر میکنم.

حقیقت حال این هست که در این امت داستانی داریم که استاد در این داستان شخص شخیص محمد مصطفی سلام خدا بر جسم و روح و آل مطهرش هست و مرید هم جوانی بوده که دزد کفن بوده و در یکی از دزدیهاش مرتکب زنا با دختری از انصار که تازه از دنیا رفته بوده هم میشه...

از آنجا که این داستان خیلی بلند هست خلاصه وار عرض میکنم و تنها اون نکته ای که مد نظرم هست رو ارائه میدم.

وقتی جوان به سراغ پیامبر میاد ابتدا خیلی گریان هست و پشیمان و اصرار میکنه که گناهی عظیم انجام داده و حضرت هم ابتدا ازش سوال میپرسه گناه تو بزرگتر هست یا خدای تو و هر بار جوان عرض میکنه خدای من بزرگتر ازگناه من هست...
اما باز اون جوان به خودش می ناله...

حضرت وقتی تکرار ناله های اون جوان رو می بینه ازش درخواست میکنه که گناهش رو عرضه کنه و وقتی گناه رو می شنوه حضرت بهش خطاب میکنه دور شو از من که می ترسم از عمل تو من هم گرفتار آتش جهنم بشم...

وقتی جوان برخورد پیامبر رو می بینه دل از دستش میره، پوستی می پوشه، دستش رو به گردن می بنده و به کوهای اطراف مدینه پناه می بره، و مدت مدیدی به گریه در این حالت سپری میکنه تا آیه ی نورانی که در مصحف شریف این امت هست نازل میشه:

و الذین اذا فعلوا فاحشة و ظلموا انفسهم ذکروا الله فاستغفروا لذنوبهم و من یغفر الذنوب الا الله و لم یصروا على ما فعلوا و هم یعلمون* أولئک جزائهم مغفرة من ربهم و جنات تجرى من تحتها الانهار خالدین فیها و نعم اجر العالمین؛

پیامبر وقتی این آیه نازل میشه لبخند میزنه و سراغ این جوان رو می پرسه به حضرت میگند که فلان مکان هست و وضعش هم اینجور هست...

حضرت به همراه صحابه پیداش میکنند و خود حضرت دست از گردنش باز میکنه که بلند شو که از آزاد شدگان از آتش هستی...

حضرت به صحابه خطاب کرد اینجور توبه کنید...

اون فنی که اساتید در مورد بعضی مرید ها استفاده میکنند، اساتید خود من بارها اینجور من رو روندند، ترک تماس کردند، در محافل خصوصیشون ما رو راه ندادند... تحویل نگرفتند رو از سرور این امت یاد گرفتند...

برای بعضی سوال هست که اگر پیامبر قرار هست به زبان خودمانی همیشه قربون صدقه آدم بره آیا این جوان به اون مرحله خاص از توبه خاص دست پیدا میکرد؟ بالله که حضرت همون قهرش هم همون تشر زدنش هم از رحمت بود و حضرت با این فن اون جوان رو به حالتی عظیم تر سوق داد...

توجه کنید نکته مخفی این داستان فقط یه لحظه ی کوچک ازین داستان هست حضرت موقع نزول آیه لبخند زد، نعوذ بالله به خودش نگفت وای چه اشتباهی کردم ردش کردم.

استاد شما که از پیامبر بزرگتر نیست فرض کنید پیامبر خدا شما رو از خودش روند که برو پی کارت جلوی چشم من نباش که می ترسم از وضعیت تو حال من هم خراب بشه؟
دو راه روبروی شما هست:
1- بگید حالا که پیامبر من رو از خودش روند دیگه برم که به درد این کارها نمیخورم برم حالا که اینجور هست لج کنم با خودم تا می تونم غرق بشم، من رو پیامبر نخواست دیگه باید برم هر چاهی هست بیفتم داخلش خودم رو ول کنم، برم هر فسقی می تونم انجام بدم چون حضرت من رو نپسندید...
برم بزرگترین گناه رو که گناهی به گرد پاش نمیرسه انجام بدم، میدونید کدام گناه رو می گم؟ گناه نامیدی از رحمت خدا!!!!

2- مثل جوان نباش عمل کنید.

اگر حالتی دست داد، اشکی جاری شد، حقیر و هم نزد خدای خودتون یاد کنید.

سلام
تشکر میکنم از راه حل هایی که بیش روی من گذاشتید ...
درباره نحوه دعا کردن برای دوستم ازتون راهنمایی میخوام
وقتی ایشون مورد توجه قرار میگیرن من تو دلم ناراحت میشم در این مورد من باید چه دعایی بکنم؟ مثلا از خدا بخوام که محبوبیتشو بیشتر کنه؟
یا مثلا وقتی نمره درسیش بیشتر از من میشه اینجا من به جای اینکه خوشحال بشم تو دلم ناراحت میشم آیا اینجا باید از خدا بخوام که نمره درسیش بهتر از من بشه؟
اگر بخوام این دعا رو بکنم که نمره درسیش بهتر بشه ومن هم مثل اون نمره بگیرم دعای مناسبیه؟ برای من سخته که از خدا بخوام نمره دوستم یا محبوبیتش بیشتر از من بشه اما این برام آسونه که بخوام من هم مثل دوستم بشم به نظرشما این حالت من نشون دهنده چیه؟
شما فرمودید که اساتیدتون بارها شما رو از خودشون روندند آیا شما هم عمل اون جوان نباش رو انجام دادید؟ چه مدت طول کشید تا استادتون شما رو بذیرفتن؟

با سلام و احترام به کاربر diamond

پر اجرترین کار و موثر ترین کار برای تربیت نفس سخت ترین کار برای همون نفس هست.

شما باید همون که براتون سخت هست رو دعا کنید یعنی دعا کنید محبوبیتش و نمره هاش بیشتر بشه، شاید اوایل برای نفستون خیلی سخت و طاقت فرسا جلوه کنه اما هرچقدر که بیشتر انجام بدید راحت تر میشه، یه روزی میرسه که این حالتی که نگرانش هستید از وجودتون رخت بر بسته به یاری الله...

زیاد مشخص و معین نیست که چقدر وقت لازم هست گریه و زاری ولی چه بهتر که آدمی اقتدا کنه به پدر پیامبرش حضرت آدم سلام خدا بر او و نبی مکرم اسلام(ص) ...

حکایت آدم علیه السلام دو جمله هست یک ترک اولی انجام داد و کل عمرش رو گریه کرد به خاطر همون یک ترک اولی...

بهتر هست به ادامه مطالب بپردازیم

پیش ما کسی یک بار مسلمان نتوان شدن: مسلمان می شود و کافر می شود، و باز مسلمان می شود، و هر باری چیزی بیرون می آید، تا آن وقت که کامل شود.

منظور این فرمایش مسلمانی ظاهری نیست، چه اینکه به گقتن شهادتین انسان وارد در اسلام هست و تمام احکام جامعه اسلامی برای او جاری. همون طور که حضرت رسول (ص) به شنیدن این جمله از ابوسفیان از او این مرتبه از اسلام رو پذیرفت هرچند که در باطن می دونست در قلب او چی هست.

فرمایش این جمله به این معنی هست که مرید تا زمانی که کامل بشه خوب میشه و بد میشه و حالاتش هم به همین ترتیب نورانی میشه و تاریک میشه و نورانی میشه و باز تاریک میشه....

مرید باید از این بالا و پائین رفتن نترسه، خودش رو ول نکنه، ارتباطش رو قطع نکنه و اعمالی که وظیفه اش هست رو رها نکنه که راه نجات در عمل هست.

بسیاری از مرید ها تا حالشون می چرخه به سمت پائین کل اعمالشون ترک میشه، نمازها خراب میشه، اذکار ول میشه، زیارت رها میشه. چه امیدی از ترک عمل هست؟
همه امید به تلاش کردن در این راه هست.

با خلق اندک اندک بیگانه شو. حق را با خلق هیچ صحبت و تعلق نیست. ندانم از ایشان چه حاصل شود؟ کسی را از چه باز رهانند، یه به چه نزدیک کنند؟ آخر تو سیرت انبیا داری، پیروی از ایشان میکنی، انیبا اختلاط کم کرده اند، ایشان به حق تعلق دارند، اگر چه به ظاهر خلق گرد ایشان درآمده اند. سخن انبیا را تاویلی هست، باشد که گویند برو، آن برو، مرو باشد در حقیقت!!!

سفارش همیشگی اولیا خدا هست به کم کردن نشست و برخواست، منظور ترک خانواده نیست، منظور ترک صله رحم نیست، منظور ترک دید و بازدید نیست منظور ترک مجلسی هست که تنها صحبت دنیا میشه و تنها به صحبت های پراکنده که دل مرید رو هم پراکنده میکنه پرداخته میشه خواه اسم این مجلس اعتکاف باشه...
انشالله عزیزان این نکته رو دریابند که اگر قرار هست مجلس ختمی برند، اگر قرار هست مجلس روضه ای برند اگر قرار هست مجلس اعتکافی برند بدانند که هدف از این مجلس ایجاد یک عزلت روحی و تفکر در ناپایداری دنیا و بقای عالم عقبا هست، هدف ذکر هست... خدای نکرده این مجالس رو تبدیل به صحبت درباره دنیا و ما فیها نکنند...

اما قسمت دوم مربوط به درک معرفتی و درک دینی هست از متونی که باقی مونده از مصحف شریف یا از احادیث، یکی از علت های اینکه میگیم مرید از مرادی برای پیش روی در این مسیر استفاده کنه همین هست که هر صحبت دینی، هر متن معرفتی هر جمله ی نورانی تاویلی داره، ظاهری داره، باطنی داره که فرد باید مشرف به حقیقت اون جمله باشه تا ازش استفاده کنه...مراد می تونه به مرید در پیدا کردن این درک کمک کنه...

این چله داران متابع موسی شدند، چون از متابعت محمد(ص) مزه نیافته اند. حاشا....
بلکه متابعت محمد (ص) به شرط نکرده اند، از متابعت موسی اندکی مزه یافتند، آن را گرفتند.

