جمع بندی مراد از حقیقت در این حدیث شریف: «و ما الحقیقة»؟

تب‌های اولیه

11 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
مراد از حقیقت در این حدیث شریف: «و ما الحقیقة»؟

سلام دوستان از این حدیث شزیف چه می فهمند ؟

روضة المتقين في شرح من لا يحضره الفقيه (ط - القديمة) ؛ ج‏2 ؛ ص81

______________________________
كما روي عنه صلوات الله عليه أنه لما سأله كميل بن زياد عن الحقيقة، فقال: ما لك و الحقيقة؟ فقال: أ و لست صاحب سرك؟
فقال صلوات الله عليه: بلى و لكن يترشح عليك ما يطفح‏ «1» مني فقال كميل: أو مثلك يخيب سائلا فقال عليه السلام الحقيقة كشف سبحات الجلال من غير إشارة فقال: زدني بيانا فقال عليه السلام: محو الموهوم مع صحوا المعلوم فقال: زدني بيانا فقال عليه السلام: هتك الستر لغلبة السر فقال زدني بيانا فقال صلوات الله عليه: جذب الأحدية بصفة التوحيد قال:
زدني بيانا قال عليه السلام نور يشرق من صبح الأزل فيلوح على هياكل التوحيد آثاره قال:
زدني بيانا قال أطفأ السراج فقد طلع الصباح
مجلسى، محمدتقى بن مقصودعلى، روضة المتقين في شرح من لا يحضره الفقيه (ط - القديمة)، 14جلد، مؤسسه فرهنگى اسلامى كوشانبور - قم، چاپ: دوم، 1406 ق.

علامه حلی هم نقل کرده با اختلاف کمی در الفاظ و........
در زیارتنامه کمیل هم هست در ورودی قبر مطهرش وایا زیارت نامه کمیل سندی دارد؟
مراد از حقیقت
1-خداوند تبارک وتعالی الله جل جلاله
2-مطلق حقیقت : خدا -خلق -نظام خلقت - سنن الهی -نظام عالم از خدا وخلق و مخلوق و........حقیقت ثبوتی
3-محقق شدن انسان به حقایق وخودش صاحب حقیقت شود و................
واحتمالات دیگر
ومعنا ومعانی روایت شریفه چست ؟:Gol::Gol::Gol::Gol:یا علی :Gol::Gol::Gol::Gol:
:Gol::Gol:

با نام و یاد دوست


کارشناس بحث: استاد سمیع

مهدی128;663183 نوشت:
سلام دوستان از این حدیث شزیف چه می فهمند ؟

روضة المتقين في شرح من لا يحضره الفقيه (ط - القديمة) ؛ ج‏2 ؛ ص81

______________________________
[=arial] كما روي عنه صلوات الله عليه أنه لما سأله كميل بن زياد عن الحقيقة، فقال: ما لك و الحقيقة؟ فقال: أ و لست صاحب سرك؟
[=arial]فقال صلوات الله عليه: بلى و لكن يترشح عليك ما يطفح‏ «1» مني فقال كميل: أو مثلك يخيب سائلا فقال عليه السلام الحقيقة كشف سبحات الجلال من غير إشارة فقال: زدني بيانا فقال عليه السلام: محو الموهوم مع صحوا المعلوم فقال: زدني بيانا فقال عليه السلام: هتك الستر لغلبة السر فقال زدني بيانا فقال صلوات الله عليه: جذب الأحدية بصفة التوحيد قال:
[=arial]زدني بيانا قال عليه السلام نور يشرق من صبح الأزل فيلوح على هياكل التوحيد آثاره قال:
[=arial]زدني بيانا قال أطفأ السراج فقد طلع الصباح
مجلسى، محمدتقى بن مقصودعلى، روضة المتقين في شرح من لا يحضره الفقيه (ط - القديمة)، 14جلد، مؤسسه فرهنگى اسلامى كوشانبور - قم، چاپ: دوم، 1406 ق.

علامه حلی هم نقل کرده با اختلاف کمی در الفاظ و........
در زیارتنامه کمیل هم هست در ورودی قبر مطهرش وایا زیارت نامه کمیل سندی دارد؟
مراد از حقیقت
1-خداوند تبارک وتعالی الله جل جلاله
2-مطلق حقیقت : خدا -خلق -نظام خلقت - سنن الهی -نظام عالم از خدا وخلق و مخلوق و........حقیقت ثبوتی
3-محقق شدن انسان به حقایق وخودش صاحب حقیقت شود و................
واحتمالات دیگر
ومعنا ومعانی روایت شریفه چست ؟:Gol::Gol::Gol::Gol:یا علی :Gol::Gol::Gol::Gol:
:Gol::Gol:

