استوار یکم شهید عليرضا سوار زاده

تب‌های اولیه

1 پست / 0 جدید
استوار یکم شهید عليرضا سوار زاده


شهید عليرضا سوار زاده در تاريخ 15شهریور 1330 در خرمشهر و در خانواده ای متدین و زحمتکش دیده به جهان گشود.ایشان تا پايان دوره ي راهنمايي در آنجا ماند.سپس به علت علاقه ای که به خدمت به مردم داشت به استخدام ارتش درآمد و پس از طی اموزشهای سخت و طاقت فرسا به «تيپ 23نوهد» واگذار شد. ایشان در سال 1350 ازدواج كرد كه ثمره ي آن دو دختر و يك پسر مي باشد. در سال 1351 راهي تهران شد. در بحبوحه ي انقلاب، در راه پيمايي ها شركت داشت و اعلاميه هاي امام را ميان مردم پخش مي كرد. بعد از پيروزي انقلاب براي نبرد با ضد انقلابيون، روانه ي كردستان شد و سرانجام این شهید بزرگوار در تاريخ 1359/02/30 در درگیری شدیدی که باعناصر ضد انقلاب داشتند به شهادت رسیدند

هنگام شب، با خداي خود عهد كردم در خواب با پدرم ملاقات كنم. چه شب زيبايي بود! آن پرندهي زيبا با بالهاي خونين خويش، مرا در آغوش خود كشيد و گونههايم را بوسيد. گفت: «دخترم! ميداني كه من پدرت هستم؟ و ميداني چرا بالهايم خونين است؟ غصهي دوري شما مرا خونين كرده. » آنگاه جمله ي زيبايي را براي من گفتن و خداحافظي كرد و آن جمله اين بود: «راهي كه من رفتم راه حسين (ع) بود. »
(دختر شهید)

بار آخري كه به مأموريت ميرفت، ساعت درست 2 بعداز ظهر بود. توي هال نشسته بوديم. رو كرد به من و گفت: «ميخواهم با تو صحبت كنم. » گفتم: «بفرما آقا. » گفت: « شايد من ديگر رفتم و نيامدم؛ اگر بازنگشتم، ازدواج ميكني يانه؟!» چشمهايم پر از اشك شد و بغض گلويم را فشرد. گفتم: «خدا نكند تو برنگردي؟» و در پي اصرار او گفتم: «من تا آخر عمر مينشينم و بچهها را بزرگ ميكنم. » بچه ي كوچكمان را كه چند ماه بيشتر سن نداشت، تند تند ماچ كرد. انگار به دلش الهام شده بود كه ديگر برنميگردد. او رفت و ديگر نيامد.
(همسر شهید)