علت این که بسیاری عمل کردند، و عمل هم به ظن خودشون به شکل متابعت حضرت رسول (ص) انجام دادند اما چیزی دستگیرشون نشد این بود که متابعت به شرط نکردند...
این روزها می بینیم بسیاری از سالک ها دنبال چله نشینی هستند، علتش چی هست؟ همینکه متابعت به شرط نکردند و روی آوردند به روش های عجیب غریب، هرچند که چله نشینی رو بسیاری از اولیا تجویز کردند به شاگردان خاص و بسیاری هم انجام دادند و نتیجه هم گرفتند اما نکته ای هست و اون هم این هست که شرط متابعت محمد(ص) رو آدمی دریابه، که چجور خود نبی بسنده کرد به نماز، بسنده کرد به حج، بسنده کرد به روزه و ذکات، بسنده کرد به جهاد اما از پس اعمالش به جایی رفت که هیچ احدی قبل از خودش نرفت؟

هدف از این نوشتار اشتباه بودن چله نشینی نیست بلکه جواب دادن به سوالی هست که حقیر مطرح کردم.

امری که شیخ کند، همچون جوز شمرده باشد. البته ثمره دهد، خطا نکند، بعضی از آن برگدانند، ثمره ندهد، عیب بر شیخ نهند. از خود تصرفی کند در آنچه او را فرموده اند! پندارد که نزدیکتر می آرد، کاری را؛
کار نزدیک آمده را صد فرسنگ دور میکند.
یک سبکی و تخفیف جستن در اول کار، موجب فوات صد تخفیف است.
اگر کودک داند که کودکی کردی هرگز نکردی.
من ترا امری کردم، چرا نکردی؟ گفتی من عذر خود گفتم. گفتم من بدان عذر راضی نبودم. اندرون من با آن بود که همچنان کنی که من گفتم تا خلاص یابی از رنج. چو ما ترا درین عالم از رنج خلاص نکنیم تا اندرون تو گشاده شود در آن عالم چگونه یاری آید از ما که هر کس به ریش خود درمانده باشد.

سفارش استاد روی موازین هست و در نهایت دقت. بعضی از سالک ها متاسفانه سفارش استاد رو خودشون با نظر شخصی دگرگون می کنند بعد از اون هم اشکال رو میذارند روی استادشون که گفت ما انجام دادیم اما ثمر نداد. باعث میشه از مقصود و مطلوب دور بشند.
بسیاری از سالک ها از سفارشات استاد فرار میکنند، که کارهای سخت رو انجام ندهند.
بعضی از سالک ها عذر می راند که ما درس داشتیم، ما دانشگاه داشتیم، ما بدهکار بودیم، با نمی تونستیم، ما فلان مسئله...
استاد راضی نمیشه که شما عذری بیاری برای فرار از کاری که ازتون خواسته شده... نعوذ بالله مثل کسانی میشه آدم که اباعبدالله رو شب آخر تنها گذاشتند...
چه جای عذر آوردن هست؟ آدمی سر خودش رو کلاه میذاره با این منطق.
اگر استاد الان نتونه به شاگرد کمک کنه چگونه میتونه در عالم دیگه این کار رو انجام بده...

طریق ازین دو بیرون نیست:
یا از طریق گشاد باطن، چنانکه انبیا و اولیا،
یا از طریق تحصیل علم، آن نیز مجاهده و تصفیه است.

ازین هر دو بماند، چه باشد غیر دوزخ؟؟؟

خدمت عزیزانی که دنبال این راه هستند عرض میکنم که به این فرمایش نورانی توجه کنند...

اگر مشغول تحصیلات هستند باید بدونند که تحصیل باید رنگ مجاهده و تصفیه داشته باشه خدای نکرده شیطان آدمی رو فریب بده که بله درس حوزوی خوندی نجات پیدا کردی، درس تفسیر خوندی نجات پیدا کردی، درس فلان و بهمان خوندی نجات پیدا کردی، مرید فلان شیخ شدی نجات پیدا کردی...

در مصحف شریف نسبت به علمای دینی بدون عمل نازل شد به تندترین تعبیر، کمثل الحمار یحمل اسفارا...

آن را بنگر که نور ایمان از رویش فرو می آید، صاف از نفاق، نه آن نور که به هیچ امتحانی ظلمت شود، یا کم شود. فرق است میان نوری که با اندک امتحان آن ذوق و نور تیره شود.

عزیزان هم نوری که به چهره دیگران می بینید هم نوری که به چهره خودتون می بینید بعضی اوقات، فریبتون نده، که هر نوری نور نیست...

نور اون هست که به امتحان الهی زایل نشه وگرنه هر نفسی با اندک ریاضت نور میگیره ...

چه بسا همون نور بشه بلای جان سالک...

وای بر سالکی که به هر نوری غره بشه...

لا اله الا الله حصنی و من دخل حصنی امن من عذابی.
هرکه درین حصن لا اله الا الله درآید، نگفت که هرکه بگوید نام این حصن؟!
گفتن نام حصن نیک سهل است.

بگوی به زبان: من در حصن رفتم یا بگوئی به دمشق رفتم اگر به زبان است به یک لحظه به آسمان و زمین بروی، به عرش و کرسی بروی؟

عزیزان به گفت خالی کار درست نمیشه، به فکر خالی کار درست نمیشه به صرف اینکه ما فکر کنیم که نجات پیدا کردیم داخل در بهشت شدیم به این معنی نیست که داخل در بهشت شدیم...

بیدار بشیم که هر گروهی رو نشانه ای هست، هر مقامی نشانه ای داره، و خیلی ازین نشانه ها در ما وجود نداره، همین که بدونیم که اول راه هستیم و از اینجا که ما هستیم تا سر منزل مقصود کلی راه هست خودش خوب هست، یه وقت شیطان ما رو فریب نده که حال و روزت خوب هست نمیخواد کار خاصی انجام بدی...

بیدار بشیم که اکثر اعمال ما زبانی هست، خیالی هست از خدا بخواهیم ما رو به باطن دین خودش هدایت کنه انشاالله

مفتقر;667939 نوشت:

مرید تا زمانی که کامل بشه خوب میشه و بد میشه و حالاتش هم به همین ترتیب نورانی میشه و تاریک میشه و نورانی میشه و باز تاریک میشه....


سلام میشه در مورد این جملتون بیشتر توضیح بدید؟

سلام علیکم و رحمه الله

منظور این هست که مرید از وقتی پا میذاره در این دریای مواج دچار حرکت رو به بالا و رو به پائین میشه، یعنی حالاتش یکنواخت نیست، اینجور نیست که همواره احساس پیشروی کنه، بعضی وقتا احساس پسرفت میکنه، دچار شادی میشه، دچار انبساط میشه، دچار غم و اندوه میشه دچار قبض میشه، دچار کدورت میشه، دچار ذوق و شوق میشه دچار کسلی و کرختی میشه و توام به شکل سینوسی بالا و پائین میره اینکه مرید بدونه اینها طبیعی هست باعث میشه که از دست نره، ادامه بده و روزهای هر کدام ازین حالات رو از سر بگذرونه...

وقتی مرید ندونه که این طبیعت راه هست و اکثریت دچار همین روزها می شند از خودش توقع داره همواره احساس گرمی، پیشرفت و ذوق و شوق داشته باشه، وقتی همچین چیزی گیرش نیومد از خودش سرخورده میشه یا کارش به نامیدی کشیده میشه...

مفتقر;668561 نوشت:
سلام علیکم و رحمه الله

منظور این هست که مرید از وقتی پا میذاره در این دریای مواج دچار حرکت رو به بالا و رو به پائین میشه، یعنی حالاتش یکنواخت نیست، اینجور نیست که همواره احساس پیشروی کنه، بعضی وقتا احساس پسرفت میکنه، دچار شادی میشه، دچار انبساط میشه، دچار غم و اندوه میشه دچار قبض میشه، دچار کدورت میشه، دچار ذوق و شوق میشه دچار کسلی و کرختی میشه و توام به شکل سینوسی بالا و پائین میره اینکه مرید بدونه اینها طبیعی هست باعث میشه که از دست نره، ادامه بده و روزهای هر کدام ازین حالات رو از سر بگذرونه...

وقتی مرید ندونه که این طبیعت راه هست و اکثریت دچار همین روزها می شند از خودش توقع داره همواره احساس گرمی، پیشرفت و ذوق و شوق داشته باشه، وقتی همچین چیزی گیرش نیومد از خودش سرخورده میشه یا کارش به نامیدی کشیده میشه...

سلام و عرض ادب و تشکر از تاپیک خوبتون

بببخشید این بالا و پایین شدن حالات به خاطر اعمالی هست که خود سالک انجام میده. یا اینکه عوامل دیگه ای داره؟

سلام
به نظر شما سالک میتونه تنها و بدون استاد و با توجه به این حالاتی که براش بیش میاد این مسیر رو به سلامت طی کنه؟

رحمت بی کران الهی;668565 نوشت:
سلام و عرض ادب و تشکر از تاپیک خوبتون

بببخشید این بالا و پایین شدن حالات به خاطر اعمالی هست که خود سالک انجام میده. یا اینکه عوامل دیگه ای داره؟

با سلام و احترام خدمت کاربر رحمت بی کران الهی

و عرض پوزش به دلیل تاخیر در جواب، از خود بیانات این استاد الهی جواب این سوال رو خدمتتون عرض میکنم:

ما اصابک من سیئه فمن نفسک هرچند که عقیده بر آن است که کل من عند الله لیکن در عیب نهادن نظر به این کنند که فمن نفسک تا به عیب نهاد بر خود خو کند...

دو آیه ای از مصحف شریف هست که لطیفه های نهانی اون بی انتها هست، در یکی این بیان مبارک نازل شده که:

1- أَيْنَمَا تَكُونُواْ يُدْرِككُّمُ الْمَوْتُ وَلَوْ كُنتُمْ فِي بُرُوجٍ مُّشَيَّدَةٍ وَإِن تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ يَقُولُواْ هَـذِهِ مِنْ عِندِ اللّهِ وَإِن تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَقُولُواْ هَـذِهِ مِنْ عِندِكَ قُلْ كُلًّ مِّنْ عِندِ اللّهِ فَمَا لِهَـؤُلاء الْقَوْمِ لاَ يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثًا 78 نسامضمونش این هست که بگو هر چه که پیش بیاد از خوشی ها و ناخوشی ها از جانب خدا هست سیئه در اینجا به معنای گناه نیست به معنای اونچه که نفس آدم ازش حس خوبی نداره فقر بلا مریضی تنگی گرفتگی و غیره
اما پشت این آیه یک آیه ی دیگه در مصحف هست به این مضمون

2- مَّا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ وَمَا أَصَابَكَ مِن سَيِّئَةٍ فَمِن نَّفْسِكَ وَأَرْسَلْنَاكَ لِلنَّاسِ رَسُولاً وَكَفَى بِاللّهِ شَهِيدًا 79 نسا
در این آیه مضمون می چرخه به این سمت که هرچه خوبی برسه به تو از خدا هست اما هرچه ناخوشی برسه از نفس خودت هست به خاطر خودت هست.