باسمه تعالی
با عرض سلام و خسته نباشید
در رابطه با سند زیارتنامه کمیل،با کارشناسان قرآن و حدیث مطرح بفرمایید
اما در مورد حدیث حقیقت، باید عرض شود این بیان حضرت امیر علیه السلام درمورد توحید و شناخت خدا است
حضرت، در جواب ابتدایی به معنای حقیقت می فرماید:
« الحقیقه کشف سبحات الجلال من غیراشارة» « حقیقت، به یک‌‏سو شدن پرده‏‌هاى جلال حقّ است بی‌هیچ اشارتى!»
در توضیح این فراز باید عرض کنیم که:
بر اساس توحید افعالی، و طبق آیه شریفه
«...و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی...»[انفال،17]؛و چون [ريگ به سوى آنان‏] افكندى، تو نيفكندى، بلكه خدا افكند.»هرفعل مثبتی، فاعلي دارد كه فاعل آن خداي سبحان است هر چند كه در عالم ظاهر اين فعل، فاعل انساني دارد اما آن فاعل گامي از گام و قدمي از قدم بر نمي‌دارد مگر آنكه خداوند ناخدای كشتي او باشد. اگر كسي انجام فعل مثبت را زائيده‌دست ممكن الوجود ببيند، خود آن بيننده براي دريافت حقيقت به نوعي حجاب گرفتار شده است.ورود به عالم حقيقت سبب مي‌شود از اسرار براي ما پرده برداري شود در هر پرده اي كه كنار مي‌رود خدايي خدا جلوه مي‌كندو در مي‌يابيم در ابتدا مي‌دهد امري خالق وجود دارد نه مخلوق.
در واقع به هرميزاني كه ما مخلوقات را فاعل امورببینیم از حقيقت دوريم و بالعكس به اندازه اي كه مخلوقات را تنها واسطه بدانیم و فاعل حقیقی را حق تعالی بدانیم به حقيقت نزديك شده ایم.


حضرت در ادامه توضیح حقیقت می فرمایند: حقیقت «محو الموهوم مع صحو المعلوم» حضرت با این جمله بیان کردند که حقیقت یعنی محو موهومات با تجلی معلوم حقیقی.
موهومات همان ماسوی الله هستند در مقابل وجود حقیقی که حق تعالی است. در واقع
«کل شیٍٍ ٍ هالکٌ الا وجهه»[قصص،88]
«محوالموهوم‏ مع‏ صحوالمعلوم‏ يعنى حقیقت آنست كه كثراتى كه وجود موهوم دارند در هنگام صحو معلوم در ظهور نور تجلى حق محو و متلاشى گردند و غير حق ننمايند حقيقت عبارت از اين مقام است كه مرتبه ولايت و قربست‏»[1]

به تعبیرجناب سعدی
«ره عقل جز پيچ بر پيچ نيست/بر عارفان جز خدا هيچ نيست
توان گفتن اين با حقايق شناس/ولی خرده گيرند اهل قياس
که پس آسمان و زمين چيستند؟/بنی آدم و دام ودد کيستند؟
پسنديده پرسيدی ای هوشمند/بگويم گر آيد جوابت پسند
نه هامون و دريا و کوه و فلک/پری و آدمی زاد و ديو و ملک
همه هرچه هستند ازان کمترند/که با هستيش نام هستی برند
عظيم است پيش تو دريا به موج/بلندست خورشيد تابان به اوج
ولی اهل صورت کجا پی برند/که ارباب معنی به ملکی درند
که گر آفتاب است يک ذره نيست/وگر هفت درياست يک قطره نيست
چو سلطان عزت علم بر کشد/جهان سر به جيب عدم درکشد»[2]

در واقع حقیقت، محو موهوم (که وجودنماهاى غیر حقّ) است توأم با بیدارى و هشیارى به معلوم (که حقّ متعال) است؛ یعنى ما سواى حقّ را که وجودات موهومند با نیروى توجّه به حقّ مطلق، از صحنه ضمیر خود محو کن تا چهره حقیقت، از پس پرده‌‏هاى ظلمانى اوهام، بی‌‏حجاب تجلّى کند.

پی نوشت:
[1].طرائق الحقائق، ج‏2، ص: 85
[2].سعدی


[=Traditional Arabic]

حضرت در پاسخ «زدني فيه بياناً» براي معناي حقيقت گفتند:«هَتْكَ السِتْر لِغَلَبة السّر» (حقيقت) يعني پاره شدن پرده‌ها براي غالب شدن سر.

ستر در معناي حجاب و پرده است.موجودات خود سترند كه بر خدايي خدا پرده انداخته‌اند حضرت با اين پاسخ به كميل می فرماید:
حقيقت آن است كه اين حجاب پاره ‌شود و سِرّ هويدا ‌گردد و مخلوق كنار ‌رود به عبارتي ديگر خدا به گونه‌اي بر دل سالك پرتو افشاني ‌كند كه هيچ فاصله‌اي و حجابي ميان خداي سبحان و سالك باقي نماند در اين مرحله حجابها كنار مي‌رود حتي حجاب وجود من سالك محو مي‌گردد.
[=times new roman]

در ادامه كميل گفت:«زدني فيه بياناً» حضرت فرمودند: «جذب الأحدية لصفة التوحيد»[=times new roman]جذب به معني كشيدن به شدت است.
در این مرحله جلوه‌هاي رباني سالك را به سمت خويش مي‌كشاند و سالك از همه‌ علقه‌ها جدا مي‌شود او حتي از خودش نيز جدا مي‌شود و آنچنان جذب حق مي‌گردد كه فقط يكي را مي‌بيند.او در اين مرحله فاني و جذب معشوق حقیقی می گردد