چه دریافت سلوکی قشنگی رو از جمع این دو آیه این استاد استخراج کرده برای مرید، که هرچند عقیده به این هست که همه از نزد خدا هست اما تو برای اینکه نفست به این حالت الهی خو کنه که عیب رو روی خودش بوده تو بذار گردن نفس خودت یعنی بگو به خاطر خودم بود که اینجور شد به خاطر خودم بود که دچار قبض شدم به خاطر عمل زشتم هست که دچار گرفتگی روحی هستم به خاطر حالت بد نفسم هست که دچار کرختی و کسالت هستم به خاطر ملکات اخلاقی بدی که دارم حالم خوش نیست به خاطر کمبود یقین و ایمانی که دارم بی قرارم به خاطر عدم حسن ظن به خدا انقدر پریشان احوالم...

در دعاهای رسیده از جانب اهل بیت سرور این امت هم دعایی به این مضمون وجود داره که لا تخرجنی من التقصیر( یعنی من رو از حالت مقصر دونستن خودم خارج نکن)

پس شما هم اشکال وجود اون پائین رفتن رو روی نفس خودتون قرار بدید که تقصیر شما هست که پائین رفتید.

اما این آیات بار معانی دیگری رو هم تحمل میکنند که گفتنش در درس این کلاس نیاز نیست. تنها اون مطلبی که به کار مرید میخوره رو بیان کردیم.

diamond;668604 نوشت:
سلام
به نظر شما سالک میتونه تنها و بدون استاد و با توجه به این حالاتی که براش بیش میاد این مسیر رو به سلامت طی کنه؟

با سلام خدمت کاربر diamond

از بیانات این استاد گفتیم که آنچه تو را براهند بنده خداست...

یعنی حتما و حتما و حتما باید شما با یک انسان مراوده کنید اونچه که می تونه شما رو جابه جا کنه یه انسان هست یه متن تو یه کتاب نیست عمل به دستور صرف نیست، اما این به این معنی نیست که حتما باید الان یه استاد داشته باشید وگرنه باید بشینید توی خونه هیچ کاری نکنید اصلا به این معنی نیست.
شما باید تصمیم بگیرید که از این زندگی روزمره خارج بشید، از ایمان ظاهری و قولی خارج بشید از سردرگمی خارج بشید از بی هدفی خارج بشید...
وقتی هدفتون رو گذاشتید این ماجرا باید هرجا ظن این رو بردید که این فرد میتونه کمک حال باشه کنارش بشینید از زن و مرد، چه احساس کردید که مفید بوده چه احساس کردید که مفید نبود، بگردید و بگردید و بگردید شاید یه رهگذر خضر شما بشه اما بزرگترین مدرس حوزه ی شما خضر شما نباشه، نه به این معنی که اون توانا نبوده بلکه به این معنی که کمک به شما به گردن کس دیگه بسته شده باشه...

از دستورات استاد و سرور این امت شروع کنید، نماز به اول وقت، روزه به ایام رمضان، ذکات و صدقه به اندازه توان، محبت به خلق الله به اندازه وسعت قلب
و اندوه و اشک به اندازه ی دردی که به قلبتون وارد شده، زیارت قبور و مشاهد شریف به اندازه دعوتی که ازتون شده، و خواندن قرآن به اندازه ی دست کم 50 آیه در روز...

زمانی که این ها رو انجام دادید سعی کنید در طول روز ساعاتی رو تنها باشید تا نفس دچار عزلت بشه عزلت نفس باعث میشه درد حقیقی افزون بشه ... درمان همانجا میره که دردی وجود داره... درمان نیازمند درد هست... یعنی دردی باشه که درمان به سراغش بره.
درد نیاز به درمان نداره این درمان هست که دنبال درد میگرده، درد دنبال درمان نیست!!!

اگر شده با خوندن شعر قلب رو صفا بدید همین کار رو انجام بدید شعری باشه که بشه ورد زبان، وصف حال باشه

چون ننالم چرا نگریم زار
چون نمویم که می نیابم یار
کارم از دست رفت و دست از کار
دیده بی نور ماند و دل بی یار

در کنار این اعمال بگردید و بگردید و بگردید و از هر کس که ظن می برید میتونه کمک حال باشه استفاده ببرید حتی به اندازه یک درس کوچک...

انشالله وقتی رزقتون تو این مسائل بیشتر شد شکر گذار بودید خداوند وعده داده که شکر باعث ازدیاد نعمت میشه...

سلام و عرض ادب
ببخشید بنده چند تا سوال برام پیش اومده

نقل قول:
سالکی، طالبی، سالهای بسیار مجاهده می کرد، و خدمت مشایخ و غیر مشایخ می کرد بر امیدی، هنوز وقت نیامده بود.

تا در نرسد وعده هر کار که هست
سودت نکند یاری هر یار که هست

بعد از آن که پیری درآمد و نامیدی، روزی به گورستان بیرون رفته بود و از امیدهای خود یاد کرد و بسیار گریست و خشتی زیر سر نهاد، بخفت، در آن خواب کار او تمام گشاده شد و مراد او حاصل شد. برخاست و آن خشت را بر سر و روی می نهاد و هر جا که می رفت با خود می برد از مهمانی، مسجد از سقایه و حمام، تفرج و زیارت، بازار و ...
مرد لطیف و ضعیف همه روز آن خشت را زیر بغل کرده گفتند: چرا این را به گوشه ای نمی نهیی؟ گفت: در گور نیز بالین من این خواهد بود که من چیزی گم کرده بودم مدت مدید و نامیده شده و باز اومیدوار شده و باز نومید شده هزاران هزار بار. روزی سر برین خشت نهادم، آن چیز را بیافتم.
یک نکته ی دیگه هم این داستان داره که انشالله از یه زاویه دیگه باز بهش می پردازیم.


در انتهای این پست فرمودین این داستان یه زاویه دیگه هم داره میشه اون زاویه رو بفرمایین چی هست؟
و در پست هشتم این قسمت از داستان:
نقل قول:
پیامبر وقتی این آیه نازل میشه لبخند میزنه و سراغ این جوان رو می پرسه به حضرت میگند که فلان مکان هست و وضعش هم اینجور هست...

اینکه پیامبر سراغ اون جوون رو میگیرن یعنی از حالش خبر نداشتن و نمیدونستن داره چکار میکنه و کجا هست آیا اگر استادی به بچه اش بگه برو و بهش تشر بزنه دیگه واقعا خبری ازش نداره که کجا هست؟
و در پست بیست و یکم فرمودین:
نقل قول:
چه دریافت سلوکی قشنگی رو از جمع این دو آیه این استاد استخراج کرده برای مرید، که هرچند عقیده به این هست که همه از نزد خدا هست اما تو برای اینکه نفست به این حالت الهی خو کنه که عیب رو روی خودش بوده تو بذار گردن نفس خودت یعنی بگو به خاطر خودم بود که اینجور شد به خاطر خودم بود که دچار قبض شدم به خاطر عمل زشتم هست که دچار گرفتگی روحی هستم به خاطر حالت بد نفسم هست که دچار کرختی و کسالت هستم به خاطر ملکات اخلاقی بدی که دارم حالم خوش نیست به خاطر کمبود یقین و ایمانی که دارم بی قرارم به خاطر عدم حسن ظن به خدا انقدر پریشان احوالم...

این بی قراری و پریشان احوالی که فرمودین منظور بی قراری برای امور مادی هست یا مسائل معنوی و سلوکی؟
به خاطر تایپیک خوبتون ممنونم خداخیرتون بده

با عرض سلام خدمت کاربر یا زهرا(س)

یا زهرا(س);669281 نوشت:
در انتهای این پست فرمودین این داستان یه زاویه دیگه هم داره میشه اون زاویه رو بفرمایین چی هست؟
و در پست هشتم این قسمت از داستان:

زمانی که اون حالت به این سالک دست میده و درخواب مشکلش بر طرف میشه، به حضرت رب العزه عرضه میداره که من یه عمر بیداری کشیدم و چشم روی هم نذاشتم که تو رو پیدا کنم، تو بیداری دنبالت میگشتم اما تو خواب دیدمت. خطاب به نفسش میاد که اینکه تو خواب مشکلت بر طرف شد اثر تمام اون بیداری هایی هست که کشیدی...
اما نکته مخفی این هست که شاید سالک عمری توقع داشته باشه حقیقت از یک موضع خاص بهش روی نشون بده اما از جایی که اصلا توقعش رو نداره به اون برسه که این نکته محل تامل هست.

یا زهرا(س);669281 نوشت:
اینکه پیامبر سراغ اون جوون رو میگیرن یعنی از حالش خبر نداشتن و نمیدونستن داره چکار میکنه و کجا هست آیا اگر استادی به بچه اش بگه برو و بهش تشر بزنه دیگه واقعا خبری ازش نداره که کجا هست؟


جتی ساده ترین اساتید هم از اینکه بچه هاشون در چه وضعیتی هست با خبر هستن چه به ظاهر در کنار هم باشند و چه با ظاهر در کنار هم نباشند...
اینکه حضرت احوال پرس میشه به دلیل این نیست که خبری نداره به این دلیل هست که روش انبیا و اولیای الهی این بوده که هر چند به اذن خدا توانایی های دارند که می تونند کارهاشون رو بدون نیاز به اسباب ظاهری انجام بدند اما رویه همگی این بوده که از اسباب ظاهری بهره مند بشند الا اینکه وضعیت یک وضعیت خاص باشه.

یا زهرا(س);669281 نوشت:
این بی قراری و پریشان احوالی که فرمودین منظور بی قراری برای امور مادی هست یا مسائل معنوی و سلوکی؟
به خاطر تایپیک خوبتون ممنونم خداخیرتون بده

بی قراری چه بی قراری مادی باشه و چه بی قراری معنوی نشان دهنده ضعف نفس هست و اگر نفس سالک قوت بگیره چه در زمینه مادی و چه در زمینه معنوی به حالت استقرار میرسه و چیزی باعث بی قراریش نمیشه.

سلام و عرض ادب
ممنونم از پاسخگویی تون

مفتقر;669485 نوشت:
بی قراری چه بی قراری مادی باشه و چه بی قراری معنوی نشان دهنده ضعف نفس هست و اگر نفس سالک قوت بگیره چه در زمینه مادی و چه در زمینه معنوی به حالت استقرار میرسه و چیزی باعث بی قراریش نمیشه.