[=times new roman]امام در ادامه توضیح حقیقت مي‌فرمايند:« نورٌ يُشرِقُ مِنْ‌ صُبح الاَزَلْ ‌فيلوحُ عَلي هَيا كل التوحيد آثارُهْ » حقيقت نوريست كه از صبح قديم و ازليت خدا بر هيكلهاي توحيدي، تابيده و آثارش را آشكار ساخته است.»[=times new roman]جسم «هَيا كل التوحيد» اند حال اگر آن نور در انسان تابيد، در جسم خود نمايي مي‌كند و جسم تحت الشعاع آن نور واقع مي‌شود.[=times new roman][=times new roman]اين نور حقيقي كه از قديم تابيده، امر نو و جديدي نيست اما ما حال موانع را كنار زده‌ايم و آن را دريافته‌ايم.[1] در واقع خدا را در هر مظهری بیابیم «شهود الذات الأحديّة المتجلّية في صورها المختلفة، المسمّاة «هياكل‏ التوحيد».[2]

[=times new roman][=times new roman]پی نوشت:
[=times new roman][=times new roman][1].http://www.emamraoof.ir/

[2]. شرح منازال السائرین قاسانی ص824

[=arial]سلام علیکم ورحمه الله سمیع گرامی خسته نباشی
کمیل از امیرالمومنین علیه السلام پرسید حقیقت چیست؟
فرمود علیه السلام مالک والحقیقه ؟ ترا با حقیقت چکار ؟
عرض کرد
[=arial]أ و لست صاحب سرك؟ ودر بعض نسخ بصاحب سرک ؟
[=arial]فرمود علیه السلام بله هستی ولکن پاشیده می شود از اقیانوس بی کران به موج امده وجود سریانی من قطره ای به تو
عرض کرد ایا مثل شما سائل رو نا امید می کند؟ یخیب وبا تشدید
[=arial]ی[=arial] هم خوانده شده وهر دو درست است
بعد فرمود علیه السلام "
[=arial]الحقیقه کشف سبحات الجلال من غیر اشاره [=arial]
مراد از حقیقت
1-خداوند تبارک وتعالی الله جل جلاله
2-مطلق حقیقت : خدا -خلق -نظام خلقت - سنن الهی -نظام عالم از خدا وخلق و مخلوق و........حقیقت ثبوتی
3-محقق شدن انسان به حقایق وخودش صاحب حقیقت شود و................
نکته اول روایت شریفه "
سائل هم باید مودب باشد هم مصر که این دو در کمیل رضوان الله تعالی علیه واعلی الله مقامه الشریف جمع است .
نمونه دیگر از ادب واصرار کمیل برفهم ویادگیری : دعای شریف خضر نبی علیه السلام است به نام کمیل
روایت را سید بن طاوس اعلی الله مقامه الشریف در اقبال در اعمال شب 15شعبان المعظم نقل می کند :

[=arial]إقبال الأعمال (ط - القديمة) ؛ ج‏2 ؛ ص706
چاب جدید ج3ص331

[=arial]