ببخشید میشه برای بی قراری معنوی مثال بزنین که مصداق هاش چی هستن؟
ممنونم خداخیرتون بده.

یا زهرا(س);669577 نوشت:
ببخشید میشه برای بی قراری معنوی مثال بزنین که مصداق هاش چی هستن؟
ممنونم خداخیرتون بده.


سلام علیکم و رحمه الله

منظور از بی قراری عدم توکل به خدای بلند مرتبه هست...

متاسفانه خیلی از سالک ها درد داشتن رو با اینکه خودشون رو به در و دیوار بزنند اشتباه گرفتند... سالک باید درد داشته باشه، حزن داشته باشه اندوه نرسیدن به مقصود داشته باشه

اما این ها به این معنی نیست که خودش رو به در و دیوار بزنه بعدش به اشتباه همه روزش رو تبدیل کنه آی چه کنم ؟ آی چه کنم؟ آی نرسیدم؟ آی دستم خالی هست؟!

سالک باید توکل کنه به خدای زنده بگه خداوند میدونه من خواستار این مسیر شدم خودش عهده دار کارم میشه توکل سالک باید در این زمینه هزار برابر زمینه های مادی باشه، اصل دستورات معنوی برای مطالب معنوی هست در درجه پائین تر برای مطالب مادی...
توکل تو حوزه معنویت، صبر برای معنویت، تسلیم برای معنویت،

در همون حالی که سالک قلبش دچار آرامش هست به دلیل توکل درست اشک هم میریزه که مطلوب رو نمی بینه در خودش...

سلام وعرض ادب خدمت شما
"اینکه خیلی وقتا هست قلب چیزی را میپذیره و بعدش قلب اون پذیرش رو از دست میده ودوباره میپذیرتش"
سوالم اینجاست که فرد میتونه حالت قلبی خوبی هنگام از دست رفتن پذیرش ایجاد کند؟!ولایت بر نفسی که فرمودید اینجا هم مطرح است؟!فرد هنگامی که اون پذیرش رو از دست بده چکاری میتونه انجام بده؟!
بابت مطالب خوبتان سپاسگزارم

سلام علیکم و رحمه الله خدمت کاربر m21142

m21142;670170 نوشت:
سوالم اینجاست که فرد میتونه حالت قلبی خوبی هنگام از دست رفتن پذیرش ایجاد کند؟!ولایت بر نفسی که فرمودید اینجا هم مطرح است؟!فرد هنگامی که اون پذیرش رو از دست بده چکاری میتونه انجام بده؟!
بابت مطالب خوبتان سپاسگزارم


گفتیم که تمام تلاش سالک باید در این جهت باشه که وضعیت روحیش رو تغییر بده و هر کاری که برآورد میکنه می تونه بهش کمک کنه رو باید انجام بده،

خطری که سالک رو، مرید رو، تهدید میکنه رها کردن خودش هست، اینکه حالا که حالش چرخیده بیاد به خودش بگه همین که هست؟!
بگه هیچ کاری فایده نداره، اینهمه کار کردی هیچ نتیجه ای نداشت

متاسفانه خیلی از مریدهای تازه کار مبنای اینکه خدا دوستشون داره یا دوستشون نداره رو بر این اساس قرار میدند که حالاتشون چجور هست، آیا خواب می بینند یا خواب نمی بینند، آیا دچار گرمی هستند یا دچار سردی هستند.

بهترین کار از دید حقیر این هست مرید خودش رو کنار دوستانش نگه داره، حتما هفته ای یه بار تو فضاهای این بحث ها حضور داشته باشه، اگر استادی داره حتما کنار استادش بمونه، هرچقدر که فکرش خراب شده، حالش خراب شده ازین فضاها فاصله نگیره چون وضعیت رو بدتر میکنه

فرض کنید همین تاپیک حلقه مریدان یه جمعی هستیم که همه میخوایم مرید باشیم و این اطراف هم نشستن هم حلقه ما هست...

اگر حال فرد گرم باشه خب میاد بحث ها رو میخونه شرکت میکنه سوال می پرسه و همه چیز خوب پیش میره

اگر حال فرد خراب شد هم باید خودش رو مجبور کنه که حتما بیاد بحث ها رو بخونه، حتما مشارکت کنه حتی شده با یه پست خیلی ساده دور شدن از این فضا خطرش صد هزار برابر بیشتر از کنار این فضا بودن هست...

ایام اعتکاف نزدیک هست، مثلا تو همین مورد خیلی از مرید ها میگند حالمون مساعد نیست امسال شرکت نمی کنیم، گرم نیستیم امسال نمیریم...

بحث این نیست الا و لله حتما باید برید اعتکاف بحث این هست که بهانه تراشی نفس رو ما برای همیشه ریشه خشک کنیم

بهانه دستش ندیم حالا امروز یه کم نمازت رو دیرتر بخون
حالا امروز سراغ حلقه مریدان نرو
حالا امروز قرآنت رو ول کن

مطمئن مریدی که این بهانه تراشی رو برای همیشه کنار بذاره دچار حالتی عمیق تر از اون میشه که قبل از سردی داشته....

از همه عزیزانی که زحمت خوندن این پست ها رو می کشند درخواست دارم اگر سوالی باز نسبت به تاپیک های مطرح شده دارند بپرسند که انشالله موضوع رو ادامه بدیم.

ا

سلام
میخواستم بدونم آیا شما تابحال با کسانی برخورد داشتیدکه بخوان بدون اذن استاد ذکر (به خصوص ذکر یونسیه) بگن؟
آیا گفتن ذکرروشون اثر منفی گذاشته؟ چطور این گروه از افراد سلامتیشون رو به دست میارن؟

diamond;670419 نوشت:
سلام
میخواستم بدونم آیا شما تابحال با کسانی برخورد داشتیدکه بخوان بدون اذن استاد ذکر (به خصوص ذکر یونسیه) بگن؟
آیا گفتن ذکرروشون اثر منفی گذاشته؟ چطور این گروه از افراد سلامتیشون رو به دست میارن؟

سلام علیکم و رحمه الله

گفتن ذکر یونسیه بدون اذن استاد خوب نیست، البته گفتن دستورالعمل های خاص بدون اذن استاد خوب نیست...

اثر گذاری ذکر معمولا به عدد های بالا و به مداومت های زیاد بروز میکنه، یعنی اینجور نیست که یه نفر یه شب این رو بگه و کارش به جنون کشیده بشه...

معمولا اساتید تعداد 400 مرتبه رو در سجده برای شب های جمعه برای بعضی نو مرید ها در نظر میگیرند...
برای بعضی هر شب 400 مرتبه در سجده
برای بعضی تعداد بالاتر
دوره ذکر رو هم یک سال در نظر میگیرند یعنی مرید باید یک سال حداقل این ذکر رو بگه

بنابراین اگر فردی یک شب و دوشب این رو گفته باشه خیلی ماجرا حاد نیست و تنها بیماری که ممکن هست بگیره همین هست که نفسش سرد بشه و رغبتش رو به سیر و سلوک از دست بده که البته این هم بیماری خیلی حادی محسوب نمیشه...

من ماه رمضان دو سال بیش بدون اذن استاد هرشب 200بار این ذکرو تو سجده می گفتم بعد یک مدت دیدم کم کم احساساتم رو از دست میدم
کار به جایی کشید که دیگه هیچ حسی نه به خدا نه به امامان حتی امام حسین و نه حتی هیچ علاقه ای نسبت به والدینم داشتم مثل یک مرده متحرک شده بودم تا اینکه در این موردبا استادم صحبت کردم ایشون گفتن که تو باطنت رو سوزوندی نباید این ذکرو میگفتی چون هرکس این ذکرو میگه نباید گناه کنه وگرنه رو آدم اثر منفی میذاره

سلام و عرض ادب

مفتقر;668115 نوشت:
طریق ازین دو بیرون نیست:
یا از طریق گشاد باطن، چنانکه انبیا و اولیا،
یا از طریق تحصیل علم، آن نیز مجاهده و تصفیه است.

ببخشید منظور از گشاد باطن چی هست؟

نقل قول:
متاسفانه خیلی از مریدهای تازه کار مبنای اینکه خدا دوستشون داره یا دوستشون نداره رو بر این اساس قرار میدند که حالاتشون چجور هست، آیا خواب می بینند یا خواب نمی بینند، آیا دچار گرمی هستند یا دچار سردی هستند.

اینکه سالک خواب ببینه یا نبینه توی پیشرفتش تاثیر داره؟
ممنونم خدا خیرتون بده

با عرض سلام و ادب خدمت همه عزیزان

عرض تبریک به مناسبت میلاد امیر المومنین(ع) پدر معنوی و استاد الهی این امت.

درخواست دعا از همه ی عزیزانی که در اعتکاف شرکت کردند و الان مشغول راز و نیاز با خالق بی همتا هستند.

diamond;670458 نوشت:
من ماه رمضان دو سال بیش بدون اذن استاد هرشب 200بار این ذکرو تو سجده می گفتم بعد یک مدت دیدم کم کم احساساتم رو از دست میدم
کار به جایی کشید که دیگه هیچ حسی نه به خدا نه به امامان حتی امام حسین و نه حتی هیچ علاقه ای نسبت به والدینم داشتم مثل یک مرده متحرک شده بودم تا اینکه در این موردبا استادم صحبت کردم ایشون گفتن که تو باطنت رو سوزوندی نباید این ذکرو میگفتی چون هرکس این ذکرو میگه نباید گناه کنه وگرنه رو آدم اثر منفی میذاره

عرض احترام خدمت کاربر diamond

قبل از اینکه راجع به سوال شما مطالبی رو ایراد کنم باید عرض کنم که سیر و سلوک و مسائل مربوط به اون مسائل خاصی هست و منطقی هم که باید در انجامش داشت منطق خاصی باید باشه...

خیلی سلیقه های مختلف حاکم شده و خیلی حرفهای ناپخته رایج شده و کلا از حالت تحقیق به حالت تقلید درومده و صحبت هایی که از موازین راستین الهی و از منطق انبیا و اولیا و مصحف شریف دور هست پخش شده بین مرید ها و مراد ها حتی...

یکی از اهداف این تاپیک که حقیر تصمیم به ایجادش گرفتم همین هست که ما بیایم یه منطقی رو یاد بچه ها بدیم یاد رفقا بدیم که این منطق بشه عصای دستشون بشه راهبرشون نه راهزنشون...