[=arial]أَقُولُ وَ وَجَدْتُ فِي رِوَايَةٍ أُخْرَى مَا هَذَا لَفْظُهَا قَالَ كُمَيْلُ بْنُ زِيَادٍ كُنْتُ جَالِساً مَعَ مَوْلَايَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع فِي مَسْجِدِ الْبَصْرَةِ وَ مَعَهُ جَمَاعَةٌ مِنْ أَصْحَابِهِ فَقَالَ بَعْضُهُمْ مَا مَعْنَى قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ‏ فِيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ‏ قَالَ (ع) لَيْلَةُ النِّصْفِ مِنْ شَعْبَانَ وَ الَّذِي نَفْسُ عَلِيٍّ بِيَدِهِ إِنَّهُ مَا مِنْ عَبْدٍ إِلَّا وَ جَمِيعُ مَا يَجْرِي عَلَيْهِ مِنْ خَيْرٍ وَ شَرٍّ مَقْسُومٍ لَهُ فِي لَيْلَةِ النِّصْفِ مِنْ شَعْبَانَ- إِلَى آخِرِ السَّنَةِ فِي مِثْلِ تِلْكَ اللَّيْلَةِ الْمُقْبِلَةِ وَ مَا مِنْ عَبْدٍ يُحْيِيهَا وَ يَدْعُو بِدُعَاءِ الْخَضِرِ ع إِلَّا أُجِيبَ [لَهُ‏] فَلَمَّا انْصَرَفَ طَرَقْتُهُ لَيْلًا فَقَالَ ع مَا جَاءَ بِكَ يَا كُمَيْلُ قُلْتُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ دُعَاءُ الْخَضِرِ فَقَالَ اجْلِسْ يَا كُمَيْلُ إِذَا حَفِظْتَ هَذَا الدُّعَاءَ فَادْعُ بِهِ كُلَّ لَيْلَةِ جُمُعَةٍ أَوْ فِي الشَّهْرِ مَرَّةً أَوْ فِي السَّنَةِ مَرَّةً أَوْ فِي عُمُرِكَ مَرَّةً تُكْفَ وَ تُنْصَرَ وَ تُرْزَقَ وَ لَنْ تُعْدَمَ الْمَغْفِرَةَ يَا كُمَيْلُ أَوْجَبَ لَكَ طُولُ الصُّحْبَةِ لَنَا أَنْ نَجُودَ لَكَ بِمَا سَأَلْتَ ثُمَّ قَالَ اكْتُبْ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِرَحْمَتِكَ الَّتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ‏ءٍ و
[=arial]ابن طاووس، على بن موسى، إقبال الأعمال (ط - القديمة)، 2جلد، دار الكتب الإسلاميه - تهران، چاپ: دوم، 1409 ق.
از فیها یفرق کل امر حکیم فرمود امیرالمومنین علیه السلام قسم به خداوندی که ..........تمام خیرات و..............در شب 15شعبان قسمت می شود و.........وهر بنده ای که ان شب را احیاء کندوخداوند رو بخونه به دعای خضر دعاهایش مستجاب می شود
کمیل گوید وقتی پراکنده شدیم شبانه به خانه مولا علیه السلام رفتم مولا علیه السلام فرمود "ای کمیل ترا چه به اینجا اورد ؟ عرض کردم غلام عشق علیه السلام دعای خضر مرا به اینجا اورد
فرمود (ع) بنشین هر گاه دعا را حفظ کردی درهر شب جمعه به خوانی یا در ماه یک مرتبه یادر سال یک مرتبه یا درعمرت یک مرتبه به خوانی کفایت ویاری می شوی وروزی داده می شوی واز مغفرت بی بهر نمی شوی
ای کمیل واجب کرد برای تو طول مصاحبتت با ما ؛ اینکه جود وبخشش کنیم به تو این دعا را سپس فرمود بنویس " اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِرَحْمَتِكَ الَّتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ‏ءٍ و
حال حقیقت چیست ؟
از جواب مولا علیه السلام می شود حدس زد منظور چیست ؟
1-خداوند تبارک وتعالی الله جل جلاله
2-مطلق حقیقت : خدا -خلق -نظام خلقت - سنن الهی -نظام عالم از خدا وخلق و مخلوق و........حقیقت ثبوتی
3-محقق شدن انسان به حقایق وخودش صاحب حقیقت شود به حقایق محقق شود مربوط می شود به سیر ومعرفت انسان نه صرفا یک مطلب نفس الامری
اگر می خواهی موحد بشوی به کمال برسی تو به حقیقت برسی
کشف سبحات الجلال من غیر اشاره
سبحات ....... {نور ولو حالت ثبوتی دارد وقتی رسید نور می شود لا فرق بینک وبینهم الا انهم عبادک (دعای رجبیه)}
محقق شدن به حقایق تا بنده بشود انسان عالم وجود وخلق
ومن الارض مثلهن (سوره مبارکه طلاق اخرین ایه شریفه 12)
7اسمان و7 زمین خلق فرمود از ارض از خاک پائین ترین مرتبه خاک 7اسمان سر در می اورد وانسانی بوجود می اید که 7اسمان در وجودش هست

[=arial]
عيون الحكم و المواعظ (لليثي) ؛ ؛ ص304

5418- وَ سُئِلَ عَلَيْهِ السَّلَامُ عَنِ الْعَالَمِ الْعِلْوِيِّ فَقَالَ:
صُوَرٌ عَارِيَةٌ عَنِ الْمَوَادِّ، خَالِيَةٌ «1» عَنِ الْقُوَّةِ وَ الِاسْتِعْدَادِ، تَجَلَّى لَهَا فَأَشْرَقَتْ، وَ طَالَعَهَا بِنُورِهِ فَتَلَأْلَأَتْ، وَ أَلْقَى فِي هُوِيَّتِهَا مِثَالَهُ فَأَظْهَرَ عَنْهَا أَفْعَالَهُ، وَ خَلَقَ الْإِنْسَانَ ذَا نَفْسٍ نَاطِقَةٍ، إِنْ زَكَّاهَا بِالْعِلْمِ وَ الْعَمَلِ فَقَدْ شَابَهَتْ جَوَاهِرَ أَوَائِلِ عِلَلِهَا وَ إِذَا اعْتَدَلَ مِزَاجُهَا وَ فَارَقَتِ الْأَضْدَادَ فَقَدْ شَارَكَ بِهَا السَّبْعَ الشِّدَادَ.ليثى واسطى، على بن محمد، عيون الحكم و المواعظ (لليثي)، 1جلد، دار الحديث - قم، چاپ: اول، 1376 ش.


مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب) ؛ ج‏2 ؛ ص49
وَ سُئِلَ عَنِ الْعَالَمِ الْعُلْوِيِّ فَقَالَ صُوَرٌ عَارِيَةٌ عَنِ الْمَوَادِّ عَالِيَةٌ عَنِ الْقُوَّةِ وَ الِاسْتِعْدَادِ تَجَلَّى لَهَا فَأَشْرَقَتْ وَ طَالَعَهَا فَتَلَأْلَأَتْ وَ أَلْقَى فِي هُوِيَّتِهَا مِثَالَهُ فَأَظْهَرَ عَنْهَا أَفْعَالَهُ وَ خَلَقَ الْإِنْسَانَ ذَا نَفْسٍ نَاطِقَةٍ إِنْ زَكَّاهَا بِالْعِلْمِ فَقَدْ شَابَهَتْ جَوَاهِرَ أَوَائِلِ عِلَلِهَا وَ إِذَا اعْتَدَلَ مِزَاجُهَا وَ فَارَقَتِ الْأَضْدَادَ فَقَدْ شَارَكَ بِهَا السَّبْعَ الشِّدَادَ

ابن شهر آشوب مازندرانى، محمد بن على، مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، 4جلد، علامه - قم، چاپ: اول، 1379 ق.

بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج‏40 ؛ ص165
وَ سُئِلَ عَنِ الْعَالِمِ الْعِلْوِيِّ فَقَالَ صُوَرٌ عَارِيَةٌ مِنَ الْمَوَادِّ عَالِيَةٌ عَنِ الْقُوَّةِ وَ الِاسْتِعْدَادِ تَجَلَّى لَهَا فَأَشْرَقَتْ وَ طَالَعَهَا فَتَلَأْلَأَتْ وَ أُلْقِيَ فِي هُوِيَّتِهَا مِثَالُهُ فَأَظْهَرَ عَنْهَا أَفْعَالَهُ وَ خَلَقَ الْإِنْسَانَ ذَا نَفْسٍ نَاطِقَةٍ إِنْ زَكَّاهَا بِالْعِلْمِ فَقَدْ شَابَهَتْ جَوَاهِرَ أَوَائِلِ عِلَلِهَا وَ إِذَا اعْتَدَلَ مِزَاجُهَا وَ فَارَقَتِ الْأَضْدَادَ فَقَدْ شَارَكَ بِهَا السَّبْعُ الشِّدَادُ.مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، بحار الأنوارالجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار (ط - بيروت)، 111جلد، دار إحياء التراث العربي - بيروت، چاپ: دوم، 1403 ق.
شرح آقا جمال خوانسارى بر غرر الحكم و درر الكلم ؛ ج‏4 ؛ ص218
صور عارية عن الموادّ، عالية عن القوّة و الاستعداد.
صورتهايند برهنه از مادّه‏ها، بلندتر از قوّت و استعداد. يعنى اهل آن عالم‏
پيكرى چندند بى مادّه‏ها يعنى مجرّد از مادّه و لوازم آن مثل مقدار و شكل و بالاتر از اين كه كمالى از براى آنها بالقوّة باشد و استعداد آن داشته باشند چنانكه درين عالم باشد بلكه همه كمالات ايشان بالفعل باشد و ايشان را بالقوّة باقى نباشد چه قوّت از توابع مادّه است چنانكه حكما گفته‏اند پس هر گاه مجرّد باشند از مادّه پس بالقوّة نباشد از براى آنها.
تجلّى لها فاشرقت‏
منكشف شده است حق تعالى از براى آنها پس درخشيدند آنها، ظاهر اينست كه مراد اين باشد كه درخشيدن آنها يعنى وجود آنها بمجرّد پرتويست از ذات حق تعالى كه بر آنها تابيده بى‏مادّه كه مستعدّ آن شده باشد بخلاف عالم اجسام كه وجود هر صورتى در آن منوط باستعداد مادّه آن باشد.
و طالعها فتلالات.
و مطلع شد حق تعالى بر آنها پس درخشان شدند، ظاهر اينست كه اين هم بمنزله تأكيد سابق است و مراد اينست كه «درخشان شدن آنها يعنى وجود آنها بمجرّد علم حق تعالى بود به آنها و مادّه و استعداد آنرا در آن دخلى نبود و ظاهر اينست كه اراده حق تعالى عين علم او باشد چنانكه مذهب جمعى از محققين است زيرا كه وجود آنها بايد كه بمجرّد اراده حق تعالى باشد پس اگر اراده او عين علم باشد توان گفت كه وجود آنها بمجرّد علم حق تعالى به آنها بود و اللّه تعالى يعلم.
و القى فى هويّتها مثاله، فاظهر عنها افعاله.
و انداخته است در تشخص آنها شباهت خود پس ظاهر كرده از آنها أفعال خود را يعنى آنها را متخلق ساخته بشبيه اخلاق خود پس ظاهر ساخته از آنها أفعال نيكو مانند أفعال خود، و بنا بر طريقه حكما كه عقول مجرّده واسطه باشند در خلق ساير موجودات ممكن است كه مراد از اين كلام آن باشد و مراد به «انداختن شباهت خود در آنها» خلق كردن آنها باشد مجرّد از مادّه مانند ذات اقدس خود و مراد به‏
شرح آقا جمال خوانسارى بر غرر الحكم و درر الكلم، ج‏4، ص: 220
ظاهر كردن افعال خود از آنها اين باشد كه آنها را واسطه ساخته در ايجاد افعال خود و حاصل كلام اين باشد كه چون آنها را مجرّد خلق كرد وسايط ساخت آنها را در خلق ساير موجودات.
و خلق الانسان ذا نفس ناطقة ان زكّاها بالعلم و العمل فقد شابهت جواهر اوائل عللها.