من خیلی صحبت های مختلف دیدم تو این زمینه خیلی مطلب خوندم اما از دید خودم اینها همه اشتباه هستن، چون فقط به حالت تقلید به حالت کپی پیست دارند منتقل می شند و اصلا کسی نیست بگه این صحبت با موازین که سنت الهی حکم میکنه با موازین مصحف شریف جور در نمیاد حقیر عرض میکنم که سیر و سلوک حتی اگر شما حرف شنو ترین فرد نسبت به استادتون باشید حتی اگر استاد شما شخص شخیص محمد مصطفی (ص) باشه شما رو به روزهای خاص می بره، به حالات خاص میبره، به فشار می بره، اما این حرف ها در جهت ترسوندن شما نیست بلکه درجهت این هست که غم از دلتون باز کنه که طبیعت این راه همین هست اما کجای قرآن شما دیدید که بگه احساستون شرط عمل هست و اگر احساس خوبی به پدر و مادر داشتید احساس محبت داشتید اجر شما با خدا هست ؟

منطق قرآن به هیچ عنوان با احساس درگیر نیست، با عمل درگیر هست با وظیفه درگیر هست، چرا منطق قرآن اینجور هست؟

برای اینکه این مصحف نازل شده برای همه بچه ها، برای همه ی مرید ها، حتی برای مریدی که باطنش سوخته؟!!!! البته از دید من این کلمه نه قرآنی هست نه منطق الهی پشتش هست.
برای فردی نازل شده که دچار حس شما شده، یعنی مثلا فکر میکنه احساسی دیگه به هیچ چیز نداره،
دقیقا این کتاب برای نفس نازل شده با تمام حالاتش با تمام بیماری هایی که ممکن هست دچار بشه با تمام اتفاقاتی که ممکن هست برای فرد در مسیرش پیش بیاد. در همین کتاب معیار رفتار حس نیست، معیار رفتار حال خوش و حال بد نیست، معیار رفتار خواب و مکاشفه نیست، معیار رفتار یه کلمه هست: وظیفه
وظیفه نفس بندگی هست، وظیفه فرد احترام به پدر مادر هست، وظیفه نفس ترک محرمات الهی هست. وظیفه نفس عمل هست و به خاطر عمل مواخذه خواهد شد به خاطر فکریات مواخذه نمیشه ، به خاطر احساسی که تو به اعمال خوب و بد داری مواخده نمیشه به خاطر دانسته ها مواخذه نمیشه به خاطر عمل پاداش میگیره و به خاطر عمل تنبیه میشه...
اگر مریدی این که گفتم رو تو قلبش حفظ کنه راه به سلامت می بره...

منطقی که در این مصحف نازل شده این هست آدمی نفسی داره و تا زمانی که نفسش زنده هست امید به قرب الهی هست، راجع به سوختن و خراب شدن باطن حقیر مطلبی ندیدم.

البته در همین کتاب راجع به کسانی که سقوط کردند مطلبی وجود داره اما مصادیقش هم مشخص و خاص هست.

در حالات امام سجاد (ع) نقل شده که زمانی که یزید لعن خدا بر او به حضرت رجوع کردند و روشی رو خواستار شدند برای توبه حضرت به ایشون دستورالعملی دادند که این کار رو انجام بده.

فکر نکنم سوختن باطن از کشتن اباعبدالله(ع) جرمش سنگین تر باشه که ما به یه جمله بچه رو برونیم که بله باطنت سوخته و دیگه کاری نمیشه کرد؟!!

حقیر طرفدار سلوکی هستم، صحبتی هستم بیانی هستم که از جنس کلمات نورانی مصحف باشه از جنس فرمایش و رفتار امام معصوم باشه که برای هر نفسی روشی برای پیشرفت هست حتی اگر مطمئن باشی که فرد دچار سقوط ابدی شده...

ما در این تاپیک بر خلاف نظر خیلی ها و خیلی از صحبتهای رایج شده در فضای مجازی صحبتی و منطقی رو ارائه میدیم که راهبر مرید باشه نه راهزن مرید...

اینکه بررسی کنیم چه بر سر شما اومده نیازمند بررسی خیلی موارد هست اما حقیر عرض می کنم نگران اینکه اینجور شدید نباشید، نفستون به زودی گرما رو تجربه خواهد کرد اگر اعمالتون رو از سر بگیرید و ترک نکنید.

یا زهرا(س);671062 نوشت:
سلام و عرض ادب

ببخشید منظور از گشاد باطن چی هست؟

اینکه سالک خواب ببینه یا نبینه توی پیشرفتش تاثیر داره؟
ممنونم خدا خیرتون بده


گشاد باطن فیضی هست که خداوند به هر کس که بخواد عطا میکنه بدون تلاش خودانگیخته فرد، یه لطف الهی هست که معنا و مصداق کاملش انبیای الهی هستن که پرورش نفوسشون به شکل خاصی هست...

خواب دیدن هم یه لطف الهی هست و استفاده از مطالبی که فرد می بینه می تونه در مسیر سیر و سلوک کمک حال باشه اما نه فردی که خواب نمی بینه مطرود درگاه الهی هست و نه اونکه خواب می بینه از اولیای خاص هست...

پس سالک و مرید نباید تکیه اش رو بذاره روی دیدن یا ندیدن ...

اگر خواب دید، شکر کنه اگر ندید هم شکر کنه و سعی کنه تسلیم امر الهی باشه نه اینکه برای خداوند عز و جل تعیین تکلیف کنه که الا و لله باید یه چیزی نشون من بدی که یقینم کامل بشه...
یا دچار غرور بشه که وای من چقدر خواب خوبی دیدم، چه مرید هایی که چه چیزها دیدن، چه بچه های که چه خواب های خوشی داشتن و از قافله جا موندن و چه مرید هایی که نه چیز خاصی دیدن و نه مطلب خاصی رو کشف کردن اما یواش یواش در کنار استاد راه رفتن و دچار ریشه شدن و ثابت قدم موندن در این مسیر...

خداوند بهتر می دونه هر نفسی نیاز به چه چیزی داره برای پیشرفت خودش...

پس عزیزان تصیمیم بگیرید و هدفتون رو این قرار بدید که ریشه دار بشید، و در این مسیر بمونید حتی اگر شده بدون حرکت، بدون قدم زدن تنها وجه آدمی در این مسیر باشه نه به سمت مسیر های دیگه...

[="Arial"][="Black"]سلام و عرض ادب و احترام
سوالی داشتم از حضور شما، شاید مرتبط با بحث نباشه اما ممنون میشم جواب بدید.
میشه چند تا مصداق از سوء ظن داشتن به خداوند رو برامون بیان کنید؟
و اینکه آیا این مصداقی از سوء ظن به خداست؟ اینکه در زندگی حس کنیم همه چی داره خوب و عالی پیش میره ولی در دلمون همش نگرانی داشته باشیم که اینجور که نمیمونه، بالاخره خدا یه مشکلی برامون پیش میاره که ما امتحان بدیم. و یا اینکه یک صحبتی کرده باشیم در گذشته و الان مدام با خودمون فکر کنیم که خدا به واسطه اون حرف های غیر منطقی، دقیقا ما رو از همون نقطه مواخذه و آزمایش کنه.
آیا اینها سوء ظن به خداست؟
ممنون از بیانات حضرتعالی

*گوهــر*;671955 نوشت:
سلام و عرض ادب و احترام
سوالی داشتم از حضور شما، شاید مرتبط با بحث نباشه اما ممنون میشم جواب بدید.
میشه چند تا مصداق از سوء ظن داشتن به خداوند رو برامون بیان کنید؟
و اینکه آیا این مصداقی از سوء ظن به خداست؟ اینکه در زندگی حس کنیم همه چی داره خوب و عالی پیش میره ولی در دلمون همش نگرانی داشته باشیم که اینجور که نمیمونه، بالاخره خدا یه مشکلی برامون پیش میاره که ما امتحان بدیم. و یا اینکه یک صحبتی کرده باشیم در گذشته و الان مدام با خودمون فکر کنیم که خدا به واسطه اون حرف های غیر منطقی، دقیقا ما رو از همون نقطه مواخذه و آزمایش کنه.
آیا اینها سوء ظن به خداست؟
ممنون از بیانات حضرتعالی


سلام بر کاربر گوهر

اگر آدمی انس بگیره با این عالم ماده و دنیا و همه هوش و حواسش بشه اینجا و همه تمایلاتش اینجا بچرخه دیگه فکرش حول اینجا هست از همین جا فکرش خراب میشه شروع میکنه کاش اینجور بشه ! کاش اونجور بشه! ایکاش اینجور نشه! ایکاش اونجور نشه!
حتی تو حوزه معنویت شیطان خیلی وقتها سالک رو می ترسونه که اگر بالا رفتی اگر خوب بودی یه بلایی سرت میاد، شیطان مضطرب میکنه، القائات شیطانی نفس رو پراکنده میکنه بر عکس خداوند انسان رو اروم میکنه، القائات رحمانی قلب رو جمع میکنه...
حسن ظن به خدا یعنی اینکه امید داشتن به خدا حتی وقتی سالک هیچ عملی نداره، امید به استجابت دعا وقتی سالک در شب تاریک وحشت زده هست...

سالک باید از هر ظنی، فکری، خیالی، احساسی، تمایلی، خاطره ای که نفسش رو دچاره اضطراب و پراکندگی میکنه بر حذر باشه...
تمام سفارشات معنوی و دستورات الهی دعوت به سکون و طمانینه هست.

هر آیتی همچون پیغامی و عشق نامه ایست.
ایشان دانند قرآن را؟
کی جمال قرآن بر ایشان عرضه و جلوه می کند ؟
الرحمن علم القرآن
تفسیر قران هم از حق شنو ، از غیر حق تفسیر نشنوی.
آن تفسیر حال ایشان بوده نه تفسیر قرآن
ترجمه تحت الفظ همه کودکان پنج ساله خود بگویند!

با سلام خدمت همه عزیزان
فرمایش اینجا خیلی لطیف و باریک و خوب هست، میفرماید اگر میخوایند قرآن بفهمین قرآن رو یاد بگیرید از خود خدا، هرچند که خیلی از مرید ها همینجا می موند که خب چجور میشه از خود خدا یاد گرفت؟ چجور این در به روی ما باز میشه نکته رو فعلن متوقف به این سوال نمی کنیم بحث این هست که هرکس صحبت میکنه راجع به قرآن راجع به حدیث راجع به این مسائل حکایت حال خودش رو میگه، اگر تو زمستان گیر کرده از سردی میگه اگر تو تابستان گیر کرده از گرمی میگه
هرکس وصف حال خودش رو بیان میکنه نه اونچه که حق بیان هست رو....

چقدر خوب هست که نیاز در آدمی انقدر بالا بره که از خداوند طلب کنه یا الله تو در قرآن گفتی که خودت معلم هستی پس برای من معلمی کن...

البته اشتباه نشه فکر کنید منظور این هست که آدمی بی نیاز از اولیا بشه بلکه شاید اون معنی از قرآن که هنوز دست کسی بهش نرسیده ممکن هست پیش یکی از اولیا باشه و معلم هم همون ولی بشه اما خیلی جاها هم هست یه معنای از طرف خدا به قلب میاد که دست هیچ کس نیست اون معنا
تو هیچ کتاب تفسیری نیست، جایی نیست، اون هم خودش یه ذوقی و نوری هست.
متاسفانه خیلی ها تفسیر نوشتن هم روی قران هم روی حدیث خیلی ها صحبت کردند اما چون کامل نبودند حرفهایی هم که زدند کامل نشد، خراب شد و باعث خرابی هم شد...

علت اینکه خیلی از اساتید مجبور هستن فقط صحبت های این و اون رو کپی کنند محض همین ترس و ورع هست که می ترسند مبادا صحبتی از خودشون بیرون بیاد و باعث خرابی بشه...

البته نظر حقیر این هست که نه انقدر بی پروا صحبت کردن خوبه که هرچیزی روی زبون اومد بیان بشه نه اونقدر سکوت خوبه که ادمی دیگران رو کمک نکنه
هر سالکی هم باید برای خودش صحبت کنه هم برای دوستانش حدیث پیغامبر (ص) در مضمون الرفیق ثم الطریق اشاره هست به اینکه ادمی حتما رفیق داشته باشه برای هر راهی، برای سیر و سلوک هم بی نیاز از رفیق و دوست نیستیم ....

سلام و عرض ادب

مفتقر;669703 نوشت:
سالک باید توکل کنه به خدای زنده بگه خداوند میدونه من خواستار این مسیر شدم خودش عهده دار کارم میشه توکل سالک باید در این زمینه هزار برابر زمینه های مادی باشه، اصل دستورات معنوی برای مطالب معنوی هست در درجه پائین تر برای مطالب مادی...

یه وقت هایی آدم میگه خدایا توکل میکنم به خودت اما باز وقتی به کوچکی خودش و حقارت خودش به بدیهایی که داره نگاه میکنه ته ته قلبش اروم نیست.دلش میخواد از ته قلبش توکل داشته باشه اما نمیتونه .اینجا باید سالک چکارکنه؟ آیا با اینکه میدونه ته قلبش ناارومه همینکه به زبان بگه و بگه خدا خودش حواسش بهم هست اینجوری با گفتنش تلاش کنه که اروم باشه کفایت میکنه؟
ممنونم خداخیرتون بده

یا زهرا(س);672761 نوشت:
یه وقت هایی آدم میگه خدایا توکل میکنم به خودت اما باز وقتی به کوچکی خودش و حقارت خودش به بدیهایی که داره نگاه میکنه ته ته قلبش اروم نیست.دلش میخواد از ته قلبش توکل داشته باشه اما نمیتونه .اینجا باید سالک چکارکنه؟ آیا با اینکه میدونه ته قلبش ناارومه همینکه به زبان بگه و بگه خدا خودش حواسش بهم هست اینجوری با گفتنش تلاش کنه که اروم باشه کفایت میکنه؟
ممنونم خداخیرتون بده

سلام علیکم و رحمه الله

اینکه گفتیم ولایت باید برای نفس ایجاد بشه همین هست که تمام حرکات و سکنات نفس تحت لوای نفس قرار بگیره یه جاهایی هست مرید میگه یهو یه فکر بد تو نظرم ایجاد شد، یهو حس بدی پیدا کردم، یهو دلم خالی شد، دست خودم نبود که اینجور شدم و دست خودم نبود اونجور شدم...

ما میگیم مرید باید این جمله دست خودم نبود و یهو اینجور شد رو برای همیشه از جملاتش پاک کنه وقتی قلب اروم نمیشه خلل در جای دیگه وجود داره که اروم نمیشه

اما اینکه گفتید وقتی مرید به بدی خودش نگاه میکنه نمیتونه توکل کنه حقیر میگم اون مرید به عمل خودش توکل کرده نه به خدا یعنی توکلش رو مشروط کرده به اینکه اگر من خوب باشم توکلم میگیره ما یه قاعده کلی یاد دادیم به مرید در اینجا که نگاه به مصحف بندازه...
کجای مصحف گفته شده توکل تنها از خوبان و معصومین پذیرفته خواهد شد؟؟؟؟
این هست که عمل آدمی باید خوب بشه ، خطای آدمی باید کم بشه نفس باید وارسته بشه اما این نیست که اگر معصوم شدی بعدش مجاز هستی توکل کنی
یا توکلت وقتی میگیره که معصوم باشی

حتی ازین لطیف تر عرض میکنم، بعضی وقت ها هست مرید توکل میکنه و میگه من اگر توکل کنم خدا به خاطر توکل کردنم این مسئله رو راست و ریس میکنه ...
در اینجا باز میگیم که فرد به توکل خودش توکل کرده نه خدا...

پس توکل اون هست که به خدا انجام بشه بدون شرط و نفس مرید اون وسط نجنبه که حالا یعنی میگیره حالا یعنی نمیگیره اگر نگرفت معلوم بوده من بد بودم
اگر نگرفت معلوم بوده خدا به توکلم اعتنا نکرد...اگر نگرفت اعتقادم به خدا از دست میره...

این صحبت هایی که اینجا گفتیم و تو کنه نفس مرید اتفاق میفته همگی از فضای الهی دور هست...

البته توکل باز لطیفه های نهانی تری داره که انشالله باز بحث خواهیم کرد.

شیخ چیست؟ هستی. مرید چیست؟ نیستی. تامرید نیست نشود مرید نباشد.

در اینجا این مطلب رو عرض میکنم خدمت عزیزان که این نفس انسان خیلی حالت های عجیبی داره و یکی از حالت های عجیبش هم خودرایی و خودپرستی هست، دوست داره خودش هرکار که صلاح میدونه انجام بده هرجا که میخواد بشینه هرچیز که میخواد بخوره هر تصمیمی که دوست داره برای زندگیش بگیره و یکی از سخت ترین کارها هم برای انسان این هست که اختیار نفسش رو بده دست یه نفر دیگه ...
یعنی اون بگه و نفس بگه چشم اطاعت میشه...

مرید اول درسی رو که باید از سر بگذرونه همین هست که من خودم تصمیم گرفتم مرید باشم پس خدا میگه چی خوبه چی بده من هم میگم چشم دیگه اینکه من فکر میکنم اینجور انجام بدم بهتر هست رو میذاره کنار، پیامبر ص فلان سفارش رو کرده من میگم چشم دیگه خودم فکر میکنم اگر حضرت اینجور گفته بود بهتر بود رو میذاره کنار ، فلان دوستم از من با تجربه تر هست وقتی میگه فلان مسئله خطر داره گوش میدم و ازش فاصله میگیرم ....

مرید اراده اش رو اگر بتونه نیست کنه تو اراده خدا، اراده پیامبر خدا ، اراده دوستان خدا اگر بتونه ارادش رو نیست کنه تازه به حلقه مریدان وارد میشه...

این وصیت یاد دارید، که این سخن ما را بازگفتن نباشد. معامله کردن را شاید. هر چه افتاد، همه از بازگفتن سخن ما افتاد. هیچ باز مگوئید.

منظور این هست که این جنس سخنانی که در این تاپیک گفته میشه قابل تعریف برای کسی نیست، به درد مناظره نمیخوره به درد عمل میخوره و گفتنش هم شاید باعث بحث و جدل بشه پس منظور از مگوئید این هست که این صحبت ها به درد این نمیخوره که در خارج از حلقه مریدان گفته بشه...

مثلا یکی از بیاناتی که قابل بحث نیست این هست:

بر مومن شکر واجب است که کفار نیست، بر کافر شکر واجب است که باری منافق نیست!!!

خیلی جمله لطیفی هست، اگر آدمی مومن هست شکر کنه که کافر نیست اما میفرمائید اگر آدمی کافر باشه هم شکر کنه که ظاهر مومن و باطن کافر نیست لاقل ظاهرش با باطنش در کفر یک رنگ هست و مطابق هست...
اما مومن و کافر چه فرقی دارند با هم ؟

مسلمانی و ایمان، مخالفت هواست، کافری موافقت هوا. آن یکی ایمان آورد معنیش این است که عهد کردم که مخالفت هوا بکنم. آن دگر گفت کار من نیست، من این نتوانم، خراج میگذارم و میزیم پیغامبر نیز راضی شد و قبول کرد و براتش داد ...
اما این دگر که میگوید من مومنم، و از هوا بیزار شدم و نیست میخواهد که نه خراج دهد و نه ترک هوا کند میگوید مومنم ، و مومن نیست.
میگوید صلحم و صلح نیست، میگوید یارم و رعیتم و نیست.
میگوید سپیدم، و نیست سیاه است.

همین جمله رو هر مریدی تو خودش پیدا کنه ببینه مخالفت هوا و هوس داره یا نه اگر میخواد کلمه مومن رو به خودش بچسبونه پس مطمئن بشه که مخالفت میکنه، اگر نمیکنه پس کلمه مومن رو روی خودش نگذاره، در ادامه اشاره لطیفی رو میگیره از منش حضرت که بسیاری از اقوام تحت لوای ایشون زندگی کردن و حضرت ازشون زمه و خراج دریافت کرد و کاری هم به کارشون نداشت...
میخواد بگه اگر نفس نمی تونه خودش رو اصلاح کنه لاقل شروع کنه پول خرج کنه یعنی کمک مالی کنه به این و اون خیلی اشاره لطیفی گرفته از زمان حضرت رسول(ص) و ملت های مختلف.

اما یه گروه سومی هم هستن ادعای ایمان دارند اما سر کوچکترین مسائل با دیگران درگیر هستند، هر هوا و هوسی درونشون شکل میگیره دنبال میکنند، بد ذات هستن، بخیل هستن، با دیگران نامهربون هستن، متکبر هستن، در خفا جسور ترین به خدا هستن، اما یه ظاهری رو هم رعایت میکنند و به خودشون هم می بالند که مومن شدند... پناه می بریم به خدا که ما رو دچار همچین گرفتاری هایی نکنه.