و آفريده آدمى را صاحب نفس دريابنده اگر پاكيزه گرداند آنرا بعلم و عمل، پس بتحقيق كه مشابه گردد با گوهرهاى اوايل علتهاى آن. يعنى آفريده حق تعالى آدمى را صاحب نفس ادراك كننده معقولات چنانكه اگر پاكيزه گرداند آدمى آنرا بعلم و عمل يعنى بتحصيل علم و عمل نيكو، پس شبيه شود با گوهرهاى اوايل علتهاى آن يعنى با ذوات آنها. و مراد به «اوائل علتهاى آن» عقول مقدّسه است بنا بر آنچه مذكور شد از مذهب حكما كه آنها وسايط در ايجاد موجودات باشند و علل آنها منتهى به آنها شوند.
و اذا اعتدل مزاجها و فارقت الاضداد فقد شارك بها السّبع الشّداد.
و هر گاه معتدل باشد مزاج آن و جدائى كند از اضداد پس بتحقيق كه شريك شود بآن هفت آسمان قوىّ محكم. «مزاج» كيفيتى را گويند كه در مركبات از امتزاج اجزاى عناصر با يكديگر و فعل هر يك در ديگرى و انفعال ديگرى از آن حاصل شود، و «مزاج معتدل» مزاجى را گويند كه در حرارت و برودت و رطوبت و يبوست در مرتبه وسط باشد و بيك طرف از طرفين ضدّين مايل نباشد و اگر نفس ناطقه انسانى مجرّد نباشد و حالّ در بدن باشد چنانكه مشهور ميانه متكلمان است مزاج و اعتدال آن بر ظاهر محمول مى‏تواند شد باين كه مراد اين باشد كه: هر گاه مزاج نفس كسى از آدميان كه مزاج بدن او باشد معتدل باشد و از طرفين متضادّين جدائى كند پس آدمى بآن نفس شريك شود با نفوس فلكيه، و اگر مجرّد باشد چنانكه مذهب حكما و بعضى از متكلمين است مراد باعتدال مزاج او باز يا اعتدال مزاج بدنى است كه او را بآن تعلقى باشد و چون هر چند مزاج بدن باعتدال نزديكتر باشد نفسى كه فايض‏
شرح آقا جمال خوانسارى بر غرر الحكم و درر الكلم، ج‏4، ص: 221
بر آن شود أكمل باشد پس بآن اعتبار اعتدال مزاج بدن مناط شراكت نفس با هفت آسمان تواند شد، و يا مراد به «اعتدال مزاج او» توسط اوست در اخلاق ميانه طرفين متضادين مثل شجاعت كه توسّط است ميانه تهوّر و جبن، و سخاوت كه توسّط است ميانه اسراف و بخل، و برين قياس ساير أخلاق و برين توسط مجازا «اعتدال مزاج» اطلاق تواند شد و بر هر تقدير شراكت با هفت آسمان باعتبار مزاج يا بسبب اين است كه افلاك نيز مركب باشند و مزاج ايشان معتدل باشد هر چند اين خلاف مذهب حكما باشد زيرا كه دليل بر امتناع اين قائم نيست، و يا باعتبار اينست كه آنها بالكليه از كيفيات متضادّه عارى باشند چنانكه مذهب حكماست و چون اعتدال و توسط ميانه كيفيات متضادّه بمنزله خلوّ از آنهاست پس بآن اعتبار اعتدال باعث شراكت با افلاك شود و ظاهر اينست كه غرض از حكم بشراكت آنها با افلاك اين باشد كه چنانكه آنها مصدر خيرات باشند بشعور و اختيار چنانكه مذهب حكماست پس آن نفوس معتدله نيز كه شريك آنها باشند چنين باشند نهايت بعضى از اعاظم علماى ما دعوى جمادّيت آنها كرده و آن را از ضروريّات دين شمرده‏اند و قوّت و استحكام آنها باعتبار اين تواند بود كه: هميشه بر جاى خود باشند و از مرور دهور فتورى به آنها راه نيابد و بنا بر طريقه حكما قوّت و استحكام معنوى نيز مراد تواند بود و به آن چه تقرير شد ظاهر مى‏شود كه اين كلام مؤيّد چندين اصل از اصول حكما مى‏تواند شد نهايت نسبت آن بآن حضرت صلوات اللّه و سلامه عليه ثابت نيست بلكه گمان فقير اينست كه كلام يكى از حكما بوده‏ «1» كه بعضى از براى ترويج آن نسبت بآن حضرت داده و اللّه تعالى يعلم.
آقا جمال خوانسارى، محمد بن حسين، شرح آقا جمال الدين خوانسارى بر غرر الحكم و درر الكلم، 7جلد، دانشگاه تهران - تهران، چاپ: چهارم، 1366ش.