یکی شکایت می کرد از اهل دنیا. گفتند دنیا لعب است و مزاح است در نظر رجال، در نظر کودکان لعب نیست، جد است فریضه است. اکنون اگر بازی و مزاح بر نمی تابی بازی مکن و اگر بر می تابی می زن و میخور خندان. که بازی را نمک او خنده است نه گریه.

عزیزان مرید شدن حال و هوای خاصی رو می طلبه، ازون جایی که این حلقه مریدان ما تنها میزبان جوون ها هست عرض میکنم که به هر حال دغدغه های اولیه زندگی باعث میشه ذهن مشوش بشه، درگیر بشه، قلب درگیر بشه با زندگی، با تحصیلات، با ازدواج و مسائل مربوط به اون با خورد و خوراک و پوشاک...

در محصف شریف نازل شده که دنیا یه بازی بیشتر نیست، این استاد الهی یه لطیفه ی نهانی ازین جمله استخراج کرده که نمک بازی خنده هست، یعنی وقتی ادم بازی میکنه باید بخنده نه اینکه گریه کنه اما خب خیلی وقت ها هست در خودمون می بینیم که به خاطر دنیا داریم گریه میکنیم، اخ که چرا قبول نشدم دانشگاه، اخ که چرا وصلت نکردم اخ که چرا وضع مادیم خراب هست، اخ که چرا فلان شد اخ که چرا فلان نشد...

کاش می دونستیم که روز دنیا به پایان رسیده و هر کس به زودی خدای خودش رو ملاقات خواهد کرد و تنها چیزی که در دستش هست نفسش هست.

یکی از تمرین هایی که اساتید برای مرید می گذاشتند فکر در مرگ هست اما خب از دید حقیر فعلن برای این کار زود هست الا اینکه همه عزیزان تمرین ابتدایی این رو انجام بدند که قلبش رو ذهنشون رو از دنیا خالی کنند و همین قدر که نگران عالم دنیا هستند نگران عالم دیگر و عالم غیب هم باشند.

توبه نصوح کو؟ توبو الی الله توبه نصوحاً . بعضی گفته اند النصوح الذی لا یعود الی الذنب و این قول نیکو ست. و بعضی گفته اند شخصی بود که روی او روی زنان بود اما او مرد بود... در حمام زنان دلاکی کردی، سی سال این کار می کرد، تا روزی در حمام مرواریدی بزرگ از گوش دختر پادشاه گم شد گفتند در حمام گم شده است. فرو روید و سوراخ بینی همه را بجویید. سرهنگان در و بام حمام را گرفته:

تا در نرسد وعده هر کار که هست
سودت نکند یاری هر یار که هست
تقدیر به هر قضای ناچار که هست
در خواب کند هر دل بیدار که هست

او (نصوح) در خلوتی در آمد که از ترس می لرزید که نوبت به من خواهد رسیدن، و سجده پیاپی می کرد، و عهد می کرد با خدا، که اگر این بار خلاص یابم، باقی همه عمر گرد این حرکت نگردم. خدایا بعد از این دلاکی زنان نکنم، اقرار کردم به خدایی تو، اگر این بار از من دفع گردانی، هرگز نصوح بدین گناه باز نگردد.

در این تضرع بود که آواز آمد همه را جستیم نصوح را بجویید، بیهوش شد، به حق پیوست سِرّش. آواز آمد که یافته شد. گفتند لاحول، در حق او(نصوح) گمان بد بردیم. تا بیاید دختر ملک را دلاکی کند. که البته دلاکی او میخواهد.

نصوح گفت که دست من امروز به کار نیست، درد زهم گرفته و تب.

صحابه توبه کردندنی و باز شکستندی. فرمود که همچون توبه نصوح توبه کنید که او سی سال دگر بزیست هرگز رجوع نکرد.

عزیزان این حکایت خیلی شیرین هست و آموزنده اما فکر میکنم نیازی به توضیح اضافه نداشته باشه الا اینکه جایی از کلمات براتون مشکل باشه.

تمنای هر چیز مژدگانی است از حق به حصول آن چیز.

یعنی وقتی تو قلب مرید تمنای وصال خدا جاری شده همین خودش یه مژدگانی هست از حق، چون میخواسته مژده بده به رسیدن به حق اون طلب ایجاد شده، در مورد استغفار و دعا هم همین صادق هست، گفتن استغفار مژدگانی بخشش هست، چون بخشش و مغفرت الهی فردی رو در بر میگیره حالت پشیمانی به فرد دست میده و استغفار میکنه، و دعا کردن هم مژدگانی هست به استجابت، البته مرید باید تا میتونه دعاهاش رو کلی انجام بده به متابعت انبیا که چگونه در مصحف شریف دعا کردند...

پس وقتی مرید حالت طلب داشت، حالت استغفار داشت، حالت دعا داشت دیگه نباید به شیطان اجازه بده با صداهای که پریشانی ایجاد میکنه نفس رو مکدر کنه...
حالا از کجا میدونی میرسی به خدا؟ تو به درد این راه نمیخوری؟ استغفار کردی ولی خدا نمی بخشدت! گناهت خیلی سنگین هست، دعا کردی ولی دعات مستجاب نمیشه؟ این ها همه وسوسه های تیره کننده آن رانده شده از درگاه الهی هست چون خودش به نهایت درجه یاس از رحمت خدا رسید همه رو مایوس میکنه از خدا...

اعوذ بالله السمیع العلیم من همزات الشیاطین.

سخن درویشان گوید به اعتقاد بشنوید، به نوع های دیگر مشنوید. چون شنیدیت، منکر مشوید و چون (منکر) شدید این استغفارک رسمی اعتباری ندارد که هزار خطا بکنند، شکم پیش آرند که ربنا ظلمنا ... سینه صافی کردیم!!! نی آن را حامی و معین بباید.

عزیزان اگر آدمی مرید بشه باید برخوردش با خیلی از صحبت ها مرید گونه باشه، نه مدرسه گونه، بعضی وقت ها استاد شما، رفیق شما، سرپرست معنوی شما یه مطلبی میگه، جایی برای بحث نداره، به شما میگه ازین جایی که نشستی بلند شو بشین دو متر اون طرف تر، جایی برای بحث نداره، نباید انکار شکل بگیره تو نفس آدم، و اگر انکار شکل گرفت دیگه اول گرفتاری هست که شروع شده، باید تا می تونه آدم اشک بریزه تا از وجود آدم بیرون بره.

در رابطه با اهل بیت (ع) تو خیلی از صحنه ها هست که حضرات یه مطلبی رو گفتن ولی خیلی ها انکار کردند، قبول نکردند اصل گمراهیشون از همین ناشی شد که انکار نسبت به اولیای خدا شکل گرفت تو وجود خیلی ها...

در قرآن جا به جای قرآن داریم یک ولی خدا یک مرتبه از مرید هاش یه مطلبی میخواد عجیب و خاص، فرض مثال موسی (ع) از مریدهاش در داستان زنده کردن اون جوان بنی اسرائیلی دم گاو خواست، درومدند بهش گفتند ما رو مسخره کردی؟ موسی (ع) با حالت حزن و دل شکستگی میگه پناه بر خدا اگر از جاهل ها باشم.
جال

خودتون رو بذارید جای مرید های موسی (ع) اگر از شما دم گاو خواست پذیرشش تو قلبتون براتون راحت هست؟ منکر نبی الله نمی شید؟

اویس قرنی رضی الله عنه، به خدمت مصطفی(ص) نرسید در حیات پیغمبر، به صورت آب و گل، اگر چه هیچ خالی نبود، حجاب ها برخواسته بود، و عذر او خدمت مادرش بود، آن هم به اشارت حق. و رسول علیه السلام بعضی یاران را از حال او خبر کرده بود و گفته بود چون بعد از من بیاید، علامت اون چنین باشد، سلام من به او برسانید، ولی با او سخن زیادتی مگوئید.

آن روز که بیامد بعد از وفات پیغمبر ما علیه السلام، مادر او متوفی شده بود. آن بزرگان صحابه حاضر نبودند. چون بر سر خاک مصطفی زیارت کرد، صحابه او را پرسش کردند بسیار.

احوال خود بگفت و عذر خود بنمود. ایشان گفتند مادر و پدر چه باشد؟ که کسی در خدمت رسول خدا تقصیر کند؟ که ما و یاران کشتن خویشاوندان را جهت محبت مصطفی چنان سهل می داشتیم که کشتن مگسان و شپشان.

هر چند او عذر میگفت که آن هم به اشارت مصطفی (ص) بود، تقاضای نفس و طبع نبود، البته ایشان او را مجرم بدر می آوردند، و سخن دراز می کردند. روی بدیشان کرد و گفت شما چند گاه هست که ملازم حضرت مصطفی(ع) بودید؟؟؟ هر یکی گفتند چندین سال. بدان قدر که بود و گفتند که هر روزی از آن هزار سال بیش ارزد چگونه حساب دهیم.

اویس علیه الرحمه گفت اکنون نشان مصطفی(ص) چه بود؟

بعضی گفتند بالا چنین بود، صورت چنین بود، رنگ چنین بود. گفت ازین نمی پرسم، نشان مصطفی چه بود، تواضع چنین بود، سخاوت چنین بود، طاعت روز و شب چنین بود، قم الیل الا قلیلا. گفت ازین هم نمی پرسم. بعضی گفتند علم چنین بود، معجزه چنین بود. گفت ازین هم نمی پرسم.

اگر بزرگان صحابه حاضر بودندی او خود هرگز این سوال نکردی. زیرا در ایشان نشان او دیدی، لیس الخبر کلمعاینه.

چون ایشان عاجز شدند گفتند که ما جز این نشان ها نمی دانیم، گفتند اکنون تو بگو.

دهان باز کرد تا بگوید هفده کس در رو افتادند، و بی هوش شدند ناگفته، و بر دیگران گریه و رقت پدید آمد، و چیزی دیگر دستوری نبودکه بگوید و خود کسی بر قرار نماند که بشنود.