[=arial]
سبحات نور انوار جلال
نور برای ماها معولا باعث روشنائی می شود تا اشیاء رو ببینیم خورشید طلوع می کند می بینیم و......
اما برای اولیاء الهی ودوستان حقیقی مولا علیه السلام نور کار دیگر ومهمتری هم انجام می دهد
خورشید وقتی طلوع می کند ستاره دیگر در اسمان پیدا نیست
عبادالله ان من احب عباد الله الیه عبدا اعانه الله علی نفسه فاستشعر الحزن وتجلبب الخوف فزهر مصباح الهدی فی قلبه .......
از 70000 قائمه عرش که گذشت دید نوشته شده ان الحسین مصباح الهدی وسفینه النجاه
اگر نور ولایت و......در دل روشن شود غیر از خدا وال الله هیچ چیز دل ربائی نمی کند و..........
توفیق باشد وحال نوشتن سیاتی انشالله ....

احترقت سبحات وجهک می سوزاند از بین می بر د سبحات وجهت
نه اظهرت
غیر پیدا شود می سوزانذ جائی برای غیر وخیال غیر باقی نمی گذارد فقط خودش را نشان می دهد
جمال حالت این است که هم خود می بینی هم خدا
جلال سراپای وجودت دهشت می گیرد از عظمت خدا
_(ناقه صدیقه طاهره سلام الله که کنایه از سیر وجودیش در دنیاست راسها من خشیه الله وخطامها من جلال الله و....... محور سیر خشیت است وخشیت ترس جلالی )
نوری که غیر خدارا می فراموشاند
کشف مقدماتی را بیاید فراهم کرد
نورجلال جوری جلوه می کند که غیر جلوه ای ندارد وپشیزی ارزش ندارد
صحنه جلال محو او می شود متمرکز می شود در درک او بی توجه می شود به غیر او
من غیر اشاره
اشاره بردارنیست از بالا پائین از جهات شش گانه هیچکدام اشاره بردارنیست تا بگوئیم از 6جهت
مربوط به باطن است از باطن وجودش منکشف می شود غیر خدا فاموش شده ونمی تواند برای غیر پشیزی ارزش قائل شود

فقال: زدني بيانا فقال عليه السلام: محو الموهوم مع صحوا المعلوم :Gol:
دنیا ومشغولاتش اساسش موهومات است موهموم محو شده ومعلوم افتابی چون روز روشن بدون ابر
فقال: زدني بيانا فقال عليه السلام: هتك الستر لغلبة السر
از بس سر غالب است پرده پاره شده
در صورت غالب شدن سر در وجود ما حجب پاره می شود
سر در وجود ما مغلوب است
دنیا وهوس و......در وجود ما غالب است
وخدا ومحمد وال محمد در وجود ما مغلوب است
لذا هستیم انچه هستیم
محرم دل ما خداست ومحمد وال محمد صلی الله علیه واله وسلم لا غیر
وادم با غیرت نامحرم به خانه اش راه نمی دهد

فقال زدني بيانا فقال صلوات الله عليه: جذب الأحدية بصفة التوحيد:Gol::Gol::Gol::Gol::Gol:
وسیاتی انشالله الرحمن
[=arial]

[=arial]فقال زدني بيانا فقال صلوات الله عليه: جذب الأحدية بصفة التوحيد[=arial]
مفام احدیت الهی اورا جذب می کند به سوی صفت توحید
متصف به صفت توحید می شود ووموحد می شود
تمرکز واحدیت واحدیت در وجود او که فقط متوجه خداست کشیده می شود به صفت توحید ومفام توحید
وقتی اینطور شد می شود نوری که همه جا حاضر است
[=arial]قال:زدني بيانا قال عليه السلام نور يشرق (اشرق) (یشرق الرسوم ) من صبح الأزل فيلوح على هياكل التوحيد آثاره [=arial]
[=arial]نوری که همه جا حاضر است
مشرق ومغرب زمانی نیست
وراء زمان ومکان است
مکان وزمان کنار می رود او لازمانی ولا مکانی شده و....
نوری است بر تمام هیاکل عوالم وجودی می تابد لا فرق بینک وبینهم الا انهم عبادک
فبهم ملات سمائک والارضک حتی ظهر ان لا اله الا انت
ظهور لا اله الا الله
همه چیز را روشن می کند
[=arial]قال:زدني بيانا قال أطفأ السراج فقد طلع الصباح (فقد طلع الصبح ) (الصبح قد طلع )
[=arial]
خود نور روشن است دیگر چراغ نمی خواهد صبح طلوع کرد
خود این بیان هر چیز است نمی شود برای او بیان بیشتری اورد
اینجا رسیدنی است چشیدنی است زدنی بینا نمی خواهد
سوال وجواب علم حصولی می اورد راه بیائی می فهمی
اینها از مقامات خودشان هست یا برای شیعیان هم ممکن است
برای سلمان وکمیل ممکن الوصول است
این معنا بنابر احتمال سوم بود 3-محقق شدن انسان به حقایق وخودش صاحب حقیقت شود و................
[=arial]واحتمال اول که الله جل جلاله مراد از حقیقت باشد اقای سمیع زحمتش را کشیدند ودر رساله امیریه که سالها پیش دیده ام ودم دست ندارم معنائی که کرده احنمال اول را
بنده مطا لبی که نوشتم هیچ تصوری (نه تصدیقی ) ازش ندارم .اجمالی بود از شنیده بنده از عزیز بزرگواری در چندین سال قبل
:Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol:

پرسش:
مراد از حقیقت در حدیث حقیقت که کمیل از حضرت علی (علیه السلام) سوال کردند، چیست؟

پاسخ:
در مورد حدیث حقیقت، باید عرض شود این بیان حضرت امیر (علیه السلام) درمورد توحید و شناخت خدا است
حضرت، در جواب ابتدایی به معنای حقیقت می فرماید:
«الحقیقه کشف سبحات الجلال من غیراشارة»؛ حقیقت، به یک‌‏سو شدن پرده‏‌هاى جلال حقّ است بی‌هیچ اشارتى!.