عزیزان درس های این مطلبی که در رابطه با رابطه روحانی بین اویس و حضرت رسول (ص) هست بیشمار هست. اویس پیامبر رو به ظاهر ندید اما چه قدر بالا رفت، خیلی ها حضرت رو از نزدیک دیدن ولی تنها نشانی که یاد گرفتن این بود که ابروی حضرت این بود، رنگ پوست حضرت این بود... خیلی ها ازین بدتر، تو قلبشون منکرش شدند، هرچند که بروز ندادند، خیلی ها ازین بدتر تو روی حضرت وایسادند، جسارت کردند، خیلی ها ازین بدتر باهاش جنگ کردند...

بهتون قول میدم اگر صاحب این امت هم ظهور کنه باز ماجرا همین هست، یکی حضرت رو به ولی الله الاعظمی میشناسه، یکی تنها بهرش همین هست که بله رفتیم حضرت رو دیدم قد و بالاش اینجور بود، حتی ممکن هست تو نفس خودش به اعتقاد هم حضرت رو نپذیره و نعوذ بالله بگه معلوم نیست اون امامی که سال ها همه منتظرش بودند همین آقا باشه یا نه!!!

[="Arial"][="Black"][=microsoft sans serif]عرض سلام و ادب

مفتقر;673765 نوشت:
اویس علیه الرحمه گفت اکنون نشان مصطفی(ص) چه بود؟

مفتقر;673765 نوشت:
اگر بزرگان صحابه حاضر بودندی او خود هرگز این سوال نکردی. زیرا در ایشان نشان او دیدی، لیس الخبر کلمعاینه.

مفتقر;673765 نوشت:
بهتون قول میدم اگر صاحب این امت هم ظهور کنه باز ماجرا همین هست، یکی حضرت رو به ولی الله الاعظمی میشناسه، یکی تنها بهرش همین هست که بله رفتیم حضرت رو دیدم قد و بالاش اینجور بود، حتی ممکن هست تو نفس خودش به اعتقاد هم حضرت رو نپذیره و نعوذ بالله بگه معلوم نیست اون امامی که سال ها همه منتظرش بودند همین آقا باشه یا نه!!!

ممنون میشم کمی برامون از نشانه های پیامبر( ص ) و بزرگان صحابه ایشون بگید.

و اینکه ما چجوری میتونیم امام زمان خودمون رو با معرفت بشناسیم؟ جوری که وقتی حضرت اومدند جزو کسانی نباشیم که در ظاهر منکر ایشون بشیم یا قلبمون مخالفتی کنه با حرفای ایشون؟
ممنون

سلام علیکم و رحمه الله خدمت کاربر گوهر

سوال اول:

نشان اولیای خدا رو یک ولی خدا درک خواهد کرد، بحث این هست که برای فهمیدن یه چیز باید عین همون چیز در خود فرد وجود داشته باشه، مرید خیلی باید کار کنه، خیلی زیاد، بعضی وقت ها هست یک مرید براش سوال میشه چه استادی انتخاب کنه، یا استاد انتخاب کرده، حالا می مونه تو اینکه این استاد به حقی هست یا نه، علت اینکه یک مرید تو این موضع دچار ضعف میشه این هست که خودش چیزی در دستش نیست که بتونه ازون کمک بگیره، اینجا سوال پیش میاد که مرید اگر دنبال استاد هست به این خاطر هست که هیچ چیز دستش نیست وگرنه اگر چیزی دستش بود که دنبال کسی راه نمی رفت، من بهتون میگم که مرید همون روزی که هیچی دستش نیست باید یه چیزی دستش باشه، همون که بارها و بارها گفتیم: نیاز

اگر مرید نیاز دستش باشه خدا بهش نشون خواهد داد که استاد به حق کدام هست و استاد به ناحق کدام...

اونکه پیغمبر (ص) رو به عظمت می شناخت خودش یکی از مقربین و اولیای الهی بود که حضرت رو انقدر عمیق درک کرده بود...

نشان حضرت چی بود؟ به گفت نیست، در کلمات نیست، یه حالت هست...

نشان موسی (ع) معجزه ارائه اژدها نبود، چه اینکه خود فرعون هم اون اژدها رو دید، مردم هم دیدن اما اونجور به سجده افتان مال ساحر ها از چه بابت بود؟

اون ها نشان رو دیدن، اونکه باید میدیدن...

نشانی که وقتی فرعون بهشون گفت از من که اجازه نگرفتید که سجده کردید جلوی موسی(ع) گفتن میخوای بکشی بکش، میخوای چهار میخ کنی چهار میخ کن، آمنا...

این همون قسمتی هست که پوشیده هست...

اما سوال دوم اجازه بدید جلو بریم.

سلام
ببخشید که این موضوع رو اینجا مطرح میکنم ولی از شما که در این باره اطلاعات کافی دارید راهنمایی میخوام...
من موضوع استادم رو با یکی از دوستانم در میان گذاشتم و از ایشون خواستم که برن بیش استاد و دلیل رفتاری رو که با من در بیش گرفتند رو ببرسن
دوستم امروز رفت و موضوع رو با استاد در میون گذاشت
ولی استادم این موضوع رو انکار کردند و گفتند همچین چیزی وجود نداره...
ولی جناب مفتقر حرف هایی که من به شما گفتم همه از روی واقعیت بود نه توهم من به حرف هایی که گفتم یقین دارم ولی استادم این موضوع رو بیش دوستم انکار کردند

diamond;675026 نوشت:
سلام
ببخشید که این موضوع رو اینجا مطرح میکنم ولی از شما که در این باره اطلاعات کافی دارید راهنمایی میخوام...
من موضوع استادم رو با یکی از دوستانم در میان گذاشتم و از ایشون خواستم که برن بیش استاد و دلیل رفتاری رو که با من در بیش گرفتند رو ببرسن
دوستم امروز رفت و موضوع رو با استاد در میون گذاشت
ولی استادم این موضوع رو انکار کردند و گفتند همچین چیزی وجود نداره...
ولی جناب مفتقر حرف هایی که من به شما گفتم همه از روی واقعیت بود نه توهم من به حرف هایی که گفتم یقین دارم ولی استادم این موضوع رو بیش دوستم انکار کردند


چون شیخ را ترش بینی، بدو پیوند و در او گریز تا شیرین شوی، که پرورش تو در آن است.

با سلام و احترام خدمت کاربر diamond

اگر احساس میکنید که ظاهر و باطن رفتار استادتون یکی هست، و می تونه کمک حال شما باشه و شما در دست ایشون دارید مطلب یادمیگیرد و پیشرفت میکنید، باید فکرتون رو روی اینکه ایشون چه حالتی دارند خاموش کنید.

اولیای الهی بر اساس ذهنیات و یا قیاسات و یا محاسبات فکری عمل نمیکنند، خود جوش و درونی حالت های مختلفی رو نسبت به شاگردانشون اتخاذ می کنند، یه نفر رو در بغل میگیرند، قربون صدقه یه نفر می رند، بعضی شاگردان رو تحویل نمی گیرند، بعضی شاگردان رو اخم و تشر می زنند و این حالت ها رو به صورت کامل غیبی انجام میدند.
البته همین رفتار روی شاگردهای مختلف در حالت های مختلف می چرخه مثلا ممکن هست دیروز به شما اخم کنند امروز تحویل بگیرند بسته به حالت مرید...

اما گفتیم مرید باید فکرش و هر چه که فکرش رو خراب میکنه خاموش کنه...

تذکر دادیم که خراب کردن سکون نفس از حالت الهیی دور هست.

شما چرا انقدر فکرتون رو درگیر این مسئله کردید؟ شما باید تمرکزتون روی انجام اعمال و اذکار باشه...

مفتقر;672881 نوشت:
سلام علیکم و رحمه الله

اینکه گفتیم ولایت باید برای نفس ایجاد بشه همین هست که تمام حرکات و سکنات نفس تحت لوای نفس قرار بگیره یه جاهایی هست مرید میگه یهو یه فکر بد تو نظرم ایجاد شد، یهو حس بدی پیدا کردم، یهو دلم خالی شد، دست خودم نبود که اینجور شدم و دست خودم نبود اونجور شدم...

ما میگیم مرید باید این جمله دست خودم نبود و یهو اینجور شد رو برای همیشه از جملاتش پاک کنه وقتی قلب اروم نمیشه خلل در جای دیگه وجود داره که اروم نمیشه

اما اینکه گفتید وقتی مرید به بدی خودش نگاه میکنه نمیتونه توکل کنه حقیر میگم اون مرید به عمل خودش توکل کرده نه به خدا یعنی توکلش رو مشروط کرده به اینکه اگر من خوب باشم توکلم میگیره ما یه قاعده کلی یاد دادیم به مرید در اینجا که نگاه به مصحف بندازه...
کجای مصحف گفته شده توکل تنها از خوبان و معصومین پذیرفته خواهد شد؟؟؟؟
این هست که عمل آدمی باید خوب بشه ، خطای آدمی باید کم بشه نفس باید وارسته بشه اما این نیست که اگر معصوم شدی بعدش مجاز هستی توکل کنی
یا توکلت وقتی میگیره که معصوم باشی

حتی ازین لطیف تر عرض میکنم، بعضی وقت ها هست مرید توکل میکنه و میگه من اگر توکل کنم خدا به خاطر توکل کردنم این مسئله رو راست و ریس میکنه ...
در اینجا باز میگیم که فرد به توکل خودش توکل کرده نه خدا...

پس توکل اون هست که به خدا انجام بشه بدون شرط و نفس مرید اون وسط نجنبه که حالا یعنی میگیره حالا یعنی نمیگیره اگر نگرفت معلوم بوده من بد بودم
اگر نگرفت معلوم بوده خدا به توکلم اعتنا نکرد...اگر نگرفت اعتقادم به خدا از دست میره...

این صحبت هایی که اینجا گفتیم و تو کنه نفس مرید اتفاق میفته همگی از فضای الهی دور هست...

البته توکل باز لطیفه های نهانی تری داره که انشالله باز بحث خواهیم کرد.


سلام وعرض ادب خدمت شما
شهادت امام موسی کاظم (ع) تسلیت میگم
سوالی داشتم
اینجور که من فهمیدم اگر اشتباه متوجه نشده باشم در مورد فکر هم نباید گفته بشه دست خودمان نبود،یعنی خطور فکر هم دست ماست؟!یا منظور بستن جولان دادن بیشترش است؟!امکانش هست راهنمایی فرمایید؟
یه سوال دیگه
جایی فرمودید وقتی قلب آروم نمیشه خلل در جای دیگر وجود دارد،امکانش در مورد این خلل توضیحی بدهید
ازمطالب خوبتان وپاسخگوییتان سپاسگزارم