در توضیح این فراز باید عرض کنیم که:
بر اساس توحید افعالی، و طبق آیه شریفه «...و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی...»؛ و چون [ريگ به سوى آنان‏] افكندى، تو نيفكندى، بلكه خدا افكند.(1) هر فعل مثبتی، فاعلی دارد كه فاعل آن خدای سبحان است هر چند كه در عالم ظاهر اين فعل، فاعل انسانی دارد اما آن فاعل گامی از گام و قدمی از قدم بر نمی دارد مگر آنكه خداوند ناخدای كشتی او باشد. اگر كسی انجام فعل مثبت را زائيده‌ دست ممكن الوجود ببيند، خود آن بيننده برای دريافت حقيقت به نوعی حجاب گرفتار شده است. ورود به عالم حقيقت سبب می شود از اسرار برای ما پرده برداری شود در هر پرده ای كه كنار می رود خدايی خدا جلوه می كندو در می يابيم در ابتدا می دهد امری خالق وجود دارد نه مخلوق.

در واقع به هر ميزانی كه ما مخلوقات را فاعل امور ببینیم از حقيقت دوريم و بالعكس به اندازه ای كه مخلوقات را تنها واسطه بدانیم و فاعل حقیقی را حق تعالی بدانیم به حقيقت نزديك شده ایم.
حضرت در ادامه توضیح حقیقت می فرمایند: حقیقت «محو الموهوم مع صحو المعلوم» حضرت با این جمله بیان کردند که حقیقت یعنی محو موهومات با تجلی معلوم حقیقی.
موهومات همان ماسوی الله هستند در مقابل وجود حقیقی که حق تعالی است. در واقع «کل شیٍٍ ٍ هالکٌ الا وجهه»(2)
«محوالموهوم‏ مع‏ صحوالمعلوم»‏ يعنى حقیقت آنست كه كثراتى كه وجود موهوم دارند در هنگام صحو معلوم در ظهور نور تجلى حق محو و متلاشى گردند و غير حق ننمايند حقيقت عبارت از اين مقام است كه مرتبه ولايت و قربست‏.(3)

در واقع حقیقت، محو موهوم (که وجود نماهاى غیر حقّ) است توأم با بیدارى و هشیارى به معلوم (که حقّ متعال) است؛ یعنى ما سواى حقّ را که وجودات موهومند با نیروى توجّه به حقّ مطلق، از صحنه ضمیر خود محو کن تا چهره حقیقت، از پس پرده‌‏هاى ظلمانى اوهام، بی‌‏حجاب تجلّى کند.

حضرت در پاسخ

«زدني فيه بياناً» برای معنای حقيقت گفتند: «هَتْكَ السِتْر لِغَلَبة السّر» (حقيقت) يعنی پاره شدن پرده‌ها برای غالب شدن سر.




ستر در معنای حجاب و پرده است. موجودات خود سترند كه بر خدايي خدا پرده انداخته‌اند حضرت با اين پاسخ به كميل می فرماید:
حقيقت آن است كه اين حجاب پاره ‌شود و سِرّ هويدا ‌گردد و مخلوق كنار ‌رود به عبارتی ديگر خدا به گونه‌ای بر دل سالك پرتو افشانی ‌كند كه هيچ فاصله‌ای و حجابی ميان خدای سبحان و سالك باقی نماند در اين مرحله حجاب ها كنار می رود حتی حجاب وجود من سالك محو می گردد.

در ادامه كميل گفت:«زدنی فيه بياناً» حضرت فرمودند: «جذب الأحدية لصفة التوحيد»[=times new roman] جذب به معنی كشيدن به شدت است.
در این مرحله جلوه‌های ربانی سالك را به سمت خويش می كشاند و سالك از همه‌ علقه‌ها جدا می شود او حتی از خودش نيز جدا می شود و آنچنان جذب حق می گردد كه فقط يكی را می بيند.او در اين مرحله فانی و جذب معشوق حقیقی می گردد.

امام در ادامه توضیح حقیقت می فرمايند: «نورٌ يُشرِقُ مِنْ‌ صُبح الاَزَلْ ‌فيلوحُ عَلي هَيا كل التوحيد آثارُهْ» حقيقت نوريست كه از صبح قديم و ازليت خدا بر هيكل های توحيدی، تابيده و آثارش را آشكار ساخته است. جسم «هَيا كل التوحيد» اند حال اگر آن نور در انسان تابيد، در جسم خود نمايی می كند و جسم تحت الشعاع آن نور واقع می شود. [=times new roman]اين نور حقيقي كه از قديم تابيده، امر نو و جديدی نيست اما ما حال موانع را كنار زده‌ايم و آن را دريافته‌ايم.(4) در واقع خدا را در هر مظهری بیابیم «شهود الذات الأحديّة المتجلّية في صورها المختلفة، المسمّاة «هياكل‏ التوحيد.»(5)

پی نوشت:
1.

انفال/ 17.
2.قصص/ 88.
3. طرائق الحقائق، ج‏2، ص58.
[=times new roman][=times new roman]4. http://www.emamraoof.ir/ .
5.
عبد الرزاق كاشانى‏،شرح منازل السائرين(کاشانى)،ص824،انتشارات بيدار، قم‏[=Traditional Arabic]، 1385
موضوع قفل شده است